responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 86  صفحه : 1

اشراق و عقل سرخ


سيد كاظم سيد باقرى

آن چه را خواهم نوشت، واگويه‌اى با خويش بدان. شايد اين بار به اين قلم و آن چه را خواهد نوشت، بايد جور ديگرى نگاه كرد. اين بار نمى‌دانم از چه خواهم نوشت و از كدام گستره بى‌كرانى شروع خواهم كرد.
اقيانوس شكوهمندى كه در چشمان تو غرق است، آن‌سان بى‌نهايت است كه نمى‌توان چندان به حركتى اميدوار بود تا به آن جزيره‌هاى دست نخورده انديشه‌ات، راه يافت. اما هنوز اميد دارم تا انگشتانه‌اى از آن كرامت‌بى‌پايان را برگيرم.
1. روزگار پيش از تو، ابرهاى تيره، لاجورد آسمان را از ما گرفته بود و برخى «خردهاى سياه‌» را ترويج مى‌كرد و در دنياى ماشين زده، فريب و نيرنگ، همه چيز بود. هدف‌هاى زمينى و پست، وسيله را توجيه مى‌كردو در بازى هفت رنگ سياست، هيچ كس به آرمانى برتر از خاك نمى‌انديشيد. بسيارى در زيرنام‌ها و نشان‌ها پنهان شده بودند; دين را آلت تزوير خود ساخته و آنان به خوبى پند ماكياول را دريافته بودند كه اظهار به دين‌دارى براى حفظ قدرت، مطلوب است.
اما تو آمدى و براى ما حكايت «اشراق‌» و «عقل سرخ‌» را بازگفتى.

* * *

2. روزگارى بود كه عارفان از سياست رميده بودند و سياستمداران در انديشه عرفان نبودند. روزگارى بود كه يا بايد عارف مى‌بودى يا سياستمدار; يا به خاك مى‌انديشيدى يا به افلاك.
اما با آمدنت، فرسودگى و دلزدگى‌هاى «عقل سياه‌» از ميان رفت و تو براى ما از طربناكى و شيفتگى «عقل سرخ‌» دم زدى و آنان را كه در فريب سياست، غرقه بودند، لحظه‌اى به تامل واداشتى و به آنان نهيب زدى كه اندكى از هياهوى شتابنده و بى‌وقفه سياست، دور شوند و به «آواز پر جبرئيل‌» گوش دهند. اين سان بود كه عرفان و سياست را به فراست، به هم آميختى و خالصانه به ما آموختى كه خود و خطاهاى خود را در پرتو تزوير ديندارانه توجيه نكنيم و خطاب به ما گفتى: «دعواهاى ما دعوايى نيست كه براى خدا باشد... همه ما از گوشمان بيرون كنيم كه دعواى ما براى خداست، ما براى مصالح اسلامى دعوا مى‌كنيم... دعواى من و شما و همه كسانى كه دعوا مى‌كنند، همه براى خودشان است.» (1) و اين براستى سخنى بود كه امروزه از كمتر كسى مى‌توان شنيد و نگرشى كاملا واقع‌بينانه و به دور از توجيه خويشتن و كار خويش بود.
× × ×
3. شگفتى و ژرفايى كار امام خمينى را به سادگى نمى‌توان دريافت و براستى چه سخت است فهم پارادوكس عرفان و سياست در دنياى مدرن.
عرفان، همه نگاه‌ها را از «خود» مى‌راند و دور مى‌كند و چشم‌ها را مشتاق آسمان مى‌سازد. اما سياست، همه ديده‌ها را به «خود» مى‌خواند، آن را بزرگ مى‌كند و برتر از آن چه هست، جلوه مى‌دهد.
عرفان، انسان را به كمال مطلوب مى‌خواند و سياست، در انديشه سود بيشتر و منفعت افزون‌تر در دنياست.
در دنياى معاصر، كمتر كسى مى‌توانست پيش‌بينى كند كه اين دو مفهوم به ظاهر متناقض، در كنار هم قرار گيرند و با هم جامعه‌اى را به سوى هدف و آرمانى برتر هدايت كنند. اما امام خمينى، رويكردى ديگر گونه آغاز كرد و بارى اهميت كار او نيز در ارايه همين نگرش نو بود. او عارفى خود ساخته بود كه با نگرش اصلاحى و نوانديشانه، به تكامل جامعه و ترقى خرد جمعى مى‌انديشيد. او بين «دعوت به خود» و «دعوت به خدا» در گستره اجتماع، براى اول بار، فرق مى‌نهاد و مى‌گفت: «هركس كه مى‌خواهد صحبت كند، بايد توجه كند كه چه مى‌خواهد بگويد، آيا در اين چيز رضاى خدا هست، آيا دعوت به خودش هست‌يا دعوت به خدا» (2) او با نگرش‌هاى نوين در «عرفان اجتماعى‌» نشان داد كه مى‌توان هم دغدغه عدالت اجتماعى و هم عدالت فردى را در ذهن داشت و براى رسيدن به آن، رادمردانه كوشيد. مى‌توان از «خويش‌» گذشت و با بينش‌هاى خدامحورانه به نگرش‌هاى انسان محورانه نيز رسيد و در عمل به شايستگى معناى «سفر من الحق الى الخلق‌» را تفسير و تبيين كرد. نگاه نو، دورانديشانه و تحجرشكن امام را برخى تاب نياوردند و نه تنها او را در مسير پرفراز و نشيب مبارزه، يارى نكردند، بلكه سنگ نيز انداختند. آنان كه در حجره‌هاى تنگ تحجر و خشك‌انديشى نشسته بودند، حضور عرفان را در گستره سياست‌برنمى‌تابيدند و آنان كه در ياست‌بودند، چندان از حوزه‌هاى معرفت‌شناختى و دين‌مدارى دور شده بودند، كه هرگز در تصورشان نمى‌گنجيد كه مى‌توان همراه با درگيرى در امور اجتماع، به شناخت عارفانه نيز رسيد.
اما امام به «كار خدايى‌» مى‌انديشيد. تنها ملاك او همين كيمياى بزرگ بود و هيچ مانع و ملامتى از سوى سطحى‌انديشان و سست‌عنصران، او را از تلاش باز نمى‌داشت. نه نيرنگ‌آفرينى سياست‌بازان او را براى حضور در حوزه اجتماع و تلاش براى نيل به عدالت اجتماعى، دل سرد مى‌كرد و نه، سرزنش‌ها يا پندهاى زاهدانه گوشه‌گيران، شك و ترديد را در جانش مى‌انداخت.
سخن را و دغدغه پايان‌ناپذير را با حافظ در ميان مى‌نهم; مى‌گويد:
بنازيم دستى كه انگور چيد
مريزاد پايى كه بر هم فشرد
برو زاهدا خرده برما مگير
كه كارخدايى، نه كارى است‌خرد

پى‌نوشت‌ها:
1. امام خمينى، صحيفه نور، ج 14، ص 245.
2. همان، ص 227.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 86  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست