1. اروپا به خاورميانه از راه زمينى وصل است; پس در برخورد با خاورميانه، اين قرب زمينى و جغرافيايى را بايستى در نظر داشته باشد; از مهاجرتهاى بعد از جنگ از طريق زمين و دريا به اروپا تا احتمال تعرضهاى نظامى به اروپا و يا كشانده شدن برخورد با خاورميانه مسلمان به اروپا توسط مسلمانان اروپايى الاصل.
2. فاصله امريكا با خاورميانه، فاصله چندهزار كيلومترى است و با وجود عدم مرز زمينى و حائل بودن اقيانوس يا اقيانوسها، ضربهپذيرى آن كشور از خاورميانه كمتر است; مگر آنكه مورد حمله موشكى قرارگيرد، يا تمامى نيروهاى اعزامى آن به خاورميانه، نابود شوند; ولى از نظر زمينى مورد تعرض واقع نمىشود. پس مىتواند با كمال اطمينان به عمليات نظامى گسترده در خاورميانه دستبزند و آثار نظامى آن را به اروپا و آسيا تحميل كند ولى خودش سود بالايى ببرد.
3. امريكا سعى در برهمزدن ارتباط امن اروپا - آسيا به هر قيمتى دارد; چرا كه اگر آسياى قدرتمند اقتصادى و سياسى توسط خاورميانه نفتى و روسيه نيمهآسيايى و اروپايى به اروپا پيوند بخورد، آنگاه است كه امريكا در عرض چند سال آينده، روز بروز نقش خود را از دست داده، در انزواى جغرافيايى خود مىخزد. پس در درجه اول بايستى خاورميانه ناامن شود و سپس آسيا، مثل اختلاف چين و تايوان، و سپس روسيه و سپس اروپا، تا امريكا اين غول حريص و هر روز حريصتر بتواند سرپا بماند. پس شروع جنگ جهانى چهارم (به قول خودشان) از خاورميانه و تجاوز به كشورى دم دستتر و راحتتر مثل عراق و سپس گسترش آن به كل خاورميانه توسط مثلث امريكا - انگليس - اسرائيل، مىباشد و 4. اروپايى و آسيايى و كشورهاى حد وسط، داراى پيشينه و تاريخ مىباشند; ولى امريكايىها كشورى بىريشه و بىتاريخاند. اروپايىها و آسيايىها مىتوانند با هم گفتگو كنند; و اين گفتگو داراى سابقه چند صد ساله است; ولى امريكا مىخواهد اين گفتگوى چند صد ساله را تبديل به جنگ كند. به همين دليل چين آسيا و آلمان اروپا و ايران واسط، عليه حركت جنگطلبانه، سختسر به خروش برداشته و با اين نقطه شروع جنگ جهانى چهارم مخالفت كردهاند.
5. امريكا در مرحله اول، سعى بر تسلط اقتصادى برخاورميانه دارد و سپس به وسيله اين تسلط اقتصادى برخاورميانه، اقتصاد آسيائى در درجه اول و سپس اقتصاد اروپا را در درجه دوم، ضعيف مىكند و سپس در درجه آخر آنها را مورد حمله نظامى و يا فشار نظامى قرار مىدهد و در نظامهاى سياسى آنها تغييرات را رقم مىزند، و اين، آن روى سكه زيباى جهانى شدن است.
6. شايد اين سؤال پيش آيد كه چگونه يك عضو دائم شوراى امنيت، مىتواند اعضاىديگر را مورد حمله قرار دهد؟ ولى بايستى گفت امريكا مثل آلمان هيتلرى از سازمان ملل به طور عملى خارج مىشود; كما اين كه در كوزوو و حال عراق خارج شد. سپس خود و قدرت خود، حرف اول را مىزند، و قدرت منفجر شده خود را ملاك عدالت و قانون مىداند.
7. آسيا و اروپا ملتهايى داراى فلسفه بزرگ جهانى و جهاننگرند. بنابراين به سادگى وارد هر عملى نمىشوند; مگر آن كه فلسفه آنها آن را تاييد كند اگر فلسفه آن ملتيك امر را اجازه دهد، همه - از رهبر تا مردم عادى - حركتبزرگ خود را شروع مىكنند. بنيانگذارى تمدن، توسط اين ملتها در طول تاريخ بر همين اساس بوده است. پس اگر فلسفهاى جنگ را توجيه نكند، جنگى بوجود نمىآيد.
ولى امريكا فلسفهاى ندارد; مگر عمل; عمل راهنماى عمل آنان است، نه فلسفه راهنماى عملشان.
پس امريكا عمل مىكند و عمل ناقص و اشتباه خود را با عمل ديگرى جبران مىكند. پس امريكا جنگ را شروع مىكند (جنگ جهانى چهارم) و هرچه پيش آيد، با جنگ آغاز سرجايش نشانده شود.