1. اقتصاد نخبهگرا، چه از بعد تئوريك و نظريهاى و چه از ساختارى بدنبال منافع نخبگان جامعه مىباشد و مردم در اين اقتصاد چه از نظريهاى و چه از ساختارى جايى ندارند. پس در اين اقتصاد آزادى مركزيت دارد و در آن از عدالت خبرى نيست مگر به معنايى خاص.
2. عدالت در اين اقتصاد باز به گونهاى معنا مىشود كه در نهايت به نفع نخبگان جامعه تمام مىشود چرا كه در اين نظريه عدالت به معناى ازدياد قشر متوسط است كه اين قشر مصرف كننده است كه به نفع قشر بالا تمام مىشود و اگر تمام ثروت قشر متوسط را جمع كنيم هرگز به اندازه ثروت نخبگان جامعه نخواهد شد عدالت در اين مكتب فقط پوششى براى ادامه سرمايهدارى باثبات مىباشد.
3. اين اقتصاد براساس تعديل اقتصادى بنا مىشود تعديل بين تقاضا و عرضه. اگر عرضه بر تقاضا فزونى گيرد ركود بوجود مىآيد و اگر تقاضا بر عرضه فزونى گيرد تورم بوجود مىآيد ركود بزرگترين دشمن سرمايهدارى است و تورم بحرانزا است كه در نهايت به ركود تبديل مىشود (البته بعد از ايجاد يك فاصله طبقاتى زياد) مقدمه اين تعديل آزادى عرضه و تقاضا است. تا در نهايت به اين تعديل برسد.
4. آزادى براى اين است كه در افزايش تقاضا تا آنجا كه مىتوانند بكوشند. و از همين جاست كه ارزشها نابود مىشوند تا در اقتصاد ركود وارد نشود و چون تقاضا زياد مىشود فروش نيز زياد مىشود كه اين ارزش افزوده از سرمايه قشر متوسط و پايين خارج مىشود و به سرمايهنخبگان افزوده مىشود.
5. براى افزايش تقاضا نخبگان ديگر نيز وارد مىشوند و نخبگان سياسى و رسانهاى با آنها تشكيل يك شبكه داده و براى رشد اقتصادى در قالب رشد تقاضا فعاليت مىكنند. و يك نوع فرهنگ مصرفى را شكل داده است كه در نهايت به نفع نخبگان تمام مىشود.
6. نهايت اقتصاد در دست گرفتن گردش پولى است كه در بانك خصوصى تجسم مىپذيرد و براساس خريد سهام صورت مىپذيرد و بانك خصوصى كاركرد ربا دارد اگرچه در ظاهر ربا نباشد چرا كه بدون فعاليت »به ارزشهاى افزوده به نفع طبقه نخبگان مىافزايد يا پول روى پول مىآيد.
7. خصوصىسازى از مكانيسمهاى اين اقتصاد مىباشد همه چيز در اين اقتصادخصوصى مىشود دستگاه ادارى - منافع اقتصادى و از جمله دين نيز خصوصى مىشود تا سياليت ارزشها بوجود آيد و پذيرش ارزشهاى مصرفى در جامعه صورت گيرد و تقاضا افزايش يابد.
8. اين خصوصىسازى در يك فرآيند جهانى صورت مىگيرد و جهانىشدن به همين معنا است و زمينهساز فرهنگ جهانى يعنى همان فرهنگ مصرفى جهانى است كه به فرهنگ مك دونالدى مشهور است.
9. در اين اقتصاد جايى براى ارزشهاى اخلاقى ثابت وجود ندارد چرا كه اين ارزشها با افزايش تقاضا سرسازگارى ندارد پس جامعه بدون اخلاق از همين جا شروع مىشود كه براساس ليبراليسم شكل مىگيرد و جامعه مدنى به همين معنا است.
10. در اين جامعه خانواده نابود خواهد شد چرا كه خانواده براساس اخلاق و سنت شكل مىگيرد و در چنين جامعهاى نه از سنت خبرى است نه از اخلاق.
به همين دليل در اين اقتصاد از عاطفه و مهربانى خبرى نيست و فقط عقلانيت ابزارى در آن حاكم است.
11. دمكراسى بر همين اساس بنا مىشود يعنى بر بىسنتى و بر بىاخلاقى پس دمكراسى براى افزايش تقاضا به ميدان مىآيد و خودش نيز يك عرضه و تقاضا است عرضه خود و حزب خود و تقاضاى مردم براى آن حزب.
12. پذيرش اقتصاد جهانى به رهبرى امريكا در اين اقتصاد محور اصلى است كه بر مبانى فوق بنا مىشود صدور دمكراسى امريكا به جهان و اصلاحات خاورميانهاى و خاورميانه بزرگ همه براساس اين اقتصاد بنا مىشود.
13. در دين آزادى نيست بلكه آزادگى است آزادى يعنى آزادى بيرونى فقط و آزادگى يعنى آزادى بيرونى مبتنى بر آزادى از درون و بر همين اساس اقتصاد دينى و اسلامى بنا مىشود. اين آزادى با عدالت هيچ گونه منافاتى (نه در بعد تئوريك و نه از بعد عملى) ندارد.
14. اين يك اقتصاد مردمى است كه بر فطرت انسانى بنا مىشود و داراى يك الگوى انسان كامل است كه در تاريخ اديان آمده است و به تمام معنا يك اقتصاد انسانى است كه در جاى خودش بحث خواهد شد.