چكيده: در اسلام، اصل و اساس ديندارى به چگونه زيستن است. از همين رو، در اين مكتب، چگونه زيستن با تمام زوايا، به روشنى بيان شده است. مقام معظم رهبرى با سوق دادن اذهان و افكار به موضوع سبك زندگى اسلامى، در حقيقت خواست تا گفتمانهاى دينى - اسلامى ناظر به واقعيتهاى زندگى و با ايده چگونه زيستن انسان مسلمان شكل بگيرد و بحثها در چنين فضايى اتفاق بيفتد. تفكرات ذهنى و مجرد به تفكرات عينى و وجودى بدل گردد، تا امت اسلام در سلوك زيستى خود، به تمدن اصيل و نوين اسلامى دست يابد.
تعيين سبك زندگى اسلامى، به گونهاى كه الگوى زندگى انسان مسلمان بر اساس فرهنگ اسلامى تبيين شود، نياز به تعيين عوامل و شاخصههاى مدل ساز براى زندگى دارد. در اين مقال، تلاش شده است تا با نگاه به آموزههاى اسلامى و نيز سخنان مقام معظم رهبرى، عقلانيت و معنويت به عنوان دو الگوى مدل ساز سبك زندگى اسلامى، با نگاه تمدنى تشريح و تبيين شود.
كليد واژگان: عقلانيت، معنويت، زندگى عقلانى اسلامى، آموزههاى دينى
درآمد سخن از سبك زندگى اسلامى، به نوعى، به بحث مهارتهاى زندگى دينى باز مىگردد. انسان معتقد به ديانت اسلام در زيست خود با كدام ارزشهاى فكرى و داراى چه الگوهاى فرهنگى بايد باشد، تا چگونه زيستن او از منظر دينى تاييد شود. بحث سبك زندگى از يك سو بايد ناظر به واقعيتهاى زندگى باشد و چگونگى شكل گيرى آنها در چارچوب الگوهاى فرهنگى برآمده از آموزههاى دين; و از سوى ديگر، بايد به ارائه الگوهايى بينجامد كه پيشرفت و تمدن جامعه اسلامى را همراه داشته باشد; زيرا همان گونه كه مقام معظم رهبرى، سبك زندگى اسلامى را به عنوان »بخش حقيقى و اصلى تمدن نوين اسلامى« مىداند، در اساس در زندگى انسان مسلمان، نه تنها بازگشت به عقب و حركت قهقرايى نبايد باشد، بلكه درجا زدن و سكون و ركود و تكرار، محكوم و مردود است.
پيامبر)ص( فرمود:
»مَن استوى يوماهُ فهو مغبون، و مَن كان غَدُه شرّا فهو ملعون، و مَن لم يتفقّدِ النقصانَ فى عملِه كان النّقصان فى عقلِه، و مَن كان نقصانُ فى عملِه و عقلِه فالموتُ خيرُ له مِن حياتِه«1
آن كه دو روز زندگىاش برابر باشد، زيان ديده است، و آن كه فردايش بدتر باشد، از رحمت خدا به دور است، و آن كه در غم پسرفتِ خود نباشد، كم عقل است، و براى چنين آدمى مردن بهتر از زندگى كردن است.
برابر آموزههاى وَحيانى اسلام، زندگىاى مورد تاييد است كه انسان همزمان در حركت تعادلى و تكاملى بر دو مسير همواره به پيش برود: حركت افقىزندگىاش همواره، رو به پيش باشد. و ديگر حركت عمودى زندگىاش، هماره تعالى و بلنداى روحى بيابد. جز اين اگر باشد سبك زندگى با فرهنگ سرچشمه گرفته از دين خدا، فاصله خواهد داشت.
اين نگاه به سبك زندگى، نيازمند ارائه الگوهاى فرهنگى برآمده از آموزههاى اسلامى است. با الگو سازى فرهنگى از متن اسلام و بنياد نهادن سبك زندگى بر اساس آن است كه راه براى دستيابى به پيشرفت اجتماعى و توسعه و تمدنى باز مىشود كه زمينه ساز تكامل و ارتقاى انسانى است.
بنا براين، سخن گفتن درباره مسائلى مانند ازدواج، پيوندهاى خانوادگى، حجاب و... كه نمونههايى براى بحث سبك زندگى است، فرو كاستن جايگاه بحث از سطح نگاه كلى و تمدنى به نگاه جزئى و مصداقى است. البته در بحث سبك زندگى پرداختن به اين امور نيز لازم است، ولى نبايد نگرش و نگاه كلانى كه رهبرى ارائه كرد، كه مىتواند تمدن ساز و انسانيت ساز باشد، به فراموشى سپرده شود. از همين رو، ايشان هشدار داد كه مبادا اين بحث گرفتار سطحى گرى و يا شعار زدگى بشود:
»بحث امروز ما }سبك زندگى{ آغاز يك بحث است; انتظار داريم اهل فكر و اهل نظر در مراكزى كه مىتوانند و اهليت و صلاحيت اين كار را دارند، در اين زمينهها كار كنند، فكر كنند، مطالعه كنند; بتوانيم پيش برويم. مراقب باشيم دچار سطحىگرى و ظاهرگرايى نشويم، دچار تحجر نشويم - اين يك طرف قضيه است -«2
همان گونه كه نبايد به مسائل ساده و سطحى بسنده شود و با برگذارى چند همايش و نگارش چند كتاب و مقاله كار را تمام شده بپنداريم، نيز نبايد بگذاريم بحث سبك زندگى توسط كسانى كه فرهنگ اسلامى را به درستى نشناخته، و يا به آن دل نسپردهاند، مصادره بشود و با دستاويز قرار دادن آموزههاى اسلامى به ترجمان فرهنگ بيگانه بپردازند:
»دچار سكولاريزمِ پنهان هم نشويم. گاهى اوقات در ظاهر، تبليغات، تبليغات دينى است; حرف، حرف دينى است; شعار، شعار دينى است; اما در باطن، سكولاريسم است; جدايى دين از زندگى است; آنچه كه بر زبان جارى مىشود، در برنامهريزيها و در عمل دخالتى ندارد. ادعا مىكنيم، حرف مىزنيم، شعار مىدهيم; اما وقتى پاى عمل به ميان مىآيد، از آنچه كه شعار داديم، خبرى نيست. «3
اگر بخواهيم چنين اتفاق نادرست و ناخوشايندى پيش نيايد، در درجه نخست، علماى دين و حوزويان، به عنوان متوليان فرهنگ دينى، به گونهاى جدى و درخور، اين مهم را در سرلوحه كار خويش قرار دهند و با كاووش و پژوهش اجتهادى، الگوهاى فرهنگى مبتنى بر بُن مايههاى اسلام را بيابند و ارائه نمايند:
»بايد ما به دنبال اين باشيم كه فرهنگ زندگى را تبيين كنيم، تدوين كنيم و به شكل مطلوب اسلام تحقق ببخشيم. البته اسلام بُن مايههاى يك چنين فرهنگى را براى ما معيّن كرده است. بُن مايههاى اين فرهنگ عبارت است از خردورزى، اخلاق، حقوق; اينها را اسلام در اختيار ما قرار داده است. «4
درباره فرهنگ سازى در اسلام و اين كه در اين مكتب، با پس زدن عناصر فرهنگى نامطلوب، به فرهنگ مطلوب براى زندگى انسانى توجه كامل شده است، شهيد مطهرى مىنويسد:
»فرهنگ سازى در متن رسالت اين مذهب قرار گرفته است. رسالت اسلام، بر تخليه انسانهاست از فرهنگهايى كه دارند و نبايد داشته باشند. و تخليه آنها به آن چه ندارند و بايد داشته باشند. و تثبيت آنها در آن چه دارند و بايد هم داشته باشند. مذهبى كه كارى به فرهنگهاى گوناگون }نداشته باشد{ مذهبى است كه فقط به درد هفتهاى يك نوبت در كليسا مىخورد و بس«5
بى گمان سبك سازى براى زندگى اسلامى، مىبايست بر پايه فرهنگ و الگوهاى فرهنگى استنباط شده از آموزههاى اصيل اسلامى استوار باشد. پيشرفت اسلامى و تمدن نوين اسلامى، كه مقام معظم رهبرى در بحث سبك زندگى بر آن تاكيد دارد، در گرو اين گونه سبك سازى است. به همين سبب اين موضوع توجه و اقبال جدى لازم دارد. زيرا امروز كه امكانات جمعى و سرمايههاى انسانى در اختيار است، هيچ عذرى در كوتاهى براى تمدن سازى و پيشرفت جامعه اسلامى پذيرفته نيست. توجه به اين امور اهميت و حساسيت سبك سازى را مىافزايد و آن را در تراز مسائل استراتژيك مىنشاند:
»اگر ما به اين مقولات به طور جدى نپردازيم، پيشرفت اسلامى تحقق پيدا نخواهد كرد و تمدن نوين اسلامى شكل نخواهد گرفت. هرچه ما در صنعت پيش برويم، هرچه اختراعات و اكتشافات زياد شود، اگر اين بخش را ما درست نكنيم، پيشرفت اسلامى به معناى حقيقى كلمه نكردهايم. بايد دنبال اين بخش، زياد كار كنيم; زياد تلاش كنيم. «6
بر همين اساس در اين نوشتار تلاش شده است تا دو شاخصه و ويژگى فرهنگى كه مدل و سبك زندگى اسلامى را با نگاه تمدنى ترسيم مىكند، جست و جو و به بحث گذاشته شود. ملاك در تعيين و تبيين اين دو شاخص، آموزههاى دينى و نيز بيانات و انديشههاى رهبرى است. و نيز سعى بر اين خواهد بود كه به جاى ارائه مطالب با نگاه انتزاعى و غير كاربردى، بر رويكرد كاركردگرايانه از سبك زندگى تكيه شود.
1. عقلانيت و سبك زندگى نخستين شاخص و معيار اسلاميتِ سبك زندگى، عقلانيت است. عقلانيت، در حقيقت پاىبندى به دستورهاى عقل است و با اين كه عقل، حقيقت و جوهرى يگانه دارد; اما تعريفهاى مختلفى براى عقل و عقلانيت شده است كه هر يك ناظر به يكى از ابعاد، مراتب يا لايههاى عقل و يا ناظر به عملكرد آن است. البته در دو فرهنگ اسلام و غرب، ارزيابى متفاوتى از اين حقيقت وجود دارد. از همين رو، ساختار اجتماعى و سبك زندگى انسان مسلمان و انسان غربى بر اساس ارزيابى متفاوت شكل گرفته است.
11. عقلانيت و سبك زندگى غربى عقلانيت، از ويژگيهاى دنياى مدرن به شمار مىرود. در جوامع امروز، نوعى خاص از عقلانيت رواج پيدا كرده و در ساحَتهاى گوناگون زندگى، مبناى عمل قرار گرفته است و در نتيجه، سبك زندگى خاصى را پديد آورده است.
در فضاى فكرى غرب، برجستهترين لايهى عقلانيت، كه بيش از همه به آن بها داده شده، عقلانيت ابزارى و سودنگر است. در حقيقت، عقل گرايى وتجربه محورى و سكولاريسم را مىتوان از شاخصهاى اصلى عقلانيت مدرن به شمار آورد كه اومانيسم روح حاكم بر آن است. در انديشه غربى، عقل خودبنياد و مستقل از وحى، بر كرسى قانونگذارى نشسته و منشأ تصميمگيريهاى بشر شده است; عقلى كه بر مبناى لذت و به منظور بهره مندى بى قيد و شرط بشر از لذتهاى دنيا، قانون مىگذارد و هيچ كارى به احكام و ارزشهاى انسانى و فراعقلى دين ندارد. در عقلانيت غربى، زندگى آرمانى، دستيابى به خواستهها و آرزوهاى نفسانى است. در نتيجه، استفاده از هر وسيلهاى براى رسيدن به زندگى دنيايى مشروعيت مىيابد. از اين رو، عقلانيت مدرن، يك عقلانيت ناقص و يك بعدى است و سبكى از زندگى را ارائه مىكند كه افق محدود و دايره تنگ دنيا را نشان مىدهد و بر مبناى خواستههاى سيرىناپذير مادى انسان شكل مىگيرد.
12. عقلانيت و سبك زندگى اسلامى اما در فرهنگ اسلامى، داستان عقلانيت به گونهاى ديگر است. از ديدگاه اسلامى عقلانيت يعنى بهره گيرى از نيروى عقل كه خدا در وجود انسان گذاشته است و او با كمك همين نيروى عقل به مرتبه و جايگاه خليفةاللهى بر روى زمين مىرسد و نيز مسؤوليت مىيابد كه به آبادانى آن بپردازد.
»... إنى جاعل فى الارض خليفة... «7
»... هو أنشأكم مِن الارض واستعمركم فيها... «8
در حقيقت، انسان به نيروى دانش:
»الذى علّم بالقلم. علّم الإنسان مالم يعلم. «9
و نيروى عقل و خرد:
»... و ينزّل مِن السماء ماءاً فيحيى بهِ الأرض بعد موتِها إنّ فى ذالك لآيات لقوم يعقلون. «10
»... و النجومَ مسخّراتُ بأمره إنّ فى ذلك لآيات لقومً يعقلون. «11
مى تواند كار خدايى بكند و به زندگى تمدن ساز و مدنيت فراگير دست يابد. و حتى با كمك عقل است كه انسان پذيراى دين و هدايت مىشود و به اعتدال در زندگى و سعادت مىرسد:
امام على)ع( فرمود:
»هَبَطَ جَبْرَئِيلُ)ع( عَلى آدَمَ)ع(، فَقَالَ: يَا آدَمُ، إِنّى أُمِرْتُ أَنْ أُخَيّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثً، فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ، فَقَالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام: يَا جَبْرَئِيلُ، وَ مَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ، وَ الْحَيَاء، وَ الدّينُ، فَقَالَ آدَمُ عليه السلام: إِنّى قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلْحَيَاء وَ الدّينِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ، فَقَالَا: يَا جَبْرَئِيلُ، إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ، قَالَ: فَشَأْنَكُمَا، وَ عَرَجَ«12
جبرائيل بر آدم فرود آمد، گفت:
اى آدم ! من دستور دارم كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز آزاد گذارم. يكى را برگزين و دو ديگر را رها كن.
آدم گفت: آن سه چيز كداماند؟ جبرائيل گفت: عقل و حيا و دين.
آدم گفت: من عقل را اختيار كردم. جبرائيل به حيا و دين خطاب كرد و گفت: برويد و عقل را به آدم واگذاريد. دين و حيا گفتند: اى جبرائيل ! ما دستور داريم كه همواره با عقل همراه باشيم، هر كجا عقل باشد ما نيز خواهيم بود.
جبرائيل گفت: بر دستور خود باشيد.
در شرح اين حديث، صدر المتألهين شيرازى مىنويسد:
»مأموريت دين و حيا در همراه بودن باعقل، امرى تكوينى است، نه تشريعى; يعنى دين و حيا به مقتضاى هويت و تكوين خود، چنيناند كه با عقل باشند و بى آن نباشند. و روشن است كه بر خلاف امور تشريعى، در امور تكوينى جايى براى نافرمانى نيست. پس هر جا عقل باشد دين نيزخواهد بود. «13
و اين كه در آموزهها و دستورهاى اسلامى، آن همه بر استفاده و بهكارگيرى عقل تاكيد شده است، بهخاطر همين نقشى است كه در زندگى انسان دارد، تا آن جا كه از منظر قرآن، انسانهايى كه نيروى تفكر و تعقل خود را به كار نگيرند، در زندگى دنيا به سامانى دست نمىيابند:
»... و يجعل الرجس على الذين لايعقلون«14
]خدا[ بر كسانى كه نمىانديشند، پليدى را قرار مىدهد.
»... بَأسُهم بينهُم شديدُ تَحسَبُهم جميعاً و قلوبُهم شتّاً ذلك بِأنهُم قومُ لايعقِلون«15
جنگشان ميان خودشان سخت است. آنان را متحد مىپندارى، ولى دلهاىشان پراكنده است، زيرا آنان مردمانىاند كه نمىانديشند.
ودر زندگى پس از اين جهان نيز روى سعادت را نمىبينند:
»وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِيرِ«16
و مىگويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم، يا تعقّل مىكرديم، در ميان دوزخيان نبوديم!
در سبك زندگى اسلامى، چگونگى بهره مندى از تمام مواهب و امكانات دنيا به گونهاى ديده شده است كه در كنار آن سعادت مندى آخرت از بين نرود; در حقيقت اسلام ميان دنيا و آخرت تعادلى برقرار كرده است كه نه بهره انسان از دنيا نفى مىگردد و نه ارزشهاى انسانى و زندگى جاودانه آخرت انكار مىشود. و اين به نوبه خود نشان از درجه بالاى عقلانيت در دين اسلام دارد. در قرآن، از سبك زندگى انسانهايى كه با اين نوع از عقلانيت مىزيند اين گونه ياد شده است:
»و مِنهم مَن يقولُ ربّنا آتنا فِى الدنيا حسنةً و فِى الآخرة حسنةً و قنا عذاب النّار. اولئك لهم نصيبُ مما كسبوا... «17
و شمارى از مردمان مىگويند: پروردگارا! در اين دنيا بهره نيك و در آخرت نيز نيكى بده، و ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار. آناناند كه از دست آوردشان بهرهاى خواهند داشت... .
و براى نمونه از اين گونه سبك زندگى، به زندگى حضرت ابراهيم اشاره شده است:
»و آتيناهُ فِى الدّنيا حسنةً و إنّه فِى الآخرةِ لمِن الصالحين. «18
و ما در دنيا زندگى نيكويى به او داديم و قطعا او در آخرت از شايستگان خواهد بود.
از همين روى، در اسلام عقل معاش در كنار عقل معاد سبك زندگى را مىسازد وهر دو مبناى عمل انسان است تا از زندگى تمدنى در اين جهان و سعادتمندانه آن جهان بهره مند گردد. عقل معاش را اگر به معناى وسيع در نظر بگيريم، برابر با سبك زندگى است:
»اين }سبك زندگى{ همان چيزى است كه در اصطلاح اسلامى به آن مىگويند عقل معاش. عقل معاش، فقط به معناى پول در آوردن و پول خرج كردن نيست، كه چگونه پول در بياوريم، چگونه پول خرج كنيم; نه، همهى اين عرصهى وسيعى كه گفته شد، جزو عقل معاش است. در كتب حديثىِ اصيل و مهم ما، ابوابى وجود دارد به نام »كتابالعِشرة«; آن كتابالعشرة دربارهى همين چيزهاست. در خود قرآن كريم، آيات فراوانى وجود دارد كه ناظر به اين چيزهاست. «19
عقل معاش به معناى تدبير زندگى است و در واقع خردورزى وتعقلى است كه به فرد، توانايى فعاليت مؤثر و داشتن برنامه در تمامى ساحَتهاى زندگى: اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، خانواده، آسايش و رفاه، تعليم و تعلم، پيوند با ديگران، و وظيفه شناسى را مىدهد و به طور كلى، عقل معاش، به معناى عاقلانه برخورد كردن با تمام پديدهها و امور مربوط به زندگى فردى و اجتماعى است.
عقل معاد، يعنى در زندگى، خدا را باور داشتن و به ارزشهاى دينى پاى بند بودن و كارها را بر اساس اين اعتقاد انجام دادن كه افزون بر دستاوردهاى دنيايى، آثار اخروى نيز دارد. در سبك زندگى اسلامى، عقل معاش و عقل معاد، به گونهاى متوازن نقش مىآفرينند، تا انسان بتواند سعادت دنيا و رستگارى آخرت را به دست آورد. توازن و هم افزايى اين دو عقل است كه انسان را از زندگى صرفا حيوانى مىرهاند و او را به سبك زندگى رشد يافته انسانى، ره مىنمايد.
بى گمان، وقتى عقلانيت اسلامى مبناى عمل فردى و جمعى قرار گيردو در پرتو آن، سبك زندگى اسلامى شكل بگيرد، ساختار اجتماعى و شيوه زندگى به گونهاى خواهد بود كه در آن تمام ابعاد حيات انسان لحاظ شده است.
نمود عقلانيت در سبك زندگى اسلامى در متون اسلامى، نمودها و آثار بسيارى براى عقلانيت بيان شده است، كه در اين جا در سه محور، به پارهاى از آن نمودها اشاره مىشود:
الف. عقلانيت در حوزه زندگى فردى: روزهاى زندگى هر انسان پر است از رفتارها، گفتارها، كنشها، واكنشها و فعاليتهايى كه شاخص فكرى و عقلى اوست. حتى وضعيت روحى و شخصيتى او مىتواند اين گونه باشد. سبك زندگى انسانى كه به موازين و معيارهاى عقلى پاى بند است، با فردى كه اين گونه نيست، بسيار متفاوت است. انسان عاقل، در زندگى مراقب بسيارى از امور است كه مقتضاى تعقل اوست. چنين انسانى در لحظه لحظه زندگى، با انتخاب جلو مىرود. اين گونه نيست كه رويدادها و امور زندگى او را به هر سويى ببرند، بلكه اوست كه آنها را با تفكر و تعقل مديريت مىكند. خشم، مهر، گذشت پاىفشارى بر چيزى، ناديده انگارى آن و... تمام به تشخيص و تصويب عقلى است. البته چه بسا در مواردى نا خواسته به خطا بيفتد; اما مواظب است كه خطا و نادرستى را برنگزيند و با انتخاب، بر راه خطا نرود. صحنه زندگى چنين انسانى، بمانند انبانى نيست كه به گونه فلّهاى از هر خوب و بد، ريز و درشت و سالم و ناسالم و رسيده و نارسى پر شده باشد، بلكه به ويترينى ماند كه با دست چين و گزينش، آزين شده است. آن گاه كه زندگى اين گونه روش مند گردد و سبك عقلانى بيابد، با بهره مندى از رهنمودهاى فرا عقلى در مسير زندگى به اراده و انتخابى نايل مىشود كه قادر مىگردد تمامِ عرصهها و ساحتهاى زندگى را بر يك سبك و صبغه واحد مديريت كند و مىتواند بگويد:
»قُل انّ صلاتى و نُسُكى و مَحياى و مَماتى لِله ربّ العالمين«20
بگو نماز من و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا; پروردگار جهانيان است.
اگر انسان با چنين سبكِ زندگى عقلى و فرا عقلى زندگىاش را به پيش ببرد، خداى زندگى آفرين به ابتدا تا انتهاى زندگى اودر اين جهان و جهان ديگر، سلام مىفرستد:
»و سلامُ عليه يومَ وُلدَ و يوم يموتُ و يوم يبعَثُ حَياً. «21
و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مىميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود.
سبك زندگى عقلانى در قرآن انسان عاقل در زندگى حكيمانه خود بايد برابر با مقاصد عالى و اهداف بزرگ، سبك و آدابى را براى زندگى برگزيند. رجوع به قرآن، بهترين راهكار براى دريافت آموزههاى وَحيانى و رسيدن به دستور العملهاى سبك زندگى اسلامى است.
مقام معظم رهبرى، درباره توجه به قرآن و برگرفتن دستور براى سبك زندگى، مىگويد:
»اگر در جوامع بشرى، قرآن حاكم باشد، هم سعادت دنيا هست، هم علوّ معنوى هست. راه سلامت را، راه امنيت را، راه امنيت روانى را، قرآن به روى ما باز مىكند; راه عزت را قرآن به روى ما باز مىكند; راه زندگى درست را و سبك زندگى سعادتآميز را قرآن به روى ما باز مىكند. «22
در قرآن براى عقلانى زيستن و عقلانيت سبك زندگى، روى آوردن به پارهاى امور و روى گرداندن از پارهاى كارها لازم شمرده شده است كه در اينجا فهرست وار به برخى از آنها اشاره مىشود.
- شنيدن آرا و نظرات: عقلانيت در زندگى، اقتضا دارد كه هنگام تصميم گيرى و يا انجام كارى، در هر ساحَتى از ساحتهاى زندگى، خود شيفتگى به رأى و نظر خود، سبب نشود كه آرا و نظرهاى ديگران درباره آن موضوع به هيچ انگاشته شود و آراى ديگران شنيده نشود، بلكه بر عكس عقلانيت نخست حكم مىكند كه سخنها شنيده، آن گاه، تصميم گرفته شود:
»الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ«23
كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند; آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنان خردمندانند.
- پرهيز از ناچيز انگارى آراى مخالف: در سبك زندگى عقلانى، افزون بر بها دادن به انظار و آراى ديگران، از ناچيزانگارى، به تمسخر و استهزاى آراى مخالف و جنجال آفرينى و هر كارى از اين دست كه رأى طرف مقابل را بى ارزش و ناچيز جلوه دهد، پرهيز مىشود:
»وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمُ لاَيَعْقِلُونَ«24
آنان، هنگامى كه ]اذان مىگوييد، و مردم را[ به نماز فرا مىخوانيد، آن را به مسخره و بازى مىگيرند; اين به خاطر آن است كه جمعى نابخردند.
- يك رويى و يك رنگى در پنهان و آشكار: عقلانى زيستن وقتى معنى پيدا مىكند كه انسان در زندگى، از دو چهرگى و دوگانگى در رفتار، كردار و گفتار به دور باشد. اين چنين انسانى، چون خود در زندگى پاسدار هنجارها و ارزشهاست، از كردار و رفتار كسانى كه اين گونه نيستند رنج مىبرد; از اين روى، لذا به آنان تذكر مىدهد:
»أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ«25
آيا مردم را به نيكى دعوت مىكنيد، اما خودتان را فراموش مىنماييد; با اينكه شما كتاب ]آسمانى[ را مىخوانيد! آيا انديشه نمىكنيد؟
در سبك زندگى اسلامى، انسان يك شخصيت بيشتر ندارد; با چهرهاى زندگى مىكند و با مردمان تعامل و برخورد دارد كه در باطن نيز همان است. اگر از اخلاق و معنويت مىگويد، از قانون مند بودن و رعايت حق و حقوق سخن به ميان مىآورد و حرفهاى بسيار زيبايى مىزند، خود نيز آراسته و دل مشغول به آنهاست. و همچنان كه در ظاهر و باطن يكى است در سخن گفتن نيز صادق و راستگوست و از دروغ كه نوعى دو رويى و نفاق گفتارى است، پرهيز مىكند. دروغ در فضاى خانواده و اجتماع، بى اعتمادى به وجود مىآورد و سبب مىشود روح همكارى و همراهى كم رنگ گردد. در نتيجه زمينه براى پيشرفت در زندگى فردى و اجتماعى از دست برود. از اين روى، در سبك زندگى عقلانى جايى براى دروغ و نفاق و دو رويى نيست.
- آداب دانى و رعايت ادب: ادب كردن و آداب نگه داشتن در زندگى، نشانه عقل است و حريم نگه داشتن و به ديگران حرمت نهادن، بيانگر پاى بندى انسان به عقلانيت زندگى است:
»إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ«26
كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مىزنند، بيشترشان نمىفهمند!
عقلانيت و خردمندى، انسان عاقل را وا مىدارد تا در فراز و فرود زندگى، نشانه خردمندىاش را از دست ندهد و همواره با گفتار و رفتار مؤدبانه، چراغ عقلانيت را در زندگى برافروخته نگه مىدارد.
على)ع( فرمود:
»كل شىء يحتاج الى العقل و العقل يحتاج الى الأدب«27
هر چيزى به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است.
و نيز فرمود:
»صلاح العقل الأدب«28
ادب داشتن، نشانه درستى عقل است.
- به كارگيرى تجربههاى تاريخى: خردورزى در زندگى، انسان را بر آن مىدارد كه گذشته را چراغ راه آينده كند و از كنار تجربههاى تلخ و تاريكى كه به سبب نابخردى بى خردان اتفاق افتاده است، غافلانه عبور نكند:
»وَ لَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيّنَةً لِقَوْمً يَعْقِلُونَ. «29
و از اين آبادى، نشانه روشنى ]و درس عبرتى[ براى كسانى كه مىانديشند باقى گذارديم!
- گردشگرى انديشه ورزانه: مقتضاى عقلانيت در زندگى آن است كه انسان براى آگاهى به فرهنگها و تمدنها و مشاهده اماكن تاريخى برنامه ريزى كند و با درنگ و دقت نظر در آنها، گوهرهاى زندگى راستين را بيابد و به ارزشهايى كه زندگى را پايدار مىكند پى ببرد:
»... أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الآْخِرَةِ خَيْر لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلاَ تَعْقِلُونَ. «30
و ما نفرستاديم پيش از تو، جز مردانى از اهل آباديها كه به آنها وحى مىكرديم. آيا ]مخالفان دعوت تو[ در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت، براى پرهيزكاران بهتر است آيا فكر نمىكنيد؟
- قانون گرايى در زندگى: براى عاقلانه زندگى كردن بايد از هر آن چه كه تباهى مىآفريند و نظم، آرامش و امنيت جامعه را بر هم مىزند، پرهيز شود و در برابر، آن چه كه زندگى را استوار و مستحكم مىكند، مانند نيكويى به پدر و مادر، مورد اهتمام باشد. قانونهاى دينى و قراردادهاى اجتماعى محترم شمرده شود و از سركشى و خود سرى دورى گردد:
»قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلآ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِنْ إِمْلاَقً نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلآ بِالْحَقّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. «31
بگو: بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، براىتان بخوانم: اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! و فرزندانتان را از ]ترس[ فقر، نكشيد. ما شما و آنان را روزى مىدهيم. و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد، مگر بحق ]و از روى استحقاق[; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد.
در سبك زندگى عقلانى افراد مىآموزند كه در چارچوب قانون عمل كنند و بى نظمى و خود سرى را كنار بگذارند. قوانين دينى باشد و يا قانونهاى اجتماعى و شهروندى. زيرا قانون گريزى، سبب به وجود آمدن فساد و آشفتگى و تباهى در جامعه مىشود. هيچ جامعهاى نمىتواند بدون علم، نظم و عقلانيت و انسجام و قانونگرايى توسعه پيدا كند. اولين اصل توسعه يافتگى، قانون گرايى و تابع بودن در برابر قانون است. هر نوع پيشرفت و تمدنى، در سايه نظم و قانون دست يافتنى است. اين الگوى فرهنگى، كه از آيه ياد شده استفاده و استنباط مىشود، در بسيارى از آموزههاى اسلامى بر آن تاكيد شده است.
- رهيدن از دام دنيا زدگى و ايستادن بربام خدا خواهى: در سبك زندگى عقلانى به ساز و برگ زندگى دنيا با نگاه ابزارى نگريسته مىشود كه انسان با بهره بردارى و عبور از آنها بايد خود را به هدفهاى اصيل و پايدار برساند:
»وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءً فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ وَ أَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ. «32
آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است. آيا انديشه نمىكنيد.
بنابراين، از نگاه قرآن براى آن كه انسان زيستى عقلانى داشته باشد، تعهدات و پاى بنديهايى لازم است تا سبك زندگى بر اصول عقلانيت استوار گردد.
عقلانيت زندگى در احاديث در روايات نيز نشانههاى بسيارى براى سبك زندگى عقلانى بيان شده است. در حقيقت سلسله احاديثى كه در آنها زندگى انسان عاقل توصيف شده است و يا معصومين )ع( براى عقلانيت در زندگى به امورى سفارش كردهاند، با بحث عقلانيت سبك زندگى پيوند دارد. در اينجا به اندازه مجال به بعضى از آنها اشاره مىشود.
- توان تشخيص ميان بد و بدتر در امور زندگى: على)ع( فرمود:
»ليس العاقل من يعرف الخير من الشرّ و لكن العاقل من يعرف خيرالشرّين«33
خردمند آن نيست كه بد را از نيك باز شناسد، بلكه آن است كه از ميان دو بد، بهترين آن دو را بتواند بشناسد.
نشانه زندگى عقلانى آن است كه انسان خود را به رتبهاى از آگاهى و دانايى و شناخت نيكيها و بديها رسانده باشد كه در جريان زندگى اگر با امرى روبهرو شد كه هر يك از دو طرف آن; ترك و انجام آن به او زيان مىرساند، و يا بر دو امر ناگزير شد كه هر دو براى زندگى او بد است، در چنين شرايطى بتواند امرى كه زيان بيشترى دارد و بدتر است از آن كه ضرر و بدى كمترى دارد بازشناسد و خود را از زيانبارى بيشتر و امر بدتر برهاند.
- پرهيز از مستى برخوردارىهاى دنيا: على )ع( فرمود:
»ينبغى للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدرة، و سكرالعلم، و سكر المدح و سكر الشباب، فان لكل ذلك رياحا خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار«34
برخردمنداست كه خودش را از مستى ثروت و قدرت و دانش و ستايش و جوانى باز دارد، زيرا براى هر يك بادهاى پليدى است كه عقل را مىزدايد و از وقار و هيبت مىكاهد.
در سبك زندگى عقلانى - اسلامى به اين سفارش نمىشود كه انسان از دنيا و برخورداريهاى دنيايى پرهيز كند; پول و مال به دست نياورد، به كسب قدرت نينديشد، بر كرسى دانش و دانشمندى ننشيند، در ميان مردمان مشهور و محبوب نشود، لذت جويى از جوانى نداشته باشد، زيرا بهره مندى از اين امور لازمه زندگى فردى و اجتماعى هر انسانى است. امّا اگر بخواهد عقلانيت بر زندگىاش حاكم باشد و در زندگى به اهداف عقلانى برسد، بايد مواظبت كند تا با دست يافتن به هر يك از اين امور، مستِ آنها نشود; تب وابستگى و شيفتگى به اندازهاى بالا نرود كه نارسايى فكرى و رفتارى در او پديدار گردد.
در اين حديث شريف، براى آن كه انسان زندگى عقلانى داشته باشد، از مستى و خودباختگى در برابر پنج چيز پرهيز داده شده است. در اينجا به تبيين و شرح كوتاهى از مستى ثروت و مستى ستايش، بدون هيچ دليل و سبب ترجيحى و ارتباط آن با سبك زندگى مىپردازيم.
1. مستى ثروت: فردى كه به شدت علاقه مند است ثروت جمع كند و در برابر پول بى اراده و خودباخته است و نيز مىكوشد تا در قالب خانه، خودرو، لباس، زرق و برق زندگى، سفر خارجى، برپايى مجالس با هزينههاى بالا و... توانايى مالىاش را به ديگران نشان دهد، چنين فردى از عقلانيت در زندگى به دور است و سبك زندگىاش اسير ثروت) مستى مال ( است.
در دهههاى اخير، در جامعه و در بين شهروندان، كسانى را مىبينيم كه با دلالى و واسطه گرى و بر اساس نوسانات قيمت كالا، رانت، ارتباطات، زد و بند و يا دستاندازى به حقوق ديگران، خيلى زود به ثروتى رسيدهاند. در سبك زندگى اينان، هدفى بالاتر از بهره مندى حداكثرى از غرايز اوليه، فخر فروشى، به رخ كشيدن ثروت و مصرف گرايى، چيز ديگرى ديده نمىشود.
در برابر، كسانى را مىبينيم، كه با سبك زندگى خردورزانه و سالم، كه پس از سالها كار و تلاش، به ثروتى رسيدهاند; كارگاه، شركت، خط توليدى و... راه اندازى كردهاند و با انديشه، خردورزى و كار مفيد، توانستهاند به جايگاهى در جامعه برسند. سبك زندگى اين گونه كسان، بسيار متفاوت است با تازه به دوران رسيدهها. در سبك زندگى اينان، كمتر پيامدهاى منفى ثروت مندى و برخوردارى، ديده مىشود; زيرا اگر چه ثروتى به دست آمده، ولى چون به شيوهاى نامعقول، كه فرد از سمت و جايگاهى كه قرار دارد، يك باره و با حالت جهشى به ثروت برسد، نبوده است، باد پليد ثروت - تعبير روايت - عقل را نمىربايد و مستى ثروت اتفاق نمىافتد. زيرا در اين سبك از دستيابى به ثروت، عقلانيت زندگى مقهور و مغلوب نفسانيات زندگى نمىشود.
2. مستى ستايش شنيدن: در سبك زندگىاى كه انسان، به هر دليلى، همواره به تعريف و ستايش شنيدن عادت دارد، ظرفيت نقد شنيدن و روح انتقاد پذيرى را از كف مىدهد. در زندگى چنين انسانى، ديگر جايى براى نقد و انتقاد نيست. حتى چه بسا تحمل و آمادگى روحى براى كوچك ترين تذكر و ملايم ترين انتقاد را نداشته باشد. بر همين اساس، پدران و مادرانى كه فرزندان خود را مدام تعريف و تاييد مىكنند، در حقيقت، آنان را تربيت نمىكنند; زيرا به طور طبيعى كسى كه با اين نوع سبك زندگى بزرگ مىشود، ضمير ناخودآگاهاش اين است كه من هيچ عيب و ايرادى ندارم، هميشه بايد مورد تعريف و تاييد و ستايش قرار بگيرم.
پيامد نادرست اين سبك زندگى آن است كه در درون خانه و يا در فضاى جامعه، به سختى مىتوان به يكديگر تذكر داد و انتقادى از ديگرى به زبان آورد; زيرا در اين صورت، درصد احتمال آن كه او برنجد، عصبانى بشود و... زياد است. شايد اين تجربه مشترك همه ما باشد كه گاه، تذكر به شخصى كه قانون را زير پا مىگذارد و مزاحمت براى ديگران ايجاد مىكند، ناراحتيهايى را در پى دارد و... . اين گونه رفتارها، برمىگردد به سبك زندگىاى كه در آن، به جاى تربيت و ادب و نقد و انتقاد، به تعريف و تاييد و ستايش گويى و بى عيب نشان دادن پرداخته شده است. بى گمان اين سبك زندگى، نياز به اصلاح دارد; زيرا سبب گرفتار شدن به مستى ستايش و خود شيفتگى نامعقول مىشود، بويژه اگر اين رويه به فرهنگ عمومى تبديل گردد، مىتواند پيامدهاى مخرب اجتماعى داشته باشد.
- حق گرايى: امام حسين)ع( فرمود:
»لا يكمل العقل الا باتباع الحق«35
عقل جز با پيروى از حق كامل نمىشود.
حق مدارى و حق گرايى، ويژگى برجسته زندگى عقلانى است. زندگى عقلانى وقتى به حقيقت مىپيوندد، كه خرد در تمامى ساحتهاى زندگى، پاى بند حق و پيروى از حق باشد و حق پذيرى در گفتار، رفتار و كردار، اساس و بنيان سيره و سلوك او را شكل بدهد. روشن است كه لازمه اين گونه رفتار، اين است كه فرد در گام نخست، حق شناس باشد و حق را به درستى و با تمام زوايا بشناسد. و به اين آگاهى برسد كه چگونه مىتواند امور گسترده زندگى را در مسير حق و حقانيت به پيش ببرد، ولى حق شناس نباشد! بنابراين، سبك زندگى عقلانى، به دانايى و آگاهى و توانايى بازشناسى حق از باطل نياز دارد، بويژه اگر بخواهد به دام باطلهاى حق نما نيفتد، به روشنى و عالمانه بايستى حق را از باطل حق نما بازشناسد. باطل، هيچ گاه در لباس باطل محض ظاهر نمىشود; بلكه با ظاهرى آراسته به حق، ظاهر مىشود. بى گمان اگر انسان در اين عرصه تلاش نكند و به تكاپو نيفتد تا قدرت بازشناسى حق از باطل بيابد، از زندگى عقلانى باز خواهد ماند.
- باطل گريزى: امام على )ع( فرمود:
»العاقل من رفض الباطل«36
خردمند كسى است كه باطل را نپذيرد و رد كند.
همان گونه كه حق شناسى لازمه زندگى عقلانى است، باطل شناسى نيز لازم است تا بتواند امور باطل را كنار بگذارد و بويژه از باطلهاى حق نما بگريزد.
- اخلاق مدارى: امام صادق)ع( فرمود:
»أكمل الناس عقلا أحسنهم خلقا«37
خردمند ترين مردم خوش خو ترين آنان است.
سخن امام رضا)ع(، كه در زير مىآيد، بهترين شرح براى حديث بالاست كه حضرت چگونگى شكل گيرى سبك زندگى عقلانى بر مدار محاسن و نيكوييهاى اخلاقى را در ده ويژگى شرح فرموده است:
»لَا يَتِمّ عَقْلُ امْرِىءً مُسْلِمً حَتَّى تَكُونَ فِيهِ عَشْرُ خِصَالً:
الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُول، وَ الشَّرّ مِنْهُ مَأْمُونُ، يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ، لَا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَيْهِ، وَ لَا يَمَلّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ، الْفَقْرُ فِى اللَّهِ أَحَبّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنَى، وَ الذّلّ فِى اللَّهِ أَحَبّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزّ فِى عَدُوّهِ، وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَيْهِ مِنَ الشّهْرَةِ.
ثُمَّ قَالَ )ع(: الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ. قِيلَ لَهُ: مَا هِيَ؟ قَالَ )ع(: لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْر مِنّي وَ أَتْقَى; إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ رَجُل خَيْر مِنْهُ وَ أَتْقَى وَ رَجُل شَرّ مِنْهُ وَ أَدْنَى، فَإِذَا لَقِيَ الَّذِي شَرّ مِنْهُ وَ أَدْنَى قَالَ لَعَلَّ خَيْرَ هَذَا بَاطِن وَ هُوَ خَيْر لَهُ، وَ خَيْرِي ظَاهِر وَ هُوَ شَرّ لِي. وَ إِذَا رَأَى الَّذِي هُوَ خَيْر مِنْهُ وَ أَتْقَى تَوَاضَعَ لَهُ لِيَلْحَقَ بِهِ. فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ فَقَدْ عَلَا مَجْدُهُ وَ طَابَ خَيْرُهُ وَ حَسُنَ ذِكْرُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ«38
عقل هيچ انسان مسلمانى به كمال نرسد، مگر به ده ويژگى دست يابد:
هر كس به خير او اميدوار باشد و از بدىاش خود را در امان بداند. اندك نيكى ديگران را نسبت به خودش، زياد شمرد، اما نيكى زياد خويش را نسبت به ديگران، كم بداند. هر چه از او حاجت خواهند دلتنگ نشود. در طول زندگىاش از دانش طلبى خسته و ملول نگردد. تهيدستى در راه خدا را از ثروتمندى دوست تر دارد. خوار شمرده شدن )در چشم ظاهربينان( به خاطر اجراى احكام خدا، از عزت نزد دشمن خدا در نظرش محبوب تر است. گمنامى را از شهرت و نام آورى ]كه آفاتى در پى دارد[ بيشتر مىخواهد.
سپس امام فرمود: صفت دهم و چه مهم است اين دهمين! سؤال شد: آن صفت دهم چيست؟ امام جواب داد: هيچ كس را نبيند جز اين كه گويد: او از من بهتر و با تقواتر است، زيرا كه مردم ]در مقام مقايسه با او[ بر دو دسته اند: مردى كه از او بهتر و پرهيزگارتر است و مردى كه بدتر و پست تر است. چون شخصى را كه از او بدتر و پست تر است ببيند، گويد: شايد خوبى اين شخص در باطناش است و اين براى او بهتر است، ولى خوبى من آشكار است و آن براى من بدتر است. و چون شخصى را كه از او بهتر و پرهيزكارتر است ببيند، برايش تواضع مىكند تا همانند او شود و چون اين سان زندگى كند، بزرگى و سربلندىاش افزون و نيكويىاش دلپذير و نيك نامىاش بين همكاران فراگير شود.
ويژگيهاى عقلانيت كه در اين حديث آمده است، به معناى حصر نيست، بلكه به معناى نشانه هايى از كمال و رشد عقلى در رفتار و كردار آدمى است. از همين رو، در احاديث ديگر نشانههاى ديگرى نيز براى عقلانيتِ رشد يافته، بيان شده است. اين نيز روشن است كه در اينجا، مراد از عقل به معناى عقل فلسفى نيست، بلكه معناى عقل، ادراكى است كه با سلامت فطرت انسانى حاصل مىشود;39 يعنى عقل فطرى كه عبارت است از سلامت فطرت به دور از شهوت و غضب كه با درك حقايق و نيكيها و زشتيها، انسان را از طريق عبوديت و اطاعت به سوى كمال، ره مىنمايد.
امام جعفر صادق )ع( در تعريف اين عقل فرمود:
»العقل ماعبد به الرحمن و اكتسب به الجنان«40
عقل آن چيزى است كه به سبب آن خداى رحمان عبادت مىشود و بهشت به دست مىآيد.
با توجه به همين بار معنايى براى عقل، رهبرى مىگويد:
»انقلاب عظيم اسلامى ما ناشى از يك عقلانيت بود«41
ب. عقلانيت در حوزه رفتار و كنشهاى اجتماعى در فرهنگ اسلامى چون عقلانيت هدف گراست و معطوف به اهداف ارزشى - انسانى است، كاركرد عقل در جهت مردم گرايى و نوع دوستى و خدمت مشفقانه به انسانها، بسيار با اهميت است. از همين رو حوزه رفتارها وكنشهاى اجتماعى و نوع رفتار با ديگران، بخشِ مهمى از نشانههاى عقلانيت و خردورزى را دربر مىگيرد. در سخنان معصومين)ع( اين نشانهها بيان شده است. در اينجا نمونههايى مىآوريم.
امام كاظم)ع( فرمود:
»التودد الى الناس نصف العقل«42
نيمى از عقل، مهرورزى با مردمان است.
امام رضا)ع( فرمود:
»رأس العقل بعد الايمان بالله التودد الى الناس و اصطناع الخير الى كل برّ و فاجر«43
پس از ايمان به خدا بالاترين رتبه خردمندى، مهرورزى با مردم و نيكى به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.
پيامبر)ص( فرمود:
»أعقلُ الناس أشدّهم مداراةً للناس«44
خردمند ترين مردم كسى است كه بيشتر با مردم مدارا كند.
امام رضا )ع( فرمود:
»مجامَلة النّاس ثلث العقل. «45
يك سوم خردمندى، معاشرت نيكو با مردمان است.
از اين احاديث روشن مىشود كه ميان رشد عقلى و شكل گيرى روابط اجتماعى انسان پيوند نزديكى وجود دارد. انسانى كه در زندگى به گونهاى است كه تنها خودش را نمىبيند و تنها در انديشه سود و رفاه و آسايش خويش نيست، بلكه به زندگى ديگران نيز توجه دارد و براى مردمان نيك خواهى و دل سوزى مىكند، اين سبك زندگى، رشد و ارتقاء عقلى او را نشان مىدهد و جامعهاى كه از اين دست افراد تشكيل گردد در تراز بالايى از عقلانيت خواهد بود.
نيز روشن مىشود كه انسان، اگر درپى كمال يابى عقلى است، مىبايست به حوزه عمل اجتماعى و اخلاق اجتماعى توجه و اهتمام ويژه داشته باشد.
2. معنويت دومين عامل سازنده سبك زندگى اسلامى، معنويت و كمال جويى است. از ديدگاه اسلامى، انسان فقط جنبه محسوس و مادى ندارد، بلكه از واقعيت روح و باطن معنوى برخوردار است و خوش بختى و سعادت او مرهون توجه به اين واقعيت معنوى در درون خود است. معنويت خواهى، نيازى اصيل در انسان است و در آموزههاى اسلامى توجه كامل و جدى به اين نياز شده است. از اين رو، در سبك زندگى اسلامى با دو برنامه دينى به اين نياز معنوى انسان پاسخ داده مىشود:
الف. برنامه عبادى: در سبك زندگى اسلامى، انسان برنامه عبادى و آرمان عالى عبوديت دارد. از همين رو، نمىتواند به چگونگى زندگى و انضباط رفتارىخود بى تفاوت باشد. او براى اين منظور مىكوشد تمام شؤون زندگى خود را از كارهاى عبادى تا كسب و كار، توليد، خوراك، سخن، تحصيل، تفريح و معاشرت و... در مسير بندگى قراردهد. يعنى عبوديت و بندگى خدا همه جزئيات زندگى او را ضابطه مند مىكند. گاهى اين ضابطه مندى تا آن جا ريز مىشود كه چون در توصيههاى دينى آمده است كه در خانه مكانى را ويژه عبادت قرار دهيد،46 بر اساس همين دستور، در خانهخود جايى براى عبادت برمىگزيند و يا براى انجام دادن هر كارى از ميان همه مدلهاى انجام آن، مدلى را كه هماهنگى با بندگى و عبوديت خدا داشته باشد، بر مىگزيند. در مَثَلْ در انتخاب لباس و نوع پوشش، به لباسى كه صفت بندگى و روح ايمانى او را از بين نبرد، توجه مىكند. در حالى كه انسانى كه تعهد ايمانى ندارد، چه بسا به مقتضاى هواهاى نفسانى لباس انتخاب كند. اينها نمونهاى است كه تاثير برنامه عبادى در ايجاد سبك زندگى را نشان مىدهد.
ب. برنامه اخلاقى: در ترسيم مدل و سبك زندگى اسلامى اين كافى نيست كه به برنامه عبادى بسنده شود و تنها حلالها و حرامها مورد توجه باشد; زيرا اينها براى زندگى دينى حداقلى است. بلكه بايد به ارزشهاى اخلاقى نيز اهميت داده شود تا با عمل كردن به آنها، انسان از مرحله تكليف گرايى به مرتبه ارزش گرايى برسد و زندگى معنوى و انسان معنوى نيز ساخته شود. انسان معنوى، مىپذيرد كه بايد درونش به سمت بهتر شدن برود. يعنى يك رشد درونى براى بهبود در بيرون از خود و زندگىاش لازم دارد. در اين سبك زندگى، رعايت انصاف بر اجحاف، راستى بر دروغ، صفا بر كدورت، اعتماد بر سوء ظن، مهر و معرفت بر كينه توزى، همدلى بر تحكّم و اداى وظيفه بر رفع تكليف، پيشى مىگيرد و معنويت دينى به فضاى زندگى وارد مىشود و به آن گرمى مىبخشد.
نمود معنويت درسبك زندگى در سبك زندگى اسلامى معنويت در سه ساحَت نمود مىيابد:
الف. ساحت فرد: گاهى معنويت به روحيات افراد مربوط مىشود; از اين رو، اشخاص بايد بكوشند تا با برنامههاى معنوى فردى، زمينه شكوفايى و پرورش خويشتن را فراهم كنند. انسان مسلمان، بر اساس باورهاى دينى در ساحَتهاى گوناگون زندگى: در كار و فعاليت تامين معيشت، در روابط خانوادگى، در تعامل با خويشان و همسايگان و همكاران و آشنايان، در خريد و فروش، درعهد و پيمانى كه با ديگران مىبندد و تمامى كنشها و واكنشهايى كه در مسير زندگى، ناگزير از انجام آنها است، نبايد پاى بندى به ارزشهاى اخلاقى - معنوى اسلام را از دست بدهد; بلكه با مجاهدت و كوشش، به يكايك آنها تجسم ببخشد و تا آنجا كه مىتواند خويش را مظهر وجودى آنها نمايد. در اين صورت آداب و رسومى در زندگى او شكل مىگيرد كه پايه فرهنگ معنوى اسلام است. زيرا در زندگى دينى بخشى از فرهنگ زندگى تكرار آموزههاى اخلاقى و معنوى دين است.
شهيد مطهرى مىنويسد:
»مذهب - آن هم مذهبى مانند اسلام - بزرگ ترين رسالتاش دادن يك جهان بينى بر اساس شناخت صحيح از نظام كلى وجود بر محور توحيد و ساختن شخصيت روحى و اخلاقى انسانها بر اساس همان جهان بينى و پرورش افراد و جامعه بر اين اساس است كه لازمهاش پايه گذارى فرهنگ نوين است.«47
اما سوكمندانه در جامعه ما، با آن كه در فرهنگ گفتارى، و توصيههاى اخلاقى بسيار شنيده مىشود و بسيار از اخلاق و معنويت، سخن به ميان مىآيد و از زيبايى و والايى راستگويى، وجدان، انصاف و... بسيار گفته مىشود; ولى بازتاب اين واژهها در زندگى و عمل كمتر ديده مىشود. اين يك آسيب جدى است كه چرا در جامعهاى كه مباحث دينى و اخلاقى جايگاه و سهم مهمى از تبليغات و آموزش را دارند، در صحنه زندگى پاى بندى به ارزشهاى دينى به گونه شايسته ديده نمىشود. بعضى كه بر اساس تجربه و مشاهدات خود در كشورهاى ديگر خواستهاند در خصوص سبك زندگى ايرانى با نگاهى مقايسهاى و از بيرون، به نقد آن بپردازند اين گونه تبيين كردهاند كه دنيا دوستى سهم مهمى در سبك زندگى ميانگين ايرانى دارد. علاقه عميقى در سبك زندگى ميانگين ايرانى به دنيا و مال دنيا وجود دارد، ولى هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازى آن را استتار مىكند. از ديگران مصرف گراتر است و به پول و ثروت و كسب موقعيت وابستهتر. زيرا در اين سبك زندگى ماديات مانند پول، لوازم زندگى، خودرو سوارى، خانه و نشان دادن آنها به ديگران جايگاه بسيار كانونى دارد. جمع كردن پول و امكانات و داشتن موقعيت براى ميانگين ايرانى بسيار مهم و بلكه تمام زندگى است. حال آن كه در مقايسه، يك دانماركى براى نقاشى، موزه، هنر، كتاب، آخرين رمانها، كنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگى، كشف كشورها و فرهنگهاى ديگر، جا باز مىكند و اهميت درخورى دارد. ولى در سبد زندگى ميانگين ايرانى، اين موارد تقريباً تعطيل است. حتى براى نوع اشخاصى كه صاحب ثروت و امكاناتاند، كتاب خريدن و كتاب خواندن و به موزه رفتن بسيار بى اهميت است. و رشد قواى فكرى و معنوى براى او وقت تلف كردن است.48
ب. ساحت خانواده: گاهى معنويت به كانون خانواده ارتباط پيدا مىكند كه در نتيجه مىبايست برنامههاى معنوى به درون اين كانونها راه يابد و از معنويت سرشار گردد تا جامعه به سمت تعالى و تحول پيش برود; زيرا همه ارزشهاى معنوى را مىتوان از درون كانون گرم خانواده، بيرون كشيد و معنويات را در سطح جامعه گستراند.49
اين معنى در كلام رهبرى چنين بازتاب يافته است:
»عطوفتهايى كه از جانب والدين به فرزندان مىرسد و همينطور الفت و همدلى كه اعضاى خانواده از همديگر مىبينند، بخشى از معنويت دينى است كه مىتواند كانون خانواده را از حس معنوى سرشار نمايد. «50
يكى از آسيبهايى كه امروز ما در جامعه شاهد آن هستيم و سبب شده است اخلاق و معنويت در خانوادهها كم فروغ شود، هجوم زنان به اشتغال در بيرون خانه است. اگر نگاهى، هرچند سطحى و گذرا، به زندگى خانوادههايى كه در آنها زنان در هر جايى و به هر قيمتى شاغل مىشوند، بكنيم، به خوبى متوجه مىشويم كه تفاوت محسوسى در سبك زندگى اين خانوادهها با خانواده اسلامى وجود دارد; يعنى همان آسيبى كه در جوامع غرب و يا الگو گرفته از آنها، به نظام خانواده وارد شد. از آن جا كه اين آسيب بسيار جدّى است و كانون خانواده را از هم فرو پاشانده، اكنون زنان به »نهضت بازگشت به خانه« رو آوردهاند. يكى از پيامدهاى اين سبك زندگى، كه در بيشتر اين خانوادهها ديده مىشود، آن است كه مهد كودكها جايگزين خانه ومادر شده است. اين پيامد، آسيبهاى بسيار جدى در سبك تربيت فرزندان به همراه دارد كه بسيار روشن است. و نيز پيامد ديگرى كه شاهد آن هستيم، كم شدن وابستگى زن و شوهر نسبت به يكديگر وكمرنگ شدن تدريجى روابط آنان و در نتيجه سست شدن بنيان خانواده است، به گونه اىكه با كوچكترين و جزئىترين اختلافى طلاق را به عنوان بهترين گزينه پيش روى خود انتخاب مىكنند. البته در فرهنگ اسلامى ميدان فعاليتعلمى، اقتصادى، اجتماعى و سياسى براى زنان باز است، ولى نه اين گونه كه در هر جايى و هر موقعيتى و به هر قيمتى. در سبك زندگى اسلامى، نظام خانواده به عنوان كانون مهم، مقدس، كليدى و پر نقش شناخته مىشود و با هيچ جاى ديگر و كار ديگرى به قياس درنمىآيد.
بايستگى احياى دانش خانواده در فرهنگ اسلام و سبك زندگى اسلامى، خانواده جايگاه والايى دارد و به همين سبب خانواده نقش مهمى در چگونگى پيوند فرد وجامعه ايفا مىكند. اما چون در فرهنگ غرب جايگاه جدى براى خانواده در نظر گرفته نشده است، در علوم انسانى امروزى، شاخه علمى مستقل و جداگانهاى يافت نمىشود كه به موضوع خانواده اختصاص داشته باشد و عهده دار بيان راهكارهاى حفظ تحكيم و بالا بردن سطح كيفى خانواده باشد.51 اما وقتى به علوم اسلامى، در دورههاى گذشته نگاه مىكنيم، مىبينيم كه رشته علمى ويژه خانواده وجود داشته است. در علم حكمت و فلسفه اسلامى، علوم نظرى، به طبيعى، رياضى و الهى تقسيم شده و پس از آن حكماى اسلامى علوم عملى را به سياست مُدُن )جامعه شناسى( و علم اخلاق )روانشناسى( و تدبير منزل )خانواده شناسى( تقسيم كردهاند. اگر چه اين تقسيم بندى را حكماى مسلمان از فلسفه يونان گرفتند; اما مسائل آن را در دامن فرهنگ اسلامى بررسى كردند.52
براى نمونه، ابونصر فارابى، پس از بيان حكمت نظرى، درباره شاخههاى حكمت عملى مىنويسد:
»الحكمةُ العَمَليةُ أيضا ثلاثةُ أقسامً لأنّه: إِمّا أن يكون متعلّقا بما يختصّ بشخصً واحد و يصلح حاله به كالعلم بمحاسن الأخلاق و رذائل الأوصاف;... و إِمّا أن يكون متعلّقا بما يصلح به حالُ الشخص مع أهل منزلهِ فهو علم تدبير المَنزل; و غايته إنتظام المصلحةِ التى بينَ الزّوج و زوجَتهِ، و الولَد و والدهِ«53
حكمت عملى نيز سه قسم است;زيرا يا مسائل ويژه شخص است و آن چه كه براى حال او مفيد است، مانند دانش اخلاق... و يا مسائلى است كه به حال شخص مفيد است در چگونگى پيوند با خانواده اش. اين دانشِ تدبير منزل است، و هدف اين دانش آن است كه روابط ميان مرد و زن، و فرزندان و پدر و مادر را بررسى و تنظيم كند.
پس از فارابى، ابن مسكويه، به موضوع تدبير منزل، توجه نشان داد و فصلى از كتاب: »تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق«53 را به آن ويژه كرد. ابن سينا، نخستين رساله مستقل را در تدبير منزل نگاشت.54 خواجه نصيرالدين طوسى، در كتاب: »اخلاق ناصرى« به اين موضوع پرداخت.55 خواجه، به شرح، اين مقوله را به بوته بررسى نهاد; شرحى كه پيش از آن سابقه نداشت. از باب نمونه درباره تدبير منزل مىنويسد:
»بايد دانست كه مراد از منزل در اين موضوع، نه خانه است كه از خشت و گل و مولود و خادم و مخدوم و متمول و مال افتد. مسكن ايشان، چه از چوب و سنگ بود و چه از خيمه و خرگاه و چه از سايه درخت و غار كوه. پس صناعت تدبير منزل، كه آن را حكمت منزلى خوانند، نظر باشد. در حال اين جماعت، بر وجهى كه مقتضى عموم بود، در يسير اسباب معاش و توصل به كمالى كه به حسب اشتراك، مطلوب باشد. «56
همان گونه كه مىبينيد، خواجه، مديريت منزل را، مديريت فضاى ارتباطى ميان افراد خانواده مىداند; بحثى كه امروز در مسائل خانواده به شدت به آن نياز است.
امّا سوك مندانه امروز دانش تدبير منزل، كه به واقع تالى تلو تدبير يك اداره، سازمان، شهر و يا يك كشور است، به كلى فراموش شده است. روشن است كه اگر دانش تدبير منزل، مبتنى بر مبانى و آموزههاى اسلامى، احيا شود، مىتواند نقش بسزايى در ايجاد سبك زندگى اسلامى ايفا كند; زيرا يكى از راهكارهاى مهم و اساسى و زيربنايى براى رسيدن به سبك زندگى اسلامى، بررسى مسائل پيچيده خانواده، مانند: انتخاب همسر، آموزش مسائل خانواده، ارتباطات زن و شوهر، تربيت فرزند، اشتغال زنان، مهارتهاى زندگى و... و در نهايت ارائه نمودن »الگوى خانواده اسلامى« است و بىترديد براى چنين كارى بايد در فضاهاى علمى - آموزشى، مانند حوزه و دانشگاه، به پژوهشهاى علمى گسترده و بررسيهاى حِكمى و عقلى استوار و نظريه سازى ضابطه مند دست يازيد.
به هر روى، بايد با توجه جدى به مسائل خانواده، راهكارِ بردنِ معنويت به درون خانواده را بيابيم تا شاهد معنويت در ساحَتِ جامعه باشيم.
مقام معظم رهبرى خانواده را اصلىترين كانون معنويت دانسته و خطاب به نماينده كشورها در سازمان ملل مىگويد:
»ما بايد در كشورهاى خود، با فساد مبارزهاى جدى آغاز كنيم; بايد بنيان خانواده را محكم و نخستين و اصلىترين پرورشگاه آدمى را كانون محبت، صفا، عاطفه و معنويت سازيم. «57
ج. ساحت اجتماع: گاهى معنويت به زمينههاى اجتماعى مربوط مىشود و لازم است مسؤولان بويژه حوزويان همواره بستر تكامل معنوى جمع و اجتماع را فراهم آورند:
»انقلاب اسلامى ايران، قبل از هر چيز، يك انقلاب معنوى است. اگر اين انقلاب كه خود حاصل فداكاريها و ايثارهاى همهى مردم، از جمله روحانيون و دانشگاهيان است، توانسته باشد كه مبشر و مبلغ معنويت و مروج آن در جامعه شود، به بخش عمدهاى از اهداف خود دست يافته است... . خلأ معنويت، از آفات اجتماعى در رژيم گذشته بوده است. دانشگاهها و حوزهها براى دفع اين آفت، در خود و در جامعه، نقش مهم و مسؤوليت عمده بر عهده دارند. «58
نيازمعنويت به عقلانيت در بحث معنويت زندگى، بايسته است به اين نكته مهم توجه كنيم كه معنويت، سخت به عقلانيت نيازمند است و بايد با آن همراه باشد. زيرا عقلانيت معيارى است كه بر اساس آن مىتوان معنويت را از خرافهانديشى و خرافه گرايى باز شناخت و از يكديگر جدا نمود. جاى ترديد نيست كه با نبود معيار عقلانيت، مرزى ميان سبك زندگى معنوى و سبك زندگى خرافى باقى نخواهد ماند. همچنان كه بشر نقطه اتكايى براى كشيدن ترمز شهوات نيز نخواهد يافت و معنويت زندگى در آتش آن خواهد سوخت.
در سخنان رهبرى، به دو عامل آسيب رسان، بلكه نابود كننده معنويت در زندگى انسان امروز اشاره شده است:
1. گسترش سبك زندگى شهوت آلود: در سبك زندگى اسلامى برآوردن خواستهها و پاسخ دادن به اميال بشرى، با كنترل ونظارت عقل از درون و راهنماييهاى دين از بيرون، نه تنها هيچ منعى ندارد، بلكه ضرورت پايدار ماندن حيات انسان و امرى جدا نشدنى از زندگى بشر محسوب مىشود. اما آنگاه كه حاكميت وكنترل عقل كنار زده شود، خواستههاى سيرى ناپذير و هواهاى نفسانى سر به طغيان برمى دارد و حتى نيروى عقلى را در جهت هوسرانى و كاميابى طغيان گرانه به خدمت مىگيرد. در احاديث معصومين)ع( از اين واقعيتِ معكوس در انسان اين گونه ياد شده است:
امام على )ع( فرمود:
»كم من عقل اسير تحت هوى امير. «59
چه بسا عقل، كه اسير فرمانروايى هوس است.
زيانبار بودن اين واقعيت تلخ براى انسان به اندازهاى است كه در منابع معرفتى - دعايى، امامان )ع( به ما آموختهاند كه براى رهايى و محفوظ ماندن از آن، با زبان شكوه از پيشگاه خداوند اين گونه درخواست كمك كنيم:
»الهى قلبى مَحجوب و نفسى معيوب و عقلى مغلوب و هوايى غالب...«60
به راستى اگر يارى خداوند; يعنى توفيق يافتن بر به كار بستن دستورهاى وحيانى دين نباشد، راهى براى مصون ماندن از اين بيمارى بزرگ، ولى فراموش شده، نيست.
»ان النفس لامارة بالسوء الّا ما رحم ربّى انّ ربى غفور رحيم.«61
من خود را از گناه پاك نمىدارم. چه دل فرمودار به گناه است، مگر آن كه پروردگارم، خود مهر آرد. چه، پروردگارم، آمرزگار و مهربان است.
سوك مندانه اين واقعيت تلخ و بيمارى معنويت سوز، در جوامع غرب و ميان انسان غربى، سر برآورده است و به فرهنگى حيوانى، افسار گسيخته و مهار نشدنى بدل شده است و با هجوم به جوامع ديگر، سبك زندگى انسانها را از حقايق معنوى تهى ساخته است و به شدت مادى نگر و هوس آلود كرده است:
»فرهنگ غربى فقط هواپيما و وسائل آسايش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نيست; اينها ظواهر فرهنگ غربى است، كه تعيينكننده نيست; باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبك زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هويتزدا و ضد معنويت و دشمن معنويت. «62
امروز در جامعه ايران، در تمام ساحتهايى كه نياز معنوى احساس مىشود، حوزويان بيشترين مسؤوليت را براى ارائه برنامههاى معنويت آفرين اسلامى را برعهده دارند. از اين رو، بايد هشدار رهبرى درباره آسيب شناسى معنويت زندگى را جدى بگيرند و به فكر راهكار و نقشه راه باشند.
2. رواج عرفانهاى دروغين: دين سازى و مسلك سازى در جوامع اسلامى، طرح جدى و ديرينه دشمنان اسلام و مسلمانان بوده است. اما امروز با توجه به روند گسترش اسلام در جهان و گرايش عمومى بشريت، بويژه جوانان در كشورها، به سمت معنويت دينى و بويژه شيعى، چند سالى است كه شاهد ظهور و بروز تفكرات، نحلهها و مكتبهاى به اصطلاح عرفانى، يا به تعبير ديگر »عرفانهاى كاذب و دروغين« هستيم كه با بهره بردارى ابزارى و ناقص از دين و ايجاد انحراف فكرى در ميان جامعه اسلامى، رواج يافته است. و با سرمايه گذارى كلان علمى، آموزش رسانهاى و تبليغاتى و سياسى از سوى دستگاههاى نظام سلطه جهانى در پى به دام انداختن افرادند. و سوك مندانه عدهاى، چه بسا با انگيزههاى معنوى و اصلاحى و خودسازى، جذب اين عرفانها مىشوند.
ويژگيهاى كلى اين عرفانها: مخالفت با شريعت و فقه گريزى، خرد ستيزى و گريختن از منطق، شادى آفرينى زودگذر و نكته اصلى، ناديده گرفتن و اعتقاد نداشتن به خداست. معروف ترين و فعال ترين آنها در كشور ما عبارتاند از: شيطان پرستى كه به هيچ اصول اخلاقى پاى بند نيست و گرايشهاى جنسى نيز دارد. همچنين عرفان كيهانى، اوشو، اكنكار، كه ريشه در سازمانهاى جاسوسى آمريكا دارد و در ميان نظاميان آمريكا رواج بيشترى دارد، و عرفانهاى سرخپوستى، رام الله، پائولو كوئيلو، دالايى لاما.
مقام معظم رهبرى درباره اين پديده نوظهور اين گونه هشدار مىدهد:
»در محيطهاى جوان مراقب اين عرفانهاى كاذب هم باشيد اينها هم، بخصوص در دانشگاهها رخنه مىكنند. يكى از برنامهها اين است كه عرفانهاى كاذب را در داخل دانشگاهها رخنه دهند. اين هم يكى از آن چيزهاى فلجكننده است. اگر كسى اسير و دچار اين بافتههاى بىاصل و اساسِ عرفانهاى كاذب شود كه غالباً هم از مناطق خارج از كشور نفوذ پيدا كرده و وارد شده است، واقعاً او را فلج مىكند. «63
پيشنهاد رهبرى به جوانان براى گذر از اين دو مانع، روى آوردن به قرآن و معنويت اصيل اسلامى و يارى خواستن از خداست. روشن است كه اين پيشنهاد، وظيفه و مسؤوليت حوزويان را نيز براى گذر دادن جامعه از اين فضاى گناه آلود بسيار سنگين مىكند:
»معيارى كه ما براى تحرك به سمت علوّ معنوى و روحى و تقرب به خدا داريم، تقواست، پرهيزگارى است، پاكدامنى است. جوانان ما، چه دختران ما، چه پسران ما، اگر پاكدامن باشند، اگر تقوا پيشه كنند، اگر براى دورى از گناه تلاش كنند، اگر نماز را با توجه و با اهتمام بهجا بياورند و اُنسشان را با قرآن قطع نكنند، اسير اين عرفانهاى كاذب نمىشوند. من به جوانها، غالباً در مورد قرآن سفارش مىكنم. سعى كنيد رابطهتان را با قرآن قطع نكنيد. هر روز ولو نصف صفحه، قرآن بخوانيد، اينها همهاش مُقرّب انسان است، صفاى روح و گشايش و فتوح معنوى را همينها براى انسان به وجود مىآورد. آن آرامش، آن صبر و سكينهى مورد نياز انسان، كه »فأنزل اللَّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التّقوى« اين نعمتى است كه خداى متعال آن را به رخ مؤمنين مىكشد كه ما سكينه و صبر و آرامش و طمأنينه را از سوى خودمان به پيغمبر داديم، به مؤمنين داديم، با همين چيزى كه عرض كرديم حاصل مىشود. در درجهى اول، با تلاش براى دور شدن از گناهان است. اينكه مىگوئيم دورى از گناهان معنايش اين نيست كه اول بايد به كلى همهى گناهان را ترك كنيد تا بتوانيد وارد مرحلهى دوم شويد، نه، اينها با هم توأم است. بايد همت اين باشد بايد تلاش اين باشد كه گناه از ما سر نزند. تقوا هم به همين معناست. التزام به توجه در نماز و در تلاوت قرآن و اينها چيزهايى است كه معنويات و صفاى روح را براى ما به ارمغان مىآورد، آن آرامش و طمأنينه و سكينهى لازم را به ما مىدهد. نيازى نيست به رفتن درِ خانهى عرفانهاى كاذب دروغى مادى توهّمى و تخيلى كه هيچ واقعيتى پشت سرش نيست. هم دانشجوها را، هم جوانان دبيرستان را توجه بدهيد به همين جنبههاى ديانت و تدين. تدين را يك عنصر اساسى براى مخاطبِ خودتان قرار بدهيد و بدانيد انشاءاللَّه خداى متعال هم كمك خواهد كرد. «64
بى ترديد، اگر همان گونه كه رهبرى هشدار مىدهد، با پديده عرفانهاى كاذب، به عنوان تهديد و آسيب جدى در درون جامعه اسلامى نگريسته شود و متوليان دينى با دركى صحيح به وظيفه خود در برابر معرفى درست اسلام عمل كنند، و از سوى ديگر مسؤولان فرهنگى با روشنگرى و افشاى توطئههاى پشت پرده اين جريانها و عرفانهاى منحرف، مسؤوليت خود را به خوبى انجام دهند، بى گمان پيامدهاى آن به كم ترين حدّ خود خواهد رسيد. امّا همچنان اين حوزههاى علميه هستند كه مىبايست راهكارهاى روشن و شفاف براى تحقق آموزههاى معنوى اسلام، متناسب با وضعيت امروز بيابند و زمينههاى اقبال به معنويت اصيل دينى را پديد آورند.
نتيجه برنامه ريزى براى شكل گيرى سبك زندگى عقلانى - اسلامى راه ورود به فضاى تمدنى و دستيابى به آرمان مدنيت دينى است. در آموزههاى اسلامى، بُن مايههاى سبك زندگى عقلانى و معنوى به گونه بسيار جدى و شفاف بيان شده است. با اجتهاد و كاوش علمى بايد الگوهاى فرهنگ عقلانى و معنوى را از متن اسلام - قرآن و سنت - كشف نمود و سبك زندگى را، بر اساس آنها بنياد نهاد تا حركت به سوى پيشرفتى همه سويه و ارتقاى معنوى در جامعه به وجود آيد.
منابع - قرآن
- اخلاق ناصرى، خواجه نصير الدين طوسى، تصحيح و تنقيح: مجتبى مينوى - على رضا حيدرى، خوارزمى، تهران، چاپ دوم1360 ش.
- ارشاد القلوب، ديلمى، شريف رضى، قم، چاپ اول، 1412ق.
- اصول كافى، كلينى، دارالحديث، قم، چاپ اول، 1429ق.
- بحار الانوار، مجلسى، دار الاحياء، بيروت، چاپ دوم 1403ق.
- تحف العقول، ابن شعبه حرانى، حسن بن على، جامعه مدرسين، قم، چاپ دوم، 1404 / 1363ق.
- تسع رسائل فى الحكمة و الطبيعيات، ابن سينا، شارح: مصطفى نورانى، موسسه مكتب اهل البيت)ع(، چاپ اول 1370ش.
- تصنيف غررالحكم و درر الكلم، آمدى، تصحيح مصطفى درايتى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ اول.
- تفسير الميزان، علامه محمد حسين طباطبايى، جامعه مدرسين، قم.
- تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ابن مسكويه، چاپ حسن تميم، بيروت 1398ق.
- شرح اصول كافى، صدر المتألهين، تصحيح محمد خواجوى، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران.
- شرح كافى، مولى صالح مازندرانى، تصحيح شعرانى، اسلاميه، تهران، چاپ اول 1382ق.
- عيون أخبار الرضا، ابن بابويه، تصحيح مهدى لاجوردى، نشر جهان، تهران، چاپ اول 1378ق.
- فصول منتزعة، ابونصر فارابى، ترجمه و شرح: دكتر حسن ملك شاهى، سروش، تهران، چاپ اول 1382.
- مجموعه آثار، استاد شهيد مطهرى، صدرا، تهران، چاپ نهم، دى 1379.
- مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، موسسه آل البيت، قم، چاپ اول 1408ق.
- معانى الاخبار، ابن بابويه، تصحيح على اكبر غفارى، جامعه مدرسين، قم، چاپ اول 1403ق.
- مفاتيح الجنان
- من لايحضره الفقيه، صدوق، تصحيح على اكبر غفارى، جامعه مدرسين، قم، چاپ دوم 1413ق.
- نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى، تحقيق: موسسه الامام المهدى، قم، چاپ اول 1408ق.
- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى. موسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمومنين)ع(، قم، چاپ دوازدهم 1382ش.
- وسائل الشيعه، حر عاملى، موسسه آل البيت، قم، چاپ اول1409 ق.
پىنوشتها:
1. ارشاد القلوب، ج1/ 88/1.
2. سخنان رهبرى در جمع جوانان استان خراسان شمالى; بجنورد، 91/7/23.
3. همان.
4. همان.
5. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج366365/2.
6. سخنان رهبرى در جمع جوانان استان خراسان شمالى.
7. سوره بقره، آيه 30.
8. سوره هود، آيه 16.
9. سوره علق، آيه 4 و 5.
10. سوره روم، آيه 24.
11. سوره نحل، آيه 12.
12. كافى، ج 25/1.
13. شرح اصول كافى، صدر المتألهين، تصحيح محمد خواجوى / 222219.
14. سوره يونس، آيه 100.
15. سوره حشر، آيه 14.
16. سوره ملك، آيه 10.
17. سوره بقره، آيه 202201.
18. سوره نحل، آيه 122.
19. سخنان رهبرى در جمع جوانان استان خراسان شمالى.
20. سوره انعام، آيه 162.
21. سوره مريم، آيه 15.
22. بيانات رهبرى در ديدار شركتكنندگان در مسابقات بينالمللى قرآن كريم، 92/3/18.
23. سوره زمر، آيه 18.
24. سوره مائده، آيه 58.
25. سوره بقره، آيه 44.
26. سوره حجرات، آيه 4.
27. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، آمدى / 248.
28. همان.
29. سوره عنكبوت، آيه 35.
30. سوره يوسف، آيه 109.
31. سوره انعام، آيه 151.
32. سوره قصص، آيه 60 و سوره انعام، آيه 32.
33. بحار الانوار، مجلسى، ج 6/75.
34. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، ج 371/11.
35. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى /83.
36. بحار الانوار، ج 90/75.
37. اصول كافى، ج 53/1.
38. تحف العقول /443.
39. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج250249/2.
40. معانى الاخبار، ابن بابويه /240.
41. سخنرانى رهبرى، 1384/6/8.
42. تحت العقول، حرانى /403.
43. عيون أخبار الرضا، ابن بابويه، ج 35/2.
44. من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج395/4.
45. كافى، ج696/4; شرح كافى، مولى صالح مازندرانى، ج 90/11.
46. وسائل الشيعه، حر عاملى، ج296/5.
47. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 365/2.
48. خبرگزارى مهر، گفت و گو با محمود سريعالقلم، دهم بهمن سال 1391.
49. سخنان رهبرى، 84/3/25.
50. سخنان رهبرى، 66/6/31.
51. شايد شمارى بپندارند كه امروز بار دانش خانواده بر عهده دانش روانشناسى است و اكنون اين دانش مىتواند جاى خالى دانش تدبير منزل را جبران كند. در پاسخ مىتوان گفت كه در علم روانشناسى، فرد از جهت فردى موضوع بررسى قرار مىگيرد و راهكارهايى هم كه ارائه مىدهد فرد گرايانه است، ولى بحث خانواده بسيار مهم تر و فراتر از مسائل فردى است.
52. فصول منتزعه، ابونصر فارابى / 2726.
53. تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ابن مسكويه، ج7565/1.
54. تسع رسائل فى الحكمة و الطبيعيات، ابن سينا /24.
55. اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، مقالت دوم در تدبير منزل /203.
56. همان /207.
57. سخنان رهبرى 66/6/31.
58. پيام به مناسبت برگذارى سمينار هفته وحدت حوزه و دانشگاه، 60/9/27.
59. نهج البلاغه، حكمت 211، ترجمه محمد دشتى / 480.
60. مفاتيح الجنان، دعاى صباح.
61. سوره يوسف، آيه 53.
62. سخنان رهبرى در جمع جوانان استان خراسان شمالى.
63. همان.
64. همان.