در ميراثِ مأثور ما، اخبار مشكوك، ازنظر
اصالت و صدور، كم نيستند و متأسفانه مأثوراتى كه موضوع يا محرّف بودنشان
ثابت و مسلّم است، در ميان اين أخبار چشمگير است.
به اقتضاى تسامحى كه از ديرباز، و البته به ناروا، در عيارسنجى و نقادى
اخبار اخلاقى مىرفته است، در حيطه اخلاق، اخبار مشكوك، حضورى پررنگتر
دارند.
در اين نوشته، با تبيين اين معنا، از ارزيابى و نقد برخى اخبار مشكوك تراث
اخلاقى سخن به ميان آمده و مناشى محتمل اين اخبار وانموده شده است.
قال المسيح عليه السلام: «خذوا الحق من أهل الباطل، ولا تأخذوا الباطل من
أهل الحق. كونوا نقاد الكلام فكم من ضلالة زخرفت باية من كتاب اللَّه كما
زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المُمَوَّهة النّظر إلى ذلك سواء، والبُصراء به
خُبراء».[1]
1. نگاه ناقدانه و ديدهورانه در ميراث مأثور اسلامى، از مهمترين
خويشكارىهاى دانشوران مسلمان است كه شوربختانه در روزگار ما، آنسان كه
بايد، چهره نمىبندد.
تودههايى انبوه و هولانگيز از گفتارهاى مأثور و به ويژه اخبار منسوب به
پيشوايان معصوم عليهم السلام، در كتابهاى پرشمار انباشته شده است ؛
بىآنكه كاوشى به سزا در درستى و نادرستى و چون و چند نسبت آنان رفته باشد و
خاستگاه اين سخنان، چندان كه در توان پژوهندگان است، هويدا شده باشد.
اين تودههاى انبوه، اغلب بىهيچ تمييز و پالايش، در دسترس برخى نويسندگان و
گويندگان نهاده مىآيند، و آنان به پسند و دلخواه خويش، از درآميختن و پيش
و پس نهادن پارهاى از آن گفتارهاى مأثور و اخبار منقول، گفتارى
مىپردازند كه قرارست نمودار آموزههاى دينى و تعاليم اسلامى باشد ؛ ليكن
چون پيرايش و پالايشى ديدهورانه در كار نبوده، در بسيارى موارد، كار
وارونه مىشود و چه بسيار ديده و شنيدهايم كه نويسندگان و گويندگان، با
گفتار و نوشتار خويش، بر تيرگىها و ابهامها و ناهمسازىها افزوده و زمينه
طعن طاعنان و گمانافكنى گمان افكنان را در انديشه دينى فراهم ساخته، مايه
زحمتى نو و دغدغهاى تازه در فضاى ديندارى محققانه شدهاند.
مرويّات تودهوار انباشته، نه تنها بسيارى راهروان را با اخبار مجعول و
احاديث مشكوك و مأثورات بىپايه و منقولات بىمايهاى كه در ميان دارند،
رهزنى مىكنند، بلكه موجب مىشوند تا بسيارى دُرَرِ شاهوار و گوهرهاى بيش
بها، از ديده جويندگان و خواهندگان نهان بماند و آموزههاى دينى، آنسان كه
شايد و بايد، در جامعه ما بالا نيفرازد.
2. در گستره معرفت دينى، از سه شاخه فقه، عقايد و اخلاق، فقه از همه
بختيارتر بوده و اخبار فقهى يا به تعبير درستتر، جوانب فقهى اخبار، بيشتر
كاويده شده و بررسى گرديده است. فقيهان چون بايد در حلال و حرام و «يجوز» و
«لايجوز» فتوا مىدادهاند، در نقد و تمحيص احاديث اين حوزه كوشيده و متن و
سند غالب أحاديث مورد نياز خويش را باز رسيدهاند.
در مقابل، باورشناسان و عقايدپژوهان كه همان متكلّمان هستند، كمتر به نقد و
تمحيص اخبار كامياب شدهاند، زيرا اولاً بيرون بودن خبر واحد از حوزه
استدلالهاى كلامى، موجب نوعى كماعتنايى به نقد اخبار آحاد شده است و به
ضرورت تحقيق در اين اخبار، صرف نظر از حجيّت كلامى آنها، كمتر توجه شده
است[2] ؛ ثانياً چون نقد برخى اخبار عقيدتى، مستلزم شورانيدن حشويان و
عوامزدگان بوده و دردسرساز بوده است، برخى متكلّمان، جز براى مصلحتهاى
كلان، به كاوش و نقد اخبار دست نيازيدهاند و اگر دليرى كرده و سخنى
گفتهاند، أحياناً صريح و بىپرده نبوده است.
در كنار فقه و كلام، اخلاق از همه نابرخوردارتر افتاده است، چون متأسفانه
از گذشتههاى بسيار دور، شمارى انبوه از متصدّيان آن در جامعه دينى،
آگاهىهاى متخصّصانه كافى براى نظر نقادانه در ميراث معرفتى و مأثورات
انبوه آن نداشتهاند و تا هم امروز نيز بسيارى گويندگان مذهبى و اهل منبر،
با آنكه عمدتاً از مأثورات تغذيه معرفتى مىكنند، واجد حداقل لازم از دانش
حديثشناسى و ديگر لوازم نظر نقادانه در مأثورات نيستند و تحصيل قابل توجهى
در فنون درايه، رجال، كتابشناسى و... نكردهاند.
اين واقعيت اسفانگيز كه بىگفت و گو مايه شرمسارى نهادهاى تبليغى دينى
است، ويژه زمان ما نيز نيست و ريشهاى بس دور دارد. از زمانهاى بسيار دور،
قصّهخوانان كه پيشهشان، ملغمهاى از افسانهگويى و واعظى بود، تبليغ
آداب، معارف، تاريخ و... را براى توده مردم بر عهده داشتهاند، و بيش از
متكلّمان و فقيهان و ديگر دينشناسان دانشور دانشآموخته، با عامّه در
ارتباط بودهاند.[3]
در برخى ادوار تاريخ تمدن اسلامى، چه بر منابر و در مساجد و خانقاهها از
طريق گويندگى و چه از طريق نويسندگى، گروهى از حشويان و صوفيان كه در زمينه
نقل اخبار و نيز نقد اخبار اهليّت و احياناً مغرض بودند، آموزش اخلاقى
تودهها را بر عهده داشتهاند.
تصدّى چنين كسان در عرصه اخلاقيّات موجب گرديده است كه نه تنها مأثورات
اخلاقى به شايستگى تحقيق و بررسى نشوند، باب ورود كثيرى از برساختههاى
عاميانه و داستانهاى نابخردانه و اقوال سقيم و آراى عقيم به نگرشها و
نگارشهاى اخلاقى مفتوح گردد و مشتى مَناماتِ مسموم و كرامات موهوم ذهن و
زبان گويندگان و نويسندگان اين حوزه را بيالايد.
فراخدارىهاى ناروا و افراطى در تمسّك به قواعدى چون قاعده «تسامح در
ادلّه سنن»[4] و نيز كماهميت پنداشتن آموزههاى اخلاقى در جنب آموزههاى
كلامى و فقهى كه گويا جنبههاى جزمىترى از حيات دينى را بررسى مىكنند،[5]
از عواملى بوده كه موجب شده، حتى برخى فقيهان و متكلّمان بزرگ، هم به
شوريدگى مأثورات حوزه اخلاق، چندان اهميّتى ندهند، و هم خود در حوزه
اخلاقيات، آسانگيرانه و به دور از دقتى كه در فقه يا كلام به كار
مىبردهاند، سخن بگويند و سخن بشنوند.
شوربختانه، در حوزه اخلاق، نقل و ترويج بسيارى اخبار و مأثورات، بيش از
پايه و مايه خود آن خبر كه با محك نقادى و به ويژه حديثشناسى معلوم
مىگردد، به خوشايندى آن در مذاق بعض گويندگان و نويسندگان بستگى داشته، در
اين ميان، گاه جاذبههاى ادبى و داستانى نقش بزرگى ايفا كردهاند!
متأسفانه در ديگر حوزههاى معرفت دينى نيز گاه خبرى، تنها از رهگذر آنكه
توجّه گروهى از نخبگان را به خود جلب كرده و در آثار و گفتار آنان نقل شده
است، اشتهارى زائدالوصف مىيابد ؛ بىآنكه به خودى خود قابليت اشتهار و
حتّى اعتناى جدّى داشته باشد.[6]
به هر حال، بسيارى اخبار كه در زبان و مكتوبات صوفيان، واعظان و اديبان
وارد شده و از آنجا آوازهاى بلند يافته، از اين دست است. توده مردم به جاى
حديثنامههاى معتبر، به كتابهاى ادبى، عرفانى، گفتار واعظان و اندرزگويان
انس و الفت دارند كه طبيعى نيز هست ؛ ليكن صاحبان آن آثار و اين گفتار،
حتى اگر مردمانى اهليّتمند و حديثشناس بودهاند، در تأليف كتب ادبى و
عرفانى و پردازش مواعظ روحانى، اغلب تسامح پيشه مىكرده و بسيار چيزها
مىگفته و مىآوردهاند كه در كتابهاى فنى حديثشناختىشان نمىآوردهاند.
اين تسامح، منشأ رواج و اشتهار بسيارى أقوال بىاعتبار و اخبار مشكوك بوده
است ؛ براى مثال، علامه عديم النظير حضرت شيخ بهاءالدين محمد عاملى
(درگذشته به 1030 ه . ق.) - قدّس اللَّه سرّه الشريف - را فراياد آوريم كه
مؤلفات فنى او چون الحبل المتين، مشرق الشمسين، وجيزه و... تنها در ميان
خواص علما متداول است و توده مردم و حتّى بيشترينه اهل علم، به كشكول و
مثنويات آن جناب انس دارند كه جايگاه جولان تسامح صوفىمنشانه آن بزرگوار
در نقل اخبار است و براى آن سَرمَرد حكم كار علمى دقّى فنى نداشته است و در
بيشتر موارد، ضامن صحت محتواى آن نيز نبوده، چه رسد به صحت نقل. كشكول،
چنانكه از نامش پيداست، كشكول است و غثّ و سمين بسيار دارد و براى جمع غث و
سمينها تدوين شده است ؛ ولى چه مىتوان كرد كه عامّه مردم در مطالعه اين
گونه كتابها و اثرپذيرى از آنها، ملاحظه چنين دقايقى نمىكنند ؛ حتى بعض
بزرگان اهل دانش نيز در اينباره تسامح، بل سهلانگارى كرده و مىكنند.
3. در بررسى چون و چند رواج اخبار مشكوك، صد البته، از زمينه مهيّاى اجتماعى براى تلقّى چنين اخبارى نبايد غافل بود.
چنين نمايد كه تمسّك به اخبار مشكوك و دو پهلو در جامعه دينى، از
انگيزههاى روانى پيدا و پنهان پيچيدهاى در عامه دينداران اثر مىپذيرد.
ديندارانى كه در كتاب خدا و سنت قطعى، با حدود و ثغور و خط كشىهاى روشن و
استوار باورى و رفتارى روياروىاند، در اخبار مشكوك و نيز مأثورات
تأويلپذير، دانسته و نادانسته، گريزگاه و مفرّى مىجويند تا به نوعى ميان
برخى تمايلات خويش و برخى عناوين دينى، همسازى پديد آرند يا دست كم نزد
خويش توجيهى دينى، براى آنچه مىخواهند و مىجويند ؛ ولى در تعاليم صريح و
نصوص دينى ترديدناپذير نيست يا مردود شمرده شده است، بيابند.
گرايشى گسترده دامن كه در درازناى سه يا چهار سده اخير به پارهاى اخبار
مشكوك غاليانه يا مأثورات تأويلپذير به عقايد حشويان و غاليان، چهره بسته و
رخ نموده است، به گمان راقم، نمودى از همين انگيزههاى غلوگرايانهاى است
كه پيوسته خواستهاند، با تمسك به چنان اخبار و مأثوراتى، براى آرا و
تمايلات خود پايگاهى دينى بجويند.
ملجأ و مفر ساختن از اخبار مخلتف براى گريز از حدود و خطكشىهاى قطعى دينى،
واقعيتى است كه از ديرباز مورد التفات و حسّاسيّت پيشوايان و پيشروان و
نخبگان دينى بوده است.
سلمان، امين خاندان وحى عليهم السلام يكى از نخبگانى بود كه در برابر چنان
گرايشهاى مخاطره آفرينى، بحق موضعگيرى مىكرد و شگفتا كه چندى بعد، تصوير
شخصيّت والا و نام ارجمند او، خود دستمايهاى شد، براى گمراهانى كه به جعل
يا ترويج اخبار غالى پسند و مأثورات صوفى مآبانه اهتمامى بىپروا داشتند.
در اختيار معرفة الرجال، مشهور به رجال كشى مىخوانيم: «... عن محمّد بن حكيم قال: ذكر عند أبى جعفر عليه السلام سلمان فقال:
ذلك سلمان المحمّدى. إنّ سلمان منّا أهل البيت. إنّه كان يقول للناس:
هَرَبْتُمْ مِنَ القُرانِ إلى الأحاديث ؛ وجدتم كتاباً رَقيقاً حُوسِبْتُمْ
فيه على النّقير وَالقطمِير وَالفَتِيلِ وَحَبّة خَردَل، فضاقَ ذلك عليكم
وَهَرَبْتُم إلى الأحاديث التى اتّسعت عليكم»[7].
... از محمّد بن حكيم منقول است كه گفت: نزد حضرت أبو جعفر [يعنى: إمام باقر] عليه السلام از سلمان سخن رفت. فرمود:
او سلمان محمّدى است. همانا سلمان از ما أهل بيت است. او مردمان را مىگفت:
از قرآن به سوى احاديث گريختند. كتابى باريك ديديد كه بر سر نقير و قطمير و
فتيل و دانه سپندان[8]، شما را به حساب كشيده است. اين شما را دشوار آمد و
به سوى احاديث گريختيد كه كار را برايتان سهل كردهاند.[9]
4. امروز ماييم و يك دنيا بىانضباطى در نقل و تدوين و ترويج اخبارى كه
مشكوكاند يا حتّى جعل و وضع آنها مسلّم است ؛ ولى از سر بىاطلاعى و
بىمبالاتى گروهى و آشكارا بگويم، تعمّد و غرضمندى جمعى قليل، به ترويج و
نقل آنها دامن زده مىشود.
موارد مهمّ و شگفت و توجّه برانگيزى، به ويژه در حوزه عقايد (و تاريخ
اسلام) وجود دارد كه سخن گفتن درباره آنها از موضوع اصلى اين گفتار بيرون
است. موارد بسيارى نيز - چه خُرد و چه كلان - در حوزه اخلاق مىتوان نشان
داد كه تنها براى شمارش فهرست آنها مقالتى دراز بايد.
نشان دادن موارد و مواضع ترديد يا سستى يا نادرستى در برخى اخبار و مأثورات
مشهود يا مشهور، كمترين و محتاطانهترين كارى است كه بايد در برابر موج
رواج مأثورات مشكوك (و حتّى مجعول!) و اختلاط اين مأثورات به تار و پود
ديباى ديانت، صورت داد.[10]
ما در اينجا، براى نمونه چند خبر را كه از قضا در برخى ديرسالترين مواريث
نقلى اسلامى به ثبت رسيده و در نوشتهها و گفتارها وارد شدهاند، بر
مىرسيم.
اين موارد كه براى نمونهوار خواهد آمد، همه به ايستارها و رفتارهاى يكى از
اولياى بزرگ الهى و بزرگان دينى اسلام، يعنى حضرت سلمان - رضى اللَّه عنه و
أرضاه - باز مىگردد. منظور برخى ناقلان اين اخبار، توجّه دادن به رسوخ
باور و اعتقاد دينى در شخصيّت آن بزرگوار و نمود آن در رفتار اجتماعى او، و
درس آموختن و درس آموزانيدن از اين منش و كنش بوده است.
افزون بر آنكه سلمان - رضى اللَّه عنه و أرضاه - به دلالت حديث مشهور و
معتبر «سلمان مِنّا أهل البيت»،[11] از وابستگان بيت رسالت است و هيچ دور
نيست كه بتوان (البته در پايهاى پس از معصومان عليهم السلامعليه السلام)،
قول و فعل او را براى ديندار مسلمان اسوه قرارداد و مردمان را به تأسّى به
او دعوت كرد، چنانكه در درازناى تاريخ نيز بسيارى بزرگان چنين كرده و به
تأسّى به او فراخواندهاند. گرايش بعض اين اخبار، چنانكه خواهيد ديد، به
خود معصومان عليهم السلام نسبت داده شده و از زبان امام معصوم عليه السلام
نقل شده است.
جلالت پايگاه سلمان و مقام رفيع و اقتدارپذيرى كه او در مسلمانى دارد در
جاى خويش، و اهميّت انتساب بعض اين اخبار به معصومان، ترديدى در لزوم نگاهى
دقيقتر بدانها باقى نمىگذارد و خواهيم ديد كه اين اخبار، علىرغم ظاهر
احياناً دلفريبشان به حقيقت به تأمّل نياز دارد و تصديق گزاره كانونى آنها
با نسبت دادن تفاصيلشان به شخص سلمان، به راستى بعيد به نظر مىرسد.
شيخ بزرگوار صدوق - قدّس اللَّه روحه العزيز - در كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السلام آورده است:
«حدّثنا علىّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاق رضى الله عنه قال: حدّثنا
محمّد بن هارون الصّوفىُّ، قال: حدّثنا أبو ترابٍ عبيد اللَّه بن موسى
الرّويانيّ، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللَّه الحسنيّ عن الإمام محمّد
بن علىّ، عن أبيه الرّضا عليّ بن موسى، عن أبيهِ موسى بن جعفَرٍ، عن أبيه
الصّادقِ جَعفر بن محمّدٍ عنْ أبيه عَنْ جَدّه عليهم السلام قال:
دَعا سَلمَانُ أباذرّ رحمهما الله إلى منزلهِ، فقدّمَ إليه رَغيفيْنِ فَأخذ
أبوذرّ الرّغيفَيْنِ فقلّبهما فقالَ سَلمانُ: يا أباذرّ! لأيِّ شىءٍ
تُقلّب هذين الرّغيفينِ. قال: خفْتُ أن لايكونَا نضيجَينِ[12]. فغضبَ
سلمانُ من ذلك غضباً شديداً ثم قال: ما أجرأك حيثُ تُقلّبُ هذين الرّغيفينِ
فواللَّه لَقد عملَ في هذا الخبز الماءُ الّذى تحتَ العرشِ، و عَملتْ فيه
الملائكةُ حتّى ألقوهُ إلى الريح و عَملتْ فيه الريح حتّى ألقتهُ إلى
السّحابِ وَ عَملَ فيه السّحابُ حتّى أمطرهُ إلى الأرض و عملَ فيه الرّعدُ
والبرقُ وَالملائكةُ حتّى وضعوهُ مَواضعهُ، وَعَملتْ فيه الأرضُ وَالخَشبُ
وَالحديدُ والبهائم والنّار والحطبُ وَالملحُ و ما لا أُحصيه أكثرُ فكيفَ
لكَ أنْ تقومَ بهذا الشّكر؟! فقالَ أبوذرٍّ ذات يوم إلى ضيافةٍ فقدّمَ إليه
جرابه كسرَةً يابسةً وَبلّها من رُكويةِ. فقالَ أبوذرّ: ما أطيبَ هذا
الخبزَ لَوكانَ معهُ مِلحٌ فقامَ سلمانُ وَخرجَ وَرَهنَ رُكوَتهُ بملحٍ
وَحمَلهُ إليهِ فجعلَ أبوذرٍّ يأكلُ ذلك الخبزَ ويذرّ عليه ذلك الملحَ
ويقولَ: الحمدُ للَّه الّذى رزقنا هذه القناعةَ. فقالَ سلمانُ: لَو كانتْ
قناعةٌ لمْ تكنْ رُكوتي مرهونةً»[13].
سلمان ابوذر را كه رحمت خدا بر هر دوى ايشان باد! به سراى خويش دعوت كرد و
دو گرده نان پيش او آورد. ابوذر گردهها را بگرفت و برگردانيد و پشت آنها
را نگريست. سلمان او را گفت: اى ابوذر! چرا اين دو گرده نان را برمىگردانى
و پشتشان را مىنگرى؟ گفت: بيم كردم كه پخته نباشند. پس سلمان ازين سخن
سخت در خشم شد و گفت: چه گستاخى كه اين دو گرده نان را برمىگردانى! به خدا
سوگند كه در اين نان آب عمل كرده كه در زير عرش بوده[14] و فرشتگان در آن
عمل كردهاند تا آن را به باد رسانيدهاند و باد در آن عمل كرده تا آن را
به ابر رسانيده است، و ابر در آن عمل كرده تا آن را به سوى زمين بارانيده و
تندَر و آذرخش در آن عمل كردهاند تا در جاىهاى خويشش نهادهاند و زمين و
چوب و آهن و بهائم و آتش و هيزم و آنچه از بسيارى نمىتوانم در شمار
آورْد، در آن عمل كرده است. اينك تو را چگونه مىرسد كه شكر آن به جاى
آورى؟ ابوذر گفت: به درگاه خدا توبه مىآورم و از آنچه كردم، از خداوند
آمرزش مىخواهم و از تو پوزش مىطلبم.
سلمان روزى ابوذر را به ميهمانى فراخواند و از انبان خود نان پارهاى خشك
پيش وى آورد و به پيالهاش آن راتر نمود. ابوذر گفت: چه خوش بود اين نان،
اگر با آن نمكى همراه بود. سلمان برخاست و بيرون رفت و پيالهاش را در ازاى
اندكى نمك به گرو نهاد و نمك به نزد وى آورد. ابوذر آن نان را مىخورد و
آن نمك را بر آن مىپاشيد و مىگفت: سپاس خداى را كه اين قناعت روزى ما
فرمود. سلمان گفت: اگر قناعتى مىبود، پياله من به گرو نبود!
اين حديث در واقع بر دو داستان از معاشرتهاى سلمان با ابوذر اشتمال دارد.
پاره نخست آن را كه مشتمل بر داستان نخست است، شيخ صدوق در أمالى خويش[15]
آورده و مرحوم حاجى نورى در مستدرك الوسائل[16] از عيون نقل كرده است.
علّامه مجلسى نيز هر دو پاره حديث را بىگسست، از عيون، در بحار[17] نقل
فرموده است.
سيّد عليخان مدنى قدس سره نيز حكايت نخست را از أمالى صدوق در الدّرجات
الرّفيعة (ص217) نقل فرموده. مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (1212- 1289 ه .
ق.) به بخشى از داستان نخست در شرح الاسماء خويش[18] استشهاد كرده است،
چنانكه سَلَفِ او، صدرالدّين محمّد شيرازى (ملّاصدرا) در تفسيرش[19] پاره
نخست روايت را از عيون نقل كرده است.
درونمايه هر دو داستان، به راستى شگفتانگيز است. در هر دو داستان
رفتارهايى از سلمان سرمىزند كه از مردم تربيت يافته عادى نيز بس دور و
نكوهيده است، چه رسد به مردى كه لقمان اين اُمّت خوانده شده و در روايات،
نمونهاى از بردبارى، نرمخويى، سنجيدهگويى و سنجيده كردارى شناخته آمده
است.
در هر دو داستان سلمان ميهمان خود را ملامت - و در داستان نخست پرخاش -
مىكند و از پيش پا افتادهترين بايسته ميزبانى كه ميهماننوازى و اكرام
ضَيْف است، غافل مىشود.
در داستان نخست، او اگرچه به ظاهر آيين شاكرى به أبوذر مىآموزد، از دو
نكته غافل است: نخست اينكه شاكرى با بصيرت و واقعبينى منافاتى ندارد و
لازمه شاكر بودن آن نيست كه آدمى كورانه در نيابد كه نان پخته مىخورد يا
نان نپخته، يا طعام مطبوعى تناول مىكند يا طعامى نامطبوع!
آنچه سلمان در اين داستان به أبوذر مىآموزد، نه شكرگزارى اسلامى، كه
متغافل بودن و توسرىخور زيستن است! همان ديدگاه صوفيان و جبرگرايانى كه در
جلوه كلانتر و سياسى خود، همواره عامّه مردم را در برابر حاكمان ستمران،
به خاموشى و شكيبايى فراخوانده و انظلام و ستمپذيرى را عين سپاسگزارى و
عبوديّت در برابر خداى تبارك و تعالى جلوه مىدادند.
دوم اينكه سلمان خود، براى يك دستمال، قيصريّه را به آتش مىكشد ؛ يعنى
براى اصلاح ناشكرى مزعوم خويش كه در رفتار أبوذر سرزده است، مرتكب رفتارى
خشن و قبيح مىشود كه به خصوص در مقام ميزبانى نارواست.
داستان دوم نيز دست كمى از داستان نخست ندارد ؛ عيب و اشتباه ديگرى را به
رخ ميهمان كشيدن[20]، شخص را اين گونه نابيوسيده به فقدان فضيلتى كه در
خويش گمان برده، متّهم كردن، و به اصطلاح عاميانه اين گونه «توى ذوق طَرَف
زدن»، بر ميهمان خويش منّت نهادن و او را متوجّه زحمتى كه بر ميزبان تحميل
ساخته كردن، همه و همه رفتارهايى ناشايست است كه از سلمان سرزده است. بر
فرض صحّت داستان كه بس دور مىنمايد، اگر أبوذر آرزو مىكرد كه سلمان به
جاى گرو نهادن پياله و ستاندن آن «سوسنبر» منّت آلود، از جاى خويش نجنبيده
بود ؛ ولى اين گونه او را شرمسار و رسوا نمىكرد، بجا و بحق بود.
در آن جامعه كه بسيارى مردمان باديه نشين نيز آداب ميهمان نوازى را
مىدانستند و اكرام ضيف را بر خويش فرض مىشمردند، چگونه مىتوان پذيرفت،
تربيت يافته پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين گونه ناتراشيده رفتار با
ميهمان خود برخورد كند و با اين بىادبى در مقام ادبآموزى برآيد؟!
اين آموزه مهم نبوى كه «مَن كانَ يؤمن باللَّه وَاليَوم الاخِر فَليُكرمْ
ضيفَه»[21]، در كانون اخلاق ميهماندارى و ميزبانى اسلام جاى دارد.
آموزهاى كه رفتار منتسب به سلمان در اين داستانها، در ناسازگارى آشكار با
آن قرار دارد و اگر جز همين نبود، بايد در درستى متن حديث عيون الأخبار
ترديد كرد.
نحوه رفتار سلمان در اين قصّه، يادآور برخى رفتارهاى منقول از مشايخ صوفيّه
است كه براى بالاندن فضيلتى اخلاقى در مريد، عتابها، ملامتها، و خوار
داشتهاى خود را نصيب او مىكردند كه در شرع تقبيح شده بود يا از او
مىخواستند، به گونهاى قساوتآلود خودشكنى كند و خويش را در ديده ديگران
خوار سازد و حتى عزّت نفسى را كه در شريعت بدان بس ارج نهاده، در هم كوبد و
از ميان بردارد!
اين داستانهاى عيون، به قصص كتب صوفيانه شبيهتر است تا شيوههاى سلوك
اسلامى و آيا اتّفاقى است كه يكى از راويان مذكور سند اين حديث، رسماً و
صراحةً لقب «صوفى» دارد؟!
متأسفانه حديث مشكوك عيون الاخبار، به ظاهر از سوى برخى اهل فضل، نه تنها
مشكوك دانسته نشده، بلكه به مؤلّفات و منتخبات حديثى و اخلاقى متعدّدى هم
راه يافته است.[22] حتّى يكى از فضلا، ضمن نقل محتواى داستان دوم حديث
عيون، آن را نمونهاى از «سلوك آسمانيان» به حساب آورده است![23]
گويا بيشترينه كسانى كه اين روايت را ديده و براى نقل برگزيدهاند، تنها به
همان آموزههاى پسنديده «شكر» و «قناعت» و مانند آن چشم دوختهاند و تعارض
جدّى ديگر رفتارهاى منتسب به سلمان را در اين روايت، با اخلاق و آداب
اسلامى، بلكه اخلاق و آداب انسانى، ناديده گرفتهاند.
البتّه سلمان داستان، خود آيت چنين غفلت يا تغافلى است! و مصداق قول
أبونواس است كه مىگويد ؛ «حفظت شيئاً و غابَتْ عَنْكَ أشياءُ»[24]!
آقاى محمّد رازى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام داستان ضيافت سلمان و ماجراى أبوذر را آورده و نوشته است:
«اين حديث شريف كه در خصوص ميهمانى دادن سلمان است اباذر را، به ما دو
دستور اخلاقى و دينى ياد مىدهد: يكى اينكه وظيفه بنده نسبت به نعمات و
دادههاى خدايى چيست و اين خود حكم و قانونى است دينى، و ديگر وظيفه ميهمان
نسبت به ميزبان خود چيست و اين هم دستورى است اخلاقى.
... اين خبر به ما ياد مىدهد كه همان طور كه سلمان به اباذر گفت، اين نان
بدون جهت نان نشده، بلكه هزاران موجود بر او كار كردهاند تا نان گشته است.
اكنون فكر كن كه چه بايد در مقابل آن بكنى: شكر آن يا كفران؟ اطاعت يا عصيان؟
خدا رحمت كند اديب فارس، سعدى شيرازى را كه چه نيكو به نظم آورده:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
و ديگر اينكه ميهمان بايد، در خانه ميزبانش حرفى نزند[25] كه تحميل بر او
شود و قانع باشد به آنچه براى او مهيّا ساخته است (ميهمان هر كه منزل هر
چه)».
مرحوم ملّا محمّد اسماعيل كزازى اراكى فدايى (درگذشته به 1263ه . ق.) در
كتاب جنّات النّعيم (ص252 و 260)، خبر عيون را آورده است و اگر چه بعض
واژگان دشوار آن را توضيح داده، درباره درونمايه خبر هيچ داورىاى نكرده
است. شادروان شيخ محمّد باقر كلباسى نيز در التّذكرة العظيميّة (ص133 و
[134]، ترجمهاى از خبر آورده[26] و به عيارسنجى درونمايهاش پرداخته است.
واعظ مفضال، مرحوم حاج محمّد باقر طهرانى كجورى مازندرانى نيز (1255 -
1313ه . ق) كه در روح و ريحان از بسط كلام و اطاله مقال جاى جاى تن نزده،
به نقل متن و ترجمه حديث عيون[27] بسنده كرده است.[28]
شگفتا كه تسامح درباره محتواى اين خبر، به تسامح درباره سند آن نيز كشيده است!
مرحوم آية اللَّه حاج ميرزا خليل كمرهاى (رحمة اللَّه عليه) كه داستان
برخورد سلمان را با أبوذر، بر سر گردههاى نان، تنها از جنبه نيكوى آن ديده
و با سرنويس «يك حبّه گندم در نظر ذرّهبين سلمان فشرده جهانى است»، در
كتاب خويش، فتاوى صحابى كبير (ص119 و 120) آورده است، سند ابن بابويه را
در نقل اين خبر از معصوم عليه السلام «معتبر» مىخواند.[29]
نخستين راوى حديث عيون، پس از حضرت عبدالعظيم عليه السلام أبوتراب
عبيداللَّه بن موسى رويانى، در رجالنامههاى مَدْرسى مذكور نيست و توثيق يا
تضعيفى براى او نيامده است.[30]
دو راوى ديگر نيز براى راقم شناخته نشدند و سواى «تَرَضّى»ىِ صدوق نسبت به
مروى عنه مباشر خويش، آگاهى قابل توجهى درباره آنها حاصل نشده است. حال
چگونه اين سند، «معتبر» قلمداد شده است؟
تنها در طبع آقايان غفارى و مستفيد از عيون الأخبار، پس از ترجمه حديث محل
گفت و گو، توضيحى - احتمالاً به قلم شادروان استاد على اكبر غفارى - آمده
است:
«بايد دانست كه اشكال سلمان به أبوذر وارد نيست، زيرا همه آسمان، زمين و
كائنات در كار بودهاند تا نانى به دست آيد ؛ ليكن در أثر اهمال بشر در
پختن آن، زحمت همه كاركنان به باد رفته است، و اين گونه روايات ساخته و
پرداخته صوفيان است، چنانكه از سند آن پيداست[31]».[32]
جالب آنكه داستان دوم روايت عيون، از دير باز مشابهى داشته كه نزد قدماى عامّه شناخته شده و متداول بوده است.
به ديگر سخن، به نظر مىرسد كه داستان ياد شده قصّهاى صوفيانه است كه نسخه
سنّى آن از شقيق منقول است و احتمالاً نسخهاى شيعى هم از آن پرداخته شده
كه از رهگذر انتساب به پيشوايان معصوم عليهم السلام، به حديثنامههاى قديمى
چون أمالى و عيون صدوق راه گشوده است.
در تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر[33] آمده است:
«... عن أبى وائل - و فى حديث حاتم عن شقيق - قال: ذهبتُ أنا و صاحبٍ لي
إلى سلمان فقالَ: لَولا أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نهانا عن
التّكلّفِ لَتَكَلَّفْتُ لكمْ.
قال: ثم أتى - و في حديث ... : قال فجاءنا - بخبزٍ و ملْحٍ. فقال صاحبى: لو
كان في ملحنا صعتر. فَبَعَثَ سلمان بمطهرية فَرَهَنَها فجاءَ بصعتر. فلما
أكلنا قال صاحبى: الحمد للَّه الّذى قنعنا بما رزقنا. فقال سلمان: لو قنعتَ
لمْ تَكُنْ - [فى روايةٍ]... مَا كانَتْ مطهَرَبي مرهونةً».
... از أبو وائل بنابر روايت حاتم از شقيق منقول است كه گفت: من و يكى از
يارانم نزد سلمان رفتيم. سلمان گفت: اگر نه آن بود كه رسول خدا صلى الله
عليه وآله وسلم ما را از تكلّف نهى فرموده است، هر آينه از برايتان تكلّف
مىكردم. پس نانى و نمكى از برايمان آورد. همراهم گفت: كاش در نمكمان
سوسنبر[34] بود! سلمان آب دستانش را برگرفت و به گرو نهاد و سوسنبر آورد.
چون بخورديم همراهم گفت: خداى را سپاس كه ما را بدانچه روزيمان فرمود، قانع
كرد. سلمان گفت: اگر قانع بودى آب دستان من در گرو نمىبود!)
اين داستان در قوت القلوب مكّى (2/307) و إحياء علوم الدّين غزّالى[35] - و
به تبع آن در المحجّة البيضاء[36] (3/30)، و سير أعلام النبلاء ذهبى[37] و
الدّرجات الرفيعه سيد عليخان مدنى (رضوان اللَّه تعالى عليه) (ص216) از
أبووائل و در المعجم الكبير طبرانى[38] از شقيق نقل شده است. البته پوشيده
نماند كه شقيق بن سلمه كوفى خود كنيت أبو وائل داشته[39] و به ظاهر،
چنانكه زبيدى به صراحت حكم كرده[40]، «أبو وائل» اين قصه، همان شقيق بن
سلمه است، پس اگر ابن عساكر جداگانه ذكر مىكند، گويا هدف او توجّه دادن به
تفاوت تعبير راويان پيش از اين شخص است.
اين خبر را در الدّر المنثور سيوطى (5/322) نيز مىتوان مشاهده كرد.
احتمالاً تصوّف كه به معناى شناخته آن روزگار، آشكارا خاستگاهى سنّى
دارد،[41] منشأ پردازش اين قصّه بوده است.
از قضا، قصّه صوفيانه ديگرى نيز در باب ميهمانى وجود دارد كه در آن، سلمان
به عنوان قهرمان داستان رخ مىنمايد و باز براى آموزانيدن يك دستور يا
فضيلت، خود به برخوردى ناروا و رذيلتآميز دست مىيازد!!
حافظ أبونعيم اصفهانى (درگذشته به 430ه . ق.) در حلية الاولياء آورده است:
«حَدّثنا محمّد بن علىّ: ثنا عبداللَّه بن محمّد المنيعي، ثنا علىّ بن
الجعد، أخبرنا شعبة، عن عَمرو بن مرة، عَن أبي البختريّ أنّ سلمانَ - رضى
اللَّه عنهُ - دَعا رَجلاً إلى طعامه، فَجاءَ مسكنٌ فأخذ الرّجلُ كسرةً
فناوَلَهُ، فقالَ سلمانُ: ضعها من حيثُ أخذتها، فإنما دعوناكَ لتأكل، فما
رَغبتُكَ أن يكونَ الأجرُ لِغيْرِكَ وَالوزرُ عليك».[42]
... از أبو البخترى نقل شده است كه سلمان كه خداى ازو خشنود باد! مردى را
به طعام خويش فرا خواند. بينوايى آمد. آن مرد نان پارهاى برگرفت و دست پيش
برد تا به او دهد. سلمان گفت: همانجا بازش نه كه برگرفتى ؛ ما تو را
فراخوانديم تا خود بخورى، پس چرا مىخواهى كسى جز تو أجر برد و گناه بر
گردن تو باشد.
آن سان كه ديده مىشود، ابو نعيم اين خبر را به دو واسطه، از علىّ بن جعد
(134 - 230 ه . ق.) روايت مىكند. متن روايت در مسند ابن جعد[43] آمده است.
ابن عساكر نيز در تاريخ مدينة دمشق[44] و ذهبى در سير أعلام النّبلاء[45] اين خبر را آوردهاند.
ضعف سند خبر حاجتى به باز گفتن ندارد ؛ أبو البخترى از رسواترين راويان و
ناقلان اخبار در تاريخ تمدّن اسلامى است و همو بسنده است، تا سند يك نقل را
سست سازد.
اين مرد به دروغگويى و دروغپردازى چندان شهره است كه نيازى نيست در اينجا
تفاصيل تضعيفها و جرحهاى رجاليان را در حقّ او بيان كنيم ؛ ليكن شايد
آشنايى اجمالى با سيره اين كذّاب، بىفايده نباشد.
شادروان حاج محمّد باقر واعظ كجورى درباره «أبوالبخترى» مىنويسد:
«يكى از مشاهير محدّثين، أبو البخرى - به فتح باء - وهب بن وهب قرشى مدنى
است و به محدّث مشهور با هارون الرشيد معاصر بود و در بغداد ساكن گرديد، و
در بعضى محلات بغداد قضاوت مىكرد، و مدّتى هم در مدينه منوّره قاضى شد. با
آنكه مادرش از ازواج حضرت صادق عليه السلام بود و خود ملتزم حضور مهر ظهور
آن بزرگوار، مع هذا خبث سريرت و قباحت عمل وى به حدّى شده كه نتوان در اين
اوراق، تمام آن را شرح داد[46]، و از زبان حضرت صادق عليه السلام اخبارى
جعل كرد كه مرحوم نجاشى فرمود: لهُ أحاديثُ عنْ جَعفر بن محمّد عليه السلام
كلّها لايوثقُ بها.
هم چنين برخى علماى رجال در حق او فرمودهاند: «أبوالبخترى كذّاب و جعّال و
وضّاع است، بلكه فرمودهاند: از تمام مردمان دروغگوتر است.
از احاديث مجعوله ابوالبخترى آن است كه سالى هارون الرشيد به حج رفت. چون
قباى سياه پوشيده بود و منطقه[47] بر كمر داشت، حيا كرد كه بر منبر برآيد.
ابوالبخترى براى خوشآمد او گفت: حضرت صادق عليه السلام فرمودند: جبرئيل بر
پيغمبر نازل شد، در حالتى كه موزه بر پا و منطقه بر كمر و خنجرى داشت.
پس شاعرى حاضر بود و اين اشعار، در قدح و ذمّ وى گفت:
ويلٌ و عولٌ لابى الخبترى
إذا توافى النّاس للمحشر
من قولهِ الزّور وَ إعلانهِ
بالكذبِ في النّاس على جعفرِ
واللَّه ما جالَسَهُ ساعةً
للفقهِ في بَدوٍ وَلا محْضَرِ
وَلا رءاهُ النّاسُ في دَهرهِ
يمُرّ بين القبرِ وَ المنبرِ
قد قاتلَ اللَّه ابنَ وَهْبٍ لَقَدْ
أعلَنَ بالزّورِ وَ بالمنْكَرِ
يزعمُ أنَّ المصطفَى أحمداً
أتاهُ جبريلُ التّقىُّ البرى
عليه خفٌّ و قَبا أسوَد
مخنجراً فى الحقو بالخنجرِ
وى عاقبت در سال دويست از هجرت گذشته، به أقران خويش ملحق گشت، و اوست كه
علاوه بر احاديث و اخبارى كه جعل كرده و به حضرت صادق عليه السلام نسبت
داد، فتوا به خون يحيى بن عبداللَّه، صاحب ديلم داد و سبب در قتل آن سيّد
جليل شد - حَشَرهُ اللَّه تَعالى مَعَ مواليه[48].
درباره درونمايه خبر نيز بايد گفت: ناسازگارى آن با ابتدايىترين آداب
اسلامى و انسانى ميزبانى و ميهماننوازى هويداست. چنين رفتارى با ميهمان،
آن هم در برابر شخصى ناشناس (مسكن داستان)، براى يادآورى اين نكته اخلاقى
كه ميهمان نبايد، از خوان ميزبان، ديگرى را اطعام كند، از مردمان خردمند
تربيت يافته سر نمىزند و اگر از كسى سرزند، مصداق «حفظت شيئاً وَغابَتْ
عَنك أشياءُ» است.
اين قصه، آشكارا از همان قصّههاى تكبعدى صوفى مآبانه است كه وجهى نيكو را
با وجهى (يا وجوهى) زشت، كنار هم گرد مىآورند و معمولاً در مقام نقل،
تنها از همان وجه نيكو نگريسته مىشوند[49].
از بن، مأخذ آن، حلية الاولياء، متنى است با رگههاى تند و پررنگ صوفيانه
كه همواره بايد از تَدَخُّل برخى افكار و پسندهاى پشمينهپوشان به
گزارشهاى صدر اسلامىاش برحذر بود.
احتمال منشأ صوفيانه أصل اين داستان، آنگاه در نظر خواننده ارجمند بيشتر
قوّت مىگيرد كه بداند، خصوص تعليم مذكور در اين قصّه (حول آداب خوان
ميهمانى)، از آموزههاى مطرح در تعاليم صوفيان است.
أبو المفاخر يحيى باخرزى، در أوراد الأحباب و فصوص الاداب[50] مىنويسد: «و
أكثر مشايخ مكروه داشتهاند كه خادم را لقمه دهند از سر سفره، خصوصاً كه
آن كس خود مهمان باشد. مهمان را تصرّف روا نيست ؛ جز آنكه بخورد.
و علما را خلاف است كه طعام كه پيش ضيف مىنهند، چه وقت ملك او مىشود.
بعضى گفتهاند: آنچه در دهان نهد، ملك او شود، و بعضى گفتهاند: آنچه را به
گلو فرو برد، ملك او شود».
ناگفته پيداست كه در اينجا اصل حدود جواز تصرّف مهمان در مأكولات خوان، مد
نظر نيست. بر فرض كه سلمان چنان عقيدهاى داشته بوده باشد، نه تنها ادب و
اخلاق اسلامى كه ادب و اخلاق انسانى حكم مىكرده كه به گونهاى خوشايندتر و
محترمانهتر و چه بسا در مجلسى ديگر و به بهانهاى دلپذيرتر و به نحو
مضمر، اين نكته را به ميهمان خود بياموزاند ؛ نه با واستدن لقمه از او و
بازداشتن مرد مسكين از لقمه ستاندن. مگر آنكه سلمان به همان شيوه مصداق
«حَفِظْتَ شيئاً و غابَتْ عَنكَ أشياءُ»، معتقد و عامل باشد[51] كه از مقام
چون او كه به «سلمان منّا أهْلَ البَيْت» مفتخر است، بس دورست.
ناقدان اخبار و منقولات، همواره اين دقيقه را در بررسى و عيارسنجى مأثورات
ملحوظ مىداشتهاند كه مقتضيات يك خبر، تا چه اندازه با شخصيّت و منش معهود
از شخصى كه درباره وى خبر داده مىشود، سازگار تواند افتاد.
اشارت را بجاست بگويم - چنانكه خوانندگان فاضل مستحضرند - در تحقيق شأن
نزول نخستين آيات سوره عبس اختلافى هست. مفسّران به گفت و گو نشستهاند كه
آيا كسى كه چهره درهم كشيده و از آن مرد تيره چشم، رخ برتافته است، آن سان
كه ناقلانى گفتهاند، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بوده است، يا آن
سان كه در بعض روايات نيز آمده، مردى ديگر.
در اين باره، ميان مفسّران سنّى و شيعه، هم داستانى نيست. بارى، عمده كسانى
كه آن روى برتابنده را جز رسول اكرم صلى الله عليه وآله مىدانند، در اين
باره، بر خوى بزرگوارانه نبىّ رحمت تكيه و تأكيد كردهاند.
شيخ أبوالفتوح رازى (رضوان اللَّه تعالى عليه) مىنويسد:
«امّا خلاف ميان مفسّران در آن افتاد كه مراد به وصف به عبوس و اين صفات
كيست. جماعتى گفتند: مراد رسول است، و محقّقان گفتند: مراد رسول نيست، براى
آنكه اين صفاتى است مذمومه، و اگر در حقّ بعضى فقها و علما گويند،
مُنَفِّر باشد، فكيف در حقّ رسول عليه السلام كه خداى تعالى او را از اين
صفات مذمومه تنزيه كرد ؛ بقوله: «ولو كُنتَ فَظّاً غليظ القلبِ لانفضّوا
منْ حولِكَ» و او را به حسن خلق و كرم طبع وصف كرد ؛ فى قوله: «وَ إنّك
لَعَلَى خُلُقٍ عظيمٍ» و اخبار متواتر است بر آنكه عادت رسول عليه السلام
با دشمنان و كافران، بر خلاف اين بود، فكيف با دوستان و مؤمنان و محقّقان، و
در اخبار آمده است كه رسول عليه السلام دست در دست غلامى سياه نهادى، كريه
الخلق و الرّائحة، روا نداشتى كه دست از دست او ببرد تا هم [ او ]آغاز
كردى و دست از دست رسول ببردى، از فرط حيا و كرمِ خُلق.[52]
دگر آنكه بلاشك منفّر باشد و رسول عليه السلام از منفّرات اخلاق منزّه است».[53]
در غالب تفاسير شيعى، چنين نحوه نگاه و تحليلى درباره خبرى كه مدّعى است
شخص چهره درهم كشنده و روى برتابنده، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده
است، وجود دارد.[54]
در اينجا، در پى تفسير آيات نخستين سوره عبس يا دست كم تحقيق در شأن نزول اين آيات نيستيم.
مراد نگارنده، تنها آن بود كه خاطر نشان كند، همان گونه كه مسلّم بودن رفعت
مقام اخلاقى و عظمت شخصيّت پيامبر صلى الله عليه وآله دليل يا مؤيّد مردود
يا مشكوك خواندن قول كسى است كه عابس را در آيه نخست سوره، شخص پيامبر
اكرم صلى الله عليه وآله مىپندارد، در مورد شخصى چون سلمان نيز با
گواهىهاى مروىّ و موجود از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امامان اهل
بيت عليهم السلام، نمىتوان به آسانى چنان رفتارهاى عجيب و خشن و مشكوكى را
- آن هم با اشكال در سند و... - نقل و روايت كرد ؛ بدين بهانه كه فلان
مصلحت يا فايده اخلاقى در ضمن حكايت آن مندرج است!
سلمان بنابر روايات اسلامى، حتّى پيش از مسلمانى نيز شخصيّتى برجسته،
ممتاز، فرزانه و باريك بين بوده است. چگونه مىتوان پذيرفت كه اين حكيم
روزگار ديده و سرد و گرم چشيده، در مقام تعليم و تهذيب ديگران، اينسان
بىمبالات باشد و مفاسد آشكار مترتّب بر كردار خويش را نبيند و در نيابد.
بخش بزرگى از اخبار مشكوك را اخبارى تشكيل مىدهند كه در عين جهتگيرى به
سوى مصلحتى حقيقى، از كنار مفسده يا مفاسد واقعى مهمّى كه در مسير آن حادث
مىشود، بىاعتنا گذر مىكنند. اين تكبعدى بودن، به خصوص اگر با ضعف يا
ابهام در اسناد همراه گردد، زنگ خطرى بس جدّى را در انديشه ناقدان بصير به
صدا درخواهد آورد ؛ چه تفكّر حاكم و عملكرد غالب بر نظام تعليمى قُصّاص و
صوفيانى كه گفتيم، منشأ بسيارى اخبار مشكوكاند، چنين نگاهى بوده و در
شواهد بسيار مىتوان ديد كه اين تفكر، به آسانى مصالحى را فداى يك مصلحت
مىكرده و از مفاسد مترتّب بر آن چندان نمىانديشيده است.
دور مىدانم كسى با كتابهاى صوفيانه، خاصّه آنچه در احوال و مقامات مشايخ و
پيران خويش نوشتهاند، سر و كار يافته باشد، آنگاه نمونههايى از «حفظت
شيئاً و غابَتْ عنك أشياءُ»هاى صوفيان توجّه او را جلب نكرده باشند.
در برخى اين حكايتها، اغلب براى تعليم يا تنبيه به هدفى شريف و ارجمند،
راهى ناهموار حتّى بيراههاى ظلمانى نهاده مىشود و كوشش مىرود تا از
طريقى مشكوك أحياناً ملوّث - به مقصدى عالى و مطهّر وصول يابند.
متداولترين نمود اين روش، در برساختن و بازگو كردن كرامات خردناپذير، براى
اثبات شرافت و جلالت قدر اين شيخ و آن پير است ؛ البته اثبات شرافت شريفان
و جلالت جليلان، كارى شايسته است ؛ ولى نه از رهگذر حكايات خرافى باور
ناكردنى كه پيآمد وارونه داشته باشد.
در تذكرة الأولياء، در چند جا براى تأكيد بر أهميّت خلوص نيّت و صفارى
طويّت در أعمال عبادى، از اين سخن رفته كه خانه كعبه (يعنى همان خانه سنگى
معهود) به پيشباز فلان شخص رفت يا برگرد بهمان شخص طواف كرد![55] همچنين
آمده است، در تشييع جنازه شخصى كه - به قول نويسنده - از أولياى بزرگ الهى
بوده، و به دعاى او، چهل و دو هزار گبر و ترسا و جهود مسلمان شدند ! [56]
باز آمده است كه جلالت قدر بهمان پير چندان بوده كه وقتى در ضمن يك جمله
خبريّه گفته است: اى كوه برو، آنكه اين سخن او را به اشتباه به عنوان جمله
إنشانيّه شنيده است و راه افتاده است[57] همچنين آمده است كه همان ولى، چون
محبّت فرزند را منافى يكدله بودن در راه محبّت خدا دانسته، از خدا
درخواسته تا جان او يا جان فرزندش را بستاند و خداوند هم برفور، كودك
بيچاره را ميرانيده است![58]
بىگمان خلوص نيّت و صفاى طويّت و بركت دعاى بزرگان و مقبوليّت بندگان صالح
نزد خداوند و لزوم يكدلگى در عبادت بارى تعالى، همه مفاهيمى دينى و
دينپسند هستند ؛ ليك نه با حُبّ فرزند و مانند آن منافاتى دارند و نه
مىتوانند خلاف مسلّمات تاريخ يا عقل را به آدمى بپذيرانند!
انگيزه اثبات آن مفاهيم و تأكيد بر آنها، نزد جاعلان قصص پيش گفته، چندان
قوى بوده كه ديگر به ساير جوانب داستان نينديشيدهاند و خللهاى عظيم و
ويرانگرى را كه در آن هست، نديدهاند. مراد ما از شيوه «حَفِظْتَ شيئاً و
غابتْ عَنْكَ أشياءُ»، همين شيوه عجيب و نگاه يكسويه و يكبعدى است.
چنين حكايتهايى، دهها در تذكرة الأولياء، و صدها در ديگر كتابهاى تراث تصوّف مىتوان يافت.
خواست ما به ترازو برگرفتن تراث تصوّف نبود ؛ خواست ما يادآورى اين نكته
بود كه اين شيوه - يعنى مصداق راستين «حَفِظْتَ شيئاً وَغابَتْ عَنْكَ
أشياءُ» - در نگرشها و نگارشهاى صوفيانه بس معمول بوده و معهود است و به
ظاهر همين شيوه صوفيانه است كه پارهاى مأثورات سازگار با نگرش ياد شده را
بر تراشيده و به فرهنگ مكتوب شرعى و حتى حديثنامهها اقحام كرده است.
در شمارى مأثورات اخلاقى ما كه بر يك مفهوم يا ارزش اخلاقى ويژه، طى
پارهاى اعمال يا اقوال مشكوك و حتّى غير اخلاقى تأكيد مىشود، چه بسا
ردّپايى از نگاه يكسويه و تك بعدى حاكم بر بسيارى قصص تبليغى صوفيان بتوان
يافت.
غفلَت از مصالح يا مفاسد فراگير جنبى يك عمل و به اصطلاح «به آتش كشيدن
قيصريّه براى يك دستمال»، درست وارونه توجّه به مقاصد و مصالح ملحوظ در
أحكام شرعى و قاعده حسن و قبح عقلى است كه فقه و كلام بىآنها لرزان، بل
نابود خواهد شد.
البته در برابر اين افراط يكسويهنگرى و غفلت از جوانب گوناگون، تفريطى نيز
متصوّر است كه بايد به ويژه در نقد حديث بدان التفات داشت.
اى بسا شارع گاه و به ملاحظه مصلحتى خاص، در محدوده زمانى يا مكانى معيّن،
به تجويز پارهاى هنجارشكنىها توصيه مىكند ؛ ولى چنانكه به روشنى بيان
شد، آن عملكرد، ويژه زمان يا مكانى خاص خواهد بود و قابل سرايت دادن يا
تعميم نيست.
براى روشنتر شدن مطلب، مثالى مىآوريم. در كتاب من لايحضره الفقيه[59] آمده است:
«رويَ عنْ مُعاويةَ بن وَهبٍ قالَ: قُلتُ لأبي عبد اللَّه عليه السلام
إنّهُ ذُكرَ لنا أنّ رَجلاً من الأنصار ماتَ وَ عليهِ ديناران ديناً فلمْ
يُصلِّ عليهِ النبيّ صلى الله عليه وآله وَ قالَ: صلّوا على أخيكمْ حتّى
ضمنهما عنهُ بعضُ قراباتهِ. فقالَ أبو عبدِاللَّه عليه السلام : ذاك الحقُّ
ثمّ قالَ: إنّ رسولَ اللَّه صلى الله عليه وآله إنّما فعلَ ذلكَ ليتّعظُوا
وَ لِيردَّ بعضهمْ على بعضٍ وَ لئلّا يستخفوا بالدّينِ وَقدماتَ رسولُ
اللَّه صلى الله عليه وآله وَ عليهِ دينٌ، و قتلَ أميرالمؤمنين عليه السلام
وَ عليه دينٌ، و مات الحسنُ عليه السلام و عليه دينٌ و قتل الحسينُ عليه
السلام و عليهِ دَيْنٌ».
از معاوية بن وَهب روايت گرديده است كه گفت:
به حضرت أبو عبداللَّه [ امام جعفر صادق عليه السلام] گفتم كه براى ما
گفتهاند كه مردى از أنصار درگذشت ؛ در حالى كه دو دينار وامدار بود، پس
پيامبر صلى الله عليه وآله بر او نماز نكرد و فرمود: بر برادرتان نماز
گزاريد تا آنكه يكى از خويشان مرد وام او را پايندان شد. پس حضرت
أبوعبداللَّه [ امام صادق عليه السلام] فرمود: اين راست است. آنگاه فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله تنها از آن روى چنين كرد كه پند گيرند و وامى
را كه از يكديگر بر عهده دارند، باز پردازند و كار وام را خوار نشمارند ؛
[وَرْنَه] رسول خدا صلى الله عليه وآله، در حالى كه وامدار بود درگذشت و
أميرمؤمنان عليه السلام، در حالى كه وامدار بود كشته شد، و امام حسن عليه
السلام در حالى كه وامدار بود درگذشت، و امام حسين عليه السلام در حالى كه
وامدار بود كشته شد.
اين روايت كه با تفاوتهايى چند، در كافى شريف[60] و تهذيب[61] و شيخ حرّ
عاملى[62]، آمده[63] است و از سوى علّامه حلّى (قدّس اللَّه سرّه)[64] و
محقق اردبيلى (أعلى اللَّه مقامه)[65]، و شيخ يوسف بحرانى (رضوان اللَّه
عليه)[66]، «صحيح» (صحيحه) خوانده شده است و فى الجمله پيداست كه بزرگان
اماميّه را بر آن اعتمادى بوده است.[67]
نكات مهمّى از اين روايت بر مىآيد كه شايد مهمترين نكته همين باشد كه گاه
پيامبر صلى الله عليه وآله يا امام عليه السلام در مقطع ويژهاى از دعوت و
جامعهسازى خود، براى نشان دادن اهميّت يك امر، آن را با رفتارى غريب و
ايستارى نابيوسيده همراه مىسازد (البتّه اين برداشت نگارنده از حديث پيش
گفته است).
از سياق روايت بر مىآيد كه گويا راوى از چنين مواجهه سختگيرانهاى در امر
وامدارى در شگفت بوده و به ظاهر در صحّت خبر ترديد داشته است. به نظر
مىرسد امام صادق عليه السلام با توضيح اين كه پيامبر صلى الله عليه وآله
مىخواسته كه توجّه جامعه نوپاى اسلامى را به اهميّت چه امورى جلب كند و
علّت آن رفتار و ايستار ويژه را براى وى روشن فرمايد و با خاطرنشان ساختن
وامدارى خود پيامبر و سه امام معصوم (عليه و عليهم السّلام)، نشان مىدهد
كه اصل مسئله اين اندازه عتابانگيز نبوده است، بلكه در آن مقطع ويژه دعوت و
ظرف زمانى خاص، پيامبر صلى الله عليه وآله خواستهاند كه با چنان رفتار
توجّه برانگيزى، مسلمانان را به اهميّت بنيادين ارزش وامگزارى التفات
دهند.[68]
برين بنياد، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در آن ايستار تعليمى ويژه، با
عبارت «صلّو على أخيكمْ» (بر برادرتان نماز گزاريد)، نشان دادند كه اين مرد
به جامعه اسلامى و ايمانى تعلّق دارد و پيوند او با أخوّت اسلامى گسسته
نشده و نيز مانند ديگر مسلمانان شايسته نمازگزاردن است ؛ با اين همه با
كنارهگيرى ابتدايى از نماز گزاردن بر آن شخص، مىخواستند توجّه مسلمانان
را به يك مفهوم مهمّ حقوقى و اخلاقى كه بايد در جامعه اسلامى جا بيفتد، جلب
كنند.
به طبع پس از طى شدن مراحل نخستين دعوت و بسط تعاليم كتاب و سنّت، براى
تنبيه به اهميّت چنين مواردى، به چنان ايستارهاى سختى نياز نبود، از اين رو
يك مسلمان كه قدرى از عصر نبوّت فاصله مىگرفت و متعارف بودن وامدار
درگذشتن بسيارى مسلمانان را مىديد و با اين همه اهميّت وامگزارى را نيز
اگرچه به شرط پايندانى ديگران آشكار و معروف مىيافت، از شنيدن چنان خبرى
در شگفت مىشد، چون نمىدانست كه آن رفتار به چه مقصود خاصّى صورت بسته و
آن ايستار براى آشكار گردانيدن و معروف ساختن همين راهبرد دينى است كه
پسانتر معروف و آشكار گشته و ديگر به چنان يادآورىهاى توجّه برانگيز،
حاجت نداشته است.
در نهايت ما منكر وجود چنين ايستارهاى نادرى در سنّت راستين پيشوايان دينى
نيستيم ؛ اما اين پذيرفتارى، باب قبول خلاف آمدها و غرايبى چون موارد ياد
شده در اخبار پيش گفته، درباره سلمان را نيز نمىتواند گشود، زيرا نخست
اينكه مجرّد احتمال حمل آن اخبار غريب بر چنين ايستارهاى نادر و از همين
سنخ قلمداد كردن آنها، در نهايت موجب مىشود كه از تكذيب قطعى آن اخبار
بپرهيزيم ؛ ولى آن اخبار را از سمت مشكوكيّت و اجمال بركنار نمىدارد و به
هر روى، مجوّز استناد به مضامين آنها در فرهنگ سازى دينى نمىشود.
دوم اينكه استناد به ايستارهاى نادر مسلّم الوقوع و مسلّم الصّدور نيز براى
فرهنگ سازى دينى روا نيست ؛ چه رسد به مشكوك و مُحتَمَل، زيرا آن
ايستارها، ويژه مقطع زمانى يا مكانى يا اجتماعى خاص بودهاند و مثابت
قاعدهاى فراگير و قانونى كلّى، در دسترس نهاده نشدهاند، پس جز با توجّه
دادن به خصوصيّت و نادر بودن يك ايستار ويژه، نمىتوان اخبار آن را در
جريان فرهنگ عمومى قرار داد.
سوم اينكه بايد اين مسئله را جداگانه و از نگاهى كلامى كاويد و بررسيد كه
دامنه وقوع چنان ايستارها تا كجا و در محدوده كدام پيشروان و پيشوايان
بوده، و آيا وقوع آن گونه موضعگيرىها، از همه نخبگان دينى، مانند سلمان
(كه در اين گفتار اخبارى از او را بر رسيديم) بيوسيده و رواست.
«اين سخن پايان ندارد» و بيش از اين اطاله كلام نيز در اين مقام نمىسزد.
جان كلام و كلام جان در اين سخنگاه، توجّه دادن به اخبار مشكوك بود، به
ويژه در ساحت فراخ اخلاقيّات، و گفت و گو از باز رسيدن و كاويدن ريشههاى
دور و دراز برخى اين اخبار، حتّى در حديثنامههاى ديرسال و نامدار.
ذرّهاى بصيرت و ايمان كافى است تا آدمى از نقل و ترويج اخبار مشكوك به هراس افتد.
نقل و ترويج اخبارى كه ديگران در آن شكّ و ريب خواهند كرد، از نگاه عقل و
شرع، جاى تأمّل و حتّى اجتناب است ؛ چه رسد به اخبارى كه خود مشكوكاند يا
حتّى آثار جعل و وضع بر چهرهشان هويداست.
از أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليه السلام منقول است كه فرمود: «أتحبونَ
أن يكذّبَ اللَّه وَ رَسولهُ ؟! حدّثوا النّاسَ بما يعرِفونَ، و أمْسكوا
عمّا ينكرُونَ» ؛ آيا دوست مىداريد كه خدا و رسولش را دروغگو شمارند.
براى مردمان آنچه را مىشناسند [به جا مىآورند و درمىيابند] حديث كنيد و
از آنچه انكار مىكنند [و پذيرش آن را ندارند] دست باز داريد.[69]
كتابنامه
1 . آفتاب رى، محمّد باقر پورامينى، چاپ
شده در: شناختنامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى (مجموعه
كتابها و رسالهها)، به كوشش مهدى مهريزى و على اكبر زمانى نژاد، چ:1، قم:
دارالحديث، 1382ه . ش.
2 . اتحاف السادة المتّقين بشرح احياء علوم الدين، سيّد محمّد بن محمّد الحسينى الزبيدى و الشهير بالمرتضى)، دارالفكر، 1424ه . ق.
3 . اختيار معرفة الرجال المعروف ب : رجال الكشّى، شيخ الطائفة الطوسى (ابو
جعفر محمّد بن الحسن بن على / 385 - 460ه . ق) التحقيق و التصحيح: محمّد
تقى فاضل الميبدى (و) السيّد ابوالفضل الموسويان، ط: 1، طهران: وزارة
الثقافة و الإرشاد الاسلامىّ (مؤسسة الطباعة والنّشر)، 1424ه . ق / 1382ه .
ش.[70]
4 . احياء علوم الدّين، ابو حامد الغزالى، بيروت دارالكتاب العربىّ.
5 . أوراد الاحباب و فصوص الآداب، ابوالمفاخر يحيى باخرزى، ج2، (خصوص
الاداب) كوشش ايرج افشار، چ: 2، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ه . ش.
6 . بحارالانوار الجامعة الدرر اخبار أئمّة الاطهار عليهم السلام، العلّامة
محمّد باقر المجلسى (ف: 1110ه . ق)، ط: 2، 110ج، بيروت: مؤسسة الوفاء،
1403ه . ق.
7 . البحر الرائق، ابن نجيم المصرىّ الحنفىّ (زين الدين بن ابراهيم بن
محمّد / ف: 970ه . ق.)، تحقيق الشّيخ زكريّا عميرات، 9ج، ط: 1، بيروت:
دارالكتب العلميّة، 1418ه . ق.
8 . پژوهشهاى حديثى در آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى، دكتر نادعلى عاشورى تلوكى چ: 1، اصفهان: انتشارات مهر قائم (عج)، 1384ه . ش.
9 . پژوهشهاى قرآنى علّامه شعرانى - رحمه اللَّه - (در تفاسير مجمع البيان،
روح الجنان ومنهج الصادقين)، [به كوشش] سيد محمّد رضا غياثى كرمانى، 3ج،
چ: 1، قم: بوستان كتاب، 1385ه . ش.
10 . پنجاه حديث با ترجمه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ولى محمّد
بيكوردى تركمانى عراقى؛ چاپ شده در: شناختنامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه
السلام و شهر رى (مجموعه رسالههاى خطى و [چاپ] سنگى پيرامون حضرت
عبدالعظيم حسنى عليه السلام)، به كوشش سيّد مجتبى صحفى و على اكبر زمانى
نژاد، چ: 1، قم: دارالحديث، 1382ه . ش.
11 . تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، منسوب به سيّد مرتضى بن داعى
حسنى رازى، به تصحيح عبّاس اقبال، چ: 2، تهران: انتشارات اساطير، 1364ه .
ش.
12 . تحرير الاحكام الشرعيّة على مذهب الإماميّة، العلّامة الحلّى (جمال
الدّين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهّر / 648-726ه . ق.) ج2، تحقيق:
الشيخ ابراهيم البهادرىّ، ط: 1، قم: مؤسسة الامام الصادق عليه السلام، 1420
ه . ق.
13 . تذكرة الأولياء، شيخ فريد الدّين عطار نيشابورى، به تصحيح و توضيح دكتر محمّد استعلامى، چ:7، تهران: انتشارات زوّار، 1372ه . ش.
14 . جنّات النعيم فى أحوال سيّدنا الشريف عبدالعظيم عليه السلام، ملّا
محمّد اسماعيل كزازى اراكى فدائى (درگذشته به 1263ه . ق.)، تصحيح تحقيق:
على اكبر زمانى نژاد، چ: 1، قم: دارالحديث، 1382ه . ش.
15 . الحدائق الناضرة فى أحكام العترة الطاهرة عليهم السلام ، الشيخ يوسف
البحرانىّ (ف: 1186ه . ق)، تحقيقك محمّد تقى الايروانىّ، 25 ج، قم: مؤسسة
النشر الاسلامى.
16 . حلية الاولياء و طبقات الأصفياء، الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبداللَّه
الاصفهانىّ (ف: 430ه . ق)، تحقيق سعيد بن سعد الدّين خليل الاسكندرانىّ، ط:
1، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1421ه . ق.
17 . الدّر المنثور فى تفسير المأثور، جلال الدين السيوطى، قم: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفىّ، 1404ه . ق.
18 . الدرجات الرّفيعة فى طبقات الشيعة، السيّد على خان المدنىّ الشيرازىّ
الحسينىّ (ف: 1120ه . ق.)، قدّم له: السيّد محمّد صادق بحرالعلوم، ط: 2،
قم: مكتبة بصيرتى.
19 . التذكرة العظيميّة، شيخ محمّد باقر كلباسى، تصحيح و تحقيق: عليرضا هزار، چ: 1، قم: دارالحديث، 1382ه . ش.
20 . ترجمه إحياء علوم الدّين، محمّد خوارزمى، به كوشش حسين خديو جم، تهران.
21 . تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، الشيخ الحرّ العاملىّ
(محمّد بن الحسن / ف: 1104ه . ق.)، 3ج، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم
السلام الإحياء التراث، ط: 2، قم: 1414ه . ق.
22 . تهذيب الاحكام، شيخ الطائفة الطوسى (أبو جعفر محمّد بن الحسن / ف:
460ه . ق.)، حقّقه و علّق عليه: السيّد حسن الموسوىّ الخرسان، 10ج، ط:4،
طهران: دارالكتب الإسلاميّة، 1365ه . ش.
23 . تفسير القرءان الكريم، صدر الدّين محمّد الشيرازىّ، قم: بيدار، 1366ه . ش.
24 . الجامع الصحيح، أبوالحسين مسلم بن حجّاج بن مسلم القشيرىّ النيسابورىّ (ف: 261ه . ق.)، 8ج، بيروت دارالفكر.
25 . ديوان أبى نواس، بيروت: دار صادر، بىتا.
26 . رساله صراط مستقيم: فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى - رضى اللَّه عنه -
در دوره رهبرى در أصول و فروع آيين اسلام، آية اللَّه حاج ميرزا خليل
كمرهاى، تهران: چاپخانه اسلاميّه، 1351ه . ش.
27 . روح و ريحان (جنّة النعيم و العيش السليم فى أحوال السيّد عبد العظيم
الحسنى عليه السّلام والتّكريم)، حاج محمّد باقر واعظ طهرانى كجورى
مازندرانى، 5ج، قم: دارالحديث، 1382ه . ش.
28 . روض الجنان، شيخ أبوالفتوح رازى، به تصحيح و تحقيق محمّد جعفر ياحقّى و
محمّد مهدى ناصح، 20 ج، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى عليه
السلام .
29 . روضة المتّقين (فى شرح [كتاب] من لايحضره الفقيه)، المولى محمّد تقى
المجلسىّ (1003-1070ه . ق.)، نمّقهُ و علّقَ عليه و أشرف على طبعه: السيّد
حسين الموسوى الكرمانىّ و الشيخ على پناه الاشتهاردى، بنياد فرهنگ اسلامى
حاج محمّد حسين كوشانپور.
30 . زندگانى حضرت عبد العظيم الحسنى عليه السلام و شخصيتّت دو امامزاده
مجاور آن، محمّد رازى، چاپ شده در: شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه
السلام و شهر رى (مجموعه كتابها و رسالهها)، به كوشش مهدى مهريزى و على
اكبر زمانى نژاد، چ: 1، قم: دارالحديث 1382ه . ش.
31 . زندگانى حضرت عبد العظيم الحسنى عليه السلام، محمّد جواد نجفى؛ چاپ
شده در: شناخت نامه حضرت عبد العظيم الحسنى عليه السلام و شهر رى (مجموعه
كتابها و رسالهها)، به كوشش مهدى مهريزى و على اكبر زمانى نژاد، چ: 1، قم:
دار الحديث، 1382ه . ش.
32 . سلمان محمّدى (أبو عبداللَّه پارسى)، شيخ عبدالواحد مظفّر، ترجمه و
تحرير و تلخيص: جويا جهانبخش، خوراسگان و قم: شوراى اسلامى شهر خوراسگان و
كتابخانه تخصصى تاريخ اسلام و ايران، 1384ه . ش.
33 . شرح الأسماء (أو: شرح دعاء الجوشن الكبير)، الحاج ملّا هادى
السبزوارىّ (1212 - 1289 ه . ق)، تحقيق: ( نجفقلى حبيبى، 2، تهران انتشارات
دانشگاه تهران، 1375ه . ش.
34 . صحيح البخارى، محمّد بن اسماعيل البخارى (ف: 256ه . ق.)، 8ج، بيروت: دارالكفر (افست ط. دارالطباعة العامره استانبول).
35 . صحيح مسلم ؤ الجامع الصحيح مسلم.
36 . علل الشرائع، الشيخ الصدوق (أبو جعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى
بن بابويه القمى/ ف:381)، 2ج، النجف الاشرف: المكتبة الحيدريّة، 1386ه . ق.
37 . عيون أخبار الرضا - عليه الاف التحيّة والثناء -، أبو جعفر محمّد بن
على بن الحسين بن بابويه القمّى، چاپ سنگى (به تصحيح عبدالغفار نجم الدوله،
به خط «زين العابدين القمى المسكن»، تاريخ كتابت: 1317ه . ق.)، [طهران]،
1318ه . ق.
38 . عيون أخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق (ابن بابويه / أبو جعفر محمّد
بن على بن حسين قمى)، ترجمه حميدرضا مستفيد و على اكبر غفّارى، 2ج، چ: 2،
تهران: دارالكتب الاسلاميّة، 1380ه . ش.
39 . عيون أخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق (محمّد بن على الحسين بن موسى
بن بابويه القمى)، ترجمه آقا نجفى اصفهانى، به كوشش محمّد بدراوى، چ: 1،
قم: بكا، 1385ه . ش.
40 . فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى - رضى اللَّه عنه -... ؤ رساله صراط مستقيم.
41 . فرهنگ بزرگ سخن، زير نظر دكتر حسن أنورى، 8 ج، چ: 1، تهران: سخن، 1381ه . ش.
42 . فقه (كاوشى نو در فقه اسلامى) [مجلّه]، ش 49، پاييز 1385ه . ش. قم: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
43 . قوت القلوب، أبو طالب المكّى، ط: 1، بيروت: دارالكتب العلميّة، 1417ه . ق.
44 . الكافى، ثقة الاسلام الكينى الرازى (أبو جعفر محمّد بن يعقوب بن
إسحاق)، صحّحه و قابله و علّق عليه: على اكبر الغفارى، 8ج، ط: 3، طهران:
دارالكتب الاسلامية، 1367ه . ش.
45 . كتاب الغيبة، ابن أبى زينب محمّد بن ابراهيم النعمانى، تحقيق: على اكبر الغفارى، طهران: طهران: مكتبة الصدوق.
46 . كتاب من لايحضره الفقيه، الشيخ الصدوق (أبو جعفر محمّد بن علىّ بن
الحسين بن بابويه القمّى / ف: 381ه . ق.)، صححه و علّق عليه: على اكبر
الغفارى، 4ج، ط: 2، قم: منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميّة، 1363ه .
ش. 1404/ه . ق.
47 . مجمع الفائدة والبرهان فى شرح إرشاد الاذهان، المولى أحمد المقدّس
الاردبيلى (ف: 993ه . ق.)، تحقيق: مجتبى العراقى و على پناه الاشتهاردى و
حسين اليزدى، ج9، ط: 1، قم: مؤسسة النشر الاسلامىّ، 1412ه . ق.
48 . المحجّة البيضاء فى تهذيب الإحياء، الفيض الكاشانى، صحّحه و علّق
عليه: على اكبر الغفارىّ، ط: 4، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ه . ق.
49 . محقق نامه (مقالات تقديم شده به استاد دكتر مهدى محقّق)، به اهتمام
بهاء الدين خرمشاهى و جويا جهانبخش، 2ج، چ: 1، تهران: انتشارات سينانگار،
1379ه . ش.
50 . المدخل الى عذب المنهل فى أصول الفقه، العلامة الحاج ميرزا أبوالحسن الشعرانى، إعداد: رضا الاستادى، ط: 1، قم: 1373ه . ش.
51 . مراةُ العقول فى شرح أخبار ال الرسول عليهم السلام، العلّامة محمّد
باقر المجلسى (ف: 1110ه . ق.)، تحقيق: الرسولىّ و ... ، طهران: دارالكتب
الإسلاميّة.
52 . مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام، عزيز اللَّه عطاردى و عليرضا هزار، چ: 1، قم: دارالحديث: 1382ه . ش.
53 . من هدى القرءان، السيّد محمّد تقى المدرسى، طهران: دار محبّى الحسين عليه السلام ، 1419ه . ق.
54 . من هدى النبى و العترة فى تهذيب النفس و آداب العشرَة، الشيخ أحمد
الكاظم البهادلى، تحقيق: على الاسدى، 2ج، قم: باقيات، 1426ه . ق.
55 . نكتهچينىها از أدب عربى (سى و پنج مقاله كوتاه و بلند)، عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چ:1، تهران: طرح نو، 1382ه . ش.
56 . وسائل الشيعه ؤ تفصيل وسائل الشيعة....
11. The Source of Traditions on Imam Reza, (a.s)
Ali ibn Hussein ibnmusa ibn babawayh al-Qummi Known as Sheikh Sadoog,
Research and Translated by: Ali Peiravi edited by: Lisa Zaynab Morgan,
Qum: Ansariyan, 2006.
پی نوشت ها: [1] المحاسن برقى، ط. محدث أرموى، 1/230 ؛ و به نقل از آن در بحار الأنوار، ج 2، ص 96.
حاصل معناى سخن ياد شده به فارسى چنين است:
مسيح عليه السلام فرمود: حق را از اهل باطل فراگيريد، و باطل را از اهل حق
فرا مگيريد. سخن را بسنجيد كه اى بسا گمراهى كه به آيتى از كتاب خداى زيور
داده شده باشد، آن سان كه درهمى مِسين را به سيم اندايند در ظاهر همسان
مىنمايند ؛ ليكن ديدهوران بدان دانايند.
[2] خبر واحد، اگرچه از آن روى كه خبر واحد است، «حجّت عقيدتى» نيست ؛ ولى
اولاً به هر روى، اگر مُشعِر به مفهومى عقيدتى باشد، بايد در محتواى آن
نقادى كرد و مقبول يا نامقبول بودن آن مفهوم و محتوا را فراگرفت تا تكليف
مبلغان و نويسندگان و عموم مخاطبان آن خبر، در نحوه فهم و ارزيابى محتوايى
آن روشن شود.
ثانياً خبر واحد و حتى سند آن كه اغلب در ابحاث غير فقهى بتمامه مغفول واقع
مىشود، ما را از روندها و گرايشها و كشش و كوششهاى عقيدتى آگاه
مىتواند كرد و از اين حيث در خور نقادى است ؛ به عبارت ديگر، خبر واحد،
حتى هنگامى كه حجّت نيست و حتى هنگامى كه مجعول بودنش مسلم باشد، باز يك
«سند تاريخى» است و مانند هر سند تاريخى ديگر، بايد بررسى، عيار سنجى و
نقادى شود و حتىالمقدور معلوم گردد كه چه خاستگاهى داشته و چه انگيزههايى
در صدور يا حتى جعل آن دخيل بوده است.
[3] درباره قُصاص و پديده قصهخوانى و لَختى از دگرديسىهاى تاريخى آن -
افزون بر تكنگارى دوست دانشمندم حجة الاسلام جعفريان كه در قم (از سوى
انتشارات وكيل ما) چاپ شده است - نگر: نكتهچينىها از ادب عربى، عليرضا
ذكاوتى قراگزلو، ج 1، صص258 - 270.
[4] درباره قاعده «تسامح در أدله سنن» و پارهاى چون و چراها كه در نحوه
كاربست آن مىرود، از جمله نگر: مجله فقه (كاوشى نو در فقه اسلامى)، ش49،
صص3 - 6 (مقاله تسامح در تسامح به قلم محمدحسن نجفى) و صص7 - 43 (مقاله
بررسى تسامح در أدله سنن به قلم احمد عابدينى).
[5] اخلاق و اخلاقيات، در مقايسه با فقه و كلام، أمرى استحبابى و فضيلتى افزون تلقى مىشود.
اين تلقّى، تلقّى ناصوابى است، چنانكه غزالى در روزگار خود با نگارش احياء
علوم الدين در صدد آن برآمد تا گوهر اخلاقى ديانت و روح شريعت را زنده
گرداند و در اين راستا، حيات حقيقى علوم دين را تجديد كند، در عصر ما نيز
صاحب همتانى بايد آستين برزنند و به إحياى حيات دينى، به ويژه از منظر
اخلاقى دست يازند و فربهى تعاليم اسلامى را در اين گستره، بار ديگر
فرايادها آورند.
علّامه فقيد، آية اللَّه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رَفَعَ اللَّه دَرَجته) در
تعليقه بر مجمع البيان، به مناسبت آيه كريمه «الا من أتى اللَّه بقلبٍ
سليمٍ» (س26، ى89)، مرقوم فرمودهاند:
«والاية تدلّ على أنّه لايحصل السعادة في الآخرة بأعمال الجوارح فقطّ، بل
يجب أن ينفمّ اليها سلامة القلب، فما هو معروف بين كثير من الناس من أنّ
الأوامر الأخلاقية ليست على الوجوب كالاوامر الفقهية، لَيسَ صحيحاً».
(پژوهشهاى قرآنى علامه شعرانى، 2/965).
[6] سنج: پژوهشهاى حديثى در آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى، دكتر نادعلى عاشورى، ص163.
[7] اختيار معرفة الرجال، ط. ميبدى و موسويان، 79 و 80 ؛ و به نقل از آن -
با تفاوت در ضبط نصّ - در: بحارالأنوار، 2/385، و: الدرجات الرفيعه سيّد
عليخان، 210.
[8] نقير» و «قطمير» و «فَتيل»، مانند «دانه سپندان» (/حَبّة خردل») كنايه
از خردترين و كوچكترين چيزهايند. تعابيرىاند كه از رهگذر قرآن كريم در
ادبيات اسلامى رسوخ يافتهاند.
أبو المكارم حسنى رازى (قدس اللَّه سرّه العزيز) مىنويسد: «... اين ضرب
المثلياست كه [كه] در حقارت استعمال كنند، و أكثر مفسران برانندكى [كه]
فتيل و نقير و قطمير در استه [/هسته] خرماست. فتيل آن است كى [كه]در شكم
استه است، چون ريسمانى، و نقير آن نقطه است كه بر ظَهْرِ اَسته است، و
قطمير پوست استه است...» (دقائق التأويل و حقائق التنزيل، ص67).
[9] اين گونه حسّاسيت را جاى ديگر نيز از سلمان ديدهايم.
حافظ أبو نعيم اصفهانى (درگذشته به 430 ه . ق.) در حلية الأولياء نقل كرده
است كه: «... ثنا جرير، عن الأعمش، عن عبيد بن أبى الجعد، عن رجلٍ من أشجع،
قال: سمع الناس بالمدائن أنّ سَلمانَ فى المَسْجدِ، فأتَوهُ فجعلوا
يَثُوبونَ إليه حتّى اجْتمعَ إليه نحو مِنْ ألف. قال: فقام فَجَعلَ يَقول:
اجلسوا اجلِسُوا. فلمّا جَلسوا فتح سورة يوسف يقرؤها. فَجَعَلوا يتَصدّعون و
يذهبون حتّى بقىَ في نحو مائة، فَغَضِبَ و قال: الزّخرف من القولِ أردْتُم
ثمَّ قرأتُ عليكم كتاب اللَّه فذهَبْتُم.
كذا رَوَاهُ الثوري عن الأعمش و قال: الزّخرف تريدون اية من سورة كذا و اية
مِنْ سورَة كذا». (حليه الأولياء، تحقيق اسكندرانى، 1/190 و 191).
... از عبيد بن أبى جعد منقول است كه او از مردى از قبيله أشجع نقل كرد كه گفت:
مردمان در مداين شنيدند كه سلمان در مسجد است. به سراغش رفتند و دسته دسته
به او روى مىآوردند، تا حدود هزار تن گرد آمدند، تا حدود هزار تن گرد
آمدند.
[ راوى] گفت: [سلمان] بايستاد و گفت: بنشينيد، بنشينيد. پس چون بنشستد،
سوره يوسف برگشود و خواندن گرفت. شروع كردند به پراكنده شدن و رفتن، تا
آنكه حدود يكصد تن ماندند.
پس او در خشم شد و گفت: خواهان سخنان سرگرم كننده بوديد، آنگاه من كتاب خدا بر شما خواندم و زينْرو رفتيد!
ثورى به همين نحو، اين مطلب را از أعمش روايت كرده و گفته:
خواهان سخنان سرگرم كننده بوديد، آيهاى از فلان سوره و آيهاى از بهمان سوره.
شادروان شيخ عبدالواحد مظفّر كه اين خبر را در كتاب خويش درباره سلمان آورده، اين سان توضيح مىدهد:
«قصد اينان تفنّن بود ؛ مىخواستند از هر سوره يكى دو آيه خوانده شود و
تفسير گردد . وقتى يك سوره كامل قرائت شد، مجلس را وانهادند و رفتند، بلكه
ظاهراً گردآمده بودند تا حديث بشنوند . وقتى سلمان از برايشان حديث نگفت و
قرآن خواند ، پراكنده شدند» . (سلمان محمّدى ، ترجمه و تلخيص : جويا
جهانبخش، ص 208).
[10] علّامه فقيد معاصر، مرحوم آية اللَّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى (أعلى
اللَّه مقامه الشريف) در كتاب پر ارج دمع السّجوم مىفرمايد:
«نسبت دادن مطالب مشكوكه به امام معصوم عليه السلام از گناهان كبيره است، و
داخل كردن چيزى كه صحّت آن معلوم نيست در دين، بدعت است و بعض احاديث را
مخصوصاً بايد گفت [و مورد تصريح قرار داد كه] از امام نيست، تا عقيده مردم
به دين محكم شود و از ز مان محدّث استرآبادى كه اخبار و احاديث، همه را،
صحيح پنداشتند و قرآن و سنّت متواتره و عقل را رها كردند و احاديث ضعيفه را
اساس دين گرفتند، بىدينى و سستى عقيده شايعتر گشت، براى آنكه مردم
خرافات و معانى نامعقول در ضعافِ احاديث بسيار ديدند و فقيه محقّق، ابن
ادريس رحمه الله، گويد «فَهل هَدَمَ الّين إلّا اخبار الاحادِ؟!» خصوصاً كه
اخباريّين مردم را مجبور مىكنند، عين ظاهر لفظ حديث را بىتوجيه و تأويل
بايد پذيرفت و عقل را متابعت نبايد كرد». (دمع السّجوم، باب چهارم، فصلِ
اوّل).
در اين باره، همچنين بنگريد به: المَدْخل إلى عذْب المنهَل، ص42.
[11] حديث شريف نبوى «سلمان مِنّا أهْلَ البيتِ»، نزد شيعه و سنّى به غايت
شهرت دارد و در ضمن برخى كلمات مروى از ديگر پيشوايان معصوم عليهم السلام
نيز آمده است.
ناصر خسرو ناظر به همين حديث شريف نبوى گفته است:
قصّه سلمان شنيدستى و قول مصطفى
كو ز اهل البيت چون شد با زبان پهلوى
[12] عبارت «قال: خفتُ أن لايكونا نضيجين» بىهيچ توضيحى در چاپ آقايان
غفّارى و مستفيد از عيون الاخبار داخل قلّاب نهاده شده است. در چاپ سنگى
مرحوم نجم الدوله، عبارت ميان دو كمانك نهاده شد و بالايش نوشته شده:
«نسخه» (مفهوم آن اين است كه عبارت در بعض نسخ نبوده است).
[13] عيون أخبار الرّضا عليه السلام، ط. غفّارى و مستفيد، 2/78 - 80 و چاپ
سنگى نجم الدّوله، ص215 و 216 - با پارهاى تفاوتها در ضبط.
[14] در قرآن كريم آمده است: «وَكان عَرشُهُ على الماءِ» (س11، ى7).
احتمالاً سخن ياد شده در اين روايت، ناظر به همين اشارت قرآنى است.
[15] ط. مؤسسة البعثة، قم: 1417 ه . ق، ص527 و 528 - مجلس 68،6.
[16] ط. مؤسسة آل البيت عليهم السلام الإحياء التّراث، 16/294 رقم 19934.
[17] 22/320 و 321 ؛ و 68/45 و 46.
[18] چاپ دانشگاه تهران، ص562.
[19] 1/136 و 137.
[20] به تعبير منقول از أبو سعيد أبوالخير: «شوخ مرد را پيش روى او آوردن».
[21] الكافى، ط. غفّارى، ج 2، ص 667 و: 6/285 ؛ و: مستدرك الوسائل، ط.
مؤسّسة آل البيت عليهم السلام ، 16/259 و صحيح البخارى، ط. دارالفكر 1
(افست ط. استانبول)، 7/79 و 104 و 184 و صحيح مسلم، ط. دارالفكر، 1/49 و
50، 5/138.
[22] براى نمونه بنگريد به: پنجاه حديث با ترجمه از حضرت عبدالعظيم عليه
السلام ولى محمّد بيكوردى تركمانى عراقى، صص100 - 102 ؛ زندگانى حضرت
عبدالعظيم الحسنى عليه السلام، محمّد رازى، صص 108-110 ؛ زندگانى حضرت
عبدالعظيم الحسنى عليه السلام، محمّد جواد نجفى، ص325 و 326 ؛ آفتاب رى،
پور امينى، ص438 ؛ من هُدَى القُرءَان، مدرّسى، 10/188 - تنها بخش دوم
حديث.
[23] نگر: آفتاب رى، پور امينى، ص438.
[24] اين نيم بيت كه صورت مثل ساير يافته است، از اين بيت است:
فَقل لِمَن يدّعى فى العلم فلسفةً
حَفِظتَ شيئاً و غابَت عَنك أشياءُ
و اين بيت، از سروده بلندآوازه ابو نواس بدين آغازه:
دَعْ عنكَ لَومى فإنّ اللّومَ إعزاء
وَداوني بالّتى كانَتْ هىَ الدّاءُ
اين سروده را أبو نواس (غَفَرَ اللَّه لَه) در مخاطبت ابراهيم نظام معتزلى سروده است كه وى را بر بادهنوشى ملامت كرده بود.
(نگر: ديوان أبى نواس، ط. دار صادر، ص7 و8).
اديب سخنسنج همروزگار ما،استاد بهاءالدين خرمشاهى (حفظه اللَّه تعالى و
رَعاه) درونمايه بيت «فقل لمن يدّعى فى العلم...» را كه البتّه در عرف اهل
ادب، به صورت «قُل للّذى يدّعى...» .زبان زد گرديده است، اينسان به پارسى
درآورده است:
بگو با فيلسوف مدّعى در كار بار علم
گرفته نكتهاى، وانگاه صد از دست بنهادى
(محقّق نامه،1/625).
[25] درمطبوع: نزد.
[26] البته مرحم كلباسى مأخذ نقل حديث را كافى گفته كه عجب است!
[27] نگر: روح و ريحان، 3/250 - 252.
[28] مرحوم كجورى هم مأخذ نقل حديث را كافى خوانده است.
[29] نگر: فتاوى صحابى كبير، ص 119 و 120.
[30] نگر: مسند حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام، عزيز اللَّه عطاردى و عليرضا هزار، ص82 .
[31] عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ط. غفارى و مستفيد، 2/80 .
[32] اينكه به نظر مىرسد اين خبر بر ساخته صوفيان باشد و زنجيره راويان خبر اين گمان را نيرو مىبخشد، همچنين آمده است در:
The Source of Traditions on imam Reza(s), vol:, p:675.
(والبته به احتمال قوى پژوهنده و ترجمان آن، اين توضيح را از همان گفتار پيش گفته مسطور در طبع آقايان غفّارى و مستفيد برگرفته است).
[33] ط. دارالفكر، 21/448.
[34] سوسنبر (/سيسنبر/صعتر/سعتر)، گياهى است از خانواده نعناع كه برگهاى خوشبوى آن خوردنى است.
بنگريد به: فرهنگ بزرگ سخن.
[35] ط. دارالكتاب العربى، 4/77. نيز بنگريد به: ترجمه إحياء علوم الدين، ج 2، ص 22.
غزّالى اين قصه را مستندى ساخته است براى اين أدب كه زاير از مزور چيزى در نخواهد و به چيزى معيّن حكم نكند.
[36] در حاشيه شادروان غفّارى بر المحجّة البيضاء مىخوانيم:
«أخرجه الحاكم في المستدرك، ج4، ص123 و قال: هذا حديث صحيح الاسناد».
[37] ط. مؤسسة الرسالة، 1/551.
[38] ط. مكتبة ابن تيميّة 60/235.
[39] نگر: سير أعلام النبلاء، همان ط.، 4/161.
[40] نگر: إتحاف السادة المتقين، 5/236.
[41] فراياد داشته باشيم كه اين سخن صاحب تبصرة العوام را كه پيش از عصر سيد
حيدر آملى و آن امتزاج غاريب كه بين تصوف و تشيع آغاز گشت، درباره
«صوفيان» به صراحت مىنوشت: «ايشان از اهل سنّت باشند» (تبصرة العوام، ط.
عبّاس اقبال آشتيانى، ص122).
[42] حلية الاولياء، تحقيق الاسكندرانيّ، 1/188.
[43] ط. دارالكتب العلميّة، ص35.
[44] ط. دارالفكر، 21/449.
[45] ط. مؤسسة الرسالة، 1/551.
[46] در مطبوع: دارد.
[47] منطقه» يعنى كمربند.
[48] روح و ريحان، 1/365 و 366. مرحوم كجورى همچنين خاطرنشان كرده است:
«وبدان أبوالبخترى مؤدّب أولاد حجّاج بن يوسف ثقفى، و أبوالبخترى كه موسوم
به سعيد بن فيروز است و از اصحاب أمير مؤمنان عليه السلام جز اوست». (روح و
ريحان، 1/366).
[49] مرحوم آية اللَّه حاج ميرزا خليل كمرهاى - رحمة اللَّه عليه - فصّه
سلمان و مدعوّ به طعام را، تنها از همان جنبه نيكويش مدّ نظر قرار داده و
با سرنويس «حتى لقمه هم به امانت و انضباط»، در كتاب خويش، فتاوى صحابى
كبير (ص120) آورده است.
[50] چ افشار، 2/141.
[51] مرحوم آية اللَّه حاج ميرزا خليل كمرهاى - رحمة اللَّه عليه - قصّه
سلمان و مدعوّ به طعام را، تنها از همان جنبه نيكويش مدّ نظر قرار داده و
با سرنويس «حتّى لقمه هم به امانت و انضباط»، در كتاب خويش، فتاوى صحابى
كبير (ص120) آورده است.
[52] نمونهاى از اين شيوه و به آتش كشيدن قيصريّه را از براى يك دستمال، در
همين فصّ آداب الأكل كتاب ابو المفاخر يحيى باخرزى - كه لختى پيش، از آن
نقل كرديم - بخوانيد:
«و چون بر سماط طعام حاضر شد، انتظار مكروه است. قلوب الأبرار لاتحتَمِلُ الانتظار.
در حضرت شيخ العالم سيف الدّين با خرزى (رضوان اللَّه عليه) درويشان سفره
نهاده بودند و أخى نورالدين دهستانى كه از چهل سال باز در خدمت شيخ بود، بر
بام خانقاه بود. او را صلاى سفره گفتند تا فرود آيد، چون سفره برگرفتند،
شيخ عالم، أخى نورالدين دهستانى را ماجرا كرد [مورد نوعى مؤاخذه و تنبيه
صوفيانه قرار داد] و بازخواست فرمود كه تو را اصحاب طلب كردند و ديدى كه تو
را انتظار مىكنند و تو از راه نردبان چرا فرود آمدى؟ تو خود را از بام
چرا فرو نينداختى و به فرود آمدن از نردبان جمع را نگران داشتى و انتظار
دادى». (أوراد الأحباب و فصوص الأدب، چ افشار، ج 2، ص 140).
(توجّه داريد كه «دهستانى» مسكين اگر خواسته بود، اين گونه فرمايشهاى «شيخ
عالم» را جدّى بگيرد،بسى پيش از آن، جان به جانآفرين تسليم كرده بود و به
طبع سعادت چهل سال خدمت «شيخ» را نمىيافت.
[53] روض الجنان، 20/147 و 148.
[54] از مفسران شيعى مشهور، تنها فقيه معاصر لبنانى، استاد سيّد محمّد حسين
فصل اللَّه، و نويسنده فقيد، استاد شيخ محمّد جواد مَغنيّه (رحمة اللَّه
عليه) را ديدهام كه از منظرى ديگر بدان خبر نگريستهاند (كه البتّه فعلاً
محلّ بحث ما نيست).
دريغ است اشارت نكنم كه ابن طاوس نيز در سعد السعود، به زاويهاى تا اندازهاى متفاوت توجّه كرده كه بايد به جاى خود بر رسيد.
[55] رفتن كعبه به پيشباز رابعه عدويه و همچنين طواف كعبه برگرد مردى كه سهل
تسترى ديده است، را در: تذكرة الأولياء، چ استعلامى، ص 75 و 310 و 311
بنگريد.
[56] بنگريد: همان، ص261 و 262.
[57] بنگريد: همان، ص125.
[58] بنگريد: همان، ص107 و 109.
[59] تحقيق غفّارى، 2/182، ح3683، باب الدّين و القرض.
[60] تحقيق غفّارى، 5/93، باب الدّين، ح2.
[61] تحقيق خرسان، 6/183 و 184، باب الدّيون و أحكامها، ح3.
[62] ط. مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 18/319 و 320.
[63] مشابه اين روايت نيز در علل الشّرائع، ط. نجف أشرف، ج 2، ص 528 آمده است.
ضمناً مقايسه فرماييد با: البحرالرائق ابن نجيم مصرى حنفى 6/390.
[64] در تحرير الأحكام، 2/446.
[65] در: مجمع الفائدة و البرهان، 9/53.
[66] در: الحدائق الناضرة، 20/102.
[67] مىافزايم:
علّامه مجلسى در كتاب پر ارج مراة العقول (19/43) سند روايت كافى را «صحيح» ارزيابى مىكند.
پدر بزرگوارش در روضة المتقين (6/517) سند روايت را در كافى و تهديب
الأحكام «صحيح» و در كتاب من لايحضره الفقيه «حسن كالصحيح» مىگويد.
[68] علّامه مجلسى كه ويژه بودن اين رفتار پيامبر صلى الله عليه وآله را
دريافته است، مىنويسد: «... و لعلّ هذا من خصائص النبىّ و الإمام عليهما
السلام أو مطلق الولاة على احتمالٍ». (بحار الأنوار، 78/345).
[69] كتاب الغيبة نعمانى، ط. على أكبر الغفارى، ص34.
[70] از برخى كتابها به واسطه «لوح فشرده»ى رايانهاى بهره بردهام.