responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 58  صفحه : 2
مصاحبه با آية الله حاج شيخ مرتضى موحد ابطحى اصفهانى


گمنام زيست و گمنام چهره در نقاب خاك دَركشيد

هرچندگاه شاهد فروافتادن برگى از درخت تنومند حوزه هستيم. هر برگى سندى و هر سندى حكايتگر دوران پرافتخار حوزه.

احياى سندها احياى ارزشهاست.

در گذشته افزون بر همه ستمهايى كه بر حوزويان رفت نگذاردند چهره هاى علمى حوزه كه سابقه ديرين دانش و ارتباط تنگاتنگ آن را با دين در اين سرزمين روشن مى كردند جلوه كنند. هريك را به بهانه اى به انزوا كشاندند.

اكنون كه خورشيد انقلاب اسلامى خوش مى درخشد بايد شخصيتهاى علمى حوزه را به درستى شناساند و پاس منزلت آنان را داشت و نگذاشت غبار گذشت زمان بر اين چهره ها بنشيند و دانش دوستان ما دست تكدى به سوى ديگران دراز كنند.

آية اللّه ابطحى از شخصيتهاى علمى بود كه قدرش ناشناخته ماند. او افزون بر فقه اصول تفسير و… آشنايى عميق با علومى چون: طب قديم رياضيات هيئت و… داشت. در طب نوآوريهاى شگفتى داشت. بسيارى از بيماران لاعلاج را درمان كرده بود. درمانهاى دقيق و عالمانه او تعجب بسيارى از متخصصان اين رشته رابرانگيخته بود.

آرى تلاش علمى و زندگى زاهدانه و پارسايانه او امروزه مى تواند الگوى مناسبى باشد براى تحول در حوزه.

علم و عمل خلوص وپاكى نيّت عشق به ائمه اطهار(ع) پرهيزاز نام و نان روش او در تعليم و تربيت بويژه تعليم وتربيت فرزندان كه به گفته خود همه عناوين ظاهرى را فداى آن كرده و شكر خداى امروزه در زيّ روحانيت و خدمتگزار اسلام عزيزند و دهها ويژگى ديگر آن بزرگ به شايستگى مى تواند راهگشاى طالبان علم باشد.

آنچه در پيش روى داريد گفتگويى است با آن بزرگوار. امّا دريغ كه در زمان حيات آن مرحوم توفيق
رفيقمان نشد كه اين تحفه ارزنده را تقديم دوستداران دانش كنيم.

اينك به ياد وى در اولين سالگرد رحلت آن بزرگوار اين گفتگو را كه به همّت و همكارى صميمانه فرزندزاده ايشان حجة الاسلام سيد محمّد ابطحى تقديم عزيزان خواننده مى كنيم. به اميد آن كه زندگى سراپا خلوص و تلاش علمى اين سلاله پاك زهرا(س) چراغى باشد فراراه ما و ديگر حوزويان.

حوزه: با تشكر از حضرت عالى كه مصاحبه با مجلّه حوزه را پذيرفتيد لطفاً شمه اى از زندگى تحصيلى و علمى خود را بيان بفرماييد.
* بنده حدود سال 1323 قمرى در خانواده اى مذهبى در محلّه احمدآباد اصفهان متولد شدم.

در دوران كودكى در مكتب خانه تحصيلات خود را شروع كردم. در دوران نوجوانى على رغم مشكلات زندگى و مخالفتهاى برخى از نزديكان در حوزه علميه اصفهان مشغول به تحصيل علوم دينى شدم. در اين حوزه از محضر اساتيد بزرگوار بسيارى بهره گرفتم. علومى كه فراگرفتم عبارتند از: ادبيات فقه اصول رجال تفسير هيأت و نجوم طب قديم رياضيات فلسفه و كلام.

پس از ازدواج با صبيّه مرحوم آية اللّه حاج سيدمحمدتقى موسوى صاحب (مكيال المكارم) علاوه بر استفاده علمى از محضر ايشان از تربيت و مراقبت معنوى آن بزرگوار برخوردار شدم.

در دوران تحصيل تدريس هم مى كردم. نكته اى كه در همين جا خوب است بگويم اين كه: در تعليم و تربيت فرزندانم بسيار كوشيدم. با توجه به جوّ خفقان آن روزگار و حكومت رضاخان و انزواى شديد روحانيت سعى كردم فرزندانم به سلك روحانيت در آيند و خدمتگزار اسلام باشند. اين مهم تا حدودى مرا از بروز و ظهور علمى حوزوى بازداشت. ولى به لطف الهى موفق شدم و اكنون فرزندانم همه اهل فضل و از خدمتگزاران اسلام هستند.
حوزه: از ويژگيهاى علمى اخلاقى اساتيد خود و يا خاطره آموزنده اى اگر از آنان به ياد داريد بيان كنيد.
* بنده مغنى را خدمت مرحوم حاج شيخ على يزدى فراگرفتم. ايشان خيلى پشتكار داشت. مسلط بر درس بود. از صبح تا ظهر بدون استراحت چندين درس تدريس مى كرد آن هم بدون استفاده از كتاب! مقدارى از باب اول مغنى و همچنين حاشيه را نزد آقا سيدمحمدباقر سده اى خواندم. ايشان با اين كه مجتهد مسلم بود ولى سطح تدريس مى كرد.

مطول را نزد استاد جلال الدين همايى فراگرفتم. ايشان بر مطول مسلط بود. بارها مى شد اگر به شعر شاعرى بر مى خورد تمام قصيده را از حفظ مى خواند. شخص فوق العاده اى بود. آن زمان هنوز در زيّ روحانيت بود.

مقدارى از مطول را نزد حاج سيدآقاجان خواندم. ايشان استاد (بيان) بود و بسيارى از بزرگان نزد ايشان تلمذ كرده بودند. قوانين را خدمت صاحب مكيال خواندم. ايشان تفسيرقرآن هم مى گفتند و بنده شركت مى كردم. تفسير اجتهادى بود و مطالب بسيار مفيدى مى فرمود كه در تفاسيرديده نمى شد.1

شرح لمعه را نزد مرحوم ميرزا احمدشهيدى خواندم. ايشان مجتهد بود و در تدريس شرح لمعه نظير نداشت. درس را به سبك اجتهادى مى گفت. گاه افزون بر آنچه در متن كتاب آمده بود شقوق متعددى را بيان مى كرد. وى تا آخر عمر تدريس شرح لمعه را رها نكرد.

مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيّدمصطفى موحد در لحظات آخر عمر ايشان به ديدنش رفته بوده استاد چشم باز مى كند مى گويد: (رفتند)

ايشان مى پرسد چه كسانى؟

پاسخ مى دهد: (شهيدين (شهيداول و ثانى) آمده بودند به ديدنم)
به نظر من اين از آثار آن زحماتى است كه ايشان در تدريس شرح لمعه مى كشيد.

مرد بسيار پاك و مقدسى بود. نوع مؤمنين و مقدسين پشت سر ايشان نماز مى گزاردند. هميشه مسجد ايشان پر از جمعيت نمازگزار بود. خود من مقيد بودم ظهرها به نماز ايشان حاضر شوم.

علاوه بر لمعه مكاسب محرمه را براى ما خصوصى تدريس مى كرد. مقدارى هم رجال خدمت ايشان خوانديم. رسائل و قسمتى از بيع مكاسب را پيش مرحوم حاج شيخ محمدحسن نجف آبادى تلمذ كردم.

بخش عمده بيع مكاسب را خدمت آقاسيدمهدى درچه اى خواندم كه تقريباً به صورت درس خارج تدريس مى كرد. سطح كفايه را نزد حاج سيد محمد نجف آبادى تلمذ كردم.

حوزه: در درس خارج اساتيد شما چه كسانى بودند.
* در فقه و اصول از محضر اساتيد بزرگوار حاج سيدمحمد نجف آبادى صاحب حاشيه بر كفايه و تقريرات آخوند حاج سيدعلى نجف آبادى و حاج آقا رضا مسجد شاهى بهره گرفتم. بله نزد همه آنان فقه و اصول خوانده ام مرحوم آقاسيدمحمدنجف آبادى خيلى منقح و منظم درس مى گفت. جمع كثيرى در درس ايشان حاضر مى شدند.

حوزه: درس كدام يك از اين بزرگان را بهتر يافتيد؟
* آقا سيّد على نابغه بود. يك وقتى موضوع بحث مسأله رضاع بود ايشان يك ماه درباره يك سطر صحبت كرده و مطلب ارائه داد.
روزى به ايشان گفتم: آقا! شما علاّمه ايد. بحث را طورى مطرح مى كنيد كه جاى هيچ گونه سؤال و پرسش نمى ماند. خوب است اين مطالب را بنويسيد.

فرمود: (همان مطالبى كه ديگران نوشته اند ما بفهميم كفايت مى كند و نيازى به نوشته هاى ما نيست.)

متأسفانه مطالب و نكات علمى و دقيقى را كه ايشان مى فرمود كسى نبود كه ثبت و ضبط كند.

حوزه: بفرماييد چه مدتى در درس ايشان شركت كرديد و آيا غير از فقه و اصول علوم ديگرى نيز از محضر ايشان فراگرفتيد.
حدود يازده سال در درس ايشان شركت كردم. غير از فقه و اصول در تفسير و رجال نيز از محضرشان بهره بردم. رجال را به صورت (فوائد) در لا به لاى درس بيان مى كردند. ولى تفسير را همه ساله در ايّام ماه رمضان در مدرسه صدر مى فرمودند كه ما هم شركت مى كرديم.

نكته مهم در درسهاى ايشان اين بود كه: اجتهادى درس مى گفت. معتقد بود: مجتهد بايد در تمامى زمينه ها: فقه اصول منطق رجال و … صاحب نظر باشد نه ناقل سخن ديگران اين كه اجتهاد نيست. از اين روى اجتهاد خيلى از افراد را قبول نداشت.

حوزه: اگر از آن بزرگوار خاطره اى داريد بيان كنيد.
* ايشان نسبت به بنده خيلى محبت مى كرد. يك وقتى مرحوم آقاضياءعراقى چند نسخه از كتابى كه در اصول نوشته بود براى وى فرستاده بود. ايشان يك نسخه از آن كتاب را به من داد. به آقاى ديگرى كه از شاگردان ايشان بود و خيلى هم در پاى
درس بگو مگو مى كرد گفت: (اگر كتاب اصولى آقاضياء را خواستى مطالعه كنى ازفلانى بگير و مطالعه كن!) آن آقا اين برخورد را حمل بر بى توجهى نسبت به خود كرد وخيلى ناراحت شده بود. آقا سيدعلى هم گفته بود: (اصلاً من همين يك شاگرد رادارم!)

البته لطف و تواضع ايشان بود. من در درس به عكس آن آقا كه همه اش دنبال اشكال بود در پى خوب فراگرفتن بودم. اين بود كه استاد ازمن خيلى خوشش مى آمد.

مردشجاع و صريحى بود. يك وقتى سيّدسرابى از مشهد به اصفهان آمده بود و در سراى گلشن منبر مى رفت.

حرفهايى زده بود مخالف حكومت. از اين روى وى را دستگير كرده بودند. آقاسيدعلى اقدام كرد. دستگاه ناگزير سيدسرابى را آزاد كرد. بعد از اين واقعه آقاسيّدسرابى به مدرسه صدر آمد و در جمع گفت: (ان عدتم عدنا)

به تقليد از سيّدسرابى سيدى ازاهل منبر كه سواد و سطح علمى بالايى نداشت خواسته بود در مجلسى كه آقاسيدعلى نيز حضور داشته بود حرفهاى مخالف حكومت بزند كه آقاسيّدعلى حركت مى كند و به پاى منبرى مى رود و سيلى محكمى به صورت منبرى مى زند!

مقصود آقاسيّدعلى اين بود كه هر سخنى را گوينده اى لازم است. بايد حرمت موقعيتها را داشت. متأسفانه برخى از علماء با ايشان برخورد خوبى نداشتند. با اين كه آقاسيّدعلى از نظر علمى در مرتبه مرجعيّت بود ولى عده اى نمى خواستند آن بزرگوار به اين مقام برسد. به ياد دارم كه سالى براى ايشان هلال ماه رمضان ثابت شده بود و حكم به اوّل ماه كرد. عدهّ اى از آقايان علماء مخالفت كردند و حتى روى منابر به آن مرحوم ناسزا گفتند!

عاقبت همين بى اعتناييها و ناسزاگوييها سبب مرگ ايشان شد. درجلسه فاتحه يكى از علماى نجف كه در مسجدشاه (امام فعلى) اصفهان منعقد بود و مرحوم آقاسيّدعلى هم حضور داشت گردانندگان مجلس از كسانى نام بردند كه از حيث رتبه و مقام علمى از آقاسيّدعلى پايين تر بودند و اسمى از ايشان نبردند. اين
حركت توهين بسيار بزرگى بود به آقاسيّدعلى. آقاسيّدعلى در جلسه بسيار ناراحت مى شود به طورى كه بنده وقتى كه ايشان را ديدم (چون از طب مطالبى مى دانم) احساس كردم كه خطر سكته هست. از اين روى به ايشان پيشنهاد كردم رگ بزند. ولى فرصت نشد و آن بزرگوار پس از چند روزى به رحمت خدا پيوست!

بعد از فوت آن بزرگوار دردرس شركت نكردم. تا اين كه حوزه اصفهان از هم پاشيد و چندنفرى از علماء را دعوت كردند تا درس شروع كنند و دوباره حوزه رونقى بگيرد. ازجمله دعوت شدگان مرحوم حاج شيخ محمدرضا كلباسى بودكه ما هم براى تشويق ديگران مدتى به درس ايشان مى رفتيم خدا رحمت كند ايشان را. زحمت زيادى براى احياى حوزه اصفهان كشيد. آخر هفته به دهات اصفهان مى رفت و مردم را تشويق مى كرد كه بچه هاى پراستعداشان را بفرستند به حوزه. خود ايشان از صبح تا ظهر از سطح خارج تدريس مى كرد. اين بدين خاطر بود كه حجت بر همگان تمام باشد و كسى بهانه نگيرد كه استاد نيست.

در همين زمان مرحوم كلباسى از من خواستند رساله اى در مضرّات خمر بنويسم. من هم پذيرفتم و ضررهايى را كه خمر بر اعضاى مختلف بدن:كبد قلب و … وارد مى كند برشمردم و مفصل شرح دادم و به ايشان تقديم كردم. بعد معلوم نشد كه اين رساله چه سرنوشتى پيدا كرد. نسخه اى هم براى خودم نگرفتم.

حوزه: دوران تحصيل حضرت عالى مصادف بوده با روزهاى سياه حكومت رضاخان لطفاً از آن ايّام تلخ و مشقتهايى كه روحانيون متحمل مى شدند و آزار و اذيتهايى كه مى ديدند صحبت كنيد.
* از آن ايّام خاطرات تلخى دارم. خاطرات از ياد نرفتنى. از جمله خاطرات تلخ و از ياد نرفتنى آزار و اذيتهايى است كه حكومت رضاخان بر اهل علم روا مى داشت.
اداره معارف اعلام كرده بود: هركس مى خواهد از لباس روحانيت استفاده كند و به اين لباس ملبس شود حتماً بايد در امتحاناتى كه از سوى آن اداره گذاشته شده بود شركت كند. در صورت قبولى حق استفاده از لباس را دارد.

ما علاوه بر اجازه هايى كه از علماى وقت داشتيم در اين امتحانات نيز شركت كرديم. بنده خدمت مرحوم حاج سيّدمهدى درچه اى و مرحوم ثقة الاسلام شيخ على كرمانى كه جزء ممتحنين بودند از مقدمات تا مكاسب امتحان دادم.

در اواخر دوره رضاخان مقرر شده بود: تنها كسانى مجاز به پوشيدن لباس روحانيت هستند كه مدرس باشند و يا درامتحان مدرسى نمره قبولى بياورند. در اين امتحان هم ما شركت كرديم. بيست و دو نفر بوديم كه امتحان داديم. تنها من و يك نفر ديگر قبول شديم. به ما اجازه مدرسى دادند. آن اجازه راهنوز دارم. بعد هم كه امتحانات را برداشتند اذيت و آزارها ادامه داشت. جلوى علماء را مى گرفتند و اذيت مى كردند.

حوزه: حضرت عالى غير از فقه و اصول چه دانشهايى رافراگرفته ايد و نزد چه كسانى.
* بنده غير از فقه و اصول هيئت فلسفه طب قديم و … را نزد اساتيد بزرگوار حوزه علميه اصفهان فراگرفتم.

هيئت را نزد حاج شيخ محمدباقر قزوينى كه استاد رياضى و هيئت بود درحوزه علميه اصفهان فراگرفتم شرح منظومه را درمحضر حاج شيخ محمدحكيم خراسانى عموى آقاى بهلول خواندم.حاج شيخ محمدحكيم متأهل نبود و در مدرسه صدر ساكن بود. حكيمى متأله و فيلسوفى ماهر بود. از شاگردان آخوند كاشى و جهانگيرخان است. حالات عرفانى خاصى داشت.

كلام و اسفار را نزد حاج شيخ محمود مفيد خواندم. علاوه ايشان خارج فلسفه اى هم مى گفت كه در آن هم شركت مى كردم. ايشان در علوم مختلف متبحر بود.
سالهاى متمادى تدريس حكمت فقه اصول رياضى و هيئت مى كرد.

وى مرد بسيار وارسته اى بود. اهل حال بود. يك بار در سفر حج با ايشان همسفر بودم. حالات خوشى داشت. طب قديم را از محضر حاج ميرزا ابوالقاسم حكيم فراگرفتم. حدود بيست سال داشتم كه شروع به فراگيرى طب قديم كردم. تا وقتى كه ميرزا ابوالقاسم در قيد حيات بود از محضرش بهره بردم.

حوزه: حضرت عالى چه انگيزه اى در تحصيل طب داشتيد.
* در گذشته روحانيون در همه رشته ها ازجمله طب تحصيل مى كردند. سرآمد علوم مختلف بودند. نفس دانستن علم طب مورد توجه بود. نجات نفوس محترمه انگيزه كسانى بود كه به دانش طب روى مى آوردند.هدف من از فراگيرى علم طب طبابت نبود. گرچه اگر مى خواستم مى توانستم. زيرا اگر كسى مى خواست طبابت كند يا بايد در طب قديم مدرك مى داشت يا در طب جديد.

استادما ميرزا ابوالقاسم حكيم از ممتحنين طب قديم بود. با توجه به سابقه تحصيل بنده پيش ايشان به آسانى مى توانستم جواز طبابت بگيرم. حتى زمانى بنا شد از تمامى شاگردان استاد ميرزا ابوالقاسم حكيم امتحان بگيرند. من و مرحوم طبيب زاده به واسطه شبهه شرعى كه در مدرك منتسب به رضاخان داشتيم از شركت در امتحان خوددارى كرديم. علاوه هدف من از فراگيرى طب بهره گيرى از آن در علم اخلاق بود. اگر كسى بخواهد در اخلاقيات به جايى برسد بايد به مسائل طب آشنا باشد.

مثلاً قواى نفسانى مانند: غضب شهوت شجاعت و … هر كدام در صورتى كه تحت كنترل درآيند نقش بس مهمى در ترقى و تعالى اخلاقيات انسان دارند. كنترل اين قوا با دانستن مسائل طب بسيار در ارتباط است. اين كه علماى ما در گذشته نوعاً طب فرا مى گرفته اند بيشتر به اين خاطر بوده است.
فقه نيز با طب ارتباط دارد. تعيين مقدار ديه جروح بدون تشخيص مقدار جراحت و زخم وارده ممكن نيست.

حوزه: متون درسى شما در طب قديم چه بود.
* معمولاً اگر كسى بخواهد طب يونان را بخواند اولين كتاب شرح نفيسى و آن گاه شرح اسباب است.

من اينها را با قسمتهاى مشكل كتاب قانون بوعلى خدمت ميرزا ابوالقاسم خواندم و باقى كتاب بوعلى را مطالعه كردم.

مرحوم ميرزا ابوالقاسم دركارخود بسيار خبره بود. وى از شاگردان حاج ميرزاباقر حكيم باشى صاحب كتاب (تحفه حكيم مؤمن) بود. طبيبى متطبب بود. يعنى اهل طبابت بود.

حوزه: ازدرس طب مرحوم ميرزا ابوالقاسم حكيم درحوزه علميه اصفهان استقبال مى شد.
* بله. بسيار خوب استقبال مى شد. تعداد زيادى شركت مى كردند. هركسى در اصفهان طب قديم مى دانست شاگرد ايشان بود. البته دوره اى كه ما طب مى خوانديم مى شود گفت اواخر دوره درس طب قديم بود. زيرا طب جديد رايج شده بود.

حوزه: آيا غير از كتابهايى كه فرموديد كتابهاى ديگرى هم درطب قديم يا جديد مطالعه كرده ايد.
* من در طب مطالعه زياد داشته ام. گمان نمى كنم شبانه روزى بر من گذشته
باشد و در كنار سايرمطالعاتم مطالعه اى در طب نكرده باشم. از اين روى كتابهاى مخزن الادويه قرابا دين كبير تحفه حكيم مؤمن طب خوارزمشاهى حاوى كبير محمدبن زكريا رازى كه چند جلد است و … در طب قديم مطالعه كرده ام و كتابهاى: دوره عليخان پزشكنامه شلمير فرانسوى در طب جديد. چون فرمولها به زبان فرانسه بود مقدارى هم به اين زبان آشنايى پيداكردم. براى تهيه آن كتب زحمات زيادى را متحمل شدم. بعضى از آن كتابها را با مبالغ سنگينى مى خريدم با اين كه از نظر معيشتى مشكلات زيادى داشتم.

حوزه: آياحضرت عالى طب قديم تدريس كرده ايد.
* بله. قانونچه شرح نفيسى و شرح اسباب كراراً تدريس كرده ام.

حوزه: قانون بوعلى را چطور.
* كسى نبود كه از عهده كتاب قانون برآيد.

حوزه: چرا تدريس طب را ادامه نداديد.
* زيرا با رواج طب جديد كسى به طب قديم بهاى لازم را نمى داد. افرادى مى آمدند و مدتى وقت صرف مى كردند و زحمت مى كشيدند و مطالبى را مى آموختند ولى بى نتيجه بود. زيرا در جامعه رسميت نداشتند. يك وقتى آقايان علماء: مرحوم خراسانى كرمانى حاج آقارحيم ارباب و … پيشنهاد كردند:

(تدريس طب را ادامه بده و ما براى شركت كنندگان در درس شما شهريه قرار مى دهيم.)
گفتم: نياز به شهريه نيست. شما اگر مى توانيد به اين طب هم رسميت بدهيد كه وقتى كسى دوره آن را به پايان رساند; بتواند مدركى بگيرد و از آن استفاده كند.)

امروز در دنيا با چهار نوع طب معالجه مى كنند طب سوزنى و …

ولى دنيا نمى خواهد ما در اين گونه امور رشدى پيدا بكنيم. شنيده شد: آقايى در تهران دارويى براى معالجه سرطان به دست آورده است. حتى امتحان هم كرده بودند و بخشى از بيمارستانى را در اختيارش نهاده بودند ولى پس از مدتى آن شخص ناپديد شد و ديگر خبرى از او نشد.

حوزه: آيا تاكنون طبابت هم كرده ايد.
* عرض كردم كه قصدم بر طبابت نبوده ولى گه گاهى كه مراجعه مى شد مداوا مى كردم.

حوزه: اگر امكان دارد چند نمونه از معالجات خود را بيان كنيد.
* يك وقتى مرحوم علامه طباطبايى تشريف آورده بودند اصفهان. هنگام رفتن آقا سيّدمحمدباقر و آقا سيّدمحمدعلى به من گفتند: آقاى طباطبايى زبانشان زخم است و معالجات طب جديد مؤثر نبوده.

گفتم: چرا زودتر نگفتيد. مقدارى دوا آوردم و گفتم به زبانشان بمالند. ايشان هم ماليده بود و خوب شده بود.

ييك روز در مراسم عقد دخترشان كه عده اى از اطباء هم شركت كرده بودند جريان معالجه زبانشان را به آنان مى گويد:

(من مدتها از زخمى كه درزبان ظاهر شده بود در رنج بودم. به دكترهاى
گوناگونى در ايران و عراق و لبنان مراجعه كردم. هر كدام چيزى گفتند يكى مى گفت: بايد تكه بردارى كنيم. ديگرى مى گفت: بايد مدتى صحبت نكنيد و … ولى فردى از خودمان با مقدارى از داروى كه تهيه كرده بود زبان مرا معالجه كرد!)

ايشان دو بيماريهاى ديگر هم داشت:

1ـ كابوس

2ـ لرزش دست.

3ـ ورم مُقله چشم.

كابوس مريضى است كه شخص گرفتار در شب موقع خواب روى سينه خود احساس سنگينى مى كند به طورى كه حالت خفگى به او دست مى دهد و زبانش بند مى آيد. البته كم كم برطرف مى شود. اين مريضى درطب جديد ظاهراً اسمى ندارد.

بعد از معالجه زبان مرحوم علامه به اين فكر مى افتد كه خوب بود كه بيمارى رعشه(لرزش دست) خود را هم به فلانى مى گفتم. از اين روى توسط يكى ازفرزندانم نامه اى فرستاده و شرح حال خود را بيان كرده بود.در جواب عرض كردم كه بيمارى مربوط به مزاج داخلى است و دارو را بايد مطابق آن تهيه كرد. از اين روى بايستى نبض شما را بگيرم. در فرصتى كه به مناسبت چهلم فوت مرحوم صدر(سال 72ق) پيش آمد به قم رفتم و از ايشان عيادت كردم.لرزش دست ايشان طورى بود كه به سختى چيزى مى نوشت. براى معالجه به انگلستان هم رفته بود.

ييكى ازمتخصصان آن جا گفته بود: اين مريضى قابل درمان نيست ولى مى شود بامداوا نگذاريم شديدتر ازاين بشود. به ايشان گفتم: اگر به من هم فرموده بوديد مى گفتم:

بوعلى سينا دركتاب قانون مى نويسد: (اگر پيرمردى لرزش دست پيدا بكند علاج ندارد.)

درعين حال براى ايشان معجونى ساختم كه با استفاده ازآن تا حدّ زيادى لرزش ازبين رفته بود به طورى كه مى توانست بنويسد. از بهبود لرزش دستشان طى نامه اى
به من اظهار رضايت كرد.2

ييك بار هم آقاى صهرى خطيب مشهور اصفهان آمد پيش من كه: (شب خوابيدم و صبح وقتى بلند شدم متوجه شدم صدايم به كلى گرفته به طورى كه نمى توانم حرف بزنم تا چه رسد كه منبر بروم.)

ايشان را هم مداوا كردم. با اولين بار مصرف دوا خوب شده بود. خيلى اظهار رضايت مى كرد. افرادى به من مراجعه مى كردند كه از نظر طب امروز قطعاً سرطان هستند. بيشتر آنان با مدارك مى آمدند. نظريه من اين بود:يا بيمارى آنان سرطان نيست و يا نوع قابل علاج است. مكرراً معالجه مى كردم. يادم هست: يك بار خانم يكى از اطباء كه رئيس بيمارستانى بود در اصفهان با مداركش پيش من آمد. مى گفت: سرطان سينه دارم. از همه جا مأيوس بود. گفت: اطباء گفته اند: بايد سينه ات قطع شود. گفتم لزومى ندارد. من دوائى مى دهم كه چرك آن بيرون بيايد. رفت و به شوهرش قضيه را گفته بود. شوهرش گفته بود: بايد فرمول آن را به ما بگويد. من گفتم: اين كه فرمول آن را نمى گويم چون تهيه اش براى شما مشكل است. غرض اين كه دوا را داديم و ايشان خوب شد. بعد كسى ديگر را هم آورده بود.

حوزه: آيا درمعالجاتتان به ابتكاراتى هم دست يافته ايد.
* بله. در امراض گوناگون مثل امراض چشم مخصوصاً تراخم اسهال كودكان يرقان تب تيفوئيد امراض جلدى ميگرن را كه نوعى سردرد است كه بيمار درمواقع خاص دچار آن مى شود به آسانى معالجه كرده ام. درحالى كه طب جديد از درمان آن عاجز است.

همچنين سوختگى را. دوايى ساختم كه ظرف يك هفته نه تنها سوختگى را خوب مى كرد كه جاى آن نيز روى اعضاى بدن نمى ماند. چيزى كه طب جديد با تمام
پيشرفتى كه كرده هنوز نتوانسته است سوختگى را به گونه اى معالجه كند كه اثر آن روى پوست بدن نماند.

در صدد تهيه دارويى بودم كه بيمارى صرع را معالجه مى كرد. همچنين دارويى تهيه كردم كه پرستات را كه طب جديد مى گويد حتماً بايد جراحى بشود با ماليدن دوا معالجه مى كرد. يا سنگ كليه با برگى كه به صورت جوشانده مريض مصرف مى كرد خوب مى شد و … ولى به خاطر بى توجهى از يكسو و زحمت زياد و عدم دسترسى به ادويه ها كه نوعاً از خارج (هند پاكستان و …) بايد تهيه مى شد اين مسائل را دنبال نكردم. البته در مواردى به خاطر اصرار زياد افراد درمان مى كردم.

حوزه: شنيده ام كه مريض قطع نخاعى را هم معالجه كرده ايد.
* بله. از جمله به من خبر دادند كه: نوعروسى بر اثر افتادن به زيرزمين نخاعش قطع شده است و قابل معالجه نيست. من معجونى ساختم و آن را دادم تا بخورد. پس از مدتى مداوا خوب شد.

بله. از اين گونه مسائل بوده است. مدتى قبل با يكى از پرفسورهاى قلب ديدارى داشتم.

مى گفت: (اخيراً كشف كرده اند كه علت اغلب سكته هاى شبانه بزرگ شدن زبان كوچك است. زيرا در اين صورت گوشتهاى حلق آويزان مى شود و در حين خواب مجراى تنفس را مى گيرد و منجر به ايست قلب مى شود. درمان اين تنها كوچك كردن زبان به وسيله ليزر است.)

گفتم: اگر با داروهاى قديمى و با ماليدن به موضع ورم زبان كوچك را خوب كنيم چطور است؟

با تعجب گفت: (ممكن است؟ شما براى معالجه چه داريد؟)
چند دارو را گفتم.

گفت: (در صورت توفيق حتماً نتيجه را كتباً به من بدهيد.)

من معالجه كردم به چند طريق. با دواهايى كه ساخته بودم توانستم زبان را كوچك كنم!3

حوزه: آيا حضرت عالى غير از تدريس و اشتغالات علمى منبر و تبليغ هم داشته ايد.
بله. غير از طب دروس حوزوى را تا كفايه تدريس كرده ام علاوه منبر هم مى رفتم. در منبرهايم بيشتر تفسير قرآن مى گفتم. مثلاً سالى در مسجد كمربندى فقط سوره يس را روى منبر تفسير مى كردم. هر جلسه اى يك ساعت و نيم طول مى كشيد. يادم هست درباره اين كه چرا سوره يس قلب قرآن نام گرفته مفصل صحبت كردم.

از منبر كه پايين آمدم مرحوم حاج آقا محمد طبيب زاده كه در آن جلسه حضور داشت گفت: (اگر امكان دارد اين مطالب را بنويس و به من بده.)

من هم نوشتم و به وى دادم.

غرض اين كه منبرها طولانى بود و محور هم تفسير قرآن.

ييك وقتى مرحوم حسام الواعظين كه خود از خطباى بنام بود به من گفت:

(شما منبر مى رويد يا درس مى گوييد؟)

حوزه: ازويژگيهاى مرحوم صاحب(مكيال) و خاطراتى كه از وى به ياد داريد بفرماييد.
* از خصوصيات ايشان عشق و علاقه وافر به زيارت عتبات بود. ايشان با اين
كه ازنظر معيشتى در سختى بود ولى به سفرهاى زيارتى على الخصوص زيارت امام حسين(ع) اهتمام زياد داشت. تا جايى كه نذر كرده بود اگر زمين موروثى كه داشت به فروش برسد هزينه سفر به عتبات مقدسه عراق كند.

همين طور شد. زمين را فروخت به مبلغ صدتومان و آن را هزينه سفر كرد. در اين سفر كه آخرين سفر ايشان هم بود من همراهشان بودم. كارها را به من سپرده بود. به ياد دارم اتومبيلى را بيش از متعارف كرايه كردم از اين جهت ناراحت بودم. ايشان از آن جا كه در سفر بسيار دست و دل باز بود گفت:

(ناراحت نباش همان كه داده ايم پايمان حساب مى كنند.)

ازديگر خصوصيات ايشان اين كه: در سفر سعى مى كرد كه به همراهان سخت نگذرد به اين خاطر در هيچ يك از اماكن متبركه قصد ده روز نمى كرد تا افراد مجبور شوند نماز خود را تمام بگزارند. مى گفت: (در مسافرت شرع خواسته آسان بگيرد.) با اين حال وقتى به وطن مى رسيد تمام نمازها را اعاده مى كرد.

ايشان به زيارت حرّ نمى رفت! پرسيدم: چرا؟ گفت:

(نمى توانم به زيارت كسى بروم كه قصد جنگ با امام حسين داشته است. البته آن بزرگوارى امام حسين (ع) بود كه از سر تقصير او گذشته ولى گناه خيلى بزرگ بوده است.)

بعد از همين سفر بود كه ايشان براثر بيمارى فتق درگذشت.

يكى از علماء كه با ايشان مأنوس بود شبى در خواب مى بيند كه صاحب (مكيال) بالاى منبر مى گويد:

(ياحسين! اگر مى دانستم بچه هايم را قربانت مى كردم.)

آن عالم از پاى منبر مى گويد:

(آقا! آن جا مگر چه خبر است.)

صاحب (مكيال) گفته بود:

(همان كه گفتم.)
از ديگر خصوصيات ايشان علاقه شديد به امام زمان (عج) بود. محور فعاليتها و منبرهايش آن حضرت بود. نوشته هايى هم كه دارد نوعاً درباره امام زمان (عج) است. موضوع كتاب (مكيال المكارم) فوائد دعا براى امام زمان است.

خوابى هم ديده بود كه در مقدمه كتاب درج شده است. مطالبى در اين باره جمع آورى مى كند كه در عالم خواب حضرت حجّت(ع) به ايشان مى فرمايد:

( اين كتاب را بنويس و عربى هم بنويس و اسم آن را(مكيال المكارم فى فوائد الدعا للقائم بگذار!)

مى گفت:

(چراغانى نيمه شعبان را من رواج دادم. با خود گفتم: چرا براى تولد شاه جشن بگيرند ولى براى تولد حجت خدا امام زمان(عج) كه همه كاره هستند جشن نگيريم.)

روى اين اصل براى تولد امام زمان جشن مى گرفت و از علماء دعوت مى كرد در آن شب سخنرانى مى كرد. ايشان با آن مقام علمى كه داشت در مسجد امامزاده اسماعيل منبرى مى رفت اقامه جماعت مى كرد و پس ازنماز چند كلمه اى توسل و ذكر مصيبت داشت.

مرد مخلص و پاكى بود. كتابى نوشته بود به نام: (ابواب الجنات فى آداب الجماعات) يك نفر ازدوستداران آقا به حاج آقامحمد پسر ايشان مى گويد: (كتاب را بدهيد مطالعه كنم.) ايشان كتاب رابه وى مى دهد. شب خوابى مى بيند كه بدين نحو براى حاج آقامحمد تعريف مى كند:

(در عالم خواب آقا را در باغ بسيار بزرگى ديدم. از آقا پرسيدم: اين باغ مال كيست؟

آقا گفت: مال من.

پرسيدم: چطور شد كه اين باغ بزرگ را به شما دادند.

پاسخ داد: براى نوشتن همين كتابى كه پيش توست.

ازروى تعجب پرسيدم: براى همين كتاب؟
آقـا گفت: اين كه چيزى نيست. بالاتر ازاين را هم براى اين كتاب به من داده اند!)

حوزه: اگر از نكته نظرات علمى ايشان مطلبى به ياد داريد بيان كنيد.
* ايشان نبوغ و استعداد فوق العاده اى داشت. در همان نوجوانى بر چند كتاب ادبى شرح نوشته بود آن هم عربى فصيح كه به خط زيباى خودشان موجود است. از شاگردان آخوند كاشى و مرحوم گلستانى بودند. داراى ملكات اخلاقى بود. و در همان سنين جوانى اجتهاد و فقاهت ايشان مورد تأييد علماء بود. يادم هست يك وقتى از مرحوم آية اللّه العظمى حاج آقامنيربروجردى استفتائى شده بود از ايشان مى پرسد نظر شما چيست؟ ايشان مستدلاً نظر خود را بيان مى كنند.حاج آقا منير از ايشان مى خواهد كتباً نظر خود را بنويسد. غرض اين كه مورد نظر بود. تأليفات زيادى داشت. اهل تهجد و حالات معنوى فوق العاده اى بود و توسلات كثيره اى به ساحت مقدس امام زمان(عج) داشت و در ترويج از مقام آن حضرت لحظه اى غافل نبود به ما سفارش مى كرد:

محور منبرهايتان را امام زمان قرار بدهيد نه اين كه آخر سر يك دعائى و اشاره اى. هرچه مطلب مى گوييد در حاشيه آن قرار دهيد. ولى حيف شد ايشان زود از دست رفت.در 47 سالگى. يادم هست در همان سال با ايشان سفرى به عتبات كرده بوديم. ايشان مريض شد و در بيمارستان بسترى شد. يكى از اطباء كه مسيحى بود به كنايه گفته بود: شما كه ما را نجس مى دانيد! ايشان فرموده بود:نظر من در (طهارت اهل كتاب) است.
حوزه: از آية اللّه ميرجهانى اگر مطلبى داريد بفرماييد.
* آقاى ميرجهانى از رفقاى صميمى ما هستند همدرس نبوديم ولى رفيق چرا. سفرهايى با يكديگر داشته ايم. ايشان مرد عجيبى است. مطالبى را مى داند كه به هركس نمى گويد. آقاى ميرجهانى در دستگاه آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى بود.

ييك سالى كه ما در كربلا و نجف بوديم مرحوم آية اللّه العظمى سيدابوالحسن اصفهانى به سامراء سفر كرده بود. در اين سفر بود كه آن مرحوم خدمات بسيارى را انجام داد. از جمله كارهايى كه آن مرحوم مى كرد اين بود: هر چند وقت يك بار بين خدام و صاحبان منازل در سامراء كه سنّى بودند تقسيمى توسط آقاى ميرجهانى مى كرد تا با زوار شيعه مدارا كنند. در يكى از اين دفعات آقاى ميرجهانى از سركليد دار حرم عسكريين مى خواهد تا شب جمعه او را در حرم تنها گذاشته و دَرِ حرم را روى او ببندد. ايشان تا اذان صبح جمعه در حرم مى ماند و اذان صبح كه دَرِ حرم را باز مى كنند به سرداب مطهر امام زمان رفته و مشغول دعاى ندبه مى شود. به جمله(عرجت بروحه الى سمائك) مى رسد كه صداى مى شنود كه مى گويد: (عرجت به) آقاى ميرجهانى هرچه.

در صحن جستجو مى كند كه صاحب صدا رابيابد نمى يابد. لذا مطمئن مى شود آقا امام زمان(عج) بوده اند. ايشان اهل رياضت بود. با مرحوم حاج شيخ حسينعلى اصفهانى ارتباط داشت. در سفرى كه باهم به مشهد رفته بوديم قصد داشت خدمت حاج شيخ حسينعلى برسد. براى اين كه حاج شيخ او را بپذيرد روزه گرفته بود. حالا چه استفاده هايى از ايشان مى كرد نمى دانم.

آقاى ميرجهانى در صحن نو از اتاقهاى قسمت بالا حجره اى گرفته بود و اسم خودش را جزء خدّام امام رضا(ع) نوشته بود. به ايشان زياد مراجعه مى كردند.
حوزه: حضرت عالى با مرحوم اصفهانى ارتباط داشتيد.
* وقتى جوان بودم خدمت ايشان مى رفتم. دير به كسى چيزى مى داد. هر وقت خدمتشان مى رسيدم مى فرمود: تقواى مرتبه چهارم. نه وردى نه ذكرى.

حوزه: شما از كى با آن مرحوم آشنا شديد و اگر خاطره اى از آن مرحوم داريد بيان كنيد.
* ايشان قبلاً اصفهان بود و درس فقه و اصول مى گفت. مجتهد نبود ولى خيلى از مجتهدين مريدش بودند. مرحوم حاج ميرسيّد محمدصادق خاتون آبادى كه اعجوبه علمى بود به وى مى گفت:

(حاج شيخ كجايش رسانده اى)

آقا نخودكى مى گفت:

(تا آن جا رسانده ام كه اگر كسى پشت ديوار باشد مى توانم بفهمم كيست.)

در سفرى كه به عراق رفته بودم با حاج سيدحسين همدانى عارف كامل كه اجازه سيفى كبير و بعضى از اذكار را از ايشان دارم ديدارهايى داشته باشم.

در يكى ازاين ديدارها ازايشان پرسيدم: آيا شما با مرحوم اصفهانى ارتباطى هم داشتيد؟ مرحوم حاج سيدحسين همدانى گفت:

(بله. ارتباط ما با ايشان به حدّى بود كه بين ما قول و قرارهايى بود. بنده تعهد داشتم برخى ازمشكلاتى كه براى ايشان پيش مى آيد در حرم حيدرى حلّ كنم.

تابستانى بود و هنگام ظهر و من در سرداب منزل درحال خوردن نهار. در اين هنگام كسى دَر زد. در حالى كه لقمه غذا در دستم بود دَر را بازكردم. شخصى بود كه
ازايران آمده بود. نامه اى به من داد ديدم نامه ازمرحوم حاج شيخ حسينعلى است. حاج شيخ بعد از مقدمات خطاب به من نوشته بود: (بعد از رسيدن نامه به دست تو اگر لقمه غذا هم در دست دارى به زمين بگذار و برو به سر قبر كميل و مرا با وى آشتى بده!) من هم بلادرنگ لباس پوشيدم و رفتم بر سر قبر كميل كه بين نجف و كوفه واقع شده بود و آنچه لازم بود انجام دادم.)

معلوم مى شود كه مرحوم شيخ حسينعلى در امور باطنيه ازكميل بن زياد كمك مى گرفته و بر اثر فعلى كه از حاج شيخ سرزده بوده كميل از او مى رنجد.)

حوزه: شنيده ايم حضرت عالى خيلى به نماز شب اهميت مى دهيد لطفاً در اين باره صحبت كنيد.
* اين كه بنده اهميت مى دهم معلوم است. نمازى را كه خداوند بر پيامبر واجب كرده و سيره بزرگان بر اين بوده تا مى توانسته اند آن را انجام مى داده اند اهميت دارد.

مى دانيد كه نافله هاى يوميّه ازنظر ارزش كمتر ازواجب نيستند. خدا رحمت كند آية اللّه بروجردى را مى گفت:

(براى نمازمستحبى دليل و روايتى معتبرتر از دليل نافله هاى يوميّه نداريم.)

نافله شب بالاتر از همه اينهاست. انسان تا مى تواند نوافل را نبايد ترك كند. آثار و بركات خوبى دارد.

برخى دعاهاى مستجاب در مدت عمرمان ديديم كه هيچ توجيهى جز بركات همين نوافل نداشت يكى از آنها كه درخاطرم مانده مربوط به سفرى است كه به صورت قاچاق به كربلاء داشتيم.

پس ازفوت مرحوم صاحب مكيال با فرزند ايشان آقا سيّدمحمد توسط حاج ناصر قاچاق بَر معروف به نجف رفتيم. حاج آقامحمد مبتلا به مرض حصبه شد. خيلى شديد4. اين مريضى درآن سال بسيارى از مردم را از بين برد.
ييك ماه درنجف مانديم براى زيارت طبابت و پرستارى. دركربلاء بوديم كه با خبرشديم برگشت به ايران خيلى مشكل شده و حدود سيصد نفر كه قاچاقى رفت و آمد مى كرده اند در بصره زندانى هستند. كاربر ما خيلى سخت شده بود. به حرم حضرت امير(ع) و امام حسين(ع) مى رفتم دعا مى كردم:

(خدايا! به آسانترين و ارزانترين وجه با صحت و سلامت مارابه وطن برسان)

زيرا علاوه بر اين كه برگشتن سخت شده بود قاچاق بَرها هم پول زيادى مى گرفتند. تا اين كه روزى آقاحسن خادم كه كار چاق كن زائران امام حسين(ع) بود گفت: (فلانى! حاج ناصر آمده به زودى برمى گرديد.)

حاج ناصر را ديدم گفت: (ان شاء اللّه فردا صبح مى رويم به ايران)

صبح شد مارا آورد بصره و از آن جا آمديم كنار شط و بابَلَم آمديم به سمت خرمشهر. در كوتاهترين زمان رسيديم ايران. تنها يك مورد به مأمور برخورديم كه او را هم حاج ناصر با دادن يكصد فلس راضى كرد.

ما كه چهار ريال براى هزينه سفر به حاج ناصر داده بوديم يك ريال آن را به ماپس داد. گفت: (تمام هزينه سه ريال شده است.)

خود او چيزى نگرفت. گفت: (براى خدا اين كار را كرده ام)

از چنين مشكلى رها شديم. همان طور كه ازخدا خواسته بوديم با آسانترين و ارزانترين راه و صحت و سلامت.

حوزه: شنيده ايم چند سال قبل بعد از آن كه ازبيمارستان مرخص شديد شخصى خواب مى بيند كه شما نمازشب مى خوانيد و حضرت ابوالفضل هم حضور دارند. جريان چيست؟
* شايد به اين خاطر بوده است كه من نمازشب را به نيابت از آقاابوالفضل
مى خوانده ام. چون در بيمارستان كه بودم قادر نبودم ايستاده نماز بگزارم. اين مرا رنج مى داد. تصميم گرفتم اگر خوب شوم و بتوانم روى پاى خود نماز بگزارم به نيابت از آقاابوالفضل بخوانم. آن شبى كه آن آقا خواب ديده بود اولين شبى بود كه ايستاده نماز مى خواندم.

حوزه: شنيده ايم به دعاى عهد اهتمام زياد مى ورزيد. مداومت بر اين دعا چه اثراتى دارد.
* من دعاى عهدنامه كبير را هر روزمى خوانم مى گويند اگر كسى چهل روز براين دعا مداومت كند حتماً خدمت آقا امام زمان(عج) مى رسد يا قبل از مرگ و يا پس از مرگ و مراجعت مجدد.

حوزه: مى گويند تربتى از امام حسين داريد كه روز عاشورا خون مى شود.
* بله. اين تربت را در كاغذى پيچيده ام و در جعبه اى خاص محفوظ است. در اين روز لكه هاى خون برآن كاغذ مشاهده مى شود.5

--------------------------------------------------------------------------------
1. ايشان از شاگردان مرحوم گلستانه بودند مرحوم آقاى بروجردى هم از درس تفسير مرحوم صاحب مكيال استفاده كرده بودند.

حاج سيدمصطفى صفائى خوانسارى چندسال قبل(1369) در جلسه اى به آقاى حاج سيدمحمدعلى موحد ابطحى مى گويند:

(مرحوم صاحب مكيال از اساتيد آقاى بروجردى هستند.)

در سفرى كه حاج آقامحمدفقيه احمدآبادى پسر مرحوم صاحب مكيال در قم خدمت آقاى بروجردى مى رسد آن مرحوم احترام و تجليل در حدّ فرزند اساتيد به ايشان مى كند. مرحوم آقاى
خوانسارى از ايشان سؤال مى كند:

(مگر شما نزد صاحب مكيال درس خوانده ايد؟)

آقاى بروجردى مى گويد: (بلى)

آقاى خوانسارى از آقاى ابطحى سؤال مى كند:

(من حدس مى زنم كه آقاى بروجردى ادبيات را نزد صاحب مكيال تلمذ كرده است.)

آقاى ابطحى مى گويد: (طبقه آقاى بروجردى مقدم بوده از اين كه درس ادبيات نزد ايشان بخوانند بلكه از آن جهت كه هم مرحوم صاحب مكيال خود در تفسير تبحرى داشته و هم شاگرد مرحوم گلستانه بوده كه بزرگان مايل بوده اند از افكار بلند آن مرحوم و لو باواسطه استفاده كنند.)

2. اين نامه را كه به خط مرحوم علامه است در پايان مصاحبه مى توانيد ملاحظه كنيد.

3. ايشان گفته بود:

(من اين نظريه را به عنوان يك تئورى ابتكارى در كتاب خود نقل كردم: هنوز در شرق چهره هاى ناشناخته علم و تحقيق يافت مى شوند.)

او از تهيه يكى از اين داروها تعجب كرده بود. زيرا درخت ماده اصلى آن در ايران يافت نمى شود.

مرحوم حاج آقا به او گفته بود:

(سالهاى قبل يكى از دوستان داروساز كه مدتى مطالبى را نزد من استفاده كرده بود از آلمان درختچه آن را براى من آورد و من آن را در منزل كاشتم و اكنون از آن استفاده مى كنم.)

4. درباره مريضى آقامحمد فرزند صاحب (مكيال) آية اللّه موسوى اصفهانى و معامله اى كه آية اللّه ابطحى با خدا مى كند يكى ازفرزندان آية اللّه ابطحى ازقول ايشان براى ما نقل كرد:

(حاج آقا مى فرمود: در سفرى كه بعد از فوت مرحوم صاحب (مكيال) به عتبات عاليات عراق داشتم فرزند ايشان حاج آقامحمد فقيه احمدآبادى كه حدود 16 سال سن داشت همراه من بود. درنجف حصبه آمده بود وايشان مبتلا شد. على رغم معالجات و مراقبات شديد حالشان وخيم تر شد. مأيوس شدم. توسلات هم زياد داشتم. يك روز كه حال ايشان وخيم بود به حرم اميرالمؤمنين رفتم. بعد از زيارت و توسلات در حالى كه منقلب بودم به خدا عرض كردم: (اگر مقدر است حاج آقامحمد ازدنيا برود به جاى وى يكى از پسران مرابگير!)

[ برادر خردسالى داشتيم زيباروى و درشت هيكل به نام مهدى. در همان لحظه اى كه ايشان آن معامله را با خدا در حرم حضرت اميرالمؤمنين مى كند مهدى در گهواره خوابيده بود بر اثر پاره شدن بند گهواره و خوردن به زمين از دنيا رفت. قضيه اى كه غير منتظره بود.]

وقتى كه حاج آقا ازسفر برگشت خانواده قضيه رامخفى كردند ولى حاج آقا هيچ سراغ مهدى را نگرفت.
به طورى كه از ايشان پرسيدند: سراغ مهدى را نمى گيريد. فرمودند: (چيز مهمى نيست. من مى دانستم.)

خود حاج آقا هيچ گاه اين قضيه را فاش نكردند كه با خدا چنين معامله اى كرده اند تا اين كه حاج آقامحمد فقيه احمدآبادى پرده از روى قضيّه برداشتند.

5ـ عمده اين تربت بنابر وصيت ايشان همراهشان دفن شده است.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 58  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست