اشاره:
نخستين همايش بينالملليِ «تأثير متقابل ادبيات فارسي و عربي» آبان ماه سال جاري در دانشگاه الزهراي تهران برگزار شد. در اين همايش اديباني از ايران و كشورهاي عربي حضور داشتند كه به بررسي و تحليلِ تأثيرپذيريها و تأثيرگذاريهاي ادبيات ايران و عرب پرداختند.
«استاد موسي بيدج» شاعر، نويسنده و مترجم معاصر، يكي از سخنرانان اين همايش بود كه در ضمن مقالهاي تحت عنوان «ايران در شعر امروز عرب» به بررسي تأثير متقابل شعر فارسي و عربي پرداخت كه خلاصهاي از اين مقاله در اختيار پگاه قرارگرفته است كه به دوستداران ادبيات معاصر تقديم ميگردد.
اديبان ايران و عرب از گذشتههاي دور با هم خويشاوندي داشتهاند. «بشّار، ابونؤاس و مهيار ديلمي» شاعران ايراني و از ستونهاي شعر عربند. «طغرائي» شاعر قرن ششم «لاميّة العجم» را در برابر «لاميّة العربِ» شَنْفَري سروده است.
«بديع الزمان» مقامات را بنيان مينهد، «ابن مقفع» ترجمه را رواج ميدهد، و ابن عميد ـ كه عربها او را جاحظ ثاني ناميدهاند ـ كسي است كه متنبّي بزرگترين شاعر عرب درمدح او گفته است:
من مُبلغُ الاعرابَ أني بعدهم
شدهدتُ رسطاليس و الاسكندرا
كيست كه به عربها بگويد كه من پس از آنها ارسطو و اسكندر را ديدهام... .
در آن عصر، بخصوص از قرن دوم هجري به بعد، دهها شاعر و اديب ايراني در سرزمينهاي عربي زندگي ميكردند، اما وقتي جلوتر ميآييم، شاعراني؛ مانند ناصرخسرو، مولانا و سعدي شيرازي را ميبينيم كه از سرزمين ايران آمدهاند. «سعدي» كسي است كه براي خرابي بغداد بدست مغولها سوگوارهاي با اين مطلع ميسرايد:
حبستُ بجفنيَّ المدامعَ لاتجري
فلمّا طغي الماءُ استطال علي السِكرِ
اشكم را با مژگانم بازداشتم كه فرو نريزد، اما چون آب طغيان كند، از كرانههاي رود در ميگذرد.
و «ابن بطوطه» جهانگرد مسلمان اهل طنجه ـ هفتصد سال پيش و سي سال پس از وفات سعدي ـ بر مزار او ميرود و در سفرنامهي خود مينويسد: «در بيرون شهر شيراز مزار شيخ صالح، معروف به سعدي است. او بزرگترين شاعر زمان خود، به زبان فارسي بود؛ شاعري كه در كلام عربي هم خوش درخشيده است.»
تاريخ ادبيات ايران نيز شهادت ميدهد كه شاعران ايراني فراواني به زبان عربي شعر گفتهاند كه «حافظِ» جهانِ عرب نديده، يكي از آنهاست. سلامت گفتار حافظ را ببينيد:
سُليمي منذُحلّت بالعراقِ
أُلا قي من نواها ما أُلاقي
ألا اي ساربان منزل دوست
إلي ركبانكم طال اشتياقي
دموعي بعدكم لا تحقروها
فكَم بحرٍ عميقٍ مِن سواقي
انگار اين شعر را شاعري عرب اكنون سروده است، نه شاعري ايراني هفتصد سال پيش، آن هم هيچ سفر نكرده.
اين مقدمه را آوردم كه بگويم چنين روندي ادامه داشت تا اين كه در قرن بيستم و پس از آمد و شد خاورشناسان غربي، از قرون وسطي به بعد و پيشرفت وسايل نقل و انتقال، روند صنعتي شدن كشورهاي جهان سوم بالا ميگيرد، هم اديبان ما و هم اديبان عرب، به اروپا و ادبيات آن توجه بيشتري ميكنند. اين توجه باعث ميشود كه از عنايت به ادبياتِ هم جوار كمي غافل شوند.
ولي با اين حال، من معتقدنيستم كه انقطاعي صورت گرفته باشد. و حتي بالاتر از اين، فكر ميكنم كه درعصر جديد، اين خيّامشاعر قرون ششم است كه گفتوگوي تمدنها و ارتباط فرهنگي را از طريق شعر و ادب آغاز ميكند.
آمد سحري ندا زميخانهي ما
كاِي رند خراباتي ديوانهي ما
برخيز كه پر كنيم پيمانه زمي
زان پيش كه پركنند پيمانهي ما
و چه زيبا ترجمه كرده است احمد رامي مصري:
سمعتُ صوتاً هاتفاً في السَّحَرْ
نادي من الحان: غُفاةَ البَشَرْ
هُبّوا امْلأُ وا كأسَ الطلا قبل أن
تفعمُ كأسَ العُمرِ كفُّ القدرْ
گفتم، گفتوگوي تمدنها را ـ در عصر جديد ـ رباعيات خيام آغاز كرده است. چرا؟ زيرا تحقيقات نشان ميدهد كه فقط در زبان عربي بيش از پنجاه ترجمه از رباعيات خيام وجود دارد. «احمد رامي»، «جميل صدقي الزهاوي» و «احمد الصافي النجفي» سه شاعر بزرگ نيمهي نخست قرن بيستم، از جمله كساني هستند كه رباعيات خيّام را مستقيما از زبان فارسي به عربي ترجمه كردهاند.
البته درست است كه رباعيات خيّام مورد توجه بسيار واقع شده است، اما اين توجه محصور به رباعيات نيست. مثلاً «الزهاوي» در هزارهي «فردوسي» كه حدود هفتاد سال پيش در تهران برگزار شده، قصيدهاي غرّا به زبان فارسي ميخواند و اين نشان از توجه اين شاعر بزرگ به ايران و ادبيات فارسي است. در همان حول و حوش «احمد شوقي» مصري، امير الشعراي عرب، كه در نمايشنامه نويسي عرب طرحي نو در انداخته، نمايشنامهي منظوم كمبوجيه را مينويسد كه باز به نوعي توجه به تاريخ اين مرز و بوم دارد. البته، «شوقي» رماني هم با عنوان «برگ ياس» نوشته است كه موضوع آن به زمان شاپور پادشاه ايران بر ميگردد.
«محمد فراتي» شاعر بزرگ سوري هم خدمات بسياري به ادبيات ايران كرده، كه از جمله كتاب «گلستان» سعدي را به نظم و نثر عربي ترجمه كرده است. و خلاصه اين كه بسياري از اديبان عرب آثاري را از ادبيات كلاسيك و معاصر ايران، به زبان عربي ترجمه كردهاند كه از حوصلهي اين گفتار خارج است و فقط بعنوان نمونه به «ابراهيم دسوقي شتا، عبدالعزيز مصطفي بقوش، صالح صاوي، محمد التونجي، ويكتور الكك» و... اشاره ميكنم.
«محمد مهدي الجواهري» شاعر بزرگ و آخرين نسل بازمانده از كلاسيك گويان عرب كه دو سال پيش وفات يافت، چندين شعر در وصف ايران سروده و در آن علاقهي خود را به سرزمين ما نشان داده است. او بارها به ايران سفر كرده بود، تا جايي كه رقيبانش او را ايراني تبار قلمداد كرده و از اين طريق به او حمله ميكردند. جواهري دربارهي ايران در شعري سروده است:
هِيَ فارسٌ و هواؤها ريحُ الصَّبا
و سَماؤها الاغصانُ و الاوراقُ
شمرانٌ تعجبني و زهرةٌ روضها
و هواؤها، و نميرُها الرقراقُ
في كلِّ غصن للبلابل ندوةٌ
و بكلِّ عود للغنا اسحاقُ
اين، ايران است و هوايش لبريز از باد صباست. آسمانش شاخهها و برگهاست. شمران دلخواه من است. پر از شكوفهي باغ هاست. و جويباران زلال، در هر شاخهي آن بلبلان، انجمني دارند و در هر عود آن يك اسحاق آواز ميخواند.
شاعران نوگراي عرب از چند زاويه به ايران نگاه ميكنند كه يكي جنبهي زيبايي شناختي دارد و ديگري براي همدردي و همصدايي با مردم ايران در مبارزاتشان. و سومي تأثيرپذيري از آثار شاعران عارف ايراني است. براي مثال «نزارقباني» جنبهي زيبايي شناختي مسأله را در نظر گرفته و ميگويد:
حان الوقتُ
لتتحوّلي من سَجّادة تبريزيّة
الي جزيرة من الضوءِ و الكبرياءْ
وقت آن است
كه از فرشي تبريزي
به جزيرهاي از نور و غرور مبدّل شوي
«عبدالمعطي حجازي» شاعر مصري در جايي ميگويد:
يا ايوانَ الفُرسِ تصدّع
(اي ايوان ايرانيان ويران شو) كه اشارهاي به تَرَك برداشتن كنگرهي كاخ خسروپرويز است. «صلاح عبدالصبور» شاعر مصري غمنامهي حلاج را مينويسد «بدر شاكر السّياب» طلايهدار و پدر شعر نو عرب، خاطرات اقامت در تهران را ـ به هنگام فرار از عراق ـ منتشر ميكند، «آدونيس» شاعر سوري تحت تأثير نام مهيار ديلمي شاعر ايراني، خود را مهيار دمشقي ميخواند و «سعدي يوسف» شاعر عراقي در تبعيد، شعر خراسان خراسان سر ميدهد. در كتابهاي «محمود درويش» و «سميع القاسم» هم اشاراتي در ارتباط با ايران وجود دارد.
اما تا اينجا نگاهها عميق نيست و اشارات در سطح جريان دارد. شاعري كه تأثيرپذيري آشكاري از ادبيات عرفاني ايران دارد، «محمدعلي شمس الدين» شاعر لبناني است. شمس الدين، در جاي جاي آثار خود از دو شاعر عارف ايراني؛ يعني مولانا و فريدالدين عطّار سخن ميگويد. بطوري كه فضاهاي شعري او مشحون از هواي عرفان ايراني اسلامي است. نگاهي به كتابها «طيورالي الشمس المرّه» (كبوتراني براي آفتاب تلخ) «اميران الطيور» (سرهنگ پرندگان) و «حلقات العزلة» (حلقههاي عزلت) ما را به اين نتيجه ميرساند.
شاعر ديگري كه بايد از او نام ببرم «مظفر النواب» شاعر عراقي در تبعيد است. او چهل سال پيش وقتي از عراق به ايران گريخته بود، مدتها مهمان زندانهاي ايران بود، اما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هم چندبار به ايران سفر كرده است. النواب در منظومهاي بلند صحنهي گريز خود را از دست مأموران ايراني ـ از آنجا كه بطور قاچاق وارد كشورما شده بود ـ چنين توصيف كرده است:
شمَّ الذئبُ الشاهنشاهيُّ دمي
شمَّ الذئبُ دمي
شمَّ دمي
سال لُعابُ الذئب علي قدمي
ركضت قدمي
ركض البستان، و كان الربُّ
علي اصغر بُرعُمِ وردٍ،
ناديت عليه ستُقتل
فاركض...
ركض الربُّ
الدرب...النخل... الطين...
گرگ شاهنشاهي خونم را بوئيد
گرگ خونم را بوئيد
خونم را بوئيد
و لعاب گرگ برپاي من لغزيد
پايم دويد
بوستان هم ميدويد
خدا روي خردترين غنچه نشسته بود
فرياد زدم: ميكشندت بدو...
و همه چيز دويد
خدا و كوچهها و نخلها و گل ولاي...
«عبدالوهاب البياتي» كه يكي از طلايهداران شعر مدرن جهان عرب است، از همه بيشتر به ايران و ادبيات عرفاني آن مهر ورزيده است. البياتي وقتي ميخواهد عاشقانه بسرايد ـ مثلاً ـ ميگويد:
عيناكِ اصفهانُ
آوي إلي إبراجها الحمام
و بُعث الخيّام
بعندليب فمه الظمآن
چشمان تو اصفهاناند
كه كبوتران پناه ميگيرند
در برج و باروهاش
و عمر خيام ديگر بار
به زندگي ميآيد
با قناري تشنهي لبهاش
يا در جاي ديگر ميگويد:
أصْغِ إلي الناس يئنُّ راوياً
قال جلال الدين:
شيرينُ، يا حبيبتي شيرين
الناي يحكي عن طريقٍ
طافحٍ بالدَّم
يحكي مثلما السنين
قال جلال الدين...
بشنو از ني چون حكايت ميكند
گفت جلال الدين:
دلدار من شيرين
ني حكايت ميكند
از راهي شناور در خون
حكايت ميكند همچون روزگار
گفت جلال الدين...
اين شاعر شريف، كه تمام عمر در آرزوي ديدن مدينههاي فاضلهي نيشابور و شيراز بود. دو، سه هفته پيش از وفاتش در دو سال پيش، به ايران آمد و هفتهاي را در ايران گذراند. او كه در جوار مرقد عارف ايراني «عبدالقادر گيلاني» در بغداد متولد شده بود و بيش از نيمي از عمر خود را در تبعيد گذرانده بود، به بسياري از عرفاي ايراني؛ مانند فريد الدين عطّار، حلاّج، مولانا، عمر خيّام، حافظ، شمس تبريزي و سهروردي عشق ميورزيد. من تنها در يك كتاب او با عنوان «الذي يأتي و لا يأتي» آنكس كه ميآيد و نميآيد، شمردم، دوازده بار از نيشابور و به همين اندازه هم از خيام نام برده بود. او مجموعهي شعر ديگري هم به نام «قمر شيراز» (ماه شيراز) دارد كه بوسيلهي آقاي عبدالرضا رضائينيا به فارسي ترجمه شده است. البياتي در جايي از اين مجموعه ميگويد:
بدمي يغتسل العشّاق
و بشعري يبني الغرباء
في المنفي «شيراز»
عاشقان با خون من تن ميشويند
و غريبان با شعر من در تبعيدگاه خود شيراز ميسازند
يكي از شخصيتهاي بسيار محبوب البياتي عمرخيام است و شهر نيشابور هم آرمانشهر اوست.انديشهي تقابل ميان مرگ و زندگي نزد «خيام» در شعرهاي «البياتي» نمود و جلوه مييابد. او خيام را به زندگي در روزگار معاصر فراميخواند و از زبان او فرياد بر ميآورد كه «جز خدا كسي پيروز نيست». البياتي تأملات خيامي از احوال مرگ و فناي جسم را، به تأملاتي معاصر و سياسي مبدل ميكند و با آن احوال و اوضاع، مبارزان، انقلابيون و زندگي و شهادتشان را بازگو ميكند.
البياتي اعتقاد دارد كه هستي و وجود به عشق زنده است. بر همين اساس براي خيام كه يك شخصيت كامل با تمام تضادهاي دروني خود است، عشق ميآفريند و اين عشق را در كالبد زني به نام «عايشه» ميدمد. واژهي عايشه از عيش؛ يعني زندگاني گرفته شده و شاعر، با گره زدن سرنوشت خيّام با عشق عايشه او را از اعصار و قرون عبور ميدهد و زنده نگه ميدارد. شايد هم بد نباشد بگويم متنبّي بزرگترين شاعر عرب كه در قرن چهارم هجري ميزيست، مدتها در شيراز بود و آنگونه كه پيداست شيراز مدينهي فاضلهاي در ادبيات عرب است... .
و سرانجام بايد بگويم كه اين قصه سر دراز دارد، آنچه گفتم، تنها مقدمهاي براي يك تحقيق مفصل ميتواند باشد. و ديگر اين كه من به عنوان كسي كه به دو زبان عربي و فارسي مينويسم و ترجمه ميكنم، دو پيشنهاد دارم كه اميدوارم مسئولان محترم از كنار آن به آساني نگذرند.
اول: در گروه زبان و ادبيات عرب دانشگاهي، كارگاه ترجمه مورد توجه بيشتر قرار بگيرد، تا بتوان نسلي تازه از مترجمان را تربيت كرد تا بار مسئوليت انتقال ادبيات را از نسل فعلي تحويل بگيرد.
دوم: مراكزي مانند وزارت ارشاد، فرهنگ و ارتباطات اسلامي و گفتوگوي تمدنها با برنامهريزي كلان، مسئوليت انتقال ادبيات دو ملت را به عهده بگيرند... .