responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 33  صفحه : 6

ورقة بن نوفل فى بطنان الجنة
ذکاوتى قراگزلو علي رضا

ورقة بن نوفل فى بطنان الجنة, الدكتور عويّد بن عياد بن عايد الكحيلى المطرفى (جامعة ام القرى, كلية الدعوة و اصول الدين) مكه 1413/1993
درباره ورقة بن نوفل پسرعموى خديجه (ع) كه از نخستين تأييدكنندگان و بلكه نخستين تأييد كننده نبوت حضرت محمد(ص) بوده است, كتاب مستقلى نيست يا من نديده ام. آنچه هست اطلاعات پراكنده اى است در متون تاريخى و ادبى و مذهبى و نيز مقالاتى كه مستشرقان در دايرةالمعارفها نوشته اند; لذا وقتى اين تأليف مفرد را درباره ورقة بن نوفل ديدم به نظرم جالب آمد; زيرا حداقل اين است كه اكثر مطالب مربوط به اين شخصيت بزرگ و درعين حال مجهول را يك جا جمع كرده است.
هدف مؤلف به عنوان يك مسلمان متعصب, پاسخ دادن به مستشرقان و برخى عربهاى غربزده است كه ورقه را نصرانى تصور كرده او را به نحوى الهام دهنده و مربى پيغمبر انگاشته اند. هدف حمله او از مستشرقان لامنس بلژيكى (1937 ـ 1882) است و نيز يكى از نويسندگان معاصر لبنان, كه مكه را در اوان ظهور اسلام يك محيط تحت تأثير شديد مسيحيت مى داند و ورقه را از رؤساى نصرانيت مكه معرفى مى كند. نظر مؤلف دفاع از ساحت پيغمبر است و در حد توان استقصاى منابع نموده است.
پيش از آنكه به مطالب كتاب برسيم, عقيده شخص اينجانب بر اين است كه اگر هم ورقه نصرانى بوده است, از پيروان مذاهب غيررسمى كه انجيلهاى غيررسمى را قبول داشته اند, بوده است. چنانكه مثلاً روايت اين انجيلها در مورد تولد عيسى(ع) و همچنين مصلوب شدن او به قرآن نزديكتر بوده است از آنچه انجيلهاى رسمى مى گويند.
مؤلف بناى خود را بر اين بحث گذارده كه مكه از آغاز خانه توحيد بوده و فرزندان اسماعيل طبق سنت ابراهيمى در آن عبادت خداى به جاى مى آورده اند و عمر بن لحى خزاعى عبادت بت را در مكه رايج كرده و قصى بن كلاب رئيس فرزندان اسماعيل توانست خزاعه را از مكه براند و دارالندوة را بنياد نهد كه كانون مشورت قريش بود. قريش سيادت تجارى نيز يافتند و براى اين منظور خط و كتابت هم آموختند و بدينگونه راه تماس گرفتن با فرهنگهاى ديگر بر آنان گشوده شد و البته توانستند با منقولات (تحريف شده) اديان هم آشنا شوند (ص18ـ22). مؤلف مى گويد عربهاى آشناشده با خرافات و عقايد اهل كتاب وقتى اينها را با آنچه از ملّت حنيف ابراهيم به آنان رسيده بود, مقايسه كردند, بعضى از آنان به توحيد خالص كه فطرى آنان بود تنبّه يافتند و اينان حنفاء بودند. آنان فساد مجتمع قريش را تشخيص داده و شرك و انحطاط روحى و اخلاقى را انكار كردند(ص24). از جمله اينان است قس بن ساعده ايادى كه حدود 23سال پيش از هجرت درگذشت و پيغمبر فرمود: (رحم الله قُساً انى لارجو ان يبعثه الله امة وحده)(ص25) اين كلمه پيغمبر دليل بر آن است كه قسّ ـ برخلاف ادعا و تصور بعض ـ نصرانى نبود و گرنه با همان نصارى مبعوث مى شود نه به عنوان (امة وحده). و اينكه بر نصرانى بودن قس از كلمه قُسّ (معرب كشيش) استدلال كرده اند, به نظر مؤلف صحيح نيست.
ديگر از حنفاء ابوقيس صرمة بن ابى انس است كه نخست تمايل به نصرانيت يافت, اما بعداً منصرف و منزوى شد و براى خود مسجدى برگزيد و گفت: پروردگار ابراهيم را مى پرستم, و بعد از ظهور دعوت پيغمبر به آن حضرت گرويد(ص26).
ديگر از حنفاء عامر بن ظرب عدوانى است كه از خطيبان و خردمندان است و كلماتى در مورد مبدأ و معاد بدو نسبت داده اند(ص26).
اين حنفاء از قبايل مختلف عربى و از مكانهاى مختلف بودند, و ظاهراً رابطه اى با هم نداشتند, بلكه بعضى از بعضى خبر نداشتند(ص26) و هيچ يك اظهار عقيده اى نمى كرد, جز زيد بن عمرو بن نفيل كه قوم خود را بر عيب پندار و كردارشان سرزنش نمود(ص27).
حنفاء شرك و قربانى كردن براى بتان و خوردن ميته و خون و بت پرستى را منكر بودند و خود را فراتر از يهود و نصارى, بلكه پيرو ابراهيم مى دانستند. همچنين شرابخوارى و زنده به گور كردن دختران و غارتگرى را منكر بودند(ص28).
اينكه بيشتر حنفاء از قريش بودند, عجيب نيست; زيرا به نظر مؤلف اينان اولاد اسماعيل بودند. اين است كه قرآن هم از اسلام تعبير مى كند به (ملة ابيكم ابراهيم) (سوره حج آيه64) و پيغمبر(ص) از اسلام تعبير فرموده است به (الحنيفية السمحه) (ص31 نقل از مسند احمد 5/266).
آورده اند كه بعضى از اولاد معد بن عدنان بر دين اسماعيل باقى بودند كه نسبت پيغمبر از همين جماعت است. از آن جمله است عبدالمطلب بن هاشم, جد پيغمبر كه اولاد خود را به ترك ستمگرى فرامى خواند و به نحوى از آخرت بيمشان مى داد. درباره عبدالمطلب آورده اند كه مستجاب الدعوه بود(ص32) و چهره اى نورانى داشت(ص33). دليل محكم بر اينكه عبدالمطلب نصرانى نبوده, همين است كه با ابرهه فقط در مورد دويست شتر خود سخن مى گويد و آن عبارت مشهور است كه: (انى انا ربّ الابل وان للبيت ربّاً). اگر نصرانى بود جاداشت كه در گفتگوى با ابرهه بدين موضوع اشارت رود. ابرهه خيال داشت كعبه را ويران سازد و حجّ عرب را به سوى عبادتگاه (قُلَّيس) كه در صنعاء ساخته بود متوجه نمايد.(ص34).
از جمله سنت هايى كه به عبدالمطلب نسبت داده اند: وفاى به نذر, منع از ازدواج محارم, بريدن دست دزد, جلوگيرى از زنده به گور كردن دختران, تحريم خمر و زنا و منع از طواف لُخت خانه كعبه است(ص36).
نيز از جمله حنفاء هاشم بن عبدمناف است كه پناه دهنده ترسندگان و گزارنده حقوق و تأمين كننده هزينه به راه ماندگان بود(ص39) و سخنان پندآميزى بدو نسبت داده اند; و همو بود كه به قريش توصيه مى كرد حاجيان را اكرام و پذيرايى كنند و همو بود كه دو مسافرت تابستانى و زمستانى را براى قريش مقرر كرد كه در تجارت قريش نقش عمده داشت.
و نيز از حنفاء است عبدمناف بن قصى كه گويند دشمنِ بتان بود و قريش را به تقوايِ الهى و صله رحم سفارش مى نمود(ص41).
آورده اند كه عبدمناف, از كسانى بود كه مانع شد قريش طبق دعوت (زمان) قباد ساسانى به زندقه بگروند (ص41 به نقل از نشوة الطرب فى تاريخ جاهلية العرب, ابن سعيد اندلسى, چاپ اردن, 1/327).
قصى بن كلاب خود نيز تجديد بنا كننده كعبه بود, او مردم را در يوم العروبه (= روز جمعه) گرد مى آورد و به تعظيم حَرَم دعوت مى كرد و از بت پرستى نهى مى نمود, و مى گفت پيغمبرى در حَرَم ظهور خواهد كرد(ص42).
همچنين است كعب بن لوى جد هفتم پيغمبر(ص) كه به او حرفها و كارهايى مثل قصى نسبت داده اند. بدين گونه اجداد پيغمبر چه از سوى پدر و چه از سوى مادر همه موحّد بوده اند(ص43).
قرآن بقاى آيين حنيفيّت و اسلام را بين عرب, نتيجه دعاى ابراهيم و اسماعيل مى شمارد: (ربنا واجعلنا مسلمين لك ومن ذريتنا امة مسلمه لك) (بقره 128) و آن دعا را تحقق يافته مى داند: (وجعلها كلمة باقيه فى عقبه) (زخرف, 28).
ديگر از حنفاء كه در جد هفتم (كعب بن لوى) با پيغمبر(ص) مشترك است, زيد بن عمرو بن نفيل است كه پيغمبر(ص) خطاب به پسرش سعيد فرمود: زيد روز قيامت (امة وحده) محشور مى شود(ص45). شعرى به زيد بن عمرو بن نفيل منسوب است كه از بتان ابراز تبرى كرده و به طنز از هزار پروردگار در برابر پروردگار واحد ياد نموده است: (أ ربّاً واحداً ام الفَ ربّ؟(ص45) كه يادآور آيه شريفه است: (أ ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار) (يوسف, 39).
زيد بن عمرو بن نفيل از جمله چهار تن قريشى است كه گرد آمدند و با هم چنين راز گفتند: قوم ما بر آيين ارزشمندى نيستند و از دين پدرشان ابراهيم منحرف شده اند, اين سنگ بى سود و بى زيان كه گرد آن طواف مى كنند چيست؟ بياييد دينى برحق براى خود بجوييد(ص46).
گوينده اين سخن ورقة بن نوفل بود, دو تن ديگر از چهارتن عبارتند از عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث(ص48).
از اين چهارتن عبيدالله بن جحش در ترديد و حيرت بود تا مسلمان شد و همراه مسلمانان مهاجر به حبشه رفت. آنجا مسيحى گرديد و در همانجا به دين مسيحيت مرد. زنش ام حبيبه دختر ابوسفيان مسلمان ماند [و نجاشى وكالتاً او را براى پيغمبر(ص) عقد كرد و ابوسفيان نيز بر اين ازدواج صحّه گذاشت].
عثمان بن حويرث (پسرعموى ورقة بن نوفل, ص76) به شام رفت و مسيحى شد و با حكومت روم عهد بست كه اگر وى را به فرمانروايى قريش برگمارد و حمايت كند قريش را به پذيرفتن مسيحيت وادار خواهد كرد. اما قريش زير بار اين توطئه نرفتند و مخصوصاً اسود بن مطلب پسرعموى عثمان بن الحويرث در مخالفت با وى اصرار داشت, و مأيوسانه به شام برگشت و همانجا سه سال پيش از بعثت پيغمبر(ص) درگذشت (ص50 به نقل از البداية والنهاية 2/243).
درباره زيد بن عمرو بن نفيل آورده اند كه يهوديت و نصرانيت را مورد تحقيق قرار داد, اما به هيچ يك نگرويد و بر كيش ابراهيم مرد. گويند در مراجعت از شام كشته شد(ص51) و آورده اند كه پشت بر ديوار كعبه مى داد و مى گفت: (مامنكم على دين ابراهيم غيرى)(ص52).
وفات زيد پنج سال قبل از بعثت پيغمبر(ص) بود, همان روز كه قريش كعبه را تجديد بنا كردند(ص53).
اما درباره ورقة بن نوفل, زندگى او را به سه مرحله مى توان تقسيم كرد:
در مرحله اول ورقه به عنوان تاجر ثروتمندى است كه سواد دارد, شعر هم مى سرايد و به خردمندى و جوانمردى بين قوم مشهور است.
در مرحله دوم درصدد جستجوى دين راستين برمى آيد. آورده اند كه همراه زيد بن عمرو بن نفيل نزد راهبى در موصل مى رود و راهب به او خبر مى دهد كه دين راستين بزودى در سرزمين خود او ظهور خواهد كرد. طبق اين روايت زيد به همان حال باز مى گردد, ولى ورقه نصرانى مى شود (ص55 به نقل از مسند طيالسى, ص32).
بخارى نيز در صحيح آورده است كه (ورقه در جاهليت نصرانى شد, خط عبرى را مى نوشت و همچنين از انجيل آنقدر كه خدا خواسته بود, به خط عبرى مى نوشت و آخر عمر پير و كور شد) و در جاى ديگر آورده است كه ورقه نصرانى شد و انجيل را به عربى (كذا فى الاصل) مى خواند) و باز آورده است كه ورقه در جاهليت نصرانى شد, خط عربى مى نوشت, و انجيل را به عربى مى نوشت (ص 55 نقل از صحيح البخارى 1/3, 4/184 و 6/215 و صحيح مسلم 1/141). در سيره ابن هشام نيز آمده است: (فاما ورقه بن نوفل فاستحكم فى النصرانيه واتبع الكتب من اهلها حتى علم علماً من اهل الكتاب) (ص56 نقل از سيره ابن هشام 1/243). در تاريخ طبرى نيز مى خوانيم: (وكان ورقة قد تنصر وقرأ الكتب وسمع من اهل التوراة والانجيل) (نقل از طبرى 2/302).
با اين حال مؤلف منكر نصرانى بودن ورقه است و با استنكار مى پرسد: ورقه در كجا و نزد چه كسى نصرانى شده است(ص59).
پيش از آنكه اين بحث ادامه يابد براى تكميل مطلب مى افزاييم كه مرحله سوم زندگى ورقه رابطه اوست با پيغمبر اسلام و تأييد پيغمبرى حضرت و اينكه پيغمبر بر بهشتى بودن وى تأكيد فرموده است.
مؤلف مى گويد اينكه نوشته اند ورقه نصرانى شده, ادعايى است بى دليل, چه اعتقاد امر قلبى است. آنچه مسلّم است اينكه ورقه گفته است: (الهى اله زيد ودينى دين زيد) و ما مى دانيم كه زيد مسيحى نشد و مى گفت: (دينى دين ابراهيم و الهى اله ابراهيم)(ص63) و نيز روايتى نداريم كه عمل ورقه به شعائر نصرانيت را ثابت كند, و يا دعوت به نصرانيت نمايد. كلماتى كه از ورقه مأثور است همه دعوت به خداى واحد مى باشد (نمونه: اشعارى كه در البداية والنهاية جلد2 ص298 آمده و نوشته اند كه عمربن خطاب نيز بدان استشهاد مى كرده است).
نكته قابل ذكر در تأييد مسيحى نبودن ورقه آن است كه چون خديجه نزد او مى رود و خبر مى دهد كه محمد(ص) به پيغمبرى مبعوث شده است, ورقه مى گويد: (هذا هو الناموس الذى اُنزِلَ على موسى) پيداست كه موسى در ذهنش حاضرتر از عيسى بوده است. وانگهى اگر ورقه نصرانى بود, چرا دير و صومعه اى براى خود برنگزيد(ص62و67).
به نظر مؤلف آنچه مى ماند دانش ورقه به نصرانيت و انجيل است كه از همان به (تنصر) و (استحكام در نصرانيت) تعبير كرده اند(ص72).
هم اكنون نيز مسيحيان بسيارى هستند كه قرآن را ازبر دارند و دليل مسلمانى ايشان نمى شود(ص73) و بسيارى از مسلمانان هستند كه در مسائل مسيحيان واردند و در آن موضوعات تز نوشته اند و مسيحى نيستند(ص74). آشنايى ورقة بن نوفل با كتب نصارى و يهود به لحاظ علم و اطلاع بوده است نه اعتقاد. همچنانكه خط آموختنش نيز براى خودش بوده, نه براى تعليم به ديگران, زيرا او را در عداد معلمين زمان جاهليت ذكر نكرده اند(ص78); وانگهى اگر ورقه مسيحى مى بود بايستى در حمله ابرهه به مكه به نحوى مشاركت و همدلى با حمله كنندگان مسيحى داشته باشد (ص80 ـ81). اگر ورقه ارتباط مسيحى داشت, بعضى روميان و مسيحيانى كه وارد مكه مى شدند بايستى با ورقه رابطه داشته باشند, حتى كسانى مولايِ يك مولا مى شدند مثلاً يوحناى رومى مولاى صهيب بود و صهيب خود مولايِ عبدالله بن جدعان بود(ص82).
به نظر اينجانب (نويسنده اين مقاله) همين عدم ارتباط ورقه با مسيحيت رسمى نشان مى دهد كه اگر هم او طبق نصوص قديم به نصرانيت گرويده, نصرانيتش غيررسمى بوده و شايد در مورد بعض ديگر از حنفاء نيز كه نوشته اند به نصرانيت گرويد و بعداً مسلمان شد, نصرانيتشان از نوع غيررسمى بوده است همچنانكه نصرانيت نجاشى پادشاه حبشه نيز ظاهراً با نصرانيت رومى فرق داشته است. همچنين راهبان منفرد و منزوى كه در اينجا و آنجاى عربستان مى زيستند, احتمالاً از همين مذاهب غيررسمى بوده اند وگرنه دليل نداشت مركزيت مسيحى را رها كنند و در برهوت عربستان بزيند و به يك مشرك پناهنده شوند (نمونه: راهبى (عيص) نام كه به عاص بن وائل ـ پدر عمروعاص ـ پناهنده شده بود ص 82). شايد بحيراى مشهور نيز از همين راهبان منزوى پيرو نصرانيت غيررسمى بوده است.
اين مسيحيان منفرد و منزوى, هم روايتشان از مسيح با مسيحيت رسمى فرق داشت و هم روايت شان از ابراهيم. برداشت آنان شبيه يا پيش درآمد همان چيزى بوده است كه به وضوح در اسلام بيان شد و عجب نيست كه بعضى از اين حنفاء به اسلام پيوستند (مانند عثمان بن مظعون) و بعضى ديگر مبشر اسلام تلقى شدند (همچون ورقة بن نوفل). يك بحث كلامى هست كه موحدين بين دو پيغمبر اولوالعزم, لاجرم بايستى يا پيرو اوّلى باشند يا به دومى بپيوندند, و اينكه خاندان پيغمبر مسيحى (رسمى) نبوده اند, ولى موحد بوده اند به اين صورت حل مى شود. درباره خالد بن سنان كه گويند پيش از محمد بن عبدالله پيغمبر قريش بوده, نيز مى توان گفت كه از همين مسيحيان غيررسمى بوده است (درباره اجمالِ احوال او رك: الاعلام زركلى ج2 ص296). درباره زيد بن عمرو بن نفيل [پسرعموى عمر بن خطاب] نيز آورده اند كه پيغمبر راجع به او فرمود: ذاك امة وحدة, حُشِرَ بينى و بين عيسى بن مريم) (ص84) و شعرى از ورقه نقل كرده اند كه در آن خطاب به زيد بن عمرو بن نفيل گويد: (رَشدت… بدينك ديناً ليس دين كمثله)(ص84).
وقتى خديجه, وصف وحى گرفتن محمد(ص) را نزد ورقه برد, ورقه گفت: (دختر برادرم! چه مى دانم شايد شوهر تو همان پيام آورى باشد كه اهل كتاب منتظرش هستند و در تورات و انجيل نوشته شده است. سوگند به خدا كه اگر من زنده باشم و او دعوت آشكار كند امتحان خوبى نزد خدا در پشتيبانى و يارى و مقاومت همراه او از خود نشان خواهم داد) (ص85 ـ86).
اين مسيحيان منفرد و غيررسمى بودند كه انتظار ظهور پيغمبر(ص) را مى كشيدند. (نمونه اش همان راهبى است كه ورقه و زيد در موصل نزد او رفتند. ر.ك: ص55)
اين مسيحيان به ثالوث اعتقاد نداشتند و انجيلهاى رسمى را تحريف شده مى دانستند, زيرا هر چهار انجيل رسمى بعد از مسيح نوشته شده است (بين نه سال تا حدود شصت واند سال پس از عروج حضرت مسيح).
دليل ديگر بر آنكه ورقه به مسيحيت (رسمى) نگرويده, سرنوشت پسرعموى او عثمان بن حويرث است كه مغضوب قوم خود واقع شده و در غربت كشته شد و خونش به هدر رفت. پيشتر گفتيم كه عثمان بن حويرث مى خواست قريش را نصرانى كند و تبعه روم سازد و خود رئيس قريش گردد و قريش نپذيرفتند(ص91) و اين قصه كه آورده اند پس از كشته شدن عثمان بن حويرث, ورقه شعرى عليه قاتل او عمرو بن شمر (غسانى) سروده و پادشان غسانى ورقه را تهديد كرده و ورقه ناچار شده است آخر به خود او پناه بَرَد و مسيحى شود, دروغ است, چرا كه نه سند صحيحى دارد و نه محتواى قابل قبولى. به فرض صحت هم دليل آن نمى شود كه ورقه قلباً مسيحى شده باشد (ص93ـ 98).
به نظر نويسنده اين مقاله اگر هم ورقه بر اثر تحقيق (نه تهديد موهوم پادشاه غسّانى) مسيحى شده باشد, از گروندگان به اناجيل غيررسمى ـ مثلاً انجيل برنابا ـ بوده است كه با گفته قرآن منطبق است: (واذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول اله اليكم مصدقاً لما بين يدى فى التوراة ومبشراً برسول ياتى من بعدى اسمه احمد) (سوره صف, آيه6) راهب موصلى نيز قبلاً به ورقه گفته بود: آن كه تو طالب آنى, بزودى در سرزمين تو ظهور خواهد كرد ـ يا كرده است ـ پس بازگرد او را تصديق كن و بدو ايمان بيار) (ص102 نقل از فتح البارى, ج7, ص145).
با اين مقدمات و سوابق بوده است كه وقتى خديجه, پيغمبر را نزد ورقه مى آورد, ورقه از حضرت مى پرسيد: چه ديدى؟ حضرت شروع نزول وحى را بيان مى فرمايد. ورقه مى گويد: اين همان ناموس (= فرشته وحى, قانون) است كه خدا بر موسى فرستاد. كاش در اين هنگام جوان بودم. كاش زمانى كه قوم تو, ترا اخراج مى كنند زنده باشم). پيغمبر مى پرسد: آيا اينها مرا اخراج خواهند كرد؟ ورقه جواب مى دهد: آرى, هركسى مانند آنچه كه تو آوردى بياورد, مورد خصومت قرار مى گيرد. اگر من با آن واقعه روبرو شوم ترا يارى و پشتيبانى خواهم كرد) (ص104 نقل از صحيحين). درباره اينكه ورقه تا زمان اظهار دعوت باقى ماند يا نه, روايات مختلف است; اما روايتى داريم كه ورقه بر بلال گذشت كه شكنجه اش مى كردند و بلال (احد, احد) مى گفت: ورقه گفت: اگر او را بكشيد, قبر او را محل نزول رحمت خدا تلقى خواهم كرد)(ص134) كه اگر اين روايت صحيح باشد ورقه تا زمان نشر دعوت حضرت زنده بوده است.
به هر حال پس از آنكه ورقه نبوت حضرت را تأييد مى نمايد, سر حضرت را مى بوسد و حضرت به منزل خود باز مى گردد. طبق چند روايت و به چند عبارت ورقه قولِ كمك و ياورى به حضرت داده است, مثلاً: (لاِن ادركتُ ذلك لانصُرنكَ نصراَ يعلمه الله) (ص114 به نقل از طبرى 2/302).
ورقه نسبت به احوال حضرت بى سابقه نبوده, بلكه واسطه ازدواج پيغمبر(ص) با خديجه همو بوده است. لذا در حُسنِ عاقبت ورقه, احدى از محققان شيعه و سنى شك ندارد. از پيغمبر روايت است كه (او را با لباس سفيد در خواب ديدم) و نيز فرموده است: (او را در ميانه بهشت ديدم با لباس سندس) (ص2و12) و نيز روايت است كه فرمود (ورقه را دشنام مدهيد كه او را ديدم داراى يك يا دو باغ بهشتى) (ص123 روايت اخير از المستدرك است به شرط شيخين گرچه مسلم و بخارى آن را نياورده اند). از اين روايت مى فهميم كه ورقه بعد از مرگ هم مخالفانى داشته, و اينان در واقع همان دشمنان پيغمبر(ص) و وحى الهى بوده اند.
در كتاب الاصابة, نويسنده, ورقه را جزء صحابه آورده و گويد پس از آنكه ورقه از نزول وحى بر پيغمبر مطلع شد, گفت: (ابشر, ثم ابشر, فانا اشهد انك الذى بشر به ابن مريم, وانك على مثل موسى وانك نبى مرسل, وانك سوف تُومَرُ بالجهاد بعد يومك هذا, وان يدركنى ذلك لاجاهدن معك) (ص127 نقل از الاصابة 3/634). گويند ورقه پيشتر نيز زمانى كه خديجه به او خبر داد كه طبق گفته ميسره غلامِ خديجه, هنگام سفر ابر بر سر محمّد سايه مى كرده است, شعرى در ستايش محمد و ايمان و اعتقاد نسبت بدو سروده بود (ص129 به نقل از ابن كثير 3/10).
البته ورقه در زمان ظهور اسلام پيرمردى سالخورده و نابينا بود و عملاً بيش از آن نتوانست محمد(ص) را كمك كند. گرچه وفاتش احتمالاً سه سال پس از بعثت بوده است (ص137و138).

Z

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 33  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست