responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 123  صفحه : 3
مصاحبه با حضرت آيت اللّه حاج شيخ محمدحسين نجفى پاكستانى

احمدی مجتبی



مكتبِ اهل بيت, تابناك تر از صبح, روشن تر از روشنايى است و زلال تر از آب. اميد مى آفريند, به كاروانها كه در دل شب ره مى سپارند, سپيده را مى نماياند.
راه شيرى است, در هر هنگام از شب, جهت قبله را نشان مى دهد, براى او كه سينه دشت را مى شكافد و به پيش مى رود و براى او كه صخره ها را درمى نوردد و براى او كه بر روى امواج در حركت است. در طوفانى ترين شب زندگى, آن گاه كه هيچ روشنايى در آسمان نيست كه جهت خورشيد را نشان دهد و به رويشگاه حيات ره نمايد, آن به آن مشعل مى افروزد, تا راه در دلِ تاريك شب گم نشود.
در گاهِ يورش سپاه جهل به سپاه عقل, ميان دار و ميدان دار است و در آوردگاه هاى سخت هراسناك, استوار و رايت بر دوش و انگيزاننده سپاه. عقل را به حركت درمى آورد, به ميدان مى كشد و سپاه جهل را واپس مى زند و عرصه را بر آن تنگ مى سازد.
نُماد و جلوه راستين وحى است, زبان گويا, صادق و بى غلّ و غش قرآن, همدوش و همراه و رفيق و مونس عقل. هيچ گاه از عقل جدا نيست, هرجا عقل خيمه افروزد, خيمه مى افرازد و هرجا عقل, خيمه برچيند,خيمه برمى چيند.
در هر جانى كه شعله افروزد, عرصه را بر تاريكى, براى هميشه تنگ مى كند و به توسن سركش تاريكى, مهار مى زند و جان چنين روشن, به سوى روشنان پر مى كشد, به آن جا كه هيچ ملالى نيست, بهشت زمين, مدينه فاضله, سُرادق نور, دنياى بى شب و به دور از غبارهاى انسانيت سوز و تباه كننده روح, سرزمينى كه آفتها و آسيبها را به مَرغْزار آن راه نيست.
بركه جان, بى بارشِ همه هنگام اين ابر باران زا, مى خوشد و در دل كوير, زير گرد و غبار روزگاران گم مى شود و نه از تاك نشان مى ماند و نه از تاك نشان.
گم شدن انسانيت انسان در دل برهوت و ماسه هاى روان و سرگردان و گردبادهاى وهم انگيز و سخت دل آزار, هول انگيزترين درد انسان است, درد بى درمان, دردى كه انسان را به خاك سياه مى نشاند و از او خرابه اى به جاى مى گذارد, بى هويت, بى نشان كه نه مى شود انسان اش خواند و نه مى شود جانورش ناميد.
قرآن, به زمين فرود آمد, تا انسان بتواند از آن, آن به آن پرتو بگيرد, راه خود را به سوى روشنايى بيابد و از انسانهايى كه در دامن آن, روييده, باليده و به شكوفه نشسته اند, الگو بگيرد و خود را در آيينه وجود آنان بنگرد و زشتيها و كژيها را از خود دور كند. اهل بيت بركشيده شدگان قرآن, كتاب لبالب و سرشار از نور و روشنايى اند, آيينه هاى تمام قد, شفاف و روشن و نمايان گر و نشان دهنده كوچك ترين و ريزترين كژى و كژراهه روى, معيار و تراز زندگى و شاقول حركت.
قرآن, با بركشيدن اين انسانها, نماياند كه زمينى است و براى بركشيدن انسانها فرود آمده, نه آسمانى و دور از دسترس و دست نايافتنى و غير درخور پيروى و چنان مقدس, پاك, زلال و افلاكى كه به كار افلاكيان بيايد و بس و زمينيان را پَرِ پرواز در آن آسمان نباشد.
قرآن با بارش دَمادَم و روياندن انسانهاى كامل و بركندن آنان از خاك و رساندن آن گوهرهاى پاك به افلاك, نگذاشت اين پندار جان بگيرد كه: انسان زمينى كجا و قرآن افلاكى كجا؟ فاصله از فرش تا عرش را چگونه توان پيمود. براى انسان همان بِه كه در خاك بلولد و در خاك فرو رود و اين پندار را از سر بيرون كند كه به سپهرها رخت بكشد و آن جا سكنى گزيند و جاودانه شود.
مجله حوزه, هرچندگاه, دريچه اى به اين اُفق مى گشايد, آخرين خط در چشم انداز ميان زمين و آسمان. و از زبان روايت گران شيدا و جان شيفته, بركشيده شدگان مكتب اهل بيت را مى نماياند, زندگى و راه و رسم آنان را, فراروى علاقه مندان قرار مى دهد و چشمه هايى از معنويت, سيره علمى و عملى آنان را مى جوشاند, به اميد اين كه جوششى بيافريند و تشنگيها را فرو نشاند.
در اين شماره با يكى از بركشيده شدگان مكتب اهل بيت, كه به گونه خستگى ناپذير و با تكيه بر ايمان و باورى قوى و زلال, در آوردگاهى سخت هراس انگيز و توان فرسا, از منطق شيعه كه همان اسلام ناب محمدى(ص) است, جانانه دفاع مى كند, شبهه ها را در رصدگاه خود قرار مى دهد و به هنگام پاسخ مى دهد و ذهنها را از تاريكى به در مى آورد, به گفت وگو نشسته ايم, تا هم شعله هايى را كه اهل بيت در جانِ يك شيفته و شيداى خود افروخته اند, به تماشا بنشينيم و پرتو بگيريم و هم از رود جارى پر موج و خروش حوزه نجف, بركشيده شدگان مكتب اهل بيت در آن حوزه, ساغرهاى برگيريم و به كام تشنه خود, اگر لايق باشيم, و شيدايان و علاقه مندان به اهل بيت فرو ريزيم و از زبان اين روايت گرِ ناب انديش و نيوشنده كلامِ راه گشا و محفل افروز بزرگان دين, راهِ عالمانه, منطقى و دقيق دفاع از مكتب اهل بيت را فرابگيريم و به كار بنديم, تا زيباييهاى اين مكتب, روز به روز, بيش از پيش جلوه گر شود كه نياز انسانِ امروز و فرداست.

(حوزه)

حوزه:از حضرت عالى و همراهان محترم و گرامى تان كه دعوت ما را پذيرفتيد, كمال تشكر را داريم. همان گونه كه مى دانيد و آگاهى داريد, مجلّه حوزه, نخستين نشريه اى است كه پس از انقلاب اسلامى, با پرتوگيرى از انديشه والاى امام خمينى, در حوزه علميه قم, نشر يافت و از جمله حوزه كارى و راهبردى خود را اصلاح حوزه ها و تلاش براى شناساندن و نماياندن ويژگيهاى حوزه كارامد:بازو و توان نظام اسلامى و پاسخ گويِ به شبهه هاى نوپيدا, قرار داد. براى رسيدن به اين هدف, در طول حركت, گوناگون راه ها را پيمود و از جمله طرح ديدگاه هاى عالمان, آگاهان, صاحب نظران و يادگاران حوزه هاى پررونق پيشين بود.
گفت وگو با عالمان دين, افزون بر شنيدن و طرح ديدگاه هاى آنان براى حوزه كارامد و بهره گيرى از تجربه هاى ارزنده اى كه دارند, طرح الگوهاى رخشان و شكوهمند براى طالب علمان نيز هست. الگوهايى كه هميشه مى توانند چراغ راه باشند و راه را براى طالب علمان بگشايند و حركت را به سوى آينده آسان تر سازند.
گفت وگوى با حضرت عالى, كه شكرى خداى, اكنون توفيق آن را يافته ايم, اميدواريم از آن سرى گفت وگوهاى ماندگار باشد, هم در سريان دادنِ تجربه هاى پيشينيان به آيندگان, هم در شناساندن حوزه هاى نقش آفرين و پر تكاپوى پيشين و هم در شناساندن الگوهاى راستين. حوزه نجف, از حوزه هايى است كه هرچه بيش تر بايد كالبدشكافى شود و زواياى تلاشهاى سُترگ نهاد مرجعيت, عالمان و آگاهان فاضل آن حوزه نمايانده شود.

در ابتدا, از حضرت عالى خواهش مى كنيم شمه اى از تلاشهاى تحصيلى و علمى خود را در زادگاه خود و حوزه نجف بيان كنيد.

استاد: بسم الله الرحمن الرحيم. در حديث وارد شده است:
(اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله.)
بنده از شما آقايان تشكر مى كنم كه به من مجال داديد ديدگاه هاى خود را در مجله شما, طرح كنم. وگرنه من آنم كه خود دانم.
بحمدالله, در پاكستان از محضر عالمان بسيار فاضلى بهره بردم. درسهاى مقدماتى و عالى را در پاكستان, نزد استادان فاضل فراگرفتم. پس از كامل كردنِ نصاب درسى به نجف اشرف مشرف شدم. اين برمى گردد به پنجاه سال پيش, به سال 1954 ميلادى. اكنون سال 2004 ميلادى است. دوره زعامت حضرت آيت الله بروجردى در قم و آيت الله محسن حكيم در نجف. حوزه نجف, حوزه بسيار پر رونقى بود. عالمان بسيارى در آن, به درس و بحث مشغول بودند. آقا سيد ابوالقاسم خوئى, آقا سيد محمود شاهرودى و بسيارى ديگر از علما و آيات, درسهاى پر شكوهى داشتند.
نجف, مركز علم بود و پر از طلاب و فضلا. بنده موفق شدم در حوزه نجف, درسهاى سطح را كامل كنم و بخشهاى باقى مانده از رسائل و مكاسب را در اين حوزه, نزد علما و اساتيد بزرگ فرابگيرم و در درسهاى خارج فقه و اصول آقايان نامبرده شركت كنم.
تا اين كه پس از مدتى فراگيرى دانش و حضور در محضر استادان بزرگ و كسب فيض از محضر آنان, احساس كردم به اندازه كفايت دانش اندوخته ام و مى توانم در كشور خودم و در بين مردم خودم منشأ اثر باشم و مفيد واقع شوم. آقايان, حضرات آيات و اساتيد بزرگوار, لطف و كرم كردند, به بنده اجازه هايى دادند و من هم به پاكستان برگشتم تا به اين آيه شريفه عمل كنم:
(ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون.)1
و به مردم خويش بيم دهند, آن گاه كه به سوى شان باز آيند, باشد كه پروا كنند.
در ايالت پنجاب, در شهر سرگودها مدرسه علميه اى بود به نام: (دارالعلوم محمديه) كه رياست آن مدرسه به من واگذار شد و اين جانب, ضمن اداره مدرسه, به تربيت طلاب و تدريس پرداختم. دوازده سال اين مدرسه زير نظر من بود و بر كارهاى آن اشراف داشتم, تا اين كه به علتهايى از آن مدرسه كناره گيرى كردم و به گونه مستقل, مدرسه اى به نام: (سلطان المدارس الاسلاميه) تأسيس كردم. و بعدها براى دختر خانمها نيز مدرسه اى تشكيل دادم, به نام: (جامعة علميه عقيلة بنى هاشم). افزون بر اداره و مسؤوليت اين مدرسه ها, كه بر عهده اين جانب است, تدريس هم دارم.
مسأله منبر در كشور ما, بسيار حياتى است. منبر رفتن لازم است. اگر آگاهان و عالمان منبر نروند, اين عرصه, عرصه تاخت و تاز نادانان, جاهلان و بى خبران از مبانى دين مى شود.
اين جانب, هم در داخل پاكستان, در جاهاى گوناگون, به وعظ و خطابه مى پردازم و نكته هاى مورد نياز دينى و سياسى را براى مردم و نسل جوان بازگو مى كنم و هم در خارج از پاكستان, مانند: دبى, ابوظبى, شارجه, بريتانيا و… به لندن بارها براى تبليغ و خطابه رفته ام و ان شاءالله در آينده هم خواهم رفت. و همين اكنون نيز عازم آن جا هستم. وظيفه خود مى دانم امر به معروف و نهى از منكر را, هر كجا كه باشد و هر كجا كه زمينه تبليغ وجود داشته باشد:
(ولتكن منكم امة يدعون الى الخير ويأمرون بالمعروفِ وينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.)2
بايد كه از شما گروهى باشند كه مردم را به سوى نيكى و نيكوكارى بخوانند و امر به معروف و نهى از منكر كنند و اينانند مردمان رستگار.
تلاش مى كنم كه وظيفه دينى خود را انجام دهم. در اين راه دشواريهايى هست كه شما به خوبى مى دانيد. راهى كه ما پيش گرفته ايم, راه پر خطر و خارى است. پر از سنگلاخ است. شمارى از نادانان, بدو بى راه مى گويند. ولى شكر خدا تحمل مى كنم و از هيچ خطرى هراس ندارم. به راه خودم ادامه مى دهم. افزون بر تدريس و منبر, كار فرهنگى و علمى مهم ديگرى كه شكر خدا موفق بوده ام, تأليف و تصنيف است. از همان هنگامى كه به پاكستان برگشتم, احساس كردم جاى نوشته هاى علمى و فنى خالى است. نياز مردم به نوشته هاى خوب, زياد است. از اين روى, به اين مهم از همان اول, توجه خاصى پيدا كردم. تاكنون, پنجاه اثر نگاشته و به پيشگاه علاقه مندان عرضه كرده ام.
اثرى در تفسير قرآن در ده جلد نگاشته ام, به نام: فيضان الرحمن فى تفسير القرآن.
مقوله اى كه از همان اول روى آن حساس بودم و علاقه داشتم كه به گونه صحيح به مردم گزارش شود, واقعه كربلا بود. آن چه منبريها و روضه خوانها, از اين واقعه مهم براى مردم مى گفتند و مى خواندند, سخت مرا رنج مى داد, زيرا سخنان شان آميخته با دروغ بود. واقعه كربلا را تحريف مى كردند, روايتهاى دروغ مى خواندند و…
هرگاه به آنان مى گفتم: اين چه وضعى است و اين چه راهى است كه پيش گرفته ايد, چرا دروغ مى گوييد, چرا روايتهاى ناصحيح و خدشه دار را براى مردم مى خوانيد؟
مى گفتند: شما دست به كار شويد و كتابى بنويسيد و واقعه كربلا را درست گزارش دهيد, تا ما برابر آن, واقعه را به گونه صحيح براى مردم گزارش دهيم و روايت كنيم.
مى گفتم: شما اهل عمل نيستيد. بر فرض كه من كتابى در اين باره بنويسم و روايات صحيح را در آن بياورم, باز شما راه خودتان را ادامه خواهيد داد. با اين حال, براى اتمام حجت, بحمدالله, كتابى نگاشتم به نام: (سعادة الدارين فى مقتل الحسين) برابر روايات صحيح و معتبر.
در پاكستان و در بين اهل سنت مسأله اى كه به آن خيلى دامن زده مى شود, مسأله خلافت حضرت اميرالمؤمنين(ع) است. اينان حضرت را خليفه چهارم مى شمارند. از نظر رتبه و مقام پايين مى آورند. آن حضرت را پس از خليفه سوم مطرح مى كنند و شمارى از ناصبيان, حضرت را از نظر مقام و جايگاه, پايين تر از معاويه به حساب مى آورند.
در اين راستا, عالمان آنان كتابى نوشته اند به نام: (آفتاب هدايت در رد رفض و بدعت) به اين اثر, سخت فخر مى فروختند و مى گفتند: شيعيان, تا قيامت هم نمى توانند به اين كتاب پاسخ بدهند.
اين جانب, وقتى چنين ديدم, براى از انزوا درآوردن شيعه و پاسخ مستدل و منطقى به اثرى كه به شدت آن را رواج مى دادند و از آن سخن مى گفتند و فخرفروشانه به رخ شيعيان مى كشيدند, دست به كار شدم, بحمدالله, توفيق يافتم اثرى پديد بياورم كه راه بر هرگونه فخرفروشى اينان ببندد, به نام: (تجليات صداقت بجواب آفتاب هدايت)
از تاريخ نشر اين اثر, سى وپنج سال مى گذرد. چند مرتبه چاپ شده است. اعلام كردم: همه عالمان اهل سنت گرد آيند و مجلسى تشكيل بدهند, به بررسى كتاب من بپردازند و پاسخ آن را بدهند.
نويسندگان كتاب: (آفتاب هدايت) مردند و نتوانستند پاسخ كتاب مرا بدهند.
من به اين اثر فخر مى كنم و فخر مى كنم كه نتوانستند در برابر دليلهاى دقيق و منطقى كه من در اين اثر ارائه داده بودم, حرفى بزنند و سخنى بياورند.
حادثه ديگرى كه ذهن مرا مشغول كرد, حادثه اى بود كه در روزگار ضياءالحق روى داد. در روزگار وى, مجلس شورايى تشكيل شده بود كه قرار بر اين بود هر گروهى آثار فتوايى و فقهى خود را در آن مجلس عرضه كنند. اهل سنت, چند اثر مهم فتوايى و فقهى خود را عرضه كرده بودند, از جمله: فتاوى عالم گيرى و فتاوى قاضى خان, در پانزده جلد. از طرف شيعه, يك توضيح المسائل و تحفة العوام را برده بودند.
فضاى بدى براى شيعيان فراهم آمده بود. كسانى از اهل سنت در آن مجلس گفته بودند: شيعيان, چنان يتيم و فقيرند كه اثر درخورِ عرضه و بزرگى ندارند كه به اين جا بياورند!
من از اين سخن و از آن فضايى كه براى شيعيان پديد آمده بود, دلگير شدم. وقتى به من پيشنهاد شد كه وسائل الشيعه را ترجمه كنم, پذيرفتم. بحمدالله توفيق يافتم اين اثر بزرگ, فخيم و بى نظير را به اردو ترجمه كنم. اين اثر, در بيست جلد, با حاشيه اى كه بر آن نگاشته ام, ان شاءالله به زودى نشر مى يابد.
در فقه نيز اثرى نگاشته ام, با عنوان: (قوانين الشريعة فى فقه الجعفريه) در دو جلد. افزون بر اين اثر دو جلدى, در باب فقه, اثرى به نام (خلاصة الاحكام) نگاشته ام كه چاپ و نشر شده است.
شكر خداى راست و حمد و سپاس او راست. تمام كارهاى علمى و فرهنگى و آن چه را با قلم و زبان انجام داده و مى دهم, از فضل اوست:
(ذلك من فضل الله يؤتيه من يشاء)
كار بنده هيچ هم نيست, سواى لطف خداوند.

به گفته سعدى:
ترا نيست منت ز روى قياس
خداوند را منّ و فضل و سپاس
كه در كار خيرت به خدمت بداشت
نه چون ديگرانت معطل گذاشت
همه كس به ميدان كوشش درند
ولى گوى بخشش نه هركس برند
تو حاصل نكردى به كوشش بهشت
خدا در تو خوى بهشتى بهشت3

حوزه: حضرت عالى چه مدت در نجف رحلِ اقامت افكنديد و به فراگيرى دانش و استفاده علمى و معنوى از محضر علماى بزرگ آن حوزه پرداختيد.
استاد: مدت تحصيل من در نجف كم است, ولى شكر خدا آن چه را به دست آوردم, بسيار. دوران تحصيلى من در نجف من حيث مدت, خيلى كم و من حيث عده خيلى زياد است.
دوران تحصيل من در نجف, شش سال است. از اين جانب بسيار مى پرسند كه چگونه با اين مدت كم, اين مراتب علمى را پيموده و اين همه كتابهاى درسى, علمى, فقهى و اصولى را در محضر عالمان بزرگ و برجسته و صاحب نام, فراگرفته و اين اجازه ها را از آقايان دريافته ايد؟
در پاسخ مى گويم: كل مرء يقيس على نفسه. هركس كار ديگران را با نفس خود مى سنجد و قياس مى كند. مسأله مدت تحصيل نيست, مسأله تلاش است. هر چه مدت تحصيل بيش تر باشد, انسان ملاتر نمى شود, بلكه هرچه تلاش, پشتكار و دقت بيش تر باشد, بازده و ثمر درخشانى خواهد داشت. بسيارند كسانى كه مدت تحصيل شان بسيار است, ولى در فهم و درك مسائل و آن چه را خوانده و توشه اى كه برگرفته اند, بسيار پايين اند و غير درخور ذكر.
كسانى بيست سال, يا بيش تر و كم تر, در حوزه نجف و يا قم مانده, به گمان خود تحصيل كرده و در درس استادان صاحب نام شركت جسته اند, ولى سرمايه علمى اندكى دارند و غير مفيد به حال حوزه ها, دين, مردم و جامعه اند. و شگفت اين كه ديگران را با خود قياس مى كنند و مى پندارند ديگران هم, اين گونه اند و چون مدت تحصيل شان در حوزه اى كم بوده, پس مانند خودشان سرمايه علمى كمى از آن حوزه گرفته اند.
من هميشه دغدغه گذر عمر را داشته و دارم. عمر كم است و كار بسيار. مى دانستم كه مجال كم است و وقتها زود مى گذرد و هنگامها به پايان مى رسد و بايد در اين مدت كم, بيش ترين بهره ها را ببرم. وقت گرانبهاست و نمى شود براى وقت, قيمت گذاشت.
(الوقت سيف قاطع ان لم تقطع فانه يقطعك.)
وقت را بسيار غنيمت شمردم. از زمان بهترين بهره ها را گرفتم. حمل بر خودستايى نشود. حقيقت را مى گويم. از نعمت پروردگارم سخن مى گويم:
(وامّا بنعمة ربك فحدّث.)4
استاد بزرگوارى داشتم, به نامِ حضرت آيةالله آقا سيد جواد تبريزى, به من مى فرمود:
(آقا شما چرا اين همه به خودت ظلم مى كنى. روزى ده تا درس مى روى؟ ايرانيها مى گويند: هواى نجف خشك است, يك درس كم و دو درس زياد است. انسان بايد بين اينها باشد.)
اين جانب به درسهاى عمومى اكتفا نمى كردم, چند درس خصوصى داشتم. در مسجدها و حسينيه ها از محضر عالمان درخواست مى كردم, درس خصوصى بدهند و آنان هم فروتنانه مى پذيرفتند. سطح را در يك سال كامل كردم. مايه تعجب و شگفتى بسيارى از طلاب و علما شده بود. و اكنون نيز كسانى كه مى شنوند, تعجب مى كنند كه چطور اين كار ممكن است. بله, من با تلاش و پشتكار اين كار ناممكن را ممكن كردم و ثابت كردم اگر انسان تلاش كند, خيلى از ناممكنها, ممكن مى شود.

حوزه: در حوزه نجف, خارج فقه و اصول را از محضر چه كسانى فراگرفتيد و بفرماييد با اين مدت كم, چه روشى را پيش گرفتيد كه به فن استنباط آشنا شديد. با اين كه خواندن و فراگرفتن فقه از اول كتاب طهارت, تا آخر كتاب ديات به مدت زمان درازى نياز دارد, آيا طلبه مى تواند و براى او ممكن است, با فرانگرفتن و غور و بررسى نكردن در همه اين كتابها, به فن استنباط و درآوردن فروع از اصول, چيره شود و به آسانى در هر مسأله اظهارنظر كند و ديدگاه فقهى خود را ارائه دهد.

استاد: خارج فقه و اصول را از محضر استاد بزرگوار آقا سيد جواد تبريزى بهره مى بردم كه براى من حوزه درسى بسيار مفيدى بود و اثر خوبى در من گذاشت.
از ديگر استادان بزرگوار من در خارج فقه, حضرت آيت الله ميرزا محمدباقر زنجانى بود. عمده درس خارج فقه را در محضر آيت الله محسن حكيم گذراندم كه درس بى نظيرى بود. از درس خارج فقه حضرت آيت الله سيد محمود شاهرودى هم, بهره بسيار برده ام. اين چهار بزرگوار استادان درسهاى خارج فقه و اصول من بوده اند. خداوند آنان را رحمت كناد و به ما توفيق دهاد كه راه آن بزرگواران را ادامه دهيم.
اين كه انسان بخواهد از اول طهارت تا آخر ديات را بخواند و در محضر استادان حاضر شود, عمر نوح مى خواهد. هدف من از اول, اين بود كه با طريق استنباط آشنا شوم و دريابم و بفهمم آقايان علما, مدرسان و استادان صاحب نظر و داراى سبك و روش استنباط, چگونه استنباط مى كنند و روش و سبك شان چگونه است. آن چه در درسِ خارج از اهميت برخوردار است, يادگيرى روش است, نه خواندنِ كتاب كتاب و باب باب فقه. در آن زمان كه اين جانب در درس آقا سيد محسن حكيم شركت مى كردم, ايشان, مستمسك عروه را مى نوشت و درسش براساسِ همان جزوه هايى بود كه روزانه مى نوشت. من آن جزوه ها را مى گرفتم و به دقت و با حوصله تمام, مطالعه مى كردم و روى روش استنباط ايشان, خيلى وقت صرف مى كردم. كم كم روش استنباط و درآوردن فروع از اصول را كشف كردم. وقتى روش استنباط را به دست آوردم, كار بر من آسان شد و دريافتم, نخست براى استنباط در هر مسأله اى, بايد روى قرآن دقت و درنگ كرد و دريافت قرآن چه مى فرمايد, آن گاه به روايات نبوى و اهل بيت رجوع كرد. وقتى كتب اربعه پيش كسى نباشد, اگر وافى را داشته باشد, كافى است; امّا با داشتن وافى از وسائل الشيعه بى نياز نمى شود. شمارى از اهل نظر و استنباط مى گويند با مطالعه و غور و بررسى وسائل الشيعه, حجت تمام نمى شود, تا مجتهد, مستدرك محدث نورى را پيش نظر نداشته باشد.
در ناسازگارى و تعارض ديدگاه ها و اقوال, آراى فقيهان بزرگ ديده شود, تا انسان متفرد و منفرد در مسأله نباشد. بايد ديد متقدمين و متأخرين بر چه رأى و نظرند و چه گفته اند و سخن و ديدگاه دو طرف را با قرآن, روايات نبوى و اهل بيت و عقل سنجيد و آن قولى كه با قرآن, روايات اهل بيت و عقل هماهنگ درآمد و مخالفتى با اجماع نداشت, پذيرفت و ديگرى را كنار نهاد.
اين, ملكه استنباط است و موهبتى است الهى.
تفتازانى در مطول مى نويسد: ملكه از هر علمى كه حاصل مى شود, از لطف خداوندى است. چه بسا كسى دانش رَوِيّ و قوافى بخواند و به اين دو فن آشنا باشد ولكن لايقدر على انشاء شعر. يا به فن معانى و بيان آشنا باشد و عالم به آن دو فن, ولكن در مقام عمل, لايقدر على تأليف جملة فضيحه, فضلاً عن كلام فصيح.
من فكر مى كنم خداوند ملكه استنباط را به من داده است. به لطف حق هر علمى را كه خواندم, به ملكه آن علم هم دست يافتم و اين را نمى دانم, مگر موهبتى از جانب پروردگار.
آن چه را مى خواندم, با دقت بود و با ان قلت قلت. تا مطلبى را نمى فهميدم, رها نمى كردم. همين تلاش و پى گيرى و پرسشهاى زياد بود كه اساتيد بزرگوارم دريافتند, قابل هستم و با اين كه مدت كوتاهى در محضرشان بودم, اجازه دادند. شيخ آقا بزرگ تهرانى, شيخ الاجازه بنده در حديث است.

حوزه: در مدتى كه در حوزه نجف بوديد و در محضر عالمان و اساتيد بزرگ, اصول و فقه فرامى گرفتيد, آيا گفت وگوهاى علمى هم با علما و فضلا داشتيد و يا در گفت وگوهاى علمى غير درسى هم شركت مى جستيد و يا توفيق يافتيد كه در باب مقوله هاى علمى, تاريخى و… كتاب و جزوه اى بنگاريد؟

استاد: بله, به كتابهاى علمى غير درسى اهميت مى دادم و آنها را مطالعه مى كردم. گفت وگوهاى علمى با شخصيتهاى بزرگ داشتم و در محضر آنان شركت مى جستم, تا سخنان و نكته هاى علمى آنان را بشنوم. از جمله خدمت آقاى زنجانى مى رسيدم و گفت وگوهاى علمى طولانى, در مسائل گوناگون, دانشهاى قديم و جديد در محضرشان انجام مى شد كه بسيار روشنگر بود. از ايشان اجازه دارم, اجازه بسيار خوب و طولانى.
در دوران تحصيل در نجف, افزون بر درس و بحث, مطالعه كتابهاى درسى و غير درسى, دو اثر نيز نگاشتم. كار روى اين دو اثر, به طور معمول, آخر شب, پس از اين كه از كارهاى روزانه فارغ مى شدم و مردم مى خوابيدند, انجام مى گرفت.
اين دو اثر, كه يادگار دوران بسيار خوب و خاطره انگيز نجف است, عبارتند از:
1. تحقيقات الفريقين فى حديث الثقلين
2. خلافت اميرالمؤمنين.
بر اثر دوم علماى نجف تقريظ دارند و شيخ آقا بزرگ تهرانى هر دو اثر را در كتاب مهم و با ارزش خود: الذريعه فى تصانيف الشيعه, معرفى كرده است.

حوزه: از استادان بزرگوار خود نام برديد, از جمله: آقا سيد جواد تبريزى, آقا ميرزا محمدباقر زنجانى, آقا سيد محسن حكيم, آقا سيد محمود شاهرودى. اكنون بفرماييد, كدام يك از اين شخصيتها در شما اثرگذارتر بوده و شما را در رسيدن به هدف كه همانا فراگيرى روش اجتهاد و استنباط, بيش تر يارى رساندند.

استاد: البته پيش از پاسخ به پرسش شما اين مطلب را يادآور شوم كه پيش آقاى عبدالكريم زنجانى درس نخوانده ام, ولى خدمت ايشان بسيار مى رسيدم و در فنون و دانشهاى گوناگون از محضرشان استفاده مى كردم.
اما اين كه پرسيديد كدام يك از اساتيد در روش استنباط و در رسيدن به هدف, اثرگذارتر بوده اند؟
پاسخ به اين پرسش براى من دشوار است. از حضرت اميرالمؤمنين پرسيدند بهترين شاعران كيست؟
حضرت فرمود:
(اِنّ القوم لم بحروا فى حلبة تُعرفُ الغاية عند قصَبَتِها…)5
شاعران در ميدانى نتاخته اند كه آن را نهايتى بود و خط پايانش شناخته شود.
حضرت داورى را از آن جهت دشوار دانست كه شاعران در يك ميدان شناخته و در يك زمينه سخن نگفته, بلكه در هر وادى سر نهاده اند:
(الم تر انّهم فى كل وادٍ يهيمون.)6
آيا نديده اى كه در هر وادى سرنهند.
استادان اين جانب در يك وادى سخن نرانده و در يك موضوع سخن نگفته اند كه بشود به داورى پرداخت و توان هر يك را با ديگرى سنجيد و نظر داد. اين بزرگان, انسانهاى فوق العاده اى بودند و هر يك در فن و موضوعى كه پيش گرفته بود, توان و استعدادِ خود را به خوبى نشان داد و بر من كه از محضر همه آنان بهره برده ام, سزاوار نيست كه شمارى بر شمار برترى بدهم, گرچه به تعيين در پيشگاه خداوند, برخى شان را بر برخى برترى است:
(تلك الرّسل فضلنا بعضهم على بعض.)7
بر اين عقيده ام كه آفريدگار عليم و حكيم, از آغاز آفرينش تا به امروز دو چيز را برابر نيافريده است; نه دو نبى, نه دو وصى, نه دو مؤمن, نه دو بى ايمان, نه دو مسلم و نه دو كافر, نه دو خردمند, نه دو ابله.
بى گمان بين استادان من از هر نظر فرقهايى بود و چنان نبود كه بى كم و كاست, يكى باشند, ولى در نگاه من يكى بودند و جسارت نمى كنم كه بين آن عزيزان فرق بگذارم. آنان, همه, قرةالعين من بودند.

حوزه: از ويژگيهاى اخلاقى استادان بزرگوار خود بفرماييد. ويژگيهايى كه مى تواند براى همه روزگاران و براى همه نسلها, بويژه نسل امروز كه سخت نيازمند است, درس آموز باشد و چراغ راه.

استاد: در اين عصر و در اين روزگار, بمانند آنان را نمى شود يافت. چنان اخلاق بلندى داشتند كه مشكل مى توان در آن پايه از اخلاق كسى را نشان داد. چنان مهربان بودند, كه هيچ پدرى به آن پايه از مهربانى نسبت به فرزندش, نمى رسد. بسيار بسيار مهربان تر از پدر نسبت به فرزند.
مهربانى اينان از نوع ديگر بود كه به وصف درنمى آيد. شاگرد در سايه چنان مهربانيهايى رشد مى كرد و استعداد و توان خود را بروز مى داد.
اكنون رشته استاد و شاگرد گسسته و كم رنگ شده است. تنها طلاب به درس مى روند, نه آنان استاد را مى شناسند و از ويژگيهاى اخلاقى وى باخبرند و نه استاد شاگرد را مى شناسد كه كيست, از كجا آمده, بهر چه كار آمده و چه مى كند؟
آن بزرگواران كه ما در خدمت شان بوديم و از محضرشان بهره مى برديم, از شاگردان, تك تك آنان مى پرسيدند: اهل كجا هستيد, چگونه زندگى را مى گذرانيد, وقت شما چگونه سپرى مى شود, گلايه و شكايتى نداريد؟
چنان مهربانى مى كردند و شفقت مى ورزيد كه خجالت مى كشيديم.
در وقتهاى مختلف كه خدمت شان مى رسيدم, چنان احترام مى گذاردند, كه شرمنده مى شدم. من كجا و آن شخصيتهاى بزرگ كجا. وقتى به محضرشان وارد مى شدم, به تمام قامت بلند مى شدند و مرحبا مى گفتند و استقبال گرم مى كردند و با سخنان دلگرم كننده خود مرا به گرمى پذيرا مى شدند كه شگفت زده مى شدم. احوال پرسى مى كردند. مهربانانه از وضع سلامتى و چگونگى گذران زندگى و درس و بحثها مى پرسيدند, پدرانه. اينها چيزهايى است كه من هيچ گاه فراموش نمى كنم.
در درس اشكال مى كرديم, هيچ گاه ناراحت نمى شدند. نه تنها از اشكالهاى ما ناراحت نمى شدند كه بسيار خوشحال و خرسند مى شدند. خدا را شاكر بودند كه سخن شان را ما مى فهميديم.
به گفته ميرداماد: سخن ما را فهميدن, بر شما هنر است, نه بر ما ايراد گرفتن.
ولى حالا چنين نيست, نه آن استادان ماندند و نه آن شاگردان. احترامى بين استاد و شاگرد نمانده است. ربط و بستگى وجود ندارد. آن روحانيت و آن خلوص نيت, روز به روز كم مى شود. خداوند بر همه ما رحم بكند. آمين.

حوزه: به نظر ما, درسهاى جنبى, اگر در حوزه ها فراوان باشد و طلاب روزهاى تعطيلى خود را با اين درسها پر كنند, هم حوزه از يك نواختى به درمى آيد و شادابى و نشاط علمى حوزه را فرامى گيرد و هم كمك بسيار شايانى خواهد بود به بهتر درك كردن و فهميدن درسها و متون اصلى. آيا حضرت عالى در حوزه نجف, از چنين شور و نشاطى برخوردار بوديد كه افزون بر درسهاى اصلى, به درسهاى جنبى مفيد و كارگشا و دانستن آنها ضرورى براى طلاب, بپردازيد.

استاد: بله, من در حوزه نجف, آرام و قرار نداشتم. در پى كسانى مى گشتم كه دانشى داشته باشند و از محضرشان بهره بگيرم. محله به محله مى رفتم. وقتى مى شنيدم در فلان محله مرد فاضلى هست, به خدمت اش مى رسيدم و از محضر او كسب فيض مى كردم. به در منزل مردان با علم و فضيلت مى رفتم كه وقت بگيرم و به خدمت شان برسم. اگر نمى پذيرفتند, وقت نمى دادند, التماس مى كردم. از راه هاى گوناگون وارد مى شدم, تا وقت مى گرفتم. آنان وقتى مى ديدند طلبه اى صادقانه در پى علم و فضيلت است و مى خواهد بداند و بر آن است, تا توشه برگيرد, استقبال مى كردند, وقت مى دادند و احترام مى گذاردند.
در حوزه نجف, در محضر شمارى از بزرگان, علم هيئت آموختم. استادى داشتيم كه بسيار در اين فن قوى بود, به نام آقا سيد محمد مرعشى.
منظومه سبزوارى را در محضر آقاى محقق, كه شخص منزوى بود و در منزل به سر مى برد, خواندم. اين بزرگوار از وضعى كه پيش آمده بود, شكوه مى كرد. از اين كه قدر اهل علم دانسته نمى شود و مردم قدرشناس نيستند و…
اسفار اربعه را پيش شخصى به نام ملاصدرا خواندم.
در پاكستان و در مملكت خودمان, فلسفه و منطق خوانده بودم. كتابهايى كه در رشته منطق و فلسفه, حوزه هاى علميه مملكت ما خوانده مى شد, عبارت بود از: ميزان المنطق, حاشيه ملا عبدالله, قطبى, سُلّم العلوم, ميزان الحكمه, شمس البازغه.
افزون بر مطالعه بسيار و آشنايى با كتابهاى گوناگون, به هر كتابفروشى, كتابخانه و يا منزل و كتابخانه بزرگان كه مى رفتم, روى كتابهاى موجود در آن جاها, از خطى و غير خطى, دقت مى كردم و بر وسعت اطلاعات خود مى افزودم. در اين كار چنان پى گير بودم و دقيق كه از وجود پاره اى از كتابهاى موجود در كتابفروشيها و يا كتابخانه هاى شخصى و عمومى, من خبر داشتم, ولى صاحب كتابفروشى, يا مسؤول كتابخانه و يا مالك آن, از آنها بى خبر بود و در يادش نمانده بود كه چنين كتابى در كتابفروشى و يا كتابخانه او موجود است.
گاه خدمت شيخ آقا بزرگ تهرانى مى رسيدم و ايشان در حين كار, گه گاه, براى يابيدن كتابى به جست وجو مى پرداخت. من كه در محضرشان نشسته بودم مى گفتم: كتابى كه شما در پى آن هستيد, در فلان قفسه است.
به كتابهاى خطى, آشنايى خوبى پيدا كرده بودم. يك وقت در كتابخانه ايشان بودم, كتابى در آن جا بود كه به خاطر افتادگى صفحه هاى نخست و آخر آن و از هم در رفتگى, روشن نبود كه چه كتابى است. آن را ورق زدم, اين ور و آن ور كردم, به خدمت ايشان عرض كردم: اين كتاب, تفسير فخر رازى است. ايشان پس از تحقيق, گفت: درست است, تفسير فخر رازى است.
در نجف, آقايى بود به نام شيخ محمد آخوندى, كه كتابفروشى داشت. بعدها به تهران كوچ كرد. من به كتابفروشى ايشان زياد مى رفتم و با كتابهاى موجود در آن جا, به طور دقيق آشنايى داشتم. يك وقتى در كتابفروشى ايشان بودم كه شخصى آمد و كتابى را خواست.
آقاى آخوندى گفت: ندارم.
گفتم داريد. به وى جاى كتاب را نشان دادم.
شگفت زده شد و گفت: آشنايى شما به كتابهاى مكتبه من از خود من بيش تر است.
گفتم: بلى, وقتى پيش شما مى آيم, روى كتابها دقت مى كنم.
همين طور, خدمت علامه امينى, صاحب الغدير, زياد مى رفتم. از محضر ايشان چيزهاى بسيار ياد گرفتم كه بعدها براى من راه گشا شد و به كارم آمد. از جمله فن مناظره و مناظره نويسى و چگونگى نقض و ابرام و اين كه چگونه بايد به مخالفان پاسخ داد.
بحمدالله, به اندازه توان و گنجايش و ظرفيتى كه داشتم, تلاش كردم و بهره گرفتم. پيش از آن كه به نجف مشرف شوم و پس از آن, هميشه در فكر اين بودم كه براى تحصيل به مصر بروم. اما پس از چندى اقامت در نجف و استفاده از دانش سرشار عالمانِ برجسته, از فكر رفتن به مصر بيرون رفتم, چون ديدم آن چه مى خواستم به دست آوردم و مصر به من چيز بيش ترى نمى دهد.

حوزه: در حوزه نجف, آيا افزون بر فراگيرى فقه واصول و درسهاى جنبى كه به آنها اشاره كرديد, تدريس هم داشتيد, يعنى آن چه را فرامى گرفتيد, زمينه اى بود كه به ديگران بياموزانيد.

استاد: بله, من درسهايى را كه از محضر استادان بزرگوار خود فرامى گرفتم, تلاش مى كردم به ديگران برسانم. طلاب بسيارى از پاكستان به نجف مى آمدند و اين جانب براى بسيارى از آنان مجلس درس تشكيل مى دادم و آن چه را فراگرفته بودم و كتابهايى را كه خوانده بودم, براى آنان باز مى گفتم. معالم الاصول, شرح لمعه, شرايع الاسلام, صرف و نحو, سيوطى و… را تدريس مى كردم. بيش تر پاكستانيها پيش بنده درس خوانده اند و شمارى از آنان از من از نظر سن بزرگ تر بودند و اكنون شمارى از كسانى كه پيش من درس خوانده اند در بريتانيا در خدمت دين و مروج اسلام هستند و به عنوان خطيب, به وعظ و ارشاد مردم مى پردازند.

حوزه: در مدتى كه در حوزه نجف بوديد, آن حوزه را چگونه يافتيد. از نظر شادابى و تلاش علمى سخنان شما روشنگر بود و به خوبى تلاش و شادابى علمى آن حوزه را نماياند. اكنون بفرماييد از نظر معنوى چگونه بود. آيا از نظر معنوى هم روح شادابى داشت.

استاد: از حال معنوى حوزه نجف, خاطره خوشى دارم. خاطره اى كه در من مانده, روحانيت و معنويت عالمان و بزرگان حوزه نجف است. آن جا روحانيت و معنويت و شادابى معنوى ديدم. حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) نيمه هاى شب و سحرها, پر بود از علما, فضلا و طلاب.
علماى بزرگ را زياد مى ديدم, به حرم مشرف مى شدند, نيمه هاى شب يا سحرها, دعا مى خواندند و به شدت مى گريستند.
در سحرهاى ماه رمضان, بارها علامه امينى را ديدم كه در حرم حضرت امير(ع), گوشه اى نشسته و دعاى سحر امام زين العابدين(ع) را مى خواند و گريه مى كند.
علما, چنان گريه و ناله مى كردند كه پدر در مرگ پسر جوان. فضاى حرم در نيمه هاى شب و سحرها, فضاى عجيبى بود, خيلى با معنويت و روحانيت.
آن روحانيت و صفا, هيچ گاه از يادم نمى رود, هميشه در يادم هست. آن عبادت و زهد, آن رياضت و مبارزه با نفس, كه در بين علما بود و بزرگان دين به آنها سخت پاى بندى نشان مى دادند, فراموش نشدنى است.
هيچ يك از اين انسانهاى اهل معنى, فكر نمى كرد كه لباس چگونه و خوراك, چه جور بايد باشد. خوراكها و لباسها بسيار ساده بود.
روحانيت, معنويت و اخلاقى كه من در حوزه نجف ديدم و در بين علماى بزرگ و فضلا و طلاب, در هيچ جا نديدم. ما با آن صفا و معنويت, خيلى فاصله گرفته ايم. مردم به ما (روحانيون) مى گويند, لكن ما (ماديون) شده ايم و از روحانيت و معنويت در ما خبرى نيست.

حوزه: چرا چنين شده است و چرا حوزه هاى دينى از اوج فرود آمده اند و آن معنويت و روحانيت, در حوزه ها موج نمى زند و از آن سحرخيزيها, دعاها و گريه ها خبرى نيست و تلاش جدى براى خودسازى و مبارزه با نفس انجام نمى گيرد و يا دست كم, نيايشها و سحرخيزيها و دعاها نمود ندارد كه فضاى حوزه ها را عطرآگين كند و به روشنى انسان فرق بين روحانى و غير روحانى را ببيند.

استاد: آقا! هر چيزى براى چيز ديگر زينت است. (زينة العلم الفقر.) علم را بايد به فقر آراست. علم, با فقر زيبا جلوه مى كند. وقتى كه ثروت آمد, همه تباهيها و فسادها را با خود به همراه مى آورد. ثروت, علم را تباه مى كند و راه را بر امور معنوى مى بندد. ما روحانيون, برابرى و همچشمى با امرا مى كنيم و سعى داريم خود را همرنگ آنان سازيم و اين خطرناك است.
حديثى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:
(اذا رأيتم العلماء على باب الأمراء, فبئس العلماء. واذا رأيتم الامراء على باب العلماء فنعم الامراء)8
اكنون مى بينيم علماى دين با فقرا همنشينى و نشست و برخاست نمى كنند و تلاش نمى ورزند همرنگ و همسنگ آنان باشند. در كشور ما شمارى از اهل علم مى گويند: منزل فلان امير چنين و چنان است, چرا منزل ما آن گونه نباشد. فلان امير, ماشين آن چنان دارد, چرا ما نداشته باشيم و… اين, بيرون رفتن از زيّ طلبگى است و برابرى و همنشينى با امرا و هم سنگ آنان درآمدن. از اين روى, احترام به روحانيون كم شده است. مردم وقتى بفهمند علما هم مانند خود آنان شده اند و در پى ماديات و دنيا هستند, لزومى نمى بينند كه احترام بگذارند. احترام براى روحانيت و معنويت و درد دين داشتنِ عالمانِ دين است. اگر عالمى از اين مسير خارج شود, ديگر جايى براى احترام نمى ماند. مردم از عالم مادى پرهيز دارند و مى گويند اينان روحانيون نيستند.
وضع علماى دين مى بايست به گونه اى باشد كه مردم از آنان, روش, رفتار, چگونگى گذران زندگى, الگو بگيرند و زندگى شان, سرتاسر, پند براى مردم باشد. لباس ساده, خورا ك و مركب ساده و مناسب با شأن, روحانى را در چشمها عزيز مى كند و روحانى در ميان مردم تهى دست جاباز مى كند.
مردم ثروت مند, به خاطر اين كه ما پى دنيا را گرفته ايم و مى خواهيم مانند آنان باشيم, ما را مانند خودشان مى دانند, با اين كه در ثروت و مكنت مانند آنان نشده ايم, اما از مقام وضع و جايگاه خود هم پايين آمده ايم. از هر دو جا مانده ايم. نه دنيا داريم, نه روحانيت و معنويت, نه دنيا داريم و نه آخرت:
(خسر الدنيا والآخره ذلك هو الخسران المبين)9
سراى دنيا و آخرت را باخته است. اين, همان زيان آشكار است.

حوزه: چه تاريخى نجف را به مقصد پاكستان ترك گفتيد و آيا از آن زمان تاكنون, در پاكستان به سر برده ايد.

استاد: به سال 1960 يعنى بيش از 45سال است كه حوزه نجف را ترك گفته و در پاكستان, ايالت پنجاب, شهر سرگودها, غرب لاهور, رحل اقامت افكنده ام و در اين مدت, به كارهاى علمى, تبليغى, فرهنگى و اجتماعى مشغول بوده و هستم. گاهى هم, براى تبليغ از پاكستان خارج مى شوم و همان گونه كه گفتم, به كشورهاى عربى و لندن, براى تبليغ, سفر مى كنم.
در اصل كارهاى من عبارتند از: تدريس, تصنيف و تبليغ. ماهنامه اى هم نشر مى دهيم به نام (دقائق الاسلام) با عنوانهاى چون: باب العقايد, باب الاعمال, باب التفسير, باب الحديث, باب المسائل, باب المتفرقات.

حوزه: علماى شيعه پاكستان در بنيان گذارى مدرسه هاى علمى و رونق دادن به آنها, به نظر حضرت عالى چقدر توفيق داشته اند و آيا توانسته اند طلاب را بى نياز از هجرت به نجف و قم بكنند و يا خير هنوز تا آن مرحله, فاصله بسيار است.

استاد: وقتى كه پاكستان, به عنوان يك كشور نوبنياد, بنياد گذارده شد و از هند جدا گرديد و استقلال خود را به دست آورد, ما در همه پاكستان, با آن گستردگى, بيش از دو يا سه مدرسه نداشتيم. ما براى تحصيل به هند, شهر لكهنو, مى رفتيم. شهر لكهنو در آن زمان, مركز علم و علما بود. كسانى كه از آن جا فارغ التحصيل مى شدند, خيلى كم , به نجف اشرف مى رفتند. حالا لكهنو, آن مركزيت را ندارد. مركزيت علمى خود را از دست داده است.
خوب از آن جا كه هركس نمى توانست به نجف برود, چون وضع مالى بسيارى از كسانى كه دوست داشتند به نجف بروند و تحصيل كنند, خوب نبود, علما و بزرگان دست به كار شدند و در جاى جاى پاكستان, مدرسه هاى علمى و حوزه هاى دينى تشكيل دادند.
از اين روى گفته اند: ضرورت باعث ايجاد شىء مى شود. علماى ما احساس ضرورت كردند, و دست به كار شدند و با همت بلند, با نبود وسائل و امكانات, مدرسه هاى دينى آبرومند و با شكوهى بنيان گذاردند.
شمارى از اين علما, مردانِ با همت, از اساتيد اين جانب هستند, مانند: سيد محمدباقر هندى, كه مرجع بزرگ بود, استاد العلماء, آقا سيد محمد پادشاه ـ آقاى نياز حسين نقوى كه در ايران حاكم شرع بود, پسر برادر ايشان است ـ بيش تر علماى پاكستان شاگرد ايشان بودند, باواسطه, يا بدون واسطه.
همين طور علماى ديگر, در ساخت و بنيان گذارى مدرسه هاى دينى پيش قدم شدند, مانند: آقاى حسين بخش جاطا, آقاى اختر عباس نجفى, آقاى سيد صفدر حسين و…
اكنون در لاهور سه مدرسه و در سرگودها, چهار مدرسه, در ملتان, كراچى و ديگر شهرهاى پاكستان مدرسه هاى فراوانى داريم كه در كل شمار مدرسه هاى ما در پاكستان, بيش از صد مدرسه است. و اين آمار غير از مدرسه هاى دخترانه اى است كه تشكيل شده است. در مدرسه هاى علمى پاكستان, كتابهاى مقدماتى, عالى فقه و اصول خوانده مى شود. با اين حال بسيارى از طلاب علاقه داشتند به نجف بروند و تحصيل كنند و اكنون علاقه دارند به قم بيايند و از محضر علماى بنام اين حوزه بهره ببرند.
به نظر من اگر كسى جوهر داشته باشد, زمينه هاى عالم شدن فراهم است, بويژه براى كسانى كه به قم مى آيند. در اين مصاحبه گفتم, ديروز هم در سخنرانى كه در جمع طلاب داشتم,يادآور شدم: وقت كم است و كار بسيار. طلاب بايد زحمت بكشند, هرچه زودتر, بنيه خود را از نظر علمى قوى كنند. عالم شدن, به مدت زمان ماندن در حوزه نيست. مهم نيست انسان چند سال در حوزه مى ماند, مهم اين است كه در چه پايه از علم قرار گرفته است. هيجده سال و بيست سال زمان زيادى است, بايد سعى كرد و تلاش فراوان, زمان ماندن در قم و در حوزه را كم كرد و توشه لازم علمى را در زمان كوتاه, گرفت و براى تبليغ و ارشاد مردم به وطن بازگشت و جا را براى علاقه مندان ديگر خالى كرد. هرچه شما اين جا بيش تر بمانيد, جا را بر ديگران كم مى كنيد.

حوزه: در برابر دروغ پردازان, خرافه پراكنان, مردم فريبان, كسانى كه عقيده مردم را خراب مى كنند و آنان را سطحى و خرافى بار مى آورند, با روضه هاى دروغ و خرافى, سيماى دين را بد جلوه مى دهند و سبب رميدگى مردم از دين مى گردند, چه برنامه اى انديشيده ايد و چه تلاشهايى انجام داده و مى دهيد.

استاد: ما با اين گروه كه برشمرديد, خيلى مشكل داريم. روضه خوانهاى بى سواد و بى مايه, مردم كم اطلاع و بى خبر از معارف اسلامى و تاريخ اسلام را گمراه مى كنند, جهل را مى پراكنند, با علم و علما به مخالفت برمى خيزند و از تقليد و مراجع, دورى مى گزينند.
مى گويند: بايد از امام زمان تقليد كرد, پشت سر امام زمان نماز گزارد, در تشهد, بايد تشهد ثالثه را خواند وگرنه نماز باطل است و…
بحمدالله علما و حوزه هاى علميه, عليه اين گونه جاهلان و گمراهان, متحد هستند, خدمت مى كنند و زحمت مى كشند. لكن روضه خوانهاى دروغ پرداز و گمراه كنده, زياد منبر مى روند. در كشور ما اينان, ذاكرين نام دارند كه نه علم دارند و نه عقل. البته آواز خوش دارند. با آواز خوشِ خويش, مردم را مسرور مى كنند و به دنبال خود مى كشانند.
علماى دين بايد در برابر اين جريان بايستند; زيرا دستور است:
(اذا ظهرت البدعة فى امتى فعلى العالم ان يظهر علمه. فمن لم يفعل فعليه لعنة الله.)10
اين جانب در برابر اين جريان, ايستاده و مى ايستم و تمام بدگوييها را به جان مى خرم; اما دست از مخالفت با اينان برنمى دارم. اين كار را; يعنى ايستادگى در برابر بدعتگذاران و تحريف گران و روضه خوانهاى دروغ پرداز را وظيفه شرعى خود مى دانم. شمارى از آشنايان مى گويند: شما كوتاه بياييد, تا اينان به شما بد نگويند, ابراز ناراحتى نكنند! مى گويم همه ناسزاها را تحمل مى كنم و تاب مى آورم; اما نمى توانم لعنت خدا و رسول را تحمل كنم. از اين روى, براى اين كه گرفتار لعن خدا و رسول نشوم, از پند و اندرز و نصيحت و افشاگرى بدعتگذاران كوتاه نمى آيم و دست برنمى دارم.

حوزه: اين گرفتارى در جاهاى ديگر, از جمله در ايران هم گريبان گير اهل علم و ديانت است. شمارى از مداحان, به قول شما ذاكرين بى مايه و بى سواد, خرافه پرداز دروغ گو, عرصه را بر اهل علم راستين, تنگ كرده و راه و چاره اين است كه علما, با برنامه هاى گوناگون, روشنگريها و تشكيل جلسه ها و محفلهاى دينى و علمى و از همه مهم تر به دست گرفتن عرصه مقدس منبر, مردم خوب و خوش باطن مسلمان را در اختيار عوام فريبان دروغزن و خرافه پرداز قرار ندهند. همان روشى كه حضرت عالى داريد و منبر را از برنامه هاى خود حذف نكرده و پى گيرانه, از آن براى روشنگرى و جذب مردم به سوى دين استفاده مى كنيد و سنگرى براى مبارزه با روضه خوانهاى دروغگو قرار داده ايد.

استاد: من فكر مى كنم, منبر نقش مهمى در خرافه زدايى و روشن كردن مردم دارد. اين سنگر مهم را علماى دين, فضلا و روحانيون عالى مقام, به هيچ وجه نبايد رها كنند, در هر مقام و پايه اى كه هستند و قرار مى گيرند, بايد وعظ و خطابه, منبر و روضه خوانى را مهم بشمارند. منبر درست و دقيق, و روضه درست و برابر با تاريخ و روايتهاى صحيح, جلوى سخنان باطل و واهى را مى گيرد. چه كسى سزاوارتر از عالم دينى, انسان درس خوانده و اهل مطالعه و تحقيق براى وعظ و خطابه و منبر و اندرز و نصيحت به مردم.
يك وقتى آقاى طاهرى خرم آبادى, به لاهور آمده بود, جامعة المنتظر. جناب آقاى سيد صفدر حسين و آقاى سيد حافظ رياض حسين نقوى به من گفتند: ما پيش آقاى طاهرى از شما شكايت مى كنيم!
وقتى كه من براى ديدار با آقاى طاهرى به لاهور رفتم, رو كردم به آقايان, گفتم: خوب بفرماييد چه شكايتى از بنده داريد؟
آن دو رو كردند به آقاى طاهرى و گفتند: شكايت ما از آقاى نجفى اين است كه منبر مى رود و روضه مى خواند.
من به آقاى طاهرى گفتم: نظر آقايان اين است كه من منبر نروم و تنها به تدريس, تأليف و تحقيق بپردازم.
آقاى طاهرى گفت: واجب است مثل ايشان منبر برود, تا جلوى خرافاتى كه غاليان, شيخيها, نصيريها رواج مى دهند و پخش مى كنند, گرفته شود و سدّ باب آنان شود.
من به همين خاطر منبر مى روم. براى روشنگرى و فهماندن اسلام ناب و مبارزه با خرافات و بدعتها و آن چه جزء دين نسيت به دين بستن.
خدا مى داند كه احتياج به پول ندارم. بحمدالله, به طفيل محمد و آل محمد(ع) خدا اين قدر به من داده كه محتاج كسى نيستم. منبر رفتن من از روى هدف و برنامه و براى مبارزه با خرافه و روشنگرى و آگاهى دادن به مردم مسلمان است. من تمام تلاش و سعى ام اين است كه پاسخ كسانى كه قرآن را تفسير به رأى مى كنند, بدهم.
ما مى گوييم:
(من فَسَّر القرآن برأيه فليتبوء مقعده فى النار)11
هر كه قرآن به ميل خود تفسير كند, جايگاهش در آتش مهيا شده است.
جاهلان روى منبر غنا و موسيقى مى خوانند. ما مى گوييم: اين منبر حسينى است. منبر براى وعظ و اندرز و خواندن قرآن و حديث است, نه اين كارهايى كه شما روى منبر انجام مى دهيد. اينان, با اين كه زياد هستند و ما بسيار كم, اما اميدوارم شامل اين فراز از آيه شريفه بشويم:
(كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرين)12
بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار, به فرمان خدا, چيره مى شود. خداوند با شكيبايان است.
بحمدالله, كار به دست علماست. روز به روز خرافه پراكنان و بدعتگذاران كم تر مى شوند. مردم, كم كم به طرف علماى بيدار و آگاه مى آيند و حقيقت را مى فهمند و پى مى برند كه حق با علماست و به روشنى مى بينند كه حرف ايشان با منطق و دليل است و در پرتو قرآن.
كار آنان, بر پايه منطق و دليل نيست. تقليد كوركورانه است. نه عقل دارند كه از عقل خود پيروى كنند و نه به نقل و قرآن تكيه دارند.
كسى از من پرسيد: آيا شما در كارهايى كه انجام مى دهيد و راهى را كه مى رويد و در مقصد, كامياب هستيد, يا ناكام؟
گفتم اگر منظور شما اين است كه بيش تر مردم با ما باشند و بسيارى مؤمن و اندكى غير مؤمن, و اين را كاميابى مى دانيد, اين غلط است. كاميابى به اين معنى, نصيب پيامبران خدا هم نشد. زيرا قرآن مى فرمايد: (اكثر الناس لايشكرون)13. (اكثرهم لايؤمنون)14. (اكثرهم لايعقلون)15. (اكثرهم يجهلون)16. (مايتّبع اكثرهم الا ظناً)17. (اكثرهم لايعلمون)18.
انبياى بزرگ هم نتوانستند, همه مردم را از گمراهى برهانند و ايمان را در دل آنان جايگزين كنند, ولى به نظر ما انبياء و ائمه كامياب بودند و ما هم كه پيرو آنان هستيم كاميابيم. ما با تلاش, فكر خود را گسترانديم و در برابر باطل, ديدگاه هاى اسلامى خود را, در همه جا مطرح كرديم, به گونه اى كه هرجا كه دو نفر مى نشيند, سخن در اين است كه كدام گروه حق مى گويد, آيا گروه علما و يا گروه ذاكرين, روضه خوانها, نصيريها, شيخيها و… همين كه مردم روى اين موضوع به بحث بپردازند و در برابر باطل, سخن و حركتى باشد كه مردم را به فكر و انديشه وادارد, كاميابى است.
ما كاميابى بزرگى به دست آورده ايم, زيرا بحمدالله توانستيم جمود را بشكنيم و مردم را به فكر و انديشه واداريم. مردم,اكنون, خيلى فكر مى كنند, تدبر و تأمل مى كنند. و اين كم كاميابى نيست.

حوزه: حضرت عالى موفق هستيد سفرهاى تبليغى به خارج از پاكستان داريد, در اين باره, بويژه از تجربه هايى كه داريد و استقبالى كه از سخنرانيها و منبرها مى شود, صحبت بفرماييد.

استاد: اين جانب چندين بار به دبى, ابوظبى و شارجه براى تبليغ و برگزارى مراسم محرم رفته ام. به بريتانيا, بيست وچهار سال پيش, دو مرتبه رفتم و ديگر نتوانستم بروم تا اين كه در اين چهار سال اخير, پياپى به آن جا سفر كرده و هر بار به مدت يك, تا يك ماه ونيم آن جا مانده و به تبليغ و ارشاد و برگزارى مراسم سوگوارى پرداخته ام.
برنامه هاى من در شهر لندن, نيويورك, برمنگان و… بوده و بحمدالله خوب انجام گرفته است.
به آن جاهايى كه من تاكنون سفر كرده ام, مردم را خيلى تشنه معارف اسلامى يافته ام. بسيار گرم و صميمى اند و احساس نياز شديد به معارف اسلامى مى كنند. چنان علاقه مندند كه هميشه به من مى گويند شما كم مى آييد, كم مى مانيد. در پاكستان يازده ماه سال را به وعظ و خطابه و تبليغ مى پردازيد, در اين جا تنها يك ماه!
رفقاى خيلى خوبى در لندن و ديگر شهرهاى انگلستان دارم. با من در تماس هستند. وقتى كه پيش شان مى روم, بسيار خوشحال مى شوند و من هم از اين همه شور و علاقه آنان خوشحال مى شوم.
تمام كسانى كه به پاى منبرهاى من حاضر مى شوند و با علاقه مطالب را پى مى گيرند, اردو زبان هستند. زبان اردو, زبان بسيارِ گسترده اى است, هند و پاكستان را شامل مى شود. از اين روى, پاى منبر من, هم پاكستانيها مى آيند و هم هنديها و گاه عربها و ايرانيها هم مى آيند. اين دو گروه اردو نمى فهمند و از منبر من هم نمى توانند استفاده كنند, فقط وقتى كه آيات و روايات را مى خوانم, مى فهمند كه مقصودم چيست; لذا در منبرها آيه و روايت زياد مى خوانم, تا براى اين دو گروه قابل استفاده باشد.

حوزه: متفكر, فيلسوف بزرگ شرق و مصلح جهان اسلام, محمد اقبال لاهورى را همه فرهيختگان, نخبگان و اهل فكر مى شناسند و با انديشه ها و آراى او آشنا هستند و در بين ايرانيان, به خاطر اشعار بلندى كه به فارسى سروده و در سينه تاريخ ثبت كرده, جايگاهِ بس والايى دارد و بويژه اين كه مردم ايران, نخستين مخاطب جهانى او بودند و علاقه به ايران و ايرانى, در سروده هاى او موج مى زند, از جمله آن جا كه مى سرايد:
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
اى جوانان عجم, جان من و جان شما
غوطه زد در ضمير زندگى انديشه ام
تا به دست آورده ام افكار پنهان شما
مهر و مه ديدم نگاهم برتر از پروين گذشت
ريختم طرح حرم در كافرستان شما
تا سنانش تيزتر گردد فرو پيچيدمش
شعله آشفته بود اندر بيابان شما
فكر رنگينم كند نذر تهى دستان شرق
پاره لعلى كه دارم از بدخشان شما
مى رسد مردى كه زنجير غلامان بشكند
ديده ام از روزن ديوار زندان شما
حلقه گرد من زنيد اى پيكرانِ آب و گل
آتشى در سينه دارم از نياكان شما
اكنون علاقه داريم از آشنايى خود با افكار و آراى علاقه اقبال لاهورى براى ما بگوييد و اين كه به نظر حضرت عالى علاقه او به اهل بيت على بن ابى طالب, فاطمه زهرا, امام حسين, از كجا سرچشمه مى گيرد و آيا علماى شيعه با ايشان در پيوند بوده و حشر و نشر و دوستى داشته اند.

استاد: من بچه بودم كه اقبال لاهورى فوت كرد, اما با انديشه هاى او آشنايى دارم. آثار و كتابهاى اقبال و آن چه درباره او نوشته شده خوانده ام. به تازگى كتابى در پاكستان چاپ شده, با عنوانِ: (اقبال اور علامه شيخ زنجانى) دو هفته پيش, در اسلام آباد بودم كه اين كتاب را براى من آوردند. من اين كتاب را خواندم.
سه نفر از علماى بزرگ شيعه, با ايشان دوست بوده و جلسه هاى علمى داشته اند كه به گمان من اقبال از آنان اثر پذيرفته, گرچه خود بسيار اهل مطالعه و انسان دقيقى بوده است, آن سه عبارتند از:
1. علامه آقا سيد على حائرى: كه در لاهور زندگى مى كرد, كشميرى الاصل بود. والد ايشان, علامه سيد ابوالقاسم رضوى كشميرى است, صاحب تفسير (لوامع التنزيل) در سى جلد. دوازده جلد از آن را خود مؤلف نوشته بود و باقى فرزندش آقا سيد على حائرى و اجل به ايشان هم مهلت نداد كه تفسير را به آخر برساند, از اين روى تفسير ناقص است و تا سوره (النجم) بيش تر پيش نرفته است. اوائل جزء بيست و هفتم.
چند جلد از اين تفسير, در كتابخانه آقاى مرعشى نجفى در قم موجود است. اين چند جلد را علامه اختر عباس, به اين جا آورده بود, تا چاپ بشود, متأسفانه تاكنون نه در پاكستان چاپ شده و نه در اين جا.
2. علامه عبدالعلى هروى تهرانى: وى در عراق بوده, در زمان ناصرالدين شاه به ايران مى آيد. وقتى كه شاه كشته مى شود و آن حالتها در ايران پديد مى آيد, از ايران فرار مى كند و به هندوستان مى رود و در لاهور ساكن مى شود و در آن جاست كه با اقبال لاهورى آشنايى پيدا مى كند. اين آشنايى, سبب رفت و آمدها, نشستها و جلسه هاى گوناگون علمى مى شود.
3. علامه زنجانى: وى در لاهور ميهمان قبيله اش بود. قبيله ايشان در آن جا, مشهور به قزلباش بودند و از سرداران به شمار مى رفتند.
گفت وگوهاى بسيارى بين علامه زنجانى و اقبال در لاهور انجام مى گيرد و بين آنان صحبتهاى بسيارى رد و بدل مى شود: درباره مذهب, مسأله امامت و… علامه زنجانى رساله اى نگاشته با نام (برهان امامت) كه اين گفت وگوها در آن جا آمده است. ايشان در آن رساله نوشته: اقبال چنين و چنان گفت.
من به اين رساله در نجف دست يافتم و خواندم. اكنون همان رساله در اين كتاب (علامه اقبال اور علامه زنجانى) آمده است.
به هر حال, به نظر من اقبال لاهورى از اينان اثر پذيرفته است. گرچه خود ايشان اهل مطالعه, دقت و تدبر بوده; اما اين علاقه به اهل بيت شايد در برخورد با علماى شيعه براى ايشان پيدا شده باشد.
ايشان به سبب برخوردها و نشست و برخاستهاى دوستانه و عالمانه با علماى آگاه شيعه, نسبت به حضرت اميرالمؤمنين(ع), تفضيلى شد و به اين باور رسيد كه آن حضرت از ديگران افضل است. لكن به طور رسمى شيعه نشد. از اين روى حتى مخالفان ايشان, همان گونه كه در بانگ دراى آمده, او را يك كمى شيعه دانسته و گفته اند: ما خودمان شنيده ايم كه او حضرت على(ع) را بر ديگران افضل مى دانست.

حوزه: اكنون, اگر صلاح بدانيد و مايل باشيد برويم سراغ نگارشهاى حضرت عالى كه چرا و به چه انگيزه هايى هر يك از آنها را نگاشته و نشر داده ايد; در مثل, انگيزه شما از نگارشِ تفسير القرآن چه بوده و چه نكته ها را در اين تفسير بيان كرده ايد كه به نظر شما در ديگر تفسيرها نيست. يعنى احساس كرده ايد جاى آن خالى است و در حوزه فكر و عرصه برداشت و تفسير قرآن, بايد اين چنين تفسيرى و نگاهى به قرآن باشد.

استاد: من در مقدمه تفسير نوشته ام كه هر تفسيرى, يك برترى دارد. تفسير شيخ طوسى و امين الاسلام طبرسى, برترى شان به ادبيات است و در آنها به تفسير اهل بيت, بسيار كم پرداخته شده. تفسير برهان, احاديث را گرد آورده; اما از ادبيات, بهره اى ندارد.
تفسير اين جانب دو ويژگى و دو برترى دارد:
1. تصحيح العقايد. قرآن, به عقايد اهميت ويژه داده است. پاك بودن عقايد از خرافه و شرك و كشاندن ذهنها و فكرها به سوى توحيد ناب, سرلوحه برنامه هاى قرآن است. اين بخش از قرآن, در هر زمانى, به مقتضاى زمان و مكان, بايد آشكار شود. اين جانب چون ديدم عقايد مردم, آفت گرفته و شمارى از آنان فرق بين اهل بيت و الوهيت نمى گذارند و عقايد فاسد در بين مردم راه يافته, در ذيل هر آيه اى كه درباره عقايد بود, كوشيدم تا عقايد و افكار فاسد را رد كنم و افكار و عقايد درست را شرح دهم. به عبارت ديگر, تصحيح العقايد را سرلوحه كار تفسيرى خود قرار دادم.
2. اهميت به اعمال, فروع دين, نماز و روزه و… و اين كه حقوق الله و حقوق الناس چيست. به اين دو مسأله, در سرتاسر تفسير اهميت ويژه دادم. البته سعى كردم سخن و بيان تفسيرى, نه ممل باشد و نه مخل. نه چنان طولانى و با شرح و شاخ و برگ فراوان باشد كه خواننده برماند و خسته كند و نه چنان خلاصه و فشرده كه در رساندن مطلب نارسا باشد.
در اين تفسير بر آن بودم هر آن چه كه در فهم آيه هاى شريفه لازم بود, آن را بياورم. اين تفسير به زبان اردو, در ده جلد است, در هر جلدى سه جزء قرآن.

حوزه: درباره روشها و برنامه هاى ناروايى كه به نام عزادارى در بين شيعيان رواج يافته و در پاكستان اين قضيه نمود بيش ترى دارد, چه برخوردى داشته و چگونه با اين مسأله حساس از يك سو, و ويران گر از ديگر سوى برخورد كرده و رويارو شده ايد.

استاد: اين جانب, هميشه دغدغه اين مسأله را داشته ام و از بابت پخش خرافه ها در مجلسهاى روضه خوانى و عزادارى نگران بوده ام. از اين روى, وقتى كه از نجف برگشتم, رساله اى نوشتم با عنوان: (اصلاح المجالس والمحافل) در اين رساله به چهار مقوله پرداختم و آنها را در كانون توجه خود قرار دادم:
1. مجلس سوگوارى و عزادارى براى مظلوم كربلا, حضرت اباعبدالله الحسين(ع), از عبادات است و ما عزادارى براى آن بزرگوار را باعث نجات مى دانيم.
اما كارى را كه روضه خوانها انجام مى دهند, با آن چه را ما عقيده داريم و در حقيقت بايد اين گونه باشد, ناسازگار است. زيرا اينان براى روضه خواندن, مبلغ تعيين مى كنند و مى گويند: روضه براى شما مى خوانيم به فلان مبلغ. صاحب مجلس مى گويد: نه, من فلان مبلغ بيش تر نمى دهم و….
در اين رساله نوشتم اين تجارت است. مجلس اباعبدالله و سوگوارى براى آن حضرت عبادت است, نه تجارت.
2. ذاكرين در پاكستان تغنى مى كنند, با موسيقى و آواز, به روضه خوانى مى پردازند, آن موسيقى و غنايى كه ويژه مجلسهاى لهو است. آن گونه كه در فيلمها هست, نوحه خوانى و قصيده سرايى مى كنند و مردم را مى رقصانند.
من در اين اثر نوشتم: با الحان خوش روضه خواندن و مرثيه سرايى اشكال ندارد; اما بايد به هيچ روى با مجلسهاى لهو و لعب همخوانى نداشته باشد.
نوشتم اين گونه كه شما ذاكرين برنامه اجرا مى كنيد, ويژه مجلسهاى لهو و لعب است و حرام. ولو كان فى القرآن, او فى الاذان, او فى المراثى, او فى القصائد.
ذاكرين و به اصطلاح مرثيه خوانان, در جواب ما مى گفتند: اگر ما اين كارها را انجام ندهيم و با آوازه خوانى, تغنى و موسيقى برنامه هاى خود را اجرا نكنيم, كسى ما را دعوت نمى كند و كسى به ما پول نمى دهد!
3. ديگر اين كه نوشتم: اين مجلسها, محفلها و منبرها حسينى است. كسانى كه منبر مى روند و روضه مى خوانند و به مرثيه سرايى مى پردازند, بايد ظاهر آراسته داشته باشند و در شأن مقام و جايگاه مجلس اباعبدالله الحسين(ع), ظاهرشان, مانند اهل ايمان باشد, نه مانند ظاهر اهل فسق و فجور و يا مانند كسانى كه در سينماها كار و نقش بازى مى كنند. ريش تراشيده, سبيل بزرگ, لباسهاى نامناسب مجلس سوگوارى و شگفت اين كه با نماز بيگانه!
4. بيان فضائل و يا مصائب اهل بيت, بايد دقيق, درست و برابر با واقع و از روى متون پذيرفته شده و استوار باشد و يا از زبان عالمان خبره, تاريخ دان و ثقه شنيده شده باشد و يا در كتاب مستند و معتبرى, قصه, فضيلت و مرثيه اى كه بناست خوانده شود و در مجلسى ارائه گردد, به روشنى, ثبت و آمده باشد, نه اين كه روضه خوان و ذاكر با سليقه و ذوق خود و براى خوشامد اين و آن, چيزهايى را سر هم كند و روى منبر بخواند و در مجلس اباعبدالله ارائه دهد كه خلاف شأن, قداست و جايگاه والاى مجلس آن بزرگوار باشد.
آن چه را اينان مى خوانند و مى گويند, چون هيچ مدركيت و سنديتى ندارد, كذب است و كذب هم حرام. و لعنةالله على الكاذبين. اگر كذب بر خدا و رسول باشد كه از اكبر كبائر است و موجب مى شود روزه فرد روزه دار باطل شود و بر او كفاره واجب گردد.
ذاكرين و روضه خوانهاى دروغ پرداز و خرافه پراكن, عليه من دست به خيلى كارها زدند, شلوغ كردند و گفتند: اين آقا مى خواهد عزادارى اباعبدالله را تعطيل كند و از بين ببرد, بر آن است كه جلوى رزق و روزى ما را بگيرد و….
من گفتم: برعكس, من خواهم عزادارى اباعبدالله را احيا كنم و روزى شما را حلال. آن چه را شما از اين راه به دست مى آوريد و مى خوريد, حرام است.
كسانى هم در مجله ها نوشتند: اگر ما اشتباه مى خوانيم و روضه ها و مرثيه هاى دروغ ارائه مى دهيم, شما كتابى به ما نشان بدهيد و يا بنويسيد, مشتمل بر روايات صحيحه و به زبان اردو, تا ما, از روى آن براى مردم مرثيه بخوانيم و فضائل و مصائب اهل بيت را باز گوييم. من دانستم دروغ مى گويند و اهل عمل به آن چه ما مى نويسيم نخواهند بود و اين را در مقدمه مقتل الحسين نوشته ام لكن براى اتمام حجت, بر من لازم بود كه كتابى كه براساس روايات صحيح و گزارشهاى معتبر و مورد تأييد, بنويسم كه بحمدالله موفق شدم. اين اثر را با استفاده از امالى شيخ صدوق, ارشاد شيخ مفيد, بحارالانوار علامه مجلسى و… تنظيم كردم و نام آن را (سعادت الدارين فى مقتل الحسين) گذاشتم. در اين اثر, نخست, حالتهاى سيد الشهداء را به گونه صحيح جمع آورى كردم, پس از آن نساء اهل بيت نبوت, خانواده نبوت و انصار امام حسين. در اين بخش, احوال تمام ياران امام حسين را تا مختار ثقفى, به شرح بيان كرده ام. از واقعه كربلا, هيچ چيز را فروگذار نكرده, همه را نوشته ام. از اين كتاب, استقبال خوبى شد. بسيارى از كسانى كه خوانده بودند, ابراز خوشحالى مى كردند و مى گفتند تا به كنون به زبان اردو, چنين مقتل و شرح حالى از امام حسين(ع) و ياران با وفاى آن حضرت نشر نيافته و در دسترس مردم قرار نگرفته است.
البته كسانى هم به مخالفت با اين كتاب برخاستند و گفتند: فلانى هر چه روايت بوده رد كرده و گفته اين روايت غلط است, آن روايت غلط است. خيلى تلاش كردند; اما چون چيزى نيافتند, ناگزير شدند قبول كنند و بگويند: بلى, حرف ايشان درست است. حالا مى گويند: اگر ما روايات صحيح را بخوانيم, كسى گريه نمى كند, بايد چيزهايى به روضه خود بياميزيم كه مردم گريه كنند!
در روزگارى كه من مبارزه با تحريفات عاشورا را شروع كردم و اين كتاب را نوشتم, براى مردم تحمل اين حرفها و اين اثر, خيلى دشوار و سنگين بود. بعدها وقتى در آن جا كتاب (لؤلؤ والمرجان) محدث نورى و كتاب شهيد مطهرى به نام: (فريادهاى مطهرى بر تحريفات عاشورا) چاپ شد و به تازگى (حماسه حسينى) به اين سرى كتابها افزوده و به زبان اردو ترجمه گرديد و در دسترس مردم قرار گرفت, مردم با مطالعه اينها, به زبان آوردند آن چه فلانى گفته: حرف متوسط است و شهيد مطهرى, خيلى تند و بى پرده به نقد و رد روايتهاى دروغ و گزارشهاى خلاف واقع از واقعه كربلا پرداخته است. بحمدالله, كم كم فضا دگرگون شد و آن چه ما نوشتيم و بررسى كرديم, مورد پذيرش بسيارى از مردم علاقه مند و دوستار خاندان اهل بيت قرار گرفت.

حوزه: مسأله خلافت در اسلام, مسأله مهم و مقوله درخور بحث و هميشه مورد نياز جامعه هاى اسلامى است. يعنى با طرح درست, منطقى, بيداركننده و اصولى آن, هم مى توان آن چه را اسلام و قرآن در اين باره فرموده و در نظر داشته و پيامبر اسلام(ص) در پى آن بوده كه به دستور خدا, آن را به حقيقت بپيونداند, نماياند, آشكار ساخت و هم به يك هماهنگى, هم فكرى و همدلى با برادران اهل سنت رسيد. به ديگر سخن, اگر بحث با ديد باز, دقيق و از چشم انداز بالا, خارج از بحثهاى تنگ نظرانه, مجال طرح بيابد, اهل خرد و منطق به هماهنگى و همدلى و هم فكرى مى رسند.
آيا حضرت عالى در بحثهايى كه درباره خلافت بلافصل حضرت اميرالمؤمنين مطرح كرده ايد, اين چنين هدفى داشته ايد و بناى كار بر اين بوده كه از راه استدلال و طرح بحثها به گونه منطقى, به يك منطق برسيد, منطقى كه به همدلى انسانهاى خردمند و دردمند از همه فرقه ها, دسته ها و مذهبها بينجامد؟

استاد: من تمام سعى و تلاش ام اين است كه بحثها را منطقى و مستدل طرح كنم. درباره خلافت حضرت اميرالمؤمنين و ائمه اطهار(ع) كتاب مفصلى نوشته ام به نام: (اثبات الامامت الائمة الاطهار فى ضوء العقل والآيات والاخبار). در اين اثر, درباره مقوله هاى زير, به شرح به بحث پرداخته ام:
1. شيعه و سنى چه اختلافى با هم دارند و اختلاف آنها در چيست؟
2. مسأله خلافت در اسلام از چه جايگاه و اهميتى برخوردار است. در اصل آيا اهميتى دارد, يا خير؟
3. مردم مسلمان براى اداره جامعه خود, آيا نياز به خليفه و امام دارند, يا خير؟
ييادآورى: خوارج مى گويند: هيچ نيازى به خليفه و امام نيست. لكن ديگر مسلمانان, چه شيعه و چه سنى, مى گويند: به امام و خليفه نياز است وگرنه اسلام باقى نمى ماند. من در اين اثر اين مقوله را باز كرده ام.
4. آيا مسأله امامت از اصول است, مانند: توحيد, عدالت, رسالت و… يا از فروع, مانند: نماز, روزه و…
پس از بحثهاى گوناگون, ثابت كرده ام: مسأله امامت از اصول است, نه فروع
5. آيا امام از سوى خداوند تعيين مى شود و بر جاى نبى مى نشيند, و نبى اعلان مى كند, يا خير, مردم خود مى توانند كسى را براى رهبرى و هدايت جامعه به جاى نبى بنشانند و جانشين آن بزرگوار قرار دهند؟
در اين باره, بحث به اين سرانجام رسيده كه امام را خدا نصب مى كند و پيامبر, وى را به مردم مى شناساند و فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مى فرمايد. در نتيجه اگر تمام مردم جمع شوند, نمى توانند و از نظر شرعى حق ندارند كسى را به جاى نبى بنشانند, مگر اين كه از طرف خدا تعيين شده باشد.
6. معيار و ميزان خلافت چيست. آيا همان گونه است كه برادران اهل سنت مى گويند: هركس, هرچند به زور, به قدرت رسيد و بر اريكه فرمانروايى نشست, امام است! يا معيارهاى ديگرى دارد:
الف. داراى علم لدنّى.
ب. معصوم از خطا و گناه.
ج. افضل الناس از نظر حسب و نسب.
د. نصب از سوى خداوند. و خود او بايد بتواند هرگاه لازم باشد, اين مسأله را ثابت كند. يعنى به مردم بفهماند با دليل و برهان كه خدا او را به اين مقام گمارده است.
و….
اين مقوله مهم را با آيات و روايات ثابت كردم, سپس نتيجه گرفتم: حال بياييم دقت كنيم و ببينيم چه كسى اين ويژگيها را دارد. آيا مى توان كسى را غير از حضرت اميرالمؤمنين, على بن ابى طالب, نشان داد و به مردم شناساند؟
اين اثر, چندين بار چاپ شده است و تاكنون, كسى نتوانسته جوابى بر اين كتاب بنويسد.

حوزه: اگر مسلمانان در مسائل اعتقادى از روشنى برخوردار باشند و از اعتقادها و باورهاى صحيح, بى غش و بى آلايش, زمينه براى خرافه ها و عقايد باطل فراهم نمى شود. تمام گرفتاريها از آن جا ناشى مى شود كه مردم مسلمان در مسائل اعتقادى بنيه قوى ندارند و ضعف آنان در اين عرصه سبب جولان و ميدان دارى خرافه ها و خرافه پردازان شده است. حضرت عالى در اين ميدان, يعنى تصحيح اعتقاد رشد و بالندگى آن در بين مسلمانان و ژرفا بخشيدن به اعتقادها و باورهاى مردم مسلمان سرزمين خود, چه كرده ايد و چه اثر و آيا آثارى را پديد آورده و نشر داده ايد.

استاد: در باب اعتقادات, كتابى دارم با عنوان (احسن الفوائد فى شرح العقايد) اين اثر, كه در حقيقت شرحى است بر رساله اعتقادى شيخ صدوق, در هفتصد صفحه سامان يافته است.
از آن روى رساله ايشان را برگزيدم كه كسانى نگويند, عقايد جديد آورده ام. كسى نمى توانست به شيخ صدوق, با آن جايگاه علمى و معنوى ايراد بگيرد و به من كه چرا به رساله ايشان را شرح نوشته اى.
اين رساله, با پيشينه بيش از هزار سال, به خامه عالم بزرگ و جليل القدرى چون شيخ صدوق, پشتوانه بسيار استوارى بود براى طرح مسائل اعتقادى و تصحيح اعتقادات. بحمدالله, اين جانب, اين رساله را كه مورد توجه عالمان بزرگ در طول تاريخ بوده, با توجه به شرح شيخ مفيد و ديگر شرحهايى كه بر او نوشته شده, به زبان عربى و فارسى, شرح كردم و آن هم در هفتصد صفحه, با اين كه رساله شيخ صدوق بسيار مختصر است.
البته از آن جا كه كسانى, گويا راه درست و مستقيم را نمى پسندند, به پا خاستند و عليه اين نوشته نيز جوآفرينى كردند و به مردم خيلى چيزها درباره اين كتاب گفتند و جوابهايى هم نوشتند و من در پاسخ به اينان و ايرادها و اشكالهايى كه طرح شد, به سال 1966, كتابى نوشتم به نام (اصول الشريعه فى عقائد الشيعه) گرچه عليه اين كتاب هم, كارهايى انجام دادند و به گمان و پندار خود جوابهايى نوشتند; اما آنها مانند حباب روى آب از بين رفتند و كتاب بنده, همچنان مانده و در دسترس اهل مطالعه است و تاكنون شش بار به چاپ رسيده است و علما و اهل نظر هم, گفتند: تاكنون به زبان اردو, كتابى چنين مستدل و منقّح, نوشته نشده است.
اثر ديگرى دارم كه در همين جا مناسب مى دانم از آن نام ببرم و انگيزه خود را از نوشتن آن بيان كنم (اصلاح الرسوم الظاهره بكلام العترة الطاهره) اين اسم عربى است و در اردو, اسم آن چنين است: (اصلى اسلام اور رسمى اسلام) در اين كتاب, به اين موضوع پرداختم: اسلامى كه خداوند فرمود و پيامبر به دستور خدا آن را به مردم ابلاغ كرد و امام حسين, با ايثار جان خود, آن را احيا و جاويد كرد, چه بود و اسلامى كه اكنون پيش ماست, چه سنى و چه شيعه, چيست؟
به گونه اى بين دو اسلام, تقابل كردم و به مقايسه اسلام نخستين و اسلامى كه اكنون ما با آن روبه روييم پرداختم, از توحيد, تا معاد, از نماز, تا ديات. در اين كتاب, به روشنى بيان كردم, حقيقت اسلام چه بوده و اكنون چگونه است, حقيقت آن جور بوده و اكنون اين جور است.
درباره اين كتاب هم خيلى سر و صدا كردند و دست و پا زدند, اما شكر خدا, خاموش شدند مانند مرغى كه پس از ذبح دست و پا خيلى مى زند و اين بر و آن بر مى پرد, سپس براى هميشه خاموش مى شود و از نفس مى افتد.
خيلى حرفها زدند, خيلى سخنان ناشايست گفتند, ولى چون من به صداقت خود يقين داشتم و آن چه را نوشته بودم برگرفته از قرآن, ارشادها و سخنان معصومان(ع), بود و افزون بر اين از كلام علماى اعلام و بزرگان دين هم, خيلى براى سخنان خود تأييد آورده بودم, تأييدهايى كه به هيچ روى نمى شد از كنار آنها گذشت, آنها را ناديده گرفت و يا به انكار آنها برخاست.
تمام تلاش اين جانب آشكار ساختن اسلام ناب و شناساندن عالمانه و دقيق تشيع بود. چون تا ما پايگاه علمى خود را قوى نسازيم و حرف قوى نداشته باشيم و در يك پايگاه استوار نايستيم, نمى توانيم, دَم از وحدت بزنيم. وقتى مى توانيم از وحدت سخن بگوييم كه برترى علمى و ريشه تشيع را كه همان اسلام پيامبر است, به خوبى نشان بدهيم.
يكى از حرفهايى كه در منطقه ما به ما مى گويند اين است كه شما شيعه كتاب نداريد كه ما مطالعه كنيم! من و كسانى مانند من, بايد به ميدان مى آمديم و به اردو مى نوشتيم و جايگاه علمى شيعه را آشكار مى ساختيم.
عرض كردم كه تفسير را من به همين خاطر نوشتم. اين تفسير را به اردو نوشتم. اكنون جلد پنجم آن چاپ شده است و ديگر جلدهاى آن به زودى چاپ خواهد شد.
ييا وسائل الشيعه را كه ترجمه كردم, به همين انگيزه بود. به پاره اى از روايات, سنّيها خرده مى گيرند و اعتراض دارند و پاره اى از روايات را شيعيان قبول ندارند. در اين كتاب, حاشيه هاى طولانى نوشته ام و مدارك آنها را از مرأة العقول, الوافى و بحار آورده و يادآور شده ام كه علماى بزرگ درباره اين روايتها چه و چه گفته اند.
بحمدالله به گونه اى تشريح كرده ام كه نه مخالف مى تواند سخنى بگويد و نه موافق مى تواند به انكار برخيزد.
و كتاب فقهى دارم كه در آن علل احكام را بيان كرده ام. به خارج كه سفر مى كنم, مانند بريتانيا جوانان از من خيلى مى پرسند كه چرا فلان چيز حرام, در مَثَل شراب, گوشت خوك و… من اين كتاب را نوشتم تا براى جوانان به طور دقيق روشن شود كه چرا فلان نوشيدنى و فلان خوردنى حرام است.

حوزه: از روشنگريهاى شما و نوشته هاى منطقى, علمى و فقهى مستدل حضرت عالى, بسيارى مردم شيعه و برادران دينى اهل سنت, فرهيختگان و اهل انصاف, بى گمان استقبال مى كنند و نوشته دقيق و منطقى و با پرتوگيرى از قرآن, كم كم جاى خود را باز مى كند و به ذهنها و دلها راه مى يابد; اما گروه هاى كم خرد و فرقه گرا, فضا را آشفته مى سازند و راه را بر فكر و منطق مى بندند و مشكل كار حضرت عالى و كسانى كه مثل شما مى انديشند, تعصبهاى كور است, با اين گروه ها و افراد بايد چه كرد و چه راهى را پيمود و هم از شرّ اينان خلاص شد و هم انديشه هاى ناب را به ميان مردم نفوذ داد.

استاد: عرض كردم وقتى كه اين جانب در كتاب: (تجليات صداقت) در دو مجلد, به تمامى مسائل اختلافى بين شيعه و سنى اشاره كردم و راه درست را نشان دادم و در حقيقت پاسخ بسيار قوى, دقيق و حساب شده اى بود بر كتاب: (آفتاب هدايت, در ردّ رفض و بدعت), سپاه صحابه قد علَم كرد و با تعصب كور عليه من و اين كتاب به هوچى گرى پرداخت و غوغا به پا كرد و فتوا به قتل بنده داد.
خطاب به اهل سنت گفت: شما بى غيرت هستيد. شما اگر غيرت داشتيد كتابخانه اى كه اين شخص به مدد آن, اين كتاب را سامان داده و مرتب كرده, نبايد همچنان باقى باشد. از اين روى دستور داد و اوباش خود را بسيج كرد و كتابخانه بنده را به آتش كشيد.
و اعلام كرد: چطور شده نويسنده اين كتاب تاكنون زنده است. بايد او را از بين ببريد و اعدام كنيد.
لكن به لطف خداوند, تاكنون زنده ام و به كارم ادامه مى دهم. من در پاسخ همه اين حرفها, خشونت طلبيها, گفتم: بايد با دليل و منطق به سخنان من پاسخ بدهيد, نه با تير و تفنگ, آتش زدن و فتنه انگيزى, شما همت كنيد با دليل حرف بزنيد, تا مردم بفهمند كه من اشتباه كرده و مى كنم و شما درست مى گوييد.
با اين حال, مدتهاست چاپ آن تمام شده و من اقدام به چاپ آن نكرده ام, زيرا ما اكنون وحدت و يگانگى و يكدلى بين مسلمانان را فروغ مى دهيم, از اين روى, نمى خواستم, بهانه اى بشود براى اختلاف و فرقه گرايان به اين بهانه بر طبل اختلاف و دوگانگى بكوبند. چون گروه هايى مانند گروه سپاه صحابه, به هيچ وجه نمى خواهند شيعه و سنى به هم نزديك شوند و در كنار هم برادرانه زندگى كنند و اختلافها را با دليل و منطق برطرف سازند و حرف هم را بشنوند.
از اين روى, در برابر اين جريانهاى نابخردانه و ويران گر, ما يك مجلس متحده عمل تشكيل داده ايم كه در آن, علماى سنى, شيعه, ديوبندى, برپلوى, اهل حديث عضو هستند, با يكديگر محترمانه برخورد مى كنند و با تلاش اينان, فضا كمى بهتر شده است.
بدين خاطر, آشنايان, اهل فكر و مطالعه, دوستداران بحثهاى منطقى و استدلالى, هر چه اصرار مى كنند كه كتاب: (تجليات صداقت) را چاپ كنم, در پاسخ مى گويم: اكنون, هر بهانه اى را بايد از طرف مخالف گرفت. نبايد بگذاريم آتش خاموش شده, دوباره روشن شود. با اين كه بر اين عقيده ام, آن چه را من نوشته ام, يك روشنگرى و يك بحث استدلالى و منطقى است.

حوزه: شنيده ايم درباره مسأله خمس, ديدگاه فقهى ويژه اى داريد و همين سبب پاره اى از بگومگوها و برانگيخته شدن كسانى عليه شما و ديدگاه فقهى كه ارائه كرده ايد, شده است.

استاد: به شما گزارش غلط داده اند كه من ديدگاه ويژه اى درباره خمس دارم. درباره خمس ديدگاه ويژه اى ندارم. ديدگاه من, همان ديدگاه فقهاى بزرگوار است كه از آيات و روايات گرفته اند. عرض كردم كه ما مجله ماهيانه داريم كه در آن مجله, چند باب وجود دارد:
باب العقايد.
باب الاعمال.
باب التفسير.
باب الحديث.
باب المسائل.
در باب المسائل, نامه ها و پرسشهاى رسيده به دفتر مجله را پاسخ مى دهيم. در يكى از نامه ها آمده بود:
(درباره خمس, بين شيعه و سنى اختلاف است. اهل سنت مى گويند: خمس, تنها در غنيمت جنگى است, نه غير آن. لكن ما شيعيان مى گوييم: خمس در هفت چيز است: ارباح مكاسب, معادن و…. اگر كسى آن گونه كه ما شيعه درباره خمس مى گوييم, اين كه: خمس بر دو بخش مى شود: 1. سهم امام 2. سهم سادات. نگويد و آن چه ما درباره خمس عقيده داريم, عقيده نداشته باشد, آيا از اسلام خارج مى شود, يا خير؟)
اين جانب در پاسخ اين پرسش كننده گفتم:
(اگر بگوييم: خمس از ضروريات اسلام است و منكر آن از اسلام خارج مى شود, بايد ما همه سنيها را كافر بدانيم و بگوييم هفتاد و دو فرقه كافر است! در حالى كه شيعه, اهل سنت را به هيچ وجه, خارج از اسلام نمى داند و ما به اين عقيده فخر مى كنيم. ما اهل كلمه توحيد و اهل قبله را مسلمان مى دانيم.
و افزودم: اگر انكاركننده خمس شيعه هم باشد, من او را از مذهب شيعه به هيچ وجه خارج نمى دانم; چرا كه در زمانِ غيبت امام زمان(عج) در مسأله خمس, ديدگاه هاى گوناگونى مطرح شده است: شيخ يوسف بحرانى, در حدائق, پانزده قول نقل كرده و استاد ما, سيد محسن حكيم, ديدگاه هاى گوناگون را درباره خمس نقل كرده است.
از جمله:
1. بايد دفن كرد: شمارى از فقها بر اين نظرند كه خمس را بايد دفن كرد, تا به دست صاحب اصلى آن برسد, مانند سالار
2. نبايد دفن كرد: شمارى از فقها بر اين نظرند كه بايد دست به دست كرد. به دست هركس كه رسيد, بايد به فرد مورد اطمينان و ثقه, وصيت بكند: اين امانت را در اختيار داشته باش, تا لحظه آخر, اگر امام زمان را نديدى كه تحويل آن حضرت بدهى, به فرد مورد اطمينان خود بسپار, تا وى به دست آن حضرت برساند و اگر او نيز نديد, بايد به دست فرد مورد اطمينان بسپارد و… همين گونه بايد دست به دست بگردد, تا امام ظهور كند.
3. خمس در زمان غيبت ساقط است; هم سهم امام, هم سهم سادات. كسانى كه اين ديدگاه را دارند, عبارتند از: علامه شيخ محمدباقر سبزوارى, صاحب ذخيرةالفقهاء, علامه شيخ عبدالله بحرينى, صاحب عوالم العلوم.
گر خمس ضرورى دين باشد و انكاركننده آن, خارج از دين و مذهب, بايد اين بزرگان و علماى اعلام را خارج از دين و مذهب بدانيم.)
اين بود سخن و مطلبى كه اين جانب در ماهنامه و در باب مسائل, در پاسخ آقايى كه از خمس پرسيده بود, نوشتم. اما كسانى كه دنبال ماجراجويى و اختلاف افكنى اند, غوغا راه انداختند و گفتند: فلانى مى گويد:
(خمس لازم نيست و انكار آن هم عيبى ندارد.)
از مراجع فتوا گرفتند. گفتم: من منكر خمس را خارج از اسلام و مذهب نمى دانم, شما هر چه مى خواهيد بدانيد. او را يهودى, نصرانى و كافر بدانيد, به من مربوط نمى شود, من كه منكر خمس نيستم.
حقيقت اين است كه: من خمس و زكات مى دهم; اما خمس و زكات نمى گيرم. بحمدالله بر من واجب است كه زكات و خمس بدهم. اين جانب, شكر خدا, آن قدر مال و دارايى و استطاعت دارم كه هم خمس و هم زكات بر من واجب مى شود و من هم ادا مى كنم.

حوزه: انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى, حيات دوباره به اسلام و مسلمانان بخشيد و سربلندى و سرفرازى را براى مسلمانان به ارمغان آورد, چه شيعه و چه سنى, چه ايرانى و چه غير ايرانى. همه مسلمانان, بلكه همه مستضعفان جهان, احساس مى كردند, امام درد و نياز آنان را فرياد مى كند, سرورى و رهايى همه آنان را مى خواهد و حضرت عالى, ديگر علما و مردم شريف پاكستان و بويژه شيعيان چه احساسى داشتيد و اكنون پيوندتان با انقلاب اسلامى چگونه است.

استاد: از آن روز اول, از روزى كه امام خمينى در نجف بود, پس از آن كه به فرانسه هجرت كرد و آن گاه كه به ايران آمد و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد, تاكنون, ما دعاگوى انقلاب هستيم. تلاشها و كوششهاى فراوان داريم كه انقلاب اسلامى و رهبرى آن را به مردم بشناسانيم و در محفلها, مجلسها مى گفتم: ما در دنيا يك كشور داريم كه حكومت اهل بيت(ع) است. ايران از مفاخر شيعه است, از مفاخر اسلام است.
بحمدالله در ايران, مردم از علماى دين حرف شنوى دارند, از عالمان دين پيروى مى كنند, گرد عالمان دين جمع مى شوند.
من از امام خمينى اجازه دارم و آن را خيلى پر ارزش و پر قيمت مى دانم و به آن فخر مى كنم. ايشان به بنده لطف داشت.

حوزه: اثر انقلاب اسلامى را در پاكستان چگونه مى بينيد.

استاد: به نظر من, بحمدالله اين انقلاب, نه تنها در پاكستان, يا در كشورهاى اسلامى كه در كل دنيا, اثر شگفت خود را گذارده است. در كشورهاى استكبارى و براى مستكبران, يك زلزله بود; از اين روى, با تمام نيرو و ثروت, در صدد متلاشى كردن آن هستند و مى خواهند نگذارند انقلاب اسلامى به ديگر سرزمينها و كشورها راه يابد و بسيار در اين راه تلاش مى كنند.
استكبار جهانى از انقلاب اسلامى مى ترسد و بسيار بسيار واهمه دارد. انقلاب اسلامى (اشدّاء على الكفار ورحماء بينهم.) است. با همين چهره و ويژگى, همه آن را مى شناسند.
از اثر انقلاب اسلامى است كه مسلمانان با هم روز به روز نزديك تر مى شوند. در پاكستان, بين گروه هاى شيعى و سنى, درگيريهايى پديد مى آيد, ولى وقتى به ايران مى آيند, از اختلافها خبرى نيست, همه علما, از وحدت سخن مى گويند, وحدت بين مسلمانان, اين از اثرها و بركتهاى انقلاب اسلامى است.
شيعيان, بسيار بسيار به ايران افتخار مى كنند و از عمق جان مى گويند: ما يك مركز داريم, ما علماى بسيار بزرگ در ايران داريم و ما يك مملكت مثالى داريم.
چند وقت پيش, در اسلام آباد سخنرانى مى كردم, جلسه پرسش و پاسخ داشتيم. آقايى از من پرسيد: آيا انقلاب ايران اسلامى است؟
گفتم شما بگوييد اگر انقلاب ايران, اسلامى نيست, پس اسلام چه مى گويد؟ بحمدالله انقلاب ايران, به تمام معنى اسلامى است. ما دعا مى كنيم كه خداوند اين انقلاب را مستحكم كند, آن را مستدام بدارد, تا قيام حضرت مهدى(عج) تا زمانى كه زمامْ به دست امام زمان بيفتد.

حوزه: تاكنون, بيش تر از كارها و نقش آفرينيهاى علمى و فرهنگى حضرت عالى پرسيديم و از پاسخها و سخنان شما استفاده كرديم. اكنون از تلاشهاى سياسى خود بگوييد.

استاد: بحمدالله ما شيعيان از دو حيث در حكومت دخالت و شركت داريم:
1. از راه گروه هاى سياسى شيعى كه با جماعت پيليز پارتى و يا گروه مسلم ليگ در پيوند هستند و براى اقتدار سياسى تلاش مى كنند. هر گروهى كه بر سر كار بيايد, شيعيان با آنها اشتراك دارند.
2. از راه مجلس متحده علما. اين مجلس, كه اين جانب عضو آن هستم, فى الجمله در كارهاى سياسى و حكومتى دخالت مى كند و نفوذ خوبى بر حكومت و اركان آن دارد. رهبرى اين مجلس را علامه سيد ساجد نقوى بر عهده دارد و ركن آن است. ايشان با رايزنى و مشورت با علما كارها را انجام مى دهد.
هيچ گروه سياسى و دولت, به مصلحت خود و پاكستان نمى داند كه شيعيان را از نظر دور بدارند و به آنان بى توجه باشند; از اين روى, شيعه را در كارها سهيم مى كنند.

حوزه: در پايان از حضرت عالى خواهش مى كنيم كه ما و ديگر طلاب و اهل علم را راهنمايى و نصيحت بفرماييد.

استاد: من خودم را اهل نمى دانم كه اهل علم و اهل فضل و طلاب را نصيحت كنم. اگر بناست حرفى بزنم, همان سخن حضرت اميرالمؤمنين(ع) را يادآور مى شوم. آن حضرت, بنابر آن چه كه در ديوان منسوب به وى آمده, به شيعيان خود فرمود:
اخى لاتنال العلم الا بستة
فانبيك ان تفصيلها ببيانٍ
ذُكاءٍ وحرصٍ و اجتهاد ٍو بُلغة
و ارشاد استاذ وطول زمانٍ
كسى كه در پى دانش است, در گام اول بايد از ذكاوت برخوردار باشد; زيرا انسان نابرخوردار از ذكاوت, هوش, هر چه بخواند, فراموش مى كند. انسان كُند ذهن, نمى تواند مراحل دانش را بپيمايد.
آن كه ذكاوت و هوش دارد, اگر به جد و جهد برنخيزد, حرص در فراگيرى نداشته باشد و تنها به هوش و ذكاوت تكيه كند و بگويد هوش من چنين و چنان است, به پايه هاى والاى از دانش نمى رسد.
بُلغه: به قدر كفاف داشته باشد. از نظر پوشاك و غذا, چنان باشد كه بتواند به درس و بحث برسد. اكنون طلاب, بحمدالله, چنان در تنگنا نيستند كه به درس و بحث شان آسيب وارد شود. به بركت دولت اسلامى در حدّ كفاف دارند. ما وقتى كه درس مى خوانديم, تنها نان خشك ممكن مى شد. بسيار وقتها خورش نداشتيم, بى خورش, با نان خشك خود را سير مى كرديم.
ارشاد استاذ: بى ارشاد استاد, انسان به بى راهه مى افتد و نمى داند چه دانشهايى لازم است كه فرا بگيرد و چه دانشهايى كم فايده است و لزومى ندارد فرا بگيرد. اين مهم, تنها با راهنماييهاى استاد, ممكن مى شود و اين كه بايد كدام فن را فرا گرفت, كدام فن را پيش داشت و كدام فن را تأخير انداخت و كدام كتاب را بايد خواند و كدام كتاب را نبايد خواند.
طول زمان: فراگيرى دانش, عالم شدن, با شتاب نمى شود. اين گونه نيست كه امروز شروع كنيم و فردا عالم بزرگ شويم و مردم هم از ما حرف شنوى داشته باشند و از نفوذ كلمه برخوردار باشيم و مردم ما را روى چشم خود بگذارند. نخير, با تلاش و كسب دانش و زحمت بسيار در مدتِ طولانى, انسان به جايى مى رسد, عالم مى شود و مى تواند براى مردم مفيد باشد و راه خير و شر را به آنان نشان دهد.
(ليس للانسان الا ما سعى.)
حضرت اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:
بقدر الكد تقتسم المعالى
و من طلب العلى سهر الليالى
يروم العز كيفِ ينام ليلاً
يغوص البحر من طلب اللآلى
و من رام العلى من غير كدّ
اضاع العمر فى طلب المحال19
اگر انسان مى خواهد بلند شود و تعالى بيابد و مقام پيدا كند, بايد جدّ و جهد فراوان داشته باشد. از اين روى بر طلاب علوم دين, چند چيز لازم است كه ملامحسن فيض در رساله انصاف يادآور شده و شيخ يوسف بحرينى در لؤلؤ فى البحرين و صاحب روضات در روضات, آن را نقل كرده اند.
ايشان مى گويد: خيلى پريشان بودم كه معرفت خدا چگونه به دست مى آيد. ايمان و يقين چگونه حاصل مى شود. متحيّر بودم و روز به روز بر تحيّرم افزوده مى شد, تا اين كه به حديثى برخوردم. گفتم: انسان اگر مى خواهد معرفت خدا در او كامل بشود و اطمينان و يقين پيدا كند, چهار چيز را بايد انجام دهد:
1. انجام واجبات.
2. پرهيز از محرّمات.
3. به جاى آوردن سنن و آداب شريعت
4. پاكيزه كردن اخلاق و پرهيز از اخلاق سيئه و كسب اخلاق عاليه
مى گويد: وقتى به اين چهار چيز عمل كردم, بحمدالله آن چيزى را كه سالها به دنبالش بودم و پيدا نمى شد, پيدا شد. با عمل به اين چهار چيز, اطمينان يافتم, فارغ البال شدم, به سرمايه ايمان رسيدم و….
صاحب روضات, از رساله (الانصاف) ملامحسن فيض نقل مى كند:
(چنين گويد مهتدى به شاهراه مصطفى, محسن بن مرتضى كه عنفوان شباب, چون از تفقّه در دين و تحصيل بصيرت در اعتقادات و به كيفيت عبادات, به تعليم ائمه معصومين(ع) آسودم, چنانچه در هيچ مسأله محتاج به تقليد غير معصوم نبودم, به خاطر رسيد كه در تحصيل معرفت اسرار دين و علوم راسخين نيز سعى نمايم, شايد نفس را كمال آيد, ليكن چون عقل را راهى به آن نبود, نفس را در در آن پايه ايمان كه بود, درى نمى گشود و صبر بر جهالت هم نداشت و على الدوام مرا رنجه مى داشت, بنابراين, چندى در مطالعه مجادلات متكلمين خوض نمودم و به آلت جهل, در ازالت جهل ساعى بودم. طريق متفلسفين نيز پيمودم و يك چند بلندپروازيهاى متصوفه را در اقاويل ايشان ديدم و يك چند در رعونتهاى من عنديين گرديدم. تا آن كه گاهى در تلخيص سخنان طوائف اربع, كتب و رسائل مى نوشتم, من غير تصديق بكلها و لاعزيمة على جلّها, بل احطت بما لديهم خبرا و كتبت فى ذلك على التمرين زبراً, فلم اجد فى شىء من اشاراتهم شفاء غلّتى ولا فى ادواء عباراتهم دواء علتى حتّى خفت على نفسى اذ رأيتها فيها كأنها من ذويهم, فتمثّلت بقول من قال: خدعونى بهتونى, اخذونى غلبونى و عدونى كذبونى, فالى من اتظلّم. فررت الى الله من ذلك وعذت بالله ان يوفّقنى هنالك و استعذت بقول اميرالمؤمنين(ع) فى بعض ادعية:
(اعذنى اللهم من ان استعمل الرأى فيما لايدرك قصره البصر ولايتغلغل فيه الكفر.)
ثم انبت الى الله و فوّضت امرى الى الله فهدانى ببركة متابعة الشرع المتين الى التعمق فى اسرار القرآن و احاديث سيد المرسلين, صلوات الله عليهم اجمعين, و فهمنى الله منها بمقدار حوصلتى و درجتى من الايمان. فحصل لى بعض الاطمينان وسلب الله منى الشيطان و له الحمد على ما هدانى وله الشكر على ما اولانى.)20
بله, طلاب علوم دينى, اهل علم, به مستحبات اهميت بدهند و آداب شريعت را به درستى و دقت انجام دهند, مردم واجبات را انجام مى دهند و اگر اهل علم به مستحبات بهاى لازم را ندهند و يا ترك كنند, بى گمان مردم به دنبال واجبات نخواهند رفت.
رفتار علما و روحانيون اين گونه است, بايد مكروهات را ترك كنند, تا مردم به دنبال حرامها نروند.
رسول گرامى اسلام فرمود:
(دو گروه اگر فاسد شوند, همه مردم فاسد مى شوند پرسيد يا رسول الله آن دو گروه كدام است؟ فرمود: علما و امراء.)
زيرا مردم, يا پيروى از علما مى كنند و يا از امراء. اگر علما به راه درست و خير حركت بكنند, به طور دقيق پاى بند به احكام باشند, مردم همه به دنبال خير مى روند و پاى بند به احكام مى شوند و اگر به دنبال شرّ بروند و پاى بند به احكام نباشند, مردم هم به دنبال شرّ خواهند رفت. همچنين است امراء.
خداوند توفيق دهاد, علما بتوانند به وظيفه هاى شرعى خود عمل كنند و به امراء نيز توفيق دهاد كه فرائض خود را بفهمند و بشناسند و سپس به اداى آنها بپردازند.
اگر اين دو گروه, صحيح عمل كنند و دقيق به وظيفه ها و فريضه ها پاى بند باشند, امت محمدى(ص) اصلاح و درست مى شود و در برابر استكبار جهانى, دشمنان اسلام, سدّ سكندرى مى شوند, شكست ناپذير و دشمنان, ان شاءالله در هدفها و برنامه هاى شوم خود ناكام مى مانند. بحق محمد و آل محمد. وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.

حوزه: از اين كه وقت شريف شما را گرفتيم و مصدّع شديم, پوزش مى طلبيم و اميدواريم به توصيه ها و نصيحتهاى حضرت عالى بتوانيم عمل كنيم و از تجربه هاى ارزنده شما به بهترين وجه بهره ببريم.

استاد: از شما تشكر مى كنم كه چنين موقعيتى را فراهم كرديد كه بنده از طريق اين مجله با طلاب عزيز, اهل فضل و فرهيختگان سخن بگويم.

پى نوشتها:

1 . سوره توبه, آيه 122 .
2 . سوره آل عمران, آيه 104 .
3 . بوستان سعدى, باب اول, حكايت 28 .
4 . سوره ضُحى, آيه اا .
5 . نهج البلاغه, كلمات قصار, 455 .
6 . سوره شعرا, آيه 225 .
7 . سوره بقره, آيه 253 .
8 . الكنى والالقاب, ج1 / 272 .
9 . سوره حج, آيه 11 .
10 . اصول كافى, ج1 / 54; وسائل الشيعه, ج11 / 510 .
11 . بحارالأنوار, ج 92 / 111 .
12 . سوره بقره, آيه 249 .
13 . سوره بقره, آيه 243 .
14 . همان, آيه 100 .
15 . سوره مائده, آيه 103 .
16 . سوره انعام, آيه 111 .
17 . سوره يونس, آيه 36 .
18 . سوره نحل, آيه 101 .
19 . مستدرك انوار العقول, قطب الدين محمد بن حسين بيهقى, تحقيق سلمان جبورى / 513; المحجة البيضا, بيروت, چاپ اول, 1419 .
20 . روضات الجنات, محمدباقر موسوى خوانسارى, ج2 / 97, اسماعيليان, قم.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 123  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست