responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 5

اهل بيت و اسباب نزول
حکيم باشى حسن

کمک مولف : سيدعلي موسوي

بخش اول

مقدمه

اهل بيت (علیهم السلام )از جمله محورهاي عمده و نظرگاههاي بارزند در احاديث اسباب نزول و جايگاه ايشان به عنوان مهمترين محورهاي مطرح در اسباب نزول، شايان نگاه و تامّل و تعمّقي ويژه است.
گذشته از اين که اهل بيت (علیهم السلام )در متن آيات قرآن، بصراحت، مخاطب خداوند قرار گرفته‌اند و به نصّ آيات تطهير به افتخار طهارت و پاکيزگي نايل آمده‌اند و نيز در احاديث نبوي بارها مورد تکريم و تجليل بوده و امّت به رعايت حقوق ايشان توصيه و تشويق شده‌اند. چنانکه در قرآن کريم، مودّت و دوستي ايشان پاداش زحماتي که پيامبر در ايفاي رسالت خود متحمّل شده، قرار گرفته است.[1]
سخن در جايگاه و منزلت اهل بيت (علیهم السلام )و رابطه و نسبت آنان با قرآن و نقش ايشان در تفسير و تبيين معارف وحي و موضوعاتي از اين دست، سخني ديرپا و گسترده و دراز دامن است و ما در اين نگرش کوتاه و تلاش عاجزانه، هرگز نمي‌توانيم مدّعي نماياندن آن همه جلالت و فضيلت و منزلت باشيم. بلي مي‌توانيم تنها به زاويه‌اي از اين افق دو دست و برکه‌اي از اين درياي کران ناپيدا، نگاهي در حدّ وسع خويش داشته باشيم.
هدف ما، در اين تحقيق تنها پرداختن به بخشي از اسباب نزول است که در شأن اهل بيت (علیهم السلام )عموماً، يا علي(علیه السلام)خصوصاً نقل شده است و ختي در اين زمينه نمي‌توانيم مدّعي استقصا يا تحقيقي همه جانبه باشيم.
مجال محدود اين صفحات، تنها امکان ارائه نمونه‌هايي از اسباب نزول خواهد داشت و سعي ما بر اين است که در نمودن اين نمونه‌ها بهترين‌ها و لازمترين‌ها را مطرح کنيم.

پيوند قرآن و اهل بيت (علیهم السلام )

قبل از پرداختن به موضوع اسباب نزول وارده دربارة اهل بيت (علیهم السلام )شايسته است که از ديدگاهي عام، نگاهي به رابطه قرآن و اهل بيت داشته باشيم؛ چه اين که چنين نگاهي مي‌تواند در شناخت صحيح و سقيم روايات اسباب نزول، ملاکي در اختيار گذارد. يعني اگر رابطه نزديک و جدايي ناپذير قرآن و اهل بيت(علیهم السلام ) به صورت اصلي مسلّم نزد عالمان شيعه و اهل سنّت شناخته شود، زمينه براي پذيرش آن دسته از نقلها که ارزشي ويژه براي اهل بيت(علیهم السلام ) بيان مي‌کند، هموارتر خواهد بود.
بايد دانست رابطه اهل بيت (علیه السلام ) با قرآن، رابطه‌اي بسيار نزديک و تنگاتنگ و ناگسستني است که حقيقت آن در فهم نيايد و در وصف نگنجد و دستيابي بر آن از توان ما بيرون و از حوزه علم و ادراک ما به دور است؛ چه اين که رسيدن به اين فهم، موقوف بر آگاهي و معرفت به مقام و مرتبت و منزلت قرآن از سويي و احاطه بر عظمت و شخصيّت اهل بيت(علیهم السلام ) از سوي ديگر است که اين از دسترس هر کسي جز معصوم، خارج است.
به هر حال، پرداختن به اين موضوع، در حدّ مقدور نيز نيازمند رساله‌اي مجزّا بلکه کتابي مستقل است و طرح آن در اين نوشتار، صرفاً به منظور ياد آوري اصالت اين پيوند و اهميّت آن در بررسي اسباب نزول وارده در شأن اهل بيت(علیهم السلام ) است.
شايان توجّه است که منابع ما در اين تحقيق صرفاً منابع شيعي نيست، بلکه بسياري از آنها برگرفته از کتابها و مجموعه‌هاي معتبر حديثي عالمان عامّه و مورد پذيرش آنان است.
پيش از آغار سخن، ياد آور مي‌شويم که از ديدگاه ما، امام علي(علیه السلام ) و ديگر امامان معصوم نور واحدند و آنچه بر اوّل آنان رواست بر آخر آنان نيز چنين است.
امام جعفر بن محمد صادق(علیه السلام ) فرمود:
«ان الله علّم نبيّه التنزيل و التأويل فعلّم رسول الله صلي الله عليه و آله عليّاً و علّمنا.»[2]
بدرستي که خداوند علم تنزيل و تأويل را به پيامبر آموخت، پس از رسول خدا آن را به علي(علیه السلام ) آموخت و علي نيز به ما آموخت.
علامه طباطبايي مي‌نويسد:
«نسبت دادن آنچه درباره علي(علیه السلام ) نازل شده است به ديگر امامان اهل بيت(علیهم السلام ) ، بدان جهت است که همه آنان يکي بوده و امر آنان يکي است.»[3]
بنابر اين، آنچه از اين پس درباره آن امام همام گفته مي‌شود بر امامان ديگر نيز صادق است.
سخن در رابطه قرآن و عترت است که از سويي در کنار يکديگر به گونه‌اي غير قابل افتراق و انفکاک‌اند که پيامبر(ص) در حديث مشهور ثقلين مي‌فرمايد:
«انّي تارک فيکم خليفتين [الثقلين] کتاب الله حبل ممدود ما بين السماء و الارض و عترتي اهل بيتي و انّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض.»[4]
من دو جانشين و دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار خواهم گذارد: کتاب خدا (قرآن) که ريسماني است که از آسمان تا زمين کشيده شده است و خاندانم (اهل بيتم) و اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا آن که کنار حوض کوثر بر من درآيند.
و جاي ديگر مي‌فرمايد:
«عليّ مع القرآن و القرآن مع عليّ لن يفترقا حتّي يراد عليّ الحوض.»[5]
علي با قرآن و قرآن با علي است، هرگز جدا نخواهد شد تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
و نيز خطاب به علي(علیه السلام ) مي‌فرمايد:
«سر في حفظ الله و في کنفه والله انّک مع الحق و الحق معک.»[6]
برو، در حفظ و حمايت خدا که به خدا سوگند همانا تو با حق هستي و حق با تو همراه است.
اين همراهي و عدم افتراق، بدان معناست که هدايت جستن از يکي بدون ديگري ناممکن بوده و جايگاه اين دو (قرآن و اهل بيت) در ايفاي نقش هدايت يکي است و اهل بيت همواره چونان پيامبر به بيان و تفصيل اصول تشريع شده از سوي قرآن مي‌پردازند.
از سوي ديگر، رابطه امام علي(علیه السلام ) با پيامبر(ص) قابل نگرش است. پيامبر(ص) که قرآن بر قلب مبارک او نازل شد[7] و کتاب از سوي حق تعالي به او تعليم گرديد[8] و تنها عارف به قرآن بود، زيرا مخاطب آن بود[9]، علي(علیه السلام ) را برادر و وصيّ و خليفه و وارث و شاهد و وزير و وليّ پس از خويش خواند و نفس خويشش شمرد و او را هم گوشت و هم خون و هم ريشه خود دانست و درِ شهر علم و خانه حکمتش خواند[10] و منزلت او را نسبت به خود همانند منزلت هارون نسبت به موسي اعلام فرمود[11].
از اوان ولايت، در آغوش خويشش پروريد و هميشه و در همه حال و همه جا همراه خويشش گردانيد و در خانه و مسجد و منزلگاه وحي با او بود. هم در اين زمينه، علي(علیه السلام ) در خطبه قاصعه نهج البلاغه مي‌فرمايد:
«و قد علمتم موضعي من رسول الله- صلي الله عليه و آله- بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و أنا ولد يضمّني إلي صدره و يکنفني في فراشه و يمسّني جسده و يشمّني عرفه... و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه يرفع لي في کل يوم من أخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به ولقد کان يجاور رسول الله صلي الله عليه وآله في کل سنة بحراء فأراه و لايراه غيري... أري نور الوحي و الرسالة و أشمّ ريح النّبوة. و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحي عليه- صلي الله عليه و آله- فقلت: يا رسول الله! ما هذه الرّنة؟ فقال:
هذا الشيطان أيس من عبادته. أنک تسمع أسمع و تري ما أري إلا انّک لست بنبي و لکنّک وزير و إنک لعلي خير...»[12]
شما مي‌دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است.
آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سينه خويش جا داد و مرا در بستر خود مي‌خوابانيد، چنانکه تنم را به تن خويش مي‌سود و بوي خوش خود را به من مي‌بويانيد. و من در پي او بودم در- سفر و حضر- چنانکه شتربچّه در پي مادر. هر روز براي من از اخلاق خود نشانه‌اي بر پا مي‌داشت و مرا به پيروي آن مي‌گماشت. هر سال در حراء خلوت مي‌گزيد، من او را مي‌ديدم و جز من کسي وي را نمي‌ديد... آن هنگام روشنايي وحي و پيامبري را مي‌ديدم و بوي نبوّت را مي‌شنيدم. من هنگامي که وحي بر او(ص) فرود آمد آواي شيطان را شنيدم.
گفتم: اي فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت:
«اين شيطان است که از آن که او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مي‌شنوي آنچه من مي‌شنوم، و مي‌بيني آنچه را من مي‌بينم، جز اين که تو پيامبر نيستي و وزيري و بر راه خير مي‌روي- و مؤمنان را اميري-.»
گاه پيامبر سر بر دامن علي(علیه السلام ) نهاده، آيات وحي را فرا مي‌گرفت[13]. و هر آنچه خدايش تعليم فرموده بود به او نيز مي‌آموخت و هزار باب در هزار باب از علم و دانش بر او گشود[14]. آيه‌اي از قرآن بر او فرود نيامد، جز آنکه بر علي(علیه السلام ) خواند و املا کرد و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابهش را به او تعليم داد[15]. و چنين بود که امام(علیه السلام ) بر فراز منبر خطابه مي‌فرمود:
«سلوني فوالله لاتسألوني عن شيء الا أخبرتکم، سلوني عن کتاب الله فوالله ما من آية الاّ و انا أعلم بليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل.»[16]
بپرسيد مرا پس سوگند به خدا نمي‌پرسيد از چيزي جز آن که شما را خبر دهم. بپرسيد از کتاب خدا، پس به خدا قسم آيه‌اي نيست جز آن که مي‌دانم در شب نازل شده است يا در روز، در دشت فرود آمده است يا در کوه.
يا در جاي ديگر، قسم ياد مي‌کرد:
«والله ما نزلت آية الاّ و قد علمت فيم أنزلت و أين أنزلت إن ربي وهب لي قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً.»[17]
سوگند به خدا که آيه‌اي فرود نيامد جز اين که دانستم درباره چه و کجا نازل شده است. همانا خداي من دلي انديشور و زباني پرسش گر به من بخشيده است.
روزي در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود:
«بپرسيد از من، پيش از آن که مرا از دست دهيد. بپرسيد درباره کتاب خدا که سوگند به خدا آيه‌اي از قرآن نازل نشده جز آن که پيامبر(ص) بر من خواند و تأويلش را به من آموخت.»
ابن کوّا از آن ميان پرسيد: آياتي را که در نبود شما نازل مي‌شد چگونه؟ فرمود:
«بلي، آنچه را که در غياب من نازل مي‌شد نگاه مي‌داشت، پس چون بر او وارد مي‌شدم مي‌فرمود: اي علي، خدا اين چنين و اين چنين نازل فرمود. پس بر من مي‌خواند و تاويل آن چنين و چنان است. پس آن را به من مي‌آموخت.»[18]
از عايشه نيز روايت شده است که گفت: علي داناترين اصحاب پيامبر است نسبت به آنچه بر پيامبر نازل شده است[19].
آري علي(علیه السلام ) با پيامبر بود و صحابت و قرابت با حضرتش را به نهايت حدّ کمال رسانيد و با قرآن بود، زيرا حامل و حافظ قرآن و عالم و عارف به قرآن بود.
«همانا قرآن بر هفت وجه (حرف) نازل شده است و هر حرفي پشت و رويي دارد (ظهروبطن) و علي بن ابي طالب، علم ظاهر و باطن نزد اوست.»[20]
ابن عبّاس، اين دانشمند امّت و مفسّر قرآن و داناترين مردم به کتاب خدا (به تعبير قوم) علم خود و صحابه را در برابر علم علي(علیه السلام ) چونان قطره‌اي از هفت دريا مي‌داند[21].
امام محمّد باقر(علیه السلام ) مي‌فرمايد:
«هيچ کس جز علي بن ابي طالب و امامان پس از او قرآن را آن گونه که خداوند نازل فرموده، جمع نکرده و حفظ ننموده است.»[22]
ابوالفتح محمد بن عبدالکريم شهرستاني، مؤلّف الملل و النحل مي‌نويسد:
«صحابه پيامبر اتفاق نظر داشتند بر آن که علم قرآن مختصّ اهل بيت است. از علي(علیه السلام ) مي‌پرسيدند: آيا شما اهل بيت پيامبر به چيزي اختصاص داده شده‌ايد که براي ما نباشد بجز قرآن؟ پس امام فرمود: «نه، سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفريد، جز به آنچه در پوشش شمشير من است.» [اشاره به کتابي است که در آن جاي داده بود.]»
آن گاه شهرستاني مي‌افزايد:
«اين که صحابه، قرآن را بخصوص استثنا مي‌کرند و نا آگاهي خود را از آن اقرار داشتند، دليل بر اين است که بر اين اجماع و اتفاق داشته‌اند که قرآن و علم آن و تنزيل و تأويل آن، ويژه اهل بيت(علیهم السلام ) است.»[23]
آري، براستي ايشان وارثان پيامبراند و قرآن، ميراث پيامبر است. و هم ايشان اهل ذکر و اهل قرآن‌اند که ديگران را خداي تعالي به سؤال از ايشان مأمور کرده است و به اقتدار و تمسّک به آنان دستور داده است[24].
علي(علیه السلام ) با قرآن بود و همان گونه که پيامبر فرموده بود هرگز از قرآن جدا نشد. جلوه اين معيّت و جدايي ناپذيري، آن گاه نمودار شد که پس از فرمان پيامبر با همه توش و توان و با تمام جسم و جان خويش در کنار قرآن ايستاد و به دفاع از کيان آن پرداخت و از حدودش پاسداري کرد.
در آغاز ردا بر دوش نيفکند تا آن که گردآوري و تدوين آن را به انجام رسانيد[25]. و سپس بر تبيين آن همّت گمارد و بدين سان راه را بر تحريف دست اندازان و بازيگري باطل پردازان بست و در راه برپايي حدود و احکام وسنن و آداب قرآن کوشيد و در جهت دفع فتنه‌ها و شبه‌ها و تحريفات غاليان و تأويلات مبطلان و انتحالات جاهلان تا پاي جان ايستاد و آن گونه که پيامبر فرموده بود بر اساس تأويل قرآن به قتال پرداخت[26].
گاه در صف صفيّن تيغ دودم به روي مصحف دروغين آخته و بر جبهه دروغ پردازان تاخته و ديگر زمان در مسجد پيامبر به تبيين معالم قرآن مي‌نشست. او بود که همساز و همنوا با قرآن به هدايت مؤمنان همّت گمارد و امّت پيامبر را امامت کرد.
قرآن بيان بود و علي(علیه السلام ) مبيّن. قرآن هدايت بود و علي(علیه السلام ) هادي. او قرآن صامت بود و اين قرآن ناطق. او کتاب مبين بود و اين اما مبين. و اين چنين‌اند قرآن و اهل بيت، دو يادگار و خليفه پيامبر، دوشادوش يکديگر و پهلو به پهلو، تا آن گاه که در ميعادگاه کوثر بر پيامبر درآيند[27].

جايگاه اهل بيت در قرآن

دومين جهت و محور در تخصيص اهل بيت(علیهم السلام ) به عنوان مهمترين سر فصل اسباب نزول، جايگاه ايشان در قرآن است.
قرآن مجيد، با آيات صريح وکنايات لطيف خود به جايگاه بلند امام علي(علیه السلام ) و اهل بيت پيامبر(علیهم السلام ) ، اشارت دارد.
قرآن در جاي جاي خود، نداي حقّانيّت علي(علیه السلام ) را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آيه آيه‌اش به صراحت يا کنايت، اوصاف او را بازگو مي‌کند.
گاه او را «نبأعظيم»، «صراط مستقيم»، «سابق بالخيرات»، «من عنده علم الکتاب»، «مؤمن بالله»، «مجاهد في سبيل الله»، «حبل الله»، «عروة الوثقي»، «آورنده راستي»، «تصديق گر حق»، «نور نازل به همراه پيامبر»، «شاهد» و «تالي او»، «اذن واعيه»، «کسي که سينه او را خدا براي اسلام گسترش داده»، و «کسي که جان خويش را در برابر مرضات خدا مي‌فروشد» و ... مي‌نامد.
گاه از او و فرزندانش با عنوانهايي چون: «صادقون»، «مطهرون»، «فائزون»، «متوسّمين»، »راسخون في العلم»، «سابقون»، «مقرّبون»، «متقون»، «خاشعون»، «مصطفون»، «ابرار»، «اولوالامر»، «اهل الذکر»، «وارثان کتاب»، «آيات»، «نذر»، «امّت هادي به حقّ»، «بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه»، «خير البريّة» و «اولوالالباب» ياد مي‌کند[28] .
ابن عباس مي‌گويد:
«خدا در قرآن آيه‌اي نازل نفرمود که خطاب آن «يا ايّها الّذين آمنوا» باشد، جز آن که علي(علیه السلام ) ، امير و شريف آن آيه است.»[29]
نيز عکرمه از ابن عباس نقل مي‌کند:
«در قرآن آيه‌اي نيست که «الّذين آمنوا و عملو الصالحات» داشته باشد، جز آن که علي(علیه السلام ) ، امير و شريف آن آيه است و کسي از اصحاب پيامبر نيست جز آن که خدا او را (در قرآن) مورد عتاب خويش قرار داده است. ولي علي(علیه السلام ) را جز به نيکي ياد نفرموده است.»[30]
ابن عباس مي‌گويد:
«آنچه درباره علي(علیه السلام ) از کتاب خدا نازل شده است، درباره هيچ کس نازل نشده است.»[31]
و همو گفته است:
«درباره علي(علیه السلام ) سيصد آيه نازل شده است.»[32]
مجاهد مي‌گويد:
«نزل في عليّ سبعون آية لم يشرکه فيها احد.»[33]
درباره علي(علیه السلام ) هفتاد آيه نازل شده است که هيچ کس در آنها با او شريک نيست.
امام علي(علیه السلام ) خود (بنابر روايت عامّه و خاصّه) فرمود:
«نزل القرآن ارباعاً، ربع فينا و ربع في عدونّا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام و لنا کرائم القرآن.»[34]
قرآن، بر چهار گونه نازل شده است (آيات قرآن به چهار دسته تقسيم مي‌شود): ربع آن درباره ما، ربعي درباره دشمنان ما و ربعي آداب و مثلها و ربعي و اجبات و احکام است و فرازهاي بلند قرآن (کرائم القرآن) از آن ماست.
و روايتي نزديک به اين مضمون از امام علي(علیه السلام ) و ديگر امامان معصوم رسيده است.
از اين روست که اسباب نزول وارده درباره اهل بيت(علیهم السلام ) و آيات نازل درباره ايشان، مورد توجّه و نظر ويژه مصنّفان و مفسّران و محدّثان (اعمّ از شيعه و سنّي) قرار گرفته و جايگاه مهمّي نزد ايشان داشته است. در اين گونه تأليفات ( خصوصاً در قرون اوليه اسلام) دهها کتاب با عنوانهايي چون: «ما نزل في عليّ(علیه السلام ) » يا «ما نزل في اهل البيت(علیهم السلام ) » به چشم مي‌خورد که بزرگاني چون: ثقفي (م: 283)، حبري (م: 286)، ابن شمّون (قرن 4)، فرات کوفي (قرن 4)، ابن ابي الثلج بغدادي (م: 325)، ابن ماهيار (م: 328)، جلودي بصري (م: 332)، ابوالفرج اصفهاني (م: 356)، خيبري (م: 376)، مرزباني (م: 378)، جوهري (م: 401)، شيخ مفيد (م: 413)، حافظ ابو نعيم اصفهاني (م: 430)، حاکم حسکاني (قرن 5) ابن فحام نيشابوري (م: 458)، ابن بطريق ( م: 600) و ديگران به تصنيف آنها همّت گمارده‌اند.
صدها مورّخ و محدّث و مفسّر نيز در موسوعه‌هاي تفسيري و روايي و تاريخي خود ( شيعي و سنّي)، به نقل روايت اسباب نزول وارده درباره علي و اهل بيت(علیهم السلام ) کم و بيش پرداخته‌اند.

آيات نازل شده درباره اهل بيت

تعبير نزول آيه درباره اهل بيت و خصوصاً علي(علیه السلام ) و آيات نازله درباره ايشان، تعبيري بسيار رايج و شايع است که در روايات اهل بيت(علیه السلام ) و سخنان اهل تفسير و حديث در موترد فراوان و در ذيل دهها، بلکه صدها آيه قرآن به چشم مي‌خورد. بررسي دقيق اين مقوله نيازمند تحليل و تحقيق در چندين زمينه است؛ از جمله:
الف. مقصود از نزول آيه درباره اهل بيت(علیهم السلام ) .
ب. تاريخچه و سابقه تعبير ياد شده در متون روايي و تفسيري.
ج. شمار آيات نازله درباره اهل بيت(علیهم السلام ) .
د. دسته بندي آيات نازله درباره اهل بيت(علیهم السلام ) به دسته‌هاي ذيل:
1. آياتي که درباره ايشان نازل شده است.
2. آياتي که بر ايشان تأويل شده است.
3. آياتي که از باب جري و تطبيق بر ايشان منطبق شده است.
4. آياتي که شامل اهل بيت(علیهم السلام ) نيز بوده است.
ه . تفکيک ميان آچه درباره ايشان و غير ايشان به طور مشترک نازل شده و آنچه در خصوص آنان است.
و. شمار هر يک از دسته‌هاي فوق آيات.
ز. علّت عدم تصريح به نام علي(علیه السلام ) در اين آيات. و...
ما در اين جا قصد پرداختن به هيچ يک از زمينه‌هاي ياد شده را نداريم، تنها آنچه باختصار مي‌توان گفت اين است که همه آيات نازله درباره علي(علیه السلام ) و فرزندان او که در شأن ايشان سخن گفته و بر حق و منزلتشان تأکيد و تصريح دارد، از چهار گونه خارج نيست.
1. آياتي که به مناسبت صدور عملي يا رويکرد واقعه‌اي نازل شده است؛ همچون آيه:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ ...» بقره / 207
که در ليلة المبيت و به مناسبت خوابيدن علي(علیه السلام ) در رختخواب پيامبر9نازل شده است. و نيز مانند:
« أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ...» توبه / 19
که در جريان مفاخره و مناظره علي(علیه السلام ) با عبّاي و شيبه و ... فرود آمده است. گفته‌اند اين گونه آيات بر ديگران نيز قابل صدق است، زيرا ملاک، عموم لفظ و اطلاق آيه است و نه خصوص مورد سبب نزول.
1.آياتي که تنها علي(علیه السلام ) يا ائمّه(علیهم السلام ) بدان مقصودند و مصداقي جز ايشان نداشته و ندارد؛ همانند آيه ولايت که در واقعه بخشش انگشتري از سوي علي(علیه السلام ) در رکوع نماز نازل شده و نيز مانند آيه تطهير و مبادله و ... روشن است که اين دسته از آيات، قابل انطباق بر ديگران نيستند.
2.پاره‌اي از آيات که علي يا اهل بيت(علیهم السلام ) ، کاملترين و بارزترين مصاديق آن هستند؛ گرچه مصاديقي جز ايشان نيز داشته باشد.
تمامي آياتي که با خطاب «يا ايّها الّذين آمنوا» نيامده است، جز اين که علي(علیه السلام ) امير و شريف آن است.»[35]
3.آياتي که جز علي(علیه السلام ) کسي بدان عمل نکرده است؛ مانند آيه نجوي.
4.اينک آنچه مورد نظر ما در اين نوشتار است، تنها آن دسته از آيات است که داراي سبب نزول به معناي اصطلاحي آن بوده باشد. به اين معنا که در زمينه وقوع واقعه‌اي و يا در پاسخ سؤال مطرح شده‌اي از سوي مردم، بر پيامبر نازل شده باشد و اين گونه آيات در هر يک از دسته‌هاي چهارگانه فوق وجود دارد.
1.اين که بايد توجّه داشت بسياري از آيات، درباره علي(علیه السلام ) نازل شده و داراي سبب نزول نيز بوده است، ولي اکنون به علل گوناگون، سبب نزول آن به دست ما نرسيده و از ميان رفته است. و چه بسا بسياري از آياتي که اکنون در عدد آيات بدون سبب نزول به شمار مي‌آيد و اصطلاحاً تأويل بر اهل بيت(علیهم السلام ) مي‌شود، از اين دسته باشد. بنابر اين، نمي‌توان آيات داراي سبب نزول را منحصر در آنچه در دست است، دانست.
2.از جهتي هدف اصلي علم اسباب نزول، به دست آوردن اين مهم است که منظور از اشارات و کنايات فراواني که در جاي جاي قرآن به چشم مي‌خورد چه کساني هستند و از سوي ديگر، در روايات پرشماري که از پيامبر(ص) رسيده است، بر مقصود بودن علي(علیه السلام ) در بسياري از آيات تصريح شده است.
مانند اين آيه:
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » بيّنه / 6
که آن حضرت پس از تلاوت، رو به علي(علیه السلام ) کرده، فرمود: «آنان (خير البريّة) تو و شيعيان تو هستيد.»[36]
بنابر اين، آياتي از اين دست را (گر چه در شمار آيات داراي سبب نزول نيستند) با اطمينان بيشتر مي‌توان نازل شده درباره اهل بيت(علیهم السلام ) دانست. اساساً همين که قرآن کريم به بهانه‌اي گوناگون از ايشان تجليل کرده است، خود با اهميّت‌تر از نزول آيه به طور مستقيم درباره ايشان است. اکنون به موضوع اصلي بحث پرداخته و در حدّ مجال، آيات نازله درباره اهل بيت(علیهم السلام ) را که داراي سبب نزول اند مي‌آوريم.
نخستين آيه از آيات مورد نظر، آيه «مباهله» است.

نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت(علیهم السلام )

«فمن حاجّک فيه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين»[37]
پس هر که در اين امر (عيسي) با تو به بحث و مجادله برخيزد، با وجود اين که آگاهي به اين مسأله [از جانب خدا] بر تو رسيده است، [راه بحث و مناظره فروگذار و به مباهله برخيز] پس بگو: بياييد، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خود و شما خودتان را فرا خوانيم، آن گاه دعا و تضّرع کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
درباره آيه مباهله نيز چون آيه ولايت، از زواياي گوناگوني بحث شده است، ولي از آنجا که در اين تحقيق، تنها از زاويه سبب نزول به اين آيه نگريسته مي‌شود، طبعاً بسياري از گفته‌ها، نوشته‌ها و تحليلهايي که درباره آيه مطرح است از غرض ما بيرون خواهد بود.
بنابر اين، از مباحثي از مسأله امامت، اثبات ولايت علي(علیه السلام ) ، جايگاه مباهله در فرهنگ اسلامي، کيفيتّ مباهله، وقت مباهله، آداب مباهله و جز اينها، که در روايات معصومين(علیهم السلام ) آمده است و دانشمندان اسلامي نيز به طور مستقل و يا به مناسبتي در تأليفات و مقالاتشان آورده‌اند، صرف نظر مي‌کنيم و جز به قدر ضرورت، اين مقوله‌ها را مطرح نخواهيم ساخت.
در مقدمه، نخست ارتباط اين آيه با مسأله ولايت و فضيلت اهل بيت(علیهم السلام ) را با جمال يادآور مي‌شويم.

ارتباط آيه مباهله با منزلت اهل بيت(علیهم السلام )

بسياري از دانشمندان عامّه و نيز تمامي علماي اماميّه، ميان آيه مباهله، اهل بيت(علیهم السلام ) و منزلت آنان، ارتباطي وثيق و آشکار قائل شده‌اند. چنانکه در روايات ائمه معصومين(علیهم السلام ) بر اين واقعيت تأکيد شده است.
علي بن موسي الرضا(علیهم السلام ) در مجلس مأمون براي اثبات فضيلت عترت(علیهم السلام ) بر ساير امّت، به اين آيه استدلال فرموده است:
از امام علي(علیه السلام)سؤال مي‌شود: «آيا خداوند «إصطفا» را در کتابش تفسير کرده و توضيح داده است؟
امام(علیه السلام ) پاسخ مي‌دهد: آري، به طور صرسح و روشن در دوازده مورد تفسير کرده است.
آن گاه امام(علیه السلام ) مواردي را ياد مي‌کند و چنين ادامه مي‌دهد:
امّا مورد سوم: هنگامي است که خداوند پاکان را از ميان خلقش برگزيده و پيامبرش را امر کرده که همراه با آن برگزيدگان، براي مباهله با اهل نجران، اظهار آمادگي کند و فرموده است:
«فمن حاجّک فيه بعد ما جائک من العلم ...»
عالمان حاضر در آن مجلس مي‌گويند: مراد از «أنفس» در آيه، خود پيامبر(ص) است و نه شخص ديگري.
امام (علیه السلام ) مي‌فرمايد:
«مقصود علي ابن ابي طالب است، به دليل سخن پيامبر(ص) که در جريان بنووليعه فرمود:
به سوي ايشان مردي را خواهم فرستاد مانند خودم و در آن جا مقصود پيامبر(ص) ، علي ابن أبي طالب(علیه السلام ) بود.
بنابر اين، در آيه نيز مراد از نفس پيامبر(ص) ، علي(علیه السلام ) و مقصود از «ابناء» در آيه، حسنين، و مقصود از «نساء»، فاطمه3است. زيرا خصوصيات در آيه منطبق بر آنان است و اين فضلي است که هرگز براي بشريت بعد از آنان نيامده و شرف بزرگي است که کسي در آن بر ايشان پيشي نگرفته است، چه اين که علي (علیه السلام ) ، نفس پيامبر(ص) معرّفي شده است.»[38]
نظر مفسّران اهل سنّت درباره آيه مباهله
1. علاّمه سيد محمود آلوسي، در تفسير روح المعاني مي‌نويسد:
«هيچ مؤمني در دلالت آيه بر فضل خاندان پيامبر(ص) ترديد نمي‌کند و پندار ناصبيها که اين آيه دلالت بر فضل اهل بيت(علیهم السلام ) ندارد، هذيان و نشانه‌اي از تماسّ با شيطان است.»[39]
2. جار الله زمخشري:
«قويترين دليل بر فضيلت اصحاب کساء، آيه مباهله است.»[40]
3. فخر رازي:
«در درستي روايت آمدن پيامبر(ص) همراه علي و حسن و حسين و فاطمه(علیهم السلام ) براي مباهله بين اهل تفسير و حديث، شبه اتفاق است.»
سپس روايتي را نقل مي‌کند به اين مضمون:
«پيامبر(ص) بعد از اجتماع آن افراد (اهل بيت)، آيه تطهير را تلاوت کرده است.»[41]
جز اين مفسّران، ديگران نيز به دلالت آيه مباهله بر فضيلت اهل بيت(علیهم السلام ) تصريح کرده‌اند، که از مطرح ساختن همه آنها به دليل مقدّمي بودن اين نگاه، مي‌گذريم.

مفهوم مباهله

مباهله مصدر باب مفاعله است که نوعاً براي انجام گرفتن کاري بين دو يا چند نفر به کار مي‌رود.
مباهله در لغت، معاني مختلفي دارد که از آن جمله «نفرين فرستادن» است. در اين صورت، مباهله به معناي دور کردن از خود و خواستن هلاکت، براي طرف مقابل است. امّا واژه «ابتهال» که در متن آيه آمده است، از ماده «بهل» به معناي دعا و اصرار در آن است که انسان به هنگام اضطرار، بدان روي مي‌آورد و دعا در چنين حالتي مستجاب است، زيرا خداوند وعده اجابت را به مضطرّان داده است.
به هر حال، مراد ما از مباهله در اين جا، همان وعده و قرار پيامبر اسلام(ص) براي اثبات حقانيت عقيده مقدس خويش، با نصاراي نجران است که ايشان به دعا برخيزند و آنان نيز دعا کنند، هر کس بر حق نباشد مورد لعن خداي قرار گيرد و هلاک شود [42].

داستان مباهله

محققّاني که ماجراي مباهله را بررسي کرده‌اند، به طور مبسوط از موقعيّت جغرافيايي، نوع حکومت، مذهب مردم نجران، بناهاي تاريخي آن ديار، انگيزه‌هاي اعزام گروه، شخصيّت سياسي و اجتماعي و مذهبي سران گروه اعزامي، کيفيّت ورود آنان به مدينه، واکنش مردم مدينه، تاريخ مباهله و حتّي درباره روزي که مباهله در آن واقع شده، بحث کرده‌اند. ما نيز گر چه به نقل تمام آنها نمي‌پردازيم لکن اشاره به برخي نکات، راهگشاست.
جريان مباهله، در کتابهاي تفسير و حديث و تاريخ به گونه‌اي همسان نقل شده است. بعد از فتح مکّه که نور اسلام در همه جا پرتو افکن شد و قدرت و منطق اسلام بر کافران آشکار گشت، مردم آن ديار گروه گروه نزد پيامبر(ص) آمدند، بعضي اسلام آورده و برخي مهلت انديشه بيشتر طلبيدند. از جمله آنان، مسيحيان نجران بودند که رئيس ايشان اسقفي به نام «ابو حارثه» بود و او همراه با سي مرد، که همگي از احبار و پيشوايان قوم خود بودند [*] ، در حالي که جامه‌هاي زيبا بر تن و چليپهايي در گردن آويخته داشتند. به هنگام نماز وارد مدينه شدند، پس از اين که نماز پيامبر(ص) پايان يافت، آنان رو به رسول خدا(ص) کرده، پرسيدند: نظر شما درباره عيسي چيست؟
پيامبر فرمود: عيسي بنده‌اي است که خداوند او را به پيامبري برگزيد.
پرسيدند: اي محمّد! آيا او پدري دارد؟
فرمود: او از نکاح زاده نشده است تا او را پدري باشد.
گفتند: هيچ مخلوقي را ديده‌اي که از نکاح نباشد و پدر نداشته باشد!
در پاسخ اين سؤال، خداوند آيه فرستاد:
«انّ عيسي عند الله کمثل آدم ... فنجعل لعنة الله علي الکاذبين»
پيامبر فرمود: چون شما حجّت قبول نمي‌کنيد و گفته ما را باور نمي‌داريد، بياييد تا مباهله کنيم، که خداي مرا خبر داده است عذابش را بر دروغگويان فرود مي‌آورد.
پس از آن، نجرانيان به يکديگر نگريسته، تصميم گرفتند تا فردا را مهلت بخواهند و در آن مورد، انديشه کنند. چون نظر اسقف را جويا شدند به آنان گفت: بايد کيفيّت آمدن پيامبر(ص) را در نظر بگيريم، اگر فردا بيايد و عامّه صحابه پشت سر او باشند، از مباهله نهراسيد و هيچ انديشه نکنيد، ولي اگر با خاصّه فرزندان و خويشان خود آمد از مباهله با او پرهيز کنيد.
چون بامداد برآمد، صحابه در مسجد گرد آمدند و هر کسي انتظار داشت که رسول خدا او را صدا زند و همراه برد، امّا آن حضرت فرمود: من از جانب خدا مأموريت دارم تا فقط خاصّان خويش را از زنان، مردان و کودکان بدان جا برم؛ همانا که خدا به دعاي ايشان عذاب فرستد. آن گاه علي و حسنين و فاطمه را فرا خواند و همراه برد تا به مکان مباهله رسيدند.
اين منظره در نظر اسقف بسيار مهم آمد و گفت: به خدا قسم، من در چهره آنان، حقانيّت و ايماني مي‌بينم که اگر بخواهند مي‌توانند با دعايشان کوهها را از جا برکنند. پيشوايان مردم مسيحي نجران، با اين رخداد در برابر پيامبر(ص) با خشوع عرض کردند: ما براي مباهله حاضر نيستيم. پيامبر(ص) از آنان دعوت به اسلام کرد، اما آنان نپذيرفتند و سر انجام حاضر به قرار داد صلح شدند و پيمان بستند که هر سال دو هزار حلّه بپردازند. پيامبر(ص) با پيشنهاد آنان موافقت کرد و دستور داد صلحنامه را نوشتند و مهر و امضا کردند و به اين وسيله، داستان مباهله پايان پذيرفت[43].

ديدگاه عالمان شيعي و سنّي در سبب نزول آيه مباهله

چنانکه در داستان مباهله و سبب نزول آيه آورديم، پيامبر(ص) از علي و فاطمه و فرزندانش حسنين8براي همراهي با خود در امر مباهله دعوت به عمل آورد.
همه بزرگان از فريقين، جز اندکي از اهل سنّت در اين امر اتّفاق نظر دارند که به برخي از ديدگاهها اشاره خواهيم داشت. برخي مفسّران چون: آلوسي، زمخشري و فخر رازي ادعاي اتّفاق کرده‌اند که کسي جز اين چهار نفر همراه پيامبر(ص) نبوده است.
1.آلوسي به نقل لز سعدبن ابي وقاص مي‌نويسد:
«پس از نزول آيه، پيامبر(ص) ، علي و فاطمه و حسنين8را خواند و سپس گفت: خدايا اينانند اهل بيت من ... و در نزد محدّثان، حديث مشهور و مورد اعتماد همين نقل است و روايت ابن عساکر از جعفربن محمد که (همراهيان پيامبر(ص) ابوبکر و عثمان و علي و فرزندان آنان بوده‌اند) خلاف روايت جمهور است.»[44]
2.حافظ محمّد بدخشاني، اين روايت را با استناد به صحيح مسلم و صحيح ترمذي و سنن بيهقي نقل کرده است[45].
3. ابن اثير در اُسد الغابه و سيّد شريف مرتضي و علاّمه بهبهاني در کتابهاي خود نقل اتفاق کرده‌اند و در کتاب النص و الاجتهاد و نيز ملحقات احقاق الحق، بخش مهمّي به اين مطلب اختصاص يافته، که بزرگان از علماي اسلام، مصداق «انفس، زنان و فرزندان» را علي، فاطمه و حسنين8دانسته‌اند و بس.
نورالابصار، العمده، اسباب نزول واحدي و بحار الأنوار، حديث را با همين بيان، نقل کرده‌اند.
در احتجاج علي(علیه السلام ) با اصحاب شورا آمده است:
«شما را به خدا ! آيا در ميان شما کسي است که پيامبر‌(ص) دست او و همسرش و دو پسرش را گرفته باشد به هنگام مباهله با نصارا به همراه برده باشد؟ گفتند: نه.»[46]
4. ابن حجر در الصواعق المحرقه به نقل از دار قطني آورده است: امير مؤمنان(علیه السلام ) در روز شورا فرمود:
«شما را به خدا سوگند بين شما کسي نزديکتر از من به پيامبر(ص) هست که او را به منزله خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزديکترين زن خاندانش به خويش خوانده باشد؟»
گفتند: هيچ کس به پيامبر(ص) نزديکتر از تو نيست.[47]
مفسّران شيعه به اتّفاق نظر مفسّران عامّه چون بيضاوي، نيشابوري، بروسوي حقي، سيوطي، فخر رازي، ابن کثير و ... در کتابهاي خود اعتراف کرده‌اند که همين چهار نفر همراه پيامبر(ص) و اصحاب مباهله بوده‌اند[48].
5. سيد شريف مرتضي; در کتاب الشّافي مي‌گويد: بعضي ادعا کرده‌اند علي(علیه السلام ) در مباهله حضور نداشته است، ولي اين ادّعا بسشيار بي اساس است، زيرا روايات متواتر وجود دارد که پيامبر(ص) از علي و فاطمه8دعوت کرده است. و اهل نقل و تفسير بر اين مطلب اتفاق دارند. معقول نيست کسي به خود امر کند و يا از خود دعوت نمايد. پس در آيه «و أنفسنا»، مقصود فرد ديگري غير از پيامبر(ص) است و آن فرد، کسي جز علي(علیه السلام ) نبوده است، چنانکه مراد از «نسائنا» و «أبنائنا» فاطمه و حسنين8است[49].
6.در صحيح مسلم آمده است: بعد از نزول آيه، پيامبر(ص) علي و فاطمه و حسنين را خواند و فرمود: بار خدايا ! اينان اهل بيت من هستند[50].
ابن اثير از تفسير ثعلبي شبيه اين روايت را آورده است.
7.علاّمه بهبهاني در مصباح الهدايه براي اين جهت که چگونه «أنفسنا» با اين که صيغه جمع است، بر علي(علیه السلام ) منطبق گرديده، مي‌نويسد:
«آوردن جمع و اراده يک نفر در مقام تعظيم، امر رايج و شايعي است و در اين مورد، براي فهماندن و معرّفي خاصترين اهل بيت و نزديکترين و با فضيلت ترين آنان است و آوردن واژه جمع در آيه مباهله، بر اين اساس است.
و اطلاق نفس پيامبر(ص) بر علي(علیه السلام ) ، نشانگر نزديک بودن شخصيّت علي(علیه السلام ) آن حضرت است. مقصود از «أنفسنا» خود پيامبر(ص) نيست، زيرا اتّحاد داعي و مدعو نادرست است، و امر کننده بايد کسي غير از امر شونده باشد.»[51]
8. بيضاوي مي‌نويسد:
«پيامبر(ص) با حسنين که پيشاپيش او راه مي‌رفتند و فاطمه و علي که پشت سر آن حضرت قدم بر مي‌داشتند، براي مباهله آمدند.»[52]
9. نيشابوري، روايتي را از عايشه نقل مي‌کند و بعد از نقل کيفيت آمدن پيامبر(ص) براي مباهله و نقل جريان آيه تطهير مي‌نويسد:
«اين روايت مورد اتّفاق اهل تفسير است.»[53]
10. سيد شريف الدين در النص و الاجتهاد مي‌نويسد:
«همه مسلمانان مي‌دانند که خداوند از ميان تمام زنان، فاطمه3و از تمام پسران، حسنين8و از ميان نفوس، علي(علیه السلام ) را انتخاب کرد و همانان بودند که در آيه مباهله يادشان آمده است.»[54]
ابومجتبي در پاورقي النص والجتهاد، نزديک به پنجاه و هفت منبع از منابع تفسيري و روايي را با ذکر آدرس و جزئيات آورده است که همگي تطبيق آيه مباهله بر اهل بيت(علیهم السلام ) را مورد اذعان قرار داده‌اند[55]. از ميان نقلها و روايات، براي حسن ختام به روايتي از الفصول المختاره اکتفا مي‌کنيم.
شيخ مفيد روايت را اين گونه نقل مي‌کند:
«مأمون از علي بن موسي الرضا(علیه السلام ) تقاضا کرد تا بزرگترين فضيلتي را که در قرآن براي علي(علیه السلام ) آمده است، مطرح کند. امام(علیه السلام ) بعد از تلاوت آيه مباهله ادامه مي‌دهد:
پيامبر(ص) ، حسن و حسين8را که دو پسر پيامبرند و فاطمه 3را و اميرالمؤمنين(علیه السلام ) را که به منزله نفس ايشان بود دعوت کرد، چون کسي در پيشگاه خدا، با فضيلت تر از پيامبر(ص) نيست و پيامبر(ص) علي(علیه السلام ) را به منزله نفس خويش شمرده است، پس علي(علیه السلام ) نيز از چنان فضيلتي برخوردار است.
مأمون پرسيد: «أنباء» جمع است و پيامبر(ص) دو پسرش را آورده و «نسائنا» جمع است، فاطمه را آورده است. چه مانعي دارد پيامبر خودش را دعوت کرده باشد و مراد از «أنفس» علي نباشد که فضيلتي هم نخواهد بود؟
اين سخن درست نيست، زيرا دعوت کننده هميشه غير از دعوت شونده است، چنانکه امر کننده بايد غير از امر شونده باشد. معنا ندارد کسي دعوت کننده خود باشد و زماني که پيامبر(ص) براي مياهله کسي جز علي(علیه السلام ) را دعوت نکرده باشد معلوم مي‌شود مقصود از «أنفسنا» در آيه مباهله، علي(علیه السلام ) است.»[56]

راويان حديث مباهله

در ميان راويان حديث مباهله از صحابه چهره‌هايي چون: جابربن عبدالله انصاري، براءبن عازب، انس بن مالک، عثمان بن عفّان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقّاص، عبدالله بن عباس و ابي رافع مولي النبي(ص) ديده مي‌شوند.
و از تابعان چون: سدّي، شعبي، کابي، و ابي صالح و از محدّثان و مورخّان و مفسّران: سملم، ترمذي، ابوالفداء، سيوطي، زمخشري و فخر رازي ... حضور دارند.
شيخ در امالي و علاّمه طباطبائي از کتاب سعد السعود، تأليف سيد بن طاووس، اسناد روايات را آورده است که در ميان آنها از طريق عامر بن سعد و عبدالرّحمان بن کثير به امام صادق(علیه السلام ) و از طريق سالم بن ابي جعد به أبي ذر و ربيعه به امام علي(علیه السلام ) منتهي شده است[57].»
شيخ مفيد در الاختصاص، سبب نزول آيه مباهله را از محمد بن زرقان به موسي بن جعفر(علیه السلام ) و از محمد بن منکدر، به امام صادق(علیه السلام ) منتهي دانسته است، و تفسير فرات از احوال که او از امام صادق(علیه السلام ) ... نقل حديث کرده است[58].
متأسفانه در ميان مفسران اهل سنّت کساني ديده مي‌شوند که با وجود اين نقلهاي متعدّد، هيچ اشاره‌اي به همراهان پيامبر(ص) در داستان مباهله نکرده و يا سعي در بي اعتبار نشان دادن اين نقلها داشته‌اند[59].

تبيين برخي نکات سؤال برانگيز حديث مباهله

گر چه تحقق ما در آيه مباهله از زاويه سبب نزول آن است، امّا نپرداختن به برخي نکات اين روايت، مي‌تواند صحت حديث را زير سؤال ببرد!
يکي از سؤالهاي مطرح در حديث مباهله اين است که: حسن و حسين8پسران دختر پيامبر(ص) هستند، به چه دليل آنان را پسران پيامبر(ص) گفته‌اند، با اين که پسر، منتسب به پدر و جدّ پدري است؟
پاسخ: اگر ما حديث مباهله را از نظر سند و محتوا صحيح بدانيم، نفس عمل پيامبر(ص) خود، بهترين دليل بر اين است که در فرهنگ ديني و در بينش پيامبر(ص) و مکتب وي، فرزندان دختري نيز فرزندان جدّ به شمار مي‌آيند. علاوه بر اين، در آيه:
«و من ذرّيته داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسي و هارون ... و زکريا و يحيي و عيسي ... »[60]
عيسي(علیه السلام ) از فرزندان ابراهيم(علیه السلام ) به حساب آمده با اين که عيسي(علیه السلام ) از ناحيه مادر، منتسب به ابراهيم(علیه السلام ) است[61].
در حديثي، هارون از موسي بن جعفر(علیه السلام ) مي‌پرسد: به چه دليل شما خود را ذرّه پيامبر(ص) مي‌دانيد و حال اين که فرزند دختر ايشان هستيد؟ امام(علیه السلام ) در پاسخ به آيه مباهله استدلال مي‌کند و مي‌فرمايد:
تأويل «أبنائنا» حسن و حسين8و «نسائنا» فاطمه3و «أنفسنا» علي بن ابي طالب(علیه السلام ) است[62].
و در احتجاج علي(علیه السلام ) با ابوبکر آمده که علي(علیه السلام ) فرموده:
سوگند به خدا، اي ابي بکر! پيامبر(ص) من و اهل من و فرزندانم را براي مباهله همراه بر يا تو و اهل و فرزندان تو را؟
گفت: شما و اهل و فرزندان تو را [63] .

اشکالهاي تفسير المنار به حديث مباهله

المنار براي مخدوش ساختن حديث مباهله مي‌نويسد:
«رواياتي که داستان مباهله را بيان مي‌کنند، همگي همراه بودن علي و فاطمه و حسنين(علیهم السلام ) با پيامبر(ص) را نيز نقل مي‌کنند و مستند به شيعه است و مقصود شيعه از طرح اين روايات مشخص است و آنان چنان از اين روايات ترويج کرده‌اند، که در نوشته‌هاي اهل سنّت نيز رايج شده است!»
تأمّل در لحن گفتار و استدلال المنار، نشانه‌هاي تعصّب و پيشداوري و خروج از سخنش صحيح باشد و چه نباشد! او مي‌نويسد: «مقصود شيعه مشخص است»؛ يعني شيعه در صدد است که با اين حديث، منزلت علي(علیه السلام ) را اثبات کند. بنابر اين، حرفش را نبايد پذيرفت! اگر بنا باشد که ما در مسائل علمي و عقيدتي اين گونه داوري کنيم، پس بايد به اهل کتاب حق بدهيم که دلايل پيامبر اسلام(ص) را نپذيرند، زيرا پيامبر هر دليلي که مي‌آورد براي اثبات حقانيّت رسالت خود است. در نظر اهل کتاب، پيامبر متّهم است که همه تلاشهايش ساختگي و در جهت تثبيت فکر و ايده خود است! از نويسنده المنار بايد پرسيد که آيا براستي اين گونه داوري را در ساير موارد مي‌تواند بپذيرد!
علاوه بر اين، نقل کنندگان روايات، از محدّثان و صاحبان جوامع روايي چون مسلم و ترمذي بوده و برخي از آنان بعد از نقل، آن را تلقّي به قبول کرده‌اند و موّرخان بسياري آن را پذيرفته و تأييد نموده‌اند و مفسّران بزرگي بدون هيچ گونه ردّ و يا اعتراض و تشکيکي آن را آورده‌اند.
بايد ديد که منظور المنار از شيعياني که در مصدر حديث مباهله قرار دارند، چه کساني هستند؟ آيا منظور ايشان کسي چون: سعد بن ابي وقاص، جابر بن عبدالله، عبدالله بن عباس و ديگران از صحابه، يا تابعين‌اند که از اشخاصي چون: ابو صالح، کابي، سدّي و شعبي نقل کرده‌اند؟
در اين صورت، به المنار گفته مي‌شود: اگر بنا شود اين گونه راويان از سلسله سند احاديث حذف شوند، ديگر سيره و سنّتي قابل قبول بر جا نمي‌ماند. تنها وجهي که براي ادّعاي المنار مي‌توان تصوير کرد اين است که چون محتواي حديث مطابق ذوق نويسنده نبوده، راويان آن را شيعه شمرده است و البتّه به نظر ايشان، شيعه بودن راوي براي ردّ حديث کافي است!

اشکال دوم المنار

المنار مي‌گويد: شيعه معتقد است که از لفظ «نسائنا» فاطمه و از «انفسنا» علي اراده شده است، ولي هيچ عرب زباني چنين استعمالي را نمي‌پذيرد، خصوصاً با وجود اين که پيامبر(ص) چندين همسر داشته، چگونه ممکن است از «نسائنا» دختر ايشان اراده شده باشد!
احتمال مي‌رود منشأ اين اشکال المنار بعضي از روايات چون روايت جابر باشد، که گفته است: «نسائنا» فاطمه و «انفسنا» علي(علیه السلام ) است. در حالي که معناي «نسائنا» و «انفسنا» فاطمه و علي نيستند و شيعه هم چنين نمي‌گويد، بلکه روح استدلال به حديث مباهله بر منزلت اهل بيت اين است که پيامبر(ص) «نسائنا» فرمود و کسي جز فاطمه3را نياورد. پس روشن مي‌شود که مصداق «نسائنا» فاطمه3است و همچنين «انفسنا» فرمود و کسي جز علي(علیه السلام ) را نياورد، معلوم مي‌شود مصداق «انفسنا» علي(علیه السلام ) است.
به عبارتي مي‌توان گفت پيامبر(ص) جز علي و فاطمه و حسنين(علیهم السلام ) ، مصداقي براي «انفسنا، نسائنا و ابنائنا» سراغ نداشت تا به مباهله دعوت کند. علاوه بر اين، پس از دعوت فرموده: با خدايا اينان اهل بيت من هستند.
امّا اين که المنار مدّعي است: «هيچ عرب زباني چنين استعمالي ندارد»، اين کلام موجب ردّ روايات فراواني است که در اين زمينه وارد شده است و باعث ردّ راويان بسياري است که ائمه علم بلاغت و اساتيد علم بيان در ميان آنان به چشم مي‌خورند. از جمله آنان زمخشري است که مي‌نويسد:
«اين حديث قويترين دليل بر فضيلت اصحاب کساء و برهاني روشن بر درستي نبوّت پيامبر(ص) است.»[64]
او بدون هيچ گونه تأمل و اعتراضي اين روايت را نقل کرده است.
از سوي ديگر، اگر همراهان پيامبر(ص) در ماجراي مباهله، از مصاديق «أبنائنا» و «نسائنا» و «أنفسنا» نباشند، معنايش اين است که فرمان خدا مورد عمل پيامبر(ص) قرار نگرفته و او به جاي اطاعت از دستور خدا، کسان ديگري را به ميل خويش براي مباهله دعوت کرده است!
اشکالات بي اساس و بي پايه ديگري نيز در المنار ذکر شده که نيازي به آوردن آنها نيست و هر خواننده‌اي در مي‌يابد که اين سخنان برخاسته از تعصّب و تلاشي در جهت ايستادگي در برابر حقيقتي بزرگ است، که همان دلالت آيه مباهله بر افضليّت اهل بيت(علیهم السلام ) باشد.
در پايان، صاحب المنار چون کوشش خود را بيهوده ديده، به روايتي نادر و شاذ استناد کرده است، تا نزول آيه نباهله را درباره اهل بيت(علیهم السلام ) ، مورد تشکيک قرار دهد [65].

روايت ساختگي، در مقابله با حديث مباهله

روايتي که المنار به آن اشاره دارد، روايتي است که ابن عساکر در تاريخ دمشق از ابو عبدالله محمّد بن ابراهيم، او از ابوالفضل بن کريدي، او از ابوالحسن عتيقي، او از ابوالحسن دار قطني، او از ابو الحسين احمد بن قاج، او از محمد بن جرير طبري نقل کرده است که او گفت: سعيد بن عنبسه رازي، بر ما املا کرد که هيثم بن عدي براي ما گفت: شنيدم از جعفر بن محمّد از پدرش درباره اين آيه (آيه مباهله) که پيامبر ابوبکر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و علي و فرزندانش را براي مباهله آورد[66].
همين روايت را سيوطي نيز در تفسير آيه مباهله به نقل از ابن عساکر آورده است.
اين حديث از نظر سند و متن، غير قابل اعتماد است و به شکلي روشن مي‌نمايد که از سوي توجيه گران خلاف خلفا، ساخته شده است تا فضيلت مخصوص اهل بيت(علیهم السلام ) و دليل شايستگي علي(علیه السلام ) را به ساير خلفا تعميم دهند.
در سند حديث ياد شده، دو راوي غير موثق واقع شده‌اند. نخست سعد بن عنبسه رازي و دوم هيثم بن عدي است. در مورد نفر اول، ابن ابي حاتم رازي، مؤلف الجرح و التعديل گفته است:
«پدرم از او شنيد، ولي حديث نکرد و گفت درباره او نظر است (فيه نظر) و نيز عبدالرّحمان گفت: از علي بن الحسين شنيدم که او گفت: از يحيي بن معين شنيدم که درباره او گفت: او را نمي‌شناسم. سپس گفته شد او از ابي عبيده حدّاد حديث «والان» را نقل کرده است، گفت: اين يکي کذّاب است. و نيز عبدالرّحمان حديث کرد از علي بن الحسين شنيدم که مي‌گفت: «سعيد بن عنسبه» کذّاب است و نيز از پدرم شنيدم که گفت او راست نمي‌گفت.»[67]
امّا هيثم بن عدي به اتّفاق علماي رجال، کذّاب است.
ابن ابي حاتم مي‌گويد:
«از يحيي بن معين درباره او سؤال شد، او گفت: از اهل کوفه است وثقه نبوده و کذّاب است! از پدرم نيز درباره او پرسيدم گفت: متروک الحديث است».[68]
ابن حجر عسقلاني، رجال شناس بزرگ نيز در مورد او از بخاري، يحيي بن معين، ابو داوود، نسائي، ابن مدين، ابو زرعه، عجلي، ساجي، احمد، حاکم و نقاش نقل کرده که او را غير موثّق يا کذّاب يا متروک الحديث يا تدليس گر در اخبار، يا روايت کننده احاديثي منکر، دانسته‌اند.
محمود بن غيلان نيز گفته است:
«احمد، يحيي بن معين، ابو خيثمه، ابن سکني، ابن شاهين، ابي جارود، و دارقطني او را در عداد ضعفا به شمار آورده‌اند.»[69]
بنابر اين، روايت ابن عساکر، اوّلاً شاذ و مخالف با همه روايات معتبري است که در اين زمينه وارد شده و در سند آن، دو راوي ضعيف و غير موثّق وجود دارد و به همين جهت، مورد اعراض مفسّران واقع گرديده است و متکلّمان شيعي و سنّي نيز اشاره‌اي به اين حديث ندارند.
عجيب اين که روايت ياد شده از امام جعفر صادق(علیه السلام ) از پدرش امام محمّد باقر نقل شده است. شگفتا! چگونه اين حديث را امام صادق يا امام باقر(علیه السلام ) فرموده، ولي هيچ يک از محدّثان و محققان شيعي آن را روايت نکرده‌اند. با اين که برخي از آن محدّثان تمام روايتي را که بر معصومين(علیهم السلام ) نسبت داده شده است در کتابهاي خود نقل کرده‌اند و تنها به نقل رواياتي که اطمينان به صحّت آن داشته‌اند بسنده نمي‌کرند و چه بسا در مواردي نسبت به صحّت روايتي توقف کرده و از تأييد و تکذيب آن خودداري نموده‌اند و يا آن را حمل بر تقيه کرده‌اند.
اکنون چگونه اين حديث در هيچ موسوعه روايي شيعي وجود ندارد.

امّا محتوا و مدلول اين روايت:
اولاً، اين دسته بندي و ترتيب (ابوبکر و فرزندان، عمر و فرزندان، عثمان و فرزندان، علي و فرزندان) بسيار شگفت مي‌نمايد، چه اين که اين ترتيب دقيقاً مطابق با اوضاع سياسي است که پس از پيامبر(ص) شکل گرفت، و از سوي حکومتهاي اموي و عباسي مورد ترويج واقع گرديد.
براستي چگونه همين ترتيب در همه رويدادها در زمان پيامبر(ص) به طور اتّفاق رعايت شده و هيچ گاه عثمان بر ابوبکر يا عمر در کلام و نوشته، پيشي نگرفته است و همين طور در مورد سه نفر ديگر؟ آيا اين ترتيب مورد نظر پيامبر(ص) بوده است و يا بر حسب اتفاق و تصادف؟ آيا چنين تصادف و اتفاقهاي ادّعايي براي يک فرد محقّق منصف و تحليلگر، شک برانگيز نيست؟
بي ترديد بايد گفت اين ترتيب و شماره گذاري از سوي جريانهاي سياسي ترسيم شده و پس از آن، وقايع نگاران و روايت پردازان و تاريخ سازان به عنوان مأموريت و يا گرايشهاي دروني بر اين سياست گردن نهاده و به ثبت آن کمک کرده‌اند.
ثانياً، چگونه ممکن است پيامبر(ص) ابوبکر و فرزندان ... را براي مباهله فراخوانده باشد، و بزرگان صحابه را که داراي جايگاهي بلند و سابقه‌اي درخشان در جهاد در راه خدا و نصرت پيامبر(ص) بوده‌اند، ناديده انگارد ! آيا اين تنقيص و ناديده گرفتن خدمات و مجاهدات آنان نيست؟
حال آن که در آن ميان، بزرگاني چون: عبّاس عموي پيامبر(ص) ، سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و سعد بزرگ قبيله خزرج، حذيفه، ابو عبيده و از زنان، چون صفيّه عمّه پيامبر(ص) و امّ هاني دختر عموي پيامبر(ص) نيز بوده‌اند، که پيامبر آنان را دعوت به مباهله نکرد. علاوه بر اين که اين سه نفر برترين اصحاب پيامبر(ص) نيز نبوده‌اند.
نشانه‌هاي ذکر شده و قراين ديگري که وجود دارد، نشانه‌اي روشن بر ساختگي بودن روايت نقل شده از سوي ابن عساکر است[70].
نتيجه: آيه مباهله درباره پيامبر(ص) ، علي، فاطمه و حسنين(علیهم السلام ) ، همان گونه که مورد اتفاق شيعه است، مورد پذيرش قريب به اتفاق اعلام اهل سنت نيز مي‌باشد.

پی نوشت ها:
1 . اشاره است به آيه: «قل لا اسألکم عليه أجراً اولاً المودةّ في القربي ...» شوري / 23.
2 . فتوني عاملي، مرآة الانوار، (مقدّمة تفسير برهان) / 51.
3 . علامه طباطبايي، الميزان، 6 /20.
4 . مسند احمد بن حنبل، 3/14، 17، 26، 59، 4/367، 371؛ ترمذي، الجامع الصحيح (سنن ترمذي)، کتاب المناقب / 546، باب 31؛ ابن مغازلي، المناقب / 234- 236. طبع مطبعه حلبي.
5 . حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، 3/124؛ طبراني، المعجم الصغير، 1/255؛ متقي هندي، کنز العمّال، (طبع حلب)، 11/ 603؛ هيثمي، مجمع الزوائد، 9/134؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقة /72.
6 . حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، 3/119.
7 . اشاره است به آيه: «نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين». شعراء /193/194.
8 . اشاره است به آيه: «ان هو الاّ وحي يوحي علّمه شديد القوي» نجم / 4-5.
9 . انّما يعرف القرآن من خوطب به.
10 . اوصاف ياد شده در روايات فريقين موجود است؛ از جمله: تاريخ طبري، 2/ 63 ؛ مسند احمد، 1/159. براي تفصيل بيشتر رجوع کنيد به: سيد مرتضي حسيني فيروز آبادي، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة.
11 . اشاره به حديث معروف منزلت است که پيامبر فرمود: «الاترضي ان تکون مني بمنزلة هارون من موسي». صحيح بخاري، کتاب بدء الخلق، باب مناقب علي بن ابي طالب7؛ صحيح مسلم، کتاب فضائل الصحابة؛ سنن ابن ماجه / 12؛ مسند احمد، 1/174؛ حلية الاولياء، 7/194؛ خصائص نسائي / 15 و 16؛ صحيح ترمذي، 2/301 و ... .
12 . سيد رضي نهج البلاغه، گرد آوري صبحي صالح، خطبه «قاصعه» / 301- 302.
13 . اشاره به حديث ردّ شمس است که از جمعي از صحابه پيامبر روايت شده است که روزي پيامبر در منزلي از منازل سر بر دامن علي(علیه السلام ) نهاده بود و آيات وحي را فرا مي‌گرفت و همچنان بود تا آفتاب پنهان شد و اين در حالي بود که نماز عصر را نگزارده بود. پس پيامبر سر برداشت و از علي(علیه السلام ) پرسيد آيا نماز عصر را خوانده‌اي ؟ گفت: نه، پيامبر دعا کرد و خورشيد باز گشت تا محاذي آن مکان قرار گرفت و علي(علیه السلام ) نماز عصر را خواند. ابن مغازلي، مناقب / 96- 98؛ قندوزي حنفي، ينابيع المودّة / 137- 138 به نقل از ابن مغازلي و حمويني و خوارزمي و طحاوي و ابن حجر در الصواعق المحرقة و ديگران.
14 . فخر رازي، تفسير کبير، 8/23؛ متقي هندي، کنز العمال، 6 /392؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، 16 /165.
15 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، (مجمع احياء الثقافة الاسلاميه)، 1/48؛ سيّد هاشم بحراني، تفسير البرهان، 1/16.
16 حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، 1/42؛ابن عبد البّر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، 2 / 501؛ ابن عمر، جامع بيان العلم، 1/114؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، 7/7 و 338؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، 8/485؛ ابن سعد، الطبقات الکبري، 2/101.
17 . ابن سعد، الطبقات الکبري، 2/338؛ حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، 1/45؛ المناقب، خوارزمي / 46؛ حافظ ابي نعيم اصفهاني، حلية الاولياء، 1/67- 68؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقة / 76.
18 . کتاب سليم بن قيس/213.
19 .حاکم حسکاني، شواهد التنزيل،1/47.
20 . حافظ ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء،1/65.
21 .قندوزي حنفي، ينابيع المودّة/80،باب 14؛ سيد بن طاوس، سعدالسعود/285.
22 . عن جابر، قال سمعت اباجعفر7يقول:« ما ادّعي احد من الناس انه جمع القرآن کلّه کما انزل الاّ کذّاب، و ما جمعه و حفظه کما انزل الله الاعلي بن ابي طالب و الأئمة من بعده» . کلبني، اصول کافي،1/228.
23 . مقدمه تفسير مفاتيح الاسرار ومصابيح الابرار، مخطوط.
24 . اشاره است به آيه :« فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون». وحديث ثقلين«... ما ان تمسکّتم بهما لن تضلّوا ابداً ...» ؛ هرگاه که به ايشان تمسّک کنيد هرگز گمراه نخواهيدشد.
25 . ابن سعد، الطبقات الکبري، 2/338؛ ابن عساکر، تاريخ دمشق، حديث1041؛ حافظ ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء،1/67؛ شواهد التنزيل، حاکم حسکاني ،1/36و38؛ خوارزمي، المناقب،/49.
26 . قال رسول الله (ص) :« انّ فيکم من يقاتل علي تأويل القرآن کما قاتلت علي تنزيله و هو عليّ بن ابي طالب». حاکم نيشابوري ، المستدرک علي الصحيحين،3/123؛ حافظ ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء،1/67؛ خصائص نسائي/131؛ مسند احمد، 3/33؛ ابن اثير ، اسدالغابة، 3/283و4/33.
27 .اشاره به حديث معروف ثقلين است که منابع آن در پاورقي شماره 4 گذشت.
28 . رجوع کنيد به: حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ؛ فيزوزآبادي، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة؛ بحراني، غاية المرام؛ استرآبادي، تأويل الآيات الظّاهرة ، و... .
29 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،1/64.
30 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،1/30؛ متقي هندي، کنز العمّال ، 15/94؛ قندوزي حنفي، ينابيع المودّة/126.
31 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،1/52.
32 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،1/52؛ قندوزي حنفي ،ينابيع المودّة /126.
33 حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،/57و62.
34 . محمد باقر مجلسي، بحارالانوار ، 24/305 به نقل از: کراجکي، کنز الفوائد؛ قندوزي حنفي، ينابيع المودّة /126.
35 .رجوع کنيد به پاورقي شماره 29.
36 . حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،2/459،473، حديث 125تا 1148.
37 .آل عمران/61.
38 . شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، 1/231-232؛ سيد شريف رضي، حقائق التأويل، (مؤسسه بعثت) /230-237.
39 . سيد محمد آلوسي، روح المعاني ، (بيروت) ، 3/190.
40 . جارالله زمخشري، الکشاف، 1/370.
41 . فخر رازي، تفسير کبير، 8/85.
42 . حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن،( بنگاه ترجمه و نشر) ،1/330؛ جارالله زمخشري، الکشاف1/368؛ علامه طباطبايي، الميزان 3/224؛ طبرسي ، مجمع البيان ، ذيل آيه.
43 .ابوالفتوح رازي، روض الجنان (قطع رحي) /1، ذيل آيه؛ حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، 1/155؛ واحدس ، اسباب النزول ، (انتشارات رضي) /68؛ دکتر غازي عنايت، اسباب نزول قرآن، (بيروت، دارالجيل) /132؛ عبدالله السبيتي، المباهله، (تهران ، مکتبه النجاج) /28.
44 . سيد محمد آلوسي، روح المعاني ،3/190.
45 .بدخشاني، نزل الابرار.104؛ ترمذي، الجامع الصحيح ، 5/225ح2999.
46 . ابن اثير، اسدا الغابه، (داراحياء التراث) ، 4/26؛ سيد مرتضي ، الشافي، (مؤسسه الصادق)، 2/253ـ255؛ سيد علي موسوي بهبهاني، مصباح الهدايه ( قاهره ، النجاح) /165؛ عبدالحسين شرف الدين، النص والاجتهاد، (قم، سيدالشهداء) /75؛ ملحقات احقاق الحاق، (کتابخانه آية الله مرعشي) 2/84 و پاورقي، احقاق الحق3/47ـ47ـ76و14 المحلقات احقاق 144ـ 147؛ بان البطريق، العمده/231ـ188؛ شبلنجي، نورالابصار، ( بيروت، دارالجبل) /223؛ واحدي، اسباب نزول/68؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار ، 35/267؛ طبرسي، الاحتجاج، 1/139.
47 . ابن حجر هيتمي، الصّواعق المحرقة /124، به نقل از: پاورقي بحارالانوار، ج35 وکتاب المباهله سبيتي/92.
48 . عمربن محمد شيرازي بيضاوي، (مؤسسه اعلمي) ،1/261؛ نيشابوري ، غرائب القرآن ،3/214؛ حقي بروسوي، روح البيان،2/44ـ45؛ سيوطي ، الدر المنثور ،(مکتبه آية الله نجفي مرعشي) ، 2/39؛ فخر رازي ، تفسير کبير ،8/85.
49 . سيد مرتضي ، الشافي، 2/253ـ255.
50 . صحيح مسلم، 5/24.
51 . بهبهاني ، مصباح الهدايه/165.
52 بيضاوي ، تفسير بيضاوي،1/261.
53 . نيشابوري ، غرائب القرآن ،3/214.
54 . شرف الدين، النص والاجتهاد، /75.
55 .همان.
56 .شيخ مفيد، الفصول المختاره، (قم ، انتشارات کنگره شيخ مفيد) /38؛ مجلسي، بحارالانوار ، 35/257.
57 . شيخ صدوق، امالي، ترجمه کمره اي/525؛ حاکم حسکاني، شواهد التنزيل ،2/167ـ155؛ علامه طباطبايي ، الميزان 3/235.
58 . شيخ مفيد، الاختصاص، ( قم، مکتبة الزهراء) 116،112،94،56.
59 .سيّد قطب، في ظلال القرآن ، ( دارالشروق) ، 1/405؛ المنار، رشيد رضا، (بيروت دارالمعرفة) ، 3/322.
60 . انعام /85.
61 . علي بن جمعه حويزي، نورالثقلين، ( قم ، اعلميه)، 1/349.
62 . شيخ مفيد، الاختصاص،/65؛ تفسير فرقان، 5/17ـ 63؛ شيخ صدوق،عيون اخبار الرضا، 1/84ـ85.
63 . طبرسي، الاحتجاج، 1/118.
64 . جارالله زمخشري، الکشاف، 1/370.
65 .رشيد رضا، المنار3/322.
66 . ابن عساکر، تاريخ دمشق ذيل ترجمه عثمان/169ـ168.
67 . ابن ابي حاتم رازي، الجرح والتعديل، 4/52.
68 . همان 9/85.
69 . لسان الميزان ،6/209.
70 . السبيتي، المباهله/109ـ111.

نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست