responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 93  صفحه : 7
خرده گيران بر حكمت متعاليه و منتقدان صدرالمتألّهين

مکارم هادی

( 208 )





بى گمان صدرالدّين محمّدبن ابراهيم قوامى شيرازى مشهور به ملاّصدرا و صدرالمتألّهين از انگشت شمار بزرگان پرورش يافته در حوزه فرهنگ اسلامى است كه مكتب خاصّى در فلسفه ابداع كرده و صاحب ابتكارها و تحقيقهاى ژرفى بوده است. او توانسته با استفاده از مبانى فكرى فيلسوفان و حكماى پيش تر از بر خود يعنى عقايد فلاسفه يونان و فيلسوفان قديم ايران و نيز حكماى مشائى و اشراقى همچنين آثار و نگارشهاى منثور و منظوم عرفا و اهل ذوق و ارائه تلفيقى نوين از آنها فلسفه بديعى را پديد آورد. احاطه وى بر مكتبها فلسفى مشاء و اشراق از نگاشتن حواشى بر دو كتاب شفا و حكمةالاشراق و شرح بر هداية اثيريه هويداست. موسوعه فلسفى اسفار اربعه حاكى از ژرفا و گستره مطالعات وى در كتابهاى حكماى گذشته است.

گفتنى است كه حكمت متعاليه ملاّصدرا تنها فلسفه اى التقاطى نيست كه در آن

( 209 )

مكتبهاى مختلف فلسفى به صورت آميزه اى ناهمگون از داده ها و اطّلاعات مختلف و روش هاى پراكنده فكرى در كنار هم نهاده شده باشند درواقع ملاّصدرا پس از فراگيرى تمامى اين مكتبها آنها را در بوته ذهن خويش ذوب كرده و پس از تحليل و تنقيد و گزينش و سرانجام تركيب آنها مكتبى به وجود آورد كه از كلّيّتى متجانس و سيستمى همخوان برخوردار و اجزاى آن هريك به طور دقيق در جايگاه خاصّ خويش واقع شده است.

وى در موارد زيادى نيز به انديشه هاى جديد و آراى ابتكارى اى دست يافته كه محصول تأمّلات عرفانى و رياضات معنوى خودِ وى بوده است.

از اين روى حكمت متعاليه حاوى زبده افكار حكماى پيشين است (البته با تقرير و تبيين و تحرير جديد و در سطحى بالاتر) به اين معنى كه تمامى مسائلى كه مكتبهاى قبل از وى مى خواستند تبيين و تفسير كنند و تمامى پرسشهايى كه در صدد پاسخ دادن به آنها بودند در حكمت متعاليه نيز تفسير مى گردد و پاسخ و تحليل نوينى مى يابد و به علاوه گرههايى كه آنها موفّق به گشودن آنها نشده بودند در آثار وى حل مى شود. البته اين نكته بدان معنى نيست كه حكمت متعاليه هيچ نقطه ابهامى ندارد زيرا اين سيستم فلسفى هم به نوبه خود داراى مسائل و مشكلاتى است و پرسشهايى در اين فلسفه مطرح است كه بايد رفته رفته حل گردد.

صدرالمتألّهين خود در مقدّمه اسفار اربعه چنين مى نويسد:

(… من هرگز گرفتار اين پندار نيستم كه فلسفه من به اوج كمال رسيده است چون فهميدن منحصربه فهم من نيست و معارف حق در گفتار من خلاصه نمى شود).

اين خيانتى است به علم و فلسفه و به حتّى خودِ ملاّصدرا كه كسى فلسفه وى را مجسّمه حق و حقّ مجسّم وانمود سازد و آن را دست آويزى كند براى بازداشتن ديگران از تفكّر و براى ترساندن ساير متفكّران از انتقاد و ابتكار و نوآورى.

( 210 )

بسيارى از پيروان صديق حكمت متعاليه كه از تفكّرى اصيل برخوردار بوده اند و در نظام و فضاى فلسفى او تنفّس مى كردند درعين حال خود نيز آرايى داشته و صاحب نظراتى بوده اند و حقّ خود مى دانستند كه نسبت به آراى صدرالمتألّهين انتقاداتى به عمل آورند. هرچند اين انتقادها هرگز مبانى اصلى حكمت متعاليه را سست نكرده و سيستم فكرى نوى را بنيان نگذاشته است. به عنوان مثال مى توان از ايرادهاى ملاّعلى نورى در مسأله (خلود تعذيب اهل نار) بر ملاّصدرا انتقاد ملاّهادى سبزوارى در بحث امكان استعدادى و نيز ابداع نظريه حدوث اسمائى تأسيس نظريه جديدى توسط حكيم مؤسس ملاّعلى مدرس زنوزى در باب معاد جسمانى كه قائل است به سير صعودى بدن به سوى نفس و نه رجوع قهقرايى نفس به بدن و نيز اشكالهاى ميرزاابوالحسن رفيعى قزوينى در زمينه معاد جسمانى نسبت به تقرير ملاّصدرا از اين مسأله يا انتقادهاى حضرت علاّمه طباطبايى بر نظريه مثل افلاطونى و طرح مجدد فرضيه حركت در حركت كه پس از انتقاد كوبنده صدرالمتألّهين در اسفار به فراموشى سپرده شده بود اشاره كرد. همچنين در ميان معاصرين مى توان نظرات استاد مصباح يزدى در حواشى نهايةالحكمة و يا رأى ابتكارى و قابل توجّه استاد على عابدى شاهرودى در مورد حركت جوهرى شتابدار (با سرعت متغيّر) را ذكر كرد.

اين نكته نيز شايان توجّه است كه براى انتقاد و رد و ابرام هر مكتبى تنها كسانى صلاحيت دارند كه بر تمامى گفته ها و افكار آن مكتب (كه در جاهاى گوناگون مختلفه آثار نوشتارى آن پراكنده است) آگاهى و احاطه تام داشته باشند. آرى اتّخاذ عقيده و انتقاد از آراى مخالف آزاد است امّا پس از شناخت كامل و استنباط و دريافت صحيح از مطلب موردنقد به طورى كه صاحب آن رأى موردنقد بر شناخت ناقد از مكتب خويش مهر تأييد بنهد وگرنه اين كه كسى نيازموده و نسنجيده و يا براى حفظ موقعيّت ظاهرى و رياستهاى دنيوى و پوشانيدن نادانيهاى خود ديگران را طرد و موردتفسيق و تكفير قرار دهد در عالم معرفت و انديشه بى ارزش بوده و متفكّران راستين وقعى بدان

( 211 )

نمى گذارند هرچند با كمال تأسّف در تاريخ تفكّر اسلامى موارد بسيارى از اين گونه برخوردها به چشم مى خورد.

بارى ظهور صدرالمتألّهين و طلوع او در آسمان حكمت و انتشار آرا و افكار وى در قالب كتابها و آثار نوشتارى و نيز تربيت شاگردان موجب حركت پرموج و دامنه دارى گرديد و علما و انديشه وران به تحقيق و جست و جو در آثار او پرداختند و به تدريج و پس از گذشت بيش از صد سال از وفات وى استادان حكمت متعاليه به تدريس كتابهاى او در حوزه هاى فلسفى پرداخته و مكتب فكرى او را رواج دادند.

صدرالمتألّهين هرچند در زمان حيات خويش و حتّى در زمان استادش ميرداماد از شهرت كافى برخوردار بود و آثار او استنساخ مى شد و به دست معاصران مى رسيد و در كتابهاى معاصران از او به عنوان صدرالافاضل و فاضل شيرازى و بعض الفضلاء نقل مطلب شده است; امّا افكار او در آن زمان از پذيرش عام بين فاضلان عصر و مدرّسان حكمت پيدا نكرد و تفكّر غالب بر حوزه هاى فكرى آن عصر همان تفكّر مشائى بود. از آن جا كه صدرالمتألّهين مى خواست اين طرز تفكّر را به طور دفعى تغيير دهد و به فلسفه سمت و سويى جديد ببخشد بنابراين طبيعى بود كه با او مخالفتهايى بشود و به آراى جديد او توجّهى مبذول نگردد و ديدگاههاى خاصّ او در كتابها همواره به همراه نقد و ايراد مطرح گردد. حتّى بعضى از شاگردان خودِ او اين تغيير و تحوّل عميق را برنتافته و به مبانى مشاء وفادار ماندند كه مى توان از ميان آنها به مولى عبدالرّزّاق لا هيجى داماد صدرالمتألّهين و ميرزاابراهيم فرزند ملاّصدرا و ملاّمحمّد آقاجانى اشاره كرد.

تا اين كه بعدها ملاّعلى نورى توانست با بيش از 50 سال تدريس مداوم كتابهاى صدرالمتألّهين و تربيت شاگردان فراوان و گسترش و پراكنده شدن آنان در نقاط مختلف ايران سيستم فكرى ملاّصدرا را رواج دهد و ازآن پس براثر مساعى او و شاگردانش حكمت متعاليه به صورت نظريه غالب فلسفى درآمد. بعضى از شاگردان ملاّعلى نورى

( 212 )

كه نقش مهمّى در اين فرايند داشتند عبارتند از:

1. ملاّآقا قزوينى كه مكتب فلسفى ملاّصدرا را در قزوين رواج داد و شاگردان فراوانى تربيت كرد.

2. ملاّعبدالله زنوزى كه در تهران به ترويج و اشاعه حكمت متعاليه پرداخت.

3. ميرزاسليمان تنكابنى از مدرّسان برجسته كتابهاى ملاّصدرا در خطّه شمال ايران. وى شرحى نيز بر الشواهدالرّبوبيّه صدرالمتألّهين نگاشته است.

4. حاج ملاّهادى سبزوارى كه حوزه درسى وسيعى در خراسان تشكيل داد و به اشاعه مبانى حكمت متعاليه چه با تدريس و چه به وسيله نگارش مى پرداخت.

5. ملاّاسماعيل بن محمد سميع اصفهانى معروف به واحدالعين كه در اصفهان كتابهاى صدرالمتألّهين را تدريس مى كرد. وى از شاگردان قديمى ملاّعلى نورى بود كه در حيات استاد و حوالى سال 1242 هـ.ق. از دنيا رفت. و شاگردان بسيار ديگرى كه به اقصى بلاد ايران مسافرت كردند و براثر تلاشهاى فراوان آنان حكمت متعاليه پايدار ماند و تاكنون نيز همچنان استوار و پابرجا ست.

چنان كه ياد شد سيستم فلسفى ملاّصدرا يعنى حكمت متعاليه به علتهاى مختلفى همواره منتقدانى داشته و خدشه ها و انتقادهايى بر آن وارد آورده اند و برخى آراى صدرالمتألّهين را نادرست دانسته و گاه به تفسيق و تكفير او اقدام كرده اند مخالفان ملاّصدرا و حكمت او به چند گروه تقسيم مى شدند:

گروه اوّل كسانى بودند كه با اصل فلسفه و تفكّر عقلانى مخالف بودند كه بعضى از فقهاى ظاهرى و قشرى در اين دسته قرار مى گيرند.

گروه دوّم با اساس تفكّر عقلانى معارضه اى ندارند بلكه آن را مؤيّد شريعت نيز مى دانند منتها استفاده از عقل را براى رسيدن به حقايق هستى محدود و مشروط مى دانند و سيستمهاى مختلف فلسفى از مشاء گرفته تا اشراق و حكمت متعاليه همه را داراى كاستيهايى مى بينند و بر آنها اعتراضهايى دارند. فرق بين دسته اوّل و دوّم در نظر

( 213 )

اوّل روشن نيست و محتاج به اندكى دقّت است. بسيارى از مخالفان حكمت متعاليه جزء اين گروهند و اين گروه خود به زيرگروههاى ديگرى تقسيم مى شود; چراكه بعضى از اين خرده گيران خود داراى مدرسه جديدى بوده و مكتبهاى فكرى خاصّى ايجاد كرده اند.

گروه سوّم از مخالفان حكمت متعاليه آنانى هستند كه با فلسفه كنار آمده و خود روشى فلسفى دارند منتها در فلسفه روش مشاء را مى پسندند و حكمت نوپيداى صدرالمتألّهين را صحيح نمى دانند.

البته گفتنى است بدان لحاظ كه سيستم فلسفى شيخ اشراق به همان صورتى كه وى مطرح كرده بود هيچ گاه نتوانست مكتب مشاء را از رونق بياندازد و خود بر تارك حوزه هاى فكرى اسلامى قرار گيرد; در زمان صدرالمتألّهين و پس از او نيز متفكّرى كه از ديدگاه سيستم فكرى اشراقى بر مكتب ملاّصدرا و حكمت متعاليه خرده گيرى كند نمى شناسيم.

گروه چهارم خرده گيرانى هستند كه خود از صاحب نظران حكمت متعاليه و پيروان كلّيّت سيستم فكرى ملاّصدرايند ولى با اين حال در پاره اى نكته هاى جزئى و مواردى ويژه آراى جديدى ارائه و يا انتقاداتى كرده اند.

نوشتار حاضر نگرشى است تاريخى به ناقدان و خرده گيران ملاّصدرا و در انى جا بيش تر به خرده گيران دسته سوّم و دوّم مى پردازيم و به شناسايى ناقدان و شرح احوال ايشان با ذكر نوع انتقاد و معرّفى آثار و كتابها و اگر صاحب مكتب خاصّى باشند به معرّفى آن مكتب و شاگردان آنها نيز به صورت مختصر و خلاصه اقدام مى كنيم; چراكه دامنه اين مبحث بسيار گسترده و مطالب درخور بحث و بررسى فراوان است.

همچنين از آن جا كه اين بحث بيش تر بحثى تاريخى رجالى و كتاب شناسانه است از شرح اعتراضها و جواب آنها از سوى حاميان و داورى بين اعتراضها و پاسخهاى آنان خوددارى مى كنيم كه اين رشته سرِ دراز دارد و از عهده ما و حوصله اين

( 214 )

مقال خارج است.

همچنين گفتنى است كه در اين بررسى ادّعاى پى جويى تمام ناقدان را نداريم; چراكه كار نويسنده يك بررسى ابتدايى و مقدّماتى است و نويسنده تاكنون تحقيق مدوّنى در اين زمينه نديده و اگر كارى قبل از اين صورت گرفته باشد ما نديده ايم. شك نيست كه اين كوشش مقدّماتى و بررسى اوّليه راه را براى ديگران تا اندازه اى هموار مى سازد. اميد است خوانندگان از اشتباههاى آن چشم بپوشند بر كاستيها و عيبهاى آن قلم عفو دركشند و از سر خيرخواهى نويسنده را از اشتباههاى آن آگاه سازند.

نخستين گروه از مخالفان حكمت متعالية

( حكماء مشاء )

در اين بخش به بررسى و معرّفى حكما و فلاسفه اى مى پردازيم كه از زمان ظهور صدرالمتألّهين تاكنون از ديدگاه حكمت مشاء به نقد حكمت متعاليه پرداخته اند. برخى از اين بزرگان خود به تأسيس مكتب خاصّى موفّق شده اند كه به توسط شاگردانشان تا مدّتى بعد (هرچند محدود) ادامه يافته است. همچون مكتب ملاّرجبعلى تبريزى در قرن يازده و مكتب ملاّاسماعيل بروجردى در اوايل قرن چهارده براى معرّفى هريك از اين مكاتب خاص فصلى جداگانه در پايان معرّفى ساير ناقدان مشائى مسلك اختصاص داده ايم.

گفتنى است كه در بررسى اين دسته از ناقدان كوشيده ايم تا شخصيتها و اشخاص مزبور را به ترتيب تقدّم زمانى معرّفى كنيم; ازاين رو سخن را از معاصران صدرالمتألّهين و شاگردان خودِ وى شروع مى كنيم.

* * *

ملاّمرادبن على خان تفرشى (965 ـ 1051 ق)

وى ازجمله حكيمان متكلّمان فقها و عالمان معاصر صدرالمتألّهين است كه

( 215 )

نزد شيخ بهاءالدّين عاملى و حكيم ميرزاابراهيم همدانى از استادان برجسته حكمت مشاء به شاگردى و استفاده علوم معقول و منقول پرداخته است. آقابزرگ تهرانى در الروضةالنضرة درباره وى چنين مى نويسد:

(… وصفه فى جامع الرواة بالعلامة المحقق المدقق و اثنى عليه ثناء عظيما و ذكر انه من تلامذة البهائى و الميرزا ابراهيم الهمدانى و انه ولد فى 965 المنطبق على لفظ (خواجه نصير) و توفى فى شوال 1051 و عد من تصانيفه 1. (التعليقه السجادية) فى شرح الفقيه الذى فرع منه فى مولد النبى 1044… و 2. (لب الفرائد) متن فى اصول الفقه و شرحه الموسوم 3. (بالوسيلة الرضوية) يقرب من شرح الغصدى لمختصر الحاجبى و 4. (حاشيةالمختلف) الى صلاة الجمعة اثنى عشر الف بيت و 5. (الذريعة الحسينية) فى البلاغة ضاهى الزبدة البهائيه فى الاكتفأ عن شرح مقاصده بما كتبه فى حواشيه و… انتهى ملخص ما ذكره الاردبيلى فى جامع الرواة و يأتى ابنه ظهيرا فى المأة الثانية عشر.)1

بجز پنج كتاب ياد شده از ديگر نگارشهاى او در حكمت و كلام مى توان به موارد زير اشاره كرد:

6. العرضة المهدوية: در حكمت و كلام كه نسخه اصل آن همراه با حواشى زياد از مصنف و به خطّ همو در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 1824 و در 76 برگ 12 سطرى موجود است. وى اين رساله را در 12 باب و در 24 صفر 1039نوشته است.

7. الرضيّة الحسينيّة: شرحى است بر رساله بالا و برابر آنچه در جامع الرواة آمده حجم تقريبى آن به اندازه حجم شرح جديد تجريد است.

8. انموزج الموسوى: در حلّ شبهه هاى دشوار از حكمت و كلام همچون شبهه

( 216 )

استلزام و غيرآن. نويسنده در پايان رساله به بسط كلام در مسأله امامت پرداخته و اين رساله در حدود 6000 بيت كتابتى است.2

9. رساله مباحثات: در شرح مناظره اى كه بين وى و صدرالمتألّهين در پاره اى مسائل فقهى و حكمى (ازجمله مسأله نجس بودن يا طهارت آب قليل پس از ملاقات با نجاست و بدون تغيير ويژگيهاى سه گانه) در قم واقع شده است صدرالمتألّهين كه قائل به نجس نبودن آب قليل بوده با روشى فلسفى از اين مسأله فقهى سخن مى گفته است و ملاّمراد تفرشى به شرح ادلّه دو طرف را در رساله خود ذكر كرده است. پس از آن تفرشى به بحث از شبهه جذر اصم و مسأله دور و قياس دست يازيده و در آن بارها به رد بر فيلسوفان پرداخته است. او در 22 ربيع الاول 1032 از تحرير اين رساله فارغ شده است.3

از اين رساله چند نسخه مى شناسيم از جمله نسخه موجود در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 1803 كه نسخه اصل و به خط مصنف است با حواشى از همو و در 46 برگ 14 سطرى. نسخه ديگرى نيز در كتابخانه دانشكده ادبيات دانشگاه تهران است به شماره (44 / د) و اين نسخه به خطّ ملاّظهيرا فرزند مؤلّف است كه در 17 رجب 1100 آ ن را نوشته است..

همچنين يكى از شاگردان ميرداماد رساله اى در محاكمه و قضاوت بين ملاّمراد تفرشى و صدرالمتألّهين نوشته است آقابزرگ تهرانى در الذريعة مى نويسد:

(المحاكمات بين المولى مراد التفرشى و بعض فضلاء عصره فى المشاجرات الواقعة بينهما فى المسائل الحكمية و الفقهية و تحقيق الحق فيها للمولى عبدالغفاربن محمدبن يحيى الجيلانى الرشتي4 تلميذ المحقق الداماد. كذا ذكره فى الرياض و قال رأيته بخطه عند احفاده برشت).5

( 217 )

* * *

شمس الدّين محمّدبن نعمةالله گيلانى معروف به ملاّشمسا

(قبل از 982 ـ متوفّى پس از 1060 و قبل از 1064)

وى از شاگردان برجسته ميرداماد و از معاصران ملاّصدرا است. وى علاوه بر ميرداماد از محضر شيخ بهايى نيز استفاده كرده و در فلسفه و حكمت الهى از روش استاد خود ميرداماد كه همان روش حكمت مشاء باشد پيروى كرده است.

ملاّشمسا بسيار سفر مى كرده و بسيارى از آثار خود را در همين مسافرتها به نگارش درآورده است. وى در عصر خود مورداحترام و تكريم علما و دانشمندان بوده و صدرالمتألّهين در پاسخ نوشتارى به پرسشهاى وى رساله اى نگاشته و در مقدّمه آن او را بسيار ستوده است.

او در باب افكار حكما و دانشمندان متألّه تبحّر دارد و نسبت به مبانى فلسفى موجود در كتابهاى محقّقان از حكما به طور كامل محيط است. در مسأله حدوث دهرى و اصالت ماهيت از ميرداماد پيروى مى كند. همچنين رساله اى درباره حدوث عالم نگاشته و در آن با نظر آخوند ملاّصدرا (كه با استفاده از حركت جوهرى حدوث زمانى عالم را به اثبات مى رساند) مخالفت و آن را نقد و رد مى كند. مناقشه ديگرى كه ملاّشمسا نسبت به ملاّصدرا دارد مربوط مى شود به مسأله مُثُل نوريه افلاطونى و سخنان صدرالمتألّهين را در كيفيت اتّحاد صور عقليّه و مثل نوريه با حقيقت حق رد مى كند. همچنين بر اين نظريه ملاّصدرا كه عقول طولى و عرضى و موجودات واقع در صقع ربوبى باقى به بقاى حقّند و حقايق مادى باقى به ابقاى حقّند مناقشاتى وارد مى كند.6 از آثار و نوشته هاى ملاّشمسا بيش از چهل عنوان رساله و كتاب برجاى مانده است كه بيش تر آنها در مباحث عميق كلامى و فلسفى است و فهرست كامل آنها را استاد محمّدتقى دانش پژوه به همراه ذكر ويژگيهاى نسخ خطّى در مجلّه جاويدان خرد (سال چهارم شماره دوم پاييز 1360) به چاپ رسانده است. در آن مقاله آگاهيهاى پراكنده مهمّى را در زمينه شرح احوال ملاّشمسا و معرّفى برخى شاگردان

( 218 )

ايشان مى توان يافت. همچنين ابراهيم ديباجى در مقدّمه اى كه بر تصحيح (رساله در تحقيق معنى كلّى) همو نگاشته و ضمن كتابهاى منتشره در سلسله دانش ايرانى ـ شماره 4 چاپ شده به شرح درباره ملاّشمسا و نگارشهاى او سخن رانده است.

* * *

حكيم ميرزامحمّدابراهيم بن صدرالدّين محمّد شيرازى (1021 ـ حدود 1070)

فرزند بزرگ صدرالمتألّهين كه در بيش تر علوم و فنون بويژه معقولات تبحّر داشته است ولى برخلاف مسلك پدر و استاد خويش در معقولات پيرو قواعد مشائين است. بحرانى در لؤلؤةالبحرين مى نويسد:

(ملاّصدرا را پسرى بود ميرزاابراهيم نام فاضلِ عالمِ متكلّم و جليلِ نبيل و جامع اكثر علوم بود خصوصاً در عقلّيات و رياضيات يدطولى داشت و او درحقيقت مصداق يخرج الحى من الميّت بود. پيش جمعى از فضلا قرائت علوم نموده كه ازجمله ايشان پدر او است و با وجود اين معنى مسلك پدر خود نداشت بلكه به خلاف طريقه پدر در باب تصوّف و حكمت بود).7

عبدالنّبى قزوينى نيز در تكمله امل الامل از او ياد كرده و پس از مدح و ثناى فراوان در حقّ او چنين نوشته است:

(ميرزاابراهيم آيت الهى در تحقيق و حجّت خدا بر اصحاب تدقيق از اعاظم علما و فضلا بود… اگر گويم بر پدر خود فائق بود و از جميع افاضل و امثال خود بهتر بود مبالغه نباشد….)8

از ميرزاابراهيم نگارشهاى فراوانى باقى مانده كه در مباحث فقهى كلامى تفسيرى و فلسفى است. عناوين پاره اى از آنها چنين است:

1. حاشيه بر حواشى خفريّه

2. حاشيه بر اثبات واجب دوانى

( 219 )

3. حاشيه بر الهيات شفا

4. عروةالوثقى در تفسير آيت الكرسى

5. حاشيه بر شرح لمعه دمشقيّة و…

يياد آورى: وى پسرى داشته به نام محمّد و مكنّى به صدرالدّين و در برخى جاها از نسخ خطّى مختلف به نام او به عنوان صدرالدّين محمّدبن ابراهيم شيرازى برمى خوريم كه نبايد با نياى او جناب صدرالمتألّهين اشتباه شود.

نگارنده را مقالتى است درباره خاندان صدرالمتألّهين و نيز شاگردان بدون واسطه او كه در آن جا پيرامون ميرزاابراهيم بحثى مستوفى كرده ايم و ان شأالله پس از فراهم آمدن اسباب نشر به محضر اصحاب رأى و نظر ارائه خواهد شد.

* * *

ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى قمى ملقّب به فيّاض (متوفّى 1072 ق على الاصح)

وى از حكماى گرانقدر و محقّقان برجسته دوران صفويه و يكى از شاگردان بدون واسطه آخوند ملاّصدراست. او اهل لا هيجان بود ولى در آغازين سالهاى عمر به قم آمد و در آن جا ساكن گرديد. آغاز آشنايى وى با صدرالمتألّهين گويا در همان قم بوده است و افزون بر شاگردى نزد ملاّصدرا به سال 1034 به افتخار دامادى او نيز نائل مى شود. او در اين تاريخ در قم بود و نسخه اى از رساله اجوبه مسائل گيلانى نگاشته ملاّصدرا را در 19 جمادى الثّانى 1034 در مدرسه معصوميّه قم استنساخ كرده است.9 پس از مسافرت صدرالمتألّهين به شيراز ملاّعبدالرّزّاق نيز به همراه وى عازم شيراز گرديد و تا آخر عمر استاد از او استفاده برد تا اين كه پس از درگذشت ملاّصدرا به قم بازگشت و ساليان سال به تدريس علوم معقول در مدرسه معصوميّه آن زمان كه به بارگاه مقدّس حضرت معصومه (س) پيوسته بوده (و پس از ملاّعبدالرّزّاق ملاّمحسن فيض كاشانى مدرّس اول آن مدرسه بوده و به همين مناسبت بعدها به مدرسه فيضيه اشتهار يافته است)10 پرداخت. در اين مدّت شاگردان فاضلى را تربيت كرده كه از آن

( 220 )

ميان به نام برخى از ايشان در جاهاى گوناگون تذكره ها و نسخ خطّى برمى خوريم. در اين جا اسامى شمارى از ايشان را درج مى كنيم:

1. ميرزاحسن لا هيجى فرزند بزرگ ملاّعبدالرّزّاق.

2. ملاّمحمّدباقر فرزند ديگر وى كه در 1083 در هند بسر مى برده است.

3. ميرزاابراهيم فرزند ديگر ملاّعبدالرّزّاق و نويسنده (القواعد الحكمية و الكلاميّة).

4. قاضى سعيد قمى. بين اين شاگرد و ملاّعبدالرّزّاق همدلى و دوستى بسيار وجود داشته و شواهد آن در ديوان اشعار فيّاض به چشم مى خورد.

5. سيّد محمّدحسين امام جمعه لا هيجى. وى در پايان نگاشتن نسخه اى از گوهر مراد11 به شاگردى وى اشاره كرده است.

6. ملاّعبدالله بن حكيم اسماعيل لا هيجى نويسنده دو شرح عربى و فارسى بر حديث اهليلجه.12

7. محمّدشريف بن محمود لا هيجى كاتب نسخه خطّى شوارق الالهام موجود در مدرسه عالى شهيد مطهّرى.13

8. محمّدعلى نامى كه در جوانى فوت كرده و فيّاض مرثيه جانگداز و پرسوزى در وفات او سروده است.

9. فردى به نام قرچغاى كه در 1065 نسخه اى از سرمايه ايمان لا هيجى را استنساخ كرده و به حيات استادش در آن تاريخ به روشنى اشاره كرده است.14

10. همسرش بدريّه خانم ملقّب به ام ّكلثوم كه از زنان فاضله عصر خويش بوده و محضر پدرش صدرالمتألّهين را نيز درك كرده است. وى در سنه 1034 ق در قم به عقد لا هيجى درآمده و وفاتش هم در 1090 قمرى بوده است.15

از ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى آثار و نگاشته هاى زيادى برجاى مانده است كه بعضى از مهم ترينِ آنها عبارتند از:

1. شوارق الالهام در شرح تجريد خواجه نصير كه بارها چاپ شده است.16

( 221 )

لا هيجى تا عبارت (و النفسانى غير معقول) از متن تجريد را بيش تر شرح نكرده است.17

2. حواشى بر تعليقات خفريّه بر الهيّات شرح تجريد (كه تاكنون چاپ نشده است).

3. تعليقات بر شرح اشارات خواجه نصير (نسخه هايى از آن در آستان قدس و مجلس موجود است).

4. گوهرمراد در اعتقادات كه بارها چاپ شده است. ملاّمحمدشريف گيلانى حواشى بر آن نگاشته است.

5. سرمايه ايمان كه در ايران و بمبئى بارها چاپ شده است.

6. الكلمات الطيبة فى اصالة الوجود و المهية (به نامهاى ديگر نيز ناميده شده و نسخه هايى از آن در بعضى از كتابخانه ها ازجمله كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى موجود است).

7. رساله اى در حدوث عالم كه خطّى است و رسائل ديگر….

در يادنامه حكيم لا هيجى صفحه 299 تا صفحه 355 فهرست نگاشته هاى لا هيجى و نسخه هايى خطّى آنها در كتابخانه هاى ايران ذكر شده است.

از مطالعه آثار ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى معلوم مى شود كه وى با اين كه احترام عميق و ارزش والايى براى آخوند ملاّصدرا قائل است ولى در مسائل علمى و فلسفى مقلّد صرف او نبوده و برخى مبانى خاصّ صدرالمتألّهين را نپسنديده است.

استاد سيّد جلال الدّين آشتيانى دراين باره مى نويسد:

(… وى به حسب ظاهر فيلسوفى مشائى و پايبند به براهين صرف حكمى است ولى بعد از مطالعه زياد در آثار او معلوم مى شود كه در حكمت اشراق نيز سرآمد دانشمندان زمان بود و در تصوّف نظرى و عملى صاحب اطّلاع كافى و محيط بر افكار محقّقان از عرفا

( 222 )

بوده است. 18

صاحب شوارق در شوارق و حواشى خود بر حواشى خفرى بر تجريد و گوهر مراد به روش شيخ الرّئيس ابوعلى سينا و ساير حكماى مشاء مشى نموده است و افكار آخوند ملاّصدرا را نپسنديده است. در گوهر مراد و جلد دوّم شوارق حركت در جوهر و اتّحاد عاقل و معقول را و در جلد اول شوارق اصالت وجود را و در گوهر مراد عالم مثال متّصل و منفصل را نفى نموده است و در حواشى خود بر تعليقات خفرى علم حق را طبق نظريه شيخ اشراق تمام نموده است).19

وى همچنين رساله الكلمات الطيّبة را در محاكمه بين صدرالمتألّهين و استاد او ميرداماد نگاشته و در آن رأى ميرداماد مبنى بر اصالت ماهيت را پذيرفته است.

سرانجام ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى در سال 1072 قمرى (بنا به نوشته صاحب ريحانةالادب) وفات كرده و در قم در قبرستان شيخان دفن شده است ولى در اين اواخر به جهت گسترش پيرامون حرم مطهّر و از آن جايى كه مقبره ايشان در ميان خيابان قرار مى گرفت بقاياى جسدشان را به صحن بزرگ حرم انتقال داده و در آن جا به خاك مى سپارند. محلّ تقريبى مدفن ايشان در مقابل حجره مقبره شهيد دكتر محمّد مفتّح و به فاصله ده قدم به سمت حرم و داخل صحن قرار دارد.20

* * *

ملاّمحمّدبن على رضابن آقاجانى استرآبادى (متوفّى پس از 1071)

وى اهل مازندران و استرآباد بوده كه براى تحصيل حكمت الهى و معارف دينى به قم آمده و نزد صدرالمتألّهين به تحصيل علوم عقليّه پرداخته است. پدر وى على رضابن آقاجانى نيز خود از علما و فقهاى زمان خود بود كه چندى نزد ميرزامحمّد استرآبادى رجالى معروف تحصيل كرد و در سال 1016 قمرى در مكّه مكرّمه به دريافت اجازه روايتى از او نائل شد.21

( 223 )

ملاّمحمّدبن على رضابن آقاجانى در انواع مشربها و مكتبهاى فلسفى از روش مشاء و اشراق و عرفان گرفته تا علم كلام و ادب عرب داراى اطّلاعات گسترده و ژرفى بود. او به علوم حديث و تفسير قرآن نيز آگاه و صاحب قلمى روان بود از آثار او يكى شرحى است كه بر قبسات ميرداماد در بيش از هفتادهزار بيت كتابتى22 نگاشته و نسخه هايى از آن در دست است.

در الذريعة آمده كه اين شرح در 1071 نگاشته شده و نسخه هايى از آن در كتابخانه سيّدجلال الدّين محدّث و نيز در كتابخانه مجلس موجود است همچنين نسخه اصل آن به خطّ مصنف نزد يكى از تاجران (؟) نگهدارى مى شود.23

در الروضةالنضرة آمده كه از شرح قبسات ملاّمحمّد دو تحرير موجود است. يكى تحرير اوليه كه نسخه اصل آن در كتابخانه انجمن ايران و فرانسه موجود بوده و استاد آشتيانى با استفاده از همان نسخه به چاپ آن در ضمن جلد دوّم منتخبات آثار حكما پرداخته است.24 تحرير دوم از كتاب نسخه كتابخانه مجلس است كه كامل تر و نيكوتر از تحرير اوّل است و تاريخ استنساخ آن 1186 است. اين نسخه كه قدرى از ابتدا كاستى دارد در جلد 4 فهرست نسخ خطّى مجلس صفحه 191 معرّفى شده و زمانى جزء كتابهاى علاّمه مولى محمّدباقر مجلسى بوده است.25

ييكى ديگر از آثار وى كتاب انوار شاهية است كه آقابزرگ نسخه اى از آن را در كتابخانه مدرسه بروجردى در نجف ديده است.26 وى در شرح قبسات خود به اسامى پاره اى ديگر از نگارشهاى خود اشاره مى كند كه تاكنون از نسخه هاى آنها اطّلاعى در دست نيست مثل: تعليقات بر الهيّات شفا رساله در ابطال هيولى رساله در حدوث دهرى و رياض الطّالبين.27

نويسنده ٌشرح قبسات هرچند شاگرد مستقيم آخوند ملاّصدرا بوده و از او در آثارش بسيار تجليل كرده است ليكن مشرب فلسفى او به مشرب شيخ الرّئيس ابوعلى سينا نزديك تر است تا مسلك استادش. وى در مباحث فلسفى روحيه تحقيق

( 224 )

دارد و يك مقلّد صِرف نيست. به همين دليل برخى مبانى استادش را چون حركت جوهرى و حدوث زمانى مى پذيرد و بر ميرداماد كه قائل به حدوث دهرى است مى تازد ولى از طرف ديگر برخى اصول اساسى حكمت متعاليه همچون اصالت و اشتراك معنوى وجود را برنمى تابد. او در شرح قبسات ميرداماد چنين نوشته است:

(… و القول بان حقيقة الوجود الاصيل العينى مشترك بالاشتراك المعنوى بين الوجود الخاص الاصيل العينى الواجبى والوجود الخاص الاصيل العينى الممكني… خروج عن حريم الانتصاف (ظ) و دخول فى حد الاعتساف لاستحالة كون الوجود الواجبى الذى هو عين ذاته و وجودات العرضية للممكنات حقيقة واحدة كيف و الواجب بذاته و الواجب بغيره لا يجوز ان يكون من حقيقة واحدة فتبصر.)28

وى همچنين در جاى ديگر مى نويسد:

(… ان الفاقة الى العلة الجاعلة انما تكون اولا و بالذات بحسب نفس الماهية و يلزمها الفاقة بحسب اصل الوجود و بنائا عليهذا لا شك فى ان نفس سنخ جوهرالماهية بماهى هى مع قطع النظر عن الموجودية المتأخرة تستند الى الواجب تعالى كما ان وجودها يستند اليه تعالى على معنى ان نفس ماهيةالانسان مثلا فى قوامها تحتاج اليه. فالجاعل يجعل سنخ ذات الانسان بتصويره اياها متقررة و متقومة و كون الانسان انساناً انما هو تابع لهذا الجعل و من ضروريات تقرر اصل قوام ذات الانسان و من لوازمه.

فالجاعل لا يفعل هذا الوصف فى ذات الانسان اذ حقيقةالانسان بحسب ذاتها المجعولة المتقررة بتصوير الواجب جعلا تصوريا تقرريا مستتبعة لهذا الوصف. فاتصافها بهذا الوصف انما هو من توابع تقررها و لا يحتاج الى جعل جاعل….)29

( 225 )

در بخش ديگرى مى نگارد:

(… قد اختلف ان الماهية هل هى موجودة ام لا؟ و الفلاسفة على الاول و هوالحق و المتكلمين على الثانى و ذهب استادنا الذى هو من ائمه الحكمة (يعنى الملاصدرا) الى انها موجودة لا بالذات بل بالعرض و التبعية على معنى انها تابعة للوجود فى الجعل و الموجودية تابعية الظل لذى الظل و سنتلى الكلام فيه و عليه….)30

در جاى ديگر مى نويسد:

(… يمكن ان يكون الماهية و الوجود كلا هما موجودان فى الخارج و هذا قد سنح لى فى اوائل التحصيل و الى الان لم يسنح لى شئ يبطله….)31

(در ضمن به آگاهى دوستداران مى رساند كه استاد محمّدتقى دانش پژوه در مجلّه دانشكده ادبيات دانشگاه تهران سال پنجم صفحه 63 به بعد مقاله اى راجع به وى و كتاب وى شرح القبسات نوشته است كه اين جانب بدان دسترسى نداشتم).

* * *

ملاّمحمّدباقربن محمّد مؤمن سبزوارى (1017 ـ 1090 ق)

وى از استادان بزرگ و از حكما و فقهاى جليل القدر دوره صفويّه است كه چندى نيز منصب شيخ الاسلامى اصفهان را به عهده داشته است.

علوم معقول را نزد ميرفندرسكى و قاضى معزّالدّين تحصيل كرده و علوم منقول را از ملاّحيدرعلى اصفهانى و ملاّحسنعلى شوشترى بهره برده است. برخى به شاگردى وى در نزد شيخ بهايى اشاره كرده اند كه با توجّه به تاريخ وفات شيخ بهايى (1030 ق.) و اين كه وى در اواخر عمر از مدرّسان برجسته حوزه اصفهان بوده بعيد به نظر مى رسد كه سبزوارى در حوالى ده سالگى توانسته باشد از او استفاده علمى برده باشد.

( 226 )

وى در دوران تدريسش در اصفهان موفّق به تربيت گروه زيادى از طلاّب و فضلا در دو حوزه عقليّات و نقليّات شده است برخى از شاگردان معروف ايشان عبارتند از: ملاّمحمّد تنكابنى معروف به فاضل سراب ملاّعبدالله اردبيلى آقاجمال خوانسارى شيخ جعفر كمره اى معروف به قاضى اصفهانى ميرزاابواطالب نوه ميرفندرسكى ملاّمحمّدشفيع گيلانى ميرزاعبدالله اصفهانى معروف به افندى سيّدنعمةالله جزايرى ملاّمحمّدمقيم اصفهانى و دو فرزندش: آقامحمّدهادى و آقامحمّدجعفر….32

از ملاّباقر سبزوارى آثار و نگارشهاى فراوانى برجاى مانده كه از آن ميان دو كتاب كفايةالاحكام و ذخيرةالمعاد در فقه موردتوجّه فراوان فقها واقع شده است. برخى از كتابهاى فلسفى و كلامى او از اين قرار است:

شرح اشارات ابن سينا حاشيه بر الهيات شفا رساله در شبهه استلزام روضةالانوار فى اداب الملوك مفاتيح النجاة و….

وى در شرح اشارات و تعليقات الهيات شفا به تفسير و تبيين مبانى مشائى پرداخته و به افكار شيخ الرّئيس به طور كامل وفادار مانده است. استاد سيّدجلال الدّين آشتيانى درباره وى مى نويسد:

(… تعليقات او بر شفا روان و مشتمل بر افكار و عقايد قدما و متأخّران و حاكى از احاطه او بر مباحث فلسفى است و در تقرير معضلات شفا و توضيح مشكلات آن سودمند و دلالت بر پختگى و ورزيدگى نويسنده در حكمت مشاء مى كند. نيز از احاطه او حكايت مى نمايد به افكار و عقايد تابعان شيخ الرّئيس مثل دوّانى و دشتكى و خفرى و فخرى و ديگران. محقّق سبزوارى در حواشى خود زياد به نقل مطالب حواشى آقاحسين خوانسارى و نيز تعليقات ملاّصدرا مى پردازد و از خوانسارى به بعض الاعلام و از ملاّصدرا به بعض الفضلاء تعبير مى نمايد. با وجود

( 227 )

آن كه زياد به تضعيف مطالب تعليقات ملاّصدرا بر شفا مى پردازد ولى تأثير آرا و عقايد آخوند در افكار او واضح و نمايان است).34

بررسى دقيق تر اين برخورد و تضارب آرا بين صدرالمتألّهين و ملاّمحمّدباقر سبزوارى بستگى به چاپ كامل تعليقات شفا و شرح اشارات سبزوارى است.

سبزوارى سرانجام سال 1090 قمرى در اصفهان وفات كرد. پيكر او را به مشهد مقدّس منتقل كردند و در سرداب مدرسه ميرزاجعفر مجاور محلّ كنونى مقبره شيخ حرّ عاملى به خاك سپردند.

* * *

آقاحسين بن جمال الدّين محمّد خوانسارى اصفهانى (1016 ـ 1098 ق)

از عالمان برجسته و اساتيد بزرگ اصفهان كه در عقليّات محضر ميرفندرسكى را درك كرده است و در نقليّات از ملاّمحمّدتقى مجلسى بهره برده است. وى در بيش تر علوم مرسوم آن زمان از فقه و اصول فقه و حديث و رياضى و كلام و فلسفه و… كم نظير بود و جلالت قدر و نبوغ فكر و كثرت تحقيقات او در علوم نقلى از مشارق الشّموس وى در شرح دروس شهيد اوّل هويدا است.

وى افزون بر تربيت شاگردان فراوان در دو شاخه علوم نقلى و عقلى موفّق به نگارش كتابهاى بسيارى گرديد كه برخى از آنها را كه در ارتباط با كلام و فلسفه اند در اين جا ياد مى كنيم:

1 و 2. حاشيه اوّلى و حاشيه ثانيه بر شفاى ابن سينا.

3. حاشيه بر اشارات شيخ الرّئيس.

4. حاشيه بر محاكمات فخر رازى.

5. حواشى بر حاشيه قديمه دوّانى بر شرح تجريد.

6. تعليقات بر حاشيه جلاليه شرح مطالع.

7. رساله در شبهه طفره.

( 228 )

8. رساله در ايمان و كفر.

9. رساله در جبر و اختيار.

10. رساله در شبهه استلزام.

11. جواب پرسشها شاگردش ميرزامحمّد شيروانى و…35

12. تقريرات درسهاى آقاحسين خوانسارى در مباحث نبوّت امامت و ولايت: يكى از شاگردان آقاحسين خوانسارى كتابى نوشته به نام (منهج السّالكين و وسيلة نجاة الهالكين) در مباحث سلوكى عرفانى و اعتقادى. وى اين رساله را با استفاده از سخنان و پژوهشهاى استاد خود خوانسارى و در حيات همو نوشته و درواقع تقرير دروس استاد با افزوده هايى از آيات و روايات و سخنان اولياء الهى است. نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 3808 موجود است و شرح آنچه در آن درج شده در فهرست كتابخانه آمده است.36

از نگارشهاى او تاكنون مشارق الشّموس و بخشهايى از تعليقات بر شفاى ابن سينا و رساله در جبر و اختيار و رساله در شبهه استلزام به چاپ رسيده است.

استاد آشتيانى در باره آقاحسين خوانسارى مى نويسد:

(يكى از آثار مهمّ آقاحسين تعليقات و حواشى او است بر كتاب شفاى ابن سينا كه دليل احاطه او بر فلسفه مشاء و دقّت نظرش در عقليّات است. وى در اين حواشى از تعليقات ملاّصدرا بر شفا مطالب زيادى نقل كرده و به عنوان قيل يا قال بعض الفضلاء به او اشاره مى نمايد. روش فلسفى او همان روش ميرفندرسكى است و به كلمات متأخّرين نيز مسلّط است و از محقّق دوّانى و صدرالمتألّهين دشتكى و فخرالدّين سماكى و ديگران مطالب زيادى نقل مى نمايد. وى در مسائل مشكل فلسفى شخصى بصير و دقيق و عميق است و قلم تحريرى او روان و خالى از پيچيدگى و اغلاق است. وى در تعليقات بر شفا هرچند در

( 229 )

حلّ مشكلات عبارات كتاب از تعليقات ملاّصدرا استمداد جسته ولى از مناقشه بر آنها خوددارى نكرده است. از اين ايرادات ملاّمحمّدباقر سبزوارى در حاشيه شفاى خود و آقاعلى مدرّس در حواشى بر تعليقات ملاّصدرا بر شفا جواب گفته اند. چون جواب هاى ملاّمحمّدباقر خراسانى به رؤيت آقاحسين خوانسارى رسيد بار ديگر حاشيه اى بر شفا نوشت و از آن ايرادات پاسخ گفت. ملاّمحمّدباقر خراسانى در مشكلات معقول و منقول و مباحث مهمّ فكرى به مرتبه آقاحسين خوانسارى نمى رسد).37

رساله شبهه استلزام آقاحسين خوانسارى نيز درواقع در بردارنده مناظره ها و گفت و گوهاى او با ملاّمحمّدباقر خراسانى است كه از اين مناظره علمى برترى آقاحسين خوانسارى روشن مى شود.38 براى مشخّص شدن و چگونگى نقدها و ايرادهاى خوانسارى بر صدرالمتألّهين بايد منتظر چاپ شدن كامل و پيراسته حاشيه هاى اول و دوم او بر شفا بود.

وى در غره رجب 1098 وفات يافت و در قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن شد. ملاّمسيحا فسائى شيرازى يكى از شاگردان زبده اش مراثى در سوگ ايشان سروده است.

* * *

ميرزاحسن بن ملا عبدالرّزّاق لا هيجى قمى (حوالى 1045 ـ 1121 قمرى)

ميرزاحسن فرزند و شاگرد فيلسوف محقّق فيّاض لا هيجى از مدرّسان بزرگ حكمت و كلام در دوران صفويّه است. وى در حوالى سالهاى 1035 تا 1045 در شيراز و يا قم به دنيا آمده است.39 در قم مقدّمات علوم نقلى از صرف و نحو و معانى و بيان و منطق و اصول و فقه را نزد استادان وقت تحصيل كرده و در درسهاى پدر خويش نيز شركت جسته و علوم عقلى را فرا گرفته است. در همان زمان

( 230 )

ملاّمحسن فيض كاشانى (شوهرخاله او) نيز در قم محفل تدريس داشته كه به احتمال قوى ميرزاحسن از او هم بهره هاى فراوانى برده است. به گفته بعضى منابع رجالى وى پس از فوت پدر به سال 1072 به نجف اشرف مشرف شده و در آن جا به تكميل مدارج علوم نقلى پرداخته سپس به قم مراجعت كرده و به تدريس و افاضه و نگارش پرداخته است.

او در قم در هر دو زمينه معقول و منقول حوزه تدريس داشته و افزون بر تربيت شاگردان آثار گرانقدر و بسيارى نيز در فنون و علوم مختلف از خود به جا گذاشته است كه برخى از آنها را كه مربوط به بحث ماست ياد مى كنيم:

1. شمع اليقين در كلام كه براى ثابت كردن امامت ائمّه اثنى عشر نگاشته و به چاپ سنگى رسيده است.

2. آيينه حكمت به فارسى در اصول دين كه (نسخه اى از آن در مجموعه 2495 ملك تهران موجود است).

3. روائع الكلم و بدائع الحكم كه (يك نسخه در كتابخانه ملك به شماره 798 و نسخه اى ديگر در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است40).

4. زواهرالحكم كه نسخ خطّى بسيارى از آن موجود است و قسمتهايى از آن در جلد سوّم منتخبات آثار حكماى الهى ايران چاپ شده. اسم كامل اين كتاب چنين است: (زواهرالحكم الزاهر نجومها فى غياهب الظلم) و نسخه هاى بسيارى از آن موجود است.41

5. سرّ مخزون در اثبات رجعت كه نسخه هايى از آن در دانشگاه تهران (3/2495) كتابخانه شماره 2 مجلس به شماره 285 و كتابخانه ملك به شماره 1739 موجود است.

6. ابطال التناسخ (الذريعه 1/67).

7. رسالة فى تجرّد النّفس النّاطقة.

( 231 )

8. درّ مكنون در ردّ شبهه اى پيرامون امامت كه سخه اى در مجموعه 1739 ملك و نسخه اى در دانشگاه به شماره 2/4250 موجود است.

9. مصباح الدّراية فى الحكمة (الذريعة 21/106).

10. الفةالفرقة فى الكلام و اختيار ما هو احسن الاقوال من اقاويل الحكماء و المتكلمين. وى اين كتاب را به منظور آشتى دادن بين حكمت و شريعت و سازش بين مطالب فلسفى و اخبار شيعى نوشته و در بردارنده 12 فصل است. نسخه اى از آن در مجموعه 2495 كتابخانه مركزى دانشگاه و نسخه اى در ملك تهران به شماره 2495 وجود دارد.

11. رساله شجره منهيّة كه نسخه اى در مجموعه 4652 ملك موجود است.

12. مجمع البحرين فى تطبيق العالمين كه نسخه اى از آن در كتابخانه ملك به شماره 4652 و نسخه اى در كتابخانه شماره 2 مجلس به شماره 285 موجود است. اين كتاب در سال 1070 به پايان رسيده است.

13. حاشيه وافى ملاّمحسن فيض (ريحانةالادب 3/235).

14. شرح صحيفه سجّاديه در سه مجلّد كبير (الذريعة 13/349).

با نظرى اجمالى بر آثار چاپ شده ميرزاحسن لا هيجى روشن مى گردد كه وى از حكماى پيرو روش مشاء است و در پاره اى موارد مطالب حكمت متعاليه را صحيح نمى بيند. استاد آشتيانى در منتخبات نگاشته است:

(… وى هرچند قائل به اصالت و وحدت حقيقت وجود بوده و بعضى از ديگرمبانى ملاّصدرا را نيز پذيرفته ولى به طوركلّى در مباحث داراى مبحث مشائى و همانند پدر بزرگوارش از اتباع شيخ الرّئيس و شارح افكار او است).42

نگاه دقيق تر به درگيريها و بگو مگوهاى علمى وى با صدرالمتألّهين مستلزم چاپ انتقادى آثار فلسفى و كلامى او است.

( 232 )

سرانجام وى در سال 1221 قمرى در قم فوت كرد و در قبرستان شيخان مدفون گرديد.

* * *

ملاّمحمّد ملقّب به جمال رضوى (قرن 11 يا 12)

وى از عالمان و حكيمان دوره پس از صدرالمتألّهين و پيرو منش و روش حكمى شيخ الرّئيس ابوعلى سيناست كه شرحى هم بر الهيات شفا نگاشته و در لابه لاى آن به فراوانى از آخوند ملاّصدرا و سخنان وى در تعليقات بر شفا خرده گيرى كرده است هرچند در فهرستهايى كه دكتر يحيى مهدوى و قنواتى راجع به آثار ابن سينا و شرحهاى آنها نگاشته اند از اين شرح و نگارنده آن ذكرى به ميان نيامده و گويا نسخه آن را آقابزرگ تهرانى هم نديده (چراكه در الذريعه از آن ياد نشده) با وجود اين تاكنون دو نسخه از آن شناسايى شده است يكى نسخه شماره 3632 كتابخانه ملك كه در سده دوازدهم قمرى نوشته شده (و متأسفانه از انتها ناقص است) و ديگرى نسخه اى است متعلّق به مجموعه اهدايى امام جمعه كرمان به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به شماره 167.

متأسفانه درباره اين اثر بزرگ در كتابهاى شرح حال نگارى شرحى نيامده و گويا از بزرگان سده 11 يا 12 بوده است.43

* * *

ملاّمحمّدصادق اردستانى (م: 1134)

از محقّقان حكما و عرفاى متألّه دوران صفويّه كه در علوم عقلى و نقلى و نيز در زهد و ورع و عبادت و رياضت از نوادر زمان به شمار مى رفته است. شيخ محمّدعلى حزين لا هيجى از شاگردان وى در تذكره خود چنين مى نويسد:

(… پس به خدمت سلطان المحقّقين افضل الحكماءالرّاسخين المولى الاعظم والحبر الاعلم مظهرالمعارف و الحقائق مكمل علوم السوالف و اللواحق محيى الحكمة ابوالفضائل مولانا

( 233 )

محمّدصادق اردستانى عليه الرحمة كه از متوطّنين اصفهان و به تدريس زمره اى از ازكيأ فاضل مى پرداخت رسيده به استفاده مشغول شدم. وى از اساطين حكيمان بوده و قرن ها بايد كه مثل او كسى از ميان دانشمندان برخيزد…).44

بارى سوانح زندگى اردستانى را در اغلب موسوعه هاى رجالى امثال ريحانةالادب (1/104) و طرائق الحقائق (3/165) و بستان السياحة صفحه 96 و الكواكب المنتشرة صفحه 352 و… به شرح ياد كرده اند.

برخى از برجستگان شاگردان اردستانى عبارتند از: مولى محمّدصالح خلخالى شارح قصيده معروف ميرفندرسكى ملاّمحمّدحمزه گيلانى اصفهانى مقرّر درسها و مطالب استاد و محرّر حكمت صادقيّه ملاّعبدالرّحيم دماوندى نگارنده مفتاح اسرار حسينى ملاّصادق تفرشي45 سيّدعلى ترشيزى حسيني46 سيد قطب الدّين محمّد نيريزى ذهبى شيخ محمّدعلى حزين لا هيجى ملاّمحمّدنعيم طالقانى و شيخ محمّدهاشم مازندرانى على آبادى (كه بنا به نوشته ملاّمحمّدصالح خلخالى در حاشيه برگ آخر از نسخه خطّى شماره 14709 آستان قدس رضوى وى از شاگردان برجسته اردستانى بوده است.)47

ييكى ديگر از شاگردان او سيّدمحمّدمهدى هدايت الله بن محمّدطاهر حسينى موسوى است كه گزينه اى از بهره رسانيهاى استاد را در بحث صادر اول به عربى نگاشته كرده و نسخه اى از آن در مجموعه شماره 977 دانشكده الهيات مشهد موجود است.

از اردستانى آثار و نوشته هايى نيز برجاى مانده است كه بعضى از آنها عبارتند از:

1. حكمت صادقيّه كه به خامه شاگردش ملاّحمزه گيلانى تقرير و تحرير شده است.

2. رساله در وجود

( 234 )

3. رساله در تفسير آيه نور به طريقه كشف و اشراق

4. رساله تباشير در عرفان

5. رساله در مبدأ و معاد

6. حواشى بر شفاى ابن سينا

7 و 8. دو رساله مختصر درباره جعل كه در آتشكده اردستان( 2/319) به بعد چاپ شده است.

9. رساله اى در پاسخ پرسشهاى شاگردش على حسينى

كتاب الحكمة الصادقية در پى درخواست ملاّصادق اردستانى از شاگردش ملاّحمزه گيلانى مبنى بر تقرير و تحرير دروس خود در زمينه نفس و قواى آن تدوين شده و نسخه هايى از آن در كتابخانه آستان قدس و مجلس شورا موجود است.48

اردستانى در آثار خود به آراى صدرالمتألّهين نپرداخته و پاره اى از مبانى او را پسنديده و پاره اى را نيز رد كرده است وى در مسأله پيدايش نفس و حدوث نفس ناطقه در حكمت صادقيّه به رأى آخوند ملاّصدرا اشكالهايى گرفته است و بر حركت جوهرى نيز ايرادهايى وارد كرده و دست آخر آن را رد مى كند. بررسى دقيق تر وى بر صدرا و پاسخ آن ايرادها را استاد آشتيانى در زادالمسافر صفحه 145 تا 182 نگاشته است و همچنين در منتخبات آثار حكماى الهى ايران جلد 4 صفحه 154 به بعد نيز مطالبى در اين زمينه آمده است.

* * *

ملاّمحمّدنعيم بن محمّدتقى طالقانى متخلّص به عرفى

و معروف به ملاّنعيما (م: پس از 1180 ق)

وى از بزرگان و افاضل علما و حكماى دوره شاه سلطان حسين صفوى است. او در قزوين متولّد شد و از محضر درس پدر خويش شيخ محمّدتقى استفاده كرد. سپس به اصفهان مهاجرت كرد و از استادان آن حوزه همچون ملاّمحمّدصادق اردستانى و

( 235 )

بهاءالدّين محمّد معروف به فاضل هندى در درسهاى عقلى و نقلى بهره برد.49 در واقعه هجوم افغان به قم پناه برد و گويا پس از رفع غائله و خارج شدن بيگانگان از كشور به اصفهان بازگشته است. ملاّنعيما پس از چندى از اصفهان به قزوين مى رود و در آن جا رياست امور دينى و مذهبى را به عهده مى گيرد. وى داراى نوشته هاى بسيارى بوده كه در فقه و حديث و كلام و حكمت از خود آثارى برجاى گذاشته است. در اين جا به برخى از آن آثار اشاره مى كنيم:

1. حواشى بر تجريد كه در سنه 1120 نگارش شده است.

2. اصل الاصول در مباحث وجود و صفات آن و اصالت آن و تحقيق در توحيد وجودى و الوهى. اين رساله در 1135 قمرى در اصفهان نگارش شده نسخه هاى بسيارى از آن در كتابخانه مجلس شورا و مدرسه مروى و كتابخانه مدرسه آخوند در همدان موجود است.

3. رساله در حدوث عالم كه در رمضان و شوّال 1136 در طالقان و پس از خارج شدن از محاصره اصفهان نوشته شده و نسخه اى از آن به شماره 949 در مدرسه مروى و نيز نسخه اى در كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى موجود است. نسخه ديگرى نيز در كتابخانه مدرسه آخوند در همدان ضمن مجموعه شماره 67 موجود است كه از نسخه اصل استنساخ گرديده. شروع نگارش اين رساله در رمضان 1136 ق. در قزوين و ختم آن در 21 شوّال 1136 در طالقان بوده است.50

4. منهج الرشاد در مسأله معاد كه بسيار گسترده و در سال 1151 نگارش شده است نسخه اصل به خطّ مصنف در كتابخانه مجلس شورا به شماره 1983 نگهدارى مى شود و نسخه اى هم در مدرسه مروى است.

5. شرح بر بعضى احاديث اصول كافى

6. رساله مفصّله در جبر و تفويض

7. رساله در قاعدةالواحد

( 236 )

8. رساله در تشكيك وجود

9. حواشى بر شرح اشارات خواجه نصير

10 و 11. حواشى بر شرح مطالع و تعليقات بر حواشى ميرسيّدشريف بر مطالع

12 و 13. تعليقات بر شرح جديد تجريد و حواشى جلاليّه بر حاشيه ميرسيّدشريف بر تجريد خواجه

14. تنقيح المرام فى شرح تهذيب الاحكام شيخ طوسى. وى اين رساله را در 1147 به پايان رسانده و قطعه اى از آن در مدرسه مروى موجود است.

15. العروةالوثقى فى امامة ائمةالهدى كه در 22 ربيع الاول 1158 نگارش آن را به پايان رسانده و نسخه اى از آن در كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى موجود است.51

ملاّنعيما در مسائل فلسفى توجّه زيادى به كتابها و آثار صدرالمتألّهين داشته و از برخى آراى او بويژه در مباحث وجود و برزخ تأثير پذيرفته ولى به گفته استاد آشتيانى بسيارى از مبانى صدرالمتألّهين را نپذيرفته است.52 وى در مباحث معاد در منهج الرّشاد رأيى به طور كامل مخالف ملاّصدرا داشته و به صورت يك متكلّم محقّق مباحث را تقرير كرده و بيش تر به آرا و آثار غياث الحكما و ميرصدر شيرازى و محقّق خفرى و ملاّجلال و جمال الدّين محمود و سماكى و عبدالرّزّاق لا هيجى و ميرمحمّدباقر داماد توجّه داشته است ولى همه جا مباحث معاد اسفار و شواهد و مبدأ و معاد او را به تكاپو وا داشته است.53

* * *

سيّدحسن تفريشى (قرن 12)

نويسنده رساله اى به نام (بوارق مشرقة و صواعق محرقة) به فارسى كه در آن عقايد و آرايى را كه او خود حق مى دانسته زير عنوان بارقة و مسلك حكمت متعالية را زير عنوان صاعقه آورده و رد كرده است و بيش تر همّت مصنف ردّ فلاسفه و حكماى پيرو صدرالمتألّهين و قائلين به اصالت وجود و اشتراك معنوى آن است. نسخه اى از اين

( 237 )

رساله همراه مجموعه شماره 711 كتابخانه مدرسه نمازى خوى وجود دارد به خط سميع بن غلامعلى قمى كه در 1124 در اصفهان و در زمان حيات مصنف نگاشته است.54

* * *

ميرزاابوالحسن جلوه (1238 ـ 1314 ق)

سيّدابوالحسن بن سيّدمحمّدمظهر طباطبايى زواره اى معروف به جلوه در احمدآباد گجرات هند ديده به جهان گشود و آغازين سالهاى عمر را در همان نواحى گذراند. پس از چندى به همراه پدر و ساير بستگان به ايران آمد و در زواره اقامت گزيد و در 14 سالگى (حوالى سال 1252) پدرش در زواره درگذشت.

ميرزاى جلوه پس از به پايان بردن تحصيلات مقدّماتى راهى اصفهان شد و در آن جا از محضر استادانى همچون ميرزاحسن نورى فرزند ملاّعلى ملاّعبدالجواد تونى خراسانى و ميرزاحسن چينى بهره مند گشت. حوالى سال 1273 به قصد حضور در درس حاج ملاّهادى سبزوارى اصفهان را به قصد سبزوار ترك گفت ولى در ميانه راه منصرف شد و در تهران در مدرسه دارالشّفأ ساكن گرديد و 40 سال باقى مانده عمر خود را در همان جا و در حالت تجرّد بسر برد. در اين مدّت طولانى شاگردان بسيارى تربيت كرد كه بسيارى از آنها در كتاب: (ميرزاابوالحسن جلوه حكيم فروتن) ذكر شده است. در اين جا براى كامل كردن فهرست ياد شده توسط ايشان اسامى چند تن ديگر از شاگردان ميرزاى جلوه را نقل مى كنيم: سيّدعلى اكبربن سيّدعبدالحسين بن محمّدصادق طباطبايى 55 ميرزااحمد شيرازى 56 شيخ فضل على مهدوى قزوينى 57 سيّدحسين قنّادزاده زنجانى 58 عبدالمجيدميرزا قاجار 59 ميرزا لطفعلى نصيرى امينى ملقّب به صدرالافاضل60 و آقابزرگ حكيم شهيدى و ميرزامحمّدتقى خسروخان سنجر قزوينى 61 و….

تأليفات و آثار سيّدالحكما ميرزاابوالحسن جلوه: از آن جا كه وى بيش تر وقت

( 238 )

خويش را صرف تدريس و مطالعه و مباحثه و تحقيق در آثار فلسفى كرده كم تر به نگارش آثار مستقل پرداخته است. او خود در شرح احوال خود مى نويسد:

(… چون دانستم تصنيف تازه صعب بلكه غيرممكن چيز مستقل نتوانستم ولى حواشى بسيار بر حكمت متعاليه كه معروف به اسفار است و غيره نوشته ام و اكنون در دست بعضى از طلاّب است و محلّ انتفاع….)

با وجود اين حجم حواشى او بر كتابهاى پراكنده عرفانى و فلسفى بسيار زياد بوده و هرگاه همه آنها را گردهم آورند به اندازه يك دوره كتاب اسفار اربعه ملاّصدرا است. فهرست بعضى از آثار ميرزاى جلوه بدين قرار است:

1. حاشيه شفا نسخه اصل اين حاشيه ها به خطّ خوش ايشان كه در هوامش نسخه اى خطّى از متن شفا نوشته شده نزد سيّدمحمّد مشكوة بوده كه به همراه ديگر كتابهاى ايشان به كتابخانه مركزى دانشگاه تهران اهدا شده است.

2. حواشى اسفار به شرح و طولانى بوده و كم ترمطلبى در اسفار بوده كه جلوه راجع به آن مطالبى مطرح نكرده باشد. چند نسخه از اين حواشى در كتابخانه مجلس شورا كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى و كتابخانه شخصى استاد حسن زاده آملى موجود است.

3. حواشى بر شرح هداية ملاّصدرا كه به همراه اصل شرح هداية در سنه 1313 قمرى چاپ شده است.

4. حواشى بر مشاعر (چاپ شده با متن مشاعر).

5. حواشى بر مبدأ و معاد صدرالمتألّهين چاپ 1313 ق.

6 تا 10. حواشى بر درةالفاخرة جامى و حاشيه بر شرح ملخّص چغمينى و تعليقات بر شرح فصوص قيصرى و حواشى بر شرح منظومه سبزوارى و حواشى بر مصباح الانس.

( 239 )

11 تا 19. رسائل بسيار مثل رساله در حركت جوهريّه (كه در حاشيه شرح هدايه ميبدى چاپ شده) رساله در بيان ربط حادث به قديم (اين رساله نيز در حواشى شرح هداية چاپ شده) رساله اى در تركيب و احكام آن رساله در جسم تعليمى 62 رساله در وجود صور نوعيّه رساله در چگونگى انتزاع مفهوم و احراز حقائق متبانيّه رساله اى در اثبات عينيت قضاياى مهمله و قضاياى طبيعيّة رساله اى در بيان استجابت دعا (اين چهار رساله در مجموعه شماره 8081 كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى موجود است و دو رساله آخر ضمن يادنامه حكيم جلوه چاپ شده است) و رساله در بيان كلّى و اقسام آن كه در شماره سوّم خردنامه ملاّصدرا چاپ شده است.

20. ديوان اشعار در بردارنده قصايد غزليّات و مثنويّات كه در 1348 قمرى چاپ شده است.

21. شرح حال خود و خاندان جلوه كه در نامه دانشوران ناصرى چاپ شده است.

ميرزاى جلوه در تدريس آثار بوعلى و فلسفه مشاء تخصّصى ويژه داشت و افزون بر آن كتب صدرالمتألّهين را نيز تدريس مى كرد. وى پيش از تدريس هر كتابى ابتدا آن را با دقّت و موشكافى تصحيح مى كرد. به عنوان مثال نسخه اى از شفاى بوعلى سينا كه در اختيار وى بوده و در سال 1075 ق توسط محمّدصالح اردستانى كتابت شده است. بعدها توسط سيّدمحمّد مشكوة با نسخه اى معتبر از شفا كه در سال 536 قمرى كتابت شده و با نسخه اصل مقابله و تصحيح شده بود مقايسه و مقابله شده و هيچ گونه اختلافى بين اين دو نسخه ديده نشده كه اين خود حاكى از كمال دقّت و مهارت و استادى جلوه در تصحيح اين كتاب است. وى غالب مآخذ اسفار را در دست داشته و ضمن تحرير حواشى خود بر اسفار بخش درخورى از مصادر و مآخذ مطالب اسفار را از كتابهاى عرفا و حكماى پيش تر بر ملاّصدرا نشان داده است. وى با اين كه در عصر شكوفايى و شكوه حكمت متعاليه بسر مى برد ولى با اين وجود گرايشهاى

( 240 )

مشائى داشت. انديشه او انديشه اى است نقّاد و استدلالگر كه با جرأت تمام با يكى از قدرتمندترين فلسفه هاى روزگار خود درمى افتد و هراسى از اعتراض و انتقاد به خود راه نمى دهد. وى بر مبانى ملاّ صدرا بويژه بر حركت جوهرى و وحدت وجود و اتّحاد عاقل و معقول اشكالهايى وارد مى سازد.63 در تعليقاتى كه استاد سيّدجلال الدّين آشتيانى بر اصوال المعارف ملاّمحسن فيض نگاشته نظرات ميرزاى جلوه در بحث حركت جوهرى و اشكالهاى او بر اين مطلب به شرح مطرح شده است. نيز مى توان به مقاله جناب آقاى على عابدى شاهرودى در يادنامه جلوه مراجعه كرد.

سرانجام اين حكيم وارسته پس از 76 سال عمر پربركت در ذيقعده 1314 قمرى رخ در نقاب خاك پوشيد و در مقبره ابن بابويه شهر رى به خاك سپرده شد. آرامگاه اين حكيم برجسته به تازگى به گونه جالبى موردبازسازى قرار گرفته است.

* * *

ميرزاحسن كرمانشاهى (حدود 1250 ـ 1336 ق)

در كرمانشاه به دنيا آمد و مقدّمات علوم را در همان جا گذراند سپس به تهران رهسپار شد و در آغاز به كامل كردن علوم نقلى پرداخت. پس از آن ملازم آقاعلى مدرّس آقامحمّدرضا قمشه اى و ميرزاابوالحسن جلوه گرديد و عرفان و حكمت متعاليه و حكمت مشاء را از ايشان بهره مند گرديد.

وى در روزگار حيات استادان خود شروع به تدريس حكمت كرد تا اين كه شهرتى يافت و از مدرسان فاضل معقول به شمار آمد به گونه اى كه به واسطه حُسن تقرير وجودت تعبير گرايش و ميل طالبان علوم عقلى به درس او زياد شد و پس از درگذشت حكيم مؤسّس آقاعلّى مدرّس به جاى ايشان به تدريس در مدرسه سپهسالار گمارده شد.

وى از اركان انتقال فلسفه به طبقات پسين به شمار رود و همچون استادش ميرزاى

( 241 )

جلوه بر شيوه شيخ الرّئيس و تدريس شفا و اشارات باقى بود و به نقد حكمت متعاليه مى پرداخت.64

افراد زير ازجمله شاگردان معروف و برجسته اويند:

سيّدموسى زرآبادى آقاميرزااحمد آشتيانى ميرزامهدى آشتيانى ميرزاابوالحسن رفيعى قزوينى ميرزامحمّدعلى شاه آبادى سيّدمحمّدكاظم عصار حاج ميرزا فضل الله آشتيانى آقابزرگ شهيدى خراسانى ميرزاحبيب الله ذوالفنون عراقى شيخ محمّد جولستانى ميرزامحمود مفيد اصفهانى ميرسيّدمحمّد فاطمى شيخ محمّدتقى آملى شيخ مهدى مازندرانى شيخ الرّئيس ابوالحسن ميرزاى قاجار آقاضياءالدّين درّى شيخ حسين رانكوهى لنگرودى 65و ميرزالطفعلى نصيرى امينى.66

سرانجام اين حكيم و مدرّس برجسته كه تدريس حكمت مشاء در مكتب تهران بدو منتهى گشته بود پس از حدود 85 سال زندگى پربركت به سال 1336 هجرى قمرى ديده از جهان فرو بست. ازجمله نگارشهاى وى حواشى فراوانى است كه بر اسفار و شرح اشارات خواجه و شفاى شيخ الرّئيس نگاشته و متأسفانه هيچ يك تاكنون به زيور طبع آراسته نگشته است.

* * *

سيّد موسى زرآبادى قزوينى (1294 ـ 1353 ق)

سيّدموسى بن سيّدعلى بن سيّدمهدى حسينى زرآبادى قزوينى از علماى بزرگ قزوين در سده چهاردهم كه در زمينه دانشهاى گوناگون: معقول و منقول و نيز علوم غريبه از زبدگان و برجستگان و در وادى سلوك شرعى نيز از عابدان و زاهدان كم نظير بوده است.

وى در سال 1294 هجرى قمرى در قزوين چشم به دنيا گشود و مقدّمات و سطوح فقه و اصول و حكمت را در همان جا نزد ملاّعلى اكبر سياه دانه اى و حاج شيخ

( 242 )

رضابن عبدالحسين برغانى فرا گرفت سپس براى ادامه تحصيل به تهران رفت و به كامل كردن علوم معقول و منقول نزد استادانى چون: ميرزاحسن كرمانشاهى (حكمت مشاء و كتب شيخ الرّئيس بوعلى سينا) سيّد شهاب الدّين نيريزى شيرازى (حكمت اشراق و برخى كتابهاى عرفانى) شيخ على نورى (حكمت متعاليه و كتب صدرالمتألّهين) حاج شيخ فضل الله نورى (خارج فقه و اصول فقه) و… پرداخت. وى در پاره اى دانشهاى غريبه نيز از استادان مسلّم بود و در اين زمينه نگارشهايى نيز دارد وليكن استادان ايشان در اين علوم ناشناخته اند.

ايشان در بين مسالك فكرى گوناگون بيش تر به شيوه ابن سينا و شاگردان مكتب مشاء معتقد بود صاحب مستدركات اعيان الشّيعه به نقل از رياحين الشّريعه نوشته شيخ عبدالحسين صالحى شهيدى مى نويسد:

(كان المترجم له من روّاد مدرسةالشيخ الرئيس ابن سيناء و الفيلسوف الشهير المولى عبدالرزاق اللا هيجى صاحب الشوارق فى اثبات احد الاصلين اى اصالة الماهية و ما يترتب عليها و ينكر القول باصالة الوجود كما رأيته فى رسائله و مؤلفاته الفلسفية منها حاشيته على المنظومة للسبزوارى.)67

از سيّدموسى زرآبادى نوشته ها و آثار زيادى برجاى مانده كه با توجّه به مدّت عمر و زندگانى ايشان كه چندان طولانى نبوده (51 سال) و نيز كارهاى فراوان ازقبيل تدريس و پاسخ گويى به مسائل و مشكلات مراجعان شايان توجّه است.

متأسفانه آثار نگارشى وى هيچ كدام تاكنون به چاپ نرسيده و نسخه هاى خطّى آنها نزد فرزندان او موجودند. در زير نام برخى از نوشته هاى ايشان كه بر آن آگاه شده ايم ذكر مى نماييم:

1. تقريرات فقه و اصول فقه حاج ملاّعلى اكبر ايزدى.

2. تعليقه بر رسائل شيخ مرتضى انصارى.

( 243 )

3. حواشى بر كفايةالاصول آخوند خراسانى در دو جلد.

4. حاشيه بر (بيان) مطول.

5. حاشيه بر منظومه حكيم سبزوارى در دو جلد.

6. حاشيه بر الهيات شرح اشارات.

7. حاشيه بر منطق اشارات.

8. شرحى بر سلامان و ابسال شيخ الرّئيس ابن سينا.

9. رساله در اعتقادات به عربى.

10. رساله اى در اصول دين به فارسى.

11. شرح مفصّل بر حديث معروف (ماالحقيقة) كه كميل از حضرت امام على (ع) سؤال نموده.

12. مواعظ و رسائلى در اخلاقيّات.

13. رسائل و نسخى در انواع علوم غريبه.

14. رساله اى در دفاع از مشروطيّت كه در اوان مشروطيّت نوشته ولى بعدها بر اثر كژيهايى كه در نهضت ياد شده رخ داده از مخالفان جدّى آن شده است.

نسخه هاى بيش تر رساله ها و نوشته هاى ايشان كه همگى دستنوشته و به چاپ نرسيده اند در كتابخانه فرزندشان عالم فاضل مرحوم سيّدجليل زرآبادى موجود است.

شاگردان حوزه درسى و سلوكى جناب زرآبادى

مدرس و محضر درس سيّد در مدرسه التفاتيه قزوين بوده و در آن جا به تربيت شاگردان و اشاعه مكتب فكرى خود و ارائه روشهاى سلوك شرعى مى پرداخته است.

ايشان برخلاف آگاهى عميق و دقيق از مشربهاى مختلف تفكّر فلسفى و نيز درك محضر اساتيد بزرگ حكمت تهران و پيوند و آمد و شد با حكماى قزوين بويژه علاّمه

( 244 )

رفيعى قزوينى و همچنين پيوند تنگاتنگ با آيت الله وحيد آستانه اى داراى مشرب مشائى بود و از اركان عمده اين مكتب در نيمه اوّل قرن 14 هجرى به شمار مى رفت.

در مكتب تعليم و تربيت ايشان هر دو جنبه علم و عمل مورد توجّه قرار گرفته بلكه جنبه تزكيه و سلوك شرعى عرفانى براساس تعاليم قرآنى قوى تر بوده است و مكتب درس ايشان تأثير خلاّق و سازنده اى در به وجودآوردن روحهاى بزرگ و كامل داشته است. برخى از پرورش يافتگان اين مكتب كه به مدارج عاليه علم و عمل رسيده اند عبارتند از:

1. شيخ على اكبر الهيان تنكابنى (م: 1380 هـ. ق.)

2. شيخ مجتبى قزوينى خراسانى (م: 1386 هـ. ق.)

3. شيخ هاشم قزوينى خراسانى (م: 1380 هـ. ق.)

4. سيّدمحمّدتقى معصومى اشكورى نويسنده كتاب دو چوب و يك سنگ كه چاپ شده است (م: 1356 هـ. ق.)

5. شيخ على اصغر شكرنابى وحدتى قزوينى (م: 1356 هـ. ق.)

6. سيّدابوالحسن حافظيان مشهدى نويسنده لوح محفوظ (م: 1402 هـ. ق.)

7. شيخ عبدالله شفيعى لنگرودى (م: 1412 هـ. ق.)

8. سيّدمحمّدعلى موسوى گرمارودى (م: 1417 هـ. ق.)

9. سيّدعلى محمّد حاج سيّد جوادى

10. سيّدعموجان حاج سيّد جوادى

11. سيّد عبدالمجيد حاج سيّد جوادى (م: 1416 هـ. ق.)

12. سيّدعبّاس مدرّسى حاج سيّد جوادى (م: 1404 هـ. ق.)

13. سيّدابوالقاسم حسينى حاج سيّد جوادى (م: 1411 هـ. ق.)

14. سيّدكاظم احدى رشتى (م: حدود 1400هـ. ق.)

15. حاج شيخ عبدالرّحيم سامت

( 245 )

سرانجام اين سيّد جليل القدر در دوّم ربيع الثّانى سال 1353 هـ. ق و در سنّ 51 سالگى وفات كرد. علاّمه رفيعى قزوينى بر پيكر ايشان نماز گزاردند و در صحن امام زاده حسين قزوين به خاك سپرده شد.

* * *

آقابزرگ شهيدى (م: 1355 هـ. ق.)

سيّد ميرزابزرگ بن حاج ميرزا ذبيح الله بن ميرزامهدى شهيدى ملقّب به شهيدى عسكرى حسينى رضوى در مشهد مقدّس رضوى به دنيا آمد و درسها مقدّماتى و ادب فارسى و عربى را نزد آقاشيخ موسى منطقى معروف و سپس درسها معقول را نزد ميرزامحمّد سروقدى خادم باشى آستان قدس رضوى كه خود از شاگردان حاجى سبزوارى بود قراءت و اصول و فقه را در حوزه حاج ميرزامحمّدباقر شفتى مجتهد شاگردى كرد و سپس براى ادامه تحصيل به تهران رفت و از محضر اساتيدى چون ميرزاابوالحسن جلوه و ميرزاحسن كرمانشاهى و ميرزاهاشم گيلانى اشكورى استفاده هاى فراوانى برد. سپس به نجف اشرف رفت و مدّتها در درس آخوند ملاّمحمّدكاظم خراسانى صاحب كفاية شركت كرد. ايشان سرانجام پس از رسيدن به مراحل نهايى تحصيل و نيل به مقامات عالى علم و عمل در حدود سال 1333 هـ. ق به مشهد مقدّس بازگشت و شروع به تدريس علوم عقلى و نقلى كرد. محلّ تدريس وى در منزل شخصى خود بود و خارج فقه را برمبناى شرح لمعه مطرح مى كرد و نيز در معقول تمامى كتابهاى معروف همچون شروح تجريد شرح اشارات خواجه شرح هداية ملاّصدرا شرح منظومه شواهدالرّبوبيّه مبدأ و معاد و اسفار صدرالمتألّهين را تدريس مى كرد. مرحوم آقابزرگ با وجود تبحّر و آشنايى كامل با روشها و سبكهاى مختلف فكرى و مسالك فلسفى و عرفانى بيش تر به روش مشاء و آراى شيخ الرّئيس ابوعلى سينا تمايل داشت و به حكمت متعاليه با ديدى انتقادى مى نگريست. او معتقد بود كه سخنان بايد از منبع وحى و رسالت دريافت شود و اين گفته وى مشهور است كه: (لست آمنا بما

( 246 )

فى دفتى الشفاء.) از شاگردان معروف او مى توان به حاج شيخ محمّدحسين نجفى خراسانى و آقاشيخ سيف الله ايسى و حاج شيخ مجتبى قزوينى اشاره كرد.

آقابزرگ حواشى دراز دامن و نفيسى بر نسخه اشارات خود نوشته بود و اين نسخه را به شيخ مجتبى قزوينى اهدا كرد و او نيز به نوبه خود اين كتاب را به شاگردش استاد سيّدجعفر سيّدان هديه مى دهد ولى متأسفانه اين نسخه منحصربه فرد و ارزشمند در نزد ايشان ناپديد مى شود. آقابزرگ غير از حواشى بر شرح اشارات تعليقات و حواشى بر كتابهاى ديگرى نيز داشته كه اطّلاع دقيقى از آنها در دست نيست. بارى آقابزرگ شهيدى حكيمى بود جامع در علم و عمل و با كمال سادگى روزگار را سپرى مى كرد. او در سنه 1355 هـ. ق در مشهد مقدّس به ديار باقى شتافت و مقبره ايشان در گورستان قديمى مشهد در دامنه شرقى كوه سنگى مزار صاحبدلان است.68

* * *

شيخ فضل الله زنجانى (1303 ـ 1364 هـ. ق)

شيخ فضل الله بن نصرالله زنجانى معروف به شيخ الاسلام از علماى معروف زنجان تحصيلات مقدّماتى را در زنجان به انجام رسانيد و بخشى از متون فقه و اصول و نيز قدرى از كلام و حكمت را نزد استاد فاضل ميرزاعبدالمجيد زنجانى قراءت كرد. در سال 1331 هـ. ق راهى عتبات عاليات گرديد و در آن جا نزد استادان و مراجعى چون سيّد محمّدكاظم طباطبايى و شيخ الشّريعة اصفهانى ميرزامحمّدتقى شيرازى آخوند خراسانى و آقاضياء عراقى به فراگيرى دانشهاى حوزوى پرداخت تا اين كه در 1339 ق به زنجان برگشت و به تدريس و نگارش كتابها و ساير امور پرداخت.

وى نگاشته هاى گوناگونى در علوم مختلف: فقه و اصول رجال تاريخ منطق كلام و فلسفه داشته كه در اين جا به برخى از نوشته هاى ايشان در حوزه موردبحث اشاره مى كنيم:

1. التقريب فى شرح التهذيب للتفتازانى.

( 247 )

2. حواشى بر منطق شرح منظومه سبزوارى.

3. حواشى بر اوائل المقالات شيخ مفيد.

4. حواشى بر شوارق لا هيجى.

5. رساله اى در حكمت و اقسام آن.

6. حواشى انتقادى بر رسالةالحدوث صدرالمتألّهين.

7. رساله در ردّ قاعده (الواحد لا يصدر عنه الا الواحد).

8. رساله اى در حكمت و اقسام آن به عربى.

9. رساله اى در اثبات اصالت ماهيت و ردّ اصالت و وحدت وجود.

و…

از عناوين كتابهاى ايشان روشن مى شود وى از ناقدان جدّى حكمت متعاليه و از پيروان مكتب ميرزاابوالحسن جلوه است كه تحت تأثير درسها شاگرد او ميرزا عبدالمجيد زنجانى واقع شده بود.69

* * *

آقاضياءالدّين درّى اصفهانى (م: 1375 ق)

وى از حكيمان نامور و از شاگردان بزرگانى چون آخوند ملاّمحمّد كاشى و جهانگيرخان قشقايى و ميرزاحسن كرمانشاهى بود كه در معقول و منقول مهارت داشت ولى اشتهار وى بيش تر در علوم عقليّه بوده است. او پس از دانش اندوزى در سه حوزه اصفهان تهران و نجف سرانجام در تهران رحل اقامت افكند و به تدريس در دانشگاه مشغول شد. روش وى در حكمت روش شيخ الرّئيس بوعلى سينا بود و رساله هاى بسيارى از ابن سينا را به فارسى ترجمه كرده كه بيش تر آنها هم به چاپ رسيده است. برخى از ديگرنگارشهاى وى عبارتند از:

جواهراللسان در علم ميزان لمعات المسترشدين در اصول عقائد ترجمه تاريخ الحكماء قفطى حواشى متفرّقه بر اسفار صدرالمتألّهين و رساله هاى ديگرى در

( 248 )

تاريخ و فقه و اصول. وى در پشت نسخه اسفار خويش مطالبى راجع به اين كه صدرالمتألّهين فرازهايى از كتابهاى پيشينيان را در اسفار خويش بدون اشاره به صاحب قول ذكر كرده نوشته است كه هرچند لحن آن موهن است ولى از آن جا كه سودهايى را دربر دارد در اين مقام به نقل آن مى پردازيم:

(چون اين كتاب اسفار اربعه نگارش مرحوم آخوند ملاّصدراى شيرازى ملقّب به صدرالمتألّهين متّخذ از كتب عديده است و سال ها است مردم را در شبهه گذاشته حتّى مرحوم سبزوارى كه صاحب حواشى بر اين كتاب است ملتفت اين نكته نشده است و همچنين استاد او مرحوم ملاّعلى نورى و مرحوم ملاّاسمعيل واحدالعين اصفهانى هم نفهميده و ندانسته اند و من خودم اسفار خطّى در اصفهان ديدم محشى به حواشى آخوند نورى غالب عبارات غلط را چون ندانسته كه از كدام كتاب برداشته مثل حاجى سبزوارى توجيه مالايرضى صاحبه نموده درحالى كه اگر عين عبارت اصل را منضم كنيم ابداً محتاج به توضيح نيست. از اين قبيل عبارات در اين كتاب زياد است پس از مرور محقّق خواهدشد. بارى من هم به همان حسن ظنّ سابقين خواندم و گفتم تا دفعه ثانى كه خواستم اجتهاداً پيش رفته باشم برحسب اتّفاق كتاب مباحث شرقيّه امام فخر رازى را ديدم تا يك درجه اى سؤظنّى به من دست داد رفته رفته معلوم شد كه لااقل دو ثلث اين كتاب مسلّماً عبارات قوم است و نويسنده محترم به خود نسبت داده است و اسم صاحب كتاب را نمى برد. لهذا محض آنكه تضييع حق ديگران نشده باشد و روح جمعى را از خود شاد كرده باشم در صدد جمع آورى مواد اين كتاب برآمدم و تاكنون بحمداللّه تا يك اندازه اى موفّقيّت حاصل نموده و امّا نه تمام.

( 249 )

… قسمت اوّل كتاب غالباً از الافق المبين ميرداماد است و قسمت دوّم كتاب بيش تر از المباحث المشرقية و شرح المقاصد است و غالب قسمت سوّم از مصنفات ميرصدر شيرازى و محقّق دوانى است و قسمت چهارم در خصوص معاد از مصنّفات غياث الدّين منصور پسر ميرصدر است يعنى قسمت عمده از اين هاست والاّ در قسمت امور عامّه فقط متجاوز از 50 كتاب است تقريباً نه تحقيقاً چون هنوز احصأ كامل نشده پس از احصأ به طور كامل معلوم خواهدشد.

اميد است كه اين خدمت پرزحمت مقبول نظر صاحبان ذوق سليم گردد و ما توفيقى الاّباللّه العلى ّالعظيم. الا قل الفانى ضياءالدين الدرى الاصفهانى فى اليوم الرابع عشر من شهر جميدى الثانيه سنه 1353.)70

شرح حال بيش تر و پردامنه تر ايشان در كتابهاى (دانشمندان و بزرگان اصفهان) صفحه 392 و (زندگينامه حكيم جهانگيرخان قشقايى) صفحه 120 يادشده است.

* * *

آيت الله حاج شيخ على اكبر الهيان (1305 ـ 1380 هـ. ق)

حاج شيخ على اكبربن محمّدتقى الهيان تنكابنى از بزرگ ترين شاگردان حوزه درس آقاسيّدموسى زرآبادى در هر دو زمينه علمى و عملى است.

اين عالم ربّانى و متألّه كبير در سال 1308 هجرى قمرى در قزوين به دنيا آمد و در همان جا مقدّمات علوم حوزوى را از محضر پدر بزرگوارش آقاشيخ محمّدتقى كه خود از علماى پرهيزگار و از شاگردان ميرزاى شيرازى بود و نيز تنى چند از ديگراساتيد قزوين بهره مند شد و پس از آن به تهران رفت و دانشهاى عالى حوزوى را در آن جا فرا گرفت.

وى پس از دانش اندوزى خود در تهران به قزوين بازگشت و به خدمت سيّدموسى زرآبادى رسيد و در عرفان نظرى و عملى و نيز برخى علوم غريبه نزد ايشان به شاگردى پرداخت. جناب الهيان پس از سالها عبادت و رياضت و پيمودن مراحل تهذيب نفس و سلوك شرعى به مدارج عاليه كمال رسيد و در زمره بزرگان علماى اهل معنى و نخبگان عوالم باطنى درآمد.

وى در معارف و عقايد پيرو مشرب فكرى استاد بزرگ خود جناب سيّدموسى زرآبادى بود و در تربيت و پرورش شاگردان خود از مبانى تربيتى استاد بهره مى برد و به اشاعه مكتب ايشان مى پرداخت.

وى با افاضل علما و حكماى عصر خويش همچون: آيت الله رفيعى قزوينى در زمينه پاره اى مسائل عرفانى و حكمت متعاليه صدرايى مباحثاتى داشته و انتقادهاى شديدى بويژه در مسأله اصالت وجود و هم سنخى بين خدا و خلق و يا جسمانيّة الحدوث بودن نفس بر حكمت متعاليه داشته است. امّا اين نقدها تنها به صورت مباحثه ها و مناظره هاى علمى بوده و هيچ گاه باورمندان به عقايد فوق را تكفير و يا تفسيق نكرده. بلكه او با حكماى معاصر خود آمد و شدهاى همدلانه و دوستانه داشته است. به عنوان مثال به ذكر يك نمونه از اين پيوندها و آمد و شدها به نقل از فرزند ايشان مى پردازيم:

(ايشان زمانى در قم با حضرت امام خمينى (رض) در يكى از مدارس علميه هم حجره شده بودند و با وجود اختلاف مشارب فكرى و اذواق فلسفى به طور كامل مراتب احترام يكديگر را مراعات مى كردند و مرحوم الهيان در مواقع غيبت حضرت امام از حجره به نظافت حجره و اثاث زندگانى ايشان مى پرداختند و اين در همان موقعى بوده كه عدّه اى از مقدّسين قشرى شديداً با فلاسفه و حكمايى همچون امام (رض) مخالفت و از مراوده با ايشان خوددارى مى ورزيدند.)71

الهيان هيچ گونه وابستگيها و بستگيهاى مادى ازقبيل خانه زندگى اثاث البيت

( 250 )

و… نداشته و بيش تر وقتها به سياحت در شهرهاى مختلف مى پرداخته و در هنگامى كه به مشهد مقدّس مشرّف مى شد يا در حجره اى از مدرسه نواب اقامت و به زيارت و عبادت مى پرداخت و يا بر خواهرزاده خود حاج شيخ مجتبى قزوينى وارد مى شد.

از آثار و نگاشته هاى ايشان چندان اطّلاعى در دست نيست. تنها بعضى اوراق پراكنده مشتمل بر پاره اى مباحث فقهى و اعتقادى نزد فرزندانشان باقى است. البته ايشان نسخه هايى در علوم غريبه نگاشته بود كه به جهت تجرّد از قيدها و دلبستگيها تمامى آنها را به جوى آب مى سپارد و از ميان مى برد.

از شاگردان بسيارى كه در حيات ايشان استفاده هاى علمى و بيش تر عملى و سلوكى برده اند چندين نفر را مى شناسيم كه عبارتند از:

1. سيّدجليل زرآبادى فرزند آقاسيّدموسى زرآبادى(م: 1374هـ.ش.)

2. سيّدخليل زرآبادى كه از اخيار و نيكان معاصر و مقيم قزوين هستند.

3. شيخ عبدالله شفيعى لنگرودى (م: 1371 هـ.ش.).

4. سيداسدالله نورى (م: 1350 هـ.ش.).

5. فقيهى پرشكوهى.

6. سيّدكاظم احدى (م: 1363 هـ.ش.).

7. شيخ حجازى.

8. امام ابهرى.

9. سيّدمحمّدعلى موسوى گرمارودى (م: 1375 هـ.ش.).

10. حاج آقا عماد حاج سيّد جوادى.

عاقبت آقا شيخ على اكبر الهيان در رجب 1380 هجرى قمرى درگذشت و پيكر شريفش در گورستان خاكفرج قم در حجره متوفّيان تنكابن به خاك سپرده شد.

( 251 )

* * *

مدرسه حكيم ملاّرجبعلى تبريزى

به نظر مى رسد مكتبى كه به دست تواناى ملاّرجبعلى تبريزى پايه ريزى شده تاكنون كم تر موردتوجّه واقع گرديده و متأسفانه بررسى شايسته و همه جانبه اى در اين زمينه صورت نگرفته است و حال آن كه اين مكتب تأثير به سزايى بر سير تفكّر عقلى در دوران پس از خود داشته و در برهه اى از زمان سيطره علمى فلسفى در اصفهان از آنِ متفكّرين اين مكتب بوده است. هرچند پس از فوت ملاّرجبعلى و شاگردان بدون واسطه او مكتب او نيز شهرت قبلى را ازدست داد ولى باز برخى آرا ويژه او را كه از ويژگيهاى اصلى اين مكتب شمرده مى شود در عقايد و آراى بزرگانى همچون سيّد قطب الدّين ذهبى نيريزى شيخ احمد احسايى شيخ هادى نجفى تهرانى ميرزامهدى اصفهانى و پيروان آنان مى بينيم بويژه بحث وجود و نفى اشتراك معنوى وجود در واجب و ممكن در تمامى اين مكتبها و مدرسه ها با تعبيرها و تقريرهاى گوناگون بيان شده است كه در جاى خود به شرح به مطالعه آن مى پردازيم.

پس از اين مقدّمه مختصر به معرّفى اين حكيم و آثار و نگارشها و آرا و شاگردان وى مى پردازيم.

مولى رجبعلى تبريزى (م: 1080 ق).

وى از شاگردان حكيم ميرفندرسكى و خود از فحول حكما و فلاسفه و از مدرّسان برجسته سده يازدهم در اصفهان بود. ولى قلى شاملو در شرح حال او مى نويسد:

(مولانا حكيم رجبعلى ازجمله حكماى برهان آفرين افصح المتكلّمين اكمل المتبحّرين رئيس المدقّقين دستورالمحقّقين كاشف اسرار نصّ جلى مولانا حكيم رجبعلي… مشاراليه تبريزى الاصل است و مدّتها سيّاح بلاد جهان بوده كسب علم حكمت

( 252 )

را به قدر طاقت بشريّت در حالت سياحت نموده و در ميدان فضيلت گوى دانش را از اقران و امثال ربوده شهره آفاق شده اند. بعد از تحصيل معنى اجتهاد در ولايت بغداد در قبّه مقبره حضرت مولانا72 معتكف زاويه رياضت گشته مدّتها به تزكيه نفس سركش پرداخته اند… مريدان حضرت مولوى همگى دست ارادت به حضرت حكيم داده مريد سلوك آن سالك مسالك حق گرديده اند… مآل حال آن اسوه اصحاب حال آن كه قبل از اين به چند سال حسب التجويز عقل صاحب تميز از آن ديار انتقال فرموده در دارالسّلطنه اصفهان رحل اقامت انداخته اند و به مقتضاى خواهش طبع بلند همّت لواى ترك و تجريد را برافراخته اند. اكثر اوقات فرخنده ساعات ايشان بعد از عبادت ملك منّان صرف افاده نكات حكمت آيات مى شود و همه روزه جمّ غفيرى از كلمات كثيرالبركات آن جامع معقولات مستفيد و بهره ور مى شوند. حضرت صاحبقران گاه گاه آن جناب خداآگاه را به خلوت طلب داشته استفار قوانين اقسام حكمت عملى مى نمايند و در بعضى اوقات… از بسيارى عاطفت به نفس نفيس عازم كلبه حضرت حكمت شاهى مى شوند و در آن جا از فيوضات صحبت موعظه درايت ايشان مستفيض مى گردند.)73

همچنان كه ملاحظه شد بنا به گفته نويسنده قصص الخاقانى.كه خود ساكن اصفهان و از معاصران ملاّرجبعلى بوده و سخنانش درباره وى از اعتبار كافى برخوردار است مولانا رجبعلى تبريزى پس از كسب علم حكمت و نيل به ملكه اجتهاد قدم در وادى سير و سلوك و رياضت نهاده و در مسالك عرفا نيز به مطالعه پرداخته است. اين نكته را شاهد و گواه آوردنهاى مولانا رجبعلى به گفتار و اشعار عرفا و متصوفه در لا به لاى آثار و نوشته هايش تأييد مى كند هرچند در جايى ديگر بدان اشاره اى نشده و

( 253 )

از چشم ديگران پوشيده مانده است.74

نويسنده تذكره نصرآبادى به گونه فشرده و به اجمال راجع به ايشان نوشته كه بخشهايى از آن را نقل مى كنيم:.

(مولانا رجبعلى: اصل آن جناب از تبريز است. پرتو شمع فكرش را خورشيد پروانه و بيدارى افادتش را عقل كلّ ديوانه. از اوّل شباب تا انتهاى عمر لحظه اى تعطيل در اوقات فرخنده ساعات روا نداشته و چشم خاطر را به خاشاك تعلّقات نينباشته. مدّتى قبل از اين در مدرسه ملاّشيخ لطف الله به درس و افاده مشغول بود و باب آگاهى به روى خاص و عام مى گشود. بعد از آن به عبّاس آباد سكنى نموده شاه جنّت مكان شاه عبّاس ثانى بنا بر ارادتى كه به ايشان داشت خانه اى در شمس آباد كه محلّه اى است در بيرون حصار اصفهان (برايش) خريده چون ضعف پيرى او را دريافته پيوسته عليل بود چنانچه ترك درس و بحث كرده در تاريخ سنه 1070 به عالم بقا خراميد…. در اوايل سن گاهى رباعى حقايق بنيانى مى فرمودند و واحد تخلّص داشتند….)75

شيخ عبدالنّبى قزوينى درباره ايشان مى نويسد:

(مولانا رجبعلى التبريزى من اعيان الحكماء المتأخرين و فحولهم و من عظماء الفلاسفة المتبحرين و كبرائهم. كان شديدالانتقال فى الحكمة و من الراسخين فيه و كان الشفاء و الاشارات فى يده كالشمع فى يد احدنا يديرهما كما نديره بيدنا. و بالجمله كان استاد الفن الا ان حكمه باشتراك لفظ (الوجود) بين الواجب و غيره مما استنكره كل من اتى بعده كما استنكره من كان قبله….)76

چنانكه گفته شد برخلاف نظر قزوينى ملاّرجبعلى همراهان برجسته اى دارد. او بى آنكه خود بداند در فلسفه وجود با متفكّران اسماعيلى همفكر است.77 وى در مقدّمه

( 254 )

رساله اثبات واجب كه در آن به نفى اشتراك معنوى وجود پرداخته چنين نگاشته است:

(… گمان اكثر مردم تا اين زمان اين بوده كه كسى قائل به اين نشده است و اگر شده است به واسطه سخافت اين مذهب به اعتقاد ايشان نام آن كس در ميان علما مشهور نشده است و تشنيعات مى زده اند با آن كه بناى اصول دين و اعتقاد به برهان است نه پيروى مردم مشهور بنابراين جمعى از بزرگان كه صاحب اين مذهب بوده اند و نام ايشان در خاطر فقير بود بيان مى كنم.)

سپس در ادامه به نقل سخنان شمارى از مشاهير عرفا و حكما مى پردازد كه به پندار او قائل به جدايى بين وجود واجب و ممكن بوده اند. وى همچنين به بعضى روايات مأثور و خطب ائمّه(ع) در راستاى اثبات رأى خود استناد مى جويد.

ازجمله دانشورانى كه در او اثر گذارده و در تكوين افكار و آرا و شخصيت او دخيل بوده اند مى توان از فارابى مسيلمةبن احمد مجريطى شيخ محمود شبسترى صدرالدّين قونوى و پاره اى از آراى حكماى پيشين هندى كه از راه استادش ميرفندرسكى با عقايد ايشان آشنا شده بود نام برد. همچنين گفتنى است كه او خود را وامدار شيخ الرّئيس ابن سينا مى دانسته و از آثار و نوشته هاى او و شاگردان مكتب مشّاء بهره هاى فراوانى برده است تا جايى كه استاد آشتيانى وى را يكى از پيروان حكمت مشاء معرّفى كرده است.78 ولى او را پيرو نحله مشائيان دانستن به قول هانرى كربن اندكى ناشى از شتاب زدگى است; چراكه مرز ميان مشائيان و اشراقيان به درستى روشن نيست و بسيارى از فلاسفه مشاء در مسائلى چند ناآگاهانه خود را در آن سوى مرز در ميان اشراقيان مى يابند.79

او و شاگردان وفادار مكتبش به خلاف آنچه كه نظام فلسفى مشاء در آن ظهور دارد اصالت را اولاً و بالذّات به ماهيت مى دهند و وجود را مجعول ثانوى و عرضى مى دانند هرچند در عالم واقع هم ماهيت و هم وجود را متحقّق در خارج و معلول و

( 255 )

مجعول مى دانند. ايشان معتقدند: وجود نمى تواند يك كلّى مشكّك باشد و موجودات خارجيّه به تمام ذات خويش جداى از يكديگر و از اين جهت با مشائيان همراه و همفكرند. ملاّرجبعلى تبريزى در مسأله اصالت وجود يا اصالت ماهيت از انگشت شمار متفكّرانى است كه قائل به اصالت ماهيت و وجود هر دو است. وى در اصول آصفيّه چنين نوشته است:

(فرع ـ اذا كانت الماهية من حيث هى ليست الا هى فالماهية الموجودة فى الخارج اما ان يكون ماهية فقط فلا يكون موجودة لانّ الماهية من حيث هى ليست الا هى كما عرفت و قد فرضناها موجودة هذا خلف. و ان لم يكن فى الخارج ماهية فقط بل يكون ماهية مع وجود فيلزم ان يكون الوجود فى الخارج مع الماهية لا بمعنى ان يكون الوجود موجودا فى الخارج حتى يلزم التسلسل فى الوجود بل بمعنى انه وجود فى الخارج لما عرفت من ان مبدأ الاشتقاق لا يمكن ان يكون مشتقا ابدا و بذلك ثبت ان الماهية موجودة (فى الخارج )

بالوجود (فى الخارج)….

فرع اخر ـ اذا ثبت ان الوجود مع الماهية فى الخارج ثبت ان الوجود لازم للماهية فى الخارج بمعنى انه تابع له لان وجود الشئ فرع الشئ و تابع له بالضرورة فاذا كان الوجود تابعا للماهية و فرعها فيجب ان يتعلق جعل الجاعل اولا و بالذات بالماهية ثم يلزمها الوجود لانه يمتنع بالبديهة ان يجعل الجاعل اولا فرع الشئ و لازمه ثم اصله و ملزومه و الا لزم ان يكون الملزوم لازما و اللازم ملزوما و هو محال….)80

محمّدرفيع پيرزاده نيز در المعارف الالهيّه كه در آن درسهاى استادش حكيم ملاّرجبعلى را تقرير كرده چنين مى نگارد:

(… فالماهية و الوجود كلا هما معلولان و مجعولان للفاعل الا ان

( 256 )

الماهية معلولة و مجعولة اولا و الوجود ثانيا و لذلك حق ان يقال صدر فوجد لكن لا بجعل مباين بل انما يجب ان يكونا مجعولين بجعل واحد الا ان جعل الماهية بالذات و الوجود بالعرض و الا لزم ان يكون الماهية مجعولة و لم يكن بموجودة هذا مستحيل.

و لا يمكن ان يكون الوجود مجعولا بالذات و الماهية مجعولة بالعرض لما قد بينا ان الوجود عارض للماهية و متأخر عنها فيكون جعل الماهية اقدم من جعل الوجود. فقد صح و تحقق ان الماهية و الوجود كليهما مجعولان بجعل واحد و ان جعل الماهية بالذات و الوجود بالعرض….)81

ملاّرجبعلى در ديگر مسائل فلسفى نيز صاحب نظر است. وى صفات الهى را نه عين ذات و نه زايد بر ذات مى داند; چراكه از نظر او ذات واجب الوجود صفت ندارد و نسبت صفات كماليّه به ذات خدا به معناى سلب طرف نقصان است. حتّى صفت وجود و موجودبودن نيز از اين قاعده مستثنى نيست.82 آراى وى در اين مسأله شباهت فراوانى با آراى متفكّران اسماعيلى دارد به عنوان مثال مقايسه سخنان حميدالدّين كرمانى در راحةالعقل كه مى نويسد:

(السورالثانى المشرع الثالث فى انه تعالى لا ينال بصفة من الصفات و المشرع السادس فى انه لا يوجد فى اللغات ما يمكن الاعراب عنه بما يليق به و المشرع السابع فى ان اصدق قول فى التوحيد و التسبيح و التمجيد و الاثبات ما يكون من قبيل نفى الصفات الموجودة فى الموجودات و سلبها عنه تعالى)

با عقايد ملاّرجبعلى تبريزى سودمند است.

وى حركت در جوهر را نفى كرده است و آن را محال مى داند.83 همچنين وجود ذهنى را باطل مى داند و از ديدگاه او علم نفس به حقايق خارجيّه به صورت حضورى

( 257 )

و علم به اعيان حقايق است نه علم حصولى و علم به صور آنها.84

از آثار وى سه كتاب در دست است و يك جلد از تقريرات درسها و مطالب او نيز كه توسط يكى از شاگردانش نوشته شده موجود است و رساله اى از او در تتميم امل الامل ذكر شده كه نسخه اى از آن نمى شناسيم احتمال اين كه نگارشهاى ديگر نيز داشته ولى نشانى از آنها به دست نيامده باشد نيز مى رود. درهرحال آثار نوشتارى او چندان زياد نبوده و گويا پس از گذراندن دوران سياحت و جهانگردى و ساكن شدن در اصفهان بيش تر به تربيت شاگردان پرداخته است. بارى آنچه از آثار او مى دانيم به شرح زير است:

1. رساله اثبات واجب: ملاّرجبعلى در اين رساله اشتراك معنوى وجود درا ردّ مى كند و بر اين نظر است كه مفاهيم وجود در مبدأ و اصل با وجود ممكنات ناسازگارند. برخلاف بحث وجود در مكتب صدرالمتألّهين و حكمت متعاليه در اين جا هيچ گونه تشكيك در وجود ممكن نيست چراكه همانندى ميان دو سنخ وجود خالق و مخلوق در بين نيست و تنها اشتراك لفظى وجود دارد. بنابراين موضوع فلسفه نيز نمى تواند وجود مطلق باشد.

اين رساله فارسى است و تاكنون دو مرتبه چاپ شده : يك بار در (نامه آستان قدس) سال ششم شماره اوّل و يك بار هم همراه مجموعه منتخبات آثار حكماى الهى ايران به سعى استاد جلال الدّين آشتيانى جلد اوّل صفحه 220 به بعد.

2. الاصول الآصفيّة: وى اين رساله پردامنه را برمبناى قاعده الواحد لا يصدر عنه الا الواحد نوشته است. او مى خواهد تمامى نتيجه هاى اين قاعده را توجيه كند و در جريان گسترش مطلب به مخالفت با حكماى اشراقى و نيز ملاّصدراى شيرازى كشيده مى شود. او در اين رساله حركت جوهرى اصالت وجود و همچنين وجود ذهنى را رد مى كند ولى با ارائه مفهوم بنيادين علم حضورى خلأ فلسفى ناشى از نفى وجود ذهنى را پر مى سازد. او معتقد است: حصول معرفت از راه حضور بى واسطه معروف به دست

( 258 )

مى آيد (كه يادآور مفهوم ادراك در نزد فيلسوفان رواقى است). مبناى اين نظر آن است كه نفس مى تواند اشياء و موجودات را در فردانيّت ذاتى و بدون واسطه صورت يا مفهومى كه تصوّرى از آنها ارائه دهد بشناسد. شناخت ادراك حضور توسط نفس است و نفس به قواى بسيار نيازى ندارد بلكه در وحدت خود شامل تمامى قواست; زيراكه تمام ادراكات نفس از ساير اشياء آن را به معرفت خودِ نفس هدايت مى كند.

رجبعلى تبريزى مى نويسد:

(و هذا غريب دقيق لا يفهمه الاوهام فان معرفة هذا موقوفة على معرفة النفس حق معرفتها فهى مستصعب جداً بل ممتنع مع هذه الاجتهادات المتداولة بين ابنأ زماننا فى تحصيل الحكمة الحقة.)85

بخشهايى از اين رساله در جلد اول منتخبات فلسفى چاپ شده و نسخه خطّى كاملى از آن در مجلس شورا به شماره 4090 موجود است.

3. المعارف الالهية: چنان كه ميرزامحمّدطاهر نصرآبادى در تذكره خويش نوشته است نيروى ملاّرجبعلى تبريزى با بالارفتن سن كاهش پيدا كرده بود و پيوسته بيمار بود و ترك درس و بحث كرده بود. در اين زمان او از نزديك ترين شاگردش محمّدرفيع پيرزاده كه درواقع فرزند معنوى او به شمار مى رفت و بر افكار استاد آگاهى كامل داشت خواست تا كتابى را كه خستگى او مانع از نوشتن آن بود با استفاده از درسها و گفته ها و مبانى فكرى استاد تحرير و تقرير كند. بدين سان كتاب: المعارف الالهية كه حاصل همكارى دوجانبه استاد و شاگرد و حاوى مهم ترين بحثها و درسهاى استاد بود پديد آمد.

بخشهايى از اين اثر نفيس همراه مجموعه منتخبات آثار حكماى الهى ايران جلد دوم صفحه 450 تا 488 چاپ شده است.

4. رساله تطبيق ماورد فى الشرع من امر المعاد على صفات النفس و ملكاتها و علومها: تاكنون نسخه اى از اين رساله به دست نيامده و نام آن را در تقسيم امل الامل

( 259 )

صفحه 151 همراه آثار ملاّرجبعلى ياد كرده اند. منوچهر صدوقى سها در تاريخ حكما و عرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين نيز از اين رساله ياد مى كند و گويا منبع او هم همين تتميم امل الامل بوده است.

5. ديوان اشعار: ايشان از ذوق شعر نيز بهره داشته و تخلّص به (واحد) مى كرده است. بعضى از رباعيهاى وى در تذكره نصرآبادى ياد شده است و ديوان خطّى هم دربردارنده قصايد غزليات تركيب بند و مثنوى به ترتيب حروف تهجّى تنظيم كرده كه نسخه اى از آن در كتابخانه مجلس سناى سابق در 214 برگ 17 سطرى به شماره 95 موجود است.

ييادآورى: بعضى از منابع كتاب كليد بهشت را نيز در زمره نوشته هاى ايشان ياد كرده اند كه درحقيقت اين اثر نگارش شاگرد او قاضى سعيد قمى است و لكن به واسطه شباهت زياد آرا و افكار اين دو و همسانى محتواى اين رساله با رساله اثبات واجب اين توهّم پيش آمده كه كليد بهشت از نوشته هاى ملاّرجبعلى تبريزى است.

شاگردان حوزه درس حكيم ملاّرجبعلى تبريزى

اين حكيم فاضل و توانمند مدّتها در اصفهان و در مدرسه شيخ لطف الله محفل تدريس حكمت داشت86 و بنا به نوشته قصص الخاقانى (جمّ غفيرى از كلمات كثيرالبركات آن جامع معقولات مستفيد و بهره ور) گشته اند. بزرگى مقام علمى و قدرت و مهارت وى در تدريس متون فلسفى به اضافه زهد و طهارت قلبى وى دلباختگى فراوان شاگردان را موجب شد به گونه اى كه كليه سخنان و افكار استاد را قبول مى كردند و از هرگونه نقد و رد و ايراد بر آن خوددارى مى ورزيدند.

از شاگردان فراوان حوزه درس ايشان چندتنى بيش تر شناخته نشده اند. شمارى از ايشان به نوبه خود به تدريس معارف و آموخته هاى مكتب ملاّرجبعلى و نگارش كتاب در راستاى مبانى و اهداف اين مكتب پرداخته اند. اكنون به معرّفى تنى چند از آنان و آثار ايشان مى پردازيم.

( 260 )

1. مولى محمّدرفيع پيرزاده زاهدى (از نوادگان شيخ زاهد گيلانى).

وى از شاگردان برجسته و مورداعتماد ملاّرجبعلى تبريزى بود و به دستور او به املاء كتاب المعارف الالهيّة پرداخت وى در مقدّمه اين كتاب مى نويسد:

(… اما بعد فيقول الفقير الى الله المنيع المشتهر (پيرزاده محمد رفيع) انّى لمّا وفّقنى الله تعالى لخدمة سدة السنيّة المولى الاعظم و عتبة العليّة العالم المعظّم قدوة الحكماء الراسخين و زبدة الاولياء المتألهين صاحب الملكات القدسيه و الاخلاق السنيّة الرضيّة ذوالرأى الصائب و الفكر الثاقب الانسان العادل الفاضل الشريف الالهى مولانا رجبعلى قدس الله سبحانه روحه و سرّه و اخذت منه فنون الحكمة الحقّة الالهيّة و الطبيعيّة… و اصابه الكبر و لم يتيسّر له الاملاء و التأليف امرنى باملاء كتاباً يكون اسّاً و اساساً للحكمتين… فشرعت فى تسويده و املائه فى دهره و زمانه رضوان الله تعالى عليه… و كتبت فى ذلك الزمان نبذاً قليلاً منه فلمّا نظر اليه بعين الرضا و المرحمة سمّاه به (المعارف الالهيّة)… فى الالهى و فيه مقدمة و ثلاث مقالات و خاتمة….)

آقابزرگ تهرانى در هنگام شناساندن نسخه اى از اين كتاب نكته اى درباره چگونگى تدوين آن بيان مى كند بدين شرح:

(… و النسخة فى خزانة الحاج على محمد النجف آبادى فى النجف و لكن كتب المولى محمدباقربن ايلدار بخطه فى هامش النسخه انه سمع من استاده… المير محمديوسف الطالقاني… انه كان يقول: انّ هذا الكتاب للمولى رجبعلى نفسه و كان كل يوم يكتب مقدار منه و يأتى به فى مجلس الدرس و يقرئه على تلاميذه و كان پيرزاده يكتبه من املاء استاده شيئاً فشيئاً مما يمليه كل يوم على تلاميذه و بعد وفاته انتشرت

( 261 )

النسخة باسم پيرزاده ثم قال الكاتب مالفظه: چون واجب بود لهذا مرقوم شد تا خلق بدانند.)87

نسخه اى از معارف الهية به خط نسخ محمّدطاهربن على اكبر تبريزى زنگنه كه در 27 رمضان 1094 كتابت شده در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 1919 موجود است و نسخه اى ديگر از اين كتاب جزء كتابهاى اهدايى سيّدمحمّد مشكوة به دانشگاه تهران بوده است كه اين نسخه در رمضان 1098 و در مدرسه فخريه اصفهان به خط ابى صالح حسينى مشهدى نوشته شده است.88 نسخه ديگرى هم در كتابخانه مدرسه آيت الله گلپايگانى در قم نگهدارى مى شود. (فهرست نسخ خطى كتابخانه مدرسه گلپايگانى 1/621.)

مقدارى از آغاز اين كتاب به اهتمام استاد آشتيانى در جلد دوم منتخبات آثار حكماى الهى ايران به چاپ رسيده است.

از محمّدرفيع پيرزاده كتاب ديگرى مى شناسيم به نام: تحفه سليمانى در عرفان شيعى به فارسى كه آن را به نام شاه سليمان صفوى از متنى تركى به فارسى ترجمه كرده است. اصل تركى كتاب به نام: عقائد اولياء الله بوده و نويسنده آن سلطان محمودبن سلطان برهان الدّين زاهدى بن شيخ جمال الدّين على بن شيخ زاهد گيلانى خود جَد و نياى محمّدرفيع پيرزاده است. سلطان محمود كه از عرفا و مريد خواجه سلطانعلى دايى خود بوده است در اين كتاب آنچه از اين دايى و نيز از پدر خويش فرا گرفته به اضافه آراى نياكان خويش و عقايد شيخ صفى را فراهم آورده و از آنها ياد كرده است.

مترجم نيز در ترجمه فارسى از استاد خود ملاّرجبعلى تبريزى بهره هاى فراوان برده است. نسخه اى از اين ترجمه فارسى به شماره 6451 و به حجم كمابيش 85 برگ در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى موجود است.

از آن جايى كه وى متنى را از زبان تركى ترجمه كرده احتمال مى رود كه ترك و

( 262 )

آذرى بوده باشد و نيز با توجّه به اين كه اجداد او از صوفيه و پيرو شيخ زاهد گيلانى و شيخ صفى الدّين اردبيلى بوده اند بعيد نيست او خود نيز داراى گرايشهاى عرفانى بوده باشد.

2. قاضى سعيد قمى (1049 م: پس از 1107 هـ. ق)

محمّدسعيدبن محمّدمفيد قمى معروف به حكيم كوچك و متخلّص به تنها. قاضى سعيد از عرفا حكما و مدرّسان برجسته علوم معقول و منقول و از شاگردان زبده و تراز اول مكتب ملاّرجبعلى تبريزى است. پدر وى مولى محمّدمفيد قمى از فقها اطبّا و علماى قم و از شاگردان مولانا حاج حسين يزدى شارح خلاصه شيخ بهائى و از تلامذه بهائى بوده است قاضى سعيد در دهم ذيقعده 1049 قمرى در قم متولّد شده و تحصيلات مقدّماتى خود را در قم شروع كرده و از استادانى همچون پدر خود مولى محمّدمفيد قمى مولى شاه فتح الله بن هبةالله جعفرى ملاّمحسن فيض كاشانى و ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى بهره هايى وافر برده است. وى سپس به اصفهان رفته در مدرس مولى رجبعلى تبريزى حاضر گرديده است.

آقابزرگ تهرانى درباره وى مى نويسد:

(… تتلمذ اولاً على اصحاب مدرسة الملاصدرا الحادّة كالفيض و عبدالرزاق اللا هيجى ثم رجع تبعاً لاخيه فتلمذا على رجبعلى التبريزى ذوالمكتب المعتدل المرضى عندالحكومة و ضد صدرا فى مسئله الوجود….)89

قاضى سعيد در آغاز عمر نيز به همراه برادر بزرگ ترش محمّدحسين نزد پدر به تحصيل علم طب پرداخته است و پس از مسافرت به اصفهان هم هردو در زمره پزشكان مخصوص شاه عبّاس ثانى قرار مى گيرند پس از گذشت چند سال از جانب شاه عبّاس ثانى كرسى قضاوت شهر قم بدو محوّل مى شود به قم بازمى گردد تا

( 263 )

اين كه پس از فوت شاه عبّاس و جلوس شاه سليمان صفوى در سال 1077 بنا به سعايت بدگويان شاه سليمان بر قاضى سعيد خشم گرفته او را از قضاوت بركنار مى كند قاضى سعيد نيز در قم به تدريس و نگارش و عبادت و طاعت مشغول مى گردد تا اين كه در اواسط سال 1089 عازم اصفهان مى گردد و در حوزه اصفهان به تدريس و تصنيف رساله ها و كتابها مى پردازد. وى دست كم تا سال 1102 در اصفهان مانده است. پس از آن و تا قبل از سال 1105 (كه در اين سال به شيخ الاسلامى دارالمؤمنين قم گمارده شده است) به قم بازگشته و تا پايان عمر در قم مقيم مى گردد. تاريخ دقيق فوت وى معيّن نيست و به طور يقين تا رمضان 1107 در قيد حيات بوده چراكه در 18 رمضان همان سال از نگارش جلد سّوم شرح توحيد صدوق را به پايان رسانده است.90 مدفن ايشان در قبرستان شيخان قم و جنب مقبره جناب شيخ ابوالحسن على بن بابويه است (كه اكنون به خاطر عبور خيابان ارم از ميان گورستان شيخان اين مقبره در كنار مدرسه آيت الله گلپايگانى واقع شده است.)

قاضى سعيد قمى از افاضل حكما و عرفاى ايران در عهد صفويّه بوده كه در بيش تر شاخه هاى علمى تحقيقات گسترده و عميقى داشته است. وى افزون بر تبحّر در مباحث تصوّف و عرفان و حكمت مشّاء و اشراق به علم فقه و حديث و تفسير و طب نيز احاطه كامل داشته و به واسطه همين اطّلاع جامع از علوم نقلى مدّتى به منصب قضا پرداخته و داراى محضر ترافع بوده است.91

صاحب ريحانةالادب درباره او مى نويسد:

(قاضى سعيد ملقّب به حكيم كوچك از اجلاّى علماى نامى اماميّه و مفاخر فضلاى حديث و حكمت و فنون ادبيّه كه عالمى بوده عارف متشرّع ربّانى و حكيم اديب كامل محقّق صمدانى در مراتب تأويل و عرفان و حكمت و استنباط نكات خفيّه و اسرار مكنونه و دقائق كشفيّه مخزونه در آيات و احاديث دينيّه مؤيّد به روح القدس و مشمول تأييدات

( 264 )

غيبيّه. به عرفان و تصوّف ميل مفرط داشته و در اسماء اللّه قائل به اشتراك لفظى بود…. قاضى سعيد از تلامذه ملاّمحسن فيض كاشانى و ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى و ملاّرجبعلى تبريزى بود شاه عبّاس ثانى و اهل دربارش بسيار تجليلش مى كردند و به زيارت و ديدن وى مى رفتند….)92

دكتر نجفقلى حبيبى در مقدّمه شرح توحيد وى چنين مى نگارند:

(… يظهر من آثاره من نقله و استناده على اقوال كثير من العلمأ (امثال فيثاغورث و افلاطون و ارسطو و الفارابى و اخوان الصفا و ابن سينا و الغزالى و الفخرالرازى و شيخ الاشراق السهروردى و نصيرالدين الطوسى و محيى الدين بن العربى و السيد المحقق الداماد و صدرالدين الشيرازى و صاحب الكشاف و مجمع البيان و الشيخ البهائى و المجلسى و جمع كثير من المفسرين و المحدثين و غيرهم فى شتى اثاره القيمة) و نقدها سعة اطلاعه و قوة فهمه و مرتبة علمه و استقلال رأيه فانه بقوله غيرمرة (عندى) و (اقول) يقوم ببيان نظره الخاص و يصرح به فى مقدمة الاربعينيات التى كتبها فى اواخر عمره الشريف:… ثم عند عروجى الى مرقاة السنين… و خروجى عن مهواة المقلدين الى بقاع اليقين… و ذلك بعد تسيارى فى بساتين رموز الحكماء المتألهين و تذكارى لاسرار العرفاء الكاملين من الاقدمين و الاخرين و حظيت من قسط كل من تلك الطوائف بخط وافر….)93

از آن جايى كه وى نزد استادان بسيارى كه داراى مشارب فكرى متفاوت بوده اند به تحصيل پرداخته از احاطه علمى فراوانى برخوردار شده است. وى در فقه و حديث و حكمت متعاليه نزد ملاّمحسن فيض درس خوانده است. خودِ او در جاهايى از شرح توحيد از ايشان به استادنا فى العلوم الدينيّه و استادنا فى العلوم الحقيقيّه ياد مى كند.

( 265 )

همچنين به برخى مشايخ و اساتيد خود در اجازه اى كه به شاگردش ملاّمحمّدكريم داده اين گونه اشاره كرده است:

(… اجلهم و افضلهم الاستاد العارف المتأله مولانا محسن الكاشى ثم الفاضل الالمعى شاه فتح الله بن هبة الله الجعفرى ثم والدى عن الاستاد الفاضل العلامة مولانا حاج حسين اليزدي….)94

وى همچنين به شاگردى نزد مولى رجبعلى تبريزى در پاره اى از رساله هايش از جمله شرح توحيد 1/113 و 1/438 اشعار داشته است. از ديگراستادان وى بنا به نقل منابع موثّق رجالى ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى (م: 1072 بنا بر درست ترين) بوده است. ملاّعبدالرّزّاق خود در ديوان اشعارش قطعاتى در مدح قاضى سعيد قمى (كه در سالها و روزهاى پايانى حيات ملاّعبدالرّزّاق جوانى نوسال و دست بالا حوالى 20 تا 23 سال داشته است) سروده و در قطعه اى از قاضى سعيد كه به جهاتى مدّتى از استاد خود لا هيجى كناره گرفته بود گلايه ميكند.95 ستايشهاى فيّاض از قاضى سعيد و ويژگيها و واژگان به كاربرده شده توسط لا هيجى در حقّ قاضى سعيد قمى بسيار بلند و والا و نشان دهنده مقام بزرگ و برجسته وى در جوانى نزد لا هيجى است.96

از شاگردان حوزه درس او در قم و اصفهان چندان اطّلاعى در دست نيست و از چندنفرى كه مى شناسيم تنها نام و اجمالى از شرح حال آنان را دانسته ايم كه به ذكر ايشان مى پردازيم:

1. ابوالشرف محمّدمهدى بن على نقى بن نعمةالله حسينى قمى متخلّص به توحيد (م: پس از 1116هـ.ق.)

2. صفى الدّين محمّدبن محمّدهاشم حسينى قمى نويسنده خلاصةالبلدان در سنه 1079 كه در همان كتاب از قاضى سعيد قمى (كه در آن زمان حدود 30 سال داشته و هنوز به قضاوت قم گمارده نشده بود) به (عالى حضرت ميرزايى و صاحبى استادى ميرزامحمّدسعيد حكيم مدظله السامى) ياد مى كند.97

( 266 )

3. ملاّمحمّدباقربن ملاّعبدالرّزّاق فيّاض لا هيجى و برادر ميرزاحسن لا هيجى.98

4. ملاّمحمّدكاظم بن محمّدصادق قمى كه از شعرا و نجباى قم بوده است.99 آقابزرگ تهرانى در كواكب منتشره صفحه 611 نوشته است:

(الفاضل الاديب الشاعر من تلاميذ القاضى سعيد القمى ذكره مع بعض شعره فى تذكرة آتشكده آذر.)

5. ملاّمحمّدكريم كه قاضى سعيد در 1099 قمرى در اصفهان اجازه اى به خطّ خود در پشت نسخه اى از شرح توحيد صدوق براى او نگاشته است.100

6. صدرالدّين محمّدشريف رضوى قمى فرزند بزرگ قاضى سعيد قمى (م: پس از 1148هـ.ق.) وى از علما و متكلمان و مدرّسان برجسته قم بوده است و در روضه مقدّسه حضرت معصومه در مقبره سلاطين اصول كافى را براى شاگردان و علاقه مندان تدريس مى كرده است. از شاگردان او ملاّعبدالله شوشترى نويسنده الاجازةالكبيرة است.101

7. ملاّابوطالب شريف قمى فرزند ديگر قاضى سعيد كه از علماى عصر خود در قم بوده است از نگارشهاى او حواشى بر امالى صدوق است كه در محرم 1151 نوشتن آن را به پايان رسانده است. وى فرزندى به نام محمّدعلى داشته كه به نوبه خود از علماى قم شمرده مى شده است.102

8. ملاّمحمّدكريم شريف قمى: وى در سنه 1097 رساله اى به نام تحفةالعشّاق در مباحث عرفانى و سلوكى نگاشته و ضمن آن به شاگردى خويش نزد آقامحمّدسعيد شريف شهير به قاضى اشاره كرده است.

او اين رساله را گويا در پاسخ كتاب تحفةالابرار ملاّمحمّدطاهر قمى به رشته تحرير درآورده و نسخه اصل آن در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 3751 نگهدارى مى شود.103

( 267 )

آثار و نوشته هاى قاضى سعيد

از ايشان نوشته هاى فراوانى در گزاره ها و مقوله هاى گوناگون: عرفانى فلسفى و حديثى بر جاى مانده كه از حيث كمّيت و كيفيت در حدّ اعلاى نفاست است. تاكنون فهرستهاى بسيارى از آثار نوشتارى وى به چاپ رسيده كه آخرين و كامل ترينِ آنها مقاله محسن كديور در مجلّه آيينه پژوهش شماره 32 است كه در آن به همراه مختصرى اطّلاعات كتابشناسى آثار چاپ شده و دستنوشته او روشن شده است. همچنين حاج آقابزرگ تهرانى نيز در الكواكب المنتشرة بسيارى از نسخه هاى خطى آثار او را كه در جاهاى گوناگون ديده شناسانده است. از اين روى براى پرهيز از درازگويى و تكرار مطالب ديگران علاقمندان را به دو مأخذ بالا ارجاع مى دهيم و در اين جا تنها به ذكر پاره اى از كتابهاى وى كه در آنها به گونه مستقيم با مبانى حكمت متعاليه برخورد شده است بسنده مى كنيم:

از جمله آثار قاضى سعيد مجموعه اربعينيّات اوست كه تاكنون 11 رساله مجزّا از آن به دست آمده است. در اين رساله ها بيش تر به مباحث عرفانى پرداخته شده و به قول آقابزرگ به عنوان حلقه ارتباط و واسطه بين دو مدرسه صدرايى حاد و مدرسه معتدل رجبعلى تبريزى به شمار مى رود. يكى از رساله هاى اين مجموعه ترجمه رساله استادش ملاّرجبعلى است به نام رساله فى اثبات الواجب كه در آن به شرح به ردّ نظريه اصالت وجود و اشتراك معنوى صدرايى مى پردازد. رساله ديگر اين مجموعه الطلايع و البوارق است كه در آن بارها با صدرالمتألّهين به مناقشه پرداخته و از آراى استادش ملاّرجبعلى حمايت كرده است و مطالب فراوانى از اثولوجيا نقل مى كند. وى همانند استاد خود همچنين رساله اى به فارسى در اثبات اشتراك لفظى وجود نگاشته و آن را كليد بهشت ناميده است و نيز در ساير نگارشهاى خود بويژه در شرح توحيد صدوق مطالب زيادى در نقد بر حكمت متعاليه آورده است. در مقدّمه جلد دوّم شرح توحيد صدوق مى خوانيم:

( 268 )

(… ان القاضى تعرض لصدر الدين الشيرازى فى اكثر رسائله و كتبه بقوله بعينيّة صفاته تعالى مع الذات و قوله باشتراك الوجود بينه تعالى و بين الموجودات و خاطبه بكلمات لا تليق بشأنهما و لم يصرح باسمه فى المجلد الاول من شرح التوحيد….)104

وى نامه نگاريهايى با استادش فيض كاشانى داشته است كه در آنها اِشعار مى دارد كه نه از روش برهانى و مباحث عقلى طرفى بسته و نه از سير و سلوك عملى و كشف و شهود عرفانى بهره اى برده است; چراكه بين خود اهل عقل و اهل شهود ناسازگاريها بگو مگوها و اختلافهاى شديد ديده مى شود و از استادش فيض راهنمايى خواسته است. اين نامه نگاريها كه براى روشن گرى اختلافهاى دو مكتب رجبعلى تبريزى و صدرالمتألّهين مفيد است به تصحيح مدرسى طباطبايى در مجلّه وحيد دوره 11 صفحه 667 به بعد چاپ شده است.

وى در فنّ شعر نيز مهارت داشته است و نويسنده رياض الشّعرا شمار ابياتش را ده هزار بيت ياد كرده و نوشته است: نخست تنها و سپس گاهى حكيم و گاهى سعيد تخلّص مى كرده است. در تذكره سخنوران قم نوشته محمّدعلى مجاهدى صفحه 66 تا 73 شمارى از ابيات و اشعار زيبا و شيرين وى را مى توان يافت. همچنين نسخه خطى از ديوان او كه دربردارنده حدود 3000 بيت است در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 3445 نگهدارى مى شود.

آرا و عقايد قاضى سعيد

همان طور كه پيش از اين گفته شد وى از پيروان معتقد و سرسخت مكتب ملاّرجبعلى تبريزى است و در امّهات مسائل وجود و برخى مسائل بنيادى ديگر با حكمت متعاليه به مخالفت برخاسته است هرچند در چند موضع از شخصيت صدرالمتألّهين تجليل مى كند و مقام شامخ علمى او را مى ستايد ازجمله در ترقيمه اى

( 269 )

كه در انتهاى نسخه اى از حواشى الهيات شفاى آخوند ملاّصدرا (كه او خود آن را براى خود نسخه بردادى كرده بود) نوشته است:

(سقى الله روح صاحب هذا الشرح فانه قد بذل المجهود فى شرح هذا الكتاب المستطاب… و ما رضى بالتقصير… فى حل مشكلاته و كشف معضلاته و بيان مقدماته و بسط معائده و نشر فوائده و اخراج مكنوناته و انعام مخزوناته… و ان كان قد يوجد فى شرحه هذا بعض الامور كما لا يخفى على الناظرين فيه لكن تلك الامور المذكورة بالنظر الى افاداته السامية شيئ قليل و بالنسبة الى تحقيقاته المتعالية الكثيرة قدر يسير….)105

او در مسأله اصالت وجود و ماهيت نظر استادش ملاّرجبعلى را پذيرفته و معتقد است:

(مجعول اوّلى و بالذّات ماهيت است و وجود به تبع آن مجعول گشته و مجعولى است عرضى و ثانوى البته هردو جنبه ماهيت و وجود در دار واقع و عالم خارج محقّق بوده و موجودند.)106

وى باورمند به اشتراك معنوى وجود در ممكنها و آفريده ها و اشتراك لفظى وجود بين واجب و ممكنات است و وجود خالق ممكنات جدا و مخالف و ناموافق وجود ممكنات است.107

همچنين معتقد است: ذات بارى داراى صفات ذاتيّه نيست بدين معنى كه زيادت صفات بر ذات و همچنين عينيت آنها با ذات واجب هردو را نفى و انكار مى كند.108

وى حركت جوهرى را محال دانسته در بسيارى از جاها به ردّ آن مى پردازد.109 وجود ذهنى و همچنين علم حصولى نفس به حقايق خارجيّه را قبول ندارد. در كليد بهشت مى خوانيم:

(علم نفس به اشياء حصولى نيست بلكه حضورى به معناى مشهور هم

( 270 )

نيست چه حضور به معنى مشهور در ميانه جسم و جسمانيّات مى باشد و اگر مجازاً گويند كه اشياء همگى حاضرند در نزد نفس مراد اين معنى خواهدبود كه هيچ يك از اشياء غايب نيستند از نظر نفس عاقله… پس حاضربودن اشياء ظاهربودن آنها است مرنفس عاقله را نه حضور به معنى مشهور چه حضور اشياء در نزد نفس شبيه است به حضور معلول نزد علّت.)110

وى تجرّد قوّه خيالى را برخلاف صدرالمتألّهين نفى مى كند111 و معتقد است: موضوع فلسفه نمى تواند ذات واجب باشد چراكه:

(حضرت واجب الوجود تعالى شاءنه داخل در تحت هيچ علمى از علوم نيست و نمى تواندبود حتى در علم الهى همچنان كه مشهور است داخل نمى تواندبود چه موضوع علم الهى چنان كه مقرّر شده است مفهوم وجود به معنى مشهور است و از تقرير گذشته معلوم شد كه واجب الوجود تعالى شاءنه خارج است از اين مفهوم پس چگونه داخل در علم الهى تواندبود؟ بلى نهايت آنچه در علم الهى ثابت تواندشد و مى شود اثبات اوست تعالى شأنه.)112

3.ميرزامحمّدحسين طبيب قمى

وى برادر بزرگ تر قاضى سعيد قمى بود و همراه او به درس ملاّرجبعلى تبريزى حاضر مى شد. او نيز همچون برادرش از پزشكان ويژه شاه عبّاس ثانى بوده كه پس از فوت وى از منصب خود بركنار و به قم تبعيد مى گردد ولى پس از مدّتى در آغاز سلطنت شاه سليمان بار ديگر به اصفهان فراخوانده و در دربار به درمان گرى مشغول گرديده است و سرانجام در اصفهان چشم از جهان فرو بست.

از وى تفسيرى حجيم به زبان فارسى بر قرآن كريم باقى مانده (دربردارنده

( 271 )

چهل هزار بيت كتابتى) كه نمايانگر بسيارى دانشهاى او تواندبود. شرح حال گسترده و دراز دامنى از ايشان در دست نيست و شرح حال كوتاهى كه در رياض العلماء 2/284 هديه الاحباب صفحه 206 و الكواكب المنتشرة صفحه 215 ذكر شده نكته هاى تازه اى دربر ندارد. در الذريعه 4/272 نسخه اى از تفسير قرآن وى معرّفى شده كه در نجف در كتابخانه شخصى شيخ محمّدرضا نائينى موجود بوده است.

در جنگى خطى از علم الهدى محمّدبن ملاّمحسن فيض كاشانى كه دربردارنده مكتبهاى ملاّمحسن فيض و علم الهدى فرزندش است نامه اى وجود دارد خطاب به محمّدسعيد قمى در تسليت فوت علامى محمّدحسين كه به احتمال زياد منظور ميرزامحمّدحسين طبيب قمى برادر بزرگ تر قاضى سعيد قمى است. (اين مجموعه خطى از مخطوطات كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى است).

4. شيخ على قلى خان تركمانى اصفهانى قمى خلجى (1020 م: پس از 1097 هـ.ق.)

وى فرزند اميرقرچغاى خان قوللر آقاسى از نزديكان شاه عبّاس صفوى (م: 1038) و از فرماندهان سپاه او بوده است كه پس از انتقال پايتخت صفويّه از قزوين به اصفهان در سال 1006 وى نيز به همراه شاه عبّاس به اصفهان مهاجرت مى كند. او به سبب راست كردارى و دليرى و هوش و فداكارى در سال 1026 به اميرالامرايى و حكومت آذربايجان و در 1028 به حكومت خراسان و سدانت روضه رضويّه و توليت موقوفات امام رضا(ع) انتخاب مى شود. شاه عبّاس به اين سردار رشيد خود علاقه فراوان داشت و هميشه او را (آقا) خطاب مى كرد. وى در 1034 در خراسان به قتل رسيده است.

اميرقراچغاى خان بزرگ و سرسلسله يكى از خاندانهاى معروف ايران به نام آل تركمانى بوده كه در نواحى قزوين و اصفهان و خراسان و قم بزرگان و فضلاى

( 272 )

فراوانى از ايشان بروز كرده است.113

سه تن از فرزندان وى در منابع رجالى معرّفى شده اند:

1. شيخ منوچهرخان فرزند بزرگ او كه خود از شاگردان علاّمه محمّدتقى مجلسى اول بوده است. وى پس از فوت پدر جانشين او در حكومت خراسان و متولّى آستان قدس رضوى مى گردد.

2. محمّدعلى خان فرزند كوچك او و والد شيخ محمّدكاظم خان تركمانى از احوال او اطّلاعى در دست نيست ولى فرزندش محمّدكاظم خان ساكن قم بوده و به درس عموى خود على قلى خان حاضر مى گشته و در سال 1070 مجموعه اى از رساله هاى فلسفى او را استنساخ كرده است.114

3. شيخ على قلى خان فرزند ميانى قراچغاى خان از بزرگان فلاسفه الهى و عرفاى ربّانى و از نويسندگان بسيار آثار و محققان باريك انديش بوده كه با توجّه به نوشته خود در منطقه على قلى خان در سال 1020 متولّد شده است.115 پس از قراءت مقدّمات علوم دينى در اصفهان به محضر اساتيدى چون ملاّشمسا گيلانى (م: پيش از 1064) ملاّمحمّدتقى مجلسى (م: 1070) ملاّرجبعلى تبريزى (م: 1080) و آقاحسين خوانسارى (م: 1098) حاضر شده به فراگيرى علوم معقول و منقول پرداخت تا اين كه در هر دو رشته به مراتب والايى دست يافته خود به تدريس در حوزه اصفهان مشغول گرديد. پس از چندى از جانب ملوك صفوى توليت موقوفات آستانه مقدّسه حضرت معصومه (س) را در قم به عهده گرفته و در قم سكونت ورزيد كه در آن جا نيز حوزه تدريس حكمت و فلسفه داشته هرچند از شاگردانش جز فرزندش شيخ مهدى قلى خان (واقف و متولّى مدرسه خان كه تاكنون به نام همو در قم شهرت دارد)116 و پسر برادرش شيخ محمّدكاظم خان بن محمّدعلى خان كسى را نمى شناسيم.

( 273 )

نوشته ها و كتابهاى على قلى خان

آثار بسيارى در زمينه هاى گوناگون: منطق فلسفه و كلام از ايشان باقى مانده كه در اين جا به ترتيب حروف الفبا و با شرحى اندك درباره هر اثر ياد مى شود:

1. احياء حكمت: دوره پردامنه و گسترده اى از همه بابهاى طبيعى و الهى حكمت در بيش از 30 هزار بيت كتابتى. اين كتاب توسط دفتر نشر ميراث مكتوب زير چاپ است.

2. الايمان الكامل يا رساله ايمان و كفر: در معرفت ايمان و شرح حديث نورانيّت شامل يك مقدّمه و سه مقاله و هفت فصل به فارسى كه در ذى القعده 1087 نوشته شده است. نسخه اى از اين رساله در كتابخانه دانشكده الهيات تهران موجود است.117

3. التعليقات على شرح الاشارات للطوسى: وى اين تعليقات را به جهت فرزندش مهدى قلى خان به فارسى نوشته و نسخه اى ناقص از آن در كتابخانه ملّى ملك موجود است.118

4. التمهيدات فى الفلسفة: كه او خود در نگارشهايش بدان اشاره مى كند.119

5. التنقيحات: اسم اين كتاب را خودِ او در بعضى از آثار و نوشته هايش ذكر كرده است.120

6. خزائن جواهرالقرآن در تفسير آيات فلسفى كلامى و اخلاقى قرآن: وى در مقدّمه خزائن نوشته كه پس از ديدن آيات الاحكام مقدّس اردبيلى و قصص الانبياء راوندى تصميم به جمع و تفسير تمام آيات قرآن در گزاره هاى توحيد ايمان احكام قصص و مواعظ و حكم آيات خلق سموات و ارض و آيات راجع به رجعت و برزخ و حشر و جنّت و نار و نيز ذكر روايات مفسّر اين آيات گرفته و جلد اول اين تفسير را در رمضان 1083 شروع كرده. كلّ تفسير در 4 جلد بوده كه هر جلدى دربردارنده خزائنى و در هر خزينه پاره اى فصول وجود داشته است و در آن از ميرداماد

( 274 )

ملاّصدرا و فيض كاشانى ميرزاابراهيم همدانى شهيد ثانى ابن كمونه ابن رشد و اثولوجيا ياد شده است. نگارش اين كتاب در سال 1088 به پايان رسيده و چندين نسخه از آن در كتابخانه هاى ايران موجود است از جمله نسخه شماره 1/1818 دانشگاه تهران و نسخه هاى كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى و نسخه آستانه حضرت معصومه(س) كه به خطّ نسخ نويسنده است و توسط فرزندش محمّدمهدى قلى بيك در ربيع الاول 1123 وقف مدرسه خان شده و بعدها از آن مدرسه به آستانه قم منتقل شده است.121

7. رساله در علم اجمالى و تفصيلى واجب: در 9 مقاله به فارسى كه دفتر نشر ميراث مكتوب قصد چاپ آن را دارد و نسخه اصل آن در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره1/3235 موجود است.

8. رساله مختصره حدودات و قانونات در بيان تعاريف فلسفى: اين رساله هم توسط ميراث مكتوب زير چاپ برده است.122

9. رسالة فى العلم: در ماهيت و اقسام علم و نيز بحث از علم الهى برابر ديدگاههاى حكما. نسخه اى از آن در مجموعه شماره 1818 دانشگاه موجود است حدود چهار صفحه و مختصر.123

10. زبورالعارفين و براق العاشقين: كتابى است عرفانى در حقيقت نفس و مراتب سير و سلوك داراى مقدمه و چهار زبور و خاتمه به فارسى و نسخه اى از آن جزء نسخه هاى اهدايى مقام معظّم رهبرى به آستان قدس رضوى است.124

11. سبعه سماويه يا تعليقات به فارسى شامل هفت تعليقه در عرفان و سلوك: وى اين رساله را سال 1069 نوشته و نسخه اى از آن مجموعه نسخه هاى اهدايى مقام معظّم رهبرى به آستان قدس رضوى است.125

12. شرح اثولوجيا فى تمهيدات و مقدمات: در حكمت و به زبان فارسى و داراى حدود 15000 بيت است. شايد اين كتاب همان كتاب رديف 4 باشد. شرح اثولوجيا

( 275 )

نيز توسط دفتر نشر ميراث مكتوب چاپ خواهدشد.

13. شوق نامه عبّاسى: در شرح ابياتى از مثنوى مولوى كه به نام شاه عبّاس صفوى و به فارسى نوشته شده نسخه اى از آن در مجموعه شماره 4097 كتابخانه ملك تهران موجود است.126

14. الصلوات: وى متن صلواتها و درودهايى را در سلام و درود به ائمّه(ع) انشاء كرده و نسخه اى از آن در مجموعه 1818 كتابخانه مركزى دانشگاه موجود است متنى مختصر و حدود يك برگ.

15. فرقان الرائين و تبيان الحكمتين (و يا بنيان الحكمتين): در فرق بين حكمت قدماى فلاسفه همچون افلاطون و ارسطو و حكمت پسينيان مانند فارابى و ابن سينا و ميرداماد و در آن 24 مسأله اختلافى ميان اين دو دسته را ذكر كرده. وى در اين رساله حدوث دهرى را اختيار مى كند. نسخه اصل اين رساله در كتابخانه شخصى صالحى شهيدى در كربلا وجود دارد.127

16. مرآة المثل: در اثبات عالم مثل عقليّة و خياليّة مستغنى از ماده و موضوع اين رساله در دفتر نشر ميراث مكتوب زير چاپ است. تاريخ نگارش اين اثر اواخر سال 1062 قمرى است.

17. مرآة الوجود و الماهية: به فارسى در يك مقدّمه و 14 مقاله و آن را در 46 سالگى در سال 1066 نگاشته است.

نسخه اى از اين رساله در مجموعه شماره 3235 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران وجود دارد و در ضمن دفتر نشر ميراث مكتوب به چاپ آن همت گمارده.

18. مزاميرالعاشقين: گزيده اى است از زبورالعارفين همو در يك مقدّمه و سه باب. مطالب آن نيز در عرفان و كيفيت سير و سلوك است. نسخه اى از آن در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى (سپهسالار سابق) به شماره 6567 و نسخه ديگرى در كتابخانه مجلس شورا به شماره 5936 موجود است.128

( 276 )

19. منطق على قلى خان: به فارسى و به روش ارسطو در چهار كتاب در سال 1076 هنگامى كه 56 ساله بوده آن را نگاشته است. وى در اين رساله كه آن را به جهت فرزندش محمّدمهدى خان نوشته علاوه بر نقل سخنان ارسطو و گفتار مفسّران و شارحان كتابهاى او مطالب فراوانى از ابن سينا علاّمه حلّى و ميرداماد ياد و تحقيق كرده است. ممكن است اين رساله جزئى از احياى حكمت او باشد. نسخه اى از آن در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 1120 و نسخه ديگرى در مجموعه شخصى سيّدمهدى لاجوردى در قم موجود است. شايان ذكر است كه اين رساله هم توسط دفتر نشر ميراث مكتوب به چاپ خواهدرسيد.

20. حواشى بر رساله صناعيّه ميرفندرسكى.

21. حواشى بر ترجمه رسالةالنفس ارسطو از افضل الدّين كاشانى.

22. حواشى بر مبادى آراى اهل مدينه فاضله.

سه رساله رديف 20 تا 22 همگى ضمن مجموعه خطّى شماره 2579 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران است. اين مجموعه كه دربردارنده 5 رساله فلسفى از پيشينيان است همگى به خط على قلى خان بوده و بر سه رساله بالا حواشى توضيحى و تفسيرى نگاشته است.

ييادآورى: پس از سامان دهى و ترتيب فهرست بالا به اسامى چند كتاب ديگر از على قلى خان دست يافتم كه ذكر مى شود:

23. الاربعون حديثاً: به عربى و در 27 جمادى الاولى 1097 نگارش شده. نسخه اى از آن همراه مجموعه 136 د كتابخانه ٌ دانشكده الهيات تهران موجود است.129

24. كمال محمّدى افندى در رياض العلما از آن ياد كرده است.130

25. مرات جنّت و نار در معرفت احوال نفوس انسانى و مراتب دو قوس صعودى و نزولى آن: از اين رساله در يادداشتى روى برگ آغاز نسخه خزائن جواهرالقرآن آستانه

( 277 )

قم ياد شده و گويا همانى باشد كه على قلى خان خود در مقدّمه رساله علم خود از آن با وصف (رساله در مسأله حقيقت نفس ناطقه و قواى او و سعادت و شقاوت و وصول آن به اقصى كمالات و سعادات و نجات از شقاوات) ياد مى كند (نسخه 3235 دانشگاه تهران). از اين رساله نسخه اى به شماره 9049 در مجلس شورا و نسخه ديگرى در كتابخانه مدرسه آيت الله گلپايگانى قم (فهرست نسخ خطى مدرسه گلپايگانى 3/103) موجود است كه به رساله نفس انسان ناميده شده است.131

26. رساله اى درباره فرشتگان و ملائكه.132

27. رساله وحدت و هويّت و شيئيّت حقّه: در انحصار مصداق و منشأ انتزاع مفهوم هويّت و شخصيت صادقه اعتباريّه ذهنيّه در ذات مقدّس بارى به مسلك انبياء و حكماى الهى و به مسلك عوام صوفيّه و سوفسطائيان. نگارش اين رساله در ذيحجّه 1083 ق به پايان رسيده است.133

28. رساله سعديّه فى تهافت الصوفيه: نام اين رساله در خاتمه رساله بالا (وحدت و هويّت و شيئيّت حقّه) آمده است.134

29. ضياءالعابدين: نسخه اى از آن در كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى به شماره 6602 موجود است.

30. هدايةالظالّين و تقوية المؤمنين: از اين اثر در الذريعة 25/179 نام برده شده است.

31. گزيده جاويدان خرد مسكويه رازى: به عربى نوشته شده است.135

32. نزهة الزاهدين و تحفةالعابدين: از اين اثر هم در الذريعه 24/117 ياد شده است.

5. مولى محمّدشفيع اصفهانى (حسينى).

در رياض العلماء2/284 وى را از شاگردان ملاّرجبعلى تبريزى ياد شده و اطّلاع ديگرى در اين زمينه داده نشده است شايد وى همانى باشد كه در الذريعه جلد

( 278 )

3 رقم 100 كتابى به نام بحرالفوائد و عقدالفرائد در 5 جلد و نگارش شده به نام شاه عبّاس ثانى از او معرّفى شده است. اين كتاب يك دوره دائرةالمعارف موضوعى در علوم و فنون مختلف است.

6. ميرسيّدمحمّديوسف طالقانى قزوينى (م: حدود 1098 ق)

از شاگردان برجسته حكيم ملاّرجبعلى تبريزى است كه پس از استاد خود حوزه تدريس علوم فلسفى به سبك و سياق مكتب ملاّرجبعلى تبريزى داشته است. از شاگردان او مولى محمّدباقربن ايلدر است كه به خطّ خود در حاشيه نسخه اى از (المعارف الالهيّة) مطلبى را به نقل از استادش ذكر مى كند بدين شرح:

(… حدثنى استادى السيد العالم العادل الفاضل العامل المير محمديوسف الطالقانى الذى هو ارشد تلاميذ المولى رجبعلى ان الكتاب لاستاده و كان يكتبه (اى الپيرزاده) من املاء استاده شيئاً فشيئاً مما يمليه كل يوم على تلاميذه و بعد وفاته انتشرت النسخة باسم پيرزاده….)136

استاد عبدالحسين شهيدى صالحى در گاهنامه نسيم (كتاب اوّل/165) درباره با ايشان مطالبى نگاشته كه خلاصه آن را در اين جا نقل مى كنيم:

(… آخوند سيّدميرمحمّديوسف طالقانى قزوينى (م:حدود 1098 هـ. ق) از ارباب حكمت و اعاظم فلاسفه مدرسه قزوين در عصر صفوى است. مقدّمات علوم اسلامى و فنون و ادب را نزد افاضل علماى قزوين كامل كرد و به علّت گرايش زياد به حكمت و فلسفه راه اصفهان را در پيش گرفت و به حوزه درس آخوند ملاّرجبعلى تبريزى پيوست. ايشان كه از شاگردان برجسته او بود پس از دست يافتن به اوج مباحث عقلى به زادگاه خود قزوين بازگشت و كرسى تدريس و

( 279 )

رهبرى را به دست گرفت و آوازه اى بلند يافت و طلاّب علوم دينى و عشّاق فلسفه از اطراف و اكناف به حوزه درسى او پيوستند و نزد اهل فضل به تحقيق و تدقيق و قدرت بيان و نوآوريهاى ظريف و پژوهشهاى عميق شهرت يافت. احاطه او به علوم عقلى و نقلى و آراى پيشينيان حوزه او را رونق خاصّى بخشيده بود. وى كه مخالف مكتب صدرايى و از پيروان مكتب استادش ملاّرجبعلى است با همنام خود مولى محمّديوسف الموتى قزوينى شاگرد صدرالمتألّهين شيرازى مباحثه ها و مجادله هايى داشتند. آثار و حواشى فلسفى كه از شاگردان اين دو برج عالى فلسفه در قزوين باقى مانده عظمت مدرسه فلسفى قزوين را در اين مقطع زمانى منعكس مى كند. از آثار ديده شده ميرمحمّديوسف طالقانى رساله اى در عرفان و رساله ديگرى در دفاع از ديدگاهها و مكتب استادش ملاّرجبعلى تبريزى در مقابل فلسفه ملاّصدرا و حكمت متعاليه است.)

7. ملاّحسن لنبانى ديلمانى گيلانى اصفهانى (م: 1094هـ. ق.)

از شاگردان برجسته ملاّرجبعلى تبريزى كه در گوهر و نژاد از مردم ديلمان لا هيجان است و در محلّه لنبان اصفهان سكونت داشته. وى از مدرّسان مسجد جامع كبير شاه عبّاس ثانى بوده و به دليل متّهم شدن به صوفيگرى رساله اى در ردّ اين اتّهام نگاشته است. او همچنين شرحى بر مثنوى مولانا نگاشته است.137

آقابزرگ تهرانى درباره او نوشته است:

(حسن الديلمانى اللنبانى بن على بن حسن الجيلانى الاصفهانى و لنبان احدى محلات اصفهان قال فى الرياض: انه كان حكيماً ماهراً فى العلوم الحكمية مائلاً الى المراتب العرفانية معتذراً عن هفوات

( 280 )

الصوفية مستصلحاً لعقائد هم الكشفية… و اختل دماغه اواخر عمره و توفى فى هذه الاعصار و ترجمه القزوينى فى تتميم الامل و وصفه بانه كان من الفضلاء المشهورين و العلمأ المعروفين على مشرب الصوفية. اقول: و هو و الدالحسين بن الحسن اللنبانى شارح الصحيفة….)138

8. حكيم ملاّعبّاس مولوى (م: پس از 1101هـ.ق.)

از حكماى زبده و معاصران شاه سليمان صفوى بوده كه از محضر ملاّرجبعلى اصفهانى استفاده برده است.

آقابزرگ تهرانى درباره وى مى نويسد:

(… عبّاس المولوى الحكيم تلميذالفيلسوف رجبعلى التبريزى و زميل الدرس مع القاضى سعيد القمى دافعان عن استادهما المذكور فى القول باشتراك الوجود لفظاً خلافاً لمدرسة صدرا الشيرازي….)139

اطّلاع زيادى از زندگانى او در دست نيست تنها مى دانيم كه ساكن اصفهان و از نزديكان شاه صفى ناميده به سليمان صفوى (م: 1105هـ.ق.) بوده و پاره اى از نگارشهاى خود را به وى اهدا كرده است. از آثار او اين كتابهاى را مى شناسيم:

1. الفوائد الاصولية السليمانية: در اثبات حقّيّت اسلام و مذهب شيعه اثنى عشرى. وى اين رساله را در 1084 به نام شاه سليمان صفوى نگاشته و هرچند نسخه اى از آن تاكنون به دست نيامده ولى او خود در نگارش ديگرش: انوار سليمانى به اين كتاب و موضوع و سال نگارش آن اشاره كرده است.140

2. اصول الفوائد: در تحقيق و بيان مسائل اساسى فلسفى كه در آن به دفاع از عقايد و آراى استادش ملاّرجبعلى تبريزى پرداخته است. وى در اين كتاب از

( 281 )

اثولوجيا ابن سينا ابى البركات خواجه نصير طوسى و ديگران مطالبى نقل مى كند و آن را در ذى الحجّه 1097 به پايان برده است. نسخه اى از اين كتاب جزء كتابهاى اهدايى مشكوة به كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 331 بوده است به خطّ نسخ كه در سال 1114 استنساخ و مقابله شده است.141

3. المناظرات: در جمع و ترجمه و شرح مناظرات حضرت محمّد(ص) و ائمّه(ع) و ساير علماى اعلام با مخالفان و دشمنان از فرق و دسته هاى گوناگون و مشتمل بر 62 فصل است. وى در سال 1097 اين كتاب را تدوين كرده است و دو نسخه از آن در الذريعة معرّفى شده است. نسخه ديگرى نيز به شماره 2485 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.142

4. انوار سليمانى: اين كتاب تحرير جديد و كامل ترى از همان كتاب مناظرات است. نويسنده خود در مقدّمه انوار سليمانى مى نويسد:

(… تا اين كه در سال 1097 به اقبال حضرت شاهى موفّق گرديده قدرى از آن مناظرات را به دست آورده به زبان فارسى ترجمه كرد و چون هنوز ناقص بود و قابل نظر كيميا اثر اعلى حضرت نبود عجالتاً آن را جهت انتفاع عام خلايق كتابى ساخت… و بعد از آن در اين سال 1101 آنچه در نظر بود بعد از تفحّص و تجسّس (ظ) تمام به دست آورد و هريك را توضيحى كه در خاطر قاصر داشت داد و به نام نامى و اسم گرامى نوّاب اشرف اقدس اعلى گردانيد و چون هريك از اين مناظرات نورى است كه دل طالبان ايمان و ايقان را منوّر مى گرداند اين كتاب را مسمّى به انوار سليمانى ساخت….)

اين كتاب درواقع ترجمه مناظره ها و گفت و گوهاى موجود در احتجاج طبرسى را به همراه مناظره هاى ديگرى كه نويسنده به قدر توان و تلاش و جست وجوى خود از جاهاى ديگر به دست آورده در بر مى گيرد و موردهاى دشوار را نيز شرح كرده است.

وى در 24 ذى القعده 1101 نگارش آن را به پايان رسانده است. نسخه اى نفيس

( 282 )

از آن به خطّ نسخ خوش حبيب الله بن مولانا يحيى همدانى كه در سنه 1102 استنساخ شده در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّري143 و نيز نسخه اى كه از ابتدا و انتها ناقص است در كتابخانه مسجد اعظم قم به شماره 885 موجود است. همچنين در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران نسخه اى از آن به شماره 1822 و به خطّ نسخ محمّدشفيع در 1103 موجود است. كاتب كه گويا مريد نويسنده است او را بسيار مى ستايد و از او به نام مولى دده عبّاس مولوى نام مى برد. انوار سليمانى نيز همانند تحرير اوّل آن (المناظرات) مشتمل بر 62 فصل است. در كتابخانه آستانه حضرت معصومه (س) نسخه اى از شرح اشارات خواجه نصير طوسى موجود است كه كاتب آن محمّدطاهربن حاج محمّدقلى نيريزى در ذيقعده 1075 در خدمت عبّاس مولوى در اصفهان كتابت كرده است.144

9. ملاّميرمحمّداسماعيل حسينى خاتون آبادى اصفهانى

مشهور به مدرّس (1031 ـ 1116 ق.)

سيّداسماعيل بن محمّدباقربن اسماعيل بن ميرعمادالدّين محمّد (مدفون در خاتون آباد كه يكى از قراء قديمى اصفهان بوده و به واسطه گسترش شهر اكنون در داخل اصفهان واقع شده است) در 16 ربيع الثّانى 1031 متولّد شده و در سال 1116 دار فانى را وداع گفته است. وى از دانشمندان ذوفنون قرن 11 و اوايل 12 است كه سرگذشت و فهرست نوشته هايش به طور كامل در مصادر و منابع رجالى نيامده است. او در دانشهاى گوناگون: حكمت فلسفه تفسير حديث فقه و… مهارت داشته و بويژه در رياضيات و نجوم ژرف انديش و صاحب نظر بوده است. وى در مسجد جامع بزرگ عبّاسى (كه اينك به مسجد امام معروف است) عهده دار تدريس و ارشاد و امامت بوده و به (مدرّس جامع سلطانى) مشهور شده بود. او خود نزد استادان بسيارى در حوزه علميه اصفهان چون: ملاّمحمّدتقى مجلسى اوّل ملاّرفيعا نائينى

( 283 )

سيّدمحمّدصاحب جوامع الكلم و ملاّرجبعلى تبريزى حاضر شده و متنهاى گوناگون علمى را فرا گرفته است. در اجازه اى كه به سيّدمحمّد نامى داده است سلسله مشايخ اجازه خود را از مجلسى اوّل و مولانا رفيعا نائينى به بزرگان علماى شيعه و ائمّه(ع) مى رساند.

آقابزرگ تهرانى به نقل از برخى منابع رجالى مطالب مفيدى را نقل كرده كه فشرده و اجمالى از آن را در اين جا مى آوريم:

(… محمد اسمعيل الخاتون آبادى الثاني… كان ينتسب الى الحسن الافطس… قال عبدالنبى القزوينى: كان من العلمأ المشهورين بالفضل و المعروفين بالتحقيق و الحق انه غاص فى الاغوار و تعمق فيها… له شرح مبسوط على اصول الكافى و حواشى مدونه على شرح الهيات الاشارات و متعلقاته و رسائل متعدده فى الحكمة و غيرها 145 و قال عبدالكريم الجزى: له تفسير كبير فى اربعة عشر مجلداً و دفن فى تكية خاتون آبادى بتخت فولاد 146 و قد فصّل افراد هذه العائلة فى (شجره نامه خاتون آبادى) المؤلفة سنة 1139 و ذكر اخوة المترجم له… و اولاده… و قال: كان هو مدرسا بالجامع العباسى و ولد ميرمحمدباقر مدرساً بالجامع المذكور و المدرسة الجديدة السلطانية و فصل اعقابهم و قال عبدالله الموسوى الجزائرى الشوشترى فى اجازة الكبيرة ان… جده المحدث السيد نعمةالله الجزائرى من تلاميذ ميراسمعيل صاحب الترجمة و عن جامع الرواة فى ترجمته انه: سيد جليل القدر عظيم المنزلة دقيق الفطنة صالح الدين فاضل كامل عالم بالاخبار مدالله تعالى عمره و شرفه….)147

كتابها و نگارشهاى خاتون آبادى

وى با وجود اين كه آثار فراوانى از خود برجاى نهاده و برخى از آنها خود چندين جلد را دربردارند تاكنون در هيچ يك از منابع موجود فهرست دقيق و گسترده اى از

( 284 )

نگارشهاى او ترتيب داده نشده است. به همين دليل نگارنده آنچه را كه به دست آورده ام به صورت الفبايى در اين جا ذكر مى كنم:

1. انموزج العلوم: به عربى خاتون آبادى تصميم داشته رساله اى دراز دامن درباره همه دانشهايى كه به مدارسه و مباحثه آنها اشتغال داشته بنگارد ولى نسخه موجود از آن تنها دربردارنده مسأله اوّل در علم هندسه است و نمى دانيم كه آيا به نوشتن ديگر مسائل و دانشها موفّق شده يا خير؟ وى در قسمت موجود بخشهايى از رساله هندسى آقاحسين خوانسارى را نقل و نقد و رد مى كند. نسخه اصل آن به خطّ نويسنده در مجموعه اى به شماره 3453 در كتابخانه مجلس شورا موجود است.148

2. التعليقات: به عربى در مسائل گوناگون: فلسفى رياضى و طبّى. در اين رساله بارها از استادش ملاّرجبعلى تبريزى به عنوان (الاستاد الرّجب المرجّب) ياد مى كند و گاهى در برخى مقوله ها ديدگاههاى او را نمى پذيرد. نسخه اصل اين رساله نيز در مجلس شورا به شماره 3453 موجود است.149

3. تفسير مفصّل و كبيرى بر قرآن مجيد:به فارسى اين تفسير كه به گفته عبدالكريم گزى در 14 جلد بوده است تاكنون به طور كامل يافت نشده تنها بخشهاى مربوط به تفسير سوره هاى: جمعه تغابن طلاق و قدرى از تحريم به خطّ نويسنده در مجلس شورا همراه مجموعه 3453 نگهدارى مى شود.150

4. تنقيح المقاصد: كتابى است بزرگ و گنجادار در بيان اصول عقايد و نسخه اى از آن در مجلس شورا موجود است.151

5. جامع الاخبار و الفتاوى: نسخه اى از آن نمى شناسيم ولى خاتون آبادى در آغاز تفسير سوره جمعه از اين نوشته خود (كه با توجّه به نام آن بايد كتاب بزرگى باشد) ياد كرده است.

6. حاشيه الهيات شفا: كه به قول استاد حائرى در فهرست مجلس نسخه اى از آن در دانشكده الهيات دانشگاه تهران موجود است.152

( 285 )

7. حاشيه بر قسم الهى اشارات و يا شرح اشارات خواجه طوسى: نسخه اى كه آغاز و پايان آن كاستى دارد در كتابخانه مدرسه آيت الله گلپايگانى در قم موجود است.153

8. الرجال: آقابزرگ در الذريعه آن را به صاحب ترجمه نسبت داده هرچند خود نيز به طور كامل اطمينان نداشته است.154

9. رساله مفصّله در صلاة جمعه: كه نسخه اى ناقص از آن در مجلس شورا موجود است.155

10. رساله مختصره در شرح حال خود و چگونگى تحصيل و مختصرى در ردّ درويش مسلكان و مدّعيان تصوّف: اين رساله به فارسى است و نسخه اى از آن ضمن مجموعه 3453 مجلس شورا وجود دارد.156

11. زادالمسافرين و تحفةالسّالكين: در عقايد اصولى و فروعى بروفق تقرير شيخ صدوق در كتاب اعتقادات به فارسى است و نسخه اصل آن به خطّ نويسنده در مجموعه 3453 مجلس موجود است.157

12. شرح اصول كافى: به گفته عبدالنبى قزوينى در تتميم امل الامل كتابى است بزرگ به عربى. نسخه اى از جلد چهارم اين شرح كه دربردارنده بابهاى حدوث اسماء تا جوامع توحيد است در كتابخانه مدرسه آيت الله گلپايگانى وجود دارد و در آن به مطالب شرح اصول كافى ملاّصدرا سخت مى تازد و نيز از بيان وافى فيض و شرح ملاّصالح نيز ايراد مى گيرد. جلد پنجم آن نيز در كتابخانه مسجد اعظم است.158

13. شرح بر شرح دوانى بر عقايد عضدى: نسخه اصل اين رساله در مجموعه 3453 مجلس و نسخه اى ديگر در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 2386 موجود است.159 اين شرح به زبان عربى و در دست كم دو جلد بوده است كه جلد اوّل را در جمادى الاولى 1094 قمرى به پايان برده است. وى اين كتاب را براى شيخ على خان وزير و به نام شاه سليمان صفوى نوشته است.

( 286 )

14. شرح حديث عمران صابى: كه بزرگ و گنجادار است و به زبان عربى به نام: (التحفةالرضوية) اين اثر را وى به خواهش شمارى از دوستان خود به رشته تحرير درآورده است. نسخه اى از آن همراه مجموعه 606 كتابهاى اهدايى مشكوة وجود دارد. نسخه ديگرى از اين رساله به نام: (عقائد اصول دين) در چند مقصد هر مقصد در چند فصل در كتابخانه مدرسه آخوند همدان موجود است.160

ـ شرح عقايد صدوق: استاد عبدالحسين حائرى در فهرست مجلس 10/496 نوشته كه نسخه اى از آن در دانشكده الهيات دانشگاه تهران موجود است (به نقل از فهرست نگار الهيات). به احتمال زياد اين رساله همان زادالمسافرين او باشد.

15. عقايد اصولين (كذا): به فارسى و عربى در چند باب و دربردارنده مسائل گوناگون: فلسفى و كلامى و ضمن آن تمامى رساله اثبات واجب استادش را ذكر نموده و از او به (استادالبشر مولانا رجبعلى تغمده الله بغفرانه) ياد كرده.161

16. معالم الدّين و معارج اليقين فى اصول الدين: به عربى: رساله اى است كوتاه و مختصرو نسخه اصل آن در مجموعه 3453 كتابخانه مجلس شورا وجود دارد.162

17. منهاج اليقين فى اصول الدّين و معراج الاذهان الى درج العرفان:به عربى نسخه اصل اين رساله كه رساله اى است فشرده و كوتاه در مجموعه 3453 مجلس شورا موجود است. وى در اين رساله قدرى از شرح احوال و گزارشى از سفر حجّ خود مى دهد. در جايى از آن سخنى از ملاّصدرا در اثبات توحيد آورده و بر آن خرده گرفته است.163

18. نوروزيّه:به فارسى در سنه 1089 و براى شاه سليمان صفوى نگاشته شده است. نسخه اصل اين رساله در كتابخانه مجلس شورا وجود دارد.164

ييادآورى: پس از ترتيب و ساماندهى فهرست بالا به دو اثر ديگر از ملاّاسماعيل خاتون آبادى برخوردم كه هردو همراه مجموعه شماره 11828 كتابخانه آستان قدس رضوى بوده و آنها عبارتند از:

( 287 )

19. تقويم الايمان و تحقيق الايقان: فارسى در دو جلد جلد اوّل در اثبات امامت حضرت على (ع) و فشرده اى از عقايد شيعه اثنى عشرى است و جلد دوّم در تحقيق مراتب سير و سلوك الى اللّه.

20. رساله اى مختصر در ردّ شبهات اخباريان خراسان: اين دو رساله به خطّ محمّدشفيع بن عبدالواحد فيروزآبادى و در ذى القعده 1099 نوشته شده اند.165

10.ملاّفريدون شيرازى

صاحب تذكره نصرآبادى درباره وى نوشته است:

(از شاگردان ملاّرجبعلى تبريزى جناب ملاّفريدون شيرازى است كه مدّتى در شيراز به تحصيل مشغول بود و بعد از آن به اصفهان آمده در خدمت آخوند ملاّرجبعلى مباحثه مى كرد و در كمال خاموشى و آرام بود. در محلّه شمس آباد اصفهان منزلى خريده و در آن جا فوت شد و در جوار قبر آخوند ملاّرجبعلى در مزار باباركن الدّين مدفون است. كتاب هاى نفيس به هم رسانيده بود وارثان جبرى تمام را بردند. شخصى از شيراز آمده دعوى وراثت نمود آنچه از تاراج باقى مانده بود گرفت و رفت.)166

صبا در تذكره روز روشن مى نويسد:

(… مكسب علومش دارالعلم شيراز و محلّ وفاتش شهر اصفهان و مدفنش جوار مزار باباركن الدّين از ارباب عرفان است.)167

وى ذوق شعر نيز داشته و پاره اى از ابيات و اشعار او در تذكره نصرآبادى و تذكره مرآت الفصاحة ياد شده است.168

( 288 )

11. ميرزاعبدالله يزدى شاعر (فرزند اجرى يزدى)

در تذكره نصرآبادى آمده:

(ميرزا عبدالله يزدى مدّتى در اصفهان از تلامذه ملاّرجبعلى بوده… گاهى رباعى اى مى گويد….)169

12. لطفعلى بيك افشار

شاعر حفيد قاسم خان افشار در تذكره نصرآبادى مى خوانيم:

(… در مدّت عمر اوقات را صرف صحبت طلبه علوم و ساير دردمندان نموده. از وسعت خلق وافى و مشرب صافى هيچ گاه بزم حضورش از ياران اهل خالى نيست…. در خدمت علاّمى ملاّ رجبعلى مباحثه علم نظرى مى كرد و در فهم معانى از ديگرشاگردان سر كمى نداشت. گاهى شعر مى گويد….)170

13. ميرقوام الدّين محمّد رازى تهرانى اصفهانى (م: 1093)

از زواياى زندگى وى چندان اطّلاعى در دست نيست. بيش تر تحصيلات او در اصفهان در مدرسه شيخ لطف الله و نزد مولى رجبعلى تبريزى انجام شده 171 و پس از به پايان رساندن تحصيلات نزد استادان معقول و منقول شروع به تدريس متون فلسفى و حكمى كرده و بيش تر همّ خود را در گره گشايى از كتابهاى شيخ الرّئيس بوعلى سينا و گسترش نوآوريها و مبانى فكرى حكيم ملاّرجبعلى تبريزى و تربيت شاگردان و نگارش رساله ها و كتابهاى منطقى و فلسفى به كار بسته است. برخى از شاگردان او عبارتند از:

1. شيخ عنايت الله گيلانى كه خود از مدرّسان معروف حكمت مشاء در اصفهان بوده و حواشى مختصرى بر شفا نگاشته است. وى استاد محمّدعلى حزين لا هيجى و

( 289 )

صدرالدّين گيلانى بوده است.172

2. ميرسيّدحسن طالقانى: استاد حكمت اشراق و مدرّس شرح فصوص ابن عربى در اصفهان.173

3. شيخ بهاءالدّين گيلانى از مدرّسين فلسفه و عرفان و نجوم و رياضيات در اصفهان.174

استاد سيّدجلال الدّين آشتيانى در منتخبات آثار حكما نوشته است:

(دانشمند بزرگوار قوام الدّين محمّد رازى يكى از تلاميذ عالى مقام حوزه فلسفى اصفهان و از مدرّسان حكمت در دوران صفويّه است كه مدّتها به حوزه درس حكيم دانا ملاّرجبعلى تبريزى حاضر شده است و در فلسفه به مشرب استاد خود متعبّد است و در عصر خود آثار شيخ الرّئيس را تدريس مى نمود. سبك فلسفى او همان روش حكمت مشائى است به انضمام مطالبى از آخوند ملاّرجبعلي….)175

آقابزرگ تهرانى درباره او مى نويسد:

(قوم الدين الرازى الطهرانى صاحب كتاب عين الحكمة الفارسى و العربى كان من تلاميذ رجبعلى التبريزى و مات قرب 1093 و له رسالة فارسية فى اشتراك الوجود لفظاً تبعاً لمختار استاده رجب على طبعت بتحقيق جلال الدين آشتياني… و قد طعن عليه صاحب الرياض بعدالطعن على استاده رجبعلى بالجهل و قال: {و اما تلميذه المير قوام الدين فهو اسؤ حالا منه بل رحمةالله على النباش الاول… و مؤلفاته فارسية حيث لم يكن قادرا على تأليف العربية مثل استاده و قد ادرج فيها مطالب باطلة محشوة بالحكمة على طريقته} و هذا من ديدن الافندى فى احكامه على العرفاء و الفلاسفه.)176

ييادآورى: رساله فارسى ياد شده در بالا (در اشتراك لفظى وجود) همان رساله

( 290 )

عين الحكمة فارسى است. و امّا اين كه صاحب رياض العلما نوشته: نوشته هاى ميرقوام الدّين همه فارسى است 177 سخن درستى نيست بلكه دو اثر عربى فصيح از ايشان در دست است. از آثار و نوشته هاى او 5 رساله در دست است كه ياد مى كنيم:

1. عين الحكمة:عربى نسخه اى از آن در مجموعه 3348 مجلس شورا و نسخه اى ديگر در كتابخانه ملك است به شماره 1191. يكى از شاگردان نويسنده كه نام خود را ياد نكرده در رمضان 1125 قمرى حواشى بر عين الحكمة عربى نگاشته است.178

2. عين الحكمة:فارسى تحرير و ترجمه اى است آزاد از مطالب عين الحكمة عربى. اين رساله يك بار در مجلّد دوّم منتخبات آثار حكماى الهى ايران چاپ شده و يك بار هم جداگانه به همراه حواشى خود نويسنده و به تصحيح على اوجبى به چاپ رسيده است.

3. رساله تعليق منطقى: فارسى در مبادى قياسات و صناعات خمس: نسخه اى از آن به خطّ شكسته يكى از شاگردان مصنف در مجموعه شماره 374 دانشگاه تهران موجود است.179

4. تعليقات: عربى در مسائل مختلف فلسفى است و چندها نسخه از آن در كتابخانه هاى گوناگون وجود دارد از جمله: نسخه 2507 مسجد اعظم قم نسخه 1900 مجلس شورا مجموعه 3162 دانشگاه تهران. اين رساله به نام قوام الحكمة هم خوانده شده است.

5. مقالة فى بقاءالصورالنوعيّه و فنائها: به عربى مختصر و نسخه اى از آن در مجموعه 3901 دانشگاه تهران موجود است.

( 291 )

14. ملاّمحمّد تنكابنى گيلانى معروف به فاضل سرابى

و متخلّص به سراب (1040 ـ 1125 هـ.ق.)

از فقها و محدّثان و حكما و متكلمان بزرگ اصفهان و از مدرّسان برجسته و زبده و از شيوخ اجازه روايت حديث در عصر خود بوده است. وى در قريه سراب از حومه تنكابن چشم به دنيا گشوده و براى تحصيل علوم دينى به اصفهان مهاجرت كرده است. وى در محضر استادان بزرگى همچون: ملاّمحمّدباقر محقّق سبزوارى آقاحسين خوانسارى شيخ على صغير مشهدى علاّمه مجلسى و ملاّرجبعلى تبريزى حاضر شده و به شاگردى در علوم منقول و معقول پرداخته است. او در دانشهاى گوناگون اسلامى: فقه اصول حديث تفسير كلام و فلسفه مهارت داشته و در بيش تر اين دانشها دست به نگارش زده و آثار ارزشمند ارائه داده است. وى موفّق به دريافت اجازه روايت از مشايخ بسيارى شده و به نوبه خود شمار زيادى از علماى همدوره او و پسينيان از او نقل حديث مى كنند. براى وى شاگردان زيادى در منابع مختلف نام برده اند و همچنين شمار آثار او را بيش از 30 عدد ذكر كرده اند كه نقل تمامى آنها در اين جا به دراز خواهد كشيد. از اين روى تنها چند اثر حكمى و فلسفى او را عرضه مى داريم:

1. سفينةالنجاة به عربى در كلام كه بيش از همه به مبحث امامت پرداخته است.

2. رساله در ردّ شبهه الميزان.

3. رسالة فى تحقيق الحركة فى المقولات

4. رساله در ردّ شبهات قائلين به وحدت وجود به عربى دو رساله رديف 3 و 4 در مجموعه اى در كتابخانه ملّى ايران موجود است.180

5. رساله فى تحرير التوحيد: در اين رساله به حاشيه الهيات شفاى صدرالمتألّهين و نيز رساله شمس الدّين محمّد گيلانى و سخنان ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى نظر داشته و به ردّ مطالب ايشان راجع به جواب هاى شبهه ابن كمونه مى پردازد. اين رساله در سال

( 292 )

1103 نگارش شده نسخه اى در كتابخانه ملّى و نسخه اى هم در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است.181

و رساله هاى بسيار ديگر در كلام فقه و اصول فقه و نيز حواشى مختلف بر كتابهاى گوناگون.

براى آگاهى بيش تر ازشرح حال وى مى توان به الكواكب المنتشرة صفحه 671 و بزرگان رامسر صفحه 132 - 148 و بزرگان تنكابن صفحه 315 - 322 مراجعه كرد كه دربردارنده مطالب مفيد فراوانى است. نگارنده نيز منابع و مواد لازم براى گزارشى دراز دامن و گسترده از زندگى وى تهيّه كرده ام كه در صورت تكميل به همراه تحقيق در آرا و عقايد فلسفى او به چاپ خواهدرسيد.

15. آقاجمال خوانسارى معروف به جمال المحققّين (م: 1125 هـ.ق.)

وى فرزند مدرّس بزرگ فلسفه مشاء آقاحسين خوانسارى بوده كه در فلسفه و كلام و فقه و اصول از محضر پدرش و محقّق سبزوارى دايى خود و آخوند ملاّرجبعلى تبريزى استفاده كرده است و در همه دانشهاى عقلى و نقلى سرآمد همگنان بوده است. در برهه اى از زمان رياست تدريس در دانشهاى: حكمت كلام فقه حديث و تفسير در حوزه علميه اصفهان بدو رسيده و بسيارى از طالب علمان از محضر پرفيض وبركت او بهره هاى فراوان برده اند كه اسامى ايشان را مى توان از لابه لاى كتابهاى مختلف تراجم احوال علما استخراج كرد. از وى آثار و نوشته هاى بسيارى در مقوله ها و گزاره هاى گوناگون: دينى و فلسفى برجاى مانده كه در اين جا پاره اى از از كتابهاى حكمى و كلامى او را ذكر مى كنيم:

1. رساله مبدأ و معاد در اصول دين و اعتقادات

2. رساله مختصر در جبر و اختيار

3. رساله مختصره در شرح احاديث طينت (چاپ شده)

( 293 )

4. شرحى بر رساله اشتراك لفظى وجود استادش ملاّرجبعلى تبريزى

5. شرح مفصّل بر غرر و دررآمدى كه در هفت مجلّد (به همراه مقدّمه اى نفيس) بارها چاپ شده است.

6. حاشيه بر شرح اشارات ابن سينا از خواجه طوسى

7. حواشى بر شفاى بوعلى

8. حاشيه بر شرح تجريد طوسى معروف به حاشيه جماليّة

9. رساله در حدوث عالم بنا به مسلك متكلمان و تقرير زمان موهوم نويسنده در اين رساله نظريه حدوث دهرى ميرداماد را رد كرده است. مولى اسماعيل خواجويى رساله اى در پاسخ گويى به او و انتصار از ميرداماد نگاشته است.

شرح حال او را در منابع بسيار رجالى مى توان يافت از جمله: امل الامل است:2/57 رياض العلما 1/114 روضات الجنات 2/214 الكواكب المنتشرة /146 و مقدّمه هاى موجود در اوايل نگاشته هاى چاپ شده ايشان.

* * *

مدرسه حاج ملاّاسماعيل بروجردى حائرى

(حدود 1220 ق ـ حدود 1319هـ. ق.)

ملاّاسماعيل فرزند اسحاق بروجردى حائرى از بزرگان علما و مدرّسان معقول و منقول در اواخر قرن سيزدهم و اوايل سده چهارده هجرى قمرى در كربلا بوده و شاگردان زبده و برجسته اى را تربيت كرده است كه از معروف ترينِ ايشان ملاّمحمّدصالح سمنانى صاحب حكمت بوعلى سينا را مى توان ذكر كرد.

آخوند ملاّاسماعيل بروجردى در بروجرد به دنيا آمده و معارف و علوم مقدّماتى را در همان جا فرا گرفت و مدّتها از محضر پرفيض حاج ملاّاسدالله بروجردى در علوم و فنون عقليّه و حكمت مشّاء استفاده كرد. وى پس از درگذشت استادش و در سال 1271 ق به نجف اشرف رهسپار شد و از حوزه درس فقه و اصول شيخ

( 294 )

مرتضى انصارى بهره برد تا اين كه در همه معارف دينى و اسلامى بويژه فقه و حكمت مهارت به سزايى به دست آورد. ايشان سپس رحل اقامت به كربلاى معلّى انداخت و به افاضه و تدريس علوم و فنون مختلف پرداخت و جمع كثيرى از گنجينه هاى علمى او بهره مند شدند كه شمارى از ايشان پس از اين ياد خواهند شد.

منوچهر صدوقى سها در نقل برخى از مخالفان صدرالمتألّهين مى نويسد:

(شرذمه اى قليله نيز گويا از غلبه بحث بر ذوق نزد آنان بر همان متابعت شيخ و تدريس شفا و اشارات و غيرهما باقى ماندند كه از اجلاّ متأخّرين آن جماعت است… آخوند ملاّاسماعيل بروجردى متوفّى 1317 با عمرى متجاوز از صد سال و آخوند ملاّعبدالهادى هزارجريبى و آقاسيّداحمد جهرمى و آقاسيّدمحمّد فيروزآبادى به عتبات عاليات و آخوند ملاّعبدالرّسول غزانچى تهرانى و آقا شيخ على علاّمه به تهران….)182

آقابزرگ تهرانى مى نويسد:

(المولى اسمعيل بن اسحق البروجردى الحائرى كان تلمذه على المولى اسدالله البروجردى و ادرك فى النجف بحث الشيخ الانصارى. حكى له سبطه الشيخ عبدالرحيم بن عبدالحسين بن مؤلف الفصول ان له تصانيف فى الفقه و كتب اجازة للسيد محمد البحرانى فى 6 جمادى الاولى سنة 1306 و توفّى فى الحائر حدود 1307 ق (كذا).)183

در كتاب ماضى النجف و حاضرها نيز آمده كه ايشان در رياضيات مهارت فراوانى داشته و خواستاران شاخه هاى گوناگون: هيئت نجوم و رياضى در درس او حاضر مى شدند و ازجمله شاگردان ايشان حاج ملاّعلى بن ملاّخليل طبيب تهرانى بود.184

در مقدّمه حكمت بوعلى سينا درباره وى مى خوانيم:

(حاج ملاّاسماعيل بروجردى حائرى از معمّرين علما و حكما بوده و

( 295 )

پس از گذشت بيش از صد سال از عمر او در سال 1319 قمرى در نجف اشرف درگذشت و از متصلّبين در اصالت ماهيت بوده و چنانچه علاّمه محمّدصالح حائرى سمنانى مى فرمودند: اهل خبره او را از صدرالمتألّهين شيرازى اعلم مى دانستند چنانچه مرحوم آخوند خراسانى (صاحب كفايه) در مجلس فاتحه او در نجف اشرف در ضمن معرّفى مرحوم شيخ كاظم سبيتى با حضور اكثر مجتهدّين بزرگ نجف از جا برخاست به طورى كه عبا از دوش او افتاد و خطاب به شيخ كاظم گفتند در معرّفى قصور كردى و با صداى بلند و حركت دست فرمودند: اعلم الحكماء و المجتهدين و افضل المتألهين بوده است. ولى متأسفانه تأليفاتش ازدست رفت.)185

در اين جا به معرّفى اجمالى چند تن از شاگردان ايشان مى پردازيم.

1. شيخ عبدالرّحيم حائرى (1294 ـ 1367 هـ. ق)

شيخ عبدالرّحيم بن عبدالحسين بن شيخ محمّدحسين اصفهانى صاحب فصول از دانشمندان بنام و از احفاد صاحب فصول و از اسباط ملاّاسماعيل بروجردى است. وى در دوّم ربيع الاوّل 1294 در كربلا متولّد شده و بيش تر دانشها را پيش از 15 سالگى فرا گرفت و در هريك از علوم: صرف نحو منطق بيان معانى بديع فقه و اصول كتابها و رساله هايى نگاشت و بيش از سى اجازه روايى و اجتهادى از علماى اعلام و فقهاى عظام دريافت كرد. در سال 1310 قمرى به اصفهان مهاجرت كرد و پس از ده سال اقامت در سال 1320 ق به عتبات برگشت و ساكن نجف شد. در سال 1330 قمرى در انقلاب عراق و جنگ بين الملل به ايران آمد و در تهران اقامت كرد. در سال 1349 قمرى پس از دومرتبه زيارت خانه خدا به قم رفت و به بهره رسانى و اقامه جماعت پرداخت و سپس به تهران برگشت تا در سال 1367 قمرى درگذشت….861

( 296 )

ابوتراب هدايى نويسنده معاصر شرحى از زندگانى حاج شيخ عبدالرّحيم حائرى و نگارشهاى ايشان در مقدّمه اى كه بر چاپ مجموعه مكتوبات حائرى نگاشته به رشته تحرير درآورده كه به علّت كامل و جامع بودن خلاصه اى از آن را در اين جا نقل مى كنيم:

(… در كربلا متولّد شده و تا سنّ بلوغ در آن جا مانده و از دروس مقدّماتى در همان جا فارغ شده و در آن فنون كتابها و حواشى نگاشته… و مسائل و تقريراتى در آن به نثر و نظم نوشته است درحالى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود. ازجمله نوشته هاى او در آن وقت مختصرى در اشتقاق و خلاصه در اعراب و منطق و معانى و بيان و حواشى بر بعضى از كتابها و كتاب هدايةالعامّه در اثبات امامت و منظومه در علم درايت به نام موجزالمقال و تقريرات فقهيّه و اصوليّه. وى در كربلا در درس حجّةالاسلام والمسلمين مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى و فقيه متكلّم شيخ مشائخ اسلام آيت الله فى الانام حاج ملاّاسماعيل بروجردى رضوان الله عليه كه جدّ مادرى او بوده استفاده مى كرده و بيش تر شاگردى وى نزد آن مرد بزرگ بوده و بسيارى از اسرار پنهانى و علوم نهانى را به اندازه اى كه خداى سبحان مقدّر فرموده و راه آن را آسان نموده بود از او فرا گرفته كه نه به گفتن آيد و اظهار آن شايد. وى هنگام حضورش در درس اين بزرگوار تحقيقات و تقريراتى در حكمت الهيه حقّه نه فلسفه باطلى كه به صورت حق جلوه گر شده و معارف دينى و عرفانى يقينيّه نگاشته و از خود بر جاى گذارده. وى همچنين تقريرات و تدقيقاتى را در فقه و اصول و درايه و رجال و غيراينها از افادات سيّدالعلما ميرزامحمّدهاشم اصفهانى هنگامى كه براى زيارت اعتاب مقدّسه

( 297 )

مشرّف شده و در كربلا متوقّف بوده و به تدريس مى پرداخت به تحرير درآورده است. پس از آن به اصفهان انتقال يافت و ده سال به نشر علوم دينيّه مشغول بوده درحالى كه به اكمال حكمت عملى با رياضات شرعيّه مى پرداخت و براى او حاصل شد آنچه شد و رسيد به آنچه رسيد. در آن شهر كتابهايى نگارش كرد كه از آن جمله است: غنائم التّبيان در تفسير قرآن رساله هاى متعدد فقهى و اصولى ودائع الاسرار و بدائع الاخبار در روش ارتقاى مراتب ايمان و يقين كنوزالرموز در معارف علميّه و حكمت عمليّه مشرق الانوار به نظم فارسى در قصص و امثال و شرح درجات احوال بدرالتنجيم در شناختن تقويم جامع الشّتات در جمع متفرّقات از نوادر حكايات و جواهر كلمات و رسوم و علوم نهانى به نظم و نثر و… سپس به محلّ تولّد خود بازگشت و مدّتى در نجف از اساتيد آن جا استفاده كرد تا به حقيقت عرفان رسيد و مدّت اين اقامتش در عتبات ده سال بود تا آن كه كار عراق براثر جنگ عمومى بين المللى پريشان گرديد و از آن جا هجرت به ايران نمود و به زيارت قبر امام هشتم عليه السّلام تشرّف يافت. پس از زيارت در تهران ساكن شده و به اصلاح نفس خود پرداخت. نه در مجامع و اجتماعات آن جا درآمد و نه از سفره و سود آن جا بهره برد… لكن اصرار اهالى او را در بعضى شبها براى اقامه نماز جماعت و موعظه بيرون مى آورد و او نيز به همين دو قناعت كرد… در تهران نيز كتابهايى نوشت از آن جمله: بدائع الاحكام در شرح شرائع الاسلام منظومه ملخّص المقال در احوال رجال رساله در رد بر متصوفه و بيان حقيقت تصوّف رساله در اين كه مراد از ذكر در آيه مباركه (و لذكر الله اكبر) نماز است نه آنچه را كه بعض متصوفه گمان كرده است. رساله آداب

( 298 )

سلوك شرعيّه چنانكه از ائمّه هداة رسيده كتابى در بيان اين كه شريعت سرّ طبيعت است و آن را به نام قصّه حى ّبن يقظان ناميده است و غيراينها از مؤلفات و مصنّفات لكن در اظهار اين كتابها اهتمامى نداشت و بعضى را به اصرار ديگران در اختيار آنان گذاشت….)187

از نوشته هاى ديگر او مى توان بدينها اشاره كرد: مجمع الاسرار رساله در نماز و روزه ساكنان قطب رساله در وجوب عينى نماز جمعه موجزالمقال در علم درايه (و غيراز ملخّص المقال در رجال است) دعوت بشر به يگانگى و نهج البصيرة كه توسط شاگردش ابوتراب هدايى جمع آورى گشته و در بر دارنده نامه هايى است كه براى دوستان و شاگردان نگاشته شده كه بيش تر داراى مطالب مفيد و ارزنده اى از خودشناسى و سير و سلوك و دستورالعملهاى شرعيّه است و تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است.

2. حاج ملاّعلى بن ميرزاخليل طبيب تهرانى (1226 ق ـ 1296هـ. ق.)

از علما و بزرگان سده 13 هجرى و ساكن نجف اشرف بوده است. وى پس از رسيدن به حدّ تميز معارف مقدّماتى را از استادان عصر فرا گرفت و سپس اصول را از شريف العلماى مازندرانى و سيّدمحمّدحسين اصفهانى صاحب فصول در كربلا و فقه را از صاحب جواهر شيخ محمّدحسن اصفهانى بهره برد تا اين كه خود به مقامى بالا در علم و اجتهاد دست يافت و اضافه بر مراتب علميّه در زهد و بى رغبتى به دنيا كم نظير بود.

وى مدّتها نيز از محضر ملاّاسماعيل بروجردى بهره مند گشته بويژه در رياضيات و هيئت از ايشان استفاده هاى فراوانى برده است.

از آثار علميّه او خزائن الاحكام در شرح تلخيص المرام در چندين مجلّد بزرگ و سبيل الهدايه در علم درايه است. ايشان سرانجام در سال 1296 قمرى در هفتادسالگى درگذشت.188

( 299 )

3. حاج شيخ على حائرى مازندرانى (1286 ـ 1339هـ. ق.)

ملاّ على بن فضل الله حائرى مازندرانى در كربلا و در سال 1286 ق متولّد شد. پدرش شيخ فضل الله مازندرانى از فضلاى شاگردان شيخ مرتضى انصارى و محقّق اردكانى بوده و دوره اى گسترده و دراز دامن در علم اصول فقه (در 6 مجلّد) نگاشته است.

فرزندش شيخ على از اوان كودكى نزد اساتيد كربلا و سپس نجف به شاگردى و فراگيرى علوم دينى مشغول بوده است. وى در كربلا نزد شيخ على يزدى سطوح و متون حوزوى را فرا گرفته و نيز از محضر پرفيض آخوند ملاّاسماعيل بروجردى حكمت و معرفت را آموخته و در نجف به حوزه درس اصول فقه حاج ميرزاحبيب الله رشتى و فقه حاج ميرزاحسين نجفى تهرانى و سيّدمحمّد فشاركى و ساير استادان عظام وارد گشته و نيز در درسهاى فقه و اصول و حكمت شيخ زين العابدين مازندرانى حضور پيدا كرد و از شاگردان مهم و برجسته ايشان به شمار مى رفت. پس از به پايان بردن تحصيلات و رسيدن به درجات اعلاى فقاهت و اجتهاد مقام علمى او از تمامى جهات موردتصديق و تأييد بزرگان نجف و كربلا قرار گرفته و ازجمله آخوند ملاّمحمّدكاظم خراسانى در مرقومه اى در باب مرتبه علمى ايشان عبارت زير را نگاشته است:

(… و ذلل رقاب ذوى البابها.)189

ايشان پس از گذراندن دوره ها و مرتبه هاى تحصيل به زادگاه خويش بابل بازگشت و در آن جا به كارهاى علمى پرداخت و فوت ايشان در شعبان 1339 ق در بابل اتّفاق افتاده است. پيكر شريفشان به كربلاى معلّى منتقل شد و در جوار حرم مطهّر و مبارك آقا اباعبدالله الحسين (ع) به خاك سپرده شد. برخى از آثار و نوشته هاى ايشان به قرار زير است:

1. الحجة البالغة فى قمع المذاهب المختلفة الزائغة :(عربى) اين كتاب كه اصول

( 300 )

مطالب و امّهات عقايد حكمى اين مكتب را در بر دارد در سنه 1387 هـ.ق. چاپ شده است.

2. رساله در حقيقت محمّديّه (ص)

3. رساله در ردّ وحدت وجود

4. رساله در تحقيق تصوّف: در آن متن مباحثه ها و گفت و گوهايى كه با شيخ عبدالله حائرى پيشواى صوفيه نعمةاللهى سلطان على شاهى در تهران داشته ذكر شده است. اين رساله در سال 1352 شمسى در تهران چاپ شده است.

5. كتاب الغرر

6. رسائل فقهى: كتاب الوصية كتاب القضا و الشهادات كتاب الوقف و حواشى بر جامع عبّاسى و…

7. كتاب مواعظ: كه تقرير سخنرانيهاى ايشان است به فارسى.

درباره شرح حال ايشان كتابى تحت عنوان: زندگينامه مرحوم علاّمه حائرى مازندرانى به خامه على علاّمه حائرى و يادنامه آقاشيخ جلال الدّين علاّمه فرزند نويسنده نيز مطالبى در اين مورد دارد ضمن اين كه هر دو رساله چاپ شده از ايشان در بر دارنده مقدّمه اى است در شرح زندگانى ايشان.

4. علاّمه شيخ محمّدصالح حائرى مازندرانى سمنانى (1298 ـ 1391 هـ. ق.)

وى در سال 1298 هجرى قمرى در حائرحسينى متولّد شد و در خاندان علم و فضيلت نشو و نما يافت درسهاى مقدّماتى را از محضر پدر برادر ملاّعبّاس اخفش و ملاّعلى سيبويه آموخت و براى ادامه دانش آموزى به نجف اشرف رهسپار گرديد و از 1312 تا 1324 به تحصيل فقه و اصول و حديث و تفسير نزد اساتيد برجسته اى چون: آخوند ملاّمحمّدكاظم خراسانى و حاج ميرزاحسين نجفى تهرانى مشغول گرديد. همچنين افزون بر قراءت علوم منقول به فراگيرى جدّى و دقيق علوم معقول

( 301 )

و معارف الهى شيعى نزد دانشمند بزرگ و مدرّس ارجمند اين گونه علوم در كربلا و نجف يعنى آخوند حاج ملاّاسماعيل بروجردى پرداخت و همراه اخذ اجتهاد در علوم منقول و معقول مهارت به سزايى در علوم عقلى بويژه حكمت مشّاء فراچنگ آورد تا اين كه به علّت كسالت و ضعف چشم از نجف به ايران آمد و در بارفروش (بابل كنونى) رحل اقامت افكند و مدّتها در همان جا عهده دار وظايف شرعى بود. پس از چندى براثر پاره اى رخدادها به سمنان رفت و تا پايان عمر در آن جا ساكن گرديد.

در تاريخ قومس چنين آمده:

(آقاى شيخ محمّدصالح حائرى فرزند آيت الله آقاشيخ فضل الله مجتهد حائرى مازندرانى مى باشد… در 18 سالگى به تأليف رسائلى موفّق گرديد و به تصديق علماى وقت به درجه اجتهاد رسيد. مع الوصف ادامه و تكميل تحصيلات وى تا سال 1324 هـ. ق. در نجف به طول انجاميد و پس از اين تاريخ به بابل و آمل رفت و در اواسط سلطنت رضاخان ميرپنج به سمنان آمد و در اين شهر اقامت نمود … محضر شريف ايشان همواره فيض بخش خاص ّوعام بوده و علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد جامع سمنان كه به طور مستمر ادامه داشته صبحها اغلب حوزه درسى داشته اند و اكثر طلاّب علوم دينى در درس ايشان حاضر شده و استفاده مى نمايند. حضرت آيت الله علاّمه مدام درحال نگارش و تصنيف كتب متعدد در علوم عديده فقه و اصول و منطق و معانى و حكمت و فلسفه بوده و تعداد آثار ايشان بالغ بر سيصد جلد مى باشد…. مقام علمى و فضيلت آقاى علاّمه مستغنى از هرگونه تعريف و توصيف است. تبحّر ايشان در فقه و حديث و ادبيات عرب بويژه تسلّط كامل معظّم له در زبان و متون ادبى عربى زبانزد عموم است… منزل مسكونى ايشان در سمنان پايين تكيه پهنه و

( 302 )

در جوار مقبره امامزاده يحيى واقع بوده است.)190

بيش تر نوشته هاى ايشان به چاپ نرسيده و نسخه هاى اصل آنها پس از فوت ايشان به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شده است برخى از آثارشان در دانشهاى گوناگون عبارت است از:

الف. در اصول فقه: تعليقه بر كفايةالاصول و فرائد و رسائل متعدد مختصر در مباحث اصولى مثل سبيكة الذهب در نظم متن كفايةالاصول.

ب. در فقه: تعليقه بر مكاسب و حواشى بر رياض المسائل و نجات العباد و رسائل مستقلّه ديگر.

ج. در تفسير و ادعيه: تفسير سوره هاى حمد و حديد و شرح آيت الكرسى و شرح صحيفه سجّاديه و شرح دعاى سحر و….

د. در منطق: رساله در موضوعات علوم و اقسام اعراض رساله در كلى طبيعى رساله در تصحيح اغلاط واقعه در منطق منظومه سبزوارى رساله در معنى حجّت منطقى و تحقيق اطلاق آن بر قطع و….

هـ. در حكمت و كلام: شرح بر شوارق الالهام لا هيجى رساله در تحقيق وجود ذهنى رساله الدين القويم فى ربط الحادث بالقديم رساله بنأالمهدوم فى اعادة المعدوم رساله در ردّ شبهه ابن كمونه با 25 دليل علمى رساله در رفع اشكال تخلّف علّت از معلول مقاله در ردّ وحدت وجود 191 رساله در استقصأ ادلّه اثبات واجب رساله در اتّحاد عاقل و معقول كتابى در جبر و تفويض المثل الاعلى درباره مثل افلاطونى رساله خيرالمصير الى السميع البصير خرد در امامت رساله در ردّ استدلالهاى ملاّصدرا دوره المعارف الالهيّة در 10 مجلّد كبير 192 دوره ظلامة العترة الطاهرة در چندين جلد 193 ودائع الحكم فى كشف خدائع بدائع الحكم زنوزى 194 دوره حكمت بوعلى سينا كه در 5 مجلّد چاپ شده است.

( 303 )

افكار و آراى علاّمه حائرى سمنانى

در اين جا به اختصار رؤوس برخى عقايد وى را در زمينه هاى گوناگون ياد مى كنيم:

1. اصالت ماهيت جزئيه و مجعول بودن آن بدون هيچ ضميمه.

2. نفى وجود ذهنى به اين معنى كه وجود ذهنى عبارت از انكشاف نفس الامر واقعيّات و فرضيات مفرده به حمل اولى است كه واقعيّتش به همان فرض و حمل اولى است و بالجمله نحوه وجودى كه مقابل وجود خارجى است منكشف شدن ذات معلومات به انفسها بر جوهر نفس است.

3. نفى وجود كلّى طبيعى در خارج.

4. علم از مقوله كيف نيست بلكه كيفيات نفسانيّه از شروط و معدّات براى رفع حجاب و فعليّت انكشاف ذات در نفوس متعارفه است (نه نفوس كامله) و با اين روش اشكال تداخل مقولات و اجتماع جوهر با عرض را رفع مى كند.

5. جدايى بين علّت و معلول به حسب حقيقت از ضروريّات است و هم سنخى حقيقى محال است و مناسبات بين علّت و معلول به وجوه ديگرى است ازجمله امكان و عدم امتناع از تعلّق قدرت به آن ممكن الوجود و جز اينها.

6. واجب الوجود سبحانه و تعالى به مجرّد فرض و توجّه به اين معنى ثابت مى شود وگرنه خلف لازم آيد و واجب الوجود مستغنى از اثبات صفات است; چراكه مستجمع جميع كمالات بودن براى او ضرورى است.

7. فعل الهى نسبت به همه مصنوعات يكى است و مستكمل به فعل نيست و فعل بعد از فعل نيست بلكه اين مفعولات است كه ترتّب دارد و هرچيزى كه مرهون به وقت و محلّ خاصّ خويش است براى واجب الوجود دفعتاً واحده و به صقع واحد حاصل است.

8. قاعده الواحد لا يصدر منه الا الواحد تمام نيست زيرا علّت العلل به ازاء هر

( 304 )

معلولى محتاج به حيثيتى خاص نيست بلكه نفس ذات بدون هيچ حيثيتى زايد ولو به تحليل فرضى فاعل و خالق كلّ اشياء است.

9. عالَم به جميع اجزائه و اركانه حادث حقيقى و مسبوق به عدم صريح واقعى است; يعنى هيچ ممكن الوجودى حتّى عقول و مجرّدات (على القول بوجودها) ازلى نيستند بلكه تأثير در ممكن ازلى معقول نيست و مستلزم وجوب است.

10. صادر اول حقيقت محمّديه (ص) است كه مشيّت حق سبحانه و تعالى است و افضل و اكمل اشياء بوده و صورت كلّ حقايق است. عقول عشرة و ساير عقول از قواى نفس اوست و با نفس او متّحد است.

11. اعاده معدوم به عينه جايز است و معلومات جزئيّه به وجود و عدم تغيير نمى كند و همان معلوم جزئى در معاد عود مى كند.

12. اجسام در قبول خرق و التيام و تخلخل و تكاثف و قبض و بسط و جمع و تفريق برابر و همانندند و فرقى مابين اجسام فلكى و اجسام سفلى نيست.

13. سمع و بصر الهى حقيقى است و همچون علم عين ذات الهى است. ارجاع انواع صفات ثبوتيّه الهى و ادراكات مختلفه به صفت علم باطل است.

ايشان در ارتباط با همين نكته رساله (خيرالمصير الى السميع البصير) را نگاشته است.

14. جبر و تفويض باطل بوده و در تشخيص حدّ وسط كه امر بين الامرين باشد بيش از 250 وجه را ياد آور شده اند و در اين موضوع رساله اى مفصّل به نام (الوحى العريض فى نفى الجبر و التفويض) به رشته تحرير درآورده است.195

نكته: علاّمه حائرى سمنانى در پايان يكى از رساله هاى خود به نام: (مقاله اى در ردّ وحدت وجود) چنين نگاشته است:

(… ناگفته نماند اختلاف نظر در مسائل علمى مستلزم سؤنظر به علماى مخالف نخواهدبود و جايز نيست هيچ گونه اسائه ادبى نسبت به

( 305 )

ايشان شود چه اشتباهات علمى ميان بزرگان بسيار است. بنابراين عدّه اى از بزرگان حكما و متكلّمين كه در حدوث عالم اكتفا به حدوث ذاتى فرمودند يا در معاد جسمانى قائل به اعاده جسم اول عيناً نشدند و از روى شبهه امتناع اعاده معدوم قائل به اعاده مثل بدن با فرض بقاء روح گرديدند يا قائل به وحدت حقيقت وجود و تفاوت آن به مراتب در واجب و ممكن گشته همگى معذورند. بنابراين كسى گمان نكند كه نسبت به مقام شامخ صدرالمتألّهين و اتباع او يا به مقام ارجمند مرحوم حاج ملاّهادى سبزوارى اعلى الله مقامهما سؤنظرى باشد رحمةالله و بركاته عليهم….)

دانشمند ارجمند معاصر علاّمه محمّدتقى جعفرى در تقريظى كه بر دوره حكمت بوعلى سينا نوشته (و در ابتداى جلد سوم اين مجموعه چاپ شده) برخى از ويژگيها و مطالب علمى نفيس اين كتاب گرانقدر را به گونه اجمال و فشرده برشمرده است كه ذكر پاره اى از آن نكته ها در پايان اين قسمت مناسب مى نمايد:

(الف. جواب از اشكال دورى بودن قياس شكل اول منطق كه در ميان قدما ابوسعيد ابى الخير و از متأخّرين بعضى از فلاسفه غرب را به اشتباه انداخته است. در اين مقام اگرچه اجوبه مفصّلى ازقبيل اجمال و تفصيل و اختلاف عنوان و غيرذلك بيان شده وليكن در موقع تحقيق تمامى آن اجوبه (چنانچه معظّم له به خوبى از عهده برآمده اند) مخدوش و قابل مناقشه علمى است و نظريه اى كه حضرت آقاى علاّمه در اين مقام اظهار فرموده اند رساتر و خالى از مناقشه است.

ايشان ابراز داشته اند: علم به كلّيت كبرى ابداً توقفى بر علم به نتيجه ندارد; زيرا علم به كلّيت كبرى عبارت از علم به حقيقت عارى از وجود و عدم و مجرّد از انطباق به خارج مى باشد سپس علم به نتيجه

( 306 )

عبارت از علم به انطباق آن طبيعت به فرد موجود خارجى است. پس توقّف تنها از ناحيه نتيجه; يعنى علم به نتيجه است كه متوقّف بر علم به كلّيت كبرى است و اين جواب از علماى گذشته معروف نبوده است.

ب. تحقيق در مسائل غامضه علم و تصوّر و تصديق از حيث حقيقت و اقسام آن كه تحقيق و تتبّع حضرت آقاى علاّمه را در اين مبحث مى توان از شاهكارهاى علمى در قرن اخير قرار داد.

ج. مسأله اصالت وجود يا ماهيت كه بدون شك از مشكلات عظيمه فلسفه به شمار مى رود و در اين بحث مانند ساير مباحث فلسفى عظمت گوينده ها بر قدرت و نيروى استدلال برترى پيدا كرده است. مثلاً در اثبات اصالت وجود عظمت صدرالمتألّهين بيش تر از (فرق ميان وجود ذهنى و وجود خارجى) كه به زعم اصالت وجودى ها مهم ترين دليل اصالت وجود است مؤثّر واقع شده است. در اين مبحث قدرت فكرى آقاى علاّمه بدون تأثّر از گفته ها و گوينده ها شاهراه خود را طى نموده و اصالت وجود را از كرسى پرستش پايين آورده و ادلّه مخالفين را مردود و گاهى همان ادلّه را بهترين شاهد بر اصالت ماهيت و ردّ اصالت وجود قرار داده است.

د. مباحث وحدت و كثرت و ارتباط حادث و ممكن كه از مجلّد سوّم (حكمت بوعلى سينا) شروع مى شود همان مباحثى است كه هسته مركزى انشعابات عقايد مختلفه در الهيات را تشكيل مى دهد و چنانكه مى دانيم در اين مباحث استدلالهاى شعرى و ذوقى نيروى اصلى اثبات را به عهده گرفته… در اين مبحث علاّمه حائرى غايت تتبّع و تحقيق و تدقيق را انجام داده و محيى الدّين ها و جامى ها و صدرالمتألّهين ها را از مقام پرستش پايين آورده و بدون مبالغه آخرين

( 307 )

ضربت را بر مسلك وحدت وجود و موجود وارد آورده است. ما چنين گمان مى كنيم كه اگر كسى پس از انتقادات حقيقيّه معظّم له در مقام اثبات آن مسلك برآيد ناچار با چند عدد شعر و گل و بلبل انجام خواهدداد. اين جانب كه در صدد بيان شمّه اى از اهميّت مطالب اين كتاب برآمده ام پس از مطالعه حدود چهارهزار كتاب فلسفه و عرفان غربى غيراز كتابهاى فلسفى و عرفانى شرقى اين مشى علمى و فلسفى كه از معظّم له در اين مبحث مشاهده نموده ام منحصر ديده و بدون مبالغه گواهى به انفراد معظّم له در تحقيقات اين مبحث مى دهم.

هـ. اجوبه معظّم له از شبهات معروفه و غيرمعروفه ابن كمونه كه بدون التزام به مسلكى غيراز صراط مستقيم خاندان عصمت از عهده كامل برآمده و آن اشكالها بلكه عويصات شبه لاينحل را حل ّوفصل و برطرف نموده اند.

و. مباحثى كه در اطراف اثبات صانع خواه از حيث تتبّع آرا و انظار و خواه از حيث نفى و اثبات و تحقيق مهم ترين مباحث پرفايده بوده و پس از توجّه كامل ابتكارات نبوغ آميز حضرت آقاى علاّمه درك خواهدشد.)

آيت الله شيخ محمّدصالح علاّمه حائرى در سرودن شعر فارسى و عربى نيز شاخص و مهارت وى در نظر استادان فن در عراق و ايران مسلّم بوده و دو جلد ديوان اشعار ايشان به نام: ديوان الادب به چاپ رسيده است. ايشان به شهادت آثار باقى مانده در بيش تر فنون اسلامى استاد و مجتهد و محقّق و داراى نو آوريها و آراى صائبه بوده است. شهرت علمى استادى و جامع بودن وى در حوزه هاى علميه نجف و كربلا طنين انداز گشته به طورى كه آيت الله ميرزامحمّدتقى شيرازى احتياطهاى خود را به ايشان ارجاع داده بود.

( 308 )

وى سرانجام پس از 96 سال زندگى پربار و تربيت شاگردان و نگارش آثار سودمند علمى در 1391 قمرى در سمنان دار فانى را وداع گفت و پيكرشان به مشهد مقدّس منتقل و در جوار امام على بن موسى الرّضا(ع) به خاك سپرده شد.

* * *

فقها دربرابر عرفا و متألّهين

پس از آشنايى اجمالى با گونه گفت و گوها و برخوردهاى حكماى مشائى با صدرالمتألّهين و حكمت متعاليه در اين بخش به دسته ديگرى از خرده گيران و ناقدان وى يعنى فقيهان و متشرّعان ظاهرگرا مى پردازيم. اين گروه از ناقدان درواقع نوك تيز پيكان حملاتشان بر پيكره تصوّف و عرفان متمركز شد ولى با اين حال پس از بررسى سير عملكرد اينان در برابر صوفيه درمى يابيم كه ايشان چندان فرق و جدايى مابين تصوّف و عرفان با فلسفه و حكمت متعاليه نمى ديدند و هردو گروه عرفا و حكما را به يك اندازه موردانكار و اعتراض قرار مى دادند. درواقع اين نكته بيش تر به واسطه بستگى خاطرى بود كه برخى از حكما بويژه صدرالمتألّهين و اصحاب مدرسه او به بعضى از معارف صوفيه و اقوال عرفانى معاريف و بزرگان عرفان و تصوّف نشان مى دادند و گاه در عمل نيز با انجام رياضات جسمانى ـ كه بيش تر در سلسله هاى صوفيه مرسوم بود ـ خود را با متصوفه همسان مى ساختند.

حكما و علمايى كه تحت تأثير معارف صوفيه واقع شده بودند لامحاله مشتركاتى با مشايخ صوفيه داشتند و همين كه فقيهان و متشرّعان ضمن طرد و ردّ متصوفه به طعن و نقد حكما و متألّهين هم پرداخته اند خود نشانى است از شناخت و توجّه ايشان به نزديكى مأخذ و نزديكى مبانى و دستاوردهاى فلسفه و عرفان.

زرّين كوب در اين باره مى نويسد:

(… جنبه عرفانى و ذوقى تعاليم صوفيه و اقوال آنها در باب وحدت وجود و شهود و توحيد و فنا و نظاير آنها در اين ايّام همراه با كتب

( 309 )

مشايخى چون ابن عربى و قونوى و عبدالرّزّاق كاشانى و قيصرى و حتّى غزّالى موردتوجّه مدرّسان حكمت واقع شد و چون اين مدرّسان ــ كه از تركيب حكمت مشائى و اشراقى و كلام و تصوّف چيز بالنّسبة تازه اى به نام حكمت متعاليه به وجود آوردند ــ تحت تأثير حكمت اشراقى وراى توغّل در حكمت بحثى به مسأله تألّه توجّه خاصّى نشان مى دادند و جهت نيل به تألّه اشتغال به رياضات و تزكيه نفس را هم از لوازم و شرايط حكمت مى دانستند روح تعليم تصوّف و اقوال امثال ابن عربى و غزالى ميراث روحانى آنها شد و بدين گونه ذوق تصوّف را به علم تصوّف تبديل كردند… لذا فقها و متشرّعه در بعضى موارد حكما را هم به اتّهام توافق مشرب با صوفيه معروض طعن و نقد شديد مى ساختند… ملاّصدرا خود از اقوال ابن عربى و مكتب قونوى و قيصرى متأثّر است و نسبت به قدماى صوفيه هم چندان انكارى نشان نمى دهد و بعضى متشرّعه به همين سبب وى را مروّج دعاوى صوفيان مى دانسته اند با اين همه آنچه وى در رساله كسر اصنام الجاهليه بر آ ن مى تازد وجود داعيه داران عصر خودِ اوست كه به قول وى از علم و عمل هردو بى نصيب بوده اند… از همين روست كه وى در عين آن كه از قبول ترهات علوم صوفيه تحذير مى كند و متصوفه عصر را به شيد و زرق و جهل منسوب مى دارد در تحقيق مطالب مربوط به وحدت وجود در مسأله اتّحاد در بحث راجع به مراتب وجود و نظاير اين مباحث از عقايد صوفيه و ازجمله اقوال ابن عربى و قونوى دفاع مى كند و اعتراضاتى را كه در اين مسائل بر اقوال آنها شده است سطحى و لفظى يا ناشى از عدم غور و تعمّق تلقّى مى نمايد.)196

( 310 )

تلاشهاى علمى و عملى فقهاى عصر صفويّه عليه متصوفه از قرن دهم آغاز شده و رفته رفته همزمان با كاهش نفوذ صوفيان گسترش يافت و با ظهور علاّمه محمّدباقر مجلسى و چيرگى فكرى و هيمنه و نفوذ او بر حوزه علميه اصفهان از سويى و پيوند نزديك وى با دربار صفوّيه از سويى ديگر به نقطه اوج خود رسيد. نگاهى گذرا به دوران حكمرانى پادشاهان صفوى مى تواند دگرديسى در انديشه دينى را در گذر از تصوّف شيعى قزلباشان و مريدان صفى الدّين اردبيلى به تشرّع فقاهتى و چيرگى فقها و حكّام شرع نشان دهد.

آقابزرگ تهرانى در جاهاى گوناگون مطالبى را در اين راستا بيان كرده است از جمله:

(… رأينا فى القرن الحادى عشر ان تحجر الحكومة الصفوية كان يتظاهر شيئاً فشيئا بعد حوادث قزوين سنة 1002 و تسليم المقامات الاجرائية و القضائية الى الاخبارئين و المهاجرين البعيدين عن الفلسفة و العرفان 197 فقد جعلت الحكومة الصفوية بعد ذلك نفسها فى سباق مع العثمانيين فى التظاهر بالرياء الدينى و الضغط على الفلاسفة و اهل العقل امثال الداماد و الفندرسكى و عبدالرزاق اللا هيجى و ملامحسن الفيض الكاشانى و على مدارسهم.198… فازداد التهجم ضدالاصوليين و خاصة ضدالفلاسفة و مدارسها المتطرفة بشيراز و كاشان و خراسان فكانوا يتهمونهم بالشعوبية و الغلو و حتى بالالحاد.199… ان الحكومة الصفوية فى عشرات الاربعين الى الستين من القرن الحادى عشر قامت بمساعدة من الاخبارئين و شيوخ الاسلام و الصدور الرسميين فى اصفهان بدعاية ضدالفلسفة بجميع مكاتبها. صدرا بشيراز و الفيض بكاشان و السبزوارى (اى المولى محمدباقر متوفّى 1091) بخراسان و حتى المجلسى الاول باصفهان و اتهمتهم

( 311 )

بالالحاد و الغلو حتى اجبرت بعضهم على التراجع نسبيا عن مواضعهم و كتابة الاعتذارات. و قد استفاد الصدور مثل حبيب الله الصدرالكركي200 فى هذه المسيرة من سلامة النفوس و التصلب الايمانى عند رجال كالمولى على العاملى و ملا طاهر الشيرازى القمى و الميرلوحى النقيبى الاصفهانى و ملا نصير البارفروشى1 20 و العصام محمدبن نظام الدين و جلال الدين اميرمحمدبن غياث الدين فالفوا كتباً لتشويه وجه الفلاسفة عندالعوام و تخويفهم منهم مما سبّب تقهقر الفكر و انحطاط العلم من ذلك القرن.202… ان الضعظ على العرفان و التصوف الذى بدئت به الحكومة الصفوية منذ مقتلة الفلاسفة بقزوين سنة 1002 لم ينته بسقوطهم سنة 1135 هـ. ق. بيد الافغان بل ازداد اضطهاد الصوفية مع تسلط الاتراك الافشارية فى حكومة نادرشاه….)203

خرده گيريهاى اين دسته از فقهاى ظاهرى افزون بر اين كه شامل عرفا صوفيه و حكما مى گشت در برخى موارد حتّى بر فقهايى كه تا اندازه اى ذوق عرفانى داشته اند و يا با فلاسفه مشربى نزديك به هم داشتند نيز وارد مى شد. در اين مورد خرده گيريها و نقدهاى ميرلوحى نقيبى بر مجلسى اوّل كه خود از محدّثان و فقهاى بزرگ اخبارى بوده و يا ايرادهاى شيخ على عاملى مكّى را به ملاّمحمّدباقر محقّق خراسانى در السهام المارقة ـ كه در آن از اين كه خراسانى با حكما سازش داشته و از تكفير ايشان سر باز زده بسيار خشمگين و ناراحت است ـ مى توان ياد كرد.

بارى ناسازگارى و برخورد فقها با عرفا و فلاسفه به همان دوران صفويه محدود نماند و پس از آن نيز در دورانهاى افشاريّه زنديّه و قاجاريّه ادامه يافت و با برخى فرازونشيبها در طول تاريخ تاكنون ادامه پيدا كرده كه نمونه هايى از اين گونه فقها و محدّثان را پس از اين نقل مى كنيم.

( 312 )

از سوى ديگر گاهى گروهى از حكماى معروف و مدرّسان برجسته فلسفه به دليل نزديكى فكرى با فقها و نيز براى رهايى از فشار حمله هاى متشرّعان در اظهار مخالفت با صوفيه و مشايخ معروف ايشان اصرار و تأكيد داشته اند. در بين مشاهير ايشان مى توان به حكيم ملاّعلى نورى اشاره كرد كه به سبب همانگى در مشرب با فقها و آمد و شد با سيّدمحمّدباقر حجّةالاسلام شفتى و ملاّمحمّدابراهيم كلباسى در اصفهان و نيز آمد و شد و نامه نگارى با ميرزا ابوالقاسم قمى در قم توانست وجهه خود را با وجود تدريس مكرّر و طولانى حكمت و فلسفه در اصفهان حفظ كند و معارف فلسفى را به نسل بعدى انتقال دهد. ملاّعلى نورى در اصفهان با حسين على شاه قطبِ وقت سلسله نعمةاللهى درگير شده و او را از آن جا بيرون مى كند. نيز زمانى در شيراز با ميرزا ابوالقاسم سكوت شيرازى و مريدان او معارضه كرده است. در اين ميان كنايه ميرزاى سكوت در حقّ آخوند نورى معروف است.204 آخوند نورى حتّى راجع به محيى الدّين بن عربى در برخى جاها خرده گيريها و نقدهاى شديدى دارد و از او به لفظ مميت الدين تعبير مى آورد.205

البته درگيرى با متصوّفه ويژه فقها نبود در پاره اى موارد بزرگان صوفيه خود انتقادهايى بر ساير هم مسلكان خويش داشته اند. مجذوب على شاه كبودر آهنگى از اقطاب پاى بند به شرع و آگاه سلسله نعمةاللهى كه از شاگردان ميرزاابوالقاسم قمى بوده و نيز چندى در محضر شيخ احمد احسايى در كرمانشاه حاضر شده 206 در رساله العقائدالمجذوبيّة به طورشديد بر شمارى از صوفيه و عقايد وحدت وجودى ايشان تاخته و به گونه اى استدلالى به ردّ آنها مى پردازد. جانشين او مستعلى شاه نيز در بستان السياحة وحدت وجود را رد مى كند كه پرداختن به اين مسأله مجال گستره اى مى طلبد. صوفيه ذهبيّه از مقطع سيّدقطب الدّين نيريزى مباحث وجود مكتب ابن عربى را به كلّى باطل و مسلك تازه اى با توجّه به احاديث ائمّه معصومين پديد مى آورد. (در اين مورد زير عنوان: مكتب عرفاى ذهبى به شرح بحث خواهيم كرد).

( 313 )

در اين جا تنها به ذكر شمارى از مشهورترين و مهم ترين فقهاى معارض با متصوفه (و با فلسفه و حكمت متعاليه) مى پردازيم.

* * *

سيّدمحمّد ميرلوحى سبزوارى (قبل از 1000 ق ـ حدود 1083 هـ. ق.)

سيّدمحمّدبن محمّد مصحفى حسينى سبزوارى معروف به ميرلوحى و ناميده به مطهّر و متخلّص به نقيبى در اصفهان متولّد شد و در همان جا نزد اساتيد برجسته آن زمان همچون شيخ بهايى و ميرداماد مدارج علمى را طى كرد تا اين كه بعدها از علماى زبده عصر خويش به شمار آمد. وى كه از نويسندگان پركار زمان خويش بود با صوفيه و عرفا و حكما سرسختانه مخالفت مى ورزيد و نيز درگيريهايى با علاّمه مجلسى (به مناسبت شهرت پدر ايشان ملاّمحمّدتقى مجلسى به تصوّف) داشته است. شرح حال گسترده اى از ايشان در دست نيست تنها گوشه هايى از احوال وى را مى توان در منابعى چون الروضة النضرة /479 و زندگينامه علاّمه مجلسى از سيّد مصلح الدّين مهدوى 1/196 تا 1/201 و فهرست نسخ خطّى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى 3/58 و دين و سياست در دوره صفوى از رسول جعفريان /234 ـ 238 و نيز مقدّمه چاپ جديد كفايةالمهتدى ميرلوحى مطالعه كرد. از وى آثارى چند باقى مانده كه اسامى شمارى از آنها بدين قرار است:

1. زادالعقبى فى مناقب الائمة الاصفياء: اربعينى دربردارنده ذكر فضائل ائمّه معصومين(ع).

2. كفايةالمهتدى فى معرفة المهدى: اربعينى است در ذكر ويژگيهاى حضرت صاحب الزّمان (ع).

3. تنبيه الغافلين و اخزاء المجانين: در رد بر متصوفه.

4. اعلام المحبين: در ردّ صوفيه و حكما و باورمندان به وحدت وجود.

5. رياض المؤمنين و حدائق المتقين: وى در كفايةالمهتدى اين كتاب را به خود نسبت مى دهد. گفتنى است كه آقابزرگ تهرانى در الذريعة 10/209 رساله اى

( 314 )

به نام: الرد على الصوفية نوشته مولى مطهربن محمد مقدادى معرّفى كرده است. نويسنده آن كتاب به يقين همين سيّدمحمّد ميرلوحى است كه بنا به ملاحظاتى در پاره اى از نگارشها خود را به نام ياد شده ناميده است.

كتاب الرد على الصوفيّة هم به احتمال قوى يكى از دو رساله رديف 3 يا 4 است. نويسنده در اين كتاب مى نويسد:

(ميرزا حبيب الله صدر از جمعى از علماى معاصر درباره صوفيه سؤالى نمود و اشخاص نامبرده زير كه هركدام از بزرگان علما و مجتهدّين زمان بودند همگى حكم به فسق آنان دادند:

مولى حسنعلى تسترى محقّق سبزوارى نورالدّين على مفتى شيخ على نقى شيخ الاسلام ميرسيّداحمد و رفيع الدّين محمّد نائينى.)

6. تسلية الشيعة و تقوية الشريعة: گسترده و گنجادار به عربى كه نسخه اى از آن به شماره 3306 در كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى موجود است.

7. سلوةالشيعة و قوة الشريعة: خلاصه رساله بالا است و در آن به حكميّت بين ملاّطاهر قمى و علاّمه محمّدتقى مجلسى درباره رسائل ردّوبدل شده بين اين دو در امر تصوّف پرداخته است. نويسنده در مقدّمه اين نوشته نيز خود را مطهّربن محمّد مقدادى ناميده چراكه وى در آن زمان تا حدود زيادى در اصفهان مطرود بوده و نمى توانسته است به روشنى ديدگاههاى خود را مطرح كند از اين رو كتابهايى كه مربوط به علاّمه مجلسى اول و رد بر تصوّف مى شده ناگزير با اسم مستعار مى نگاشته است. (دين و سياست در دوره صفوى رسول جعفريان/248 - 512.)

از رساله سلوةالشيعة نسخه هاى بسيارى در دست است از جمله: دو نسخه در كتابخانه نجفى مرعشى به شماره هاى 4041 و 4296 نسخه اى در كتابخانه ملّى به شماره 2204 و نسخه اى در كتابخانه مدرسه گلپايگانى قم به شماره 1561.

( 315 )

* * *

مولى محمّدصالح مازندرانى (م: 1086 هـ. ق.)

ابوالفضائل مولى حسام الدّين محمّدصالح بن احمدبن شمس الدّين طبرسى اصفهانى مازندرانى عالِم زاهد فقيه جامع و محقّق مدقّق از شاگردان بلندمرتبه و عظيم القدر شيخ بهايى ملاّعبدالله تسترى و مولى محمّدتقى مجلسى و جمعى ديگر از بزرگان و مدرّسان حوزه علميه اصفهان بوده است.

ارائه شرح حال گسترده از وى در اين جا نظر ما نبوده است. سخن از چگونگى تحصيل فقر و تنگدستى او در دوران دانش اندونزى بستگى او با خاندان مجلسى اوّل و نقش و تأثير وى و فرزندانش در حوزه علميه اصفهان مجال گسترده اى مى طلبد و اين جا مقام ذكر آن نيست.

وى داراى نگارشهاى چندى است كه همگى دلالت بر علوّ مقام علمى و احاطه و جامع بودن او مى كند. برخى از آثار او بدين قرار است:

شرح بر زبدة الاصول شيخ بهايى حاشيه بر شرح لمعه حواشى بر شرح مختصرالاصول عصدى حاشيه بر شرح سلطان العلما بر معالم الاصول و رساله هاى بسيار ديگر در ادب فقه اصول و حديث.

از نوشته هاى مهم و گسترده وى شرح بر اصول كافى است كه يكى از بهترين شرحها بر اصول كافى به شمار مى رود و در آن از هرگونه كُندروى و تندروى پرهيز كرده است. مطالب وى در بيش تر جاهاى اين كتاب ناظر به مطالب صدرالمتألّهين در شرح اصول كافى است و بيش تر خرده گيريها و انتقادها بر اين گونه مطالب چه بر مطالب اصولى و مبنايى و چه در برخى مسائل جزئى وارد مى آورد. چاپ حروفى اين كتاب در 12 جلد و به تصحيح عالم جليل حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى و با تعليقات هميشان به چاپ رسيده است.

( 316 )

* * *

مولى محمّدطاهربن محمّدحسين شيرازى قمى (م: حدود 1100هـ. ق.)

از مشاهير علما و محدّثان اماميّه است كه در فروع فقهى گرايش به علماى اخبارى داشته است. وى در شيراز چشم به دنيا گشود و براى فراگيرى علوم اسلامى به نجف اشرف مهاجرت كرد تا اين كه در سال 1048 ق. وقتى شهر موصل عراق به تسخير لشكريان عثمانى درآمد به همراه جماعتى ديگر عراق را ترك كرد و به سوى ايران رهسپار شد و شهر قم را براى سكونت برگزيد.207

او از طرف پادشاه صفوى به شيخ الاسلامى شهر قم و امامت جمعه منصوب گشت و تا پايان عمر; يعنى سال 1098 در همين مقام باقى بود. (برخى منابع سال وفات او را 1100 ذكر كرده اند)

مولى محمّدطاهر قمى از آن جايى كه پاره اى اقوال صوفيان را با آراى صاحبان شريعت ناسازگار مى ديد به رد و قدح و طعن و طرد متصوّفه پرداخته; بويژه با باورمندان به وحدت وجود به شدّت به مخالفت برخاسته است. وى در جايى از تحفةالاخيار نوشته است:

(مخفى نماند كه صاحبان اين مذهب شنيع اگرچه در زيّ اسلامند و در لباس نفاق پنهانند وليكن نزد ارباب بصيرت كفر ايشان از كفر يهود و نصارى اظهر و اعظم است زيراكه ايشان منكر مغايرت خالق و مخلوقند….)208

در جاى ديگر نيز مى نويسد:

(حتّى كسى كه در كفر قائلين به اين كفريّات شك كند و آنها را كافر نداند خودش كافر و بى دين و خارج از دايره اهل يقين است.)209

از او كتابها و رساله هاى بسيارى در فقه و كلام و اصول دين باقى مانده است كه در اين جا به ذكر آثار كلامى او مى پردازيم:

1. حكمةالعارفين فى ردّ شبه المخالفين اى المتصوفين و المتفلسفين: به عربى

( 317 )

او در اين كتاب از سخنان غزّالى در تهافت الفلاسفة استفاده فروانى كرده و بر شيخ بهايى ملاّصدرا و ملاّمحسن فيض بسيار ايراد گرفته است و شرح آن را به كتاب ديگر خود: فرحةالدارين احاله كرده است. از اين كتاب كه تاكنون چاپ نشده نسخه هاى بسيارى در كتابخانه هاى مجلس شورا آستان قدس رضوى دانشگاه اصفهان و مجموعه فليمهاى دانشگاه تهران موجود است.

2. تحفةالاخيار: به فارسى و در ردّ تصوّف كه چندين بار چاپ شده است.

3. فوائدالدينيّة فى الرد على الحكماء و الصوفية.

4. توضيح المشربين و تنقيح المذهبين: اين كتاب را به جهت محاكمه و داورى ميان موافقان و مخالفان تصوّف و حكماى وحدت وجودى نگاشته و در آن جانب مخالفان را تقويت كرده است.

سواى كتابهاى يادشده وى در نوشته هاى ديگرش در زمينه مباحث اعتقادى و اصولى به روشن گرى مواضع خود و رد بر فلسفه و عرفان پرداخته است از جمله در كتابهاى زير:

5. محبّان خدا: اين كتاب را به نام شاه سليمان صفوى نگاشته و در آن از صوفيان بسيار نكوهش كرده است.

6. حقّ اليقين فى معرفة اصول الدّين.

7. فرحةالدّارين فى العدالة.

8. تنبيه الراقدين فى موعظةالنفس.

9. بهجةالدّارين فى الجبر و التفويض.

10. الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين.

11. وسيلةالنجاة.

12. ذم ّالدّنيا

و…

( 318 )

شرح حال بيش تر او را مى توان در منابع زير ديد: ريحانةالادب 4/487 نجوم السّماء/ 46 امل الامل 2/277 روضةالنضرة/ 302 دين و سياست در دوره صفوى/ 241 به بعد.

* * *

عبدالعظيم بن حسين بيدگلى كاشانى (قرن 11 و 12)

از وى در كتابهاى رجالى معمول ذكرى به ميان نيامده است210 وليكن كتابى از او در كتابخانه ملّى موجود است كه در آن گوشه هايى از شرح حال خود را به طور ضمنى بيان كرده است و از خلال آن مشرب فكرى او معلوم مى شود.

كتاب نامبرده به نام: معراج النجاة للفرقة الناجية و به زبان عربى است در موضوع كلام و عقايد كه به شماره 2559 آن كتابخانه به همراه رساله اللئالى فيض كاشانى در يك مجموعه موجود است. نويسنده كتاب حاضر را پس از تأمّل در كلمات فيض بويژه آنچه در همين رساله اللئالى آمده به رشته تحرير درآورده است. هرچند وى كتاب خود را در يك مقدّمه و سه مقاله و يك خاتمه تنظيم كرده بوده امّا اين نسخه موجود تنها تا پايان مقاله اوّل را دربر دارد و مقدّمه اى دارد در بيان فشرده و خلاصه از عقايد و بحث توحيد و صفات ثبوتيّه و سلبيّه و مقاله اوّل نيز در 8 باب و 14 ايضاح و 10 بيان و 16 تذنيب و فذلكه اى شامل ده كلمه موجزه سامان يافته است. برخى از عنوانهاى بابهاى هشتگانه مقاله اوّل عبارتند از:

باب چهارم: در انقسام فنا

باب پنجم: درحقيقت وجود و بيان آراى متكلمان و فلاسفه مشائى و اشراقى و صوفيه.

باب ششم: كلمات فيضيّه و طاهريّه (منظور ملاّمحمّدطاهر قمى است) در وحدت وجود.

باب هفتم: در قوس نزول و صعود

( 319 )

باب هشتم: در بيان بعضى اخبار در وجود

نويسنده به تناسب هر مبحث عبارتهاى فيض كاشانى ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى ملاّمحمّدطاهر قمى و خواجه نصير طوسى را نقل كرده و در بخشى از كتاب ضمن پرداختن به شرح حال عرفا و صوفيانى همچون: غزالى ابراهيم ادهم خرقانى و جلال الدّين رومى آنها را موردانتقاد شديد قرار داده و با نقل عبارات ملاّمحمّدطاهر قمى در اين مورد آنها را كافر دانسته است و آنچنان كه نويسنده در همين كتاب نوشته پس از صرف مدّتى از عمر خود در مطالعه كتابهاى فصوص ابن عربى و تمهيد و شطحيّات صدرالدّين شيرازى و ديگركتابهاى از اين دست از تباه كردن عمر خود استغفار كرده و عرفايى چون ابن عربى و قونوى و حلاّج و ملاّى رومى را موردلعن قرار داده است.

نويسنده در مقدّمه همين كتاب (كه در نسخه ناقص ما بيش تر بر 460 صفحه به قطع جيبى است) به پاره اى از نگارشهاى خود اشاره مى كند و مى نويسد: در سنين جوانى كتاب تذكره در فقه را نوشته و بر كتابهاى: مفاتيح و مدارك و زبدةالاصول حواشى نوشته امّا موفّق به تمام كردن اين كتابها نشده است و پس از آن كتابهايى همچون: نخبه قطرةالنبوة فى بحر المعرفة تذكرةالاخوان جامعةالعبرة و فوائدالشيعة را نگاشته است. هرچند فهرست نگار كتابخانه ملّى آقاى عظيمى احتمال داده كه نويسنده از علماى قرن 13 باشد ولى از آن جايى كه به كتابها و شخصيتهاى پس از ملاّمحمّدطاهر قمى (چه از عرفا و حكما و چه مخالفان ايشان) هيچ گونه اشاره اى ندارد بنابراين تصوّر مى شود وى در پايان قرن 11 و آغاز قرن 12 مى زيسته است.211

( 320 )

* * *

شيخ على بن محمّد عاملى اصفهانى مشهدى

شهيريه شيخ على كبير (1013 ـ 1103هـ. ق.)

وى در حوالى 1013 و يا 1014 قمرى در جبل عامل چشم به جهان گشود و در حوزه هاى علمى آن جا و نيز عراق نزد استادانى چون: نجيب الدّين على مكّى و نورالدّين على عاملى ملاّحسين ظهورى محمّد حرفوشى و… به فراگيرى علوم دينى پرداخت. ايشان پس از رسيدن به مدارج بالاى اجتهاد و گرفتن اجازه هاى بسيار از استادان خود و نيز زيارت خانه خدا (در سال 1032 يا 1033) سرانجام به ايران آمد و در اصفهان ساكن گرديد. شيخ على كبير و فرزندانش (محمّد حسين و محيى الدّين) همگى از علماى بلندمرتبه و مدرّسان برجسته اصفهان شمرده مى شدند. گويا شيخ على كبير سالهاى آخر عمر خود را در مشهد مقدّس به سر برده و در همان جا دار فانى را وداع گفته است. مقبره وى در زيرزمين مدرسه ميرزاجعفر و جنب مقبره شيروانى و سبزوارى واقع است. از او رساله ها و نگارشهاى بسيارى در زمينه هاى گوناگون: فقه اصول فقه حديث تفسير و اعتقادات باقى مانده كه ذكر تمامى آنها از حوصله اين مقال خارج است. در اين جا به دو كتاب مهمّ ايشان در رد بر صوفيه و حكما اشاره مى كنيم:

1. زادالمرشدين فى رد الصوفية.

2. السهام المارقة عن اغراض الزنادقة.

وى در اين دو نگارش به زشتى و با تعبيرهاى ناروا از عرفا و فلاسفه ياد مى كند و همچنين در كتاب دوّم فهرستى از كتابهايى كه در ردّ تصوّف و عرفان نوشته شده ارائه مى دهد.

براى آگاهى بيش تر از فهرست آثار وى و برخى نكته هاى ديگر مى توان به الروضةالنضرة صفحه 404 و الكواكب المنتشرة صفحه 545 مراجعه كرد.

( 321 )

* * *

علاّمه مولى محمّدباقربن محمّدتقى مجلسى (1037 ـ 1110هـ. ق.)

علاّمه مجلسى نويسنده موسوعه عظيم روايى بحارالانوار و از برجسته ترين علما و فقهاى قرن يازدهم كه سوانح زندگى و شرح احوال وى از عهده اين بحث برنمى آيد. براى آشنايى با زندگانى او مى توان به كتب الفيض القدسى حاجى نورى و زندگينامه علاّمه مجلسى از مصلح الدّين مهدوى و… مراجعه كرد.

در اين جا منظور ما بررسى روابط وى با عرفا صوفيه و حكما و فلاسفه است. چنانكه گفته شد در اواخر عهد صفويّه مخالفت فقها با صوفيه تشديد شد و در اين ميان علاّمه مجلسى با توجّه به نفوذ در خور ملاحظه اى كه در دستگاه صفوى داشت نقش مهمّى را ايفا مى كرد. وى علاوه بر اقدامات عملى و تحت فشارقراردادن صوفيان و منع ايشان از برپاكردن حلقه هاى ذكر در نوشته هاى بسيار عقايد ايشان را رد و بويژه در عين الحياة به شرح دليلهايى در ردّ آنها اقامه كرد. علاّمه مجلسى در جايى ديگر بر پشت نسخه اى از تهذيب شيخ طوسى نوشته:

(من چون ديدم كه مردم به صوفيه بدعت گذار و حكيمان زنديق مى پردازند اين بود كه دربرابر آنها آثار ائمّه معصومين را در ميان آنها پراكنده ساختم با اين كه مى شنيدم كه دشمنان و مخالفان ما را حشوى مى خوانند.)212

مجلسى همچنين از افرادى كه زمانى در پى علوم عقلى بوده و پس از آن رو به احاديث اهل بيت (ع) آورده اند تقدير شايان مى كند.213 او در شرح بعضى احاديث ذكرشده در بحارالانوار نيز به ردّ مطالب عرفا و حكما مى پردازد و همچنين در پاسخ پرسشهاى ملاّخليل قزوينى كه نظر و عقيده علاّمه مجلسى را در مورد حكما متصوفه و اخبارى گرى جويا شده بود به اجمال ديدگاه خود را بيان مى دارد. در اين جا نص عبارت خودِ وى را در پاسخ سؤال اوّل از همين رساله ياد مى كنيم:

(… امّا مسأله اوّلى يعنى طريقه حكما و حقيقت بطلان آن را بايد

( 322 )

دانست كه حق تعالى اگر مردم را در عقول مستقل مى دانست انبياء و رسل براى ايشان نمى فرستاد و همه را حواله به عقول ايشان مى نمود و چون چنين نكرده و ما را به اطاعت انبياء مأمور گردانيده و فرموده است. (ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) پس در زمان حضرت رسول (ص) در هر امرى به آن حضرت رجوع نمايد و چون آن حضرت را ارتحال به عالم بقا پيش آمد فرمود كه (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى) و ما را حواله به كتاب خدا و اهل بيت خود نمود و فرمود كه كتاب با اهل بيت من است و معنى كتاب را ايشان مى دانند پس ما را رجوع به ايشان بايد كرد در جميع امور دين از اصول و فروع دين و چون معصوم غايب شده فرمود كه: رجوع كنيد در امور مشكله كه بر شما مشتبه شود به آثار ما و راويان احاديث ما پس در امور به عقل خود مستقل بودن و قرآن و احاديث متواتره را به شبهات ضعيف حكما تأويل كردن و دست از كتاب و سنّت برداشتن عين خطا است….)

(متن كامل اين رساله تاكنون چندين مرتبه به چاپ رسيده از جمله به همراه مجموعه (دين و سياست در دوره صفوى) با تصحيح رسول جعفريان/ 258 ـ 267.)

* * *

شيخ ملاّفضل الله بن ملاّمحمّدشريف بن شاه فضل الله كاشانى (1033 ـ 1112)

پدر وى داماد شاه مرتضى (والد ملاّمحسن فيض كاشانى) بود و از علماى مشهور كاشان در فقه و حديث به شمار مى آمد ولى نوشته اى از او باقى نمانده. وى داراى دو فرزند عالِم به نامهاى: ملاّعلاّمى و ملاّشاه فضل الله بوده است.

شاه فضل الله در سال 1033 متولّد و وفاتش در سال 1112 يا 1113 بوده است. مرقد وى در باغهاى ملكى وى نزديك به گذر مشهور حاجى ابراهيم محلّه علياى قمصر

( 323 )

است و عبارات منقور بر سنگ مزار او چنين است:

(قد اتفق وفات المولى الفاضل العالم العامل المفتى فى زمانه المنيف الغريق فى بحار رحمة الملك اللطيف شاه فضل الله بن محمدشريف فى ذى الحجة اثنى عشرة و مائة و الف من الهجرة النبويّة على صادعه و اله الف صلوة و تحيّة 27 صفر 1112.)

از زندگى ملاّشاه فضل اللّه و چگونگى تحصيل و پيمودن مدارج علمى ايشان اطّلاعى در دست نيست ولى از بسيارى و گوناگونى نوشته هاى ايشان پى به مقام والاى علمى ايشان و زندگى پربركتشان مى توان برد.

برخى از آثار ايشان در مقدّمه اى كه آيت الله نجفى مرعشى بر كتاب معادن الحكمة علم الهدى فرزند فيض نگاشته است ذكر شده كه عبارتند از:

1. تعليقه بر تفسير اصفى فيض كاشانى.

2. رساله در جبر و تفويض و در آن به ردّ مطالب صدرالمتألّهين پرداخته است.

3. تعليقه بر رساله حق ّالمبين فيض و در آن به شدّت مطالب عرفا و صوفيّه و آراى فيض را رد كرده است.

4. تعليقه بر شرح ميبدى بر ديوان حضرت امير(ع).

5. تعليقه بر شرح لمعه دمشقيّه.

6. رساله در نماز در مكان غصبى.

(نسخه هاى اين 6 رساله در كتابخانه شخصى مرتضى مدرّسى چهاردهى بوده است).

7. شرح بر وافى فيض كه نسخه اى به خط مصنف در كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى در قم و نسخه ديگرى (حواشى بر كتاب عقل و علم و مشتمل بر حدود 4260 بيت كتابتى) در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى تهران موجود است.

8. تعليقه بر تفسير صافى فيض كاشانى.

( 324 )

9. مناهج السعادة در اعتقادات دربردارنده 5 منهج كه گويا بسيار گسترده بوده ولى نسخه كامل آن در دست نيست تنها قسمتى از ابتداى كتاب تا اواخر منهج اول (حدود 350 صفحه) در كتابخانه شخصى آقاى حسن عاطفى موجود است.

10. شرح تجريد در دو جلد.

11. كتابى به نام حبل المتين كه نسخه اصلى در كتابخانه ميرزا ابوتراب نامى بوده است.

12. شرح بر تشريح الافلاك شيخ بهائى (الذريعة 2/187.)

13. مجموعه اى كه چند رساله مختصر از ايشان را در بر دارد در كتابخانه مرحوم علاّمه فيضى موجود است.

14. مجموعه رساله ها در موضوعهاى گوناگون در كتابخانه بعض علماى كاشان موجود است. شاه فضل الله ذوق شعرى نيز داشته و تخلّص شعرى ايشان همّت بوده است. از ايشان دو فرزند برومند به نامهاى: ملاّعبدالحى و ملاّعبدالقيّوم باقى مانده كه گويا هردو از علما و دانشمندان زمان خود بوده اند و مرقد هر دو تن در جوار مزار والدشان در محلّه علياى قمصر ديده مى شود.

آيت الله نجفى مرعشى در مقدّمه معادن الحكمة علم الهدى از ايشان مطالبى نقل مى كند:

(… و عبّر فى اوّل تعليقته على الاصفى و على الصافى عن صاحب الوافى بخال والدتى فهو نافلة اخت المولى محسن الفيض الكاشانى و لم اقف على سنة وفاته … و يظهر من كتاباته تبحّره فى الفنون العقليّة و السمعيّة و مخالفته للصوفية و العرفاء و الفلاسفة.

و بالجملة الرجل عالى الكعب فى المسائل العلميّة لكن الاسف انه لم يذكر اسمه فى كتب المعاجم و لا وقفت على شيئ من ترجمة حياته سوى ما استفدته من مؤلفاته.)214

( 325 )

* * *

مولى محمّدسعيد لا هيجى گيلانى (م: در قرن 12).

از علماى ساكن اصفهان كه در اوايل قرن 12 مى زيسته است. متأسفانه از زندگى و شرح حال او اطّلاعى در دست نيست. آقابزرگ تهرانى در الكواكب المنتشرة صفحه 312 و 313 از چند تن با اين نام ياد كرده است ولى نشانه و قرينه اى دال بر اتّحاد يكى از ايشان با صاحب ترجمه موردنظر ما يافت نشد و نكته هاى جديد بستگى به تحقيقات گسترده تر و ديدن نسخه هاى خطّى به جاى مانده از او دارد.

وى در سال 1129هـ. ق. رساله اى در ردّ صوفيه وحدت وجودى نگاشته به نام: (الردّ على اهل الشّهود القائلين بوحدةالوجود) و در اصفهان از نگارش آن فراغت جسته است.215

از اين رساله نسخه هايى در دست است ازجمله نسخه اى در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 874 و نسخه اى در كتابخانه دانشگاه اصفهان به شماره 299. در ضمن فيلم نسخه دانشگاه اصفهان در مجموعه ميكروفيلمهاى دانشگاه تهران به شماره 4555 موجود است. نسخه اى ديگر از آن متعلّق به كتابخانه شخصى جناب آقاى استادى بوده كه گويا به كتابخانه عمومى آيت الله نجفى مرعشى منتقل شده است.216

* * *

مولى ميرمحمّدنصيربن محمّدمعصوم بارفروشى (حوالى قرن 12)

او فقيهى اخبارى مشرب و گويا پس از علاّمه مجلسى مى زيسته است; چراكه در نگارشهاى خود از بحارالانوار و مراةالعقول مجلسى نقل مى كند وى در آثار خود فلاسفه را موردانتقاد قرار داده و نوشته ها و متنهاى فلسفى را از مصاديق كتابهاى ضلال دانسته است. علاوه بر آن پيروان ايشان را نيز كه به گمان او از ائمّه معصومين دور شده و به اقوال حكما و متصوّفه دل خوش كرده اند موردنكوهش قرار داده است. از شرح حال او اطّلاع چندانى در دست نيست. تنها آقابزرگ تهرانى در جاهايى از الذريعة و نيز

( 326 )

كواكب المنتشرة (صفحه 779) نكته هايى درباره وى بيان كرده است. اين نكته نيز روشن است كه او دست كم در اواخر دوران حيات خويش در بارفروش (بابل كنونى) مى زيسته و در همان جا از دنيا رفته و دفن شده است. مزار وى شناخته شده و معروف است و پس از او نيز بزرگانى چند در آن جا به خاك سپرده شدند ازجمله ملاّمحمّد اشرفى از فقهاى عصر ناصرى.

آثار نوشتارى او كه تاكنون از آن آگاه شده ايم عبارتند از:

1. نوراليقين فى اصوال الدّين: با عناوين: (مراة مراة) و در بردارنده اخبار و روايات در اصول دين است در ده فصل. فهرست فصلهاى كتاب را مى توان در فهرست نسخه هاى خطّى كتابخانه آستان قدس 14/596 ملاحظه كرد. از اين كتاب دو نسخه در الذريعه 24/387 معرّفى شده و نسخه اى نيز در آستان قدس رضوى به شماره 11243 موجود است. نسخه اى ديگر هم در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران است به شماره 3827 .217

وى پس از مقدّمه مختصرى در حمد و ثناى پروردگار و سلام و صلوات بر ائمّه(ع) كه در تصليه به ذكر يكايك ائمّه با اوصافى خاص پرداخته و ضمن آن با براعت استهلال زيبايى اسامى كثيرى از كتابهاى شيعى را ذكر مى كند. آخرين كتابهاى يادشده از حيث تاريخ نگارش كتابهاى علاّمه مجلسى است و اين مى تواند نشانه اى باشد بر اين كه وى پس از علاّمه مجلسى مدّت زمان طولانى اى در قيد حيات نبوده است. پس از آن به ذكر نكته هايى درباه خود پرداخته و مى نويسد:

(.. لما بلغ سنى العشرين اشتقت البصيرة فى الدين فطالعت كتباً فاذا شرح القوشچى مضل مبين و رأيت الشفاء مرضاً و لم اجد فى الاشارات الى الحق سبيلاً… فيأست من الجميع و توكلت علي….)

آقابزرگ تهرانى به هنگام معرّفى اين كتاب مى نويسند:

(… فيصف كتب الفلسفة باوصاف الضلال… فالمؤلف فيلسوف

( 327 )

يخالف الفلسفه و عارف يعارض العرفان من اتباع محمدطاهرالقمى الذين يمشون بالشيعة مشى اهل السنة….)218

2. جنّةالسّاعى: در اخلاق و به عربى كه با استفاده از اخبار و احاديث معصومين آن را ترتيب داده است و چون داراى مذاق اخباريان بوده در مقدّمه هم بر اصوليان خرده گرفته و هم از صوفيه زمان خود خورده گرفته است. او در مقدّمه از ديگر نوشته هاى خود همچون: نوراليقين مرآةالمصلين و حديقة الداعى ياد كرده است و معلوم مى شود كه جنّةالسّاعى را پس از آنها نوشته است. پاره اى از عبارتهاى نويسنده در ابتداى كتاب چنين است:

(بسمله حمد له … اما بعد فيقول محمد نصير ظهر قول سيدالانام محمد(ص): والارض ملئت ظلما و جورا لمن كان عقيلاً لان تفسير القرآن وكّل الى العمرئين و الحديث قيّد و خصّص برأى الاصوليين كانهم لا يرونه برأسه كفيلا و قدم على الاصول الفضول و اشرك المنطق بالله الخالق… و يدرسون كتب المخالفين و يتركون حديث الصادقين و لا يحصلون براهين اصول الدين تحصيلا… و يطولون ادلةالحق تطويلا… و يتغنون بالاذكار كالصوفية شر الاحزاب و يسمونهم المسلمين مع دعوى الوصول و كشف الحجاب… و حلقوا اللحى و فتلوا الشوارب و ردوا تفسير الشيخ بهاءالدين للشارب… و ما لم يذكر من الاوضاع المبتدعة اكثر ممّا ذكرناه و تذكرت (فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنةالله) فاردت ان افصل الحق لطالبيه تفصيلا فوفقت لاتمام نوراليقين فى اصول الدين و الشروع فى تحقيق الفروع فى مراآة المصلين و جعل الله فى حديقةالداعى للداعين سلسبيلا فبقى علم الاخلاق فشرعت فى هذا الكتاب و سميته جنةالساعى.)

( 328 )

سپس به ذكر احوال شمارى از اولياء همچون: عبدالمطلّب ابوطالب سلمان ابى ذر عمّار مقداد و… مى پردازد و پس از آن به شرح حديث حضرت امام صادق (ع) را راجع به جنود عقل و جهل در 34 بخش مى آورد. نسخه اى از اين كتاب در الذريعة 5/158 معرّفى شده و نسخه ٌ ديگرى هم در كتابخانه شخصى استاد فرزانه سيّدمحمّدعلى روضاتى در اصفهان موجود است كه ايشان خود در جلد اوّل فهرست كتابهاى خطّى كتابخانه هاى اصفهان صفحه 69 - 79 به شرح به شناساندن آن پرداخته است.

* * *

مولى على بن حسين كربلايى (م: در 1136)

وى از علماى عصر شاه سلطان حسين صفوى و مدرّسان رسمى مدرسه مريم بيگم اصفهان است. چندان آگاهى از شرح حال و زواياى حيات او نداريم ولى نگارشها و آثار فراوانى از خود برجاى گذاشته است. وى در دو زمينه فقه و اصول دين دست به نگارش زده كه برخى از كتابها و نوشته هاى وى را در كواكب المنتشرة آقابزرگ تهرانى مى توان يافت.219 در اين جا تنها عنوانهاى كتابهاى كلامى و اعتقادى او را كه مربوط به بحث ماست ذكر مى كنيم:.

1. انوارالهداية كه در سنه 1107 كتابت شده و نسخه اى از آن در آستان قدس رضوى به شماره 1212 موجود است موضوع اين كتاب تفسير قرآن كريم است به زبان فارسى.

2. العجالة فى تحقيق لفظ الجلالة.220

3. الجواهرالسليمانيّة فى امرالنيّة.221 (آن را جهت شاه سليمان صفوى نگاشته است).

4. معراج السّالكين الى الحق و اليقين به عربى و در اصول دين.222

5. سراج السّالكين به فارسى در يك مقدّمه و چند فصل و يك خاتمه كه آن را براى شاهزاده مريم بيگم و راجع به اعتقادات صحيحه و ردّ آراى حكما و صوفيه و خصوصاً

( 329 )

ابطال مسأله وحدت وجود و در سنه 1097 نگارش نموده است. نسخه اى از اين رساله در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى به شماره 6663 موجود است.223

* * *

سيّدمحمّد طباطبايى اصفهانى نجفى بروجردى (م:حدود 1165)

سيّدمحمّدبن عبدالكريم حسنى حسينى طباطبايى جدّ سيّد بحرالعلوم و آيت الله بروجردى در اواخر قرن 11 در زمان سلطنت شاه سليمان صفوى در اصفهان متولّد شد و پس از تحصيلات مقدّماتى مدّتى در جوانى در بروجرد به تحصيلات عاليه اشتغال ورزيد و سپس راهى نجف اشرف شد تا از مدرّسان و استوانه هاى حوزه علميه ديرپاى نجف اشرف بهره برد. وى در همان جا ساكن شد و پس از كسب كمالها و به پايان بردن تحصيلات به تدريس و نگارش در همان بلده مباركه مشغول گرديد. البته در خلال اين مدّت مسافرتهايى نيز به ايران و اصفهان و ديگر نقاط داشت تا اين كه در يكى از سفرها كه در اواخر عمرش و حوالى سنه 1160 صورت گرفت مدّتى در كرمانشاه اقامت كرد و سرانجام به درخواست اهالى بروجرد كه در آن زمان شهرشان تحت نفوذ برخى رؤساى فِرَق صوفيه قرار داشت به بروجرد منتقل گرديد و به ارشاد و هدايت مردمان آن سامان مشغول شد. وى تا پايان عمر در همان بروجرد ساكن بود و در همان جا دار فانى را وداع گفت و بنا به وصيّت خويش بر سر راه زوّار مشاهد مشرّفه و عتبات عاليات به خاك سپرده شد. مقبره او اينك در بروجرد مزار مشهورى است كه مردم از اطراف و اكناف به زيارت آن مى روند. او در دوران حيات خويش با متصوفه و سلاسل صوفيه در نزاع بود و از عقايد ايشان در مواعظ و منابر خويش تبرّى مى جست. مقام والاى او از ملاحظه انبوه نگارشهاى او روشن مى شود كه در زمينه هاى مختلف فقه اصول كلام عقايد و… است.

فهرست دراز دامن آثار و كتابهاى ايشان در تاريخ بروجرد 2/142 ياد شده است و در اين جا به ذكر بعضى از نوشته هاى ايشان در ارتباط با حكمت و كلام مى پردازيم:

( 330 )

1. تحفة الغرى فى حقيقة الايمان: اين رساله در 1126 در اصفهان نوشته شده و نسخه اى از آن به همراه چندين رساله ديگر هميشان در سال 1406 ق. در قم به صورت عكسى به چاپ افست رسيده است.

2. رسالة فى عصمة الائمة: همراه مجموعه ياد شده در بالا به صورت عكسى چاپ شده است.

3. فايده در اثبات افضليّت چهارده معصوم بر تمامى خلق: همراه مجموعه بالا چاپ شده.

4. تفسير برخى آيات و شرح بعضى احاديث در مسائل اعتقادى: همراه مجموعه فوق چاپ شده.

5. رساله در ردّ شبهه ابن كمونه: در اين رساله پس از طرح شبهه به جوابهاى صدرالمتألّهين و ملاّشمسا گيلانى در حلّ اين شبهه پرداخته شده است. سپس انتقادها و اعتراضهاى خود را بر اين دو جواب و نيز خرده گيريهايى بر برهانهاى اثبات واجبِ مطرح شده توسط ملاّصدرا استدلالى مطرح مى كند و در آخر خود جوابى ديگر در حلّ شبهه ابن كمونه ارائه مى دهد. اين رساله نيز همراه مجموعه ياد شده در فوق چاپ شده. اين مجموعه رسائل چاپى از آثار سيّدمحمّد طباطبايى بروجردى كه به صورت عكسبردارى از نسخه خطى رسائل او و به گونه افست به چاپ رسيده و در تيراژى محدود به نام مجمع الفوائد عدضه شده است. اين اثر دربردارنده رساله هاى ياد شده در بالا و رساله هاو فوائد بسيار ديگر در موضوعات: فقه اصول و… از همو.

6. الاعلام اللامعة فى شرح الزيارة الجامعة.

7. رسالة فى مسئلة الجبر و الاختيار: اين دو رساله چاپ نشده و نسخه اى نيز از آنها نمى شناسيم. براى شرح بيش تر در شناخت ايشان و خاندان بروجردى و ارتباط علماى مختلف اين خاندان با يكديگر مى توان به رساله اى كه آيت الله بروجردى تحت عنوان:خاندان آيت الله بروجردى نگارش كرده است و توسط على دوانى تصحيح و

( 331 )

ترجمه شده (بويژه/101 - 122) مراجعه كرد.

* * *

ملاّاسماعيل مازندرانى خواجويى (حدود 1100 - 1173)

ملاّمحمّداسماعيل بن محمّدحسين بن محمّدرضا مازندرانى اصفهانى خواجويى فقيهى محقّق و حكيمى متألّه و عارفى عامل بوده است. وى از مدرّسان عالى مقام و اعاظم علماى اماميّه در عصر خود بوده و دراثر مساعى او و چند تن از معاصران او حوزه برافكنده شده اصفهان دراثر هجوم افاغنه بار ديگر مركزيّت خود را به دست آورد. وى علاوه بر تخصّص در فقه و اصول و كلام و حديث و تفسير حوزه فلسفى گرمى داشته و گذشته از مقامات كم نظير علمى از زُهّاد زمان خود محسوب مى شود. مشايخ او در روايت و درايت شيخ حسين ماحوزى و مولى محمّدجعفربن محمّدطاهر خراسانى اصفهانى بوده اند و در علوم نقلى و عقلى از فاضل هندى صاحب كشف اللثام و شايد از حكيم متألّه ملاّمحمّدصادق اردستانى و ملاّحمزه گيلانى استفاده كرده است.

از شاگردان او ملاّمهدى نراقى (م: 1209) و مولى محمّدبن محمّدرفيع بيدآبادى گيلانى اصفهانى (م: 1207) مولى محراب گيلانى (م: 1217) و ميرزاابوالقاسم مدرّس خاتون آبادى اصفهانى (م: 1202) را مى شناسيم.224 وى نوشته هاى بسيارى (حدود 150 رساله) دارد و فهرست گسترده آنها را سيّدمهدى رجايى در مقدّمه اى كه بر مجموعه رساله هااعتقادى خواجويى نوشته(كه در دو مجلّد در قم چاپ شده) آورده است. در اين جا بعضى از آنها را كه در پيوند با بحث ماست ذكر مى كنيم:

1. رساله در ابطال زمان موهوم كه آن را در ردّ محقّق خوانسارى و دفاع از رأى ميرداماد در تحقيق حدوث دهرى نوشته است و در جلد چهارم منتخبات آثار حكماى الهى ايران صفحه 238 به بعد چاپ شده است.

( 332 )

2. ثمرةالفؤاد يا هدايةالفؤاد الى نبذ من احوال المعاد كه در جلد چهار منتخبات صفحه 156 به بعد چاپ شده.225

3. الجبر و الاختيار.

4. حاشيه بر اصول كافى.

5. ذريعةالنجاة من مهالك تتوجه بعد الممات.

6. الرد على الصوفيه.

7. الاربعين فى الحديث كه چاپ شده است.

8. رساله اى در رد بر وحدت وجود.

9. الفوائدالرجاليه كه چاپ شده است.

10. رساله اينيّه در نفى مكان و اَيْن از خداوند متعال.

11. مفتاح الفلاح فى شرح دعاءالصباح. اين كتاب هم چاپ شده است.

12. مجموعه رسائل الاعتقاديّه كه در دو جلد و دربردارنده 25 رساله از رسائل او به تحقيق سيّدمهدى رجايى چاپ شده است.

13. مجموعة الرسائل الفقهيه كه در دو جلد و دربردارنده 37 رساله از رساله هاى وى چاپ شده است.

ملاّاسماعيل خواجويى در معاد و در حدوث دهرى توجّهى به عقايد و رسائل ملاّصدرا نداشته و به سبك حكماى قبل از ملاّصدرا بحث كرده و در رساله اى جداگانه مسأله وحدت وجود را به شدّت رد كرده است.

* * *

شيخ يوسف بن احمد بحرانى (1107 ـ 1186 هـ. ق.)

شيخ يوسف بن احمدبن ابراهيم عصفورى درازى بحرينى معروف به صاحب حدائق در بحرين متولّد شد و علوم مقدّماتى را نزد والد خود شيخ احمد فرا گرفته سپس در درس مدرّسان و علماى برجسته اى همچون شيخ حسين ماحوزى

( 333 )

شيخ احمد بلادى و ملاّعبدالله بلادى حاضر شد و به درجات رفيعى در مباحث فقهى و ساير فنون دينى دست يازيد. وى سپس به دليل يورشهايى كه از جانب بعضى قبيله هاى جنوبى به بحرين صورت مى گرفت و آن نواحى را ناامن كرده بود به ايران مهاجرت نمود و مدّتى در شيراز ساكن گرديد. در همين ايّام بود كه مقدّمات دوازده گانه كتاب بزرگ خود: الحدائق الناظرة را در شيراز نوشت و در آن انتقادهايى بر مبانى اصوليان وارد آورد.

او پس از چندى به كربلا هجرت كرد و سالهاى پايانى عمر خود را در آن جا سپرى كرد.

سرانجام وى در ربيع الاوّل سال 1186 قمرى وفات يافت. از آثار و كتابهاى وى گذشته از نگارشهاى فقهى كه مهم ترين بخش نوشته هاى او را تشكيل مى دهد و نيز جوابهاى مسائل مختلفى كه در پاسخ پرسشهاى گوناگون و بسيار فقهى اصولى رجالى حديثي… نگارش شده مى توان به عناوين زير كه در زمينه مسائل اعتقادى و اصول دين نگارش يافته اشاره كرد:

1. اربعون حديثاً.

2. الاسلام و الايمان.

3. الشهاب الثاقب فى معنى الناصب.

4. انيس المسافر و جليس الحاضر كه كشكولى است محتوى مطالب گوناگون ازجمله: بخشهايى در مباحث اعتقادى. اين كتاب تاكنون چندين بار چاپ شده است.

5. الدررالنجفيّة دربردارنده درّه هايى در مباحث گوناگون كه پاره اى از آنها در مباحث اعتقادى و اصول دين است.

6. النفحات الملكوتيّه در ردّ صوفيه و فلاسفه و اهل عقل و اصوليان كه در آن به عقايد صدرالمتألّهين و ملاّمحسن فيض و… خرده مى گيرد.

7. حواشى بر شرح شمسيّة در منطق.

( 334 )

شيخ يوسف بحرانى در بخشهايى از كتاب معروف خود: لؤلؤةالبحرين نيز از صدرالمتألّهين و فيض كاشانى بد مى گويد از جمله در صفحه 132 تحت عنوان: ميرزاابراهيم فرزند صدرالمتألّهين نوشته:

(كان فاضلاً عالماً متكلماً جليلاً نبيلاً جامعاً لا كثرالعلوم سيما فى العقليات و الرياضيات قال بعض اصحابنا بعد الثناء عليه: و هو فى الحقيقة مصداق: يخرج الحى من الميت.)

و نيز در صفحه 121 همان كتاب درباره فيض كاشانى عباراتى دارد كه ترجمه قسمتى از آن بدين شرح است:

(… فيض نوشته هايى دارد كه براساس مبانى صوفيه و فلاسفه نگاشته شده و نزديك به كفر است مثل آنچه كه راجع به وحدت وجود گفته است. من بر رساله قبيحى از او واقف شدم كه در آن به روشنى اين مطلب را بيان كرده و نيز برپايه عقايد ابن عربى زنديق سخن رانده و نقل قولهاى فراوانى از او كرده. ما برخى از مطالب آن رساله و رسائل ديگر او را در كتاب خودمان النفحات الملكوتية فى الرد على الصوفيه ذكر كرده ايم.)

* * *

ملاّفتحعلى بن حسنعلى (اواخر سده 12 و اوايل قرن 13)

وى كتابى دارد به نام: تحفةالفقير الى الامير يا الشهاب الثاقب فى ابراز المذاهب كه آن را در تهران و درباره مذاهب ناهماهنگ و ناهمساز و رد بر حكما و صوفيه در يك مقدّمه و 5 باب و هفت مقام به عربى نگاشته و به شاهزاده على خان اهدا كرده است.

نسخه اى از اين كتاب در مدرسه عالى شهيد مطهّرى تهران به شماره 6490 موجود است كه در صفر 1227 ق و در 143 برگ 23 سطرى كتابت شده. وى در تحفةالفقير به چند كتاب ديگر خود اشعار داشته ازجمله:

( 335 )

2. انوارالبهيه عن الملتقطات الفتحيه الملقب بدرالنضيد.

3. مونس الفريد.

4. مجمع المقربين.

5. روضةالمحدثين.

6. مطمرالفاصل بين الحق و الباطل.

7. لئالى الهيه كه جارى مجراى كشكول است و….226

* * *

سيّدمحمّدعلى طباطبايى شيرازى

سيّدمحمّدعلى بن محمّد مؤمن حسنى حسينى طباطبايى بهبهانى شيرازى از علماى اواخر سده 12 و اوايل سده 13 در بهبهان چشم به دنيا گشود و محلّ سكونت او شيراز بود. اطّلاع چندانى از نحوه زندگانى و تحصيل او در دست نيست ولى به گواهى آثار و نوشته هاى باقى مانده از او روشن مى شود با اهل عرفان و حكمت ميانه خوبى نداشته است.

او با كمك عالم فاضل ميرزامحمّدهادى كتاب دراز دامن و گسترده اى به نام الرد على الصوفية و الفلاسفة نگاشته و در آن انتقادهاى فراوانى از صدرالمتألّهين كرده و در پاره اى جاها هنگام نقل عبارتهاى اسفار از آخوند ملاّصدرا با سخنان ناشايست و غيرمناسب ياد مى كند. وى همچنين در اين كتاب اسامى شمار زيادى از كتابهاى نوشته شده در ردّ تصوّف و حكمت و عرفان را ياد كرده و از برخى از آنها مطالبى نقل مى كند. نسخه اى از اين كتاب همراه مجموعه كتابهاى موقوفه فراهانى در كربلا موجود بوده است.227

وى سال 1218 ق دست به كتابت مجموعه رسائلى برضدّ تصوّف و عرفان مى زند كه از آن ميان برخى نوشته خود وى بوده و شمارى از رسائل نيز از آثار علماى ديگر و مقدّم بر او بوده است. اين مجموعه كه تمامى آن به خطّ صاحب ترجمه است

( 336 )

اكنون در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 6634 موجود است و فهرست كتابهاى نگارش شده به خامه ايشان و در پيوند با بحث ما عبارت است از:

1. گزينش تحفه عبّاسى ملاّمحمّدطاهر قمى.

2. رساله فى الرد على الفلاسفة و الصوفية: به عربى و در 4 صفحه كه نويسنده ادّعا مى كند مطالب آن در دوشنبه 4 رمضان 1218 بدو الهام شده است.

3. رسالة فى ان توجيه كلمات الملاحدة كالصوفية و الفلاسفة حرام بالكتاب و السنة والاجماع من الامامية به عربى و در 6 صفحه در شنبه جمادى الاولى 1218 نوشته شده و محتويات آن از اسم طولانى رساله فهميده مى شود.

4. نقض المشاعر: اين اثر را براى مولى محمّدعلى لا هيجانى نوشته و اوّل صفر شروع و 15 جمادى الاولى 1218آن را به پايان برده است. شرحى است مختصر و مزجى در نقض و ردّ مشاعر صدرالمتألّهين شيرازى به زبان عربى. غير از اين نسخه از اين رساله نسخه اى ديگر نيز در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است به شماره 8434 كه نام كامل رساله در آن نسخه عبارت است از: نقض المشاعر فى دفع شبهات الفيلسوف الشيرازى لاثبات عينية الوجود.

* * *

ميرزاابوالقاسم بن محمّدحسن گيلانى جاپلقى قمى

معروف به صاحب قوانين (1150 ـ 1232 هـ. ق.)

ميرزاى قمى از مجتهدّان محقّق و برجسته عصر قاجاريّه است. او در سال 1150 قمرى در قريه جاپلق متولّد شده و در حوزه هاى علميه قم اصفهان و كربلا محضر بزرگانى همچون آقاباقر بهبهانى معروف به وحيد و آقاسيّدحسين خوانسارى و شيخ محمّدمهدى فتونى را درك كرده است. او پس از گذراندن دوران تحصيل در عتبات به ايران بازگشت و در قم ساكن گرديد. در همان جا حوزه تدريس علوم منقول از فقه و اصول را داير كرد و در محضر ايشان شاگردان نخبه و مجتهدّان زبده اى همچون:

( 337 )

شيخ اسداللّه شوشترى و سيّدمحسن اعرجى و حاج محمّدابراهيم كلباسى و سيّدمحمّدباقر حجّةالاسلام شفتى و سيّدعبدالله شبّر و عدّه كثير ديگرى از اعلام اماميّه در قرن 13 تربيت شدند. وى داراى آثار بسيار بوده و در بعضى منابع رقم نوشته هاى او را چه كتابهاى بزرگ و چه رساله هاى كوچك حدود 1000 كتاب و رساله ذكر كرده اند كه قدرى اغراق آميز به نظر مى رسد. از نوشته هاى معروف او كه به چاپ رسيده و به بحث ما مربوط است مى توان اين عنوانها را ذكر كرد:

1. رساله اى در اصول دين كه چاپهاى بسيار دارد.

2. جامع الرّسائل دربردارنده 20 رساله مختصر در مباحث مختلفه اصول و فروع دين و تمامى آنها در پايان چاپ سنگى كتاب غنائم الايّام چاپ شده است.

3. رساله در بحث از اراده خداوند كه ابتدا در مجلّه نور علم و سپس در مجموعه 17 رساله توسط جناب آقاى استادى تصحيح و چاپ شده است.

4. نامه هاى گوناگون او در بعضى مجلّه ها به سعى استاد مدرّسى طباطبايى چاپ شده است.

در كتابهاى ويژه شرح حال علما از شاگردى ميرزاى قمى نزد اساتيد معقول سخنى به ميان نيامده و اين طور كه از ظاهر امر پيدا است او خود با مطالعات شخصى در متون كلامى و فلسفى و تعمّق در آنها سعى بر فراگيرى آرا و مطالب حكما و فلاسفه داشته است. وى با مبانى صوفيه و عرفا و حكما سخت مخالف بوده و بدانها بى اعتقاد بوده است ولى از آن جايى كه مردى پارسا و محتاط بوده و از سوى ديگر در جمع عرفا و حكما به افرادى برمى خورد كه در درستى و پاكى و تديّن و تقيّدشان به شرع مجال هيچ گونه ترديد و تشكيكى نبود هماره مى كوشيد خرده گيرى به گفتار حكما را از حدّ شايسته خود فراتر نبرد.

از بررسى آثار او اين نكته روشن مى شود كه او پيوسته در اين انديشه بود كه چنين سخنانى از جانب حكما و عرفا ناگزير بايد تأويلى برابر شريعت داشته باشد و نمى تواند

( 338 )

به همين معانى ظاهرى و مداليل ابتدايى مراد و منظور حكما و عرفا باشد. ميرزا خود با برخى از بزرگان اهل سلوك و عرفان و نيز ارباب فلسفه و حكمت روابطى گرم و صميمانه داشته است. به عنوان مثال آقامحمّد بيدآبادى رساله اى به تقاضاى ميرزا و خطاب به او مى نگارد. مجذوب عليشاه كبوتر آهنگى از اقطاب سلسله صوفيه نعمةاللهى در ديباچه كتاب خود: مراحل السالكين از ميرزا به نيكى ياد كرده و خود را شاگرد او مى خواند.

ملاّعلى نورى حكيم برجسته معاصر ميرزا در فرعها شرعيّه مقلّد او بوده و نامه نگاريهايى با او داشته است كه نشان دهنده ارادت حكيم به ميرزاى قمى است (شمارى از اين نامه ها در جامع الشّتات چاپ شده) و نيز در سال هاى آخر عمر ميرزا حوالى 1230 و 1231 هجرى قمرى كه ميرزا به منظور زيارت مرقدهاى پاك ائمّه عراق سفرى به عتبات مى كند در كربلا ملاقاتى با شيخ احمد احسايى داشته كه پس از مباحثه هاى علمى اجازه اى به وى مى دهد.

از ميرزاى قمى آثارى مستقل در نقد فلسفه و عرفان و مبانى آن در دست است كه به ذكر پاره اى از آنها مى پردازيم:

1. نامه اى به فتح عليشاه قاجار كه آن را حدود سال 1230 در اواخر عمر خويش نگاشته و در آن به شرح بر مبانى فلاسفه خرده گرفته و آنها را مورد نقد و ايراد قرار داده است.

2. رساله در ردّ صوفيان كه در آن به شرح دعاوى آنان را مبنى بر كشف و شهود حقايق رد مى كند. اين رساله به همراه جامع الشّتات و نيز متن كامل آن در طرائق الحقائق 1/219 چاپ شده است.

3. حواشى بر رساله الرقيمة النورية نوشته ملاّعلى نورى. ميرزا از آن جايى كه ملاّعلى نورى را مردى صالح و پاى بند به شرع مى دانست و از طرفى اعتقاد فلاسفه وحدت وجودى را به قاعده (بسيط الحقيقة كل الاشياء) شرك و كفر مى دانست از

( 339 )

ملاّعلى نورى خواست تا نظر و مراد حكما را در اين باب براى وى تشريح كند. ملاّعلى نورى رساله الرقيمة النورية را به همين منظور نوشته و در آن ديدگاههاى فلاسفه را در مسأله وحدت وجود مطرح كرده است و سپس بحثى در اصالت وجود كه پايه و اساس قاعده يادشد است در چند برگ نگاشته و به رساله يادشده در پيوسته است.

ميرزاى قمى اين دو رساله را ديده و بر هر دو حواشى پردامنه اى نوشته و در آن حواشى آراى فلاسفه را با تجزيه و تحليل دقيق مورد نقد و رد و ايراد قرار مى دهد.

پس از آن حواشى ميرزا نيز به نظر ملاّعلى نورى رسيده و وى دوباره رساله ديگرى به عنوان پاسخ بر ايرادهاى ميرزا مى نويسد و در مقدّمه آن بيان مى دارد:

(… مولانا دام علوّه به درستى سخن مرا درنيافته و از مقصود من آگاه نشده است بلكه براساس آنچه از پيش گمان مى برده و آن را منظور من مى دانسته به خرده گيرى پرداخته است….)

از اصل رساله الرقيمةالنوريّة به همراه حواشى و يادداشتهاى ميرزاى قمى بر آن چندين نسخه موجود است از جمله نسخه شماره 2624 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران و نيز نسخه 6459 مدرسه عالى شهيد مطهّرى تهران از رساله دوّم ملاّعلى نورى در پاسخ حواشى ميرزا هم يك نسخه ناتمام در مجموعه شماره 1719 مجلس شورا وجود دارد كه رساله بيستم از آن مجموعه است.

4. رساله اى در جواب پرسشهاى ملاّعلى مازندرانى معروف به جواب مسائل ركنيّه. بيش تر پرسشهاى اين رساله درباره تصوّف و پيشوايان معروف آن همچون ابن عربى و بايزيد و حلاج و… و نيز ايراد بر برخى عقايد صدرالمتألّهين در مسأله عقول عشرة و نيز ايراد بر پاره اى تأويلهاى عرفا از آيات و روايات است. اين رساله به همراه چند رساله ديگر در مجموعه اى به نام: قم نامه در سال 1364 شمسى به كوشش سيّدحسين مدرّسى طباطبايى چاپ شده است.

( 340 )

5. رساله اى به عربى درباره تأويلات ابن عربى و ساير فلاسفه نسبت به آيات و احاديث كه وى در اين رساله سخت بر اين گونه تأويلها بويژه تأويلهاى فيض كاشانى مى تازد.

از ميرزا در نقد مبانى عرفانى نيز آثارى در دست است. البته او عرفان و تصوّف را مرادف يكديگر دانسته و بدين رشته از معارف نظر خوشى نداشته است. با اين همه ميرزا مردى وارسته و خوش ذوق بوده و با مثنوى مولانا آشنايى زيادى داشته است همچنين مختصرتأثيرى از عرفان در برخى نوشتارهاى او به چشم مى خورد. توضيح پاره اى ابيات مثنوى در مجموعه جامع الشّتات او مى تواند گواه اين معنى باشد.

همچنين بخشى از آغاز كتاب: التقريرات نوشته و تقرير شاگرد ميرزاى قمى; يعنى محمّدحسن بن مؤمن نوربخشى كه تقريرات درس اصول فقه ميرزا را نوشته است در عرفان شيعى است و به احتمال قوى از ميرزا است. اين نوربخشى همان جامع و ترتيب دهنده مجموعه پرسشها و پاسخهاى ميرزاست كه آنها را در يك مجلّد گزينش و خلاصه كرده و سپس به نام جامع الشّتات به چاپ رسانده است.228

* * *

شيخ محمّدبن عبدعلى آل عبدالجبّار قطيفى (م: پس از 1250 هـ. ق.)

علاّمه محمّدبن عبدعلى بن محمّدبن عبدالجبّار قطيفى از استوانه هاى علماى اماميّه و بزرگان فقها و حكماى شيعه اثنى عشريّه و جامع علوم و معارف حقّه اسلامى بوده است. متأسفانه برخلاف جايگاه علمى فراوان و برجستگى و نبوغ او در ميان معاصران و همگنانش از احوال و اخبار زندگى او اطّلاع چندانى در دست نيست. خاندان علمى و فرهنگى آل عبدالجبّار در روزگار خويش از احترام و شهرت و محبوبيّت بسيارى در مناطق قطيف و احساء و بحرين برخوردار بوده و از حيث علمى نيز به درجه والايى فائق آمده بود به طورى كه مجتهدانى چند از آن خاندان در يك زمان

( 341 )

و بر سر يك خوان مى نشستند. بنابراين طبيعى است كه در ميان ايشان شخصيتى همانند صاحب عنوان رشد كرده و شكوفا شود. از استادان او چند تن را مى شناسيم:

1. والد او جناب شيخ عبدعلى بن محمّدبن عبدالجبّار كه خود از علماى بزرگ جامع معقول و منقول بوده و نوشته هايى در فقه و اصول از او باقى مانده است. وى از معاصران و مجازان شيخ حسين بحرانى ماحوزى بوده است.

2. جدّ صاحب ترجمه جناب شيخ محمّدبن عبدالجبّار كبير كه افزون بر شاگردى در علوم معقول و منقول به پرورش و تربيت روحى نزد او پرداخته است. گويا شيخ محمّدبن عبدالجبّار در طريقت پيرو سيّدقطب الدّين محمّد شيرازى از اقطاب سلسله صوفيّه ذهبيّه بوده كه پس از فوت سيّد قطب الدّين دست ارادت به جانشين وى آقامحمّدهاشم شيرازى ذهبى داده است. شاگردى او نزد سيّدقطب الدّين را ميرزاابوالقاسم راز شيرازى در رساله اى كه به شرح حال سيّد قطب الدّين پرداخته ياد كرده است. همچنين ميرزامحمّد اخبارى در نامه اى كه به شيخ احمد احسائى نوشته خطاب به شيخ چنين مى نويسد:

(… و ثبت كونك من الصوفية الذهبية مريد الاقا هاشم الشيرازى بواسطة الشيخ محمدبن عبدالجبار القطيفى و ظهرت رسائلك فى التصوف….)229

3. شيخ مبارك بن على جارودى (م: 1224) شيخ محمّدبن عبدعلى خود در يكى از رساله هاى خود به شاگردى در نزد او اشاره مى كند.

4. شايد وى مدّتى نزد شيخ احمد احسائى درس خوانده; چراكه جناب شيخ اجازه اى بدو داده و او در رساله هاو كتابهاى خود هرچند به روشنى سخنى از درس خواندن در محضر شيخ به ميان نمى آورد ولى كما بيش تمامى مبانى او را اختيار كرده و حتّى در بسيارى موارد به طور دقيق با لسان و اصطلاحات شيخ احمد احسايى سخن مى گويد.

( 342 )

كتابها و رساله ها: از آثار او آنچه تاكنون براى ما شناخته شده بيش از 50 مجلّد كتاب است. وى در بيش تر علوم و معارف عقلى و نقلى قلم زده است. بعضى از كتابهاى او خود چندها جلد است. در اين جا به شمارى از آنها اشاره مى كنيم:

1. هدى العقول فى شرح احاديث الاصول: بزرگ ترين شرح اصول كافى است و بسيارى از اقوال شارحان قبلى در آن نقد و بررسى شده و در بسيارى مسائل ناظر به شرح اصول كافى صدرالمتألّهين است. وى با بسيارى از مبانى ملاّصدرا مخالف است و ديدى انتقادى نسبت به شرح اصول كافى او دارد. از اين شرح تاكنون 15 جلد شناخته شده (كه شايد بيش از اين باشد) و برخى از بستگان و نوادگان نويسنده در قم مشغول به تصحيح انتقادى آن بوده و تصميم به چاپ دوره آن دارند.

2. كتاب الاربعون حديثاً: شرحى است بر چهل حديث اعتقادى كه اين رساله هم در قم توسط انتشارات ام ّالقرى در دست تصحيح و چاپ است.

3. البارقةالحسينية: در دو مجلّد كبير و آن را به جهت ردّ شبهه هايى كه در مسائل توحيد و معارف ائمّه وارد شده بود نگارش كرده است.

4. رسالة فى اصول الدين: اين رساله در 1231 ق نگارش شده است.

5. الخلسةالملكوتية فى تحقيق احاديث الطينة: در سال 1245 نوشته شده و به تازگى در قم چاپ شده است.

6. الجواهر العليه فى اثبات الشريعة المحمدية.

7. رسالة فى الرد على الصوفية و خرافاتهم من القول بالحلول و الاتحاد و رد تصوراتهم لوحدة الوجود و غيرها. در اين رساله از ابن عربى به مميت الدّين تعبير مى آورد. آقابزرگ در الذريعه 10/209 مى نويسد:

(و يصرح فيه برد المولى صدرا و ساير المنتمين الى الصوفيه.)

8. الرد على النصارى: در دو جلد بزرگ است.

9. غايةالمراد فى تحقيق المعاد كه در موضوع خو د به شرح به بحث

( 343 )

مى پردازد. اين رساله نيز به همراه خلسه ملكوتيّه در سال 1416 .ق. در قم چاپ شده است.

10. اللوامع السنيّة فى الاصول الدينيّة.

11. سلّم الوصول الى علم الاصول: يك دوره كامل اصول فقه است در 4 جلد و از بزرگ ترين كتابهاى علم اصول فقه به حساب مى آيد.

12. الشهب الثواقب لرجم شياطين النواصب: در امامت.

13. كتاب فى الصلح و الاتفاق بين علماء الاصول و الاخبار: در تقريب اصوليان و اخباريان از شيعه.

14. مشكاة الانوار فى رجعة محمد و آله الاطهار.

15. تحفةالاخوان للرد على سائر الاديان.

16. منبع الاسرار در بيان مقامات اهل بيت و ردّ شبهه هاى وارده.

و رسائل بسيارديگر در مسائل فقهى و اصولى و كلامى و حكمى و پاسخ مسائل وارده و….

درهرحال براى شناخت بيش تر افكار و آراى او بايد منتظر ارائه و عرضه كتابهاى چاپ شده او بود بويژه دوره هدى العقول كه امّهات مسائل و مبانى او و خرده گيرى هاى وى بر حكمت متعاليه را شامل است.

* * *

ميرزامحمّدبن سليمان تنكابنى (1235 ـ 1302 هـ. ق)

او از علماى معروف و بسيار نگار دوره قاجار است و نزد بسيارى از عالمان درس خوانده از جمله: آخوند ملاّصفرعلى لا هيجى و ملاّمحمّدصالح برغانى ملاّعبدالكريم ايروانى و ملاّمحمّدجعفر استرآبادى ولى مهم ترين بخش تحصيل وى نزد سيّدابراهيم قزوينى صاحب ضوابط بوده است. كتاب مشهور او قصص العلما دربردارنده شرح احوال حدود 200 تن از مشايخ روايت و علماى شيعه است. او بجز

( 344 )

قصص العلما نوشته هاى فراوانى داشته است كه همگى آنها را خود در قصص العلما ياد كرده است.

وى در سال 1302 هـ. ق در سليمان آباد از قرأ تنكابن وفات كرده است. هرچند بيش تر حوزه كارى او فنّ فقه و اصول فقه بوده است ولى در بيش تر علوم مرسوم آن زمان بويژه علم كلام و فلسفه نظراتى داده و كتابهايى نگاشته است. وى در بعضى جاهاى قصص العلما راجع به صدرالمتألّهين مطالبى بيان كرده كه پاره اى از آنها را مى آوريم:

(… ملاّصدرا عالم را حادث ذاتى و قديم زمانى مى داند و نويسنده كتاب در منظومه الفيه توحيد و شرح آن ابطال اين كلام را به نحو استيفا نمودم… و امر تكفير نهايت صعب و اجتهادى است و كتب راحجيّت در شريعت نيست مگر اين كه آن كتب محلّ قطع باشد كه قائلش مداليل و مضامين آن كتب را معتقد باشد و به آنها متفوّه باشد و شيخ احمد و ملاّصدرا و ملاّمحسن اگرچه ظاهر از بعضى كلمات ايشان بالقطع خلاف ضرورت مذهب مسلمين يا شيعه است وليكن اينها كتب است و اين فقير به حقايق مراد ايشان برنخورده ام پس توقّف در تكفير ايشان اولى است و احتياط را نبايد ترك نمود اگرچه بسيارى از متشيّخه و مريدان ملاّصدرا در كفر ايشان سخنى نيست….)/ 54

(… در مذهب ملاّصدرا خلاف است پس جمعى از فقها او را كافر مى دانند و در چند مسأله برخلاف ظواهر حقّه شرعيّه سخن رانده است. يكى وحدت وجود و آن را به جايى رساند كه در تفسيرش مى گويد: قال محيى الدّين ابن العربى: فرعون مات مومناً موحداً و بعد از نقل اين كلام گفته: هذا كلام يشم منه رائحة التحقيق….

( 345 )

مجملاً مسأله ديگر كه محلّ لغزش آخوند ملاّصدرا است آن است كه او در شرح اصول كافى و در تفسير سوره بقره و در اسفار قائل به انقطاع عذاب شده و خلود را در جهنّم منكر است و ضرورت اسلام برخلاف آن است…. و ديگر آن كه در كتاب اسفار در بيان مراتب عشق نوشته است كه: تعشّق و محبّت به امارده عشقى مجازى است كه فى الحقيقة تعشّق به خداست نظر به قاعده المجاز قنطرة الحقيقة…. مجملاً اين كه از عالم اين گونه سخنان يعنى اظهار تعشّق به امردان و آن را قنطرة براى عشق خلاّق عالميان قراردادن اعجب اعاجيب است. بلى وحدت وجود را از اين گونه لوازم باطله بسيار است… مسأله ديگر در معاد است اگرچه ملاّصدرا در شواهدالرّبوبيّه گفته كه حق آن است كه معاد در جسم عنصرى است ليكن بعد از آن كه مطلب را در مقام تشقيق و تحقيق برآمده به حسب ظاهر عباراتش از بدن عنصرى چيزى برگذار نكرده و ايضاً جنّت را بر چند قسم كرده… الحاصل ظواهر كلماتش خوب نيست وليكن حكم به كفر او با اين كه مدّتى است گذشته و با اجمال كلام مشكل است پس تأمّل كن و مرا در اين مقام توقّف است….)/ 331

* * *

آخوند ملاّفيض الله دربندى شيروانى مجتهد (م: پس از 1307 هـ.ق).

صاحب مآثر و آثار در شرح احوال او مى نويسد:

(حاج ملاّفيض الله دربندى عالمى فاضل و محدّثى كامل اصلاً از باب الابواب داغستان و فعلاً در دارالخلافه تهران مى باشد. در تفسير و حديث و فقه و اصول و ادبيات مهارتى وافر دارد و در نهى از منكرات و حفظ حدود شرعيّه و ارغام انوف ظلاّم بى اختيار است. احياناً به وعظ

( 346 )

مسلمين و تشكيل مجالس ارشاد و هدايت عامّه مى پردازد و مردم را به استماع تحقيقات و مطالب وى ولعى عظيم و ميلى مفرط است چراكه با حاقّ شريعت مقدّسه موافق سخن مى راند و از تأويل و تطبيق مابين ظاهر و باطن كه سيره سايرين است اجتنابى سخت مى ورزد….)230

ملاّعلى خيابانى نيز با استفاده از بعضى منابع مطالبى در: علماى معاصرين ذكر مى كند كه خلاصه اى از آن را در اين جا نقل مى كنيم:

(… آقاى حاج ملاّفيض الله دربندى كم تر عالمى به اين عصبيّت و حميّت و ارادت به اهل بيت طهارت عليهم السلام و زهد و تقوى و احاطه تامه در احاديث و اخبار ديده شده است. سالهاى بسيار در بلاد خارجه در مسائل دينيّه احتجاجات نموده و بعد از مراجعت در دارالخلافه تهران اقامت گزيده و در منبر موعظه و نصايح ايشان ازدحامى سخت و اقتحامى بزرگ مى شد… در اغلب كتب اخبار و احاديث حواشى دارند و در انشأ به زبان عربى يد طولى داشتند….)231

در پاره اى منابع و مآخذ ديگر هم نكته هايى درباره وى وجود دارد مثل شرح حال رجال ايران اثر مهدى بامداد 1/271 و 2/405 روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه 697 و 783 و….

وى از واعظان و روحانيان شهير و متعصّب تهران در دوره ناصرى بود و مدّتى نزد ملاّعبدالرّحيم نهاوندى به تحصيل پرداخته است. از آثار وى رساله اى است به نام: التحفةالجواديّة فى الرد على الفرقة الملحدة الصوفية كه آن را در ردّ صوفيه و معتقدان به وحدت وجود نگاشته است. او اين رساله را به نام حاج سيّد جواد قمى (م: 1303) و ساكن قم كه خود از مجتهدان مسلّم و مروّجان مبسوط اليد بود و در نهى از منكر و منع اهل فجور قلبى قوى داشت و در حفظ حدود شرعيّه هيچ نكته اى فرو نمى گذاشت و

( 347 )

در فقه و اصول و رجال نگاشته232 و در آن از حافظ سعدى مولوى محيى الدّين عربى ابن ابى جمهور احسايى ملاّصدرا حاجى سبزوارى و نيز پيشوايان شيخيّه شيخ احمد احسايى سيّدكاظم رشتى و حاجى محمّدكريم خان كرمانى به زشتى ياد شده است.

نسخه اى از اين كتاب در كتابخانه شخصى آقاى رضا استادى بوده كه گويا بعدها به كتابخانه عمومى آيت الله نجفى مرعشى منتقل شده است.233

* * *

آقا ميرزا محمّدهاشم چهارسوقى خوانسارى (1235 ـ 1318 ق)

از بزرگان علما و محقّقان كه در دوّم ذيقعده 1235 قمرى در خوانسار متولّد گرديد و در خوانسار و اصفهان نزد استادانى همچون آقاسيّد صدرالدّين عاملى و حاج سيّدمحمّدباقر حجّةالاسلام بيدآبادى و حاجى كلباسى و آقاميرسيّدحسن مدرّس و در نجف سالها به درس شيخ مرتضى انصارى حاضر شده است. پس از رسيدن به مقام اجتهاد به اصفهان رخت كشيد و تا آخر عمر در اين شهر ساكن بود و به تدريس و نگارش و ترويج دين پرداخته و بسيارى از فضلا و علما از محضر وى بهره برده اند. سرانجام در اواخر عمر به قصد زيارت بيت الله الحرام و زيارت اعتاب مقدّسه ائمّه عراق(ع) به عتبات مسافرت كرد و در نجف اشرف در 17 رمضان سال 1318 هجرى قمرى وفات يافت و در وادى السّلام به خاك سپرده شد و مقبره او در آن جا معروف است. از وى آثار بسيارى در مباحث فقهى و رجاليّه و اصول فقه و حواشى بر كتابهاى بسيار باقى مانده كه فهرستى از آنها (بالغ بر 25 عنوان) در تذكرةالقبور كه با افزوده هاى سيّدمصلح الدّين مهدوى (ص 536) در اصفهان چاپ شده نقل گرديده است.

ازجمله آثار او تنبيه الحكماست كه دربردارنده حواشى انتقادى او بر كتاب اسفار صدرالمتألّهين است.

( 348 )

* * *

شيخ محمّدقاسم اردوبادى بن محمّدتقى بن محمّدقاسم (1274 ـ 1333 هـ.ق.)

شيخ محمّدقاسم اردوبادى از علماى فاضل و ادباى كامل در سال 1274 هـ.ق. چشم به دنيا گشودو پس از گذراندن تحصيلات مقدّماتى در محضر اساتيد بزرگ فقه و اصول حاضر شد.

در فقه از شيخ محمّدحسن مامقانى و فاضل شربيانى و در اصول از ملاّعلى نهاوندى استفاده برد و همچنين از دروس فاضل ايروانى و حاج شيخ محمّدحسين كاظمى نيز بهره برد.

وى مدّتى نيز در حوزه درس اخلاقى آخوند ملاّحسينقلى همدانى كه از مراجع عاليقدر و استاد مسلّم علم اخلاق در نجف و صاحب كرمتهاى بسيار بود شركت كرده است.

ايشان افزون بر استفاده از بزرگان نجف در كربلا از فاضل اردكانى و در سامرا از حجّةالاسلام شيرازى و در كاظمين از شيخ محمّدحسن آل يس كاظمى كسب فيض كرد.

از ايشان كتابها و رساله هاى فراوانى در مباحث گوناگون: فقهى اصولى و اعتقادى باقى مانده كه دلالت بر علوّ مقام و بلندى درجه فضل او مى كنند كه عنوانهاى شمارى از آنها چنين است:

1. قبسات النار فى ردالفجار

2. مناهج اليقين فى النبوة

3. رسالة فى اصول الدين

4. السهام النافذه فى ردالبابيه

5. الشهب الثاقبة فى ردّ القائلين بوحدة الوجود.234

( 349 )

* * *

ملاّعبدالعزيز مجتهدبن احمد مقدّس شيروانى نجفى (م: اوايل قرن 14)

وى در نجف اشرف و در حوزه شيخ محمّدحسن اصفهانى صاحب جواهر به تحصيل فقه و اصول پرداخته و پس از آن به مشهد مقدّس رضوى بازگشته و مجاور آستانه حضرت رضا (ع) گرديده است. وى در مشهد عهده دار منصب تدريس گشت و در فقه استدلالى نوشته هايى ارائه كرد و نيز منظومه اى فقهى نگاشت. در اصول عقايد نيز رساله اى دارد دربردارنده عقايد و اصول دين.

از آثار مهم و پردامنه او شرح و حاشيه اى است بر جلد عقل و علم از شرح اصول كافى ملاّصدرا در سه جلد كه در سال 1292هـ.ق. در مشهد از نگارش جلد سوّم آن فراغت يافته است.

وى در اين نگاشته خود به سختى و تندى بر ملاّصدرا مى تازد و او را مخالف حق و گمراه مى داند. در مقدّمه اى كه براى كتاب نگاشته چنين مى نويسد:

(بسمله حمدله و الصلوة والسلام انما هما و اسماهما على محمد و آله الطاهرين. اما بعد فاعلم انى بعدالفراغ عن تصنيف الرسالة العلمية الحاوية لاكثر العقائد الحقه الاصولية و بعدما قرأ على اصول الكافى بالبرهان و بنقل ما فى الشروح من الصواب او ما يضاهى الهذيان احببت ان افرد بالذكرما احتواه شرح الصدرالشيرازى مما خالف الحق المبين و عين اليقين و ما علم ضرورة من الدين و كذلك بعض ترهاته و عدم اعتنائه بالكتاب و السنه و تفاسير اهل البيت فى اثبات المدعا و تبيان المبتغى من كلام الله تعالى و امنائه و اهتمامه بتأسيس ما اسس الاعرابى و من حذا حذوه و باظهاره بعض235 من شدة العداوة و البغض (كذا) للفقهاء و المجتهدين المهتمين بنفى اهل البدع و ابطال ما عندهم من الظلال و الاظلال كماكان هوالشأن و الديدن لائمتهم عليهم السلام مهما امكن من صوفية زمانهم من امثال البصرى و الثورى

( 350 )

و الخطابى و غيرهم ابتغائاً لوجهه الكريم و مستمداً باعينه معى و بذلك امرنا و انا من المسلمين….)

ييادآورى: نسخه هاى اصل هر سه جلد از اين شرح توسط يكى از اعقاب نويسنده وقف كتابخانه آستان قدس رضوى گرديده و در آن جا به شماره هاى 7139 (جزء اول و در 212 برگ) 12355 (جلد دوم و در حدود 210 برگ) و 12356 (جلد سوم و در حدود 210 برگ) نگهدارى مى شود.

* * *

مولوى اعجاز حسن حاجى امروهى (1266 ـ 1340 هـ. ق)

مولوى اعجاز حسن بن مولوى محمّد در سال 1266 در امروهة از نواحى مرادآباد هندوستان چشم به دنيا گشود. ابتدا در همان جا نزد سيّداحمدحسين (م: 1328هـ.ق.) و سپس در لكهنو خدمت مفتى محمّدعبّاس به قراءت علوم حوزوى مشغول گرديد.

از تلاشهاى اجتماعى و مذهبى وى تأسيس مدرسه سيّدالمدارس كه از مدارس مهم و موفّق علوم دينيّه است و نيز تأسيس شيعة كالج براى فراگيرى سطوح عاليه علوم حوزوى به همراه اطّلاعات عمومى از دروس جديد و علوم تجربى همچنين تلاش و كوشش فراوان جهت نشر و چاپ كتابهاى اسلامى را مى توان برشمرد.

ازجمله كتابهاى وى كتاب: كلمةالله العليى فى رد وحدة الوجود و…236 به بحث ما مربوط است.

* * *

ميرزاعلى اكبربن محسن اردبيلى (1269 ـ 1346 هـ. ق)

وى از علماى فاضل و آگاه به علوم حديث و فقه و اصول و كلام بوده و در اردبيل چشم به جهان گشوده است و پس از گذراندن تحصيلات مقدّماتى در سال 1294 به عتبات عاليات هجرت و مدّتى نزد ميرزاحبيب الله رشتى و فاضل ايروانى و ديگران تحصيل كرد تا اين كه در سال 1311 به اردبيل بازگشت. وى در آن حدود

( 351 )

ساكن و و داراى نفوذ كلام و همچنين در امربه معروف و نهى ازمنكر و اجراى حدود شرعيّه كوشا بود. او بيش تر با مطالعه و مباحثه با طلاّب هوشمند و با استعداد به آگاهيهايى دست يافته بود و استاد فراوانى نديده بود. از اين روى در بعضى نوشته هاى خود به آخوند خراسانى صاحب كفاية و مانند او طعن بسيار زده است به اين دليل كه به مرام او واقف نشده و ظاهر كلامش را گرفته بود و به همين جهت بعضى از بزرگان علما از وى روى گردانده بودند و در مسافرتهايى كه به عتبات داشت به ديدار وى نمى رفتند.237

او در كتاب البعث والنشور كه بيانگر گستردگى دانش و با اين حال شدّت تعصّب و نداشتن سعه صدر است به نكوهش بزرگان دين و دانش مى پردازد و جانب انصاف را فرو مى نهد و راه غلو مى پيمايد چنان كه بوعلى سينا را ضال و مضل صدرالمتألّهين را صدرالكفره ملعون و ملاّظهرا و صدرنشين مجلس كفر (جاهاى گوناگون) و ملاّمحسن فيض را كافر و هذيان گو مى داند (/50) و حتّى آخوند خراسانى را جبرى گم گشته و گمراه مى پندارد (/ 398 و 431).

از نگارشات او است:

1. البعث و النشور در اثبات معاد جسمانى كه در آن بسيار شديد به مبانى صدرالمتألّهين و نيز آثار شيخ احمد احسايى مى تازد و به خيال خود كفر و گمراهى ايشان را ثابت مى كند. (چاپ سنگى تبريز)

2. عمودالنور در ردّ صوفيّه و شيخيّه.

3. كشف خطأالخوانسارى فى ترجمةالاحسائى (چاپ 1334) در اين رساله بر سيّدمحمّدباقر خوانسارى صاحب روضات الجنّات اعتراض كرده كه چرا ترجمه احوال شيخ احمد احسايى را در روضات آورده و او را از علماى برجسته شيعه معرّفى كرده است.238

( 352 )

* * *

حاج شيخ محمّدجواد خراسانى محولاتى نجفى (1331 ـ 1398 هـ. ق)

وى در 25 ربيع الاوّل 1331 در مشهد مقدّس متولّد شد و سطوح اوّليه را در حوزه مشهد سپرى و پس از آن در سال 1351 قمرى به نجف اشرف مهاجرت كرد و از محضر اساتيدى چون: آقاسيّدابوالحسن اصفهانى آقا ضياءالدّين عراقى ميرزاآقا اصطهباناتى سيّدمحمّدحسين بروجنى اصفهانى حاج سيّدمحمود شاهرودى حاج آقاحسين قمى و… استفاده كرده تا اين كه در سال 1361 به ايران و مشهد بازگشت و پس از يك سال ونيم و حوالى سال 1363 هجرى قمرى به تهران رفت و در همان جا ساكن شد. ايشان در تهران بيش تر به اقامه جماعت و ترويج دين و تربيت شاگردان و نگارش كتاب و آثار علمى اى پرداخته به بيش از 45 كتاب و رساله مى رسد و در گزاره هاى گوناگون: فقه اصول ادب تفسير رجال كلام حكمت و… نگارشهايى داشته است.

از ميان كتابهاى وى كتاب هدايةالامّة در شرح معارف ائمّة يكى از مهم ترين نوشته هاى ايشان است و در آن به شرح مبانى حكما و فلاسفه را رد مى كند و آنها را ناسازگار با آموزه هاى ائمّه مى بينند و كتاب: البدعة و التحرف در ردّ تصوّف كه در آن نيز با عرفان و تصوّف بويژه بدعتهاى متصوفه خانقاه نشين مخالفت دارد و كتابهاى: رضوان الله الاكبر در ردّ خرابات و خانقاه و حجّت قوى در ابطال مثنوى يادكردنى است. براى شناخت بيش تر ايشان و آرا و افكار و عقايد وى رجوع به كتاب هدايةالامّة لازم است كه خوشبختانه چاپ پيراسته و پاكيزه اى از آن در دسترس است.

( 353 )


پى نوشتها:

1. الروضةالنضرة/ 559.

2. الذريعه ج7/69;ج 13/25.

3. همان ج 5/92.

4. در الروضة النضرة/ 333 شرح حالى از او آورده شده است.

5. الذريعة ج 20/134.

6. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 1/408 به بعد.

7. لؤلؤةالبحرين/ 132.

8. تكملةالامل/ 51.

9. اين نسخه همراه مجموعه رسائل ملاّصدرا به شماره 6222 در كتابخانه ملّى ملك تهران موجود است.

10. نسخه اى از نفحات الهيّه قاضى سعيد قمى در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران وجود دارد كه در سال 1094 در مدرسه فيضيّه فاطميّه قم نوشته شده و نشانگر اين نكته است كه از اواخر قرن 11 مدرسه فيضيّه به همين نام مشهور بوده است.

11. متعلّق به كتابخانه فاضل محترم جناب آقاى عبدالحسين جمشيدى لا هيجى.

12. فهرست نسخ خطّى كتابخانه ملك ج 4/786; الذريعة ج 22/360.

13. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 5/146.

14. اين نسخه به خطّ نستعليق خوش و در كتابخانه اميرالمؤمنين نجف به شماره 1520 موجود بوده است. (يادنامه حكيم لا هيجى/ 315)

15. مقدّمه رسائل فارسى لا هيجى/ 14.

16. علما و بزرگانى چند بر اين كتاب حاشيه زده و تعليقه نوشته اند همچون ملاّحسن لا هيجى فرزند مؤلّف ملاّاسمعيل خواجويى ملاّعلى نورى ملاّمحمّداسمعيل واحدالعين ملاّمحمّدرضا كوثر همدانى ملاّمحمّدجعفر لا هيجى ملاّمحمّدعلى نورى

( 354 )

و….

17. افاده محمّدشريف لا هيجى شاگرد فيّاض بر نسخه اى خطّى از شوارق كه به طور مستقيم از خطّ مصنف نسخه بردارى شده و سپس بر نويسنده قراءت شده بود.

18. يادنامه حكيم لا هيجى/ 322.

19. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 1/272.

20. مقدّمه شرح مشاعر لا هيجى/ 70.

21. پيشينه تاريخى و فرهنگى لا هيجان از محمّدعلى قربانى/ 521.

22. الروضة النضرة/ 398.

23. هر بيت كتابتى در اصطلاح برابر 50 حرف است.

24. الذريعة ج 13/390.

25.ر.ك: فهرست نسخ خطّى انجمن ايران و فرانسه چاپ شده در مجلّه راهنماى كتاب سال 21/ 332. در ضمن از اين نسخه دو فيلم در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره هاى 4055 و 5040 موجود است و اين نسخه حدود 1162 صفحه.

26. الروضة النضرة/ 493 و برخى جاهاى ديگر.

27. الذريعة ج 13/391.

28. مجلّه راهنماى كتاب سال 21/ 332 - 338 مقاله محمد تقى دانش پژوه; تراجم الرجال ج 1/409 468.

29. منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران ج 2/294.

30. همان ج 2/301.

31. همان /306.

32. همان/300.

33. رجوع كنيد به فهرست نسخ خطى دانشكده الهيات مشهد ج 2/440.

34. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 2/490.

( 355 )

35. رياض العلما ج 2/57.

36. فهرست نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 12/2789; الذريعة ج23/190.

37. منتخبات فلسفى حكماى الهى ايران ج 1/362.

38. اين رساله به همراه رساله اجتماع امرونهى سيّدمحمّدكاظم يزدى در عراق چاپ شده است.

39. ملاّعبدالرّزّاق لا هيجى در سال 1034 با بدريّه خانم ملقّب به ام ّكلثوم دختر صدرالمتألّهين ازدواج كرده و از آن جايى كه ميرزاحسن فرزند بزرگ ملاّعبدالرّزّاق بوده بايستى در همان سالهاى اوّليه ازدواج چشم به جهان گشوده باشد.

40. فهرست نسخ خطّى دانشگاه تهران ج 3/268.

41. دو نسخه در ملك تهران به شماره هاى 937 و 1645 (به فهرست ملك ج 1/260) و يك نسخه در مركزى دانشگاه تهران به شماره 5029 و يك نسخه هم در دانشكده حقوق تهران به شماره 363 موجود است; الذريعة ج 12/62.

42. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 3/220.

43. نسخه كتابخانه ملك در حدود 450 ورقه قطع رحلى بزرگ است فهرست نسخ خطى كتابخانه ملك ج 1/299.

44. تاريخ و سفرنامه حزين/ 192.

45. كواكب المنتشره/ 359.

46. همان/ 508 اردستانى در پاسخ پرسشهاى وى رساله اى نگاشته است.

47. فهرست كتب خطّى آستان قدس رضوى ج 14/611.

48. نسخه 7626 آستان قدس نسخه اى است تصحيح شده و به خطّ ملاّمحمّدصالح خلخالى و با حواشى همو در جاى جاى اين نسخه علائم بلاغ و مقابله به چشم مى خورد.

49. مستدركات اعيان الشيعة ج 2/302.

50. فهرست نسخ خطى كتابخانه آخوند در همدان/ 207.

51. فهرست نسخ خطّى كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى ج 17/330.

( 356 )

52. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 4/154.

53. همان /362; كواكب المنتشرة /790; مستدركات اعيان الشيعة ج 2/302.

54. فهرست مدرسه نمازى خوى/ 384- 385.

55. فهرست نسخ خطّى مجلس شورا ج 16/239.

56. همان ج 10 بخش 4/ 2076.

57. مستدركات اعيان الشّيعه ج 7/209.

58و 48. عرفا و حكماى استان زنجان/ 270.

59. همان.

60. دانشمندان و سخن سرايان فارس ج 2/474.

61. حديقةالشّعرا/ 806.

62. نسخه اى از آن همراه مجموعه شماره 60 دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى مشهد موجود است.

63. مقدّمه استاد آشتيانى بر رسائل فلسفى ملاّصدرا/ 10.

64. تاريخ حكما و عرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين/ 23.

65. آيينه دانشوران از سيّدريحان الله يزدى ج 1/76.

66. دانشمندان و سخن سرايان فارس ج 2/474.

67. مستدركات اعيان الشيعه ج 3/262.

68. براى آشنايى بيش تر مى توان به منابع زير رجوع كرد:

گنجينه دانشمندان ج 7/134; دانشوران خراسان/ 228; تاريخ حكما و عرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين/ 70; مقدّمه شواهدالرّبوبيّة / 148 و تاريخ علماى خراسان مرحوم مدرّس و….

69. تاريخ زنجان/ 405; علماى معاصرين/ 224 فهرست مشاهير زنجان/ 84; مؤلفين كتب چاپى ج 4/871 و مستدركات اعيان الشيعه ج 7/210.

( 357 )

70. تاريخ حكما و عرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين/ 23 به بعد.

71. به نقل از برادر جمشيدى از قول فرزند آقاشيخ على اكبر الهيان.

72. در اصل كتاب اسم مولانا ياد شده نيست ولى به احتمال زياد منظور مولانا عبدالقادر گيلانى سرسلسله صوفيه قادريّه است.

73. قصص الخاقانى ج 2/ 46 - 48 به اختصار.

74. در اين مورد نكته اى در كتاب تحفةالعشاق (از محمدكريم شريف قمى كه گويا از شاگردان قاضى محمدسعيد قمى بوده و اين كتاب را در سال 1098 نگاشته) آمده است. وى ضمن برشمردن علما و بزرگانى كه مشرب تصوّف دارند از ملاّرجبعلى تبريزى هم ياد مى كند تحفةالعشاق نسخه خطّى شماره 3751 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.

75. تذكره نصرآبادى/ 154.

76. تتميم امل الامل/ 150.

77. به عنوان مثال ر.ك: راحةالعقل حميدالدّين كرمانى السورالثانى المشرع الثانى فى بطلان كونه تعالى ايسا.

78. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 1/218.

79. فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى/ 98.

80. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 1/ 257 - 259 به اختصار.

81. منتخبات آثار حكماء الهى ايران ج 2/480.

82. همان ج 1/231 تا 235.

83. همان/254.

84. همان/262 به بعد.

85. فلسفه ايرانى و فلسفه تطبيقى هانرى كربن ترجمه سيّدجواد طباطبايى/ 100.

86. تذكره نصرآبادى/ 154; فرائدالفوائد فى احوال المدارس و المساجد.

87. الذريعة ج 21/190; الروضة النضرة/ 227.

( 358 )

88. فهرست نسخ خطى دانشگاه تهران ج 8/532 ; ج 3/361 و شايان توجّه است كه كاتب نسخه شماره 1919 نويسنده اين كتاب را پيرزاده محمّدرفيع زاهدى دانسته است.

89. الكواكب المنتشرة/ 309.

90. شرح توحيد صدوق قاضى سعيد مقدمه دكتر نجفقلى حبيبى/ 4.

91. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 3/ 3.

92. ريحانةالادب ج 4/412.

93. مقدّمه شرح توحيد صدوق مقدمه / 5 - 6.

94. الكواكب المنتشرة/ 310.

95. ديوان فيّاض لا هيجى به تصحيح پروين پريشان زاده/ 182 به بعد.

96. مفاخر اسلام على دوانى ج 7/ 174 به بعد.

97. مقدمه استاد حبيبى بر جلد دوم شرح توحيد ج2 مقدمه/ج.

98. لا هيجان و بزرگان آن / 520.

99. تذكره نصرآبادى/ 363.

100. الكواكب المنتشرة/ 309.

101. هديةالاحباب/ 236 ; الكواكب المنتشرة/ 382.

102. الكواكب المنتشره/ 392 ; فهرست نسخ اهدايى مقام معظّم رهبرى به آستان قدس رضوى/ 137.

103. فهرست دانشگاه ج 12/2745.

104. شرح توحيد صدوق ج2 مقدمه/د.

105.همان.

106. همان ج 1/313 به بعد.

107. كليد بهشت/ 64; شرح توحيد ج1/243.

108. كليد بهشت/ 68 به بعد; شرح توحيد ج 1/115.

( 359 )

109. تعليقات بر اثولوجيا/ 154 به بعد; فوائدالرّضويّه/ 137.

110. كليد بهشت/ 54.

111. تعليقات قاضى سعيد بر اثولوجيا مقدّمه سيد جلال آشتيانى/ 9.

112. كليد بهشت/ 66.

113. زندگانى شاه عبّاس اول ج 1/177; فهرست نسخ خطّى مجلس شورا ج 17/322 ; مستدركات اعيان الشّيعة.

114. الروضة النضرة/ 411.

115. فهرست كتب خطّى آستان قدس رضوى ج 1/395.

116. درباره مهدى قلى خان ر.ك: فهرست مجلس شورا ج 5/75; تاريخ مدارس ايران/ 338 ; گنجينه دانشمندان ج 1/44.

117. فهرست نسخ خطى الهيات تهران ج 1/245.

118. فهرست نسخ خطّى كتابخانه ملك ج 9/352 ; فهرست نسخ خطى آستانه قم/ 115.

119. الذريعه ج 4/435.

120.همان/468.

121. فهرست نسخ خطّى آستانه مقدّسه حضرت معصومه (س)/ 114; در ضمن يكى از نسخ كتابخانه آيت الله مرعشى ادامه نسخه 1818 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران است.

122. فهرست نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 8/411 ; ج 16/564; الذريعة ج 23/53.

123. فهرست نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 8/411 ;ج 16/564 ; الذريعة ج 23/53.

124. فهرست نسخ اهدايى مقام معظّم رهبرى/ 290 ; الذريعه ج 12/37.

125. همان . اين دو رساله به خطّ محمّدكاظم بن محمّدعلى بن قرچغاى خان پسر برادر نويسنده است و آنها را در اوايل رجب 1070 كتابت كرده است.

( 360 )

126. الذريعة ج 23/53 ذيل معرّفى منطق على قلى خان.

127. همان ج 1/308 ;ج 2/514;ج 7/154;ج 16/174.

128. همان ج 20/327.

129. فهرست نسخ خطى دانشكده الهيات دانشگاه تهران ج 1/245.

130. الذريعة ج 18/137.

131. فهرست نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 16/564.

132. همان/566.

133. همان/564.

134. همان /565.

135. همان /566.

136. الروضة النضرة/ 227 و 644 ; الذريعه ج 21 رقم 4555.

137. مقدّمه استاد همايى بر شرح مشاعر لا هيجى مقدمه استاد همايى/ 18.

138. الروضة النضرة/ 431 155 ; رياض العلما ج 1/184 ; روضات الجنّات ج 2/358; تتميم الامل/ 105.

139. الكواكب المنتشرة/ 411.

140. الذريعة ج 2/1690 ;ج16/325 ; فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 1/207.

141. همان ج 11/90 ; فهرست نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 3/146.

142. همان ج 22/280 ; فهرست نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج9/1255.

143. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار ج 1/207 ; ج 3/213; الذريعة ج 2/429.

144. فهرست آستانه حضرت معصومه/113.

145. تتميم امل الامل/ 69.

146. تذكرةالقبور/100 چاپ 1328 شمسى.

( 361 )

147. الكواكب المنتشرة/ 60 ـ 62; تراجم الرجال ج 1/100.

148. فهرست نسخ خطّى مجلس شورا ج 10/1328.

149. همان/1325.

150.همان /1329.

151. همان/496.

152. همان/496.

153. الذريعة ج 6/110 به نقل از قزوينى در تتميم الامل; فهرست نسخ خطى مدرسه گلپايگانى قم ج 3/182.

154. همان ج 10/96.

155. فهرست مجلس ج 10/496.

156. همان /1331.

157. همان /1332.

158. الذريعة ج 13/95; تتميم الامل/ 69; فهرست نسخ خطّى كتابخانه مدرسه گلپايگانى ج 3/222; فهرست مسجد اعظم/ 258.

159. فهرست مجلس ج 10/1331 ; فهرست دانشگاه ج 9/975.

160. الذريعة ج 13/203; فهرست نسخ خطى مدرسه آخوند در همدان/245.

161. همان/203; فهرست نسخ اهدايى سيّدمحمّد مشكوة به دانشگاه ج 3/1159 ; ج 3/2315.

162. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مجلس شورا ج10/1329.

163. همان /1330.

164. همان /500; الذريعة ج 24/381.

165. فهرست كتب خطّى آستان قدس رضوى ج 14/153 به بعد.

166. تذكره نصرآبادى/ 198 ; الذريعة ج 9/831.

( 362 )

167.تذكره روز روشن/625.

168. مرات الفصاحة/475.

169. تذكره نصرآبادى ج 190; الذريعه ج 9/698.

170. همان/ 33 و الذريعة/943.

171. فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد /296.

172. الكواكب المنتشرة/ 566; تذكرةالمعاصرين حزين/ 262.

173. تاريخ و سفرنامه حزين/ 169.

174. همان/ 154.

175. منتخبات آثار حكماى الهى ايران ج 2/410.

176. الروضة النضرة/ 460.

177. رياض العلما ج 2/285.

178. اين حواشى در نسخه 3348 مجلس شورا موجود است.

179. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 3/27.

180. فهرست نسخ خطّى كتابخانه ملّى ايران ج 10/540.

181. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 3/213; فهرست نسخ خطّى كتابخانه ملّى ج 10/539.

182. تاريخ حكما و عرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين/ 23.

183. نقباء البشر ج 1/151.

184. ماضى النجف و حاضرها ج 2/241.

185. مقدّمه حكمت بوعلى سينا/ 4.

186. تاريخ بروجرد ج 2/471.

187. نهج البصيرة يا نامه هاى حائرى مقدمه/ 11 ـ 14.

188. تاريخ بروجرد ج 2/472.

( 363 )

189. الحجة البالغة مقدمه.

190. تاريخ قومس/ 406.

191.چاپ شده است.

192. همان طور كه گفته شد بسيارى از نسخ اصل رسائل ايشان اكنون در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است از جمله برخى از مجلّدات المعارف الالهية به شماره هاى 11430 و 11431 و….

193. در حدود يازده جلد از اين دوره در آستان قدس موجود است و براى فهرست محتويات آن ر.ك: فهرست نسخ خطّى كتابخانه آستان قدس رضوى ج 11/ 235 ـ 244 .

194. اين كتاب همراه دوره حكمت بوعلى سينا چاپ شده است.

195. حكمت بوعلى سينا مقدمه عمادزاده.

196. دنباله جستجو در تصوّف ايران/ 245 ـ 249.

197. شاه عبّاس در سال 1002 ق در قزوين دست به يك پاكسازى گسترده در ارتش خود و ساير رؤسا و صاحب منصبان (كه همگى از صوفيان بودند) زده و غالب ايشان را از پست خود بركنار كرد و نيز مدارس فلسفى قزوين را تعطيل كرد و قتل عامى بين طلاّب و علاقه مندان فلسفه و عرفان به راه انداخت. ر.ك: گاهنامه نسيم كتاب اوّل/ 143 به بعد چاپ بنياد فرهنگى قزوين شناسى.

198.كواكب المنتشره/ 6.

199. همان/14.

200. الروضة النضرة/ 132; الذريعة ج 10/ 209 .

201. الذريعه ج 24 رقم 2083.

202. كواكب المنتشرة/ 546.

203. همان/600.

204. ميرزاابوالقاسم سكوت گفته است: (حكيم خرهم نوبر است) و از اين جا حكيم نورى

( 364 )

در بين مريدان ميرزا به حكيم نوبر مشهور شده بود. ر.ك: طرائق الحقائق ج 3/224.

205. تعليقات تفسير قرآن صدرالمتألّهين ج1/ 460 ـ 461.

206. وى در نامه اى اعتقادات خود را براى اصلاح براى شيخ احمد احسايى مى فرستد و شيخ نيز در پاسخ او رساله اى مى نگارد. نامه كبودر آهنگى و جواب شيخ به او در مجموعةالرّسائل رقم 30 نگارش شيخ احمد احسايى چاپ شده است.

207. الروضةالنضرة/ 302.

208. تحفةالاخيار/ 58.

209. همان/ 166.

210. ممكن است وى همان عبدالعظيم الكاشانى باشد كه در الروضةالنضرة/ 327 از شاگردان علاّمه مجلسى به شمار آمده ولى شاهدى در اين زمينه نداريم.

211. فهرست نسخ خطّى كتابخانه ملّى ج 12/477 ـ 480.

212. فهرست نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ج 3/1260.

213. اجازات الحديث/ 158 186 237.

214. معادن الحكمة مقدمه/ 36 ـ 37.

215. الذريعة ج 10/187.

216. فهرست صدوشصت نسخه از يك كتابخانه شخصى/ 18.

217. فهرست دانشگاه ج 12/2806.

218. الذريعة ج 24/388.

219. الكواكب المنتشرة/ 547.

220. الذريعة ج 15 رقم 1457.

221. الذريعه ج 26 رقم 3191 .

222. همان ج 21 رقم 4754.

223. فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 5/99.

( 365 )

224.ملاّعلى بن عبداللّطيف حسينى نيز از شاگردان او بوده در 6 ربيع الاوّل 1201 نسخه اى از حواشى تعليقات خقريه بر شرح جديد تجريد عبدالرّزّاق لا هيجى را نسخه بردارى كرده است. ر.ك: يادنامه حكيم لا هيجى/ 332; فهرست صدوشصت نسخه خطّى از يك كتابخانه شخصى رضا استادى/ 60.

225. نسخه خطى خوبى از اين رساله كه توسط ملاّنظرعلى گيلانى تصحيح و مقابله شده در كتابخانه دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى مشهد نگهدارى مى شود . ر.ك: فهرست الهيات مشهد ج 1/603.

226. فهرست نسخ خطى مدرسه سپهسالار ج 5/154.

227. الذريعة ج 10/208.

228. ريحانةالادب ج 6/69 آثار چاپ شده ميرزاى قمى مجلّه آثار ملّى ج 2/ 73; مجلّه وحيد شماره 248/ 57 مجموعه قم نامه/ 17 رساله فارسى به تصحيح استادى و….

229. نسخه خطى كتابخانه شخصى نويسنده.

230. المآثر و الاثار/162 چاپ سنگى.

231. علماى معاصرين/ 341 ـ 342.

232. نقباء البشر/ 337 ; مآثر و آثار/ 153 چاپ سنگى.

233. فهرست صدوشصت نسخه خطّى از يك كتابخانه شخصى/ 8 ـ 9.

234. احسن الوديعه ج 2/55; علماى معاصرين/ 105.

235. در ميان كلمه اى است كه خوانده نمى شود.

236. مستدركات اعيان ج 5/ 90; مطلع انوار/ 117.

237. احسن الوديعة ج 2/117.

238. براى اطّلاعات تكميلى ر.ك: منابع زير:

علماى معاصرين/ 394 ; تدوين الاقاويل/ 35; احسن الوديعة ج 2/117; دائرةالمعارف تشيّع ج 2/62.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 93  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست