responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 19  صفحه : 2
مصاحبه با استاد آيت الله محمد تقي جعفرى قسمت اول


قسمت اول
اين بار پاى سخن فقيهى نشستيم كه اراده و كار مستمر تار و پود زندگيش را شكل مى دهد. همت والا و عزم راسخش آرزوهاى او را در سايه سار لطف بيكران الهى به گل مى نشاند و پشت كاراعجاب انگيز وى شكوفه هاى اراده و تصميم را به ثمر مى رساند.

استاد جعفرى غواص پولادين اراده خطرخواهى است كه بى محابا به درياهاى معارف مى زند و سر بلند بيرون مى آيد. پاى نهادن در ميان امواج خروشان[ مثنوى معنوى] جلال الدين رومى و سرافراز بيرون آمدن كار هر كسى نيست . چه بسيار صاحبان فضلى كه در برابرامواج پيل افكن آن زمين گير گشته اند واز مولوى بتى ساخته اند واز[ مثنوى] كتابى آسمانى واز خود عبدى درمانده ! و چه بسيار كوته بينان كم ظرفيتى كه كودكانه[ مولوى] را ماترياليست دانستند و به تلاشى بى ثمر دست يازيدند.

استاد جعفرى مردانه گام دراين دريا نهاد و زواياى آن را در نورديد و بى آنكه خويش را درامواج آن گم كند راهى از[ دريا به دريا] گشود.

مولوى استاد را عاشق و شفته نساخت و همانگونه كه خود مى گفت : تنها خيره كرد:استاد نيز مولوى را كم بها نداد واگر چه گه گاه توسن انتقاد را بر دشت مثنوى مى راند اما در جاى جاى تفسيراشعارش به عظمت وى گواهى مى دهد.

استاد جعفرى وقتى درياى مثنوى را در نورديد شيفته شگفتيهاى اقيانوس گشت و به دنياى عظيم[ نهج البلاغه] سخن على[ع] فرزند كعبه گام نهاد. دراينجاست كه استاد سخن انديشمندان غرب را در شعاع درخشش كلام على[ ع] قرار مى دهد تا همه را در برابر عظمت سخن مولانا[ ع] به زانو در آورد و چه در نيك از عهده بر مى آيد.

استاد جعفرى بيشتر به عنوان يك فيلسوف شناخته شده است و كمتر به عنوان فقيه ! واين نه تفصير جامعه است كه از آثار شعاع آگاهيهاى فلسفى استاد و بازتاب كارهاى تليفى وى در زمينه فلسفه است .

خوانندگان محترم دراين مصاحبه با چهره ديگراستاد آشنا خواهند شد. چهره فقيهى كه وقتى از نجف بر مى گشت بزرگى خطاب به وى مى گويد: [جعفرى ! درايران فقط فقه واصول لازم نيست بايد مطالب ديگر هم بلد باشى] .

استاد جعفرى در حوزه هاى مختلفى به تحصيل پرداخته است واز چند و چون آنها بدقت آگاه است .اساتيد فراوانى ديده واز كم و كيف درسهاى زيادى مطلع است خاطرات فراوانى از فقهاء و بزرگان حوزه هاى نجف سامراء تبريز قم و مشهد به خاطر دارد كه صفحات مجله آوردن همه آنها را بر نمى تابد همانگونه كه[ ضيق محل] فرصت آن را نمى دهد كه استاد در هر مورد توضيح بيشترى دهد و به ناچاراز مقوله هاى مختلفى گذرا مى گذرد. بااين همه صرف جوئى اجبارى دراين شماره بخشى از گفتگو بااستاد را چاپ مى كنيم و بخش ديگر آن را به آينده موكول مى كنيم .

اميد كه سيره سالكان و كلام صالحان ره توشه راهمان باشد.

[مجله حوزه]

حوزه : درابتداى اين گفتگو آشنايى با زندگانى پر بار تحصيلى و تدريسى حضرتعالى براى حوزه هاى علوم دينى جالب توجه وارزشمنداست . آنچه به اين آشنايى ضرورت مى بخشد شهرت استاد در تحقيقات فلسفى و مسائل اعتقادى اجتماعى است كه موجب شده است تا زواياى ديگرى از زندگانى علمى شمااز جمله بخش تحصيلات فقهى واصولى و تحقيقات دراين زمينه چندان آشكار نباشد.
استاد: من در حدود سال 1304 در تبريز متولد شدم . تحصيلات مقدماتى را همان شهر گذراندم و بعد براى ادامه تحصيل به تهران آمدم . مقدارى از متن رسائل

مكاسب مانده بود كه در تهران خواندم . همچنين در درس مرحوم آيت الله آقاشيخ محمدرضا تنكابنى ( ابوى آقاى فلسفى ) نيز شركت مى كردم . دراين زمان مرحوم آقا ميرزا مهدى آشتيانى در مدرسه مروى معقول تدريس مى كردند كه من بااشتياق كامل و ميل فراوان در اين درس نيز حضور داشتم .

البته من از همان ابتداى تحصيل علاقه زيادى به معقول داشتيم و در وجودم ميل به هستى شناسى موج مى زد چند روز پيش يكى از همدروه هاى گذشته اين جا آمده بود در ضمن صحبت مى گفت شمااز همان دوران سيوطى و مغنى علاقه به معقول داشتيد. به خاطرم مى آورد كه پيش چه كسانى براى درس مى رفتيم و چه مباحثه هايى داشتيم بعداز تهران مشرف شدم به قم زمان آقايان اربعه بود آيات عظم مرحوم صدر مرحوم خوانسارى مرحوم حجت و مرحوم فيض رحمت الله عليهم جميعا حدود يكسال از آمدن به من قم گذشته بود كه نامه اى از تبريز آمد كه مادرتان مريض است من برگشتم تبريزالبته ايشان فوت كرده بودند. در تبريز مرحوم آيت الله ميرزا فتاح شهيدى صاحب حاشيه برمكاسب به من اصرار زياد كردند كه نجف بروم و مى فرمودند نه تهران بمان نه قم . برويد نجف . مقدار زيادى از مقدمات سفر را هم ايشان تهيه كردند و رهسپار نجف شديم .

زمانى كه من وارد نجف شدم يى دو هفته بعداز فوت دو بزرگوار مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى و مرحوم آقاضياء بود. اين موقع زمان مرحوم شيخ محمدعلى كاظمينى واواخر دوران آقا شيخ موسى خوانسارى بود. من يكبار ديگر جلد دوم كفايه را در نجف خواندم و بعد رفتم درس خارج .اولين درس خارج من درس مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازى بود. مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازى بسيار مرد مربى و فقيه با اخلاقى بود. بااخلاق و فقيه ازاينرو درس بيار سازنده اى داشت ايشان بسيار مورد توجه آيات و مراجع عظم به خصوص مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى بودند. مقدار زيادى از طهرات و مكاسب محرمه رااز حضورايشان استفاده كردم بعدها نيزايشان يك دوره طهارت در مدرسه قوام فرمودند كه من حضور داشتم . همزمان با دروس فقه در درس اصول آيت الله خوئى شركت مى كردم . همچنين دراصول خارج مقالات آقا ضياء را خدمت مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى خواندم چرا كه به دقت هاى محروم آقاضيا دراصول علاقه مند بودم .ايشان براستى دراصول مرد دقيقى بودند.

يك درس هم خدمت آيت الله سيدمحمود شاهرودى مى رفتم كه مكاسب محرمه

بود يك مقدارى از خيارات را نيزاز حضورايشان بهره مند گشتم .

حدود يكسال و نيم خدمت مرحوم آيت الله حكيم بودم كه ايشان عروه مى فرمودند - همين مستمسك كه نوشتند - در ماه هاى مبارك هم درسهاى ايام تعطيلى داشتم از جمله قاعده فراغ و تجاوز را يك ماه خدمت مرحوم آيت الله سيدجمال گلپايگانى خواندم . و كتاب رضاع را در يك ماه مبارك خدمت آيت الله سيدعبدالهادى شيرازى بودم در فقه مدت هفت سال من خدمت آيت الله آقاسيدعبدالهادى شيرازى بودم و در جلسه حاشيه بر عروه ايشان حضور داشتم كه بسياراز نظر فقاهى پر بركت بود يكى از عالى ترين ايام زندگانى من همين مدت هفت سال است كه خدمت ايشان بودم مرحوم آقاسيدعبدالهادى مرد علم و عمل و براستى تجسمى از معرفت و تقوى بود. در علم اصول مدت يازده سال من خدمت آيت الله خوئى بودم كه تقريبا دو دوره ميشد چرا كه هر دوره درس اصول ايشان در آن زمان حدود 5 تا 6 سال طول مى كشيد .

مقدارى هم درس اصول مرحوم آيت الله آقا سيدمحمدهادى ميلانى شركت كردم و همچنين در فقه كتاب اجاره را خدمت ايشان خواندم . فقه واصول ما در نجف به خوبى پيش رفت . خداوند به ما اساتيد خوب و كم نظيرى عنايت كرده بود و من توانستم از حضور آنها بهره ها ببرم .

واما كارهائيكه در فقه واصول انجام داده ام تقريرات دو دوره اصول را كه خدمت آيت الله خوئى بودم نوشتم كه جزواتش در نجف دست به دست دوستان مى گشت اكنون هم بعضى از جزواتش پيش من نيست ازاين ميان بحث [ الامربين الامرين] چاپ شد واولين نگارش من به زبان عربى است . در فقه هم رساله رضاع را نوشتم و حواشى كم و بيش نيز بر بعضى ازابواب فقه دارم مدت سه سال آخراقامت در نجف نيز درس خارج مى گفتم در مسجد هندى خارج مكاسب شروع كردم بودم . ( ازابتداى آشنايى با مكاسب من خيلى به اين كتاب علاقه پيدا كرده بودم كتاب عجيبى است عظمت شيخ انصارى (ره ) به خوبى دراين كتاب متجلى شده است )از خارج اصول همه مى گفتم كه عمده نظر من بر كفايه مرحوم آخوند بود. واما فلسفه و معارف ديگر - بايد عرض كنم پس از تحصيلات فلسفه و معارف مربوطه در خدمت مرحوم آقا ميرزا مهدى آشتيانى در تهران و مرحوم آقا شيخ صدراقفقازى و آقا يخ مرتضى طالقانى در نجف اشرف كه البته سالهاى زيادى طول كشيد دراين مقوله چه در نجف و چه در تهران تدريسهائى فراوان داشته ام .

اما درباره فلسفه ها و علوم انسانى از ديدگاه هاى متفكران جوامع خارجى خلاصه مى كنم اگر چه من در نجف از طريق كتابهايى كه از مصر و ايران و تركيه و لبنان وارد نجف مى شد با معارف و علوم مغرب زمين آشنا شدم ولى بعدها با شدت تلاش دراين مقوله مجبور شدم مخصوصا در تهران از آشنايان كامل بزبانهاى خارجى درباره ترجمه هااستفاده كنم دراينجا يك نكته را هم متذكر مى شوم و آن اين است كه چون بعضى از ترجمه ها قابل اعتماد نيست لذا چنانكه در مجلد 14از تفسير و نقد و تحليل مثنوى در خاتمه بيان كرده ام در آن موارد كه چاره اى جز رجوع به ترجمه مشخصى نداشتم مطالبى را كه آن ترجمه ارائه كرده است مورد بررسى قرار داده ام بدون اينكه آنها را بطور يقين به متفكرى كه مترجم مطالب او را ترجمه كرده است نسبت بدهم . و به موازات كار بر روى اصول و فلسفه اسلامى به فراگيرى اين علوم و معارف نيز مى پرداختم اما تلاش و كار در فقه واصول را هرگز رها نميكردم . به خاطر دارم آنگاه كه مى خواستم از نجف به ياران باز گردم يكى از بزرگان به من فرمود ( جعفرى ) درايران فقط فقه واصول نيست مردم به مطالب ديگر هم نياز دارند بعضى ها هم به من گفته اند: جعفرى مردم به فلسفه و علوم انسانى از ديدگاههاى متفكران نيزاحتياج دارند!!

اكنون نيز من اگر اين نوشته ها و تحقيقاتم را ضرورى و لازم ندانم و پرداختن به آنها را واجب نشمارم قطعا مى پردازم به تدريس فقه واصول و درسهاى رسمى حوزه . ولى من اين ها را واجب مى دانم چون جاى آنها رااجتماع خالى است . واجتماع ما به آنها نيازمنداست .

حوزه : با توجه به تماسى عينى كه حضرت عالى با حوزه هاى گوناگون داشته ايد و تلاش مستمرتان در حوزه هاى مهمى همچون حوزه علميه تبريز قم و مشهد و نجف اشرف اگر يك مقايسه اى ميان اين حوزه ها داشته باشيد و كاستى وامتيازات هر يك را بيان بفرمائيد مفيد و سودمند خواهد بود.
استاد:اين مساله را من چندين مرتبه در جلساتى كه براى طلاب يا دانشجوها داشتم مطرح كردم و به اين مقايسه مى پرداختم ولى اينكه شما به صورت سوال از من مى پرسيد جالب است .

حوزه نجف از نظر مسائل فقه واصول امتياز داشت . مى توان گفت مسائلى كه در آنجا مطرح مى شدازاين نظر بسيار پرداخته شده بود. بويژه دقت در مسائل اصولى زياد بود.اگر ما نسل گذشته اين حوزه را در نظر بگيريم بزرگانى مانند مرحوم كمپانى و ميرزاى نائينى را مى بينم كه دراصول واقعا صاحب نظر واستاد بودند. مرحوم ميرزا واقعا مطلب داشت و صاب نظر بود. مطالب نائينى دراصول استنساخى از مطالب مرحوم شيخ انصارى و صاحب كفايه نبود. نائينى فرد صاحب نظر و دقيق بود.

بيشترين همت حوزه نجف بر فقه واصول متمركز بود. علوم و معارف ديگر هم وجود داشت اما شيوع و رواجش به اندازه فقه واصول نبود بزرگانى مانند آقاشيخ صدرا قفقازى آقاشيخ مرتضى طالقانى آقاشيخ محمد جوادجزايرى و آقاشيخ محمدحسين كاشف الغطا و آقاسيدجوادعينكى بودند كه در معقول واخلاق و عرفان كار مى كردند حتى بعضى از بزرگان بودند مانند آقا ميرزا على قاضى استاد مرحوم علامه طباطبائى كه در كمال و اخلاق درجاتى رفيعه پيموده بودند.

وقتى من وارد حوزه نجف شدم هيجده تا درس اخلاق در اين حوزه تدريس مى شد بزرگانى از جمله اخلاف صدق مرحوم آقا سيداحمد كربلائى يا آخوند ملاحسينقلى همدانى به تربيت طلبه ها مشغول بودند و به اين كاراهتمام كامل مى ورزيدند.

من در عدد هيجده تاكيد دارم چون ازايشان شنيدم و درست مستند به ايشان است و عرض مى كنم احتمالا حداقل پنجاه درس اخلاق در حوزه نجف بوده است كه هجده تاى آن توانسته بود بروز و ظهورى پيدا كند مى توان گفت هيجده درس از درسهاى درجه دو و درجه سه بوده است كه توانسته بروز نمودى داشته باشد. در عين حال فقه واصول قوى تر و شايع تر بود.

در ميان علماء سامرا البته علماء نسل قبل از ما - يك روش درسى خاصى بوده است معروف به نهج سامرائى دراين شيوه تدريس استاد مساله را مطرح مى كرد و تمامى حضاراظهار نظر مى كردنداستاد راهنمائى مى كرد و مساله با يك حالت بحث و مباحثه پخته مى شد و نتيجه نهايى رااستاد بيان مى داشت مرحوم آيه الله آقاسيدميرزاحسن شيرازى و آقاسيد محمدفشاركى اين گونه درس مى دادند اين روش در كربلا بيش از نجف توانست مرسوم شود و دوام بياورد. شيوه تدريس نجف به گونه سامرائى نبود بلكه مانند حوزه قم بود بعضى ازاساتيد مااين روش را نقل مى كردنداز جمله آقاشيخ

كاظم شيرازى از بقاياى علمايى بود كه آن روش را (روش سامرائى ) ديده بودند و ما در مجلس درس ايشان بااين روش آشنا شديم اگر چه شيوه درسى نجف به گونه استاد و شاگردى بود در عين حال زمينه براى بحث انتقاد و نظر باز بود.مشكلات درسى يا در همان جلسه درس و يا بعداز آن توسط استاد حل مى شد و مشكلى باقى نمى ماند. در نجف حالت خودمانى شدن بااستاد زياد بود شاگردها با اساتيد رفت و آمد داشتند گاهى با هم پياده كربلا مى رفتند و بطور كلى در هر فرصتى بحث ميان شاگرد واستاد برقرار بود. گاهى در يك مجلس فاتحه بحث فقهى يااصولى در مى گرفت و تا مساله روشن و حل نمى شد بحث پايان نمى يافت .البته البته تمام اين خصوصيات كه من براى نجف شمردم مربوط به حداقل 25 سال پيش است چرا كه من حدود بيست و پنج سال است كه از نجف برگشتم واز وضع كنونى آن اطلاعى ندارم .

واما حوزه مشهداين حوزه قبل از زمان مرحوم ميلانى و زمان ايشان يك شكوفائى خاصى داشت فقه واصول و حكمت در آن قوى بود درادبيات هم كه مشهد زبانزد ديگر حوزه ها بود و معروف بود كه طلبه هاى مشهدى در ادبيات قوى هستند. در حوزه مشهد مكتب آقا ميرزا مهدى اصفهانى رواج يافت زيرا كه عده اى ازاشخاص بسيار وزين وارسته و بافضل درس ايشان شركت مى جستند و مطالب ايشان را به گونه خوب و مفيدى كسب كردند. من خودم ايشان را ديدم و چندين جلسه نيز در درس ايشان شركت كردم .ايشان با فلسفه مخالف بودند.البته به نظر من با نظر به مجموع مطالبى كه ايشان ابراز داشته اند مخالفت ايشان با فلسفه مخالفت بجهت تقيد به فلسفه بدانجهت كه فلسفه است و بجهت تقيد به اصطلاح بود يعنى اينكه هر چه فلان فيلسوف گفته است چون فيلسوف است بايداو را پذيرفت . و گرنه ايشان نمى گفت :اگر فلسفه مى گويد 2#2 ميشود بگوئيم خير مى شود 5. به عقيده من نزاع ما بين ايشان و فلسفه را نبايد زياد حاد بكنيم چرا كه ما هم كه فلسفه را وسيله رسيدم به واقعيات و تماس با حقايق مى دانيم خود آن را معشوق با لذات نمى دانيم و نمى گوئيم كه تمام آن چه فلاسفه گفته اند درست است و واقعيت است . نه البته نه مطالب نادرست هم در فلسفه ها وجود دارد. خود من هيچگاه نتوانستم به فلسفه بدانجهت كه فلسفه است جذب بشوم گر چه در معقول من چهار نفراستاد بسيار جامع و دقيق و قوى ديدم دراين زمينه طلبگى بسيار كرده ام . بعضى مسائلى كه فلاسفه مسلم گرفته اند براى من جاى بحث دارد. وانگهى آيا ميتوان دو فيلسوف پيدا كرد كه نه تنها در همه مسائل

بلكه حتى در مقدارى معتدبه از مسائل فلسفه با پاسخ به چون و چراهاى مربوطه داراى نظريات متحد بوده باشند.

ما مطيع واقعيات و حقايق هستيم فلسفه واگر بخواهيم بااصطلاح مناسبترى بگوئيم حكمت وسيله خوبى براى رسيدن به آنهااست .

در همين زمان كه آقا ميرزا مهدى اصفهانى در مشهد تدريس مى كردند حكمت و معقول هعم درس داده مى شد.

در حوزه تبريز هم ادبيات قوى بود چند نفراستاد قوى درادبيات داشت از جمله مرحوم آقا ميرزا على اكبراهرى . فلسفه در تبريز رواج چندانى نداشت گر چه بودند اساتيدى مانند آقا سيد عبدالعظيم و ديگرانى كه حكمت مى گفتنداما در زمان ما فلسفه به اندازه حوزه تهران و مشهد واصفهان رونق نداشت . با كمال تاسف بايد عرض كنم كه درس تفسير نه در حوزه تبريز و نه در حوزه مشهد رواج چندانى نداشت و آنگونه كه بايد به اين مهم پرداخته نمى شد.

واما حوزه قم امتيازى كه اين حوزه بر ساير حوزه ها حتى حوزه نجف داشت اين بود كه پرداخت به علوم عرضى در آن بيش از ساير حوزه ها بود مثلااگر در زمان ما در حوزه نجف دو يا سه درس معارف اسلامى گفته مى شد در قم زيادتر بوداطلاعات طلبه ها هم دراين زمينه بيشتربود. همچنين طلبه هاى قم از طلبه ها نيزار قم مى آمدند تهران در دانشگاه شركت مى كردند و پس ازاخذ ليسانس يا دكترى به قم بر مى گشتند.

از آن زمان كه علامه طباطبائى رحمت الله عليه در قم شروع به تدريس كردند و به فلسفه هاى روز پرداختند در حوزه نهضتى بسيار بااهميت شروع شد. در همان موقع بود كه در نجف اشرف اينجانب با مشورت با مراجع عظم از آنجمله مرحوم آيه الله آقاسيدعبدالهادى شيرازى اشتغال به معارف اسلامى و فلسفه جديد و علوم انسانى كه بطرز جديد سرازير دانشگاه ها شده بود جدى گرفتيم و با چندنفر ديگر شروع كرديم . پيش از نهضت مرحوم علامه طباطبائى واشتغال جدى طلبه هاى نجف به امور مزبوره در ساليان گذشته شخصيت هاى بزرگى مانند مرحوم آقاشيخ جواد بلاغى مولف انوارالهدى والرحله المدرسيه والهدى الى دين المصطفى (ص ) و آقاى حاج آقارضا مسجدشاهى كه فلسفه نشو وارتقاء شبلى شميل را موردانتقاد قرار داده بود شروع به كار كرده و نتايج بسيار خوبى هم گرفته بودند و جريانى كه من عرض كردم پس از دوره كوتاهى

فترت بود . خوب يادم مى آيد كه من خدمت آقا سيدعبدالهادى شيرازى كه بسيار مرد متفكر و روشنى بود و يكى ديگراز مراجع پيشنهاد كردم كه مسائل روز را شروع كنيم و گفتم حوزه نبايد تنها منحصر به فقه واصول باقى بماند چرا كه مسائل از سراسر دنيا به كشورهاى اسلامى سرازير شده است و دنيا دارد كم كم حكم يك خانواده را پيدا مى كند آن دو بزرگوار تاييد كردند. و ما مطالعه فلسفه ها و علوم انسانى روز را شروع كرديم و دراين زمينه درسى هم مى گفتيم كه اساس و بنياد همين كتاب ارتباط انسان و جهان و وجدان و جبرواختيار شد .

حوزه :حضرت عالى كه موفق به درك محضراساتيد بزرگ و فرزانگان وارسته اى شده ايد. با نقل گوشه اى از خاطرات آن روزهاى حضور ما را نيز دراين بهره مندى شريك گردانيد.
استاد: براستى آن روزها به خصوص در حوزه نجف بزرگانى بودند كه لحظه هاى بودن با آنها تمامى خاطره است و دلنشين . بزرگانى در فقه و اصول بزرگانى در فلسفه و عرفان واخلاق كه به اقتضاى حال و هواى اين بحث بايد گزيده از آن را برگزيد.از جمله خصوصيات خوبى كه دل شيوه تدريس مرحوم آقاشيخ كاظم شيرازى ديده مى شداين بود كه به طلبه ميدان مى داد تا بحث كند دامنه بحث را باز گذاشته بود واجازه نقد و انتقاد واشكال را مى دغاد هيچگاه كسى را نمى كوبيد. فراموش نمى كنم . روزى در درس ايشان يكى از طلبه هايى كه تازه آمده بوداشكال كرد اشكال وارد نبود. خوب طلبه تازه واردى بود. يكى از آن طلبه هاى با سابقه گفت آقا بى ربط صحبت نكن . آقاشيخ كاظم رحمه الله عليه ناراحت شد و گفت آقا مگر شمااز وقتى كه شروع به صحبت واشكال كرديد همه با ربط بود؟ صبر كن اين طلبه هم تدريجا به با ربطش مى رسد .

مرحوم آقاسيدعبدالهادى شيرازى نيز مردى بود كه هر چه به او نزديكتر مى شدم علاقه ام به او بيشتر مى شد من نديدم كسى را كه اينمقدار مقام دنبال او بدود واواز مقام فرار كند. مرحوم آقاسيدعبدالهادى واقعااز مقام گريزان بود بياد دارم آنموقع كه آيت الله بروجردى (ره )از قم براى طلبه هاى نجف شهريه فرستادند براى بعضى مشكل بود بپذيرند و نمى خواستند مرجعيت ايشان را قبول كنند. در حاليكه آقا سيد عبدالهادى

شيرازى به آقا شيخ نصرالله خلخالى كه مسول توزيع شهريه ايشان بود فرموده بود چرا سهم مرا نياوردى هر چقدر سهم و شهريه ما مى شود بفرست و بااينكار عملا مرجعيت آيت الله بروجردى را پذيرفتند.

از جمله الطاف خداوندى كه شامل حال من شداين است كه موفق شدم يكسال و نيم محضر مقدس فقيه عارف و حكيم متاله جناب آيت الله شيخ مرتضى طالقانى را درك كنم اين ايام ازايام پر بركت عمر من بود و خاطره هاى بياد ماندنى ازايشان دارم از جمله خاطره اى است كه قبلا نيز در بعضى مصاحبه ها نقل كردم و چاپ شده است . .

حوزه :اگراستاد ميل داريد براى ما هم بازگو فرمائيد.
استاد:

اعد ذكر نعمان لناان ذكرههوالمسك ما كررته يتضوع
يكى از آخرين روزهاى ذى الحجه كه براى درس خدمت ايشان رسيدم فرمودند براى چه آمدى عرض كردم براى درس فرمودند درس تمام شد و من تصور كردم مقصودايشان فرا رسيدن تعطيلات محرم است عرض كردم دو روز به محرم مانده و هنوز درسها تعطيل نشده است ايشان فرمودند مى دانم درس تمام شده است خر طالقان رفته پالانش مانده . روح رفته جسدش مانده . من فهميدم كه ايشان خبر رحلت خود را مى دهند خدا را شاهد مى گيرم كه هيچ گونه علامت بيمارى درايشان نبود بسيار منقلب شدم و خواهش كردم نكته اى را به عنوان يادگار بفرمائيد.ابتدا كلمه لااله الاالله را با يك حالت روحانى و رو به ابديت فرمودند و بعد در حاليكه اشك بر محاسن شريفشان جارى بود در حال عبوراز پل زندگى فانى به سراى ابديت و باقى اين بيت را زمزمه كردند:

تا رسيد دستت به خود شو كارگرچون فتى از كار خواهى زد به سر
بار ديگر كلمه لااله الاالله را فرمودند هر چه تلاش كردم دست مباركشان را ببوسم موفق نشدم .با قدرت زياد مانع مى شدند. پيشانى و محاسن مبارك ايشان را چند بار بوسيدم اثر قطرات اشكهاى مقدس آن مسافر ديارابديت را بر صورتم احساس كردم و رفتم دو روز بعد خبر رحلت آن عالم ربانى را شنيديم در مراسم تدفين اواغلب مراجع و بزرگان حوزه شركت داشتند هنگامى كه بدن مطهراو را غسل مى دادند چنان بوى عطر دل انگيزى به مشام مى رسيد كه هر كس از ديگرى سوال مى كرد شما عطر زديد

جوابها منفى بود و من تا كنون هيچگاه ديگر چنان بوى دل انگيزى كه آنروز در فضاى روحانى آنجا به مشامم خورداستشمام نكردم .

وقتى من از نجف برگشته بودم مرحوم آيت الله بروجردى ازاساتيد من پرسيدند گفتم يكى ازاساتيد ما مرحوم شيخ طالقانى بود ايشان خيلى منقلب شدند و به شيخ اظهارارادت كردند و من يكمقداراز خصوصيات شيخ را براى ايشان نقل كردم .

دراين جا بايد يادى نيزاز مرحوم آيه الله آقاى حاج ميرزا فتاح شهيدى صاحب [حاشيه برمكاسب] داشته باشم چرا كه يكى از كسانيكه من واقعاازاو استفاده كردم ايشان بود. مرحوم شهيدى مردى پخته واستاد ديده بود بعضى به استعداد خود تكيه دارند و زياد به استاداعتنائى نمى كنند. اما مرحوم شريعت اصفهانى بود مردى فقيه صاحبنظر و در عين حال ايشان واقعا مردى بودالمعرض عن الدنيا و طيباتها شهيدى واقعااينگونه بود وقتى از دنيا رفت ما ترك ايشان مققدارى كتاب و وسائل معمولى زندگى بود و خانه هم ملك ايشان نبود .

از جمله خاطرات من يك داستان شخصى است كه با مرحوم آقاسيد عبدالهادى شيرازى داشتم زمانى كه من از نجف برگشته بودم به ايران بعداز دو سه سال دو مرتبه به نجف برگشتم و نظرم اين بود كه آن جا بمانم آن زمان آقاسيدعبدالهادى مريض بود رفتم دست بوس ايشان ديدم در بستر بيمارى ناله مى كنند. عرض كردم آقا چيزى نيست انشاءالله هر چه زودتر بهبود مى يابيد.ايشان با يك حالت خاص فرمودند:

جان عزم رحيل كرد گفتم كه مروگفتا چه كنم خانه فرو مى آيد
باايشان مشورت كردم كه مى خواهم نجف بمانم چگونه است فرمودنداگر نجف بمانيد براى شما راهى هست ولى من معادش را نمى دانم فرداى آنروز آيت الله خوئى ما را به نهار دعوت بمانم ايشان نيز فرموداگر بمانيد براى شما راهى هست ولكن نمى دانم معادش چه مى شود.ازاين رو من نود درصد تصميم بازگشت گرفتم در عين حال گفتم خوب است بروم كربلا تا در ضمن زيارت يك استخاره هم بكنم رفتم كربلا هنگام اذان صبح مشرف شدم حرم اباعبدالله ( ع ) و مطلب را باايشان در ميان گذاشتم و خواستم از خداوند بخواهند تا در يك استخاره امر را بر من روشن كنند استخاره كردم آيه شريفه ى آمد كه بطور شگفت انگيزاشاره به حركت از عراق داشت .

فهميدم كه خداوند سرنوشت مرااينگونه قرار داده است كه برگردم به ايران و برگشتم وابتدا رفتم مشهد زمان مرحوم آيت الله ميلانى بود در جلسه استفتائات ايشان شركت مى كردم و همچنين يكى از درسهاى عمومى ايشان نيز مى رفتم لكن چون آب مشهد به من نمى ساخت آمدم تهران واكنون حدود 25 سال است كه در تهران هستم .

حوزه : حضرت عالى حدود 25 سال است كه از نجف برگشته و در تهران سكونت گزيده ايداز شما خواهش مى كنيم ما را با گوشه هايى از فعاليت هاى مستمر و تلاشهاى خستگى ناپذيرتان در طول اين 25 سال آشنا بفرمائيد.
استاد: درابتداى ورودم به تهران در مدرسه مروى شروع به تدريس كردم . مكاسب كفايه و همچنين درس خارجى داشتم كه متن آن عروه مرحوم آيه الله آقاسيدكاظم يزدى بود كتاب اسفار و منظومه را نيز تدريس مى كردم همراه بااين تدريس جلسات عمومى نيز براى مردم داشتم كه در آن بخشهايى از معارف اسلامى را مطرح مى كردم . بعداز مدتى به اين نتيجه رسيدم كه اين جلسات ضرورت ندارد چرا كه بحثهايى را كه مردم مى خواستند و مايل بودندافراد زيادى مى توانستند مطرح كنند و اين افراد بودند واين بحثها كم و بيش جريان داشت ازاين رو من بفكر افتادم كه بايد همان طلبگى خود راادامه دهم و مشغول تحقيق و تاليف واين قبيل امور باشم اين بود كه در كنار تدريس در مدرسه مروى ذهنم متوجه اين امور بود و به آن نيز مى پرداختم بعداز پنج شش سال تصميم گرفتم جهت عمق بخشيدن به فعاليتها كارم را به منزل منتقل كنم .ازاينرو ديگر به مدرسه نرفتم و تدريس در آنجا نيز ترك شد. .

آن زمان بعضى از دانشگاههاى كشور اصرار زيادى داشتند كه تدريس در آنها را بپذيريم .اما من به جهت اينكه ترديد داشتم با جو آنروز دانشگاههاى من مى توانم تاثير دلخواه را بگذارم يا نه نپذيرفتم ولى جلسه مستمر و مكررى با بعضى از دانشمندان و همچنين بعضى ازاساتيد كه انسانهاى فاضل و دانشمندى بودند داشتم . دوستان دانشجو هم هر چندگاه يكبار با مشكلات زياد در يكى از دانشكده ها كنفرانس برگزار مى كردند كه من پيرامون موضوعات گوناگون در آن به بحث مى پرداختم در طول اين ساليان چند بار به كنفرانسهاى خارجى دعوت شدم كه در آنجا شركت كردم .

يكبار هم به صورت آزاد مسافرتى به خارج داشتم واز بعضى از دانشگاهها و

مراكز علمى و فرهنگى آنجا ديدار كردم همچنين انديشمندان و متفكران زيادى از خارج به اينجا آمده اند كه بااينجانب مصاحبات و مذاكراتى داشته اند شايد بتوان گفت در طول اين 25 سال با حدود صد نفراز دانشمندان بزرگ مذاكره و مصاحبه داشتم كه صورت بعضى از آن مذاكرات نيز محفوظ است ولى با كمال تاسف تمامى حفظ نشده و من به لحاظهاى گوناگون كمتر به حفظ صورت مذاكرات توجه مى كردم . ولى آنچه براى خود من اهميت دارد وازاين نظر صورت مذاكرات توجه مى كردم . ولى آنچه براى خود من اهميت دارد وازاين نظر خداوند منان را همواره شكرگزار هستم اين است كه در طول بيست پنج سال هيچگاه از تدريس و تحقيق و تاليف باز نايستادم و همواره مشغول طلبگى بودم درست مثل اينكه در حوزه نجف يا قم باشم ايام بيكارى من دراين سالها منحصر است به ايام بيمارى يا مسافرتهاى كوتاه و ضرورى در غيراين صورت هيچ كارى نداشتم ازاينرو بسيارى راضى و خوشحال هستم و نسبت به خداوند سپاسگزارم . كه به من عشق و علاقه به كار را عنايت فرموده است .

حوزه :از جمله تاليفات شما در طول اين بيست و پنج سال[ تفسير و نقد و تحليل مثنوى] است . گر چه شما قبلاز در فرصتهاى مختلف انگيزه و چرائى پرداختن به اين تاليف را فرموديد. در عين حال مايليم اين انگيزه و چرائى رااز شما بشنويم .
استاد:اصل پرداختن من به مثنوى از آنجا آغاز مى شود كه جمعى از دوستان تحصيل كرده دانشگاهى از من خواستند يك درس مثنوى برايشان بگويم . در طول اين درس من عمق مضامين عالى آن را بيشتراحساس كردم . ديدم ملاى رومى دراين كتاب يكنگرش قوى عرفانى و حكمى و روانى و اخلاقى دارد.استناداو دراين كتاب به آيات و روايات هم كه خيلى زياداست و همچنين مى ديدم كه اين كتاب در فرهنگ ما مطرح است و جايگاه ويژه اى دارد.از طرف ديگر آن را در عين داشتن مضامين عالى و بلند داراى اشتباهات و تناقضاتى يافتم ازاين رو گفتم اين كتاب كه در فرهنگ انسانى جايگاه ويژه اى دارد و به او مراجعه واستناد مى شود بايداز نظر يك روحانى شيعه مورد تفسير نقد و تحليل قرار گيرد. تا اين كار مقدارىازافراط و تفريطها را بزدايد. چرا كه نسبت به اين كتاب افراط و تفريط زيادى هست . بعضى به صورت مطلق آن را مى پذيرند و بعضى به صورت مطلق آنرا رد مى كنند در

حالى كه مطلق نيست . مطلب خوب و مضامين عالى زياد دارد. اشتباه و تناقض هم دارد من كوشيدم ضمن شرح و تفسير آن صحيح رااز ناصحيح بازشناسم . ودراين راه كوشش بسيار كرده ام گر چه امكان دارد موردى از قلم افتاده باشد. همانگونه كه عرض كردم من براى اين تاليف احساس وجوب كردم چرا كه اين كتاب قرنهااست در فرهنگ انسانى مطرح است و مى تواند مورداستفاده يا سوءاستفاده هائى واقع شود. چنانكه شده است بعضى آن را در رديف كلام انبيا مى خوانند. بعضى ديگر آنرا مبتنى برانديشه هاى غيراسلامى مى دانند.

اين مرد بزرگ در كتابش به بيش از دو سوم قرآن استناد مى كند او محصول مكتب اسلام است آنچه داردازاسلام دارد در يك مجلس كسى مى گفت ملاى رومى بزرگترازاسلام است اسلام نمى تواند چنين انديشه اى بپرورد من در مقام جواب گفتم تو ملاى رومى را خوب شناخته اى اما متاسفانه اسلام را نمى شناسى .اگراسلام را مى شناختى چنين نمى گفتى .

آنچه من دربارگاه خداوند متعال نسبت به اين تاليف خواهم گفت واز آن دفاع خواهم كرداينست كه من در پى اين شعار رفتم[ فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه] با عمل به اين شعار خواستم سدى محكم برافراط و تفريط ببندم . واين اصل اساسى را هم فراموش نكنيم كه اگر خويش را گفتى و پذيرفتى آنگاه كه بدش را بگوئى از تو مى پذيرند.

حوزه : شيوه كار شما در[ ترجمه و تفسير نهج البلاغه] چگونه است و چه ويژگيهائى براى اين اثر خود قائل هستيد.
استاد:

سخن هر چه گويم همه گفته اندبر باغ دانش همه رفته اند
از زحمات همه شارحين نهج البلاغه بايد قدردانى كرد. هر يك در جهتى كوشيده اند و تمام جهات هم لازم و مفيداست آنچه من دوست داشته و مايلم دراين شرح پى گيرى كنم مشروح و تطبيقى بحث كردن است . براين باورم كه هر جا مطلب نياز به شرح و بحث دارد بقدرامكان توانم بحث كنم و دراين بحث يك حالت تطبيقى با مسلك ها و معارف ديگر به ويژه معارف غربى داشته باشم . تا با روشن شدن عظمت

معارف نهج البلاغه اين خام انديشى را بزدايم كه بعضى خيال مى كنند به موازات پيشرفتهاى صنعتى غرب در معارف نيزاز ما برتراست . پيشرفتهاى علمى صنعتى حسابش كاملااز هستى شناسى و معارف الاهى انسانى جداست .

البته من نمى خواهم قدر و منزلت معارف انسانى ديگران را پائين بياورم . چرا كه غربى ها هم دراين زمينه مطالب خوبى دارند. آنها كه زحمت كشيده و رنج برده اند به جائى رسيده اند چرا كه اون ليس للانسان الا ما سعى خداوند در نظام هستى كوشش هيچ كسى را بى بهره نمى گذارد و با هيچ كس هم قوم و خويشى ندارد.

دراين مقايسه تا جائى كه روح مقدس اميرالمومنين عليه السلام يارى و كمك كند در حدود مقدورم مى خواهم ذخائر گرانبهاى ما در معارف و علوم انسانى نمايان شود تا فكراستفاده چگونگى بهره بردارى از آنها برايمان روشن گردد.

حوزه :از جمله توفيقاتى كه خداوند متعال به شما عنايت كرده اينست كه همراه با فراگيرى فلسفه اسلامى موفق به فرا گرفتن فلسفه هاى ديگر نيز شده ايد. به نظر جنابعالى فراگرفتن فلسفه غرب در حوزه هاى كنونى تا چه حد لازم و ضرورى است .
استاد: به نظر من اگر ما خصوصيات و مشخصات اقليمى و فرهنگهاى رسوبى مغرب زمين را كنار بگذاريم فلسفه اى بنام فلسفه مغرب زمين نداريم چنانكه اگر همين خصوصيات و مشخصات رااز هستى شناسى مشرق زمين حذف كنيم فلسفه اى بنام فلسفه مشرق زمين نداريم . آنچه كه حقيقت دارد مسائلى است كه براى انسان در رابطه با خدا و در رابطه با جهان هستى و دررابطه با همنوع خودانسان مطرح است خواه آن كسى كه مسائل مزبور براى او بر نهاده ميشود شرقى باشد و خواه غربى خواه ديروز و خواه امروز.البته همانگونه كه بالااشاره كرديم هراقليمى با نظر به فضاى علمى و خصوصيات محيطى و عناصر فرهنگى ثابت و ريشه دار آن در طرح مسائل و تعريفات درباره مفاهيم و روش استدلال مثلا تعريف با خواص فقط استدلال حسى و تجربييا عقلانى محض و غير ذلك قطعا تاثير ميگذارد.اماازاين تاثيرات طبيعى كه بگذريم هستى شناسى و مسائل ارتباط انسان با جهان شرقى و غربى ندارد هر دو بايداين مسائل را حل كنند.اگر براى انسان مطرح است كه آيا جهان واقعيت و هدفى دارد اين براى انسان مطرح است چه شرقى چه غربى پاسخ آن را بايدانسان بيابد

گر چه وسائل رسيده به اين پاسخ به لحاظ حاكميت فرهنگهاى گوناگون ممكن است متفاوت باشد.

دراين موقعيت كنونى اگر بخواهيم دو سرزمين شرق و غرب را در نظر بگيريم ميتوانيم بگوئيم : فلسفه در شرق اسلامى كه به يك معنى عبارتست از نگرش در هستى واصول و مبادى عاليه آن اگر چه از فعاليت عقلانى بيشتر برخورداراست . 1 ولى اين بان معنى نيست كه جميع معارف و علوم و فلسفه هاى اسلامى مشرق زمين عقلاى محض بوده و كارى با حس و تجربه ندارد زيرا كاروان علوم مسلمين در تاريخ گذشته از سواحل خزر تا كرانه هاى اقيانوس اطلس در حركت و تكاپو بوده و مخصوصا در قرن 3 و 4 و مقدارى از قرن پنجم هجرى علم رااز سقوط نجات داده است و پس از آن نيز كه مسلمين با نگرش هاى علمى سطوح و روابط عينى انسان و طبيعت را مورد توجه قرار داده اند براى هيچ احدى قابل ترديد نيست . و مى دانيم كه معارف علمى همانطور كه مستند به مشاهدات تجارب تحصيل مى شود دانشمندان اسلامى در آنموقع با همين روش به تكاپوى علمى پرداخته اند.

اگر مى گوييم شيوه نگرش عقلانى در شرق اسلامى قوى تر بوده است اين به آن معنى نيست كه متفكران اسلامى از جهان علوم قهر كرده اند بلكه دانش و گرايش هاى حسى تجربى در ميان مسلمين آنقدر نيز قوى بوده است كه پرچم علم و دانشهاى تجربى در قرن 3 و 4 به دست مسلمين بوده است .اكنون هم اگر كسانى در هستى شناسى و شناخت مبادى كلى هستى نگرشى فلسفى دارنداين به معنى عدم اعتقاد به اينكه مسائل علمى را بايد در آزمايشگاه يا با روش هاى مخصوص علمى فهميد نيست .اما در مغرب زمين پس از سپرى شدن قرون وسطى و ظهور طلايه قرون نهضت عين گرائى در معرفت و علم شروع و تدريجا به اوج خود مى رسيد كه حتى گاهى فلسفه ها را هم تحت تاثير قرار مى دهد واصرار در عين گرائى فلسفه بحدى شايع مى شود كه فلسفه علوم بوسيله اگوست كنت وارد ميدان مى شود.البته مى دانيم كه اين حماسه ها و عين گرائى فلسفه بحدى شايع مى شود كه فلسفه علوم بوسيله اگوست كنت وارد ميدان مى شود.البته مى دانيم كه اين حماسه ها و عين گرائى كه از قلمرو علوم سرچشمه مى گرفت دراين عين گرائى (پوزيتيويسم )افراطى به بن بست رسيد و در نتيجه نگرش هئا فلسفى جامع و داراى نظم كلى (سيستماتيك )ازافق مغزهاى متفكرين تقريبا ناپدد شد مگر يك مقدار مطالب متفرقه .

اين سرنوشت امروز فلسفه مغرب زمين است .اينكه مى گوئيم طلبه ها بايد فلسفه

مغرب زمين راياد بگيرند يا نه بايد ببينيم چه چيز را؟

غربى ها فلسفه را داشتندامااز چند قرن پيش با شروع قرن نهضت چنان حالت تجربه گارئى در غرب غلبه پيدا مى كند كه همه چيز رااز ميان مى برد تا جائى كه مى گويند آنچه را كه نمى بينم نمى پذيرم اين طرز فكر باعث از ميان رفتن هستى نگرى مى شود و باعث نابود شدن فلسفه مى گردد. در تاييداين مطلب بايد عرض كنم تقريبا دو سال پيش چند نفراز محققان فلسفه و علوم انسانى آلمان كه براى شركت در سمينارى درانجمن اسلامى حكمت و فلسفه به ايران آمده بودند روزى بهمراه دانشمند محترم آقاى فلاطورى به منزل اينجانب آمدند. پس از مقدارى مذاكرات اينجانب به آقايان آلمانى گفتم : فلسفه در سرزمين شما (آلمان ) عميق تر و گسترده تر و سيستماتيك تراز فلسفه هاى ديگر جوامع مغرب زمين حداقل در سه قرن اخير بوده است شما به چه دليل آن ژرف نگرى و هستى شناسى هاى منظم (سيستماتيك ) را كنار گذاشته و به عين گرائى (پوزيتيويسم ) روى آوريد؟ايشان پاسخ دادند: ، امروز محققان فلسفه در سزمين ها ما كارمندان فلسفه مى باشند! دريغا. يعنى ديگر با نگرش هستى شناسى نگاه نمى شود. كارمندى است كه به او گفته مى شود نگاه كن تحقيق كن ببين فلان فيلسوف چه گفته است اما خودش مى خواهد رابطه انسان با هستى را كشف كند؟ نه و به اين مطلب هم هيچ احساس نياز نمى كند. درباره فلسفه مغرب زمين و مقايسه آن با فلسفه مشرق زمين به يادنامه علامه طباطبائى نخستين كنگره فرهنگى بمناسبت سالگرد رحلت مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبائى - موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى از صفحه 59 تا صفحه 86 مراجعه فرماييد.

اما درباره لزوم آشنائى طلاب محترم با فلسفه غرب . بنظر مى رسداگر جريان روش تخصص در حوزه عملى شود. پس از فراغت از دوره عمومى تحصيلات حوزه مثلا پس از تمامى متن نخست مقدارى معتدبه تحصيل منطق و فلسفه مشرق زمين فرا گرفته شود وسپس گروهى از طلال علاقمند رشته فلسفه مغرب زمين را براى تحقيق جدى انتخاب نمايند.اعلم الناس من اضاف علم غيره الى علم نفسه (داناترين مردم كسى است كه علم ديگرى را بر علم خوداضافه كنند)اطلبواالعلمم ولوبالصين (طلب كنيد علم را اگر چه در چين باشد) واطلاق الفقيه كل الفقيه من كان عارفا بزمانه (تمام فقيه كسى است كه عارف به زمان خود باشد)اين سه جمله از آن منقولات است كه دلالتها تغنى عن السند (دلالت يعنى مدلول و مفاد آنها از سند بى نياز مى نمايد) زيرا مطابق

عقل و دريافت فطرت سليم است . بالاترازاينها فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (پس بشارت بده به بندگان من كسانى كه سخن را مى شنوند واز بهترين آن سخن تبعيت مى كنند) دراينجا يك مسئله مبنائى بسيار مهم وجود دارد كه عرض مى كنم و آن اين است كه :

آيااصلا فلسفه چه شرقى و چه غربى بايد خوانده شود؟
بنظر مى رسداگر مااز مفاهيمى كه كلمه فلسفه باردار آنها است صرف نظر كنيم و حقيقت امر را مورد توجه قرار بدهيم بشر چنانكه برقرار كردن تماس علمى با جهان هستى را ضرورى احساس كرده و همواره بقدرامكاناتى كه داشته است از تماس و نگرش هاى علمى بجهان هستى استفاده كرده و همواره بقدرامكاناتى كه داشته است از تماس و نگرش هاى علمى بجهان هستى استفاده كرده است همانطور در مسير شناخت و دريافت اصول و مبادى عالى هستى نيز تكاپوها داشته و نام آن را نگرش هاى فلسفى ناميده است .از طرف ديگر خداوند سبحان در قرآن مجيد آموختن حكمت راازاساسى ترين اهداف رسالتها بيان فرموده است كه بدون درك موقعيت مجموعه ابعاد مادى و معنوى انسان در جهانى معنى دار كه رويه قابل مشاهده اش طبيعت و مافوق آن ماوراى طبيعت ناميده مى شود بدست نمى آيد .

اصول كلى حكمت در دين اسلام بيان شده و در خصوصيات و تطبيقات و ديگرابعاد هستى دستور به تدبر و فهم و تفكر و تعقل داده شده است . خداوند متعال به ما عقل وانديشه داده است تا با آن بسراغ هستى رفته واو را بشناسيم .او لم ينظروا فى ملكوت وانديشه داده است تا با آن بسراغ هستى رفته واو را بشناسيم .او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض .اين استفهام توبيخى چه چيزاست غيراينكه به ما مى گويد از عقلت استفاده كن و بشناس وقتى بمايتدبرون و يتفكرون مى گويد مى خواهد بما فهماند كه هستى را به كمك عقل سليم واحساس برين بايد بشناسى . هر دو رويه هستى را رويه قابل مشاهده طبيعت و رويه غير قابل مشاهده ماوراى طبيعت .البته قبل ازاينكه به سراغ شناخت برويم بايدانديشه را بسازيم واز نادرستى ها برهانيم . قرآن اينكار را به عهده گرفته است . قرآن كتاب انسانى سازى است انسان را مى سازد آنگاه به انسان ساخته و پرداخته شده مى گويد تو خود طبيعت و روابط و فرمولهاى آن را بشناس چرا كه شناساندن ذرات موجود در طبيعت يااتم شناسى كار قرآن نيست . قرآن كتاب انسان سازى است . در شناخت ماوراى طبيعت قرآن نيز بابيان اصول كلى راه شناخت را براى ما باز كرده يعلمهم الكتاب والحكمه بقيه راه با خودمان است قرآن مبادى عالى را داده و فرموده است با عقل سليم و فطرت پاكيزه كه به تو دام برو سراغ

هستى و هستى را بشناس فقط مواطب باش اسيراصطلاحات گول زننده و قشنگ نشوى .

بنابراين فلسفه نه بدانجهت كه يك مقداراصول پيش ساخته و تعريف ها و روش هاى استدلالى در بر دارد بايد مورد مطالعه و تحقيق قرار بگيرد بلكه بدانجهت كه مغزهاى بشرى بوسيله معارف فلسفى مطالب بسيار متنوعى صحيح و باطل و حقير و با عظمت و سازنده و ويرانگر را براى ما مطرح مى نمايد و مسلم است كه فلسفه با در آميختگى باامور مزبوره عده اى فراوان را با زيبائى اصطلاحات و جاذبيت مفاهيمش از حكمت اصلى دور مى سازد. لذا بنظر مى رسد اساتيد عاليقدر حوزه در هر زمانى با نظارت عاليه براصول و مسائل فلسفى متون صحيحى از آنها را كه كمترين مخالفتى با مبانى اسلام نداشته باشد دراختيار طالبان حكمت و فلسفه بگذارند.اين شرط كه اصول و مسائل فلسفى بايد مخالفتى با مبانىاسلام نداشته باشد براى محدود كردن انديشه هاى طالبان هستى شناسى نيست بلكه براى انى است كه اين طالبان در فروغ فطرت اصلى و عقل سليم واحساس برين كه اساسى ترين عوامل معرفت دراسلام مى باشند حركت كنند بدون قرار گرفتن در جاذبه شخصيت هاى معروف به تفكرات فلسفى اعم از شرقى و غربى و قديم و جديد.اين حقيقت را هم دراين مورد بايد بدانيم كه ضرورت حركت فلسفى و حكمى بااساسى ترين عوامل معرفت دراسلام (فطرت اصلى و عقل سليم واحساس برين ) مستند به تعبد محض بمعناى اصطلاحى آن نيست بلكه مستند به دلائل عقلى و تجربى قابل قبولى است كه با يك تفكر بيطرفانه و سالم بدست مى آيد. چنانكه ملاحظه مى كنيم اين روش به نفى فلسفه و حكمت منتهى نمى گردد بلكه نهضتى در جهان بينى و هستى شناسى بر مبناى عوامل معرفتى مورداطمينان در نظام باز فكرى نه نظام بسته بوجود مى آورد.

بااين روش كه عرض كردم علم كلام و فلسفه و حكمت در يك وحدت عالى هماهنگ مى شوند و طاب علم رااز گرفتاريها واضطرابات فكرى و تردد در انتخاب يكى از معارف مزبوره نجات مى دهد. واگر در متون انتخاب شده يا تاليف شده براى اين منظور مباحث اخلاق نظرى و عملى اسلامى نيز گنجانده شود عرفان مثبت اسلامى هم در وحدت عالى فوق شركت مى نمايد. لازم به تذكراست كه اينگونه حركت فلسفى و حكمى و عرفانى كه براى همه طلبه هاى حوزه ضرورت دارد غيراز روش تخصصى است كه افراد متخصص است كه افراد متخصص در معارف مزبوره بايدانجام بدهند. آنان در هر

رشته اى از معارف مزبوره كه به فعاليت تخصصى خواهند پرداخت بايد تا حدامكان همه آثار موجوده در معارف مزبوره را در رشته انتخابى خود مورد بررسى و تحقيق قرار بدهند.

حوزه : با توجه به تغييرات زمان و تحولات اجتماعى به نظر حضرت عالى چه ميزان تغير و تحول در متون درس حوزه ها ضرورى و لازم است .
استاد: چند مطلب مهم دراين مورد بنظر مى رسد كه عرض ميكنم : مطلب يكم - تاامكان دارد متون درسى بطورى انتخاب شود كه فهم معانى از عبارات آن متون بصرف وقت و صرف نيروى مغزى زياد نيازمند نباشد. مانند منطق مرحوم مظفر كه خوش عبارت و سهل التناول است واحتياج به آشنائى بالغات غريب و حل پيچيدگى ها و معضلات تركيبى ندارد. همچنين كتابهائى كه مرحوم آقا سيدمحمدباقر صدر دراصول تاليف كرده است و بدايه الحكمه و نهايه الحكمه مرحوم علامه طباطبائى .

براى ورزيدگى ذهن بايد معانى متين و وزين باشد نه عبارات سنگين و ناموزون . به ميزانى كه وقت وانرژى فكرى ما در فهم لغات غريب وحشى يا تركيبات ناموزون صرف شود خسارت كرده ايم وقت را بايد در گسترش معانى گذراند.

ممكن است گفته شوداگر عبارات ساده و آسان شود در مدت سه سال يك دوره اصول تمام مى شود. خوب چه اشكال دارد مى پردازيم به تاريخ به تفسير و به ضرورتهاى ديگر. ضرورتهايى كه اجتماع ما به آن نياز دارد.

مطلب دوم - به نظراينجانب در مقدمات اوليه پس از صرف و نحو ابتدائى خواندن تحقيقى باب اول و باب رابع مغنى اللبيب و باب مسند و مسنداليه مطول ضرورى است . در مراحل متن فوق مقدمات معالم يااصول مظفر (يا معالم واصول مرحوم صدر) در مراحل بالاى متن رسائل و مكاسب مرحوم محقق بزرگ شيخ انصارى قدس سره نبايد ترك شود و همچنين اگر آراء و نظرات مرحوم نائينى از تقريرات ايشان در مباحث الفاظ و مباحث عقلى جمع آورى شود ميتوان آنها را با كفايه مرحوم آخوند خراسانى رحمه الله تعالى عليه مورد تخيير قرار داد .

مطلب سوم -اين ترتيب را كه عرض كردم براى تحصيلات عمومى است واگر دوران تخصص را در نظر بگيريم چنانكه عرض خواهم كرد پس از آموزش

كتابهاى متنى مقرر كتابهاى ديگر بايد مورد تحقيق قرار بگيرد مثلا براى كسى كه مى خواهد در منطق تخصص پيدا كند از منطق قديم حتما بايد حاشيه شمسيه الجواهرالنضيد منطق ابن سينا (منطق صورى ارسطوئى ) واز منطق جديد منطق علامات (رمزى يا سمبوليك ) و منطق رياضى را مورذ مطالعه و تحقيق قرار بدهد. واگر تخصص دراصول را مى خواهد حتما بايد فصول ضوابط قوانين هدايه المسترشدين و تقريرات علماى دورانهاى اخير را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهد.

مطلب چهارم - درباره تخصص . بنظر مى رسد روش تخصص در دوران ما ضرورى است . زيرا گسترش موضوع ها و مسائل در هر بابى ازابواب فقه و كلام و حكمت و منطق وادبيات و تفسير قرآن مجيد واخبار مربوط به معارف اسلامى بقدرى زياداست كه مى توان گفت فراگيرى محققانه هر يك از آنهايك عمر معمولى را بپايان مى رساند بعنوان مثال : در زمانهاى گذشته مسائل ربا با آشنائى اجمالى با دو فلز معروف (طلا و نقره ) و بعضى ازاشياء كه بطور قراردادى پول تلقى مى شد با آسانى و در وقت محدودى حل و فصل مى گشت .امااگر شماامروز بخواهيد درباره پول مثلا (از نظر ماهيت خواص اوليه خواص ثانويه لوازم عينى لوازم ناملموس ارزشها سياست پول و پول در سياست ) كار كنيد حداقل صد مجلد كتاب را بايد مورد توجه و تحقيق قرار بدهيد باضافه لزوم آشنائى با آن اصول و مسائل اقتصادى كه مستقيم يا غيرمستقيم با پول ارتباط دارند.اينجانب چند سال پيش در موقع نوشتن رساله اى درباره ربا در يكى از كتابها خواندم كه در پنج سال اخير درباره پول در كشورهاى خارج بيش از سه هزار مجلد كتاب نوشته شده است . و مسلم است كه كسى كه امروزاز قواعد واصول و مسائل مربوط به پول مطلع باشد واحكام فقهى مربوط به پول را چه بعنوان فتوى و چه بعنوان حكم صادر نمايد خيلى آگاه تر و به واقعيات نزديكتراز آن كسى است كه بدون شناخت آن قواعد واصول و مسائل وارد ميدان شود.

خدا رحمت كند مرحوم آيت الله آقاسيدعبدالهادى شيرازى بسيار مرد روشنى بود آنزمان در نجف من خدمت ايشان مسئله تخصصى شدن ابواب فقه را عرض كردم ايشان فرمود: درست است بايد دنبال مطلب را گرفت و تعقيب كرد.

من خدمت ايشان عرض كردم امر دايراست بين اينكه شخصى در تمام ابواب فقه مجتهد شود.اما دراين اجتهاد فقط به روايتهاى دم دستى اكفتاء كند و بين اينكه در يكبخش مثلا مكاسب يااراضى مجتهد شوداما پيرامون آن كاملا فحص كند و

نگذارد چيزى باقى بماند كداميك ازاين دواقرب به واقع است ايشان فرمود مسلم اين دومى .

مطلب پنجم - تخصص در دو مورداساسى قابل عمل است : مورد يكم - در علوم اختصاصى حوزه كه تقسيم مى شود به علوم مقدماتى اوليه مانندادبيات عربى و منطق و مقدماتى عالى مانند علم رجالواصول فقه و علوم اصلى مانند فقه تفسير حكمت بمعنائيكه عرض كردم و تاريخ اسلام علم الحديث و علم اخبار معارف اسلامى و غير ذلك . تخصص دراين علوم پس ازاتمام دوره متن يا باضافه دوره اى از خارج آغاز مى شود. بايد در نظر گرفت كه تخصص در هر يك از علوم مقدماتى موجب عمق و گسترش اطلاعات و تحقيقات طلاب محترم درباره همين علوم باشد كه از جنبه مقدمى بسيار مفيد خواهد بود.

واما تخصص در علوم اصلى مانند فقه و تفسير امروز گسترش مسائل و ابعاد موضوعات فقهى و مفاد آيات قرانى و غيرذلك بقدرى زياداست كه واقعا يك عمر معموملى براى بررسى و تحقيق صاحبنظرانه و همه جانبه در بعضى از مسائل وابعاد موضوعات علوم مزبوره سپرى مى شود. لذا اينجانب روش تخصصى قطعى بايد تلقى شود.

--------------------------------------------------------------------------------

پاورقى ها
1. در تعريف بسيار جامعى كه از صدرالمتالهين رحمه الله عليه درباره فلسفه آمده است اين معنى با صراحت كامل مشاهده ميشود: [اعلم ان الفلسفه استكمال النفس الانسانيه بمعرفه حقائق الموجودات على ماهى عليها والحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لااخذا بالظن و التقليد بقدرالواسع الانسانى وان شئت قلت : نظم العالم نظما عقليا على حسب الطاقه البشريه]... اسفارالاربعه السفرالاول المسلك الاول ج 1ص 20 (بدانكه فلسفه عبارتست از طلب كمال نفس انسانى با معرفت حقائق موجودات آنچنانكه هستند و حكم به وجود (واقعيت ) آنها بر مبناى تحقيق با براهين نه گرفتن معرفت باظن و تقليد بقدر قدرت انسانى واگر بخواهى اينگونه تعريف كن : فلسفه عبارتست از نظم عقلانى عالم بر حسب طاقت چنانكه ملاحظه مى شود در تعريف دوم فعاليت عقلى را در فلسفه مورد تصريح قرار داده است .

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 19  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست