responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 33  صفحه : 1

از بهر خدا منويس!
اسفنديارى محمد

( نويسندگى در روزگار ما ) هرودت مى گويد كه خشايارشا با ديدن لشكر عظيم انبوهش به سختى گريست، چه انديشيد كه تا صد سال ديگر هيچكدام آنها زنده نخواهند ماند. ما نيز با ديدن فهرست نسبتاً حجيم نشريات و اينكه تمام اين كتابها تا ده سال هم زنده نخواهند بود چگونه نگرييم؟1 شوپنهاور
نويسندگى در روزگار ما سخت عاميانه شده است. ساحت نويسندگى، حرمت و عظمت خويش را از كف داده و بسى ناشايستگان به آن راه يافته اند.2 البتّه، خوشبختانه يا بدبختانه، به ابتذال افتادن نويسندگى اختصاص به كشور ما ندارد و آسمان هر كجا همين رنگ است. امّا به نظر مى رسد آسمان كشور ما از اين حيث، رنگيتر است و نويسندگى در آن بازاريتر و مبتذلتر.
نويسندگى در كشور ما ديرتر از كشورهاى پيشرفته به ابتذال افتاد، امّا از هنگامى كه در اين دام افتاد، گوى سبقت را از بسيارى ديگر ربود. تا پنج دهه پيش هر عالمى خود را شايسته آن نمى ديد كه قلم به دست گيرد و چيزى بنويسد، ولى در اين چند دهه، هرچه به جلوتر آمده ايم، از قدر و حرمت نويسندگى كاسته شده است؛ تا آنجا كه امروزه هر تنك مايه اى به خود جرأت مى دهد كه قلم به دست گيرد و كاغذهاى سفيد را سياه كند و نام نويسنده و عالم برخود نهد. پيش از اينكه در اين باره بيشتر درنگ كنيم، لازم است بر يكى از علل بازارى شدن نويسندگى انگشت نهيم.
چنين مى نمايد كه گسترش امكانات صنعت چاپ اگر چه فوايد فراوانى داشت، امّا يكى از عوارض منفى اش اين بود كه عده اى را به هوس نويسنده شدن انداخت. پيش از اينكه صنعت چاپ تا به اين پايه رشد و گسترش يابد، كمتر كسى سوداى نويسنده شدن داشت. آنكه با هزار خون دل كتابى مى نوشت، بايد كلّى هم خون دل مى خورد تا نوشته اش استنساخ و تكثير شود. امّا امروزه كه در هر پس كوچه اى مؤسسه هاى حروفچينى و چاپ كتاب وجود دارد و نداى (هل من مزيد) مى زنند، عدّه اى هم به هوس نويسندگى افتاده اند.
گذشتگان ما هنگامى كه پس از هزار ليت و لعل قلم به دست مى گرفتند، با تحقيق و تأنى و وسواس مى نوشتند. از اين رو آثارشان مالامال از مواد وملاط ومطلب بود و اسطقس داشت. آنان پيرو هر مذهب و عقيده اى كه بودند و هرگونه كه فكر مى كردند، در نويسندگى، جملگى پيرو (مكتب دقّت) بودند وهيچ اعتقادى به (مكتب سرعت) نداشتند. با (دقّت ميكروسكوپى) مى نوشتند و در بند (سرعت نورى) نبودند. (ديرآى و درست آى) آويزه گوششان بود و همواره (تحقيق) بر (تأليف) غلبه داشت.3 از اين رو با كمال افتخار، سينه خويش را سپر مى كردند و مى گفتند: تلك آثارنا تدلّ علينا/ فانظروا بعدنا الى الآثار. يعنى: آثار ما به صفحه گيتى نشان ماست/ از بعد ما نگاه به آثار ما كنيد.
ابوالفضل بيهقى كه مى گفت هيچ كتابى نيست كه به يك بار خواندن نيرزد،4 نظر به كتابهاى معاصران و گذشتگان خويش داشت. راستى هم كه در گذشته چنين بود. يعنى هر كتابى به يك بار خواندن مى ارزيد؛ بلكه برخى از كتابها به چند بار خواندن هم مى ارزيد و هنوز هم، پس از گذشت قرنها، مى ارزد. فراتر از اين، برخى از كتابها تا چند بار خوانده نشود، فهميده نمى شود. مثلاً مثنوى مولوى، منية المريد شهيد ثانى، گلستان سعدى، اسفار ملاصدرا و مقدّمه ابن خلدون، نه تنها به يك بار خواندن، بلكه به چند بار خواندن هم مى ارزد. شايد با چند بار خواندن هم حق اين كتابهااداء نشود، بلكه بايد در آنها غوطه ور و غرق شد و سطرـ سطرشان را كالبدشكافى نمود و جويد و هضمشان كرد.
امّا امروزه نه تنها هر كتابى به يك بار خواندن نمى ارزد، بلكه از هر هزار كتاب هم يكى به خواندن نمى ارزد. مضافاً اينكه برخى از كتابهايى هم كه شايسته خواندن است، شايسته آن نيست كه از آغاز تا انجام خوانده شود، بلكه بايد بريده بريده و يا تندتند خوانده شود.5 به هر حال در مقابل سخن بيهقى كه مى گفت هر كتابى به يك بار خواندن مى ارزد، امروزه ما نه تنها نمى توانيم چنين ادّعايى بكنيم، بلكه حتّى نمى توانيم بگوييم هر كتابى به يك بار ورق زدن مى ارزد.
امروزه كارنامه كتاب در جهان بسيار (پربرگ) است، امّا چندان (پربار) نيست. به ديگر بيان، تأليف (ونيز مؤلف)، فراوان است و تحقيق (و نيز محقق)، كم. اكنون در هر سال بيش از نيم ميليون عنوان كتاب6 و متجاوز از چهار ميليون مقاله در جهان منتشر مى شود7 تعداد كتابهايى كه در چند دهه اخير در جهان منتشر شده، بيش از كلّيه كتابهايى است كه پيش از آن و در طى قرنهاى متوالى در سراسر روى زمين نوشته شده است. همه اينها بيانگر اين است كه ما در عصرى زندگى مى كنيم كه به گفته كارشناسان كتاب، عصر (انفجار انتشارات) است8 و شعار آن هم (چاپ كن يا رخ در نقاب خاك كن.)9 (Publish or perish ).
حال اگر كتابهاى گذشتگان را با كتابهاى معاصران ما، و رساله هاى آنان را با مقاله هاى ما مقايسه كنيم، شايد به اين نتيجه برسيم كه يكى از كتابها و رساله هاى آنان برابر با هزار كتاب و مقاله معاصران ماست؛ شايد هم بيشتر: يعنى هزار كتاب و مقاله ما به ارزش يك كتاب و رساله آنان نمى رسد.10
محض نمونه كتاب تهذيب الاخلاق ابن مسكويه و يا اخلاق ناصرى خواجه نصيرالدين طوسى را با همه كتابهاى اخلاقى، كه معاصران ما نوشته اند، مقايسه كنيد. همه معاصران ما بر خوان آن دو كتاب نشسته و آنچه نوشته اند، از آن كتابها بازنويسى كرده اند. براستى كه (كلّ الصّيد فى جوف الفرا). (چون كه صد آيد نود هم پيش ماست.)
گذشتگان ما هنگامى كه دست به قلم مى بردند، از آن رو كه صنعت چاپ و امكانات ارزان و عالى موجود نبود، مى كوشيدند تا آثارشان سرشار از هنر و مطلب باشد و آنقدر باارزش تلقى شود كه كاتبان، رنج استنساخ آن را بر خود هموار كنند و آثارشان دست به دست بگردد و باقى بماند. امّا امروزه كه چاپخانه ها در يك شب يك كتاب چاپ مى كنند و به غث و سمين كتابها هم كارى ندارند، عده اى به هوس نويسنده شدن افتاده اند و عده اى نيز اشتهاى نوشتنشان تيزتر شده و مى كوشند تا تندتر و بيشتر بنويسند و مى پندارند هرچه بيشتر، بهتر.
در گذشته هركسى كه قلم به دست مى گرفت عالم بود و كتاب او گواه علم او؛ امّا امروزه نه هركه قلم به دست مى گيرد دانشمند است و نه كتاب او گواه دانش او. بسا كتابهايى كه گواه بى سوادى و تهى مغزى نويسندگانشان است. در واقع عدّه اى با نوشتن، تنك مايگى و بى سوادى خويش را اثبات و افشا مى كنند. عدّه اى هم كه مى پندارند با نوشتن و چاپ كردن چند جلد كتاب، دانشمند و دانا شمرده مى شوند، پندارى باطل دارند. زيرا نه هر دانشمندى، نويسنده است و نه هر نويسنده اى، دانشمند. بسا دانشمندى كه به عمر خويش جمله اى ننوشته است و بسا نويسنده اى كه در عمر خويش سطرى از سر دانش ننوشته است. همان نكته اى را كه مرحوم محمّد تقى بهار در تفاوت (شاعر) و (ناظم) گفته است، درباره (دانشمند) و (نويسنده) هم صادق است: اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت/ وى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت. 11 مضافاً اينكه اگر قرار بود هر نويسنده اى، دانشمند شمرده شود، اينك مى بايست هزاران هزار دانشمند (به عدد نويسندگان) داشتيم، در حالى كه اكنون دهها هزار نويسنده داريم، ولى تنها معدودى دانشمند و محقق داريم. به گفته مولوى:
از هزاران اندكى زين صوفيند
باقيان در دولت او مى زيند12
آرى، آنان كه مى پندارند به صرف نوشتن و انتشار چند كتاب، دانشمند شمرده مى شوند، دماغ بيهوده مى پزند. به گفته سعدى:
بوريا باف اگرچه بافنده است
نبرندش به كارگاه حرير13
و به گفته فرّخى سيستانى:
چون تو نشود هركه به شغل تو زند دست
زن مرد نگردد به نكو بستن دستار14
گو اينكه اينان ممكن است در نزد عوام وجهه اى پيدا كنند، ولى هيچ گاه در نزد دانشمندان اعتبارى كسب نمى كنند و حداكثر اينكه در زمره (علماى عوام) شمرده مى شوند كه (عوام علما) هستند! خاقانى شروانى، نزديك به هزار سال پيش، آب پاكى به دست اين عدّه ريخته است:
خاقانى آن كسان كه طريق تو مى روند
زاغند وزاغ را روش كبك آرزوست
بس طفل كآرزوى ترازوى زر كند
نارنج از آن خَرد كه ترازو كُند ز پوست
گيرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار
كو زهر بهر دشمن وكومهره بهر دوست؟15
مى گويند روزى ناصرالدين شاه از اعتمادالسّلطنه ـ رئيس دارالطباعه كشور و مؤلف كتاب المآثر والآثار ـ پرسيد: در مملكت ما چه چيز از همه بيشتر است؟ اعتمادالسّلطنه بى درنگ گفت: قربان، پزشك! ناصرالدين شاه تعجّب كرد و پرسيد: چرا؟ او گفت: پاسخش را چندى بعد به عرض مى رسانم. چند روز بعد دستمالى زير چانه اش بست و دو سر آن را روى سرش گره زد و چنان وانمود كه دندانش درد مى كند. با همان حالت پيش شاه آمد. شاه پرسيد: چه شده است؟ گفت: قربان، دندانم پيله كرده است. ناگهان يكى از درباريان گفت: بايد شلغم جوشيده روى جايگاه پيله بگذارى. ديگرى گفت: علاج اين درد را هليله بادام است. مختصر اينكه هر كسى فراخور اطلاع خود چيزى تجويز كرد. آنگاه اعتمادالسّلطنه دستمال را باز كرد و خطاب به شاه گفت: قربان! دندان من درد نمى كند؛ تنها خواستم عرضى را كه يك هفته پيش كردم تأييد كنم كه در مملكت ما پزشك از همه چيز بيشتر است.16
با نقل اين حكايت، خوانندگان تصديق مى كنند كه اگر امروزه اعتمادالسّلطنه زنده بود، لابد مى گفت كه نويسنـده از همه چيز بيشتر است. زيرا پزشكى رشته دانشگاهى شده است و براى تحصيل آن بايد مدّّتى پشت كنكور دانشگاه و سالها در دانشگاه بود. امّا نويسندگى كه ديگر هيچ آداب و ترتيبى ندارد و يك كونه مداد و قدرى ورق پاره مى خواهد. به گفته لئون تولستوى:
اگر از كسى بپرسيد: (مى توانى ويولن بزنى؟) و او در جواب بگويد: (نمى دانم، دست به اين كار نزده ام، شايد بتوانم)، شما به او خواهيد خنديد؛ در صورتى كه در مورد نويسندگى مردم هميشه مى گويند: (نمى دانم، امتحان نكرده ام). گويى به عقيده آنها همين بس است كه كسى امتحان بكند تا نويسنده بشود!17
از خواننده چه پنهان كه با يكى از ترفندهاى جديد در نويسندگى، به همان قلم و كاغذ هم نيازى نيست، بلكه تنها چسب و قيچى كارساز است. نويسندگى با چسب و قيچى يكى از ترفندهاى جديد نويسندگان بازارى است كه از طريق آن مى توان بى آنكه يك كلمه نوشت، يك كتاب نوشت! يعنى كتابهاى بساز و بفروش و نوشته هاى چهل تكه فراهم كرد. بدين گونه كه با قيچى كردن كتابهاى ديگران و چسبانيدن آنها به هم، كتابى چهل تكه فراهم ساخت و مانند خانه هاى بساز وبفروش، كتابهاى بچاپ و بفروش به هم بافت و كتابسازى كرد.
جامى در كتاب بهارستان حكايت شاعرى را آورده است كه در واقع حكايت اين دسته از نويسندگان كتابساز است كه با چسب و قيچى از كتابهاى ديگران كتاب مى سازند و نوشته هاى چهل تكه فراهم مى كنند. او مى گويد:
شاعرى پيش صاحب عبّاد قصيده اى آورد. هر بيت از ديوانى و هر معنى زاده طبع سخندانى. صاحب عبّاد گفت: از براى ما عجب قطار شتر آورده اى كه اگر كسى مهارشان بگشايد هريك به گله ديگرى گرايد.
همى گفتى به دعوى دى كه باشد
به پيش شعر عذبم انگبين هيچ
زهر جا جمع كردى چند بيتى
به ديوانت نبينم غير ازين هيچ
اگر هريك به جاى خود رود باز
بجز كاغذ نماند بر زمين هيچ18
اين را هم بگوييم كه نويسندگان بازارى و كتابساز، كاسبكار و جوياى نام و نان هستند. اينان حاضرند هر رطب و يابسى را به هم ببافند و كتابى آشفته بسازند، امّا نامشان بر پشت جلد كتاب به عنوان نويسنده ثبت شود و از قِبَل آن نان بخورند. اى كاش اينان توجه مى كردند كه در مقابل اين نام و نان، چه خسارات سنگينى به جامعه مى زنند. گذشته از اينكه مردم را كتاب زده مى كنند، زيان هنگفتى به جامعه و سرمايه هاى آن وارد مى كنند.
اجازه بدهيد يك حساب سرانگشى كنيم تا ببينيم هزينه اى كه جامعه براى يك كتاب صرف مى كند چقدر است. اگر قيمت يك كتاب پانصد صفحه اى را ده هزار ريال فرض كنيم و تيراژ آن را پنج هزار نسخه، پنجاه ميليون ريال از كف جامعه براى چاپ و خريد يك كتاب صرف مى شود. حال اگر سه هزار نفر به مطالعه اين كتاب بپردازند و هر نفر چهل ساعت صرف مطالعه آن كند، صدوبيست هزار ساعت صرف مطالعه آن مى شود. و اگر ارزش هر ساعت از عمر مردم را ـ مثلاً ـ سه هزار ريال بپنداريم، سيصدوشصت ميليون ريال صرف مطالعه آن مى شود. بنابراين مجموع هزينه اى كه جامعه براى چاپ و خريد و مطالعه يك كتاب مى پردازد، چهارصدوده ميليون ريال است! و اين رقم كمى نيست؛ و تقريباً برابر است با قيمت ده خانه كوچك در شهر بزرگ تهران.
حال نويسندگان كتابساز و كاسبكار بايد وجدان خود را قاضى كنند و بنگرند در مقابل مختصر حق التأليفى كه دريافت مى كنند و شهرتى كه به دست مى آورند، چه هزينه اى روى دست جامعه مى گذارند و چه زيان هنگفتى به سرمايه هاى آن وارد مى كنند؛ بگذريم از اينكه مردم را كتاب زده و گمراه مى كنند كه با حسابهاى مادّى نمى توان آن را جبران و اصلاح كرد.
نه تنها نويسندگان بازارى، بلكه اساساً هر نويسنده اى كه مى خواهد كتابى به چاپ سپارد، بايد همين حساب سرانگشتى را بكند و بنگرد آيا در مقابل قيمتى كه جامعه براى يك كتاب مى پردازد، محتواى كتابش هم ارزش دارد و حداقل با آن قيمت برابرى مى كند؟ يا اينكه محتواى كتابش با هزينه چاپ آن برابرى نمى كند و جامعه را مغبون و خود را مديون مى سازد؟
بارى، گسترش امكانات صنعت چاپ افزون بر اينكه عدّه اى بى سواد را به هوس نويسنده شدن انداخت، عدّه اى از اهل دانش را نيز به بيشتر نوشتن واداشت. روشنتر بگوييم كه شمارى از نويسندگان فرهيخته و دانشور به اتكاى اينكه مى توانند خيلى بنويسند و چاپ كنند، خيلى مى نويسند و منتشر مى كنند و از اين رو هرچه بر كميت آثارشان مى افزايند، از كيفيت آن مى كاهند. اينان به جاى اينكه به چند كتاب جاندار و تحقيقى بسنده كنند، دهها كتاب متوسط و ضعيف مى نويسند. معمولاً در ميان كتابهاى دانشوران روزگار ما چند كتاب ضعيف يا بازارى يافت مى شود كه موجب وبال و بدنامى آثار تحقيقى و علميشان است.
تا هنگامى كه دانشوران ما اين گونه فكر كنند كه چون هرچه بنويسند فوراً چاپ مى شود، پس بايد بيشتر بنويسند كه چيزى از آنها منتشر شود، (اين قافله تا به حشر لنگ است) و همين چيزهايى را مى نويسند كه گاه به گوشه چشمى هم به آنها نمى نگريم. انديشيدن به چاپ و نشر، آفت انديشيدن به محتواى كتاب است. تأمل در پژوهش و تأنى درنگارش، با بيشتر نوشتن و منتشر كردن ممكن نمى شود.
حاصل سخن اينكه در روزگار ما، پس از به وجود آمدن خدمات صنعت چاپ، دو آفت ويرانگر در عرصه نويسندگى پديدار شده است: عدّه اى بى صلاحيت (مرتكب تأليف) شده اند و نوشتن را بازارى كرده اند و خود را در شمار نويسندگان وارد كرده اند؛ عدّه اى از اهل دانش (مرتكب قلمفرسايى) شده اند و هرچه بر كميت آثارشان افزوده اند، از كيفيت و اتقان آن كاسته اند.
خواجه پندارد كه طاعت مى كند
بى خبر از معصيت جان مى كند
مختصر اينكه شهوت نوشتن و بيشتر نوشتن، موجب ديمى و كيلويى و كتره اى نويسى شده است. سرسرى نويسى و سربه هوا نويسى و بارى به هر جهت نويسى، سكّه رايج گرديده و تحقيق از تأليف، تفريق شده است. فرماليسم در تحقيق و ژورناليسم در تأليف، دامنگستر شده است. از اين رو كتابهاى پربرگ، زياد شده است و كتابهاى پربار، كم. نيز بگوييم كتابهاى يك چاپ مصرف، فراوان شده و كتابهايى كه به يك بار ورق زدن هم نمى ارزد، فراوان چاپ مى شود.19
* * *
آنچه تاكنون گفتيم درباره وضع عمومى نويسندگى در روزگار ما بود. اينك اشاره مى كنيم كه كار و بار نويسندگى در حوزه مسائل دينى، بسى تأسفبارتر و نابهنجارتر از ديگر حوزه هاست. در پنجاهه اخير، عده اى بى صلاحيت به جرگه نويسندگى دينى وارد شده و آثارى پديد آورده اند كه بسى سست و سطحى و موجب وهن به دين است. اغلب آثارى كه در اين پنجاه سال به نام دين و درباره دين نوشته شده، ضعيف و بازارى و كتابهاى ضد فرهنگى است. نگارنده دقيقاً متوجّه است كه نبايد از ارزش كار مردم كاست (لاتَبخَسُوا النّاس أ َشيائَهُم)، امّا از سوى ديگر نيك مى داند چه آثار مبتذلى به نام دين نوشته شده كه محتواى آن حتّى ارزش هزينه چاپ آن را ندارد و نويسنده اش از مصاديق (ويل للمطفّفين) است. آرى كتابهاى سودمند و ارزشمند دينى هم بسيار نوشته شده است، امّا در مقايسه با آن دسته از كتابها، بسى اندك است و يكى از هزار.
در سالهاى اخير عدّه اى بى سواد و عوام، بى خبر از زمان و تحوّلات آن، بى اطلاع از آيين پژوهش و نگارش، و عدّه اى هم كاسبكار و جوياى نام، دست به قلم برده اند و كتابهايى درباره اسلام و ائمه معصومين ـ ع ـ نوشته و سياه كرده اند كه پشيزى ارزش ندارد و بايد يكسره دفن شود. اين گونه كتابها كه يا به قصد معرفى اسلام و يا دفاع از آن نوشته شده، بيش از هر چيز چهره اسلام را مشوّه كرده و يا آن را بر صندلى اتّهام نشانده است. راست اين است كه عدّه اى با مطالعه اين گونه كتابهاى دينى، بى دين شده اند. عامه مردم نيز با مطالعه اين آثار بيشتر به انحطاط و بسته ذهنى و تحجّر دچار شده اند.
ما كه كورانه عصاها مى زنيم
لاجرم قنديلها را بشكنيم
عجيب است كه وضع نويسندگى در حوزه مسائل دينى، اين چنين به عوامزدگى و انحطاط افتاده و هر تنك مايه اى دست به قلم برده است؛ حال آنكه در گذشته كتابهاى دينى بسى پربار بود و هر عالمى خود را شايسته آن نمى ديد كه قلم به دست گيرد. عجيب است كه امروزه نويسندگان دينى، لااقل به گذشته نويسندگى در قلمرو مسايل دينى توجه نمى كنند و نمى نگرند كه گذشتگان خويش چگونه مى نوشتند و چه شاهكارهايى خلق مى كردند.
يا من آن ديده ندارم كه توانم ديدن
يا از اين طايفه ديگر به جهان نيست كسى
روشنتر بگويم كه در گذشته، فيلسوفى به نام ابوالحسن جلوه، كه در حدود نيم قرن به تدريس فلسفه اشتغال داشت، از نوشتن دورى مى جست و مى گفت:
چون دانستم تصنيف تازه، صعب، بلكه غيرممكن است، چيز مستقلّى ننوشتم، ولى حواشى بسيار بر حكمت متعاليه ـ كه معروف به اسفار است ـ وغيره، نوشته ام.20
نه تنها مرحوم جلوه، بلكه بسيارى ديگر از عالمان، از نوشتن و بارى به هرجهت نوشتن، دورى مى جستند و حداكثر اينكه به حاشيه و شرح كتابهاى ديگران مى پرداختند.21 مضافاً اينكه برخى هم كه كتابى مى نوشتند، قصد انتشار آن را نداشتند.
در شرح حال فقيه بزرگ، سيّد على طباطبائى، مؤلف كتاب گرانقدر رياض المسائل فى بيان احكام الشّرع بالدلائل، معروف به شرح كبير، كه شرح عالمانه المختصر النافع محقّق حلّى است، آورده اند كه همواره مى گفت:
انّى مااردت به النّشر والتّدوين، بل المشق والتّمرين.22 يعنى مقصود من نشر و تدوين اين كتاب نبود، بلكه مشق و تمرين بود.
همچنين در شرح حال فقيه متتبّع، شيخ محمّد حسن نجفى، مؤلف كتاب بى نظير جواهر الكلام در بيش از چهل جلد، كه در ميان كتابهاى فقهى شيعه مانند كتاب بحارالأنوار در حديث است، آورده اند كه چون كتاب وى رواج يافت، كسى در پى تكثير آن برآمد، امّا او گفت:
واللّه… انا ماكتبته على ان يكون كتاباً يرجع اليه النّاس، وانّما كتبته لنفسى حيث كنت اخرج الى العذارات وهناك اسئل عن المسائل وليس عندى كتب احملها معى لانى فقير، فعزمت على ان اكتب كتاباً يكون لى مرجعاً عند الحاجة.23 يعنى سوگند به خدا كه من اين كتاب را ننوشتم تا مردم بدان مراجعه كنند، بلكه آن را براى خودم نوشتم. (يادداشتهاى شخصى است.) از آنجا كه من به بيابانها (در اطراف نجف) مى رفتم و مردم آنجا از من مسائل خويش را مى پرسيدند و كتاب چندانى نداشتم تا با خود ببرم، پس تصميم گرفتم كتابى بنويسم تا به هنگام نياز، خود به آن مراجعه كنم.
اين را هم بگوييم كه دانشى مردى به نام شيخ عبداللّه مامقانى، هنگامى كه آهنگ آن مى كند تا كتاب مقباس الهداية فى علم الدّرايه را بنويسد، عذر مى آورد كه دست به قلم برده است:
وإنى وإن لم أكن من فرسان هذا الميدان، وأبطال هذا المجال، إلا أن النوبة قد انتهت إليّ من قحط الرجال، وتعيّن الفرض عليّ من فقد أهل الكمال….24 يعنى من از سواره هاى اين ميدان و قهرمانان اين جولانگاه نيستم؛ جز اينكه به سبب قحط الرّجال نوبت به من رسيد و با فقدان اهل كمال بر من واجب شد.
همچنين دانشمند كم مانندى به نام ابن شهرآشوب در آغاز كتاب مناقب عذر مى آورد كه به تأليف كتاب پرداخته است:
إنى أقول مالى وللتّصنيف والتّأليف؟ مع قلة البضاعة وعظم شأن هذه الصناعة…25. يعنى من كجا و تصنيف و تأليف كجا؟ با اندك بودن بضاعت من و خطير بودن اين صناعت.
و آيا نويسندگان بى صلاحيت و نااهلى كه امروزه، بدون تأمل در پژوهش و تأنى در نگارش، راه به راه كتاب مى نويسند، مى دانند كه گذشتگان، چگونه و با چه دستمايه ها و وسواسى مى نوشتند؟ گمان نمى كنم كه اساساً اين مسائل براى عدّه اى مطرح باشد؛ ورنه وضع كتابهاى دينى چنين تأسفبار و نابهنجار نبود و روضه خوانهاى قديم، روضه نويس نمى شدند. انّما اشكوا بثّى وحزنى الى اللّه.
تا آنجا كه اينجانب مى داند، تنها فردى كه به وضع تأسفبار انتشارات دينى توجّه بليغ داشته و در مقابل بلبشوى كتابهاى دينى فرياد اعتراض بلند كرده، استاد محمّد رضا حكيمى است. ايشان در اين باره هشدارها و تذكرات سودمندى داده اند. از جمله مرقوم داشته اند:
گروهى دست به كار تأليف و نويسندگى مذهبى شده اند كه فاقد همه يا بيشتر صلاحيتهاى لازمند. يعنى از معلومات كافى و مستند، ديد درست، برداشت صحيح، تحصيلات كافى، قدرت تأليف، هوش اجتماعى، موضع اصيل، وضع مناسب و مطمئن، اجتهاد در مطالب مورد عرضه، و در يك كلمه، از (اهليت) برخوردار نيستند.26
همچنين استاد حكيمى به نقل از آقاى احمد آرام مرقوم داشته اند:
اينك در اين زمان چون مردم كتابخوان شده اند بسيارى از روضه خوانان قديمى روضه نويس شده اند، و در اين سالهاى اخير از اين كتابها بسيار منتشر شده، كه اكثر آنها به مفت نمى ارزد.27
ونيز جناب استاد از مرحوم علامه امينى شنيده اند كه با تأثر شديد مى گفت:
كتابهايى را كه در اين سالها در شرح حال ائمه در زبان فارسى نوشته شده است بايد ريخت به دريا!28
بارى، خدا مى داند كه چه كتابهاى پرت وپلا و مزخرفى، و چه نوشته هاى سطحى و سستى، و چه آثار واهى و بى رمقى، در اين سالهاى اخير به نام اسلام و مقدّسات آن منتشر شده است. و خدا مى داند كه بلبشوى كتابهاى اسلامى از رونق مسلمانى كاسته است. سعدى در گلستان، در باب چهارم، در (فوايد فراموشى)، در آخرين حكايت، مى گويد:
ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همى خواند. صاحبدلى بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چند است. گفت: هيچ. گفت: پس اين زحمت خود چندين چرا همى دهى؟ گفت: از بهر خدا مى خوانم. گفتم: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن بر اين نَمَط خوانى
ببرى رونق مسلمانى

 

پاورقي:
1. شوپنهاور. (كتاب و نويسندگى). ترجمه كامران فانى. الفبا. به همّت غلامحسين ساعدى. (تهران، انتشارات امير كبير، 1352). ج3، ص138.
2. پيشتر بايسته مى آيد گفته شود هنگامى كه واقعيت تلخ است، بيان آن هم تلخ است. نبايد از بيان واقعيت رنجيد، بلكه بايد از واقعيت رنجيد. در اين مقاله نويسنده عهده دار بيان واقعيتى است كه تلخ است و بالطّبع بيان او هم تلخ است.
3. تا آنجا كه خواجه عبداللّه انصارى مى گفت: (سخن گفتن جنايت است، تحقيق آن را مباح كند.) فتأمل. خواجه عبداللّه انصارى. طبقات الصوفيه. تصحيح محمد سرور مولائى. (انتشارات توس، 1362). ص339.
4. اصل سخن بيهقى اين است: (هيچ چيز نيست كه به خواندن نيرزد). ابوالفضل بيهقى. تاريخ بيهقى. تصحيح سعيد نفيسى. (كتابخانه سنائى) ص11. اين سخن به جاحظ نيز نسبت داده شده است.
5. درباره اين شيوه كتابخوانى، كه امروزه سخت ضرورت پيدا كرده است، ر.ك: بهاءالدين خرمشاهى. سير بى سلوك: مباحثى در زمينه دين، فلسفه، زبان، نقد و نشر. (چاپ اوّل: تهران، انتشارات معين، 1370). ص393ـ401، مقاله (هنر كتاب نخواندن).
6. هوشنگ ابرامى. شناختى از دانش شناسى: علوم كتابدارى و دانش رسانى. (چاپ اول: تهران، انتشارات انجمن كتابداران ايران، 1356). ص70ـ71؛ مهرداد نيكنام. (راهنماى محققان و كتابداران). نشر دانش. (سال پنجم، شماره دوم، بهمن و اسفند 1363). ص42. در اين دو مأخذ، رقم (قريب نيم ميليون عنوان كتاب) آمده است. با توجه به اينكه رقم ياد شده مربوط به سالها پيش است، و نيز با ملاحظه جوانب ديگر، نگارنده رقم بيش از نيم ميليون را ذكر كرده است. همچنين آقاى نوراللّه مرادى در كتاب مرجع شناسى: شناخت خدمات و كتابهاى مرجع (چاپ اوّل: تهران، فرهنگ معاصر، 1372) مرقوم داشته اند: (بنابر گزارشهاى و آمارهاى يونسكو، در سال متجاوز از پانصد هزار عنوان كتاب در سراسر دنيا، به زبانهاى گوناگون، منتشر مى شود.)(ص33).
7. محمد حسين ديانى. (ضرورت آموزش كتابدارى بعد از انقلاب). نشر دانش. (سال دوم، شماره دوم، بهمن و اسفند 1360). ص39، به نقل از: ا.اى ميخائيلوف و آر. اس. گيلياروسكى. (انتشارات علمى، منبع و وسيله اشاعه دانش). ترجمه پرويز مهاجر. نشريه فنى مركز مدارك علمى. (دوره دوم، شماره2و3، 1352). ص50.
8. آرى عصر (انفجار انتشارات) يا (انفجار مطبوعات)، نه آنچه به غلط مى گويند (انفجار اطلاعات). چه، دانش بشر در برابر جهل او، همچون قطره اى در مقابل درياست. خداوند مى فرمايد: مااوتيتم من العلم الاّ قليلاً.
9. شعار ياد شده را چنين ترجمه كرده اند: (منتشر كن يا بمير). اين شعار را با ضرب المثل (بمير و بدم) در ميان خودمان مقايسه كنيد. (ناگفته نماند شرح مرحوم على اكبر دهخدا از اين مثل، در كتاب امثال و حكم، با شرح مرحوم احمد بهمنيار در كتاب داستان نامه بهمنيارى متفاوت است.)
10. نقل است كه آخوندى بر منبر گفت: خداوند آسمانها و زمين را در شش ماه خلق كرد. به او گفتند: شش روز درست است . گفت: مى دانستم، ولى از ترس اينكه باور نكنيد گفتم شش ماه. اين حكايت، حكايت اين بنده در گفته فوق است.
11. ديوان اشعار محمّدتقى بهار. (چاپ دوم: تهران، انتشارات اميركبير، 1345). ج2، ص433.
12. مثنوى. دفتر دوم، بيت534، فروختن صوفيان بهيمه….
13. گلستان. باب هفتم، در تأثير تربيت.
14. ديوان حكيم فرّخى سيستانى. به كوشش محمّد دبير سياقى. (تهران، انتشارات اقبال، 1335). ص166.
15. ديوان خاقانى شروانى. تصحيح على عبدالرّسولى. (كتابخانه خيّام، 1357). ص590.
16. على اصغر حلبى. خواندنى هاى ادب فارسى (تهران، انتشارات زوّار، 1358). ص304ـ305.
17. پرويز ناتل خانلرى. هفتاد سُخن، ج4: شيوه هاى نو در ادبيات جهانى. (چاپ اوّل: انتشارات توس، 1370). ص309، با اندكى تصرّف در عبارت، به نقل از: گولدن وايتزر، مذاكرات با تولستوى.
18. عبدالرّحمن جامى. بهارستان. تصحيح اسماعيل حاكمى. (چاپ اوّل: تهران، انتشارات اطلاعات، 1367). ص86، روضه ششم.
19. اين بنده نيك توجّه دارد كه در ورطه (حجاب معاصرت) نيفتد و از سر بزرگداشت آثار و ميراث گذشتگان، كتابهاى معاصران را كوچك نشمارد. ترديدى نيست كه امروزه كتابهاى تحقيقى نيز منتشر مى شود و چه بسيار كتابهاى شاهكارى به قلم معاصران ما نوشته شده كه بس ارزشمندتر از شاهكارهاى گذشتگان است. امّا در كنار اين دسته از كتابها، كتابهاى ضعيف و سست بسيار زياد چاپ مى شود. و همه سخن ما و دلواپسى و اضطرابمان همين است. اين قلمزن در مقاله اى ذيل عنوان مهلتى بايست تا خون شير شد: بحثى در كتابهاى شاهكار (آينه پژوهش، سال سوم، شماره چهارم، ص18ـ32) به برخى از كتابهاى شاهكار كه به قلم معاصران ماست، اشاره كرده و از چگونگى آنها سخن گفته است.
20. جمعى از فضلاء و دانشمندان دوره قاجار. نامه دانشوران ناصرى، در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامى. (چاپ دوم: قم، دارالفكر). ج3، ص34؛ منوچهر صدوقى سها. تاريخ حكماء و عرفاء متأخر صدرالمتألهين. (تهران، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 1359). ص161؛ على واعظ خيابانى تبريزى. علماء معاصرين. (تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1366ق). ص376.
21. از همين جا تفاوت كتابهاى گذشتگان و معاصران ما دانسته مى شود: در گذشته صدها كتاب ارزشمند يافت مى شده كه دهها شرح و حاشيه بر آن نوشته شده است، امّا امروزه با چنان كتابهايى يافت نمى شود و يا اگر هم باشد، كسى به شرح و تحشيه آن نمى پردازد و هر كسى مى خواند خود مستقلاً كتاب بنويسد.
22. ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى. روضات الجنّات فى احوال العلماء والسادات. (تهران وقم، مكتبة اسماعيليان، 1391). ج4، ص402؛ سيّد على طباطبايى. رياض المسائل. تصحيح مؤسسة النشر الاسلامى. (چاپ اوّل: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1412). ج1، ص116، مقدّمه كتاب، به نقل از روضات الجنّات.
23. عباّس قمى. فوائد الرضوية: زندگانى علماى مذهب شيعه. (انتشارات مركزى، 1327). ج2، ص453؛ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام. (چاپ سوم: تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367). ج1، ص16، مقدّمه محمّدرضا مظفر.
24. عبداللّه مامقانى. مقباس الهداية فى علم الدّراية. تصحيح محمّدرضا مامقانى. (چاپ اوّل: قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1411). ج1، ص36ـ37.
25. محمّد بن على بن شهر آشوب. مناقب آل ابى طالب. (قم، انتشارات علامه). ج1، ص6.
26. محمّدرضا حكيمى. شيخ آقابزرگ. (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى). ص284. با اندكى تصرّف و تلخيص.
27. همان. ص20.
28. همو. حماسه غدير. (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى). ص297.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 33  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست