responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 315  صفحه : 4

تاريخ انديشه


ممدوح الشيخ

فلسفه در طول تاريخ بشريت، همواره به مثابه مادر علوم معرفى شده است. فلسفه پس از آن كه در مباحث سه گانه اصلى‌اش، يعنى ماوراء الطبيعه، معرفت شناسى و ارزش شناسى شمارى از قضاياى مرتبط و نامرتبط مورد بحث قرار گرفت، مبحث معرفت شناسى از آن جدا شد و به علوم متعددى تبديل گرديد كه موضوعش روش‌هاى مختلف پژوهش بود، و سپس مبحث ارزش‌شناسى از آن جدا شد و به شكل علمى مستقل با نام علم اخلاق در آمد، اما با ظهور علم الاجتماع، فلسفه سياسى به ميراثى سنتى تبديل شد و جامعه انسانى بيش از آن كه مبتنى بر نظريه‌پردازى باشد، مبتنى بر تحليل شد.
علوم اجتماعى نيز در مسير خود شاهد جدايى برخى از مباحث علوم بود، كه هر كدام در موضوع خود به علمى مستقل و داراى روشى خاص تبديل شد، اما علم تاريخ در مسير خود توانست به لحاظ موضوعى تا حدى ثباتش را حفظ كند، و شايد تنها فلسفه تاريخ را بتوان استثناى اين قاعده شمرد كه پلى ميان فلسفه و تاريخ زده است. علم تاريخ انديشه نيز اشارت به تولد علم جديدى دارد كه بر اثر لقاح فلسفه و تاريخ زاده شده است. اين علم در مطالعه انديشه‌هاى بشرى، چگونگى بقا و استمرار انديشه‌هايى را كه باقى مانده واستمرار يافته اند برجسته مى‌كند. در مقابل، صورت‌ها و زمينه‌هاى نابودى انديشه‌ها و مفاهيم ديگر را كه به سرعت و بدون مشاركت در تمدن سازى نابود شده‌اند نيز به صورت برجسته نشان مى‌دهد. از اين گذشته، طبيعت نگاه اين علم به انديشه‌ها چنين است كه انديشه را صرفا محصول عقل مجرد نمى داند و در هر ايده و انديشه اى تأمل مى‌كند و رابطه آن را با لحظه تاريخى اش و زمينه‌هاى اجتماعى متفاوتش بررسى مى‌كند.
اين تعبير ناظر به انديشه‌هاى پيشينى پژوهشگر نسبت به مدلول عقل تاريخى و اجتماعى است كه دراين مطالعه به روشنى آشكار است.
با اين حال، اين پژوهش به آرايى اشاره دارد كه از نيمه قرن نوزدهم در مكتب ماركسيسم رواج يافت، و هم چنين درنگى دارد در وضعيت علم و تبلور آن به وسيله فلاسفه ديگر پيش از اين دوره كه داراى رويكردى غيرتاريخى بوده‌اند و نيز تأملى دارد در تحولى كه در زمينه تاريخ انديشه در نيمه دوم قرن بيستم پس از شكوفايى علوم زبانى و نشانه‌شناسى و به ويژه در سايه ساختارگرايى اتفاق افتاد كه اين خود نشانه شموليت اين كار است.
نويسنده در بحث تاريخ انديشه‌ها مى‌گويد كه تاريخ انديشه به مثابه شاخه علمى جديدى از تاريخ مدرن است، كه هويت آن هنوز به سبب دگرگونى موضوع و عدم دقت مرزهاى آن و تفاوت سرچشمه‌هاى اصول آن، هويتى ناروشن دارد. البته آراء پيرامون ريشه مدرن تاريخ انديشه متفاوت است، ولى با اين حال نويسنده اشاره اى به ريشه قديمى اين علم نمى‌كند. اما به پاره اى آراء پيرامون ريشه جديد اين علم اشاره مى‌كند. پاره اى مورخان بر آنند كه اين علم در عصر رنسانس در اروپا و به ويژه به دست فرانسيس بيكن (1561- 1626) ظهور يافت كه در كتاب " پيشرفت علم" به ويژگى‌هاى اين نوع از تاريخ اشاره مى‌كند.
با اين حال، گروهى ديگر معتقدند كه اين علم در عصر روشنگرى در قرن هجدهم ظهور يافته و با ظهور مورخان فلسفه‌پردازى مانند ولتر (1694-1778) مرتبط بوده كه كوشيدند پيشرفت را به ارتقاى عقل پيوند دهند. نويسنده، هم‌چنين تعبيرهايى را به كار مى‌برد كه در انديشه غربى، اصطلاحاتى سايه دار و جانبدارانه است كه مبتنى بر پيش فرض‌هايى است؛ مانند اعتقاد به تكامل عقل بشرى طى مراحل مشخص در روندى خطى. نويسنده با ناديده گرفتن اين نكته نتيجه مى‌گيرد كه اين آراء به رغم تضادشان با هم، پرده از نياز ضرورى به وجود شاخه اى علمى بر مى‌دارد كه بايد ويژگى‌ها و نشانه‌ها ى عمومى علم را بررسى كند و ميان آن و عصرى كه توليدشان كرده است پيوند بر قرار كند و اين فرايند است كه به باور نويسنده مراحل نهان تاريخ انديشه در چهره سنتى‌اش را آشكار مى‌كند. اين نياز به چنين شاخه علمى‌اى و اين تكوين كند در حالت خميرگى‌اش هم‌چنان باقى ماند تا در 1882 بروز يافت و در اين بخش است كه نويسنده به شرايط عينى ظهور اين علم اشاره مى‌كند؛ زيرا از زمان فرانسيس بيكن، رشد علوم و انديشه‌ها در غرب هم زمان با فروپاشى مستمر و روز افزون فعاليت‌هاى مختلف تمدنى اتفاق مى‌افتد هر چند اين روند در نيمه اول قرن بيستم ابعادى دهشتناك مى‌يابد و در سطح سياسى اتحاد اروپا فرو مى‌پاشد و ملل جهان از تحقق وحدت ناتوان مى‌مانند، اما اين ربط ميان حالت پراكندگى معرفتى و سياسى كه نويسنده بر قرار مى‌كند، اشاره به ماهيت روابط تأثير و تأثر متقابل ميان معرفت و واقعيت در تجربه غربى دارد. براى مثال، داروينيسم به مثابه نظريه اى در زمينه زيست‌شناسى ظهور يافت و از دل آن داروينيسم اجتماعى و سياسى سربر آورد و به همين ترتيب ديگر ايده‌ها و انديشه‌ها.
نويسنده در سياق تاريخ نگارى و تحليل به اين نكته اشاره مى‌كند كه اقسام معرفت به سوى تشتت رو نهاد و هيچ علمى قدرت كافى براى جمع و جور كردن ديگر علوم به دست نياورد؛ زيرا از زمان قرون وسطى الهيات قدرتش را بر اقدام به اين مهم از دست داد و فلسفه از بخشى از مساحت متافيزيك به نفع علوم جديد كوتاه آمد و حتى خود علم به علومى متعدد تقسيم شد و انديشه سياسى و تاريخى از سخن گويى به زبان كليات باز ايستاد و تخصصى و فرد گراتر و جزئى نگرتر شد و از توجهش به قوانين عمومى و كلان دست كشيد. از اين جا نياز ضرورى به علم تاريخ انديشه احساس شد تا با پوزيتيويسمى كه در آن دوره در تمام علوم اجتماعى به اوجش رسيده بود رويارويى كند. با اين كه نويسنده معتقد است كه نقش اساسى اين علم تأسيس نگره‌اى به تمدن‌ها به مثابه كيان‌هايى يكپارچه و حفظ استقلال روش‌هاى تمام علوم اجتماعى از علوم طبيعى است، اما اين علم تلاشى براى جست وجوى نقطه ثبات در گردونه شدن‌ها و پيوندهايى است كه جامع و كاشف كليات است. بنابراين، اين علم پاسخى به نداى فطرى و نقشى است كه بايد دين بدان اقدام مى‌كرد و علم با واقع گرايى و جزئى گرايى اش نتوانسته است بر جايش بنشيند.

ديلتاى، بنيادگذار تاريخ انديشه
سال 1882 نه تنها نسبت به تاريخ انديشه، بلكه نسبت به علوم انسانى در شكل عامش سالى سرنوشت ساز بود. در اين سال و در شرايطى كه پوزيتيويسم بر علوم سلطه يافته بود و در اوج جوانى اش به سر مى‌برد، و مروجان پوزيتويسم يگانه راه جبران پس ماندگى علوم انسانى نسبت به علوم طبيعى را اجراى روش تجربى براى رسيدن به قوانين كلى مى‌دانستند، ويلهلم ديلتاى (1833- 1911) كرسى هگل در دانشگاه برلين را در اختيار گرفت. ديلتاى، بنيان گذار حقيقى علم تاريخ انديشه، تاريخ را بر صدر علوم فكرى نشاند و داورى مسائل تاريخى را به دست عقل بشرى سپرد. انسان از نگاه ديلتاى موجودى تاريخى است كه خود را از رهگذر تجربه‌هاى عينى زندگى و نه تأمل عقلى مى‌فهمد و ماهيت و اراده‌اش چيزهايى نيست كه از پيش مشخص شده باشد؛ زيرا او خود را به شيوه‌اى غير مستقيم از راه تفسير تعبيرات ثابتى كه به گذشته بر مى‌گردند مى‌فهمد. خود تاريخ نيز داده‌اى عينى در گذشته نيست، بلكه داده‌اى متغير است. وى مى‌گويد: ما در هر عصرى، گذشته را از رهگذر تعبيراتى كه براى ما باقى مانده است به شكل جديدى مى‌فهميم. هر گاه در زمان كنونى شرايطى عينى مشابه شرايط گذشته پديد آيد، فهم ما از گذشته نيز بهتر خواهد بود.
در قرن بيستم، به ويژه پس از انتشار آثار كامل ديلتاى و ترجمه آن در دهه بيست جايگاه تاريخ انديشه محكم تر و همه‌گيرى آن بيشتر شد. فضاى سياسى آشفته ميان دو جنگ جهانى و چالش‌هاى فكرى همزمان با آن به تطور تاريخ انديشه و توسعه آن كمك كرد و پاره اى از برترين فلاسفه قرن بيستم را به خود جذب نمود: از ميان مورخان، ارنست كاسيرر و فردريك ماينكه را كه نگاه ديلتاى را چندان گسترد كه شامل انديشه سياسى هم شود و ميشل فوكو كه تاريخ انديشه سنتى را به نقد كشيد و روش جديدى عرضه كرد، كه نام باستان شناسى معرفت بر آن نهاد. و هم‌چنين، آرتور لوفگاى را كه براى ورود علم تاريخ انديشه به آمريكا تلاش فراوان كرد و كارل مانهايم كه با بيرون كشيدن اين علم از انتزاعيات و پيوند دادن آن با تاريخ اجتماعى به غناى آن افزود.
دائرة المعارفى بزرگ از اين علم منتشر شده و اكنون گروه‌هاى مطالعاتى و مراجع و برنامه‌هاى علمى در تاريخ انديشه در بسيارى از دانشگاه‌هاى امريكا و اروپا وژاپن فعالند.مجله تاريخ انديشه نيز از 1940 تاكنون در نيويورك منتشر مى‌شود و برجسته ترين نويسندگان در زمينه تاريخ انديشه در غرب برنارد گروتهاوزن و فدريكو شابد و پل هازارد و دانيل مورينيه هستند.

ويژگى‌هاى تاريخ انديشه
ويژگى تمايز بخش علم تاريخ انديشه نسبت به انواع ديگر تاريخ، اين است كه بر دنياى درونى انديشه تمركز مى‌كند و نه جهان بيرون از حيات علمى" اما انديشه‌هايى كه مدار اهتمام اين علم‌اند، انديشه‌هايى هستند كه بخت گسترش و انتشار را مى‌يابند. كليد راز واژه انتشار اين است كه معانى متعددى از آن فهميده مى‌شود، مانند انتشار در بيرون از حوزه يك علم و يا انتشار از طريق جماعت‌هاى انسانى. از اين‌رو، اين علم، الگوى علمى براى رابطه ميان حوزه‌ها و زمينه‌هاى معرفتى مختلف است؛ زيرا انتشار و هجرت انديشه‌ها را پى گيرى مى‌كند. به تعبير فوكو " مبادلاتى را كه ميان عرصه‌هاى معرفتى و هجرت انديشه‌ها با يكديگر انجام مى‌شود، از خلال نشان دادن چگونگى‌انتشار معرفت پى‌گيرى مى‌كند و مناسبتى براى زايش مفاهيم فلسفى پديد مى‌آورد و آن را پى‌گيرى كرده و گاه خود را نيز ابراز مى‌كند... و نشان مى‌دهد كه دشواره‌ها، مفاهيم و انديشه‌هاى محورى چگونه حوزه فلسفى‌اى را كه در آن شكل گرفته‌اند رها مى‌كنند و به گفتمان‌هاى علمى يا سياسى تبديل مى‌شوند.
به اين ترتيب، موضوع تاريخ انديشه بين فلسفه و تاريخ تمدن قرار دارد و يكى از اهداف برجسته اش پرده بردارى از گروه معينى از انديشه‌ها است كه در پس هر انديشه صورى‌اى وجود دارد و يا شرط آن به شمار مى‌آيد؛ زيرا اين انديشه‌ها، پيش فرض‌هايى هستند كه مردم آنها را از محيطهاى فكرى اشان كه غالبا درك كاملى از آنها ندارند و كمتر بدان تسليم مى‌شوند، مى‌مكند؛ درست همان گونه كه گياه ، آب را از طريق تراوش مى‌مكد؛ يعنى اين كه تاريخ انديشه بر انديشه‌هايى متمركز مى‌شود كه بهتر است آنها را ايمان‌ها (باورها) ناميد. " در تاريخ بشر انديشه‌هايى ظهور مى‌يابد كه ما تنها به آنها به چشم انديشه نمى‌نگريم، بلكه به آنها ايمان مى‌آوريم؛ مانند آزادى، عدالت، پيشرفت... و بديهى است كه مثل چنين افكارى از كليدهاى فهم شخصيت ملت‌ها و جوامع و عصرهاست و تفاوت تاريخ انديشه با تاريخ تمدن اين است كه تاريخ انديشه به انديشه‌هاى تمدن به معناى عالى اش كه در فلسفه و هنرها و ادبيات و علوم و حتى سطوح مختلف تكنولوژى اهتمام دارد.

نقش انديشه در تاريخ
نويسنده در اين بخش از كتاب مى‌گويد كه طرح اين پرسش به ظاهر ساده در سطح گسترده در اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاد، زمانى كه بلا فاصله پس از انتشار كتاب روح انقلابى پيش از انقلاب (بر سر اين كه 1715-1789) تاليف فليكسى روكان ميان مورخان فرانسوى بر سر اسباب و علل انقلابشان نزاع در گرفته بود. چكيده اين كتاب اين است كه، انقلاب ملت فرانسه نه با انديشه عدالت و برابرى به راه افتاد و نه با نوشته‌هاى ولتر و روسو و مونتسكيو و ديگران، بلكه عامل محرك اين انقلاب ستم‌هاى عملى آشكار بود؛ فرانسوى‌ها زمانى به راه افتادند كه شكمشان گرسنه و جيبشان خالى شده بود و مسئوليت اين تنگدستى‌ها را بر دوش دولت مى‌افكندند. بنا بر اين اگر مى‌خواهيم اسباب و علل اين انقلاب را به درستى درك كنيم ...بايد به شناسنامه زندگى روزانه و وضع اقتصادى مردم رجوع كنيم.... بايد به طور خاص و اخص به شكايت‌هاى رسمى مراجعه كنيم.
تا سال 1906 به اين كتاب پاسخى داده نشد. در اين سال ماريو روستان، كتاب " فلاسفه و جامعه فرانسوى در قرن هجدهم " را منتشر كرد. وى در اين كتاب تاكيد كرد كه انديشه فلاسفه عامل تمايز ناآرامى‌هاى ناكام 1715 از انقلاب ملى 1789 بود. اين دو موضع تا حد فراوانى لب اختلافات فلسفى ايدآليسم و ماترياليسم را باز مى‌نمايد كه در قرن نوزدهم با هگل و ماركس به اوج خود رسيد. اختلاف بر سر اين بود كه آيا انديشه‌ها محرك مردم براى كار است يا شرايط مادى؟ عصام عبدالله معتقد است كه اختلاف بر سر اولويت هر كدام از انديشه‌ها و منافع در حركت بخشى مردم اساسا اختلافى بى ثمر است؛ زيرا بدون هر كدام از اين دو، جامعه بشرى جامعه اى فعال نخواهد بود و بلكه تاريخ بشرى اساسا بى معنا خواهد بود.
با اين حال، ظاهر امر گوياى آن است كه تاريخ انديشه مبتنى بر پيش فرضى است كه مفاد آن اين است كه " عقل يا روح بالاترين قدرتى است كه در پس هر پيشرفتى در تاريخ قرار دارد" و اين بدان معناست كه وى به ايدآليسم مايل است؛ با اين حال اگر به دقت بنگريم در خواهيم يافت كه روح يا عقل نقش وساطت ميان ايده آل و ماده را دارد؛ زيرا انديشه‌ها مردم را به كار وادار نخواهد كرد، مگر زمانى كه در ميانشان ايمان زنده و قوى شكل گرفته باشد؛ يعنى اين كه ايمانى بر انگيزاننده به كار بايد در ميان باشد. اصطلاح partideelle la كه جادليه برساخته است، اهميتى بسزا در پايان دادن به نزاع ميان ايدآليسم و ماترياليسم و پرده برداشتن از نقش عملى تاريخ انديشه داشته است. وى تبيين كرد كه فرآورده‌هاى مادى بشر ضرورتا شامل بعد فكرى و معنوى است و خود انديشه به قدرتى مادى تبديل مى‌شود، كه در نتيجه، توجيهى براى تقسيم جهان فلسفى به قدرت مادى و ايده آل وجود ندارد. اهميت اين رهيافت جادليه از آن روست كه وى از منتقدان راديكال ماركسيست بود و با اين ايده جديد هم از ماركسيست خود شانه خالى نكرد و هدفش تكامل و تطور بخشيدن به ابعادى زنده از انديشه ماركس بود. وى در همين حال از آنچه كه علم و عصر پشت سرش نهاده، شانه خالى مى‌كند و نويسنده ( فليكسى روكان) را به بازانديشى در مسأله غلبه و يا سلطه به هدف رهاندن پژوهش علمى از قالب‌هاى از پيش آماده فرا مى‌خواند.
در حققيقت، آنچه كه نويسنده آن را راه حل سازش افكنانه ميان بعد مادى و بعد ايده آل مى‌خواند، صرفا راه حلى ماجراجويانه است كه در آن ايده آليست به ايده آليستى اسمى و ماترياليست عينى تبديل مى‌شود؛ به شيوه اسپينوزا كه واژگان داراى بار معنايى ايده آلى را از مرز معنايى اشان بيرون آورد و بر پديده‌هاى مادى صرف اطلاق كرد؛ مانند مقوله خدا و طبيعت، مانند آن.

پژوهش در تاريخ انديشه
تاريخ انديشه، چكيده انديشه ديگران، تجربه‌ها، ژرف نگرى‌ها و پاسخ‌هايشان به پرسش‌هاى محورى در طول قرن‌ها را به ما عرضه مى‌كند. به رغم تفوق ما بر گذشتگان در غالب زمينه‌هاى معرفتى ، ما خود و جهان را از نگاه خود مى‌بينيم و اين نگاه قطعا بايد خاص و محدود و جزئى باشد و در نتيجه ما همواره نيازمند مطالعه كيفيت درك ديگران هستيم. از ديگر سو، ما عادتا از جهان به صيغه مفرد سخن مى‌گوييم؛ گويى كه جهان واحدى وجود دارد، در حالى كه در حقيقت جهان‌هاى متعددى داريم كه گاه هماهنگ و گاه متناقضند؛ زيرا جهان فيلسوف و جهان الهيات دان وجهان جامعه‌شناس و جهان زيست شناس و جهان هنرمند و... يكى نيستند.
از اين رو، همواره نياز به تركيب فكرى جديدى است كه از اين جهان‌ها فراتر رود و اين همه را با هم جمع كند؛ زيرا عقل انسانى تحت تأثير آنچه تناقضات وضع تاريخى و وضع بشرى ناميده مى‌شود، چنين مى‌ديد كه اين تركيب ضرورى است و ريخت بندى‌اش به گونه‌اى ضرورى است؛ زيرا اين تناقض‌ها به سبب وجود خود يا با ديالكتيكش به كشف عقلانيتى عام كه آن را كنترل كند و از آن فراتر رود مى‌انجامد. علم تاريخ حد فاصل ميان فلسفه وتاريخ است و در هدف هر دو شريك است و بهترين ابزار براى مطالعه تحول و نسبى و مشروط با هم و بلكه نشان دادن چيزى است كه در ميانه تحول، تغيير مى‌كند. اين شاخه علمى مى‌تواند تبيين كند كه چگونه انديشه‌هاى مشخصى نه تنها رواج مى‌يابد، بلكه در بناى تمدن‌هاى بزرگى سهيم مى‌شود، در حالى كه انديشه‌هاى ديگر عمر چندانى نمى كند. تاريخ انديشه وجود رابطه اى يكپارچه ميان حقيقت و ريشه‌هاى تاريخى انديشه را مسلم مى‌انگارد؛ زيرا هر انديشه‌اى در محيطى مشخص سر برمى‌آورد و ديدن آن در حالت اصلى اش شرط فهم كامل آن است و طبعا به فهم ماهيت آن كمك مى‌كند.
انتشار انديشه‌ها آن گونه كه قاموس تاريخ انديشه مى‌گويد، در سه فضا يا جريان انجام مى‌شود:
1. جريان افقى از راه سازمان‌هاى علمى مختلف و در محيط و عصر معين؛
2. جريان خطى تاريخى از رهگذر عصرهاى مختلف؛
3. اما جريان سوم محل تقاطع دو رويكرد سابق در دشواره‌هاى مشخصى است كه مختص عصر يا محيط فرهنگى‌است و " عمق" ناميده مى شود.
در مقابل اين سه جريان، سه گونه از مطالعات مقايسه اى در تاريخ انديشه قرار مى‌گيرد:
1. مطالعات عرضى، كه با زمان و مكان مشخص مى‌شوند؛
2. مطالعات خطى كه بر سير تحول ايده يا مفهوم در طى عصرها تمركز دارد؛
3. مطالعاتى كه دو گونه گذشته را با هم دارد و به شكل اساسى بر عمق تمركز مى‌كند.
از نمونه‌هاى كلاسيك گونه اخير، كتاب " حلقه بزرگ هستى" آرتور لوفگاى ( 1936) است كه وى در آن به تحليل ساختار درونى مؤلفه‌هاى انديشه يا به تعبير خود وى " واحدهاى بزرگ انديشه‌ها مى‌پردازد. اين واحدهاى بزرگ، تداوم و تدريج و كمال يابى است و اينها وصف چارچوب تاريخى و فرهنگى انداموار انديشه‌ها نيست، بلكه خلاصه‌اى تحليلى و پژوهشى در تاريخ انديشه است. وى اين واحدها را به مثابه عواملى مساعد براى تفكيك انديشه‌هاى مركب و محورى‌اى كه پشت غالب جنبش‌هاى فكرى ديگر قرار داشته اند پيشنهاد مى‌كند. الگوى لوفگاى يكى از مهم‌ترين پايه‌هاى پژوهش در تاريخ انديشه سنتى شد و فوكو معتقد است كه ظهور و ارتباط و كليت ، انديشه‌هاى محورى و اساسى بزرگ تاريخ انديشه است.
به رغم اين، تاكنون شيوه معينى براى تحليل ساختار داخلى انديشه‌ها پديد نيامده است. ارنست كاسيرر و كارل مانهايم و فرانكلين پاومر و ديگران تلاش‌هايى كرده‌اند، ولى گويا جز كتاب باستان شناسى معرفت ميشل فوكو كتاب روش‌مند ديگرى نداريم كه به تحليل ساختار درونى انديشه‌ها پرداخته باشد.

ايدئولوژى و تاريخ انديشه
ايدئولوژى ideologie از دو كلمه يونانى idea به معناى انديشه و logoc به معناى علم يا نظريه تشكيل شده است. معناى اين اصطلاح " علم انديشه‌ها" ست. نخستين كسى كه اين اصطلاح را برساخت، متفكر فرانسوى دستوت دوتراسى (1757- 1936) بود، كه در اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم در دو كتابش: "يادداشتى پيرامون ملكه فكر" (1796) و " برنامه ريزى براى عناصر ايدئولوژى" (1801) اين اصطلاح را به كار برد. مقصود وى از اين اصطلاح اشاره به علمى است كه انديشه‌ها را به معناى عامش بررسى مى‌كند؛ يعنى علمى كه به پژوهش در وقايع ناخودآگاه مى‌پردازد و خصايص و قوانين و شكل گيرى آن و پيوند آن با روابطى كه نمايندگى اشان مى‌كند را تعيين مى‌كند. به نظر مى‌رسد كه پيدايى كلمه ايدئولوژى با گرايش‌هاى حسى يا مادى‌اى كه در فرانسه در خلال قرن هجدهم ظهور يافت مرتبط است؛ زيرا ايدئولوژى، علم انديشه‌ها به شمار مى‌رفت و روش ايدئولوژيك تنها روش علمى اى بود كه فلاسفه در تحليل انديشه‌ها و پژوهش در منابع آنها به كار مى‌گرفتند.
ايدئولوژى‌گرايان، هوادار جماعت فلسفى‌اى بودند كه فيلسوف ماترياليست كاندياك بنياد نهاد كه از سنت تجربى متأثر بوده اند و متافيزيك را رها كردند و به انقلاب فرانسه ارتباط يافتند و غالب آنان نقش آفرينان كودتايى‌بودند كه ناپلئون را به قدرت رساند. آنان انديشه متافيزيكى را كه طبقه حاكم به مدد آن وجود خويش و لميدن خود را بر بستر قدرت توجيه مى‌كرد رد كردند و از ديگر سو، معتقد به آن بودند كه مطالعه انديشه‌ها بايد بر مبانى روان شناختى و مردم‌شناختى باشد و نه بر خاستگاه‌هاى متافيزيكى. واژه ايدئولوژى گرا نخستين بار زمانى به كار رفت كه ناپلئون براى تحقير اين فلاسفه كه با طمع‌ورزى‌هاى استعمارى‌اش مخالف بودند از آن بهره گرفت. مقصود وى از اين نامگذارى آن بود كه انديشه‌هاى اينان وهم آلود و نسبت به روند نزاع‌هاى سياسى غير واقع بينانه است. از آن زمان اين كلمه معنايى منفى به خود گرفت و بر كسى اطلاق شد كه فلسفه اش صبغه اى مذهبى و دور از حقيقت دارد. ماركس نيز در كاربرد اين واژه از ناپلئون پيروى كرد، اما لنين از آن برداشتى مثبت داشت و متفكر ماركسيست آنتونيو گرامشى‌اهتمامى ويژه بدان داشت چندان كه نظريه پرداز روساخت ناميده شد.
سياستمداران در ايدئولوژى، سلاح جديدى كشف كردند كه به كار سركوب خصم مى‌آمد و از اين رو آن را با زيركى و هوشمندى به كار بردند. با تبديل كمونيسم از ايده اى صرف به ساختارى سياسى، عصر ايدئولوژى به عصر تحليل - كه وصفى است كه مرتن وايت براى قرن بيستم به كار مى‌برد- تبديل شد. در نتيجه نياز به تحول از روش ايدئولوژيك به روش جديدى از رهگذر جامعه شناسى معرفت كه مبتنى بر تحليل تمامى روش‌هاى فكرى است احساس شد.
هنوز نشانه‌هاى پژوهش مدرن در تاريخ انديشه در نيمه قرن بيستم روشن نشده بود كه تندباد ساختارگرايى وزيدن گرفت كه مى‌كوشيد يا بازنگرى راديكال تفسير تاريخى و تلاش براى ابطال ادعاى "انحصار قدرت بر تفسير پديده‌هاى بشرى " آن تاريخى گروى را به شكل عام بى اعتبار كند. در نتيجه اين تلاش، مكتب تاريخى جديدى شكل گرفت كه كوشش خود را به كشف نشانه‌هاى عام تمدن‌ها معطوف كرد.
سخن آخر اين كه علم تاريخ انديشه پس از شكوفايى زبان شناسى و نشانه شناسى بر خوانش علمى متون مبتنى‌است. از اين‌رو، اين خوانش علمى معرفتى، فراگير است و تحليل لغوى و پرسش تاريخى و تدبير فكرى براى استخراج ديالكتيك نهفته ميان زبان و انديشه و تاريخ را يكجا گرد آورده است.
نام كتاب: علم تاريخ الأفكار
مؤلف: دكتور عصام عبد الله
ناشر: مركز زايد للتنسيق والمتابعة
محل نشر: امارات متحده
تاريخ نشر: سپتامبر 2002

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 315  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست