responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 92  صفحه : 4

نقش حيوانات در تعاليم دينى و عرفانى
بيگ باباپور يوسف


وَفى خَلقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آيات لِقَوْمٍ يُوقِنونَ. (آيه 4, سوره الجاثية)
(و در خلقت شما آدميان و انواع بى شمارى حيوان كه در روى زمين پراكنده است, آيات و براهين قدرت حق براى اهل يقين آشكار است.)
شيوه تعليمى عرفا و اولياى الهى از ديرباز, در تربيت و اصلاح جامعه بشرى همواره مورد توجه بوده و هست. برخورد انسان با حقايق غير عينى كه از حيطه حس ظاهرى وى بيرون است و تنها با تعقّل و اراده باطنى صورت مى گيرد, ممكن است يك تجربه روحانى باشد كه تنها بر خود فرد معنا و مفهوم اكمل و اتمّ داشته باشد و صرفاً با ذائقه نفسانى ادراك شود و قوه ناطقه از بيان حال و انتقال آن ذائقه به ديگرى, كما هو حقّه, عاجز و قاصر باشد; يا آنكه تا حدّى قابل بيان هست, اما گوينده مى خواهد بر شيوايى آن بيفزايد, تا اولاً سخن خويش را بر شنونده قابل فهم تر كند, ثانياً شنونده را در شنيدن بيان خود متأثر و منقلب گرداند. اينجاست كه (تمثيل)1 قدم فراتر نهاده و به عنوان ابزار اصلى انتقال مفهوم, به گوينده يارى مى رساند. در تمثيل ممكن است شخصيت ها انسان ها, حيوانات و يا اشياى خاصّى باشند. خودِ تمثيل نيز از حيث مفهوم, اقسامى دارد كه اينجا مجال تفصيل آن نيست. لذا آنچه را كه از مقوله رمز و تمثيل مورد بحث قرار خواهيم داد, نقش حيوانات است در حكايات اخلاقى و عرفانى. اما قبل از آنكه به بحث اصلى بپردازيم, اجمالاً دو موضوع ديگر را مطرح مى كنيم: الف. سيرى در آيات و احاديث و روايات در مورد حيوانات
در سوره هاى مختلف قرآن كريم, همواره از حيوانات به عنوان نشانه هاى قدرت و عظمت الهى ياد شده و خداوند متعال, انسان ها را به تفكر در چگونگى آفرينش آنها دعوت مى كند:2
وإنَّ لكُمْ فى الاَنْعَامِ لَعِبرَةً نُسْقيكُمْ مِمّا فى بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ و دَمٍ لَبَنَاً خالِصاً سَآئغاً لِلشّارِبينَ. (آيه66, سوره النحل); (ملاحظه چهارپايان همه عبرت و حكمت است كه ما از آنچه در شكم هايشان است از ميان سرگين و خون, شير پاك, شما را بنوشانيم كه در طبع همه نوشندگان گواراست.)
و حيوانات نيز همچون جمادات و نباتات خداوند را تسبيح مى گويند:3
اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فى السَّمواتِ والارضِ والطَّيرُ صَآفّاتٍ كُلّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسبيحَهُ وَاللّهُ عَليم بِما يَفْعَلونَ. (آيه 41, سوره النور); (آيا نمى بينى كه هركس كه در آسمان ها و زمين است, خداوند را مى ستايند و پرندگان بال هاى خود را در ميان آسمان و زمين مى گسترند و همگى نماز و سپاس خود را مى دانند و به جا مى آورند و خداوند بدان چه مى كنند, آگاه است.)
در احاديث و روايات نيز در مورد توجه به حيوانات سفارشات فراوانى شده است, بالأخص (اسب) از اهميت به سزايى برخوردار است; چنانكه حضرت پيامبر(ص) بهترين بازى ها را در پيش خداوند اسب دوانى و تيراندازى مى داند و هزينه اسب را چون نفقه ضرورى مى داند.4 اميرالمؤمنين على(ع) نيز از شعور حيوانات سخن مى گويد: (حيوانات هرچند بى تمييز باشند, نسبت به چهار چيز غافل نيستند: پروردگار خود را مى شناسند, به مرگ آگاهند, نر و ماده خود و چراگاه پر علف را مى شناسند.)5 و در جايى از نهج البلاغه حضرت, شگفتى خلقت طاووس را مطرح مى كند و زيبايى آن را توصيف ناپذير مى داند.6
اهميت نيكوداشت چهارپايان تا جايى است كه حضرت پيامبر(ص) سفارش مؤكد مى كند كه جايگاه آنها را طورى پاكيزه گردانيد كه امكان نماز خواندن در آن باشد: (امسحوا ارغام الغنم وصَلّوا فى مُراحلها فَإنّه دابة من دوابِ الجنّةِ.)7 (خوابگاه گوسفندان را پاك كنيد و آنچه از بينى آنها بيرون مى آيد پاك كنيد و نماز در طويله آنها بكنيد كه گوسفند از حيوانات بهشت است.)
به طور كلى احاديث بسيارى مى توان يافت كه در نكوداشت و رعايت حقوق حيوانات, از ائمه معصومين(ع) نقل شده كه هركدام در جايگاه خود از ارزش والايى برخوردار است و حاكى از يك تفكر عميق دينى هستند; و اين بيانگر اهميت نقش حيوانات است در حيات مادى و معنوى انسان. ب. اهميت و جايگاه حيوانات از ديدگاه عرفا
ييكى از موضوعات برجسته متون عرفانى, اعم از مقامات و منشآت و اقوال و غيره, اهميت دادن و ترحّم به حيوانات است. عرفاى بزرگ ما همواره به ياران خود توصيه مى كردند كه حيوانات, بالاخص چهارپايان خود را نيازارند. چنانكه منقول است: (روزى حضرت مولانا با جمع ياران به سوى باغ چلپى حسام الدين مى رفتند و آن روز خداوندگار بر خرى سوار شده بود, فرمود كه (مركب الصالحين) است و چندين پيغامبران خرسوارى كرده اند. چنانكه شيث و عُزَير و مسيح و حضرت رسول ما عليهم السلام.
خر برهنه برنشين اى بوالفضول
خر برهنه نى كه راكب شد رسول
مگر يار ربّانى شهاب الدين گوينده نيز بر بهيمه سوار شده بود, از ناگاه خرِ او بانگى بركشيد, مذكور از سرِ غضب چند بار خر را بر سر بزد, حضرت مولانا فرمود كه حيوان بيچاره را چراش مى زنى؟ براى آنكه بارت مى كشد؟! شكرى نكنى كه تو راكبى و او مركوبِ توست. و نعوذ بالله اگر برعكس بودى چه خواستى كرد؟ حاليا ناله او از دو حال خارج نيست: يا بر گلوست يا بر فرج. در اين كار جميع خلق مشتركند… پس همه را بايد زدن و سرزنش كردن. همانا كه شهاب الدين نادم گشت. فرود آمد و سم آن جانور را بوسيده و نوازش كرد.)8
از سليمان خواص مغربى, يكى از عرفاى قرن پنجم نيز حكايت جالبى نقل شده است: (روزى سوار بر خرى بودم. حيوان را پشه ناراحت مى كرد و سرش را تكان مى داد, پس با چوبى بر سرش زدم حيوان سرش را رو به من بلند كرد و گفت كه بزن كه بر سر خود مى زنى.)9
از اينگونه شواهد برمى آيد كه در نزد عرفا حيوانات از نعمات الهى به شمار مى آيند كه نبايد آنها را آزار داد; و اين تنها خاص چهارپايان نبوده است.
در مطالعه احوال اين بزرگان حيوانات ديگرى را هم مى بينيم كه نقش عمده اى داشته اند. از آن جمله وجود گربه اى بوده است كه آن را به عنوان يكى از كرامات عارف بزرگ قرن ششم, شيخ اخى فرج زنجانى به شمار مى آورند و تذكره نويسان مكرراً بدان اشاره كرده اند10: (مى گويند كه وى را گربه اى بوده است كه هرگاه جمعى مهمانان به خانقاه شيخ توجه كردندى, آن گربه به عدد هريك از ايشان بانگى كردى; خادم خانقاه به هر بانگى يك كاسه آب در ديگ ريختي… و گويند كه روزى خادم مطبخ قدرى شير در ديگ كرده بود كه براى اصحاب شير برنج پزد. مارى سياه از دودگذر در ديگ افتاد. آن گربه آن را ديد; گرد ديگ مى گشت و بانگ مى كرد و اضطراب مى نمود و خادم چون از آن معنى غافل بود, وى را زجر مى كرد و دور مى انداخت. چون خادم به هيچ نوع متنبّه نشد, گربه خود را در ديگ انداخت و بمرد. چون شيربرنج را بريختند, مارى سياه از آنجا ظاهر شد. شيخ فرمود كه آن گربه, خود را فداى درويشان كرد. وى را در قبر كنيد و زيارتى سازيد.)11
صاحب (تاريخ كبير) نيز مطلب عجيبى درباره شيخ اخى فرج ذكر مى كند و علت بيدارى وى را از خواب غفلت چندين ساله, چهارپايى مى داند كه با او سخن گفته بود: (شيخ ابوالفرج زنجاني… اول مكارى مى كرد و چهارپايان را مى رنجانيد. يكبار چوبى محكم بر درازگوشى زد و درازگوش با وى در سخن آمد و گفت: چنان بزن كه باز توانى خورد. او را حالى بدين سخن دست داد و ترك چهارپايان بداد و همه عمر را در راه حق صرف كرد و مستجاب الدعوة بود.)12
در تذكرةالاولياى عطار نيز در احوال ابوعثمان حيرى ـ از عرفاى قرن سوم ـ آمده كه درازگوشى را كه پشتش زخمى شده بود و كلاغى از آن تغذيه مى كرد, با رداى خود پوشانده و سربند حرير بر جراحت آن بسته بود; كه اين عمل او باعث شد كه (بوعثمان هنوز به خانه نرسيده بود كه واقعه مردان بر وى فرود آمد.)13
سعه صدر اين بزرگان تا جايى بود كه حتى اين ترحم و ملاحظه حال را از سگ نيز دريغ نداشته اند; اگرچه سگ در اسلام همواره حيوان نجسى به شمار آمده است. چنانكه در ذكر احوال محمد بن على ترمذى گفته اند كه روزى ديد سگى در كلبه او بچه گذاشته است. وى نخواست سگ را بيرون كند. هشتاد بار آمد و رفت تا مگر سگ به اختيار خود بچگان را بيرون برد.14
باز در احوال سفيان ثورى آمده است كه (روزى مرغكى در قفس ديد كه فرياد مى كند. آن را خريد و آزاد كرد. مرغك هر شب به خانه سفيان مى آمد و نظاره گر نماز او بود و گاه بر وى مى نشست. وقتى شيخ خرقه تهى كرد, خود را بر جنازه او مى زد و فرياد مى كرد تا بمرد. از گور شيخ آواز برآمد كه: حق تعالى سفيان را به شفقتى كه بر خلق داشت بيامرزيد.)15
و اين نه تنها در نثر, بلكه در متون نظم عرفانى نيز نمونه هاى فراوانى دارد. از جمله در حديقه سنايى آمده است:
ديد يك شب به خواب عبدالله
پدر خويش را, عمر, ناگاه
گفت يا مير عادل خوش خوى
حال خود با من اين زمان برگوى
گفت از آن روز, باز تا امروز
در حسابم كنون شدم پيروز
گوسفندى ضعيف در بغداد
رفت بر پول (پُل) و ناگهان بفتاد
گشت رنجور و پاى وى بشكست
صاحب وى به دامنم زد دست
گفت انصاف من بده به تمام
كه تو بودى امير بر اسلام
تا به امروز من دوازده سال
بوده ام مانده در جواب سؤال16

نمونه ديگر حكايتى است كه سعدى در باب دوم بوستان آورده است:
كه شبلى ز حانوت گندم فروش
به دِه بُرد انبان گندم به دوش
نگه كرد مورى در آن غلّه ديد
كه سرگشته هر گوشه اى مى دويد
ز رحمت بر او شب نيازست خفت
به مأواى خود بازش آورد و گفت
مروّت نباشد كه اين مورريش
پراكنده گردانم از جاى خويش17

قبل از سعدى همين حكايت را عطار از بايزيد بسطامى نقل كرده است كه وقتى از مكه باز آمد در همدان مقدارى تخم مُعَصفر (نوعى زعفران بيابانى) خريد. چون به بسطام رسيد, ديد مورچه اى از آن بدر آمد; گفت: (ايشان را از جايگاه خويش آواره كرده ام) برخاست و ايشان را به همدان برد و آنجا كه خانه ايشان بود, بنهاد.18
در مثنوى مولانا هم موارد زيادى به چشم مى خورد; از جمله داستان نخجيران و غيره كه بيشتر, داستان هاى رمزى و تمثيلى به شمار مى آيند. در جايى مولانا موضوع اهميت چوپانى را در ميان انبيا مطرح مى كند و اشاره مى كند كه اغلب انبياى الهى اول چوپانى مى كردند تا آنكه نداى حق جان پاكشان را مخاطب قرار مى داد تا به پاسبانى مردم برمى خاستند. به تبعيت از انبيا اغلب عرفا نيز به اين امر شريف مشغول بودند; از جمله شيبان راعى و حكايت معروف او كه چون به نماز مى شد, گرداگرد رمه خطى مى كشيد تا گوسفندان در امان باشند:
همچنين شيبان راعى مى كشيد
گرد بر گرد رمه خطى پديد
چون به جمعه مى شد از وقت نماز
تا نيارد گرگ آنجا تركتاز19
و صدها نمونه ديگر, همه و همه بيانگر يك چيزند و آن اين است كه منادى حق گاه ممكن است از زبان يك حيوان ندا سردهد و آن را كه مى خواهد, بخواند; و گاه ترحم بر حيوانى هرچند به ظاهر بى اهميت چون مورچه يا حيوان نجسى چون سگ, موجب تجلّى نور الهى در دل بنده شود و گناهانش را از صحيفه اعمال بزدايد. ج. جنبه رمزى و تمثيلى حيوانات در متون عرفانى
در ادبيات عرفانى ما اكثر حيوانات, يك مفهوم رمزى است از حالات روحى و درونى انسان. به عبارتى, صفات نفس حيوانى كه در درون هر انسان وجود دارد, هركدام به حيوان خاصّى نسبت داده شده است و اين بدان علت است كه آن خصلتِ مذموم يا محمود انسانى, در آن حيوان بيشتر است; به عنوان مثال خوك و موش رمز حرص, خروس رمز شهوت, شير رمز خشم و غضب, مار افعى رمز حسد و كينه و گاه نفس, خرس رمز خواب و غفلت, مركب (ستور) رمز نفس اماره, سگ رمز حرص و طمع و گاه نفس, نهنگ و اژدها رمز هوى و شهوت و صفات مذمومه انسان كه ناشى از نفس اماره اوست و نمونه هاى ديگر. اما از ميان همه اين حيوانات, پرندگان در بيان رموز و تمثيلات عرفانى, نقش مهمى را ايفا مى كنند. عرفا و انديشمندان بزرگ عالم اسلام با استفاده از پرندگان, داستان هاى رمزى و عرفانى زيبايى به وجود آورده اند كه اغلب با عنوان (رسالة الطير) شناخته شده اند. (رسالة الطير)ها داستان روح گرفتار در غربتكده تن هستند كه مى خواهد خود را از زندان جسم رهانده و به جستجوى مبدأ خود برخيزد. او در اين راه سختيهاى بى شمارى را متحمل مى شود تا به ديدار عنقاى قاف عزّت برسد. اين پرنده سرگشته وقتى از خود وامى رهد, عكس روى جانان را در خود مى بيند و پيوسته در جستجوى راهبرى است كه او را از اين خطرات گذر داده, به سرمنزل مقصود برساند.
حال به طور اجمالى به معرفى چند نمونه مى پردازيم: منطق الطير شيخ فريدالدين عطار نيشابورى; (مقامات طيور)
اين منظومه بلند عرفانى يكى از آثار گرانبهاى ادب فارسى است كه در شرح سفر مرغان است به سوى كوه قاف و جستجوى سيمرغ. اين پرنده افسانه اى در آثار مختلف, مفاهيم متفاوتى يافته است. از ديدگاه عطار سيمرغ همان حقيقت والاى روح انسانى است كه با نفخه (نفختُ فيه من روحى)20 در كالبد خاكيان كه همان مرغان حقيقت جو هستند, دميده شد; جلوه مختصرى است از ذات نامتناهى حق در تنگناى تيرگى تن. چنانكه مرغانى كه در جستجوى سيمرغ, از جان گذشته و طيِ طريق كردند, همان مى جستند كه در درون خود داشتند, اما از آن غافل بودند.21
داستان با وصف شخصيت هاى اصلى كه سيزده مرغند شروع مى شود و در وصف هركدام پنج بيت براى طرح اصلى داستان آمده است. اما (هدهد) بيش از ديگر مرغان اهميت دارد; چون اوست كه حلّه طريقت در برش و افسر طريقت بر سرش, مرغان را براى ديدار جمال جميل سيمرغ بى قرار مى كند و اشتياق ديدار او را در جان جمله مرغان مى افكند. سپس در طى داستان هركدام از مرغان كه سمبل و نشانه اى از انسان هاى يك جامعه اند, از هدهد سؤال هايى مى كنند و او چون راهبرى صادق هريك را جواب مى دهد و از راه غلط بازشان مى دارد و در جواب مرغى كه مى گويد: نسبت ما با سيمرغ چيست, مى گويد: تمام مرغان سايه حضرت سيمرغند و شما براى رسيدن به سيمرغ بايد عشق او را در دل گيريد. سپس داستان شيخ صنعان را تعريف مى كند كه بلندترين و زيباترين داستان منطق الطير است. قسمت عمده منطق الطير در شرح هفت وادى عرفان است كه هركدام از وادى ها با آوردن حكاياتى از زبان هدهد, توضيح داده شده است. در آخر وقتى مرغان مراحل هفتگانه را با تحمل سختى هايش, پشت سر نهادند و چه بسا مرغانى كه در اين راه صعب العبور جان خود را از دست دادند و همانجا با احساس ناتوانى خويش, دورى منزل و سختى راه برخى در دريا افتادند و بعضى محو و ناپديد شدند و از هزاران مرغ فقط (سى مرغ) به پيشگاه سيمرغ رسيدند:
آفتاب قربت از پيشان بتافت
جمله را از پرتو آن جان بتافت
هم ز عكس روى سيمرغ جهان
چهره سيمرغ ديدند از جهان
چون نگه كردند آن سى مرغ زود
بى شك اين سى مرغ آن سيمرغ بود
چون سوى سيمرغ كردندى نگاه
بود اين سيمرغ اين كين جايگاه
ور به سوى خويش كردندى نظر
بود اين سيمرغ, ايشان آن دگر22
يعنى وقتى از سيمرغ به خود مى نگريستند, جز وحدت چيزى نمى ديدند, اما وقتى از خود به سيمرغ نگاه مى كردند, دو چيز مجزا مى ديدند كه هر دو را با هم مى نگريستند و بازهم بيش از يكى نمى ديدند. در كشف اين راز دست به دامان سيمرغ شدند كه اين چه راز است؟ خطاب آمد كه: ما آيينه هستيم و سى مرغ با نور سيمرغ همان مى بينند كه خود هستند:
محو ما گرديد در صد عزّ و ناز
تا به ما در خويش را يابيد باز
محو او گشتند آخر بر دوام
سايه در خورشيد گم شد والسلام23 رسالة الطير بوعلى سينا
اين رساله يكى از سه رساله رمزى و تمثيلى شيخ بوعلى سيناست كه همراه با (حى بن يقظان) و (سلامان وابسال) دوره اى از سير و سلوك عرفانى را بيان مى كند. اين رساله را (شيخ اشراق) از عربى به فارسى ترجمه كرده است و به همين دليل آن را (رسالة الطير سهروردى) نيز گفته اند.
موضوع اين رساله شرح حال مرغى است كه با مرغان ديگر به شوق دانه, گرفتار دام صياد شده و اسير بند و قفس گشته و سرانجام به زندان خو مى كند. سپس به همّت گروهى از ياران از قفس رهايى يافته, ولى همچون ديگران پاره اى از بند بر پايش باقى مى ماند. سپس مرغ رها يافته از زندان بر بلنداى هشت كوه مرتفع پرواز مى كند و به مشاهده جمال ملك مشغول مى شود. مرغ داستان همراه با ديگر مرغان, رنج هاى خود را پيش ملك مى گويند و از او مى خواهند تا بقاياى بند را از پايشان برگيرد.24
ابتداى داستان شبيه داستان مرغان در كليله و دمنه در باب (الحمامة المطوقه)25 است; اما طيف معنوى و عرفانى كه در پايان داستان موج مى زند, آن را از حكايت كليله و دمنه متمايز مى كند. بر اين رساله شروحى نيز نوشته شده است كه از آن جمله مى توان به شرح عمر بن سهلان ساوى اشاره كرد.
شيخ الرئيس قصيده بلند معروفى دارد به نام (عينيه) كه در آن روح انسان به كبوترى تشبيه شده است كه از عالم علوى نزول يافته و در قفس تن گرفتار آمده است و جايگاه نخستين خويش را فراموش كرده است:
هَبَطَتْ إليكَ مِنَ المَحَلِّ الاَرْفَعِ
وَرْقاء ذاتُ تَعَزُّزٍ وَتَمَنُّعِ
مَحجوبة عَن كلّ مُقْلَةٍ عارفٍ
وَهِيَ الّتى سَفَرتْ ولَمْ تَتَبَرقَع
وَصَلَتْ عَلى كُرْهٍ إليكِ و رُبَّما
كَرِهَتْ فَراقَكَ وهِى ذاتُ تَفَجُّحِ…

(يعنى, كبوترى عزيز و بلند قدر از نشيمن بلند خود به سوى تو فرود آمد. او از ديده هر عارفى محجوب است. حال آنكه در طى اين سفر پرده از جمال دلاراى خود برگرفته بود. او از روى بى ميلى به تو پيوست و چه بسا از روى بى ميلى و اندوه از تو جدا گردد).
اين قصيده حدوداً 20بيت است و آخرين بيت آن چنين است:
اَنْعِمْ بِرَدّ جَوابِ ما اَنا فاحِص
عَنهُ فَنَارُ العِلم ذاتُ تَشَعْشُعِ
(يعنى, جوابى را كه در جستجوى آنم به من ارزانى دار. آرى آتش دانش روشنى بخش است).26 رسالة الطيور شيخ احمد غزالى
اين رساله كوچك و زيبا در مجموعه آثار فارسى احمد غزالى چاپ شده است و موضوع آن چنين است:
مرغان زيادى از تيره ها و سرزمينهاى مختلف جمع مى شوند و مى خواهند تا به درگاه سيمرغ بروند تا آنها را از دشمن ايمن دارد. آنگاه ندايى مى شنوند كه مى گويد خود را به سختى و هلاكت نيندازيد كه راه دور است و رنج بسيار. اما مرغان را اشتياق غالب مى شود و همگى به سوى دوست پرواز مى كنند. چون به سرزمين سرد سير رسيدند, پرندگانى كه گرمسيرى بودند طاقت نياوردند و تلف شدند و سردسيرى ها هم در سرزمين گرمسير تلف شدند. سرانجام عده قليلى به بارگاه سيمرغ رسيدند و اجازه بار خواستند. ندا آمد كه حضرت كبرياى ما را به شما نيازى نيست به آشيان خود باز گرديد. عاقبت با زارى و تمنا وارد بارگاه سيمرغ مى شوند و پس از آنكه حال ايشان قرار آمد, از ياران و حال ايشان پرسيدند. جواب آمد كه ايشان در حضرت ملك اند و زندگى به حقيقت يافته اند و شما كه در بند بشريت و قيد اجل و هراسان از كاريد, پيش از آنكه مرگ آيد, ايشان را نتوانيد ديد.27 رسالة الطيور نجم الدين رازى
نجم الدين رازى معروف به نجم دايه (متوفى 654 هـ.ق) صاحب كتاب معروف (مرصاد العباد), رساله كوتاهى دارد به نام (رسالة الطيور); موضوع آن داستانى است خيالى و تمثيلى كه علاوه بر جنبه هاى عرفانى, حاوى نكات اجتماعى نيز هست و از ظلم و ستم حاكمان رى سخن ها دارد. نويسنده رساله گويد در صبحى روشن بر دروازه مشرق رى ناگهان آسمان را تيره يافتم و چون نگريستم صد هزار مرغ ديدم كه به سوى بام خانه من مى آمدند, با خود گفتم اين بيچارگان را چه افتاده است, ناگهان طوطيى به نمايندگى از پرندگان از من خواست تا پيام و شرح احوال و ظلمى كه در حق مرغان مى رود به سليمان كبريا برسانم و مى گويد علت اين بيدادى كه بر مرغان مى رود, آن است كه عنقاى مُغْرِب كه پادشاه مرغان است, از آنان كناره گرفته است. در بخش دوم داستان كه بعد از اين مقدمه شروع مى شود, راوى داستان كبوترى از برج دل خود برمى انگيزد تا نامه اى در دادخواهى مرغان به سليمان كبريا برساند. سپس ادامه مى دهد: كبوتر دل من از دوزخ و بهشت, چهار عنصر, هفت اختر و هفت بساط و هفت آسمان گذشت و به درگاه سليمان كبريا خواست اندكى پيش رود كه از آتش حدّت بسوخت. سرانجام, هدهد هدايت, نامه را گرفت و پاسخ آن را آورد و من به مرغان رساندم. در آن نامه به عَنقاى مُغرب نوشته بود كه به داد مرغان برس. اين بار هدهدنامه را گرفته و همراه با كلاغ صد هزار ديده و بازِ يك چشم, از هفت اقليم و هفت دريا گذشتند و به بحر اخضر رسيدند… عاقبت كلاغ و باز از هيبت سيمرغ مُغرب مى گريزند و هدهد را شكوه وى گرفته نامه از دستش مى افتد. عنقا او را دلدارى مى دهد و نامه را مى گيرد و مى خواند و سپس مى گويد: (سمعاً و طاعتاً, آن كنم كه از حضرت سليمان كبريا اشارت كرده اند.) و آنگاه هدهد با خرمى به جاى خويش مى پرد. نويسنده در آخر گويد: مرغان انبوه ستمديدگاه شهر رى اند كه از حاكمان خويش به جان آمده اند. كبوتر, وهم است و نامه كبوتر, دعاى مخلصان, و كلاغ صد هزار ديده, شب و ستارگان, و بازِ يك چشم, روز و آفتاب است, و عنقاى مغرب, حاكمى دادگر است كه در آخر رساله نام او آمده و آرزوى حكومت او را دارد.28 رساله عقل سرخ سهروردى
شيخ شهاب الدين سهروردى رساله كوچك و پر محتوايى به نام عقل سرخ دارد كه به زبان فارسى نوشته است. كلّ داستان در جواب سؤال دوستى است كه مى پرسد: (مرغان زبان يكديگر دانند؟). داستان سرا گويد خود پيش از اين به صورت بازى خلق شده و با بازان ديگر سخن ها مى گفت تا روزى كه به دام صيادان قضا و قدر گرفتار شد و او را به ولايتى ديگر برده, هر دو چشمش را بردوختند, كه رفته رفته خود و جايگاه اصلى خويش را فراموش كرد. داستان از زبان اول شخص مطرح شده است. در ادامه داستان, پس از گذشت مدت زمانى, كم كم چشمان باز اسير را مى گشايند تا جهان پيرامونش را به او بنمايانند… روزى اين مرغ اسير گريخته و به صحرا مى رود و در آنجا مردى سرخ روى و سرخ پوش را مى بيند; آن مرد ادعا مى كند كه اولين فرزند آفرينش است و گفت كه: من سپيد و نورانى بودم و آنكه تو را در دام اسير كرد, مرا در چاه سياه انداخت و چون سياهى و سپيدى درهم آميخت. سرخگون شدم. سپس پير در جواب باز كه پرسيد از كجا مى آيى, جواب مى دهد كه: من از پسِ كوه قاف مى آيم كه جايگاه توست, اما تو آنجا را فراموش كرده اى. سپس اشاره مى كند كه سيّاح است و گرد جهان مى گردد و عجايب ها مى بيند, و از عجايب هايى كه ديده است به باز تعريف مى كند. بعد از آن, باز پرسيد: چه كنم كه رنج بر من آسان شود; پير گفت: چشمه حيات را جستجو كن و خضروار در ظلمات رو و اگر آن را يافتى در آن غوطه ور شو تا از زخم تير بلارك (نوعى فولاد جوهردار) در امان بمانى.
سخنان پير كه تمام مى شود قهرمان داستان مى افزايد: (چون با آن دوست عزيز اين ماجرا بگفتم, آن دوست گفت تو آن بازى كه در دامى و صيد مى كنى. اينك مرا بر فتراك بند كه صيدى بد نيستم.)29 لغت موران
از جمله رسالات ديگرى كه در اين مقوله مى گنجد, رساله (لغت مورانِ) شيخ شهاب الدين سهروردى است كه در چندين فصل با ذكر تمثيلات و حكاياتى آورده شده است. شخصيت هاى حكايت آن حيوانات يا انسان ها هستند و هر حكايتى با آيات و احاديث و اشعار عرفانى مؤكّد گرديده است. براى پرهيز از اطناب كلام, به ذكر حكايتى اكتفا مى كنيم كه در فصل اول رساله آمده است و آن حكايت مورانى است كه از بهر يافتن قوت به صحرا رفته اند.
هنگام صبح كه قطرات شبنم بر برگ گياهان نشسته است, موضوعى در ميان ايشان مطرح مى شود كه آيا اصل قطره ها از زمين است يا دريا؟ و هركس سخنى مى گويد; بالاخره مورى آنها را به صبر فرا مى خواند و راه حلى مطرح مى كند تا اختلاف نظر ايشان را رفع كند. موران منتظر مى مانند تا ببينند ميل قطره به كدام سوست كه هركس را سوى اصل خويش كشش است و قاعده (كُلُّ شَئءٍ يَرجِعُ إلى اَصلِهِ) بر جميع ممكنات صادق است. عاقبت آفتاب اوج مى گيرد و هوا گرم مى شود و شبنم كم كم بخار شده, آهنگ بالا رفتن مى كند و موران را معلوم مى شود كه قطره را مبدأ از هوا بود كه به هوا باز شد و….30
چندين رساله و داستان منظوم و منثور عرفانى ديگر نيز ـ كه اينجا مجال بازگويى همه آنها نيست ـ هريك در بيان حال و از زبان حيوانات به صورت رمزى و تمثيلى نگاشته شده است. اينجاست كه نقش حيوانات در پديد آمدن متون عرفانى و تمثيلى معلوم مى شود و اينكه بزرگان ما چگونه بر شيوايى و سهل الفهم بودن سخن خويش افزوده اند.1. تمثيل در اصطلاح ارائه دادن يك مفهوم است در قالب منطوقى كه در ظاهر دالّ بر مفهوم نيست, اما با توسل بر صور خيال مى توان به مفهوم پى برد. در ادب اروپايى تمثيل را عموماً دوگونه دانسته اند: الف. فابل (Fable): داستان كوتاه خيالى يا توصيفى كه با هدف تعليم اخلاقى كه, شخصيت هاى آن حيواناتند. ب. پارابل (Parable): حكايتى كوتاه با نكات آموزنده اخلاقى كه اغلب شخصيت هاى آن انسان ها هستند. براى اطلاع بيشتر ر.ك: رمز و داستانهاى رمزى در ادب فارسى, دكتر تقى پورنامداران, چاپ سوم, انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, 1368, ص115. 2. و نيز ر.ك: قرآن كريم, آيه 45 سوره النور, آيه 17 سوره الغاشيه, آيه 8 سوره النحل, آيه 28 سوره فاطر, آيات21و22 سوره المؤمنون, آيات79 و80 سوره المؤمن. 3. و نيز ر.ك: قرآن كريم, آيه 44 سوره اسراء, آيه 49 سوره النحل, آيه 18 سوره الحج. 4. نهج الفصاحه (كلمات قصار پيامبرـ ص ـ), با ترجمه ابوالقاسم پاينده, چاپ يازدهم, انتشارات جاويدان, تهران, 1356, ص15 و222. 5. حليةالمتقين, علامه محمدباقر مجلسى, كتابفروشى علمى, تهران, بى تاريخ, ص279. 6. نهج البلاغه, با ترجمه فيض الاسلام, چاپ سوم, انتشارات فيض الاسلام, تهران, 1366, خطبه 164, ص529 به بعد. 7. بحارالانوار, ج14; به نقل از تاريخ دامپزشكى و پزشكى, ج2 (دوران اسلامى), دكتر حسن تاج بخش, چاپ اول, انتشارات دانشگاه تهران, تهران, 1375, ص37. 8. مناقب العارفين, شمس الدين احمد الافلاكى العارفى, تصحيح تحسين يازيچى, چاپ سوم, انتشارات دنياى كتاب, تهران, 1375, ج1, ص115ـ116 . 9. ترجمه عوارف المعارف, ص218, به نقل از تاريخ دامپزشكى و پزشكى, ج2, ص59. 10. ر.ك: نفحات الانس من حضرات القدس, نورالدين عبدالرحمان جامى, تصحيح دكتر محمود عابدى, چاپ سوم, انتشارات اطلاعات, تهران, 1375, ص150. و نيز: تذكره هفت اقليم, امين احمد رازى, چاپ اول, انتشارات سروش, تهران, 1378, ج2, ص1359. 11. گويا هنوز هم بعد از گذشت چهار قرن و اندى محل دفن گربه شيخ در زنجان باقى است كه به گفته جامى در نفحات الانس (ص149) در قرن نهم هجرى زيارتگاه معتقدين به طريقت شيخ بوده است. 12. به نقل از فرهنگ ايران زمين, ج6, چاپ دوم, تهران, 1337, ص114. 13. تذكرةالاولياء, شيخ فريدالدين عطار نيشابورى, تصحيح دكتر محمد استعلامى, چاپ هشتم, انتشارات زوار, تهران, ج37, ص476. 14. همان, ص527. 15. همان, ص230ـ231. 16. حديقةالحقيقة و شريعة الطريقة, حكيم سنايى غزنوى, به تصحيح مدرس رضوى, چاپ پنجم, انتشارات دانشگاه تهران, تهران, 1377, ص544. 17. بوستان سعدى, تصحيح دكتر غلامحسين يوسفى, چاپ چهارم, انتشارات خوارزمى, تهران, 1372, ص87. 18. تذكرةالاولياء, ص164ـ165. 19. مثنوى معنوى, مولانا جلال الدين رومى, به تصحيح نيكلسون, به اهتمام دكتر نصرالله پورجوادى, چاپ دوم, انتشارات اميركبير, تهران, 1372, (چهار جلد), دفتر اول, ابيات 856 و857. 20. قسمتى از آيه 29 سوره الحجر. 21. همان است كه حافظ از آن به (جام جم) تعبير مى كند: سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد و آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مى كرد (غزل143) 22. منطق الطير (مقامات طيور), شيخ فريدالدين عطار نيشابورى, به اهتمام سيد صادق گوهرين, چاپ دهم, انتشارات علمى و فرهنگى, تهران, 1374, ص235. 23. همان, ص236. 24. ر.ك: مجموعه مصنّفات شيخ اشراق, شهاب الدين سهرورى, ج3: مجموعه آثار فارسى شيخ اشراق; (رسالة الطير), تصحيح سيد حسين نصر, انجمن فلسفه ايران, تهران, 1355, ص198 به بعد. 25. ر.ك: كليله و دمنه, نصرالله منشى, تصحيح مجتبى مينوى, چاپ سيزدهم, انتشارات اميركبير, تهران, 1374, ص157 به بعد. 26. وفيات الاعيان, ص129ـ130, به نقل از رمز و داستان هاى رمزى, ص351. اين قصيده در قديم به نظم فارسى ترجمه شده كه مطلع آن چنين است: نزول كرد به نزدت ز عالم بالا ز آشيانه عزّت كبوتر ورقا… 27. ر.ك: مجموعه آثار فارسى احمد غزالى, به اهتمام احمد مجاهد, چاپ سوم, انتشارات دانشگاه تهران, تهران, 1376, رسالة الطيور, ص71 به بعد. 28. رسالة الطيور, نجم الدين رازى, به تصحيح دكتر محمدامين رياحى, انتشارات طوس, 1362; اين رساله همراه با رساله رتبة الحيات از خواجه يوسف همدانى در يك كتاب چاپ شده است. 29. مجموعه مصنفات شيخ اشراق, ج3, (عقل سرخ) ص226 به بعد. 30. همان, ج3, (لغت موران) ص294 به بعد.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 92  صفحه : 4
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست