1. ملى - مذهبى نهضت محافظهكارانهاى است كه در پى حفظ سنت ايرانى، در قالب تاريخ گذشته ايران است. آنها مليت را محور اصلى قرار داده، دين را براساس آن تفسير مىكنند، پس اصل مليت است و فرع مذهب و دين. آنها فقط اسلام ايرانى را قبول دارند؛ نه اسلام مطلق و غير ايرانى و هر گاه مليت با اسلام روبروى هم قرار گيرند، اين مليت است كه مىماند و اسلام مىرود. 2. پارادايم اسلام شناختى آنها نيز همين ايرانيت است؛ يعنى چارچوب معرفتى خود را از ايرانيت استخراج مىكنند كه همان نظام شاهنشاهى (يك شاه شاهان و شاههاى زيردست) است. اين نظام از ساختار كشورى تا معرفت مطابق با آن، يعنى زرتشت ما قبل از اسلام و اسلام تصوفى پس از آن را طى مىكند. 3. زرتشت مذهبى در حاكميت بود؛ يعنى مذهبى حكومتى و ارباب اين مذاهب در سلسله پس از شاه واقع مىشدند، پس زرتشت مذهبى درون حكومتى بوده است. تصوف نيز كه رهبر خود را شاه مىنامند نظامى معرفتى است كه زمينهساز يك نظام شاهنشاهى است؛ چرا كه يك نظام انقياد پايين از بالاست. 4. ملى - مذهبىها در تاريخ مبارزات خود نيز در يك »چارچوب انقيادى« مبارزه كردهاند، چون اصل مليت ايرانى مبتنى بر شاهنشاهى را قبول دارند و اصل بدون نظام شاهنشاهى براى آنها، ايشان را به طرف اصلاح نظام شاهنشاهى در قالب يك مبارزه انقيادانه (درچارچوب قانون شاهنشاهى يا قانون اساسى مشروطه) كشانده بود. نگاهى به دادگاههاى آنها از مصدق تا بازرگان - در دوره شاهنشاهى، نشان دهنده مسئله فوق است. 5. مشروطهطلبى ملى - مذهبى همان شاهنشاهىطلبى است، چون در شاهنشاهى به عكس شاهى، نوعى آزادى گرايى وجود دارد كه نمونه حكومت كوروش و داريوش است، پس الگوى آرمانى آنها حكومت شاهنشاهى است كه يك شاهنشاه در رأس است و شاهها به طور خود مختار، مناطق را مىگردانند و اين نوع فدراسيون را به نمايش مىگذارد،س با دنياى متجدد امروز نيز سازگار است. به اين ترتيب غرب گرايى و غربطلبى آنها را نيز ارضا مىكند. 6. مخالفت با نظريه ولايت فقيه از همان ابتداى شكلگيرى، در نقطه مركز سياست ملى - مذهبى بوده است، چون ولايت فقيه به عنوان يك نظريه جانشين، براى نظام شاهنشاهى مطرح شد، و گرنه آنها در طى فعاليتهاى سياسى خود، »سلطنت بدون حكومت« را مطرح كردند(حتى در طى انقلاب اسلامى). برخورد ميان مصدق و نواب صفوى نيز برخورد اين دو تن بود؛ يعنى تز حكومت مشروطه شاهنشاهى با حكومت اسلامى. 7. پيوستن نهايى اصلاح طلبان غرب گرا به ملى - مذهبىها نيز رجوع فرع به اصل بود، چون آنها با اين اصلاحطلبى، براى رجوع به گذشته شاهنشاهى تلاش مىكردند. چرا كه غربگرايى، يعنى تجدد و تجدد ايرانى همان تجدد شاهنشاهى است كه از ناصر الدين شاه قاجار شروع شد. و در زمان رضا شاه اول به اوج خود رسيد، پس تجددطلبى ايرانى، يعنى تجددطلبى ناصر الدين شاهى تا رضا شاهى و اصلاحطلبى غربگرا، به دنبال آوردن نظام مشروطه سلطنتى در قالب رضاشاه دوم است. 8. رياست جمهورى آينده ايران، از اين جهت نقش بسيار اساسى اى خواهد داشت؛ يا با او به طرف ايجاد يك نوع مديريت ايرانى اسلامى كه در چارچوب نظريه ولايت فقيه خواهيم رفت يا بازگشت به نظام شاهنشاهى و يك مديريت تجدد گراى جهانى را تجربه مىكنيم. 9. رياست جمهورى مطلوب ملى و مذهبىها و امريكايىها در ايران، كسى است كه جهانى شدن به رهبرى آمريكا را پذيرفته باشد و بتواند سياست خارجى ايران را تلطيف كند و در مقابل طرح خاورميانه بزرگ كرنش نشان دهد و در بعد داخلى نيز ولايت فقيه را به طور عملى تضعيف كند. به اين ترتيب ريشه سقوط جمهورى اسلامى فراهم شود. 10. زمينه سازى معنوى اين رشد، اسلام امريكائى(اسلام مناسكى، عوام زده و بدون محتوا) و اسلام شاهنشاهى (اسلام تجدد طلب، طرفدار جدائى دين از سياست و جامعه و اسلام متحجر و ارتجاعى) با هم هستند. پس رفت اصلاح طلبان غرب گرا به طرف اسلام انجمن حجتيه و عذرخواهى از برخوردهاى اول انقلاب با آنها، و سعى در گسترش اسلام انجمن حجتيهاى، همه و همه در جهت پروژه بازگشت نظام شاهنشاهى به ايران است و زمينه معنوى آن، تعريف و تمجيد از كوروش و داريوش، به عنوان شاهنشاهان موفق ايرانى است. 11. زمان در اينجا نقش بسيار مهمى دارد. زمان براى غربىها بسيار سريع شده است. نظام معنايى غرب در حال فروپاشى سريع است و نظام معنايى شرق در حال انسجام؛ پس غرب براى جلوگيرى از فروپاشى ساختارى زمان زيادى ندارد، ولى شرق داراى يك زمان طولانى است، پس غرب به دنبال خشونت سريع عليه شرق است لشكر كشى امريكإ؛ ّّ شاهد واضح آن است.