responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 42  صفحه : 8
ديدار با صاحبنظران : استاد محمد مجتهد شبسترى1


اكنون بايد بيش از هميشه حوزه بايستگى بيدارى و روشنگرى فزون را فرا راه خويش بيند.

احساس غربت و پوچى انسان كنونى را جدى بينگارد و در پى عرضه حقيقتى بر آيد كه علاوه براشباع عطش فكرى و روانى او را به زندگى در دنياى كنونى قادر سازد.

تاريخ و سرگذشت معارف بشرى و دست آوردهاى گرانبار آن حكايت از اين تلاش فكرى دارد تا در پرتو آن چاره اى انديشد و راهى جويد. و اينك بيدار آن و دردمندانى كه در حوزه ها و دانشگاهها چشم بر دردها و مشكلات و كاستيها نمى بندند و در قبال آنها شانه هاى تسامح و بى دردى نمى تكانند در پى ترسيم و تصويرى بر آيند كه خستگان و تشنگان كنونى رااز چشمه سار نيرومند معارف دينى سيراب كنند كه طعم حيات را به آنان ارزانى دارد و غبار خستگى رااز روح و روان آنان بزدايد. و تنها كسانى برانجام اين كار توانا خواهند بود كه از يكسو ريشه در فرهنگ غنى و پرباراسلام داشته باشند واز سوى ديگر به مسائل جدى حيات بشرامروز معرفت كامل داشته باشند.

در هر حال دراين فضاى جديد از دين چگونه بايد سخن گفت مساله اى كه تلاش محافل دينى را هم اكنون به خود معطوف داشته است .

استاد كه ساليانى به مطالعه درباره اديان و مبانى دينى پرداخته است در بخش نخست مصاحبه از جمله نگاهى دارد: به عرضه و عناصر كلام جديد تحولات پس از رنسانس در حوزه مسائل فكرى و روشهاى معرفتى تاثيرپذيرى علم كلام از آنها و علت طرح مباحث نو چگونگى انجام حضور موثر و جدى حوزه ها در محافل فرهنگى و علمى و نيزارتباط علم و دين .

مجله حوزه تاكنون براى طرح مباحث نو وانتقال تجربيات و دست آوردهاى انديشه وران گامهايى برداشته است واين گفتگو را دراين راستا مى داند با آرزوى توفيق براى حوزه هاى علميه درعرضه انديشه دينى نطر خوانندگان را به مطالعه اين گفتگو دعوت مى كنيم .

[حوزه]
حوزه : با تشكرازاين كه مصاحبه با مجله ما را پذيرفتيد لطفا شمه اى از زندگى تحصيلى و علمى خود را بيان كنيد
استاد: در سال 1315 در شبستر متولد شدم . تقريبا چهارسال داشتم كه به اتفاق پدرم براى اقامت به تبريز منتقل شديم و در سال 1329 در حالى كه چهارده سال داشتم از تبريز به قصد تحصيل راهى حوزه علميه قم شدم .

دوران تحصيل واقامتم در حوزه م حدود هيجده سال طول كشيد. در اين دوران علاوه بر فراگيرى مقدمات علوم اسلامى از قبيل :ادبيات عرب و... در چند رشته تحصيلات و مطالعات اينجانب ادامه يافت : فقه اصول فلسفه كلام و تفسير.

پس از گذارندان سطوح حدود هشت سال در دوره هاى درس خارج فقه و اصول اساتيد و مراجع وقت شركت كردم .

من همواره علاوه بر فراگيرى درسهاى متداول حوزه فكرم به دو مساله مشغول بودم :

1.اوضاع سياسى
هميشه دراين باره مى انديشيدم كه اين دروس حوزه چه نقشى در تغيير تحول واداره جامعه دارد؟اين انديشه مرا به مطالعه سياسى كشاند.از جمله طلاب جوانى بودم كه روزنامه مطالعه مى كردم . (در آن روزگار مطالعه روزنامه در حوزه هاى علميه كار مطلوبى نبود.) واز اين راه ازاوضاع و تحولات سياستى آگاه مى شدم .

2. محافل دانشگاهى
از همان آغاز مى خواستم مطلع بشوم كه در دانشگاههاى كشور چه مى گذرد. و بين دانشهايى كه ما در حوزه فرا مى گيريم با علومى كه در دانشگاهها تدريس مى شود چه رابطه اى وجود دارد. مى خواستم بدانم كه كه اشكالات با بى اعتناييهايى كه در آن محافل نسبت به بيان دينى موجود در حوزه هاى علوم دينى مى شود چيست ؟

روى علاقه به اين مساله بود كه يكسرى از كتابهاى مربوط به موضوعات گوناگون در حجره داشتم و مطالعه مى كردم . بيشتر كتابهاى غير درسى كه مطالعه مى كردم در بيشتر كتابهاى غير درسى كه مطاله مى كردم درباره حقوق فلسفه حقوق جامعه شناسى و روان شناسى بود. در سالهاى پايانى دوره تحصيلم در قم تحولات فكرى جديدى در حوزه قم پديدار شده بود.از حوزه قم نشرياتى منتشر مى شد و در آن نشريات سعى مى شد معارف اسلامى به صورت قابل قبول براى نسل تحصيل كرده مملكت عرضه شود كه معروفترين آنها مجله مكتب اسلام و فصلنامه و سالنامه مكتب تشيع بود و من عضو هيئت تحريريه مجله مكتب اسلام بودم .

افزون براين درايام مساله حكومت اسلامى مطرح شده بود. برخى از فضلاى حوزه دراين باره مى انديشيدند.از جمله مرحوم بهشتى
با برخى از فضلا جلسه اى تحت عنوان بررسى حكومت اسلامى تشكيل داده بودند.

اينجانب به خاطر علاقه اى كه به اين قبيل مسائل داشتم در آن جلسه شركت مى كردم .

درباره مسائل سياسى و حكومتى اسلام افراد طرحهايى راارائه مى دادند. من هم طرحى ارائه دادم .

طرح من مورد توجه برخى از شركت كنندگان قرار گرفت از جمله : مرحوم بهشتى .

اين طرح سبب شد كه گفتگوهايى دراين باب با مرحوم بهشتى داشته باشم .

ازاين جا بود كه آشنايى من باايشان شكل خاصى پيدا كرد.احساس مى كرديم كه : تناسب فكرى قوى بين ما وجود دارد. مدتى نگذشت كه آن جلسه به خاطر مزاحمتهاى رژيم شاه تعطيل شد. مرحوم بهشتى هم به تهران عزيمت كردند و پس از مدتى براى اداره مركزاسلامى هامبورگ به آلمان مسافرت كردند.ايشان پس از سه سال اقامت در هامبورگ تصميم گرفتند به ايران باز گردند.

به خاطر آشنايى كه با من داشتند از من خواستند: به آلمان بروم و سرپرستى مركزاسلامى هامبورگ را بپذيرم . من اين پيشنهاد را پذيرفتم . در سال 1348 بود كه به آلمان رفتم .

مرحوم بهشتى يك سال و نيم بعداز رفتن من به آلمان در آن جا ماندند. دراين مدت من به زبان آلمانى و كارهاى مركز آشنا شدم و ايشان هم به ايران مراجعت كردند.

ده سال سرپرستى مركزاسلامى هامبورگ را بر عهده داشتم . مركزاسلامى هامبورگ عمدتا دو وظيفه داشت : 1. رسيدگى به مسائل و نيازهاى دينى مسلمانان مقيم آلمان غربى و تا حدودى ساير كشورهاى اروپائى .

2. بيان اسلام براى مسيحيان و شركت در مذاكرات بين الاديان و عمدتا مذاكرات ميان اسلام و مسيحيت . مدت اقامت در آلمان غربى براى من اين فرصت را پيش آورد كه فرهنگ و تمدن غربى و مسيحيت رااز نزديك مورد مطالعه قرار دهم .

حدود يك سال قبل از پيروزى انقلاب اسلامى به ايران بازگشتم .

از آن موقع تاكنون علاوه بر شركت در فعاليتهاى سياسى مربوط به قبل ازانقلاب و سالهاى اول پس ازانقلاب كار عمده من تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه تهران وادامه مطالعات شخصى ام بوده است .

مواد مورد تدريس بيشتر علم كلام اسلامى تاريخ فرق اسلامى و گاهى تاريخ فلسفه اسلامى و كلام جديد بوده است .

حوزه : عوامل پيدايش تفكر حكومت اسلامى در حوزه علميه قم در زمان تحصيل شما در آن حوزه چه بود؟
استاد :اين مطلب زمينه هاى اجتماعى سياسى فرهنگى و... داشت . در آن زمان
مبارزات مليون در برابر رژيم استبدادى شاه اوج گرفته بود.

مليون رژيم حكومتى خاصى را پيشنهاد مى كردند كه جايگزين رژيم استبدادى سلطنتى بشود. حكومتى كه افراد پيشنهاد مى كردند حكومتى بود كه دين را طرد نمى كرد ولى به آن به عنوان يكى از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ ملى نگاه مى كرد.

برخى از فضلاى حوزه كه روحيه سياسى داشتند و نمى توانستند نسبت به مسائل سياسى بى تفاوت باشند دراين انديشه بودند كه آيا ما به عنوان مسلمانان مخالف رژيم استبدادى مى توانيم چنين حكومتى را بپذيريم يااين كه بايد حكومتى داشته باشيم نشات گرفته از تفكرات اسلامى .

اين مسائل موجب شد كه گروهى گرد هم آيند و درباره حكومت اسلامى بحث و تبادل نظر كنند.

حوزه : لطفا مقدارى درباره مسجد هامبورگ و نوع فعاليتهاى آن صحبت بفرماييد.
استاد: در زمان مرحوم آيه الله بروجردى عده اى از مسلمانان ايرانى مقيم هامبورگ ازايشان خواسته بودند كه يك نماينده مذهبى براى اداره امور مذهبى اين جامعه به آن جا بفرستند.

از طرف ايشان مرحوم آقاى محققى به هامبورگ اعزام شد. كارايشان تا حدودى گسترش پيدا كرد. مسجد آبرومندى در يكى از بهترين نقاط شهر هامبورگ ساخته شد.

با تاسيس اين مسجد تااندازه اى دايره فعاليت از پرداختن به نيازهاى دينى مسلمانان ايرانى فراتر رفت و مورد توجه ديگر مسلمانان قرار گرفت .

بودجه مركزاسلامى هامبورك مقدارى ازايران و مقدارى از مسلمانان مقيم آلمان تامين مى شد.

مرحوم بهشتى در مدت اقامت در آن جا سعى كردند كه مركز رااز حالت اختصاص به شيعيان خارج كنند و يك مركزاسلامى باشد تا ديگر مسلمانان از هر فرقه و مذهب به آن جا رفت و آمد داشته باشند. آن مرحوم تا حدودى دراين امر موفق شدند. و قبلا گفتم كه اين مركز در دو رشته اصلى فعاليت داشت .اين مركز شخصيت حقوقى داشت و به ثبت رسيده بود.

حوزه : با توجه به پيشينه مطالعاتى حضرت عالى در كلام جديد بفرماييد زيربناى فكرى و نحوه شكل گيرى كلام جديد چگونه و عرصه و شمول آن چيست ؟
استاد: سخن گفتن از كلام جديد موقعى
معنى پيدا مى كند كه انسان بپذيرد كه در سه چهارقرن اخير در مغرب زمين يك سلسله فلسفه ها و افكار جديد به وجود آمده است .اگر فلسفه ها وافكار به صورت يك واقعيت مورد قبول قرار بگيرد و براى آنهااعتبارى در نظر گرفته شود گفتگو درباره كلام جديد معنى مى دهد و گرنه سخن گفتن از كلام جديد بى معنى خواهد بود.

تحولات عمده اى كه در چهار قرن اخير در مغرب زمين اتفاق افتاده و به ديگر جوامع كم و بيش سرايت كرده است عمدتا تحول فلسفى تحول فرهنگى - سياسى و تحول صنعتى واقتصادى بوده است .

تحول فلسفى :
تحول فلسفى بيشتر دراين جهت بود كه برخى از فلاسفه مانند: كانت هيوم و... ذهن انسان و معرفت انسانى را مورد نقادى قرار دادند.

از طريق نقادى ذهن انسانى و معرفت انسانى يك سلسله مسائل جديدى وارد عالم تفكرانسان شد.اعتبار روش تفكرارسطويى و مقولات و مفاهيم ارسطويى كه قرنهاى متمادى روش تفكر شناخته شده بود و مبناى استدلالهاى فلسفى دينى نيز قرار گرفته بود زير سئوال رفت .

خواه ناخواه براى متدينين اين سئوال پيش آمد كه تاكنون از خدا نبوت آخرت و ساير مسائل دينى با همان مقولات و مفاهيمى سخن گفته مى شد كه در فلسفه ارسطوئى مطرح بود.اگر قرار باشد اعتبار آن تفكر و آن روش و مقولات و مفاهيم در موضوعات دينى به لحاظ معرفت شناسى زير سوال برود با كدامين مقولات و مفاهيم جديدى مى توان از خدا نبوت آخرت و ساير مسائل دينى سخن گفت . هرگاه سخن گفتن از موضوعات دينى در قالب فلسفه اولى ميسر نباشد آيا راه ديگرى وجود دارد؟

تحول فرهنگى - سياسى
ازاين تحول به بيدارى و روشنگرى تعبير شده است . دراين تحول فرهنگى - سياسى انسانها مايل شدند در كليه غ عناصر فرهنگى عادات و رسوم گذشته خويش تجديد نظر بكنند البته اين تجديد نظر بدان معنى نيست كه گذشته خود را نفى بكنند بلكه منظوراين است كه از گذشته خويش فاصله تاريخى بگيرند و دقيقا آن را نقد كنند و بايك ديد نقادانه به آن بنگرند و به اصطلاح از بيرون آن آداب وافكار را بنگرند.

اين فاصله گيرى تاريخى كه مهمترين حادثه فرهنگى قرون اخير بود گر چه يك تحول فرهنگى بود ولى همراه بود با تحول سياسى كه هدف ازاين تحول سياسى براندازى رژيمهاى استبدادى بود.

مسائلى چون: [آزادى سياسى] [ مساوات و برابرى] [ حقوق انسان] و... دراين برهه از زمان مطرح شدند.
مجموعه اين تحولها سبب شد كه انسانهااحساس كردند چهارچوبهاى محكم زندگى اجتماعى - سياسى گذشته ديگر فرو ريخته است و پس ازاين بر عهده افراداجتماع است كه باانتخاب خود براى زندگى اجتماعى چهارچوب تعيين كند.

قبل از تحول تصور براين بود كه انسانها در داخل چهارچوبهاى طبيعى كه بخشى از نظام اين عالم است زندگى مى كنند و در واقع چهارچوبهاى زندگى اجتماعى و سياسى آنان چيزى است كه از قبل در نظام خلقت پيش بينى شده است وانسانها موظفنداز آن متابعت كنند و قابل تغيير هم نيستند. وقتى كه اعتباراين چهارچوبها فرو ريخت اين وضعيت پيش آمد كه : ما بايد بنشينيم با تشخيص وانتخاب خود براى زندگى اجتماعى و سياسى خود چهارچوب درست كنيم . دراين برهه از زمان بود كه قانون اساسى نويسى بر مبناى آزادى و مساوات و حقوق انسان و حاكميت ملى و ماننداينها معنى پيدا كرد. به اين معنى كه : متفكران يك جامعه خواستند براى زندگى اجتماعى سياسى خود چهارچوب درست كنند تاانسانها با آن زندگى كنند.اداره زندگى اجتماعى - سياسى افتاد به دست خودانسانها.اين يك تحول بسيار مهمى بود كه در مغرب زمين واقع شد. تا آن روز چهارچوبها و ملاكهاى زندگى سياسى اجتماعى از طرف ارباب كليساارائه مى شد و مقدس بود و موافق نظام خلقت تلقى مى شد. وقتى اين تحول به وجود آمد ضربه شديدى وارد آورد به كليسا و به اعتبار نظام سياسى اجتماعى كه او عرضه مى كرد. تا آن روز نظام سياسى اجتماعى به خاطراين كه از طرف كليسا قبول شده بود قداست داشت و وابسته به خدا و نظام خلقت بود و كليسا هم نگهبان آن بود.

از آن پس اين مساله مطرح شد كه ماانسانها هستيم كه بايداين نظام اجتماعى سياسى و معيارهاى آن را تنظيم بكنيم و كليسا نقشى ندارد.

تحول علمى و صنعتى
از تحولات عمده مغرب زمين در قرون اخير تحول صنعتى واقتصادى و علمى است كه در آن ديار به وقوع پيوست . پيدايش بورژوازى و سرمايه دارى وانقلاب صنعتى و رشد سريع علم و تكنيك موجب پيدايش نهادها و سازمانهاى پيچيده زيادى در جوامع مغرب زمين شد كه عواقب فرهنگى زيادى را به دنبال داشت . مجموعه اين تحولات چهارچوبهاى فكرى را كه به طور سنتى در جوامع غربى وجود داشت در هم ريخت وافق ديگرى از تفكر را گشود.اين دگرگونيها اختصاص به غرب نداشت و آن جا مصور نماند.اين تحولها به صورت يك موج نيرومنداز كشورهاى غربى بيرون آمد و به سوى تقريبا همه كشورهاى عالم سرايت كرد و تقريبا در همه جوامع آثاراين دگرگونى پديدار شد و پايه هاى تفكر و فرهنگ سنتى را لرزاند.
پس از به وجود مدن اين تحولات عمده در دنيا در ميان متدينان عالم بخصوص مسيحيان و عده اى از متفكران مسلمان اين مساله پيش آمد كه در اين وضعيت و دراين فضاى فكرى جديد كه هم از لحاظ فلسفى و هم از لحاظ فرهنگى سياسى علمى صنعتى اقتصادئس و... دگرگونيهاى عميقى در جوامع رخ داده است چگونه بايداز دين سخن گفت ؟

در مقام پاسخگويى به سئوال مهم فوق دو گرايش به وجود آمد: (نخست در بين مسيحيان و سپس در بين متفكران مسلمان) .

عده اى براين عقيده شدند كه اگر نتوان تفكر سياسى گذشته را حفظ كرد حداقل بايد تفكر فلسفى و فرهنگى گذشته را حفظ كرد.

اين گروه تحولات جديد فلسفى و فرهنگى را به عنوان بدعت وانحراف بيشتراز مسير صحيح و تفكر و زندگى رد كردند. صاحبان اين تفكر مجموعه اين تحولات را يك فاجعه مى پنداشتند كه انسان رااز صراط مستقيم منحرف كرده است . مدرنيسم (تجدد) را بلا مى دانستند.

اين گروه اصرار داشتند و دارند كه :از موضوعات دينى با همان مفاهيم و مقولات ارسطوئى بايد سخن گفت . راهى غيرازاين وجود ندارد. همه آنچه فلسفه اى چون : كانت و هيوم و معرفت شناسان متاخر درباره بى اعتبارى آن مفاهيم و مقولات گفته اند باطل است . با جزميت كامل بايد راه ارسطو راادامه داد.

ولى عده اى از متفكران تحولات و دگرگونيهاى فلسفى فرهنگى سياسى و..لا راانحراف از مسير ندانستند و براين عقيده شدند كه اينهااز واقعياتى است كه در روش تفكرانسان به وقع پيوسته است و بايد آنها را جدى تلقى كرد. آنان معتقد شدند كه طرح شدن مسائل جديد فلسفى و خصوصا آنچه به معرفت شناسى مرتبط مى شود مسائل و مشكلات جدى براى فلسفه اولى به وجود آورده است بنابراين نبايد تبيين دين را در قالب فلسفه اولى منحصر كرد. بايد روش و مقولات ديگرى را نيز براى سخن گفتن از موضوعات دينى جستجو كرد.

كلام جديد براى اين افراد مطرح شد مطلب را با چند مثال روشن مى كنيم :

در گذشته و به صورت معمول براهينى براى اثبات وجود خداوند اقامه مى شده و مى شود كه همه آنها براساس يك سلسله مفاهيم و مقولاتى استوار است كه در فلسفه اولى و دنباله آن وجود دارد. چون : مقولات و مفاهيم [وجود] [ وجوب وامكان] [ جوهر] [ عرض] [ حادث] [ قديم] [ علت و معلول] و...

آنچه در كلام جديد مطرح است اين است كه اگر بتوانيم بااستفاده ازاين مقولات و مفاهيم از خدا سخن بگوييم و به وجوداواستدلال كنيم . بياييم در مساله[ خدا]از يك[ تجربه دينى] سخن بگوييم .

[خدا] و[ فيض خدا] را يك مساله تجربه شدنى تلقى كنيم البته تجربه درونى و نه يا حواس .
تجربه اى كه آثار خاصى بر آن مترتب است . بياييم درباره اين تجربه تقريبا از همان روشهااستفاده كنيم كه در[ علم] متداول است . بيابيم درباره اين تجربه نيز از [تحقيق پذيرى] از مساله بين الاذهانى بودن معرفت حاصل ازاين تجربه از معايرهاى ارزيابى چون[ : ربط با داده ها] [ انسجام] [ جامعيت] [مساله مدل سازى در معرفت دينى] و ماننداينها سخن بگوييم . (نمونه اى ازاين نوع كوششها را مى توان در كتاب[ علم و دين] نوشته ايان باربور ترجمه آقاى بهاءالدين خرمشاهى ازانتشارات مركز نشر دانشگاهى ملاحظه كرد.

( و يااين كه مثلا مساله[ خدا] براساس خصلت[ تعالى جوئى] انسان از خود بررسى كنيم و وجود[ خدا] را شرط تحقق انسانيت انسان بدانيم وازاين راه به مساله[ خدا] نزديك شويم .

مساله ديگرى كه در فضاى جديد فكرى قرون اخير مطرح شد و يك مساله جديد كلامى به وجود آورد رابطه علم و دين است . علم در مفهوم امروزيش يك پديده جديداست .اين پديده اى است مستقل از دين . درگذشته علما موظف بودند آن خطى را كه با تعاليم دستورات دينى ناسازگار نيست تعقيب كنند. به عبارت ديگر علما به صورتى مستقل از دين به تحقيقات دينى خود نمى پرداختند.

علم يا مى بايست اثبات كننده مدعيات دينى باشد يا حداقل به گونه اى سير بكند كه نتايج آن با مدعيات و مسلمات دينى تنافى پيدا نكند. يكى از پديده هاى قرون اخير استقلال علم است . به اين معنى كه دانشمندان در تحقيقات علمى شان به كجا خواهدانجاميد. آيا به نظريات و نتايجى خواهدانجاميد كه مقبول متدينان است يا خير؟ حالا حرف دراين است كه : علم جديد با روش خاص خود به نتايجى مى رسد واز آن طرف متدينان و عالمان دينى با برداشتى كه از متون دينى دارند به يكسرى
نتايج و نظراتى ديگر مى رسند. گاهى درادامه اين تحقيقات علمى و دينى ناهماهنگيها و تعارضهايى ميان نظريات دينى و نظريات علمى به وجود مى آيد اين معضل را چگونه بايد حل كرد؟

از باب مثال : در متون و كتب دينى درارتباط با نظام آسمانها و زمين مطالبى هست از آن طرف دانشمندان علوم جديد هم دراين باره نظرياتى دارند.

يا درباره خلقت انسان طبيعت انسان وسائل مربوط به انسان و جامعه در متون و نظريات دينى علما مطالبى است و علوم انسانى نيز دراين زمينه مطالبى عرضه مى كنند. مثلا جامعه شناسى از روابط پديده هاى اجتماعى با يكديگر واز قوانين اجتماعى صحبتن مى كند و تحقق امورى را در شرايط اجتماعى معين اجتناب ناپذير مى داند ولى دين بدون توجه به شرايط اجتماعى دستور مى دهد و تكليف ايجاد مى كند واز مخاطبين خود انجام اعمال خاصى را در هرگونه از شرايط اجتماعى كه باشند طلب مى كند.اين دو نگرش متفاوت چگونه قابل جمع است ؟اين مطلب درباره اعمال افراد نيز صدق مى كند. روان شناسى اخلاق انسانها را تا حدود زيادى محصول تربيت مى داند ولى تكاليف دينى بدون توجه به سوابق تربيتى اشخاص ترك كليه اعمال غيراخلاقى را بدون قيد و شرط از شخص طلب مى كند.اين دو نقطه نظر چگونه قابل جمع است .

همچنين تفكر علمى جديد جهان را يك نظام بسته على و معلولى تلقى مى كند كه پيدايش رخنه در آن متصور نيست ولى در متون و كتب دينى از خوارق عادات و معجزات به صورت رخنه اى دراين نظام سخن به ميان آمده است . يااين كه مساله[ نبوت] در تفكر دينى حتما بايد با تصور با نوعى فلسفه تاريخ همراه باشد.اگراين نظريه پذيرفته شود كه براى تاريخ هيچ گونه فلسفه اى نمى توان تصور كرد دراين صورت لزوم نبوت چگونه بايد تصور شود؟

در پاره اى از نظريات روان شناختى و جامعه شناختى احساس دينى را نوعى از خود بيگانگى تاريخى انسان تلقى مى كنند. تعارض اين مطلب را با آنچه در متون دينى درباره فطرى بودن دين آمده چگونه بايد حل كرد. به هر حال يكى از مسائل مهم كلام جديد اين است كه : در تعارض و ناهماهنگيهاى مشهود بين نظريات علمى و فلسفى و برداشتهاى دينى چه بايد كرد؟

آيا نظريه علمى و فلسفى را به دليل تعارض آن با نظريه دينى بايد رد كرد و كنار گذاشت ؟ آيا در فهم نظريه دينى بايد تجديد نظر كرد؟

آيا بايد به مساله جدائى زبان دين از زبان علم و فلسفه متوسل شد و گفت دراين موارد اصلا ناهماهنگى معنى ندارد زيرا زبان دينى نظر به واقعيات ندارد و غرض آن دادن يك معرفت درباره عالم خارج نيست . يا راه حلهايى
ديگر وجود دارد؟

دراين جابايد مطلب توضيح داده شود و آن اين است كه : وقتى سخن از تعارضات ميان نظريه هاى علمى و فلسفى و نظريه هاى دينى به ميان مى آيد عده اى تصور مى كنند: دو طرف تعارض عبارت است از: آنچه انسان با عقل خود مى فهمد و آنچه خدا گفته است ازاين روى بلافاصله مى گويند: معلوم است اگر تعارض بين انسان و خدا رخ بدهد انسان بايد خود را كنار بكشد و بگويد: آنچه را كه خدا مى گويد حق است .

بايد توجه كرد كه :اين جا يك مغالطه صورت مى گيرد. صورت مساله تعارض انسان و خدا نيست بلكه تعارض نظريه عده اازانسانها با نظريه عده ديگرازانسانهاست اين انسان است كه به متون دينى مراجعه مى كند و آنچه را كه از متون دينى مى فهمد واستنباط مى كند به عنوان نظريه دينى اعلام مى كند. و گاهى اين نظريه دينى با نظريه علمى و فلسفى در تعارض مى افتد.

بنابراين اگر يك ناهماهنگى مشاهده بشود اين ناهماهنگى ميان دو گروه ازانسانهاست كه يك گروه از آنان به متون دينى مراجعه مى كنند و يك گروه از آنان به مبانى علمى .اين است شكل قضيه .

مساله ديگر كه از بازاز باب نمونه براى علم كلام جديد مطرح است مسائل و معضلاتى است كه از طريق نظريات تازه اى كه در فلسفه زبان و زبان شناسى پيدا شده براى متدينان به وجود آمده است .

اين نظريات در گذشته وجود نداشت و يك پديده جديداست .

امروز دراين باره كه[ معنى كلام] چيست و دلالت كلام چيست ؟ مفاهمه و ارتباط ميان انسانها چگونه برقرار مى شود نظريه هاى گوناگونى ابراز مى شود كه هر كدام طرفدارانى دارد. در گذشته متدينين يك نظريه خاصى كه در مساله[ معنى و دلالت و مفاههمه] پذيرفته بودند به سراغ فهم و تفسير متون دينى مى رفتند. پس از آن كه اين نظريه هاى گوناگون اخير مطرح شد براى همه متدينانى كه به متون دينى مراجعه مى كنند اين سوال پيش آمده كه : فهم متون دينى خود را (در مورد مسلمانان فهم كتاب و سنت را) براساس كدام نظريه ازاين نظريات بايداستوار كنند و براساس كدام نظريه به تفسير آن بپردازند.

به هرحال بدون انتخاب يك نظريه اى دراين باره نمى توان به تفسير متون دينى پرداخت .

امروز آنچه در مباحث الفاظ علم اصول دراين باره آمده است فقط به صورت يك نظريه ديده مى شود كه نظريات قوى تر و ديگرى در كنار آن قرار دارد و مفسر يا فقيه بايد به محاسبات علمى يكى از آنها را انتخاب كند.اطلاع ازاين نظريات جديد نشان مى دهد كه اين انتخاب علمى چقدر دشواراست و چه عواقبى به دنبال دارد. مساله ديگرى كه امروز باز
هم از طريق مباحث معرفت شناسى به وجود آمده و مساله كلامى جديدى را مطرح ساخته عبارت است از: تاثير و نقش جهان بينى و معتقدات غيردينى فقيه و مجتهد در مساله اجتهاد و فتوا .

سوال اين است كه :اجتهاد چه نوع عمل ذهنى و فعاليت فكرى است و تحت تاثير چه عواملى قرار مى گيرد. و چگونه شكل مى گيرد؟

اين مطلب غيراز مباحث اصولى و فقهى مرتبط به اجتهاد و تقليداست كه در كتب علم اصول مطرح مى شود.اين مطلب شناختن تفقه واجتهاد است به عنوان يك فعاليت ذهنى و يك معرفت دينى . با پى گيرى اين سوال مسائلى ازاين قبيل مطرح مى شود كه يا جهان بينى فقيه معلومات واطلاعات وى ازاوضاع واحوال سياسى اجتماعى اقتصادى گرايشهاى وى به نظريه هاى گوناگون اجتماعى سياسى واقتصادى منش روانى خوداو و تجربه هاى شخصى وى و ماننداينها چه اثرى در روند تفكراو كه به صورت اجتهادانجام مى شود مى گذارد و چگونه مبانى ديگرى كه به فلسفه يا علوم انسانى مربوطاست و نه به كتاب و سنت با واسطه يا بى واسطه جزء مبانى اجتهاداو قرار مى گيرد چه خود وى به آن آگاه باشد چه نباشد. توجه به دخالت اين مبانى و نظريات غير مربوط به كتاب و سنت نتيجه اش سست شدن اعتبار فتوا نمى باشد بلكه توجه به اين سوالات و قبول تاثيراين نظريات در مساله اجتهاد و تفقه اين نتيجه به دست مى آيد كه در كنار توجه و عنايت و دو بعد فقاهت و عدالت در فقيه (به صورت مصطلاح ) به مبانى و نظريات غيرمتخذ از كتاب و سنت وى نيز توجه شود معلوم شود كه اين مبانى چيست تا چه اندازه منقح است . و به هر حال مى توان آنها را پذيرفت يا نه ؟

نمونه اى ديگراز مسائلى كه در علم كلام جديد مطرح مى شود موضع دين در برابر مساله حقوق بشراست .

آيا در اديان بويژه اسلام و مسيحيت از حقوق انسان در مفهوم امروزيش صحبتى شده است ؟

و دراين صورت اين مساله مطرح مى شود كه آيا درك واحساسى كه تحت عنوان حقوق بشر براى انسان امروزى حاصل شده از نظر دين مردوداست و نوعى[ انسان محورى] در مقابل[ خدا محورى] تلقى مى شود يااين كه مساله را طور ديگر بايد ديد. مثلا آيا مى توان گفت : گر چه دراديان از تكليف سخن گفته شده ولى نتيجه عمل به تكليف به وسيله عده اى ازانسانها تامين شدن يك سلسله منافع براى انسانهاى ديگراست كه امروز همان منافع تحت عنوان حقوق بشر مطالعه مى شوند؟

بسيارى از مباحثى كه متفكران اسلامى در صد سال اخير درباره مسائلى از قبيل :

بردگى دراسلام حقوق زن دراسلام حقوق اهل ذمه دراسلام حقوق كارگر دراسلام و... مطرح كرده اند و نوعى حالت دفاعى دارد براى روشن كردن پاسخ سوالات فوق بوده است .
همه اين مباحث درارتباط با مساله حقوق انسان كه در قرون اخير در مغرب زمين مطرح شده شكل گرفته است . قبلااين مباحث با مفهوم امروزى آن در ميان مسلمانان مطرح نبوده است .اينها نمونه هايى بوداز مسائل كه در كلام جديد مطرح است .

البته چنانكه قبلا هم گفتم اين مباحث كلام جديد هنگامى مطرح مى شود كه فضاى جديد فرهنگى فلسفى علمى سياسى و صنعتى را كه در قرون اخير در دنيا پيدا شده به صورت واقعيتها و تحولاتى كه در زندگى بشر به وجود آمده است بپذيريم . براى نظرات فلسفى و علمى جديد اعتبار قائل باشيم .

(اعتبار معنايش مطابقت با واقع نيست )اگر كسى همه اين تحولات و افكار را مجموعه اى از شرور و بلايا بداند كه بشر در قرون اخير دچار آن شده دراين صورت چيزى به نام[ كلام جديد] مطرح نمى شود. ولى چنين كسى اقلا چهار صد سال دير به دنيا آمده است .

حوزه : براى اين كه حوزه هاى علميه بتوانند حضور جدى و موثر در مجامع فرهنگى و علمى داشته باشند چه تمهيداتى وابزارى را بايستى به كار بگيرند.
استاد: حوزه هاى علميه در ميان توده هاى مردم حضور خوبى دارند و به زبان آنان مى توانند اسلام را عرضه كنند ولى در محافل علمى و دانشگاهى و... حضور موثر ندارد.

منظور من حضور فيزيكى نيست بلكه حضور علمى ندارند؟ علتش چيست ؟

علتش اين است كه رابطه آنچه در حوزه ها مطرح است با فضاى فكرى و محافل علمى و دانشگاهى روشن نشده است .

حوزه ها با مقولات و مفاهيم و با زبانى در
محيط خود سخن مى گويند كه اين مقولات و مفاهيم و زبان مفهوم محيطهاى علمى و دانشگاهى نيست چه در داخل كشور و چه خارج .

حوزه اگر بخواهد دراين محافل حضور جدى بيابد بايد به دو مساله جدى كاملا توجه داشته باشد: مسال اول اين است كه : حضور دراين محافل به معنى مداخله در علوم متداول دراين محافل نيست .

حضور حوزه در دانشگاهها به اين منظور نيست كه در جامعه شناسى روان شناسى علوم تجربى و... مداخله كند.

اين علوم سازمانها و سيستمهاى خاص خود را دارند و با آن سازمانها و سيستمها و روشها حركت مى كنند واگر قرار باشد آن سازمانها و روشها به هم بخورد اصلا اين علوم ديگر علوم نيستند مسخ مى شوند.

در دنياى امروز بشر با دو وسيله : دين و علم بايد حركت كند واز هيچ كدام ازاينها انسان امروز بى نياز نيست .

حوزه ها موقعى مى توانند نقش موثرى دراين محافل داشته باشند كه پيامهايى را كه اسلام براى جهت گيرى كاربردى علوم دارد بتوانند به گونه موثر و با بيان و مقولاتى مفهوم براى اين محيطها بيان كنند.

اين نقش حوزه است .اين به اصطلاح كارى است كه حوزه بايدانجام بدهد.

دراين جا تذكراين نكته لازم است كه بايستى بين دين اسلام وفلسفه اسلامى فرق بگذاريم .

حوزه ها بايد براى عمل موثر در محافل علمى و دانشگاهى ميان دين اسلام و فلسفه اسلامى فرق بگذارند.اسلام مساوى با فلسفه اسلامى نيست چنانچه مسيحيت هم مساوى با فلسفه مسيحى نيست . بسيارى ازافراد اين دو را با هم خلط مى كنند و تصور مى كنند راه عرضه اسلام به دانشگاهها يا در دنيا فقط همين است كه فلسفه اسلامى عرضه شود فلسفه اسلامى كه عرض شد همه چيز حل مى شود. خير قضيه اين طور نيست .

مسال دوم توجه به نقش كاربردى دين است . توضيح اين كه : عرضه كردن دين در دنياى امروز عرضه كردن حقيقتى است كه انسان را هم از پوچى كه امروز با آن تهديد مى شود. برهاند و هم او را قادريه زندگى در جهان امروز بسازد.

دين هم بايد نقش حقيقت يابى را داشته باشد و هم نقش كاربردى را.

انتظارى كه امروز انسانهاى آشناى به فضاى علم و صنعت از دين دارند باانتظارى كه در مدارس و محافل حوزوى يا عامه مردم از دين دارند متفاوت است .

محافل و مدارس حوزوى فقط مى خواهند به يك حقيقت نظرى برسند و وقتى به يك حقيقت نظرى مى رسند آنان را قانع مى كند ولى انتظار از دين در عينيتهاى جامعه براى محافل علمى
صنعتى سياسى و... كه عملا با واقعيات زندگى سرو كار دارند هم رسيدن به حقيقت نظرى است و هم توانا شدن به اداره زندگى در دنياى كنونى .

اكنون اين سوال مطرح است : مطلبى كه به نام حقيقت نظرى دينى مطرح مى شود چه اثرى بر زندگى اين جهانى انسان دارد؟ چقدر به حل مشكلات انسان امروز كمك مى كند. آيا به صلح كمك مى كند يا جنگ بر مى افروزد؟ با زندگى صنعتى كه امروز يك وضعيت اجتناب ناپذير براى بشر شده است چگونه كنار مى آيد؟ آن را مطلقا رد مى كند يا مطلقا مى پذيرد؟ يا طرفدار زندگى صنعتى جديدى است مثلااز نوع صنعت در مقايس كوچك . يا سخن ديگرى دارد مثلا صنعت را مى خواهد يا قناعت كه يك مفهوم دينى است مهار كند و يا حرف ديگرى مى زند .

و نيز سوال مى شود: آنچه به عنوان نظريه حقيقت دينى عرضه مى شود تاثيرش در مواظبت يا عدم مواظت از محيط زيست چيست ؟

اين حقيقت نظرى دينى در صورتى كه تجسم عملى پيدا كند حقوق و شخصيت انسان در شكل عينى واجتماعى اش چه وضعيتى پيدا مى كند.اگر همه ازاين حقيقت نظرى متابعت كنند عملا روابط اجتماعى به چه شكل در مى آيد؟استبداد رايج مى شود يا آزادى و مساوات ؟اخلاق رايج مى شود يا بداخلاقى تمايل به گناه پيدا مى شود يا خويشتن دارى در برابر آن .اين حقيقت نظرى دينى با مساله فقر كه انسانهاى امروزاز آن رنج مى برند و به صورت يك مشكل عظيم انسانى در آمده است چگونه برخورد مى كند؟

با سياست استعمار استثمار جهل و ديگر مسائل و مشكلات انسانى چه رابطه اى برقرار مى كند؟ چه نوع موضعگيريهاى مشخص در برابر وضعيتهاى مشخص دارد و تبعيت از آن در مقام تحقق و عمل جامعه را به كدام سوى مى برد. چه حوادث اجتماعى در پرتواين تبعيت ممكن است اتفاق بيفتد واحتمال بروز چه نوع حوادثى كم مى شود.اين سوالات سوال از نقش كاربردى مذهب است .

در حوزه هاى علميه به نقش كاربردى مذهب توجه نمى شود. سخن مدون در اين باره بسيار كم است .

از دو زاويه بايد به دين نگاه شود: نظرى و كاربردى .

اگر مثلا يك نظريه اعتقادى يا يك فتوا در محافل علمى و دانشگاهى مطرح بشود و نقش كاربردى آن مطلوب نباشد يا منفى باشد پذيرفتن چنين نظريه و فتوائى دراين محافل دچاراشكال مى شود.

در محافل علمى و دانشگاهى امروز كه فعاليت عمده آنها براى حل مشكلات زندگى انسان و بهبود بخشيدن به آن است در برابر چنان نظريه ها و فتواها سوال مى شود كه : چگونه
ممكن است دين و حقايق منتسب به آن به ضررانسان باشد و ياانسان را عاجزاز زندگى بكند. دين بايد هم عقل رااشباع كند و هم گره گشاى زندگى باشد. چون يك چنين تصورى از دين در ذهن دارند وقتى ببينند كه شخصى مسائلى را مى گويد يا فتوائى مى دهد به نام خدا واسلام بدون توجه به شرايط و عينيتهاى جامعه واصلا دراين انديشه نيست كه اين فتوا چه كاربردى دارد و چه خلايى را پر مى كند و چه وضعى پيش مى آورد تنها دليلش اين است كه به لحاظ نظرى حجت براو تمام شده نمى توانند چنين نظرات و فتاوى را بپذيرند و به نام دين قبول كنند.

امروزه گفته مى شود: دين از سياست جدا نيست . ما به لحاظ نظرى دنبال اين قضيه هستيم ولى بايداين جمله را در معناى صحيح آن به كاربرد.

حالااز جهت كاربردى : وقتى حوزه هاى علميه نطريه دينى مربوط به سياست را به گونه اى ارائه بدهند كه نظر به واقعيتهاى موجود در مسائل سياسى داشته باشد و مزاحم تصيم گيريهاى صحيح دراين مسائل نباشد و به آن جهت بدهد دراين شرايط دين و سياست پيوند مى خورند. ولى اگر حوزه هاى ما بى توجه به مسائل جارى بيايند حرفها و نظرهاى خود را به صورت يك سلسله حقايق نظرى بدون توجه به واقعيات عرضه كنند اصلا كاربرد ندارد.انسان امروز مشكل دارد.او به پيچ و مهره تبديل شده است ازاين روى مى خواهد بفهمند كه دين چه پيامى درباره او و جامعه او دارد.اين پيام بايد نظر به واقعيات داشته باشد و در خلا رها نشود.اگر حوزه هاى علميه درايو چهارچوبها مطالعه كنند قهرا با مقولات و مفاهيم جديدى سروكار پيدا خواهند كرد. دراين حالت بيانشان فرق خواهد كرد و به گونه ديگر سخن خواهند گفت .

وقتى به گونه اى سخن بگويند كه از سر شناخت حقايق و واقعيتها باشد بيانشان مفهوم محافل علمى دانشگاهى و صنعتى خواهد بود. وقتى بيان حوزه ها مفهوم شد به رسالت خود عمل كرده اند. دراين وقت پيوند حوزه و دانشگاه تحقق پيدا خواهد كرد.

پيوند حوزه و دانشگاه پيوند ميان دو جريان و دو تفكراست : تفكر دينى و تفكر علمى . حوزه دراين زمينه بايد سخنى مدون و مبوب داشته باشد. در جامعه ما پس از پيروزى انقلاب اسلامى سئوالاتى درباره نقش كاربردى دين مطرح شده است .

اكنون مى خواهيم يك جامعه جديدى بسازيم و داخل آن زندگى كنيم . براى اين جامعه جديد پيام دين درباره اين مسائل مطرح است : درباره صنعت حقوق بشر استثمار استعمار روابط بين المللى و...اكنون اين پرسشها مطرح است و يك تحول عميق فكرى در جريان است كه اين خود مايه اميدوارى است اما متاسفانه بااين كه برخى از مسائل مورد ابتلا
و سئوال حاد هستند حوزه هاى علميه به مبانى تئوريك و نظرى اين قبيل مسائل نمى پردازند.

جامعه ما گرفتار يك نوع عمل زدگى و دچار حل مقطعى مسائل و مشكلات شده است . به مبانى و مبادى به وجود آورنده ضرورتها و مصلحتها كه موجب تصميماتى مقطعى مى شود توجه نمى شود و درباره آنها مطالعه كافى به عمل نمى آيد و نظريه هاى عميق كه پشتوانه تصميمات بايد باشد پرداخته نمى شود. مثلا اگراز واگذارى زمين به كشاورزان و قانون كار سخن به ميان مى آيد و به عنوان مشكلى مطرح مى شود از باب مصلحت و ضرورت تصميمى گرفته مى شود ولى مساله در همين حد مى ماند. يك بحث جدى در نمى گيرد كه بالاخره ماازاستثمار واز مالكيت واز حقوق كارگر و مانند آن چه برداشتى داريم . چه چيز رااستثمار و خلاف حق كارگر مى دانيم واين مسائل را به چه نظرياتى مبتنى مى كنيم . پرداختن نظريات مبنائى و روشن كردن رابطه آنها با مفاهيم و مقولات دينى امروز براى ما مهمترين واجبات است .

تاسف ديگراين كه : جو حوزه هاى علميه به گونه اى است كه به جاى استقبال ازاين پرسشها و طرح مسائل نظرى دراين عرصه ها با بى مهرى به قضيه نگاه مى شود و مجالى داده نمى شود كه اين گونه مسائل به صورت جدى مطرح بشود. به همين دليل بحث درباره اين مسائل از محيطهاى دينى حوزوى بيرون برده مى شود و در محافلى ديگر مطرح مى شود.

ادامه دارد

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 42  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست