responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 45  صفحه : 5

بنيادهاي متزلزل اخلاق وفرهنگ درجامعه ي آمريکا
مظفری محمد رضا

(فرانسيس فوکوياما)

اشاره:فوکوياما،نويسنده ي نوشته يحاضر،ازشيفتگان تندن ليبرال غربي است و در نوشته هاي متعدد خود اين دلبستگي را نمايان مي سازد.اما با تمامي اين احوال دراين مقاله درارتباط با تزلزل اخلاقي جامعه ي امريکايي وغربي با نگراني برخورد مي کند.گرچه درابتداي نوشتار،آ»ارهاي نويدبخشي را ارائه مي نمايد اما لحن نوشته تاپايان ازدلهره هاي جدّي حکايت دارد.
براي اطلاع بيشتر خوانندگان از منظرنگاه کساني چون وي،ترجمه مقاله را ملاحظه مي کنيد.
«پگاه»

ويليام جي.نِبِت درسال 1994 کتابي موسوم به The tndex of leading cutural indicato (نمايه ي شاخصهاي برجسته ي فرهنگي) منتشر کردودرآن آمارهاي مختلفي درباره ي گرايشهاي اجتماعي آمريکا گردآوري نمود.نبت دراين کتاب نشان داده است که بين لواسط دهه ي1960واوايل دهه ي1990،سلامت اجتماعي آمريکا به صورت هولناکي وخيم بوده است.دردهه ي1990،ازهرسه کودکآمريکايي که متولد شده است،يک کودک نامشروع بوده وتقريباًيک سوم مردان آمريکايي آفريقايي تبارکه20تا29ساله به نحوي گرفتار نظام عالت جزايي شده اند.وهمچنين دانش آموزان آمريکايي شرکت کننده در المپيادهاي جهاني،درمقايسه با کشورهاي صنعتي ديگر،نازلترين رتبه را اخذ مي کنند.طبق استدلالِ نِبت،هرچند ما از لحاظ مادي،ثروتمندتر از هر زمان ديگري هستيم؛اما در وضعيت وحشتناک فقر اخلاقي به سر مي بريم.دردوران کوتاهي از زمان انتشارنمايه ينبت،ما ظاهراً شاهد تحول قابل توجهي بوده ايم؛جرائم وازجمله،جرائم خشونت بار ونيز جرائم عليه اموال،بيش از15% کاهش داشته است.
ازاواسط دهه ي1960 تاکنون،ميزان قتل عمد درشهر نيويورک درسطح يکساني باقي مانده است.ميزان طلاق که پيش از اين در دهه ي1980 روند نزولي آن آغاز شده بود،همچنان ثابت است.ازسال1995،سير صعودي نوزادان نامشروع متوقف شد وتاحدودي نيزکاهش پيداکرد.همچنين ميزان بارداري درميان دختران نابالغ طي سالهاي1991 تا1996 هشت درصد پايين آمد که اين امر البته در ميان دختران نابالغ سياه پوست 21% کاهش نشان مي دهد.تعداد پزشکان در مقايسه باتعداد بيمارانکشور،يک به چهار است وايالتهايي؛همچون ويسکانسين که دربالاترين سطح اصلاحات بهداشتي قرار دارند،تعداد بيماران به طور عجيبي تا75%کاهش داشته است.سطح عمومي اعتماد آمريکائيان به سازمانها ونيزشهروندان به يکديگر،هرچندميزان برآورد آن مشکل است،ولي ارتقاء يافته است؛مثلاًدرسال1991،تنها15تا20% ازآمريکاييها اعتقاد داشتند که دولت غالباًاقدامات صحيحي انجام مي دهد؛ اما اين رقم در اواخر دهه ي1990،به 25 تا30%افزايش يافت.حال فهم ما از اين پيشرفتها چه بايد باشد؟ آيا شهروندان آمريکايي درپايان اين قرن ـ نه تنها با داشتن بازار کالاهاي پيشرفته و با اقتصادي نسبتاً اشتغال زا براي همه؛بلکه با اعاده ي سلامت فرهنگي ـ سعادتمند محسوب مي شوند؟ به اعتقاد بسياري از محافظه کاران؛بويژه چارلز مواري،متخصص علوم اجتماعي وگر ترودهيمالفارب،تاريخ مذکور چنان سطحي و بديع اند که ممکن است آنچه به بار مي آورند،بيشتر موجب زنداني شدن افرادومجاراتهاي شديدتر باشد تا پيشرفت واقعي در رفتارهاي اخلاقي.پاولويريچ،يکي از محافظه کاران فعال ازبنياد کنگره ي آزاد،درتابستان گذشته به چنين يأسي دچارشد؛زيرا به رغم اقدامات قضايي نسبت به رسوايي واتهام جنسي بيل کلينتون،رئيس جمهور وقت آمريکا مردم از طردوي امتناع ورزيدند؛ويريچ علناًاعلام داشت که مردم آمريکا هرگز تا اين حد به انحطاط اخلاقي نرسيده اند.
اما محافظه کاران از اين که اخبار صحيح مندرج درآمارهاي اجتماعي رانمي پذيرند،دراشتباهند.درواقع،دراين جا نوبت برگشت به ارزشهاي اجتماعي سنتي تر وجودداشته است ومحافظه کاران بايد بپذيرند که براي تحقق چنين برگشتي مساعدت نمايند.اين که راضي شويم يا تصور کنيم که مشکلات اجتماعي و فرهنگي ما مربوط به گذشته است يا آنها را پشت سر گذاشته ايم،اشتباه خواهد بود.اما دليل منطقي اي وجود دارد که تصورکنيم جامعه يآمريکايي تا حدي به تجديد حيات اخلاقي روي آورده است.
با وجود اين،هنوز در مورد سرچشمه هاي انحطاط اخلقي ونيزماهيت احياي اصول اخلاقي،ابهامات زيادي وجود دارد.آزادي خواهان بايد واقعيت انحطاط اخلاقي ونيزاهميت ارزشهاي مصالح اجتماعي را در نظر بگيرند،نه ارزشهاي خوخواهانهرا؛محافظه کاران هم مي بايست واقع بين بوده وبپذيرند که بسياري از تحولاتي که آنان درجامعه ي امروز نمي پسندند،نشأت گرفته از تحولات اقتصادي و فن آوري است.به عبارت ديگر،همان اقتصاد سرمايه داري فعالي که محافظه کاران آنها را غالباً ستايش وتمجيد مي کنند،باعث اين تغييرات شده است.انحطاط اخلاقي،افسانه يا توهم حسرت باري نيست [بلکه يک واقعيت است].
شايد مهمترين دست آورد محافظه کاري طي دودهه ي گذشته،اين بوده است که به بقيه يجامعه ي آمريکا اطمينان بدهد که اين تغييرات تحقق يافته ،موجب دگرگوني اضطراب آوري درارزشها شده اند ودرنتيجه،با ايجاد طرح جديد فدرالي [يعني در سطح حکومت مرکزي]وهزينه کردن پول درقبال آن،به هيچ مشکل اجتماعي نمي توان پرداخت.
آغاز اين برداشت جديد نسبت به مشکلات اجتماعي،اززمان انجام دو تحقيق عظيم[با هزينه ي]دولتي بوده که دراواسط دهه ي1960انتشاريافت؛اين دو تحقيق عبارت بودند از: گزارش دانيل پاتريک موينيهان تحت عنوان:
"the Negro family:the case for National Action(1965)"
و ديگري:اثر جيمز کلمان تحت عنوان(1965)"Equality of Educatonal :
موينيهان که بعدها در وزارت کار آمريکا مشغول به کارشد،استدلال مي کرد که ساختارخانواده وبه ويژه نبود والدين در کانون بسياري از خانواده هاي آمريکايي آفريقايي تبار،مستقيماً با وقوع جرم،حاملگي دختران نابالغ،پايين بودن سطح تحصيلات و ديگر آسيبهاي اجتماعي ارتباط مي يابد.مطالعات کلمان نيز نشان داد که پيشرفت تحصيلي دانش آموز نه ا ين که قويّاً تحت تأثير ابزارهاي سياست عمومي مثل حقوق ودستمزدِ معلم يا بزرگي وکوچکيِ کلاس درس باشد؛بلکه متأثر از محيط خانوادگي کودک وهم سن وسالهاي اوست.کلمان ثابت کرد که هرگاه فرهنگي که بر انضباط فردي،کار،تحصيل وديگر ارزشهاي طبقه ي متوسط اجتماع تأکيد مي ورزد،وجود نداشته باشد؛ سياست عمومي تقريباً عقيم است.گزارش موينيهان پس از انتشار،شديداًمورد حمله قرار گرفت.اتهام وي آن بود که به جاي مجرم،قرباني را مقصر دانسته و به دنبال تحميل ارزشهاي سفيدپوستان برجامعه اي است که داراي معيارهاي فرهنگي متفاوت ـ اما نه لزوماً پست ـ هستند.آزادي خواهان ابتدا واقعيت تغييرات عظيم در ساختار خانواده انکار نموده و سپس به اين استدلال روي آوردند که از زاويه ي رفاه حال کودک،خانواده هايي که تنها داراي کي از والدين باشند،بدتر از خانواده هاي سنتي[يعني خانواده هايي که تحت سرپرستي پدر ومادر هستند] تلقي نمي شوند.موينيهان استدلال اينان را نوعي تعريف انحراف به حداقل عنوان نمود. باوجود اين،دراوايل دهه ي 1990،استدلال محافظه کاران تا حدود زيادي غلبه يافته بود.درسال 1994،انتشارکتاب singleparentsGrowing up With a تربيت نزد خانواده هايي که تنها يکي از والدين را دارا باشند،اثر سارامک لاناهان وگري ساندفور،باعث شد تا علوم اجتماعي،به صورت کم و بيش رسمي موجب تغيير اجتماع شود.طبق دريافت اين دو جامعه شناس بسيار مشهور،ارزش وبهاي مطالعات تجربي درباره ي يک نسل،منجر به اين شد که استنتاج اساسي موينيهان تاءييد شود؛و آن اين که رشد وپرورش در خانواده هايي که فقط تحت سرپرستي يکي از والدين هستند،بافقر ونيزبسياري از ديگر بيماريهاي اجتماعي وابستگر مي يابد.از نگاه برخي از آمريکائيان،آمريکا تنها کشوري نيست که مشمول اين تحولات اجتماعي شده باشد؛[بلکه]همه ي کشورهاي صنعتي غير آسيايي،اختلالات اجتماعي بسيار عظيمي را طي دهه هاي1960و1990درخود داشته اند؛ومن اين پديده را فروپاشي عميق ارزشهاي اجتماعي غربي ناميده ام. درواقع طي دهه ي1990،درسوئد،انگلستان وزلاندنو،ميزان ارتکاب جرائم بيشتر از آمريکا بوده است.بيش از نيمي از کودکان کشورهاي اسکانيناوي براساس روابط نامشروع متولد شده اند؛درحالي که اين ميزان درايالات متحده به يک سوم مي رسد.درسوئن افراد بسيارقليلي به خود زحمت ازدواج مي دهند،به طوري که اين نهاد احتمالاً در دراز مدت به کلي وجود خارجي خود را از دست خواهد داد.
هرچند استدلال محافظه کاران مبني برنزول تدريجي ارزشها غلبه يافت؛اما مباني توجيه تفسير ايشان درباره ي علل وقوع اين تغييرات متقن نبود.دو نوع استدلال اينان عبارت بود از:
1ـ چالرز موداي در کتاب(1984)Losing Ground که نقطه ي عطفي برآثاري از اين دست محسوب مي شود، ادعا کرده است که فروپاشي خانواده، ارتکاب جرم وديگر آسيبهاي اجتماعي،قطعاً محصول سياستهاي اشتباه حکومتي است.بيش از همه،تقصير برعهده ي سازمان کمک به خانواده هاي داراي کودکان تحت تکفل(AFDC) است که با ارائه ي خدمات ويودهاي رفاهي فقط به مادران مجرد،به طور مؤثري به گسترش حرام زادگي کمک مي نمود.اما علل ديگري نيز وجوددارد؛مثل اين که آزادي خواهان موفق شدند تا محدوديتهاي اجباري جديد دادگاهها را بر ادارت پليس تحميل نمايند.طبق تفسيري که اين استدلال به دست مي دهد،هرپيشرفتي در شاخصهاي اجتماعي کنوني،بايد نتيجه ومحصول ناکامي سياستهاي اجتماعي گذشته واقداماتي همچون لايحه اصلاح وضعيت رفاهي1996انگاشته شود.
استدلال دوم محافظه کاران اين است که فروپاشي اخلاقي،نتيجه ي تغييرات عميق فرهنگي است. مثلاً رابرت بُرک،قاضي اسبق فدرال،اقدامات چند فرهنگي دهه ي1960جهت تضعيف ارزشهاي سنتي و واداشتن جوانان به مبارزه با دولت را تقبيح کرد و اشخاصي همچون جان گراي فيلسوف،توجه خود را بيشتر به زمان گذشته معطوف داشته اند.اينان استدلالهاي ادموند برک وژزف دُميستر را احيا نمودند. به نظر آنان،منشاء انحطاط اخلاقي دراين کشور آن بود که همه،خود را آشکارا متعهد نمودند تا عقل واومانيسم غيرديني را به جاي سنت ودين بنشانند.با اين که درهريک از اين تفسيرهاي چيزي بيش از ريشه ي حقيقت وجود دارد؛اما هيچ يک از آنها مساءله ي تغيير ارزشهايي که طي فروپاشي عظيم [اخلاقي]واقع شد، به خوبي شرح و بسط نمي دهند. گرچه براساس مطالعات دقيق اقتصادسنجي که درپي شناسايي رابطه ي سازمان کمک به خانواده هاي داراي کودکان تحت تکفل با حرام زادگي بود،نوعي رابطه ي سببي ثابت شده است؛اما اين رابطه چندان قوي نيست.مهمتر اين که حرام زادگي فقط بخشي از داستان روشنتر فروپاشي خانواده است که طلاق، زندگي مشترک به جاي ازدواج،کاهش مواليدو نيز جدايي زن و مرد از زندگي مشترک را در بر مي گيرد.اين آسيبها با چشم انداز اجتماعي/اقتصادي اين کشور تطابق ندارد ونمي توان برنامه ي [مبارزه با] فقر در سطح کلان دولتي [يعني فدرالي]را در اين مورد مقصردانست.استدلال دوم [محافظه کاران] که فروپاشي اخلاق،نتيجه ي تغييرات وسيع فرهنگي انگاشته مي شد،اگرچه ناتمام است؛اما چندان اشتباه نيست.کسي که طي چند دهه ي گذشته زندگي کرده است،نمي تواند انکار کند که تغييرات عمده اي در ارزشهاي اجتماعي بهوجود آمده است؛تغييراتي که موضوع اصلي آن،ظهور فردگرايي وبود و درقبال آن منابع جمعي قدرت از خانواده و روابط همسايگي گرفته تا کليساها،اتحاديه هاي کارگري،شرکتها وحکومت از بين رفت. مشکل در قبال اين نوع تبيين کلي فرهنگي،اين است که اين نوع تفسير قادر به تشريح زمان سنجي نيست؛مثلاً اومانيسم غير ديني که طي چهارصد يا پانصد سال گذشته در آثار [انديشمندان]وجود داشت، چرا ناگهان وفقط در طي ربع قرن بيستم؛يعني حدوداً بيست وپنج سال گذشته، اين همه آشفتگي اجتماعي را به وجود آورده است؟
به اعتقاد من، مهم ترين ارزشهاي اجتماعي که با اين فروپاشي متزلزل شدند، ارزشهايي هستد که به موضوعات جنسي،توليد مثل و خانواده وابستگي مي يابند. دليل اين مساله،آن است که اين فروپاشي،به خاطر دو تحول وسيعي مي باشد که در صنعت فن ازدهه ي1960آغاز شده است؛ يکي،پيدايش کنترل مواليد وديگري قرار گرفتن اقتصاد مبتني براطلاعات به جاي اقتصاد صنعتي ونيز جايگزين شدن کار فکري به جاي کار جسمي است.
خانواده در دهه ي1950که هسته ي آن را فقط پدر ومادر وکودکان تشکيل مي داد،براساس اين تعامل قرار داشت که درآمد شوهر در قبال بچه داري همسر قرار بگيرد؛مرد کار مي کرد و زن در خانه به خانواده مي پرداخت.با تغيير جهت تحولات اقتصادي از صنعت به خدمات(يا از زور بازو به نيروي فکري) فرصتهاي جديدي نيز براي زنان پديدارشد.زنان بيشتري در سراسر دهه ي1960در غرب وارد بازار شدند؛ اين امر بنيان نظم و ترتيب قديمي را سست کرد وهمان طور که زنان را از وابستگي کامل به مردان رهانيد،بسياري از مردان را هم از قيد مسؤوليت خانواده آزاد نمود. جاي تعجبي نيست که بين مشارکت زنان در نيروي کار،و وقوع طلاق وفروپاشي خانواده در سرتاسر جهان صنعتي ارتباط تنگاتنگي حاکم باشد.قرصهاي ضدبارداري اين روند را استحکام بخشيد، به اين صورت که با مسؤوليت آثار عمل جنسي را برعهده ي زنان قرار داد.ديگر براي مردان لزومي نداشت که در صورت باردار شدن زن، چندان نگران باشند. يکي از علائم اين تحولات را چند اقتصاد دانفبهنام ژانت يلش،جرجآکِرلُف وميشل هنگام مراسم ازدواج باردار بودند،شديداً در سطح پاييني قرار داشت مراسم شب زفاف که نمونه ي بارز مسؤوليت مرد محسوب مي شد،اکنون امري کاملاً کهنه وقديمي انگاشته مي شود.انسانها در دو ويژگي اساسي با ديگر انواع جانوران مشترک اند:
جنس نر درانتخاب جفت خود نسبت به جنس ماده،کمتر آزادي عمل دارد؛ وکمتر به فرزندان خود دلبسته است.
درانسانها نقشي که پدران در مراقبت و تربيت کودکان خود ايفا مي کنند،به لحاظ اجتماعي به درجه ي مهمي مي رسد که البته نظارتهاي متعدد رسمي وغيررسمي،ميزان اين درجه را معين مي سازد.همين نظارتها است که مردان را به خانوادهايشان وابسته مي نمايد.ماز اين رو،وظيفه ي پدري در جوامع انساني خيلي راحتتر در معرض فروپاشي قرار مي گيرد.انقلاب در مسايل جنسي ونيز استقلال زنان در امور اقتصادي وفرهنگي جديد، زمينه ي اين فروپاشي را فراهم آورد. از نگاه مردان، آرزوي کاملاً معقول زنان نسبت به افزايش استقلال خود، بهانه اي براي لوس کردن خودشان بوده است.رضايت خاطرفوق العاده ي مردان نسبت به ترک همسران و کودکان خود،شايد بزرگترين تحول منحصر به فرد در ارزشهاي اخلاقي طي اين فروپاشي عظيم محسوب شود.اين امر محور بسياري از آسيبهاي اجتماعي اين دوره است.آيا مجالي براي احياي اخلاق وجود دارد؟ زمينه هاي آن کدامند؟[ازنظرما]احياي اخلاقي لزوماً غير ممکن نيست.هرچند اين سخن محافظه کاران درست است که انحطاط اخلاقي براي نسل گذشته واقع گرديده است؛اما اين ديگر درست نيست که اين مساله براي هر نسلي پيش مي آيد؛مگر اين که فرض کنيم همه ي تاريخ بشر،درفساد وتباهي همانند عصر طلايي نخستين بوده است،که بايد دوره ي سقوط اخلاقي با جايگزيني پيشرفت اخلاقي به پايان برسد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 45  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست