responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 74  صفحه : 6

آرا و آرايه‌هاى فكرى ليبراليسم متاخر و پلوراليسم دينى
پارسانيا حميد

قسمت دوم

محورهاى پنج گانه

مسيرى را كه جان هيك براى تامين مدارا و تسامح اجتماعى طى مى‌كند، به صورت زير مى‌توان ترسيم كرد:
پلوراليسم معرفتى - پلوراليسم دينى - پلوراليسم نجات شناختى
پلوراليسم اجتماعى
در شكل فوق پنج مسير در پنج محور مشخص شده است: محور نخست مسيرى را نشان مى‌دهد كه پيش از اين در دو شكل شماره اول و دوم ترسيم شده بودند. مسيرى كه از محور اول وجود دارد، همان مسيرى است كه ليبراليسم براى دفاع از جامعه مورد نظر خود طى مى‌كند ، و اما محورهاى بعدى يعنى محورهاى شماره (2) و (3) و (4) و (5) مسيرهايى را نشان مى‌دهند كه جان هيك طى مى‌كند. او در اين مسيرها همان نيازى را تامين مى‌كند كه ليبراليسم در تقابل با انديشه‌ها و اعتقادات دينى نيازمند آنها است. بر راه‌هايى كه جان هيك در محورها و مسيرهاى استدلالى خود طى كرده است، برخى اشكالات نظرى و عملى قابل طرح است.

نقد محور اول:

محور اول مسير بين پلوراليسم معرفتى و پلوراليسم اجتماعى را نشان مى‌دهد. اين محور همان مسير انتقال از توصيف به توصيه است.
مراد از پلوراليسم معرفتى در اين محور، نوعى از كثرت‌گرايى است كه بر مبناى نسبيت فهم و يا نسبيت‌حقيقت‌شكل گرفته باشد. بايد توجه داشت كه نسبيت فهم به تنهايى به اين نوع از كثرت‌گرايى منجر نمى‌شود; مثلا كانت‌با آن كه به نسبيت فهم قائل است، به دليل اين كه معارف پيشينى انسان‌ها را يكسان و ثابت مى‌داند، معرفت و فهم نسبى همه انسان‌ها را مشترك مى‌داند. نسبيت فهم در انديشه‌هاى نوكانتى، به پلوراليسم معرفتى و بلكه در نهايت‌به نوعى نيهليسم و هرج و مرج معرفت‌شناختى منتهى مى‌شود. (1)
نظريه‌پردازان ليبرال بر مبناى اين نوع كثرت گرايى معرفتى - بدون آن كه به قلمرو مباحث هستى‌شناختى وارد شوند - از ارزش يكسان انديشه‌هاى مختلف خبر داده و به دنبال آن، ضرورت تحمل ، تساهل و مداراى اجتماعى را نتيجه مى‌گيرند، و حال آن كه اين نتيجه‌گيرى به لحاظ منطقى خالى از اشكال نيست; زيرا اگر هيچ يك از انديشه‌هاى مقابل و روياروى، به دليل نسبى بودن فهم، دليلى بر حق بودن خود ندارد، و همه ايدئولوژى‌ها در محروميت از حقيقت مشتركند، توصيه به تسامح تساهل و مداراى اجتماعى نيز از اين قاعده خارج نبوده، به عنوان يك انديشه ايدئولوژيك، دليلى بر حقانيت و صدق آن نيست. به بيان ديگر دعوت به تسامح و مدارا، انديشه‌اى است كه در قبال دعوت به ستيز و درگيرى قرار مى‌گيرد، و اگر گزاره‌اى كه به ستيز دعوت مى‌كند، هويتى ايدئولوژيك دارد، گزاره نخست نيز از همين خصوصيت‌برخوردار است.
پلوراليسم معرفتى نه تنها امكان وصول به حقيقت را نسبت‌به همه ايدئولوژى‌ها، نفى مى‌كند، زبان و منطق مشترك مفاهمه و گفت و گو را نيز از بين مى‌برد، و در شرايطى كه ساحت تفكر به اين افق تنزل يابد، هيچ معيار و ميزانى براى داورى درباره واقعيت‌هاى فرهنگى و اجتماعى باقى نمى‌ماند و در اين حال منطق واقعيت كه همان منطق اقتدار و زور است، فارغ از منطق حقيقت‌به مسير خود ادامه مى‌دهد و بلكه خود جاى حقيقت را نيز گرفته آنچه را كه به عنوان حقيقت گفته مى‌شود، در حاشيه خود تفسير و توجيه مى‌كند.
مشكل گذر از پلوراليسم معرفتى به پلوراليسم اجتماعى، مشكلى است كه از قرن نوزدهم مورد توجه بسيارى از نظريه پردازان غربى و از جمله رمانتيست‌هاى آلمانى قرار گرفت. آنان پس از آن كه از علم قدسى دست‌شسته و در اعتبار متافيزيك و عقل عملى را نيز ترديد كردند به محدوديت‌هاى ذاتى دانش تجربى پى بردند و در نتيجه به جاى آن كه نظير برخى از پوزيتويست‌هاى قرن نوزدهم به توليد ايدئولوژى علمى بپردازند، از هويت غير علمى ايدئولوژى‌ها سخن گفتند. آنها ايدئولوژى را نه صرف علم و شناخت‌خارج بلكه ميدان عمل و سازندگى جهان خواندند. ايدئولوژيك در پى معرفت‌به عالم نيست، بلكه به دنبال تغيير و ساختن جهان مى‌باشد و گزاره هايى كه براى تحول و تغيير ساخته مى‌شود، با گزاره هايى كه براى تفسير آن شكل مى‌گيرد، تفاوتى جوهرى دارد.
ماكس وبر با شناخت كرانه‌هاى دانش ابزارى، از يك سو ناتوانى علم را براى حضور در عرصه ايدئولوژى مى‌ديد و از ديگر سو حضور ايدئولوژى را براى فعاليت و تكاپوى فرهنگ و جامعه انسانى ضرورى مى‌انگاشت. او در حالى كه برفقدان متافيزيك و دانشى كه بتواند بر اريكه داورى در ايدئولوژى قرار گيرد، اشك تمساح مى‌ريخت از ضرورت وجود ايدئولوژى سخن مى‌گفت، و چون معيار و ميزانى را براى ترجيج‌يك ايدئولوژى بر ايدئولوژى ديگر نمى‌يافت، به صراحت اعلام مى‌كرد كه هركس از شيطان خود پيروى كند. (2)
عمل و رفتار انسانى به هر سبك و سياقى كه باشد، حكايت از حضور گزينش و يا توصيه‌اى ويژه دارد و هيچ گزينش و رفتارى بدون ايدئولوژى نمى‌تواند باشد. بنابراين ليبراليسم و دموكراسى ليبرالى نيز فارغ از ايدئولوژى نيست، بلكه خود يك ايدئولوژى است و در شرايطى كه به دليل نسبيت فهم، و هرج ومرج معرفتى راهى براى داورى بين ايدئولوژى‌ها و شناخت‌حق و باطل بودن آنها نيست، پس امكانى براى حقانيت اين ايدئولوژى نيز وجود ندارد.
اشكال ديگرى كه وجود دارد اين است كه توصيه‌اى كه بر مبناى پلوراليسم معرفتى ونسبيت فهم شكل گرفته است، گر چه با عنوان تسامح ومدارا است ولكن در حقيقت هيچ مدارا و تسامحى را تاب نمى‌آورد، بلكه توصيه‌اى به شدت سركوبگرانه است.
تفاوت اين اشكال با اشكال پيشين در اين است كه در اشكال نخست مترجم، ملازمه بين پلوراليسم معرفتى و وجوب تسامح است و اشكال ناظر به مفاد و محتواى توصيه است; تسامحى كه مبتنى بر پلوراليسم معرفتى و نسبيت فهم است و به لحاظ نظرى مستلزم تكذيب همه افراد و اشخاصى است كه داعيه حقانيت دارند، و به لحاظ عملى نيز نظريه‌پردازان دموكراسى ليبرال كسانى را به عنوان شهروند جامعه مورد نظر خود صاحب راى مى‌دانند كه به هنگام حضور در پاى صندوق راى به حقيقتى در فراسوى خواست و اراده روزمره خود قايل نباشند، و خود را خالق حقيقت‌بدانند و يا اگر حقيقتى هم باشد، بيرون از حوزه علم و عمل خود بدانند. از نظر آنان افرادى كه به اين افق از فهم نرسيده باشند، و خود را واصل به حقيقت‌بدانند شايستگى دموكراسى نداشته و نيازمند به نوعى دمكراسى كنترل شده‌اند. ارزش راى شهروندان در دموكراسى كنترل شده تا جايى است كه اثرى تعيين كننده، در شالوده‌ها و بنيان‌هاى نظرى آنان نداشته باشد.

نقد محور دوم:

محور دوم ، مسير پلوراليسم معرفتى به سوى پلوراليسم دينى است. پلوراليسم معرفتى هنگامى كه براساس نسبيت فهم سازمان مى‌يابد، در حقيقت پلوراليسم دينى را نتيجه نمى‌دهد. كثرت و تنوع چيزى را نتيجه مى‌دهد كه به غلط معرفت دينى ناميده مى‌شود; زيرا معرفت دينى در صورتى به راستى معرفت دينى است كه ارزش معرفتى خود را نسبت‌به حقايق دينى حفظ كند و حال آن كه بر مبناى نسبيت فهم حقايق دينى هرگز به افق آنچه معرفت و آگاهى دينى ناميده مى‌شود، وارد نمى‌شود; بلكه شبحى از آن در حجاب پندارها و ذهنيت‌هاى پيشين ظاهر مى‌شود. بر اساس نسبيت فهم، سايه ذهنيت آدمى بر حقايق دينى و ديگر حقايق عينى چنان سنگين و گسترده است كه حتى راهى براى شناخت‌شباهت‌يا عدم شباهت آن حقايق با اشباح ذهنى وجود ندارد.
پلوراليسم معرفتى، هنگامى كه از آموزه‌هاى نوكانتى بهره مى‌برد، كثرتى غير قابل تقليل از سازه‌هاى ذهنى را به دنبال مى‌آورد كه همه آنها در مانع بودن براى وصول به حقيقت‌يكسان و مساوى هستند. مفاهيم و معانى متكثرى كه از اين طريق پديد مى‌آيند به جاى آن كه چراغ حقايق دينى باشند، حجاب آنها هستند و اين حجاب‌ها در سه سطح، مانع از اتصال آدمى به حقايق قدسى و آسمانى‌اند:
سطح نخست: مربوط به فهم آدميان از درك متون و نصوص دينى است; زيرا متون و نصوص دينى كه رهاورد انبيا و اوليا الهى مى‌باشد بر مبناى نسبيت فهم هرگز به متن آگاهى و معرفت‌بشر وارد نمى‌شوند. هيچ انسانى نيز به متن آن راه نمى‌برد، بلكه هر كس از حجاب ذهنيت‌خود به قرائت مى‌پردازد.
سطح دوم: مربوط به همان نصوص و متونى است كه از طريق انبيا و اوليا به عرصه حيات و فرهنگ بشرى وارد شده‌اند; زيرا آن معانى نيز مستقيم و يا حتى با حفظ هويت‌خود به متون دينى راه نمى‌يابند. انبيا پس از تجربه حقيقت قدسى و متعالى به ترجمه آن مبادرت مى‌ورزند. نصوص دين گرچه رهاورد تجربه پيامبران آنان است، اما از مسير ترجمه به دست ديگران مى‌رسد، و ترجمه همواره از مسير شاكله ذهنى و فرهنگى آنان واقع مى‌شود و اين مسير بر مبناى نسبيت فهم مسير نزول، ظهور و تجلى همان حقيقت نيست، بلكه مجراى دگرگونى و تغيير و تبديل آن مى‌باشند. در اين ديدگاه كسى كه به تجربه قدسى نايل مى‌شود، آن را در قالب ذهنيت دانسته‌هاى پيشين خود، ترجمه و تفسير مى‌كند. به همين دليل است كه متون مختلف و نصوص مغاير گاه متضاد شكل مى‌گيرند.
سطح سوم: مربوط به متن تجربه است. بر اساس آنچه جان هيك بيان مى‌كند تفاوت اين سطح با دو سطح پيشين، اين است كه دو سطح سابق در فرآيندى آگاهانه شكل مى‌گيرند; ولى متن تجربه معمولا فرآيندى ناخودآگاه دارد. در مسيرى كه جان هيك بر مى‌گزيند، در متن تجربه نيز مواجهه‌اى شفاف و ناب با واقعيت عينى و خارجى رخ نمى‌دهند; بلكه متن تجربه قدسى نيز «فرآيندى ناخود آگاه و از روى عادت است كه حاصل تعاملى است كه با محيط پيرامون، بر پايه يك سلسله از مفاهيمى كه جهان عملى و قابل بهره بردارى معناى ما را تشكيل مى‌دهد، انجام مى‌شود.» (3)
ديانتى كه بر مبناى پلوراليسم معرفتى از مسير دوم در دسترس آدميان قرار مى‌گيرد، حقيقتى قدسى و آسمانى نيست، بلكه مجموعه متكثرى از مفاهيم و معارف مختلف متشتت و متغاير است كه در سه لايه با حجاب‌هاى ذهنى بشرى در هم آميخته و تغيير يافته است. حجاب‌هاى سه‌گانه به نحوى مستوعب و فراگير همه ابعاد اين مجموعه را در بر مى‌گيرد; به گونه‌اى كه هيچ گزاره و يا قضيه‌اى فارغ از آنها و به نحوى مطمئن و يقينى نمى‌تواند از ماوراى خود حكايت كند. بنابراين حتى گزاره‌اى كه از حضور حقيقت قدسى خبر مى‌دهد نيز نمى‌تواند خارج از ظرف تفسير و در نتيجه ترديد قرار گيرد.
با اين بيان هيچ امتيازى بين ديدگاه‌هاى دينى و غيردينى نيز باقى نمى‌ماند. جان هيك در اعتراف به اين مسئله مى‌نويسد:
«آن چيزى كه به صورت دينى تفسير و تجربه مى‌شود، در ذات خود مبهم و دو پهلو است و از اين جهت‌شبيه يك تصوير معما است. بدين ترتيب مى‌تواند به صورت غيرمذهبى نيز ادارك شود.» (4)
كثرتى كه از اين طريق براى دين تبيين مى‌شود، در حقيقت كثرت بخشى از انباشته‌هاى ذهنى بشر است كه در كنار ديگر پنداشته‌هاى او قرار گرفته و هيچ امتياز واقعى و جوهرى بين آنها نيست. اين تحليل به جاى آن كه پلوراليسم دينى را نتيجه دهد، اولا: ارتباطى را كه بشر از طريق آگاهى و با حقايق دينى مى‌تواند داشته باشد، در مراحل مختلف قطع مى‌گرداند. ثانيا: پلوراليسم و كثرت پراكنده‌اى از معارف و يا پندارهاى صرفا بشرى را نتيجه مى‌دهد.
اشكال سومى كه بر تحليل فوق مى‌تواند وارد شود اين است كه اگر چه جان هيك جهت‌حفظ موضع متكلمانه خود از سبيت‌حقيقت‌سخن نمى‌گويد و حضور امر متعالى قدسى را مفروض مى‌دارد، اما لازمه منطقى ديدگاه‌هاى نوكانتى و يا انديشه ويتگنشتاين چيزى جز نسبيت‌حقيقت نيست; زيرا اگر همه مفاهيم و گزاره‌هايى كه در افق فهم انسانى وارد مى‌شوند، عاجز از حكايت از واقع هستند، گزاره هايى كه از حضور حقيقت در فراسوى ادراك فهم بشر خبر مى‌دهند نيز مشمول اين قاعده قرار گرفته، اعتبارى به لحاظ حكايت از مصداق عينى خود ندارند. بنابراين هر چه از حقيقت گفته يا فهميده مى‌شود و هر چه در باره صدق و يا كذب قضايا بيان مى‌شود، در دايره ادراك و فهم بشر قرار داشته به احكام آن محكوم است; يعنى اگر فهم و ادراك آدمى نسبى است، حقيقتى كه در ظرف فهم او شكل مى‌گيرد نيز نسبى است. بر اساس نسبيت‌حقيقت هر گروهى هر چه را قيقت‌بداند، به لحاظ فهم و ادراك او حقيقت است. براى حقيقت، ميزان، معيار و نفس الامرى در فراسوى فهم و ادراك افراد نيست . نسبيت‌حقيقت‌حقايق متعالى دينى، يعنى همان ساحتى را كه در فراسوى حجاب‌هاى سه‌گانه فرض مى‌شود، به افق ادراك و فهم آدميان تنزل داده و به سطح ديگر پديدارهاى ذهنى فرو مى‌كاهد و اين امر در حقيقت‌به نفى حقايق دينى منجر مى‌شد.

نقد محور سوم:

جان هيك در محور چهارم از پلوراليسم دينى، به سوى پلوراليسم نجات‌شناختى راه مى‌برد. او مى‌كوشد تاادعاى مسيحيان و يا متدينانى را كه دين خود را تنها راه فلاح، و نجات آدميان مى‌دانند، و ديگر انسان‌ها را گرفتار قهر الهى مى‌پندارند، با استفاده از آنچه كه پلوراليسم دينى مى‌نامد، اصلاح كند.
به نظر او اين ادعا از اين جهت‌به وجود مى‌آيد كه متدينان شناخت‌خود را نسبت‌به حقيقت، شناخت درست و حق مى‌دانند، و اعتقاد و باور ديگر اديان و يا ديگر انسان‌ها را اعتقادى نادرست و باطل مى‌شمارند. از نظر جان هيك پلوراليسم بر اساس نسبيت فهم همه مدعيات مختلف گوناگون و حتى متضاد يا متناقضى را كه درباره حقيقت قدسى است، در عرض يكديگر مى‌نشاند; چندان كه هيچ متدينى نمى‌تواند اعتقاد خود را مطابق با واقع دانسته و يا آن كه اعتقادات ديگران رابه بطلان متهم گرداند. بر اين اساس همه آدميان از فهمى يكسان نسبت‌به حقيقت‌برخوردارند. در نتيجه هيچ دليلى براى رستگارى و سعادت يك گروه و گمراهى گروه‌هاى ديگر نيست.
راه حلى كه به اين طريق، براى تبيين مسئله كلامى نجات ارائه مى‌شود، با آن كه فاصله بين انسان‌هاى سعيد و شقى و امتياز راه‌يافته‌گان و گمراهان را از بين مى‌برد، با صرف نظر از اشكالاتى كه ناظر به بنيادها و مبانى معرفتى آن است، از دو اشكال اساسى مهم ديگرى برخوردار است: اشكال اول اين است كه اين راه، سعادت يا فلاح همه انسان‌ها را نتيجه نمى دهد، ولى گمراهى و ضلالت همگان را به دنبال مى‌آورد. به بيان ديگر اين راه فاصله بهشتيان و دوزخيان را با تضمين فلاح و رستگارى براى همه انسان‌ها از بين نمى‌برد، بلكه اين فاصله را با انكار فلاح و رستگارى مؤمنان هموار مى‌گرداند.
استدلالى كه براى نجات مسيحيان مى‌شود، از دو مقدمه بهره مى‌برد: مقدمه نخست اين است كه مسيحيان مسير وصول به حقيقت را شناخته و به آن گرويدند و مقدمه دوم اين است كه كسانى كه مسير حقيقت را شناخته و به آن متصل شده‌اند، اهل فلاح و رستگارى هستند و غير آنها محروم از فلاح مى‌باشند. نتيجه‌اى كه از اين قياس گرفته مى‌شود، اين است كه مسيحيان اهل فلاح در رستگارى بوده و ديگران به دوزخ وارد مى‌شوند.
مسير حقيقت در اعتقاد به حضرت عيسى - عليه‌السلام - است. اين مسير از طريق ورود عيسى - عليه‌السلام - به طبيعت و فدا شدن او هموار شده است.
جان هيك براى رد اين استدلال، صغراى قياس را محل ترديد قرار مى‌دهد. او ادعاى مسيحيان و همچنين ادعاى هر گروه ديگرى را كه داعيه شناخت‌حقيقت را داشته باشد، بر مبناى نسبيت فهم انكار مى‌كند، و اين مقدار، فلاح و رستگارى همگان را نتيجه نمى‌دهد. جان هيك بايد كبراى استدلال مزبور را نيز ابطال گرداند; زيرا اگر كبراى استدلال صحيح باشد، تلاش او مبنى بر اثبات محروميت همگان از حقيقت تنها ، شقاوت و يا عذاب آنان را نتيجه مى‌دهد.
اشكال دومى كه بر مسير سوم وارد است، اين است كه اين مسير مسئله نجات را از طريق بى‌اعتبار كردن همه گزاره‌هاى دينى و از جمله بى اعتبار كردن اصل مسئله نجات به ثمر مى‌رساند. راهى را كه هيك مى‌پيمايد در حقيقت‌حل مشكل نيست; بلكه حذف صورت مسئله است; زيرا بر مبناى نسبيت فهم، همه آنچه مؤمنان يا متكلمان درباره مساله نجات و رستگارى خود مى‌گويند، مبنى بر فهم نسبى آنان از ديانت است، و نسبيت فهم ارزش معرفت‌شناختى آن را در معرض ترديد و شك قرار مى‌دهد.

نقد محورهاى چهارم و پنجم

جان هيك از پلوراليسم دينى و نجات شناختى به سوى پلوراليسم اجتماعى گام بر مى‌دارد. او معتقد است كه پلوراليسم دين توصيفى است كه توصيه به پلوراليسم اجتماعى را به دنبال مى‌آورد و پلوراليسم نجات‌شناختى مانعى را كه بر سر راه پلوراليسم اجتماعى است، از ميان بر مى‌دارد; زيرا تا زمانى كه گروهى خود را اهل حقيقت، سعادت و نجات دانسته و جمعى ديگر را اهل باطل يا دوزخ مى‌شمارند، زمينه‌هاى روانى كافى را براى مدارا و تحمل يكديگر نمى‌توانند داشته باشند; بلكه حق بودن خود و يا باطل بودن ديگران را مبناى مقابله و رويارويى با يكديگر قرار مى‌دهند.
اشكالات مشتركى كه به اين دو مسير وارد است، همان اشكالاتى است كه بر مسير اول وارد شد. همان گونه كه پلوراليسم معرفتى به لحاظ منطقى پلوراليسم اجتماعى را نتيجه نمى‌دهد، پلوراليسم دينى و يا پلوراليسم نجات‌شناختى نيز به پلوراليسم اجتماعى منجر نمى‌گردد.
پلوراليسم دينى جان هيك به شرحى كه گذشت، بخشى از پلوراليسم معرفتى اوست كه بر مبناى نسبيت فهم سازمان مى‌يابد. از نسبيت فهم، ضرورت و يا حق بودن مدارا و يا تسامح اجتماعى نتيجه گرفته نمى‌شود; بلكه بر مبناى نسبيت فهم، همه انديشه‌ها و از جمله انديشه كسى كه به نفى شكيبايى و بردبارى اجتماعى پرداخته و به حذف و نابودى ديگران نظر مى‌دهد، با انديشه كسى كه تسامح و يا تسليم شدن در برابر همگان را مى‌پذيرد، به لحاظ معرفتى ارزشى يكسان پيدا مى‌كند و معيار و ميزانى براى داورى منطقى و ترجيح علمى يكى از دو نظر بر ديگرى باقى نمى‌ماند. در چنين شرايطى كه ادله منطقى، تعارض و تساقط پيدا مى‌كنند، منطق و قدرت و يا اقتدار بدون آن‌كه به مرجعيت امر برترى تن در دهد، به كار خود ادامه مى‌دهد.
پلوراليسم نجات‌شناختى جان هيك نيز از طريق پلوراليسم دينى او به پلوراليسم معرفتى ختم مى‌شود و كاستى‌هايى كه براى انتقال از پلوراليسم معرفتى به سوى پلوراليسم اجتماعى وجود دارد، در مسير گذر از پلوراليسم نجات شناختى به پلوراليسم اجتماعى نيز موجود است.
اشكال ديگر ناظر به محتواى توصيه‌اى است كه باعنوان تسامح بر مبناى پلوراليسم دينى داده مى‌شود.
اين توصيه‌ها مبتنى بر پلوراليسم دينى است; نظير توصيه‌اى كه محور نخستين بر مبناى پلوراليسم معرفتى ارائه مى‌كرد. توصيه نخستين به نحو عام، ناظر به همان ايدئولوژى‌ها و عقايدى است كه به عنوان رقيب براى ليبراليسم متاخر شناخته مى‌شوند، حال آن كه توصيه اخير تنها ناظر به اديان مختلف است، و همين حقايق موجب مى‌شود تانقش سركوبگرانه اين توصيه به مراتب افزون‌تر از توصيه نخستين باشد; زيرا بسيارى از ايدئولوژى‌هايى كه در رقابت‌با ليبراليسم مطرح مى‌شوند، داعيه تعيين ندارند. واما اديان مختلف همگى مدعى ارائه حقيقت هستند. و پلوراليسم دينى، در نخستين كلام خود با نسبى دانستن فهم دينى، شكاكيت را به متن معرفت دينى نيز سرايت داده و ارزش معرفت‌شناختى معارف دينى را انكار مى‌كند، و در توصيه خودش اذعان و اعتراف متدينان را به اين شكاكيت فراگير طلب مى‌كند.
«يورگن مولتمان كثرت‌گرايى در دين را نظير مصرف‌گرايى در جامعه غربى مى‌داند و آن را متهم به داشتن نوعى تسامح سركوبگرانه مى‌كند; تسامحى كه هر چيزى را كه امكان ذهنى داشته باشد مجاز مى‌داند; ولى به هر واقعيت عينى‌اى كه به وسيله نمادهاى دينى قابل دسترسى باشد، به ديده ترديد مى‌نگرد.» (5)
مدارا و تسامحى كه بر اساس پلوراليسم دينى توصيه مى‌شود، بر خلاف عنوان نام خود، هم در مقام نظر و هم به لحاظ عمل تنها به يك قرائت از دين رضايت مى‌دهد، و هيچ قرائت ديگرى را تحمل نمى‌كند. قرائت مورد نظر اين ديدگاه همان است كه حقيقت تسامحى دين در فراسوى فهم ادراك بشر در تبعيد است. پلواراليسم دينى با همه ترديد و شكاكيتى كه به تار و پود آگاهى و معرفت دينى بشر نسبت مى‌دهد در خطا بودن انديشه كسانى كه مدعى دريافت‌حقيقت هستند، ترديدى روا نمى‌دارد.
نظريه‌پردازان دموكراسى ليبرال همان‌گونه كه به لحاظ نظرى صدق و حكايت‌باورهاى دينى را در معرض ترديد و بلكه انكار قرار مى‌دهند، به لحاظ علمى نيز درهاى جامعه خود را بر روى متدينينى كه از حضور حقايق دينى در عرصه زندگى اجتماعى بشر دفاع مى‌كنند، مى‌بندند.
جان استوارت ميل در دهه پايانى قرن نوزدهم، پس از برشمردن خصوصيات و ويژگى‌هاى جامعه ليبرال، و پس از بيان اين كه همه شهروندان از حق راى برخوردارند، به اين نكته تصريح مى‌كند كه اين حق، مخصوص انسان‌هاى بالغ و عاقل است، و مراد او از غيربالغ و غيرعاقل كسانى هستند كه خود را واصل به حقيقتى مى‌دانند كه در فراسوى آنهاست. از نظر او كسانى كه به بينش الهى براى احكام اجتماعى و يا اخلاقى خود قائل هستند و خود را حاكم بر سرنوشت‌خود نمى‌دانند، بهترين نوع حاكميت‌براى آنان، ديكتاتورى است، به شرط آن كه ديكتاتورى همت و تلاش خود را در جهت تغيير معرفت و شناخت آنان به كار گيرد. (6)
نظير آنچه را كه در دهه پايانى قرن نوزدهم در تبيين دموكراسى ليبرال بيان شده است، در عبارت پوپر، در دهه پايان قرن بيستم مى‌توان ديد. او در مصاحبه با اشپيگل در سال 1992 دموكراسى را مخصوص آدمهاى غربى دانست و بخشى ديگر جهان را در حكم كودكانى خواند كه نيازمند به قيم و سرپرستى جهان غرب هستند. او درباره وضعيت نابسامان كشورهاى جهان سوم گفت: «ما اينها را در حالت ابتداى و خيلى زود به حال خود رها كرديم. آنها هنوز دولت‌هاى قانونى ندارند. اگر كودكستانى را به حال خود رها كنيد، همين اتفاق خواهد افتاد» (7)
سياستمداران ليبرال دموكرات نيز بر اساس همين نوع توجيه هر نوع رفتارى را با كشورهاى غير غربى مادام كه در جهت تغيير بنيان‌هاى معرفتى و فرهنگى آنان باشد، جايز مى‌دانند، بوش پدر، هنگامى كه بر خلاف راى اكثريت مردم الجزاير از دولت نظامى الجزاير حمايت كرد، مطابق نسخه نظريه پردازان ليبرال عمل مى‌كرد. او در دفاع از عملكرد خود گفت: مردم الجزاير هنوز صلاحيت دموكراسى ندارند. آن‌ها نيازمند به دموكراسى كنترل شده هستند. يعنى آراى مردم الجزاير تا زمانى معتبر است كه از اصول و بنيادهاى يك نظام سكولار تجاوز نكنند، و راى مردم الجزاير به حاكميت احكام الهى به همين دليل غير معتبر است.
دموكراسى ليبرال غرب با شعار تسامح و مدارايى كه مبتنى بر شكاكيت نسبيت فهم و پلوراليسم معرفتى و دينى است، نه تنها عملكرد ملت‌ها و تمدن‌هايى را كه به قصد قدسى كردن زيست و زندگى خود تلاش مى‌كنند، جايز نمى‌داند، بلكه از همه امكانات ارتباطى، تبليغى، تكنولوژيك ، فرهنگى، سياسى و نظامى خود، براى تبديل فرهنك دينى آنان استفاده مى‌كنند و به همين دليل فرهنگ‌هاى دينى اينك در معرض هجومى قرار گرفته‌اند كه با هيچ يك از هجوم هاى نظامى، سياسى و يا اقتصادى سده‌هاى پيشين قابل قياس نيست.

نقد اجتماعى

بررسى هايى كه تا كنون نسبت‌به راهكارهاى جان هيك انجام شد، بررسى‌هاى منطقى‌اى بود كه از بعد نظرى مطرح مى‌كردند. از بعد علمى و اجتماعى نيز مى‌توان كار او را در معرض نقد و بررسى قرار داد. همه مسيرهايى را كه او طى مى‌كند، در نهايت‌به نوعى از پلوراليسم و تكثرگرايى اجتماعى ختم مى‌شود كه ليبراليسم متاخر مدافع آن است.
انديشه‌هاى جان هيك تا آنجا كه ناظر به مسائل و مصائب عملى گذشته تاريخى وفرهنگى و محيط اوست، قابل دفاع است. بسيارى از نزاع‌هاى اجتماعى‌اى كه در پوشش آرمان‌هاى دينى در تاريخ و خصوصا در جوامع غربى واقع شده است، از جمله مصيبت‌هايى هستند كه ذهن هر انسان فرهيخته را به خود مشغول مى‌دارد. براى حل اين مشكل، راهكارهايى مختلفى مى‌تواند وجود داشته باشد و راهى كه جان هيك برگزيده است، يكى از آن راه‌ها است. جان هيك در آثار خود به برخى از راهكارهايى كه ديگر متكلمين معاصر غربى طى كرده‌اند، اشاره مى‌كند و از راه آنان كه مبتنى بر نسبيت فهم يا تكثرگرايى معرفتى نيست، با عنوان شمول (imclasivism) ياد مى‌كند. (8) و (9)
با صرف نظر از مباحث نظرى كه پيرامون راه حل‌هاى مختلف وجود دارد، راهكار جان‌هيك بيش از ديگر نظريه‌ها از حمايت فرهنگى و اجتماعى و يا حتى سياسى محيط خود بر خوردار است; زيرا او در تلاش علمى خود از اصول موضوعه و سرمشق‌هاى حاكم بر فضاى معاصر خود استفاده مى‌كند، و ديانتى را تبيين مى‌كند كه ليبراليسم پس از غالب آمدن به برخى از چالش‌هاى رقيب، خود نيازمند به آن است.
پلوراليسم دينى جان هيك در چارچوب فرهنگ سكولار غرب، نقشى محافظه كارانه دارد; زيرا از ديانتى دفاع مى‌كند كه در عرضه فرهنگ عمومى و زندگى اجتماعى، هيچ معيار و ميزانى را براى تبيين حق و باطل عرضه نمى‌كند، بلكه خود به آنچه عرف جامعه مى‌گويد سر مى‌سپارد. اين برداشت از ديانت‌به همان مقدار كه براى جامعه ليبراليستى غرب خوشايند و مطلوب است، براى فرهنگ و تمدنى كه ديانت را به عرصه زندگى فرا مى‌خواند، نامطلوب و ناسازگار است و به همين دليل انديشه‌هاى كلامى او در حوزه فرهنگى دينى دنياى اسلام كاركردى محافظه‌كارانه نداشته، بلكه تاثيرات مخرب و تنش‌زا دارد.
اهميت راهكار جان هيك براى ليبراليسم متاخر و ثاثيرات منفى آن بر دنياى اسلام، وقتى بهتر دانسته مى‌شود كه به اين حقيقت توجه شود كه پس از غلبه ليبراليسم بر رقيب‌هاى ايدئولوژيك آن، چالش‌هاى درونى دنياى مدرن كه بر مدار فلسفه‌ها و ايدئولوژى‌هاى سكولار شكل مى‌گرفت، به قطب‌هاى بيرونى منتقل شده است وبدين ترتيب حركت‌هاى معنوى و دينى و خصوصا حركت فرهنگى دنياى اسلام به عنوان يك رقيب تمدنى به ميدان آمده‌اند.
ليبراليسم متاخر در اين شرايط با استفاده از نظريه‌هاى كلامى افرادى نظير جان هيك هم رفتارهاى فرهنگى و اجتماعى خود را توجيه و تفسير دينى مى‌كند و هم سنگر مورد نياز خود را جهت مقابله با حركت‌هاى معنوى رقيب فراهم مى‌آورد.
آنچه تحت عنوان پلوراليسم دينى مطرح مى‌شود، هنگامى كه تحت پوشش ابزارها و امكانات تبليغى و جاذبه‌هاى اجتماعى دنياى غرب به عرصه فرهنگى دنياى اسلام وارد مى‌شود، كاركرد دوگانه‌اى را نسبت‌به مبدا و منتهاى حركت‌خود، خواهد داشت. تاثيراتى را كه اين نوع كلام پس از ورود به دنياى اسلام بر محيط تازه و جديد خود مى‌گذارد، در آرايش نوين تمدنى و قياس با دو قطب متقابل دوگانه است; زيرا اين آثار به همان اندازه كه براى فرهنگ و تمدن دينى مخرب و زيانبار است، براى فرهنگ و تمدن سكولار غرب اميدبخش و سودمند مى‌باشد.
پى‌نوشت‌ها در دفتر مجله موجود مى‌باشد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 74  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست