جهاد مصلحانه سلوك عرفانى مراحل و منازل بسيارى دارد و رتبهبندى آن به اعتبارات گوناگونى انجام مىشود. در اينجا با همان ملاكى كه در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نموديم، و به گونههايى از عرفان مخلصانه و غير مخلصانه رسيديم، خود عرفان مخلصانه را تحليل مىكنيم. در واقع، با به كار زدن معيارى در كشف عيار خلوص اهل عرفان، آنها را در سه مرحله مىگنجانيم تا مقام عرفان حسينى را دقيقتر و عميقتر بشناسيم. »مخلص« اسم فاعل است و كسى را گويند كه در خالص كردن مىكوشد. اولين مرتبه در عرفان مخلصانه اين است كه سالك در تطهير و تخليص خود تلاش و مجاهدت نمايد و با برنامههاى فكرى و عملى، انديشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بيالايد و افكار و رفتار خويش را به خواطر ربانى و اراده رحمانى بيارايد. هرگاه در سير منازل، اين مرحله به غايت رسيد، او را »مخلَص« گويند، كه اسم مفعول و به معناى خالص شده است. مخلصين آنانند كه غير حق در دلشان سهم و بهرهاى ندارد و خود را به تمامى در مشيّت مطلقه الهى فانى كردهاند و انديشه و اراده خود را در پيشگاه ربّ قادر و حىّ فاطر، تسليم محض نمودهاند. اين برترين مرتبه اسلام است كه ابراهيميان از خدا مىطلبند. در اين مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف{P مخلَص خبرى و اثرى از هرچه غير دلبر است نتوان يافت؛ زيرا با بندگى و دلداگى از همه چيز در همه عوالم دنيا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله - تبارك و تعالى - پيوسته است. مخلَصين تنها كسانى هستند كه خداوند را چنانكه شايسته اوست مىستايند و مىشناسند؛ زيرا علم و اراده و ذكرشان همه از خداست. در حقيقت، خداى تعالى در آگاهى حاضر آنان شاهد جمال و جلال خويش است و به ترانه تسبيح اين قوم برتر، ذات بىمثال و بىقياس خود را ثنا مىگويد: »سبحان الله عمّا يصفون الاّ عبادالله المخلصين« (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصيف مىكنند پاك و پيراسته است مگر از توصيف و ستايش خالص شدگان كه آنان به شايستگى او را مىستايند. {P و اما هنگامى كه سالك در اين مقام از تلوين به تكمين رسيد، بار ديگر از مرتبه مخلَصين به مرحله مخلِصين سير مىكند، اما اين بار نه با خالص كردن خود، بلكه به تهذيب و تخليص خلايق و اصلاح جوامع بشرى مىپردازد. بنابراين، مقام »مخلِص قبل از مخلَص« با »مخلِص بعد از مخلَص« متفاوت است؛ اولى در كار خويش است و دومى در كار خلق خداى خويش. اولى با سلطنت هوا و هوس در مملكت وجود خود مىستيزد، ولى دومى با سلطه سلاطين جور و اصحاب اراده قدرت نمىسازد. اصحاب اراده قدرت كسانى هستند كه مردم را در جهالت و ضلالت فرو مىبرند تا با تحقق حيات طبيعى سلطهپذيرانه آنها حيات طبيعى سلطهگرانه خود را تداوم بخشند. عارف مخلص كه در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار يافته، مىكوشد تا با از ميان بردن استيلاى مستكبران كه فطرت خود را كور كردهاند، ضعفا يا مستضعفان را از حجابهاى ترس و ترديد و طمع كه ساخته و پرداخته اقوياست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ايمان و اصلاح پيش گيرند. بنابراين، سالك مسلك عرفان راستين سه مرحله را پيش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار ديگر مخلِص گردد. امام حسين(ع) جهاد را چهارگونه دانستهاند كه دو نوع آن سنت است و دو تاى ديگر واجب: »فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضين فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصى اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذين يلونكُم من الكُفار فرضٌ«؛ پس دو جهادى كه واجب است، يكى مبارزه با نفس است{P براى ترك گناهان و اين برترين و بزرگترين جهاد است و ديگرى، ستيز با كفار.
پيوندهاى معرفت شهودى با جهاد مصلحانه معرفت شهودى مراحل و منازلى دارد؛ مراتب آغازين، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم مىآورد و نهايت آنكه »اشراف نورانى من انسانى بر جهان هستى است«، در جهاد مصلحانه بيرونى كارامد است، در منازل نهايى عارف به مقام مخلَص رسيده و در مقام عمل غرض غير الهى براى او نمىماند؛ زيرا در آينه آگاهى و در قلب عرشى مخلَصين اثرى از غير نيست تا غرض اعمال قرار گيرد؛ هرچه مىبينند نور خداست و هرچه مىخواهند روى اوست. پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق مىبينند و مىيابند كه همه نور است و حضور و اگر چيزى يا كسى بيايد و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غيبت نور و هجرت پاكى و عدالت گردد، غيرت الهى عارفان بر او به جوش و خروش آمده و براى لقاى محبوب و كشف جمال وجه كريم او به جهاد مصلحانه برمىخيزند، تا غبار اغيار و اثر كبر و كدورت شيطان را از عالم، كه وجه جميل است، برگيرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشرى بيفشانند؛ بذرى كه حاصل آن نشاط و خرمى گلزار روى گلعذار عالمآراست. بنابراين، معرفت شهودى، بعد نظرى عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملى آن است. براى فهم هرچه بهتر نسبت و پيوند عرفان و جهاد حسينى، مطالعه شاخصههاى عرفان مخلصانه مفيد خواهد بود؛ حلقههايى كه معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه مىرساند و با هم مىنهد. براى نيل به اين مقصود، در ادامه به كاوش در چندى از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه مىپردازيم.
زهد از برجستهترين آثار شهود جمال دل آراى پروردگار، ديدن حقيقت دنيا و بىرغبتى به آن است. حضرت على(ع) در اينباره فرمودهاند: »يسيرُ المعرفة يوجبُ الزهدَ فى الدنيا«؛ اندكى معرفت، بىاشتهايى به دنيا{P را به دنبال مىآورد. وارستگى و بىرغبتى به خدعه سراى دارفانى از آن روست كه عارف شاهد بر حقيقت دنيا بينا شده است و آن را شايسته اراده كردن و خواستن نمىيابد. حضرت امام حسين(ع) در نامهاى به محمد بن حنفيه چنين نگاشتند: »... فانَّ الدنيا لم تكُن...«؛ به{P درستى كه دنيا پوچ است و نمىپايد. در دعاى عرفه نيز مىخوانند: »انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائكَ حتى عرفوك وَ وَحَّدوكَ و انت الذى ازلتَ الاغيار عن قلوب احبائِك حتى لم يحبّوا سواك«؛ تويى خدايى كه انوار را در دل دوستانت تاباندى تا تو را شناختند و يگانه دانستند. و تويى كه اغيار را از دل دوستدارانت زدودى تا اينكه غير تو را دوست نمىدارند. در اين عبارت به روشنى تابش انوار معرفت پيش از ازاله اغيار از قلوب محبّان و عارفان ذكر شده و گسستگى دل از غير، بىفاصله بعد از پيوستگى به انوار ربانى آمده است. بينايى بر باطن و حقيقت دنيا، كه حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روى رغبت از دنيا و برافروختن آتش اشتياق وصول به الله تعالى است.
شوق ديدار پروردگار كسى كه در اين خطرگاه هجوم حجابها، انوارى از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاكرام را ببيند و بيابد، دل از هرچه غير اوست بركند، و وصول صافتر، كاميابى كاملتر و شهود و حضورى آتش افروزتر مىجويد. بدين روى، كردگار كريم در كتاب حكيم به پيامبر فرمود تا مدعيان را بگويد: »قل يا ايُها الذين هادوو ان زَعمتُم انَّكُم اولياءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ كنتُم صادقين« (جمعه: 6)؛ اى كسانى كه كيش يهوديت پيش گرفتيد، اگر مىپنداريد از اولياى خدا هستيد و از ديگران برتريد، پس مرگ را بخواهيد اگر راست مىگوييد. البته زهد ورزيدن در دنيا يكى از عوامل شوقانگيز براى ديدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهمترين نتيجهاى كه در دل مىافكند همين عشق و اشتياق الهى است. امام حسين(ع) در مناجات شعبانيه چنين مىخوانند: »الهى فسُرَّنى بلقائكَ...«؛ بار الها مرا با ديدارت شادمان بگردان. پس يكى ديگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و اميد يك روى سكه خوش عيار بازار بندگى و دلدادگى است؛ سكهاى كه روى ديگر آن خوف و خشيت است.
خشيت عارفانى كه به هم آغوشى معشوق اميد بسته و دل سپردهاند، از هجر و دورىاش سخت بيمناكاند و تا رسيدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شكسته دلاند. خوف، بيمى است كه در دل نهفته باشد و خشيت، آشكارى آثار ترس و شكستگى و نگرانى در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستين و نستوهى است كه جان را لبريز از بيم و اميد مىسازد. امام صادق(ع) مىفرمايند: »لا يقين الاّ بالخشوع«؛ معرفت و يقين بدون خشوع{P وجود ندارد. كسى كه از اميد و شوق راستين به وصال او سرشار است، از خوف و خشيت تهى نيست. كسى كه پرتوى از نور او را ببيند، هم اشتياق اتصال دلش را مىربايد، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوريت را در دل دارد تا به فناى مطلق رسد. امام حسين(ع) چنين با معشوق مناجات مىكند: »اللهُمَّ اجعلنى اخشاكَ كأنّى أراك«؛ بار خدايا مرا در پيشگاهت چنان بيمناك و فروتن قرار ده كه گويا تو را مىبينم. همچنين امام صادق(ع) به اسحاق بن عمار فرمودند: »يا اسحاق خِفِ اللّه كأنّك تراه«؛ اى اسحاق چنان از خداى تعالى پروا داشته باش كه{P گويا او را مىبينى. در هر دوى اين عبارات، »كأنَّ« آمده كه به معناى درك و ديدار حق تعالى از پس حجاب و فاصله است و »اِنَّ« كه تأكيد بىترديد است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همين است كه عارف شاهد، جمال زيباى مطلق را مىبيند ولى حجاب و حاجزى در ميان است، و حتى در اوج وصول و شهود ميان »قاب قوسَين« و »أو ادنى« (نجم: 9) متحيّر است؛ چنانكه حضرت اباعبدالله فرمودهاند: »احتجَبَ عن العقول كما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فى السّماء احتجابُهُ كمَن فى الارض«؛ خداى ساير معصومان و مخلصين جارى مىگردد و اندام بىگناه آنها را مىلرزاند. پس بخوان و ببيين آيات خشوع را در دعاى عرفه، كه سيدالشهدا چگونه در پيشگاه ربّ جليل و حىّ جميل سراپاى خود را كاستى و ناراستى مىبيند و اين نيست مگر حاصل شهود نور مطلق و زيبايى بىنهايت حضرت حق: »... انتَ الذى هدَيت. انت الذى عصمتَ. انت الذى سترتَ. انت الذى غفرتَ. انت الذى اقلتَ. انت الذى مكَّنتَ... ثم انا يا الهى المعترف بذنوبى فاغفرهالى. انا الذى اسَاتُ. انا الذى اخطأتُ انا الذى هممتُ. انا الذى جهلتُ. انا الذى غفلتُ. انا الذى سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنتُ من الظالمين لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من المستغفرين لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من الموحدين. لا اله الاّ انت سبحانك انّى كنت من الخائفين...«؛ تويى كه هدايت كردى. تو هستى كه از خطا بازداشتى. تويى كه گناه را پوشاندى. تويى كه آمرزيدى. تويى كه چشم پوشيدى. تويى كه توانايى بخشيدى... سپس خدايا اعتراف مىكنم به گناهانم، پس آنها را برايم بشوى و ببخش. من هستم كه زشتىها را انجام دادم. منم كه خطا كردم. منم كه به گردنكشى همت گماردم. منم كه نادانى كردم. منم كه غفلت ورزيدم. منم كه سهلانگارى كردم... نيست خدايى جز تو كه پاك و پيراسته هستى و همانا من از ستمكاران و مجرمان هستم. نيست خدايى غير از تو كه پاك و منزهى و همانا من از آمرزش خواهانم، خدايى نيست جز تو كه پيراسته و آراستهاى و من از موحّدان هستم. خدايى غير از تو نيست كه پاك هستى و من از بيمناكان هستم... از نشانههاى خشيت در اين جملات پر طنين آن است كه با ذكر زيبايىها و نيكىهاى محبوب و معبود آغاز كرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصير خود را ياد نمود. و چندى بعد برترين ذكر را، كه همانا توحيد است، با تذكر ضعف و نقصان و تقصير خويش همراه كرد، و بدين ترتيب، به حال »دهشت« در افتاد؛ حالى كه از غلبه بهت و حيرت از جلال و جمال الهى بر تاب و توان عبد سالك رخ مىنمايد. بنابراين، كسى كه خدا را به ديده شهود بيند و انوار جمال و جلال او را كشف كند، از عظمت سبحانى قلب و قالبش شكسته و لرزان شود. و اين همان خشيت است.
طاعت مهمترين نتيجه خشوع، اشتياق به طاعت و بندگى و فرمانبردارى حضرت اللّه - عز اسمه - است؛ زيرا همانگونه كه گذشت، خشوع رهاورد كشف انوار الهى از پس حجاب است و از احساس دورى محبوب و در به درى در ديار غربت اغيار پديد مىآيد. در اين اوضاع، بنده دلداده كه مشتاق ديدار معشوق است، براى رسيدن به قرب و وصال مراد خويش به تكاپو مىافتد و شوق فرمانبردارى و خدمت در جانش زبانه مىكشد. در اينجاست كه طاعت و عبوديت در سلوك عرفانى اهميت پيدا كرده و به عنوان زاد و توشه سير الىاللّه به همراه انديشه صالح و ايمان خالص مطرح مىشود. بر اين اساس، در دعاى عرفه فرمود: »الهى ترَدّدى فى الاثار يوجبُ بعدَ المزار فاجمعنى عليك بخدمةٍ توصِلُنى اليك«؛ پروردگارا سرگردانى من در گرداب جلوه موجودات كه آثار تو هستند، موجب دورى ديدارت شده است. پس جمع كن مرا بر خودت به خدمتى و اعمال و طاعاتى كه مرا به وصالت كامياب نمايد. تردد در آثار و سرگردانى ميان موجودات، كه حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بيم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه مىگيرد. از اينرو، از خدا مىخواهد تا پراكندگى خواطر و خواستههاى او را، كه از لوازم زندگى در دنياست، از او بگيرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتى جمع آورد و متمركز سازد كه به وصول و لقاى محبوب انجامد. همين انصراف اراده از اغيار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ يعنى گردن نهادنارادهوانديشه وعطفشدنبه سوى او درساحتنظرو عمل. طاعت مراتبى دارد: ابتدا پرهيز از گناهان، سپس پروا از همه خواستههايى كه در آن نيت تقرّب به معشوق ازلى نيست، و در نهايت، جهاد و شهادت كه دامن وجود انسان را از اين سراى كثرت و هجران برمىكشد و غبار كثرت اغيار را نه تنها از دامن انديشه و اراده آدمى كه از هستى او مىافشاند و انسان را در جوار دلدار مىنشاند. پس معرفت راستين خشوع را در پى دارد، و نتيجه خشوع، طاعت و فرمانبرى از اوست. البته معرفت مستقيماً نيز طاعت را ثمره مىدهد. در حديثى كه پيشتر از امام حسين نقل شد، آمده بود: قومى هستند كه خدا را شكراً عبادت مىكنند. اين نتيجه معرفت است؛ زيرا وقتى عارف خداى بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف مىشناسد، از سر صدق و وفا به او روى آورده و سر طاعت بر آستانش مىسايد، و با اين ذلّت به عزّت بىپايان حق تعالى مىپيوندد.
عزّت عزّت احساسى است كه از كوشش، تأثيرگذارى، برخوردارى از ارادهاى قوى و شكوفايى در انسان پديد مىآيد؛ تأثيرگذارى مطلق الهى و نفوذ ارادهاش تا جايى كه هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بىمانندش كشف مىكند. انسان مىتواند با طاعت حق تعالى به قرب معنوى او برسد و در سايه عزّت او جاى گيرد. از اينرو، اوليا و مقرّبان درگاه الهى به عزّت او عزّت مىيابند، كه در دعاى عرفه فرمود: »يا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اوليائُهُ بعزِّه يعتزّون...«؛ اى كسى كه برترى و بلند مرتبگى را به خودت اختصاص دادهاى و دوستانت به عزّت تو عزّت يافتهاند. قرآن مجيد مىفرمايد: »من كانَ يُريدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جميعاً، اليه يصعَدُ الكَلِم الطيِّب و العمل الصالح يرفعُه« (فاطر: 10) كسى كه عزّت مىخواهد، بداند كه همه عزّت براى خداست، سخن و انديشه پاك به سوى او بالا مىرود و عمل صالح آن را بالا مىبرد. امام على(ع) فرموده: »اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ«؛ هنگامى{P كه عزّت را خواستى، آن را با طاعت حق تعالى به دست آور. وقتى انسان، الله - تبارك و تعالى - را مىشناسد و پى مىبرد كه كمال و جمال و جلالى جز او نيست، آنگاه در شوق و خشوع غرق مىشود و طاعت و عبوديت را پيش مىگيرد؛ زيرا بندگىتنها راهنزديكى به آن معدن فضيلت و منبع عظمت است. در اين راه با هر طاعتى كه اميال نارواى خود را از چنگ هوسها مىرهاند و آزاد مىسازد، ارادهاش تقويت شده و شكوفا مىگردد و تأثيرگذارىاش بيشتر مىشود. در واقع، خواست و اراده او الهى مىشود؛ زيرا خواستههاى خود را در خواست خدا فانى كرده و اراده او را در هستى و حياتش جارى مىسازد و اين همه، عزّتى را در بر دارد كه انسان را در برابر هيچ چيز متزلزل نمىسازد و هيبت و شوكتى الهى براى او به ارمغان مىآورد؛ زيرا همه قدرتها و شوكتها مقهور قدرت و اراده الهى است و او اراده و قدرتى جز خدا ندارد، و در درون و بيرونش هرچه بر خلاف اراده الهى باشد نمىپذيرد و با آن مىستيزد.
جهاد گاهى جهاد براى رفع موانع از سر راه كامروايى اصحاب اراده قدرت و زورمندان است كه با تجاوز و ظلم همراه مىگردد. اين جهاد مفسدانهاى است كه تاريخ حيات طبيعى انسان اوراق بسيارى سرشار از اين كابوسهاى هولانگيز و نازيبا را سياه نموده است. و اما جهادى ديگر هم وجود دارد كه به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حيات فرزندان آدم صورت مىگيرد. اين جهاد مصلحانه است كه امكانات تحقق حيات طيبه را با از بين بردن نيروهاى سلطهگر در حيات طبيعى و دريدن پندار سلطهپذيران، فراهم مىآورد. و پرتوهايى از انوار و جلواتى از اسماء حق را در حيات مردان از پرده برون مىآورد. جهاد حسينى جهاد مصلحانهاى است كه از معرفت ناب شهودى برآمده و به منظور اصلاح و تخليص جامعه از فساد يزيديان و رهايى خورشيد حقيقت آيين محمدى(ص) از غروب و غربت و غبار هواپرستى و بدعتها انجام گرفت. جهاد مصلحانه آن است كه على ابن ابىطالب(ع) فرمود: »الجهادُ عمادُ الدين و منهاج السعداء«؛ جهاد ستون دين و راه سعادتمندان را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مايه پيروزى و ياور خود قرار داد. به خدا قسم دين و دنيا اصلاح نمىشود مگر به جهاد. جهاد مصلحانه از اساسىترين آموزههاى دين اسلام است كه هر چه در ظلمت و جاهليت آخرالزمان بيشتر فرو مىرويم، اهميت و درخشندگى اين دين بيشتر بر ما معلوم مىگردد. خداى تعالى در قرآن مجيد فرمود: »و مالَكُم لا تُقاتلون فى سبيلالله و المستضعفين من الرجالِ و النساء و الولدان الذين يقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيراً« (نساء: 75)؛ شما را چه شده است كه در راه خدا نمىستيزيد و براى نجات مستضعفان جهاد نمىكنيد. مردان و زنان و كودكانى كه مىگويند پروردگارا ما را از اين سرزمين كه اهل آن ستمكارند، رهايى بخش و براى ما سرپرست و پشتيبانى قرار بده. امروز دنيا دهكدهاى است كه زورمندان آن ظلم پيشهاند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و ياورى مىجويند؛ مولايى از تبار حسين(ع) كه منجى باشد و مصلح. نكته ديگر كه بايد در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شايسته و بسزايى قرار گيرد اين است كه پيش بودن جهاد درون از جهاد بيرونى به معناى سكوت در برابر پليدىها تا رسيدن به مقام مخلَصين نيست، بلكه انسان به هر ميزانى كه خود را از ناپاكىها و ناخالصىها رها سازد، مىتواند براى اصلاح و تخليص جامعه بكوشد و جهاد كند؛ چنانكه در امر به معروف و نهى از منكر، ملاك علم و عمل - هر دو - مهم است و شخص بايد هر آنچه خود عمل مىكند به ديگران تذكر دهد. در جهاد مصلحانه همانند ساير ميدانها در عرفان و سلوك، مراتبى است. بالاترين مرتبه آن كه در هم شكستن بساط سلطهگران و ستمگران قدرتمند است، كسى بايد پيشگام و پيشوا شود كه به كمال تقوا و عدالت رسيده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور كرده باشد و چنين كسى نيست مگر امام عادلى كه بر اساس فقاهت و عدالتش براى رفع موانع ظهور حق و تحقق حيات طيبه قيام و اقدام مىنمايد. چه اصلاحگر است چنين جهادى براى آنانكه در راه خالص كردن خويش هستند؛ زيرا جهاد بكلى انسان را از تعلقات مىرهاند و همه وجود انسان را به ميدان رزم و رنج براى كشف وجه ذوالجلال و الاكرام به كار مىگيرد. چنين اراده برترى، نيكوترين خدمت براى حصول جمعيت به سوى خداست و سترگترين عزّتها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگى و دلدادگى به سرعت پيش مىبرد. و اين است سيره و سلوك حسينى كه به عاشقان حق آموخت. سلوك حسينى شاخصههاى پنجگانه عرفان مخلصانه، كه ذكر آن رفت، بر هم تأثير چند سويه دارند؛ زهد با شوق و خشيت و طاعت و عزّت، تقويت و تعميق مىشود، و همينطور ساير موارد. اين پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعيت مىرسند؛ يعنى جهاد مصلحانه هم زهد و بىرغبتى به دنياست، هم شوق ديدار حق است، هم سرشار از خشيت الهى است و هم طاعت و مايه عزّت. چنانكه ديديم، معرفت شهودى اباعبدالله(ع) با همه آثار نابش در دعاى عرفه جلوهگر آمده و شكوه شكوفههاى زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشيده است. اين دعا در آستانه حركت امام به سوى كربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسين(ع) جارى شده و به خوبى مبانى عرفانى جهاد او را به دست مىدهد. اباعبدالله در اولين سخنرانى كربلا مىفرمايند: »انَّ الدنيا قد تَغَيَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم يبقِ منها الاّ صبابةً كصبابةِ الاناءِ و خسيس عيش كالمرعى الوبيل. الا ترون انَّ الحق لا يعملُ به و انَ الباطِل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاءاللّهِ فأنّى لا ارى الموت الاّ سعادة و الحياة مع الظالمين الاّ برَماً...«؛ همانا دنيا دگرگون شده و نيكىهايش پشت{P نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبى كه نوشيده شده است نمانده و زندگى آن مثل چراگاهى خطرناك است. آيا نمىبيند كه به حق عمل نمىشود و از باطل پرهيز نمىگردد؟ بايد مؤمن به ديدار خداوند روى آورده و اشتياق ورزد. پس به راستى كه مرگ را غير از عزّت و سعادت نمىبينم و زندگى با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمىدانم. جملات اول اين فرمايش، پستى و پليدى دنيا را مىنمايد كه با نگاهى زاهدانه قابل كشف است. سپس آنجا كه مىفرمايد: آيا نمىبينيد به حق عمل نمىشود و از باطل پرهيز داده نمىشود، خوف و خشوع در كلام گوهرين امام موج مىزند و نيز اهميت طاعت حق را متذكر مىشود. جمله بعد سرشار از شوق ديدار حق است و در پايان، سخن از سعادتى است كه همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبوديت است حتى در مرگ و گريز از حيات رنجآور در ظلم و ذلّت كه با سلوك عارفان و سيره آزادگان سازگارى ندارد. اين عناصر و عوامل در سخنان ديگرِ امام، از جمله در برخورد با لشكر حر بن يزيد و وصيت به محمد بن حنفيه قابل تحليل و تحقيق است.
پىنوشتها 1- سيد علىاكبر قرشى، قاموس القرآن، چاپ ششم، نشر دارالكتاب الاسلامى، 1372، ج چهارم، ص 327. 2- محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، دارالحديث، الطبعة الاولى، 1416، المجلد الثالث، باب دوم معرفت (معرفة النفس)، الحديث 12223. 3الى 6- همان، ح 12202 / ح 12225 / ح 12210 / ح 12216. 7- السيد محمدحسين الطباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت - لبنان، الطبعه الاولى، 1417، المجلد السادس، ص 191- 192؛ همچنين ترجمه فارسى، ج 6، ص 282-281. 8- ميزانالحكمه، چ دوم، ويرايش دوم، 1379، باب السحر، ج 5، حديث 8340. 9- الشيخ الرئيس ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، الطبع الثانى، دفتر نشر الكتاب، 1403 ه’.ق، ص 390. 10- محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسينعليهالسلام، چ ششم، انتشارات مشهور، 1381، ص 178. 11- موسوعه كلمات الامام الحسينعليهالسلام، معهد تحقيقات باقرالعلوم، نشر معروف، الطبعة الاولى، 1415، ص 748. 12- ر.ك: حميدرضا مظاهرى سيف، خودشناسى عرفانى، نشاط، 1381، فصل سوم. 13- ر.ك: حميدرضا مظاهرى، مجموعه درسهاى شرح مثنوى، شبكه جهانى (اينترنت) پايگاه دانشگاه مجازى پارس (V.U .Pars) درس هفتم، قسمت دوم. 14- ر.ك: محمد فنائى اشكورى، علم حضورى، انتشارات مؤسسه امام خمينى، 1375، فصل سوم، قسم چهارم و پنجم. 15- علامه طباطبائى مىنويسد: وجه الشى غيرُ منفصل عن الشىء و هو ما يواجهك به« سيد محمدحسين طباطبائى، رسالة الولاية، نشر بخشايش،1381، ص 209. اين رساله با عنوان "طريق عرفان" منتشر شده است. 16- محمدتقىجعفرى،عرفاناسلامى، نشركرامت،1376،ص 21. 17- عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، چاپ دوم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374، ص 426. 19ù18- تفسير الميزان، ج 1، ص 457 / ج 17، ص 260. 20- احمد فرزانه، نهج الشهاده، قم، مؤسسه نشر فرهنگ اهلبيت، 1403، ص 336. 21- ميزان الحكمه، باب سوم معرفت (معرفة اللّه)، ح 12244. 22- موسوعه كلمات امام حسينعليهالسلام، ص 420. 23- همان، باب خشوع، ح 4695. 24- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 3، باب خوف و رجا، ح 2. 25- نهجالشهاده، ص 24. 26- »عفو« به معناى قصد كردن و به اين اعتبار، به خدا نسبت داده مىشود كه گويا خداى تعالى بندهاش را قصد مىكند تا گناهان او را نابود سازد. (ر.ك: ترجمه الميزان، ج 4، ص 78) 27- »مغفرت« به معناى پوشاندن بوده و نتيجه عفو است، چنانكه فرموده: »واعفُ عنّا واغفرلنا« (بقره:286) (ر.ك: ترجمه الميزان، ج 4، ص 78) 29ù28- كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، شرح منازل السائرين، درالمجتبى، بيروت، لبنان، 1415، ص 234 / ص 236. 30- ميزان الحكمه، باب عزت، ح 12843. 32ù31- همان، باب جهاد، ح 2666 / ح 2671. 33- سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسين(ع)، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص 361.