responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 122  صفحه : 2
نقد معيار و ويژگيهاى آن در آثار شهيد مطهرى

ذاکرى على اکبر



در روزگار باستان, دو گونه پول رواج داشت و در دادوستدها به كار برده مى شد:
پول نقره(درم), و پول طلا(دينار) و گاهى سودجويان, در دينار تقلب مى كردند و به آن مِس مى آميختند و اين كار سبب مى گرديد كه عيار طلا پايين بيايد.
در روزهاى نخست, بازشناسى طلايى كه با مس درآميخته شده بود, ممكن نبود; امّا پس از گذشت مدتى, مس, اندك اندك سياه مى شد.
به سكه تقلبى, زر مغشوش و ناسره مى گفتند. مردم براى شناخت دينار ناسره از سره, دينار و طلاى خود را به صرّاف عرضه مى داشتند و صرّاف, با مِحَكى كه به سكه مى زد, درمى يافت سكه سره است, يا ناسره, بى غش است, يا غش دارد و عيار آن را مى سنجيد. اين عيارسنجى, به حوزه علوم نيز راه يافت. انديشه ها به طلا مانند شد كه گاه ممكن است در بازار دادوستد, ناسره آن عرضه شود و عرصه فكر و حوزه انديشه را بيالايد و تشنگان دانشهاى ناب و بى غش را سردر گم كند و از رسيدن به چشمه هاى زلال باز بدارد.
از اين روى در حوزه انديشه نيز به سره گرى, خرده گيرى, نكته سنجى و عيارسنجى نياز است و بايد باشند سره گران و عيارسنجانى كه انديشه هاى ناسره را باز شناسند و به اهل فكر و نظر باز بشناسانند و مردم را بياگاهانند كه چه انديشه هايى سره, چه انديشه هايى ناسره اند و به خرافه ها, سخنان واهى و به دور از خرد درآميخته و داراى عيار بسيار پايينى از حقيقت ناب و خالص اند.
اسلام, واقع گرايانه, روزگارى را پيش بينى مى كرد كه سخن ناب و سره آن, به خرافه ها, سخنان سست و واهى و به دور از خرد آميخته شود; از اين روى, براى شفاف و رخشان ماندن كلام, سخن و پيام خود, سره گران پرهيزكار و باهوشى كه هيچ گاه در غبارانگيزيها, گردبادها و هياهوها راه خود را گم نمى كنند و به مُرداب هوى و هوس گرفتار نمى شوند و زمين گير نمى گردند, براى شناخت ناسره ها و عرضه سره ها برگمارده, تا هميشه و همه گاه در بازار انديشه در دسترس باشند و مردم بتوانند هرگاه انديشه هايى كه فراچنگ مى آورند, به آنان عرضه كنند, عيار آنها را بسنجند, ناسره ها را بشناسند و دور اندازند و سره ها را بشناسند و در گنجينه ذهن خود براى عمل و ساختن امروز و فرداى خود, جاى دهند.
پيامبر(ص) و امامان(ع) و عالمان دين, در اسلام چنين نقشى دارند. پيامبر(ص) هرگاه مى ديد انديشه خرافى, سست, واهى و نابخردانه اى به حوزه اسلام راه يافته و انديشه غير وحيانى, با انديشه هاى وحيانى درآميخته است, به روشنگرى مى پرداخت و سره را از ناسره باز مى شناساند.
حضرت, هر امر خلافى را مى ديد و يا مى شنيد و آن را ناسازگار با انديشه هاى وحيانى و قرآنى مى يافت, خيلى زود و بدون درنگ به نقد آن برمى خاست و نمى گذاشت مقوله نادرستى با سخن وحى درآميزد و در ذهنها جا بگيرد و شالوده اى شود براى كژرويها و انحرافهاى بعدى.
از باب نمونه:
1. در هنگام فوت فرزند پيامبر, ابراهيم, خورشيد مى گيرد. مردم به اين گمان مى افتند كه گرفتگى خورشيد, بر اثر فوتِ فرزندِ پيامبر(ص) است.
پيامبر(ص) وقتى اين سخن را شنيد در جمع اصحاب حاضر شد و فرمود:
(انّ الشمس والقمر آيتان من آيات الله لايكسفان لموت أحد ولا لحياته.)1
2. پيامبر اسلام(ص) وقتى ديد در دست عمر ورقه اى از تورات است, فرمود:
(اَلَم ا§تِكُم بها بَيضاء َنقيّةً واللّه لو كان موسى حيّاً ماوَسِعَهُ الاّ اتّباعى)2
آيا شريعتى درخشان و پاكيزه براى شما نياوردم. به خدا سوگند اگر موسى خود زنده مى بود, راهى جز پيروى از من نداشت.
پيامبر(ص) با اين رهنمود و حركت انتقادى كه پى گيرانه و دمادَم آن را دنبال مى كرد, بر آن بود از راه يابى هرگونه خرافه, سخن سست و واهى, شرك آلود, ناهماهنگ و ناهمخوان با وحى, به ساحَتِ انديشه هاى وحيانى جلوگيرى كند و نگذارد انديشه ناب توحيدى, با پندارها و انگاشتهاى شرك آلود, درآميزد و زلال انديشه توحيدى گل آلود گردد.
و در همين راستا بود كه خطاب به مسلمانان و پيروان خود فرمود:
(لاتصدِّقوا اهل الكتاب ولاتكذِّبوهُم و قولوا ا§مَنّا بالّذى اُنزل علينا و اُنزل اليكم والهنا والهكم واحد.)3
اهل كتاب را در آن چه به نامِ دين مى گويند, نه تصديق كنيد و نه تكذيب. بگوييد: به آن چه بر ما فرود آمده و آن چه به سوى شما آمده (نه آن چه از پيش خود ساخته ايد) ايمان داريم و معبود ما و شما, يكى است.
شهيد مطهرى در بيان سخن نبى اكرم(ص) مى نويسد:
(حديث عمر, به روشنى فرياد مى كند كه رسول خدا فرموده است: با آمدن قرآن و شريعت ختميه, تورات و شريعت موسى منسوخ است. پس پيغمبر, مطالعه هر كتاب, حتى كتب دينى را منع نفرمود, مطالعه خصوص كتابهاى آسمانى منسوخ گذشته را منع كرد. آن حضرت, براى اين كه مسلمانان شرايع منسوخ گذشتگان را با شريعت اسلام نياميزند, آنها را از مطالعه تورات منع فرمود. اين كه پيغمبر فرمود: آن چه از اهل كتاب مى شنويد, نه تصديق كنيد و نه تكذيب نيز, ناظر به قصص دينى و احياناً احكام دينى است. حضرت با اين جمله ها, به آنها فهمانيد كه در دست اهل كتاب, راست و دروغ به هم آميخته است; چون شما اهل تشخيص نيستيد, نه تصديق كنيد, مباد كه دروغى را تصديق كرده باشيد, و نه تكذيب كنيد, مباد كه راستى را تكذيب كرده باشيد.)4
حضرت, پيش از آن كه انديشه ناب توحيدى و كتاب آسمانى قرآن, با پندارها و انگاشته هاى خرافى تورات درهم آميخته شود و به شكل عقيده و باور دربيايد و در ذهن و فكر اهل اسلام نفوذ يابد و جامعه توحيدى را از پاى بست به ويرانى بكشاند, با انديشه هاى ناسره به رويارويى برمى خيزد و پيروان خود را به شريعت درخشان و پاكيزه و به دور از هرگونه آلودگى كه براى آنان آورده, فرامى خواند و مى فرمايد: مگر من براى شما شريعتى درخشان و پاكيزه نياوردم! يعنى با اين شريعت درخشان, شما را نيازى به شريعت نسخ شده موسى نيست و بالاتر از اين, اگر موسى در اين روزگار زنده مى بود, مى بايد به شريعتى كه من براى بشر آورده ام گردن مى نهاد و راهى جز اين نداشت.
3. انديشه اصل و نسب گرايى, از انديشه هايى بود كه اگر نقدها, انتقادها و برخوردهاى هشيارانه پيامبر با آن نمى بود, روز به روز گسترش مى يافت و كيان برادرى و مساوات را از هم مى گسست و اسلام را از دامن گسترى و نفوذ در دل مردمان, از نژادهاى گوناگون, باز مى داشت. پيامبر, با نقد دمادم و همه گاه خود از اين انديشه و برخورد خرده گيرانه با فخركنندگان به اصل و نسب و نواختن مسلمانان غير عرب, راه را بر اين انديشه جاهلى بست.
از جمله در روضه كافى آمده است:
(روزى سلمان, با شمارى از قريش در مسجد نشسته بود. سخن از اصل و نسب به ميان آمد و هر كسى درباره اصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد. نوبت به سلمان رسيد. عمر بن خطاب به او گفت: خبر بده كه كيستى و پدرت كيست و چيست اصلت؟
گفت: اَنا سلمان بنُ عبدالله. من سلمان, فرزند بنده خدا.
كنتُ ضالاً فهد انى الله عزوجلّ بمحمد. گمراه بودم, خداوند مرا به محمد راهنمايى كرد.
و كنت عائلاً فأغنانى الله بمحمد. فقير بودم, خداوند مرا به محمد بى نياز كرد.
وكنتُ مملوكاً فأعتقنى الله بمحمد. برده بودم, خداوند مرا به محمد آزاد كرد.
اين است اصل و نسب و حسب من.
سلمان سخن مى گفت كه رسول خدا وارد مسجد شد. [سلمان, از آن چه كه در جلسه گذشته بود, به پيامبر گزارش داد. از فخرى كه قريشيان به نسب و حسب خود كرده بودند و از سخنى كه او در باب اصل و نسب خويش گفته بود.]
رسول خدا فرمود:
ييا معشرَ قريشٍ انّ حَسَب الرجل دينُهُ و مُرُوئَتَهُ خُلقُه و اصلَه عَقلُه.)5
ييكى از هدفهاى راهبُردى بعثت, پايان دادنِ به رفتارها و از ميان برداشتنِ انديشه هاى جاهليِ نژادگرايانه بود; انديشه ها و رفتارهايى كه سدّ راه هرگونه حركت اصلاحى به شمار مى رفتند. اسلام دين جهانى بود و پيام جهانى و فرا سرزمينى, فرا نژادى و فرا ملى داشت و هر رنگ و هر علقه اى را از خود دور كرد و كلمه توحيد را مدار حركت خود قرار داد و هركس و هر جريان و گروه را در همين دايره و با همين معيار مى پذيرفت.
پيامبر(ص) در دوران بعثت, تمام توش و توان خود را به كار گرفت تا پندارهاى ناسره خرافى و نژادگرايانه به حوزه انديشه هاى سره و ناب توحيدى راه نيابند و هميشه و همه گاه, در اين باب, ناسره را شناسايى مى كرد و سره را از آن باز مى شناساند و به مسلمانان مى شناساند. در برابر كوچك ترين حركتِ نژادگرايانه مى ايستاد و به نقد انديشه ها و رفتارهاى نژادگرايانه مى پرداخت و نسب افتخارآميز هركس را دين او, مردانگى هركس را خلق و خوى او, و ريشه هركس را عقل او مى دانست.
پيامبر(ص) پيام و آموزه خود را در باب نژاد, با نقد, از هر آلودگى نژادگرايان به دور نگهداشت. و همين تأكيدها و پافشاريها و دقتها بود كه كيان برادرى اسلامى را از هر گزندى در امان داشت و اسلام را به درون نژادها, قبيله ها و گروه هاى گوناگون برد و جهانى ساخت.
در سيره امام على(ع) هم نمونه هاى فراوانى از نقد انديشه هاى غير اصولى, بى اساس و ناسازگار با اسلام ناب وجود دارد كه نمايان گر دقت و همه سونگرى و اهميت دادن آن حضرت به نقد انديشه هاى غير وحيانى, سست و خرافى است. از جمله:
1. در نهج آمده است:
([چون آهنگ جنگ خوارج كرد, يكى از اصحاب گفت: (اى امير مؤمنان, از راه علمِ ستارگان گويم كه اگر در اين هنگام به راه افتى, ترسم به مراد خود نرسى) امام(ع) فرمود:]
پندارى كه تو ساعتى را نشان مى دهى كه هر كه در آن, به سفر رود, بدى به وى نرسد, و از ساعتى مى ترسانى كه اگر در آن, راه سفر پيش بگيرد, زيان, وى را در ميان خويش گيرد؟
هر كه تو را در اين سخن, راستگو پندارد, قرآن را دروغ انگارد و در رسيدن به مطلوب و دور كردنِ آن چه ناخوش است و نامحبوب, خود را از خدا, بى نياز شمارد.
تو, از آن كه سخنت را كار بندد, چشم دارى كه تو را سپاس دارد و پروردگارش را به حساب نيارد, چه به گمان خويش, ساعتى را بدو نشان داده اى كه در آن به سودى رسيده و از زيانى رهيده است.
[سپس روى به مردم كرد و فرمود:]
اى مردم! از اخترشناسى روى بتابيد, جز آن چه بدان راهِ دريا و بيابان را يابيد, كه اين دانش به غيب گويى مى كشاند ـ و غيب را جز خدا نداند ـ منجّم چون غيب گوست, غيب گو چون جادوگر و جادوگر چون كافر است و كافر در آذر. به نام خدا به راه بيفتيد.)6
حضرت با اين سخن و نقد بيدارگرانه, اصل بنيادينى را براى جلوگيرى از ورود انديشه ها و پندارهاى شرك آلود, به حوزه توحيد پى مى ريزد و اعلام مى دارد هيچ كس را ياراى آن نيست كه پيش بينى كند چه بر سر انسان از خوب و بد در ساعتها و آناتى كه در پيش دارد مى آيد و هركس به اين ساحَت گام گذارد راه بى نيازى از خدا و به حساب نياوردن پروردگار را پيموده و قرآن را دروغ انگاشته است. پس مسلمان باورمند به كلمه توحيد, بايد از تكيه بر غير خدا دورى گزيند و سخن منجّم غيب گوى جادوگر را كه در باتلاق كفر گرفتار آمده است, از ساحَت انديشه توحيدى خود دور افكند و با تكيه بر خدا, به نام او بايد هر كارى را شروع كرد.
2. حضرت در خطبه اى كه در آن به بيان آغاز آفرينش آسمان و زمين و آدم مى پردازد (خطبه نخست نهج البلاغه) باورها و پندارهاى زردشتيان, مانويان, مسيحيان و يهوديان را ردّ و نقد مى كند:
(اين خطبه به احتمال قوى در فاصله سالهاى 38ـ40هـ.ق در كوفه القا شده است. كوفه در آن سالها مركز برخورد كلامهاى گوناگون: زردشتى, مانوى, مسيحى و يهودى بوده, امام ضمن اين خطبه, غير مستقيم بطلان آن عقايد را در مسأله خلقت جهان, اعلام مى دارد.)7
3. در خطبه 103 نهج البلاغه, حضرت بيانى دارد در نقد جبريّون:
(لايَرُدُّ أمرك من سخط قضاءَكَ ولا يستغنى عنك من تولّى عن امرك.)
امر تو را باز نگردانَد, آن كه بر قضاى تو خشم گيرد و بى نياز از تو نَبود, آن كه فرمانت نپذيرد.
دكتر شهيدى درباره اين فراز در بخش تعليقات نهج البلاغه به ترجمه خود مى نويسد:
(پاسخى است به مُجَبّران كه گويند: اگر از ما كارى سر زد كه خدا نخواسته, نقص اوست و جواب آن است كه: اين مخالفت در مرحله قَدَر است, نه قضا. آن چه خدا از بندگان خواسته است, طاعت است از روى اختيار و آن چه تحقق يافته, جز آن است كه در علم خدا گذشته است.)8
على(ع) جريانهاى فكرى ناسره را به دقت پى مى گيرد و به مناسبتهاى گوناگون به نقد آنها مى پردازد. در دوران پس از رحلت پيامبر(ص) تنها على است كه به نقد انديشه هاى خرافى و باورهاى ناسازگار با قرآن و سنت نبوى مى پردازد و به روشنى سره را از ناسره جدا مى سازد:
تنها اوست كه مقام و جايگاه اهل بيت را مى نماياند و به انتقاد از كسانى مى پردازد كه از روى حسد, جهل, غرضها و كينه ورزيها, اين مقام بلند را ناديده انگاشتند و جامعه را از پرتو وجود آنان محروم ساختند.
حضرت به حكم نص و وصيت, فضيلت و قرابت, خود را سزاوارترين, برحق ترين و شايسته ترين فرد براى اداره سياسى و معنوى جامعه اسلامى پس از پيامبر مى داند; از اين روى, با بيانى رسا بر اين حق تأكيد مى ورزد و بر ناديده انگاران و پايمال كنندگان دين حق خرده مى گيرد و آن را انحراف از قرآن و سنت رسول خدا مى شمارد.
حضرت در اين انتقاد و برخوردهاى خرده گيرانه, بر دانش و آگاهى جامعه اسلامى مى افزايد و روشى روشنگرانه را در پيش مى گيرد. از خود به عنوان يك رجل سياسى, اجتماعى, دينى و علمى تبليغ نمى كند, از حقى سخن مى گويد كه دستخوش كينه ورزيها, جاه طلبيها و دنيامداريها شده است. مى گويد: چرا مرا, با وجود نص و برگمارى رسول خدا به مقام زمامدارى جامعه اسلامى و تأكيدهاى فراوان آن بزرگوار بر شايستگى من, كه مى دانستند و بر آن آگاه بودند, كنار گذاشتند.
حضرت, از حق قطعى و مسلم خود سخن مى گويد. روشن است اگر نصى بر اين حق نبود, چنين سخن نمى گفت.
شهيد مطهرى مى نويسد:
(سخن على اين نيست كه چرا مرا با همه جامعيت شرايط كنار گذاشتند و ديگران را برگزيدند. سخن اش اين است كه حق قطعى و مسلم مرا از من ربودند. بديهى است كه تنها با نص و تعيين قبلى از طريق رسول اكرم(ص) است كه مى توان از حقّ مسلم و قطعى دم زد. صلاحيت و شايستگى حق بالقوه ايجاد مى كند نه حق بالفعل و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعى صحيح نيست.)9
نقد اين حق پوشى و ناديده انگارى, كه جريان بزرگِ سياسى آن را سامان مى داد و رهبرى مى كرد, در خطبه هاى: 6, 65, 162, 172 حضرت در نهج البلاغه بازتاب يافته است.
از اين نقدها و انتقادهايى كه بر خليفگان پس از رسول گرامى وارد مى كند, سبك و روش نقد روشنگرانه, خردمندانه و برخاسته از سينه و فطرت پاك و بى آلايش به دست مى آيد و براى هر باورمند به راه و روش آن عزيز, روشن مى شود كه چگونه بايد راه نقد و انتقاد سازنده و اصلاح گرانه را پيمود و جامعه را با اين نقدها و سره از ناسره شناسيها به قله عزت و كرامت رساند.
شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
(انتقاد آن حضرت از خلفا غير قابل انكار است و طرز انتقاد آن حضرت, آموزنده است. انتقادات على(ع) از خلفا, احساساتى و متعصبانه نيست, تحليلى و منطقى است و همين است كه به انتقادات آن حضرت ارزش فراوان مى دهد.)10
حضرت در انتقاد از خليفگان, به نكته هاى ريز زندگى و لغزشهايى كه در دوران رسول خدا داشته اند, به هيچ روى اشاره نكرده و از آنها سخن به ميان نياورده است و آن چه را بيان كرده و در آن باره به روشنگرى پرداخته, براى كيان اسلام و جامعه اسلامى از آنها گريزى نبوده است.
على(ع) دو انتقاد به خليفه اول وارد مى كند; آن هم اساسى و بنيادين. كه اگر آن دو مورد را بيان نمى كرد و يا در گرداب انتقادهاى جزئى و ريز گم مى شدند, اين گونه كه اكنون در تاريخ اسلام بازتاب يافته و اهل درك و فهم درمى يابند, سره از ناسره شناخته نمى شد. على(ع) با نقد منطقى و خردمندانه خود, كارى كرد كه اهل انصاف را درگير ساخت و آنان را در تنگناى پرسشهاى اساسى قرار داد و در وجدانهاى بيدار, شورى افكند پايان ناپذير. چه آنان كه در آن عصر حضور داشتند و چه كسانى كه سپسها به عرصه آمدند و در تاريخ درنگريستند.
ابن ابى الحديد, از قول يكى از بزرگان عصر خود, به نام ابن عاليه, نقل مى كند كه گفته است:
(در محضر اسماعيل بن على حنبلى, امامِ حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود و اسماعيل از مسافرتش و از آن چه در كوفه ديده بود, از او مى پرسيد.
او, در ضمن نقل وقايع با تأسف زياد, جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفا اظهار مى كرد.
فقيه حنبلى گفت: تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود على(ع) باز كرد.
آن مرد گفت: پس تكليف ما در اين ميان چيست؟
آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم, يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم, طرف ديگر! اسماعيل, با شنيدنِ اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت: اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام.)11
على(ع) در انتقاد نخست خود به خليفه اول مى فرمايد:
(امّا واللّه لقد تقمصها فلان و انّه ليعلم ان محلّى منها محل القطب من الرحى.)
هان! به خدا سوگند جامه خلافت را در پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد, كه آسيا سنگ, تنها, گِردِ استوانه به گردش درآيد.
در انتقاد دوم به خليفه دوم مى گويد چرا با اين كه در شايستگى خود ترديد داشت و از مردم مى خواست استعفايش را بپذيرند, ديگرى را به اين مقام برگزيد و به جاى خود گمارد؟
(فيا عجبا بينا هو يستقيلُها فى حياته اذ عَقَدها لآخر بعد وفاته.)
شگفتا كسى كه در زندگى مى خواست خلافت را واگذارد, چون اَجَلش رسيد, كوشيد تا آن را به عقد ديگرى درآورد.
اما در انتقاد از خليفه دوم, افزون بر انتقاد مشتركى كه از او و خليفه اول دارد كه در جمله: (لشدّ ما تشطَّرا ضرعيها) بازتاب يافته است, روى دو ويژگى روحى و اخلاقى او انگشت مى گذارد, كه سخت پر آسيب بوده اند و كار با او را دشوار مى ساخته است:
1. خشونت زياد, به گونه اى كه همراهان او از گفتن حقايق به او بيم داشتند.
2. شتابزدگى در رأى و عدول از آن و در نتيجه تناقض گويى او.
حضرت درباره خشن بودن او و آسيبهاى آن مى فرمايد:
(فصيَّرَها فى حوزة خَشناء, يغلُظُ كَلمُها و يخشن مَسُّها…. فصاحِبُها كراكب الصَّعبة ان أشنق لها خَرَم و ان اسلس لها تقحّم.)
ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبعى خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد و تماس با او دشوار بود….
آن كه مى خواست با او همكارى كند, مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار باشد, اگر مهارش را محكم بكشد بينى اش را پاره مى كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط كند.
و در باره شتابزدگى, بسيارى اشتباه و پوزش خواهيهاى او مى فرمايد:
(ويَكثُر العِثار فيها, والاعتذار منها.)12
لغزشهايش و سپس پوزش خواهى اش از آن لغزشها فراوان بود.
امام, از همه بيش تر خليفه سوم را زير پتك نقد خويش مى گيرد و از رويه و روش ناعادلانه, تبعيض آميز او سخن مى گويد و ناهنجاريها و فسادهايى كه او و پيرامونيان اش در جامعه اسلامى پديد آورده بودند, بويژه نقش خود آنان را در فتنه بزرگ قتل خليفه در مسند خلافت, يك به يك برمى شمارد و جز, به جزء آن را بيان مى كند و براى مردم زمان خود و زمانهاى بعد ريشه قضايا را و كنه فتنه را مى نماياند و از چهره پر نيرنگ فتنه گران نقاب برمى دارد.
اينك آن چه كه در نهج البلاغه از انتقادهاى حضرت به خليفه سوم بازتاب يافته يا رو در روى وى گفته شده, يا در غياب او و يا پس از فوت او.
1. فساد: دستگاه خلافت را فساد فراگرفته بود. فساد به تمام اركان آن راه يافته بود و حضرت نمى توانست در برابر اين فساد گسترده, سكوت كند و از فسادهايى كه روز به روز جامعه و حكومت اسلامى را از قرآن و سنت رسول خدا و هدفهاى متعالى آن بزرگوار دور و دورتر مى كرد, چشم بپوشد و از انتقاد خوددارى كند; از اين روى, برابر وظيفه اسلامى خود, با انتقادهاى خيرخواهانه و مصلحانه خود, به روشنگرى پرداخت و فسادهاى حكومت را نماياند و به عثمان گوشزد كرد و تلاش ورزيد, خليفه را از چنگ امويان بيگانه با سنت نبوى و تارهاى عنكبوتى قبيله گرى برهاند و به صراط حق رهنمون شود كه هم مردم از ستم دستگاه خلافت برهند و هم خليفه از كشته شدن به دست انقلابيون, ناراضيان و به تنگ آمدگان از ستم دستگاه خلافت, برهد و هم, خليفه كُشى رسم روزگار نگردد. امام, اگر چه از بيتابى انقلابيون در كشتن عثمان ناخرسند بود و در كشتن عثمان دستى نداشت, نه خود براى اين كار پا پيش گذاشت و نه كسى را برانگيزاند, بلكه با تمام توان و با بهره گيرى از تمام نفوذ خود بهره گرفت, تا از كشتن خليفه جلوگيرى كند; اما موضع انقلابيون را تأييد مى كرد, سخن آنان را حق مى دانست و اين كه حكومت به رهبرى عثمان آلوده است و فساد تمام زواياى آن را فراگرفته است, با انقلابيون هم رأى بود.
همچنين در رويارويى ابوذر با عثمان, حق را به ابوذر مى داد. ابوذر سرسختانه از عثمان انتقاد مى كرد و در برابر ناعدالتيها, نابرابريهاى دستگاه او, مى ايستاد و سيره او را خلاف سيره رسول خدا مى دانست. از اين روى عثمان از انتقادهاى او به هراس افتاد و بر دنياى خود بيمناك شد و حكم به تبعيد او از مدينه به ربذه داد.
حضرت در هنگام بدرقه ابوذر سخنانى ايراد فرمود كه هم حركت انقلابى, انتقادى و شورآفرين وى را تأييد مى كند و هم ناخرسندى خود را از عثمان و كاركرد او مى فهماند و پرده از فساد حكومت او برمى دارد.13
2. استبداد: حضرت از جمله انتقادها و خرده گيريهايى كه به عثمان داشت, به روش استبدادى بود كه او به كار مى بست. اين انتقاد واقع گرايانه, كه تاريخ نيز آن را به روشنى تأييد مى كند, در خطبه 30 نهج البلاغه بازتاب يافته است آن جا كه حضرت مى فرمايد:
(استأثَرَ فأساء الاثرة…)
بى مشورت ديگران به كار پرداخت و كارها را تباه ساخت.
3. بى ارادگى در اداره كشور و بست و گشاد كارها: از نهج البلاغه و فرازهايى از سخنان حضرت برمى آيد كه رو در روى عثمان از او خرده گرفته و تباهى كارها را به او گوشزد كرده و از اين كه مهرش در دست ديگران است, سخت او را سرزنش مى كند:
(فلا تكونَنَّ لمَروانَ سَيِّقَةً يَسوقُكَ حيث شاء بعدَ جلال السِّنّ و تَقَضّى العُمُر.)14
براى مروان همچون چاروايى به غارت گرفته مباش, كه تو را به هرجا خواست براند; آن هم پس از ساليانى كه بر تو رفته و عمرى كه از تو گذشته.
4. بدگمانى به نيكان و خيرخواهان: على(ع) خير عثمان را مى خواست و سخت تلاش مى ورزيد عثمان به راه خير و صلاح گام بردارد, تا خرسندى مردم را در پى داشته باشد و گزندى به حكومت اسلامى نوپا نرسد. اندرزها, هشدار, انتقادها و سرزنشهاى آن حضرت در همين راستا بود. اما عثمان, با نگاه دنيامدارانه به قضايا و تعصب قبيله اى, مى پنداشت, على(ع) در پى قدرت است و نمى خواهد و بر آن آهنگ نيست كه او بر سرير قدرت باشد و كارها سامان مند پيش رود.
شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
(على مورد سوءظن عثمان بود. عثمان وجود على را در مدينه مخل و مضر به حال خود مى ديد.
على, تكيه گاه و مايه اميد آينده انقلابيون به شمار مى رفت, خصوصاً كه گاهى انقلابيون به نام على شعار مى دادند و رسماً عزل عثمان و زمامدارى على را عنوان مى كردند. لهذا عثمان, مايل بود على در مدينه نباشد تا چشم انقلابيون كم تر به او بيفتد ولى از طرف ديگر بالعيان مى ديد خيرخواهانه ميان او و انقلابيون وساطت مى كند و وجودش مايه آرامش است. از اين روى, از على خواست از مدينه خارج شود و موقتاً به مزرعه خود به (ينبع), كه در حدود ده فرسنگ يا بيش تر با مدينه فاصله داشت, برود. اما طولى نكشيد كه از خلأ ناشى از نبود على, احساس ناراحتى كرد و پيغام داد كه به مدينه برگردد.
طبعاً وقتى كه على برگشت, شعارها به نامش داغ تر شد. بار ديگر از على خواست مدينه را ترك كند.
ابن عباس پيغام عثمان را آورد كه تقاضا كرده بود, بار ديگر مدينه را ترك كند و به سر مزرعه اش برود.)
خليفه اى كه نتواند خيرخواهان را از بدخواهان باز شناسد و با خيرخواه و مصلحت انديشى چون على(ع) اين گونه رفتار كند و قرار و آرام را از او بگيرد و نگذارد او با تدبيرهايش فتنه را بخواباند; اما به بدخواهانى چون مروان تكيه كند و به آنان اعتماد ورزد, روشن است كه چه آسيب بزرگى به امت اسلامى وارد مى سازد.
على(ع) با همه هشيارى و درك دقيق بازيهاى پشت صحنه مروانيان, براى اين كه ثابت كند از ته دل خيرخواه اوست, به خواست او تن درمى دهد, تا آن جا كه مى بيند از نرمش و خيرخواهى او استفاده ناروا مى برد و با او توهين آميز برخورد مى كند. از اين روى در پاسخ ابن عباس مى فرمايد:
(پسر عباس! عثمان جز اين نمى خواهد كه حالت من, حالت شتر آبكش باشد كه كارش اين است در يك مسير معين هى برود و برگردد. عثمان پيام فرستاد كه از مدينه خارج شوم, سپس پيام داد كه برگردم. اكنون بار ديگر تو را فرستاده كه از مدينه خارج شوم.
به خدا قسم آنقدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنه كار باشم.)15
5. شكم پرستى و حيف و ميل بيت المال: على در روزگار عثمان از فاصله طبقاتى در بين مسلمانان, سخت بى تاب شده بود و اين پديده ميشوم را سرچشمه گرفته از پر خورى حاكم و حيف و ميل بيت المال در سرتاسر قلمرو اسلامى به دست كسان و خويشاوندان او مى دانست كه بر كارها و گلوگاه ها چيره شده بودند و راه را بر زندگى آبرومندانه ديگران سدّ كرده بودند. از اين روى, براى آشكار كردن حلقومها و دستهاى آلوده اى كه بيت المال را مى بلعيدند و به تاراج مى بردند و فقر و مسكنت را براى مردم به جاى مى گذاشتند, به انتقاد شديد از خليفه روى آورد و فرمود:
(… تا سومى به مقصد رسيد. و همچون چارپا بتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى, دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مُهار بُرد, و گياه بهاران چرد; چندان اسراف ورزيدند ـ كه كار به دست و پايش پيچيد و پر خورى به خوارى و خوارى به نگون سارى كشيد.)16
امامان(ع) همين روش و رويه مولى را در نقد و انتقاد پى گرفتند و با نقد جريانهاى فكرى و انتقاد از حاكمان و كاركرد آنان در طول تاريخ حضور, هم اسلام ناب و سره را از ناسره باز شناساندند و هم روحِ خيزش و خيرخواهى و گستاخى را در امت اسلامى دميدند و نگذاشتند اسلامِ جاهلى, با اسلام نبوى و علوى درآميزد و اسلام نبوى به تمام از عرصه خارج گردد و نسلهاى بعدى بپندارند اسلام, يعنى همان چيزى كه حاكمان ستم به آن آويخته اند و در پرتو آن توده ها را رام خويش مى سازند.
اين حركت, كه به اسلام ناب توجه مى داد و از اسلامِ ناسره و اموى و عباسى, پرهيز مى داد, شيعه نام گرفت و شيعه, جريان بزرگى را با نقدها و انتقادهاى بجا, ناب و خيرخواهانه خود شكل داد كه تا به امروز پرچم آن افراشته مانده است و شكر خدا همچنان ره مى پويد.
ناب انديشانى, هر يك در زمان و مكان خود, جريانهاى ناسره فكرى و سياسى جامعه اسلامى را به بوته نقد گذارده و به پيروى از ائمه اطهار نگذارده اند جريانهاى فكرى ناسره با جريان اصيل, ناب و سره اسلامى ـ شيعى با هم درآميزند و نسل پس از نسل, از زلال آن محروم بمانند.
نقد امامان از انديشه هاى انحرافى, در گوهر گفته هاى آنان در كتابهاى روايى بازتاب يافته است. نقد انديشه رأى و قياس از سوى امام صادق و ديگر امامان(ع) از اين نمونه است.17
عَلَمِ اين سيره نيك و سبك درخور و شايسته در شاگردان آن امامان همام هم, افراشته بود و نقد و انتقاد, از برنامه هاى مهم و راهبردى فكرى و علمى آنان به شمار مى آمد. هشام بن حكم, شاگرد نامور حضرت امام صادق(ع) در كارهاى علمى خود از چنين سياستى پيروى مى كرد. از همين روست كه در برابر انديشه هاى انحرافى حساس بود و خيلى زود از خود بازتاب نشان مى داد و به نقد آنها مى پرداخت. از باب نمونه, وقتى مى شنود عمرو بن عبيد معتزلى, در باب امامت, در مجلس درس خود در بصره, بحثهايى را ارائه مى دهد كه خلاف مبانى است و ناسازگار با واقعيت تاريخى. روى همين احساس مسؤوليت, از كوفه به بصره مى رود و در مجلس درس وى شركت مى جويد و به نقد آراى وى مى پردازد.18
به طور كلى اجتهاد كه در مكتب اهل بيت جايگاه والايى دارد و از سوى امامان براساس كتاب و سنت پى ريخته شده, بر پايه نقد انديشه و استدلالهاى ديگران پويايى خود را حفظ مى كند. از آن جا كه حديث, از پايه هاى اساسى اجتهاد و از منابع اصلى احكام در كنار قرآن و عقل قرار دارد, عنوانِ ناقد در دانش حديث, به گروهى گفته مى شود كه نقدگر حديث و به حفظ آن همت مى ورزند. به خاطر آشنايى و شناختى كه به حديث دارند, سره از ناسره آن را باز مى شناسند, به آنان نقّاد الحديث مى گويند.19
اين كه فن نقد در شيعه رشد كرد و شكوفان شد و در دانشهاى گوناگون جلوه گر گرديد, در پرتو تلاشهاى فراوان ائمه در نقد انديشه هاى باطل و خرافى بود و مهم شمردن كار نقد و سرسرى نگذشتن از كنار روايتهاى ناسازگار با قرآن و راويان دروغ گو و خرافه پراكن.
اين روش و سبك در همه عرصه هاى فكرى, علمى و فرهنگى كارايى دارد و به پيشرفت و دامن گسترى دانش كمك شايانى مى كند. از اين روى شيعه در هر برهه و زمانى كه اين اصل بلند و شكوه آفرين را در عرصه دانش و سياست حفظ كرده و از آن پاس داشته خوش باليده و زيبا درخشيده است.
اين كه در شيعه دانش تفسير, فقه, اصول, حديث شناسى, كلام و فلسفه چنين زيبا شكوفان گرديده, باليده و عرصه هاى نو را گشوده اند, از آن روى بوده كه نقد در اين مكتب جايگاه والايى داشته و دارد.
پيروان مكتب اهل بيت با الگوگيرى از ائمه اطهار و تجربه اندوزى از 273 تاريخ عصمت به رشد فكرى بس والا رسيدند و در بين خود عالمان بزرگى را پروريدند كه با هر انديشه اى نقدگرانه برخورد مى كردند و اين ميراث گرانقدر در روزگار ما نيز, در ذهن و فكر شمارى شخصيتها و بزرگ مردان دانش و انديشه, بازتاب يافته است. شهيد مطهرى از اين ناب انديشان است, با ذهن و فكرى نقادانه و تيز و باز شناسانده سره از ناسره.
ايشان در اين حوزه, در درازاى زندگى علمى و فكرى خود, چنان تلاش كرده و در عرصه هاى گوناگون جولان داده, كه انديشه اش, انديشه معيار شده است. معيار سره از ناسره شناسى.
اكنون در اين مقال, كه فراروى داريد, در پى آنيم كه ببينيم شهيد مطهرى, چه معيارهايى را در نقد پى افكنده است و از نگاه ايشان نقد معيار چيست و بايد چه مرحله هايى را پيمود, تا به نقد معيار رسيد و آن را در بدنه جريان فكرى, فرهنگى, علمى و سياسى جامعه سريان داد.

نقبى به آثار شهيد

با نگاهى به آثار شهيد و درنگ روى درون مايه هاى انديشه وى, با نقد اصلاح گرانه اى رو به رو مى شويم. نقدگرى كه آهنگ اصلاح انديشه ها را دارد و هيچ غبارى از كينه و به زمين افكندن رقيب, به ساحت سينه اش راه نيافته است.
هدف شهيد از نقد, اصلاح انديشه ها و جلوگيرى از فرو افتادن فرهيختگان به چاه ويل كژانديشى است. وى, با توان علمى كه داشت به نقد انديشه ها مى پرداخت; كارى كه از هركس ساخته نيست. اين وادى, وادى پر خطر و لغزشى است. با آشنايى غير دقيق و غير فنى با معارف اسلامى, نمى توان به نقد انديشه ها پرداخت كه اين, بنياد نقد را سست مى كند.
استاد, چون داراى هندسه فكرى ويژه اى بود, ذهن منطقى و فكر بالنده و پويا داشت و آشناى به فن مجادله, توانست از دانش خود در نقد و شناسايى و شناساندن انديشه هاى سره از ناسره بر همگنان پيشى بگيرد و گامهاى بلندى در اين عرصه بردارد.
در نقد, از عوام زدگى پرهيز داشت و دامن نقد ناب خود را با عوام فريبى نمى آلود.
سطح سخن را به مناسبت مجلسى كه در آن به ارائه ديدگاه هاى خود مى پرداخت, گاه, ناگزير پايين مى آورد, اما عوامانه اش نمى كرد.
در گوناگون آثار خود, به شبهه هايى كه به گزاره ها و مسائل كلامى, فقهى و تاريخى اسلام وارد مى شد, عالمانه, منطقى و فنى نقد مى كرد و نمى گذاشت شبهه ها عرصه را بر او و جامعه علمى و دينى كه خاستگاه اش بود, تنگ كنند. نمونه كامل اين سخن بلند امام صادق بود:
(العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس)20
شبهه ها به آگاه به زمان هجوم نمى برند.

نقد و ناقد در كلام شهيد

از آن چه گفتيم, زواياى نقد تا اندازه اى در كلام شهيد روشن شد و دريافتيم كه ناقد چه ويژگيهايى بايد داشته باشد, تا بتواند در اين ميدان به پيروزيهايى دست يابد.
در حوزه نقد تلاش مى ورزد معارف اسلامى را از انديشه هاى نادرست و ناروا, كژ و ناخالص, بپيرايد و نگذارد آن چه از اسلام نيست, با اسلام درآميزد.
او, بِه گزين است. صرّاف انديشه است. همان گونه كه كار صرّافان بازشناسى دينار ناب از غير ناب است, كار او در بازار انديشه ها بازشناسى روا از نارواست.
نقد, بيان قوتها و ضعفها: در نگاه استاد, معناى واقعى نقد:
(روشن كردن نقاط قوت و نقاط ضعف و نشان دادنِ چهره واقعى يك نوشته, يك شخصيت است.)21
وى برابر همين باور مشى كرد و آثار خود را پديد آورد و به اين نكته پاى بند بود كه در يك نوشته و يا سخن و بحث علمى, نبايد هميشه زشتيها را ديد و به رُخ كشيد, بلكه زيبايى آن را نيز بايد نماياند.
از باب نمونه, در كتاب انسان كامل, در گام نخست, به بيان و شرح ديدگاه مكتبهاى گوناگون درباره انسان كامل مى پردازد, آن گاه به دور از هرگونه پيش داورى, شتاب آلودگى و غرض ورزى كار اصلى خود را, كه همانا نمايان و بيان ناسازگاريهاى آموزه هاى آنها با روح, روان و خرد و جايگاه انسان باشد, مى آغازد.
در اين نقد و بررسى, چندين مكتب را به بوته بررسى مى نهد و قوتها و تواناييهاى آنها را بيان مى كند, سپس, دقيق و كالبدشكافانه, كاستيها و زيانهاى پاره اى از آنها را براى روح و روان انسان مى نماياند.
در مَثَل, در شرح و نقد مكتب عشق, پس از بيان نقطه قوتهاى آن, عالمانه پرده از ضعف آن برمى دارد كه عبارت باشد از: پست انگارى عقل, درون گرايى مطلق و نفس كشى.
روش ملامتيان را نيز, از آن جا كه ناسازگار با عزت نفس است, ردّ مى كند.22

ويژگيهاى ناقد

1. بازشناس سخن درست از نادرست: به نظر ايشان, نقدگرى و سره از ناسره شناسى كارى است بس ظريف و بايد كسى به اين ميدان گام بگذارد كه به درستى بتواند سخن درست را از نادرست باز بشناسد و حق را در ميان انبوهى از ناحقها و نادرستيها باز شناسد و بشناساند:
([ناقد] اين قدر تشخيص داشته باشد كه بگويد از اين سخن, اين قسم اش درست و اين قسم اش نادرست.
اين, همان مطلبى است كه در روايات از آن تعبير به نقد و انتقاد شده است.
كلمه انتقاد كه مى گويند: انتقد الدرهم, يا انتقد الكلام. يعنى: اظهر عيوبه و محاسنه.
مثل اين كه سكه اى را كه به محك مى زنند, مقدار طلاى خالص و به اصطلاح عيارش را به دست مى آورند. كلامى را نقد كردن, معنايش اين است كه خوبيهاى آن كلام را از بديهاى آن جدا كنيم.)23
ناقد در روايت قدسى, بنا به نقلِ شيخ حرّ عاملى, به خداوند گفته شده و جزو وصاياى خداوند به حضرت موسى(ع) است:
(أخلص العمل فان الناقد بصير.)
كردار خود خالص كن كه نقدكننده بيناست.
ييعنى خداوند, كردار ناب و بى غش را از كردار غش دار و غير خالص, با بصيرت, باز مى شناسد و در برابر, در پيشگاه و آستان او جاى فريبكارى نيست.
شهيد در ادامه بحث ياد شده درباره ويژگى ناقد مى نويسد:
(ما احاديث خيلى زياد و عجيبى در اين زمينه داريم. يكى روايتى است كه از حضرت مسيح نقل شده است كه فرمود:
خذ الحق من اهل الباطل ولا تأخذ الباطل من اهل الحقّ در اين جا ظاهراً توجه به اين است كه شما, به گوينده سخن توجه نداشته باشيد, سخن شناس باشيد, تكيه تان روى گوينده سخن نباشد.
اى بسا حق كه از اهل باطل مى شنويد, پس آن را بگيريد و اى بسا باطل كه از اهل حق مى شنويد, پس آن را نگيريد. شاهدم سر اين جمله آخر است كه فرمود: كونوا نقّاد الكلام. صرّاف سخن باشيد.)24
امام حسين(ع) در اين باب سخن زيبايى دارد:
(من دلائل علامات القبول: الجلوس إلى اهل العقول و من علامات أسباب الجهل المماراة لغير اهل الكفر و من دلائل العالم انتقاده لحديث وعلمه بحقائق فنون النظر.)25
از نشانه هاى خوش نامى و نيك بختى, همنشينى با خردمندان است و از نشانه هاى اسباب نادانى, مجادله با غير اهل كفر [مسلمانان] است. و از نشانه هاى دانا, نقادى و بررسى اوست بر حديث خود و دانش او به حقايق فنون رأى و نظر.
2. اصلاح گرانه: ناقد, در نگاه شهيد, مى بايد به آهنگ اصلاح و درمان درد و نجات بيمار از گرداب درد, گام در راه نقد بگذارد و پديده اجتماعى, سياسى و يا جريان فكرى غلطى را درمان كند.
ناقد آگاه و بصير, از سر احساس مسؤوليت, براى به هنجار كشيدن ناهنجاريها به پا مى خيزد; از اين روى, بايد نقد او را پاس داشت و كاستيهايى را كه او در سازمان و دستگاهى ديده و يا در جريان فكرى رصد كرده جدى گرفت و كمر به از ميان برداشتن آنها بست.
شهيد, از عالمان و روحانيانى كه از انتقاد مى پرهيزند و از اين رسالت بزرگ دورى مى گزينند, انتقاد مى كند و مى گويد چطور از انتقادى كه اصلاح و رفع عيب است و درمان بيمارى پرهيز مى كنيد:
(اينها نمى دانند انتقاد, اصلاح و رفع عيب است. اگر از عيوب دستگاهى انتقاد نشود, اميد اصلاح در آن نيست. و اگر اصلاح شد, مانند پيكر بيمارى كه بيمارى اش معالجه نشود. آن بيمارى آن پيكر را از پا در خواهد آورد.)26
اين بينش, استاد را به واديهاى گوناگون نقد كشيد. او افزون بر نقد جريانهاى فكرى و نقد ادبها و سنتها و عادتهاى خرافى, به نقد روحانيت و سازمان روحانيت نيز پرداخت. چون به خوبى مى دانست كه اگر به اين سازمان, با اين رسالت بزرگ, آسيب وارد آيد و آگاهان براى اصلاح به نقد آسيبها نپردازند و انديشه ها و پندارهاى آسيب زا را از ساحت انديشه سازمان روحانيت, با نقد آگاهانه, عالمانه, دقيق و همه سويه, نزدايند, سازمان روحانيت در تار و پود آسيبها گرفتار خواهد آمد و از نقش آفرينى در عرصه هاى گوناگون فكرى و اجتماعى باز خواهد ماند.

3. منطقى: ناقد مى بايد در دايره منطق و به دور از هيجانها و احساسهاى زودگذر و تعصبهاى كور, دوستيها و دشمنيها, حركت كند. اگر حركت ناقد در هر نقد و انتقاد اجتماعى, سياسى و فكرى بر مدار منطق باشد, نقد و انتقاد او, خوشايند و ثمرده خواهد بود.
نقد منطقى, نقدى واقع گرايانه است و از يك نواختى و از آلودگى به سبّ و لعن به دور. ناقدى كه بر اين مدار مى پويد, نقدش يك نواخت و آكنده به يك سلسله ناسزاها و لعنها نخواهد بود, بلكه هر جريان فكرى و مكتبى را برابر كاستيهايى كه در آن مى بيند و با پژوهش و كندوكاو به آنها رسيده, به بوته نقد مى گذارد. يك حكم براى همه جريانهاى فكرى نمى دهد. يك حكم براى همه كسانى كه جريان خلافى را عَلَم كرده اند, صادر نمى كند و همه آنان را با يك چوب نمى راند و هركسى را با ويژگيهايى كه دارد و در اين ويرانى سياسى, اجتماعى, فرهنگى و فكرى نقش داشته, به زير تيغ انتقاد مى كشد. نقد منطقى, نقد تعصب آميز و از روى وابستگى قبيله اى, صنفى و گروهى نيست. ناقد منطقى, حق مدار و واقع گراست. اگر كاستيى از جريان فكرى, اجتماع و گروهى ببيند, چه به آن جريان فكرى آن اجتماع و گروه, وابسته باشد, چه نباشد, كاستى كار را مى بيند و به نقد آن مى پردازد.
شهيد مطهرى درباره اين گونه نقد مى نويسد:
(انتقاد اگر از روى احساسات و طغيان ناراحتيها باشد, يك شكل دارد و اگر منطقى و براساس قضاوتِ صحيح در واقعيات باشد, شكلى ديگر.
انتقادهاى احساساتى, معمولاً درباره همه افراد, يك نواخت است, زيرا يك سلسله ناسزاها, طعنهاست كه نثار مى شود. سب و لعن, ضابطى ندارد
اما انتقادهاى منطقى مبتنى بر خصوصيات روحى و اخلاقى و متكى بر نقطه هاى خاص تاريخى زندگى افراد مورد انتقاد مى باشد. چنين انتقادى, طبعاً نمى تواند در مورد همه افراد يك سان و بخشنامه وار باشد. در همين جاست كه ارزش درجه واقع بينى انتقادكننده, روشن مى گردد.)27
شهيد مطهرى, خود, در سراسر آثارى كه پديد آورد, اين سبك و روش را رها نكرد و از مدار منطق خارج نشد و وابستگى به صنف و گروهى او را از نقد جريانهاى فكرى در آن صنف و سستيها, بى تدبيريها, بى برنامگيهاى گردانندگان آن باز نداشت.

4. استقبال از نقد: ناقد بايد از روحيه بالايى برخوردار باشد, از نقد نهراسد و زمينه هاى نقد را در جامعه ها و محفلهاى فكرى و علمى فراهم آورد و نقد از خود و انديشه هاى خود را شجاعانه بپذيرد, تا جامعه و فردافرد مردم, با نقد و انتقاد انس بگيرند, به گونه اى كه اگر عالمى روشن انديش, يك سرى سنتها و عادتها را نقد كرد, از روى جهل به رويارويى برنخيزند.
حضرت رسول, چون خود ناقد بود و از نقد و انتقاد بهره هاى فراوان در راه اصلاح كارها و سامان دادن به جامعه برده بود, تلاش مى ورزيد فرهنگ نقدپذيرى و استقبال از نقد را در بين ياران خود رواج دهد. روشن است كه اين مهم, هنگامى جامه عمل مى پوشد و به حقيقت مى پيوندد كه رسول خدا از خود شروع كند و از انتقاد, رنجيده خاطر نشود و از ناقد با چهره گشاده استقبال كند:
(او گاهى با اعتراضات برخى ياران مواجه مى شد, اما بدون آن كه درشتى كند, نظرشان را به آن چه خود تصميم گرفته بود, جلب و موافق مى كرد.)28
ييا حضرت امير(ع) با آن دانش گسترده و شناخت دردها و درمانها و آشنايى با بيماريهاى اجتماعى و فردى, در خطبه اى زيبا و باشكوه, كه از حق والى بر رعيت و از حق رعيت بر والى سخن مى گويد, خطاب به رعيت مى فرمايد:
(فلاتَكفُّوا عن مقالةٍ بحقٍ او مشورةٍ بعدلٍ فأنّى لست فى نفسى بفوق أن أخطئ ولا آمَنُ ذلك من فعلى الا ان يكفِيَ اللهُ من نفسى ما هو أملَكُ به مِنّى)29
پس, از گفتن حق, يا رأى زدن در عدالت, باز مايستيد, كه من, نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم, مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.
استاد شهيد, با الگوگيرى از سيره نبوى و علوى, از نقد استقبال مى كند و آن را نياز ضرورى جامعه برمى شمارد.
استقبال از نقد و انتقاد و برانگيزاندن اهل فكر و نظر به رو آورى به اين مهم, ويژگى است كه از مكتب استاد خود امام خمينى آموخته بود. مكتبى كه نقد ركن بنيادين آن شناخته مى شد.
امام خمينى با نقدهاى ناب, عالمانه, دقيق و سنجيده خود به آراى فقيهان و اصوليان بزرگ, به درس شكوه ويژه مى بخشيد و درس را از يك نواختى و حالت عادى و معمولى به درمى آورد و از شاگردان خود نيز انتظار داشت, از ركود به درآيند و نپندارند كه در مجلس وعظ و خطابه نشسته اند, واعظ اندرز مى دهد و وعظ مى كند و آنان گوش فرامى دهند. از اين روى درگاه ارائه ديدگاه هاى نو و نقدهاى جدّى به فقيهان بزرگ و اصوليان صاحب رأى, اگر مى ديد شاگردان, نقدى به ديدگاه هاى او نمى زنند و نظرى ارائه نمى دهند, مى گفت:
(اين جا مجلس درس و بحث است, نه مجلس وعظ و خطابه.)30
استاد مطهرى در اين مكتب رشد كرده بود. از اين روى, وقتى به مكتب فكرى على(ع) و سيره آن بزرگوار نظر مى افكند, چيزى كه پيش از هر چيز او را به سوى خود مى كشد, روحيه بزرگ و والاى حضرت در شنيدن انتقاد و نقد ديگران است:
(خودش با آن كه امام است و قدرتهاى مادى و معنوى را در اختيار دارد, به مردم پر و بال مى دهد, آنها را بر انتقاد و اعتراض تشجيع مى كند.)31
شهيد, چون اهل نقد شنيدن و نقد زدن است و اسلام را در رويارويى با هرگونه نقد و شبهه توانا مى بيند و اندوخته ها و دانستنيها و پژوهشهاى دينى خود را هم كافى براى هرگونه ميدان دارى مى داند, هراسى از نقد و انتقاد ندارد. چون به خوبى باور دارد اگر سخن از چشمه هاى اصلى سرچشمه بگيرد و با وحى در پيوند باشد, سخن روشن و رخشان است, با باطلى, يا سخن سستى درنياميخته كه ناقدى بخواهد سره را از ناسره جدا كند. آن چه در اين عرصه پديد مى آيد شبهه است كه به خوبى براى او روشن است كه در برابر آموزه هاى بلند اسلامى تاب ايستادگى ندارد.
شهيد, چون از روحيه بالا و سينه گشاده و توانِ ستايش برانگيز در رويارويى با هرگونه نقد و شبهه برخوردار است و نقد و انتقاد و پاسخ گويى از آن كار مفيد, بنيادين و رشددهنده به انديشه هاى دينى مى داند, از نقد كردن و كسانى كه شبهه هايى را مطرح و به آنها پاسخ مى گويند و ذهن نقاد, پرسش گر و پاسخ گو دارند, به گرمى استقبال مى كند و از آنان به نيكى ياد مى كند.
از اين روى فخر رازى را شجاع مى داند و او را مى ستايد كه با طرح شبهه هاى گوناگون و پاسخ به آنها, انديشه هاى نوى را در حوزه اسلامى به بار نشانده و عرضه داشته است.32 شهيد نمى نشست تا اين شبهه ها و نقد و انتقادها, بر سر حوزه اسلامى آوار شوند و در جامعه علمى شيعه, ريشه بدوانند, آن گاه به پاسخ گويى برخيزد و رداى نقدگرى بپوشد, بلكه پى گيرانه به سراغ شبهه ها و نقدها مى رفت, تا پيش از آن كه آلودگى به بار بياورند, از حركت و رخنه گرى در جامعه و ذهن و فكر مردم باز بمانند.
مقاله پيامبر امّى استاد, در نقد مقاله دكتر عبداللطيف, اهل حيدرآباد و رئيس انستيتوى مطالعات فرهنگى , سامان يافته است.
دكتر عبداللطيف, در مقاله اى كه به كنفرانسى ارائه مى دهد, مدعى مى شود رسول خدا(ص) پيش از برانگيخته شدن به پيامبرى, مى خوانده و مى نوشته است!
شهيد در پيامبر امّى به شبهه وى پاسخ مى دهد و ادعاى وى را به بوته نقد مى گذارد و گامى روشن در آگاهاندن اهل تاريخ برمى دارد.33
ييكى از اساتيد ماركسيست, در دوره اى كه استاد در دانشكده الهيات تدريس مى كرد, در دانشگاه و بيرون از دانشگاه, انديشه هاى ماترياليستى و چپ گرايانه خود را مى پراكند و جوانان خام و ناآشناى به انديشه هاى ناب اسلامى را از دامن اسلام جدا مى كرد و انديشه هاى خام و غير راه گشا و مرداب گون ماركسيسم را به ذهن آنان فرو مى كرد.
استاد شهيد در برابر اين موج, افزون بر آثارى كه پديد مى آورد و به گونه بنيادين به رويارويى با انديشه هاى مادى و كمونيستى مى پرداخت, تلاش مى ورزيد مناظره هاى علمى با شبهه پراكنان, بويژه اين استاد كه در دانشكده الهيات تدريس مى كرد و به دفاع از كمونيست كمر بسته بود, برقرار كند. از اين روى از رئيس دانشكده الهيات مى خواهد كه زمينه يك مناظره علمى و بحث تلويزيونى با آريان پور را آماده سازد.34
وى, نقد انديشه هاى دكتر شريعتى را براى پيشبرد انديشه در حوزه اسلامى لازم مى دانست و روى اهميت آن تأكيد مى ورزيد و در زمان اعلام نياز و ضرورت به چنين نقدى از آثار دكتر شريعتى, براى نقد از آثار خود نيز اعلام آمادگى مى كند:
(به طور قطع, نقد علمى و بى غرضانه از كتابها و انديشه هاى دكتر, فكر نسل امروز را جلو مى برد و سبب باز شدن انديشه ها مى گردد.
بعضى نوشته اند: مگر شما اشتباه نمى كنيد؟

جواب اين است: چرا.
اگر نوشته هاى ما هم ارزش انتقاد دارد و افرادى هم هستند كه وقت و صلاحيت انتقاد دارند, انتقاد كنند, نه تنها نخواهيم رنجيد, ممنون هم خواهيم شد.)35
شهيد, در اين ادعاى خود صادق بود و اين را مى شود از آثارى كه پديد آورده, به خوبى فهميد. در گاهِ نقد تفسير مادى گروه فرقان از قرآن, فروتنانه از اهل فكر و رأى مى خواهد: اگر در نقد و در فهم سخن اين گروه, راه اشتباه پوييده, به وى يادآورى كنند:
(من در اين جا از همه سروران و فضلا و دانشمندان با حُسنِ نيّت اين كشور دعوت مى كنم كه در آن چه من اكنون مى گويم با ديده دقت و بى طرفى بنگرند و اگر واقعاً احساس مى كنند كه من اشتباه مى كنم, به من تذكر دهند و منطقاً اشتباه مرا به من ثابت كنند. من خدا را گواه مى گيرم كه حاضرم صريحاً به اشتباه خود اعتراف كنم.)36

5. حسن نيت و حسن تشخيص: نقدگر انديشه ها و كاركردها, در گام نخست بايد هدفى كه از نقد دارد, پاك و بى آلايش باشد و از هرگونه كينه توزى, غرض ورزى به دور. تنها و تنها براى اصلاح انديشه و فكرى پا به عرصه نقد بگذارد و دغدغه ارائه بيانى دقيق و ترازمند از عقيده و باور خود را داشته باشد. هدف از ميان برداشتن رقيب, طرح خود و غرضهاى آلوده به دنيا نباشد كه اين, نه تنها كمكى به رخشانى و غبارزدايى از انديشه زلال و ناب نمى كند, كه آن را كور مى سازد و چنين نقدى اگر عالمانه و دقيق هم باشد, كم بُرد و كم اثر است و آن گونه كه بايد و شايد خرافه و بدفهمى و كژانديشى را از پيرامون انديشه ناب و ساحت آن دور نمى كند و كاستيها را نمى نماياند و در دل و ذهن خواننده جا باز نمى كند.
حسن نيت, زمينه را براى دقت كردن و انديشيدن آماده مى سازد و خواننده اطمينان مى يابد كه آن چه را مى خواند وَرايِ غرضها و هدفهاى شخصى و گروهى است.
در حوزه معارف دينى, نقدهايى در ذهن و دل كسان جاى باز كرده و اثرگذار بوده اند كه از سينه هاى بى كينه و زلال سرچشمه گرفته اند.
راز ماندگارى نقدهاى معصومان و امامان و پرورش يافتگان مكتب اهل بيت, در بى غرضى و زلالى آنهاست.
افزون بر حسن نيت, شرطهاى ديگرى هم لازم است. چون همين كه هدف مقدس بود و به دور از كينه و غرض, دليل نمى شود كه انسان به نقد انديشه اى بپردازد. نقدگر بايد اهل فن باشد و آشناى به دقيقه هاى فكرى و زواياى انديشه اى را كه مى خواهد به بوته نقد بگذارد, به درستى بداند و از آنها آگاهى داشته باشد و بداند كجاى انديشه اى نارساست و با معيارها نمى خواند و ترازمند نيست و كجاى آن درست و برابر معيارهاست. روشن است اگر چنين آشنايى نداشته باشد و زيباييها و نازيباييهاى انديشه اى را به خوبى نداند و نازيباييها و نادرستيهايى را كه در قالب بس زيبا و پر كشش بيان مى شوند باز نشناسد و از پيامدهاى چنين انديشه اى در روح و روان جامعه وذهن و فكر اهل انديشه, غافل بماند و ناآگاه باشد و در نقد آنها را نشانه نرود, نقد جاهلانه و ابلهانه خواهد بود و بسيار زيان آور. چه بسا اين گونه نقدها, از خود انديشه باطل و نادرست, ويران گرتر باشد چون وقتى نقدى احمقانه شد و مورد سخره اهل نظر, اصل انديشه باطل جا باز مى كند و دامن مى گستراند. از اين روست كه شهيد مطهرى مى نويسد:
(انتقادكننده, دو شرط بايد داشته باشد: يكى آن كه حسن نيت داشته باشد; يعنى غرضِ شخصى نداشته باشد, مقصودش اصلاح باشد, نه اين كه مقصودش لجن مال كردن و لگدمال كردن طرف باشد.
ديگر آن كه حسن تشخيص داشته باشد; يعنى اهل درك و تشخيص باشد. انتقادهاى جاهلانه و احمقانه, بسيار زيان آور است.
انتقاد اگر بر مبناى حسن نيت و حسن تشخيص باشد, موجب حركت و اصلاح است.)37
انديشه با نقد زلال, بى غش, بى آلايش, و به دور از غرض و دشمنى به بار مى نشيند و دامن مى گستراند و مى بالد و جامعه اى در پرتو خود رخشان و شكوفان مى سازد.
و درك دقيق نقدگر, وقتى با نيك بينى و هدف مقدس و پاك او هماهنگ شود, نقد حركت آفرين خواهد بود و اصلاح و بالندگى انديشه را به ارمغان خواهد آورد. استاد شهيد از اين دو ويژگى برخوردار بود. نقدهاى عالمانه او را, اين دو خصلت, ماندگار ساختند. اما اين كه در نقد و كالبدشكافى اثرى و نماياندن كاستيهاى آن, نيت و هدف مقدسى داشت, نمونه هاى بسيارى مى توان از آثار او بيرون كشيد و عرضه كرد.
براى نمونه در كتاب وحى و نبوت, در نقد كسانى كه تنها معجزه پيامبر اسلام(ص) را قرآن دانسته اند, فرازى از كتاب اسلام شناسى دكتر شريعتى نقل مى كند و در پايان بحث, با توجه به آخرين نوشته وى مى نويسد:
(از اين نويسنده محترم, در جزء آخرين آثارش, مقاله اى تحت عنوان: (قرآن و كامپيوتر) در رساله (فَلَق) نشريه دانشجويان دانشگاه ادبيات تهران منتشر شد كه مى توان آن را تصحيح نقطه نظر او در مسأله اعجاز و نشانه اى از تكامل تدريجى فكر او تلقى كرد.)38
اما بازشناسى و درك اين موضوع كه چه انديشه و چه اثرى بايسته است كه نقد شود, چون اثر ويران گرى دارد و ممكن است در اين برهه زمانى, به سببها و انگيزه هايى, فكرها و ذهنها را به كژراهه بكشاند, كارى است بس دشوار و دقيق و شهيد در اين فن, خبره بود.
شهيد مطهرى با آگاهى به زمان و انديشه ها و اثرگذارى آنها, در جست وجوى انديشه اى برمى خاست كه اگر دامن مى گستراند, تباهى مى آفريد.
انديشه هاى درخور نقد, بسيار بودند; اما شهيد گزينش مى كرد. انديشه اى را براى نقد برمى گزيد كه ويران گرى و رهزنى اش بيش تر بود.
يا از خامه كسى تراوش كرده بود كه در بين گروهى از گروه هاى فكرى جامعه, جايگاه و نفوذ كلمه داشت و اگر سخن او نقد نمى شد, بسيارى آن را درست و اسلامى مى انگاشتند و به تقليد از وى, در اين جا و آن جا و در آثار خود مى پراكندند.
ييا در برهه اى, سخن و جستار نادرست نشر يافته بود كه به كار بيگانگان و اسلام ستيزان مى آمد و از سوى جريانهاى وابسته به بيگانه, مورد بهره دارى تبليغاتى عليه ارزشهاى متعالى اسلامى قرار مى گرفت. اگر به نقد آن همت گماشته نمى شد, ارزشهاى والاى اسلامى بى دفاع مى ماند و آن سخن و جستار سست و واهى اثر ويران گرانه خود را مى گذارد. استاد جريان شناسى مى كرد و انديشه هايى را كه جريانى وابسته و يا دين ستيز مى پروراند و در بين نسل جوان و خام مى پراكند, ردگيرى مى كرد و بيانهاى گوناگون و از زواياى چند, به نقد آنها مى پرداخت.
استاد, در نقد انديشه, از ارائه كار سست پرهيز داشت و در هر عرصه و دانشى كه براى نقد وارد مى شد, آگاهانه گام مى گذاشت. آگاهانه مى نوشت و مى گفت.
اگر سخن سستى در حوزه كلام مى ديد و به نقد آن برمى خاست, متكلمانه سخن مى گفت و در چهارچوب همان دانش به نقد آن مى پرداخت.
يا اگر سخن غير اصولى در حوزه فلسفه مى ديد و به نقد آن برمى خاست, فيلسوفانه سخن مى گفت و در همان دايره اى حركت مى كرد كه صاحب انديشه باطل به جولان پرداخته بود.
يا اگر در حوزه تاريخ و بررسى تاريخى كسى سخن غير واقعى ارائه داده بود, يا تحريف كرده بود, مورخانه و با آگاهى هاى تاريخى بسيار وارد ميدان مى شد و با واقعيتهاى روشن تاريخى, دست دروغ گويان را رو مى كرد و نقاب از چهره تحريف گران برمى داشت.
استاد, سخن ارسطو آويزه گوش قرار داده بود:
(اگر بايد فيلسوفى كرد, بايد فيلسوفى كرد و اگر نبايد فيلسوفى كرد, باز هم بايد فيلسوفى كرد.)
در شرح اين جمله مى نويسد:
(مقصود ارسطو اين است كه فلسفه, يا درست است و بايد آن را تأييد كرد و يا غلط است و بايد آن را طرد كرد. اگر درست و قابل تأييد است, بايد فيلسوف شد و با نوعى فيلسوفى گرى, فلسفه را تأييد كرد و اگر هم غلط است و طردشدنى باز بايد فيلسوف شد و فلسفه را آموخت و با نوعى فيلسوفى گرى, فلسفه را طرد كرد.
پس به هر حال بايد فلسفه را آموخت و ضمناً بايد دانست كه هر نوع انكار فلسفه, خود نوعى فلسفه است.)39
مراد استاد اين است كه: هر سخن و جستارى را اگر بناست نقد كنيم, بايد با آن آشنا باشيم. يعنى با فن و دانشى كه از آن سرچشمه گرفته است. اگر سخن تاريخى, كلامى, فلسفى و… را مى خواهيم نقد كنيم, آشنايى با آن دانش و فن ضرورى است و بدون آشنايى, يا آشنايى سطحى, وارد شدن در معركه نقد, حركتى است نابخردانه. استاد, چون خود در نقد انديشه ها از معيارهاى دقيق پيروى مى كرد و اگر از تمام زواياى انديشه و سخنى آگاه نمى بود, به نقد آن نمى پرداخت, از ديگران نيز انتظار داشت براى ردّ دانشهاى اسلامى, و رو در رو شدن با معارف اسلامى, با دانشهاى اسلامى آشنا شوند و از درياى معارف ناب آگاهى به دست آورند و آن گاه به نقد بپردازند.
حتى از آنان مى خواهد اگر بنا داريد دانشهاى اسلامى را تأييد كنيد نيز, بايد با آشناى كامل به آن دانشها باشد:
(اما مى گويم اگر فقه ما را, فلسفه ما را, عرفان و سير و سلوك ما را, اخلاق و فلسفه زندگى و فلسفه تعليم و تربيت ما را, تفسير ما را, حديث ما را, ادبيات ما را, حقوق ما را بايد قبول كرد و پذيرفت, بايد فقيه شد, يا فيلسوف شد, يا عارف و سالك شد و يا… و اگر هم بايد نفى كرد و طرد نمود باز هم بايد آنها را آموخت و فهميد و هضم كرد و آن گاه به رد و طرد و نفى آنها پرداخت. اين صحيح نيست كه يك فرد غير وارد كه اگر يك كتاب فقه, يا فلسفه به دستش بدهند نمى داند از راست بگيرد, يا از چپ, پيشنهاد رد و طرد بدهد.)40

6. دريافت از منبع اصلى: بسيار پيش مى آيد كه در نقل سخن نويسنده, صاحب نظر و عالمى اشتباه رخ مى دهد و ديدگاهى وارونه جلوه داده مى شود, يا در آن دست برده مى شود و يا ترجمه نادرستى ارائه مى گردد. از اين روى, نقدكننده بايد تلاش ورزد به منبع اصلى دست يابد و يا از راه اطمينان بخشى, به سخن و جستارى كه مى خواهد نقد كند برسد.
افزون بر اشتباه در نقل, گاه, كسانى از روى غرض و هدفهاى سياسى و… ديدگاهى را به كسى نسبت مى دهند.
شهيد مطهرى در نقد و بررسى ديدگاه ها, هميشه دغدغه دستيابى به منبع اصلى را داشت و نگران بود كه مبادا آن چه را به بوته نقد مى گذارد, از نويسنده اى كه از او نام مى برد, نباشد, به او بسته باشند و يا در ترجمه اشتباهى رخ داده باشد و… از اين روى تلاش مى ورزيد به اثر اصلى و يا منبع درخور اطمينان دست يابد.
از باب نمونه, شهيد به سخن و ديدگاه اقبال, بسيار استناد مى جويد و گاه هم به نقد ديدگاهى از ديدگاه هاى او مى پردازد. در نقد ديدگاه هاى او به آثارى كه ترجمه شده بود و در دسترس بود, بسنده نمى كرد. در مَثَل در نقد ديدگاه وى درباره مذهبهاى ساختگى در حجاز و ايران, به آن چه در (احياى تفكر دينى) بازتاب يافته بسنده نمى كند و به متن عربى آن ارجاع مى دهد.41
ييا در نقد ماركسيسم, نوشته هاى دكتر تقى ارانى, برجسته ترين نظريه پرداز اين مكتب را در ايران, متن قرار مى دهد:
(ما در پاورقيها [ى روش رئاليسم] آن جا كه آراء و عقايد ماديين را تقرير مى كنيم, بيش تر به نوشته هاى دكتر ارانى استناد مى كنيم.
دكتر ارانى به اعتراف خود پيروان مكتب ديالكتيك, از بهترين دانشمندان اين مكتب ماترياليسم ديالكتيك از بهترين دانشمندان اين مكتب است. در سرمقاله شماره بهمن ماه 1327 مجله مردم (نشريه تئوريك حزب توده ايران) مى نويسد:
(ارانى از لحاظ وسعتِ معلومات و جامعيت علمى بى نظير است.)
دكتر ارانى, علاوه بر مقالاتى كه در مجله دنيا منتشر كرده و بعد از مرگش طرفدارانش به صورت جزوه هاى مستقل, بارها چاپ و انتشار داده اند ـ مثل جزوه ماترياليسم ديالكتيك و جزوه: عرفان و اصول مادى و غير اينها ـ كتابهاى مستقل نيز تأليف كرده است كه شايد مهم تر از همه پسيكولوژى است.
با آن كه تقريباً پانزده سال از مرگ دكتر ارانى مى گذرد, هنوز طرفداران ماترياليسم ديالكتيك در ايران نتوانسته اند بهتر از او بنويسند.
دكتر ارانى در اثر آشنايى به زبان و ادبيات فارسى و آشنايى فى الجمله به زبان عربى, ماترياليسم ديالكتيك را سر و صورتى بهتر از آن چه ماركس و انگلس و لنين و غيرهم داده بودند, داده است و از اين جهت, كتابهاى فلسفى وى بر كتابهاى فلسفى پيشينيانش برترى دارد.
به اين مناسبت است كه با وجود بسيارى از تأليفات و ترجمه ها در اين زمينه, ما بيش تر گفتار دكتر ارانى را سند قرار داديم.)42
استاد شهامت رو در رويى با انديشه هاى ناسازگار با انديشه ها و معارف اسلامى و دينى را داشت و با امانتدارى كامل و بدون هيچ دخل و تصرف, اصل عبارت يكى از سران فكرى و برجسته ترين نظريه پردازان مكتب و گروه مخالف را بيان مى كرد و آن گاه به نقد آن مى پرداخت.
از آن دسته نقدگران نبود كه خود مى كشند و خود تعزيه مى خوانند. اگر انديشه كسى را به بوته نقد مى گذاشت تلاش مى ورزيد با دقت تمام سخن او را از منبع اصلى و مورد اعتماد بياورد, آن هم بدون فزود و كاست, دست بردن و وارونه كردن, خراب كردن و بد جلوه دادن. حتى انديشه اى را كه براى نقد مطرح مى كند, اگر شرح لازم داشته باشد, شرح مى دهد. ناسره اى و نادرستى انديشه اى را پس از روشنگرى و بيان زواياى آن مى نماياند. از اين روى از شيوه ماركسيستها در نقد انديشه هاى اسلامى انتقاد مى كند. زيرا آنان, انديشه هاى اسلامى را از منابع اصلى نمى گرفتند, بلكه آثار و منابعى را عَلَم مى كردند كه آكنده از خرافه ها, سخنان سست و بى پايه و طرد شده از سوى اهل فكر, صاحب نظران و عالمان اسلامى بودند. و يا انديشه اى را واژگونه و نابخردانه جلوه مى دادند و آن گاه به نقد آن مى پرداختند. از اين كه با انديشه هاى ناب اسلامى, كه در منابع اصلى آمده و بازتاب يافته بود, رو در رو شوند و آنها را به درستى مطرح كنند و سپس به نقد آنها بپردازند, به شدت گريزان بودند; زيرا از آگاهى نسل جوان از حقيقت مطلب, واهمه داشتند:
(راستى چرا ماديين, بالاخص طرفداران ماترياليسم ديالكتيك, شهامت رو به رو شدن و مواجهه مستقيم را ندارند؟
چرا حاضر نيستند سخن طرف را درست نقل كنند و انتقاد نمايند؟ چرا به مصداق (خود مى كشى و خود تعزيه مى خوانى) اول تحريف مى كنند و آن گاه به نقد مى پردازند؟
چرا به خود و مسلك خود اعتماد ندارند؟)43

7. توجه به پيشينه: نقدگر انديشه ها, بويژه اگر به دفاع از حكمها, قانونها و آيينهاى اسلامى, به نقد انديشه ها مى پردازد, براى نماياندن زيباييهاى قانونها, حكمها و گزاره هاى اسلامى, بهترين, زيباترين و پر جلوه ترين راه, بيان پيشينه تاريخى گزاره هاست و اين كه با طلوع اسلام, در ادبها, سنتها, پيمانهاى زناشويى, چگونگى پوشش زنان, روابط زن و مرد, منزلت زنان, دادوستدها, بده بستانها, نظام برده دارى پيوندهاى اجتماعى و… چه دگرگونيهايى پديد آمد و اسلام, با چه آيينها, قانونها و احكامى به رويارويى برخاست و شاق و توان فرسا و خلاف فطرت بودن آنها را نماياند و چه آيينها و قانونها و احكامى را وضع كرد و براى عمل به انسانها ارائه داد.
- آن كه به اسلام خرده مى گيرد: چرا اسلام به الغاى برده دارى برنخاست و با برده دارى كه در بين مسلمانان رواج داشت و با خريد و فروش غلامان و كنيزكان و بيگارى آنان در خانه ها, درنيفتاد, اگر با پيشينه تاريخى برده دارى در بين ملتها و عربان و مقررات سخت و توان فرسايى كه درباره آنان به كار بسته مى شد, آشنا مى بود و آن گاه روى آيينها, قانونها و كاركرد اسلام درباره بردگان درنگ مى كرد, درمى يافت چه دگرگونى ژرفى در نظام غير انسانى برده دارى با طلوع و دامن گسترى اسلام پديد آمده است و چگونه اسلام با يك برنامه دقيق راهبُردى, نظام برده دارى را از حالت توحش و غير انسانى, به گونه انسانى درآورده, و كم كم آن را برچيده است.
- يا در مسأله حجاب, آنان كه خرده مى گيرند: حجاب حكمِ دشوار, شاق و غير انسانى است و زنان را به حبس مى كشد و آنان را از نقش آفرينى در اجتماع باز مى دارد, اگر تاريخ و پيشينه حجاب را مى دانستند و از رفتارى كه با زنان در بين اعراب و ملتها و سرزمينهاى دور و نزديك مى شد, آگاهى مى داشتند, پى مى بردند اسلام با آموزه هاى روشن خود و قانون حجاب و گستراندن آن در بين عربان و مردم ديگر سرزمينها, چه خدمت بزرگى به زنان و جامعه انسانى كرده است. چگونه زنان جاهليت را از بى بندوبارى, بى منزلتى و بى حرمتى رهانيده و زنان ديگر مليتها, قوميتها, اديان و سرزمينها را از آيينها و قانونهاى دشوار و توانفرساى زندگى در پس پرده, پرده نشينى حقارت آميز, باز داشتن از هرگونه معاشرت و… رهايى بخشيد.
شهيد مطهرى, در برابر نقدگران و خرده گيران به حجاب اسلامى, در گام نخست, آنان را به پيشينه تاريخى حجاب توجه مى دهد و آيينهاى سخت و دست و پاگيرى كه در قلمروهاى گوناگون حكمفرما بوده است, از زبان تاريخ نگاران و آگاهان به تاريخ ملتها, مى نماياند و آن گاه به احكام آسان, خردپسند و هماهنگ با فطرت و واقعيتهاى زندگى, كه اسلام براى زنان و جامعه انسانى به ارمغان آورده, رهنمون مى شود.
روى همين معيار, كه همانا آگاهى از پيشينه تاريخى كارساز است و از فرو افتادن در داوريهاى خام, پيش گيرى مى كند و به استدلالها ارزش مى دهد و جايگاه احكام و قانونها و آيينهاى اسلامى را به درستى و زيبايى مى نماياند, استاد شهيد در پاسخ به ناقد كتاب مسأله حجاب, كه نقل پيشينه تاريخى را بى ارزش مى پندارد, مى نويسد:
(عدم توجه به جريانات تاريخى, از ارزش استدلالهاى بعدى مى كاهد و قضاوتها ناشى از بى خبرى تلقى مى شود. تاريخ, آن چنان هم بى اعتبار نيست.)44
- يا در مسأله طلاق, استاد شهيد براى اين كه فطرى و طبيعى بودن طلاق را در اسلام بنماياند و براى اين كه بهتر بتواند خرده گيران به طلاق اسلامى را مجاب كند, گزارشى از رويارويى مسيحيان با حكم غير فطرى و غير طبيعى كليساى كاتوليك ارائه مى دهد:
(كليساى كاتوليك طبق استنباط از گفته حضرت مسيح كه هركس زن خود را طلاق دهد, مثل اين است كه او را به زنا داده است, طلاق را به هيچ وجه اجازه نمى دهد.
ولى چون اين قانون برخلاف طبيعت و فطرت بود و لازم بود ازدواجهاى نامتناسب, تا آخر عمر به عنوان يك شكنجه روحى ادامه يابد, كشورهاى مسيحى يكى پس از ديگرى آن را نقض كردند.
پروتستانها, على الظاهر, طلاق را جايز شمردند. تنها در ايتاليا هنوز طلاق ممنوع است و مطابق نقل خبرنگار فيگارو, منقول در روزنامه اطلاعات 29/9/44, ممنوعيت طلاق مشكل بزرگى براى مردم ايتاليا به وجود آورده است.)45
يا از طلاق در يونان و رم گزارش مى دهد كه مسيحيت با همه تلاشى كه كرد نتوانست جلوى طلاق را بگيرد.
استاد با اين بيان, اصل طلاق را امر فطرى و طبيعى جلوه گر مى سازد كه اگر برداشته شود و ممنوع گردد, خانواده و اجتماع به شكنجه گاهى بزرگ دگر مى شود. زيرا دوستى و محبت را نمى توان با قانون و زور نگه داشت. كار دل, اجباربردار نيست. آيينها و مذهبها, مسلكها و جامعه هايى كه خواسته اند از اين امر طبيعى و فطرى با قانون و زور جلوگيرى كنند ناكام مانده اند.
- يا در نقد روش حسى و تجربى كه گروهى از نويسندگان مسلمان, پنداشته اند راه شناخت خداوند, مطالعه در طبيعت و آفريده هاست, با استفاده از روش حسى, زيركانه درمى يابد و اعلام مى كند اين همان حنبلى گرى است كه با فلسفه حسى غرب پيوند خورده است.
با ميدان دار شدن فلسفه حسى در غرب و پيروزى روش حسى و تجربى در شناخت طبيعت بر روش قياسى, اين فكر پيدا شد كه روش قياسى و تعقلى, در هيچ جا اعتبار ندارد. الهيات به سبب خارج بودن از دسترسى حس و تجربه, غير درخور تحقيق اعلام شد و شمارى آن را يك سره انكار كردند. اين فكر در بين شمارى از متفكران جهان اسلام راه يافت. اين, به خاطر موجى بود كه اهل حديث پيش ترها در مخالفت با هرگونه تفكر و تعمق انگيخته بودند. ظاهرگرايى اهل حديث, به حسى گرايى انجاميد و اين جريان, با پيروزيهاى پياپى حسى گرايان و چيرگى روش حسى در شناخت طبيعت بر روش قياسى, شكل گرفت و يك نظريّه تلفيقى از اين جريان بيرون تراويد:
(مبنى بر اين كه الهيات قابل تحقيق است. ولى در الهيات نيز, منحصراً, لازم است از روش حسى و تجربى كه براى شناخت طبيعت مورد استفاده قرار مى گيرد, استفاده كرد.
اين دسته مدعى شدند كه از نظر قرآن, تنها راه شناخت خداوند مطالعه در طبيعت و مخلوقات, با استفاده از روش حسى است. و هر راهى, غير از اين راه, بيهوده است; زيرا قرآن, در سراسر آيات خود, در كمال صراحت, بشر را به مطالعه در مظاهر طبيعت كه جز با روش حسى ميسر نيست دعوت كرده است و كليد رمز مبدأ و معاد را همين نوع مطالعه دانسته است.)46
استاد پس از شناساندن نويسندگانى كه اين انديشه را دنبال كرده و در آثار خود بازتاب داده اند, مانند فريد وجدى در كتاب على اطلال المذاهب المادى و سيد ابوالحسن ندوى در كتاب ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين و سيد قطب و محمد قطب, پيشينه آن را چنين مى نماياند:
(نظر امثال فريد وجدى و ندوى, نوعى رجعت حنبلى گرى است, ولى به صورت مدرن و امروزى و پيوند خورده با فلسفه حسى غربى)47
- استاد در بحث اجتهاد در اسلام و شيعه, با كالبدشكافى و ارائه بحث دقيق, در نقد كسانى كه پيدايش اجتهاد را در شيعه پس از ائمه پنداشته اند, به بحث از پيشينه اجتهاد در عصر رسول خدا و ائمه اطهار مى پردازد. در كنگره شيخ طوسى, در نقد ديدگاه يكى از سخنرانان, به نام چارلز آدامس, كه گفته بود:
(اجتهاد در شيعه بعد از عصر ائمه پيدا شده است و علت اين كه شيعه ديرتر از اهل سنت به كار اجتهاد پرداخت اين بود كه در عصر ائمه از اجتهاد بى نياز بود.)
مى گويد:
(اين تصور به ادله اى باطل است:
اولاً اين تصور كه در عصر ائمه باب علم مفتوح بود و نيازى به اجتهاد و فتوا نبود, غلط است. ائمه, معمولاً در مدينه بودند و تنها براى شيعيانى كه در مدينه مى زيستند اين امكان بود كه حكم هر مسأله اى را مستقيماً از خود ائمه بپرسند; اما شيعيانى كه در خراسان, يا جاى ديگر مى زيستند, كجا مى توانستند هر مسأله مورد ابتلاى فورى را از ائمه بپرسند؟ آنها ناچار از راويان حديث و شاگردان ائمه, كه مدتى از درس آنها استفاده كرده بودند و احياناً كتابهايى تأليف كرده بودند, مى پرسيدند….
ثانياً, تاريخ شيعه و ائمه شيعه حكايت مى كند كه امامان, اكابر اصحاب خويش را كه مدتها شاگرد بودند و آشنا با اصول و مبادى فقه شيعه بودند, تشويق مى كردند كه بنشينند و فتوا بدهند….
ثالثاً, يكى از امورى كه ايجاب مى كند اجتهاد را, جمع ميان خاص و عام, مطلق و مقيد, و حلّ تعارض اخبار و روايات است. و همه اينها در زمان ائمه براى راويان حديث, وجود داشته است.
آنها مى بايست با قوه اجتهاد, حل تعارض كنند و جمع روايات نمايند و احياناً برخى را طرد نمايند. روايات معروف علاجيه, تنها براى زمانهاى بعد از ائمه نبوده است. براى معاصران ائمه هم بوده است. رابعاً اين كه مى گويند: علم اصول, كه پايه اجتهاد است, در شيعه بعد از ائمه پيدا شده و قبلاً در انحصار اهل تسنّن بود, غلط است.
علماى شيعه ثابت كرده اند كه شاگردان ائمه, در عصر ائمه, در موضوعات اصولى تأليفات داشته اند. مرحوم سيد حسن صدر, رضوان الله تعالى عليه, در كتاب تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام, اين مطلب را بررسى و اثبات كرده است.)48
- يا در نقد ديدگاه انتقادى كسانى كه بزرگ ترين علت انحطاط مسلمانان را باور به قضا و قدر ذكر كرده اند, پس از طرح چند پرسش و استدلال به آيات قرآن و ارائه معناى روشن از قضا و قدر و بيان اين نكته كه قضا و قدر هيچ ناسازگارى با آزادى انسان ندارد و تأويل آيات اختيار از سوى جبريون و تأويل آيات شريفه اى كه دلالت مى كنند بر حكومت و دخالت سرنوشت و اين كه هيچ رويدادى در جهان روى نمى دهد مگر به خواست و مشيت الهى, از سوى قدريون, معنى و وجهى ندارد و سخنى است باطل و به دور از ساحَت قرآن; زيرا در ساحَت تعارضى وجود ندارد كه نياز به تأويل اين دو دسته از آيات باشد و… نقبى به تاريخ مى زند و آثار شوم مسلك جبر را آن گونه كه اشاعره گفته اند برمى شمارد و آن گاه ريشه و پيشينه تاريخى آن را مى نماياند و يادآور مى شود: جبر را حكومتها, بويژه حكومت گران اموى پر و بال دادند و وارد حوزه اسلامى و معارف اسلامى و حتى شيعى كردند و در زمان عباسيان اشعريان كه طرفدار جبر بودند, بر حوزه اسلامى چيره شدند و اثرشوم خود را گذاردند:
(تاريخ نشان مى دهد كه مسأله قضا و قدر در زمان بنى اميه, مستمسك قرص و محكمى بوده براى سياستمداران اموى. آنها جداً از مسلك جبر طرفدارى مى كردند و طرفداران اختيار و آزادى بشر را به عنوان مخالفت با يك عقيده دينى مى كشتند, يا به زندان مى انداختند, تا آن جا كه اين جمله معروف شد:
(الجبر و التشبيه امويان و العدل والتوحيد علويان)
قديمى ترين كسانى كه مسأله اختيار و آزادى بشر را در دوره اموى عنوان كردند و از عقيده آزادى و اختيار بشر حمايت كردند, مردى از اهل عراق به نام مَعبد جُهَنى و مرد ديگرى از اهل شام, معروف به غيلان دمشقى بودند. اين دو نفر به راستى و درستى و صدق و ايمان شناخته مى شدند. معبد, به همراهى ابن اشعث خروج كرد و به دست حجاج كشته شد و غيلان نيز, پس از آن كه حرفهايش به گوش بن عبدالملك رسيد, به دستور هشام, دستها و پاهايش را بريده, سپس او را به دار آويختند.

عباسيان هرچند سياست شان با امويان مخالف بود و گروهى از آنها, بالاخص مأمون و معتصم, از معتزله, كه يكى از عقايدشان آزادى و اختيار بشر بود, حمايت كردند; اما از زمان متوكل به بعد, ورق برگشت و از عقايد اشاعره كه از آن جمله مسأله جبر است حمايت كردند و از آن به بعد, مذهب اشعرى, مذهب رايج و عمومى جهان اسلام شد.)49
- استاد در باب جاويد بودن اخلاق بحثى را طرح مى كند به اين بيان:
(در باب اخلاق اگر كسى قائل به جاويد بودن بشود ممكن است بيان جاويد بودنش به اين صورت باشد كه; اخلاق را با آن چه كه اصطلاحاً حقيقت مى ناميم يكى بداند. به اين معنى كه بگويد اخلاق خوب, رفتار خوب, به اين معناست كه اين اخلاق و اين رفتار در ذات خودش, متصف به يك صفتى است كه آن صفت, حسن است; رفتار ديگرى در ذات خودش متصف به يك صفتى است كه آن صفت قبح است.)50
سپس در نقد و خدشه به اين سخن, مى نويسد:
(اما اين مطلب را مى توان مورد خدشه قرار داد. خود حكماى ما اگرچه اين مطلب را بحث نكرده اند, ولى بناى كلام شان بر اين است. مى بينيد كه در منطق, استناد به حسن و قبح را از قبيل استناد به (مشهورات) مى دانند كه به درد جدل و خطابه مى خورد و حتى به اين نكته هم توجه شده است كه اين حسن و قبح ها نزد ملل و اقوام گوناگون مختلف است, لذا مى گويند (كقبح ذبح الحيوانات عند اهل الهند) ولى بيش از اين بحث نمى كنند و نمى گويند چرا حسن و قبح را ما از مبادى برهان نمى گيريم و توضيح نمى دهند كه چرا با قضاياى رياضى فرق مى كند و ملاك اين فرق چيست؟ همين قدر مى گويند: حسن و قبح از احكام عقل عملى است, ولى خوب, معلوم است كه عقل عملى براى توسل به يك مقصود, اين معانى را براى انسان مى سازد.)51
و يادآور مى شود: علامه طباطبايى بيش از ديگران اين مقوله را به بوته بررسى نهاده است. استاد به روشنى يادآور مى شود: بخشهايى از بحث ايشان مورد پذيرش ما نيست و اين بحث با همه ژرفا و اساس و بنيادى كه دارد كاستى دارد و آن اين است:
(اين يك مطلبى بوده كه ايشان شخصاً به آن رسيده اند و بعد هم فكر كردند و در آن پيش رفتند, ولى آن را با همان قدماى خودمان مربوط نكردند كه معلوم شود ريشه اين حرف در كلمات امثال در مورد عقل عملى و عقل نظرى چيست. اگر از حرفهاى آنها شروع مى كردند و بعد پيوند مى دادند با حرف خودشان, بهتر بود.)52
- يا در نقد پاره اى از تطيّرها و فال بد زدنها, به ريشه يابى مى پردازد. از باب مثال, درباره برخورد با سيّد درگاه سفر كه خراسانيها آن را شوم مى پندارند و برخورد با كولى را درگاه سفر مبارك! مى نويسد:
( [اين مطلب را] به مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى, رضوان اللّه عليه, گفتم.
او, توجيهى كرد و علت تاريخى برايش ذكر كرد و آن را پسنديدم.
او گفت: دو چيز است كه ريشه تاريخى اش برمى گردد به زمانى كه شيعه در ايران فوق العاده در اقليت بوده اند و سيدها را هرجا گير مى آوردند, زنده زنده لاى جرز مى گذاشتند….
يكى ديگر اين كه در دوره هايى كه سادات را هر جا گير مى آوردند, نه فقط خود آن سيّد را از بين مى بردند, بلكه اگر در خانه اى سيّدى پيدا مى كردند, ديگر آن خانه امنيت نداشت و تمام آن خانه و زندگى به باد مى رفت.
در آن دوره ها اگر سيّدى به خانه اى مى آمد اين امر مساوى بود با اين كه آن خانمان از بين برود.
كم كم در ذهنها رسوخ يافت كه اگر به اين جا سيّدى آمد [زندگى ما بر باد رفته است.]
… كم كم مردم اين نحوست, يعنى شومى اى را كه از ناحيه دولتها متوجه خانواده ها بوده (خيلى عقايد اين طور تحول پيدا مى كند) به حساب خدا و عالَم گذاشتند كه اصلاً اوضاع عالَم اين جور اقتضا مى كند كه اگر سيدى پيدا شد, پشت سرش بدبختى بيچارگى بيايد. در صورتى كه اين, به اوضاع عالم و خدا ارتباط ندارد, امرى بوده مربوط به دولتهاى ظالم.)53
- يا در نقد كسانى كه شبهه افكنده و پنداشته اند, پيامبر اسلام(ص) به جز قرآن معجزه ديگر نداشته است, پيش از آن كه اين سخن را به بوته نقد بگذارد, به ريشه يابى آن مى پردازد و مى نويسد:
(برخى از مستشرقين و كشيشان مسيحى به شكل اعتراض بر قرآن و بر پيامبر ما مسأله اى را طرح كرده اند كه بعضى از نويسندگان اسلامى هم, نه به آن شكل, بلكه به شكل ديگرى مطرح نموده و كم و بيش مدعاى آنها را قبول كرده اند و آن مسأله معجزات پيغمبر اسلام است.)54
- يا در نقد كسانى كه پنداشته اند ايرانيان در دو قرن اول اسلام, ساكت بوده اند, ريشه اين سخن را و اين كه از كجا سرچشمه گرفته, از قول ادوارد براون, چنين مى نويسد:
(من كوشش مى كنم در اين كتابم [تاريخ ادبيات] خودم را از يك اشتباه بزرگ كه بعضى از هموطنان ام مرتكب شده اند مصون بدارم.
آن اشتباه اين است كه بعضى از هموطنان من [كه نظرش به سر جان ملكم است كه كتابِ تاريخ ايران را نوشته است] نام دو قرنِ اول اسلام براى ايران را, دو قرن سكوت گذاشته اند كه بعد از دو قرن دولت طاهريان و بعد سامانيان و بعد صفاريان تشكيل شد.
در اين دو قرن, ايرانيها از خود حكومتى تشكيل نداده بودند و حكومت در دست عربها بود.
البته اين كه حكومت تشكيل نداده بودند, يعنى ايرانى, پادشاه, يا خليفه نبود و الاّ قدرتهايى به اندازه قدرت خليفه تشكيل داده بودند, وزارت مى كردند, به طورى كه به اندازه خليفه قدرت داشتند, مانند: برامكه, يا فضل ذوالرياستين. منظورشان اين است كه دو قرن اول اسلام, از نظر ايران, دو قرن سكوت و خاموشى بوده است, يعنى ايرانى, اسلام را به طوع و رغبت نپذيرفت, زور سياسى بود كه بر آنها تحميل شده بود و تا وقتى كه از خود پادشاهى نداشتند در سكوت و خاموشى به سر مى بردند.
اين حرف سر جان ملكم انگليسى است…. اين حرف را يك انگليسى گفته است. بعد انگليسى ديگر, فاضل تر, گفته است كه اين اشتباه است, ولى خود ايرانيها اين حرف را رها نمى كنند.)55
- يا در نقد ديدگاه شيخ مرتضى انصارى درباره قضاياى حقيقيه, با بيان ريشه آن مى نويسد:
(قضيه حقيقيه اى كه علم اصول مى شناسد, همان قضيه اى است كه حاجى سبزوارى مى شناسد. چون اولين كسى كه قضاياى حقيقيه را در علم اصول آورده است, شيخ انصارى بوده است. و شيخ انصارى و حاجى سبزوارى يك تلاقى شش ماهه اى در مشهد داشته اند و شيخ در نزد حاجى, منطق و فلسفه مى خوانده, و حاجى هم نزد شيخ فقه و اصول مى خوانده است. خيال مى كنم قضيه حقيقيه را شيخ از حاجى ياد گرفته بوده است و لهذا طرز تعبيرش, همان طرز تعبير حاجى سبزوارى است. و به هر حال, همين اشتباه حاجى در فقه و اصول هم هست.)56

8. احترام در نقد: نقد براى بالا بردن دانش در جامعه است و زدودن غبارهاى جهل و رخشان جلوه دادن حقيقت و عقيده و مرام و انديشه ناب. در اين ساحَت و عرصه, هرچه آرام تر و احترام آميزتر سخن گفته شود و قلم و زبان به گونه احترام آميز با صاحبان انديشه, هرچند صاحبان انديشه هاى بسيار واهى و سست و بى بنياد و حتى زهرآگين, برخورد شود و به گونه منطقى نادرستيهاى انديشه ها آشكار شود, بدون اين كه با صاحب انديشه اى برخورد نادرست و به دور از ادب شود, بى گمان انديشه درست, گوهر خويش را مى نماياند و حقيقت ناب آفتابى مى گردد.
اين سيره رسول خدا و اهل بيت و پيروان و عالمان راستين مكتب اهل بيت, بوده است و بايد اين پرچم مقدس در هر زمان و مكان, با همين ويژگى و نشان افراشته گردد و افراشته ماند.
هيچ كس و هيچ گروه, حق ندارد به نام دين و مكتب اهل بيت, به دور از ادب و خارج از چهارچوب نقد انديشه و ديدگاه تاريخى, اعتقادى و… با ديگرى برخورد كند كه اين گونه برخورد, نه با منطق اسلام سازگارى دارد و نه با سيره خردمندانه, منطقى, دقيق و احترام آميز رسول خدا و امامان(ع).
استاد شهيد كه نقد انديشه ها و بيان انديشه ناب, سرلوحه كار و برنامه هاى او را تشكيل مى دهد, در نقد انديشه و فكرى, كار به سابقه, پيشينه, گذشته و حال صاحب انديشه از نظر سياسى, اعتقادى و… ندارد, آن چه براى استاد مهم است و بايد به بوته نقد گذارده شود, انديشه صاحب انديشه است و اين ويژگى استاد را مى توان در گوناگون آثار و سيره عملى او ديد.
استاد در خدمات متقابل اسلام و ايران, ديدگاه كسان بسيارى را به نقد مى گذارد; اما احترام آميز و بدون اين كه از دايره سخنى را كه طرف طرح كرده, بيرون رود, پيشينه و حال كنونى طرف را رو كند.
اين روش احترام آميز استاد در نقد ديدگاه ها, جايگاه استاد را در بين اهل فكر و انديشه بالا برد و سبب گرديد انديشه هاى منطقى و برهانى و ناب اش در ذهنها و دلها رسوخ كند.
استاد, هوچى گرى و برخوردهاى جنجالى و هياهوگرانه را بازدارنده پيشرفت و دامن گسترى دانش مى داند و خود پيشقدم مى شود تا به اين بى حرمتى به ساحتِ انديشه و صاحبان انديشه, در عرصه اى كه مى تواند, پايان دهد و الگويى بشود براى ديگران كه فكر را با فكر پاسخ دهند و اگر توان دارند از رويارويى با صاحبان انديشه, هراس و بيمى به دل راه ندهند و راه هوچى گرى را پيش بگيرند. از اين روى, در نامه اى به رئيس دانشكده الهيات تهران, در برابر برخوردهاى غير اصولى و ناشايست يكى از استادان ماركسيست و هوچى گر دانشكده با اسلام, دانشجويان مسلمان, استادان متعهد, از اين كه بارها پيشنهاد مناظره و گفت و گوى علمى با او را داده سخن مى گويد و ابراز علاقه مى كند مسائل فكرى بايد از راه بحث و گفت وگو حل شود.57
اين پيشنهادها براى مناظره با استاد ماركسيست دانشكده, در حالى ارائه مى شود كه استاد شهيد, ناتوانى علمى, پريشان گويى, بيمارى روحى و روانى و… استاد مورد نظر را مى داند و آگاه است كه دستهايى, از او ببر كاغذى ساخته اند وگرنه در حد و اندازه اى نيست كه استاد ناميده شود و صاحب انديشه و فكر, و آن چه نوشته و ارائه كرده ترجمه و تأليف گونه اى است و ارزش علمى ندارد.
و استاد شهيد همين برخورد احترام آميز را در نقد ابراهيم مهدوى زنجانى دارد كه لايحه اى در چهل ماده درباره حقوق خانواده ارائه داده بود و مجله زن روز با چاپ لايحه چهل ماده اى وى از خوانندگان خود خواسته بود كه نظر خود را درباره اين چهل ماده پيشنهادى اعلام كنند.58
استاد مطهرى در تمام آثار خود و هر كجا به نقد داعيه داران مى پردازد, با اين كه بين سطح فكرى او با آنان بسيار فاصله است و جاى هيچ گونه مقايسه اى نيست; اين فاصله را در نظر نمى گيرد و فروتنانه و با احترام به طرف مقابل, سخنان و ديدگاه هايى را كه طرح كرده, به بوته نقد مى گذارد.
آقاى واعظ زاده خراسانى درباره روش دقيق, سنجيده و احترام آميز استاد شهيد را در نقد ديدگاه ها مى نويسد:
(در هنگام انتقاد, احساسات و عواطف طرف مخالف را در نظر مى گرفت. و احتياط لازم را در كيفيت طرح مسائل اصلاحى و انتقادى رعايت مى كرد. تا بيش از آن چه لازمه يك انتقاد سالم و سازنده است, با طرف خود برخورد پيدا نكند.)59

9. انصاف در نقد: در معناى نقد اگر دقت شود, انصاف نهفته است. نقد, يعنى زيباييها و زشتيها را ديدن و زشتيها را كنار گذاردن و زيباييها را گرفتن و به كار بستن و برابر معيار و شاقول دقيق, سخنى را به بوته نقد گذاردن. انصاف, پايه و ركن نقد است. نقد بدون انصاف, نه برافراشته مى ماند و نه چشم نواز است و جاذبه اى مى آفريند, بلكه مى رماند و نمى تواند كسى را در كمند جاذبه خود قرار دهد.
انديشه گران و نقدگران بزرگ, چون در نقد ديدگاه ها راه انصاف را پوييده و زشتيها و زيباييها را به درستى نمايانده اند, بى هيچ بى عدالتى و بيدادگرى و بى معيارى, چنين كاخ انديشه شان باقى مانده است.
استاد شهيد, چون نگاه اش زلال بود و به هر اثرى كه مى نگريست, عادلانه و دادگرانه ترين روش را براى بررسى و نقد آن پيش مى گرفت, در عرصه فرهنگ و انديشه چنين اثر گذارد و گروه گروه جوانان را به اسلام علاقه مند كرد و از دست رهزنان انديشه رهاند.
- او, حتى وقتى انديشه هاى يكى از دانشوران مورد علاقه و محبوب جوانان و دانشجويان را نقد مى كند, چون عادلانه و از روى انصاف است, نه تنها جايگاه خود را در بين جوانان علاقه مند از دست نمى دهد كه روز به روز در بين آنان جايگاه مهم تر و برترى مى يابد.
اهل فكر, فرهيختگان, جوانان و دانشجويان, استاد را مى شناسند و مى دانند نقد او كارشناسانه و از روى دقت و انصاف تمام است, از اين روى از نقد او استقبال مى كنند و آن چه را از اين و آن آموخته و در ذهن خود انباشته اند, با شاقول انديشه ناب او مى سنجند, تا مباد در بناى انديشه شان كژى پديد آيد. اين جايگاه استاد, سبب گرديد نقدهاى او تنش پديد نياورد و دانشجويان و فرهيختگان را رو در روى هم قرار ندهد و استاد در فضاى خوبى كه با نقد منصفانه خود پديد آورده بود, گامهاى روشنى در نماياندن و جدا كردن سره از ناسره بردارد.
استاد در نقد آثار دكتر شريعتى از جمله كتاب اسلام شناسى نكته هاى درخور درنگى ارائه مى دهد كه براى هر اهل فكر و انديشه و جوياى حقيقت كارساز و راه گشاست و آنان را به درنگ وامى دارد و از التقاط و درهم آميختگى فكرى كه ممكن است با مطالعه اين اثر دچارش شوند, مى رهاند.

مى نويسد:
(اگر ما بخواهيم اسلام را بشناسيم, مانند هر مورد ديگر, بايد محتواى اسلام را از كتاب و سنت قولى و عملى قطعى طرح كنيم و مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در اين جزوه آن چه طرح نشده است, متون اصلى اسلام است.
ما نمى توانيم از پيش خود سخنى درباره توحيد اسلام, معاد اسلام, انسان از نظر اسلام, جامعه از نظر اسلام بگوييم, بدون آن كه متون اصلى اسلام را در اين زمينه طرح كنيم.)60
استاد در اين فراز و فرازهاى ديگرى كه در نقد اسلام شناسى ارائه مى دهد, معيار و مبنا براى شناخت اسلام ارائه مى دهد و اعلام مى دارد: رساله ياد شده از اين معيار روى گردان است كه همانا توجه و به كار بستن متون اسلامى باشد.
اين نكته چيزى نيست كه به چشم نيايد و به ذهن نرسد. هركس مى تواند آن را ببيند و دريابد. استاد عين واقع را بيان كرده است. بيان كردن عين واقع, داد است, نه بيداد.
ييا مى نويسد: اين جزوه اسلام شناسى نيست, اسلام سرايى است, البته زيبا هم سروده شده است:
(به نظر من در اين جزوه چيزى كه نيست, اسلام شناسى; حداكثر اين است كه بگوييم اسلام سرايى, يا اسلام شاعرى است; يعنى اسلام موضوع و سوژه يك نوع شعر و تخيّل, ولى به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و بيش تر از سوسياليسم و كمونيسم و ماترياليسم تاريخى و اگزيستانسياليزم مايه گرفته است.)61
كسى كه با دقت كتاب اسلام شناسى را بخواند و نقد استاد و نگاه وى را, به خوبى درمى يابد, استاد منصفانه سخن گفته و آن چه در اثر آمده و بازتاب يافته, گزارش كرده و به نقد آن پرداخته, بدون كم و زياد.

يا درباره تعريفى كه دكتر شريعتى از مكتب ارائه داده مى نويسد:
(اين تعريف, تعريف خوبى است و چون داخل گيومه است, نشانه اين است كه از ديگرى است. و به هر حال, تعريف خوبى است. به طور كلى بحثى كه در ص10 درباره مكتب شده است, بحث خوبى است, نقطه ضعف كمى دارد.)62
اين گونه نگاه دادگرانه و از روى انصاف به انديشه ها و آثار ديگران, مايه پيشرفت و دامن گسترى دانش است و دانش را از ركود و ايستايى به درمى آورد و سبب مى گردد جامعه به يك شادابى علمى دست يابد.

يا در اعلاميه اى كه از سوى استاد و مهندس مهدى بازرگان درباره آثار دكتر شريعتى نشر يافته, آمده است:
(اين جانبان, كه علاوه بر آشنايى به آثار و نوشته هاى مشار اليه, با شخص او, فى الجمله, معاشرت داشتيم, معتقديم نسبتهايى از قبيل سُنى گرى و وهابى گرى به او بى اساس است و او در هيچ يك از مسائل اصولى اسلام, از توحيد گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت, گرايش غير اسلامى نداشته است.
ولى نظر به اين كه تحصيلات عاليه و فرهنگ او غربى بود و هنوز فرصت و مجال كافى نيافته بود در معارف اسلامى مطالعه وافى داشته باشد, تا آن جا كه گاهى از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامى بى خبر مى ماند ـ هرچند با كوشش زياد, به تدريج بر اطلاعات خود در اين زمينه مى افزود ـ در مسائل اسلامى (حتى در مسائل اصولى) دچار اشتباهات فراوان گرديده است كه سكوت در برابر آنها, ناروا و نوعى كتمان حقيقت و مشمول سخن خداست.)63
اين گونه برخورد, بى گمان و در نزد اهل خرد و انصاف, منصفانه است و اگر به انجام مى رسيد, با آثار گسترده اى كه دكتر شريعتى داشت, دگرگونى بزرگى بود در حوزه انديشه و فرهنگ و مايه شادابى علمى و راه يافتن بيش از پيش انديشه هاى ناب اسلامى در بين جوانان جوياى حقيقت.
استاد مطهرى در رويارويى با هر انديشور و صاحب نظريه اى, همين روش را پى مى گيرد; يعنى از انصاف نمى گذرد, هم خوبيها را مى بيند و هم كاستيها را و دلبخواهى و از روى هوى و هوس و سليقه هم به داورى برنمى خيزد. داورى او ترازمند است. وقتى داورى ترازمند شد, از مرز انصاف نخواهد گذشت.

- در نقد انديشه هاى محمد اقبال لاهورى, دست به روشنگرى بزرگى مى زند . اقبال را به درستى و روشنى مى شناساند. انديشه هاى او را دقيق مى شكافد و برجستگيها و زيباييهاى انديشه او را مى نماياند و مزاياى او را, يكى پس از ديگرى برمى شمارد. از نقش او در احياى فكر دينى سخن مى گويد و هويت بخشيدن به امت اسلامى و علاقه شايان به اهل بيت پيغمبر اسلام(ص) كه در بين پارسى سرايان بى نظير است. شهيد پس از بيان برجستگيها و والاييهاى اقبال, دو كاستى مهم او را براى اهل فكر و جوانان دوستار اقبال اين گونه بيان مى كند:
1. ( با فرهنگ اسلامى عميقاً آشنا نيست. با اين كه به مفهوم غربى واقعاً يك فيلسوف است, از فلسفه اسلامى چيز درستى نمى داند. اظهارنظرهاى اقبال درباره براهين فلسفى اثبات واجب و درباره علم قبل الايجاد, كه از مسائل مهم الهيات است و همچنين فلسفه او درباره ختم نبوت كه به جاى آن كه ختم نبوت را اثبات كند, به ختم ديانت منتهى مى شود كه خلاف منظور و مدعاى خود اقبال است.)64
2. (نقص ديگر كار اقبال اين است كه برخلاف سيد جمال به كشورهاى اسلامى مسافرت نكرده و از نزديك شاهد اوضاع جريانها و حركتها و نهضتها نبوده است و از اين رو در ارزيابيهاى خود درباره برخى شخصيتهاى جهان اسلام و برخى حركتهاى استعمار در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است. اقبال در كتاب احياى فكر دينى در اسلام, نهضت وهابى گرى را در حجاز, جنبش بهائيت را در ايران و قيام آتاتورك را در تركيه, اصلاحى و اسلامى پنداشته, همچنانكه در اشعار خود برخى ديكتاتورهاى چكمه پوش كشورهاى اسلامى را ستوده است. اين خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنى است.)65
- شهيد در نقد روحانيت شيعه و سنى, برجستگيها و كاستيهاى هر دو نهاد را برمى شمارد. چنين نيست چون خود از روحانيت شيعه برخاسته به نقد آن نپردازد و كاستيهاى آن را ناديده انگارد و روحانيت سنى را به باد انتقاد بگيرد.66

- استاد در نقد غرب, هم امتياز و خوبيها را مى بيند و هم كاستيها و زشتيها را. به هيچ روى چشم بسته و يك طرفه به نقد نمى پردازد و كاستيهاى آن را نمى نماياند, بلكه رويه خوب و موردپسند و جاذب غرب را نيز مى بيند و بيان مى كند. به گونه اى كه ناقد كتاب مسأله حجاب, به استاد خرده مى گيرد و استاد در پاسخ وى مى نويسد:
(اروپاييها, ضرب المثل فضيلت نيستند. خود اين كتاب و ساير آثار نويسنده اش, هميشه از آنها انتقاد كرده است, ولى ضرب المثل صراحت و نظم هستند و ما هم نبايد به خاطر اين كه آنها را دشمن داريم, انكار كنيم: لايجرمنّكم شنآن قوم على ان لاتعدلوا. از اخفاء و عدم اعتراف به فضيلت دشمن, براى ما فضيلتى درست نمى شود, برعكس [ذكر فضيلت آنها] موجب تنبّه و غيرت مسلمانان مى شود.)67
آن چه را يادآور شديم بخشى از سيره استاد در باب نقد بود و معيارها و ترازهايى كه در آثار آن شهيد نكته سنج و باريك انديش بازتاب داشت و ارائه آنها مى توانست راه گشاى اهل تحقيق باشد و باب نقد را بگشايد و نويسندگان جوان را برانگيزد كه سره از ناسره شناسى را سرلوحه برنامه خود قرار دهند و جامعه علمى را با نقدهاى دقيق و سنجيده از لغزشها و انحرافها باز دارند.

پى نوشتها:

1. تاريخ يعقوبى, ج1/87, دار صادر, بيروت.
2. خدمات متقابل اسلام و ايران, چاپ شده در مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى, ج14/288, صدرا.
3. همان.
4. همان/289.
5.كافى, ج8/181, روايت203.
6. نهج البلاغه, خطبه79, ترجمه سيد جعفر شهيدى, آموزش انقلاب اسلامى.
7. همان/448, بخش تعليقات.
8.همان/477.
9. سيرى در نهج البلاغه, مرتضى مطهرى/147, مركز مطبوعاتى دارالتبليغ اسلامى, چاپ دوم, 1354.
10. همان/156.
11. همان/157ـ 158.
12. نهج البلاغه, خطبه3.
13. همان, خطبه128.
14. همان, خطبه164.
15. سيرى در نهج البلاغه/173ـ174.
16. نهج البلاغه, خطبه3.
17. وسائل الشيعه, ج18/23, دار احياء التراث العربى, بيروت.
18. اصول كافى, ج1/169, دار صعب, بيروت.
19. لغت نامه دهخدا, ج4/6, 2222, به نقل از الانساب سمعانى, ج5/448; رسائل سيد مرتضى, ج1/235; التبيان, شيخ طوسى, ج3/48.
20. اصول كافى, ج1/27.
21. استاد مطهرى و روشنفكران/62, صدرا.
22. انسان كامل, شهيد مرتضى مطهرى/186, صدرا.
23. تعليم و تربيت در اسلام, شهيد مرتضى مطهرى/23, صدرا.
24. همان/22ـ23.
25. تحف العقول, حرانى, ترجمه على اكبر غفارى/252, اسلاميه, تهران; رهاورد خرد ـ ترجمه تحف العقول, پرويز اتابكى/248, نشر فرزان; بحارالانوار, ج75/119.
26. يادداشتهاى استاد, ج2/274, صدرا.
27. سيرى در نهج البلاغه/156.
28. جهان بينى اسلامى, شهيد مرتضى مطهرى/242, صدرا.
29. نهج البلاغه, ترجمه شهيدى, خطبه216.
30. سرگذشتهاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى, ج2/25, پيام آزادى, چاپ نهم, 1369.
31. حكمتها و اندرزها, شهيد مرتضى مطهرى/122, صدرا.
32. مجموعه آثار, ج9/32, 298.
33. همان, ج3/223.
34. نامه ها و ناگفته ها/192.
35. استاد مطهرى و روشنفكران/66.
36. مجموعه آثار, ج11/460.
37. حكمتها و اندرزها/122.
38. وحى و نبوت, شهيد مرتضى مطهرى, صدرا.
39. استاد مطهرى و روشنفكران/85.
40. همان/86.
41. همان/101.
42. مجموعه آثار, ج6/51 ـ52.
43. همان, ج3/543.
44. پاسخهاى استاد به نقدهايى بر كتاب مسأله حجاب/9, صدرا.
45. يادداشتهاى استاد, ج5/334.
46. استاد مطهرى و روشنفكران/72.
47. همان/73.
48. تكامل اجتماعى انسان/183, مقاله الهامى از شيخ الطائفه, صدرا.
49. مجموعه آثار, ج1/375ـ376.
50. همان, ج13/716.
51. همان.
52. همان/717.
53. آشنايى با قرآن, شهيد مرتضى مطهرى, ج5/243ـ244, صدرا.
54. همان, ج1و2/221.
55. اسلام و مقتضيات زمان, شهيد مرتضى مطهرى, ج1/264ـ 265, صدرا.
56. مجموعه آثار, ج9/231.
57. نامه ها و ناگفته ها/180ـ194.
58. نظام حقوق زن در اسلام, شهيد مرتضى مطهرى/26ـ 28, صدرا.
59. سيماى استاد از نگاه ياران/187, صدرا.
60. استاد مطهرى و روشنفكران/36.
61. همان/35.
62. همان/40.
63. همان/64.
64. همان/100ـ101.
65. همان/101.
66. مرجعيت و روحانيت, مقاله مشكل اساسى در سازمان روحانيت, مرتضى مطهرى/182 به بعد, شركت سهامى انتشار.
67. پاسخهاى استاد به نقدهايى بر كتاب مسأله حجاب/32.

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 122  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست