با يك نگاه تازه و يك تعبير غير معمول، مىتوان انقلاب اسلامى را انقلاب در شعر نيز دانست. اين گونه نتيجهگيرى، محصول نگاه كاركردى به مقوله انقلاب است و اثرى كه بر بن مايههاى و ساختهاى فكرى و انديشگى جامعه و حوزههاى اجرايى آنها گذاشت.
انقلاب در معناى لغوى، ايجاد تحول است و منقلب كردن. هر انقلابى ناگزير تاثير خود را بر همه ساختهاى زيرمجموعه جامعه تحميل مىكند و در اين ميان، حوزههايى كه به نحوى با فكر، ايدئولوژى و عقيده پيوستگى دارند، تاثير بيشترى مىپذيرند. شايد ذكر اين نكته ضرورى نباشد كه تاثير انقلاب، مثلا بر حوزههاى فنى و مهندسى جامعه (به لحاظ كاركردى) بسياركم و ناچيز است و در مقابل تاثير آن بر حوزههاى فكرى، فلسفى، هنرى ادبى، عقيدتى و.... بسيار زياد; اما تفطن به اين نكته، ما را به سمت پاسخ به اين سؤال مىكشاند كه آيا تاثير انقلابها به طور عام بر حوزههاى فكرى و انديشگى مثبت استيا منفى و اين كه فىالمثل وقتى دريك كشور، انقلابى رخ مىدهد كه نظام بر آمده از آن با نظام سابق تضاد انديشگى دارد، آيا همه دامنه تاثير آن در ابعاد ساختارى و محتوايى مثبت استيا خير؟
نوشته حاضر، در واقع پاسخ كوتاه و مجمل به اين پرسش است كه: «آيا جريان شعر انقلاب اسلامى كه از پس دميدن مهر انقلاب آغاز شد و تا امروز نيز ادامه يافته است و در حوزههاى مختلف تحولات اساسى ايجاد كرده است در جايگاه واقعى خويش استيا هنوز بايسته و شايسته سرايش و نزهت؟». شكل ديگر اين سؤال، بررسى و در حقيقت آسيبشناسى جريان شعر انقلاب اسلامى كه طى چهار پرسش اصلى به آنها پاسخ داده خواهد شد.
نويسنده اين نوشته، معتقد است كه در بررسىهاى اساسى و تحليلى، ناگزير بايد از ديدگاه معرفتشناسانه به موضوع نگريست تا شور مقدس انقلابى بودن و يا خشم ناموجه دشمنى با ايدئولوژى انقلاب، دامن تحليلها و بررسىهاى علمى را نيالايد. به هر روى، اين يك نظر و تحليل است.
نكته اول. قطع شدن جريان طولى خط سير شعر فارسى
از تاريخ سرايش نخستين شعر نو تا ظهور پديده انقلاب اسلامى، جدال و دغدغههاى عمدهاى پيرامون سنتگرايى و نوگرايى در شعر نو بروز كرده است. مرور مختصر تاريخ شعر نو فارسى از حدود سال 1290 تا حوالى پيروزى انقلاب، به روشنى ما را به اين نكته وقوف مىدهد كه تاريخ نو شدن جامههاى كهن و ساختارهاى تكرارى شعر فارسى بعد از عهد بازگشت (دوره بازگشت ادبى به مكتب خراسانى)، تاريخى سراسر كشمكش و نزاع بوده است. اين نزاع، در هر دوره و با ظهور هر پديده سياسى اجتماعى و يا ظهور چهره تازهاى در شعر نو يا شعر سنتى، رنگى تازه مىگرفته است. نه دلبستگان به سنتهاى هزار ساله شعر پارسى به سادگى توانستند آن چه را كه ميزان درست در شعر مىدانستند به آسانى به فراموشى سپارند و نه شيفتگان نوگرايى توانستند در اين سالهاى پر دغدغه، به دليل مخالفتها و عنادها و مشكلات، به آسانى اشتياق خود را فرو نشانند و از نوگرايى و نوسرايى در گذرند.
نتيجه اين كشمكشها در هر دوره، ظهور شاعران شاخص، مجلات شاخص ادبى، دستهبندىهاى خاص ادبى و... بوده است كه شرح مفصل آن به همراه شواهد و مثالها در تاريخ معاصر ضبط شده است (از جمله، ر. ك: تاريخ تحليلى شعر نو فارسى).
هر چه بود از پس ماندابى كه دوره بازگشت ادبى و شاعران مقلد و متصنع آن، كه به انديشه بازگشتبه دوره فاخر خراسانى، شعر را در اين سكون انداخته بود، ايجاد كرده بودند، شعر نو و نوگرايى در شعر - كه محصول مستقيم غربى شدن و نو شدن جهان پس از رنسانس بود و اثر آن بر نوگرايان و روشنفكران ايران نيازى به شاهد و دليل ندارد، توانست راه تازهاى در بن بست دوره ازگشتبگشايد. اين گشايش، البته بى زحمت و يك شبه نيز حاصل نشد و بيش از هشتاد سال فكر و ادب اين مملكت را به خود مشغول داشت و حاصل آن شد كه شعر نو فارسى به عنوان دريچهاى به جهان تازه شعرى، به رسميتشناخته شود و نفس تازهاى باشد دميده در جان شعر فارسى.
اگر در ميزان قضاوت درباره شعر نو، نبايد خوب و بد و غث و ثمين آن را با هم سنجيد و مثلا برخى شعرهاى بىمحتواى دهه 30 و شاعران بىمحتواى دوران مختلف را با يكديگر قياس كرد، براى يك نگاه كلى و تحليلى، بر آمد و جمع بين همه اتفاقات، شعرها و شخصيتها اهميت دارد و به نظر نمىرسد كسى از هر طبقه و با هر معيارى، در نتيجه بخش بودن جريان شعر نو براى ادامه راه شعر پر بار فارسى ترديد كند و اجماع كلى نظرات، بر ثمر بخش بودن جريان شعر نو و شاخهها و شعب آن براى شعر فارسى، تاكيد دارد.
در پيشينه شعر نو، دو جريان عمده سراغ داريم: نخست نوگرايان و دوم نئوكلاسيكها. دسته اول، شاعران پيشرو شعر نو بودند كه با نگاهى ديگر گونه، تحول و نوگرايى همه جانبه را در صورت و باطن شعر خواستار بودند و دسته دوم، بخشى از مخالفان اوليه شعر نو، كه تنها با نوگرايى در محتوا و برخى موضوعات كنار آمده بودند و تغيير و تحويل ساختارهاى گذشته را نمىپذيرفتند. از هر گروه نيز شاعران نامى زيادى را مىتوان نام برد. در گذر تاريخ و ايام، دسته دوم كم كم به حاشيه رفتند و دسته نخست غلبه رسمى يافتند.
در كنار اين دو دسته، دستهاى از شاعران بودند كه به عنوان بخش افراطىتر دسته دوم، از اساس با ذات نوگرايى در ساختار و محتواى شعر مخالفت داشتند و وصف و شرح نزاعهايشان با نوگرايان، در خاطره سطور مجلات ادبى سالهايى پيش از انقلاب نهفته است.
توجه به اين نكته مهم براى فهم بهتر بحث ضرورى است كه به هر شكل و با وجود همه مشكلات و مخالفتها جريان شعر نو و نوگرايى پس از كنگره نويسندگان و شاعران كه حوالى سال 1324 با حضور جمعى از نوگرايان در كنار اساتيد سنتگرا تشكيل شد، در تاريخ شعر فارسى رسميتيافت و مخالفتهاى اساسى كه در حد طرد و انكار شعر نو و نوگرايى در شعر فارسى بود، اندكى تعديل شد. تقريبا از همين سالهاست كه شاعران عمده و مطرح شعر نو و مهمتر از آن جريانهاى مهم شعر نو (آزاد، سپيد، حجم، ناب و..). شكل مىگيرند و به عنوان وجه غالب ادب فارسى و شكل رسمى شعر، تا ظهور انقلاب ادامه مىيابند. در توجيه غالب بودن اين جريان نيز، ذكر همين نكته كافى است كه آن چه امروز از ميراث حدود يكصد سال گذشته ادبى ايران به دست ما رسيده است، نه ديوانهاى غزل و قصيده، كه مجموعههاى شعرى نو و نئوكلاسيك از شاعران نوسراست.
پس از انقلاب اسلامى، خط سير شعر فارسى كه تازه داشت دغدغههاى عمده جدال سنتگرايان و نوگرايان ادبى را پشتسر مىگذاشت و سكونى مىيافت، به يكباره بر هم خورد. اين، البته امرى طبيعى بود و در پيامد هر ا انقلابى، اين تغييرها طبيعى است; علىالخصوص اين كه انقلاب اسلامى، يك انقلاب عقيدتى بود. حاكم شدن ايدئولوگها و ايدئولوژىهاى جديد، باعثشد تا موازنه قوا در شعر و هنر نيز تغيير كند.
پس از انقلاب، كسانى كه ميدان دار اصلى جريانهاى فرهنگى و ادبى قبل بودند و عموما به لحاظ ايدئولوژيكى، يا به عبارت بهتر ايدئولوژى انقلابى و گرم سالهاى ابتدايى، نمىتوانستند با معيارهاى تازه و ايدئولوژى جديد وفق پيدا كنند و كنار بيايند، خود به خود از ميدان به حاشيه پرتاب شدند. البته انقلاب خود نيز نه مىخواست و نه مىتوانستبا وجود مبانى متفاوت عقيدتى، آنها را در خود بپذيرد و جايگاهشان را تغيير ندهد.
اين افراد، به طور عمده كسانى بودند كه شعر نو فارسى را در جريانهاى پيش رونده آن ادامه مىدادند و جلو مىبردند. از ابتداى شعر نو و شروع كار كسانى مثل لاهوتى و نيما تا ايام پيش از انقلاب و ظهور جريان شعر حجم و... ، جريان شعر نو به سد سديدى چون انقلاب اسلامى برخورد نكرده بود. نتيجه اين برخورد، كه با يك نگاه عقيدتى و انقلابى كاملا موجه است، جابهجايى مجدد جريانهاى شعرى بود و نوعى بازگشت ادبى دوباره; چرا كه جريان شعر رسمى مجددا به جريان سنتى تغيير چهره يافت و جريانهاى دمنده و پيش رونده شعر نو، در حاشيه لنگ لنگان به راه خود ادامه دادند.
تا دو سه سالى پس از پيروزى انقلاب، جريان شعر (بما هو شعر) دردمندگى و توفندگى سالهاى آغازين انقلاب، در محاق بود و تنها پس از آغاز جنگ تحميلى بود كه شعر مجددا به جريانى مؤثر تبديل شد با مشخصهها و مؤلفههاى خاص خود، كه به آنها اشاره خواهد شد.
اكنون پرسش اول بحث مشخص مىشود: آيا تغيير و توقف خط طولى شعر فارسى (در واقع شعر نو) كه به دليل ظهور انقلاب پيش آمد و با تثبيتشدن در جريان رسمى نئوكلاسيك شعر انقلاب (كه بدان خواهيم پرداخت) ادامه يافت، واقعهاى به نفع شعر فارسى بوده است و در وزان و ميزان بررسى، مىتوان قطع اين جريان توسط شعر انقلاب را، مؤلفه مثبتى براى شعر انقلاب به حساب آورد؟
به اين پرسش در انتهاى نوشته و در جمعبندى نهايى پاسخ خواهيم داد.
نكته دوم. شعر انقلاب يا شعر جنگ
عنوانى را كه «شعر جنگ» و به بيانهاى ديگر «شعر دفاع مقدس» و «شعر پايدارى» مىخوانيم، در واقع، به طور خاص مشير به دورانى ده ساله يا اندكى بيشتر از تاريخ شعر فارسى است.
تحميل جنگ عليه كشور تازه انقلاب كرده ايران، تنها بر ساختها و بافتهاى سياسى، اجتماعى و جغرافيايى ما تاثير نگذاشت ; سهم عمده عناصر شكل دهنده شعر انقلاب اسلامى، متعلق به جنگ تحميلى و ادبيات خاصى است كه بر جاى گذاشت.
در بخش پيش، گفتيم كه سالهاى اوليه انقلاب پيش از بروز جنگ، براى شعر فارسى سالهاى تذبذب و سردرگمى بود و شايد دورهاى كه نياز بود تا جامه ساختار و محتوا تغيير كندو بخشهاى اجرايى و نهادهاى شعرى تغييرات اساسى خود را براساس ايدئولوژى تازه نهادينه كنند. جنگ كه در گرفت، شعر انقلاب، كه مبنايى عقيدتى داشت، به عنوان ابزارى از ابزارهاى دفاع معتقدانه به صف دفاع پيوست و تقريبا (حداقل تا چند سال اول جنگ) بدنه اصلى شعر انقلاب درگير جنگ، موضوعات جنگ، دفاع، ايثارگرى و موضوعات و مصادر پيرامونى مشابه شد. سالهاى شعر جنگ و آثار باقى مانده از آن، در حقيقت اصلىترين سالها و آثار شعر انقلاب هستند. شعر انقلاب اسلامى، به اشتياق تمام از سوى شاعران مطرح و پيرو، به «شعر جنگ» تحويل و تبديل شد و تقريبا همه مواد و موضوعات خود را از آن گرفت. شعر سالهاى جنگ، با همه افت و خيزها و متنها و حاشيههايش، از آن جا كه شعر رسمى مملكت را پوشش مىداد و جلوه و جلاى ظاهر رسمى و عيان آن بود و توانسته بود دلمشغولى مشترك و عمده همه شاعران شود، اصيلترين بخش شعر انقلاب اسلامى است. در اين دوره، آن چه پيوند دهنده، تربيت كننده و شكل دهنده صيرورت شاعران انقلاب اسلامى (چه پيران قوم و چه جوانان تابع آنها) بود، در جنگ و موضوعات آن خلاصه مىشود و شعر رسمى، شعر جنگ يا شعر دفاع مقدس است.
پس، جنگ توانستشعر و شاعران انقلاب اسلامى را به شكلى خاص متحد و هم مسير نمايد و شدن شعرى آنها را شكل دهد.
اما شعر جنگ تاثير ديگرى نيز بر شعر انقلاب گذاشت. برسى مجمل و مروروار شعر جنگ (منهاى برخى استثناها) به ما نشان مىدهد كه انتخاب قالب و ساختار شعر انقلاب (به معناى مصطلح) نيز، محصول كاركردهاى حماسى و نيازهاى ذاتى شعر جنگ است. در واقع، نياز شعر جنگ به وزن، قافيه و قالب و ساختار آهنگين و سنتى، ناخواسته، قالبهاى شعرى انقلاب را نيز تعيين و تقويت كرد.
اين، البته بدون زمينه و مبنا هم نبود; بلكه با توجه به روى كار آمدن شاعران سنتگرا يا نئوكلاسيك، كه با ايدئولوژى انقلاب موافق بودند و جاىنشينى آنان به جاى شاعران و جريانهاى شعرى نوگراى قبل از انقلاب، زمينه حذف جريانهاى نوگرا و قالبهاى نو وجود داشت; اگر چه اين زمينه، بر بستر يك بىتعريفى براى آينده شكل گرفته بود و اگر جنگ رخ نمىداد، مشخص نمىشد كه چگونه شعر انقلاب خود را باز تدوين به روز مىكرد.
پس نتيجه كلى اين بخش را مىتوان در اين سطور خلاصه كرد كه شعر جنگ، در واقع، شكل دهنده اصلى و زير ساخت مبنايى شعر انقلاب در موضوع، قالب، محتوا و صورت است و همين شعر، كه سالهاى نه چندان كمى از عمر شعر انقلاب را پوشش داده است، اصيلترين بخش شعر انقلاب است; بخشى كه باعث اتحاد موضوعى، صورى، ساختارى و محتوايى و حتى نوگرايىهاى محتوايى و ادبى در قالبهاى شعر فارسى بين شاعران و ظهور و شناساندن شاعران مطرح شعر انقلاب اسلامى شد.
پرسش دوم نوشته حاضر، اين است كه «نقش و جايگاه شعر جنگ در شعر انقلاب اسلامى» چيست و آيا بدون لحاظ كردن آن، مىتوان شعر انقلاب را تعريف كرد؟
به اين پرسش نيز در ادامه پاسخ مىدهيم.
نكته سوم. سردرگمى در تعريف
پايان جنگ تحميلى و با اندكى تسامح ساليانى بعد از پايان جنگ، آغازى بر دوره تازهاى از شعر انقلاب اسلامى است. گفتيم كه در شعر جنگ، گوهر اصيل شعر انقلاب پرورش مىيابد و پيدا مىشود. اكنون به اين عبارت مىافزاييم كه پس از پايان فيزيكى جنگ، شعر انقلاب، اصالت تازه يافته خود را از دست مىدهد.
پايان يافتن شور انقلابى سالهاى اوليه انقلاب و در پى آمد آن سالهاى جنگ، ظهور انديشههاى تازهتر و پايان رسمى جنگ، در واقع موضوعات اصلى شعر جنگ را از بين مىبرد. شروع دهه هفتاد، شروع دوره بى تعريفى در شعر انقلاب است. انگار جنگ بود كه در سالهاى پيش از آن، اصالت را به شعر انقلاب تزريق مىكرد. پايان جنگ، باعثشد موضوعات شعرى انقلاب، كه تقريبا همان موضوعات شعر جنگ و مفاهيمى مانند ايثار، شرف، استقلال، دفاع و... بودند نيز، كاركرد و تاثير اصلى خود را از دستبدهند. انكار نمىكنيم كه در شعر ساليان جنگ، شعرهاى فراوانى با موضوعات غير جنگ هم بودند و منتشر شدند، اما آن چه بر آن ابرام مىورزيم، رسمى بودن شعر جنگ و موضوعات آن، به عنوان وجه غالب بيرونى و بدنه اصلى شعر انقلاب در آن سالهاست.
تا سالهاى پس از پايان جنگ، مضامين شعرى غالب توانستند در بدنه اصلى شعر انقلاب جريان داشته باشند، اما پس از اين سالها، سردرگمى شاعران در يافتن موضوعاتى تازه براى سرودن و پيش رفتن، و مبهم بودن افقهاى پيش رو، زمان را به حدود ده سال پيش از آن، يعنى سالهاى اوليه انقلاب بازگشت داد; با اين تفاوت كه اكنون نسلى آماده و تربيتيافته در دامن شعر انقلاب و شاعران فراوان پيرو آنها، منتظر افقى تازه و در پى تعريفى نو بودند. در واقع، «اكنون از چه بسرائيم و چگونه» پرسش اصلى و ناگفته شاعران اين سالها شده بود.
شعر انقلاب، پس از جنگ، از دو حيث فاقد تعريف است: نخست آن كه نمىداند در جايگاه و ايستگاه تازه خود، به كدام سو و با كدام مركب رو كند و پيش برود; و دوم اين كه نمىداند با طرد و انكارى كه نخواسته از نوگرايىهايى اساسى در شعر قبل از انقلاب كرده است، چگونه به اين مسير بازگشت نمايد.
شعر جنگ، شاعران خوبى را براى انقلاب اسلامى پرورش داد; شاعرانى كه توانستند چون اسلاف نئوكلاسيك خود در پيش از انقلاب، مضامين تازه را در ريختى امروزىتر و با زمانى بهتر و به روزتر ارايه دهند; اگر چه تحولى در قالب كار و صورت معهود آن نباشد. اما همين شاعران، وقتى از مضامين در اختيار تهى شدند، براى ادامه راه، در جستجوى گريزگاه مشترك تازهاى بر نيامدند . كثرت شعرها و شاعران اين سالها و پراكندگى، بى محتوايى و ضعف آثار ارايه شده، به بهترين شكل حكايت از اين سردرگمى و بىتعريفى دارد.
در حقيقت تعريفهايى كه بايد سالها پيش و در آغاز راه شعر انقلاب بر بنياد تعريف قبلى شكل مىگرفت و راهبردهايى براى ادامه راه ارائه مىداد، به دليل بروز جنگ تا اين سالها به تاخير افتاده بود و اكنون نسل شاعر پرورش يافته در دامن انقلاب و جنگ، تكليف خود را در فرار به گذشته يا ادامه راه مبهم آينده نمىدانست.
چنين بود كه كار شعر انقلاب در اين سالها و سالهاى پس از آن، به آزمون و خطايى تجربى و فاقد راهبرد بدل شد. اكنون، هر كس به فرديت، در پى يافتن افق تازه، حرفى نو و تجربهاى بديع بود، بلكه با خويش و صيرورت شعرى خويش كنار بيايد و پيش برود.
از ديگر سو، بخش عمدهاى از پتانسيل شعرى اين سالها، كه اگر براساس راهبردى خاص هدايت مىشد به نتايجخوبى مىرسيد، مصروف سرودههاى سفارشى، نشر كارهاى بىمحتوا و مضمون و آزمونهاى تجربههاى پيش آزموده و تكرارى سالهاى پيش از انقلاب در شعر نو شد. فرونشستن موجهاى توفنده شعر انقلاب (در واقع شعر جنگ) اگر با جارى شدن در مسيرى خاص همراه بود، به يقين منتجبه نتايجخوب و مفيدى براى شعر انقلاب بود; اما عدم تعريف و چالش شاعران انقلاب با بى تعريفى، كه تا روزهاى امروز نيز ادامه دارد - باعثشد كه ركودى جدى در وضع شعر انقلاب پديد آيد و ديگر از حوادث شعرى خبرى نباشد و اگر موضوعات مذهبى و درونمايههاى معنوى در اين سالها نبود، شعر انقلاب دچار ركود جدىتر و كاملترى مىشد.
پرسش سوم اين نوشته، اين است كه «چرا با اتمام جنگ و آغاز دوره جديد شعر انقلاب اسلامى، شعر انقلاب دچار ركود شد و نتوانست در مسير تازهاى به راه خود ادامه دهد؟ تكرار پى در پى گذشته و يا بىاصالتى محتوايى و صورى شعر سالهاى پس از جنگ، معلول چه چيزى است؟
نكته چهارم. راه بىراهبرد آينده
بررسى مختصر شعرهاى منتشر شده در سالهاى بعد از جنگ تا امروز، ما را به دو نكته وقوف مىدهد: نكته اول، كه در بخش پيش نيز به آن پرداختيم، فاقد بودن تعريفى براى كارهاى انجام شده و حتى براى انجام كار و حركتشعرى است. در واقع، اين سالها به نوعى «سالهاى بى تعريفى» است. نكته دوم كه از نكته اول نيز اهميتبيشترى دارد، عدم تلاش در ارائه راهبرد براى آينده شعر انقلاب است.
نكته مهم، اين است كه ما امروز براى نسل تازه شاعر شده و حتى نسل پيشين شاعر، هيچ گونه تعريف راهبردى، كه در معناى خود متقوم به «شعر انقلاب» باشد نداريم. شايد كسانى اين قضاوت را بىانصافى در مورد شعر انقلاب بدانند; اما حقيقت آن است كه در سالهاى پشتسرگذاشته بعد از جنگ و سالهاى پيش رو، هيچ عنصرى در شعر انقلاب (جز اندكى مايههاى مذهبى) وجود ندارد كه قبل از آن در شعر نئوكلاسيك نبوده باشد و مابتوانيم شعر انقلاب را به آن تعريف كنيم. در شعر اين سالها، و اگر چنين باشد سالهاى بعد از اين، پراكندگى موضوعى، بىحساب است; در قالب و فرم و صورت و... نيز اتفاقى خاصى كه غلبه بيابد نيفتاده است و.... بنابراين، شعر انقلاب را به هيچ يك از اين موارد نمىتوان تعريف كرد. تنها و تنها تعريفى كه در مورد شعر انقلاب مىتوان داشت، «تعريف به زمان» است; يعنى «شعر دوران انقلاب». به نظر نگارنده اين سطور، شاعرى كه پس از همه سال از اين تاريخ شعر نو، هنوز سنتگراست و از سر زلف يار و خم ابروى معشوق سخن مىگويد، تعريف و تكليف خود را بهتر مىداند. لااقل او را در جهان كهنه خود تعريفى دارد كه محور كارش است. شيفتگى نسل جديدتر شعر انقلاب به بازىهاى درون تهى كلامى، اگر درست تعليل شود، دليلى جز بىراهبرد بودن ندارد و عجب آن كه، هنوز ما نمىپذيريم و نمىخواهيم به اين نكته اقرار كنيم كه خاموشى سالهاى طولانى شاعران پيشرو شعر انقلاب (شاعران الگو) آسيبى جدى براى شاعران نسلهاى بعد و اساس شعر انقلاب فراهم كرده است. سالهاست كه اين بىتعريفى و بىتكليفى جان شعر انقلاب را مىآزارد. «شاعران الگو» به ترانهسرايى و سرودن در افقهاى بى تعريف كشيده شدهاند و «شاعران پيرو» در سردرگمىهاى خويش، بين قالبهاى مبتذل و تكرارى و مضامين خيابانى دست و پا مىزنند. مشكل چهارم شعر انقلاب، فقدان راهبرد براى آينده است. سؤال اين است كه: «در ادامه راه شعر انقلاب چه بايد كرد؟».
تحليل و نتيجهگيرى
در مقدمه اين نوشتار آوردم كه در ميزان قضاوت به خصوص اگر عنايتى از روى صدق به بررسى و حل مشكل باشد، بايد نگاهى واقعگرايانه به موضوع داشت، به دور از شيفتگى و غرض. آنچه گفته شد نيز، حصر استقرايى ندارد و ممكن است كسانى جز صاحب اين قلم، نكاتى را بر اين نكتهها بيفزايند يا كم كنند.
يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه آنچه آمد، نه به قصد سياه نمايى و ناموفق بودن شعر انقلاب، كه به قصد تحليل ماوقع نگارش يافت. در اين نوشته، به هيچ روى تصميم برچشم پوشى از تلاش شاعران و شعرهاى خوب انقلاب نبوده است، اما آن چه بدان پرداخته شد، به احتمال فراوان، نكاتى است كه در اين سالها كمتر مورد تحليل قرارگرفت; وگرنه، برشمردن مشخصات و ويژگىهاى موفق شعر انقلاب نيز، خود باب بحثى است كه پيش از اين گشوده و به آن پرداخته شده است.
در مورد سؤال اول اين نوشته، به نظر مىرسد آن چه كه روى داد، در واقع بيش از آن كه بر تعريفى شعرى و ادبى استوار باشد، برمبانى عقيدتى و انقلابى استوار بود. بريدن خط طولى شعر پيشرو نو و بازگشتبه نئوكلاسيك سرايى، تقريبا به صورت رسمى با حذف چهرههاى ناموجه رژيم گذشته، از اتفاقاتى بود كه ناگزير بايد روى مىداد; چرا كه از آفتها و آسيبهايى براى انقلاب اسلامى خالى نبود، اما حصر شعر انقلاب و شروع بر زمينهاى سنتىتر، بدون بررسى آنچه در گذشته روى داده بود و مىداد، مشكلى است كه در دامن كم توجهى شاعران سالهاى آغازين انقلاب به جريان شعر نو، پا گرفت. حذف شاعران و جريانهاى شعرى رژيم گذشته مانند ساير بخشها موجه و مورد تاييد است، اما بر اين نكته تاكيد مىرود كه قطع شدن جريان طولى خط سير شعر نوفارسى و عدم ادامه و تحليل و در واقع روزآمد كردن آن، تنها و تنها معلول بىتوجهى شاعران ابتداى انقلاب است. بازگشتبه دامن قالبهاى سنتى و در حقيقت رسمى كردن آنها، اگرچه با تنوع و نوآورى در مضامين و... چهرهاى نئوكلاسيك از ادبيات انقلاب را به نمايش مىگذارد، اما نمىتواند ادامه منطقى خط سير شعر فارسى شمرده مىشود. از اين حيث، بايد اكنون آن چه كه در سالهاى ابتدايى انقلاب به آن بى توجهى شده است، مجددا مورد تحليل و بررسى قرار گيرد.
سؤال دوم اين نوشته، همسانى و تعريف واحد شعر جنگ و شعر انقلاب بود. ادبيات برآمده از دفاع مقدس، ادبياتى درخور تقدير و شايسته است. شعرهاى خوب با مضامين عالى و بلند در وصف حماسه و دفاع، بىهيچ تعارفى، تنها و تنها دستاوردهاى اساسى شعر انقلاب اند كه بايد بزرگ شمرده شوند و ادامه يابند. چرا كه تنها بخش شعر انقلاب اسلامى كه مىتوان آن را واجد تعريف شعر انقلاب دانست، شعر جنگ است; ادبياتى با باورها، مضامين، اعتقادها و صورت و ظاهر انقلابى.
به نظر مىرسد كه تعريف شعر انقلاب، تنها و تنها با تعريف شعر جنگ مقدور است و از اين حيث، شعر جنگ جايگاهى عمده و سهمى اساسى در شكلگيرى شعرى دارد كه هنوز كليت آن بايد مورد مداقه و بررسى جدى قرار گيرد.
در خصوص پرسش سوم و چهارم، مشكل، اساسى و جدى است. سالها است كه نقد شعر انقلاب اسلامى جدى گرفته نمىشود و بررسىها و پرسشها و اقتراحها، به تعريف و تعارف واگذار شده است. سمينار يا كنگرهاى براى بررسى اساسى و مبنايى شعر انقلاب تشكيل نمىشود و جريانهاى شعرى انقلاب و به تبع آنها شاعران، در سردرگمى و بىتعريفى، هر روز راه به جايى تازه مىبرند و بر مسيرى دشوار و مبهم قدم مىزنند. صفحات مهم ادبى و شعرى انقلاب تعطيل شده يا خالى از نقدهاى نظرى و مبنايى، تنها و تنها بر تكرار شعرها و چهرههاى كهنه اصرار مىورزد. شاعران الگو نيز، كه خود بايد راهنما و راهبر نسلهاى بعدى باشند، بىتعارف، هريك در پىكار خويشاند و شاعران انقلاب و شعرشان، طوطىوار در صفحات روزنامهها و مجلات روشنفكرى دست و پا مىزنند. به نظر مىرسد بايد براى بررسى شعر انقلاب اسلامى، ارايه تعاريف و راهبردهاى جديد براى آينده و نيز بررسى كارنامه بيستساله گذشته، بحثها و اقتراحات اساسى صورت گيرد و كليت كار گذشته، بدون تعريف به مصاديق خاص، بررسى و تحليل شود و براى نسل مردد شعر انقلاب، راهكارهاى تازهاى ارايه شود تا روزى اگر بنا بر تعريف شعر انقلاب باشد، صرفا «تعريف به زمان» صورت نگيرد و شعر انقلاب، دامنى سرشار از مؤلفهها و عناصرى داشته باشد كه مختص خودش باشد. در كنار اين، بررسىها و اقتراحها، بايد بر زمينههاى عملىتر، مانند اهتمام شاعران و منتقدان به ارايه اسلوبهاى تازه، برگزارى جلسات نقد نظرى در مورد شاعران شاخص و مؤلفههاى موجود (مثل عناصر مذهبى در شعر، و..). نيز، براى غنابخشى به جريان شعر انقلاب تلاش نمود.
بررسى و سنجش ميانه و نسبتشعر انقلاب با شعر روشنفكرى، كه در سالهاى اخير رشد نسبتا سريعترى داشته و اندك اندك پيشرفتبيشترى مىكند نيز، از اهم بحثها و موضوعاتى است كه به نظر مىرسد بايد بررسى شود.
جدا از همه اين موارد، آن چه اهميت دارد، در نظر آوردن اين نكته است كه كارنامه شعر انقلاب، سالها بعد به عنوان «فصلى از شعر فارسى بعد از دوره شعر نو» بررسى خواهد شد. ربط و نسبت و غنا و توفيق در اين مسير نيز، قطعا از مميزات بررسى كارنامه شعرى انقلاب خواهد بود. مشخص كردن اين ارتباط و ارايه تعريفى تازه از اين رابطه، مىتواند كمك شايانى به ساير تعريفها بكند . به هر حال، براى برون رفت از وضع فعلى، بايد چالشهاى جدى پيشرو را با تامل بيشترى مورد مداقه قرار داد; موضوعاتى كه بررسى و تحليل آنها، مىتواند افق شعر انقلاب را در آينده شفاف و روشن سازد.