آيا الگوي هانتينگتون به حقيقت خواهد پيوست؟ اين نكته، پرسشي است كه پس از رخداد 11 سپتامبر مكرر مطرح ميشود. بههمپيوستگيهاي جهان امروز و به طرز فزايندهاي جهان آينده برخاسته از فرهنگها خواهد بود. مجموعههاي فرهنگي، تمدنهايي را ايجاد ميكنند، مانند تمدن چيني، اسلامي، ارتدكس، مسيحي، بودايي، غربي، هندي، ژاپني، آفريقايي و امريكاي لاتين. جوامعي كه نزديكيهاي فرهنگي دارند، به همكاري و اتحاد روي ميآورند. انتقال جوامع از تمدني به تمدني ديگر ناممكن است و كوچكترها گرداگرد كشوري گروهبندي ميكنند كه در تمدن آنها نقش اصلي يا محوري دارد. مدرنيسم، نتوانسته جهاني يكپارچه بهوجود آورد. در نتيجه، جهاني كه چندقطبي است، چندتمدني نيز ميباشد. توازن قوا در حال به هم خوردن است؛ آسياييها، قدرت اقتصادي، نظامي و سياسي خود را ميافزايند و مسلمانان جمعيت خود را. ليكن غرب ادعاهاي جهاني دارد. در واكنش، تمدنهاي ديگر بهويژه چيني و اسلامي با آن درگير ميشوند. اين چالشها به افزايش درگيريهايي ميانجامد كه غرب نميتواند آنها را كنترل، مهار يا خنثي نمايد؛ مگر آنكه غربيها از ادعاهاي جهاني خود دست بردارند و رهبران جهان، ماهيت تمدن متكثر جهان را بپذيرند.1
ذكر چند نكته پس از ارايهي خلاصهاي از نظريات هانتينگتون لازم است:
1) اگرچه جهان به چند تمدن متفاوت تقسيم ميشود، ولي در يك خطكشي ميتوان جهان را به غرب، يعني يك تمدن تاكنون مسلط، و چند تمدن غيرغرب (به عنوان تمدنهاي تاكنون زيردست) تقسيم كرد. كشاكش اصلي، ميان اين خط گسل يا به قول جامعهشناسان شكاف صورت ميگيرد.2
2) دين مهمترين عامل شكلگيري تمدنها و بههم پيوستگي يك گروه تمدني است. زبان، خون و شيوهي زندگي، پس از آن قرار ميگيرند.3
3) تمدن غرب شامل اروپا، امريكاي شمالي و مهاجرنشينهاي اروپايي چون استراليا و زلاندنو است.
4) آنچه كه هانتينگتون، افزايش جمعيتي مسلمانان ميداند، دو جنبه دارد: نخست افزايش مطلق جمعيت مسلمانان، يعني رشد جمعيت اسلامي4 و دوم رشد فزايندهي مسلمانان در منطقهي تمدني غرب است.5
هانتينگتون به طرز زيركانهاي ميكوشد نشان دهد خطر دوم عميقترين خطرها است. او ازجمله در مثالي متذكر ميشود كه 50 درصد از زاد و ولدها در بروكسل در جامعهي عربها اتفاق افتاده است6، هر خوانندهاي پيش خود به اين موضوع خواهد انديشيد كه پس از سي سال نيمي از شهروندان بروكسل عرب خواهند بود؛ اعرابي كه طبق دادههاي همان كتاب، رشدي فزاينده و چندين برابر مسيحيان دارند.
5) او در يك نمودار، تمدنها را به چهار لايه تقسيم كرده و جبههبندي ميان دو تمدن درگير را ترسيم مينمايد. اين لايهبندي، «لُبّ» تئوري هانتينگتون است: در خطوط برخورد تمدنهاي گوناگون، امكان درگيري پيش ميآيد، گروههاي تندرو و افراطي دو تمدن، به دلايلي رو در روي هم قرار ميگيرند، درگيري اين دو گروه (كه ميتوانند دو كشور يا دو گروه قومي باشند)، به تحرك و واكنش ديگر هم تمدنها و كشورهاي دو تمدن به درگيري ميانجامد. اين تحرك در دو لايه انجام ميگيرد: نخست، لايهي دوم است كه مستقيما به لايهي اول و درگير كمك ميكند و البته از سويي ميكوشد مانع گسترش جنگ شود (كه هانتينگتون آن را بازدارندگي و حمايت مينامد) و در عين حال، با لايهي دوم و سوم تمدن دشمن يا روبهرو هم مذاكره ميكند. در لايهي سوم حمايتها و بازدارندگيها نه به لايهي اول، بلكه شامل لايهي دوم ميشود، اما به مذاكره با لايهي سوم و دوم تمدن دشمن ميپردازد. آوارگان و اقليتهاي قومي يا تمدني مشتركي نيز هستند كه به حمايت صرف از لايهي درگير ميپردازند؛ مثلاً در جنگ افغانها با شوروي، مجاهدين لايهي نخست، ايران لايهي دوم و اعراب لايهي سوم بودند و آوارگان افغاني لايهي چهارم.
در طي چند هواپيماربايي، مراكز تجارت جهاني منفجر ميشوند و ساعتي بعد فرو ميريزند و بيش از شش هزار تن را به كام مرگ ميكشانند. امريكاييها مدعي ميشوند كه گروه «القاعده» به حمايت برخي عربها و طالبان اين ترورها را انجام داده است. القاعده و بنلادن منكر نميشوند، اما طالبان اتهام «اسامه» را نميپذيرد و آن را انكار ميكند، ليكن به واسطهي تهديدهايي كه القاعده براي ترورهاي بعدي انجام ميدهد، غرب ادعا ميكند كه بيگمان، تروريستها همانها هستند. لايهبنديها شكل ميگيرد: امريكا و انگليس، لايهي اول غرب، و القاعده لايهي اول تروريستها را شكل ميدهند، طالبان لايهي دوم را و احتمالاً برخي كشورها؛ مانند عراق لايهي سوم را. در برابر، ناتو لايهي دوم و كشورهايي چون هند و روسيه، لايهي سوم جبههي غرب را تشكيل ميدهند. اما پيچيدگي بسيار بيشتر است. برخوردهاي مورد نظر هانتينگتون عمدتا در خطوط گسل تمدنها روي ميدهد. اين خطوط گسل تمدني، خطوط گسل جغرافيايي نيز هستند. برخوردهاي تمدن اسلامي در خطوط گسل جغرافيايياش با تمدنهاي ديگر رخ ميدهد: در كشمير، مرز جغرافيايي اسلامي ـ هندو. در فيليپين، مرز جغرافيايي اسلامي ـ چيني در بوسني، مرز جغرافيايي اسلامي ـ عربي. در سودان، مرز جغرافيايي اسلامي ـ آفريقايي و امثال اينها. ليكن برخورد موضوع بحران افغانستان، داراي اين مرز جغرافيايي نيست، بلكه پهنهاي در هم تنيده از درون تمدنها است. طبق آنچه امريكاييان ادعا ميكنند، اعرابي كه بسياري از آنها در امريكا ساكن بودهاند و تحت رهبري بنلادن تعليم ديدهاند، اين عمل تروريستي را انجام دادهاند. تروريستهايي كه بعضا يك امريكايي عربتبار بهشمار ميروند. نقطهي درگيري هم ميان دو كشوري است كه تقريبا بيشترين فاصله را بر روي كرهي زمين از يكديگر دارند.
اما جبههگيريها طبق پيشبيني هانتينگتون شكل نميگيرد: لايهي اول و چهارم جبههي القاعده، طبق الگوي هانتينگتون صحيح از آب درميآيد. لايهي اول القاعده و طالبان هستند و لايهي چهارم اقليتهاي قومي مناطق جهان و همدردان كشورهاي همتمدن؛ ليكن بر اين اساس، ميبايد كشورهايي؛ چون ايران، ليبي و سودان كه ادعاي طلايهداري و امپرياليسمستيزي دارند، لايهي دوم حمايت از القاعده را شكل دهند و كشورهايي چون كشورهاي عربي حاشيهي خليج فارس و پاكستان لايهي سوم را. اما همهي كشورها ضمن محكوميت هرگونه ترور ـ به ويژه اين ترور ـ و ضمن تأكيد بر محكوميت تروريستها ـ كه طبق ادعاي امريكا، القاعده و طالبان ميباشند ـ تنها به ذكر اين نكته كه مردم افغانستان نبايد قرباني انتقامجويي امريكاييها شوند، بسنده نمودند. از قرار معلوم، برخي اعمال آنقدر ناپسند هستند كه كسي را ياراي دفاع از آنها نيست. برعكس، دو كشور تركيه و پاكستان كه داراي درصد بالايي از مسلمانان هستند، در لايهي دوم جبهه، يعني در كنار امريكا قرار گرفتند. اين دو كشور در مواردي چون بحران بوسني، طبق گفتهي هانتينگتون، پس از ايران، در زمرهي مدافعان جدي مسلمانان بهشمار ميرفتند. از سوي ديگر، انتظار ميرفت افكار عمومي غرب، به تشويق تهاجم امريكا و ناتو بپردازد، ليكن در غرب تحركات و راهپيماييهاي فعالانه و جديتري از سوي مسيحيان عليه تهاجم به مردم افغانستان روي داد. آنها بيش از آن كه به فكر نابودي تروريسم باشند، در انديشهي حقوق اوليهي مردم ستمديدهي افغانستان بودند.
بنابراين، به نظر ميرسد كه الگوي هانتينگتون، مؤلفهها و عوامل بيشماري را ناديده گرفته است، لذا او براي ارايهي الگويي بهتر ناچار خواهد بود عوامل مؤثر ديگري را نيز به اين معادله راه دهد. ازجمله برخي اشتراكات فرهنگي و ذهني در سراسر جهان در حال شكلگيري است كه سبب واكنشهاي منطقي و وراي تعصبات قومي يا تمدني ميشود؛ مانند ضديت با تروريسم، آرمان صلح جهاني و حفظ حقوق انساني7.
هر چند، نشانههايي از صدق الگوي وي در دست است. ازجمله جنبوجوش مسلمانان در برخي كشورها مانند الجزاير، پاكستان، اندونزي و... به حمايت از القاعده؛ زيرا او را در حال جنگ با تمدن غربي و طرفدار آزادي و حفظ اسلام ميدانند. طرفهاي احساساتيتر نيز خيلي سريع، موضعگيريهاي متعصبانهاي از زاويهي چشمانداز تمدن خود به مسأله داشتند؛ رييس جمهور امريكا، بحران را «جنگ صليبي» خواند، نخستوزير ايتاليا دم از برتري تمدن غرب زد و رسانههاي غربي كوشيدند اين عملياتها را حملهي اسلام به تمدن غرب و براي نابودي آن جلوه دهند
... و بالاخره روزهاي جاري، آزمون نظريهي برخورد تمدنهاست.
پينوشتها:
1 ـ ساموئل پي. هانتينگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمهي محمدعلي حميد رفيعي (تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1378).
2 ـ همان ص 53.
3 ـ همان ص 62.
4 ـ او متذكر ميشود كه مسلمانان به ترتيب در 1980 (هجده درصد) در 2000 (بيست درصد) و در 2025 (سي درصد) جمعيت جهان را تشكيل خواهند داد. ص 185.
5 ـ همان، ص 314 تا 321.
6 ـ همان، ص 317.
7 ـ علت ذكر حقوق انساني به جاي حقوق بشر، تفاوت قايل شدن ميان آنچه بازيچه دستان ابرقدرتها و كشورهاي گوناگون شده و حقوق انسانياي است كه هر انسان عاقل و عادلي براي ديگران قايل ميباشد.