responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 94  صفحه : 3
رسالت سيـاسى حـوزه ها در انـديشه امـام خمينى

مزينانى محمدصادق

( 67 )


از گـفـت وگـوهـاى مـهـم و در خور درنگ درحوزه كارى حوزه نقـش آفـرينـى ايـن نهاد و نخبگـان آن در سياست است.

مـقـصـود از نقش آفرينى حوزه در سياست اين است كه آيا حوزه به عـنـوان نـهـادى دينى همان گونه كه وظيفه دارد به تبليغ دين و ارشـاد مـردم بـپـرزاد وظـيـفـه دارد پايه هاى حكومت اسلامى را بـرافـرازد و بـه اجـراى قانونها و آموزه هاى اسلام بپردازد يا ايـن كـه حـوزه در اين عرصه ها هيچ گونه وظيفه و رسالتى ندارد بسان كليسا؟

بـه انزوا كشاندن حوزه ها و دور كردن روحانيان از تلاشهاى سياسى در گذشته بيش تر ريشه در نقشه ها و حركتهاى استعمارى داشت تا فـكـر و انديشه و تراوش فكرى شمارى ازحوزويان و متفكران حوزوى. الـبـتـه واگويه ها و تبليغات و به بوق و كرنا دميدنهاى دشمن و هـمـيـشـه و همه گاه از جدايى دين از سياست سخن گفتن كم كم در ذهـنـهـا جا باز كرد و اين ذهنيت را به وجود آورده كه دخالت در سـيـاسـت نه تنها وظيفه روحانيان نيست كه به دور از شان آنان اسـت. بـه گفته حضرت امام (آخوند سياسى) در

( 68 )

نظر آنان يك فحش و ناسزا پنداشته مى شد.1

امـام خـمـينى در چنين روزگارى و دوران رواج چنين انديشه هايى گـام بـه مـيـدان سياست نهاد و از جايگاه فقيه و اسلام شناس با گـونـاگون بيانها و سخنها از حوزه و روحانيت خواست تا در عرصه هـاى سـيـاسى حضور يابند و به عنوان وظيفه و رسالتى دينى نظام طاغوتى را براندازند و پرچم حكومت اسلامى را برافرازند.

ايـن انـديـشـه مـتعالى و رهگشا و مترقى را امام بارها پيش از انـقـلاب اسلامى و پس از آن به مناسبتهاى گوناگون عرضه كرد و بر آن پـاى فـشـرد. آن بـزرگوار انجام رسالت تاريخى و وظيفه دينى حـوزه را تـنها در صورتى امكان پذير مى دانست كه اين نهاد دينى در متن سياست حضور يابد و برخوردار از قدرت اجرايى گردد. اين باور از چند اصل اساسى زير سرچشمه مى گيرد كه بدون توجه به آن اصول اظهار چنين ديدگاهى غيرمنطقى است:

1. اصل پيوند دين و سياست.

2. نـقـش آفـريـنـى و حـضـور كـارآمد در عرصه سياسى وظيفه مهم پيامبران و امامان معصوم(ع).

3. مـشـتـرك بـودن عـالـمـان دينى و فقيهان عادل و پرهيزكار با پيامبران در اين وظيفه.

4. تـشـكيل حكومت از مهم ترين و اساسى ترين وظيفه هاى عالمان و فقيهان ژرف انديش عادل و پرهيزكار.

بـنـابـراين بررسى انديشه (بايستگى حضور گسترده عالمان دين در عـرصـه هـاى سـيـاسـى) از نـگاه امام بسته به روشن گرى وتحليل انديشه آن بزرگوار نسبت به اصول ياد شده دارد.

در ايـن نـوشـتـار كه به پاس بزرگداشت صدمين سالگشت تولد حضرت امـام خـمـينى نگاشته مى شود بر آنيم كه نگاهى گذرا به چگونگى نگرش آن فرزانه به اين موضوع و

( 69 )

مبانى آن داشته باشيم.

پـيـش از آن اشـاره اى گـذرا بـه مفهوم (سياست) و كاربرد آن در فرهنگ اسلامى مفيد و مناسب مى نمايد:

مفهوم سياست

دانـشـوران علوم سياسى تعريفهاى گوناگونى از سياست ارائه داده انـد. شمارى آن را (علم قدرت) گروهى آن را (مطالعه دولت) و يا (تـصـمـيـم گـيـرى در باره مسائل ناهمگون) و شمارى ديگر نيز به عـنـاصـر ديـگرى در تعريف سياست اشاره كرده اند2 كه در جاى خود بـايـد بـه نـقـد و بررسى آن پرداخت. در فرهنگهاى فارسى و عربى نـيز كاربردهاى گوناگونى براى واژه سياست برشمرده اند: تدبير امـور پرورش سرپرستى فرمان و دستور عدالت و داورى و... بيش تـريـن اهـل نظر و انديشه در نوشته هاى خود سياست را به اداره جامعه و حكومت برمردم تفسير كرده اند از باب نمونه:

(الـسـيـاسـه الـقـيام على الشئ بما يصلحه...وكان بنوا اسرائيل يـسـوسـهـم انـبيائهم اى تتولى امورهم كما يفعل الامراء و الولاه بالرعيه....)3

سياست قيام بر امرى براى اصلاح آن است. پيامبران بنى اسرائيل سـيـاسـت مـى ورزيدند; يعنى امور مردم را عهده دار شده و مانند اميران و واليان به كار مردم رسيدگى مى كردند.

ايـن واژه در روايات و ادعيه نيز به همين معنى آمده و با معناى لغوى و اصطلاحى آن تا حدودى هماهنگ است. از باب نمونه:

امام صادق(ع) مى فرمايد:

(ان الـلـه ادب نـبـيـه... ثـم فوض اليه امر الدين والامه ليسوس عباده.)4

( 70 )

خـداوند پيامبرش را با آداب نيك بياراست... آن گاه سرنوشت دين و دنياى مردم را به وى سپرد تا بندگانش را سياست و رهبرى كند.

امام خمينى باره ها در سخنرانيها و بيانيه هاى خود تفسير خود را از سـياست بيان داشته است. از جمله در يكى از سخنرانيها پس از ريـشـه يابى انديشه غلط و ضد دينى: (جدايى دين از سياست) مى گويد:

(مـگـر سـيـاست چيست؟ روابط بين حاكم و ملت روابط بين حاكم با سـايـر حـكومتها... جلوگيرى از مفاسدى كه هست همه اينها سياست است.)5

يا در جاى ديگر مى گويد:

(سـياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد تمام مصالح جـامـعه را در نظر بگيرد... اين مختص به انبيا و اولياست و به تبع آنها علماى بيدار اسلام.)6

بـا تـوجه به همين معناست كه پيامبر گرامى اسلام(ص) و امامان(ع) در روايـات و زيارت جامعه (ساسه العباد)7 (ساده العباد و ساسه البلاد)8 و... خوانده شده اند.

عـلامـه مـجـلـسـى دربـاره اين كه پيامبر اسلام(ص) بايد براى خود جانشينى معصوم برگمارد مى نويسد:

(هـكـذا تقضى السياسه المرضيه وعموم الرحمه الاهيه وثبوت الشفقه المحمديه.)9

سـيـاسـت مورد رضايت و رحمت گسترده خدا و ثبوت شفقت محمدى چنين اقتضايى را دارد.

يـعـنـى اقـتـضـاى سـيـاسـت الـهى اين است كه زمام امور به دست سـيـاسـتـمداران الهى سپرده شود; چرا كه زندگى بدون سياست ممكن نـيست. اگر سياستمداران الهى به اين كار

( 71 )

نپردازند سياست بازان حرفه اى به جاى آنان نشسته و به ستم و فساد خواهند پرداخت.

بـنـابـراين سياست از ديدگاه امام خمينى عبارت است از: اداره كـشور براساس مصلحت دينى و دنيوى مردم. اين چنين سياستى جز از پـيـامبران اولياى خدا و عالمان بيدار و خداجوى بر نمى آيد.10 با توجه به همين معناست كه امام سياست همراه با خدعه نيرنگ و فـريـب را به پيروى از آموزه هاى اسلام و فرموده حضرت امير(ع)11 سياست اصيل اسلامى نمى داند.12

بـا تـوجه به همين معناست كه مى گوييم: پيامبران بويژه پيامبر اسـلام(ص) مـظهر ديانت و سياست بودند و ضمن راهنمايى و روشن گرى شـريـعت به مسائل سياسى و امور اجتماعى مردم نيز توجه داشته و آن را از برنامه ها و هدفهاى دينى خود بر مى شمردند.

به گفته امام خمينى:

(پيامبر اكرم(ص) مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد... انبيا شـغـلشان سياست است و ديانت همان سياستى است كه مردم را از اين جـا حـركـت مـى دهـد و بـه تمام چيزهايى كه صلاح ملت و مردم است [هدايت مى كند].)13

پيوند دين و سياست

طـرح ايـن بحث و مستندهاى آن هر چند در اين گفتار بحثى مقدمى بـه شمار مى آيد ولى اهميت ويژه اى دارد; زيرا تا پيوند دين و سـيـاسـت روشـن نگردد و به شبهه جدايى دين از سياست پاسخ گفته نـشـود نـظـريـه بـايستگى و بايايى پرداخت عالمان دين به امور سياسى جايگاه واقعى خود را باز نمى يابد.

پـرسـش اصـلـى اين است: آيا سياست و حكومت جزئى از دين و اداره اجـتـمـاع بدون توجه به آموزه هاى اسلام كارى غير دينى بلكه ضد ديـن اسـت و يا اين كه سياست و

( 72 )

حكومت از مباحث عقلايى است و دين در ايـن بـاره رسـالـتى ندارد و مردم و يا نمايندگان آنان بايد بـراسـاس شناخت مصالح نيازها را برآورند و بازدارنده ها را از سر راه بردارند و به امور سامان دهند.

در ايـن مـقـوله و در زمينه اين پرسش ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد كـه در ايـن جـا بـه ديدگاه كسانى مى پردازيم كه بر جدايى ديـن از سـيـاسـت بـاور دارنـد و سپس بر اساس مبانيى كه در دست داريم به آنان پاسخ خواهيم داد:

نظريه جدايى دين از سياست: شمارى بر اين پندارند: دين از سياست جـداسـت. ايـن گـروه در اين باب يكسان سخن نگفته اند. گروهى از آنـان بر اين پندارند: از متون دينى بر مى آيد: دخالت در شوون دنـيـوى از هـدفهاى دين نيست امور سياسى و اجتماعى به عقل و تـجـربـه بـشر واگذاشته شده است. شمارى از اينان حتى گفته اند:

حـكـومـت پـيـامـبر اسلام(ص) هيچ پيوستگى و پيوندى با رسالت او نـداشـتـه و وظيفه پيامبر(ص) و رسالت آن حضرت تنها هدايت مردم در امـور مـعـنوى و اخروى بوده است. البته آن حضرت به سبب بيعت مـردم حكومت را در دست گرفت و گرنه در اين عرصه هيچ مسووليتى نداشت.

گروهى ديگر بر اين گمانند: سامان دادن به امور اجتماعى و سياسى با آموزه هاى اسلام ناممكن است!

در حقيقت اينان پنداشته اند: دين توانايى چنين كارى را ندارد و نـمى تواند چرخ جامعه را به گردش درآورد و زندگى مردم را اداره كند.

پـاسـخ: از نگاه امام خمينى پيوند عميق و گسترده اى ميان دين و سـيـاسـت در مـجـموعه اصول و فروع دين به چشم مى خورد. بر همين اسـاس وى در درازاى زندگى سياسى خود تلاش ورزيد تا پندار جدايى ديـانـت از سـيـاست را از ميان بردارد و به اين سخن واهى پاسخ درخـور و ژرفـى بـدهـد و در عـمل ثابت كند كه مى شود بين دين و سـيـاسـت جـمع كرد و دين را كه سياست جزء جدايى ناپذير آن است پياده كرد

( 73 )

.

انـديشه حركت خيزش و تكاپوى امام در سرتاسر زندگى از اين اصل جـاودانه و حياتى سرچشمه مى گرفت و زندگى وى پيوند ناگسستنى با انديشه او داشت.

اگـر بـه مـبـارزه بـا سـتـم و سـتمگران پرداخت يا به دفاع از سـتمديدگان و مستضعفان برخاست و به برقرارى عدالت اجتماعى همت گـماشت يا تئورى ولايت فقيه و ضرورت برپايى حكومت اسلامى را پخت و عـرضه كرد بايستگى و بايايى مبارزه با استعمار و صهيونيسم و بـرگـذارى آيـين براءت از مشركان در حج در كانون توجه خود قرار داد يـا نماز جمعه و عيدين را بر پا داشت همه و همه ريشه در ايـن تفكر سرچشمه گرفته از اسلام ناب ايشان داشت كه دين عجين با سياست است.

امام براى استوارسازى اين انديشه دليلهاى بسيارى آورده كه در ضمن ارائه فهرستى از آنها پاره اى از آنها را شرح مى دهيم:

1. ساختار طبيعى دين اسلام.

2. سـيـره پـيـامـبـران بويژه پيامبر گرامى اسلام در مبارزه با حاكمان ستم و تشكيل حكومت اسلامى.

3. تـعـيـيـن تـكليف رهبرى و حكومت پس از خود در روزهاى نخستين بعثت

( 74 )

.

4. اگر دين داراى نظام و حكومت نباشد ضامن اجرا ندارد.

5. درگـيـرى پـيـاپى و گسترده امامان معصوم(ع) با حكومتهاى ستم پيشه.

6. آيـات و روايـاتى كه همكارى و ولايت پذيرى از ستمگران را روا نمى دانند و... .

ساختار طبيعى دين

از نـگـاه امـام اسلام تنها دين عبادت و موعظه نيست. اسلام دينى اسـت جـامـع و كـامـل كـه بـراى همه شوون زندگى انسان: اقتصاد سـيـاسـت تربيت و... قانون و رهنمود دارد. امر به معروف و نهى از مـنـكـر حـدود تعزيرات قصاص ديات و... مهم ترين و اساسى ترين بخش آموزه هاى اسلام را تشكيل مى دهند.

(اسـلام دين سياست است. اين نكته با اندك دقتى در احكام حكومتى سـيـاسـى اقـتـصادى اسلام روشن مى شود. آن كه مى پندارد دين از سياست جداست نه دين را شناخته و نه سياست را.)14

آيـات و روايـاتـى كـه بـر بعد سياسى اجتماعى اسلام دلالت دارند بـسـيـارنـد و شمارش آنها دشوار. امام در وصيت نامه سياسى الهى خود به اين نكته اشاره دارد:

(قـرآن كـريـم و سـنت رسول الله(ص) آن قدر كه در حكومت و سياست احـكـام دارنـد در سـايـر چـيزها ندارند بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام عبادى سياسى است.)15

امـام در كـتاب ولايت فقيه در اين باره به روشنى سخن گفته است. وى در آن جـا آيات اجتماعى قرآن را صد برابر آيات عبادى آن مى دانـد و بـا آگـاهـى ژرفـى كـه از كتابهاى روايى دارد اظهار مى دارد: از يـك دوره كـتـاب حـديـث كه حدود پنجاه كتاب است سه ـ چـهـار كـتـاب بـه مـسائل عبادى و وظيفه انسان در برابر خدا مى پـردازنـد و بـخـشـى هـم بـه اخـلاق ويژه شده اند و در باقى از اجتماع سياست حقوق و...سخن مى رود.16

( 75 )

امـام حتى از اين هم پا را فراتر نهاده و مسائل اخلاقى و عبادى را در پيوند با مسائل سياسى قلمداد كرده است.

از باب نمونه: نماز جماعت نماز عيدفطر و قربان نماز جمعه حج و... بـا ايـن كـه از آيينها و مناسك عبادى بشمارند بعد سياسى آنها نيز جلوه گرى ويژه اى دارد.17

در بين اين عبادتها نماز جمعه جايگاه ويژه اى دارد; چرا كه در روزگـار حـضور امام معصوم(ع) و يا نماينده او و در روزگار غيبت نـايـب عـام امـام و يا كسى كه از سوى وى اجازه دارد بايد اين نـماز را بگزارد و زمينه انجام را آماده سازد.18 افزون بر اين بـر اسـاس روايـات بـايـد در خـطـبه هاى آن مصالح دين و دنياى مـسلمانان بيان شود و مردم از رخدادهايى كه در ديگر كشور اسلامى روى داده و هـمـچـنـين از مسائلى كه عزت و استقلال آنان به آنها بستگى دارد آگاه شوند.19

و....

(مـاهـيت و كيفيت اين قوانين مى رساند كه براى تكوين يك دولت و بـراى اداره سـيـاسـى و اقـتـصـادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است.)20

يا:

(مـذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظامهاى حاكم در جامعه بوده است. و خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى اسـت كه براى تمامى ابعاد و شوون زندگى فردى و اجتماعى قوانين خاصى دارد و جز آن را براى سعادت جامعه نمى پذيرند.)21

در نـگـاه امـام بـين دين و سياست جدايى وجود ندارد. دين بدون حـكومت كامل نيست و اگر دين بر معناى دقيق كلمه بخواهد پياده شـود بايد پيروان آن تشكيل حكومت بدهند و كسانى كه غير از اين دربـاره اسـلام مـى انديشند يا اسلام را نشناخته اندو يا هدفهاى سياسى ويژه اى دارند.22

( 76 )

ديـنـى كـه سـيـاسـت جزو ماهيت و جوهره آن است و رهبرانش (ساسه الـعباد) معرفى شده اند و همه افراد امت اسلامى را مسوول سرنوشت يـكـديـگـر مـى دانـد: (كـلكم راع و كلكم مسوول عن رعيته.)23 و (اهـتـمـام بـه امـور مـسلمانان)24 را از نشانه هاى جامعه سالم اسلامى بر مى شمارد و....

چـگـونـه مـى توان گفت كه دين را از سياست جدا مى داند و چگونه اجـازه مـى دهـد كه كارشناسان و ويژه كاران آن مكتب از سياست و اجتماع به دور باشند.

افـزون بـراين اگر دين تنها براى ساماندهى امور اخروى و معنوى بـشر برنامه داشته باشد آن همه آيات و روايات سياسى و اجتماعى بـراى چـيـست؟ بنابراين اين كه در متون دينى از سياست و حكومت سـخـنـى بـه ميان نيامده سخنى است واهى و به دور از خردورزى و برخاسته از جهل به آموزه هاى والاى اسلامى.

امـام از ژرفـاى دل و با تمام وجود ايمان داشت و آن هم ايمان آگـاهـانـه و از روى دانـش و بـصـيـرت كـه تـشكيل حكومت از سوى پـيـامبر(ص) وظيفه دينى و به دستور خدا و برابر قرآن مجيد بوده است.25

امام همه سونگر بود. اسلام را جامع مى ديد و يك سويه به مطالعه و داورى درباره اسلام نمى پرداخت.

امـام خـمـيـنى براى پيامبر اسلام(ص) سه مقام و سه جايگاه الهى بـاور داشـت: رسـالت قضاوت و رهبرى جامعه26. بر همين اساس آن حـضـرت تـشـكـيل حكومت داده و به اجراى آموزه هاى اسلام پرداخته اسـت. پـنـدارگـرايـان براى بافته ها و پندارهاى خود تنها به آيـاتـى كه بيانگر رسالت پيامبرند استدلال مى جويند و حال آن كه آيـات ديـگـرى در قـرآن وجـود دارد كـه به روشنى به وظيفه دينى پيامبر در جهت تشكيل امت و رهبرى آنان دلالت دارند.27

امـام خـمـيـنى منصب حكومت و قضاوت را با مرگ پيامبر(ص) پايان يـافته

( 77 )

نمى داند; بلكه پس از رحلت پيامبر(ص) براى امامان معصوم نـيـز ثـابت مى داند. عقيده دارد: گماردن جانشين در همين راستا از سـوى پيامبر اسلام(ص) صورت گرفته است و اگر پيامبر(ص) به اين بخش رسالت خويش عمل نمى كرد رسالت ناتمام بود:

(اگـر پـيـامـبر اكرم(ص) خليفه تعيين نكند (فما بلغت رسالته)28 رسـالـت خـويـش را بـه پايان نرسانده است. ضرورت اجراى احكام و ضـرورت قـوه مـجـريـه و اهـمـيت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عـادلانـه اى كه مايه خوشبختى بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرداف با اتمام رسالت باشد.)29

از سـخـنـان يـاد شـده بـه دسـت مى آيد كه اسلام داراى نظامهاى گـونـاگـون: سـيـاسـى اقـتصادى و ... است. مجرى اين نظامها در روزگـار حـضـور پـيامبر و امامان هستند. و در روزگار غيبت ولى فـقـيـه. ايـن چـنانكه خواهيم آورد نه تنها به حضور عالمان و فـقـيـهـان در صحنه سياست مى انجامد كه بر بايستگى و بايايى آن نـيـز دلالـتى روشن دارد. در اين نتيجه بين ديدگاه انتصاب و يا انـتـخاب و حتى وكالت فقيه تفاوتى نيست; زيرا بر اساس همه اين مـبـانـى محدوديت قلمرو مسووليت عالمان دينى به مسائل فردى و عبادات نادرست است.

شـمـارى از مدعيان جدايى دين از سياست بر اين پندارند كه: دين نـمـى تـواند و نبايد در شوون دنياى بشر از جمله سياست و حكومت دخالت كنند.

مـهـم تـريـن و مشهورترين دليل آنان در اين باب اين است: دين و آمـوزه هـاى ديـنـى ثـابت هستند و مقوله هاى اجتماعى و سياسى هـمـواره در حـال دگـرديسى و هماهنگ با دگرگونى فرهنگ و دانش و تـجـربـه هـاى اجـتماعى بشر شكل جديد به خود مى گيرند از باب نـمونه: روابطى كه در جامعه صنعتى وجود دارد هيچ گاه در جامعه هـاى بـدوى وجـود نـداشـته است. همچنين روابط مالى كه در جامعه پـيچيده امروزى وجود دارد در

( 78 )

جامعه بدوى صدر اسلام وجود نداشته اسـت. از ايـن دو مـقـدمـه نتيجه گرفته اند: چون دين ثابت با نـيازهاى دگرگون شونده نمى تواند همراه و همگام باشد پس تنها راه حـل ايـن اسـت كه: دين را از گردونه زندگى اجتماعى و سياسى دور كـنـيـم; چـرا كـه اصـرار بـر دخالت دين سبب عقب ماندگى و جلوگيرى از رشد جامعه و توسعه اجتماعى است.

از ديـدگاه امام اين پندار و گمان از آن جا ناشى شده كه اينان يا نتوانسته اند بين ثبات دين و آموزه هاى آن و نيازهاى دگرگون شـونـده انـسـان و زمان جمع كنند و يا به سبب هدفهاى كينه آلود سـيـاسـى بـه چنين تبليغاتى روى آورده اند. از ديدگاه متفكران اسـلامـى امام خمينى و شاگردان ايشان هر دو مقدمه دليل سست و بى بنيادند; زيرا:

الـف. بـسـيـارى از نيازهاى انسان هر چند در زمانها و مكانهاى گـونـاگـون بـه شـكـلـهاى مختلف بروز مى كنند اما در اصل ثابت هـسـتـنـد از بـاب نمونه: در زمينه روابط حقوقى و اقتصادى در گـذشـتـه قـراردادهايى همانند: بيع اجاره عقد شركت و... وجود داشـتـه امـروزه گرچه در شكل و قالب آنها دگرگونيهايى به وجود آمـده و روابـط حقوقى و معاملى شكلهاى پيچيده اى به خود گرفته انـد ولـى از جـهت حقوقى همان بيع و اجاره و شركت به شمار مى رونـد. بنابراين هم نيازهاى دنيوى ثابت وجود دارد و هم بسيارى از نـيازهاى دگرگون شونده ما مى توانند شكلهاى گوناگون نيازهاى ثابت به شمار آيند.

امام خمينى در پاسخ اين گروه در وصيت نامه سياسى الهى خويش مى نويسد:

(گـروه اول[ كـسـانـى كـه مـى گـويـند: احكام اسلام براى هزار و چـهارصدسال پيش وضع شده است و نمى تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كـنـد] كـه بـايـد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع نـدارنـد يـا غـرض مـنـدانه خود را به بى اطلاعى مى زنند; زيرا اجـراى قـوانـيـن بـر مـعيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگران و حـكـومـت جـائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و

( 79 )

فـحشاء و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عقل و عدل و استقلال و خـودكـفايى و جلوگيرى از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قـصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براى جلوگيرى از فساد و تباهى يك جامعه و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صـدها از اين قبيل چيزهايى نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بـشـر و زنـدگى اجتماعى كهنه شود. اين دعوى به مثابه آن است كه گـفته شود: قواعد عقلى و رياضى در قرن حاضر بايد عوض شود و به جـاى آن قـواعـد ديـگـر نـشـانـده شود. اگر در صدر خلقت عدالت اجـتـمـاعـى بـايـد جـارى شـود و از ستمگرى و چپاول و قتل بايد جـلوگيرى شود امروز چون قرن اتم است آن روش كهنه شده و ادعاى آن كـه اسـلام بـا نـوآوريـهـا مخالف است همان سان كه محمد رضا پهلوى مخلوع مى گفت :

(كـه اينان مى خواهند با چارپايان در اين عصر سفر كنند.) يك اتهام ابلهانه بيش نيست.)30

امـام در ادلـه سـخـنـان يـاد شده به معنى درست تمدن و نوآورى پـرداخـتـه و هـمـاهنگى اسلام و آموزه هاى آن را با نوع درست آن اعلام داشته است.

ب. ايـن ادعـا كـه آمـوزه هاى دينى همه ثابت و درخور انعطاف و دگـرگونى نيستند نيز درست نيست; زيرا در دين عناصرى وجود دارد كـه سـبـب انعطاف پذيرى آن در پاره اى از موارد و برابرى آن با نـيـازهـا و خـواسته هاى زمان مى گردد. اجتهاد پذيرى اسلام نقش زمـان و مـكـان در اجتهاد اختيارهاى حاكم اسلامى و حكم حكومتى قـوانـيـن ثـانـوى قاعده اهم و مهم و تقدم اهم بر مهم و... از عـواملى بشمارند كه برابرى آموزه هاى اسلام را با شرايط و موارد گـونـاگـون و نـويـن فراهم مى آورند. در پرتو اين عناصر پويا و كـارآمـد حـكومت اسلامى مى تواند با توجه به اصول و مبانى فقهى درهر

( 80 )

يـك از مـسـائل نوپيداى اجتماعى سياسى اقتصادى راه حل دينى ارائه دهد.

افـزون برهمه اينها مقصود از دخالت دين در شوون دنيوى بشر از جـمـله حكومت و سياست اين نيست كه در هر مورد جزئى حكمى داشته بـاشـد بـلـكه مقصود اين است كه اسلام اصولى دارد كه همه مسائل جزئى مورد نياز از آن قابل استنباط است.

از بـاب نـمـونـه: دزدى فـساد ستم به ديگران و... پديده هايى اجـتـماعى اند كه در زمان ما شكلهاى گوناگونى پيدا كرده اند كه بـا گـذشـتـه درخـور سـنـجش نيستند چه در شيوه و چه در گونه و چـگـونـگـى ولـى با اين حال اينها رويه ثابتى دارند و آن دست يـازى بـه حـدود و حـقوق ديگران است و اين امرى است ثابت. آنچه لازم بـوده بـيـان حـكـم كـلـى بـوده كـه خـداوند بيان فرموده و بـرابـرسـازى حـكـم كلى خداوند بر موارد جزئى به دست فقيهان اسلام شناسان مردم حاكمان و مجريان قانون است.

بـنابراين به بهانه دگرگونى نيازها نمى توان احكام كلى شريعت اسـلام را زير پا نهاد و آنها را احكامى مربوط به صدر اسلام و يا جـامـعه هايى همانند آن دانست آن گونه كه سكولاريستها و پيروان آنان مى گويند

( 81 )

.

بـا ايـن هـمه شگفت اين جاست كه شمارى از خام انديشان پنداشته انـد: بـه كـارگـيـرى عـنصر مصلحت در احكام حكومتى از سوى امام راحـل هـمـان جـدايـى ساختارى نهاد دين از حكومت و سكولاريزم و عـرفى شدن حكومت اسلامى است و مصلحت انديشى عنصرى برون دينى به شمار مى رود.

بـنـابراين به هر اندازه از مصلحت بهره ببريم به همان اندازه از دين و شريعت جدا شده ايم.31

مـا در گذشته در مقاله اى مستقل ثابت كرديم: مصلحت عنصرى اصيل ريشه دار و جوشيده از متن دين است و چيزى نيست كه بنابر نياز و كـاسـتـيـهـاى موجود در فقه به ابتكار امام خمينى وارد انديشه سياسى اسلام شده باشد.32

ج. جـدايـى نـاپذيرى دين و حكومت در دوران حضور: گروهى هر چند پـيـونـد ديـن و حـكـومت را پذيرفته ولى آن را ويژه دوره حضور مـعـصـومـان(ع) دانسته اند و بر اين باورند كه در روزگار غيبت قـيام و اقدام براى تشكيل حكومت اسلامى روا نيست. اين تفكر چون بـا خودكامگى حاكمان ستم ناسازگارى نداشت بلكه به گونه اى غير مـسـتقيم توجيه گر ناشايسته كاريهاى آنان نيز بود از سوى آنان پـشـتـيـبـانى مى شد و گسترش مى يافت تا جايى كه پيش از انقلاب اسـلامـى هـواداران اين انديشه با مبارزان و هواداران راه امام خـمينى سرناسازگارى گذاشتند و روحيه بى تفاوتى سكون و سكوت و ستم پذيرى را به كالبدها مى دميدند.

امام خمينى در كتاب ولايت فقيه ضمن بيان دليلهاى ولايت فقيه به اين تفكر و پيامدهاى زيانبار آن اشاراتى دقيق و ژرف دارد: (اعـتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمى تواند بگويد: ديگر لازم نيست از حـدود و ثـغـور و تـمـاميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم يا امروز مـالـيـات و

( 82 )

جـزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود قانون كـيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تـشـكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شـده و جامعيت و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.)33

چـون در گـذشته در مقاله اى مستقل به شرح به اين ديدگاه و نقد مـبـانـى آن پرداخته ايم 34 در اين جا به همين اندازه بسنده مى كنيم.

سيره پيامبران و امامان معصوم(ع)

بـا نـگـاهى به تاريخ و آيات قرآن در مى يابيم: پيامبران الهى بـيـش از ديگران با سياست سروكار داشته اند به گونه اى كه همه پـيـامبران با دشمنى و كينه توزى پادشاهان و دنياداران روبه رو شـده اند. رويارويى حضرت ابراهيم(ع) با نمرود حضرت موسى(ع) با فـرعـون و قـارون قـيام حضرت عيسى(ع) در برابر رهبران يهودى و حـكـومـت دسـت نـشانده حاكم بر فلسطين كه به پى گيرى دستگيرى و مـحـكـوم شـدن آن حضرت انجاميد نهضت و دعوت پيامبر اسلام(ص) از قـدرتـهاى بزرگ آن روزگار همه و همه گواه آن است كه پيامبران الـهـى نه تنها با سياست و حكومت كار دارند كه با همه طاغوتها به نبرد برخاسته و تا براندازى آنان از پاى ننشسته اند.35

قـرآن برقرارى عدل و قسط در جامعه بشرى را از هدفهاى پيامبران الهى شمرده است:

(لـقـد ارسـلـنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان لـيـقـوم الـنـاس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس.)36

مـا پـيـامـبران را با دليلهاى روشن فرستاديم و با آنان كتاب و مـيـزان فـرو فرستاديم تا مردم عدل و قسط را بپادارند و آهن را فرستاديم كه در آن صلابت شديد و سودهايى براى مردم است

( 83 )

.

تـكـيه بر حديد به عنوان عامل قدرت بيانگر بازدارنده هايى است كـه در راه تـعـالـى و تكامل جامعه اسلامى و انسانى وجود دارند.

ايـن بـدان سـبـب اسـت كـه پيامبران براى نجات و برقرارى عدالت اجـتـمـاعـى دگـرگـونى بزرگى را در جامعه به وجود مى آورند تا نـابـسـامانيها را ريشه كن ساخته و دنيا را به شكلى نو بسازند. روشـن اسـت كه ستمگران با اين دگرگونى كه اركان حاكميت آنان را بـه لـرزه درمـى آورد به رويارويى بر مى خيزند. در اين جاست كه پـيـامـبـران پس از ارائه نشانه هاى روشن و عرضه معيارهاى سنجش بـراى پـديـد آوردن جـامـعـه و حكومتى خدايى نياز به (حديد) و حركتهاى مسلحانه پيدا مى كنند:

(وكـايـن مـن نبى قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله وماضعفوا وما استكانوا والله يحب الصابرين.)37

چـه بسا از پيامبران كه خدا دوستان بسيارى همراه آنان به نبرد پـرداخـتند و در آنچه در راه خدا به آنان رسيد سستى نگرفتند و ناتوان نشدند. خدا صابران را دوست دارد.

امـام خمينى در تفسير آيه: (لقد ارسلنا...) به شرح سخن گفته كه چكيده اى از آن را در اين جا مى آوريم:

(هـمـه انـبيا از آدم تا خاتم براى اصلاح جامعه آمده اند و در ايـن راستا تلاشهاى بسيار كرده اند. آيه شريفه (عدالت اجتماعى) در مـيـان مـردم را يـكـى از اهداف پيامبران دانسته است. تناسب (حـديـد) بـا بـر پـايـى عـدالـت اجتماعى به اين صورت است كه:

پـيامبران دعوت خود را شروع مى كنند و در جهت پياده كردن اهداف خـود هـسـتـنـد اگـر گروهى سد راه شدند نخست بايد با بينات و مـوازيـن بـا آنـها سخن گفت و اگر نشنيدند با (حديد) بايد در بـرابـر آنـهـا ايـسـتاد. همه

( 84 )

پيامبران اين گونه بودند. خداوند مـوسـى(ع) را بـه سـراغ فرعون مى فرستاد كه با سخنان نرم با او سـخـن بـگـويد و وقتى اين سخنان در او كارگر نمى افتد نوبت به قـيـام مـى رسـد. آيـا مـى شود گفت كه: پيامبر اسلام(ص) كارى به جـامـعه نداشته است. آن بزرگوار كدام روزش از مسائل سياسى خارج بـود؟ دولت تشكيل مى داد با كسانى كه بر ضد اسلام و مردم بودند جـنگ مى كرد. مساله دخالت در سياست در راس تعليمات انبياست مگر قيام به قسط بدون دخالت در سياست امكان پذير است.)38

روشـن است كه اگر پيامبران در انديشه درهم شكستن سلسله ستمگران نـبـودنـد و نـجـات انسانها را از نظامهاى شيطانى هدف قرار نمى دادنـد نـه نـيـازى بـه شمشير بود نه نيروى مسلح و نه نبرد و درگـيـرى. تـنـهـا و تنها تبليغ معارف دينى بدون اجراى آنها در مـحـيـطـ اجتماع چه ضررى براى حاكمان ستم و مفسدان داشت كه از گـسـتـرش آن جلو مى گرفتند؟ اگر حاكميت با ستم و ستمگران باشد چـنـد جـمله موعظه بدون هيچ درگيرى چه اثرى خواهد داشت كه آنان را وادار به رويارويى كند؟

گزيده سخن: دقت در هدفهاى پيامبران الهى و شيوه برخورد آنان با قـدرتـهـاى زمـان نـشـانگر دخالت آن بزرگواران در سياست و تلاش گـسترده و ژرف و همه سويه آنان براى برپايى حكومت الهى است. در تـشـكـيل حكومت به وسيله پيامبر گرامى اسلام(ص) ترديدى نيست. پس از هـجرت به مدينه تشكيل حكومت از نخستين كارهاى آن حضرت بود.

پـيـامبر(ص) مسجد را كانون اسلام و مركز ساماندهى به امور سياسى و اجتماعى قرارداد و خود به عنوان رهبر دينى سياسى كارها را به دسـت گـرفـت و كـارگـزارانـى بـه ديگر جاها گسيل داشت و آنى از سـرپـرسـتـى مـردم و رسـيـدگـى بـه امور اجتماع و ساماندهى روى برنگرداند.

امـام خـمينى به شرح در اين باره سخن گفته كه چكيده اى از آن را در اين جا مى آوريم:

(اسـتـعمارگران براى انزواى روحانيت جدايى سياست از ديانت را طـرح كـردنـد. سـرسـپـردگان استعمار و روحانيون دربارى نيز به تـبليغ اين مساله پرداختند. بنابر منطق اين طايفه كه مى گويند:

مـسـلـمـان نبايد در سياست دخالت كند به پيامبر اسلام(ص) ايراد وارد مـى كـنـند چون رسول الله پايه سياست را در ديانت گذاشته اسـت. تـشـكـيـل حـكـومت و مراكز سياست داده است. اين آخوندهاى دربـارى يـا بـايد پيامبر اكرم(ص) و خلفاى اسلام را طرد كنند و بـگـويـنـد آنها مسلم نبوده اند براى اين كه دخالت در سياست مى كرده اند و يا بايد خود و حكومتهاى خود را تخطئه كنند.)39

شـمـارى از روشـنـفـكران مذهبى با الگوگيرى از بحثهاى متفكران غـربـى چـنـيـن گمان برده اند: هدف بعثت پيامبران تنها خدا و آخـرت بوده است و پيامبران كارى به حكومت و سياست نداشته اند. اگـر مـى بـيـنيد پيامبر اسلام(ص) نيز تشكيل حكومت داده همانند يـكـى از مـردم با تقاضاها و بيعت مردم به چنين كارى دست زده و گرنه در اسلام هيچ دستورى درباره حكومت نرسيده است!

عـلـى عـبـدالـرازق در بـين اهل سنت و دكتر مهدى حائرى و مهندس بازرگان از اين جمله اند.

مـا در هـمين نوشتار و با استناد به آيات و روايات ثابت كرديم. كـه پـيـامـبران براى تشكيل حكومت آمده اند و نيز با استناد به آيـات و روايـات آورديـم كـه مـقـام و مـنصب حكومت و قضاوت از مـقـامـهـاى ديـنـى پـيـامـبر(ص) بوده است و واگذار شده از سوى خداوند.40

( 85 )

يـعـنى خداوند آن حضرت را امام و رهبر مسلمانان قرار داده و از آنـان خـواسته است كه از پيامبر(ص) پيروى كنند. پيامبر اسلام(ص) نـيز به دستور خداوند امامان معصوم را به اين مقام برگمارد. از ايـن روى مـى تـوان گـفـت: در فرهنگ شيعى (امامت) تجسم (فلسفه سـياسى اسلام) است. در اين فرهنگ (امامت) الگوى رهبرى و حاكميتى است كه از متن اسلام بيرون مى آيد.

امـام خـمـينى در ذيل آيه شريفه: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولـى الامـر منكم) به اين نكته اشاره كرده41 و از اين شبهه كه ديـن و پيامبر(ص) نقشى در اداره زندگى مردمان ندارند و تنها به كار آخرت مى پردازند به گونه استدلالى و روشن پاسخ داده است.42

از نگاه شيعه امامان معصوم(ع) به حكم اين كه راه پيامبر(ص) را مـى پـويـنـد و هـمـان را ادامـه مى دهند رسالتى را كه بر دوش دارنـد هـمـان رسـالـتـى است كه پيامبر(ص) بر دوش داشت: اجراى آيينها و دستورهاى اسلام و برپايى حكومت قسط و عدل.43

امام خمينى مى گويد:

(بـنـاى انـبـياء و اهل بيت عليهم السلام اين نبود كه از مردم كـناره گيرى كنند آنان با مردم بودند و هر وقت دستشان مى رسيد حكومت را مى گرفتند.)44

از بـاب نمونه امام على(ع) حكومت تشكيل داد و كارگزارانى براى اداره امـور سـيـاسـى قـضـايـى و اقتصادى به اين سوى و آن سوى سـرزمينهاى اسلامى گسيل داشت.45 پس از امام على(ع) امام حسن(ع) حـكـومـت را بـه دسـت گرفت ولى با پديد آمدن پديده ها و شرايط ويـژه اى نـاگـزيـر به صلح شد با اين حال در همان قرارداد با معاويه قيد كرد: پس از او حكومت به وى واگذار گردد.46

قـيـام امام حسين(ع) نيز براى دگرگونى حكومت باطل و حاكميت حق بود:

(سـيـدالشهداء سلام الله عليه وقتى مى بيند كه يك حاكم ظالمى

( 86 )

جـائـرى در بين مردم دارد حكومت مى كند تصريح مى كند حضرت: كه اگـر كـسـى بـبيند كه حاكم جائرى در بين مردم حكومت مى كند به مـردم ظلم مى كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيرى كند هر قدر كه مـى تـوانـد با چند نفر با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ نـبـود ولكن تكليف بود آن جا كه بايد قيام كند و خونش را بدهد تـا ايـن كـه ايـن مـلـت را اصـلاح كـند تا اين كه علم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد.)47

پـس از امـام حسين(ع) نيز نشانه هاى بسيارى در زندگى امامان(ع) بـه چـشـم مـى خـورد كه آن بزرگواران براى به دست آوردن حاكميت سياسى تلاش مى ورزيده اند.

پاسخ به يك پندار

شـمـارى بـر ايـن پـنـدارند: امامان معصوم(ع) در مسائل سياسى و اجـتماعى بيش تر نقش منفى داشته و براى خود در زندگى سياسى و اجـتـمـاعـى رسـالـتى نمى شناخته و داعيه و آرزويى براى قدرت و تـشـكـيـل حكومت نداشته و اگر گاه با حاكمان زمان خود درگير مى شده اند براى دفاع از خود بوده است نه بر پايى حكومت.

يـكى از اين پندار گرايان خام انديش پس از آن كه نبوت و حكومت را ناسازگار با هم مى بيند48 مى نويسد:

(على(ع) پس از پيامبر اسلام(ص) هيچ تلاشى براى دستيابى به حكومت از خـود نـشان نداد و حتى به هنگام بيعت پس از كشته شدن خليفه سـوم از آنـان مى خواست كه او را رها كنند و در پى رهبر ديگرى بـاشند. امام حسن(ع) نيز آشكارا با معاويه صلح كرد و حكومت را بـه او واگذاشت. اگر على(ع) و يا امام حسن(ع) حكومت را ماموريت

( 87 )

الـهـى يـا نـبـوى مـى دانستند به خود اجازه چنين كارى را نمى دادنـد. حركت امام حسين(ع) نيز صد درصد دموكراتيك و دفاعى بود.

افـزون بـر هـمـه ايـنـهـا امـام صادق(ع) نيز هنگامى كه نامه ابـومـسلم خراسانى را دريافت مى كند كه براى به دست گرفتن خلافت تـقـاضـاى بيعت كرده بود پاسخ امام منفى بود. امام رضا(ع) هم حكومت را نپذيرفت و جانشينى مامون بر آن حضرت تحميل شد.)49

پـاسخ اين سخن بسيار روشن است. كسى كه اندك مطالعه اى در تاريخ اسـلام داشـتـه بـاشـد بـه خوبى در مى يابد چرا حضرت امير(ع) مى فـرمـايد مرا رها كنيد و يا امام حسن(ع) به صلح تن در مى دهد و يا چرا امام حسين(ع) اگر هدف دفاعى داشت در مدينه و يا در مكه دسـت به اين كار نزد و فرسنگها راه پيمود و در يك بيابان خشك و سـوزان بـه دفاع برخاست و يا چرا امام صادق(ع) به نامه ابومسلم خراسانى پاسخ منفى داد و يا امام رضا(ع) ولايتعهدى مامون را نمى پـذيرفت؟ البته به طور گذرا به اين مسائل خواهيم پرداخت پيش از آن بـرگـى از وصـيـت نـامـه امـام را مطالعه مى كنيم كه هم به زيـبـايـى اصـل شبهه را طرح كرده و هم افزون بر پاسخ پيامدهاى زيانبار اين گونه انديشيدن را نمايانده است:

(آنـچـه گـفته شده و مى شود كه انبياء عليهم السلام به معنويات كـار دارنـد و حكومت و سررشته دارى دنيايى مطرود است و انبيا و اولـيـا و بـزرگـان از آن احـتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كـنـيـم اشـتـبـاه تـاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن مـلـتـهـاى اسـلامـى و بـازكـردن راه بـراى استعمارگران خونخوار اسـت;زيـرا آنـچـه مـردود اسـت حـكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و سـتمگرى است كه براى سلطه جويى و انگيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تـحـذيـر نـموده اند

( 88 )

جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طـاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غـافـل كند. و اما حكومت براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بن داوود و پـيـامـبـر عـظـيـم الـشان اسلام صلى الله عليه وآله و اوصياى بـزرگوارش براى آن كوشش مى كردند. از بزرگ ترين واجبات و اقامه آن از والاتـريـن عـبـادات اسـت چـنـانچه سياست سالم كه در اين حـكـومـتـهـا بـوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هوشيار ايـران بـا ديد اسلامى اين توطئه ها را خنثى نمايند و گويندگان و نـويـسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه گر را قطع نمايند.)50

آنـچـه اين شبهه ها را از بنيان فرو مى ريزد اين است كه مدعيان بـراى اثبات ادعاى خود گزينش عمل كرده اند و با اشاره به قعطه هـايـى از تـاريخ بدون تحليل شرايط زمان و مكان به نتيجه گيرى پرداخته اند.

عـلى(ع) و حكومت: اما اين سخن كه على(ع) براى دستيابى به حكومت پـس از پـيـامـبر(ص) هيچ تلاشى انجام نداد بسيار سست و بى پايه اسـت; زيـرا رفتار و سخنان آن بزرگوار عكس اين مطلب را نشان مى دهـد. تلاش آن حضرت براى دستيابى به حكومت به اندازه اى بود كه گـروهى او را متهم به آزمندى در حكومت كردند و امام در پاسخ مى فرمايد:

(انما طلبت حقا لى وانتم تحولون بينى و بينه.)51

مـن حـق خود را طلب كردم و شما مى خواهيد بين من و حقوقم جدايى افكنيد.

( 89 )

عـلى(ع) براى دستيابى به حق خود در دل شب به همراه حضرت فاطمه و دو فـرزنـدش به خانه هاى انصار رفت و از آنان خواست كه او را در رسـيدن به حكومت يارى دهند. متاسفانه به جز شمارى اندك به بـهـانـه ايـن كه كار از كار گذشته آن حضرت را يارى ندادند.52 بـنـابـراين اگر مقصود اين است كه آن حضرت در مرحله نخست براى بـه دست گيرى حكومت تلاش نكرد اين برخلاف رفتار و سخنان آن حضرت اسـت و اگـر مقصود سكوت و رويارو نشدن با خلفا باشد تا اندازه اى درسـت اسـت. آن حضرت پس از آن كه زمينه لازم را براى استقرار حـكـومـت حـق نـديد و از سوى ديگر مصلحت اسلام و مسلمانان را در سـكـوت و حـتـى هـمكارى ديد براى مدتى سكوت كرد ولى بارها به روشـنـى اسـتـدلال مى فرمايد: حكومت حق او بوده است و ديگران به زور آن را در دست گرفته اند.53

امـا ايـن كـه نـويسنده نامبرده نوشته: آن حضرت از پذيرش حكومت سـربـاز زد و ايـن جـمله حضرت را دليل آورده: (دعونى و التمسوا غيرى)54 درست نيست.

امـام بـا جـمله ياد شده مى خواست شرايط خود را اعلام و با روى آورنـدگان به خود حجت را تمام كند.55 به گفته ابن ابى الحديد پـس از كـشـته شدن عثمان گروهى به نزد على(ع) آمدند و پيشنهاد بـيـعت و خلافت كردند به شرط آن كه آن حضرت براساس كتاب خدا و سـنـت پيامبر(ص) و سنت خلفاى پيشين رفتار كند. (همان شرايطى كه در شـوراى شش نفره به آن حضرت عرضه شد) على(ع) با اين شرط آنان مـخـالـفـت كـرد; چـرا كـه آن را نادرست مى دانست. سخن ياد شده (دعـونـى والـتـمسوا غيرى) در پاسخ به اين گروه بود. بنابراين حـضـرت از پـذيـرش حـكومت سرباز نزد بلكه از حكومتى كه عمل به سـيـره خـلفاى پيشين جزو شرايط آن باشد سرباز زد. در خود همين خـطـبه نيز فرازهايى وجود دارد كه سخن ابن ابى الحديد را تاييد مى كند. حضرت پس از فراز ياد شده مى فرمايد:

( 90 )

(واعـلـمـوا انـى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب.)56

بـدانـيـد كـه اگر من پيشنهاد شما را بپذيرم با شما چنانكه مى دانـم رفتار خواهم كرد و به گفته هيچ كس و نكوهش هيچ فردى گوش نخواهم داد.

صـلـح امام حسن(ع): امام حسن(ع) ناگزير به صلح و واگذارى حكومت بـه مـعـاويـه شـد. امـام در پـاسخ به اعتراض يكى از يارانش در واگذارى حكومت به معاويه فرمود:

(والـلـه مـا سـلـمـت الامر اليه الا انى لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بينى و بينه.)57

سـوگـنـد به خداوند كه حكومت را به معاويه وانگذاشتم مگر براى ايـن كه يار و ياورى نداشتم. اگر ياور داشته باشم شبانه و روز با معاويه خواهم جنگيد تا خداوند بين من او حكم فرمايد.

حـضـرت در اين پاسخ به نبود ياران و در پاسخهاى ديگرى كه داده اسـت بـه مصلحت مردم و جلوگيرى از كشتار بى حاصل اشاراتى دارد در ماده دوم نامه قيد شده: در صورت مرگ معاويه حكومت به حسن و حـسـين(ع) برسد.58 اگر امام حسن(ع) حكومت را حق خود و سپس امام حـسـين(ع) نمى دانست شرط ياد شده معنايى نداشت. افزون بر اين در مـوارد بـسـيـار حـكـومت راحق خود و معاويه را غاصب حق خود شمرده است.59

واما اين كه نوشته است: قيام امام حسين(ع) صرفا دموكراتيك و در پـاسـخ بـه درخواست مردم كوفه بود و در نتيجه قيام و نهضت امام حـسين(ع) وظيفه شرعى و رفتار دينى او نبوده است;يعنى اگر مردم از امام دعوت نمى كردند قضيه كربلا و عاشورا مشروع نبود.

( 91 )

با نگاهى گذرا به تاريخ مى يابيم كه نهضت و قيام امام حسين(ع) پـيش از دعوت مردم كوفه آغاز شده است. مردم كوفه وقتى كه ديدند امـام حـسـين(ع) يزيد را به رسميت نشناخته و مدينه را به عنوان اعـتـراض تـرك كرده است از وى دعوت كردند تا به كوفه بيايد و تـشـكيل حكومت بدهد و مردم كوفه در كنار وى خواهند بود. براساس گفته هاى خود آن حضرت هدف او از نهضت اصلاح امت اسلامى و انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر بود.60

امـام خـمـيـنـى در جاهاى گوناگون به شرح درباره نهضت عاشورا و هـدفـهـاى رهبر و جلودار آن سخن گفته است. در پاره اى از موارد بـا اسـتـنـاد به سخنان خود آن حضرت به روشنى بيان كرده: امام حـسـيـن(ع) براى اصلاح امور امت و تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و نـهـضـت عـاشـورا را بـه وجـود آورد. بنابراين از ديدگاه امام خـمـيـنـى نهضت امام

( 92 )

حسين(ع) نهضتى دينى شرعى و براساس وظيفه ديـنى وى بوده است. امام حسين(ع) در روايات بسيار حكومت را حق خـود و امـامان پس از خود دانسته و بر آن تاكيد مى كند از باب نمونه آن حضرت مى فرمايد:

(مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء بالله الامناء على حلاله وحرامه.)61

اسـاس كـارها بايد در دست عالمانى باشد كه خدا باور و آشناى به دسـتـورهـاى او بـاشند. عالمانى كه در انجام حلال و حرام خداوند امين و درستكارند.

امـام حـسـين(ع) در سخنان ياد شده متولى اجراى احكام شريعت را عـالـمـان ديـن مى داند. آيا اين كه مقصود از: (العلماء بالله) تـنـهـا امـامـان مـعصوم هستند يا فقهاى داراى شرايط را نيز در روزگـار غـيـبت شامل مى شود؟ محل بحث ما نيست. در هر حال حديث يـاد شـده ادعاى آنان را رد مى كند; زيرا در اين روايت امام(ع) حكومت را حق عالمان دانسته است.

امـام خـمينى در كتاب ولايت فقيه به شرح اين روايت پرداخته و مى نويسد:

(از ايـن روايـت دو مـطلب مهم به دست مى آيد: يكى ولايت فقيه و ديـگرى اين كه: فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهى از مـنـكـر حـكـام جـائـر را رسـوا و مـتزلزل و مردم را بيدار گـردانند تا نهضت عمومى مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامى را برقرار سازد.)62

امام حسين(ع) در پاسخ به درخواست بيعت با يزيد مى فرمايد:

(انـى لا ابـايـع لـه ابـدا لان الامـر انـمـا كـان لى من بعد اخى الحسن.)63

به هيچ روى با يزيد بيعت نمى كنم چون حكومت پس از برادرم امام حسن(ع) حق من است.

( 93 )

و بـه هنگام رويارويى با سپاه دشمن درنهضت كربلا از قول پيامبر اسلام(ص) نقل مى كند:

اى مـردم! رسول خدا فرموده است: هر كس حاكم ستمگرى را ببيند كه بـه حقوق الهى و احكام دين تجاوز مى كند پيمان خدا را مى شكند و با سنت پيامبر(ص) مخالفت مى ورزد و به بندگان خدا ستم روا مى دارد و در بـرابـر چـنـيـن حاكم ستمگرى واكنش نشان ندهد گناه هـمـان سـتـمـگـر را دارد خداوند او را به جايى مى برد كه همان ستمگر را مى برد.

امـام حـسين(ع) پس از آن كه فساد دستگاه حكومت را افشا مى كند به روشنى مى فرمايد:

(مـن از هـركـس شـايسته ترم كه وضع موجود را تغيير دهم... شما نـيـز بـايد از روش من در مبارزه با ستم پيروى كنيد; زيرا عمل من براى شما حجت و سرمشق است.)64

امـام خـمـيـنـى با استناد به روايت ياد شده مبارزه با ستم و تـشـكيل حكومت اسلامى را از هدفهاى امام حسين(ع) در نهضت عاشورا بر مى شمارد.65

بـنـابـراين حركت امام حسين(ع) صرفا دموكراتيك و يا تنها براى دفـاع از جـان و نـامـوس خـود نبود بلكه حركتى دينى بود براى مـبـارزه بـا ستم و واژگون ساختن حكومت يزيد و تلاش براى برپايى حكومت اسلامى.

امـام صادق(ع) و ابومسلم خراسانى: رد پيشنهاد ابومسلم خراسانى بـه هـيـچ روى نـمـى تواند دليلى بر سرباز زدن امام صادق(ع) از حكومت باشد زيرا:

1. امـام صادق(ع) شرايط را براى مبارزه مسلحانه آماده نمى ديد. روايت سدير دليل خوبى بر اين مطلب است.

( 94 )

سدير صيرفى به امام صادق(ع) اعتراض مى كند: چرا قيام نمى كنى؟

حـضرت در پاسخ از نبود شرايط و يارانى كه بتوانند او را در امر نهضت يارى دهند سخن مى گويد.66

2. امـام صـادق(ع) مـى دانست كه ابومسلم و همچنين ابومسلمه در ايـن دعـوت راست نمى گويند و با او نيستند و تنها مى خواهند از آبـرو و جـايـگـاه و نـفـوذ وى براى رسيدن به آرزوهاى خود سود ببرند.

ابـومـسـلـم خـراسانى هر چند به ظاهر به امام صادق(ع) نامه مى نـويـسـد ولـى وابسته و مامور بنى العباس بود. او نخست از سوى ابـراهـيـم عباسى به خراسان اعزام شد و پس از مرگ او از مبلغان بـرادرش سـفاح شد و در زمان وى همواره مورد احترام بود. پس از وى منصور عباسى از قدرت او دچار ترس و وحشت شد و او را كشت.

بـنابراين امام چون از نيت او آگاهى داشت نه تنها دعوت او را نـپـذيـرفـت به عبدالله كه او نيز نامه اى از ابومسلم دريافت كـرده بـود يادآور شد: فريب او را نخورد; چرا كه بنى عباس اين اجـازه را بـه تـو و فـرزندان امام حسن(ع) و همچنين به فرزندان امـام حـسين(ع) نخواهند داد كه به حكومت برسند. اما عبدالله به جـاى پند گرفتن از امام(ع) آن بزرگوار را متهم به حسادت كرد.67 نـتيجه آن شد كه عبدالله و يارانش همگى به وسيله سفاح گرفتار و يا كشته شدند.

امـام رضا و نپذيرفتن ولايتعهدى: به چه دليل امام رضا(ع) خلافت و يا ولايتعهدى مامون را در مرحله نخست نمى پذيرفت؟

آيا مامون در واگذارى حكومت به امام(ع) صداقت داشت و يا اين كه هدفهاى سياسى ديگرى داشت؟

( 95 )

آيا مامون با اين كار در صدد جذب ايرانيان و يا نابودى قيامهاى عـلـويـان نـبود؟ آيا مامون با اين كار نمى خواست به حكومت خود مشروعيت ببخشد؟ و....

پـژوهـشـگران بر اين باورند: مامون در پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى صـداقـت نـداشـت بـلكه انگيزه هاى سياسى مانند: جذب ايرانيان سـركـوب نـهـضتها و قيامهاى علويان مشروع جلوه دادن حكومت خود و... او را بـه ايـن كـار وادار كـرده بـود. از ايـن روى امام رضـا(ع) از پـذيرش پيشنهاد مامون سرباز مى زند; اما نه به علتى كـه حـكـومـت را حـق الهى و شرعى خود نمى داند آن گونه كه اين آقـايـان پـنداشته اند بلكه به همان دليل كه حكومت را حق الهى خـود مـى دانـد پـيـشـنـهاد مامون را رد مى كند; چرا كه پذيرش پيشنهاد; يعنى تاييد و به رسميت شناختن مامون.

در پـاسـخ به مامون امام انگيزه خود را در نپذيرفتن خلافت چنين بيان مى فرمايد:

(ان كـانـت هـذه الـخلافه لك والله جعلها لك. فلايجوز لك ان تخلع لـبـاسـا الـبسكه الله و تجعله لغيرك و ان كانت الخلافه ليست لك فلايجوز لك ان تجعل لى ما ليس لك.)68

اگـر اين خلافت از آن توست و خدا آن را به تو داده در اين صورت روا نيست حكومتى كه خدا به تو داده آن را به ديگرى واگذار كنى. و امـا اگـر خـلافت از آن تو نيست تو نمى توانى آن را به ديگرى واگذارى.

امـام در هـمين روايت از انگيزه هاى مامون در پيشنهاد واگذارى حـكـومـت بـه وى سـخـن گفته است. مامون نيز در اين گفت وگو به روشـنـى مى گويد: بايد ولايتعهدى را بپذيرى. امام ناگزير مى شود و با شرايطى ولايتعهدى را مى پذيرد.

امـام(ع) پـس از مـراسم بيعت اجبارى در حضور مردم و ديگران مى فرمايد:

(لـنـا عليكم حق برسول الله و لكم علينا به حق فاذا انتم اديتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم.)69

( 96 )

مـا اهل بيت به واسطه رسول خدا(ص) بر شما مردم حقى داريم شما نـيز بر ما حقى داريد وقتى كه شما حق ما را به ما داديد بر ما لازم است كه حقوق شما را رعايت كنيم.

مـامـون انتظار داشت كه: امام رضا(ع) به ستايش او بپردازد ولى آن بـزرگـوار هـيـچ گـونه اشاره اى به مامون نكرد بلكه خود را صاحب حق معرفى كرد.

امام رضا(ع) تنها همين سخن را ندارد. همين مطلب را در جاى ديگر بـه روشنى بيان مى فرمايد70 و يا از حوزه كارى گسترده امام سخن مـى گـويد71 و يا در پاسخ خرده گيرندگان برخود كه چرا حكومت را پذيرفته و آيا با زهد سازگارى دارد مى فرمايد:

(ريـاست با زهد و تقوا ناسازگارى ندارد ولى من حكومت مامون را مشروع نمى دانم و بر پذيرش ولايتعهدى او ناگزير شده ام.)72

يا:

(اى فلان آيا پيامبر بالاتر است و يا وصى و جانشين او؟

مرد گفت: پيامبر.

فرمود: آيا مسلمان بهتر است يا مشرك؟

مرد گفت: مسلمان.

امـام فـرمـود: يوسف با آن كه پيامبر بود از عزيز مصر كه مشرك بـود خـواست كه او را به سرپرستى خزائن و امور اقتصادى بگمارد و حـال آن كـه مامون مسلمان است و من وصى پيامبرم. با اين حال بر اين كار ناگزير شدم.)73

افـزون بـر آنـچـه كـه يادآور شديم نشانه هاى بسيارى در زندگى امـامـان بـه چـشـم مـى خورد كه آنان براى به دست آوردن حاكميت سـياسى تلاش مى ورزيده و ديگران را

( 97 )

غصب كننده حق و حكومت خود مى دانـسـتـه و از شيعيان مى خواسته اند: با آنان همراهى و همكارى نـداشـتـه بـاشـند74 و براى اين كه امور شيعيان زمين نماند. به تـشـكيل دولت در دولت تشويق مى كرده اند75. دلالت مقبوله عمر بن حنظله بر چنين مطلبى روشن است.

امام خمينى در كتاب ولايت فقيه به سيره امامان(ع) اشاره كرده و بـه بسيارى از شبهه هاى ياد شده پاسخ گفته است. در بخشى از آن گفتار بلند مى نويسد:

(ائـمـه عـلـيـهـم الـسـلام و پيروانشان يعنى شيعه هميشه با حـكـومـتـهاى جائر و قدرتهاى سياسى باطل مبارزه داشته اند. اين مـعنى از شرح حال و طرز زندگانى آنان كاملا پيداست... حكام جور هـميشه ازائمه(ع) وحشت داشتند آنها مى دانستند كه اگر به ائمه عـلـيـهـم الـسلام فرصت بدهند قيام خواهند كرد و زندگى توام با عـشـرت و هوسبازى را بر آنها حرام خواهند كرد. اين كه مى بينيد هـارون موسى بن جعفر(ع) را مى گيرد و چندين سال حبس مى كند يا مـامون حضرت رضا(ع) را به مرو مى برد و تحت الحفظ نگه مى دارد و سـرانـجـام مـسـموم مى كند نه از اين جهت است كه سيد و اولاد پـيـغـمبرند و اينها با پيغمبر مخالفند... اينها مى دانستند كه اولاد عـلـى(ع) داعـيه خلافت داشته و بر تشكيل حكومت اسلامى اصرار دارنـد و حـكومت و خلافت را وظيفه خود مى دانند چنانكه روزى به امـام پـيـشـنـهاد شد: حدود (فدك) را تعيين فرمايد تا آن را به ايـشـان بـرگردانند طبق روايت حضرت حدود كشور اسلامى را تعيين فـرمـود: يـعـنـى تـا اين حدود حق ماست و ما بايد بر آن حكومت داشته باشيم و شما غاصبيد.)76

امـام در ادامـه سخنان بالا به عالمان و فقيهان دردآشنا و آگاه مـى گـويـد: بـايـد بـه پاخيزيد و حكومت ستم را سرنگون سازيد و حكومت اسلامى را برپا كنيد.

( 98 )
روحانيان وارثان پيامبران و امامان معصوم(ع)

جـايـگـاه و رسـالـت حـوزويان و عالمان بيدار و آگاه دين همان جـايـگـاه و رسـالت پيامبران الهى است. همان گونه كه مبارزه با سـتـم در افـتـادن بـا قـدرتهاى زورمند و زورگو و رهبرى سياسى مـردم از بـر نامه هاى پيامبران از جمله پيامبر گرامى اسلام(ص) بـوده است عالمان دين نيز بايد در صحنه هاى گوناگون اجتماعى بـه عـنوان وظيفه اى الهى حضور داشته باشند و براى اجراى آموزه هـاى اسلام از راه برقرارى حكومت اسلامى تلاش ورزند. از اين روى در روايـات از آنـان به عنوان: (امين)77 (خليفه)78 و (وارث)79 پيامبران ياد شده است.

امـام خـمـينى با شرح اين روايات به يكسانى وظيفه و قلمرو كارى پـيـامـبران و عالمان دينى نظر داده است از باب نمونه در كتاب (ولايت فقيه) مى نويسد:

(الـفـقـهاء امناء الرسل; يعنى كليه امورى كه به عهده پيامبران اسـت فقهاى عادل موظف و مامور انجام آنند... فقط فقهاى عادلند كـه احـكـام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر مى گردانند حـدود و قـصـاص را جـارى مـى نـمـايند حدود و تماميت ارضى وطن مسلمانان را پاسدارى مى كنند.

خـلاصـه اجـراى تـمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست... هـمـان طـور كـه پـيـغمبر اكرم(ص) مامور اجراى احكام و برقرارى نـظامات اسلام بود و خداوند او را حاكم و رئيس مسلمين قرار داده و اطـاعـتـش را واجـب شـمرده است فقهاى عادل هم بايستى رئيس و حـاكـم باشند و اجراى احكام كنند و نظام اجتماعى اسلام را مستقر گردانند.)80

با اين نگرش پيوند حوزه و سياست پيوندى برخاسته از روح دين و مـتن شريعت

( 99 )

است و كسانى كه جز اين گفته و نوشته اند و حركتها و خـيزشهاى عالمان شيعى را معلول جبرهاى اجتماعى و سياسى پنداشته اند به بيراهه رفته و نادرست سخن گفته اند.81

بر اين اساس دخالت حوزه در سياست از محكمات انديشه امام خمينى اسـت. ايـن بـاور را امام بارهاى بار پيش از انقلاب اسلامى در آثـار گـونـاگـون خود و پس از آن در مناسبتهاى مختلف عرضه كرد. بـالاتـر آن بزرگوار سكوت بى تفاوتى و كناره گيرى روحانيت را از مـسائل سياسى و اجتماعى با اسلام راستين و رسالتهاى اجتماعى كه عالمان دين بر عهده دارند ناسازگار مى ديد82 و با تاكيد از آنـان مـى خـواسـت كـه در صحنه هاى گوناگون اجتماعى حضور داشته باشند و مردم را نيز بدان فراخوانند.83

امـام نـه تـنها شناخت مسائل سياسى و دخالت در سياست را وظيفه عـالـمان دينى و در قلمرو كارى آنان مى داند بلكه بر اين باور اسـت كـه اگر فقيهى اعلم در دانشهاى دينى باشد ولى با سياست و سـيـاسيون و روابط حاكم بر جهان معاصر آشنا نباشد مجتهد جامع الشرايط نيست.84

امـام خمينى نقش آفرينى و حضور در صحنه ها و عرصه هاى سياسى را به معناى عام آن تنها ويژه حوزه و عالمان بيدار دين نمى داند بـلـكـه از هـمـه مـردم مـسلمان زن و مرد مى خواهد كه به دقت بـنـگـرند و در برابر مسائل سياسى و رخدادهاى داخلى و خارجى در مـيـان امـت اسـلامى و مستضعفان جهان از خود واكنش نشان دهند;85 امـا بـراى حوزه ها عالمان بيدار و آگاه دين رسالت و مسووليتى ويژه باور دارد كه آنان وارث پيامبران و نايب امامان هستند.

افـزون بـر ايـن مـيـزان مسووليت با مقدار آگاهى پيوند مستقيم دارد. آنـان كـه از رخـدادهـاى اجـتماعى و ترفندها و توصيه هاى دشـمـنان آگاهى بيش ترى دارند و از راههاى درمان و رويارويى با آنـان نيز آگاهى دارند طبيعى است كه تلاش آنان پيامدهاى بهترى

( 100 )

دارد و انـتظار بيش ترى از آنان براى حضور در صحنه هاى گوناگون مى رود.

از ديـدگـاه امـام عالمان دينى متعهد و مسوول برخوردار از اين مـزايايند; زيرا از توطئه هاى دشمنان و هدفهاى آنان آگاهى بيش تـرى دارنـد. افزون بر اين توجه و علاقه و ارادت مردم به آنان اثرتلاشهاى آنان را چند برابر مى كند; از اين روى در آموزه هاى ديـنـى مـسووليتهاى اجتماعى سنگينى بر عهده عالمان دينى گذاشته شده است.

امـام خمينى پاره اى از آنها را مورد استناد خود قرار مى دهد از جمله اين سخن مولا(ع) را:

(ومـا اخـذ الـلـه على العلماء ان لايقاروا على كظه ظالم و لاسغب مظلوم لايقيت حبلها على غاربها.)86

اگـر خـداونـد از دانـشـمندان پيمان نگرفته بود كه بر شكمبارگى سـتـمگران و گرسنگى ستم ديدگان آرام نگيرند بى گمان زمام خلافت را بر گردنش رها مى ساختم.

امام خمينى به پيروى از مولا(ع) مى گويد:

(عـلـماى اسلامى موظفند كه با انحصارطلبى و استفاده هاى نامشروع سـتمگران مبارزه كنند و نگذارند عده كثيرى گرسنه و محروم باشند و در كـنـار آنـهـا ستمگران و غارتگران حرامخوار در ناز و نعمت بسر برند.)87

بـنـابـراين از ديدگاه امام هر انسان مسلمانى بايد خود را در بـرابـر جامعه اسلامى و امور مسلمانان88 بلكه مستضعفان جهان89 مـسوول و متعهد احساس كند. اين مسووليت با توجه به ويژگى شخص و قلمرو مسووليت گسترش مى يابد.

( 101 )
تشكيل حكومت اسلامى رسالت مهم عالمان دين

گـونـه هاى حضور عالمان دين و فقيهان آگاه در صحنه هاى سياسى و اجـتـمـاعـى بـسيار است. بخشى از آن به عنوان اين كه عضو جامعه اسـلامى هستند و بخشى ديگر به سبب مسووليتى كه در هدايت و رهبرى امـت اسلامى از سوى امامان معصوم(ع) به آنان واگذار شده است. در ايـن مـيان بر پايى حكومت اسلامى براى اجراى آموزه هاى اسلام از مـهـم تـرين و اساسى ترين رسالتها و وظيفه هاى آنان به شمار مى آيد.

امـام خـمينى در آثار گوناگون خود پيش از انقلاب اسلامى همچنين در پـيـامـهـا و سخنرانيهاى خود به شرح مبانى عقلى و نقلى اين مقوله را يادآور شده اند:

(بـرانـداختن (طاغوت); يعنى قدرتهاى سياسى ناروايى كه در سراسر وطـن اسـلامى برقرار است وظيفه همه ماست. دستگاههاى دولتى جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به موسسات خدمات عمومى بدهند و طبق قـانون اسلام اداره شود و به تدريج حكومت اسلامى مستقر گردد.)90

امـام بـا اسـتـناد به سيره پيامبران در مبارزه با ستمگران و هـمـچنين امامان معصوم(ع) روحانيت را به مبارزه اى همه سويه با آنـان فـرا مـى خـواند91 و اين وظيفه را بر همه وظيفه هاى ديگر مـقـدم مـى دانـد; چـرا كـه انـجـام بسيارى از ديگر وظيفه ها و رسـالـتـهـاى عـالـمـان دينى در سايه حكومت اسلامى امكان پذير است.92

از بـاب نـمـونه اجراى آموزه هاى اسلام پاسدارى و گسترش اسلام دفـاع از حـقـوق مـردم يـارى ستمديدگان و محرومان و مستضعفان مـبـارزه بـا كـفـر و اسـتـكـبـار و... در سايه و در پرتو و با پشتيبانى و تدارك حكومت اسلامى ميسر است.

امـام خـمينى در مرز جغرافيايى خاصى نمى انديشيد روى سخن وى بـه هـمـه

( 102 )

مـسـلمانان در سرتاسر جهان بود. اين كه بايد كاخ ستم فـروريـزد و از بنيان برافكنده شود و حكومت اسلامى بنيان گذارده شـود را رسالت همگانى مسلمانان جهان مى دانست در هر كجا و با هر فرهنگى و مرامى كه بودند:

(وظـيفه علماى اسلام و همه مسلمانان است كه به اين وضع ظالمانه خـاتـمـه دهـنـد و در اين راه كه سعادت صدها ميليون انسان است حكومتهاى ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامى تشكيل دهند.)93 امام در دوران ستمشاهى چند رهنمود مهم براى برپايى حكومت اسلامى به عالمان آگاه و دردآشناى دين مى دهد:

1. اسـلام راستين بويژه اصول سياسى و اجتماعى و شيوه حكومتى آن را آن گـونـه كه هست به مردم بشناسانند94 و شبهه ها را دقيق و عـالـمانه و روشن گرانه پاسخ دهند و اثر ناشايست و تباهى آفرين جـوآفرينها و تبليغات دشمنان دين و استعمار و ايادى آنها را از ذهنها و انديشه ها با منطق و خرد بزدايند و بفهمانند كه برخلاف تـبـليغات مسموم دشمن اسلام دين حكومت است و گسترش عدل و داد:

(بـر مسلمانان بويژه روحانيان و طالبان علوم دينى واجب است كه عـلـيه تبليغات دشمنان اسلام بر هر وسيله ممكن بپاخيزند و نشان دهـنـد كـه اسـلام دين حكومت است و قوانين عدالت گستر آن در جهت برپايى حكومت الهى است.)95

2. ارائـه الـگـوى حكومت اسلامى به مردم دنيا بويژه روشنفكران يـكـى ديـگـر از امورى است كه زمينه را براى ايجاد حكومت اسلامى فراهم مى كند.96

3. عـالـمان دينى بايد ياس و نااميدى انزوا و افسردگى سكوت و بـى تـفـاوتـى را كـنـار بـكـذارند و در برابر ستمها و ستمگران ايـسـتادگى كنند. در دنياى امروز مبارزه با

( 103 )

حاكمان ستم از مهم ترين مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به شمار مى آيد.97

4. عـالمان دينى بايد روابط خود را با موسسات دولتى قطع كنند و از هر گونه كارى كه كمك به آنها به شمار آيد بپرهيزند.98

5. مـوسـسات قضايى مالى اقتصادى فرهنگى و سياسى جديدى را پى بريزند.99

در حـقـيقت امام از عالمان آگاه و بيدار مى خواهد كه تا زمانى كـه شـرايـطـ براى برپايى حكومت اسلامى فراهم نشده است دولت در دولت پديد آورند.

از مـيـان اصـول ياد شده امام بر مبارزه با ستم تاكيد بيش ترى دارد و در چـنـدين جا به اين اصل پرداخته100 و به فلسفه آن نيز اشـاره كـرده اسـت. در حقيقت منع امامان معصوم(ع) از همكارى و هـمـراهـى بـا حـكـومـتـهاى ستم طرحى است كه اسلام براى نابودى حكومتهاى غير اسلامى و تشكيل حكومت اسلامى ارائه داده است:

( 104 )

(بيش از پنجاه روايت در وسائل الشيعه و مستدرك و ديگر كتب هست كـه از سـلاطـيـن و دسـتگاه ظلمه كناره گيرى كنيد به دهان مداح آنـهـا خـاك بـريـزيـد هـر كـس يك مداد به آنها بدهد يا آب در دواتـشـان بـريـزد چنين و چنان مى شود... از طرف ديگر آن همه روايـت در مـدح و فـضيلت عالم و فقيه وارد شده و برترى آنها را بـر سـايـر مردم گوشزد كرده اند. اينها طرحى را تشكيل مى دهند كـه اسلام براى تشكيل حكومت اسلامى ريخته براى اين كه ملت را از دسـتـگـاه سـتمكاران منصرف و روگردان سازد و خانه ظلم را ويران كـند و درب خانه فقها را به روى مردم بگشايد. فقهايى كه عادل و پـارسـا و مـجاهد و در راه اجراى احكام و برقرارى نظام اجتماعى اسلام مى كوشند.)101

يـادآورى: شـمـارى بـر ايـن گمانند كه امام خمينى تئورى حكومت اسـلامى و ولايت فقيه و ضرورت برپايى حكومت اسلامى را در نجف اشرف طـرح كـرده و پيش از آن در اين باره سخنى نگفته است. حال آن كه بيست و پنج سال پيش از آن در كتاب (كشف الاسرار) به روشنى مردم و بـويژه عالمان را به مبارزه با حكومت ستمشاهى و تشكيل حكومتى بـر اسـاس اصـول اسلام فراخوانده است. امام در كتاب ياد شده با رد هـمـه الـگوهاى حكومتى غيردينى با دليلهاى عقلى و نقلى به اثبات حكومت اسلامى پرداخته است.102

دفاع هشيارانه از انديشه حكومت اسلامى

امـام تنها طراح و پياده كننده حكومت اسلامى و ولايى در اين قرن نـبـود بلكه در هم كوبنده عالمانه و موشكافانه مخالفان انديشه والا و متعالى حكومت اسلامى نيز بود.

( 105 )

وى بـا نـماياندن چهره مخالفان و ريشه يابى انديشه هاى آنان و نـشـان دادن مـردابـهـايى كه انديشه هاى ضد اسلامى آنان از آنها تغذيه مى كنند رسواى عام و خاص شان ساخت:

(اين كه ديانت از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور سياسى و اجـتـماعى دخالت نكنند استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دينها مى گويند. مگر زمان پيامبر اكرم(ص) ديانت از سياست جـدا بـود؟ مـگر در آن دوره عده اى روحانى بودند و عده اى ديگر سـيـاسـتـمـدار و زمامدار...؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سـيـاسـى آنـهـا شـايع كرده اند تا دين را از تصرف امور دنيا و تـنـظيم جامعه مسلمانان بر كنار سازند و ضمنا علماى اسلام را از مـردم و مبارزات راه آزادى و استقلال جدا كنند. در اين صورت مى توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاى ما را غارت كنند.)103

در سـخـنـان يـاد شده امام به خاستگاه استعمارى اين پندار: كه روحـانـيـت نـبـايـد در سياست دستى داشته باشد اشاره و انگيزه نـظـريه پردازان را نيز از طرح و ترويج چنين ديدگاهى روشن كرده است. استعمارگران و ايادى آنان چون اسلام راستين و عالمان آگاه و مـتـعـهـد را سد راه خود ديدند با همه توان تلاش ورزيدند كه اسلام را محدود و روحانيت را از سر راه خود بردارند.

بـراى رسـيـدن بـه ايـن هدف با تبليغات گسترده به شستشوى مغزى مـردمـان پـرداخـتـنـد و واگـويه كردند: جاى دين و روحانيت در مـسـجـدهاست و بايد روحانيان كار خود را در آن جا انجام دهند و نبايد در مسائل سياسى و اجتماعى دخالت كنند.

انگيزه آنان از نشر اين گونه انديشه مسخ آموزه هاى حركت آفرين اسـلام چـون جـهـاد و مـبارزه با ستمگران استقلال و آزاديخواهى و... بـوده و هـست. آنان با نشر

( 106 )

اين گونه سخنان برآنند كه اسلام راسـتين را از صحنه اجتماعى و مسلمانان بويژه عالمان و رهبران ديـنـى آنـان را از دخـالت در سياست باز دارند تا در عين ادعاى مسلمانى نسبت به اين امور بى تفاوت گردند.

امـام خـمينى اين توطئه شيطانى دشمنان اسلام را اين گونه ترسيم كرده است:

(بـا تـبـلـيغات و تلقينات خود تلاش كرده اند تا اسلام را كوچك و مـحـدود كـنـنـد و وظـايف فقها و علماى اسلام را به كارهاى جزئى مـنـحصر گردانند. به گوش ما خوانده اند كه: فقها جز مساله گفتن كـارى نـدارنـد و هـيـچ تكليف ديگرى ندارند. بعضى هم نفهميده و گـمـراه شـده اند ندانسته اند كه اينها نقشه است تا استقلال ما را از بـيـن بـبـرنـد و هـمـه جهات كشورهاى اسلامى را از دست ما بـگـيـرند و ندانسته به بنگاه هاى تبليغات استعمارى و به سياست آنها و به هدفهاى آنها كمك كرده اند.)104

مـتـاسفانه در دو قرن گذشته تبليغات استعمارگران و ايادى آنان سـبـب گـرديـد كـه در جـهـان اسلام شمارى از روشنفكران به اين انـديـشـه گـرايش پيدا كنند. در ايران نيز پيش از انقلاب اسلامى دخـالـت در سـياست ضد ارزش بود و عالمى كه به اين سمت گرايش مى داشـت با انگ (آخوند سياسى) پايگاه اجتماعى و حوزوى خود را از دست مى داد.

اين ترفند در حوزه ها و در محفلهاى اسلامى كارگر افتاد و شمارى از روحـانيان ناآگاه را در برابر انديشه هاى نو و سياسيون دينى و بـاورمـنـدان بـه مـبـارزه سياسى قرار داد امام از اينان دل پرخونى داشت و مى گفت:

(ايـن گـونـه افـكـار ابـلـهانه كه در ذهن بعضى وجود دارد به اسـتعمار گران و دولتهاى جائر كمك مى كند كه وضع كشورهاى اسلامى را بـه هـمـيـن صـورت نگه دارند و از نهضت اسلامى جلوگيرى كنند. ايـنـها

( 107 )

افكار جماعتى است كه به (مقدسين) معروف اند و در حقيقت مـقدس نما نه مقدس بايد افكار آنها را اصلاح كنيم و تكليف خود را با آنها معلوم سازيم چون اينها مانع اصلاحات و نهضت ما هستند و دست ما را بسته اند.)105

پس از انقلاب اسلامى در پيام روشن گرانه به مراجع و عالمان بزرگ و روحـانـيـان كشور با سوزوگداز اين درد جانكاه را كه به جان حوزه ها و مسلمانان افتاد بود چنين ترسيم كرد:

(در شـروع مبارزات اسلامى... عده اى مقدس نماى واپسگرا همه چيز را حرام مى دانستند و هيچ كس قدرت آن را ندشت كه در مقابل آنها قـد عـلـم كند. خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده اسـت هـرگز از فشارها و سختيهاى ديگران نخورده است. وقتى شعار جـدايـى ديـن از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شـدن در احـكام فردى و عبادى شد قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از ايـن دايـره و حـصـار بـيـرون رود و در سـيـاسـت و حكومت دخالت نمايد.)106

سـوگـمندانه پرونده تفكر اين گروه هنوز بسته نشده است. از اين روى امـام راحـل در اواخر عمر شريف خويش از روحانيت متعهد مى خـواست كه مراقب باشند كه اين انديشه از لايه هاى تفكر اهل جمود بـه طـلاب جـوان سـرايت نكند. امام ترسيم چهره و كارهاى آنان را براى طلاب جوان بايسته مى دانست.

امـام در پـاسخ اين گروه به نكته اى دقيق و ظريف اشاره دارد و آن نـكـتـه ايـن اسـت: اين گروه با ادعاى تقدس كه دارند اگر در روزگـار پـيامبر(ص) و على(ع) مى زيستند چه مى كردند؟ آيا دخالت آن بزرگواران را نيز در مسائل سياسى و اجتماعى

( 108 )

تخطئه مى كردند؟ از ايـنـان هـيـچ بعيد نيست مگر خوارج نهروان به تخطئه على(ع) نپرداختند.

بـا پيروزى انقلاب اسلامى ضربه اساسى بر پيكر استعمار فرود آمد. هـيـبـت اسـتكبار فرو ريخت و اسلام بر كرسى اقتدار نشست و جلال و شـكـوه ديـريـن خـود را بـاز يـافت. دين و سياست در هم آميخت و عـالمان و روحانيان نيز در صحنه هاى سياسى و اجتماعى حضورى جدى پـيدا كردند. در اين برهه استعمار بيش از پيش بر تز استعمارى جـدايى دين از سياست پاى فشرد و همه تلاشهاى خود را براى بيرون كـردن ديـن از صحنه زندگى و به انزوا كشاندن عالمان دين متمركز كرد و با سازماندهى ايادى خود در داخل كشور همان شعارهاى كهنه را در قـالـبهاى نوعرضه داشتند. شمارى از ورشكسته هاى سياسى كه تـا ديـروز از حـكـومـت دينى و دخالت دين در امور سياسى سخن مى گـفـتند با آنها همصدا شدند و جدايى دين از سياست را شعار خود قـرار دادنـد حال يا به بهانه قداست دين و عالمان دين و يا به بـهـانـه ايـن كـه عـالمان دين چون تخصص و تجربه كافى در مسائل سـيـاسـى و حـكـومـتـى ندارند بهتر اين است كه در سياست دخالت نكنند!

ايـن ارتـجـاع و بـازگـشت به گذشته است. گذشته اى كه مورد پسند اسـتـعـمارگران و حاكمان ستمگر بود و هست. در حقيقت اين افراد خواسته يا ناخواسته آب به آسياب دشمن مى ريزند.

پيوند دين و سياست در سيره مسلمانان

از صـدر اسـلام تـا امـروز هـمـه عـالمان شيعى و اهل سنت و همه مـسـلمانان بر اين باور بوده اند: اسلام دينى كامل و جامع است و آموزه هاى آن همه شوون و زواياى زندگى انسان را در بر دارد.

( 109 )

حـتى على عبدالرازق از روشنفكران معاصر اهل سنت با اين كه به جـدايـى ديـن از سـياست باور دارد و با همه توان بر آن بوده كه حـكـومـت پـيـامـبـر اسلام(ص) را عرفى جلوه دهد پذيرفته است كه بـرداشـت هـمـه مـسـلمانان و عالمان مسلمان بر اين نظر بوده كه حكومت پيامبر اسلام(ص) جزو رسالت آن حضرت بوده است.107

پس از پيامبر(ص) نيز برداشت و عمل مسلمانان از سياست و حكومت هـمـان سـيره پيامبر اسلام(ص) بوده است. مسلمانان عالمان و حتى حـاكـمـان حـكـومـت را از آن خداوند مى دانسته و وظيفه خود مى دانـسـتـه انـد براى اجراى آموزه هاى اسلام و تشكيل حكومت اسلامى تـلاش ورزنـد. پـس از رحـلـت پـيامبر(ص) كسى با اصل تشكيل حكومت مـخالفتى نداشته بلكه اختلاف بر سر اين بوده كه چه كسى بايد به جـاى پـيامبر(ص) بنشيند. حاكمان اموى و عباسى و حتى حاكمانى كه پـس از آنـان زمام امور مسلمانان را بر عهده گرفتند به عنوان حـاكـم ديـنـى بـر مردم حكومت مى كردند و خود را نماينده دين و پيامبر(ص) مى شمردند.108

تـاريـخ حوزه ها و نهضتهاى اسلامى در روزگار حضور و غيبت نشان مـى دهـد كه عالمان و متفكران اسلامى افزون بر رسالت روشنگرى و تـبليغ دين در سياست نيز دخالت مى كردند. شمار عالمانى كه در راه حـاكـمـيـت اسلام و استوار ساختن آن به شهادت رسيده اند كم نيستند.109

عـلـى عـبـدالرازق در پديده اى به اين روشنى خدشه مى كند و مى پندارد اين حركتها دليل بر جدايى دين از سياست است:

(مـقام خلافت اسلامى از روزگار نخستين خليفه[ ابوبكر] تا امروز هـمـواره شـاهـد مـخالفت معارضان و شورشيان بوده و تاريخ اسلام خـلـيـفـه اى را نمى شناسد كه همگان با او همراه باشند و قيامى عليه او صورت نگرفته باشد.)110

( 110 )

تـاريخ بيانگر اين است كه انگيزه رهبران نهضتهاى اسلامى مخالفت بـا اصل حكومت نبوده بلكه داعيه بيش تر آنان هماهنگ كردن دين و دولـت بـوده اسـت. انـگيزه قيام آنان اين بوده كه: حاكمان از كـتـاب خـدا و سنت پيامبر(ص) دور افتاده و به هوا و هوس حكم مى راندند.

از باب نمونه: هدف قيام امام حسين عليه يزيد قيام زيد بن على حـركـت شـهـداى فـخ و ديگر قيامهاى بزرگ براندازى حكومت ستم و بـرپـايـى حكومت دلخواه و براساس معيارها و ترازهاى اسلامى بوده اسـت. ايـن از متن دعوت و چگونگى بيعت و تاييد امامان شيعه به دست مى آيد.111

گـروهـى از عـالـمـان ديـنـى در روزگـار حضور با اجازه امامان مـعـصـوم(ع) با ورود در كارهاى حكومتى و پذيرش مسووليت و مقامى از سـوى حـاكـمـان در پوشش تقيه از قدرت موجود به سود اسلام و مـسلمانان بهره گرفته و به بخشى از احكام اجتماعى و سياسى اسلام جامه عمل پوشاندند.

عـبـدالـلـه بـن سـنـان از ياران امام صادق(ع)112 نجاشى113 از مـعـاصـران امـام صـادق(ع) عـلى بن يقطين114 از ياران موسى بن جـعـفـر... با حكومتهاى زمان خود همكاريهايى داشته اند115 و در پـرتـو اين همكاريها به شيعيان و جامعه اسلامى كمكها و خدمتهاى شايانى عرضه داشتند.

در روزگـار غيبت نيز بسيارى از عالمان از جمله: ابو احمد پدر سيد مرتضى و رضى و خود آن دو بزرگوار در دولت عباسيان ازجايگاه ويـژه اى بـرخوردار بودند. نقابت سادات و نظارت بر امور دادرسى و نـيـز ريـاست حاجيان و... بخشى از كارهاى اجتماعى سياسى آنان بود.116

عالمان شيعى با حاكمان فاطمى در مصر و دولت بنى عمار در طرابلس و... هـمـكـاريـهـايى داشته اند. كتاب دعائم الاسلام نوشته قاضى نـعـمان منشور سياسى و

( 111 )

فرهنگى دولت فاطمى بود. قاضى ابن براج شـاگـرد مكتب سيد مرتضى بيش از بيست سال سرپرستى دادرسى طرابلس را بر عهده داشت.117

شـهـيـد اول بـا مـبارزان شيعه در شام فارس خراسان و رى در پـيـونـد بـود. عـلـى بـن مويد از رهبران سربدار خراسان براى دريـافـت پاسخهاى فقهى و سياسى نظام اسلامى سربدار از شهيد اول يـارى خـواسـت و شـهـيد لمعه دمشقيه را در پاسخ به اين درخواست نگاشت و توسط (آوى) براى آنان فرستاد.118

از آن روزگـار تـا كنون عالمان شيعه براى اجراى احكام الهى و جـامـه عـمـل پـوشـاندن به احكام سياسى و اجتماعى اسلام تلاشهاى فراوانى را انجام داده اند.

حـضـرت امـام پـس از اشاره به اين كه جدايى دين از سياست براى انزواى دين و روحانيت طرح شده مى گويد:

(عـلـمـاى مـا در طـول تـاريخ اين طور نبود كه منعزل از سياست بـاشـنـد. مساله مشروطيت يك مساله سياسى بود و بزرگان علماى ما در آن شـركت داشتند; تاسيس كردند. مساله تحريم تنباكو يك مساله سـيـاسـى بود و ميرزاى شيرازى عليه الرحمه اين معنى را انجام داد. در زمـانـهـاى اخـير هم مدرس و كاشانى اينها مردم سياسى بودند و مشغول كار بودند.)119

در روزگـار صـفـويه و قاجاريه عالمان بزرگى در صحنه سياست حضور داشـته اند. اين بزرگواران هر چند به ظاهر از حكومت صفويه ولايت پـذيـرفـته بودند ولى براساس مبانى فقهى خود را كارگزار امام زمـان(عـج) مـى دانـسـتـنـد. در گذشته به تحليل فقهى اين مقوله پرداخته و ديدگاه امام راحل را بيان كرده ايم.120

( 112 )

پى نوشتها:

1. (صـحـيـفه نور) مجموعه رهنمودهاى امام خمينى ج29/5 ارشاد اسلامى.

2. (مبانى علم سياست) عبدالحميد ابوالحمد ج21/1 ;15 (آشنايى بـا عـلـم سـيـاسـت) جـمـعـى از نويسندگان خارجى ترجمه بهرام مـلـكـوتى;30/ (اصول علم سياست) موريس دوورژه ترجمه ابوالفضل قـاضـى3/ ;8 (مـقدمه اى بر سياست) هارولدلاسكى ترجمه منوچهر صفا134/ شركت سهامى كتابهاى جيبى.

3. (لسان العرب) ابن منظور ج108/6 نشر ادب الحوزه قم.

4. (اصول كافى) كلينى ج28/1 266 دارصعب دارالتعارف.

5.(صحيفه نور) ج239/1.

6. همان ج218/13.

7. (بحارالانوار) علامه مجلسى ج320/95 موسسه الوفاء بيروت.

8. همان ج23/25.

9. همان ج192/38.

10. (صحيفه نور) ج217/13 ـ 218.

11. (نهج البلاغه) فيض الاسلام 191/.

12. (صحيفه نور) ج217/13.

13. همان 217/ ـ 218.

14. (تحريرالوسيله) امام خمينى ج234/1.

15. (صحيفه نور) ج178/21.

16. (ولايـت فـقيه) امام خمينى5/ موسسه تنظيم و نشر آثار امامخمينى.

17. (صحيفه نور) ج;23/13 ج111/20 18.

18. (احـكـام نـمـاز جمعه مطابق با فتواى امام با حواشى مراجع عظام) تنظيم: اسدى

( 113 )

علم الهدى19/ 34 48.

19. (تـحرير الوسيله) امام خمينى ج234/1 دارالتعارف بيروت.

20. (ولايت فقيه)20/.

21. (صحيفه نور) ج168/4.

22. همان مدرك ج176/21.

23. (مـيـزان الـحـكـمه) رى شهرى ج237/4 مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

24. (اصول كافى) ج163/2.

25. (ولايت فقيه)60/.

26. (الرسائل) امام خمينى / 50 ـ 54 اسماعيليان.

27. سوره (احزاب) آيه 6 ;36 (نساء) آيه6/ 65.

28. سوره (مائده) آيه 67.

29. (ولايت فقيه)15/.

30. (صحيفه نور) ج177/21 ـ 188.

31. مـجـلـه (كـيان) شماره 58/24 مقاله: فرايند عرفى شدن فقه شيعى.

32. مـجـلـه (حـوزه) شماره هاى 85 ـ 86 مقاله: مصلحت نظام از ديدگاه امام خمينى.

33. (ولايت فقيه)19/ ـ 20.

34. مجله (حوزه) شماره هاى 70 ـ 185/71.

35. (صحيفه نور) ج178/21.

36. سوره (حديد) آيه25.

37. سوره (آل عمران) آيه 146.

38. (صحيفه نور) ج15/146.

39. همان ج138/17.

( 114 )

40. مـجـله (حوزه) شماره 224/91 مقاله: قلمرو اجتماعى دين از ديدگاه شهيد مطهرى.

41. (ولايت فقيه)60/.

42. (صحيفه نور) ج178/21.

43. (ولايت فقيه) 138/.

44. (صحيفه نور) ج118/19.

45. (ولايت فقيه)20/.

46. (صـلـح امام حسن) شيخ راضى آل ياسين ترجمه سيد على خامنه اى356/ آسيا.

47. (صحيفه نور) ج208/2.

48. مجله (كيان) شماره 65/28.

49. (آخرت و خدا هدف بعثت انبياء) بازرگان 42/ ـ 43.

50. (صحيفه نور) ج178/21.

51. (نهج البلاغه) فيض الاسلام خطبه171 فيض الاسلام.

52. (بـحـارالانـوار) ج419/29 دارالـرضـا بـيـروت; (شـرح نهج البلاغه) ابن ابى الحديد ج;47/2 ج114/11.

53. (نـهـج البلاغه) خطبه 2 3 6 ;171 (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحديد ج307/1.

54. همان خطبه 91/.

55. (امامت و رهبرى) شهيد مطهرى 140/ ـ 141.

56. (نهج البلاغه) خطبه 91.

57. (بحارالانوار) ج147/44.

58. (صلح امام حسن) شيخ راضى آل ياسين.

59. (بحارالانوار) ج22/44.

60. (مـقـتـل) خـوارزمـى ج;188/1 (تاريخ الامم والملوك) طبرى ج4/266.

( 115 )

61. (تـحـف الـعقول) ابن شعبه271/ موسسه الاعلمى بيروت; (ولايت فقيه)/96 ـ 97.

62. (ولايت فقيه)/95.

63. (موسوعه كلمات الامام الحسين)/278.

64. (تاريخ الامم والملوك) ج304/4.

65. (صحيفه نور) ج208/2.

66. (اصول كافى) ج242/2.

67. (بحارالانوار) ج132/47.

68. همان ج129/49.

69. همان146/.

70. همان 129/.

71. (علل الشرايع) ج95/1.

72. (بحارالانوار) ج130/49.

73. همان /136.

74. (ولايت فقيه)138.

75. همان123.

76. همان 138 139.

77. (اصول كافى) ج46/1.

78. (وسائل الشيعه) ج65/18.

79. (اصول كافى) ج32/1.

80. (ولايت فقيه) 60 ـ 61.

81. مجله (كيان) شماره 17/10.

82. (ولايـت فـقـيـه) ;133 (امام و روحانيت) مجموعه ديدگاههاى امـام دربـاره روحانيت 50

( 116 )

102 76 دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى.

83. (ولايت فقيه)103 ـ ;104 (امام و روحانيت)74 106.

84. (صحيفه نور) ج47/21.

85. همان ج136/9.

86. (نهج البلاغه) خطبه3.

87. (ولايت فقيه)28.

88. (اصول كافى) ج163/2.

89. همان 164.

90. (ولايت فقيه) 138.

91. همان.

92. همان95 141.

93. همان29.

94. همان116 ـ 118 119 141.

95. (كتاب البيع) امام خمينى ج490/2 اسماعيليان.

96. (ولايت فقيه)118 ـ 119.

97. (در جـسـتـجوى راه از كلام امام) دفتر هشتم روحانيت260 ـ 324 بويژه265 278 282.

98. (ولايت فقيه)138.

99. همان.

100. (مكاسب محرمه) ج93/2 ;137 (ولايت فقيه)141.

101. (ولايت فقيه)140 ـ 141.

102. (كشف الاسرار) امام خمينى185 188.

( 117 )

103. (ولايت فقيه)16.

104. همان130.

105.همان131.

106. (صحيفه نور) ج91/21.

107. (الاسلام و اصول الحكم) على عبدالرازق145 149.

108. همان ج198/1.

109. همان ج89/21.

110. (الاسلام و اصول الحكم) 68.

111. (الـكامل فى التاريخ) ابن اثير ج478/4 دارصادر بيروت; (تاريخ الامم و الملوك) جرير طبرى ج497/5.

112. (اخـتـيـار مـعـرفه الرجال) شيخ طوسى تحقيق مصطفوى412 شماره771 دانشگاه مشهد.

113. (بحارالانوار) ج370/47.

114. (كافى) ج110/5.

115. مـجـلـه (حـوزه) شـماره 75 مقاله: موضع واقع بينانه مقدس اردبيلى در برابر شاهان صفوى.

116. (الـدرجـات الـرفـيعه فى طبقات الشيعه) سيد على خان458 560 موسسه الوفاء بيروت.

117. (الـمـهـذب) عبدالعزيز بن براج طرابلسى ج34/1 انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم.

118. (الـلـمـعـه الـدمـشـقـيه) شهيد اول شرح كلانتر ج133/1 دارالعلم الاسلامى.

119. (صحيفه نور) ج31/20.

120. مجله (حوزه) شماره هاى 89 ـ 216/90.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 94  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست