responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 14  صفحه : 8

ابوحفص كرمانى «مورخى ناشناخته»
 
کردى رضا  

نفوذ ايرانيان در دستگاه خلافت عباسى تنها منحصر به خاندان‌هاى چندى نظير طاهريان و آل‌سهل و برمك و بختيشوع و نوبخت نبود، بلكه افراد بسيارى، بى‌آن‌كه به خاندان مشخصى وابسته باشند، در اين دوره به مناصب عالى كشورى و لشكرى رسيدند. نوشته‌ى حاضر در صدد شناساندن يكى از اين چهره‌ها به نام ابوحفص عمرو، يا عمربن ازرق كرمانى است، كه از چهره‌هاى ادبى و سياسى دوره‌ى مأمون و از مورخان اين عصر به شمار مى‌رود.

واژه‌هاى كليدى: ابوحفص كرمانى، عمربن ازرق، برمكيان، كاتبان، اخبار البرامكة.

زندگى و شخصيت ابن‌ازرق‌
درباره‌ى زندگى ابوحفص كرمانى اطلاعات مفصّلى در منابع وجود ندارد؛ ولى بر اساس داده‌هاى موجود، او شخصيتى ادبى و در عين حال ديوان‌سالار و سياسى داشته و از طبقه‌ى دبيران و كاتبان ايرانى بوده است. اين گروه از همان قرن نخست هجرى به خلفا نزديك بودند و به باور برخى، وجود اينان در حقيقت نشانه‌ى استمرار حضور طبقه‌ى دبيران در دستگاه خلافت، از دوره‌ى ساسانى تا دوره‌ى عباسى است[2]
ابوحفص كرمانى، در عصر سلطه و نفوذ خاندان‌هاى ايرانى در دربار خلفاى عباسى، با اين حكومت رابطه‌اى نزديك داشت و از منشيان و اديبان زبردست دوره‌ى عباسى و كاتب عمروبن مسعده بود[3] وى به سبب مهارت در انشا و نگارش متن‌هاى ادبى بديع، جايگاه ويژه‌اى در دربار و به ويژه نزد خليفه داشت[4] در منابع آمده است كه مأمون، خليفه‌ى عباسى (198-218ق)، به او پيشنهاد وزارت كرد، ولى او اين پيشنهاد را نپذيرفت و خود را شايسته‌ى آن ندانست[5]
احتمالاً ابوحفص در دوره‌ى طولانى حكومت مأمون بر نواحى شرقى ايران به دربار او پيوست. انتساب او به كرمان نيز مى‌تواند دليلى بر آن باشد كه يا خود او و يا پدرانش از كرمان به خراسان كوچيده و در آن‌جا جايگاهى به دست آورده‌اند؛ چه در منابع از كرمانى ديگرى به نام ابراهيم‌بن رستم سخن گفته‌اند كه در همان زمان در مرو ساكن بود و از فقيهان و محدثان صاحب نفوذ در اين شهر به شمار مى‌رفت و حتى با مأمون و فضل‌بن سهل رابطه‌ى نزديكى داشت[6] شاهد و دليل ديگر بر اين‌كه ابوحفص در خراسان به حكومت عباسى پيوسته آن است كه اسحاق بلخى، شاعر عربى‌سراى خراسانى، از استادان ابوحفص عمر كرمانى بود. بلخى، كه عمرى طولانى كرده بود، از پدر خالد برمك روايت كرده و ابوحفص نيز برخى روايات مربوط به تاريخ برمكيان را از او نقل كرده است[7] بنابراين، او پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد در سال 202 قمرى[8] هم‌چنان در خدمت او بود و همراه وى راهى بغداد شد. به نظر مى‌رسد ماجراى رد پيشنهاد وزارت مأمون از سوى ابوحفص نيز مربوط به بعد از انتقال خليفه به بغداد و حتى، به احتمال قوى، در واپسين سال عمر مأمون و پس از مرگ عمروبن مسعده بود؛ چه در سال‌هاى نخست خلافت او، با وجود وزيران قدرتمندى چون فضل و حسن، پسران سهل سرخسى، و احمدبن ابى خالد و احمدبن يوسف، مجالى براى وزارت ابوحفص نبود و از آن‌جا كه بيش‌تر شرح‌حال‌نويسان، سال درگذشت ابن مسعده را 217 قمرى نگاشته‌اند[9]مأمون بايد در همين سال به ابوحفص پيشنهاد پذيرش منصب وزارت را كرده باشد. آثار ابوحفص‌
از قرار معلوم ابوحفص عمر ازرق به اخبار سرگذشت خاندان ايرانى برمكى علاقه و دلبستگى فراوانى داشت و افزون بر منشآت سليس و آراسته، كتابى تحت عنوان اخبار البرامكه و فضائلهم نيز نوشته‌10 و در آن سرگذشت اين خاندان را از آغاز تا پايان بيان نموده است. اين دلبستگى، تا حد زيادى نتيجه‌ى بهره‌مندى او از معلومات اسحاق بلخى و تا حدى نيز به سبب پيوستگى وى به ابوالفضل عمروبن مسعدةبن سعدبن صول، پسر عموى ابراهيم‌بن عباس صولى، شاعر عصر عباسى است. چه ابن مسعده، كه خود از نويسندگان و شاعران بزرگ دربار مأمون بود[11]نزد جعفر برمكى موقعيتى ويژه داشت و مدتى وزير و كاتب سرّ مأمون بود[12]
كتاب ابوحفص (اخبار البرامكه) حداقل تا قرن هفتم هجرى در دسترس اهل تاريخ بود و كسانى هم‌چون: ياقوت، ابن عساكر و ابن عديم، بارها به آن استناد كردند. روايات تاريخ برامكه‌
روايات منقول از ابوحفص در مورد تاريخ برمكيان را، بر اساس آنچه از منابع متأخرتر به دست مى‌آيد، مى‌توان به چند دسته تقسيم كرد: 1. برمكيان پيش از اسلام‌
ياقوت از قول عمربن ازرق كرمانى نقل كرده است كه برمكيان پيش از برپايى ملوك‌الطوايف در بلخ شاهانه مى‌زيستند و بت‌پرست بودند. براى آنها اوصاف مكه و كعبه را توصيف كردند و اين‌كه قريش و دوستان عرب آنها به سوى آن مى‌شتابند و آن را بزرگ مى‌دارند. بدين‌ترتيب، برامكه بتخانه‌ى نوبهار را هماورد خانه‌ى خدا قرار دادند و پيرامون آن بت‌ها گذاشتند و آن را با ديبا و ابريشم آراستند و بر آن گوهرهاى گران‌بها آويختند[13] روشن است كه معبد نوبهار متعلق به بوداييان بلخ و خراسان بود14 و اين گروه به لحاظ عقيدتى با بت‌پرستان عربستان تفاوت فراوانى داشتند. هم‌چنين درباره‌ى وجود ارتباطات فرهنگى ميان عربستان قبل از اسلام با مردم نواحى شمال شرقى ايران شواهد و مدارك قابل قبولى در دست نيست؛ اما همين گزارش ابوحفص بويى از واقعيت نيز دارد و حتى ممكن است نشانى از آگاهى يافتن بوداييان بلخ و باميان از كعبه و زيارت آن توسط مسلمانان در دوران پس از فتح خراسان و ماورالنهر به دست مسلمانان عرب باشد و اين‌كه آنها كوشيدند تا وجود اين معبد را در پرتو تشبيه آن به كعبه‌ى مسلمانان توجيه كنند. 2. رابطه‌ى برمكيان با امويان‌
ابوحفص از قول اسحاق بلخى نقل كرده است كه:
برمك پدر خالد برمكى، با پانصد خدمت‌گزار در رصافه‌ى شام به ديدار هشام‌بن عبدالملك، خليفه اموى (105-125ق)، شتافت. هشام او را پذيرفت و وى را احترام كرد و نكو داشت. او سپس اسلام آورد. اسحاق بلخى كه گويا خود در آن هنگام در رصافه مى‌زيسته است گويد: من او را گرانقدر و بزرگ جايگاه ديدم[15]
ابن عديم به نقل از ابوحفص و او از قول سعيدبن مسلمه، نواده‌ى هشام‌بن عبدالملك آورده است:
خالدبن برمك با پدرم مسلمةبن هشام، در حالى كه هر دو كودك بودند، با يكديگر در يك بستر مى‌خوابيدند و در يك جا رشد كردند. پدرم مسلمه بچه‌دار نمى‌شد و برمك براى او دارويى وصف كرده بود كه با آن درمان شد و من براى او متولد شدم؛ به همين سبب مرا در روزگار هشام، برمكى مى‌خواندند[16] 3. رابطه‌ى برمكيان با عباسيان‌
به گفته ابن ازرق آشنايى برمكيان با عباسيان نيز از درون دربار امويان آغاز شد؛ چه برمك روزى در كنار درگاه هشام ايستاده بود كه محمدبن على‌بن عبداللَّه‌بن عباس را در آن‌جا ديد و از شكل و شمايل او خوشش آمد و پرسيد: او كيست؟ گفتند: از خويشان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است. در اين‌جا او خطاب به پسرش خالد سفارش مى‌كند: با اينان بنشين و در خدمت آنان باش. خالد بنا به سفارش پدر كوشيد تا با عباسيان آشنا شود و از همين رهگذر بعدها يكى از بيست نفرى شد كه شيعه آنها را براى اقامه‌ى دعوت پس از دوازده نقيب برگزيد[17] ابن عساكر نيز گويد:
من در كتاب اخبار البرامكه عمربن ازرق كرمانى خواندم كه خالدبن برمك به خانه‌ى محمدبن على و سپس پسرش ابراهيم، امامان عباسى، رفت‌وآمد مى‌كرد. در حالى كه متهم به داشتن دين مجوس بود[18]
از گزارش‌هاى ابن ازرق چنين برمى‌آيد كه خالد به دليل توانايى مالى و نفوذ سياسى خود كمك مؤثرى به پيشبرد دعوت عباسيان نمود چنان‌كه از قول جاحظ و او از ثمامةبن اشرس سخن از بخشندگى فراوان خالد به دوستان و هم‌نشينان خود به ميان آورده است[19] او هم‌چنين از قول شيخى از مردم باميان نقل كرده است كه هيچ‌يك از خراسانيان را نديديم مگر آن‌كه خالدبن برمك بر او منتى نهاده بود. هم‌چنين از قول بشربن حرب طالقانى و ديگر مشايخ دعوتِ عبّاسى مى‌نويسد كه طرف‌داران خاندان عباسى خالدبن برمك را «امين آل‌محمد» مى‌ناميدند[20]
به گفته‌ى ابن ازرق، خالدبن برمك گاه در جامه‌ى بازرگان به شهرهاى گرگان و طبرستان و رى و ديگر نواحى مى‌رفت و مردم را به سوى بنى‌هاشم فرا مى‌خواند[21] منقولات و آفريده‌هاى ادبى‌
از آن‌جا كه ابوحفص در كتابت و انشا دستى توانا داشت و با شعر و ادب مأنوس بود، مى‌توان انگاشت كه كتاب او نيز سرشار از نكته‌هاى ادبى و اشعار عربى بوده است به طور مثال ابن‌عديم به شعرى از ابوموسى حلبى اشاره كرده كه ابوحفص آن را نقل نموده و در آن حلبى، موسى‌بن يحيى‌بن خالد برمكى را آسمانى مى‌داند كه بخشش‌هاى فراوان مى‌بارد و هم‌چون باران، آبگيرها را سرشار و شاداب مى‌سازد و، در عين حال، در جنگ از خود چالاكى و دلاورى نشان مى‌دهد:
اَلا إنّما موسى بنُ يحيى بنِ خالدٍ
سَماءٌ علينا بالرغائبِ تَمْطِرُ
عَلى‌ كُلِ حالٍ مِن يسارٍ و عِلَّةٍ
فَتَرْدى‌ كما تَرْدىَ البِقاعُ فَتَزْهَرُ
وَ اِنَّ له فى الحَرْبِ اِنْ هِىَ شَمَّرَتْ‌
وَ دارَتْ رَحاها وَ القَنا تَتَكَسَّرُ
سناناً شَكا طولَ الحِصارِ لِشُرْبِه‌
دَماً مِنْ نُحورٍ فِى الوَغا تَتَفَجَّرُ22

ابوحفص كرمانى هم‌چنين به محمدبن عبدالملك زيات، اديب تواناى عصر عباسى(م 233 ق)، كه بعدها به وزارت معتصم و واثق رسيد[23]نامه‌اى ادبى نوشته بود.
24 اين نامه را كه سرشار از تلميحات، كنايات و تشبيهات است، ابوعبداللَّه بيمارستانى چنين حكايت كرده است:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّكَ مِمَّن إذا غَرَسَ سَقى‌ و إذا أَسَّسَ بَنى‌ لِيَسْتَتِمَّ بَناءَ أسّه‌ و يَجْتَنَى ثَمَرَةَ غَرْسِهِ وَ بَناؤُكَ فى وُدّى قَد وَهى وَ شارَفَ الدُروسَ و غَرْسُكَ عِندى قَدْ عَطَشَ وَ اَشْفى‌ علىَ اليبُوسِ فَتَدارَكْ بناءَ ما اسَّسْتَ وَ سَقْىِ مَا غَرَسْتَ.
ابن خلكان از قول بيمارستانى گويد: من اين جملات را با ابوعبدالرحمن عطوى باز گفتم. او گفت: ابوحفص در اين عبارات با اشاره به ابياتى از ابونواس مى‌خواست محمدبن عمران‌بن يحيى‌بن خالدبن برمك را مدح نمايد[25] $$

منابع:


- ابن اثير، عزالدين، الكامل فى التاريخ، به كوشش ابوالفداء عبداللَّه القاضى (بيروت، دارالكتب العلمية، 1995م).
- ابن تغرى بردى، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، به كوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (قاهره، موسسة المصرية العامة للتأليف و الطباعة و النشر، 1358ق).
- ابن جوزى، ابوالفرج، المنتظم فى تاريخ ملوك الامم، به كوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (بيروت، دارالكتب العلمية، 1992م).
- ابن خلكان، شمس‌الدين، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، به كوشش احسان عباس (بيروت، دارلثقافة، 1968م).
- ابن عديم، كمال‌الدين عمر، بغية الطلب فى تاريخ حلب، به كوشش سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 1988م).
- ابن عساكر، ابوالقاسم على‌بن حسن، تاريخ دمشق (نرم‌افزار رايانه‌اى)، (اعداد الخطيب للانتاج و التسويق، الاشراف العلمى: مركز التراث، بى‌تا).
- ابن كثير، عمادالدين اسماعيل، البداية و النهاية، به كوشش على محمد البجاوى (بيروت، مكتبة المعارف، 1992م).
- خطيب بغدادى، ابوبكر احمدبن على، تاريخ بغداد (بيروت دارالكتب العلمية، بى‌تا).
- ذهبى، شمس‌الدين، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارناؤوط و محمد العر قسوسى (بيروت، موسسة الرسالة، 1413ق).
- فراى، ر.ن (گرد آورنده)، تاريخ ايران (پژوهش دانشگاه كمبريج)، جلد چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امير كبير، 1372ش).
- قلقشندى، احمدبن عبداللَّه، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به كوشش عبدالستار احمد فراج (كويت، مطبعة حكومة الكويت، 1985م).
- محمدى ملايرى، محمد، فرهنگ ايرانى پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ش).
- ياقوت حموى، شهاب الدين، معجم الادباء (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408/1988م).
- - ، معجم البلدان، به كوشش حسن حبشى (بيروت، دارالفكر، بى‌تا).

پى‌نوشت‌ها


[1] دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى دانشگاه تهران.

[2] محمد محمدى‌ملايرى، فرهنگ ايرانى پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 93.

[3] شمس‌الدين‌بن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 95.

[4] عمادالدين اسماعيل ابن كثير، البداية و النهاية، ج 10، ص 274.

[5] ابوبكر احمدبن على خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 10، ص 186.

[6] همان، ج 6، ص 72 و ابوالفرج‌بن جوزى، المنتظم فى تاريخ ملوك الامم، ج 10، ص 236.

[7] كمال‌الدين عمربن عديم، بغية الطلب فى تاريخ حلب، ج 7، ص 3019.

[8] عزالدين ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 444.

[9] ابوالمحاسن ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره، ج 2، ص 224 و شمس‌الدين ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 220.

[10] كمال الدين عمربن عديم، همان، ج 3، ص 1547 و ابوالقاسم على‌بن حسن‌ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 16، ص 7.

[11] شهاب‌الدين ياقوت حموى، معجم الادباء، ج 8، ص 127.

[12] شمس‌الدين ذهبى، همان، ج 10، ص 128، 181 و 220.

[13] شهاب‌الدين ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 307.

[14] دانشگاه كمبريج، تاريخ ايران، ج 4، ص 63.

[15] كمال‌الدين‌بن عديم، همان، ج 3، ص 1547.

[16] همان، ج 7، ص 3019.

[17] همان، ص 3020.

[18] ابوالقاسم على‌بن حسن‌ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 16، ص 7.

[19] ابن عديم، همان، ج 7، ص 3020.

[20] همان.

[21] همان، ص 3021.

[22] همان، ج 10، ص 4706.

[23] احمدبن عبداللَّه قلقشندى، مآثر الانافه فى معالم الخلافة، ج 1، ص 219 و شمس‌الدين ذهبى، همان، ج 11، ص 173.

[24] شمس‌الدين‌بن خلكان، همان، ج 5، ص 65.

[25] همان.  

نام کتاب : تاریخ اسلام نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 14  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست