responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 8

ترجمه يا تأليف؟
محمدرضايى محمد

فلسفه يونان از ديدگاهى ديگر. الهه هاشمى حائرى. (چاپ اول: انتشارات مشكوة, تهران 1373), 442ص, وزيرى.
بى هيچ مقدمه بايد گفت كه اكثر مطالب كتاب مورد نقد, دقيقاً ترجمه و برگردان كتاب (تاريخ الفلسفه اليونانيه) تاليف يوسف كرم1 (از انتشارات دارالقلم بيروت ـ لبنان) است.
تاريخ الفلسفة اليونانيه شامل شش باب است و هر بابى شامل چند فصل كه از پيش از فلسفه يونان شروع شد و تا بعد از فلسفه ارسطو, بعضى از افلاطونيان و شراح ارسطو خاتمه مى يابد. مولف با مقدمه اى كوتاه كتاب خود را آغاز مى كند و سپس تفكر يونانى قبل از فلسفه را شرح مى دهد. باب اول كه عنوان پيدايش فلسفه نظرى دارد, شامل چهار باب است. عنوان باب دوم آن پيدايش فلسفه علمى است كه خود شامل سه فصل است. فصل اول آن نيز درباره سوفسطاييان است كه مولف محترم (و درواقع مترجم محترم!) ترجمه خود را از اين فصل آغاز مى كند.
از 442 صفحه كتاب, تقريباً پنجاه صفحه آن مقدمه است و از فصل دوم كه از صفحه51 شروع مى شود تا ص356 عيناً برگردان كتاب تاريخ الفلسفه اليونانيه است كه از ص45 متن عربى پيدايش سوفسطائيان شروع شده و تا پايان فلسفه ارسطو (ص209 متن عربى) ادامه مى يابد. بقيه مطالب كتاب نيز جسته و گريخته از مطالب متن عربى اقتباس شده كه البته مترجم پاره اى از مطالب را نيز خود بر آن افزوده است.
بنابراين مى توان گفت كه مولف محترم بحث سوفسطائيان, سقراط, افلاطون و ارسطو را عيناً از كتاب تاريخ الفلسفه يونانيه به صورتى ناقص ترجمه كرده و به نام خود به ثبت رسانيده است.
اينك براى نمونه و براى اينكه خوانندگان خود قضاوت كنند, مواردى از هر دو متن (عربى و فارسى) را فراروى خوانندگان مى گذاريم: پروتاگوراس:
پروتاگوراس در (آبدرا) متولد گرديد و دموكريتس فيلسوف بزرگ آنجا را كشف كرده و شناخت و پس از آنكه سرتاسر ايتالياى جنوبى و ينان را با قدم سير و سياحت طى كرد و سخنرانيهاى بليغ ايراد كرد, در حدود سال 450 قبل از ميلاد در آتن اقامت گزيد, ولى اقامت او در آتن زياد بطول نيانجاميد. زيرا كتابى به نام (حقيقت) نوشت كه اين طور آغاز مى شد: (نمى توانم بدانم خدايان موجود هستند يا موجود نيستند, زيرا موضوعات بسيارى بين من و اين دانائى حائل است و اخص آن پيچيدگى مسئله و كوتاهى زندگانى مى باشد. پس او را متهم به كفر كردند و عليه او حكم اعدام صادر كردند و كتب او را علناً سوزاندند و به ناچار فرار را بر قرار اختيار كرد و در اثناى فرار در دريا غرق شد و درگذشت.
از كتاب مذكور عبارت ديگرى نيز به ما رسيده است آنجا كه گفته است: (انسان مقياس تمام اشياء است. مقياس هستى چيزهايى است كه هست و مقياس نيستى چيزهائى كه نيست. افلاطون اين عبارت را چنين شرح داده است: معلوم مى شود معنايش جمع بين عقيده هراكلتيس درباره حركت دائمى و گفته دموكريتس است كه مى گويد احساس يگانه مصدر معرفت است و از اين عبارت اين مطلب فهميده مى شود كه (اشياء نسبت به من همانست كه ديده مى شود و نسبت به تو هم همانست كه مى بينى, تو انسانى من هم انسان هستم, مقصود در اينجا (فرد) است (من حيث حو فرد, ونه ماهيت نوعى او, و چون افراد از لحاظ سن و تكوين و شعور مختلف هستند ناگزير اشياء مختلف و متغير مى گردند. چراكه احساسات بالضروره متعدد و متناقض مى باشند.
اتفاق نمى افتد كه در يك هوا, يكى احساس سرماى شديد كند و ديگرى چنين احساسى نداشته باشد, و هوا براى يكى سبك است و براى ديگرى سنگين؟ در اين هنگام هوا ذاتاً چه حالى دارد؟ آيا بگوئيم سرد است يا بگوئيم سرد نيست؟ يا تسليم شويم به اينكه براى شخصى كه احساس سرماى شديد كرده هوا سرد است و براى ديگرى سرد نيست؟! بنابراين چيزى يافته نمى شود كه در ذات و بالذات شئى واحد باشد و چيزى هم يافته نمى شود كه ممكن باشد نامى روى آن گذاشت يا آن را از همه جهت مبسوطاً توصيف كرد, زيرا هر چيزى در تحوّل مستمر است به اين معنا: (آنچه را كه حس مى كنيم و به نحوى كه حس مى كنيم موجود است و چيزى را كه حس نمى كنيم موجود نيست. بنابراين (حقيقت مطلق) باطل مى گردد و به جاى آن حقايق متعدد و مختلف نسبت به اشخاص و تعدد حالات شخصى واحد جايگزين آن مى گردد و از اين رو خطا ممتنع خواهد بود, زيرا, ممتنع خواهد بود تصور كنيم غير از آنچه را كه در بعضى از اوقات تصور مى نمائيم, و نتيجه قطعى اين مى شود كه آنچه درباره معرفت تصديق مى كنيم درباره عمل نيز تصديق نماييم; (فرد) مقياس سود و زيان و خير و شر و داد و بيدادگرى است ولى اين مطلب معنايش اين نيست كه امور را بدست هرج و مرج بسپاريم و حكمت و حكيم را انكار كنيم, چراكه پاره اى از تصورات, (خير) است, يك پزشك فردى حكيم است, چه, داروهايى را براى تبديل تصورات صحيح بجاى تصورات نادرست بكار مى برده و اولى (تصورات صحيح) بهتر از تصورات ثانى (تصورات نادرست) است. به عنوان مثال يك سوفسطائى يا شاگرد او حكيم است زيرا در باب سياست گفتگو مى نمايد و آنچه در عمل حق ناميده مى شود آن چيزى است كه در وقت معين و اوضاع و احوال مفيد و سودمند بوده باشد.
ارسطو نيز در تفسير عبارت (پروتاگوراس) از افلاطون متابعت كرده است. ولى افلاطون محاوره اى دارد به نام (پروتاگوراس) كه قبل از (تثتتوس) به قلم آورده است و در اين محاوره ديگر گفته است كه مذت زمان درازى است كه سوفسطائى مرده است. و مذهب سوفسطائى را شرح داده ولى مى گويد: او (عقيده خاصى) داشت كه با آنچه به عموم مردم اعلام مى كرد, اختلاف داشت.
مطلب قابل ملاحظه اينكه پروتاگوراس علت دم فروبستن خود را درباب خدايان (الهه) از يك جهت دشوارى مطلب و از جهت ديگر كوتاهى عمر دانسته است ولى نگفته است كه: (خدايان موجود هستند براى آنها كه به آنان مؤمن مى باشند و موجود نيستند براى آنها كه منكر وجود آنان مى باشند) با همه اينها مى توان ترديد داشت كه پروتاگوراس تا اين اندازه شك داشته و (مذهب) او نماينده حتمى نتيجه (مذهب هراكليتس) باقى مى ماند و افلاطون نام (پروتاگوراس) را عنوان نموده است و همه قصد او از عنوان نام (پروتاگوراس) اين بوده است كه سوفسطائى را به تمام معنى تصوير كرده باشد.
همانطور كه مشاهده مى فرماييد تمامى مطالب كاملاً برگرفته از متن عربى است.
متن عربى شرح حال پروتاگوراس را با ولد فى ابديرا شروع و پاراگراف را با مات غرقافى اثناء فراره ختم كرده است. متن فارسى نيز شرح حال پروتاگوراس را چنين آغاز مى كند (پروتاگوراس در آبدرا متولد گرديد) و پاراگراف را با عبارت (در اثناى فرار در دريا غرق شد و درگذشت) پايان مى يابد.
و در متن عربى, پاراگراف دوم با (قدوصلت الينا من الكتاب الذكور عبارة اُخرى هى قوله) شروع شده و با عبارت فما يسمى حقاً فى العمل هو النافع فى دقته معين و ظروف معينه, ختم مى شود.
در متن فارسى نيز پاراگراف دوم با عبارتِ (از كتاب مذكور عبارت ديگرى نيز به ما رسيده است) شروع شده و پاراگراف سوم را با همان عبارت عربى خاتمه مى دهد: (آنچه در عمل حق ناميده مى شود, آن چيزى است كه در وقت معين و اوضاع و احوال مفيد و سودمند بوده است.)
پاراگراف سوم متن عربى با عبارت ويتابع ارسطو افلاطون فى تأويل عبارة بروتاغوراس شروع شده و با عبارت وان افلاطون اتخذ اسم بروتاغوراس عنواناً لها وكل قصده آن يبرزها فى صورته قويه ختم مى شود.
پاراگراف چهارم فارسى نيز با اين عبارت (ارسطو نيز در تفسير عبارت پروتاگوراس از افلاطون متابعت كرده است) شروع شده و با عبارت (وهمه قصد او از عنوان نام پروتاگوراس اين بوده است كه سوفسطائى را به تمام معنى تصوير كرده باشد) خاتمه مى يابد.
نكته جالب آنكه ارجاعاتى كه متن عربى در پاورقى مى دهد, عيناً در پاورقى فارسى تكرار مى شود; حتى شماره صفحات همان شماره صفحات عربى است. درحالى كه اگر مولف دانشمند مى خواست به مآخذ فارسى, ارجاع دهد, بايد نام مترجم آن ذكر مى شد و شماره صفحه هاى فارسى جايگزين صفحه هاى عربى مى شد. طرفه انكه حتى توضيحى كه مولف متن عربى, در پاورقى دارد, بدون كم و كاست در پاورقى متن فارسى نقل مى شود! متن فارسى:
هرگاه هيولى (فاسد) مى بود (هيولاى) ديگرى بقايش واجب مى شد تا اشياء از او حادث شوند به نحوى كه (هيولى) حتى پس از فاسد شدن باقى بماند و اين نيز خلف است.
گوييم: در تغييرات جزئى صحيح است كه (هيولى) حادث باشد زيرا موضوعى است كه (صورت) در آن حدوث پيدا مى كند ولى هرگاه حدوث عالم را وضع نموديم چه چيز مانع است كه هيولى هم حادث باشد. فرض سوم را (هرگاه كه (هيولى) فاسد بود…) ملاحظه مى نماييم به اين كه قائم بر اعتقاد به ابديت عالم است و اين ابديت هم شأن آن مانندشان از ليت ضرورى نيست. (زيرا به عقيده ارسطو زمان ازلى و ابدى است, هرگز آغاز نشده و هرگز پايان نخواهد يافت) قديم بودن حركت:
ارسطو مى گويد: ضرورت قول به (قديم بودن حركت) به اعتبار (متحرك) و (محرك) و (زمان) معلوم مى شود. اما متحرك خالى از اين نظر نيست كه يا قديم است يا (حادث) هرگاه كه حادث بوده و اقتضاى حركت داشته وجودش داراى (تغيّرى) بود كه اين (تغيّر) اقتضاى حركت سابقه اى مى نمايد كه مقدّم بر حركتى كه گمان كرديم باشد و اين خُلف است و هرگاه كه قديم بوده پس متحرك بوده نا ساكن, زيرا كه (سكون) جز عدم حركت چيزى نيست. پس متأخر از حركت بوده است و حدوث آن اقتضاى آن داشته كه حركت اولى قبل از حركت حركت داشته و اين هم خُلف است. حركت
واما از جهت (محرك) عدم حركت يعنى اين كه (محرك) و متحرك بعد از هم باشند, پس براى شروع حركت ناگزير حركتى بايد باشد كه نزديك به هم شوند و اين حركت متقدّم بر بدايت حركت خواهد بود و اين نيز خلف است.
و اما زمان (مقياس حركت يا نوعى از حركت) است. هرگاه زمان قديم بوده, پس حركت هم قديم بوده است و افلاطون در معارضه كردن با قديم بودن زمان اشتباه كرده, زيرا زمان قائم بر (آن) است و (آن) وسط بين دو مدت مى باشد و زمان پايان گذشته و آغاز آينده است و اما اين كه (قبل) و (بعد) متضمن زمان مى باشند اين خُلف است. نظر مؤلف
درباره دليل اول كه خاص متحرك است گوييم: آفريدن (خلق كردن) به انواع وجوه مشهود در اين عالم كه در موضوعى بنابه تأثير محرك مادى تمام مى شود شبيه نيست بلكه خلق از غير شئى است پس چنان عملى چنان كه ارسطو گمان كرده است, (حركت) نيست و اقتضاى حركت ندارد.
درباره دليل دوم كه خاص محرك است گوييم: چون خلق كردن, ابداع شئى از نظر (ماده) و (صورت) مى باشد. پس ممكن نيست تصور شود كه حركت ناشى از علت و براى موضوعى است و گذشته از اين, بنا به عقيده ارسطو (علت اولى) محركى چون علت فاعلى نيست, بلكه همانند (علت غائى) مى باشد و (فعل غايت) مختص به آن نيست كه تماس و نزديكى داشته باشد پس دليل او (ارسطو) از دو نظر رد و غيرقابل قبول است.
درباره دليل سوم كه خاص زمان است گوييم كه (آن) هنگامى وسط بين دو مدت است كه زمان (آغاز) مى شود اما همينكه زمان آغاز گرديد ممكن نيست زمانى قبل از زمان حادث شده وضع نمود مگر در وهم و خيال درست مانند مكان موهومى كه خارج از عالم خيال مى كنيم و ارسطو خود گويد كه خارج عالم (خلائى) وجود ندارد. ما نيز گوييم, قبل از زمان زمانى وجود نداشته است همان طور كه كلمه خارج دلالت بر گفته ما ….
باز همانطور كه در اين متن ـ كه قسمتى از فلسفه ارسطوست ـ ملاحظه مى فرماييد, اولين جمله عربى لوكانت فاسدة… وهذا خلف كذلك. است و اولين جمله فارسى نيز چنين است: (هرگاه هيولى فاسد مى بود) …… و اين نيز خلف است) و حتى ارجاع آن, مطابق ارجاع عربى است.
جالب آنكه در سطر سوم از متن عربى, عبارت (لوكانت الهيولى فاسدة…) داخل پرانتز است و در سطر شش از متن فارسى نيز همين عبارت, داخل پرانتز قرار گرفته است: (هرگاه كه هيولى فاسد بود…) كه البته ترجمه آن نيز صحيح نيست.
همچنين پاراگراف دوم متن عربى با يقول ارسطو شروع مى شود و در س22 بحث قديم بودن حركت با عبارت (فهذا خلف) پايان مى پذيرد. در متن فارسى نيز با (يقول ارسطو) شروع شده و با عبارت (اين خلف است) پايان مى پذيرد. و حال آنكه در س22 متن عربى, مولف مى گويد: (نقول عن الحجة الاولى الخاصة بالمتحرك: ليس الخلق كونا بانواع الكون المشاهده فى هذا العالم والتى تتم فى موضوع بتأثير محرك مادى ولكنه احداث من لاشى.)
كه مولف متن فارسى ترجمه همين اشكال را البته با ترجمه اى ناقص به نام نظر مولف در كتاب خود مى آورد. البته انتقادهاى ديگر مولف نيز به نام مترجم ثبت شده است! متن فارسى:
خدا
انديشه افلاطون درباره وجود مانند نظريه او درباب معرفت مى باشد, به اين معنا كه از محسوس به معقول سير مى كند و آن را تسليم اين مى داند. افلاطون نظر خود را درباره علم طبيعى بيان كرده است و آنچه در اين باره (به زبان سقراط) گفته است به طور خلاصه چنين مى باشد:
هنگامى كه جوان بودم بسيار اتفاق مى افتاد كه مانند گذشتگان در فهم طبيعى و تحليل آنها بوسيله (ماده) رنج مى كشيدم….
همچنانكه ملاحظه مى فرماييد, تمام عبارات فارسى برگرفته از متن عربى است البته با ترجمه اى نادرست. متن فارسى:
سياست
مدينه فاضله
سياست به عقيده افلاطون عدالت در شهرهاست, چنانچه فضيلت, عدالت در خرد است به اين سبب ديباچه كفتار او در (جمهوريت) با رد بر سوفسطائيان و اقامه برهان مبنى بر اينكه عدالت بر طبيعت استوار است نه بر عرف.
باز متن فارسى دقيقاً همان برگردان متن عربى است. متن فارسى:
پايان فصل(4)
چشمه فياض حكمت
اميدواريم در ضمن تعريف و تصوير فلسفه و عقايد افلاطون موفق شده باشيم خواننده را تا اندازه اى به علو روح و عمق فكر و تنوع روشهاى افلاطون واقف كرده باشيم. افلاطون تمام مزاياى عقل يونانى را در خود جمع كرده و آن را به درخشانترين مظاهر خود نمودار ساخته است: جرات و عظمت و ابهت امر, حدس و استدلال, عاطفه و ملاحظه هنر و رياضيات همه را با هم جمع نمود. و تمامى افكار را تحت نظر گرفته آنها را تا حد زيادى مورد بررسى قرار داده است و در سلك نظم بديع و واحدى به رشته تحرير كشيده است و تمام اسرار و تمايلات روحى ارفيان را درك كرده و به توضيح آنها همت گمارده, و آنها را به مبانى عقلى واگذار نموده است و دين را به فلسسفه نقل كرده و گفته است….
همچنانكه ملاحظه مى كنيد هر دو متن از افلاطون يك نتيجه گيرى مى كنند و با جملات يكسان ولى با ترجمه اى نارسا و ناقص.

1. دكتر يوسف كرم (1887ـ1959) دانشمند لبنانى الاصل بود كه در مصر اقامت گزيد. او دكتراى خود را در رشته فلسفه از دانشگاه پاريس گرفته و مدت طولانى در دانشگاه قاهره مصر به تدريس فلسفه پرداخت. او در اين زمينه تاليفات زيادى دارد كه مشهورترين آنها (تاريخ الفلسفة اليونانيه) و (تاريخ الفلسفة الاروبيه فى العصر الوسيط) و (تاريخ الفلسفة الحديثه) است. اين دوره تاريخ فلسفه در نوع خود كتاب كم نظيرى است, مخصوصاً نقاديهاى عالمانه نويسنده محترم بسيار قابل توجه است.
از كتب او تنها بخشى از تاريخ الفلسفه الحديثه به نام (فلسسفه كانت و نقد و بررسى آن) با ترجمه نگارنده اين مقاله چاپ شده است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 34  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست