1. هيچ معرفت و ساختارى؛ بدون جهان پديدارى خاص خود وجود ندارد و هر جهان پديدارى داراى يك بنياد دينى و مذهبى مىباشد. پس مىتوان گفت كه ساختار سلطه جهانى امروز داراى يك معرفت و ساختار با چارچوب خاص جهان پديدارى و مذهبى مىباشد و دينشناسى اين چارچوب مىتواند عمق نظريهاى آن را بشناساند. 2. جهان پديدارى مسلط بر نظام سلطه جهانى، جهان پديدارى مادىگرايانه و دنيا طلبانه مىباشد كه ريشه در دين يهود دارد و يهوديسم، جهان پديدارى اين معرفت - ساختار تشكيل مىدهد. جهانى سازى در انديشه دينى يهود داراى سابقه بسيار مىباشد. تحرك جغرافيايى يهود و تاكيد بر جغرافيا در مطالعات يهوديسم، ناشى از همين نكته است به گونهاى به وسيله يهوديان بود كه اروپا قرون وسطى، تحرك جغرافيايى دريايى و زمينى را آغاز كرد (براى يافتن منابع مالى و اقتصادى). 3. يهوديت قوم خود خواسته آواره است؛ چون به دنبال منافع مالى بسيار عالى است، به همين دليل از خاورميانه به كشاورزى راضى نبود و سعى كرد كه مهاجرت دائم را در پى گيرد و شغل خود را به تجارت تغيير داد. پس هويت يهودى با تجارت همراه شد كه اثر آن در دين يهود نيز تجلى پيدا كرد و فقه يهود به يك فقه تجارى تبديل شد كه شامل اخلاق اقتصادى بود و در آن چارچوبها، اقتصادى موفق نيز پيشنهاد مىشد. 4. شغل تجارى يهود، آنها را به يك نوع اقتصاد خاص؛ يعنى اقتصاد پولى كشاند تا بتواند با اين اقتصاد زندگى متحرك خود را، سامان ببخشد. چون اقتصاد پولى يك اقتصاد متحرك مىباشد (برعكس اقتصاد كالايى منقول و غير منقول) و اساس اقتصاد پولى بر پول زايى پول و اضافه شدن پول بر روى پول و همان اقتصاد ربوى مىباشد. 5. اقتصاد برونگروهى يهود بر اساس ربا شكل گرفت و اقتصاد درون گروهى بر اساس قرض الحسنه. پس يك اقتصاد دو گانه پولى به وجود آمد كه سبب تقويت فرآيند درون گروهى يهود مىشد و رشد گروهى آن را در سطح جهان شكل مىداد و زمانى كه اين اقتصاد ساماندهى شد، بانك به وجود آمد، پس بانك يك اقتصاد يهودى است؛ يعنى سازمانى كه پول بر روى پول آورد و اين همان سرمايه محورى يا سرمايهداراى بود كه توسط يهودىها شكل گرفت. 6. سرمايهدارى و پول محورى يهود سبب تنفر از يهود مىشد. چون ظلم بى حد را سبب مىشد و روز به روز بر ثروت يهود و بر فقر غير يهود مىافزود. اين ظلم سرمايهدارى يهود با مذهب ديگر ملل ادغام مىشد و نفرت مذهبى از يهود را به وجود مىآورد مثل دشمن مسيحيت با يهود. پس يهودىها از كشورهاى مسيحى اروپاى متصل رانده مىشدند و به اروپاى منفصل يعنى انگليس و امريكا شمالى مهاجرت كردند. 7. مهاجرت اقتصادى يهود به كشورهاى آنگلوساكسون هويتهاى سياسى اين كشورها را شكل داد و هويت سرمايهدارى، هويت پول محورى و هويت سياسى آنها شكل گرفت. پس با به وجود آمدن دولتهاى سرمايهدارى (مثل دولت كرامول در انگلستان) و سياست در خدمت سرمايهدارى يهود، قرار گرفت. به همين ترتيب استعمار انگلوساكسونى بر جهان سايه انداخت، يعنى استعمار در جهت مصادره كردن ثروت ملل به نفع يهود سرمايهدار در كشورهاى انگلوساكسونى. 8. جدايى كشورهاى متصل اروپايى (آلمان و فرانسه)، از كشورهاى منفصل اروپايى(انگلوساكسونها) و رقابت بر سر مستعمرهها، جنگ جهانى اول و دوم را شكل داد و بيشترين سود را نصيب يهودىها در اروپا و غرب كرد و با شكست و انهدام اروپاى متصل در مقابل اروپاى منفصل، يهودىها با قدرتى كه در اروپاى منفصل داشته، بر اروپاى متصل بعد از جنگ مسلط شدند و هر گونه نقد يهوديت و يهوديسم جرم قلمداد شد. اين به معناى مقدس بودن يهوديت در سطح جهان مىباشد. 9. پيروزى آنگلوساكسونها در جنگ جهانى دوم در واقع پيروزى يهوديسم در مقابل ديگر مذاهب بود كه نتيجه آن اعلام دولت يهودى اسرائيل توسط آنگلوساكسونها بود، دولتى كه به دنبال الگوى باستانى خود؛ يعنى حكومت حضرت سليمان است به عبارتى اين بازگشت تاريخى بعد از آوارگى اوليه به سرزمين موعود است كه ابتداى طرح حكومت جهانى يهود است. 10. حكومت جهانى يهود كه با محوريت آنگلوساكسونها و دولت اسرائيل، شروع شده است با بازتوليد يهوديت در فلسفه آنگلوساكسونى، شروع شده است ؛ يعنى »فلسفه تحليلى«. نظام معرفتى دين يهوديت بر اساس حس گرايى تجربه و تكنيكى بودن و عمل گرايى و غايت گرايى شكل گرفته و در فلسفه تحليلى آنگوساكسونى تحقق يافته است و اين فلسفه بر اساس زبان مىباشد كه وسيله ارتباطى انسان است. 11. زبان كه مهمترين وسيله ارتباطى انسان است، در پناه اقتصاد كه بر اساس غريزه گرسنگى انسان بنا مىشود و در پناه سياست كه بر اساس غريزه جنسى انسان بنا مىشود (به دليل خانواده و قدرت سياسى)، پرورش مىيابد و نظام ارتباطى جامعه بشرى را تشكيل مىدهد. اين خود در فلسفه تحليلى آنگلوساكسونى، مورد بررسى و بنياد معرفتشناسى جهانى شدن واقع مىشود. اقتصاد آنگلوساكسونى بر اساس سرمايه دارى و پول محورى و حكومت و سياست آن بر اساس ليبراليسم (يا فلسفه يهودى يا آزادى به جهت قدرتطلبى يهود بنا مىشود. پس زبان و نظام ارتباطى آنگلوساكسون بر اساس سرمايهدارى و ليبراليسم بنا مىشود كه بنياد حكومت جهانى يهود را تشكيل خواهد داد. 12. هر چند يهوديت بر اروپاى متصل بعد از جنگ جهانى دوم، مسلط شده است ولى از 1990 به اين طرف، هويتيابى فلسفى اروپاى متصل در مقابل فلسفه تحليلى آنگلوساكسونى، افزايش يافته است. فلسفه تحليلى يهودى كه براى ابطال فلسفه مسيحى اروپاى متصل به وجود آمد. و داراى قدرت بدون رقيب شده بود، امروز، در حال عقبنشينى در مقابل فلسفه معناگرا و وجود گراى اروپاى متصل مىباشند و اين فلسفه ضديت خود با جهانى شدن يهودى آنگلوساكسونى را محقق نكرده و قائل به ارتباطات ميان فرهنگى در مقابل آن شده است. 13. جهانى شدن، يك مقوله دينى يهود و ميان فرهنگى، يك مقوله دينى مسيحى مىباشد كه در حال رقابت با يكديگر هستند. هر چند نظريه مسلط بر جهان امروز (به علت حكومت يهود سرمايهدار)، جهانى شدن مىباشد؛ ولى نظريه مقابل آن نيز در حال بالندگى روز افزون است و نشانه بنيادى آن رشد پسامدرنيسم اروپايى در كشورهاى غير اروپايى مىباشد. اين فلسفه به دنبال بر ملا كردن (تحليل گفتمان) اسرار پشت پرده نظريههاى تسلط و سلطه جهانى آنگلوساكسونى يهودى است. 14. يهود سعى در بانكدارى پشت صحنه اقتصاد جهانى دارد و با توجه به مراكز دانشگاهى، مقولههاى فكرى مورد نياز خود را شكل مىدهد و به وسيله وسايل ارتباطجمعى آن را عمومى مىكند و به وسيله سياستمداران تحت سلطه خود آنها را بر مرحله عمل مىرساند؛ ولى نشانى از خود باقى نمىگذارد (جمله مشهور راكفلر: سه بار بيشتر در رسانههاى نبايستى پديدار شوى: 1. توليد 2. ازدواج 3. مرگ) و همت خود را بر حكومت جهانى خود در اسرائيل بزرگ (خاورميانه بزرگ) گذاشته است و از آنجا به وسيله آنگلوساكسونها بر جهان حكومت خواهد كرد كه اين روزها در لبنان و فلسطين، شاهد حركت يهوديان در جهت آرمانهاى مذكور مىباشيم.