responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 74  صفحه : 1

مواردپژوهى و بازسازى متون مفقوده
جعفريان‌ رسول

درآمد
به تحقيق در منابع يك اثر كهن و بررسى پاره هاى نقل شده از منابع كهن تر در آن, مى توان عنوان مواردپژوهى را داد. اين يك اصطلاح عربى است و براساس آن, زمانى كه عنوانى مانند موارد تاريخ الطبرى به كار برده مى شود, مقصود تحقيق در منابع تاريخ طبرى و پاره هايى است كه طبرى در بخش هاى مختلف كتاب خود از هريك از منابعِ در دسترسش برگرفته است.
كار مواردپژوهى به صورت روشى مستقل در بازشناسى متون گذشته, پيشينه چندان طولانى ندارد و تا به امروز هم به صورت يك سنّت فراگير و همگانى كمتر مورد توجه قرار گرفته است. اين كار, بسته به هدف يا اهدافى كه از آن مورد توجه است, مى تواند به شكل هاى مختلف عرضه شود. يكى از اَشكال مهم آن, نوعى كار تاريخى ـ تحليلى درباره سير تطوّر ارائه مطالبى است كه در زمينه اى خاص ـ در هر فن و رشته دانشى ـ ارائه شده است. براى نمونه, در چند دهه گذشته, يكى از مهم ترين كارها در اين زمينه, مطالبى است كه دكتر جواد على تحت عنوان موارد تاريخ الطبرى در مجله المجمع العلمى العراقى نوشت. وى به صورت تحليلى, مآخذ طبرى را در هر بخش مورد بررسى و ارزيابى قرار داد. اما كار مواردپژوهى, تنها در اين قالب نيست و شكل هاى ديگرى نيز دارد كه در ادامه درباره آن سخن خواهيم گفت.
آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد و در اين مقال برانيم تا به اختصار درباره اش سخن بگوييم, آن است كه مواردپژوهى در منابع موجود, گامى در جهت بازسازى متون مفقوده است. يادكرد منابع در آثار مكتوب
ارجاع يك سخن به قائل آن, دو دوره مختلف را پشت سر گذاشته است: نخست دورانى كه سند هر نقل ـ به مانند آنچه از پيغمبر(ص) يا ائمه(ع) روايت مى شود ـ ذكر مى گرديد و به اين ترتيب, امكان دنبال كردن مرجع يك نقل وجود داشت. اين دوره كه بخش نخست آن انتقال شفاهى علوم بوده و سپس به انتقال كَتبى هم رسيد, تا قرن چهارم به شدت مورد توجه بود و پس از آن, گرچه به صورت يك سنّت علمى تا قرن ها پذيرفته شده و معمول بود, اما به صورت عَمَلى, سند ـ به معناى انواع اجازه نقلِ مطالبِ كتابِ يك مؤلف از استادانش تا برسد مؤلف ـ تنها در اول كتاب مى آمد و در ادامه, به طور مستقيم از كتاب آن شخص نقل مى شد. برخى اين روش را حتى تا قرن دوم هم پيش برده اند. يعنى حتى در نيمه قرن دوم نيز, اجازه از مؤلف, به معناى نقل دهان به دهان تك تك نقل ها نبوده و با اجازه, از كتاب استاد نقل مى شده است.
دوره دوم درست از زمانى آغاز شد كه نويسندگان پسين, مطالب مورد استفاده خود را از آثار مكتوب پيشين نقل مى كردند. در دوران آغازين و حتى تا قرن ها بعد, غالب يا بسيارى از منابع كهن, كمتر از منابع خود ياد مى كردند, روشى كه گرچه به نوعى از اعتبار و ارزش آنها مى كاست, اما از آنجا كه بسيارى از اين مآخذ, به دليل داشتن اطلاعات منحصر به فرد, تنها منبع پژوهش در برخى از عرصه ها و زمينه ها بود, همچنان به عنوان مآخذى مهم شناخته مى شد.
اكنون با نگاهى به آثار مكتوب دنياى اسلام, مى توان گفت, از همان قرن چهارم, كار ارجاع به منابع آغاز شده و در قرن ششم به مقدار زيادى كار جدى تر شده است. يك نمونه از آثار قرن چهارم, كتاب تاريخ قم (تأليف 379) است كه مطالبى از كتاب التبيان يا البنيان برقى و آثار ديگران نقل كرده و نام كتاب ها را نيز آورده است.1
در دورانى كه هنوز ذكر نام كتاب چندان رايج نبود, در بسيارى از اوقات تنها نام مؤلف بدون ياد از نام كتابش برده مى شد. براى نمونه گويا ابوالحسن اشعرى در نيمه نخست قرن چهارم, اقوالى را كه از فرقه هاى مختلف و اشخاص دانشمند در كتاب مقالات الاسلاميين نقل مى كند, از آثار آنها برگرفته, اما مآخذ آنها را به دست نداده است. البته در برخى از موارد, ياد از قائل يك سخن, در كار مواردپژوهى راهگشا است; زيرا ما با كتاب هاى مفقود شده نويسندگانى مواجهيم كه مطالبى از آثار آنان, بدون ياد از نام كتاب هايشان, در مآخذ بعدى آمده است. اين بخش را بايد مغتنم شمرد.
ذكر منابع و مآخذ, جداى از آنكه نزد برخى يك سنّتِ علمى مقبول بود, در مواردى صورت مى گرفت كه مؤلف نياز به اثبات مطالبى داشت كه طرف مقابل, بدون ارجاع, نمى توانست آن را بپذيرد. براى نمونه, مؤلفان شيعه, به دليل آنكه در مقام احتجاج بر اهل سنّت بودند, ياد از مصادر خود را ضرورى مى دانستند. نمونه آن ابن شهرآشوب (م588) است كه در كتاب المناقب خود, اسامى بسيارى از مآخذ خود را آورده است. مواردى كه اگر استخراج شود, اثرى بسيار با ارزش خواهد بود.2 از آن مهم تر, آثار ابن طاوس است كه به صورتى بى مانند به ارائه مآخذ خود پرداخته و فهرستى از آنها را اتان كلبرگ در كتابخانه ابن طاوس به دست داده است. وى مقيد بوده است عين عبارات را نقل كرده و حتى آدرس صفحه آن كتاب ها و محل نگهدارى نسخه ها نيز بدهد.
يكى از كسانى كه در ارائه مآخذ خود, تلاش قابل ستايشى از خود نشان داده, ابن حجر عسقلانى (م852) است كه تنها در كتاب الاصابه از حدود نهصد عنوان كتاب ياد كرده است.3 وى در كتاب لسان الميزان نيز حجم زيادى نام كتاب آورده است كه در كار بازسازى متونِ مفقود و نيز كتابشناسى متون اسلامى, اهميت زيادى دارد. تنها در ارتباط با متون مفقود شيعه, مى توان گفت كه ابن حجر از چندين اثر مهم استفاده كرده است كه موارد برجاى مانده از آنها بسيار مغتنم است. تاريخ الشيعه يا الحاوى فى رجال الشيعة الامامية ابن ابى طى, تاريخ الرى منتجب الدين,4 رجال ابن عقده,5 رجال على بن فضّال6 و رجال على بن حَكَم7 از اين موارد است. وى همچنين رواياتى از كتاب الولاية ابن عقده را در الاصابه حفظ كرده است.8
در اين ميان, هرچه به قرون نخست هجرى نزديك تر مى شويم, پاره هاى باقى مانده در آثار از ارزش بيشترى برخوردار مى شود. براى نمونه, در بخش برجاى مانده كتاب ايضاح از قاضى نعمان (م363) از بيست ويك كتاب مهم حديثى شيعه كه تقريباً به جز يكى دو مورد, بقيه آنها مفقود شده, استفاده شده است.9 اين كتاب ها, در زمره بهترين آثار حديثى شيعه اماميه بوده است.
طبعاً هر مقدار كه آثار پسين, ياد از مآخذ خود كرده و در نقل مطالب, مآخذ خود را بشناسانند, زمينه كار مواردپژوهى فراهم تر بوده و مى توان اين روش را به طور سهل ترى دنبال كرد. اهداف مواردپژوهى
كار مواردپژوهى به عنوان يك روش علمى در مأخذشناسى آثارِ مكتوب, مى تواند با چندين هدف انجام شود; اهدافى كه هر كدام, محقق را وادار مى كند تا اثرش را به صورتى خاص ارائه دهد. اين اهداف عبارتند از:
1. بازسازى متون مفقوده; در اين باره پس از اين سخن خواهيم گفت.
2. افزايش آگاهى هاى كتاب شناختى درباره متون مفقود و غيرمفقود; روشن است كه با شناخت موارد هر كتاب, اسامى شمار زيادى از آثار مفقود و غير مفقود به دست مى آيد. آنچه كه داراى اهميت است, اطلاعاتى است كه ما از اين طريق, درباره منابع مفقود به دست مى آوريم. نمونه آن, تلاشى است كه از قديم كتابشناسا برجسته داشته اند و طى چهار قرن اخير, دو عالم برجسته شيعه مذهب, يكى ميرزا عبدالله افندى (م ح 1129) و ديگرى شيخ آقا بزرگ طهرانى, در آثارشان از اين روش براى تكميل اطلاعات كتابشناسانه استفاده كرده اند; اگرچه در بسيارى از موارد, در متون كاوش شده, نام بسيارى از كتاب ها از قلم افتاده و يا اگر قيد شده, تحقيق كافى درباره شكل دقيق آنها صورت نگرفته است.
به هر روى, با كار مواردپژوهى, مى توان بر فهرست نام كتاب هاى تأليف شده افزود و دايره اطلاعات كتابشناسى را توسعه داد. اين كار را فؤاد سزگين در تاريخ التراث العربى انجام داده و ذيل شرح حال هر مؤلف و معرفى آثار وى, به بخش هاى برجاى مانده از كتاب هاى مفقود در برخى از متون پسين اشاره مى كند.
3. كمك در جهت بررسى تاريخ دانش بشرى; شناخت مطالبى كه درباره هر مسأله علمى گفته شده, يا به عبارتى تاريخ مسائل هر علم, تنها وقتى ممكن است كه در آثار موجود, منابع آن مطالب قيد شده باشد. در زمينه دانش تاريخ, زمانى كه مطلبى را يك مأخذ دست دوم ارائه كرده, وقتى منبع آن مشخص نشده باشد, دشوار مى توان حدس زد كه اين گزارش دقيقاً چه زمانى ارائه شده و تا چه اندازه نزديك به زمان وقوع آن رخداد تاريخى بوده است. اين روش, درباره هر نوع اطلاعات عالمانه صادق است. به ديگر سخن, تاريخ محتواى هر آنچه درباره هر مسأله گفته شده است, بدون كتابشناسى گسترده و شناخت ارتباط متون با يكديگر كه در قالب مقايسه منقولات آثار پسين از آثار پيشين امكان پذير است, ممكن نيست. بدون ترديد, مى توان برخى از آثار پسين را تلخيص شده آثارى قديمى تر دانست آن گونه كه مؤلف متن جديد, اساس را بر نوشته پيشين گذاشته و از خود تنها اندكى بر آن افزوده است. با كار مواردپژوهى و در ادامه تدوين مجدد اثر مفقود, به خوبى رشته پيدايش محتواى آن اثر, تا چند قرن به عقب باز مى گردد. براى مثال, برخى از نوشته هاى فردى مانند جلال الدين سيوطى ـ شخصى كه در كار اقتباس از آثار كهن بسيار فعال و كوشا بوده و برخى از آثارش را يكسره بر مبناى متون كهن نگاشته ـ با بازيافت آن متون كهن, ارزش علمى خود را به دوره هاى پيش از خود واگذار مى كند.
4. مواردپژوهى وسيله ارزيابى آثار مكتوب; يكى از راه هاى بررسى آثار و متون به لحاظ علمى, به ويژه در برخى از رشته هاى علمى, اتكاى آنها به متون اصيل, رسمى و قابل اعتماد است. استفاده از منابع غيرموثق و ضعيف, سطح علمى و اتقان كار را پايين مى آورد. با بررسى در منابع يك اثر, مى توان درصد علمى بودن آن اثر را به دست آورد. در اين موارد, بايد به استفاده كنندگان توصيه كرد تا در زمان استفاده از اين آثار, دريابند متنى را كه از آن كتاب ها نقل مى كنند, در اصل, مربوط به كدام منبع پيشين است. براى نمونه, در جايى كه ياقوت نام منبع خود را ذكر كرده, صرف ارجاع به كتاب معجم البلدان كافى نيست; بلكه لازم است نام منبع مورد نظر نيز به نوعى در پژوهش انعكاس يابد تا در ارزيابى آن نقل, بهتر بتوان توفيق داشت. اين قبيل موارد, در استفاده از كتاب هايى مانند تاريخ طبرى ـ حتى با نقل سند روايت نقل شده ـ و بحارالانوار نيز به شدت صادق است; چرا كه هر روايتى در اين كتاب ها, از مأخذى مستقل گرفته شده كه لازم است در همان ارتباط مورد ارزيابى قرار گيرد. گفتنى است كه به رغم مفقود شدن بسيارى از اصول اوليه آثار شيعه, مى توان ردپاى آنها را به روشنى در آثار شيخ صدوق, شيخ مفيد و شيخ طوسى يافت. حتى در مواردى ممكن است نقل صورت حديثى داشته باشد, اما در همان موارد هم با مقايسه اسناد مى توان به متون مفقوده دسترسى پيدا كرد. بازسازى متون مفقوده
ييكى از مهم ترين اهداف كار مواردپژوهى, جمع آورى پاره هاى نقل شده از يك اثر و گردآورى آنها در كنار يكديگر است; كارى كه مى توان نام آن را بازسازى متون مفقوده ناميد. در واقع, بسيارى از متون گذشته, گرفتار انواع و اقسام دشوارى ها شده و از دست رفته است, با اين حال, پاره هايى از آنها برجاى مانده كه به هم پيوستن آنها مى تواند ما را در جريان محتواى آن كتاب قرار داده و نقش آن اثر را در بارور ساختن آثار پسين نشان دهد. به علاوه, در استفاده از آن اثر توسط محققان جديد, كار ساده تر شده و آنان مى توانند با ارجاع به همين بازسازى شده ها, بر اتقان كار خويش بيفزايند و به طور روشن ترى مآخذ اصلى مطالب مورد استفاده خود را نشان دهند. به هر روى, در بازسازى متون مفقوده, مى توان برگى ديگر بر غناى فرهنگ مكتوب افزود.
همچنين يكى از نتايج بازسازى متون را مى توان شناخت بهتر مؤلفانى دانست كه آثارشان از ميان رفته و پس از فراهم آمدن بخش هايى از اثر مفقودشان, مى توان از آن طريق با افكار و انديشه هاى آنان به صورت منظم آشنا گرديد. دشوارى ها
بازسازى متون مفقوده, دشوارى هاى خاص خود را دارد كه مى بايست پيش از شروع كار از آنها آگاهى داشت و در جريان تحقيق به حل آنها پرداخت.
1. يكى از اين دشوارى ها, پراكندگى نقل هاى صورت گرفته از يك اثر, در متون مختلف است. فراهم آوردن اين نقل ها و اطمينان يافتن به اينكه بخش عمده نقل هاى صورت گرفته, فراهم آمده, كارى است كه تتبعى گسترده را مى طلبد. طبيعى است كه هيچ گاه نمى توان به سادگى اين اطمينان را يافت كه كار به حد نهايى خود رسيده است. مهم آن است كه بتوان خط نقل از اين اثر را در متون نزديك به هم دريافت و در آن حوزه به تتبع پرداخت. اين كار درباره برخى از متون راحت تر و درباره برخى ديگر, قدرى دشوار است. براى نمونه پس از تتبع و جستجو مى توان دريافت كه كتاب طبقات الشيعة يا الحاوى يحيى بن حميد بن ظافر طائى معروف به ابن ابى طَيّ حلبى (575 ـ 630) در اختيار ذَهَبى (م748) بوده, در ادامه به دست ابن حجر (م852) افتاده و در ميانه عصر اين دو به احتمال در اختيار برخى ديگر از شرح حال نويسان مانند صَفَدى نيز قرار داشته است.
2. در بسيارى از اوقات, مؤلف متن موجود, در استفاده از متن مفقود, از آن با نام هاى مختلف ياد مى كند. حتى در بسيارى از موارد, در چند مورد نام كتاب و در بقيه موارد تنها نام مؤلف را آورده و از ذكر نام كتاب, خوددارى مى كند. اين روش, به ويژه درباره آثارى صادق است كه نام دقيقى از آغاز نداشته است. براى نمونه مى توان از نوع استفاده ابن حجر از كتاب النسب هشام بن محمد كلبى (م204) در كتاب الاصابه فى تمييز الصحابه اشاره كرد. در الاصابه, شصت و دو مورد از كتاب كلبى نقل شده است. ابن حجر, در سى مورد آن را الجمهرة ناميده و يك بار الانساب الكبرى (3/8 چاپ هشت جلدى الاصابه), دو مورد جمهرة النسب (2/392, 424), در پنج مورد كتاب الكلبى يا كتاب النسب لابن الكلبى (2/324, 8/245) در شش مورد النسب والانساب (5/5, 1/470) و در ده مورد به نام انساب قبيله مورد نظر از آن ياد شده است; مانند ذكره ابن الكلبى فى انساب قضاعة (5/262), يا قال ابن الكلبى فى نسب بنى تميم (2/117, 5/142, 6/670, 3/106). طبيعى است كه تنها با تجربه مى توان به اين تنوع صورى در اسامى كه در اصل همه نام يك كتابند, پى برد.
3. دشوارى ديگر آن است كه گاه, مؤلف متن موجود, مطلبى را از مؤلفى نقل مى كند, اما روشن نيست كه مطلب از كدام يك از آثار او نقل شده است. در اين موارد, تنها با مقايسه موضوع مورد بحث در نقل, با عنوانى از مؤلفات او كه نسبتى با اين موضوع داشته باشد, مى توان تا اندازه اى به واقع رسيد. براى نمونه, وقتى مطالبى از محمد بن بحر رُهنى در ارتباط با مسأله امام عصر(ع) نقل مى شود, مى توان حدس زد كه مربوط به كتاب الحجّة في إبطاء القائم ـ عليه السلام ـ10 اوست.
4. مواردى وجود دارد كه مؤلف متن موجود آنها را نقل كرده, اما نام كتاب را نياورده است. در اين موارد, به سياق عبارت, مى توان يقين كرد كه مأخذ مؤلف, همان كتاب مفقودى است كه مطالب ديگرى هم از آن در متن موجود مورد بررسى, آمده است. در اينجا مى توان اين موارد را به عنوان موارد مشكوك در تدوين نهاييِ بازسازيِ متن مفقود آورد. اين ترديد وقتى است كه دست كم بتوان با مقايسه عبارت, تا پنجاه درصد دريافت كه شباهتى با ساير موارد نقل شده صريح از متن مفقود دارد. سروكار مداوم با يك متن و بررسى هاى مفصل در موارد آن, مى تواند محقق را در بازيابى مواردى نيز كه مؤلف متن موجود به صراحت به اخذ آن از مصدر مفقود اشاره نكرده, كمك كند. به طورى كه حتى اگر عبارت تا اندازه اى نيز متفاوت باشد, بتوان حدس زد كه فلان مطلب از فلان كتاب گرفته شده است. البته اين شباهت ها, گاهى بسيار فراوان است. براى نمونه مى توان به شباهت ميان مطالب كامل ابن اثير با طبرى اشاره كرد; چيزى كه برخى از مؤلفان ـ مانند خود ابن اثير ـ اساساً در مقدمه آثارشان به آن تصريح كرده اند. نيز مانند شباهت فراوان مقتل الحسين خوارزمى (م568) با بخش مربوط به عاشوراى كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى (نيمه نخست قرن چهارم). مهم اين است كه در اين موارد و موارد مشابه, بتوان از شباهت مطالب, و دقت در عبارات و تركيبات, ارتباط اين متون را شناخت.
5. مشكل ديگر آن است كه در مواردى محقق نمى تواند تعيين كند كه آيا نويسنده متنِ موجود, به طور مستقيم از متن مفقود بهره برده است يا به واسطه اثر ديگرى از آن نقل مى كند. اهميت اين بحث در اين است كه از اين طريق نمى توانيم مطمئن شويم كه اثر مفقود تا چه زمانى موجود بوده است. براى نمونه, بسيارى از متونى كه در قرن دهم و بعد از آن از برخى از متون كهن در زمينه مباحث حديثى مربوط به امامت كار كرده اند, در اصلْ مطالبشان برگرفته از نقل هاى ابن طاوس است. اما با ياد از همه آن عنوان ها در مقدمه كتاب خود ـ مانند كَفْعمى در البَلَد الامين و بياضى در الصراط المستقيم ـ برخى از محققان را به اين خطا انداخته اند كه اين آثار تا قرن دهم هجرى برجاى بوده است. اين مسأله حتى پيش از اين تاريخ نيز مطرح بوده است. براى نمونه, تا آنجا كه آگاهيم, ابن شهرآشوب, مطالبى را كه از كتاب المبعث والمغازى ابان بن عثمان احمر نقل كرده, در اصل از كتاب اعلام الورى طبرسى گرفته است.
افزون بر آنچه گذشت, اهميت شناخت اين مسأله, در اين مورد نيز كارآمد است كه گاه ناقل مطلب, در نقلى كه آورده, تغييراتى در عبارت داده است كه با متن مشابه نقل شده در جاى ديگر, مطابقت ندارد.
6. مشكل ديگر چينش موارد بازيافته براى تدوين نهايى اثر مفقود شده است. اين كار برحسب حجم بازيافته شده, آن اندازه كه بتواند ترتيب و نظم داخلى كتاب را نشان دهد, مى تواند به انجام برسد. طبيعى است كه يك متن تاريخى, به طور طبيعى, نظم تاريخى و سالشمارانه دارد. كما اين كه يك متن جغرافى به طور عمومى, برحسب تقسيم اقاليم هفت گانه بوده و يا برحسب ترتيب الفبايى شهرى تدوين شده است. يك اثر تراجم نگارانه هم به طور طبيعى, نظمى الفبايى يا طبقاتى دارد. در اينجا نيز تجربه و دقت در موارد نقل شده مى تواند محقق را در ارائه يك ترتيب منطقى براى چينش موارد بازيافته كمك كند.
7. مشكل ديگر در بازسازى متون مفقوده, اين است كه گاه ابتدا و انتهاى نقلِ از متن مفقود, مشخص نيست. به اين معنا كه مطلب با (فلان شخص در كتابش چنين گفت…) آغاز مى شود, اما روشن نيست كه اين نقل تا كجا ادامه دارد; البته گاه مؤلفِ متنِ موجود تصريح دارد كه مطالب در اينجا خاتمه پيدا مى كند. طبعاً اين مشكل در صورتى است كه چنين نكته اى قيد نشده باشد. مانند همين مشكل, زمانى است كه از كتابى مطلبى نقل شده, اما در قطعات بعدى, تصريح نشده است كه آيا احاديث و نقل هاى بعدى نيز از همان كتاب است يا نه. براى نمونه, قاضى نعمان يك حديث را به صراحت از كتاب فضائل على بن ابى طالب(ع) ابن جرير طبرى مورخ نقل مى كند, و در ادامه با تعبير (و بإسناد آخر) روايت بعدى را مى آورد, بدون آنكه روشن كند كه آيا اين روايت را نيز طبرى نقل كرده است يا نه. البته تعبير يادشده مى تواند ما را مطمئن سازد كه اين نقل نيز از همان كتاب است, اما به محض اين كه حديثى فاصله مى شود, و اين تعبير پس از آن مى آيد, ترديد هم آغاز مى شود; مگر آنكه انسان با قرائن ديگرى, يقين كند كه مطلب از همان مؤلف است. توصيه به مصحّحان و محققان
نخستين توصيه به مصحّحان آثار كهن اين است كه با دقت به بحث از موارد كتاب ها بپردازند و تا سرحد امكان, در انتهاى كتاب خويش, تنها به ارائه مبهم نام كتاب هاى موجود در متن بسنده نكنند, بلكه فهرستى جامع از اسامى كتاب ها, تعيين حدود نقل شده از آنها در متن كتاب با نشان دادن صفحات از ابتدا تا انتهاى نقل, و حتى ارائه بحثى در مقدمه كتاب خود درباره مآخذ متن مصحح, ارائه دهند. اين كار, هم براى كتابشناسان فايده فراوان دارد و هم براى كسانى كه به دنبال بازسازى متون مفقوده هستند. روشن است كه مصحح يك اثر, به دليل تسلطش بر متنِ در حال تصحيح, بيش از هر شخص ديگرى قادر است تا اين موارد را به دقت استخراج كرده و نام دقيق اثر مفقود و مؤلف آن را از لابه لاى نقل هايى كه از آن كتاب صورت گرفته است, به دست آورد.
اما غير از مصحّحان, بسيارى از محققان, به ويژه دوستداران دانش كتابشناسى, مى توانند در جهت تدوين آثارى به هدف شناخت موارد و منابع مكتوب آثار برجاى مانده, قدم بردارند. يكى از بهترين نمونه ها, كتاب كتابخانه ابن طاوس و احوال و آثار او از اتان گلبرگ11 است كه يك اثر با ارزش در اين زمينه تلقى شده و نمونه اى عالى از تحقيق در جهت تدوين منبع شناسى آثار يك مؤلف اسلامى شناخته مى شود.
بر همان اساس, مؤلف اين سطور, در دايره اى محدودتر به كاوش در منابع كتاب پرارج كشف الغمّه اثر على بن عيسى اربلى (م692) پرداخته و اسامى و موارد بيش از 79 كتاب را استخراج كرد12. همچنين در نوشته اى ديگر به فهرست كردن منابع كتاب هاى برجاى مانده از عماد طبرى (م بعد از 701) پرداخت كه جمعاً نام 63 عنوان كتاب از آن به دست آمد.13 برخى از عناوين بسيار با ارزش بود. نيز در بررسى مآخذ كتاب روضةالشهداء ملاحسين كاشفى (م910) نام 44 عنوان كتاب استخراج گرديد.14
دنبال كردن اين روش در آثار ديگر, مى تواند نتايج زيادى در بارور كردن اطلاعات ما درباره مآخذ مفقود داشته باشد. نمونه اى از كارهاى انجام شده در بازسازى متون
گذشت كه كار مواردپژوهى از يك طرف و بازسازى متون از طرف ديگر, در چند دهه اخير مورد توجه قرار گرفته است; اما هنوز كارهاى فراوانى در اين زمينه برجاى مانده است. با اين حال, در اينجا براى افزايش تجربه در اين زمينه مى توان از چند كار انجام شده ياد كرد.
يكى از كارهاى انجام شده در اين زمينه, كتاب شَذَرات من كتب مفقودة فى التاريخ اثر نويسنده و مصحح برجسته احسان عباس است.15 وى در مقدمه اين كتاب, از اُنس خود با كتاب بُغْيَةُ الطّلب فى تاريخ حَلَب ابن العديم ياد كرده و اين كه اين كتاب برگرفته از ده ها منبع تاريخى است. وى سى عنوان از مآخذ بغيةالطلب را برگرفته, موارد آنها را استخراج كرده و با جستجويى كه در ساير منابع انجام داده, نقل هاى برجاى مانده از آن منابع را در آثار ديگر, به آنچه از بغيةالطلب آورده, افزوده است. آثارى كه احسان عباس انتخاب كرده, همگى از منابع با ارزش تاريخى و ادبى قرون چهارم تا ششم هجرى است كه تصور مى شد مفقود شده است; گرچه ممكن است برخى از آنها از زواياى تاريك برخى از كتاب هاى شخصى يا حتى عمومى فهرست نشده, به دست آيد.
بازسازى كتاب السقيفة و فدك16 از ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى (م323) كه بخش زيادى از نقل هاى آن در كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (م656) آمده, يكى از كارهاى قابل ستايش در احياى متون مهم تاريخى قرن چهارم است.
نمونه ديگر كتاب مغازى رسول الله لعروة بن زبير است كه براساس داده هاى كتاب المصنف عبدالرزاق بن همام صنعانى (م212) و برخى متون ديگر فراهم آمده است.17
يكى از آثار مهم تاريخى در حوزه اندلس, كتاب المتين از مورخ برجسته ابومروان بن حيان است كه مع الاسف مفقود شده است. دكتر عبدالله محمد جمال الدين, با تكيه بر كتاب الذخيرة فى محاسن الشام و الجزيرة ابن بسام, كه بخش هاى زيادى از اين كتاب را حفظ كرده, و نيز كاوش در متون ديگر متنى را تحت عنوان من نصوص كتاب المتين به چاپ رسانده است.18
نمونه ديگر گردآورى سه مجلد از موارد پراكنده كتاب نشوار المحاضرة تنوخى است كه محقق كتاب آن را فراهم آورده و همراه بقيه كتاب چاپ كرده است.
همچنين مى توان به بخش پايانى كتاب موفقيات زبير بن بكار اشاره كرد كه محقق موارد پراكنده كتاب را كه در نسخه موجود نبوده, از آثار مختلف فراهم آورده و در پايان كتاب آورده است.
در مجموع كارهاى انجام شده توسط اينجانب نيز, بازسازى چند اثر دنبال شده است. يكى از آنها كتاب المبعث والمغازى از ابان بن عثمان احمر از اصحاب امام صادق(ع) است كه پاره هاى زيادى از آن در آثار بعدى آمده است.19 كار ديگر بازسازى مختصر چهار كتاب جغرافيايى و تواريخ محلى است كه نقل هايى از آنها در برخى از آثار بعدى برجاى مانده است. اين چهار كتاب عبارتند از:
1. التبيان يا البنيان فى اخبار البلدان از احمد بن خالد بن محمد برقى كه قطعاتى از آن از جمله در تاريخ قم حسن بن محمد بن حسن قمى (تأليف 379) هجرى و التدوين فى اخبار قزوين رافعى آمده است.
2. كتاب نحل العرب از محمد بن بحر شيبانى رهنى كرمانى كه قطعاتى از آن را ياقوت حموى در معجم البلدان و همين طور معجم الادباء آورده است.
3. تاريخ الرى از ابوسعد منصور بن حسين آبى شيعى (م بعد از 432) و مؤلف كتاب با ارزش نثر الدر كه قطعاتى از آن در التدوين رافعى, معجم البلدان ياقوت, تاريخ الاسلام ذهبى, مجمل التواريخ و القصص, مجمع التواريخ حافظ ابرو و مجمع الاداب ابن فوطى آمده است.
4. تاريخ الرى منتجب الدين على بن عبيدالله بن حسن نويسنده كتاب الفهرست كه شمار زيادى از شرح حال هاى موجود در آن را ابن حجر در لسان الميزان آورده است.20
يكى ديگر از كارهاى انجام شده, بازسازى كتاب الحاوى فى رجال الشيعة الامامية يا طبقات الشيعة از يحيى بن حميد بن ظافر طائى معروف به ابن ابى طَيّ حلبى (575 ـ630) نويسنده و مورخ شيعه مذهب و پركار معروف شهر حلب در اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم هجرى است كه قطعاتى از ديگر آثار مفقودش نيز در منابع مختلف آمده است.21
همين طور كار ديگرى كه انجام شده, بازسازى كتاب الولاية از محمد بن جرير طبرى, مورخ بنام است كه قطعاتى از آن در كتاب شرح الاخبار قاضى نعمان (م363), مناقب ابن شهرآشوب (م588), رسالة طرق حديث من كنت مولاه از شمس الدين ذهبى22 (م748) البداية والنهاية ابن كثير (م774) و متونى ديگر آمده است.23
يكى از كارهاى اساسى, زنده كردن متون مفقوده شيعه از قرن اول تا سوم يا به عبارتى غيبت صغرا است كه در متون پسين, در آثار مؤلفان شيعه و سنى آمده است. اين طرح وسيع, كارى است كه استاد حسين مدرسى طباطبايى سال ها است در پى آن هستند و مع الاسف به خاطر مشاغل ديگر, متوقف مانده است. براى نشان دادن اهميت برخى از اين متون كافى است اشاره كنيم كه بخش قابل توجهى از كتاب المعرفة از ابواسحاق ثقفى در كتاب تقريب المعارف ابوالصلاح حلبى آمده است.24پى نوشت ها: 1. درباره موارد اين كتاب ر.ك: مدرسى طباطبايى, حسين. كتابشناسى آثار مربوط به قم, ص18 (قم, 1353) 2. گرچه بيم آن مى رود كه به دليل آنكه ابن شهرآشوب فراوان به حافظه تكيه كرده, در موارد ياد شده, عبارت عين آن چيزى نباشد كه در منبع مورد استناد آمده است. 3. ر.ك: ابن حجر العسقلانى, مصنفاته ودراسة فى منهجه وموارده فى كتابه الاصابه, شاكر محمود عبدالمنعم, بيروت, مؤسسة الرسالة, 1997. 4. مقالات تاريخى, دفتر دوم, مقاله شيعه و چهار اثر در تاريخ محلى, ص199. 5.براى نمونه ر.ك: لسان الميزان, ج1, ص547, ش1115, ص560, ش1157. 6. براى نمونه ر.ك: لسان الميزان, ج1, ص59. 7. براى نمونه ر.ك: لسان الميزان, ج1, ص113, 128, 581; ج2, ص130, 147, 149, 153, 154, 159, 169, 173, 217, 224, 250, 255, 257, 290, 291, 291, 319, 355, 412, 420, 485 (دو مورد), 491, 492, 501, 529 (دو مورد), 553. 8. ر.ك: مقالات تاريخى, دفتر ششم, ص363. 9. مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه, بخش (منابع فقه اسماعيلى), ص258ـ269) ويلفرد مادلونگ, ترجمه جواد قاسمى, مشهد, بنياد پژوشهاى اسلامى, 1375. 10. معالم العلماء, ص96. 11. ترجمه سيد على قلى قرائى, رسول جعفريان, قم, كتابخانه آية اللّه مرعشى, 1371. 12. ر.ك: مقالات تاريخى, دفتر چهارم, على بن عيسى اربلى و كتاب كشف الغمه. 13. مقالات تاريخى, دفتر چهارم, مقاله فوائد تاريخى و نكات كتابشناسانه در آثار عمادالدين طبرى. 14. مقالات تاريخى, دفتر اول, مقاله ملاحسين واعظ كاشفى و كتاب روضةالشهداء. 15. بيروت, دارالغرب الاسلامى, 1987. 16. تقديم و جمع و تحقيق الدكتور محمدهادى الامينى, تهران, مكتبة نينوى الحديثة. 17. جمع و تقديم: محمد مصطفى الاعظمى, رياض, مكتبة التربية, 1401. 18. قاهره, المجلس الاعلى للثقافة, 1997. 19. قم, دفتر تبليغات اسلامى, 1375. 20. مقالات تاريخى, دفتر دوم, مقاله شيعه و چهار اثر در تاريخ محلى. (قم, نشر الهادى, 1376). 21. ر.ك: مقالات تاريخى, دفتر هفتم, قم, دليل, 1379. 22. تحقيق مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائى, تهران, دليل, 1379. 23. اين اثر تحت عنوان كتاب فضائل على بن ابى طالب و كتاب الولاية, قم, دليل, 1379. 24. تقريب المعارف, ابوالصلاح حلبى, تصحيح فارس حسون, قم, 1417, ص261 به بعد. از همان صفحه به بعد, قطعاتى از كتاب الدار واقدى نيز نقل شده و مؤلف در صفحه 291 به اجازه روايتى خود براى نقل از اين دو كتاب تصريح كرده است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 74  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست