اولين دستاورد فرهنگى دفاع مقدس، «توسعه انديشه ولايت فقيه در جهان» و تأثير آن در هدايت جنگ و مديريت درگيرى با كفر است، اصل انديشه ولايت فقيه را مىتوان از مدخل مباحث فقهى مورد گفتگو قرارداد و بدنبال ارزيابى ادله نقلى براى اثبات ولايت فقيه بود آنهم در چارچوبهاى كه در پيشفرض هاى مسايل فقهى، فرض بالا تعريف شده است. هرچند از اين زاويه مىتوانيم بحث مطلوبى را مورد بررسى قرار دهيم ولى فعلاً اين موضوع، مورد نظر ما نيست.
همچنين مىتوان انديشه ولايت فقيه را از مدخل «مبانى كلامى و سياسى» بررسى نمود. اين نيز يك بحث بسيار گسترده و طولانى را طلب مىكند كه در اينجا ضرورتاً به زاويهاى از آن اشاره مىكنيم:
اصولاً اصل مديريت و مهندسى اجتماعى در هيچ شأنى از شئون حيات اجتماعى تعطيلپذير نيست؛ يعنى نه اينگونه است كه حيات جامعه نسبت به شأنى از شئون آن قابل تعطيل شدن باشد و نه بگونهاى است كه بتوان اين امر را بدون يك مديريت و مهندسى اجتماعى سامان داد. لذا هم جامعه رو به تكامل دارد و دائماً روابط آن در حال پيچيدهتر شدن است و هم اين تكامل بر اساس يك هماهنگى واقع مي شود كه مىتواند اركان مختلف جامعه را در مسير اين تكامل با هم هماهنگ نمايد.
حال با توجه به همين دو نكته كافى است كه ما ضرورت مديريت اجتماعى را در تمامى شئون حيات اجتماعى بپذيريم؛ يعنى «ولايت» و سرپرستى كه شئون مختلف را بر يك محور تنظيم و بين آنها تناسب ايجاد مي كند بايد بگونهاى عمل كند تا پرورش اجتماعى در هيچ مرتبهاى تعطيل نشود و يا همچون اشكال كاريكاتورى، صورت ناهماهنگى بخود نگيرد. اين هماهنگى تكامل اجتماعى برپايه يك «مديريت تاريخى و اجتماعى» واقع مي شود. بنابراين اين نوع مديريت، ضرورت بقاء جوامع انسانى است.
نكته دوم اين است كه اين مديريت يا بر پايه عبوديت و بندگى خداى متعال است و هماهنگى شئون اجتماعى را براى توسعه تقرب بندگى و پرستش حضرت حق سامان مي دهد يا اينكه مديريتى است كه بر مبناى عبوديت و پرستش نيست و اين هماهنگسازى را بر پايه توسعه پرستش دنيا سازماندهى مي كند. با اين وصف فرض سومى وجود ندارد چون مبناى اين اداره و مهندسى اجتماعى يا عبوديت است و يا اين عنصر حيات بخش در آن ملحوظ نيست. اگر اين اداره بر مبناى عبوديت الهى شكل نگرفت حتماً انگيزه حاكم بر چنين توسعهاى، انگيزه ميل به دنيا خواهد بود. پس مقدمه دوم اين است كه چون مديريت اجتماعى نمىتواند بدون يك هدف يك انگيزه مطرح شود لاجرم يا بايست آن انگيزه را به توسعه تعبد و بندگى تعريف نمائيم يا آنكه انگيزه حاكم بر آن حتماً نيل بدنيا از همينجاست كه مىتوان كليه نظام هاى حكومتى و مديريتى را كه حاكم بر تاريخ بشريت اند به دو دسته تقسيم نمود: 1 – نظام هاى «مديريت الهى» كه تحت مديريت، اشراف و تعاليم انبياء الهى و اوصياء معصوم(س) آنها هستند و بدنبال ايجاد يك بستر اجتماعى براى توسعه كلمه توحيد و عبوديت خداى متعال مىباشند. 2 – نظام هاى «مديريت مادى» و ضد دينى كه تجلى مديريت فراعنه تاريخ اند و قطب مخالف انبياء الهى(ع) محسوب مىشوند.
تا بدين جا به دو مقدمه «ضرورت حكومت» و «ضرورت جهت گيرى حكومت» اشاره نموديم و گفتيم: ضرورت حكومت براى ايجاد هماهنگى در توسعه تاريخى زندگى بشر است و ضرورت جهت گيرى براى تعيين هدف اين توسعه بر پايه اين دو ضرورت است كه مىتوان حكومت ها را به دو قسم تقسيم نمود. حال اگر پذيرفتيم جوامع انسانى داراى حكومت لند و اين حكومت هم يا مادى است و يا الهى و معلوم شد كه هماهنگى همه شئون زندگى هم بر عهده حكومت و حاكميت است، آنگاه مىتوان نتيجهگيرى كرد كه هر زاويه از زواياى زندگى اجتماعى كه تحت مديريت و ولايت دينى واقع مي شود - يعنى مديريتى كه مي خواهد اين زاويه را بستر تقرب و بندگى خداى متعال و توسعه كلمه توحيد قرار بدهد - حتماً مورد تاختوتاز و هجوم قدرت هاى مادى و توسعه دنياپرستى قرار مىگيرد تا بتواند وجود خود را بر چنين جوامعى تحمل كند. از اين مدخل، حكومت و مديريت دينى براى ايجاد هماهنگى اجتماعى در مسير قرب الهى، ضرورت و قطعيت مىيابد چون اصولاً هدايت تكامل اجتماعى براى تكامل كلمه توحيد و پرستش خداى متعال در زندگى اجتماعى بشر، رسالت حكومت دينى است و تعطيل شدن آن بمعناى توسعه حكومت مادى و پذيرش سلطه حكومت غير الهى بر روابط «سياسى، فرهنگى و اقتصادى» جامعه است. از ديگر سو چون نمىتوان مديريت كفر را بر توسعه حيات انسانى پذيرفت، ضرورتاً نقطه مقابل آن، بايد «حكومت دينى» پذيرفته شود.
بر اين اساس مىتوان مدعى شد انديشه «ولايت فقيه» بر پايه دو انديشه استوار است: 1 - ضرورت حكومت 2 - درگيرى دو نوع حاكميت در طول تاريخ كه توسعه هريك موجب تضييق ديگرى است. بر اساس اين انديشه، بنيان ولايت فقيه بر بنيان حكومت دينى است كه اين حكومت هم در عصر غيبت، قهراً در شكل حكومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دين، تفسير مي شود. به ديگر بيان اگر ضرورت حكومت دينى در عصر غيبت پذيرفته شد آنگاه نظام قدرتى كه براى حكومت دينى تعريف مي شود، ساختارى خواهد بود كه بر محور «عدالت» و «فقاهت» شكل مىگيرد. در اين حال اين دو امر جزء ضوابط مناصب اجتماعى بشمار مىرود چون بنابراين كه اين حكومت، دينى باشد.
با بيان مطلب اخير، سه اصل مورد دقت قرار گرفت: اصل اول پيرامون ضرورت حكومت اجتماعى و لزوم مهندسى و مديريت توسعه بود چون اين توسعه تعطيلپذير نيست و اصولاً بدون هماهنگى واقع نمي شود.
اصل دوم از ضرورت حكومت دينى از زاويه ضرورت جهت گيرى در حكومت و مديريت سخن مىگفت به اينكه جهت گيرى يا بسوى توسعه قرب است و يا در جهت توسعه پرستش دنيا؛ و البته هيچيك از اين دو روند هم تعطيلپذير نيست.
وبالاخره اصل سوم به اين مطلب اشعار داشت كه چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهت گيرى هم بر آن حاكم است لذا هرجا كه پاى مديريت دينى در كار نباشد عملاً حضور مديريت كفر غيرقابل اجتناب مىباشد. پس مديريت دينى براى مهندسى اجتماعى در جهت توسعه تقرب، يك ضرورت محسوب مىشود. اين مديريت دينى در عصر غيبت رسول اكرم(ص) و اوصياء معصومش(س) بر مدار فقاهت و عدالت شكل مي گيرد؛ يعنى ساختار نظام قدرت، مقيد به «آگاهى» و «تعهد» دينى است.
حال بر اساس اين تفسير از ولايت فقيه، اولين امرى كه حكومت دينى بايست در سايه ولايت فقيه انجام دهد، «توسعه كلمه توحيد» در عالم است چون اساساً ولايت فقيه بعنوان يك تئورى قدرت در سطح جهانى مطرح است نه يك تئورى قدرت در سطح منطقهاى يا ملى؛ تا آنگاه سخن از مرزهاى جغرافياى سياسى بميان آيد! اين چيزى نيست جز تئورى توسعه كلمه توحيد در سراسر دنيا كه عهدهدار گسترش بندگى خدا در تمامى كره خاك و منزوى كردن دولت كفر در تمامى اشكال آن است. اين تفسير از ضرورت حكومت، در متن خود تفسيرى از رسالت حكومت دينى را ارائه مىدهد. تمامى اين معانى براحتى از كلمات حضرت امام(ره) نيز مشهود است. اصولاً تئورى ولايت فقيه كه توسط امام راحل(ره) ارائه گرديد تئورى توسعه قدرت دينى در دنياست كه آنرا براى هدايت بشريت يك ضرورت مي دانند بگونهاى كه هرگاه اين نوع مديريت، توسعه پيدا نكند، نقطه مقابل آن كه توسعه كفر است حتماً واقع مي شود. كاملاً از كلمات معظمله مىتوان چنين تفسيرى را از بنيان ولايت فقيه استفاده كرد.
نقش «دفاع مقدس» در توسعه قدرت جهانى اسلام
بنابراين درگيرى دو قطب قدرت در عالم و رابطه متقابل بين توسعه هريك و انزواى ديگرى، مبناى انديشه ولايت فقيه امام(ره) است. برپايه اين انديشه بود كه حضرت امام(ره) انقلاب اسلامى را در ايران به پيروزى رساندند و در قدم بعد و پس از تسخير قدرت در ايران، هجوم به كفر جهانى را آغاز كردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ بويژه ايشان پس از تسخير لانه جاسوسى، درگيرى با كفر بينالمللى را آشكار كردند. ايشان اين انديشه را در مقام عمل يك گام فراتر از درگيرى استبداد منطقهاى به درگيرى با كفر بينالمللى كشاندند. اين حركت رفتهرفته موجب شد تا انقلاب اسلامى به مرحلهاى از توسعه سياسى در دنيا نائل شود و از مرزهاى جغرافياى ايران فراتر رود. طبيعى است كه دشمن نيز آرام نگيرد و راهكار جنگ تمام عيار نظامى را از طريق يكى از كشورهاى همسايه گزينش كند.
اين تحليلى از «دفاع مقدس» است. از اين منظر، جنگ هشتساله، نبرد دو كشور بر سر خاك يا مرز جغرافيايى 2نيست بلكه به اعتقاد ما انقلاب اسلامى ايران توانست يك تئورى بر پايه ضرورت توسعه حكومت دينى به تمامى اقطاب عالم ارائه دهد و با تعقيب اين تئورى در عمل، گام اول را در نفى استبداد شاهنشاهى در ايران و گام دوم را در هجوم همهجانبه به قدرتهاى كفرآلود در سطح بينالمللى - بخصوص هجوم به «سازمان ملل» كه سازمان مركز مديريت قدرت هاى استكبارى در عالم پس از جنگ دوم جهانى است - بردارد. حضرت امام(ره) هجوم انقلاب را پس از تسخير دولت و تأمين قدرت در ايران، به اين كانون هاى قدرت بينالمللى سرايت دادند كه همگى برپايه تئورى ولايت فقيه ايشان بود، البته امام راحل(ره) تمامى اين مواضع را در قدم اول بيان نكردند بلكه گامبهگام پيش رفتند و تدريجاً در جاى خود تكتك آنها را مطرح نمودند.
مبناى اين نظريه صرفاً در احتياج جامعه اسلامى به حاكميت دولت دينى خلاصه نمىشد بلكه در آن، انديشه تقابل دو قطب قدرت در عالم و ضرورت توسعه يكى براى محو ديگرى دائماً گوشزد مىگرديد. اين نگاه امام(ره) به ولايت فقيه بود و همين را هم در عمل دنبال مي كردند و در عين حال بعنوان يك تكليف الهى حق حاكميت، مديريت و مشروعيت تصميمگيرى فقيه جامعالشرايط عادل نسبت به توسعه اسلام در عصر غيبت را هم براى خود قائل و معتقد بودند. اين مشروعيتى است كه خداى متعال به چنين مديريتى عطا فرموده است.
نقش «فقه حكومت» در اداره جامعه اسلامى
طبيعى است اگر ما ضرورت قدرت و توسعه حكومت را بپذيريم و اگر بناست دين، اداره بشر را در امور اجتماعى برعهده بگيرد بايد تنفيذ تصميمگيري هاى نظام مديريتى كه برپايه فقاهت و عدالت شكل مىگيرد نيز از جانب خداوند متعال باشد. اما نكته مهم اين است كه مديريت ولىفقيه بر پايه اهواء نيست؛ چون شرط اول اعمال ولايت از سوى فقيه، عدالت و شرط دوم آن، فقاهت است لذا اين امر مقيد به تعهد به دين برپايه «فقه حكومت» است. همين فقه است كه مىبايست جامعه را اداره كند. بالطبع تصميماتى كه براى توسعه قدرت بر پايه فقه حكومت گرفته مىشود معتبر خواهد بود. البته اساسىترين اصل فقه حكومت هم اصل توسعه قدرت اسلام در عالم است. يعنى اولين اصلى كه در فقه حكومت مطرح است اصل توسعه ضرورت است. اين توسعه بايست به ساختار قدرت تبديل شود تا عملاً قالب حكومتى ايجاد شود. با اين وصف اصل توسعه قدرت اسلام، عزت مسلمين، آبرومندى اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنيا همگى جلوههائى از مهمترين اصل فقه حكومت است.
حضرت امام(ره) صاحب اين انديشه هستند؛ انديشهاى كه ريشه در بنيان «كلامى» دارد، اصولاً از اين منظر هم مىتوان يك نگاه اعتقادى به مسئله داشت و هم تحليل جامعهشناسانه دقيق از تكامل اجتماعى و توسعه تحول قدرت. ايشان بر پايه همين انديشه با كفر بينالمللى درگير شدند و در عين حال قدرت را در يك محدوده خلاصه نكردند، اين واقعيت به جوهره تئورى مزبور بازگشت دارد كه از ولايت فقيه تفسير جديدى در سايه حكومت دينى ارائه مىدهد. به تعبير بهتر تئورى حكومت دينى، هم بر پايه يك جامعهشناسى و هم يك فلسفه تاريخ خاص استوار شده است. لذا هم مبناى كلامى دارد هم مبناى فلسفه تاريخ و هم مبانى جامعهشناختى كه همگى اينها در كلمات حضرت امام(ره) كاملاً مشهود است. گرچه مجموعه آن تاكنون به صورت يك تئورى در فلسفه تاريخ يا جامعهشناسى ارائه نشده است ولى بصورت يك نظام و انديشه منسجم قابل طرح بوده و هست.
ايشان همواره دو قطب قدرت را در تاريخ مىديدند كه داراى دو نوع موضع گيرى نسبت به ربوبيت الهى است و به دو شكل طغيان و طاعت ظاهر مىشود. طبعاً امام راحل(ره) بدنبال توسعه مديريت طاعت در عالم بودند و مي خواستند اين واقعيت را بصورت بينالمللى محقق كنند و با انزواى حكومت كفر، توسعه كلمه توحيد را نتيجه بگيرند. از اينرو در طول مبارزه همگان را به اين نكته توجه مىدادند كه محدوديت حكومت دينى عين پذيرش سلطه كفر بر شئون حيات بشر اعم از شئون «سياسى، فرهنگى و اقتصادى» است.
تهاجم نظامى، جلوهاى از هجوم سياسى، فرهنگى و اقتصادى
بر اساس اين بنيان درگيرى با استكبار قطعى است و اين درگيرى هم پس از فتح منطقهاى واقع مىشود. همين امر موجب قطببندى قدرتها نسبت به ايران اسلامى شد و بصورت قطببندى در تنازع سياسى، فرهنگى و اقتصادى اما به شكل يك هجوم نظامى شكل گرفت. به تعبير بهتر يك بعد و يك جلوه از هجوم سياسى، فرهنگى و اقتصادى درگيرى نظامى مىباشد. يعنى اگر تحليل ما از جنگ چنين باشد آنگاه جنگ ما جنگ كفر و ايمان است كه امام(ره) مكرراً به آن اشاره مي فرمودند؛ در حالى كه ظاهر امر چنين بود كه دو كشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما ديديم كه ايشان با چه ظرافتى به بيان اين تحليل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره تزوير برداشتند و با تنبه دادن ديگران به ريشه هجوم نظامى، افراد جامعه را به واكنش شايسته نسبت به آن تحريك نمودند. ايشان بر همين اساس انگيزههاى درگيرى با كفر را مبناى جنگ قرار دادند و با رشد دادن اين انگيزه، آنرا به انگيزه دفاع تبديل كردند. البته نكته مهم در اين ميان نيز اين است كه باز در صدد برآمدند شكل درگيرى را از قالب منطقهاى بصورت بينالمللى درآورند و اين واقعيت را با هزار زبان به بينالملل اسلامى تفهيم كنند كه جنگ ما با عراق جنگ با يك كشور اسلامى نيست بلكه جنگ با كفر است. در واقع اين كفار هستند كه عراق را تحريك مىكنند، هرچند پس از گذشت چند سال از خاتمه جنگ امروزه اسناد بسيارى براى دخالت مستقيم و غيرمستقيم كفار در دفاع مقدس وجود دارد اما از ياد نبريم كه تحليل عمده آنروز بر محور نفى چنين دخالتى متمركز بود.
از اينرو اينك نظام اسلامى براحتى مىتواند اثبات كند كه عرصه اين نبرد از محدوده مرزهاى جغرافيائى دو كشور مسلمان فراتر رفته بود و شكل بينالمللى بخود گرفته بود.
پس از آنكه معلوم شد انديشه امام(ره) در اين زمينه صحيح بوده است عملاً اين انديشه به انگيزه جنگ با دشمن تبديل شد و باعث گرديد اين نبرد به جنگ خاك و آب و جغرافيا و نژاد عرب و فارس تبديل نشود بلكه در نهايت به يك جنگ تمام عيار ميان اسلام و كفر مبدل گردد كه موضوع درگيرى چيزى نيست جز حاكميت اسلام يا الحاد بر عرصه مديريت بينالملل. طبعاً در اين گستره، پاى سازمان ملل بعنوان مهمترين مركز تصميمگيرى جهانى نيز بميان آمد و از همينجا بود كه اين سازمان در قدم اول تلاش مي كرد از كنار اين حادثه به راحتى عبور كند و اجازه دهد دولت عراق به پيشروى خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نيروهاى سپاه اسلام - خصوصاً پس از پيشرفت ما در فتح خرمشهر – موضع گيرى آنها نيز تغيير كرد. آنها بدنبال اين بودند كه ما را به سازش بكشانند و به نحوى از توسعه جنگ به بيرون از مرزهاى جغرافيايى ايران كه منشأ توسعه درگيرى اسلام با كل ابرقدرتها در دنيا بود جلوگيرى كنند.
صدور انگيزه دفاع از اسلام به خارج از مرزها، محور مديريت حضرت امام(ره) در جنگ
حضرت امام(ره) با همين بصيرت، اين جنگ را بر پايه انگيزه بينالمللى اداره كردند. از اينرو در دنياى اسلام كم نبودند مسلمانانى كه جنگ ما را در جنگ ايران و عراق خلاصه نمىكردند. چون ايشان به كنه تحليل حضرت امام(ره) پىبرده و آنرا پذيرفته بودند. اين همان گام بزرگى بود كه امام(ره) در مديريت جنگ برداشتند و انگيزه نبرد را به فراتر از آب وخاك سرايت دادند. يعنى اول به ملت ايران تفهيم كردند كه اين، جنگ دو كشور بر سر مرز يا منابع اقتصادى - همچون منابع اقتصادى خوزستان - يا برترى نژادى يكى بر ديگرى نيست بلكه هدف اصلى، درگيرى اسلام و كفر است. لذا كسانى كه جنگ را سازماندهى كردهاند فراتر از مرز جغرافيائى يا نژاد يا منابع اقتصادى را در سر مىپروراندهاند. بله ممكن است كسانى بعنوان هدف دوم خود با چنين انگيزههائى به مصاف نيروهاى اسلام آمده باشند اما حتماً هدف اصلى چنين نبوده و نيست. ايشان بخوبى اين واقعيت را در ابتداء به ملت ايران و سپس به ملل دنيا - خصوصاً جهان اسلام تفهيم نمودند و انگيزه جنگ را به انگيزه دفاع از اسلام تبديل كردند.
صدور اين انگيزه به اقصا نقاط جهان اسلام باعث شد تا مسلمانان دريابند كه براى دفاع از دين هم مىتوان اين گونه شهيد داد. اين هنر الگوسازى حضرت امام(ره) براى ملت هاى مسلمان در زمينه دفاع از اسلام بود كه در قالب مديريت جنگ متمركز بود. ايشان از يكسو در داخل به اصلاح انگيزهها پرداختند و از ديگرسو در سطح بينالملل به مستضعفين عالم توجه دادند كه طرف اصلى درگير با ما، ابرقدرتها هستند. پس از اين آگاهى بود كه ايشان هجمه اصلى انقلاب اسلامى را بسوى ارزش ها و مفاهيم مورد پذيرش نظام استكبار سازماندهى كردند. ايشان در طول تاريخ جنگ هيچگاه دشمن واقعى را رژيم عراق معرفى نكردند بلكه تمامى تحليل ها بر اين واقعيت متمركز بود كه بايست پشت دستگاه جنگى حزب بعث عراق، دست هاى خيانتبار ابرقدرتها را ديد كه بر اساس درگيرى با اسلام و توسعه آن در عالم عليه ايران بسيج شدهاند. از اينرو مكرراً مي فرمودند اينها بخاطر اسلام است كه با ما مىجنگند.
ادامه اين تحليل ها همپاى مديريت عينى جنگ، اين باور مقدس را در داخل و خارج ايران ايجاد كرد كه اين، عرصهاى از يك نبرد همهجانبه ميان كفر و ايمان است. لذا كسانى كه مىخواهند مقاومت تمامى ايمان را در مقابل تمامى كفر ببينند كافى است به مرزهاى ايران اسلامى نظر بيفكنند. اين از اساسىترين عواملى بود كه انگيزه درگيرى با كفر را در سطح بينالمللى مطرح كرد. چون اگر ديگر ملت هاى اسلامى ببينند كه دو ملت بر سر خاك مىجنگند، آنها انگيزهاى براى دفاع از طرف مظلوم در جنگ پيدا نمىكنند ولى اگر ببينند كفر با ايمان در حال جنگ است و طرف مسلمان اين گونه براى حفظ ارزش هاى خود خون مىدهد نمىتوانند از اين همه ايثار و مشاركت متأثر نشوند. لذا عملاً اين ايثار، محرك خوبى براى آگاهى و حركت امت اسلامى شد. در يك كلام، از عمده نقاط مثبت مديريت حضرت امام(ره) بعنوان ولى فقيه جهان اسلام، صدور اين انگيزه و آگاهى به بيرون از مرزهاى جغرافيائى ايران بود. يعنى بمحض آنكه دشمن در عرصه بينالمللى، ما را مورد هجوم قرار داد امام(ره) هم اين جنگ را به ابزارى عليه قدرت هاى بينالمللى تبديل كردند. لذا ايشان بر اين نكته در آخرين پيامشان در خصوص جنگ تصريح فرمودند كه:
«هر روز ما در جنگ بركتى داشتهايم كه در همه صحنهها از آن بهره جستهايم.»
«ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهايم.»
«ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زدهايم.»
«ما در جنگ به اين نتيجه رسيدهايم كه بايد روى پاى خود بايستيم.»
«ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم.»
«ما در جنگ ريشههاى انقلاب پربار اسلاميمان را محكم كرديم.»
«ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامى قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال مي توان مبارزه كرد.»
«جنگ ما كمك به فتح افغانستان را به دنبال داشت.»
« جنگ ما فتح فلسطين را بدنبال خواهد داشت.»
«جنگ ما موجب شد كه تمامى سردمداران نظام هاى فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند.»
«جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنى نيست.»
«جنگ ما جنگ فقر و غنا بود.»
«جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگى وجود دارد.»
«صداى اسلام خواهى آفريقا از جنگ هشتساله ماست.»
«علاقه به اسلامشناسى مردم در آمريكا و اروپا و آسيا و آفريقا يعنى در كل جهان از جنگ هشتساله ماست.»
«من در اينجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحليل هاى غلط اين روزها رسماً معذرت مىخواهم و از خداوند مىخواهم مرا در كنار شهدا جنگ تحميلى بپذيرد.»
«ما در جنگ براى يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم.»
«راستى مگر فراموش كردهايم كه ما براى اداى تكليف جنگيدهايم و نتيجه فرع آن بوده است؟!«
خلاصه كلام اين است كه با اين نوع نگرش به جنگ، ريشه پيدايش آن، توسعه انديشه حكومت دينى وولايت فقيه در عالم ارزيابى مىشود، بدين معنا كه توسعه انديشه درگيرى دو قطب قدرت در عالم، بيدارى ملت هاى اسلامى و دميدن روح تعهد دينى در مقابل هجوم بىامان دشمن و بالاخره اداره جنگ بوسيله امام(ره) بر پايه انگيزه درگيرى كفر و ايمان قابل تفسير است. البته آنچه كماكان جاى بررسى دارد مسائل بعدى پس از جنگ است كه بايد ديد ايشان بر اساس همين تحليل چگونه توانستند تلخى پذيرش قطعنامه - بعنوان قبول حكميت سازمان ملل - را در ذائقه دوستان انقلاب، قابل تحمل كنند و در نهايت از آن بهرهبردارى مثبت نموده و بتوانند مجدداً روح يك ملت را در تقابل بعدى با نظام استكبار تثبيت نمايند؟
اينك با بيان مقدمهاى كوتاه به بررسى اين سؤال مىپردازيم:
انديشه حضرت امام(ره) در باب ولايت فقيه متأثر از يك مبناى كلامى و بدنبال آن يك نگاه فلسفه تاريخى خاص مىباشد. آن نگاه كلامى توجه به نقش «دين حداكثر» در سرپرستى تمامى شئون حيات فردى و اجتماعى بشر است. البته بدنبال همين انديشه دين حداكثر، بحث نظام خلافت و ربوبيت مطرح مىشود كه در واقع طريق جريان سرپرستى الهى در جامعه مىباشد.
طبعاً از اين منظر دو نوع نظام تاريخى قابل طرح است كه داراى دو نوع نظام سرپرستى و ولايت مىباشند كه يكى متكفل سرپرستى جريان عبوديت در جامعه و ديگرى متولى سرپرستى اهواء مىباشد. لاجرم از يكى توسعه عبوديت و از ديگرى توسعه اهواء قابل انتظار است. به ديگر بيان ما با دو نظام تاريخى روبرو هستيم كه يكى نظام «اقامه توحيد» و ديگرى نظام «اقامه كفر» است؛ اولى بدنبال توسعه عبوديت و دومى بدنبال توسعه شيطنت. است اين دو، نظام اقامه و تغيير ارزش ها محسوب مىشوند؛ لذا فعلاً سخن از دو نظام عمل نيست.
چه بخواهيم و چه نخواهيم اين دو جريان همواره در طول تاريخ وجود داشتهاند. خصلت اساسى هر دو نظام، توسعهياب بودن آنهاست. از اينرو همواره به تنازع برخواستهاند و در مقام تضييق گستره ديگرى برآمدهاند؛ هرچند به اعتقاد موحدين، غايت حركت تاريخى بشر به پيروزى نظام اقامه توحيد منجر مىشود. بنابراين تا زمانى كه غلبه حق صورت نگيرد اين نزاع ادامه خواهد يافت. اين انديشه حضرت امام(ره) در اين باب بود كه بنيان تفكر ايشان در پذيرش سرپرستى و هدايت حكومت دينى نيز محسوب مىشد. بر اين اساس اگر حكومت دينى تعطيل شود نتيجهاى جز پذيرش كفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولاً از عمده ادله ضرورت ولايت فقيه در جامعه اسلامى وجود همين دو نظام تاريخى اقامه مىباشد كه در تنازع دائمى قرار دارند.
دليل مقاومت هشت ساله انقلاب نسبت به پذيرش قطعنامه
بر اين مبنا «استراتژى» حكومت الهى، جنگ با كفر است. اين يك تاكتيك نيست بلكه استراتژى كلى محسوب مىشود كه البته در محورهاى مختلف به اشكال گوناگون ظهور مىيابد. از اينرو حضرت امام(ره) جنگ را به عنوان يك ضرورت مورد تأكيد قرار داده و از آن استقبال مىكردند. تحليل ايشان از جنگ يك تحليل مثبت بود و آنرا بستر توسعه خلافت الهى مىدانستند. چون اصولاً از غير طريق جنگ و درگيرى نمىتوان كلمه توحيد را در عالم توسعه داد. به تعبير بهتر سخن از دو نظام اقامه توسعهياب است كه چارهاى جز درگيرى با يكديگر در عرصه بينالملل ندارند. فعلاً سخن از دو نظام عمل نيست چه اينكه حتى اگر يك نظام اقامه و يك نظام عمل نيز مطرح بود باز نظام اقامه اول، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمىتافت. از اين منظر حضرت امام(ره) به پديده جنگ مىنگريستند و آنرا عامل تكامل جامعه اسلامى تعريف مىكردند. بر اين مبنا يا بايست جنگ با پيروزى ما تمام مىشد يا اينكه كماكان ادامه مىيافت. از همين جا بود كه طبق نظر ايشان پذيرش قطعنامه چيزى جز پذيرش حكميت بينالملل نبود چه اينكه بر اساس نظريات و آمار موجود در سطح جهانى و اعتراف صريح يا تلويحى بسيارى از سياستمداران، اين جنگ صرفاً نبرد دو نظام سياسى نبود بلكه به عرصهاى براى ظهور تنازع تاريخى اسلام و كفر تبديل شده بود. اين همان انديشه حضرت امام(ره) مىباشد كه سالها پيش و در جريان دفاع مقدس به كرات بيان شده بود.
پذيرش قطعنامه، پذيرش حكميت سازمان ملل
بر اساس همين استراتژى بود كه حضرت امام ادامه جنگ تا پيروزى كامل بر دشمن را خواستار بودند و هيچ گاه بدنبال پذيرش صلح نبودند. چون ايشان اين جنگ را به صحنه درگيرى با نظام استكبار و منويات شوم سازمان ملل تبديل كرده بودند لذا پذيرش قطعنامه را پذيرش خواستههاى سازمانى مىدانستند كه در جهت اهداف استكبارى حركت مىكنند. شكى نيست كه مقاومت هشت ساله نظام اسلامى در شيوه تنظيم قطعنامه 598 مؤثر بود و توانست برخى از خواستههاى ما را در طول جنگ و در قالب بندهاى قطعنامه بر دشمن تحميل كنند. اما حقيقت اينست كه جوهره اين امر چيزى جز پذيرش حكميت سازمان اداره كفر بينالملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام(ره) با پذيرش چنين قطعنامهاى در طول هشت سال دفاع مقدس مخالفت كردند و فرمودند:
«اگر بندبند استخوان هايمان را جدا سازند اگر سرمان را بالاى دار برند اگر زنده زنده در شعلههاى آتشمان بسوزانند اگر زن و فرزندان و هستيمان را در جلو ديدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز اماننامه كفر و شرك را امضاء نمىكنيم.
قرآن مىگويد جنگجنگ تا رفع فتنه در عالم يعنى كساني كه تبعيت از قرآن مىكنند در نظر داشته باشند كه بايد تا آنجائى كه قدرت دارند بر نبردشان ادامه بدهند تا اينكه فتنه از عالم برداشته شود.
ايران همانطور كه سيلى زد به اين موجود مفلوك، به سيلى زدن خودش و به پس گردنى زدن خودش ادامه مىدهد تا اينكه آن چيزهايى كه بايد زير بار بروند با فشار نظامى ايران و با فشار ملت ايران، تحقق پيدا بكند. ملت ايران اگر مىخواست كه صلح آمريكايى بكند، همان اول از آمريكا جدا نمىشد و قطع روابط نمىكرد و دستش را از ايران كوتاه نمىكرد و جاسوسان او را بيرون نمىكرد و امروز هم اگر دستش را به صلح آمريكايى دراز كند، صدام و امثال صدام كنار مىروند، لكن مستشارهاى آمريكايى وارد معركه مىشوند. ما نمىتوانيم صلحى را بپذيريم كه طرح آمريكايى دارد و صدام نمىتواند بپذيرد آن چيزهايى را كه ما مىخواهيم. كسى كه ابتدائاً براى اينكه سردار قادسيه باشد تصريح كرد كه من به كشورى كه مجوس هستند دارم حمله مىكنم و كشور ايران را مجوس خواند و حمله خودش را حمله سردار قادسيه خواند.
و تا زمانى كه شرايط اجتماعى، پذيرش آنرا بر ايشان تحميل نكرد از قبول قطعنامه سر باز زدند. شاهد ما بر اين مدعا تأكيد معظمله دو هفته قبل از پذيرش قطعنامه است كه قبول صلح تحميلى را با خيانت به رسولالله(ص) برابر دانستند و فرمودند:
اينروزها بايد تلاش كنيم تا تحولى عظيم در تمامى مسايلى كه مربوط به جنگ است به وجود آوريم بايد همه براى جنگى تمام عيار عليه آمريكا و اذنابش به سوى جبهه رو كنيم امروز ترديد به هر شكلى خيانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خيانت به رسولالله(ص) است اين جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنههاى نبرد، تقديم مىنمايم.
حال آنكه اطلاعات ايشان نسبت به مقدورات و موانع طبيعى جنگ طى اين زمان اندكى اضافه نشده بود. از اينرو در ابتدا با بالاترين انگيزه وارد عرصه نبرد با دشمن شدند و زمانى كه شرائط بگونهاى در آمد كه اساس انقلاب اسلامى در گرو پذيرش قطعنامه قرار گرفت تكليف الهى خود را در قبول صلح احساس كردند. مسلماً هيچ انگيزهاى جز حفظ پيام اسلام ايشان را به پذيرش صلح وادار نكرد والا خود فرمودند:
در شرايط كنونى آنچه موجب امر شد، تكليف الهىام بود. شما مىدانيد كه من با شما پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطره خون و آخرين نفس بجنگم، اما تصميم امروز فقط براى تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاى او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويى داشتهام با خدا معامله كردهام.
ايشان احساس كردند با توجه به شرائط ايجاد شده در جنگ تحميلى وضعيت اسلام در نظام قواى بينالملل در حال ضعيف شدن است والا مىتوان به طور حتم ادعا كرد كه صباحى قبل از پذيرش قطعنامه ايشان كماكان معتقد بودند كه پذيرش صلح چيزى جز پذيرش منويات نظام كفر بينالملل و تبعات آن نيست.
ضعف مقدور «نيروى انسانى»، عامل پذيرش قطعنامه
در اين حال با يك محاسبه جديد كه نوعاً به ضعف ما در مقدورات «نيروى انسانى» باز مىگشت مصلحت چنين ديدند كه براى حفظ اساس انقلاب تبعات منفى پذيرش قطعنامه را به جان و دل بخرند. ما معتقديم كه در طول جنگ، مقدورات طبيعى به عنوان مقدورات دسته دوم مطرح بوده است و آنچه جنگ را در تمامى هشت سال نبرد با دشمن اداره مىكرد در درجه اول، نيروى انسانى. بوده است حضرت امام(ره) نيز طى دو هفته قبل از پذيرش قطعنامه به اطلاعات جديد و تعيين كنندهاى از ضعف ما در مقدورات طبيعى دست نيافته بودند اما آنچه متغير اصلى در پذيرش صلح بود چيزى جز كمرنگ شدن مقدورات انسانى نبود.
بنابراين پذيرش صلح تنها به معناى تحميل شرائط قهرى جنگ بود و اين امر نه به مقدورات طبيعى بلكه به مقدورات انسانى باز مىگشت كه همواره در انديشه دفاعى حضرت امام(ره) به عنوان تنها وزنه سنگين و تعيين كننده مطرح بوده است. اما در عين آنكه ايشان پذيرش صلح را تحميل نظرات دشمن در عرصهاى از نبرد با انقلاب اسلامى ارزيابى مىكردند هيچگاه معتقد نبودند كه پايان جنگ هشت ساله به معناى پايان نبرد همهجانبه با دشمن در تمامى عرصههاست.
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنهها و مرفهين بىدرد شروع شده است. و من دست و بازوى همه عزيزانى كه در سراسر جهان كولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاى عزت مسلمين را نمودهاند، مىبوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچههاى آزادى و كمال نثار مىكنم.
به تعبير بهتر ايشان در يك عرصه به ختم جنگ رضايت دادند اما جبهههاى جديدى را در ديگر عرصهها عليه دشمن باز كردند هرچند اين عرصهها ديگر از صبغه نظامى برخوردار نبود اما همچنان مىتوان زبانههاى آتش نبرد ميان كفر و اسلام را از اين جبههها كه در رأس آنها نبرد فرهنگى با دشمن است به وضوح ديد. از نمونههاى بارز اين نوع نبرد با دشمن در ماههاى آخر عمر شريف ايشان نامه معظمله به آقاى گورباچف و قضيه سلمان رشدى است.
انديشه دفاعى حضرت امام(ره) بنيان مديريت جنگ
تا بدينجا از سياست حضرت امام(ره) در مديريت جنگ و موضع گيرى ايشان نسبت به پذيرش قطعنامه سخن گفتيم و بر اين نكته تأكيد نموديم كه ايشان توانستند با اداره مطلوب جنگ انديشه دفاعى خود را به بدنه جامعه اسلامى ايران بلكه دنياى اسلام منتقل نمايند تا از اينطريق بتوانند جنگ ميان كفر و اسلام را نهادينه كنند و جنگ هشت ساله را به عنوان ابزار ارتقاء وجدان عمومى ملل جهان خصوصاً دنياى اسلام مطرح نمايند. قطعاً اين امر در عوامل درونزا و برونزاى جنگ تحميلى بسيار مؤثر بود و باعث شد هم مقاومت داخلى در مقابل كفر و هم مقاومت بينالمللى در سطح جهانى در برابر نظام استكبار فزونى يابد. به ديگر بيان ايشان توانستند با اين ابزار در نظام قدرت جهانى در درون و خارج مرزهاى ايران اسلامى انگيزه و ايمان درونى معتقدين به اسلام را نسبت به ضرورت درگيرى همهجانبه با كفر صد چندان كنند. موفقيت اساسى ايشان را در صحنه جنگ بايست در همين دو عرصه «درون» و «بيرون» ارزيابى نمود بگونهاى كه در درون، به ارتقاء نظام انگيزشى جامعه بر محور ايمان - و نه احساسات ناسيوناليستى - نائل آمدند و در بيرون از مرزها نبرد با كفر را به صورت يك فرهنگ در سطح جهانى و ميان ملل اسلامى مطرح نمودند. اين امر باعث شد جايگاه اسلام در نظام قدرت جهانى ارتقاء يابد و دشمن را در عرصههاى بسيارى به انفعال كشاند والا آنها همواره براى چپاول ملل مستضعف راههاى تعريف شدهاى را دنبال مىكنند. همين تحرك حضرت امام(ره) در اين عرصه باعث انفعال دشمن و كم اثر شدن ابزارهاى قدرت نظام استكبار در ديگر عرصهها شد. قطعاً قدرت عملكرد حضرت امام(ره) به انديشه ايشان در خصوص حكومت دينى بازگشت داشت به اينكه چنين نظامى را تبلور خلافت تاريخى الهى صالحان در زمين و بر پايه دين حداكثر و توسعهياب ارزيابى مىكردند.
«جنگ»، عرصه جهاد اصغر و بستر جهاد اكبر براى اقامه ايمان
اين انديشه هيچگاه در مرزهاى جغرافياى سياسى كه نوعاً توسط اجانب بر ملل مظلوم تحميل شده است محصور نمىشود و همواره بدنبال توسعه قدرت اسلام در جهان است. طبيعى است استراتژى چنين دولتى درگيرى همهجانبه با كفر باشد. بر همين اساس بود كه ايشان همواره درگيرى با دشمن را بعنوان مهمترين ابزار توسعه قدرت مطرح مىكردند. با اين وصف اين استراتژى نبايست به عنوان ابزار توسعه قدرت نژادى، ملى و سياسى مطرح شود چون هدف حاكم بر اين استراتژى چيزى جز توسعه قدرت جهانى اسلام نيست. اين واقعيت از كلمات حضرت امام(ره) به خوبى مشهود است و در پيام ايشان كه فوقاً به گوشههائى از آن اشاره شد منعكس است. در نظر ايشان جنگ ابزار تهذيب فردى و جمعى در سطح جهان است. بر اين اساس جنگ بابٌ الى الجنه و دروازه بهشت است كه ايشان از خداوند مىخواستند:
خون شهيدان براى ابد درس مقاومت به جهانيان داده است و خدا مىداند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نيست و اين ملتها و آيندگان هستندكه به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود. و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود.
خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند.
خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور، جان و سرباختند!
خوشا به حال آنهايى كه اين گوهر را در دامن خود پروراندند!
خداوندا! اين دفتر و كتاب شهادت را همچنان باز و ما را از وصول به آن محروم مكن.
خداوندا! كشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نيازمند به مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش.
و از ديگر سو آنرا ابزار توسعه قدرت اسلام در جهان مطرح مىكردند. در يك كلام از اين منظر جنگ، هم بستر پرورش فرد است و هم بستر پرورش جامعه و توسعه قدرت آن در سطح ملى و فراملى مطرح مىشود. در اين حال جنگ پديدهاى مثبت است كه هم عرصه نبرد با نفس را آماده مىكند و هم عرصه ستيز با دشمن خارجى را. بديهى است جنگ، هم ابزار تهذيب نفس خواهد بود و هم ابزار تهذيب اجتماع از رذائل و فرهنگ فاسد كفر و در يك كلام ابزار اقامه ايمان در دو بُعد فردى و اجتماعى.
«هدف» جنگ، فراتر از اهداف ناسيوناليستى
اين انديشه باعث شد كه از يكسو مقاومت حضرت امام(ره) و پيروان ايشان در درون مرزها تعيين كننده و مؤثر باشد و هم در خارج، وجدان عمومى براى محدود كردن نظام اقامه كفر و مفاسد ارتقاء يابد والا اگر قرار بود رهبرى جنگ به اين پديده به عنوان ابزار پالايش فرد و اجتماع ننگرد و آنرا در محدوده ضيق و غير كارآمد نژادى، قومى و ملى محدود كند حتماً چنين بركاتى در داخل و خارج مرزها و كلاً جهان اسلام پديد نمىآمد. طبيعى بود در اين حال نه اصولاً پديدهاى قوى براى حضور در جنگ ايجاد مىشد و نه اين انگيزهها مىتوانست پيروزي هاى بزرگ نظامى را رقم زند. حضرت امام(ره) توانستند با اين انديشه هم به جنگ به عنوان پديدهاى مثبت نگاه كنند و هم آنرا ابزار تهذيب فردى و اجتماعى قرار دهند و هم از انگيزههاى مذهبى رزمندگان براى پيشبرد جنگ استفاده كنند. حال آنكه اگر يك رهبر نژادى، قومى و ملى بخواهد جهان را عرصه نبرد با دشمن قرار دهد هرگز موفق نخواهد شد چون اعتقاد او به نژاد يا قوم يا مليت خاص، قيد بزرگ نبرد او با طرف مقابل خواهد بود و پيداست اين عرصه هيچگاه به گستره كره خاك نمىباشد. در عين آنكه چنين ابزار ضيقى نمىتواند بعنوان وسيله پالايش و تهذيب فردى و اجتماعى كارآئى داشته باشد.
به تعبير بهتر اگر صبغه مادى و دنيوى بر نظام انگيزش اداره جنگ حاكم شود بستر پرورشى خاصى فراهم مىشود كه به نوعى ديگر انگيزهها و تمايلات نيروى انسانى شركت كننده در اين جنگ را جهت مىدهد و سهم تأثير آن در سطح جهانى غير از حالتى خواهد بود كه بر آن، نظام انگيزه الهى و دينى حاكم شود. اصولاً در جنگ هاى نژادى و قومى، انگيزه ايمان پشتوانه نبرد با دشمن قرار نمىگيرد و ابزار پرورش ايمان محسوب نمىشود و صرفاً برد آن در گستره حضور آن نژاد يا قوم خلاصه مىشود حال آنكه حضرت امام(ره) توانستند هر سه كار را انجام دهند؛ يعنى با ابزار جنگ به پرورش درونى، توسعه قدرت جهانى و استفاده بهينه از انگيزه مذهبى براى پيشبرد جنگ نائل شوند. بديهى است منظور از اين انگيزهها صرفاً تمايلات مذهبى رزمندگان اسلام در درون مرزهاى جغرافيايى نبود بلكه شامل انگيزه، انديشه و رفتار سازماندهى شده نيروهاى اسلام در سراسر جهان مىشد كه توانست به عنوان يك مقدور برونى رفتار دشمن را در درگيرى با ما كنترل نمايد.
«جنگ»، ابزار ايجاد كانون بحران عليه دشمن
بر پايه اين انديشه كه جنگ، ابزار درگيرى با دشمن هست هيچگاه جنگ ما عليه نظام استكبار تمامى نخواهد يافت. ايشان بارها و بارها بر اين نكته تأكيد و تصريح داشتند. لذا اگر در ادبيات حضرت امام(ره) دقت شود تعابيرى همچون جنگ كفر و ايمان يا جنگ فقر و غنا و امثال آن همگى به اين انديشه بازگشت دارند. طبعاً صحيح نخواهد بود اگر از اين تعابير، مفهوم غير الهى اراده شود مثلاً جنگ فقر و غنا را به انديشه ماركسيستى ارجاع دهيم. هنر مديريت ايشان در جنگ نيز به همين امر باز مىگشت كه توانستند جنگ نظامى دو كشور را در جغرافياى سياسى به جنگ استضعاف و استكبار يا كفر و ايمان تبديل نمايند و چارچوب تنگ ترسيم شده توسط نظام كفر كه جنگ را در مرزهاى سياسى خلاصه مىكند بشكنند
امروز خمينى آغوش و سينه خويش را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشك هاى دشمنان باز كرده است، و همچون همه عاشقان شهادت، براى درك شهادت روزشمارى مىكند. جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمىشناسد و ما بايد در جنگ اعتقادىمان، بسيج سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم.
جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائيل نيست؛
جنگ ما، جنگ با عربستان و شيوخ خليج فارس نيست؛
جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراكش نيست؛
جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهاى شرق و غرب نيست؛
جنگ ما، جنگ مكتب ماست عليه تمامى ظلم و جور؛
جنگ ما جنگ پابرهنگى عليه خوشگذراني هاى مرفهين و حاكمان بىدرد كشورهاى اسلامى است.
اين جنگ سلاح نمىشناسد؛
اين جنگ محصور در مرز و بوم نيست؛
اين جنگ خانه و كاشانه و شكست و تلخى كمبود و فقر و گرسنگى نمىداند.
اين جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزش هاى اعتقادى - انقلابى عليه دنياى كثيف زور و پول و خوشگذرانى است.
جنگ ما، جنگ قداست، عزت و شرف و استقامت عليه نامردمىهاست.
ايشان با همين انديشه توانستند از بدنه جهان اسلام سربازانى غيرتمند براى دفاع از كيان اسلام گزينش و تربيت كنند و دشمن را در محدود كردن قدرت اسلام در يك مرز خاص ناكام بگذارند.
ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بينالملل اسلاميمان بارها اعلام نمودهايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كمكردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعهطلبى و تفكر تشكيل امپراطورى بزرگ مىگذارند از آن باكى نداريم و استقبال مىكنيم ما در صدد خشكانيدن ريشههاى فاسد صهيونيسم، سرمايهدارى و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفتهايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهايى را كه بر اين سه پايه استوار گرديدهاند نابود كنيم و نظام اسلام رسولاللَه(ص) را در جهان استكبار ترويج نمائيم و دير يا زود ملت هاى دربند شاهد آن خواهند بود.
من به صراحت اعلام مىكنم كه جمهورى اسلامى ايران با تمام وجود براى احياء هويت اسلامى مسلمانان در سراسر جهان سرمايهگذارى مىكند و دليل هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوى جاهطلبى و فزونطلبى صاحبان قدرت و پول و فريب را نگيرد.
لذا از يكسو به پرورش نيروهاى شهادتطلب و از جان گذشته پرداختنددر اين دل شب با خداى تبارك و تعالى مناجات كنيد، از خدا بخواهيد كه شما را توفيق بدهد، توفيق شهادت بدهد، توفيق عزت بدهد، شهادت عزت شماست، شما نترسيد از هيچ چيز.
برادران من! خواهران من! عزيزان من! مصمم باشيد، از ترور نترسيد، از شهادت نترسيد و نمىترسيد. شهادت عزت ابدى است، حيات ابدى است. آنها از شهادت بترسند و از مردن بترسند كه مردن را تمام مىدانند و انسان را فانى، ما كه انسان را باقى مىدانيم و حيات جاودانه را بهتر از اين حيات مادى مىدانيم، براى چه بترسيم.
و از ديگر سو كانون هاى بحران بسيارى را عليه نظام استكبار در درون نظام قدرت جهانى تعبيه كردند. ايشان به خوبى بر مقدورات جهان اسلام در مقابل كفر وقوف داشتند و از تعريف كردن مقدورات صرفاً در محدوده مقدورات طبيعى پرهيز داشتند ايشان مقدورات انسانى را مهمترين و مؤثرترين امكانات جهان اسلام ارزيابى مىكردند و كاروساز استفاده مطلوب از اين مقدورات را به خوبى مىشناختند تا جايى كه توانستند از اين امكانات به نحو چشم گيرى در نظام موازنه قدرت جهانى استفاده كنند.
بنابراين ضرورى است پذيرش قطعنامه را نيز در چارچوب اين انديشه مورد ارزيابى قرار دهيم. البته هرچند پذيرش صلح بر اين اساس چيزى جز پذيرش حكميت سازمان ملل قلمداد نمىشود اما با اندكى تأمل در تاريخ هشت ساله دفاع مقدس در مىيابيم كه قطعنامه 598 با قطعنامههاى تحميلى سالهاى اوليه جنگ كاملاً متفاوت است. چون قدرت رزمندگان اسلام در مديريت جنگ توانست تا اندازهاى منويات شوم نظام استكبار را تعديل نمايد اما در هر حال اين واقعيت را نمىتوان كتمان كرد كه انديشه دفاعى حضرت امام(ره) با هر نوع حكميت قدرت هاى استكبارى جهان در تنافى آشكار بود. اگر نتوان ادعا كرد كه پذيرش قطعنامه به معناى پذيرش مديريت كفر بينالملل در جنگ است حداقل بايد پذيرفت كه اين امر با پذيرش نظارت آنها بر روند جنگ ميان اسلام و كفر برابرى مىكند. در هر صورت اين نقطه عطف از روند جنگ هشت ساله بايست بخوبى تحليل شود كه ايشان تا آنجا كه ممكن بود از چنين پذيرشى سرباز زدند تا زمانى كه احساس كردند امر ميان هدم انقلاب اسلامى و پذيرش تبعات سوء ناشى از پذيرش قطعنامه داير شده است لذا با دفع افسد به فاسد به قبول صلح تن دادند.
بايست اين نكته به خوبى براى نسل امروز و نسل هاى آينده تبيين شود كه چرا ايشان چند صباحى قبل از پذيرش قطعنامه صلح را با خيانت به رسولالله(ص) برابر مىدانستند اما چند روز بعد خود زيرپاى قطعنامه را امضاء كردند؟ آيا غير از اين بود كه عامل اصلى اين پذيرش، ضعف ما در مقدورات انسانى جنگ بود؟ به تعبير بهتر زمانى جنگ مىتوانست ادامه پيدا كند كه تمام نيروى انسانى و لااقل اكثريت آنها با انديشه «پيروزى خون بر شمشير» كماكان همراه باشند اما زمانى كه احساس شد درصد قابل توجهى از مسئولين و بدنه انسانى جنگ تداوم نبرد را در گرو داشتن شمشير و سلاح كارآمد مىدانند آنگاه چگونه مىتوان به عنوان رهبر جنگ به ايشان حكم كرد كه بايد در اين راه خون داد تا پيروز شد؟!
به ديگر بيان مهمترين اصل در مقدورات انسانى، «انگيزه» است. قطعاً اگر كماكان انگيزه غلبه خون بر شمشير در تمامى روابط و عرصههاى جنگ حاكم بود ايشان با همين قلت عده و عُده، جنگ را به پيش مىبردند و از پذيرش قطعنامه سرباز مىزدند؛ همان اتفاقى كه در طول هشت سال دفاع مقدس رخ داد. اما زمانى كه تحليل هاى علمى بر مسند منطق جنگ جايگاه ويژهاى يافت و شعار سلاح در مقابل سلاح و ضرورت انجام يك جنگ تمامعيار كلاسيك در مقابل دشمن سرداده شد حتماً وضعيت مقدورات انسانى جنگ نسبت به فرماندهى و مديريت آن تغيير كرد و نگرش جديدى نسبت به امكانات انسانى بوجود آمد كه همين، متغير اصلى در پذيرش ناخواسته پايان جنگ بود چه اينكه معظمله به همين نكته مهم در آخرين پيامهاى خود اشاره فرموده و تأكيد كردند كه ما بايد خون بدهيم تا بتوانيم در دنيا پيروز شويم. ايشان پذيرفته بودندكه تغيير در وضعيت بينالملل تنها با پذيرش ريسك خطر و ايثار جانانه محقق خواهد شد و تنها از اين طريق است كه همچون انبياء الهى(ع) مىتوان وجدان عمومى را تحريك كرد و آنرا به سمت حاكميت ارزش هاى الهى تغيير داد. اما زمانى كه بسيارى از مسئولين جنگ به اين تحليل برسند كه بايد وزن مقدور طبيعى جنگ افزايش يابد و از جايگاه بالاترى نسبت به مقدور انسانى برخوردار شود و همچون دشمن بايد به جنگ كلاسيك روى آورد آنگاه طبيعى خواهد بود كه در نوع نگرش رهبرى جنگ نسبت به مقدورات انسانى آن تغيير حاصل شود.
بنابراين به اعتقاد ما پذيرش قطعنامه تنها به يك متغير اصلى بازگشت داشت و آن بنبست ايجاد شده در مقدورات انسانى جنگ بود. اين بنبست به نوبه خود داراى دو ضلع بود: 1- عدم همراهى متناسب متدينين و معتقدين به نظام انقلاب اسلامى نسبت به تحليل معنوى حضرت امام(ره) در خصوص جنگ كه آنرا يك پديده مثبت و به عنوان بستر پرورش روحى و تهذيب نفس معنا مىكردند. 2- حاكم شدن تحليل هاى نظام كارشناسى در ذهن مديران جنگ و پذيرش مقدور طبيعى بعنوان متغير اصلى تداوم جنگ. با اين وصف استراتژى غلبه خون بر شمشير و تحمل خطرپذيرى براى ارتقاء وجدان عمومى ملتها در گردو غبار تحليل هاى كارشناسانه مبتنى بر مبانى مادىِ علمى گم شد. اين دو نوع تحليل باعث شد كه در نهايت، رهبرى جنگ حكم به پذيرش قطعنامه و ختم جنگ دهند لذا عمده ضعف را مىتوان در كارآمدى دو ماشين محاسبه «اعتقادى» و «علمى» دانست كه همراهان خوبى براى رهبرى جنگ نبودند و در ميانه راه ايشان را با پيروانى اندك تنها گذاشتند.
بديهى است حضرت امام(ره) از همان اول شروع نهضت در سال 1342 از مقدور طبيعى لازم نيز برخوردار نبودند. از اينرو همچون انبياء ومعصومان(ع) استراتژى غلبه خون بر شمشير را پذيرفتند و با همين شيوه انقلاب را ثمر رساندند و تا آنجا كه ممكن بود هشت سال جنگ را رهبرى كردند. اما زمانى كه ماشين محاسبات علمى، بسيارى از مديران جنگ را به اين باور غلط رساند كه وزن مقدورات طبيعى با وزن مقدورات انسانى يكسان بلكه بالاتر است ديگر تكيه به مقدورات انسانى جنگ با چنين نگرشى صحيح نبود و ايشان نمىتوانستند با چنين مقدوراتى تغيير نظام موازنه قوا در سطح جهانى را به نفع اسلام تداوم بخشند.
ريشه انديشه غلبه خون بر شمشير، به مبانى مورد پذيرش حضرت امام(ره) باز مىگشت كه از جنبه كلامى به حاكميت «دين حداكثر» معتقد بودند؛ به اينكه نبايست دين را صرفاً در محدوده ضيق سرپرستى معنوى بشر خلاصه كرد بلكه دين مجموعهاى است كه متكفل سرپرستى نظام معاش و معاد مردم مىباشد. همچنين معتقد ايشان در خصوص فلسفه تاريخ اين بود كه جنگ، استراتژى دائمى حكومت دينى در برخورد همهجانبه با دشمن است. و بالاخره مبناى پرورشى ايشان كه معتقد بود جنگ، ابزار تهذيب نفس در دو بُعد فردى و اجتماعى است و وسيله تقرب و توسعه عبوديت در عالم است.
بيان دو شيوه متداول نبرد با دشمن
تمامى اين مبانى و معتقدات در كنار نگاه ديگر حضرت امام(ره) معناى مضاعفى مىيافت به اينكه اصولاً به دو شيوه مىتوان بينجامد جنگ كرد: شيوهاى كه به فتح قلوب و روشى كه حاكميت بر خاك را رقم زند. طبعاً شيوه متناسب با مبانى مزبور، روش فتح قلوب است لذا ايشان جنگ را همچون انقلاب با شعار غلبه خون بر شمشير رهبرى كردند. خلاصه كلام آنكه ايشان جهان را عرصه تقابل دو نظام قدرت مىديدند كه به صورت تاريخى با هم در تنازع اند لذا استراتژى خود را جنگ همهجانبه با دشمن قرار مىدادند كه آثارى همچون تهذيب نفس در بعد فردى و ارتقاء وجدان عمومى در سطح جهانى را بدنبال دارد. بر اين اساس از يكسو همواره بر شهادتطلبى تكيه داشتند و از ديگر سو به شمردن بركات ناشى از جنگ هشت ساله در سطح جهان مىپرداختند. از اينرو هيچگاه ايشان احساس نمىكردند كه بايست با تسخير زرادخانههاى عالم به تسخير قلوب رسيد بلكه به عكس معتقد بودند كه حاكميت بر قلوب به نام اسلام، حكومت بر آب و خاك را بدنبال خواهد داشت و تنها از اين طريق است كه مىتوان احكام الهى را در عينيت جريان داد. از همين جاست كه استراتژى ايشان بر پايه غلبه خون بر شمشير، نمايش مظلوميت اسلام، شهادتطلبى و تكيه بر مقدور انسانى استوار بود. چون از منظر ايشان جنگ براى توسعه قدرت اسلام يك ضرورت بود لذا پايان آنرا برابر با پذيرش حاكميت كفر بينالملل مىدانستند. به همين علت هيچگاه به تعطيلى مطلق نبرد با دشمن حكم ندادند و با بسته شدن يك عرصه عرصههاى ديگرى عليه دشمن باز كردند.
ترديد در «مطلوبيت» و «مقدوريت» جنگ، عامل پذيرش قطعنامه
اما زمانى كه احساس كردند اولاً انديشه مذهبى جامعه در حال تحليل رفتن است و بسيارى از متدينين، جنگ را پديدهاى مقدس و مثبت ارزيابى نمىكنند و در اواخر جنگ مرتباً ختم جنگ را از خداوند طلب مىنمايند و به آن به عنوان ابزار تهذيب فردى و بستر پرورشى جامعه نظر نمىكنند و ثانياً به خاطر حاكميت تحليل هاى علمى و اصل دانستن مقدورات طبيعى در نظر بسيارى از مديران جنگ تنها چاره را در پذيرش قطعنامه مىبينند ديگر لحظهاى درنگ براى ختم جنگ را جايز ندانستند. مسلماً اگر از يكسو «حوزه» به عنوان ماشين محاسبه اعتقادى جامعه و از ديگر سو «دانشگاه» به عنوان ماشين محاسبه علمى آن همراهى مطلوبى با رهبرى جنگ داشتند ما مىتوانستيم پايان شيرينترى را از جنگ ترسيم نمائيم.
طبعاً زمانى كه بخشى از مقدورات انسانى، جنگ را به عنوان پديدهاى مثبت و ضرورى ارزيابى نكند و بخشى ديگر بر اساس مبانى مادى به تحليل هاى علمى روى آورد و تداوم جنگ را غيرممكن بداند چگونه مىتوان باور كرد كه رهبرى جنگ با يك حكم ظاهرى بتواند همچون اوايل جنگ تمامى مقدورات انسانى را براى غلبه نهايى بر دشمن و تداوم جنگ به يارى طلبد؟! بنابراين بنبست مقدور انسانى از يكسو به ترديد در «مطلوبيت» جنگ و از ديگر سو به «مقدوريت» آن بازگشت داشت. به تعبير بهتر دو انديشه حاكم بر جنگ به ترديد كشيده شد كه اولى ناظر به ضرورت جنگ به عنوان يك استراتژى دائمى و ابزار تهذيب فردى و اجتماعى بود كه مىتوان پشتوانه آنرا در تقابل دائمى و تاريخى دو نظام قدرت كفر و اسلام خلاصه كرد و بالاخره انديشه دوم كه اساس را در تغيير وضعيت روانى مىدانست.
«هدف» جنگ، تسخير قلوب از طريق تهذيب نفوس
اگر جنگِ مقدورات با مقدورات پيشآيد حتماً طرف پيروز در اين جنگ نابرابر ما نخواهيم بود. اصولاً در اين حال هدف و شيوه جنگ تغيير پيدا مىكند و اين با مبانى دفاعى حضرت امام(ره) در تنافى بود. به تعبير سادهتر اگر مقدور طبيعى ما در جنگ بر مقدور طبيعى دشمن فزونى مىيافت و ما مىتوانستيم از اين طريق به تسخير خاك نائل شويم حتماً در دستيابى به اهداف الهى خود كه تسخير قلوب و جريان دادن احكام الهى در پهنه گيتى بود ناكام مىمانديم. آنچه مطلوب حضرت امام(ره) بود پيروى خون بر شمشير و تسخير قلوب از طريق تهذيب نفوس بود. نمونههاى بارز اين نوع پيروزى در قالب پيروزى بر شاه، فتح خرمشهر و امثال آن مشاهده شد و هريك به فراخور توانستند وضعيت روانى جامعه جهانى خصوصاً بينالملل اسلامى را تحت تأثير خود قرار دهند.
طبيعى است اگر اصل جنگ، تسلط فيزيكى بر دشمن باشد بنيان آن بر مقدورات طبيعى استوار خواهد بود. اگر امروز و يا در اواخر جنگ با تعابيرى همچون عقبافتادگىهاى زمان جنگ، افسردگىهاى روحى ناشى از جنگ، بزهكاري هاى اجتماعى زمان جنگ و امثال آن روبرو بوده و هستيم همگى را بايد در راستاى تحليل هاى غلط مذهبى و علمى جستجو كنيم كه با پديده جنگ از منظر مادى برخورد مىكنند.
«هدف» جنگ، تغيير نظام زيباپسندى بينالملل
استراتژى غلبه خون بر شمشير چيزى جز استراتژى فتح قلوب نيست و اين امر با فتح سرزمين و تكيه بر مقدورات طبيعى فرسنگ ها فاصله دارد. استراتژى زرادخانه بر زرادخانه مبتنى بر مبانى مادى بوده و مبين غلبه فيزيكى - و نه روانى - مىباشد. به اعتقاد ما نمىتوان با تكيه بر مقدورات طبيعى، زيباشناسى و زيباپسندى نظام بينالملل را تغيير داد. از اينرو ابزار غلبه ايمان بر كفر و تسخير قلوب، غلبه فيزيكى از راه برترى نيروى زرادخانه نيست. بله ممكن است بتوان از طريق غلبه سلاح بر سلاح به ايجاد رعب در قلب دشمن مبادرت كرد اما حتماً و الزاماً نمىتوان زيبائىشناسى او را تغيير داد. طبعاً او بر اعتقادات كفرآلود خود باقى خواهد ماند. اما اگر با شيوه غلبه خون بر شمشير، نمايش مظلوميت و حقانيت به دنبال آن تسخير قلوب مبادرت كنيم حتماً هم مىتوان به اهداف الهى خود دست يافت و ايمان را بر كفر غلبه داد و هم بر خاك و آب مسلط شد و آنرا عرصهاى براى عبوديت و بندگى ناس قرار داد. همين نكته اساسى همواره مورد نظر حضرت امام(ره) بود. لذا ايشان هميشه بر استراتژى غلبه خون بر شمشير تكيه مىكردند اما زمانى كه تحليل بخش مؤثرى از بدنه جنگ به تحليلى غير از آنچه حضرت امام(ره) بر آن باور داشت متمايل مىشود بگونهاى كه غلبه سلاح بر سلاح را در سر مىپرورانند و هدف ديگرى را فراروى جنگ ترسيم مىكنند نبايست انتظار داشت كه با چنين ماشين نظامى بتوان به چنان اهداف مقدسى نائل شد. از اين لحظه به بعد ايشان نيروهاى مناسبى براى رهبرى جنگ به شمار نمىرفتند. ايشان مبتلا به محاسبات و تحليل هاى علمى شده بودند و ناخواسته راه خود را از راه رهبرى جنگ جدا كرده بودند در حالى كه حضرت امام(ره) از طريق جنگ توانستند هويت جديد اجتماعى به ملت اسلامى ايران بل ملل اسلامى جهان عطا كنند و سپس اين هويت اجتماعى را با هويت اجتماعى كفر درگير كنند.
دليل مخالفت رهبرى جنگ با تداوم جنگ پس از پذيرش قطعنامه
اما زمانى كه حضرت امام مجبور به پذيرش قطعنامه شدند چون قائل به تعطيلى تقابل تاريخى كفر و اسلام نبودند لذا عرصههاى جديدى را با جلوههايى ديگر فراروى آزاديخواهان جهان اسلام گشودند و در عين حال بر اين نكته وقوف كامل داشتند كه اگر نيروى انسانى تحت اختيار، ناخواسته مبانى انديشه رهبرى جنگ را پذيرا نباشند حتى در صورت بروز يا ايجاد جنگ نظامى جديد نيز نمىتوان به چنين نيروهايى تكيه كرد و به چنان اهدافى رسيد. از اينرو بود زمانى كه پس از پذيرش قطعنامه و تهاجم گسترده دشمن عليه مرزهاى ايران اسلامى و پيشروى آنها در بعضى نقاط، پيشنهاد ازسرگيرى جنگ و تقابل مجدد نظامى با دشمن از سوى برخى از افراد ارائه شد حضرت امام(ره) اين پيشنهاد را رد كردند چون بر تحليل خود از مقدورات انسانى جنگ باقى بودند. ايشان به خوبى مىدانستند كه ممكن است چند صباحى بتوان با بخشى از بدنه نيروى انسانى جنگ به تداوم آن مبادرت كرد و به فتوحاتى نيز دست يافت اما زمانى كه انديشه غالب بر اذهان بسيارى از نيروهاى جنگ به تحليل هاى غلط مادى گرايش دارد و «توسعه» را به صورت مادى معنا كرده و جنگ را مانع چنين توسعهاى مىداند حتماً نمىتوان در ميانمدت به چنين بدنهاى اعتماد كرد. حال آنكه حضرت امام(ره) توسعه را توسعه تقرب و بندگى و جنگ را ابزار رسيدن به چنين توسعهاى ارزيابى مىكردند.
ضرورت توجه به الگوى «توسعه» براى پرهيز از دنباله پذيرش قطعنامه
بنابراين حضرت امام(ره) در آن زمان به خوبى مىدانستد كه با پايان جنگ و پذيرش قطعنامه بايست منتظر عواقب سوء ناشى از اين پذيرش و رواج برخى از افكار مادى در ميان آحاد جامعه بود؛ يعنى همان تبعاتى كه امروز پس از گذشت ده سال از پايان جنگ شاهد آن هستيم. لذا تأكيد ايشان بر اين بود كه نكند چند سال بعد عدهاى به اين باور غلط برسند كه كاش آنروز ما جنگ نمىكرديم و اگر جنگ نبود مىتوانستيم پلههاى توسعه مادى را سريعتر بپيمائيم! ايشان به همگان هشدار داده بودند بايد تا آنجا كه مىتوان از پذيرش الگوهاى كفرآلود كه نظام استكبار خواهان تحميل آنها بر ملل مظلوم است جلوگيرى كرد. از اينرو بايست راهكارهايى را پيدا كرد كه با پذيرش قطعنامه بتوان از پذيرش الگوهاى مزبور سرباز زد. سعى ايشان بر اين بود كه با پذيرش ناخواسته و اجبارى نظارت سازمان ملل بر روند جنگ، نظارت و دخالت جريانها و سازمانهاى جهانى وابسته به نظام استكبار را در روند بازسازى و تنظيم اقتصادى پس از پايان جنگ به حداقل برسانند و جامعه اسلامى را از خطر حاكميت تسلط بانك جهانى، صندوق بينالمللى، يونسكو، شوراى امنيت و امثال آنها برهانند. لذا در همين چند ماه ميان پذيرش قطعنامه و رحلت جانسوز ايشان به راهكارهايى روى آوردند تا بتوانند هجوم همهجانبه اسلام بر كفر را كماكان تداوم بخشند و متناسب با شرائط جامعه و جهان از نفوذ مرموزانه دشمن در ابعاد مختلف جلوگيرى نمايند.
با اين وصف عدهاى كه در تحميل صلح بر انقلاب اسلامى نقش داشتند و خواسته يا ناخواسته به ختم جنگ رأى داده بودند بنابر همان تحليلهاى غلط به اين باور رسيده بودند كه بايست از الگوهاى غير براى توسعه و بازسازى پس از جنگ نيز استفاده كرد اما در عين حال همواره خود را در برابر اقدامات بجا و مؤثر حضرت امام(ره) مواجه مىديدند. آنها به خوبى مىدانستند همان انديشهاى كه پشتوانه پيروزى انقلاب و رهبرى جنگ بود به راحتى نخواهد گذاشت اين تحليلهاى مادى در جريان بازسازى به ثمر بنشيند. با اندكى غفلت، روند توسعه اقتصادى و سياسى امروز جامعه مىتواند دنباله همان روند ناميمون پذيرش قطعنامه و حاكميت دادن ناخواسته مجامع جهانى بر مقدرات جامعه اسلامى باشد. اين خطر را حضرت امام(ره) در زمان جنگ به خوبى احساس مىكردند و براى جلوگيرى از منحل شدن جامعه اسلامى در نظام سلطه تمام توان خود را براى تداوم جنگ و غلبه خون بر شمشير به كار مىگرفتند. اين حركت از منظر نظام كارشناسى كشور، اختلال در برنامهريزى و از منظر حضرت امام(ره) در راستاى تحقق اهداف الهى جامعه اسلامى بود.
پي نوشت ها:
ـ رجوع كنيد - پيام امام خمينى(ره) به روحانيون در تاريخ 67/12/3
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 67/4/29
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 63/9/21
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1362/6/1
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/13
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/29
ـ همان مدرك سابق.
ـ « رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/29
ـ رك سخنرانى امام خمينى(ره) در تاريخ 1367/4/29
ـ حضرت امام خمينى(ره) - 1367/4/13
ـ رك سخنرانى حضرت امامخمينى(ره) در تاريخ 1367/2/29
ـ همان مدرك.
ـ رك سخنرانى حضرت امامخمينى(ره) در تاريخ 1357/12/14
ـ رك سخنرانى حضرت امامخمينى(ره) در تاريخ 1358/6/22