responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 4

جعل و تحريف در روايات اسباب نزول
صدر سيد موسى

کمک مولف: حسن رباني

بخش اول

از مسائل جدي واساس مبحث اسباب نزول، مقوله جعل وتحريف در روايات واحاديث اسباب نزول است. گرچه تشخيص احاديث وروايات مستند و صحيح از مرسل وسقيم، بحثي گسترده، دراز دامن و پراهميت را درطول تاريخ حديث داشته و دارد، اما اهميت اين مقوله در روايات مربوط به تفسير قرآن، به ويژه احاديث مرتبط به اسباب نزول بيشتر است، زيرا اين گونه احاديث، تنها از حکم عملي و يا اخلاقي محض سخن نمي‌گويند، بلکه نوع نگاه به کتاب الهي را تبيين و ترسيم مي‌کنند ودر نتيجه اين گونه روايات، مي‌تواند ما را به درک کلام حقّ نزديک و يا از آن دور سازد.
براساس ضرورت فوق، اساسي مي‌نمايد که با بحث جعل و تحريف، در مورد روايات اسباب نزول، با تأمل و تعمّق بيشتر نگريسته شود و اين امر مهم، از زواياي گوناگون مورد تأمل وبررسي قرار گيرد، از جمله اين که: آيا جعل و تحريف در روايات اسباب نزول صورت گرفته است يا نه؟ واگر صورت گرفته است در چه زمان و زمينه‌ها و با کدام عوامل وانگيزه‌ها بوده است؟ آثار و پيامدهاي آن در مسائل اعتقادي و اجتماعي و فرهنگي چيست؟ و با کدام معيارها و موازين مي‌توان جعل وتحريف را تشخيص داد؟ و سرانجام نمونه‌هاي آن کدام است؟
اينها مسائل شايان تأمل و تحقيق در قلمرو اسباب نزول است و انتظار مي‌رود که در پرتو بررسي اين مسائل، جايگاه صحيح اسباب نزول ونقش آن در تفسير وفقه وساير علوم اسلامي مشخص گردد واز افراط و تفريط در استفاده از آن پرهيز شود.

مفهوم جعل وتحريف در اسباب نزول

1. جعل در اسباب نزول، عبارت است از نسبت دادن آيه يا آياتي از قرآن کريم به شخص يا جرياني، که نقشي در نزول آن نداشته‌اند و به تعبير ديگر، ايجاد ارتباط بين آيات وجريانها يا اشخاصي که هيچ پيوندي بين آنها نبوده است.
2. تحريف در اسباب نزول، گونه‌اي تغيير و ايجاد دگرگوني در مورد واقعه يا شخصي است که منشأ نزول آيه‌اي از آيات شده است. حال فرقي نمي‌کند که اين تبديل و دگرگوني، درنفس حادثه باشد يا در جوانب مربوط به آن؛ مثلاً ممکن است برخي از کلمات روشن و پيامدار از متن روايتي حذف شود و واژه مجمل و مبهم به جاي آن گذاشته شود، تا نتايج بايسته از روايت دريافت نگردد؛ مانند تغييرهايي که در برخي از روايات مربوط به آيه «انذار عشيره» صورت گرفته است، تا پيام سياسي آن بي رنگ شود.

معيارها و موازين تشخيص جعل و تحريف

از آن جا که مسائل مربوط به اسباب نزول در قالب روايات واخبار ثبت گرديده و به ما رسيده‌ است، طبيعي مي‌نمايد که معيارهاي تشخيص صحّت و سقم اين گونه روايات و نقلها، همان موازيني باشد که دانشمندان حديث شناس در تشخيص درستي و نادرستي ساير روايات تعيين کرده و به کار گرفته‌اند. بنابراين، براي تشخيص سلامت يا جعل و تحريف روايات اسباب نزول مي‌بايست از معيارهاي حديث شناسي استفاده کرد، اگر چه درکنار آن از ملاکهاي ديگري نيز مي‌توان کمک گرفت و تأييد يافت. ملاکهاي عام تشخيص سلامت و يا آسيب ديدگي و نادرستي يک حديث را اين چنين ياد کرده اند:
1. عقل: همان گونه که عقل در مباحث کلامي و اعتقادي و نيز فقهي، حجيت و نقش تعيين کننده دارد، در زمينه شناخت درستي و نادرستي روايات اسباب نزول نيز معتبر است. بنابراين، اگر در روايتي از روايات اسباب نزول، نکته‌اي خلاف عقل ديده شود، آن روايت نمي‌تواند مورد قبول و پذيرش قرار گيرد، مگر اين که راهي براي توجيه آن و خارج شدن آن از تعارض با حکم عقل پيدا کنيم.
2. قرآن : ارزش قرآن در تعين اعتبار وحجيت روايات به حکم مصونيت آن از تحريف و به حکم رواياتي که عرضه هر نقل ديني را برقرآن ضروري دانسته است، مورد اتفاق همه مسلمانان است. اما اين نکته شايان ياد است که آيات قرآن گاهي به لحاظ متن و محتواي آن، معيار سنجش روايات قرار مي‌گيرد و گاهي از جهت سياق پيوسته آن.
ممکن است يک روايت با متن آيه منافاتي نداشته باشد، اما با سياق آيات مربوط به آن سازگار نباشد. نمونه اين گونه موارد را در روايات ناظر به «ابوطالب» مي‌توان جست. اين روايات، آيه‌اي را از ارتباط با قبل و بعد از آن که راجع به کافران است جدا مي‌کند و بر ابوطالب تطبيق مي‌سازد وچنين مي‌نماياند که مصداق آيه ابوطالب است، درحالي که اگر مجموع آيات که ارتباطي با هم دارند مورد توجه قرار گيرند، نادرستي روايات مذکور آشکار مي‌گردد.
نمونه ديگر اين روايات را ذيل آيه: « ونزعنا ما في صدورهم من غلّ...»[1] که راجع به خلفا وارد شده است، مي‌توان مشاهده کرد. در اين روايات، آيات مربوط به بهشت و بهشتيان برخلفا منطبق گرديده است، درحالي که سياق آيات با آن سازگار است. تحقيق مبسوط درباره اين گونه روايات در ادامه نوشتار خواهد آمد.
3. اجماع: اتفاق دانشوران، چه در مذاهب اهل سنت وچه در مذهب شيعه، نسبت به مجعول و محرّف بودن يک روايت، يا بخشي از روايات، يکي ديگر از دلايل بي اعتباري و عدم حجيت آن روايات شمرده مي‌شود. بديهي است که مقصود از اجماع دراين بخش، مفهوم اصول آن نيست تا بحث از حجيت وعدم حجيّت آن مطرح گردد، بلکه منظور، توافق صاحب نظران بر بطلان يک روايت است، به گونه‌اي که موجب اطمينان شود.
4. ضعف سندي: وجود افراد متّهم يا مشکوک در طريق روايت، باعث ضعف سندي آن روايت شده، آن را از اعتبار لازم ساقط مي‌کند.
5. قراين معنوي: تناقص هاي موجود در جملات يک روايت يا تناقص هاي يک روايت با روايات صحيح که زمينه مشترک دارند، دليل موجهّي براي اعراض از آن روايت خواهد بود. در همين نوشتار، به نمونه‌هاي مکرّري در اين مورد، اشاره خواهد شد.

ملاکهاي مخصوص به اسباب نزول

درکنار اين معيارها و موازين، به دو ملاک ديگر نيز مي‌توان اشاره کرد که در خصوص روايات اسباب نزول نقش موثّر دارد:

الف. واقعيتهاي تاريخي

روايات اسباب نزول در يک تقسيم بندي کلي، بخشي از روايات تاريخي به حساب مي‌آيد و روايات تاريخي در مقايسه با روايات فقهي، اين مزيّت را دارد که از واقعيتهاي مسلّم تاريخي نيز مي‌توان براي ارزيابي صحّت و سقم آن استفاده کرد. در بخش ارائه نمونه ها خواهيم ديد که برخي روايتهاي اسباب نزول، دچار ناسازگاري با نقلهاي مسلّم و قطعي تاريخي هستند.

ب. هماهنگي با جريانهاي حاکم و سلطه ها

بخش عظيمي از روايات، به گواهي تاريخ، مجعول و محرّف وساخته و پرداخته اشخاص وجريانهاي زور مدار و در جهت تأمين اهداف آنان بوده است.
از آن جا که موضوع نزول آيه در مورد يک شخص يا جريان، اهميّت زيادي در ارج نهادن يا افشاي چهره آن شخص و يا جريان، داشته و در نتيجه داراي پيامدهاي سياسي و اجتماعي بوده است، روايات مربوط به او ا‌ز دستبرد مصون نمانده و مورد جعل و تحريف قراگرفته است. بنابراين، اگر در مجموعه روايات اسباب نزول به رواياتي برخورديم که با اهداف و اميان سلطه گران و يا جريانهاي فکري انحرافي مسلّط هماهنگ است، مي‌يابد آنها را به عنوان روايات مجعول شناخت و از اعتماد کردن برآنها در تعيين سبب نزول يک آيه پرهيز کرد[2] .

آغاز جعل و تحريف در اسباب نزول

آغاز جعل و تحريف در اسباب نزول از چه زماني آغاز شده، نکته‌اي است که نمي‌توان به طور قطع از آن سخن گفت، زيرا مدارک موجود، دليلي قطعي و يا قرايني حتمي در اين باره ارائه نمي‌کنند، ولي اين احتمال که جعل و تحريف در اسباب نزول همزمان با حرکت جعل و تحريف در احاديث پيامبر(ص )شروع شده باشد، احتمال دور از واقعيت به نظر نمي‌رسد، چه اين که از برخي روايات استفاده مي‌شود جريان تحريفگري نقلها واحاديث در زمان پيامبر(ص )، عليه آن حضرت به کار افتاد و آن گرامي، بشدّت عليه اين جريان موضع گرفته است[3].
البته ممکن است گفته شود که جعل در اسباب نزول نمي‌تواند از آن زمان آغاز شده باشد، زيرا زمان حضور پيامبر اکرم(ص )، زمان وحي بوده و در زمان وحي و نزول آيات به واسطه حضور ذهن مردم نسبت به اسباب و موارد نزول آيه، زمينه جعل ويا تحريف وجود نداشته است، چه اين که تحريف، همواره در غياب يک حقيقت از اذهان، صورت‌پذير است. علاوه براين، بسياري از جعل و تحريفها در اسباب نزول ناشي از انگيزه هاي سياسي و گروهي بوده و اين انگيزه‌ها پس از رحلت پيامبر(ص ) رخ نموده و قبل از وفات پيامبر(ص )زمينه اين جعل و تحريفها نبوده است.
در پاسخ اين پندار بايستي گفت که هر چند بسياري از انگيزه‌ها و زمينه‌هاي جعل و تحريف در اسباب نزول پس از رحلت پيامبر(ص )و رخ نمودن مسائل سياسي و قبيله‌اي پديدآمده است و هرچند با حضور پيامبر(ص )و با وجود نزديک بودن عصر نزول، کار جعل و تغيير در اسباب نزول کارآساني نبوده‌ است، ولي اين همه، دليلي قطعي بر انکار وجود دستهاي تحريفگر، حتي درعصر نزول، نيست؛ چه اين که پيامبر(ص ) خود در ميان مردم حضور داشت و دسيسه گران و منافقان و دشمنان، سخناني را به دروغ، به آن حضرت نسبت مي‌دادند، تا آن جا که پيامبر(ص ) برآشفت و رسماً پرده از وجود اين جريان تحريفگر و دروغ پرداز برداشت. بلي انکار نمي‌توان کرد که جريان تحريفگري به گونه گسترده‌تر پس از رحلت رسول خدا(ص )و پيدايش بحران سياسي ـ اجتماعي در جامعه اسلامي، وارد ميدان شده است.

اهداف تحريفگران، از تحريف اسباب نزول

اهدافي که درجعل وتحريف اسباب نزول تعقيب شده و انگيزه‌هايي که درآن مؤثر بوده، همان اهداف و انگيزه‌هايي است که در جعل اسباب نزول پررنگ‌تر از ساير اهداف و انگيزه‌ها مي‌نمايد! و اين نکته‌اي است که با مطالعه نمونه‌ها به دست مي‌آيد.
همگوني ميان دو موضوع (اسباب نزول واحاديث نبوي) مي‌طلبد که نخست مروري اجمالي و گذرا به اهداف و انگيزه‌هاي جعل و تحريف در احاديث داشته باشيم، تا در پرتو آن به اهداف و انگيزه‌هاي جعل و تحريف در اسباب نزول، که موجي از جريان جعل و تحريف در تاريخ اسلام است، پي ببريم.
مهمترين انگيزه‌هاي جعل و تحريف دراحاديث را مي‌توان در محورهاي زير خلاصه کرد:

1.انگيزه‌هاي سياسي

اهداف واغراض سياسي که در پس ماجراي جعل و تحريف احاديث وجود داشته است عبارتنداز :

الف. توجيه خلاقيت و حکومت

با توجه به جريان تنش آفرين شکل گيري خلافت در صدر اسلام و تفاوت اساسي ديدگاهها در باره آن، دستگاه حاکمه و مدافعان آن، به گونه‌ طبيعي نيازمند تحکيم پايه‌هاي مشروعيت و اقتدار خود بودند و درآن روزگار که هر امر مشروعي مي‌بايست به سنت پيامبر(ص )يا قرآن مستند باشد، آنان مي‌بايست دلايلي از روايات پيامبر، يا آنچه مربوط به قرآن مي‌شود، ارائه دهند تا مخالفان را مغلوب و توده ها را به پذيرش حکومت متقاعد سازند. البته شايان يادآوري آست که دراين جا دو نظريه متفاوت وجود دارد؛ يعني کساني که امروز آن خلافت و حکومت را صددرصد اسلامي و بحق مي‌دانند؛ قهراً به خود اجازه نمي‌دهند که سخن و احتمال فوق را بپذيرند وکساني که آن حکومت را قبول ندارند، بي تأمل سخن فوق را مي‌پذيرند! ولي ما در مقام تحقيق، سعي داريم تا پيش داوريها را کنار زده و به واقعيت بينديشم. از اين رو، در امکان جعل حديث براي تحکيم پايه خلافت، از جريانهاي عمومي حاکم بر جوامع و توده‌هاي بشري کمک مي‌گيريم.
تجربه و تاريخ نشان داده‌است که انسانها، چه مذهبي و چه غيرمذهبي، در توجيه کارهاي خود سعي مي‌کنند دستاويزي، بحق يا به هر حال ساکت کنندة خصم، جست وجو کنند. از اين رو، روي آوري برخي عناصر درصدر اسلام براي توجيه روند خلافت، امري دور از ذهن نمي‌نمايد. اگر عمربن خطّاب پس از رحلت ييامبر(ص )، شمشير به دست مي‌گيرد و براي جلوگيري از ارتداد مردم مي‌گويد هرکس بگويد، پيامبر مرده است، با اين شمشير او را مي‌کشم[4] و در تصّور خويش با اين روش مي‌خواهد جلوي انحراف مردم را بگيرد! هيچ دليلي ندارد که فرادي همچون وي براي تحکيم خلافت و به گمان خويش، براي حفظ قدرت و يا وحدت سياسي و اقتدار اجتماعي مسلمانان، حديثي را به مصلحت، جعل نکنند. نمونه بارز اين احاديث، رواياتي است که مي‌گويد اطاعت ازحاکمان، به طور مطلق (حتي اگر فاسق و فاجر باشند)، واجب است و قيام عليه آنان حرام! يا احاديثي که توجيه گر رفتار و بدعتهاي برجاي مانده از خلفاي پيشين، يا خلق شده توسّط دستگاه حاکمه معاويه است؛ چونان احاديث تحريم متعه توسّط پيامبر(ص )... .

ب. فضليت‌سازي ومنقبت‌پردازي براي خلفا و صحابه

يکي از محورهاي عمده‌اي که تعداد زيادي از روايات مجعول را به خود اختصاص داده است، فضليت تراشي براي خلفا و حکّام است. بسياري از فضائل و مناقب که اينکه در روايات اهل سنّت به عنوان واقعيتهاي مسلّم، به صحابه و خلفا نسبت داده مي‌شود، نتيجه يک سلسله روايات مجعول است که دستگاه معاويه براي مقابله با مناقب وارزشهاي اهل بيت:، ساخته وپرداخته است. اين حقيقتي است که بعضي از نويسندگان اهل سنت صراحتاً به ان اعتراف کرده‌اند. ابن ابي الحديد، فرمان معاويه به کارگزاران وعاملانش را، راجع به جعل روايت در فضايل خلفا صحابه، به منظور مقابله با مناقب علي(علیه السلام ) و اهل بيت علیهم السلام، به صورت مفصّل نقل مي‌کند[5].
از اين متن تاريخي و نظاير آن برمي‌آيد که ايجاد شخصيّت و قداست براي خلفا و صحابه از طريق جعل حديث، فصل مهّمي ازتلاشهاي حکومت معاويه را تشکيل مي‌داده‌است[6].

ج. بدنام کردن بني هاشم واهل بيت علیهم السلام

کينه وعداوت برخي قبايل نسبت به بني هاشم، که برخاسته از تعصبات قبيله‌اي بود، از ابتداي بعثت پيامبر اکرم(ص )به شکلهاي مختلف بروز مي‌کرد. گاهي به صورت مقابله با دعوت توحيدي پيامبر و زماني با سرپيچي از رهنمودهاي پيامبر(ص )راجع به اهل بيت علیهم السلام . وازجمله، داستان سقيفه وکنار زدن خاندان رسالت از خلافت به گواهي عمر از نمونه‌هاي آن است[7].
با روي کار آمدن معاويه، اظهار کينه و عداوت نسبت به بني هاشم به اوج خود رسيد. لعن علي(علیه السلام )برفراز منبرهاي اموي، قتل و آزار شيعيان در شهرهاي تحت نفوذ امويان و کتمان فضايل اهل بيت:، نمونه‌هاي بارز آن است. اين کينه ورزي عليه بني هاشم و بخصوص علي بن ابي طالب، با جعل روايت عليه آن حضرت عملي گرديد! و کار به جايي رسيد که دستهاي آلوده وانديشه هاي بيمار حتّي قلمرو قداست پيامبر(ص )را مورد هجوم قرار دادند و با جعل رواياتي که او را تابع هوي وهوس وگرفتار ضعفهاي روحي و اخلاقي معرّفي مي‌کرد، انگيزه‌هاي خائنانه خود را پي گرفتند؛ مثلاً گفتند: هرگاه پيامبر(ص )از کسي ناراحت مي‌شد، براو خشم مي‌گرفت و لعن مي‌کرد ولي سپس از خدا مي‌خواست که لعنهايش را به رحمت و مسرت، مبدّل سازد! از ديگر تحريفها و دروغهاي اين جريان، استناد دادن آيات سرزنش آميز به پيامبر(ص )است.
گفت وگوي معاويه و مغيرة بن شعبه درباره بني هاشم، که ابن ابي الحديد آن را نقل مي‌کند، قابل تأمل است. در اين داستان، عمق کينه وحسادت بني اميه نسبت به بني هاشم وحتّي شخص پيامبر اکرم(ص )کاملاً مشهود است[8].
اين انگيزه‌هاي سه گانه سياسي، نقش بسيار زيادي در پديد آمدن روايات مجعول در زمينه‌هاي مختلف و از جمله اسباب نزول، بازي کرده‌است، به گونه‌اي که شايد بتوان گفت بيشتر روايات مجعول و يا تحريف شده، زاييده يکي از اين انگيزه‌هاست، و اگر درباره همه روايات جعل شده اين سخن تطبيق نکند، دست کم نسبت به روايات اسباب نزول صحيح است ونمونه هايي که بعداً مي‌آوريم، گواه درستي اين ادّعاست.

2.انگيزه‌هاي مذهبي

در جريان جعل و تحريف احاديث، اختلافات فکري و مذهبي مسلمانان نيز نقش مهمي داشته است.
تفاوت ديدگاهها درمسائل کلامي و فقهي، گاه پيروان يک فرقه راوا مي‌داشت تا به وسيله جعل حديث به تأييد و تثبيت معتقدات خود بپردازند، تا آن جا که پيروان هر خط فکر وعقيده‌اي احاديثي را جعل مي‌کردند و مدّعي مي‌شدند که پيامبر(ص )مذهب آنان را با نام ونشان تأييد کرده‌است[9].

3. دنيا طلبي

يکي ديگر از انگيزه‌هاي جعل و تحريف احاديث، دنياطلبي ورفاه جويي بود. اين انگيزه در چهره‌هاي مختلفي خودنمايي مي‌کرد، گاهي به صورت تقرّب به دستگاه حاکمه و کسب موقعيّت[10]، گاهي به شکل اندوختن ثروت و جمع اموال، وگاهي هم به صورت مشروعيت بخشيدن به گفتار و کردار خويش.

4.دوستيهاي جاهلانه و دشمنيهاي مرموزانه

در بررسي علل و عوامل جعل وتحريف احاديث، به دو جريان ديگر برمي‌خوريم که هريک با انگيزه‌اي مغاير و متضاد با ديگري، به جعل و تحريف حديث دست زده اند. يکي از آن دو، متصّوفه و افراد زاهد مسلک بوده‌اند که به منظور ترغيب وتشويق مردم به آخرت و کارهاي نيک، به خيال خدمت به اسلام، سخناني را جعل کرده به اسلام نسبت مي‌داده‌اند و ديگري، دين ناباوران و اسلام ستيزاني بوده‌اند که گاه در پوشش اسلام و زماني بي پرده ، دست به هرکاري مي‌زده‌اند. از جمله اقدامهاي آنان، جعل و تحريف حديث يا وارد کردن اسرائيليات در حوزه معارف اسلامي بوده‌است.
سيف، ابن ابي العوجاء و کعب الاحبار، از افراد سرشناس اين طيفند. ابن اثير در تاريخش مي‌نويسد:
« وقتي که مي‌خواستند ابن ابي العوجاء را بکشند، گفت : من چهار هزار حديث جعل کرده‌ام و درميان احاديث شما پراکنده‌ام.[11]»
شهرت کعب الاحبار ووهب بن منبه و افرادي از اين قبيل در وارد کردن اسرائيليات، در حوزه تفسير و مفاهيم قرآن، نياز به ذکر ندارد[12].
در بخش اسباب نزول، رواياتي چون افسانه غرانيق وازدواج پيامبر با زينت، به وسيله همين جريان جعل شده، تا با لکه دار کردن قداست پيامبر اکرم(ص )، به اهدافشان دست يابند.

موارد جعل و تحريف در اسباب نزول

در قلمرو روايات اسباب نزول، موارد متعددي جعل و يا تحريف رخ است. در برخي از اين موارد، تسالم و توافق نسبي مفسران و يا محدثان وجود داشته و دارد. در مواردي ديگر، با توجه به نکات و قرايني که در ابتداي نوشتار از آن سخن به ميان آمد، به جعل و يا تحريف آن رويات، مي‌توان پي برد.
در مجموع ، موارد برجسته و ياد کردني‌تر، ذکر شده و در هر بخش تلاش گرديده است که در حدّايجاز ( والبته با رعايت اصل اقناع و ارضاي مخاطب) مطالب ارائه و عرضه گردند.

افسانه غرانيق

« وما ارسلنا من قلبک من رسولولانبيّ الاّ اذا اتمنيّ القي الشيطان في امنيّته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحکم الله آياته عليم حکيم» [13]
کتابهاي اسباب نزول، همچون اسباب النزول واحدي[14] ولباب النقول سيوطي[15] و بعضي از کتابهاي تاريخ، مثل تاريخ طبري[16] وبيشتر تفاسيري که به نقل روايات مي‌پردازند، همانند تفسير طبري[17] ودر المنثور[18] بيضاوي [19]، راجع به نزول آيه فوق، رواياتي را آورده‌اند که امروزه به عنوان روايات غرانيق از آنها ياد مي‌شود.
مضمون آن روايات چنين است: هنگامي که پيامبر(ص )مشغول تلاوت سوره نجم بود و به اين آيات رسيد:« أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» شيطان بر زبانش اين جمله را القا کرد: « تلک الغرانيق العلي و ان شفاعتهن لترتجي» . و اين سخن،موجب شادي مشرکان گرديد وموجب شد که آنان سجده کنند، زيرا پنداشتند که رسول خدا، بتهاي آنان را ارج نهاده‌است، ولي بعد از اين جريان، جبرئيل نازل شد و پيامبر را از واقعيت امر مطلع ساخت و اعلان داشت که اين جمله از القاءات شيطان است.
در پي اين حادثه، پيامبر اندوهگين وناراحت گرديد و تأثّرش نسبت به اين جريان به حدّي رسيد که آيه فوق به عنوان دلداري ايشان نازل گرديد.
مفسران و دانشوران مسلمان در رابطه با قبول و يا ردّ اين روايات، ديدگاههاي مختلف دارند. برخي با نقل اين روايات وخودداري کردن از هرگونه نقد يا توجيهي نسبت به آن، چنين مي‌نمايانند که آنها را پذيرفته‌اند وبعضي مثل ابن حجر و شهاب الدين قسطلاني[20] حتي ادعاي صحت بعض آنها را کرده‌اند. از اين گروه مي‌توان به طبري[21]در تفسير وتاريخش و سيوطي[22]در درالمنثور و زمخشري[23] درکشاف و بيضاوي را نام برد. برخي ديگر روايات مذکور را توجيه و تأويل کرده‌اند؛ همانند جبايي وبلخي [24] و بعضي هم با ذکر اين روايات و توجيه هاي موجود در مسأله ، با سکوت از کنار آن گذاشته‌اند؛ همانند شيخ طوسي [25]. در مقابل اين افراد ، تعداد زيادي از شخصيتهاي بزرگ مسلمان( شيعه وسنّي) نسبت به روايات ياد شده، ديد انتقادي داشته وآنها را عاري از حقيقت مي‌دانند. اين گروه دلايل متعددي براي بطلان اين روايات ذکر کرده‌اند؛ از جمله:
1. سند روايات يادشده فاقد اعتبار وحجيت است، زيرا اکثرشان به تابعين ختم مي‌شود و بعضي هم که به ابن عباس مي‌رسد، با طرق ضعيف نقل گرديده، حتي ابن حجر که مدعي صحت بعضي از اين روايات است، خود اعتراف کرده‌است که درميان روايات مذکور فقط يک روايت مسند است[26].
براي توضيح بيشتر به ذکر تمامي طريقهاي روايات غرانيق مي‌پردازيم، سپس با بررسي آنها بحث را پي مي‌گيريم و روايات غرانيق (بنابرنقل سيوطي دردرّالمنثور) از اين قرار است[27] . ( ضمناً براي وضوح مطلب، تاريخ وفات آخرين راوي رانيز ضبط مي‌کنيم تامدعاي ياد شده، که سلسله راويان به شاهدان مستقيم منتهي نمي‌شود، روشني بيشتر بيابد)
1. عبد بن حميد، سدّي، ابوصالح(م101)
2. بزاز و طبراني و ابن مردويه و ضياء، سعيد بن جبير، ابن عباس. ( او ، سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد و در زمان رحلت پيامبر(ص )، 13 ساله بود)
3. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابن مردويه، سعيد بن جبير ( مقتول به فرمان حجاج در سال 95 ھ ـ)
4. ابن جرير و ابن مردويه، عوفي، ابن عباس.
5. ابن مردويه، کلبي، ابن صالح، ابوبکر هذّي، ايوب، عکرمه، سليمان تميمي، راوي ناشناس، ابن عباس.
6. عبدبن حميد، ابن جرير، يونس، ابن شهابف ابوبکر ابن عبدالرحمان بن حارث(م94ھ ـ)
7. ابن ابي حاتم، موسي بن عقبه، ابن شهاب( ت50،م124).
8. بيهقي، موسي بن عقبه(م141 ھ ـ).
9. طبراني، عروة.
10. سعيد بن منصور، ابن جرير، محمدبن کعب قرظي(م 177 ھ ـ)و محمدبن قيس( م126 ھ ـ).
11. ابن جرير، ضحاک بن مزاحم هلالي( م پس از 100 ھ ـ).
12. ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتم ( م93 ھ ـ).
13. ابن ابي حاتم، قتاده( م188 ھ ـ).
14. عبد بن حميد، مجاهد( م 103 ھ ـ).
15. عبد بن حميد، عکرمه( م 107).
16. ابن ابي حاتم، سدّي( م127يا128 ھ ـ).
همان گونه که اسناد نشان مي‌دهد، بجز روايات2،4،5 که به ابن عباس منتهي مي‌شود، بقيه روايات يا به تابعين ختم مي‌شوند و يا به کساني که متأخراز آنان بوده‌اند.
منابع تاريخ وفات، عبارتند از:
تذکرة الحفاظ، ميزان الاعتدال، الخرج والتعديل، طبقات المفسرين، طبقات ابن سعد و... .
ابن حجر، که ادعاي صحت بعضي از اين روايات را دارد، براي اثبات مدعاي خويش به سه روايت شماره2، 6 و 12 استشهاد مي‌کند و بقيه را تضعيف مي‌کند[28]. در حالي که از سه روايت مذکور دو تاي آن ( روايت6و12) مرسله است، زيرا در روايت (ص ) آخرين حلقه سند، ابوبکربن عبدالرحمان بن الحارث است که از تابعين و به تصريح ابن حجر در تهذيب التهذيب[29] و ذهبي در تذکرة الحفاظ [30] در سال 94 فوت کرده‌است. در روايت 12 آخرين نفر، ابوالعاليه است که بنا به گفته ابن حجر در الاصابة، ابوالعاليه همان رفيع بن مهران است که در خلافت ابوبکر، دوسال بعد از رحلت پيامبر، اسلام آورد و زمان فوت او رابعضي سال90 و بعضي 96 و بعضي هم 98 هجري مي‌دانند[31]و درهر حال پيامبر را درک نکرده است. بنابراين، از همه روايات غرانيق فقط يک روايت است که بنا به ادعاي ابن حجر، مي‌توان آن را مستند قرار داد و آن روايت 2 است و اين روايت هم استحکامي چندان ندارد، زيرا اولاً خبر واحد است و خبر واحد نمي‌تواند با نصوص آيات قرآن و ادلّه عصمت پيامبر معارضه کند و ثانياً ابن عباس خود سه سال قبل از هجرت متولد شده وبه احتمال قوي درزمان وقوع حادثه نبوده و يا بسيار خردسال بوده، در نتيجه چگونه مي‌تواند آن را بدون واسطه نقل کند؟
نيجه نهايي اين مي‌شود که روايات غرانيق ، هيچ سند معتبر و قابل اعتمادي ندارد وهمگي يا ضعيفند و يا مرسل و منقطع و از همين رو جمع کثيري چون قاضي عياض و بيهقي و قرطبي ابن کثير، ابوبکر ابن العربي و سيد مرتضي به ضعف اين روايات تصريح کرده‌اند و هيچ کدام را قابل توجه ندانسته‌اند[32].
2. روايات غرانيق از نظر مضمون و محتوا با تعدادي از آيات قرآن در تعارض قرار دارند، زيرا قرآن مي‌گويد:
« وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»[33]
يا آيه ديگر که مصونيت الهي قرآن را اثبات مي‌کند:
« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »[34]
وهمچنين آياتي که هرگونه سلطه شيطان را بر انبيا نفي مي‌کنند؛ از جمله:
« إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ »[35]
آيات فوق براين حقيقت تأکيد دارند که وحي الهي در جريان نزول و تحقق آن در قلب پيامبر و همچنين در روند زمان، از هرگونه نقص و زيادي و تغييري مصون بود و خواهد بود وهيچ عامل انساني يا غير انساني نمي‌تواند درآن دخالت کند. در حالي که براساس اين روايات، پيامبر در جريان تلاوت قرآن ، تحت شيطان قرار گرفته و القاءات شيطان با وحي آميخته است ودامنه القا و تأثير تا بدان حد بوده که حتي خود پيامبر نيز قبل از اطلاع جبرئيل به وي، از آن بي‌خبر بوده‌است!
علاوه بر اشکال ياد شده، در خود سوره نجم، آياتي وجود دارد که بصراحت بر بتها تاخته و آنها را اوهام و پندار مي‌داند:
« إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ »
چگونه ممکن است با وجود اين گونه آيات، پيامبر گرفتار وسوسه و القاءات شيطاني شده و با جمله : ( تلک الغرانيق العلي وان شفاعتهن لترنجي) به تمجيد و تأييد آنها پرداخته باشد.
3. روايات غرانيق با معيارهاي عقلي ناسازگار است. علامه طباطبايي در تبيين اين نقد اظهار مي‌دارند:
« اگر چه اين روايات از طرق متعدد نقل شده است، امّا ادلّه عصمت پيامبر آنها را مردود و بي اعتبار مي‌کند ... . علاوه بر آن، اين روايات بدترين و زشت ترين جهل و ناداني را به پيامبر نسبت مي‌دهد، زيرا براساس آنها پيامبر (ص) جمله (تلک الغرانيق العلي وان شفاعتهن لترنجي) را تلاوت مي‌کند در حالي که نمي‌داند کلام الهي نيست و جبرئيل آن رانياورده است. همچنين نمي‌داند که گفتن آن، کفر صريح است وموجب ارتداد مي‌شود و براين جهل و ناداني خويش ادامه مي‌دهد تا آن که خود وديگران سجده مي‌کنند و بعد ازمدتي جبرئيل نازل مي‌شود و از او مي خواهد که سوره را بر او عرضه کند. پيامبر دوباره جمله ياد شده را در ضمن قراءت سوره مي‌خواهد و برآن اصرار مي‌ورزد تا آن که جبرئيل آن را انکار مي‌کند.
و سپس آيه ديگري را مي‌آورد که نظير چنين جهالت قبيح و خطاي فاحش را براي همه پيامبران(ص) ثابت مي‌کند:« وما ارسلنا من رسول و لانبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيته» [36]
اين مضامين با هيچ يک از معيارهاي عقلي و مبادي معرفتي نسبت به انبيا سازگاري ندارد.
بنابراين، آنچه عقل اقتضا مي‌کند وآنچه آيات قرآن به ما مي‌گويد، اين است که پيامبر(ص )در تلقّي و تلاوت قرآن و در تبليغ آن از مصونيت الهي برخوردار است واين روايات که اورا متأثر از القاء ات شيطان مي‌داند، برخلاف ضرورت عقل و مفاهيم قرآن است. علاوه برآن که از نظر سند نيز پايه و اساسي نداشت، چنانکه سابقا اشارت شد.»[37]
*ازدواج پيامبر با زينب
«وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»[38]
معروفترين نظريه در ميان مفسران و محققان اسلامي، اعم از شيعه وسنّي، در رابطه با سبب نزول آيه فوق، سخني است که از امام زين العابدين(علیه السلام )، رسيده است و از حضرت رضا(علیه السلام )، نيز در پاسخ به پرسش علي بن جهم از آيه فوق ، نقل گرديده است.
« انّ الّذين أخفاه في نفسه هو أنّ الله سبحانه أعلمه أنها ستکون من أزواجه،وأن زيداً سيطلّقهما، فلما جاء زيد وقال له : أريدأن أطلق زينب. قال له: أمسک عليک زوجک. فقال سبحانه: لم قلت أمسک عليک زوجک و قد أعلمتک أنها ستکون من أزواجک؟»[39].
«وأمّا محمد(ص )، و قول الله تعالي: « تخفي في نفسک ما الله مبديه و تخشي الناس و الله أحق أن تخشاه».
فانّ الله عرّف نبيّه أسماء أزواجه في دار الدنيا و أسماء أزواجه في دار الآخرة وأنهنّ امّهات المؤمنين واحداهنّ من سميّ له زينت بنت جحش و هي يومئذ تحت زيدبن حارثه فأخفي رسول الله(ص )اسمها في نفسه و لم يبده لکيلا يقول أحد من المنافقين أنه قال في امرأة في بيت رجل انّها احدي أزواجه من امهات المؤمنين و خشي قول المنافين . قال الله :« و تخشي الناّس و الله أحق أن تخشاه»؛ يعني في نفسک و أن الله عزّ وجلّ ما تولّي تزويح أحد من خلقه الاتزويج حواء من آدم و زينب من رسول الله بقوله: « فلما قضي زيد منها و طراً زوجناکها» آلآية. و فاطمة من علي(علیه السلام ).
قال (ابولصلة) قال فبکي علي بن محمد بن جهم و قال: يا ابن رسول الله، انا تائب الي الله عزّو جل? من أن أنطق في أنبيائه بعد يومي هذا الا بما ذکرته.»[40]
ايشان در تبيين آيه کريمه فرموده‌اند : جبرئيل به پيامبر اکرم خبر داده بود که زيد همسر خويش زينب را طلاق خواهد داد و زينب جزء همسران او خواهد شد، ولي هنگامي که زيد براي شکايت از همسرش نزد پيامبر(ص )، رسيد و ناسازگاري خويش را با همسرش بيان داشت ، پيامبر(ص )به واسطه مصالحي که وجود داشت ، خبر جبرئيل را کتمان کرد و به زيد توصيه نمود که با همسرش مدارا کند. در اين هنگام آيه شريفه نازل شد و پيامبر را راجع به کتمان واقعيت مورد خطاب قرارداد.
برمبناي اين تفسير از آيه کريمه، پيامبراکرم(ص )از هرگونه پنداري که موجب لکه دار شدن شخصيت الهي او شود، مبرا بوده و اين دقيقا همان چيزي است که آيات و روايات در مورد انبيا به طور کلي و نسبت به پيامبر(ص )بالخصوص تأکيد دارد. به تعبير ديگر اين تفسير از آيه فوق ، هماهنگ با بينش کلّي قرآن در مورد انبياست و به همين خاطر، علماي اسلامي آن را بهترين تفسير آيه شريفه مي‌دانند[41].
در برابر اين نظريه، گروه اندکي وجود دارند که با استناد به روايات تاريخي[42]و تفسيري[43] و اسباب نزول، جريان سبب نزول را به گونه ديگري ذکر کرده‌اند. خلاصه ماجرا از ديدگاه اين روايات بدين قرار است که پيامبر جهت انجام کاري وارد منزل زيد بن حارثه گرديد و ناگاه چشمش به زينب ، همسر زيد، که در حال غسل بود، افتاد و فرمود: تبارک الله خالق النور، تبارک أحسن الخالقين. زينب احساس پيامبر را درک کرد و با همسرش در ميان گذاشت. زيد تصميم گرفت همسرش را طلاق دهد تا راه براي ازدواج پيامبر با زينب هموارگردد، اما پيامبر علاقه و محبت خود را نسبت به زينب مخفي نگاه داشت و درظاهر به زيد توصيه کرد تا با همسرش مدارا کند. پس از اين جريان، آيه شريفه نازل شد و پيامبر را نسبت به کتمان احساس خود مورد عقاب قرارداد.
بعضي از فقها با همين تلقّي از اين روايت، احکام فقهي نيز استنباط کرده‌اند . علامه حلّي در تذکرة الفقها ، در کتاب نکاح، مبحث مفصلي را در بارة خصائص پيامبر(ص )مطرح کرده است؛ از آن جمله :
« کان اذا رغب (ص)من نکاح امرأة فان کانت خليّة فعليها الاجابة و يحرم علي غيره خطبنها و للشافعية وجه انه لايحرم و ان کانت ذات زوج وجب علي الزوج طلاقها لينکحها لقضية زيدو»
مرحوم شهيد ثاني در مسالک، کتاب نکاح ، ( باب خصائص النبي) عبارت علامه را نقل مي‌کند وآن را مي‌پذيرد.
مرحوم شريف لاهيجي در تفسير خود، مي‌نويسد:
« کلام علامه و شهيد، خالي از اشکال نيست.»[44]
رواياتي که اين ماجرا را با کيفيت مذکور نقل مي‌کند مورد سوء استفاده دشمنان اسلام، بخصوص مستشرقان قرار گرفته است و آن را وسيله براي توهين به شخصيت پيامبر(ص )قرارداده‌اند[45].
در بررسي اين روايات، مي‌توان به اين نتيجه رسيد که نقل ياد شده، از جهات متعدد به گونه‌اي است که به هيچ وجه نمي‌توان آن را حاکي از واقعيت دانست و به همين سبب مفسراني که درباره آيه مذکور بحث کرده‌اند اين روايات را با دلايل مختلف مورد نقد قرار داده‌اند. اينک به برخي از اين دلايل اشاره مي‌کنيم:
1.روايات ياد شده از نظر سند، فاقد اعتبار و حجيت است، زيرا اين روايات در کتابهاي شيعي از عيون اخبار الرضا(علیه السلام )و تفسير قمّي نقل شده است که در هر دو منبع، سند قابل اعتمادي ندارد و درکتابهاي اهل سنّت اگر چه در منابع مهمي همچون تاريخ و تفسير طبري ودرّالمنثور سيوطي و تفسير بغوي، آمده‌است ، ولي به اعتراف بزرگان اهل سنت، مثل ابن کثير، اين روايات از نظر سند ضعيفند، بويژه روايت بغوي که به صورت مرسل و مقطوع السنّد بيان شده‌است.
2.اين روايات با واقعيتهاي مسلّم تاريخي ناسازگار است، زيرا آن گونه که از اين روايات برمي‌آيد ، پيامبر(ص )اولين بار بود که به زيبايي زينب آگاهي پيداکرد. وقبل از آن هيچ گونه اطلاعي نداشت، در حالي که زينب دختر عمه پيامبر بود واز کودکي در معرض ديد ونگاه پيامبر(ص )قرارداشت. بعد از دوران طفوليت وهنگام بلوغ، پيامبر(ص )خود به خواستگاري اوبراي زيد رفت و با رأي و نظر مبارکش زينب با زيد ازدواج کرد. بنابراين، چگونه ممکن است که در اين دوران طولاني از کودکي تا ازدواج، پيامبر(ص )هيچ گاه اورا نديده باشد تا اين که پس از ازدواج با زيد اين جريان اتفاق بيفتد؟
علاوه برآن ، زينب بنابر نقل مورخان، قبل از ازدواج با زيد، نسبت به ازدواج با پيامبر(ص )تمايل نشان مي‌دهد، اما پيامبر(ص )بدان اعتنا نمي‌کند و زينب را به عقد زيدبن حارثه درآورد و بعد از طلاق زيد و ازدواج با او نيز هيچگونه توجه خاصي نسبت به او در بين همسرانش نشان نداد. آيا ممکن است که با وجود رابطه خانوادگي زينب با پيامبر(ص )و احساسش نسبت به آن حضرت، پيامبر(ص )از زيبايي زينب بي اطلاع باشد و بعد از ازدواج با زيد و... ، از آن اطلاع يابد و سپس احساس خاصي نسبت به او پيدا کند؟
1.روايات مذکور با دستورات اسلام در رابطه با آداب معاشرت و ارتباط با ديگران که پيامبر(ص )سخت بدان پايبند بود و در زندگي خويش ذره‌اي از آن تخطي نمي‌کرد، در تضاد است:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[46]
براساس آيه فوق، هر مسلماني موظف است که هنگام ورود به خانه غير اجازه بگيرد وپس از آن، وارد خانه شود. پيامبر(ص )خود را نسبت به اين حکم بسيار مقيّد بود، به گونه‌اي که حتي وقتي مي‌خواست وارد منزل دخترش فاطمه3، شود ابتدا با صدايي بلند اجازه ورود مي‌خواست. با توجه با اين حکم اسلام و سيره قطعي پيامبر(ص )، آيا مي‌توان ادعا کرد که پيامبر(ص )بدون اذن وارد منزل زيد شود و با چنان صحنه‌اي مواجه شود؟
1.در خود آيه مبارکه قرايني وجود دارد که نشان مي‌دهد آنچه را پيامبر(ص )مخفي کرده بود، آگاهي او توسط جبرئيل از جريان طلاق زينب توسط زيد و ازدواج او با پيامبر(ص )بود نه چيز ديگر. يکي از آن قرينه‌ها اين است که خداوند وعده داد که آنچه را پيامبر(ص )مخفي مي‌کند، او آشکار خواهد کرد وسپس آنچه توسط وحي آشکار شد قضيه ازدواج پيامبر(ص )با زينب بود که براي فرو ريختن پايه‌هاي يک سنت به جا مانده از دوران جاهليت، صورت گرفت . اگر آنچه را پيامبر(ص )مخفي کرده بود چيز ديگري غير از اين قضيه بود، مي‌بايد خداوند آشکار مي‌کرد ، زيرا معقول نيست که خداوند وعده آشکار کردن آن را بدهد و سپس به وقوع نپيوندد.
بنابراين ، با توجه به اين دلايل و شواهد مي‌توان نتيجه گرفت که جريان نزول آيه شريفه نه آنچنان است که اين روايات مي‌گويد، بلکه و اقعيت همان است که درتفسير امام سجاد وامام رضا(علیه السلام )، منعکس شده‌است و بامعيارها وديدگاههاي اسلامي نيز کمال توافق را دارد.
شايان يادآوري است که در دوران جاهليت، پسرخوانده را به منزلة پسر دانسته، وازدواج با همسر او راجايز نمي‌شمردند. اين سنت در ابتدا ميان مسلمانان نيز وجود داشت و بعد از نزول آيات فوق ، درهم شکسته شد.
در پايان کلام، قابل ذکر است که قصّه زينب در مدارک شيعه در تفسير علي بن ابراهيم قمّي در دومورد نقل شده و همين طور در عيون اخبارالرضا.
روايات تفسير قمّي، يکي حسنه است به واسطه ابراهيم بن هاشم وحديث دوم تفسير قمّي از ابوالجارود زيادبن المنذر است.
اين روايت، اولاً مرسله است و ثانياً ابوالجارود همان مؤسس فرقه جاروديه در ميان زيديه است که علماي علم رجال، به ضعف او تصريح کرده‌اند. مرحوم مامقاني او را بشدت تضعيف کرده[47]. کشي نيز رواياتي در ضعف او آورده، و همين طور علامه در خلاصه، او را جزء ضعفا شمرده‌است[48] ومرحوم شيخ بهايي در وجيزه نيز حکم به ضعف او کرده‌است[49].
روايت ديگري که اين جريان درآن اشاره شده، روايت صدوق در عيون اخبار الرضاست، با اين سند:
« ابن بابويه قال حدثنا تميم بن عبدالله بن تميم القرش قال حدّثني ابن حمدان بن سليمان النيسابوري عن علي بن محمد جهم».
بايد توجه داشت که ضعف تميم بن عبدالله قرشي، از خلاصه علامه و رجال ابن داود و وجيزه شيخ بهائي، نقل شده ‌است[50].
اگر چه مرحوم مامقاني نکاتي مثل: شيخ صدوق بودن، و کثرت روايت صدوق از او موجب تقويت او دانسته ، ولي واضح است که اين جهات ، موجب توثيق راوي نمي‌شود[51].
آخرين راوي حديث، علي بن جهم است که مرحوم صدوق پس از نقل حديث فرموده‌است:
« نقل اين حديث از علي بن جهم با تعصب و عداوتي که نسبت به اهل بيت دارد، غريب است.»[52]
مرحوم مامقاني با تأکيد برسخن فوق، مي‌گويد: به نکته‌اي که با تضعيف فوق منافات داشته باشد، ظفر نيافته است.
در مقابل اين روايت، شيخ صدوق در همان کتاب « عيون اخبارالرضا» حديثي را از حضرت رضا(علیه السلام )، نقل مي‌کند که مطابق تفسير حضرت سجاد(علیه السلام )از آيه شريفه است و سند اين روايت معتبر است.
متن سند عبارت است از: ابن بابويه قال حدّثنا احمدبن زياد بن جعفر الهمداني و الحسين بن احمد بن هشام المکتب وعلي بن عبدالله الوراق رضي الله عنهم قالوا حدّثنا علي بن ابراهيم بن هاشم قال حدّثنا قاسم بن محمد البرمکي قال حدّثنا ابوالصلت الهروي.»
راوي اول را اردبيلي موثق شمرده[53]. مرحوم مامقاني توثيق اورا از رجال ابن داود ووجيزه وبلغه وخلاصه علامه و مشترکات طريحي و کاظمي نقل کرده‌است[54].
علي بن عبدالله بن ورّاق از مشايخ صدوق بوده و صدوق نسبت به او ترحّم و ترضي داشته است[55].
و قاسم بن محمد برمکي نيز از مشايخ علي بن ابراهيم است[56].
اکنون از مقايسه روايت دوم حضرت رضا(علیه السلام )، و روايت اول مي‌توان به دست آورد که روايت اول، مطابق روايات و تاريخ عامه، وروايت دوم، شرح همان کلام امام سجاد(علیه السلام )، است.
سائلي که امام(علیه السلام )، در روايت دوم، آيه شريفه را براي او تفسير کرده، همان علي بن جهم، راوي روايت اول است.
و درآخر روايت دوم موجود است که علي بن جهم درمجلس مأمون گريه کرد و گفت:يا ابن رسول الله ، من توبه مي‌کنم که پس از اين در بارة انبيا سخني غير از آنچه فرموديد، بگويم.
از مقايسه اين دو روايت مي‌توان حدس زد که امام رضا(علیه السلام )، درحديثي که علي بن جهم نقل مي‌کند، همان سخني را فرموده باشد که اباصلت نقل مي‌کند (موافق کلام امام سجاد) ، ولي ابن جهم همان اشتباهي که در خاتمه حديث دوم به آن اعتراف کرده، مرتکب شده باشد و هنگام نقل روايت، ذهنيات خويش را که از احاديث و تاريخ عاّمه برگرفته بود، برکلام امام(علیه السلام )، افزوده باشد.
نکته ديگري که مي‌توان استفاده کرد اين است که روايات تفسير قمّي و روايت علي ابن جهم ، موافق عامه و مخالف آيات شريفه قرآني است، ولي روايت اباصلت، موافق آيات شريفه و از نظر سند نيز معتبر است. پس گروه اول را حمل برتقيه مي‌توان کرد.

*سبب نزول سوره والضحي

« بسم الله الرحمن الرحيم وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ... »
برخي از کتابهاي اسباب نزول[57] ونيز پاره‌اي از تفاسير [58]درمورد سبب نزول آيات ياد شده ، روايتي را از زيدبن أسلم نقل مي‌کند بدين مضمون که بعضي از همسران رسول خدا، سگي را به قصد تربيت به يکي از خانه‌هاي پيامبر(ص )برده بودند، بدون اين که پيامبر از آن اطلاع داشته باشد و پس از مدتي سگ در زير تخت مي‌ميرد و کسي از آن آگاه نمي‌گردد . در پيامد اين حادثه، وحي قطع مي‌گردد و پيامبر از انقطاع وحي و تأخير جبرئيل نگران مي‌شود. پس از مدتي که جبرئيل نازل مي‌گردد، پيامبر(ص )از علّت تأخير سؤال مي‌کند. جبرئيل در پاسخ مي‌گويد که ما در سرايي که درآن سگ يا تصوير باشد، داخل نمي‌شويم . سپس اين سوره را بر پيامبر(ص )قراءت کرد.
بعضي از روايات، داستان را از زني به نام خوله، که گويا خدمتکار رسول خدا بوده است، اين چنين نقل مي‌کنند که سگي وارد خانه رسول خدا مي‌شود و زير تخت مي‌ميرد. در اثر اين حادثه، وحي بر پيامبر نازل نمي‌شود. پيامبر(ص )از قطع وحي نگران مي‌گردد و اين نگراني را با خدمتکار خويش درميان مي‌گذارد. وي اظهار مي‌دارد: اجازه دهيد خانه را تميز کنم. هنگام نظافت به جسد سگي مرده بر مي‌خورد و آن را از خانه بيرون مي‌اندازد. پس از گذشت مدتي، پيامبر(ص )وارد منزل مي‌شود، در حالي که محاسن شريفش در اثر نزول وحي مي‌لرزيد و فرمود که من علت تأخير وحي را از جبرئيل پرسيدم. او در پاسخ اظهار داشت که ما در خانه‌اي که در آن سگ و تصوير باشد، وارد نمي‌شويم.
روايتهايي از اين گونه بدون ترديد عاري از حقيقت بوده و نشانه‌هاي جعل و وضع از هر گوشه و کنار آن هويداست، زيرا با عقل و خرد سازگار نيست که لاشه سگ مرده‌اي در خانه باشد و کسي از آن مطلع نگردد. ديگر آن که اگر از وجود سگ در خانه بي اطلاع بوده‌اند، معقولتر مي‌نمايد که جبرئيل پيامبر را به گونه‌اي از آن مطلع گرداند، نه آن که وحي قطع شود و پيامبر در حيرت و نگراني از علت انقطاع آن باقي بماند. اگر اين حادثه همچنان پوشيده مي‌ماند، آيا وحي همچنان نازل نمي‌شد؟
سومين سخن آن که با شأن و منزلت پيامبر أکرم(ص )، مناسب نيست که همسران وي (چنانکه در بعضي روايات آمده بود) به تربيت سگ مشغول باشند و پيامبر(ص )نيز به آنان اجازه چنين کاري را که توءم با نجاست و آلودگي است، بدهد.
آخرين نکته آن که حتي اگر لاشه سگي در خانه بود، مگر پيامبر هميشه در خانه اعتکاف داشت که زمان و مکان مناسبي براي تلقي وحي فراهم نمي‌شد؟ با اين که آيات فراواني در خارج از منزل بر پيامبر نازل شده است و روايت اخير نيز خود گواه آن است که نزول وحي پس از اين جريان، در خارج منزل صورت گرفته است.
سازندگان اين روايت مي‌خواسته‌اند از يک سو به سگ بازيها و سرگرميهاي نا مشروع دستگاههاي حاکم مشروعيت بخشند و از سوي ديگر، مقام رسالت پيامبر اکرم را همسان انسانهاي معمولي، بلکه پايين تر از آن نشان دهند که ايشان حتي از وجود لاشه سگ در خانه خويش بي خبر مي‌مانده‌اند.
علاوه بر اين روايات، روايات ديگري وجود دارد که سبب نزول آيات فوق را به گونه‌اي ديگر غير از آنچه در اين رو.ايت آمده است، بيان مي‌کند.
بر خلاف روايت پيشين سند روايت اخير، معتبر و قابل استناد است.
بنا به رواين جندب ( و قريب به آن روايت ابن عباس) چند روزي وحي بر پيامبر نازل نشد، زني از مشرکان که گويا همسر ابولهب بوده است، به پيامبر(ص )گفت مي‌بينم که صاحبت (شيطانت) تو را ترک گفته است. سپس آيات فوق نازل گرديد.

* سحر پيامبر

دو سوره آخر قرآن کريم، از نظر مضمون و محتوا، مشتمل بر استعاذ به خدا و استعانت از او در برابر شرارتها و تصرّفات شياطين جن و انس است. در اين سوره‌ها خداوند به پيامبر(ص )فرمان مي‌دهد که از شر ساحران و جادوگران و حسودان، به خداي عالميان پناه برد، اما آيه نزول اين سوره‌ها معلول حادثه خاصي بوده که به وقوع پيوسته است، يا به عنوان يک دستور کلي است که بدون هيچ گونه سبب خاصي بر پيامبر نازل گرديده است؟
بعضي بر اين بتورند که سبب نزول سوره‌هاي ياد شده، جريان سحر پيامبر(ص )توسط برخي از کاهنان يهود است، ولي عده‌اي ديگر اين نظريه را ردّ مي‌کنند و آن را از بنياد، بي اساس مي‌دانند. اينان اعتقاد دارند که سوره‌هاي فوق سبب نزول خاصي ندارد، بلکه به عنوان دستور کلي و عام بر پيامبر نازل گرديده است.
هر يک از اين دو نظريه، در ميان دانشوران مسلمان (شيعه و سني) طرفداراني دارد[59] و هر دو گروه به دلايلي استناد کرده‌اند. اينک به خلاصه استدلال آنها اشاره مي‌کنيم:
کساني که نظريه اول را به عنوان سبب نزول سوره‌هاي فوق پذيرفته‌اند، به روايتي استناد کرده‌اند که در بعضي از کتابهاي حديث و اسباب نزول آمده است[60].
بر اساس اين روايات که در مدرک اهل سنت و بعضاً در کتابهاي غير معتبر شيعه نيز نقل شده است، پيامبر(ص )توسط شخصي يهودي به نام لبيدبن اعصم، مورد سحر قرار مي‌گيرد و در اثر آن، دچار بيماري مي‌شود به گونه‌اي که از حالت عادي و طبيعي خارج مي‌شود. سپس پيامبر(ص )توسط جبرئيل از جريان سحر آگاه شده، آن را خنثي مي‌کند.
طرفداران اين نظريه با تکيه بر اين روايات، جريان سحر شدن پيامبر(ص )را واقعيت پنداشته، آن را سبب نزول سوره‌هاي فوق مي‌دانند. امّا در برابر اين گروه، تعداد ديگري از دانشوران قرار دارند که روايت ياد شده را مورد نقد قرار داده، آنها را مجهول يا محرّف مي‌دانند. اينان براي اثبات دعواي خويش، به امور ذيل استناد مي‌کنند:
1.اين سوره‌ها طبق نظر مشهور مکي است، چنانکه از لحن و کوتاهي آيات آن نيز که شاخصهاي غالب سوره‌هاي مکي است، استفاده مي‌شود، در حالي که برخورد يهود با پيامبر در مدينه بوده است نه در مکه، در نتيجه، روايات مذکور با تاريخ نزول سوره‌ها سازگار نيست. اين که بعضي گفته‌اند سوره‌هاي فوق در مدينه نازل شده، دليلي جز همين روايات اسباب نزول ندارد و از آن جا که خود اين روايات مورد بحث و شک و ترديد است، پس نمي‌توان براي تعيين زمان نزول سوره‌ها بدان استناد کرد.
2. رواياتي که جريان سحر پيامبر را نقل مي‌کند، چنان مي‌رساند که پيامبر در هر دو بعد جسمي و روحي مورد تأثير سحر قرار گرفته بود، زيرا روايات مي‌گويد پيامبر قوه ادراک و اراده خويش را از دست داده بود، به گونه‌اي که کاري را که انجام نداده بود، تصور مي‌کرد انجام داده است و يا کاري را که اراده مي‌کرد، از انجام دادن آن عاجز بود[61].
در حالي که به نص صريح قرآن، پيامبر(ص )از تأثير سحر با چنين کيفيتي مصون و محفوظ است:
«و قال الظالمون ان تتبّعون الاّ رجلاً مسحوراً انظر کيف ضربوالک الامثال فضلوا فلايستطيعون سبيلا»[62]
ممکن است تصور شود که مصونيت پيامبر از تأثير سحر، تنها در بعد روحي و تلقي وحي است، امّا راجع به مصونيت او در بعد جسمي دليلي وجود ندارد. پس مضمون روايات مي‌تواند درست باشد[63].
پاسخ، اين است که آيه فوق، خود دليل واضح بر نفي هر گونه تأثير سحر بر پيامبر است، زيرا در صورت تأثير سحر، عنوان مسحور به هر حال صادق است، چه تأثير در جسم باشد يا در روان. در صورتي که آيه، صدق چنين عنواني را بر پيامبر(ص )ردّ مي‌کند و اصولاً چرا بايد به خاطر چند روايت مشکوک، آيه را توجيه کرد و آن را به مورد خاصي، محدود کرد؟
علاوه بر آن سحر معمولاً در روان تأثير مي‌کند، نه در جسم و آيات قرآن آن جا که از تأثير سحر صحبت مي‌کند، نيز بر اين مطلب اشاره دارد؛ به عنوان نمونه:
« وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ ... فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ... »[64]
پس اين سخن که تأثير سحر فقط در جسم پيامبر(ص )بوده، نه در روح او، با جريان معمول سحر مغايرت دارد.
3.ترديدي نيست که سحر از نمونه‌هاي بارز سلطه شيطان بر انسان است و از همين روي در آيات قرآن همواره در تقابل با آيات و افعال خدا قرار داده شده است:
«واوحينا الي موسي ان الق عصاک فاذا هي تلقف ما يأفکون»[65]
از سوي ديگر، هر گونه سلطه شيطاني بر حسّ و عقل و اراده پيامبر(ص )منتفي است:
«ان عبادي ليس لک عليهم سلطان الاّ من اتبعک من الغاوين»[66]
از اين روي، مي‌توان نتيجه گرفت که تأثر و انفعال پيامبر(ص )از سحر، آن چنان که روايات فوق مي‌گويد، با واقعيت شخصيت پيامبر و ويژگيهاي او ناسازگار است و نمي‌تواند حقيقت داشته باشد.
4. گر کافران و دشمنان پيامبر(ص )اين قدرت رت مي‌داشتند که با استفاده از سحر، جسم پيامبر(ص )را مورد اذيت و آزار قرار دهند و موجب بيماري او گردند، مي‌بايست از اين وسيله به گونه‌اي گسترده براي ايجاد مزاحمت نسبت به پيامبر(ص )و پيروانش استفاده مي‌کردند، در حالي که در تاريخ با موردي که دشمنان اسلام از سحر به عنوان يک اهرم عليه پيامبر و مسلمانان استفاده کرده باشد، برخورد نمي‌کنيم.
5. جاي شگفتي استکه برخي از عالمان و مفسران شيعه نسبت به پذيرش چنين رواياتي تمايل نشان داده‌اند، در حالي که اولاً اين روايات، در هيچ مدرک معتبر شيعي نقل نشده، تنها کتابي که اين روايات را آورده کتاب طب الائمه است که بنا به گفته علامه مجلسي، مؤلفش مجهول است[6(علیه السلام )] و بنا به گفته بعضي ديگر، مؤلف اين کتاب حسين بن بسطام و برادرش، عبدالله بن بسطام است که هر دو توثيق نشده‌اند[68].
ثانياً اين روايت در مجموع سه روايت است که هر سه از نظر سند ضعيفند، زيرا يکي از آن دو مرسله است و دو تاي ديگر اشخاصي چون حسن بن بسطام و محمد بن سنان و ابراهيم بيطار و مفضل بن عمر در طريقش واقع شده‌اند[69] که يا مجهولند و يا ضعيف.
ثانياً بر اساس روايتي که از امام صادق(علیه السلام)در مورد ويژگيهاي امام نقل شده است، امام از هر گونه تأثر و انفعال نسبت به سحر و امثال آن، محفوظ و مصون است[70]. اگر امام از چنين خصوصيتي برخوردار باشد، پيامبر اکرم(ص )به طريق اولي از آن بهرمند است، زيرا کسي که با عالم غيب در ارتباط و قلبش مهبط وحي است، مي‌بايست از هر حالتي که موجب سوء ظن و سلب اعتماد مردم مي‌شود، برکنار باشد.
با توجه به اين واقعيتها و دلايلي که ارائه شد، به اين نتيجه مي‌رسيم که جريان سحر شدن پيامبر اکرم هيچ گونه واقعيتي نداشته و روايات ياد شده مجهول و ساختگي است و اگر خيلي خوشبين باشيم و نپذيريم که اين روايات از ريشه و اساس مجهول هستند، دست کم مي‌توان گفت که اين روايات محرّفند. شايد بعضي سعي کردند که پيامبر را سحر کنند امّا قبل از اين اقدام، پيامبر مطلع مي‌شود و آن را خنثي مي‌کند، ولي بعداً دشمنان اسلام، اين جريان را واقع شده، در قالب روايت مطرح کردند تا نقطه ضعفي براي پيامبر، نشان داده باشند.

پی نوشت ها:
1 .اعراف/43.
2 . بحث تفضيلي درباره ملاکهاي اعتبار وبي اعتباري روايات و نقلها را بايد درکتابهاي رجال و علم الحديث جستجوکرد؛ ازآن جمله :صبحي صالح، علوم الحديث/ 282؛ احمد محمد علي داود، علوم القرآن والحديث/ 239؛ زين العابدين قرباني، علم الحديث/ 76؛ دکتر يوسف خليف، دراسات في القرآن والحديث/63.
3 . درحديث معروفي که از طريق شيعه وسني نقل گرديده است پيامبر اکرم (ص) فرمود: « يا ايها الناس قد کثرت علّي الکذّابة فمن کذب علّي متعمداً فليتبوء مقعده من النار» (کليني ، اصول کافي، 1/62.
از اين حديث استفاده مي‌شود که جعل حديث در زمان حيات آن حضرت به وسيله معاندان، وجود داشته است، به گونه اي که پيامبر مجبور مي‌شود چنين اخطاري رابکند. پس اين که بعضي از نويسندگان اهل سنت ( صبحي صالح ، علوم الحديث/287 و اثر التطور الفکري في العصر العباسي/109) زمان آغاز جعل حديث را دوران پس از قتل عثمان و به سال 41هجري دانسته‌اند، سخني دوراز تحقيق وتأمل است. قراين ديگري نيز وجود دارد که پيشينه جعل حديث را دورتر از سالهاي 41هجري مي‌داند. به عنوان نمونه برخورد خليفه دوم با ابوهريره و کعب الاحبار راجع به کثرت روايت آنان ازپيامبر که نشانده دروغ برآن حضرت بود و انکار بعضي از روايات ابو هريره توسط عايشه، همه نشان مي‌دهد که درزمان خليفه دوم نيز حرکت جعل وتحريف وجود داشته و شدّت نيز يافته است. الموضوعات في الاثار و الأخبار /97.

4 . شرح ابن ابي الحديد، 1/178.
5 .همان، 11/44.
6 .علامه اميني ، الغدير، 5/297.
7 .براي اطلاع بيشتر از داستان گفتگوي عمر با ابن عباس ، ر.ک: تاريخ طبري، ( داراکتب الاسلاميّه ) ، 2/577، حوادث سال 23؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ، 2/458.
8 . نهح البلاغه ابن ابي الحديد، 4/43.
9 .علامه اميني، الغدير ،5/277.
10 . داستان جعل حديث براي توجيه کبوتر بازي مهدي عباسي توسط غياث بن ابراهيم نخعي کوفي.به نقل از: صبحي صالح، علوم الحديث/287.
11 . ابن اثير، الکامل في التاريخ، 5/207، حوادث سال 155.
12 . دکتر محمد حسين ذهبي، التفسير والمفسرون، 1/183.
13 . حج/52.
14 . واحدي، اسباب النزول/208.
15 . سيوطي، لباب النقول في اسباب النزول/150.
16 . طبري، تاريخ الامم والملوک، (8جلدي)، 2/75؛ همان، ( دارالکتب العلمية) ، 1/551.
17 .طبري، جامع البيان،( دارالفکر) ،10/186.
18 . سيوطي، درالمنثور،( چاپ جديد) ، 8/65.
19 . تفسير البيضاوي ،( بيروت، أعلمي)، 3/149.
20 . ابن حجر، فتح الباري، 8/439.
21 . رک:پاورقي16، 17، 18.
22 . همان.
23 . زمخشري، کشاف، 3/164.
24 . شيخ طوسي، التبيان، 7/329.
25 . همان، 7/329.
26 .ابن حجر، فتح الباري، 8/439.
27 . سيوطي، درالمنثور، 8/65.
28. ابن حجر، فتح الباري، 8/439.
29 . ابن حجر، تهذيب التهذيب، 12/30.
30. ذهبي، تذکرة الحفاظ، 1/64.
31 . ابن حجر، الاصابة، 4/144.
32 . قرطبي، الجامع لأحکام القرآن، 12/80؛ ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، 3/367؛ قاضي عياض، الشفا، به نقل از: روح المعاني، 17/177؛ بيهقي، به نقل از: روح المعاني، 17/177؛ و تفسير الکبير 23/50؛ ابوبکر ابي العربي، به نقل از: فتح الباري، 8/439؛ سيد مرتضي، تنزيه الانبياء / 107.
33 . نجم / 3-4 .
34 . حجر / 9.
35 . حجر / 42.
36 . طباطبائي، الميزان، 14/96.
37 . راجع به نقد روايات غرانيق و دلايلي که در اين زمينه اقامه شده است، مراجعه شود به کتابهاي ذيل:
1. سيد مرتضي، تنزيه الانبياء / 106.
2. علامه حلّي، نهج الحق / 143.
3. علامه مجلسي، بحار الانوار، 17/56.
4. ابو الفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدي)، 3/605.
5. روح المهاني، 17 /177.
6. شوشتري، قاضي نورالله، احقاق الحق ، 2/214.
7. مظفّر، محمد حسين، دلائل الصدق، 1/214.
8. بلاغي، الهدي الي دين المصطفي، 1/123.
9. عسکري، نقش أئمه در احياء دين، 4/48.
10. معرفت، محمد هادي، التمهيذ في علوم القرآن 1/59.
11. عاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيرة النبي، 2/71.
12. راميار، تاريخ قرآن.
13. دکتر عبد الغفار عبدالرحيم، الامام عبده و منهجه في التفسير / 260.
14. دکتر محمد بن محمد ابو شهبة، السيرة النبوية في ضوء القرآن الکريم، 1/363. الودخل لدراسة القرآن الکريم، چاپ بيروت / 187.
15. دکتر محمد بکر اسماعيل، ابن جرير الطبري و منهجه في التفسير، (انتشارات مهر ) / 190.
16. دکتر فضل حسن عباس، قضايا قرآنية في الموسوعة البريطانية / 120.
17. دکتر حسين هيکل، حياة محمد، (چاپ بيروت) ، / 129.
38 . احزاب / 37.
39 . طبرسي، مجمع البيان، 5/30، ذيل آيه شريفه.
40 . صدوق، عيون أخبار الرضا، 1/155.
41 . از جمله کساني که در تبيين آيه شريفه به کلام امام سجاد 11 تمسک جسته‌اند، عبارتند از:
قرطبي، الجامع لأحکام، 14/189؛ فخر رازي، تفسير کبير، 25/212؛ ابن کثير ، تفسير القرآن العظيم، 3/781؛ آلوسي، روح المعاني، 22/24؛ ميبدي، کشف الاسرار، 8/49؛ طبرسي، مجمع البيان ، 8/30؛ فيض کاشاني، صافي، 4/191؛ خازن، به نقل از: حاشيه کنز الدقائق، 8/174؛ سيد مرتضي، تنزيه الانبياء /111.
42 . طبري، تاريخ الامم و الملکوک، (دارالکتب العلميه)، 2/89.
43 . علي بن ابراهيم، تفسير قمي، 2/172؛ سيوطي، درّ المثور، ( چاپ 8 جلدي)، 6/612؛ طبري، جامع البيان، 22/10؛ بغوي، تفسير بغوي، 3/531.
44 . تفسير لاهيجي، 3/637.
45 . دائرة المعارف البريطانيه، 11/28.
46 . نور / 43 .
47 . مامقاني، تنقيح المقال، 1/56.
48 . قهپائي، مجمع الرجال، 3/73.
49 . مامقاني، تنقيح المقال، 1/56.
50 . همان، 1/.
51 . در اين زمينه، ر ک : خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 1/76؛ مامقاني، تنقيح المقال، 1/143، 70؛ اردبيلي، مجمع الفائده، 5/71.
52 . صدوق، عيون اخبار الرضا، 1/161، باب 15.
53 . اردبيلي، جامع الرواة، 1/50.
54 . مامقاني، تنقيح المقال، 1/62.
55 . همان، 2/297؛ خوئي، معجم رجال الحديث، 12/85.
56 . بحار الانوار، مقدمه / 96.
57 . واحدي ، اسباب نزول، / 302؛ دکتر غازي غاية، اسباب النزول القرآني /414؛ ابن خليفه عليوي، جامع النقول في اسباب النزول، 2/332.
58 . قرطبي، الجامع للاحکام، 20/93؛ بغوي، تفسير بغوي، 5/498؛ خازن، تفسير خازن، 4/385؛ آلوسي، روح المعاني، 30/200؛ طبري، جامع البيان، 30/148؛ ميبدي، کشف الاسرار، 10/522؛ کاشاني، منهج الصادقين، 10/271؛ تفسير گازر، 10/385؛ مقنيات الدرر، 12/164؛ ابوالفتوح رازي، روض الجنان، (چاپ 5 جلدي)، 5/543.
59 . از گروه اول مي‌توان به افراد ذيل اشاره کرد:
1. آلوسي، روح المعاني، 30/384.
2. قرطبي، الجامع للاحکام، 30/2563.
3. ابن جرير طبري، جامع البيان، ذيل آيه 102 بقره.
4. علامه طباطبائي، الميزان، 20/393.
5. شهيد ثاني، مسالک، 2/362، کتب الحدود، حدّ ساحر.
6. قاضي عياض ، شرح نووي بر صحيح مسلم، 14/175.
و از گروه دوم به افراد ذيل :
1. شيخ طوسي، التبيان، 10/434. و خلاف به نقل از : حدايق، 178/179.
2. ابن شهر آشوب، مناقب، 1/395.
3. طبرسي، مجمع البيان، (چاپ جديد) ، 10/864.
4. ابو الفتوح رازي، تفسير ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدي)، 5/612.
5. علامه حلّي، منتهي المطلب، کتاب بيع، به نقل از: حدائق، 18/178.
6. علامه مجلسي، بحار الانوار، 18/70.
7. محدث بحراني، حدائق، 18/181.
8. فخر المحققين، ايضاح الفوتئد، 3/534.
9. ابن ادريس حلي، السرائر، 3/534.
10. فتح الله کاشاني، خلاصة المنهج، ج 6، ذيل معوذتين.
11. جرجاني، جلاء الأذهان، 10/489.
12. عسکري، نقش ائمه در احياء دين، 3/73.
13. معرفت، التمهيد في علوم القرآن، 1/132.
14. حسن زاده آملي، هزار و يک نکته، / 768، نکته 928.
15. دکتر محمد بکر اسماعيل، ابن جرير الطبري و منهجه في التفسير، 2/159.
60 . بخاري، صحيح بخاري، (دارالقلم)، 8-7 / 256؛ مسلم، صحيح مسلم، (همراه شرح نووي)، 14/174.
61 . واحدي ، اسباب نزول / 310
62 . فرقان / 9-8.
63 . علامه طباطبائي، الميزان، 20/393.
64 . بقره / 102.
65 . اعراف / 117.
66 . حجر / 42.
67 . مجلسي، بحار الانوار، 1/30.
68 . مامقاني، تنقيح المقال، 1/321، 2/170.
69 . طريقهاي روايات ازين قرار است:
1. يروي ...
2. حسن بن بسطام، محمد بن البرسي، محمد بن يحيي الارمني، محمد بن سنان، مفضل بن عمر، ابي عبدالله 11
3. حسن بن بسطام، ابراهيم البيطار ، محمد بن عيسي، يونس بن عبدالرحمان، ابن مسکان، زرارة.
* مفضل بن عمر: اردبيلي در جامع الرواة، 2/258 او را تضعيف کرده و تضعيف علامه و نجاشي را نيز نقل کرده است.
* محمد بن سنان: بحر العلوم در فوائد الرجاليه، 3/249 ، تضعيف او را از بسياري از علماي رجال و فقها نقل کرده است.
* ابراهيم البيطار: ظاهراً همان ابراهيم بن عبدالرحمان است که از رجال عامّه مي باشد و ابن جعفر در لسان الميزان 1/41 او را ضعيف شمرده است: نيز رک: تنقيح المقال و قاموس الرجال 1/ 226.
مرحوم شيخ طوسي در خلاف و علامه حلّي در منتهي و علامه مجلسي در بحار الانوار ، احاديث فوق را ضعيف شمرده‌اند و صاحب حدائق سخنان آنان را نقل و تقويت کرده است؛ حدائق ، 18/179 .
علامه مجلسي نيز در مواضع متعدد بحار ، موضوع را مطرح کرده ، آن را رد مي کند ؛ بحار الانوار 18/70، 25/155، 38/302، 60/20.
در بحار دو حديث از تفسي الفرات و دعائم السلام آورده که دومي مرسله و اولي نيز کتاب معتبري نيست.
70 . «لم يزل مرعيّاً بعين الله و يکلأه بستره مطروداً عنه حبائل إبليس و جنوده مدفوعاً عنه وقوف الغواسق و نفوث کل فاسق». کليني، اصول کافي، 1/204؛ علاّمه مجلسي، بحار الانوار، 25/154.

نام کتاب : پژوهش های قرآنی نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 1  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست