با اينكه تاريخ عمرى به درازاى زندگى بشر دارد، اما دانش تاريخ از عمرى دراز برخوردار نيست. برخى چون به نگارش تاريخ دست مىزنند و درباره آن سخن مىرانند به خطا، قدمتى طولانى براى آن گمان مىكنند. در ايران ما، دانش تاريخ ديرينگى چندانى ندارد، گرچه كتابهايى كه به اين نام به نگارش درآمده، به ويژه در سالهاى اخير اندك نيست. اينكه تفاوت كتابهاى تاريخى با دانش تاريخ، در ادامه روشن مىشود; به راستى آنان كه در حوزه تاريخ قلم مىزنند، چه ميزان با دانش تاريخ، به عنوان دانشى روشمند آشنايى دارند؟
براى روشنسازى «تاريخ» و بيان چيستى آن، گذرى بر پردازندگان به تاريخ در تفكر اسلامى و ايرانى به صورت اجمالى مفيد است و در ادامه به تمايز تاريخ با فعاليتهاى نزديك به آن اشاره مىشود و در پايان به تعريف تاريخ مىپردازيم و معيارهاى داورى تاريخى را مورد بررسى قرار مىدهيم:
×××××
1. رويكرد تاريخنويسان پيشين به تاريخ، با جهتگيرى خاصى بوده است كه در شكلدهى به تاريخنگارى آنها سخت مؤثر بوده است و به صورت آگاهانه يا غافلانه، تاريخ را به سمت و سويى خاص مىكشانده است. اين سخن به معناى فروكاستن ارزش كار آنان و به تعبير ديگر، داورى در مورد آنان نيست، بلكه صرفا گزارشى از فعاليتهايى است كه در حوزه تاريخ به وقوع پيوسته است.
الف. يك دسته از افرادى كه به تاريخ پرداختهاند، متكلمين و دانشمندان حوزه عقايد بودهاند كه يا به انگيزه پيدا كردن پشتوانه براى باورهاى دينى و مذهبى در گود تاريخنگارى پاى نهادهاند و يا به منظور تخريب و بىبنياننمايى داشتههاى مخالف به جستوجو در تاريخ پرداختهاند; اينان نگرش ويژهاى به روى دادههاى تاريخى داشته و از آغاز در پى آن بودهاند كه با پيدا كردن تكه رويدادهايى در گذشته، به تحكيم باور خويش يا باور رايج پرداخته و عقايد خويش را استوارتر سازند. اين دسته با نگاهى پيشداورانه به وقايع مىنگريستند و به طور طبيعى آنچه با داشتههاى آنان ناسازگار مىنمود، يا توجيه مىشد و يا از منظر آنان بىاساس شمرده مىشد و ذكرى از آنها به ميان نمىآمد. البته در ميان اين كتابها، بىترديد مطالب درخور توجه و ارزشمند، به فراوانى يافت مىشود، اما پژوهنده هرگز نمىتواند از رويكرد و انگيزه شكليابى اينگونه كتابها غفلت ورزد و همه مطالب، و به ويژه تحليلهاى آن را پذيرا گردد. كتابهاى تاريخ مذهبى عمدتا با چنين انگيزههايى شكل گرفتهاند و كتابهاى تاريخ دينى نيز در ميدانى گستردهتر از اين منظر، قابل مطالعه و تامل هستند.
ب. دسته دوم اديبان، شعرا و سخنسرايان بودهاند كه براى يافتن مضامينى براى عرضه سخنسرايى خويش، به گذشته روى كرده و از تاريخ بهره مىگرفتند. انگيزه اصلى اينان پيدا كردن عناصرى در تاريخ بود كه براساس آن بتوانند سرودهها يا نوشتههاى خويش را از جذابيتبيشترى برخوردار كنند تا مخاطبان بيشترى بيابند; هر چند گاه انگيزههاى دينى و ملى نيز در پرتو آن ظهور مىيافت، اما جهتگيرى اصلى، در رويكرد ايشان به تاريخ، كشف و واشكافى حقايق و عرضه واقعيتها بدانگونه كه به وقوع پيوسته بود، نبوده است. به همين جهتبر نكاتى پا مىفشردند يا به نكاتى توجه مىكردند كه براى رسيدن به اهدافشان كارآمدتر بود و حتى اگر در پديدههاى گذشته، چنين عناصرى نمىيافتند، خود به آفرينش آن دست زده و داستانهايى مىآفريدند. به ويژه قضايايى كه در تحريك عواطف و تهييج احساسات آدميان مؤثرتر افتند.
ج. دسته سوم كه به تاريخ پرداختهاند، واعظان، خطيبان و مبلغان بودهاند; اينان با انگيزه دينى يا غيردينى و به قصد اصلاح، ارشاد يا جهتدهى فرد و جامعه، و به منظور نشان دادن الگوهايى در گذشته، به تاريخ روى كرده و گاه به نگارش تاريخ دست زدهاند. دغدغههاى اصلى اين گروه آن بود كه در زندگى گذشتگان، نمونههايى بيابند تا براساس آن به جهتدهى توده مردم به سمت و سويى كه مىخواهند، توفيق يابند; اينكه اين جهتدهى به چه قصدى صورت مىگرفت، چندان محل بحث نيست، اما همگان در اصل آن كه كشاندن مردم به جهتى كه پندشان بود، اشتراك داشتند; در چنين نگرشى غرض عمده، نه گشودن گرهى از پيچيدگىها و مهمات تاريخ گذشته، بلكه يافتن دستآوردهايى براى سمت و سوى مطلوب ارشادى بوده است.
د. دسته ديگر سياستمداران، سياستبازان و يا سودجويان عرصههاى سياسى و اجتماعى بودهاند كه به منظور توجيه و مشروعيتبخشى به كاركرد خويش و تسليم ديگران به فرامين و دستورات خود، نيازمند ارائه تجارب پيشين بودهاند تا بتوانند براساس آن، بهتر و آسانتر به اغراض خويش دستيابند. كتابهاى تاريخى بسيارى بدين منظور شكل گرفته و باقى ماندهاند. در اين دسته از كتابها بر مسائل سياسى و حكومتى و نيز مديريت جامعه بسيار تاكيد مىشود، نشان دادن شيوههاى اداره جامعه و چگونگى مشروعيتيافتن حاكمان و سردمداران مورد نظر است. شايد تاريخپردازان اين عرصه، خود جز به انگيزه مادى دستبه قلم نبرده باشند، اما محرك اصلى آنان چيزى جز انجام خواستههاى سياستمداران نيست.
ه. بر اين مجموعه دسته ديگرى افزودنى است كه با انگيزه خالص دينى به تدوين تاريخ دست مىزنند. غرض اين دسته آن است كه با بيان زندگى پيشينيان، به ويژه پيامبر (ص)، معصومين (ع) و اصحاب و بزرگان، تصويرى از زندگى مسلمانى ارائه دهند و فرهنگ و سنتهاى اسلامى را عرضه دارند. تاكيد اصلى در اين دسته، نشان دادن شخصيت و زندگى بزرگان دينى است تا براساس آن، يك مسلمان هم راه و رسم زيستن را آموخته و هم نسبتبه بزرگان دينى خويش آگاهى يابد. در اين نگاه، عشق و علاقه پاك و خالصانه، خمير مايه اصلى است كه به شكلدهى تاريخ مىانجامد.
از مجموع آنچه بيان شد، نكاتى قابل توجه است: يكم. آنكه در تمامى گروههاى پيشين، فرضيهها و پيشداورى استوارى در رويكردشان به تاريخ وجود دارد و هرگز تاريخپرداز، در پى آن نيست كه گذشته را به تصوير كشيده و در پيش روى مخاطبان قرار داده، بلكه او با علم و آگاهى و يا بىتوجه و غافلانه، در جستوجوى آن است كه فرضيههاى خويش را به اثبات رسانده و يا براى آنها مؤيداتى بيابد.
دوم. آنكه اين پيشداورىها، تاريخ را به رنگ و رويى منطبق با خواستهها و اغراض نويسنده يا نگرنده درآورده و بدانها شكل مىدهد. در اين نقشآفرينى، صرفا برجستهتر يا كمرنگتر نشان دادن عناصر و رويدادهاى تاريخى مؤثر نيست، بلكه حادثهآفرينى و رويدادسازى نيز عملا در حوزه وظايف آنان قرار مىگيرد.
سوم. آنكه در همه رويكردها، به تاريخ نه به عنوان دانشى روشمند، بلكه به عنوان زمينه يا ابزارى كارآمد نگريسته مىشود كه مىتوان با توجه به اغراض پيشينى، از آن به هر شكلى بهره گرفت.
به هر روى مجموعه دستههاى فوق، در سه تيپ قابل جادهى است; اول تيپ متوليان دينى، دوم تيپ متوليان سياست و حكومت، و سوم تيپ متوليان هنر و ادب.
اينكه به راستى آدميان مىتوانند بىهيچ پيشداورى و يا انگيزههاى پيشينى به گذشته نگريسته و به تصوير آن بپردازند يا خير، پرسشى جدى است كه پاسخگويى به آن به آسانى ميسور نيست و در گزارشگرى فوق، در صدد نفى يا اثبات آن نبودهايم، بلكه صرفا در صدد نمايش وضعيت پيشين برآمدهايم. در ادامه با بيان تمايز تاريخ با ديگر فعاليتها، اندكى به روشمندى تاريخ اشاره خواهد شد كه خود در كشاندن «تاريخ» به عرصههاى بيرون از نقشآفرينى آشكار بشر مؤثر مىافتد; به تعبير ديگر، امكان داورى واقعبينانه را تا حدى فراهم مىسازد، گرچه هيچگاه در دانشهاى بشرى، امكان داورى مشابه آنچه درباره پديدههاى مادى رخ مىدهد، امكانپذير نيست.
×××××
2. تمايز تاريخ با ديگر فعاليتها، براى بازشناسى مفهوم تاريخ و روشنگرى آن، از اهميتى به سزا برخوردار است. بسيارى از كسانى كه در باب تاريخ قلم مىزنند، چون به انگيزههاى غيرعلمى بدان روى مىكنند، از تمايزات و نيز ماموريت آن آگاهى چندانى ندارند. در اين جا لازم است، هر چند به كوتاهى، درباره آن سخن به ميان آيد:
الف. تاريخ و رمان: تاريخ متكفل بيان و تصوير روشمند گذشته است; آنگونه كه روى داده، اما رمان تلاشى نوشتارى و فكرى، برآمده از تخيل بشرى است.
رماننويس يا افسانهسرا، با قدرت و توانايى ذهنى خويش، به آفرينشگرى مىپردازد و بىآنكه بخواهد از واقعيتهاى بيرونى سخن گويد، به خلق افراد، پديدهها، روابط و قضايا مىپردازد. رماننويس گاه از پديدههاى بيرونى نيز بهره مىگيرد، اما اين بهرهگيرى صرفا براى آن است كه بتواند به ذهنيتخود جهتبدهد، در غير اين صورت هدف و غرض اصلى اوست كه وى را به آفرينندگى مىكشاند.
افسانهسرا در بند وجود و عدم قضايا نيست و هرگز از نبود آنها دچار تنگنا نمىشود، بلكه اين خود زمينه مناسبى براى او فراهم مىسازد تا راحتتر به اغراض خويش تحقق بخشد. در افسانهها خلاهاى پديدهاى مشاهده نمىشود، هر خلايى با ذهنيت رماننويس پر مىشود. در روابط انسانى رمانها يا افسانهها، نه خلوتى وجود دارد و نه جلوتى، نه بيرونى ديده مىشود و نه درونى.
در عالم افسانه همه چيز دستيافتنى و آشكار است; اينكه زن و شوهرى در خلوتترين خلوت خويش، چه گفته و چه كردهاند، عرضه مىشود و اينكه در دل فردى نسبتبه ديگرى و يا نسبتبه پديدهاى چه مىگذرد، به تفصيل دستيافتنى است. حتى در افسانهها، قضاياى سپرى شده بر فردى كه در سفرى تنها و در بيابان، كوير يا جنگل، از فرط سختى و مشكلات در گذشته است، انعكاس مىيابد; چرا كه در همه اين موارد، آنچه عرضه مىشود، نه واقعيات روى داده، بلكه ذهنيات نويسنده است و همين تفاوت ماهوى رمان با تاريخ است.
تمايزات و تفاوتهاى رمان و تاريخ را مىتوان چنين برشمرد:
* تاريخ با واقعيات بيرونى سر و كار دارد، ولى رمان با ذهنيات و تصورات بشرى.
* تاريخ صرفا به ذكر رويدادها مىپردازد و براساس آن گفتوگو مىكند و رمان با رخدادها پيوندى ندارد، بلكه خود مىآفريند.
* تاريخ در مواردى مىتواند سخن براند كه راوىاى آنها را در اختيارش نهاده باشد، ولى در رمان نيازى به راوى نيست، چرا كه افسانهسرا خود آنها را مىسرايد.
* تاريخ هرگز نمىتواند به خلوت افراد وارد شده و يا انديشههاى ديگران را بخواهد، اما رمان چيزى به نام خلوت و انديشه نمىشناسد، همه چيز براى او يكسان است، بلكه سخنگويىاش از خلوتها و درون انسانها بيشتر است.
* تاريخ در گزارشگرى با خلاهاى زمانى بسيارى مواجه است كه در رمان چنين نيست.
با توجه به موارد آمده، هيچ ارتباطى ميان تاريخ و رمان وجود ندارد، جز آنكه هر دو از انسان سر زده و در باره تعاملات و روابط انسانى يا غير انسانى سخن مىرانند.
ب. تاريخ و داستان: داستان از جمله فعاليتهاى فكرى و جذاب بشرى است كه از ديرباز مورد توجه او قرار داشته است. داستانسرايى كارى هنرمندانه است كه تخصصى ويژهطلب مىكند و هر كسى نمىتواند در اين عرصه وارد شود، جز آنكه از توانايى لازم بهرهمند باشد. داستان آميزهاى از واقعيات و ذهنيات است و داستاننويس يا داستانسرا، با استفاده از برخى پديدهها و رخدادها، به طراحى دست مىزند و مىكوشد تا با كنار هم نهادن مجموعهاى از قضايا، در كنار يكديگر و تزريق حيات به آنها، استمرار پديدهاى را به صورت زنده و پويا نشان دهد; گويى هيچ ابهام و خللى در آن وجود ندارد.