responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 43  صفحه : 1

ميراث فرهنگى شيعه در زمينه تواريخ محلى و جغرافيا




آثار باقى مانده از چهار كتاب مفقود كتاب التبيان فى اخبار البلدان كتاب نحل العرب كتاب تاريخ الرى ابوسعد آبى كتاب تاريخ الرى منتجب الدين رسول جعفريان درآمد بحث
اندماج علوم در يكديگر, از ويژگيهاى دورانى است كه دانش بشر آن اندازه توسعه نيافته بود كه در جريان پرداختن به يكى, الزاما از ساير علوم نزديك به آن غفلت ورزد. افزون بر آن, در آن زمان, تقسيم بندى دقيقى براى علوم و گرايشات تخصصى هر علم شناخته شده نبود. به همي ن دليل, عالمان همواره و يكجا در چندين دانش تحقيق و تأليف مى كردند.

دانش جغرافيا كه امروزه خود به گرايشهاى مختلفى تقسيم شده, در آن روزگار, شامل كتابهايى مى شد كه از يكسو در شناخت شهرها بود و از سوى ديگر, مشتمل بر آگاهيهاى فراوان در زمينه مسائل مختلف شهرها مانند صنعت, مسائل دينى شهرها, دانشمندان هر شهر و بسيارى از امور دي گر از قبيل راههاى ارتباطى, آثار و ابنيه تاريخى و غيره. بسيارى از اين آثار وجهه سفرنامه اى نيز داشت. فردى چون مَقدسى كه بزرگترين اثر جغرافى قرن چهارم را با عنوان احسن التقاسيم نگاشت, مطالب كتاب خويش را در بسيارى از موارد, با سير و سياحت به دست آورده بود. در صورت ظاهر, تقسيم اين قبيل كتابها, براساس تقسيم بندى جغرافيايى جهان آن روز است نه در شكل سفرنامه. در كنار آنها, آثارى كه ساختار آنها بر پايه سفرنامه نويسى است, به طور ضمنى آگاهيهاى جغرافيايى فراوانى در آنها آمده است. به سخن ديگر, كتابهاى سفرنامه نويسى و جغرافى به نوعى در دائره واحدى قرار مى گيرند, چه هر كدام به نوعى از روشهاى مشابه در به دست دادن آگاهيهايى در زمينه شهرها و نيز آداب و رسوم بهره برده اند. كتابهايى نظير احسن التقاسيم, المسالك و الممالك, اشكال العالم, حدود العالم, صورة الارض, و پس از آنها معجم البلدان, بيشتر آثارى جغرافى اند كه اطلاعات خود را تا اندازه اى با سير و سياحت به دست آورده اند. در كنار آنها, سفرنامه ابودلف, سفرنامه ناصر خسرو, سفرنامه ابن جبير و نيز ابن بطوطه و آثار ديگر از اين دست, در اصل با سير و سياحت نوشته شده اند; اما حاوى آگاهيهاى جغرافى فراوانى هستند.

در اين ميان تواريخ محلى يا به عبارتى تاريخنگارى شهرى, در قالب تأليف تك نگارانه براى هر شهر, از مهمترين منابع دانش جغرافى ـ تاريخى است كه براساس تحقيقات ميدانى و جز آن تأليف مى شده است. اين قبيل آثار را بايد مهمترين منبع تأليفات مفصلى چون معجم البلدان دان ست, منابعى كه با تركيب تاريخ و جغرافيا و دانش رجال, آگاهيهاى مهمى را به ميراث گذاشته اند.

تواريخ محلى, نوعا در دو بخش تنظيم مى شده است. بخش نخست بيان وضعيت جغرافيايى منطقه بوده و بخش دوم شرح حال محدثان و رجال آن شهر. در اين كتابها, بيشترين حجم, به شرح حال عالمان به ويژه محدثان شهر اختصاص داده مى شده است.

پيشينه اين قبيل تأليفات به قرن دوم هجرى باز مى گردد. يكى از پيشگامان يحيى بن ابى ايوب (م168) است كه تاريخى براى مصر نگاشته و تنها قطعاتى از آن در آثار بعدى برجاى مانده است. كسان ديگرى هم در اين قرن تأليفاتى داشته اند, اما كهن ترين اثر برجاى مانده از ابن عبدالحكم (م257) است كه در فتوح مصر و مغرب است. آثار بعدى, كه سزگين در زمينه تاريخ محلى يا جغرافياى شهرى از آنها ياد كرده همه مربوط به بعد از اين زمان است.1

بايد گفت ميراث علمى شيعه در اين زمينه, با وجود آن كه از پختگى خاصى برخوردار بوده, چندان مورد توجه قرار نگرفته است. در اينجا برآنيم تا چهار اثر از آثار دانشمندان شيعى را كه در فاصله قرن سوم تا ششم آثارى در زمينه بلدان داشته بشناسانيم. انتخاب اين چهار اثر از آن روست كه از بين رفته و قطعاتى از آنها برجاى مانده است. گفتنى است كه سزگين از سه مورد اين آثار كه امكان مطرح شدن آنها در بخش ترجمه شده كتاب وى به عربى بوده ياد نكرده است.2

دو چهره قرن سوم يكى از احمد بن محمد برقى از خاندان برقى است كه در عصر شكوه فرهنگى قم در قرن سوم در اين شهر مى زيسته و ديگرى محمد بن بحر رهنى است كه در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم در رهنه كرمان ساكن بوده است. از اين دو نفر با تفصيل بيشترى بحث مى كنيم. پس از آن از ابوسعد آبى (متوفاى بعد از 432) و منتجب الدين (زنده در 600) سخن خواهيم گفت.

خاندانِ احمد برقى
در واقع, بزرگترين چهره خاندان برقى, احمد است. نام وى ابوجعفر احمد بن ابى عبدالله محمد بن (ابى على)3 خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن على برقى است. نجاشى با ياد از نام وى به صورتى كه گذشت مى نويسد: آنها در اصل كوفى اند. جدّ وى, محمد بن على, پس از شهادت زيد بن على, توسط يوسف بن عمر زندانى و سپس به قتل رسيد. خالد كه كوچك بود, همراه پدرش عبدالرحمن به بَرق رود گريخت. وى پس از ياد از تأليفات وى, دو تاريخ فوت براى او نقل كرده: يكى (از قول ابن غضائرى) سال 274 و ديگرى (از قول نواده دخترى برقى على بن محمد ماجيلويه) س ال 280.4

نجاشى شرح حال مختصرى از پدر وى نيز آورده است: محمد بن خالد از موالى ابوموسى اشعرى بوده. وى منسوب به برقه رود است كه قريه اى از سواد قم در كنار يك وادى (رود) در آنجا بوده است. محمد دو برادر دارد: يكى ابوعلى حسن بن خالد5 و ديگرى ابوالقاسم فضل بن خالد. نواد ه برادر دومى, على بن علاء بن فضل بن خالد فقيه بوده است.6 فرزند ديگر محمد, ابوطاهر برقى است كه شيخ از وى ياد كرده است.7 نواده دخترى احمد بن محمد برقى, على بن محمد است كه اشاره اى به وى خواهيم داشت. فرزند پسر احمد, عبدالله است و نواده پسرى او از عبدالله, ا حمد كه راوى است8 و يكى از وسائط كلينى در نقل احاديث احمد برقى.9 به احتمال اين همان مؤلف كتاب رجال موجود است كه به نام رجال برقى شهرت دارد.10

بنابراين نقل, خاندان برقى از موالى طايفه اشعرى بوده است. اين مسأله روشنگر اين نكته است كه چرا آنها قم را براى مهاجرت انتخاب كردند. طبيعى است كه پس از آمدن طايفه اشعرى به قم, آنها نيز همراه با طايفه اى كه به آن بستگى دارند مهاجرت كنند. برق رود
برق رود, آنچنان كه در نجاشى آمده, جايى در نزديكى قم و در كنار وادى يا رودى بوده كه آبهاى باران منطقه در آن هدايت مى شده است. ياقوت در معجم البلدان ذيل مدخل بَرقة و اين كه نام محلى وسيع در ميان اسكندريه و افريقيه است, افزوده: برقه ايضا من قرى قم من نواحى الجبل.11 پس از آن به نقل از شيخ طوسى به نام احمد بن محمد برقى اشاره كرده است. ياقوت در المشترك وضعا نيز همين مطلب را تكرار كرده است.12
ياقوت در معجم الادباء, از ابوالعباس احمد بن محمد آبى ياد كرده كه از اهالى آبه, از ناحيه برقه بوده است.13 اين نقل ابهام را در تعيين محل برق رود مشكل تر مى كند.
در منبع ديگرى ضمن اشاره به برقه كه در اول بلاد مغرب است و جماعتى از جمله محمد بن عبدالله برقى و برادرانش احمد و عبدالرحيم به دليل تجارت در آن نواحى برقى ناميده شده اند مى افزايد: برقى به برقه كه قريه اى از قراى قم است نيز منسوب مى باشد و عالم شيعى ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى كه تصانيفى در رفض دارد, بدانجا منسوب مى باشد.14

در تاريخ قم, در دو مورد نام برق رود آمده است. در يك مورد, در بيان وجه تسميه قم, (و به احتمال به نقل از كتاب برقى) مى گويد: چنين گويند كه برابر تيمره15 و برق رود, چشمه اى بود بسيار آب بديهى كه آن را كُب مى گفتند. بيشترين اين آب كه به زمين قم جمع مى شد از چشمه كب رود بود; يعنى از وادى كب بعد از آن كب رود را معرب گردانيدند, گفتند قمرود.16 در مورد ديگرى به نقل از تاريخ اصفهان حمزه اصفهانى, نقل شده كه چهار قبيله به قم آمدند: تيم, قيس, عنزه و اشاعره. سپس مى نويسد: عنزه به رستاق جاپلق و برق رود فرود آمدند و در آنجا از عجم كشتند.17

ياقوت در معجم الادباء نيز شرح حال برقى را به نقل از فهرست شيخ طوسى آورده و فهرست آثار وى را عينا مطابق فهرست شيخ درج كرده است.18 وى دو نكته مهم را كه در اصل درباره احمد برقى است, در ذيل نام احمد بن عبدالله بن عبدالرحيم برقى زهرى آورده است. از اين خانواد ه سنّى سه برادر شهرت دارند كه هرسه راوى سيره ابن هشام بوده اند. ياقوت مى نويسد: بعد از اين من برقى ديگرى را با نام احمد بن محمد كه از برقه قم است ياد كرده ام. امر اينها بر من مشتبه شده است و من همانگونه كه يافته ام نوشته ام. دو نكته مهم همان است كه در اي ن مقال به نقل وى از جمهرة النسب و تاريخ اصفهان حمزه اصفهانى آورده ايم.19 ذهبى از سه برادر برقى كه راوى سيره ابن هشام هستند ياد كرده است.20

دانسته است كه محل اسامى روستاهاى زيادى كه در تاريخ قم آمده, و از قضا به نام شخصيتهاى برجسته خاندان اشعرى است, اكنون روشن نيست. درباره برق رود, تنها اين احتمال هست كه محلى كه در نزديكى امامزاده اسماعيل در مسير وشنوه قرار داشته و به نام رودخانه بيرقون يا ب َرقون ميان مردم مشهور است, همان برق رود باشد.21 به ظاهر نسبت به اين محل بايد برقانى باشد نا برقى. كما اين كه محلى در گرگان بدين نام بوده كه داود بن قتيبه برقانى از آنجاست.22

سمعانى مدخلى با عنوان بَرقى دارد كه مقصودش همان برقه معروف در مغرب است. مدخلى هم با عنوان بَرَقى دارد كه منسوب به برق است كه خاندانى بزرگ در خوارزم هستند. وى مى نويسد: نسبت به بَرَق فارسى است و برق معرب بره به معناى بچه گوسفند است!23

نام برق رود براى هر جايى بوده, بعدها دوامى نياورده و در متون بعدى اين نام نيامده است. البته بجز خاندان برقى كه افرادى از آن را شناسانديم, در منابع رجالى, كسان ديگرى هم به عنوان برقى معرفى شده اند. اينها ممكن است منتسب به برق رود قم باشند چنانكه ممكن است منسوب به جاى ديگرى باشند. از آن جمله اند: يعقوب بن اسحاق برقى;24 احمد بن بشير برقى (خ ل: رقى);25 احمد بن على بن مهدى بن صدقة بن هشام بن غالب بن محمد بن على برقى انصارى;26 عبدالله برقى;27 حسين بن عبدالله برقى معروف به سكرى;28 منصور بن خالد برقى;29 عبدالله برقى يشكرى;30 عروة بن موسى برقى;31 محمد بن موسى برقى;32 اسماعيل بن عبدالجليل برقى.33 شخصى شيعى نيز با نام ابومحمد عبدالله برقى شاعر داريم كه قصيده نونيه دارد. شعر وى را كه در آن بر صحابه انتقاد كرده بود براى متوكل خواندند. او دستور داد تا زبانش را قطع و ديوانش را بسوزانند. بعد از چند روز درگذشت. علامه امينى چند بيت از شعر وى را آورده است.34 مقام علمى احمد
ويژگى مهم اين خانواده, بويژه پدر و فرزند, يعنى محمد و احمد, آشنايى آنها با ادب عربى, شعر و اخبار تاريخى است. نجاشى درباره پدر مى نويسد: وكان اديبا حسن المعرفة بالاخبار وعلوم العرب.35 در شمار تأليفات پدر كتابهايى چون كتاب مكة والمدينه, كتاب حرب اوس والخزر ج اشاره به آگاهى تاريخى پدر دارد. به طور طبيعى و با توجه به موارد مكررى كه در نجاشى اشاره شده كه احمد از پدرش مطالبى نقل كرده, روشن مى شود كه اين ميراث به فرزند نيز رسيده است. درباره آگاهى پدر از انساب شاهد مهم ديگرى در دست است. ياقوت در معجم الادباء نوش ته است: قرأت كتاب جمهرة النسب قال ابن حبيب: اخبرنى ابوعبدالله البرقى وكان أعلم أهل قم بنسب الاشعريين…36 مقصود از ابوعبدالله, پدر احمد, يعنى محمد بن خالد است. اگر مقصود آن باشد كه اين مطلب در اصل جمهرة النسب كلبى بوده, بايد گفت امكان درستى ندارد. بايد گفت ابن حبيب كه راوى كتاب جمهره است, اين مطالب را در حاشيه و يا اصل متن افزوده بوده و ياقوت آن را ديده است.

در ميان آثار احمد بن محمد هم كتابهاى ادبى و تاريخى فراوانى تأليف شده است. در واقع احمد در حديث, تاريخ و ادب يد طولانيى داشته و در هر زمينه شهرت كافى و نيز آثارى داشته است. شهرت وى در خارج از جامعه شيعه, به ادب بوده است.37 به نقل ياقوت حموى, حمزه اصفهانى در تاريخ اصفهان خود در فصلى كه به ادبا و لغويين اختصاص داده درباره وى نوشته است: احمد بن ابى عبدالله البرقى كان من رستاق برق رود و هو احد الرواة للُّغة والشعر واستوطن قم فخرج ابن اخيه ابوعبدالله البرقى هناك ثم قدم ابوعبدالله اصبهان فاستوطنها.38 عبارت اخي ر مبهم است. ممكن است (ابن اخته) درست باشد كه در آن صورت مقصود نواده دخترى وى, يعنى على بن محمد است كه پدرش به ماجيلويه معروف بوده. نجاشى كنيه وى را اباالحسن ياد كرده و نگفته كه در اصفهان ساكن شده است. اگر (ابن اخيه) درست باشد, بايد گفت: احمد, فرزند برادر ى داشته با كنيه ابوعبدالله و مشهور به برقى كه در اصفهان ساكن شده است. اين مطلبى است كه در جاى ديگرى نيامده است.

دانش وى در نسب نيز از چندين طريق مورد تأييد قرار گرفته است.
در ميان آثار احمد كه نجاشى از آنها ياد كرده, عناوينى چون كتاب الاوائل, كتاب التاريخ, كتاب الانساب, كتاب المغازى و آثارى ديگر كه نشان دانش تاريخى احمد است, آمده است.
ابن حجر عسقلانى, به احتمال از مصدرى جز شيخ طوسى يا نجاشى, و به احتمال از تاريخ رى منتجب الدين, شرح حال برقى را به طور كوتاه آورده است. وى مى نويسد: احمد بن محمد برقى از بزرگان رافضه بوده, تأليفات وى در ادبيات است از جمله: كتاب اختلاف الحديث, كتاب العيافة والقيافة و چيزهاى ديگر. او در زمان معتصم بوده است.39
گستردگى دانش تاريخى و ادبى محمد و فرزندش احمد, سبب شده تا همانند ساير اخباريين ـ نامى كه براى مورخان عصر اول بكار برده مى شد ـ متهم به نقل از افراد ضعيف شوند. نجاشى تصريح كرده كه احمد خودش موثق بود اما: يروى عن الضعفاء واعتمد المراسيل. درباره پدرش هم گفت ه شده كه: كان ضعيفا فى الحديث. زمانى كه محدثى روى به نقلهاى تاريخى بياورد, براى تكميل كارش از بسيارى از افراد نقل خواهد كرد و درست همينجاست كه كسانى كه با برخى از نقلهاى وى سر سازگارى ندارند او را متهم به ضعف مى كنند. به ندرت مورخى را مى توان در آن عصر ي افت كه از حملات رجال شناسان مصون مانده باشد.

همين اتهام سبب شده است تا احمد برقى, توسط احمد بن محمد بن عيسى اشعرى, از شهر قم اخراج شود. اندكى بعد, احمد پى برد كه درباره وى به خطا رفته و او را به شهر بازگرداند و در تشييع جنازه وى, با پاى برهنه شركت كرد.40 ابن غضائرى دقيقا اشكال احمد را همين دانسته ك ه بر مشى اخباريين ـ يعنى مورخين ـ از هر كسى اخبار را نقل مى كند. عبارت ابن غضائرى چنين است: فانه كان لايبالى عمن أخذ على طريقة اهل الاخبار.41

احمد شاگردانى نيز داشته كه آنان نيز شهرت علمى و ادبى داشته اند. محمد بن ابى القاسم عبيدالله بن عمران الجنابى (خ ل: الخبابى) برقى مشهور به ماجيلويه, داماد وى بوده كه با تعابير: ثقة, عالم, فقيه, عارف بالادب والشعر والغريب ستايش شده است. او افزوده كه وى از احمد علم و ادب آموخته است. برخى از كتابهاى وى عبارتند از كتاب تفسير حماسة ابى تمّام و كتاب الطب و كتاب المشارب.42 على فرزند همين شخص كه نواده دخترى احمد بن محمد برقى است نيز با عنوان: ثقة, فاضل, فقيه, اديب ستوده شده و گفته شده كه وى احمد را ديده: و تأدب عليه و نزد وى دانش آموخته است.43 ابوالقاسم پدر محمد نيز ملقب به بُندار با تعبير سيد من اصحابنا القميين وصف شده است.44 عمران برقى جد اين على نيز محدث بوده گرچه: قليل الحديث.45

از ديگر شاگردان احمد, اسماعيل بن عبدالله بن سمكه است كه درباره اش گفته شده: ممن تأدّب عليه.46 احمد فرزند اين اسماعيل مورخ و نحوى مشهورى بوده كه گفته شده ابن العميد نزد وى تحصيل كرده است.47 كتاب عباسى وى كه تاريخ مفصل بنى عباس بوده, در دست مؤلف تاريخ قم ب وده و از آن نقل كرده است.48 از عبدالرحمان بن ابى حماد هم با عنوان صاحب دار ابى عبدالله برقى ياد شده است.49 آثار برقى
از احمد بن محمد برقى, تنها بخشهايى از كتاب المحاسن وى كه دائرةالمعارفى مانند بحار بوده, باقى مانده است. فهرست كتابهاى وى را كه هر يك به عنوان بخشى از اين كتاب در نظر گرفته شده بود, در نجاشى و فهرست شيخ آمده و آنها مكمل يكديگر هستند. اين كتاب را نخست مرحو م ارموى به چاپ رساند و اخيرا نيز چاپ جديدى از آن عرضه شده است.50

كتابى هم با نام رجال برقى بر جاى مانده است كه تصور شده از احمد بن محمد برقى يا از پدرش محمد است.51 در اصل, در ضمن كتابهاى زير مجموعه محاسن, از احمد كتاب الطبقات و كتاب الرجال نام برده شده است. آنچه باقى مانده, كتابى است كه طبقات اصحاب امامان عليهم السلام را شناسانده است. علامه تسترى نسبت آن را به احمد ـ چه رسد به پدر وى ـ باطل دانسته; بدان دليل كه در اين كتاب فراوان از سعد بن عبدالله اشعرى نقل شده است. مؤلف از عبدالله بن جعفر حميرى نقل كرده كه وى از شاگردان احمد برقى بوده است. در آنجا از خود احمد بن خال د نيز ياد شده و تصريح به اين كه مؤلف كتاب است نشده است. اين كتاب بايد از احمد بن عبدالله برقى, شيخ كلينى (و نواده احمد برقى) و يا احمد بن عبدالله برقى شيخ صدوق باشد. تسترى پس از اين مطالب, مى گويد: احتمال دوم قوى تر است.52 آيت الله زنجانى نيز شفاها تأييد فرمودند كه اين اثر از احمد بن محمد نيست.53

چنين به نظر مى رسد كه از كتاب الانساب, در تاريخ قم نيز استفاده شده باشد. در واقع, آگاهيهاى نسبى دقيق موجود در تاريخ قم درباره اشعريها, مى تواند با بهره گيرى از نوشته هاى برقى ـ پدر يا پسر ـ تدوين شده باشد. حضرت استاد آيت الله آقا موسى زنجانى فرمودند كه د ر حاشيه اى عكسى از نسخه مختصر جمهرة النسب كلبى ـ كه اصل آن در تركيه است ـ موجود در كتابخانه آيت الله مرعشى, محشّى, مطالبى از برقى (پدر) نقل كرده است. احتمال مى رود كه اين مطالب از كتاب انساب وى بوده باشد.* كتاب (التبيان) يا (البنيان) برقى
آنچه از نوشتن اين مقال مورد نظر است, شرحى كوتاه در باب كتاب البلدان برقى است. در فهرست تأليفات وى كه در فهرست شيخ آمده (و به نقل از او ياقوت در معجم الادباء و صَفَدى در الوافى بالوفيات از ياقوت و احتمالا مؤلف كشف الظنون ايضا از ياقوت)54 از كتاب التبيان ( يا البنيان) ياد شده كه كتاب مورد بحث ماست.55 در اين فهرست كه از جهاتى كاملتر از فهرست ياد شده در نجاشى است, نامى از كتاب البلدان بميان نيامده است. در برابر, ضمن فهرستى كه نجاشى به نقل از ابن بُطَّه درباره كتابهايى كه در المحاسن بوده آورده, كتابى است با ن ام كتاب البلدان والمساحة ياد شده است. در آنجا توضيح ديگرى در اين باره نيامده است. با اين حال, نجاشى ضمن شرح حال محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى, از كتاب وى با نام كتاب المساحة والبلدان ياد كرده و سپس توضيحى در باب علت تأليف اين كتاب از خود مؤلف آورده است. او مى نويسد: دليل تأليف اين كتاب آن بود كه من به دنبال فهرست كتابهاى مساحت بودم كه احمد بن ابى عبدالله برقى تأليف كرده بود, آن را يافتم و نسخه آن را گرفته و از آن كس كه آن را روايت كرده بود روايت كردم. امسال آن كتابها از دست رفت و نسخه اى نيافتم. از براد رانم در قم و بغداد از آن كتاب سراغ گرفتم; اما نزد احدى آن را نيافتم. پس از آن به اصول و مصنفات رجوع كرده احاديث مربوطه را از آنها خارج كردم و هر حديثى را در باب ويژه خود قرار دادم.56

در قرن چهارم, نديم به نام كتاب البلدان اشاره كرده كه از جمله كتابهايى بوده كه عنوان المحاسن شامل آن مى شده است. مسعودى نيز در مقدمه مروج الذهب, ضمن فهرستى كه از آثار تاريخى تأليف شده بدست داده از كتاب التبيان احمد بن محمد بن خالد برقى كاتب ياد كرده است.5 7 موارد باقى مانده كتاب تبيان در تاريخ قم
در همين قرن چهارم, حسن بن محمد بن حسن قمى, در كتاب تاريخ قم, از اين كتاب ياد كرده و قطعاتى از آن را نقل كرده است. تاريخ قم در سال 379 تأليف شده و از بهترين آثارى است كه در جغرافياى شهرى از قرون نخست اسلامى تأليف شده است. آقاى مدرسى طباطبائى, منابع اين كت اب را به تفصيل در كتابشناسى آثار مربوط به قم شناسانده و از جمله صفحات مواردى را كه مؤلف از كتاب التبيان برقى نقلى آورده ذكر كرده است.58 در تاريخ قم, از اين كتاب, با نام كتاب البنيان ياد شده كه با توجه به نامى كه در فهرست شيخ آمده, بايد آن را تصحيف شده كت اب التبيان بدانيم (يا بالعكس).59 با اين حال بايد توجه داشت كه طهرانى مصحح تاريخ قم, در سه مورد كه نام كتاب آمده, آن را بنيان ضبط كرده است. در التدوين رافعى هم يك مورد التبيان و در ديگر موارد بنيان آمده است. شايد بنيان اشاره به فلسفه وجودى شهرها باشد كه ا ز قضا بخشى از آنچه در تاريخ قم و التدوين از اين كتاب نقل شده در همين زمينه است.
در سه مورد از موارد زير, تصريح به نقل از كتاب بنيان شده اما در موارد ديگر تنها نام برقى آمده كه با توجه به موارد نقل شده, به قاعده بايد از همين كتاب باشد.
1. در صفحه 20 آمده: چنين روايت كرده است احمد بن ابى عبدالله برقى در كتاب بنيان كه شهر قم را از بر آن قم نام كرده اند كه در ابتداى حال مستنقع مياه بوده است يعنى جاى جمع شدن آبها…
2. در صفحه 22 آمده: و همچنين احمد بن ابى عبدالله برقى گويد كه اين چشمه (كه برابر تيمره و برق رود بوده) و اين موضع اسكندر بينباشت.
3. در صفحه 25 آمده: و صحيح و معتبر و معتمد در آنك قم را چرا قم نهادند روايتى است كه برقى گويد كه قم مجمع آبهاى تيمره و انار بود…
4. در صفحه 26 آمده: از برقى روايت است كه او گفت كه قم چهل فرسخ در چهل فرسخ است, زيرا كه حدود آن به غايت از يكديگر دورند و اقطار آن متفاوت اند و… برقى گويد كه حدّ اوّل قم از ناحيت همدانست تا ميلاذجرد كه آن ساوه است و…
5. در صفحه 50 آمده: و برقى در اين باب (رودخانه قم) گويد كه از اين آب به قريه قارص يك جوى روانه گرديد. پس به مرور ايام آب آن موضع را مى شكافت و فراخ مى گردانيد تا رودخانه گشت و آبهاى تيمره بدان روانه شدند و آن واديى اين است كه اليوم آب در آن مى رود. تا اي نجا حكايت برقى است.
6. در صفحه 56 آمده: برقى در كتاب بنيان چنين آورده كه رستاق قم, سيصد وشصت وپنج ديه است از آن جمله شابستانان, خطاب آباد, دزج, ساسفجرد, دشت نوح…
7. در صفحه 58 آمده: چنين گويد حسن بن محمد كه اين حكايات مجموع متفاوت اند و برخلاف يكديگرند. پس بدرستى كه تفصيل برقى زايد است بر همه.
8. در صفحه 59 آمده: و برقى در كتاب خود آورده است كه چون عرب به قم نزول كردند, زمين ديهيها فرا مى گرفتند و بر آن بنا مى نهادند و عمارت مى كردند و عشر آن به ديوان مى رسانيدند. و همچنين برقى آورده است كه مجموع ضيعتها كه عرب را به قم بود, همه نو و اسلامى بود ند و عرب اشعرى آن را بنا كردند و استحياى آن نمودند و كاريزها بيرون آوردند و برزيگران را بدان فرستادند…
9. و در صفحه 60 آمده: و از برقى حكايت است كه جمكران را سليمان بن داود عليهما السلام بنا كرده است و اين روايت از خلافى خالى نيست, سبب آنك بدين ناحيت هيچ بنايى منسوب با سليمان بن داود نيست و بدو باز نمى خوانند والعلم عند الله.
10. در صفحه 75 آمده است: و برقى روايت كند از آن جمله كه عجم در آن غلو كرده اند از وصف بيوراسف… برقى گويد كه نمك قم, پاكيزه ترين و خوبترين نمكهاست, زيرا كه آن آبى است كه در آن حالت كه فسرده مى شود صافى است و هيچ خاك با آن آميخته نشده است و ديگر نمكها خاك با آن آميخته شده و…
11. در صفحه 79 آمده: و برقى از بعض روات عجم حكايت كند كه اول موضعى كه از مواضع و رساتيق ساوه و حوالى آن بنا نهادند آبه بود و بيب بن جودرز آن را بنا كرده و سبب بناى آن, آن بود كه كيخسرو بدانجا رسيد و آن درياچه بود…
12. در صفحه 81 آمده: و برقى در كتاب بنيان آورده كه مى گويند فرعون از آبه بوده است و هركس از اهل آبه كه تو او را بينى سرخ روى و ازرق چشم, بدان كه او از نسل فرعون است. و همچنين برقى گويد كه سراى فضلويه متطبب در آن از سراى فرعون بوده است و سراى و مسكن فرعون از دروازه وزوا بوده تا دوازه بنان بن موسي…
13. در صفحه 83 آمده: همچنين برقى گويد كه اين ديه را (طخرود) از براى آن بدين نام نهادند كه بر جاى رود و سيل واقع شده بود و به زبان عجم تفارود بود و بعضى ديگر گويند كه معنى آن به زبان عجم ته خره است; سبب آنك چون اين موضع را بنا كردند اهل طخرود بر بانى آن ب ه بركت و خير دعا كردند و گفتند: به تو خرّه باد, يعنى بر تو مبارك باد…
14. در صفحه 84 آمده: برقى روايت كند كه اين ديه را (هريسان) داراى بن دارا بنا كرده است و بنام درم خريدگان خود نام نهاده است و بدين ديه از مماليك او يك را وريسان نام بوده است…
15. در صفحه 86 آمده: جرجنبان, از ساوه همدان است. از برقى روايت است كه اين ديه را از بهر آن بدين نام كرده اند كه مردى به چشمه اى كه بر پس ساوه است فرود آمد و چاشت مى خورد و انبانى پر از نان و پنير با خود داشت. چون طعام بخورد برخواست و به كنار چشمه آمد تا آب خورد. گرگى از پس آن درآمد و انبان نان و پنير برگرفت. آن مرد در پى او مى دويد و مى گفت كه گرگ انبان برد. پس اين ديه را نام جرجنبان كردند والله اعلم… ذكر طلسمات و كانهاى نمك به قم. از برقى رويت است كه چون بليناس به بلاد جبل رسيد, به شهر قم طلسمى از بهر دزدى كردن تعبيه كرد… (و نك: ص87)

16. در صفحه 88 آمده: برقى گويد كه از عجايب قم نمكستانى است كه به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دريا يكى است…

17. در صفحه 281 آمده: ديگر روات اشعريه از كلبى و زهرى روايت كرده اند كه ركن يمانى به مكه ابوسالم اشعرى بنا كرده است… و گويند كه ركن يمانى مردى از بنى وحيد بنى كلب بنا كرده و روايت اول صحيحتر است به قول برقى.

18. در صفحه 241 نقل ديگرى از برقى شده كه گويا به نقل از منبع ديگرى است: وى در بحث از دليل آمدن عربها به قم مى نويسد: ابوالحسين على بن محمد بن جعفر بن خزيمه اسدى منجم روايت كرده است كه او به خط ابوجعفر احمد بن ابى عبدالله برقى يافت كه… و پس از ده سطر مى ن ويسد: حكايت اسدى از برقى تا اينجاست. موارد البنيان در التدوين
كتاب التدوين فى اخبار قزوين, از آثار مهمى است كه در قرن ششم هجرى تأليف شده است. مؤلف آن رافعى, شرحى كوتاه از اوضاع جغرافيايى آورده و سپس به شرح احوال علماى قزوين نشسته است. در مباحث مقدماتى كتاب, در چند مورد از كتاب برقى مطالبى نقل شده و اين نشان مى دهد كه كتاب تا قرن ششم در دسترس بوده است.

19. در جلد نخست كتاب صفحه 38 آمده: رأيت فى كتاب التبيان تأليف احمد بن ابى عبدالله البرقى أنه روى الهيثم أن قزوين كانت ثغرا وكان بعض الاكاسرة قد وجه اليها قائدا فى جمع كثير فأتاهم العدو وهم معسكرون بذلك المكان فاصطفوا لهم واستعدوا للحرب فنظر القائد الى ذل ك المكان فرأى فيه خللا, فقال لرجل من اصحابه أين كش وين أى احفظ ذلك الموضوع فهزموا العدو وبنوا بذلك المكان مدينة وسميت كشوين فعربت وقيل قزوين…

20. در همان جلد صفحه 44 آمده: وفى كتاب البنيان لأحمد بن أبى عبدالله: ان مدينة قزوين بناها سابور بن اردشير وسماها شاذبور.
21. در همان جلد, صفحه 47 آمده: فى كتاب البنيان: الذيى كور قزوين هو الحسن بن عبدالله بن سيار العبدى كورها ايام الرشيد واقتطع اليها نسا وسلقان روذ والزهراء والطرهم وغيرها.
22. در همان جلد, صفحه 48 آمده: وفى البنيان للبرقى ان الكلبى قال: انما سميت رامند لان بعض الاكاسرة فى غزاته خراسان مر بهذه المفازة فانتهى الى موضع رامند. فقال: كم بين العمران وهذا الموضع, فقالوا عشرة, فقال راه مند اى بقى الطريق واشترت بذلك.
23. در همان جلد صفحه 48 آمده: ومنها اهرود ومنها الزهراء وهى ناحية معمورة غريزة المياه كثيرة الثمار قصبتها مسكن وذكر البرقى ان الزهراء بنيت باسم الزهراء بنت ردى صاحب الرى وانه وهب تلك البقع من ابنته فبنت هناك.
در همان جلد, صفحه 49 آمده: عد فى البنيان من قرى قزوين جيكان وباجرون وزنجان وقصر البراذين الى ناحية الديلم ومن نواحيها فشكل وقد يضاف الطالقان اليها ايضا. وذكر البرقى انه بناها الطالقان الاصغر بن الخراسان وهو تأم الطالقان الأكبر صاحب طالقان خراسان.

***
محمد بن بحر رهنى و بقاياى كتاب نحل العرب
محمد بن بحر شيبانى رهنى سيستانى سجستانى كرمانى, دانشمند مورخ, جغرافى دان, محدث, فقيه و متكلم شيعى از ساكنان رُهنه از نواحى نرماشير كرمان بوده است. در قرون نخستين اسلامى, كرمانى از نواحى سيستان به حساب آمده و لذا دانشمند ما هم به سيستانى نيز شهرت داشته اس ت. وى ملقب به شيبانى شده است. بنابراين يا در اصل عرب است و يا از موالى قبيله مزبور. بسيارى از قبايل عربى, پس از فتوحات و در قرن اول و دوم در نواحى مختلف ايران از جمله كرمان ساكن شدند. مؤلف خود كتابى با نام نحل العرب در چگونگى سكونت قبايل عربى در نواحى مخ تلف ايران داشته كه از آن سخن خواهيم گفت. در اينجا نگاهى به آنچه رجال شناسان به ترتيب تاريخى درباره او نوشته اند خواهيم داشت.
كشى درباره او نوشته است, محمد بن بحر دهنى (كذا) نرماشيرى.60
شيخ طوسى نوشته است: محمد بن بحر رهنى از اهالى سجستان.61
نجاشى نوشته است: ابوالحسين شيبانى ساكن نرماشير از مناطق كرمان.62
ياقوت حموى نوشته است: محمد بن بحر شيبانى رهنى ابوالحسين; رُهنى با همين اعراب منسوب به رهنه, از قراى كرمان است. او در نرماشير كه از خاك كرمان است سكونت داشته و مكنى به ابوالحسين بوده و در اصل شيبانى.63 در معجم البلدان به خطا ابوالحسن چاپ شده است.

علامه نيز او را محمد بن بحر رهنى شيبانى, ابوالحسين, ناميده و نوشته است كه وى ساكن نرماشير از خاك كرمان بوده است.64 صَفَدى هم او را به همين نام خوانده و نوشته است كه كان معروفا بالفضل والفقه.65 ابن حجر از تاريخ رى منتجب الدين او را ياد كرده است.66

با اين توضيحات روشن مى شود كه در مواردى كه دهنى ضبط شده, غلط است, همان طور كه كنيه او ابوالحسين بوده نه ابوالحسن. مشايخ محمد بن بحر و شاگردان او
از چند نفر به عنوان مشايخ و اساتيد وى ياد شده است. اين افراد عبارتند از:
أحمد بن محمد بن كيسان نحوى. محمد بحر گفته است كه نزد وى كتاب سيبويه را خوانده است.67 سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى نيز از مشايخ وى بوده و اين در نقلى كه ياقوت آورده آشكار است.68 شيخ ديگر وى را ابن حجر ابن سهيل بن عبدالله بن مطر دانسته است.69 نيز از احم د بن مسرور روايت كرده كه در اكمال الدين صدوق روايت وى از او آمده است. نيز از احمد بن حارث دو روايت نقل كرده; همينطور از عبدالرحمان بن احمد ذهلى روايتى نقل كرده كه در من لايحضر صدوق آمده است.

كسانى هم از وى روايت كرده اند. ابوالعباس احمد بن على بن العباس بن نوح يكى از آنهاست كه راوى كتابهاى وى براى نجاشى بوده است.70 نجاشى از اين شخص در شرح حال حسين بن سعيد اهوازى ياد كرده و نوشته است كه حسين بن على بن سفيان بزوفرى در سال 352 به وى چيزى نوشت. بنابراين نقل, فرد مزبور در اين سال عالم و دانشمند بوده است. وى, همانطور كه شيخ آقا بزرگ نوشته پيش از سال 423 درگذشته است.71

از ديگر شاگردان وى, به نقل ابن حجر, خطّابى صاحب غريب الحديث است.72 راوى ديگر احاديث وى احمد بن طاهر قمى است كه صدوق روايت او را از محمد بن بحر آورده است. ابومفضل شيبانى هم رواياتى از وى نقل كرده است.

براى تعيين طبقه وى بايد يادآور شد كه ابن حجر گفته است وى پيش از سال 330 درگذشته است.73 شيخ آقا بزرگ وى را متوفاى 340 دانسته است.74 با توجه به نقل مع الواسطه شيخ صدوق از وى, و عدم روايت محمد بن بحر از امام معصوم(ع), چنين بدست مى آيد كه وى در ربع آخر قرن س وم و ربع آغازين قرن چهارم مى زيسته است; يعنى در دوران غيبت صغرا. يك تاريخ ديگر هم در تعيين طبقه وى به ما كمك مى كند و آن اين كه ابوالقاسم احمد بن على كوفى (م352) كتابى با عنوان الرد على محمد بن بحر رهنى نوشته است.75 منزلت علمى محمد بن بحر
شايد مهمترين نكته درباره منزلت علمى وى اين سخن شيخ طوسى باشد كه محمد بن بحر, بيش از پانصد تأليف از كتاب و رساله داشته است.76 بسيارى از اين تأليفات تا پيش از حمله مغول در خراسان وجود داشته77 اما پس از اين حمله خانمان سوز اين آثار از بين رفته است. در جمع ا ين آثار, تنها كتاب القلائد وى در اختيار سيد صفى الدين محمد بن معد موسوى بوده كه خبر آن را به علامه حلى داده است. آثار او در ادبيات, تاريخ, جغرافى, انساب, علوم قرآن, كلام, فقه و حديث بوده است. شيخ طوسى او را با عنوان عالم متكلم ياد كرده است. همانگونه كه خ واهيم ديد, ياقوت حموى از برخى آثار وى بهره برده و از وى ستايش كرده است.

ياقوت درباره او نوشته است: (محمد بن بحر الرهنى ابوالحسين الشيباني… معروف بالفضل والفقه) سپس از قول استادش رشيدالدين نقل كرده كه درباره محمد بن بحر گفته است: او تيزفهم و حافظ بود و هشت هزار حديث را از بر مى خواند. احاديث بيشترى در حفظ داشت و به دنبال احا ديث غريب بود و عمر طولانى كرد. دانسته است كه كسى كه بدنبال احاديث غريب برود, دروغ هم دارد. من كتاب البدع او را ديدم. چيز منكرى در آن به نظر نيامد. خداوند آگاه است. او عالم به انساب و اخبار مردم بود.78

نيز ياقوت مى نويسد: محمد بن بحر يكى از عالمان اديب بود. او نزد ابن كيسان كتاب سيبويه را خواند. احاديث شيعى زيادى روايت كرده و در مذهب شيعه تأليفاتى دارد.79

علامه حلى نوشته است: من به خط سيد صفى الدين محمد بن معد يافتم كه اين كتاب (كتاب فقهى قلائد) در نزد من در خراسان بود. كتاب بسيار مفيدى بود و غرائبى در آن بود. مجلدى از آن كتاب النكاح بود كه خوب نوشته شده بود. اجزاى پراكنده اى از آن را ديدم كه اجازه كسى كه بر او كتاب خوانده شده بود, وجود داشت.80 جالب كه در نسخه ديگرى از ايضاح, در جايى از عبارت كه آمده كتاب مفيد بود, افزوده شده كه كتاب مقدمات علوم القران او نزد من بود كه كتاب بسيار خوبى بود.81

ابن حجر هم نوشته است: منتجب الدين در تاريخ رى از او ياد كرده و آورده است كه كان قويا فى الادب82. اتهام غلوّ
با همه ستايشهايى كه از محمد بن بحر شده, وى را متهم به غلو كرده اند. در نقلى در رجال كشى چنين آمده: حدثنى ابوالحسن (كذا) محمد بن بحر الكرمانى الدهنى (كذا) النرماشيرى, قال وكان من الغلاة الحنقين82 و نيز در همانجا آمده است: محمد بن بحر هذا غال.84

با وجود اين اتهام نجاشى مى نويسد: برخى از اصحاب ما بر آن هستند كه گرايش غلو داشته (فى مذهبه ارتفاع).
امام حديث او به درستى نزديك است و من ندانستم كه چرا درباره وى چنين گفته شده است.85 ياقوت همين سخن را از ابن النحاس! نقل كرده است.86
شيخ طوسى درباره محمد بن بحر نوشته است: او متكلم عالم به اخبار بوده جز آن كه متهم به غلو است.87 وى در جاى ديگر او را به تفويض متهم كرده است.88 مى دانيم كه مفوضه در مرتبه اى پايين تر از غلات و در حقيقت از آنها به اعتدلال نزديكتر بودند.

علامه حلى هم نوشته است: ابن غضائرى گفته است كه او داراى گرايش غلو است. من اعتقاد به توقف در قبول احاديث وى دارم.89 ابن شهر آشوب نيز او را متكلمى دانسته كه متهم به غلو است.90 منتجب الدين هم اتهام غلو را نقل كرده و نوشته است كه وى: كان قويا فى الادب واللغة .91

ريشه اتهام غلو وى, قاعدتا از ابن غضائرى نشأت گرفته است. با اين حال در ميان رجاليين شهرت يافته و در اين ميان نجاشى از وى دفاع كرده است. به نظر مى رسد كه حتى اگر مسأله اى مطرح باشد, نه غلو بلكه تفويض است كه شيعه معتدل سخت گيرى چون ابن غضائرى همان را نيز غل و مى داند. صدوق از محمد بن بحر نقل كرده كه وى انبياء و ائمه را بر ملائكه ترجيح مى داده است. در نظر برخى از شيعيان معتدل, همين باور مى توانسته سبب اتهام تفويض و يا غلو باشد. از آثار برجاى مانده وى در روايات صدوق و جز آن, هيچ نوع گرايش حلولى يا الوهيتى نسب ت به امامان در كار نيست. وى در دوره غيبت صغرا درست به دوازده امام اعتقاد داشته و در زمره اصحاب شلمغانى و جز آنها نبوده است. اين مسأله از اسامى تأليفات وى بدست خواهد آمد. نجاشى نيز با مراجعه به نقلهاى وى, متوجه سلامت آنها شده و لذا نوشته است كه نمى داند ا تهام غلو از كجا و به چه دليل به وى نسبت داده شده است.

با وجود تصريحاتى كه درباره گرايش شيعى وى وجود دارد و نيز اسامى تأليفات وى اين سخن منقول در لسان الميزان كه وى از علماى سنت بوده نامفهوم است.92 آثار رُهنى
اشاره شد كه شيخ طوسى نوشته است كه وى در حدود پانصد تأليف و رساله دارد و بسيارى از كتابهاى وى در خراسان موجود است. از جمله كتابهاى وى كتاب الفرق بين الال والامة و كتاب القلائد است.93 ابن شهر آشوب نيز همان مطلب را نوشته و گفته است كه آثار وى در خراسان است. 94 ابن شهر آشوب, فهرست كاملتر از ديگران از آثار وى بدست داده است.
در اينجا فهرستى از آثار وى كه در منابع مختلف از آنها نامبرده شده, ارائه مى كنيم:
1. كتاب القلائد. نجاشى نوشته است كه در اين كتاب مسائل اختلافى ميان شيعه و مخالفين مطرح شده است.95 همانطور كه اشاره شد محمد بن معد موسوى از آن كتاب ياد كرده و يادداشت وى در ايضاح الاشتباه علامه حلى آمده است. وى كتاب النكاح و برخى از اجزاء ديگر اين كتاب را ديده است.96
2. كتاب البدع,97 ياقوت از قول استادش رشيدالدين از آن ياد كرده و گفته است كه چيز خلافى در آن نديده است.98
3. كتاب البقاع99
4. كتاب التقوى100
5. كتاب الاتباع وترك المراء فى القران101
6. كتاب البرهان102
7. كتاب الاول والعشرة103
8. كتاب المتعه104
9. الفرق بين الال والامة105
10. البرهان السديد من عون المديد106
11. الطلاق
12. المبسوط فى الصلاة,107 ممكن است اين دو, بخشى از كتاب القلائد بوده باشد.
13. التكليف والتوظيف108
14.اثبات الامامة109
15. الرد على من أنكر الاثنى عشر ومعجزاتهم110
16. كتاب الحجة فى ابطاء القائم عليه السلام111
17. مجلس الرهنى112
18. المساواة والمقابلة113
19. التلخيص والتلخص فى التفسير114
20. المثل والسير والخراج115
21. القواعد116
22. مرج البهاء وروض الضياء117
23. المناسك118
24. نحل العرب. ياقوت نوشته است: از جمله تأليفات وى كتابى است كه نامش را نحل العرب نهاده است. وى در اين كتاب از پراكندگى اعراب در بلاد اسلامى و اين كه كدام يك شيعه, كدام يك خارجى و كدام يك سنى بوده اند ياد كرده است. او از شيعه تمجيد و از ديگران به بدى ياد كرده است. من جزى از اين كتاب را ديدم كه درباره اهل مشرق بويژه اهالى كرمان و سجستان و خراسان و طبرستان بود.119< BR> 25. الدلائل على نحل القبائل. ياقوت مى گويد: محمد بن بحر در نحل العرب گفته است كه كتابى با نام كتاب الدلائل على نحل القبائل نوشته است.120
26. مقدمات علم القران. اين كتاب در دست ابن طاووس بوده و از آن در سعد السعود ص227 و 228 نقل كرده است. مورد نقل شده از كراسه ششم آن كتاب, جزء اول مى باشد. نقل مزبور درباره بى پايگى قراءات سبعه است و اين كه امام على(ع) تنها مرجع تفسير قرآن مى باشد. نقل ديگر ى از آن در ص279ـ281 سعد السعود آمده و در آن به اختلاف قراءات ميان نسخى از قرآن كه توسط عثمان به شهرها فرستاده شده بوده, سخن گفته شده است. در نسخه اى از ايضاح الاشتباه نيز از آن ياد شده است.121
27. الفروق بين الاباطيل والحقوق.122 شيخ صدوق نوشته است: محمد بن بحر رهنى در كتاب معروفش با نام الفروق بين الاباطيل والحقوق كه در معناى مصالحه امام حسن(ع) با معاويه نوشته از سؤال سائلى را در تفسير حديث يوسف بن مازن راسبى در اين معنى و پاسخ آن را آورده است . اين همان نقلى است كه ابوبكر محمد بن حسن… خزيمه آورده… موارد باقى مانده كتاب از نحل العرب
كتاب جغرافى وى كه در نوع خود بسيار جالب توجه بوده, كتاب نحل العرب است. اين اثر درباره پراكندگى اعراب در شهرهاى مختلف بوده و بخشى از آن كه به شرق اختصاص داشته در اختيار ياقوت حموى بوده است. وى چند مورد از آن را آورده است. ترتيب كتاب, قاعدتا بر حسب شهرها و مناطق بوده و بدين ترتيب اثرى كاملا نو در جغرافياى انسانى ايران به حساب مى آمده است.123 افزون بر آن, رهنى, به جغرافياى مذهبى نيز توجه داشته و گرايشات مذهبى طوايف عرب را نيز ياد كرده است. در اينجا عين موارد نقل شده از كتاب وى را در معجم البلدان مى آوريم.
 ***
1. معجم البلدان (3/190ـ191):
سجستان: قال محمد بن بحر الرهنى: سجستان إحدى بلدان المشرق ولم تزل لقاحاً على الضيم ممتنعة من الهضم منفردة بمحاسن متوحدة بمآثر لم تعرف لغيرها من البلدان ما فى الدنيا سوقة أصح منهم معاملة ولا أقل منهم مخاتلة, ومن شأن سوقة البلدان أنهم إذا باعهم أو اشترى منه م العبد أو الأجير أو الصبى, كان أحب اليهم من أن يشترى منهم الصاحب المحتاط والبالغ العارف وهم بخلاف هذه الصفة, ثم مسارعتهم إلى إغاثة الملهوف ومداركة الضعيف, ثم أمرهم بالمعروف ولو كان فيه جدع الأنف, منها جرير بن عبدالله صاحب أبى عبدالله جعفر بن محمد الباقر , رضى الله عنه, ومنها خليدة السجستانى صاحب تاريخ آل محمد: قال الرهنى: وأجلّ من هذا كله أنه لُعِن على بن أبى طالب رضى الله عنه على منابر الشرق والغرب ولم يلعن على منبرها الامرة وامتنعوا على بنى امية حتى زادوا فى عهدهم أن لايلعن على منبرهم أحد ولايصطادوا ف ى بلدهم قنفذ ولاسلحفاة وأى شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخى رسول الله صلى الله عليه واله وسلم, على منبرهم وهو يُلعن على منابر الحَرَمين مكة والمدينة. 2. معجم البلدان (2/198):
جيرفت: وقال الرهنى: وبجيرفت ناس من الأزد ثم من المهالبة منهم محمد بن هارون النسابة أعلم خلق الله تعالى بأنساب الناس وأيامهم, قال: ورأيته شيخاً هِمّاً طاعناً فى السن, وكان أعلم من رأيت بنسب نزار واليمن, وكان مُفرِطاً فى التشيع وكان له ابنان عبدالله وعبدال عزيز, فنظر عبدالعزيز فى الطب فحسن عمله فيه وألطف النظر من غير تقليد وألّف فيه تأليف. 3. معجم البلدان (3/296):
سيرجان: قال الرهنى: منها حرب بن إسماعيل, لقى أحمد بن حنبل وصحبه, وله مؤلفات فى الفقه, منها كتاب السنة والجماعة قال: شتم فيه أهل الصلاة وقد نقضه عليه أبوالقاسم عبدالله بن أحمد بن محمود الكعبى البلخى. 4. معجم البلدان (1/59):
الابارق: قال ياقوت: غير مضاف, عَلَم لموضع بكرمان, عن محمد بن بحر الدهنى الكرمانى. 5. معجم البلدان (2/421):
داررزين: قال ياقوت: من نواحى سجستان, وقال الرهنى: من نواحى كرمان. 6. معجم البلدان (2/345):
الخبيص: قال الرهنى: ويكتنف جانبى كرمان, عرضان القُفص من جانب البحر وخبيص من جانب البرّ وخبيص طرف بلاد فهلو وقد مسخ الله لسانهم وغير بلادهم وبناحيتها خبق وببق. 7. معجم البلدان (5/396):
هرات: قال الرهنى: إن مدينتها بنية للإسكندر وذلك أنه لما دخل الشرق ومر بها الى الصين وكان من عادته أن يكلف أهل كل بلد ببناء مدينة تحصنهم من الأعداء فيقدرها ويهندسها لهم وأنه أُعلم أن فى أهل هرات شِماساً وقلة قبول فاحتال عليهم وأمرهم أن يبنوا مدينة ويحكموا أساسها ثم خط لهم طولها وعرضها وسمك حيطانها وعدد أبراجها وأبوابها واشترط لهم أن يوفيهم أجورهم وغراماتهم عند عوده من ناحية الصين فلما رجع من الصين ونظر إلى ما بنوه عابه وأظهر كراهيته وقال: ما أمرتكم أن تبنوا هكذا, فرد عليهم بناءهم عليهم بالعيب ولم يعطهم ش يئا. 8. معجم البلدان (5/285):
نسا: قال الرهنى: نسا من رساتيق بمّ كرمان. 9. معجم البلدان (ج4, ص 431):
القفس:… قال الرهنى: القفس جبل من جبال كرمان مما يلى البحر و سكانه من اليمانية ثم من الازدبن الغوث ثم من ولد سليمة بن مالك بن فهم, و ولده لم يكونوا في جزيرة العرب على دين العرب للاعتراف بالمعاد و الإقرار بالبعث و لا كانوا مع ذلك على دينهم في عبادة طواغيتهم التي كانوا يعبدونها من الأوثان و الأصنام ثم انتقلوا إلى عبادة النيران فلم يعبدوها أيضاً عندهم و في قدرتهم, ثم فُتحت كرمان على عهد عثمان بن عفان, رضي الله عنه, فلم يظهر لأحذ منهم من ذلك الزمان إلى هذا الزمان ما يوجب لهم اسم نحلة و عقد و لا اسم ذمة و عهد, و لم يكن في جبالهم التي هي مأواهم بيت نار و لا فُهرُ يهود و لا بيعة نصارى و لا مصلّى مسلم إلا ما عساه بناه في جبالهم الغزاة لهم, و أخبرني مخبر أنه أخرج من جبالهم الأصنام الكثيرة و لم أتحققه, قال الرُّهنى: و إني وجدت الرحمة في الإنسان و إن تفاوت أهلها فيها فليس أحد منهم يعرى من شيء منها فكأنها خارجة من الحدود التي يميز بها الإنسان من جميع الحيوان كالعقل و النطق اللذين جُعلا سبباً للأمر و الزجر و لأن الرحمة و إن كانت من نتائج قلب ذي الرحمة و لذلك في هذه الخلة التي كأنها في الإنسان صفَة لازمة كالضحك فلم أجد في القفس منها قليلاً و لا كثيراً, فلو أخرجناهم بذلك عن حد من حدود الإنسان لكان جائزاً و لو جعلناهم من جنس ما يُضاد و يرمى لا من جنس ما يُغزى و يُدعى و يؤمُر و يُنهى إذا ما كان على ما بان لنا و ظهر و انكشف و شهر أنه لم يصلح إلى سياسة سائس و لا دعوة داع و هداية هاد و لم يعلق بقلوبهم ما يعلق بقلوب من هو مختار للخير و الشر و الإيماپانوشتها 1. تاريخ التراث العربى, التدوين التاريخى, ص231. 2. در واقع, بخش چاپ شده به عربى كه در قم نيز افست شده, تنها تا قرن چهارم هجرى را شامل مى شود. 3. كنيه ابوعلى براى خالد در نجاشى, ص428 ياد شده است. (در همه موارد از رجال نجاشى, با تصحيح آيت الله آقا موسى زنجانى استفاده كرده ايم) نيز نك: رجال شيخ طوسى, ص462. 4. رجال النجاشى, ص76ـ77. 5. نيز نك: رجال شيخ طوسى, ص462. 6.رجال النجاشى, ص335. 7. رجال شيخ طوس, ص426. 8.رجال النجاشى, ص335. 9. قاموسال الرجال, ج1, ص591 (قم, انتشارات اسلامى) 10. همانجا, ج1, ص45. 11. معجم البلدان, ذيل مدخل برقة. 12. المشتر وضعا والمختلف صقعا, ترجمه پروين گنابادى, ص34. 13. معجم الادباء, ج5, ص55 (كان من اهل آبة, من ناحية برقة). (چاپ دارالفكر). 14. الانساب الى البلدان, ابومحمد عبدالله بن احمد عدنى يمانى (م947), نسخه عكسى شماره 90 كتابخانه مرعشى, مدخل برقه. 15.كمره! 16. تاريخ قم, ص22 (تصحيح سيد جلال الدين طهرانى, تهران, طوس). 17. همانجا, ص264. 18. معجم الادباء, ج4, ص133ـ 135. 19. همانجا, ج3, ص103ـ104. 20. تذكرة الحفاظ 2/569; الحافظ العالم ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن عبدالرحيم بن سعيد الزهرى مولاهم… حدث بالمغازي… انما عرف بالبرقى لانهم كانوا يتجرون الى برقه. مات سنة 249. و در ص570: احمد بن عبدالله ابوبكر بن البرقى سمع من عمرو بن سلمة وطبقة كأخيه وله مصنف فى معرفة الصحابة (م270). 21. اين احتمال را استاد سيد مهدى روحانى شفاها مطرح فرمودند. رودخانه بيرقون, آب روستاى وشنوه را تأمين مى كند. در اين باره نك: راهنماى جغرافياى تاريخى قم, به كوشش حسين مدرسى طباطبائ, ص27, 132. 22. الانساب, (بيروت, دارالكتب العلمية, 1408) ج5, ص324. 23. الانساب, ج1, ص325. 24. رجال شيخ طوسى, ص437. 25. همانجا, ص447, فهرست شيخ طوسى, ص145. 26. رجال شيخ طوسى, ص443. 27. رجال كشى, ص129. 28. همانجا, ص129. 29. رجال شيخ طوسى, ص360. 30. همانجا, ص99. 31. بحارالانوار, ج2, ص154. 32. همانجا, ج2, ص233. 33. همانجا, ج3, ص221. 34. الغدير, ج4, ص140. 35. رجال النجاش, ص335. 36. معجم الادباء, ج3, ص102ـ103. اين عبارت را مصحح جمهرة النسب (تحقيق عبدالستار احمد فراح, كويت, 1403) در ج1, ص221 در پاورقى آورده است. عبارت نقل شده چنين است: حدثنى ابن حبيب, قال: أخبرنى ابوعبدالله البرقى كذا وكذا وكان أعلم اهل قم بنسبهم (الاشاعره) ثم ذكر قوما من الاشعريين يسكنون قم و لهم عدد كبير فلعله منهم. 37. صاحب روضات, از قول سيد صدرالدين موسى نقل كرده است كه ابن فارس لغوى و نيز ابوالفضل عباس بن محمد نحوى از شاگردان احمد برقى بوده اند. علامه روضاتى شارح محترم روضات, نوشته اند كه ذهبى تاريخ درگذشت ابن فارس را 395 در رى دانسته است. در اين صورت او نمى توان د شاگرد برقى بوده باشد. اما ابوالعباس نحوى معروف به عرام مى توانسته شاگرد برقى باشد. اين عرام از مشايخ صاحب بن عباد بوده است. (نك: روضات الجنات, ج1, ص105, تصحيح و شرح از علامه سيد محمد على روضاتى, (اصفهان, 1341ش). 38. معجم الادباء, ج3, ص102ـ102 و نك: معجم البلدان, ذيل مدخل برقه. 39. لسان الميزان, ج1, ص396 (بيروت, دار احياء التراث العربى, 1995). 40. رجال القهپايى, ج2, ص138; (الفوائد الرجالية) يا رجال السيد بحر العلوم, ج1, ص339. 41. نك: قاموس الرجال, ج1, ص590. 42. رجال النجاشى, ص353. 43. همانجا, ص261. 44. همانجا, ص353. 45. همانجا, ص291. 46. همانجا, ص97. 47. روضات الجنات, ج1, ص105, تصحيح و شرح از علامه سيد محمد على روضاتى, (اصفهان, 1341ش). 48. تاريخ قم, ص145, 200, 236, 237. 49. رجال النجاشى, ص338ـ339. ممكن است مقصود كسى باشد كه به نوعى شاگرد و در خدمت وى بوده است. شايد هم مقصود آن باشد كه بعد از وى, خانه او را خريده و در اختيار او بوده است. احتمال اخير از آيت الله استاد شبيرى است. 50. به كوشش سيد مهدى رجايى, قم, مجمع اهل البيت عليهم السلام. 51. ذريعه, ج10, ص99ـ100. 52. قاموس الرجال, ج1, ص45. 53. در ضمن افزودند كه نسخه اى كه نسخه هاى متأخر از آن گرفته شده, گرفتار بهم ريختگى اوراق شده بوده و در نسخه هاى بعدى و نيز نسخه چاپى (كه همراه رجال ابن داود است) نام حدود دويست نفر از اصحاب امام رضا(ع) در رديف اصحاب امام كاظم(ع) آمده است. 54. در كشف الظنون ج1, ص342 آمده: التبيان فى احوال البلدان لاحمد بن ابى عبدالله. 55. فهرست شيخ طوسى, ص132. 56. رجال النجاشى, ص355. آيا از اين عبارت به درستى مى توان دريافت كه وى به دنبال كتابى در جغرافى بوده يا كتابى در حديث؟ ممكن است مقصود كتابى باشد كه احاديث مربوط به شهرها در آن آمده است. در اين صورت بايد كتاب التبيان فى اخيار البلدان او را چيزى جز كتاب ال بلدان و السماحة دانست كه براساس آنچه از گفته حميرى مستفاد مى شود بايد كتابى در حديث بوده باشد. 57. مروج الذهب, ج1, ص13 (تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد). 58. كتابشناسى آثار مربوط به قم, ص18 (قم, 1353). 59. كتابشناسى آثار مربوط به قم, ص18.60. رجال كشى, ص147. 61. همانجا. 62. رجال النجاشى, ص384, ش1044. 63. معجم الادباء, ج18, ص31. 64. ايضاح الاشتباه, ص290 (قم, انتشارات اسلامى, 1411ق). 65. الوافى بالوفيات, ج2, ص244. 66. لسان الميزان, ج5, ص736. 67. معجم الادباء, ج18, ص32. 68. نك: مع, ج18, ص31ـ32. 69. لسان الميزان,ج5, ص736. 70. رجال النجاشى, ص384. 71. النابس, ص20; ونك: مشيخة النجاشى, ص106. 72. لسان الميزان, ج5, ص79. 73. همانجا, ص736. 74. ذريعه, ج5, ص44. 75. رجال النجاشى, ص266, ش691. 76. فهرست شيخ طوسى, ص132. 77. نك: معالم العلماء, ص96. 78. معجم الادباء, ج18, ص32. 79. معجم البلدان, ذيل عنوان رهنه. 80. ايضاح الاشتباه, ص290. 81.همانجا,پاورقى3. 82. لسان الميزان, ج5, ص736. 83. الحنق بالفتح والكسر: المغتاظ السمن. 84. رجال كشى, ص147ـ 148, ش235. 85. رجال النجاشى, ص384, ش1044. 86. معجم الادباء, ج18, ص31. 87. فهرست شيخ طوسى, ص132. 88. رجال شيخ طوسى, ص510. 89. رجال العلامه, ص252. 90. معالم العلماء, ص96. 91. لسان الميزان, ج5, ص736. 92. همانجا, ج5, ص79. 93. فهرست شيخ طوسى, ص132. 94. معالم العلماء, ص96. 95. رجال النجاشى, ص384, ش1044. 96. ايضاح الاشتباه, ص290. 97. رجال النجاشى, ص384, ش1044; الوافى بالوفيات, ج2, ص244; ذريعه, ج3, ص70. 98. معجم الادباء, ج18, ص32. 99. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذريعه, ج3, ص138. 100. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذريعه, ج4, ص393. 101. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذريعه, ج1, ص80. 102. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذريعه, ج3, ص91. 103. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذريعه, ج2, ص481. 104. رجال النجاشى, ص384, ش1044; ذرعه, ج19, ص66. 105. فهرست شيخ طوسى, ص132; معالم العلماء, ص96. 106. معالم العلماء, ص96. 107. همانجا, ص96. 108. همانجا, ص96 و نك: معالم العلماء, تصحيح عباس اقبال, ص86. 109. همانجا, ص96. 110. همانجا. 111. همانجا, ص96. در چاپ اقبال از معالم (ص86) از اين كتاب, به عنوان كتابى مستقل ياد نشده, بلكه به عنوان جزئى از كتاب الرد على من أنكر گزارش شده است. 112. همانجا, ص96. 113. همانجا. 114. همانجا, ص96; ذريعه, ج4, ص419. 115. همانجا, ص96. 116. همانجا. 117. همانجا. 118. همانجا. 119. معجم الادباء, ج18, ص31; و نك: الوافى بالوفيات, ج2, ص244; ذريعه, ج24, ص83. 120. معجم الادباء, ج18, ص31ـ33; الوافى بالوفيات, ج2, ص244; ذريعه, ج8, ص238, ج10, ص143. 121. ايضاح الاشتباه, ص290. اين نقل در پاورقى از نسخه اى ديگر از ايضاح نقل شده است. 122. معالم العلماء, ص116; علل الشرائع, ج1, ص200; بحارالانوار, ج44, ص2 عنه. 123. نظير اين اثر, در دوره معاصر, اثرى است با عنوان امتداد العرب فى صدر الاسلام از احمد صالح العلى. البته يعقوبى هم در البلدان خود فهرست وار به سكونت اعراب در شهرها اشاره كرده است. 124. معجم الادباء, ج18, ص31ـ33. 125. الانساب, ج5, ص267. 126. نك: ساوه نامه, (مجموعه مقالات, ساوه, 1369), ص74. 127. در نسخه چاپى: الالى! 128. معجم البلدان, بيروت, دارالكتب العلمية. 129. معجم الادباء, تصحيح احسان عباس, بيروت, دارالغرب الاسلامى, 1993. 130. تصحيح مصطفى جواد, به كوشش محمد الكاظم, تهران, سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد, 1416. 131. درباره نام مؤلف اين كتاب, نك: تاريخنگاران ايران, (پرويز اذكائى, تهران, 1373) ج1, ص229ـ 238. 132. در اصل: بوسعيد آبى. 133. بندى از اين نقل در سير اعلام النبلاء, ج17, ص21 آمده است. 134. ابن فُوَطى از كتاب الجمع المبارك نقل كرده است كه وى در سال 600 اجازه اى صادر كرده است. مجمع الاداب فى معجم الالقاب, ج5, ص514. در آنجا دو بيت شعر هم از او آورده است. 135. قم, مدرسة الامام المهدى(ع), 1408. 136. وكان يسود تاريخا كبيرا للرى فلم يقض له نقله الى البياض وأظن ان مسودته قد ضاعت بموته. 137. الفهرست, ص8 ـ11. 138. نك: الفهرست, ص12ـ16. 139. در اصل به اشتباه ابوجعفر. 140. در اصل به اشتباه: ابوجعفر. 141. صحفى به معناى كسى كه حديث را از حفظ ندارد و تنها از روى كتاب مى خواند. 142. نك: الفهرست, ص15.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 43  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست