مقدمه:
1- هر جامعهاى، آنگاه در مسير پيشرفت و تكامل خود گام برمى دارد كه تحت هدايت انديشهاى ژرف و ارادهاى مستحكم و نگاهى بلند قرار داشته باشد. بسيارى كشورها از داشتن چنين سرمايهاى محروم اند. برخى همه اين ويژگىها را در افرادى متعدد دارا هستند و اندك اند جوامعى كه در آنها، ظرفيتى به اين عظمت در فردى معين جمع شده باشد كه مصالح جامعه اش (و نه خود و خانواده اش) براى او اولويت داشته و از سويى توانمندى تشخيص اين مصالح و مفاسد را داشته باشد.
2- هر "رهبرى" هر قدر بزرگ و فرزانه و مدبّر ، بدون پشتوانه درك و همت جامعه خويش، نمىتواند هر آنچه از سرمايه وجودى كه در خود انباشته است در مسير سعادت آن كشور هزينه كند؛ حتى اگر رهبر اميرمؤمنان(ع) باشد اگر مردمان على را به حق او نشناسند، در صفين مقابل او مىايستند و به قرآن صامت در برابر قرآن ناطق سر تعظيم فرود مىآورند.
4- با اندك تأملى در روند كشور، مناسبات بين (ره بر) و (مردمان، متفكران و مديران) و ميزان پايبندى عملى آنها به انديشههاى رهبر و نيز مرور سخنان و گلايههاى ايشان، چنين فهميده مىشود كه (ره بر) آن چنان كه بايسته تبعيت نمىشود.
نمونههايى از رهنمودهاى اجرا نشده
1. روساى قواى سه گانه و مبارزه با مفاسد اقتصادى:
روزگارى كه از جنگ تحميلى فارغ شديم و گام در مسير سازندگى نهاديم، زمينههاى فعاليت طيف خاصى در عرصههاى اقتصادى بيشتر مىشد. از سويى سلامت اقتصادى حاكمان يك حكومت اسلامى، از شرايط اصلى و اجتناب ناپذير تحقق آرمانهاى اسلامى است. رهبرى از همان زمان، نكتههايى در اين زمينه گوشزد كردند؛ اما اين تذكرها به ديده عمل نگريسته نشد، تا مفاسد اقتصادى در سطح گسترده به وقوع پيوست. حدود 10 سال بعد فرمان 8 مادهاى مبارزه با مفاسد اقتصادى از سوى رهبرى ابلاغ گرديد و به ظاهر سران سه قوه از آن حمايت كردند. اما اين فرمان 8 مادهاى سرنوشتى بهتر از توصيههاى سالهاى پيش رهبرى نيافت و قريب به ده سال بعد، اهمال كارى در اين زمينه موجب شد تا در سال 1390، پرده از بزرگترين اختلاس تاريخ جمهورى اسلامى برداشته شود. رهبرى در اين هنگام تذكر دادند كه اگر همان توصيهها عملى مىشد، شاهد چنين رويداد تلخى نبوديم. اتفاقى كه پيامدهاى ناطلوب متعددى به همراه دارد. اعتماد زدايى از بدنه اجتماعى نسبت به سلامت اقتصادى نظام، مخدوش شدن وجهه بينالمللى جمهورى اسلامى و دهها مورد ديگر.
2. انديشمندان حوزه و دانشگاه و كرسىهاى آزادانديشى:
سال 1379 جمعى از انديشمندان در نامهاى به رهبرى، از ضرورت يك تحول علمى و شكلگيرى عزمى جديد و جدى در عرصه انديشهورزى سخن گفتند. پاسخ رهبرى به اين نامه، مطلعى بود براى فصلى جديد از انتظارات، رهبرى از جامعه نخبگان ساماندهى گفتمان كلان انديشه ورزى و آزاد انديشى براى توليد علم مورد نياز كشور و حاكميت فضاى نقد و نوآورى بر جامعه علمى را خواستند. رهبرى هر سال با عنوان تازهاى، از اين ضرورت ياد كردند و عدم تحقق اين رخداد را به منزله به قتلگاه رفتن انقلاب اسلامى بر شمردند. نهضت نرم افزارى، تحول و نوآورى، تحول در علوم انسانى، كرسىهاى آزاد انديشى،و... برخى عناوين متعدد براى اشاره به هدفى واحد بودند؛ اما در نهايت پس از گذشت 10 سال از اين امر رهبرىدر جمع اساتيد دانشگاه فرمودند: بنده قريب به صد بار از اين مطلب سخن گفتم؛ اما كرسىهاى آزاد انديشى، نه در حوزه و نه در دانشگاه محقق نشد.
3. حوزههاى علميه و تحول در حوزه:
تحول در حوزههاى علميه در راستاى شكل گيرى كارآمدى و روزآمدى بيشتر، متناسب با نيازمندىهاى جديد انقلاب و جهان اسلام، فصلى ديگر از دغدغههاى رهبرى بود كه بارها با حوزويان، اعضاى جامعه مدرسين، شوراى عالى حوزه در ميان گذاشته شد. همايشها و جلسات متعددى در اين زمينه، از سوى حوزه شكل گرفت، سخنان رهبرى در قالب كتاب چاپ شد و تبليغات وسيعى درباره تحول صورت گرفت؛ اما در نهايت در ديدار جمعى از فرهيختگان حوزه در سال88 با رهبرى، در برابر بسيارى پيشنهادها و به اصطلاح ايدههاى تحول خواهانه نخبگان حوزه، رهبرى پاسخى واحد سر دادند و آن اينكه اين دست پيشنهادها را بنده قريب به ده، پانزده سال پيش مطرح كردم و هنوز خبرى از تحقق و پيگيرى آنها وجود ندارد.
اين موارد، نمونههايى از تعاملات طبقههاى مختلف جامعه با رهبرى بود كه نكته واحد در همه آنها، عدم تحقق خواستههاى رهبرى در آن زمينه خاص، در عين استقبال گسترده دست اندر كاران از سخنان رهبرى بوده است. براى بررسى علت عدم تحقق هر يك از موارد ،مىتوان به دو دسته دليل اشاره كرد. دليل خاص كه به ويژگىهاى يك مسئله مربوط است و از مختصات آن به شمار مىآيد و دليل عام كه در همه اين موارد به چشم مىخورد و ما در اين مجال از مواردى سخن مىگوييم كه ردى از آن، در همه مناسبات با رهبرى، از سوى هر يك از طيفهاى مختلف به چشم مىخورد.
پرسش اين است كه چرا (ره بر) با وجود اين حضور پرشور مردم و متفكران و مسئولان همچنان تنهاست و رهنمودهايش جامه تحقق به تن نمىكند؟!
اگر به واكاوى تام و استيفاى تمامى فروع مسئله بپردازيم، بحث به درازا كشيده و هدف اصلى ناپديد مىشود، لاجرم به قسمتى از مسئله كه البته مهمترين بخش آن نيز به شمار مىرود، مىپردازيم.
مشكل جامعه ما در اين نيست كه به (ره بر) عشق نمىورزد؛ اما در سطوح مختلف، اين عشق ورزيدن اقتضا خاص خود را دارد كه بدليل عدم التزام به آن لوازم رهبر در سطح بايسته حمايت حقيقى نمىشود.
نوع نگاه و تلقى ما از جايگاه رهبرى و سپس سطح نگاه و افق ما در فهم و برداشت از ايدههاى وى، و نيز نحوه اقدام به اجراى هر رهنمود، سه عاملى است كه بر تحقق رهنمودهاى ايشان اثر مىگذارد.
گاه اصلاً درك صحيحى از جايگاه واقعى رهبر نداريم.
گاه على رغم درك صحيح از جايگاه رهبر، در افق انديشه او نيستيم.
گاه با فرض فهم جايگاه و درك افق ديد، موانعى از جنس تدبير و نوع اقدام، مانع از حركت در راستاى انديشه رهبرى مىگردد. در ادامه به سه دسته آسيب كلان در مناسبات ما (مردمان، متفكران، مديران) و (ره بر) اشاره مىكنيم. آسيبهايى كه به نوع نگاه ما به جايگاه رهبرى ارتباط دارد؛ آسيبهايى كه به نحوه فهم و برداشت ما از سخنان رهبرى مربوط بوده و آسيبهاى مرحله اجرايى و عملياتى كردن هر ايده.
1- آسيبهاى عرصه فهم و برداشت ما از جايگاه حقيقى (رهبرى)
1/1 رويكردهاى نبايسته:
يكى از عوامل تأثيرگذار بر نسبت يك جامعه با رهبر آن، عامل برداشت و نوع برداشت آن جامعه از جايگاه رهبر است. تعامل يك جامعه با رهبرى كه براى او نحوهاى از (تقدس) قائل است، بسيار متفاوت است با جامعهاى كه رهبر خود، داراى برخىاوصاف ناپسند، چون (ديكتاتورمآبى ، ظلم پيشهاى و ...) مىداند. تراكم اوصاف مثبت و پسنديده از رهبر در نگاه جامعه به دنبال خود، يك پذيرش و اعتماد اجتماعى پديد آورده و درصور متعالى آن، رنگ احساسات نيز به خود مىگيرد و محبت تودههاى مردمى را در پى خواهد داشت البته اين شناخت فرع آن است كه در حقيقت نيز چنين اوصافى (أعم از پسنديده يا ناپسند) بر رهبر قابل صدق هست يا خير؟
به هر حال، اين شناخت، نقش تعيين كنندهاى در مناسبات (أمت و امام) مىآفريند و هر نوع عدول از آن پيامدهايى ناگوار به همراه دارد. با چشم پوشى از درصد اندك كسانى كه در اصل جايگاه و مقام ولى فقيه ترديد و با آن مخالفت دارند، بايد گفت، توده مردمان جامعه ما رويكردى مثبت، توأمان با عشق و محبت به رهبر خويش دارند؛ اما اين حالت هر چند لازم به نظر مىرسد؛ اما كافى نيست.
سخن در اين نيست كه نبايد به رهبر عشق ورزيد، بلكه منشاء اين عشق ورزى و عامل اساسىاى كه تبعيت از رهبرى را ايجاب مىكند، مهم است. چه عاملى است كه عقلا و شرعا، يك انسان و در پى آن يك جامعه را به پيروى فرد اول آن جامعه وا دارد. نوع وجنس اين الزام، به تبعيت در ماندگارى، فوريت يافتن، جديت و اهتمام ويژه تأثيرى مستقيم دارد. برخى دلايل و رويكردها براى پيروى از يك رهبر، آن چنان فاخر و مستحكم نيست، تا به سبب آن بتوان امتى را در پى رهبرى گسيل كرد يا از آنها انتظار تحقق كامل فرامين رهبر را داشت. در ادامه ابتدا به برخى رويكردهايى اشاره مىشود كه گاه مبناى تعاملات برخى اقشار با رهبرى قرار گرفته و با ديدگاه اسلامى ناب فاصله داشته و خروجى عملى مناسبى نيز در پى ندارد و در نهايت تفاوت آنها با نگاه بايسته بيان مىگردد.
الف. نگاه به رهبر به عنوان شخصيتى كاريزماتيك(رويكرد كاريزمايى)
در ادبيات سياسى، رهبر كاريزماتيك به شخصيتى اطلاق مىشود كه داراى ارزشهاى شخصى منحصر به فردى است كه از او، مردى استثنائى و داراى قداست، قدرت فوق طبيعى، فوق بشرى، يا دست كم غير عادى پديدآورد.(1)
در اين نوع نگاه و در برخى صور كاريزما، مردم بدليل آن ويژگىهاى خاص و فوق العاده، گرد رهبر جمع شده و او را ستايش و تقديس مىكنند كه در جاى خود از ارزش و اهميت برخوردار است.
مشابه اين نسبت ميان مردمان و حاكمان در كشورهايى چون (كوبا، آلمان، مصر) و در دوران حاكميت (فيدل كاسترو، هيتلر، جمال عبدالناصر) به چشم مىخورد. همانطور كه به نظر مىرسد، اين رويكرد عموميتى در ديگر كشورها دارد و اگر در جامعهاى اسلامى نيز چنين نسبتى بين مردم و حاكم برقرار باشد، نمىتوان آن را برخاسته از انديشههاى اسلامى و وجه مميز رويكرد اسلام در مناسبات مردم و حاكميت به شمار آورد.
ب. نگاه به رهبر به عنوان حاكم ملى (رويكرد ناسيوناليستى)
يكى ديگر از عوامل ايجاد نسبتى خاص كه داراى اوصاف شيفتگى و عشق ورزيدن و باليدن مردم به حاكمان خويش است، عامل مليت و كشور دوستى يا ناسيوناليستى است. در اين نگاه، هرچند حاكم داراى ويژگىهايى فراتر از حالت عمومى ديگر حاكمان نباشد؛ اما از آن جايى كه به عنوان (مدير و مسئول شماره يك) اين كشور خاص با مليتى خاص به شمار مىآيد، مورد ستايش و حمايت است.
ج. رويكردهاى عاميانه
در رويكرد عاميانه، آنچه موجب علاقه به حاكم و رهبر مىشود، امورى است كه هرچند در مرتبهاى، خود داراى ارزش است اما باز هم با نگاه بايسته فاصلهاى جدى دارد. رويكردهاى عاميانه، امورى چون (عالم دينى بودن حاكم) ، (از سلسله سادات به شمار آمدن وى) ، (كهولت سن و ارسال لحيه ) و (سابقه دار بودن در امر كشوردارى و مبارزات انقلابى) را اصل دانسته و به يكى از علل مذكور، رهبرى را دوست دارند.
همانطور كه ملاحظه مىشود، هيچ يك از قيود و امور پيش گفته، تعيّن آفرين نبوده و وجه مميز رهبر به شمارآيد چه آنكه بسيارند كسانى كه هم از سلسله جليله سادات اند، هم از عالمان برجسته دينى يا اينكه سن و سالى از آنها گذشته و در انقلاب نيز سابقهاى طولانى و حتى درخشان دارند؛ اما براى امر راهبرى يك ملت، شرايط كامل را دارا نيستند.
با اين منطق، بايد تن به رهبرى بسيارى افراد داد و گردن به متابعت آنها خم كرد در حالىكه اين امور الزام عقيدتى ايجاد نكرده و تنها توان تحريك و تهييج احساسات را دارند.
د. رويكردهاى حقوقى
در اين نگاه فرد از طبقهاى است كه در خود الزام به تمكين قانون حاكم بر كشور را اصل دانسته و چون شخص اول مملكت، ولى فقيه و رهبر است، به او اداى احترام مىكند. اين رويكرد، هرچند در بدو أمر بسيار مورد توجه و تقدير است اما به آنچه در اعتقادات اهل تسنن به چشم مىخورد شباهت بسيارى دارد، كه در آن رويكرد شخصيت حقيقى و حقوقى حاكم به كلى از هم تفكيك شده و هر آنكه نام خليفه و حاكم بر او نهاده شود، وجوب متابعت و لزوم پيروى مىيابد.
از همين روى تحولات سياسى و انقلابهاى اجتماعى در جهان عرب، كمتر به چشم خورده يا با فاصلههاى زمانى بلند به وقوع مىپيوندد، چرا كه تا از اين زاويه به نسبت مردم و حاكم نگريسته شود، سخنى از جهاد و مجاهدت با طواغيت، حتى در لباس حاكم به ميان نمىآيد و اين نشأت گرفته از فهم ناقص از آموزههاى دينى و به بيانى، در قامت دين تحريف شده است.
در نگاه حقوقى، هرچند اصل تمكين فرد نسبت به رهبرى وجود دارد؛ اما اين اصل برخاسته از يك ميل قلبى و اطمينان درونى نيست و در بزنگاه خطر، نقش تعيين كننده ايفا نمىكند و الزام باطنى بهوجود نمىآورد.
2/1رويكرد بايسته:
الف) تفاوت رهبر، حاكم و امام و ولى:
× در معناى حاكم تنها وظيفهاى از سنخ مسئوليت كشورى نهفته است و مىتوان آن را كشوردارى و اداره اجرايى كشور به اضافه لوازم آن كه حكم راندن بر مردمان است، به شمار آورد؛ فارغ از اين كه اين حكمرانى و اين سكان دارى اجرايى كشور، از كدام چارچوب و پارادايم فكرى پيروى مىكند و حتى شايد در نگاه اوليه، با توجه به حالت غالب جهانى و مدل غربى آن به ذهن بيايد.
× اما (ره بر)، ويژگىاى تكامل يافتهتر از حاكم دارد. »ره بر« براى كسى به كار برده مىشود كه وجود يك راه و مسير در مقابل او مفروض و توقع هدايت آن جامعه و پيش بردن آن مردمان در قالب آن مسير متوقع است. از اينرو راهبرى جامعه و مردمان به عهده رهبر است و شايد بتوان گفت كه هدف اوليه در چنين نسبتى، تنها (كشوردارى) نيست، چه آنكه در مورد حاكم كه مأموريت او حاكميت و حكمرانى بود، چنين به نظر مىرسيد، بلكه در وراى آن، هدفى والاتر به چشم مىخورد و آن هدايت جامعه در مسير سعادت اوست كه كشوردارى يكى از مقدمات به سعادت رسيدن به شمار مىآيد؛ اما همچنان در اين معنا نحوه راهبرى و مدل مورد تبعيت آن پيدا نيست و مىتواند برخاسته از مدلها و مبانى فكرى سكولار يا دينى باشد.
× اما »امام و ولى« كه هر دو ريشهاى عربى داشته و از ادبيات دينى به دست آمده اند و در آن بستر رشد و نمو كرده و از بستر معنايى خاص خود، داراى شرايط و مختصات خاص فرهنگى و مفهومى شدهاند، جامعيتى در تعبير پديد آورده اند كه اين تعريف، بدون درنظر گرفتن فرهنگ پيشينيان آن، ناقص و بلكه اشتباه خواهد بود.
(با پرهيز از ورود به مباحث طويل لغوى بايد گفت:)
در فرهنگ دينى، جامعه همچون فرد داراى اهميت، حيات و اصالت است و هر موجود برخوردار از حيات، سرنوشت و عاقبتى خواهد داشت كه يا سعادت است يا شقاوت، و اين دو در گرو نحوه سلوك آن موجود است كه مثبت يا منفى بودن آن سلوك بسته به انتخاب صحيح و سقيم آن جامعه و افراد است.
عنصر تعيين كننده در حركت، تعيين مسير، پشت سرگذاشتن انتخابهاى اساسى و سرنوشت ساز، سكان دارى است كه به مصالح و مفاسد آن جامعه و امت آگاه است كه از آن به »امام يا ولى« ياد مىشود.
تفاوت اين نوع رويكرد در موارد زير است:
1. جامعه و فرد هر دو داراى اصالت و حيات هستند.
2. هر موجود برخوردار از حيات، داراى سرنوشتى است بين سعادت يا شقاوت.
3. سعيد يا شقى شدن آن جامعه در گرو نحوه سلوك و نوع انتخابهاى آن جامعه است.
4. جامعه براى پشت سر گذاشتن عقبههاى هولناك انتخاب، نيازمند سكان دارى با وصفهادى و هدايتگرى است.
5. اين سكاندار كه از آن به (امام يا ولى) ياد مىشود، بايد داراى أوصافى چون تقوا، عدالت، علم و فقاهت(دين شناسى)، شجاعت، تدبيرگرى، توان مديريت و... باشد.
ب. منطق تعيين نسبت صحيح مردم و رهبر:
در مقام جمع بندى و بيان، بهترين حالت در مناسبات مردمان و حاكمان، از ميان حالات و رويكردهاى پيش گفته، بايد به معيارهايى دست يافت تا از طريق آنها، به انتخابى روشمند رسيد.
اگر جامعه رو به رشد را به لحاظ يكى از ويژگىهاى آن، داراى هماهنگى خاص ميان مردم و حاكم بدانيم، اين هماهنگى و تبعيت مردم از حاكم، بايد داراى مختصاتى باشد:
1. پذيرش اجتماعى و اعتماد تودهها نسبت به حاكم.
2. حس گرايش، علاقه، ستايش و شيفتگى مردم نسبت به حاكم.
3. تبعيت و حمايت همه جانبه از حاكم.
اما به لحاظ منطقى و عقلايى چه پشتوانهاى بايد وجود داشته باشد، تا مردمانى نسبت به حاكم خود چنين نسبتى برقرار كنند؟ آيا در حالت عادى هيچ ضمانت اجرايى و ضرورت عقلانى و عقلائى، مردم را ايجاب مىكند كه نسبتى اين چنين با حاكم خود برقرار كنند؟
نكته مشترك ميان رويكردهاى پيش گفته اين است كه هيچ يك از اوصاف كاريزماتيك بودن رهبر، رهبر ملى بودن و...، ضرورتى درونى و تام براى مردمان در موافقت و تبعيت از حاكم خود نمىآفريند؛ هرچند كه مرجح چنين امرى را داشته باشد؛ اما هيچ ضرورت عقلايى و عقلانى و ضمانت اجرايى براى آن وجود ندارد.
×3 نكته در تعيين رويكرد صحيح به رهبر اساسى است:
به لحاظ عينى داراى وجوه تمايز جدى و تعيّن آفرين؛
به لحاظ دينى الزام آفرين (چه آنكه مانند قيود احترازى، قدرت خارج كردن بسيارى را از تعريف خود داشته باشد)؛
به لحاظ خارجى در مواقع خطر و خطير خضوع آفرين باشد.
اما در نگاه و رويكرد مورد نظر كه همان نسبت »امام و امت و يا ولى و مولى« باشد، به جهت شرايط خاص حقيقى و حقوقى، شخص امام و ولى مردمان قلباً خود را ملزم به برقرارى نسبتهاى سه گانه فوق در تعامل با رهبر نمىدانند.
به لحاظ حقوقى: دين براى پيشبرد جامعه در مسير تعالى و تكامل و سعادت آن جامعه و عدم انحراف و تفرقه اهل آن، سلسلهاى از راهبران الهى را تعيين كرده كه مىتوان آن را به سلسله »رسالت، امامت و فقاهت« نامگذارى كرد كه عنصر مشترك (ولايت) موجب مىشود، ولايت در مورد فقيه در امتداد ولايت »رسول و امام« باشد. جايگاهى حقوقى در دين براى آن تعريف شده است كه هيچ الزامى از اين قوى تر به چشم نمىآيد. اگر معناى صحيح ولايت در منظومه اعتقادى تشيع تصور گردد، در پى آن، تصديق به محورى بودن اين عنصر، در مجموعه اعتقادى به دست مىآيد.
به لحاظ حقيقى:با توجه به اينكه فقاهت در امتداد سلسله رسالت و امامت ديده مىشود و جايگاه آن چنان تصوير گرديده، لذا هر شخصى صلاحيت تصدى آن را نخواهد داشت.
بلكه بايد أشبه الناس به »امام و رسول« در هر زمان باشد و اين شباهت، هم در علميات است و هم عمليات؛ البته در حد مقدورات بشرى كه غيرمعصوم است . در روايات به اين اوصاف اشاره شده كه از اين قرار است:صائناً لنفسه، مخالفا لهواه، مطيعاً لأمر مولاه ...
بايد توجه داشت كه اين اوصاف خود نوعى برجستگى در شخصيت، و به تعبيرى كاريزماتيك آفرين است.
اگر دو عنصر كليدى محبت و تبعيت در مناسبات ميان رهبر و مردم وجود نداشته باشد، جامعه به سمت آرمانها، شتابان و سريع حركت نخواهد كرد.
عنصر محبت موجب مىشود، مردمان در برابر رهبر خضوع درونى يافته و كاستىها و ناراستىهاى اداره كشور را كم اهميت شمارند و تنها به افقهاى دوردست بنگرد.
اما اين عنصر به تنهايى همه مناسبات بايسته را سامان نمىدهد و تبعيت تام به وجود نمىآورد. تا تبعيت نباشد، كارها به پيش نرفته و دستورات، جامه تحقق به تن نمىكنند.
ج. نقد و بررسى رويكردهاى چهارگانه فوق
چه عاملى تبعيت و الزام آفرين است؟!به چه دليل بايد از رهبر پيروى تامّ داشت؟! آيا رويكردهاى پيش گفته در مناسبات مردم و حاكم كارآمدى لازم را دارد؟ و همانطور كه گذشت، تبعيت تامّ عامل اساسى رشد هر جامعهاى است. در اين مرحله چند عامل تصوّر دارد:
1. عامل زور و ديكتاتورى؛
2. عامل قانونهاى مدنى؛
3. عامل عقلى؛
4. عامل عاطفى(در قالب رويكردهاى كاريزمايى، ناسيوناليستى، عاميانه)؛
5. عامل شرعى.
با نگاهى گذرا مىتوان دريافت:
× اگر (جبر و ديكتاتورى) جامعهاى را به تبعيت از حاكم مجبور كند، تجربه تاريخى و تحليل روحيات انسانى نشان داده است كه اين تبعيت، ديرى نمىپايد كه به رودررويى و مقابله بدل مىشود چه آنكه (الملك يبقى مع الكفر و لايبقى مع الظلم)
× سرگذشت جوامع غربى در يك قرن أخير، حكايت از آن دارد كه قوانين مدنى، به دليل تكيه بر پشتوانههاى فكرى بشرى، ره به جايى نبرده و پس از اندك زمانى، كاستىهاى خود را نمايان مىكنند و دلزدگى و پژمردگى را بين مردمان به ارمغان مىآورند، پس اين دسته قانونها هم در بلندمدت، از كارآيى لازم در متقاعد كردن جوامع به تبعيت از حاكمان برخوردار نيستند.
× عنصر (عطوفت و محبت) به خودى خود به وجود نمىآيد، بلكه با شكل گرفتن فضا و شرايطى خاص در رهبر، به قلب مردمان جارى مىشود.
گاه آن عامل، كاريزماتيك بودن فرد است؛ گاه تجلى يكى از صفات و آرمانهاى انسانى در اوست؛ مثل ظلمستيزى يا عدالت خواهى، گاه قدرت بيش از حد معمول يا ذكاوت و نبوغ در اوست و گاه دلبستگىهاى ناسيوناليستى و امورى از اين دست.
همه اين امور كه محبت آفرين اند و مايه عشق ورزيدن مردم به حاكم مىشوند، از پشتوانه عقلانى تامّ و مدت اعتبار زمانى زيادى برخوردار نيستند.
چرا كه از يك سو، در صورت بروز مشكلات در چنين جامعهاى، اين محبت كم كم رنگ باخته و الزام خود به تبعيت را از دست مىدهد چرا كه مردم در روزمره خود با رنج و دشوارى مواجه هستند و از سوى ديگر اين حاكم كه از صفات انسانىبرخوردار است، به جهت نقصانهاى درونى، قطعاً به مرور زمان دچار خطا و كج روى شده و پشتوانه عاطفى خود را از دست مىدهد.
× عنصر (عقل) نيز در جايى خيمه مىزند كه بستر آماده و مقدمات لازمهاى را فراهم ببيند. سه عامل پيش گفته (جبر، محبت، قانون مدنى) از چنان قوتى برخوردار نيستند كه حمايت عقل از خود را در پى داشته باشند و (عقل) در جايى به تبعيت حكم مىكند كه مصالح تامّه خود را در آن جا فراهم ببيند و در هر سه فضاى پيش گفته مصلحت يا مفقود است يا زودگذر.
× به طور كلى هر يك از چهار رويكرد كاريزمايى، ناسيوناليستى، قانون مدارانه و عاميانه از توان ايجاد مناسبات ويژه ميان مردم و رهبر برخوردار نبوده و تنها مدت زمان كوتاهى تاريخ مصرف دارند، و در فرض پاىبندى دائمى يك جامعه به رهبر خود از هر منظر، از رويكردهاى پيش گفته، عقل تاييد تام و تمامى بر اين رويه نخواهد داشت. پس بايد در پى رويكردى بود كه حمايت عقل را كامل در پى داشته باشد.
× عنصر (شرع، دين و مذهب) به جهت پيشينه تاريخى، قديمى ترين أنيس بشريت در تنهايى و تنگناها بوده و بيشترين ميزان مقبوليت و پذيرش را همراه داشته است.
هرچند در قرون أخير سعى شد، تا با ترديد در منشاء الهى دين و اتصال آن به منبع لايزال علم الهى ريشههايى اين جهانى براى آن دست و پا كنند و جهل و ترس و فقر و ... را عوامل زايش و پيدايش دين به شمار آورند؛ اما اين حقيقت از چنان صلابتى برخوردار است كه همچنان در عصر تمدن مدرن نيز جايگاه يگانه خود را از دست نداده است.
تنها عاملى كه مىتواند، يقينى مستحكم در پى داشته باشد و عقل را به تأييد و تبعيت سوق دهد، شرع است و صدالبته شرع و شريعتى كه دست بشر به آموزههاى آن تعرض نكرده باشد و تحريف را پذيرا نشده باشد و سلامت حين دريافت از وحى را تا مقصد ابلاغ به مردم حفظ كرده باشد.
اگر تأييد شرع در ميان باشد، قلب به طمأنينه رسيده و محبت و عطوفت در پى مىآيد و عقل كه به كاستىهاى خود واقف است، به حمايت از منبع نامتناهى وحى پرداخته و راهنمايى او را تاييد مىكند، پس در اين مرحله چون كه صد آيد، نود هم پيش ماست.
چون وقتى شرع باشد عقل و محبت و قوانين مستحكم فردى و اجتماعى، همه در پى آن روان مىگردند.
در يك جمع بندى گذرا بايد گفت، تنها عاملى كه مىتواند، به صورت حقيقى الزام آفرين باشد، تا مردمان به آن دليل، خود را پاىبند تبعيت از يك حاكم ببينند، عامل شرع است كه شرع با همان معناى صحيح ما حكم به العقل نيز خواهد بود. و ديگر عوامل برشمرده در حمايت جوامع از يك حاكم حتى عقلاً الزام آفرين نيستند و تنها يك الزام روانى كاذب را به همراه دارند.
د. تبيين رويكرد بايسته و ويژگىهاى آن:
با انديشه در مقدمات پيش گفته، روشن مىشود كه انسان آزاده، تنها جايى مىتواند الزام به حمايت و تبعيت را در خود نهادينه كند كه عنصر شرع الزام آفرين بوده باشد.
منطقىترين رويكرد به رهبر جامعه اسلامى و شكل گرفتن تبعيت درونى از وى، در حالتى است كه او را »رهبرى الهى« بدانيم.
در حقيقت »ولى فقيه« نه تنها حاكمى است كه مردم خواستهاند، او حكومت كند يا شخصيتى داراى ويژگىهاى ممتاز فردى و شخصيتى است، بلكه »ولايت« در اين ميان ادامه سلسله پرعظمت و جلالت رسالت و امامت است.
سلسله رسالت، امامت و فقاهت يك حاكميت واحده در طول هم اند كه از يك سرچشمه سيراب مىشوند و آن چشمه، حكمت و معرفت ربوبى است.
اگر ولى فقيه و ولايت او را ادامه اين سلسله بدانيم، ديگر مناسبات ما در نظر و عمل متفاوت مىشود.
× ويژگىهاى اين رويكرد:
اگر ولايت ولى فقيه را ادامه ولايت رسولان و امامان بدانيم ديگر قلب به همان دليل كه به خضوع در برابر رسول و امام مىرسيد، در اين ميانه هم خاضع و تابع خواهد شد.
از سوى ديگر، در اين نگاه، ديگر تخطى از فرمان ولى نه يك تخلف ساده در نقض قانون كشور كه يك تخلف شرعى و معصيتى عملى است.
و حتى وضع دشوارتر از اين است. خاطى در اين عرصه، نه تنها يك گناه كار به شمار مىآيد كه در رتبه بندى درجات ايمانى و مراتب ولايى، دچار نقصان است؛ يعنى ديگر نمىتوان او را يك شيعه واقعى به شمار آورد، چرا كه شيعه كسى است كه پاى جاى پاى ولى خود مىگذارد و لحظهاى درنگ در اجراى فرامين او را مجاز نمىشمارد.
پس اگر درجات ايمانى نيز به اين معيار وابسته باشد، كسى كه در پى تعالى و كمال است، لحظه به لحظه خود را در رصد مناسبات خود و رهبر مىبيند و چشم به اشارات او دوخته، تا به رهنمودها و فرامين او جامه عمل بپوشد.
×پيامدهاى هر دو رويكرد:
× در انواع رويكردهاى نبايسته، پس از گذشت مدتى برخوردها و مناسبات ميان مردمان و حاكم، چهره تظاهر به خود گرفته و كم كم سر از برخوردهاى تشريفاتى و صورى در مىآورد.
نشاط و حيات در تعاملات اجتماعى رو به كاستى مىگذارد.
نقصانها و كمبودها غيرقابل تحمل مىشود. كوچكترين مشكلى در قامت يك بحران جلوه مىكند. نوآورى و شكوفايى رخت برمى بندد.
تمامى اين آثار، پيامدهاى عدم الزام واقعى و قلبى به تبعيت از حاكم آن جامعه است.
× در رويكردبايسته نسبت ميان جامعه و ولى، نسبت (امام و امت) است.
× در معناى امام در فضاى دينى اين معنا نهفته است كه به بالاترين مصالح مردم و جامعه آگاه است و كمال و سعادت، در گرو پيروى از رهنمودهاى اوست و امت در صورت متابعت صحيح و تام از امام، راه سعادتمندى راپويند.
× اما نگاه ديگرى نيز وجود دارد كه جامعه دينى، خود داراى آرمان است كه اين آرمان و هدف بلند در افقهاى انسانى و اسلامى جلوه گر مىشود. اصلاح اجتماعى، عدالت گسترى، انسانيت افزايى، كمال خواهى و توحيدگسترى، آرمانهاى دينى و انسانى و اسلامى است كه حاكميت اسلامى براى تحقق آنها در دل خود و گسترش آن در سطح جامعه جهانى شكل گرفته است. پس اين حاكميت، تنها به دنبال تأمين رفاه مادى و دنياى مردمان خود نيست و آنچه در اولويت است، رويكرد آرمان خواهى و توحيدگسترى است، پس مىتوان به مجموعه حركت اين جامعه، عنوان نهضت را اطلاق كرد. نهضت از ريشه نهض، به معناى به پا خواستن است. به پاخواستن همگانى براى تحقق اهداف و ايدههاى انسانى و آرمانى در مقياس جهانى.
× در اين رويكرد، بسيارى نگاهها در مردم، بايد تغيير يابد. مناسبات ما با ديگر كشورها، تنها براساس سودمحورى نيست. تا تنها به كشورهاى قدرت مند و ثروتمند روى خوش نشان دهيم. در اين نگاه گاه دوستى ما با يك كشور فقير، اما مسلمان يا پاىبند به آرمانهاى انسانى چون ظلم ستيزى و آزادى خواهى و عدالتطلبى، به مراتب بيشتر و عميقتر از نسبت ما با يك كشور استعمارى است؛ هرچند به ظاهر اين تعاملات، هزينههاى اقتصادى و حتى سياسى دربرداشته باشد؛ اما چون جامعه طرف خود را در چارچوب ادبيات دنيايى و بشرى تعريف نكرده است، به اين نوع تعامل خوش بين بوده و در برابر كاستىها و ناملايمات روى خوش نشان مىدهد.
× مردمان چنين جامعهاى، در چنان افق دوردستى مىانديشند و در چنان مسير بلندى گام برمى دارند كه به تخيل مردمان دنيادوست و دنياپرست دنياى مدرن نمىآيد و حتى در اتوپياى غربى، اثرى از آن ديده نمىشود.
× از سوى ديگر، مردم چون خود را سربازان يك نهضت جهانى، با آرمانهاى انسانى و انقلابى مىدانند، رهبر را فرمانده نهضت مىدانند و علاوه بر نگاه امت و امام، ديگر با چشم (فرمانده و سرباز) به اين تعامل خود و رهبر نظر مى كنند و روشن است كه ادبيات تعامل فرمانده و سرباز، داراى مختصات ويژهاى است.
2. آسيبهاى مرحله فهم انديشه رهبرى
همواره جامه عمل نپوشيدن سخنان رهبرى، معلول عدم ولايتمدارى ما نيست، بلكه گاه عدم فهم و ارتباط برقرار نكردن با عمق انديشه است كه مانع از اجراى واقعى آن مىشود. يكى از مشكلات جدى ما عدم درك صحيح و عميق انديشه رهبرىاست. از اينرو نوع عملكرد ما تناسبى با منويات وى نداشته و آنچه در نهايت رخ مىدهد، محقق نشدن فرامين رهبرىاست. اين عدم ارتباط با انديشه رهبرى، خود نشأت گرفته از عواملى است كه در پى به برخى آنها اشارت مىرود.
2/1. هم افق و هم زبان نبودن ما و رهبرى:
سعه وجودى هر فرد در نوع نگاه، آرمان و اهداف او اثرى مستقيم و شگرف مىگذارد.
هر قدر شرح صدر يك فرد بيشتر، گرفتار آمدن او در حصارها و حجابها كمتر.
ديگر به كم و كوچك و فانى راضى نمىشود و چشم به باقى، عالى و بزرگ مىدوزد.
رهبرى به نگاه ملى و به مرزهاى اعتبارى جغرافيايى محدود نمىشود و در افق جهانى مىنگرد. به نگاه مادى و رشدهاى دنيايى بسنده نمىكند و در پى تعالى انسانى و معنايى است. به انقلاب، به چشم يك حادثه در تاريخ معاصر ايران نمىنگرد، بلكه آن را نقطه عطفى در تاريخ شيع و تاريخ جهان مىداند.
و در اين نگاه، آرمان و مقصد نهايى به اهتراز درآوردن پرچم »لااله الا الله« برفراز قله جهان است. در اين نگاه، ايران اسلامى مقدمهاى براى برپايى حاكميت مهدوى است.
در اين افق، ديگر بگومگوهاى جناحى و منافع شخصى و حزبى و سر تعظيم در برابر ظالمان و فروآوردن، جايى ندارد.
آنچه ما مهم مىشماريم، در اين منطق فرعى است و آنچه ما حياتى مىدانيم، در اين نگاه جنبى است. اولويتها همه تغيير مىكند و افقها جابه جا مىشود و مديريت يك كشور، به مديريت يك نهضت و حركت جهانى بدل مىگردد.
در اين ميانه، آنهايى كه در اين عظمت روحى زيست نمىكنند و به اولويتهاى مادى و خودساخته و نفس پرستانه دل خوش داشتهاند، هيچ گاه نمىتوانند، ذرهاى از ادبيات رهبرى را درك كنند.
اين هم افق نبودن و هم زبان نبودن، جلوههاى خود را در عرصههاى گوناگون مديريت كشور نشان مىدهد و هر آن جا كه رهبرى با ادبيات نهضتى و جهانى سخن مىگويد، فهمهاى منطقهاى و محصور و محدود، آن را در حد اندك بضاعت خويش تقليل مىدهند و ثمره آن اين مىشود كه مىگوييم سخنان رهبرى عملى نمىشود. با اين نگاه است كه بسيارى نسبت به سخنان رهبرى، احساس غرابت مىكنند. انگار كه اين زبان، ادبيات و منطق را نمىفهمند، شايد لحظهاى از آن به وجد و طرب آيند؛ اما پس از اندكى سرد شده و انگشت حيرت در دهان مىگيرند و اين همان معظله و مشكله ناهم زبانى ما و رهبرى است.
با اين تحليل، تا سطح افقها و زاويهها ارتقاء نيابد. هيچگاه آن اتفاق بايسته و مبارك جلوه گر نمىشود. اساسا رهبرى در فرازى از تحليل و رصد حوادث زمانه ايستاده است كه از تير رس ديدهاى كوته بين ما دور است. او براى غايت و نهايتى برنامه و راهبرد مىدهد كه ما چون آن افق را نمىبينيم، در عمل آن را انكار مىكنيم و اصلا شوقى در ما نقش نمىبندد كه گامى در مسير بگذاريم.
از سوى ديگر، آنچه افق ديد رهبرى را گسترهاى وسيع مىبخشد، قرائتى ناب و جامع و دقيق از اسلام است. اسلام شناسى عالمانه و مبتنى بر فهم ناب و خالص، افقى از هستى شناسى را پيش روى انسان مىگستراند كه در آن دركهاى ضعيف و ناكارآمد جايى نداشته و به كار نمىآيد.
2/2. هم زمان نبودن ما و رهبرى:
در تاريخ بسيار بوده اند كسانى كه از زمان خود جلوتر بوده و بزرگ تر و پيشروتر مىانديشيده اند. فراتر از زمان سخن گفتن، ترجمه ديگرى است از پيش تر بودن از هم قطاران، در سطح فهم از هر لحظه و در هر مقطع كلى از زمان.
هر مقطع از تاريخ، مرتبتى از درك و فهم دارد كه مردمان در آن چارچوب مىفهمند و مىگويند و مىانديشند و اگر كسى از آن جلوتر، مترقى تر و بلند مرتبتتر بينديشد، به تاريخ خود تعلق ندارد، از اينرو مىتوان گفت (به همان دليل كه در قسمت قبل - هم افق نبودن- گذشت) ما و رهبرى هم زمان نيز نيستيم.
چرا كه او هر حادثه در هر مقطع از زمان را با نگاهى كلان و در جريان كلى حوادث تاريخ و به عنوان مقطعى از حركت نهضت نظاره و تحليل مىكند و در نسبت آن با اين روند مىانديشند و مبتنى بر اين تحليل، راهكار ارائه داده و به تنظيم راهبردهاى نهضت و مناسبات ملى و جهانى ما مىپردازند.
2/3. هم درد نبودن ما و رهبرى:
اين عنوان هر چند ترجمان ديگرى از عنوان نخست است؛ اما به جهت اهميتى كه در خود داشت، جداگانه نيز مطرح شده است.حقيقت اين است كه به يك بيان، ما و رهبرى هم درد نيستيم، تا در عرصه عمل همراه باشيم.
او درد دين دارد و ما درد دنيا.
او درد جهان دارد و ما درد ايران.
او درد انسان دارد و ما درد جان.
او درد امام دارد و ما درد خودمان.
به بيان ديگر، اصلاً ما اهل درد نيستيم، چرا كه شاخصههاى افراد اهل درد را نداريم. دردمند كسى است كه سر راحت به بالين نمىگذارد و دغدغه، همواره با زندگى او عجين است.
منطق تصميم سازى و تصميم گيرى او (درد و دغدغه) اوست.
ما كه تن به عافيت و راحت سپرده ايم كجا و دردمندى كجا.
دردمندى حياتى عالى رتبه، در بالاترين مراتب حيات انسانى است.
درد تحقق همه جانبه اسلام، به ثمر نشستن ادعاى انقلاب، مبنى بر توان اسلام براى مديريت همه شئون حيات انسان، دستيابى به تمدن اسلامى، بيرون رفتن ديگر ملل اسلامى و غير اسلامى از زير سلطه استعمار، نابودى استعمار بينالمللى، به كمال رسيدن انسانها و....
2/4. عدم درك جنس سخنان رهبرى:
يكى از ضرورتهاى مديريت علمى و مبتنى بر انديشه يك جامعه، نظريهپردازى براى آن جامعه است؛ اما اين نوع (نظريه پردازى) مختصات ويژهاى دارد و هر نوع انديشهاى راهگشا نخواهد بود.
نظريه پردازى براى اداره يك جامعه، داراى دو مولفه است.
1. داراى پشتوانههاى تئوريك و متناسب با فرهنگ و اقتضائات آن جامعه؛
از يك سو اين نوع نظريه بايد كاملاً داراى ويژگىها و بن مايههاى علمى (مقصود از علمى معناى مستهجن و رايج علمى در قرن اخير به معناى (Since) نيست) باشد؛ يعنى داراى امكان و كاشفيتى از واقع و نحوهاى واقع نمايى و حقيقتگرايى.
از سوى ديگر، اين علميت در راستاى اقتضائات و مبانى فرهنگى آن جامعه باشد، تا هم پذيرش اجتماعى را در پى داشته باشد و هم به انحراف آن جامعه از خطوط اصيل فرهنگ و مبانى خود منتهى نشود.
2. ناظر به نيازمندىهاى واقعى و عينيت باشد.
از سويى اين نظريه نبايد، كتابخانهاى صرف و محصول تأملات منقطع از عينيت و در كنج اتاق مطالعه انديشمند باشد؛ چه آنكه در اين صورت، گرهاى را باز نخواهد كرد.
مع الاسف امروزه بسيارى توليدات علمى كه وصف نظريه را با خود يدك مىكشند، به يكى از عارضههاى پيش گفته مبتلا است:
يا بن مايهاى علمى نداشته و ضمانت اجرا ندارد يا در تعارض با مبانى و فرهنگ دينى و بومى ماست يا نظرى و بريده از عينيت است.
در اين ميان جنس ايدههايى كه رهبرى در طول بيست سال ولايت مبارك خويش بر جامعه اسلامى ارائه كردهاند، با هر آنچه تاكنون ديدهايم متفاوت است.
هم پشتوانههاى علمى و نظرى دارد و هم ريشه در فرهنگ ناب دينى داشته و هم به نيازهاى واقعى و جارى نظام اسلامى نظر دارد.
پس مىتوان گفت، نظريههاى رهبرى از جنس (تلفيق بين نظر و عمل) است؛ هرچند كه به تناسب شرايط و موضوعات مختلف، گاه ابعاد نظرى يك نظريه اهميت بيشترى يافته و گاه ابعاد عينى و عملى آن.
در اين ميان ما با عدم درك صحيح از جنس و نوع انديشه رهبرى و عدم دقت در نقطه ثقل آن، سخنانى از جنس نظر را با راه كارهاى عملياتى و اجرايى پى گيرى مىكنيم و ايدههايى از جنس عمل را در سالنهاى همايش و نشستها و كارگروهها تحقق مىبخشيم.
واقعيت آن است كه در بسيارى عرصهها، هرچند حركتهاى در خور تقدير و توجهى صورت گرفته، و پيش فرض بسيارى عمل در راستاى تحقق منويات رهبرى بوده است؛ ليكن اين حركتها در حد و اندازههايى كه رهبرى خواست نبوده است و اين ناهماهنگى در اجرا، از تأكيدات و تذكرات مكرر ايشان در هر عرصه به سهولت قابل فهم است.
3. آسيبهاى مرحله اجرايى كردن انديشه رهبرى
تاكنون آسيبهاى رويكردى، معرفتى و مربوط به فهم انديشه رهبرى بيان شد. هر يك از اين امور به تنهايى مىتواند به عنوان مانعى در اجراى اين انديشهها به شمار آيد؛ اما دسته ديگرى آسيب در مرحله اجرا قابل تصوير است كه با فرض نبود دو آسيب پيش گفته، خودنمايى كرده و مانع تحقق رهنمودهاى رهبرى مىگردد.
عدم تئوريزه كردن انديشهها:
آنچه بر عهده يك راه بر و ايدئولوگ و تصميمساز در عرصه كلان مديريت كشور است، بيان خطوط كلى و سياستهاى كلان حركت در عرصههاى گوناگون است. نه ورود به جزئيات امور، و آنچه بر عهده طبقات بعدى مسئولان و متفكران است، تعيين، تكميل، گسترش، بيان پيش فرضها و مبانى آن انديشه است.
اساساً يك آسيب جدى عدم نگاه به انديشه رهبرى، به عنوان توصيههايى برخاسته از انديشه و كار تخصصى است، بلكه آنها را توصيههايى پدرانه مىپنداريم كه الزاماً پشتوانه تئوريك ندارد؛ اما با تأمل و توفيق در عمل به اين توصيهها، بن مايههايى قوى از انديشههاى ناب اسلامى در چشم مىخورد كه نياز به پردازش و تئوريزه شدن دارد.
تئوريزه كردن يك انديشه، به معناى تكميل، توضيح، بحث و گفتوگو پيرامون آن انديشه و تبيين ابعاد نا پيداى يك تفكر است. بسط مفهومى يك انديشه موجب مىشود كه زمينه فهم همگانى و در نتيجه اجرايى شدن آن فراهم آيد؛ اما اگر رهبر كه در مقام بيان خطوط اصلى حركت نظام و نهضت است، ايدهاى را مطرح كند و آن ايده در فضاى مخاطبان خود مورد گفتگو و پردازش قرار نگيرد، اساساً از عرصه دغدغههاى جمعى مخاطبان حذف شده و به فراموشى سپرده مىشود.
از سويى، نه ممكن است و نه صحيح است كه هر ايدهاى را رهبرى خود كامل و جامع تبيين و توصيف كند، چرا كه در اين صورت يا از ديگر شئون باز مىماند يا جامعه مخاطبان زمينه انديشه ورزى را از دست داده و به مصرف گرايى صرف عادت مىكنند.
بسيارى سخنان و ايدههاى ايشان كه بر تحليلهايى دقيق و بر اساس مطالعاتى در گستره تاريخ و تمدن بشر استوار است، به بيان و روشن شدن پشتوانههاى محتوايى و مبانى فكرى و دينى نياز دارد.
اساساً هر چه يك انديشه به صورت كلى و كلان باقى بماند امكان عملياتى شدن را از دست مىدهد. تئوريزه كردن يك انديشه، هم ابهام زدايى مفهومى را در پى دارد و هم خرد شدن و قابل پيگيرى كردن يك مفهوم كلى را.
تبديل نشدن به گفتمان
پس از هر موج از سخنان رهبرى، به جاى آنكه از ابزارهاى گوناگون كمك گرفته شود، تا آن انديشه به گفتمان غالب عرصه خود بدل شود، به برخوردهايى تشريفاتى بسنده مىگردد.
گفتمان سازى براى يك انديشه اين ظرفيت را ايجاد مىكند كه به يك خواست اجتماعى بدل گردد. مطالبه و خواست اجتماعى شدن يك ايده و انديشه، سرعت و قوام بيشترى به شكل گيرى و تحقق آن مىبخشد و از سوى ديگر، جلوى برخوردهاى تشريفاتى را نيز سد مىكند.
گفتمانسازى ظرافتهايى دارد كه بايد در اتاقهاى فكر و انديشكدهها، روى چگونگى آن تأمل و تمركز كرد و به سادگى تحقق نمىپذيرد.
در زمينه گفتمان سازى و تئوريزه كردن يك انديشه، جريان روشنفكرى از ابتكار عمل بالايى برخوردار است و سخنان رهبران خود را به سرعت به گفتمان غالب تبديل مىكند.
براى تحقق يك ايده و تفكر در مقياس اجتماعى، بهترين ابزار تبديل كردن آن به گفتمان و خواست اجتماعى است، چرا كه از يك سو، همه ارادهها را در يك مسير واحد سامان مىدهد و زمينه تحقق جدى تر را فراهم مىآورد و هم موانع احتمالى را كم اثر مىكند. ديگر مانعى توان ايستادگى در برابر يك اراده عمومى را نخواهد داشت. گسترش اجتماعى يك انديشه و آرمان، امكان همه فهمى آن را نيز فراهم آورده و به طور طبيعى، تا پايين ترين طبقات اجتماعى داراى برداشت از آن خواهند شد و نيز ديگر امواج موازى در برابر آن را كم اثر مىكند.
عدم تبديل به مدلهاى عملياتى:
بسيارى انديشهها براى به صحنه عمل درآمدن و خارج شدن از توصيه صرف، بايد به مدلهاى عملياتى و دستورالعملهاى اجرايى تبديل شوند كه اين امر، امروزه خود چون رشتهاى و حرفهاى مستقل است.
مدلسازى انديشه، يعنى لايه ميان نظر و عمل را پر كردن. در برخى تعابير از اين امر، به لايه منطقى ياد مىشود. لايه منطقى نقشه عملياتى تحقق يك ايده ذهنى در عرصه عينيت و كنش خارجى است. بسيارى از ايدههايى كه امكان تحقق خارجى نمىيابند، نه از آن سو است كه خود داراى نقصان معرفتى و كاستىهاى تئوريك هستند، بلكه نبود يك نقشه راه براى اجرا و عملياتى كردن است كه مانع تحقق آنها مىگردد.