1. آنچه امروز ترسيم مىشود، فرمولى خاص در ديپلماسى است كه عبارت است از: اقتصاد - سياست - فرهنگ كه همان هويت ديپلماسى در »نظريه جهانى شدن« است. آنچه در ديپلماسى فرهنگى پيشنهاد مىشد، فرهنگ - اقتصاد - سياست.
2. در فرمول نخست، اقتصاد زير بناى همه فعاليتهاى سياسى است و بر ديپلماسى هم حكومت مىكند. سرمايهدارى چارچوب تئوريك اين فرمول است كه بنياد وجودى خود را بر وجود تقاضا و سپس عرضه مىداند. سياست و ديپلماسى در اين فرمول در جهت پاسدارى از تقاضاست. فرهنگ هم براى حفظ تقاضا به كار مىرود.
جهانى شدن، يعنى جهانى شدن تقاضا براى كالاى سرمايهدارى كه با زمينه سازى سياسى و حاكميت فرهنگى سرمايهدارى انجام مىپذيرد و به فرهنگ امريكايى يا فرهنگ پاپ يا فرهنگ مصرفى مشهور است، پس فرهنگ فرع بر سياست و سياست فرع بر اقتصاد است.
4. در فرمول نخست، بنا بر آزادى است؛ آزادى در اقتصاد، آزادى در سياست و آزادى در فرهنگ. آزادى در اقتصاد براى رشد در مصرف، تقاضا و عرضه و سپس به دست آوردن ارزش اضافى و آزادى در سياست كه از آن با دموكراسى ياد مىشود. براى به دست آوردن مكانيسم قدرت براى آزادى اقتصادى است و با آزادى در فرهنگ، سنتِ ملى مخالفِ مصرف سركوب و راه براى مصرف بيشتر هموار شود.
5. در ديپلماسى ياد شده، ظلم محور اصلى است و مخالفت با عدالت، در مركز واقع مىشود، پس به دنبال اقتدار نهايى است و نيروى نظامى، مسابقه تسليحاتى و جنگطلبى در اولويت واقع است. تاريخ استعمار، استثمار و استحمار، تاريخ ديپلماسى مذكور است. ايدئولوژى برابرى و آزادى در انقلاب فرانسه تا حال، همين نكته است.
6. در فرمول دوم كه فرمول انقلاب اسلامى است، فرهنگ محور اوليه است، چون اخلاق در محور اول واقع مىشود و مركز اخلاق اسلامى در بعد فردى و اجتماعى، عدالت است كه در بعد فردى به تقوا مشهور است و در بعد اجتماعى به عدالت اجتماعى.
7. در فرمول دوم سياست بر اساس اخلاق بنا مىشود؛ به عبارت ديگر سياست بر عدالت بنا مىشود. عدالت فردى كه در تقواى سياستمداران تجلى مىيابد و سياستگذارى كلى و كلان را عدالت اجتماعى تشكيل مىدهد، پس سياست ما عين ديانت مىشود.
8. اقتصاد در نهايت، ابزارى در دست دولت اخلاق و كريمه است تا بتواند، اقتدار لازم را براى اجراى فرهنگ انسانى اسلامى به دست آورد. رشد اقتصادى چون با عدالت همراه است، اخلاق را رواج مىدهد. پس تضاد اخلاق و رشد اقتصادى و توسعه پيش نمىآيد.
9. حال كه در چارچوب آينده جهانى روشن بشر، مىتوان گفت كه »ديپلماسى عمومى«، اصطلاحى است كه انگلوساكسونها براى فرمول اول به كار مىبرند؛ ولى »ديپلماسى فرهنگى« اصطلاحى است كه براى فرمول دوم به كار مىرود و در سياست و ديپلماسى رقيب در آينده است. پس بايد دامپردازى آنها در باب اصطلاحات باشد، چون هر اصطلاح، بار تئوريك و نظريههاى خاص خود دارد.
10. ديپلماسى فرهنگ در يك چارچوب خاص تئوريك مطرح مىشود و آن جهان ميان فرهنگى است: »و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم« كه لازمه آن فهم جهانى فرهنگ ماست.
پس مرحله نخست، مطالعات ميان فرهنگى جهان است كه با فهم مردمان سراسر جهانى شروع مىشود و راه آن فهم عنصرهاى رئيسه آنهاست كه در رأس آن دين واقع است و سپس هنر، ادبيات، فلسفه و دانشهاى بومى آنها.
11. پنج عنصر در مطالعه ارتباطات ميان فرهنگى لازم دانسته شده است: دين، زبان، تاريخ، حكومت و خانواده كه بنياد اجرايى ديپلماسى فرهنگى را تشكيل مىدهد. دين نظام معنايى زبان را تشكيل مىدهد و زبان تاريخ را به وجود مىآورد و تاريخ حكومت را به وجود مىآورد و خانواده حكومت را شكل مىدهد. پس مىتوان گفت كه ديپلماسى فرهنگى يك طيف دارد كه در دو سر دين و خانواده قرار دارد و ديگر عوامل، عوامل واسطهاى است.
12. ديپلماسى فرهنگى بر اساس زندگى بنا مىشود كه غايت نهايى آن صلح جهانى در پناه معنويت و عدالت جهانى است و زندگى عامترين كلمهاى است كه مىتوان براى توصيف امور به كار برد، پس ديپلماسى فرهنگى عامترين ديپلماسى است كه شامل تمامى ديپلماسىها مىشود، پس سازمان ديپلماسى فرهنگى سازمان جمع كننده ديگر سازمانهاى مربوط به ديپلماسى.