responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 213  صفحه : 1

نظريه انسان‌شناسى اصالة المعنى
فیاض ابراهیم

1. انسان داراى ابعاد جسمانى و اجتماعى و آرمانى است و انسان‌شناسى داراى شناسايى در هر سه بعد مذكور خواهد بود. معنا كه هدف و صيرورت انسانى را در متن خود دارد. انسان و تمامى ابعاد آن در چارچوب صيرورت و هدف، تفسير و تحليل مى‌كند. صيرورت از جسم شروع مى‌شود و به انسان مى‌رسد و در »آدميت« ختم مى‌شود. كه بعد آسمانى انسان است.
2. »اصالة المعنى« داراى »تشكيكى« است كه بر اساس صيرورت به سوى هدف مى‌باشد؛ يعنى هر شى‌ء و هر كس به ميزان صيرورت به سوى معناى مطلق، طبقه بندى مى‌شوند و تشكيك مى‌پذيرند. بشريت كه اشاره به بعد جسمانى انسان است، خود داراى صيرورت است، ولى نسبت به خود انسان داراى هيچ صيرورتى نيست؛ به همين دليل ديدگاه اصالة المعنى نسبت به »جسم« نه مثبت است و نه منفى، مگر در صيروت به سوى مقصود(ان اكرمكم عند الله اتقاكم).
3. جسم كه خود داراى ارزش صيروتى نسبت به انسان نيست، زمانى كه با اجتماع تركيب مى‌شود، مثل غريزه كه با بعد اجتماعى تركيب مى‌شود، غريزه، صيرورت بخش انسان در اجتماع مى‌شود كه يك نوع جسم گرايى اجتماعى را تشديد مى‌كند كه صيرورت چندانى نخواهد داشت، چون غريزه فقط تكرار مى‌آفريند نه جهت. بيشتر صفات انسانى در اين نظام تجلى مى‌كند، مثل گرگ بودن انسان يا جهول و ظلوم و... كه انسان‌شناسى غربى به آن استوار مى‌شود.
4. ليبراليسم غربى كه مبناى تحولات غرب است، بر اساس غريزه اجتماعى بنا و مدرنيسم غربى را شكل داده است. »غريزه جنسى (فرويد)«، »غريزه گرسنگى (ماركس)« و غريزه ارتباطى قدرت (نيچه)«، غريزه‌هاى انسانى‌اى كه بر اساس »خودخواهى انسانى« بنا شده است، انسان مدرن غربى را شكل داده و نام آن را »خودگرايى« نهاده است. اين انسان نيز تنفرآميز است، و بايد آن را تحمل كرد، چرا كه يك واقعيت است كه بايد مبناى حقوقى واقع شود و نام حقوق بشر بر آن گذاشته مى‌شود.
5. در مقابل جريان »ليبراليسم« كه غريزه را مبناى اجتماعى دانسته و فجايع اخلاقى و غير انسانى و جنگ‌هاى بسيارى را خلق كرده‌اند، جريانى مى‌خواهد اجتماع بر غريزه حاكم شود و نام آن را »جامعه مدنى« نهاده‌اند، چون در ليبراليسم، »حقوق طبيعى« مطرح بود، ولى در اين ديدگاه مدنيت بر طبيعت مقدم مى‌شود كه مبناى اجتماعى دارد. سوسياليسم ريشه اين تفكر است كه ريشه در مسيحيت »كاتوليسم« دارد و كليسا بر »غريزه« مقدم و تحقير مى‌شود، چون سازمان در كاتوليسم و كليسا بر انسان و غريزه مقدم است.
6. »آزادى و عدالت« دو مقوله اجتماعى هستند كه از دو مبناى مذكور ريشه گرفته‌اند. آزادى بر مبناى اول مى‌باشد، يعنى آزادى غريزه انسانى و عدالت يعنى عدم آزادى غريزه و تابعى از ارزش‌هاى عام اجتماعى بودن، تابعى از سوسياليسم و مكتب دوم مى‌باشد كه اين دو مبناى سياستگذارى عام اجتماعى و فرهنگى واقع مى‌شود و اين سياستگذارى بر مبناى تضاد غريزه و اجتماع و يا تضاد قانون و طبيعت مى‌باشد كه در تمامى علوم انسانى غرب و مكاتب فلسفى آنها نمود دارد و مبناى پيشرفت نيز واقع شده است.
7. مشكل انسان‌شناسى غربى اين است كه بر اساس تضادها بنا مى‌شود و نمى‌تواند بر اين تضاد غلبه پيدا كند، چون حقيقتى بالاتر از جامعه و وضعيت آن نمى‌تواند تصور كند و فقط در قالب غريزه و اجتماع يا طبيعت و فرهنگ، به انسان نگاه مى‌كند، يعنى تنها در قالب تفسير بشر و انسان جسمانى مانده است و نتوانسته است آدميت را ترسيم كند. پس هميشه پيشرفت را در قالب حركت از طبيعت به سوى فرهنگ يا از غريزه به سوى اجتماع داشته است و پيشرفت را فسادآميز دانسته است.
8. در اصالة المعنى، چون مبدأ و مقصد، آدم مى‌باشد و آدم مجمع اسماى الهى است كه به صورت حقيقت ظهور مى‌كند و بر تضادهاى موجود در واقعيت‌ها، تسلط پيدا مى‌كند. پس خليفه حقيقت مى‌شود و مظهر تكميل واقعيت و مظهر صيرورت كامل كه مى‌توان راه پيشرفت را نشان دهد. پيشرفت را با جامعيت اسما الهى به عنوان يك پيشرفت جامع، ترسيم مى‌كند. كه هم پيشرفت و آبادى است و هم رشد انسانى و تكامل روحى (و اعمر اللهم به بلادك و احى به عبادك).
9. آنچه در پيشرفت غربى ما رخ داده، فقط مظهر اسمائى از اسما الهى است و پيشرفت جامعه اسمائى نبوده است. پس در برخى از ابعاد رشد كرده‌اند و در برخى ديگر مانده‌اند. شايد به همين دليل بوده است كه اعتراض ملائكه به خون ريزى و فساد در اثر تسلط بر اسمايى چند در بشر تصور مى‌كرده‌اند، ولى همه اسما مطرح نبوده است. انسان براى اينكه توسعه و پيشرفت جامعه را داشته باشد، بدون نظريه انسان كامل جامع اسما الهى، فساد و جنگ مى‌آفريند.
10. »فساد و جنگ« دو عامل ويران كننده، تمدن‌ها بوده‌اند و ملائكه كه بر خليفة اللهى انسان اعتراض مى‌كنند، بر اين تفكر بوده‌اند كه مسلط شدن انسان به اسما الهى و سپس به وجود آوردن تمدن توسط اين اسما غير جامع، موجب اين دو عامل ويرانگر يعنى »فساد و جنگ« مى‌شود و از طرفى بشر بدون پيشرفت مرده است و اين با تجلى اسما الهى بر روى زمين و در عالم خلقت منافات دارد، چون خالق و مالك زمين و آسمان داراى پويايى مطلق است (كل يوم هو فى شأن) و هر چه و هر كس و هر شى‌ء در زمين و آسمان از چنين خدايى سؤال و احساس نياز مى‌كند (يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شأن).
11. پيشرفتى كه در اصالة المعنى مطرح مى‌شود، بر اساس صيروتى است كه با اسما جامع باشد كه در قالب انسان كامل تجلى مى‌يابد و شايد »بسم الله الرحمن الرحيم« همين باشد كه با اسم الله شروع مى‌شود (يعنى اسم جامع صفات)، ولى در طول تاريخ دورانى از بشر بوده است، انسان بوده است، ولى انسان‌هاى كامل نبوده‌اند و بشر بر اساس فطرت خود خدا را مى‌پرستيد (دوران ما قبل از هبوط آدم) در اين دوران صفات رحمانى خدا بوده است (چنانچه در برخى از احاديث آمده است كه الف الف انسان ما قبل از آدم بوده است).
با هبوط آدم و انسان كامل و تعليم اسما الهى به طور كامل و جامع دوران رحيميت شروع شده است. در دوران رحمانى خونريزى و فساد در بشر وجود داشته است و ملائكه اشاره به همين دارند، ولى با دوران رحيميت و انسان‌هاى كامل تمدن سازى بشريت شروع مى‌شود.
12. در دوران اديان ابراهيمى كه دوران ايجاد خط و شروع تاريخ مكتوب بوده است، انسان توسط پيامبران اولوالعزم (صاحبان تصميم) نازل مى‌شود و سعى در دعوت انسان‌ها به سوى خدا و توحيد كامل‌تر دارند، ولى در اين ميان »يهود« معرفت آفاقى خدا كه بر اساس تاريخ و جغرافيا بنا مى‌شود، را مطرح مى‌كند و تورات فعلى (تحريف شده) داراى ماهيت تاريخى و جغرافيايى مى‌شود و دعوت به توحيد در اين جهت مى‌باشد، ولى »مسيحيت« كه در عالم يهوديت مطرح مى‌شود، به دعوت به سوى خدا و توحيد با بعد »انفسى« را مطرح مى‌كند و پيشرفت را بر اساس دوران انسان مطرح مى‌كند و »رهبانيت« را مطرح مى‌سازد.
13. بعد آفاقى انسان، شناخت يهودى علوم انسانى آفاقى يهود را مطرح مى‌كند و انسان‌شناسى بيرونى يا بر اساس شاخص‌هاى بيرونى مطرح مى‌سازد كه انسان‌شناسى بر اساس توليد است، انسانى از تكنولوژى و فرهنگ معنوى بنا مى‌شود كه مطالعه غالب انسان‌شناسى و علوم انسانى غرب امروز است. حال نقدى نسبت به مسيحيت مى‌گيرند و مطالعه درونى انسان با عنوان غير قابل محاسبه بودن را رد مى‌كنند و روح انسانى را براى مطالعه تقليل به روان (Psycho) مى‌دهد و بر عكس مسيحيت در علوم انسانى غربى بر »نفس و خود« (Self) تكيه مى‌كند و سايكو يا روان را رد مى‌كند كه يك نوع ناقص ديدن انسان است. پس علوم انسانى در غرب به دو گروه رقيب مسيحى و يهودى تقسيم مى‌شود و ماترياليسم انسان‌شناختى به معناى عام آن به يهوديت بر مى‌گردد و پديدارشناسى انسان شناختى به مسيحيت بر مى‌گردد.
14. اسلام هم به درون مى‌نگرد و هم به بيرون (ما به درون بنگريم حال را و هم به بيرون بنگريم قال را، بر عكس مولوى كه فقط به درون مى‌نگرد حال را). پس عرفان اسلامى هم آفاقى است و انفسى و هم تاريخ و جغرافيا در انسان‌شناسى در نظر مى‌گيرد و هم درون انسان. در قرآن هم اشاره به جغرافياى طبيعى دارد و هم انسانى و هم تاريخ طبيعى و تاريخ انسانى و هم سير انفسى انسان.
پس امت وسط و شاهد را نيز ترسيم مى‌كند. پس علوم انسانى اسلامى هم آفاقى است و انفسى كه مبناى انسان‌شناسى اصالة المعنى است و از طريق اين علوم انسانى كه سياستگذارى كلان يك جامعه را به عهده دارد به ترسيم پيشرفت و آينده نگرى مى‌رسد (سنريهم اياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين انه الحق).
پس در تمدن اسلامى، نه جنگ است و نه فساد و آنچه در تمدن اسلامى سوم تا ششم هجرى رخ داد، يك تحريف تاريخى بنى اميه و بنى عباس در اسلام بود كه تبديل به جنگ و فساد شد.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 213  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست