responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 21  صفحه : 2

سه الگوى كهن در ترجمه شعر
مؤذن جامى‌ محمدمهدى


بررسى تطبيقى درباره تفسير ابوالفتوح رازى، ترجمه سيرت رسول الله، قاضى ابرقوهى و ترجمه مقامات حريرى.
اولين بار كه توجه من به ترجمه شعر كلاسيك جلب شد زمانى بود كه در اثناى مطالعه از صبا تا نيما به ترجمه‌هاى سورش اصفهانى از اشعار عربى الف ليله و ليله برخوردم( نك: 1/ 29 - 93) و آنها را چه نغز و استادانه يافتم؛ به ويژه ترجمه غزلى از ابونواس را با مطلع:
طال ليلى بالعوادى و سهو
فانضنى جسمى و اكثرت الفكر
كه سروش آن را با مهارت تمام در همان وزن و قيافت ترجمه كرده بود:
دوش از شب رفته پاسى بيشتر
برد انديشه برون خوابم ز سر
گرد خانه گشتمى شوريده حال‌
بر در هر حجره‌اى كردم گذر
آن زمان گمان مى‌بردم كه سروش كارى بى‌سابقه كرده است و ابتكار و قدرت بيان او و تسلط خيره كننده‌اش را در ترجمه تحسين مى‌كردم. امروز هم از شگفتى نخستين من درباره ترجمه‌هاى سروش و احساس ستايشى كه نسبت به او دارم چيزى كاسته نشده، اما علاقه به كار او سبب شد كه در متون كهن هر جا به ترجمه شعرى برخورم، با دقت در ساز و كار آن تأمل كنم و به مثابه موضوعى تحقيق نشده به گردآورى مواد خام و موارد و نمونه‌هاى ترجمه‌ها بپردازم. اكنون مى‌توانم بگويم كه ترجمه شعر در ادب كلاسيك فارسى مستقلاً به عنوان يك موضوع تحقيق گسترده قابل بررسى است و در همه دوره‌هاى ادبى ايران مى‌توان به آثارى برخورد كه به طور جزئى يا كلى در حيطه ترجمه شعر وارد شده‌اند و زمينه‌هايى را براى بررسى روند تاريخى ترجمه شعر در ايران و انواع آن و الگوهايش به دست مى‌دهند. به عبارت ديگر، ترجمه شعر به هيچ وجه يك امر موردى و گهگاهى و نادر نبوده است، بلكه به عنوان فعاليتى ادبى در همه دوران‌هاى ادبيات كلاسيك ايران استمرار داشته است.
ترجمه شعر در قرن بيستم موضوع تأملات زبان‌شناسانه بسيارى قرار گرفته است و حتى ميزان ترجمه پذيرى يك شعر راهى بر سنجش نوع و سنخ آن و طراز و طبقه آن باز كرده است؛ چنان كه همواره در زمينه امكان ترجمه شعر نيز ترديدهاى جدى ابراز شده است. اما در ميان قدما گويا چنين ترديدهايى وجود نداشته و ايشان همواره بنا به نيازهاى علمى و آموزشى، هر جا كه لازم بوده، به ترجمه شعر پرداخته‌اند. اينكه چرا آنان ترديدهاى امروزين زبان‌شناسان و ناقدان نو را نداشته‌اند از جنبه‌هاى مختلفى مى‌تواند بررسى شود. بدون آنكه بخواهيم به بحث مفصل بپردازيم مى‌توانيم به يكى - دو نكته مقدماتى اشاره كنيم: اينكه زبان ادبيات قابل ترجمه براى قدما معمولاً عربى بوده است و اينكه دنياى ادب كلاسيك عربى و فارسى چه از نظر فرم، چه از نظر لحن و ديد و بيان و مضامين و مفاهيم مقارنت بسيار دارند و اين طبعاً در كار ترجمه مشكلات را به حداقل كاهش مى‌داده است. آميختگى‌هاى زبانى - واژگانى دو زبان هم گاهى دستگير بوده، گرچه برخى مترجمان ترجيح مى‌داده‌اند از حوزه زبانى مبدأ هر چه كمتر استفاده كنند و ترجمه‌اى هر چه فارسى‌تر به دست دهند.
در جستار پيش‌رو، نمى‌خواهيم به تئورى ترجمه نزد قدماى خود بپردازيم، بلكه بيشتر به معرفى الگوهايى از كار آنها در ترجمه شعر نظر داريم. ترجمه چند بيتى در تفسير ابوالفتوح رازى، شيوه ترجمه شعر در گردانيده فارسى سيره ابن هشام، و شيوه مترجم ناشناخته مقامات حريرى در ترجمه اشعار آن دستمايه اين بررسى است. اين متون طورى انتخاب شده‌اند كه مى‌توان روى هم رفته آنها را محصول دوره واحد دانست؛ يعنى حوزه زبان ادبى سده ششم هجرى هر چند از نظر شيوه كار تفاوت هايى ميان آنها وجود دارد كه در اين گفتار به آنها خواهيم پرداخت.
از سروش مثالى در ترجمه شعر به شعر آورديم، اينك ترجمه بيتى عربى را كه عنصرى به يك بيت فارسى برگردانده مى‌آوريم. آن بيت عربى اين است:
و بعض الحلم عند الجهل للذلة اذعان‌
و فى الشر نجاة حين لاينجيك احسان‌
و ترجمه آن در همان وزن چنين:
و بهرى بردبارى نزد نادانى بود خوارى‌
و اندر بد بود رستن چو نرهاند نكوكارى‌
ابوالفتوح رازى درباره اين بيت فارسى مى‌گويد:«عنصرى اين را ترجمه گفت چنانكه الفاظ تقديم و تأخير نكرد». (2/ 68). پيداست كه سخن ابوالفتوح از يك اصل زيباشناختى نزد وى حكايت مى‌كند، يعنى همان اصلى كه سروش نيز به آن پاى بند است: ترجمه شعر بايد شعر باشد، گويى وقتى فيتز جرالد هم به ترجمه رباعيات خيام مى‌پرداخت به همين اصل عمل مى‌كرد. اما ميان كار او و كار قدماى ما تفاوتى هست كه در سخن ابوالفتوح مندرج است: ترجمه‌اى چنان كه الفاظ تقديم و تأخير نيابد. اين شرط اصل پيشين است و تنگ جاى فراهم كردن براى آزمودن طبع مدعيان. نمونه هايى ديگر ترجمه شعر كه ابوالفتوح ذكر مى‌كند نيز اصل مذكور را تأييد مى‌كند. شايد ابوالفتوح اعتقادى به ترجمه‌هاى منثور ندارد و تنها ترجمه شعر به شعر را به رسميت مى‌شناسد و هنرمندانه مى‌شمارد. به نمونه ديگرى توجه كنيد:
و لما علمت بما قد جنيت‌
و اشفقت من سخط العالم‌
نقشت شفيعى علم خاتمى‌
اماماً تصدّق بالخاتم‌
و ترجمه آن به شعر از شاعرى كه ابوالفتوح به نامش اشاره نكرده است(نك: 2/ 176)
چون جرم خويش ديدم ترسيدم از خدا
راندم بسى ز ديده به رخسار بر دموع‌
نام شفيع خود به نگين برنوشتم آنك‌
انگشترى خويش ببخشيد در ركوع‌
مى‌بينم كه ترجمه اين شاعر بااندك كاستى و افزونى در تعابير و واژگان همراه است، ولى روى هم رفته مى‌تواند ترجمه‌اى دقيق تلقى شود؛ بدون آن كه اين دقت، ترجمه فارسى آن را از ظرافت شعرى دور كرده باشد. اين در حقيقت اصل اصيل همه ترجمه‌هاست و منحصر به ترجمه شعر هم نيست. هر ترجمه پسنديده‌اى با دو خصلت ممتاز مى‌شود: دقت يا امانتدارى و ظرافت يا روانى. به نمونه ديگرى كه همانند نمونه بالاست اشاره مى‌كنيم. شعرى است درباره رياكاران و دوچهرگان( نك: 2/ 146):
من كان كالطرس ذاوجهين من سفه‌
و ذالسانين فيما قال من كلم‌
فسوّدن وجهه كالطرس محتسباً
و اضرب علاوته بالسيف كالقلم
كه چنين ترجمه شده است:
هر كه چون كاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روى گاه سخن‌
همچون كاغذ سياه كن رويش‌
چون قلم گردنش به تيغ بزن‌
و به عنوان آخرين نمونه:
مثالك بالصين لما رأوه‌
ارباب حذق بنقش الصنم‌
غدوا عاكفين على وضعه‌
فعضوا البنان و رضّوا القلم‌
«اين بيت‌ها بعضى اهل عصر نقل كرده است از اين دو بيت پارسى، كه شاعر مى‌گويد»:
از روى تو نسختى به چين بردستند
آنجا كه دو صد بتگر چابك دستند
در پيش مثال روى تو بنشستند
انگشت گزيدند و قلم بشكستند(2/ 349)
اگر مفهوم سخن ابوالفتوح اين باشد كه اين دو بيت پارسى را يكى از معاصران به شعر عربى مذكور نقل كرده، نمونه‌اى از ترجمه شعر پارسى به شعر عربى در دست داريم كه از همان خصوصياتى برخوردار است كه براى نمونه‌هاى ترجمه شعر عربى به پارسى برشمرديم. و اين نكته‌اى در خور توجه است.
و اما در ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى، قاضى ابرقوه، از سيرت رسول الله مشهور به سيرة النبى و نگاشته ابن هشام نيز مواردى از ترجمه شعر وجود دارد كه حد ميانه ترجمه شعر در تفسير الفتوح است، كه ياد كرديم، و ترجمه شعر در ترجمه مقامات حريرى، كه از اين پس به آن خواهيم پرداخت. جز آنكه ميان سيرت و تفسير از لحاظى ديگر مناسب هست و آن اصول تن زدن است از ترجمه شعر يعنى در دو متن اخير مؤلفان خود را متعهد نكرده‌اند كه هر چه شعر در متن هست يا مى‌آورند پارسى كنند. درواقع، ترجمه شعر در هر دو، و در تفسير بيشتر، جنبه دلبخواهانه و موضعى دارد. حال آنكه در ترجمه مقامات، مترجم صميمانه به ترجمه همه اشعار متن همت گمارده است. به هر تقدير، خصلت ميانگى ترجمه سيره ابن هشام از آنجا ناشى مى‌شود كه در حالى كه در آن هيچ ترجمه شعر به شعرى نمى‌توان يافت، اما در ترجمه منثور اشعار جانب دقت و روانى را نگاه داشته گرچه اصولاً به سوى تشريح گراييده است. ولى در ترجمه مقامات، مترجم به نحوى آشكار به سوى ترجمه‌اى واژه به واژه كه چه بسا با ابهام نحوى در مى‌آميزد، حركت كرده است(نيز نك: جدول پايانى مقاله).
ترجمه شعر در سيرت رسول الله را ترجمه‌اى تشريحى خوانديم، نمونه زير به خوبى گوياى اين خصلت است:
الا من يشترى سهراً بنوم‌
سعيد من يبيت قرير عين‌
فاما حمير غدرت و خانت‌
فمعذره الا له لذى رعين‌
معنى بيت آن است كه: هر آن كسى كه بى خوابى به خواب خوش خَرَد، يعنى كارى كند كه بعد از آن خوش نتواند خفتن، وى از جمله عاقلان و نيك بختان نباشد، بلكه عاقل و نيك بخت آن باشد كه كارى كند كه چشم وى از آن روشن باشد و در وى از آن شاد شود و مصراع دوم گفت: »(نك: 1/ 50)
در نمونه بعدى مى‌بينيم كه قاضى در ترجمه افعال به لحاظ شخص و زمان و ضماير خود را مقيد نساخته و به انتقال معنى توجه داشته:
حمدتُ اللهذا أبصرتُ طيراً
و خفتُ حجارة تلقى علينا
«گفت: حمد و ستايش خداى را كه بلا بر سر دشمنان خود فرو بارانيد و مرغانى چند بفرستاد از دريا تا سنگ‌ها بر سر ايشان فرو بارانيد و ايشان را هلاك كردند»(1/ 80). در نمونه‌اى ديگر علاوه بر تغيير بيان غيابى به خطايى، لحن سؤالى بيت به خبرى تغيير يافته:
أفى السلم اعيار جفاءً و غلظهً‌
و فى الحرب اشباه النساء العوراك‌
«و معنى بيت آن است كه: شما در صلح همچون عيارانيد از جفا و درشتى كه با مردم مى‌كنيد، و در جنگ همچون زنان حائض ايد كه دست به خون هيچ كس نيالاييد.(2 / 597). اين نحوه ترجمه ظاهراً ناشى از آن است كه قاضى اصولاً به پيگرى وقايع و قصص توجه دارد و اشعارى كه ترجمه مى‌كند در جهت كمك كردن به فهم بهترى از واقعه است. به بيان ديگر، او اين اشعار را در ساخت قصه وارد مى‌كند و بنا به موقعيت شخص قصه به چنان ترجمه‌اى از آنها مى‌پردازد كه دنباله لحن و خطابى باشد كه با ذكر شعر قطع شده است.در نمونه اخير جملات پيش از بيت چنين است:
هند دختر عتبه بن ربيعه گفت: عجبست كه شما را شرم نمى‌باشد كه همه بر و ريش برگرفتيد و از بهر زنى از مكه بدر آمديد، و آن وقت در ذم و تعيير ايشان اين مصراع بگفت:
اين جملات همه خطابى است و با ضمير جمع شما و متناسب با آن فعل دوم شخص جمع همراه است: اين همان بافتى است كه در جمله‌هاى ترجمه شعر پيش نيز در واقع ادامه يافته است: شما عيارانيد / درشتى مى‌كنيد/ درست نيالاييد. در اولين نمونه‌اى كه ذكر شده( 1 / 50) ترجمه بيت دوم چنين است:
و مصراع دوم گفت: قوم حمير در اين كار بجاى عمرو غدر و خيانت كردند تا تو را بدان داشتند كه برادر خود را بكشى و از جمله ايشان من كه ذور عين‌ام معذورم، زيرا كه من بدان راضى نيستم و آنچه شرط نصيحت و شفقت بود به جاى آوردم و با تو بگفتم
كه در آن به روشنى درآميختگى قصه با ترجمه بيت ديده مى‌شود. در اين مورد هم هرگاه به جملات پيش از بيت توجه كنيم خواهيم ديد كه خطاب به دوم شخص مفرد دارد:
گفت: اى عمرو اين حجتى است از من بر تو، نگاه دار تا روزى كه مرا به كار بايد، عمرو ندانست كه اين چيست و در زير قباى خود پنهان كرد و اين دو مصرع در آن كاغذ نوشته بود وصف الحال:
در عين حال، قاضى هر جا اقتضاى مطلب حفظ خطاب و لحن شعر بوده، از آن تجاوز نكرده است:
ايا عزَّ شُدى شده لا شوى لها
على خالد ألقى القناع و شمَّرى
يا عزَّ ان لم تقتلى المرءَ خدلداً
فبوئى باثم عاجل او تضرى‌
«اى عزّى. كه معبود مايى و ما تو را مى‌پرستيم، مى‌دانى كه خالد و لشكر اسلامى روى بر در تو نهاده‌اند تا تو را خراب كنند و مرا طاقت مقاومت با ايشان نيست كه بر سر تو باز ايستيم و با ايشان جنگ كنيم. اكنون شمشير خود بياوردم و بر در تو آويختم تا چون خالد درآيد، به حمله سخت به وى برى و او را از خود بازدارى كه اگر تو او را به قتل نياورى و بگذارى تا تو را خراب كند. جرم از تو بوده باشد كه دفع دشمنان نكرده باشى، و چون تو را خراب كرده باشند. ما نيز از پرستيدن تو بيزار شويم و برويم و دين ترسايان اختيار كنيم». (2/ 911)
با اين همه در همين نمونه كه از لطف و ظرافت بسيار، در اصل و ترجمه، و حتى طنز برخوردار است. شيوه تشريحى - تفسيرى ترجمه قاضى از شعر قابل ملاحظه است. در واقع، نمونه‌هايى مانند ترجمه زير كه كوتاه‌ترين توضيحات را با خود دارد و به يك ترجمه بالنسبه دقيق نزديك مى‌شود، چندان زياد نيستند:
لا يستوى من يعمر المساجدا
يداب فيه قائما و قاعدا
و من يرى عن الغبار حائدا
«معنى آن است كه: برابر نباشد ثواب و درجه كسى كه در مسجد كار كند و رنج بر خود گيرد، و خسته شود، با كسى كه به نزديك نيايد و هيچ كار دران نكند، از بهر آنكه تا غبارى برو ننشيند.»(1/ 476)
شايد تنها نمونه‌اى كه بتوان گفت قاضى فقط به ترجمه بيت پرداخته، نمونه زيرباشد. (نك: 1/ 517):
كل امرى‌ء مصبح فى اهله‌
و الموت أدنى من شراك نعله‌
«معنى آن مى‌دهد: حال كسى چون باشد كه برخيزد بامدادى و مرگ به وى نزديك‌تر باشد از دوال نعل وى».
جالب آن است كه قاضى حتى عبارت« فى اهله» را در ترجمه انداخته و اين كوتاه‌ترين ترجمه اوست و در قاعده ترجمه شعرهاى او استثنا محسوب مى‌شود. تشريحى بودن ترجمه شعر قاضى از يك نظر ديگر نيز قابل بررسى است: اينكه شعر محل ايجاز است و ترجمه صرف معانى آن را معطل مى‌گذارد. اين موضوع را در بحث از ترجمه مقامات حريرى نشان خواهيم داد.
متن پارسى شده مقامات به لحاظ بررسى تاريخ ترجمه شعر در ايران از اهميت فوق العاده‌اى برخوردار است. در اين متن هيچ كلمه‌اى ترجمه نشده، رها نشده است و در واقع از شمار معدود متونى است كه اشعار در آن به طور كامل ترجمه شده و به لحاظ كمى حجم قابل توجهى را دراختيار قرار مى‌دهد: بر اساس يك شمارش اجمالى، گردانيده مقامات ترجمه بيش از 1200 بيت شعر را دربرمى‌گيرد. از نظر دقت نيز مى‌توان گفت يكى از دقيق‌ترين متون ترجمه‌اى فارسى است و حتى در حد وسواس قرار دارد. از لحاظ روش، كار مترجم مقامات را مى‌توان به كار مترجمان قرآن كريم مانند كرد. اما اگر انگيزه مترجمان قرآن در دقت وسواس‌آميز خود آشكار باشد، مترجم مقامات حريرى را چه انگيزه‌اى بر اين دقت‌ها تحريض مى‌كرده است؟ مترجم مقامات به هيچ وجه يك مترجم ضعيف نيست و شايد اصولاً در ادب كلاسيك گفتگو از مترجم ضعيف بى مورد باشد؛ چرا كه گرفتارى ضعف در ترجمه ويژه دوران ماست كه چاپ و نشر و خوانندگان وسعتى يافته و تربيت مترجمان از عهده ضابطه و سابقه سنت خارج گشته است. اما در دوران كلاسيك تنها دبيران برجسته و استادان و معلمان دانا و آشنا به زبان و ادب عربى در حد نويسندگى، دست به ترجمه از عربى مى‌يازيده‌اند. اينكه دفع دخل مقدر نسبت به ضعف ترجمه مقامات مى‌كنيم از آن است كه داستان ترجمه تحت اللفظى در دوران ما بسيار بر سر زبانهاست و نشانه ضعف مترجم دانسته مى‌شود. اگر اين موضوع براى مترجم معاصر صحيح باشد، كه هست و تفصيل آن مجالى ديگر مى‌خواهد، درباره ترجمه‌هاى كلاسيك اصلاً معيارى درجه اول نيست به هر تقدير، توجهى به بختيارى مقامات و فراگير شدن آن در حوزه‌هاى درسى مى‌تواند راه پاسخى نشان دهد:
قبول عام يافتن حريرى از گاه تأليف و رواج آن در حوزه‌هاى ادبى به عنوان متن درسى سبب شد كه گذشته از نوشتن شرح‌ها و حاشيه‌ها بر اين متن برخى از ايرانيان به ترجمه آن به فارسى درى و نيز به گويش طبرى بپردازند( مقدمه رواقى بر مقامات، ص نوزده).
بنابراين، مقامات حريرى را بايد يك متن درسى يا كتاب درسى محسوب داشت. در گزارش چنين متنى طبعاً اولين هدف تدريس ادبيات و خاصه لغت عرب است. به ويژه آن كه از نظر مؤلف مقامات يعنى حريرى نيز تدوين چنين اثرى خود اساساً نوعى نمايش دايره واژگان نويسنده بوده است. در ترجمه متنى كه خود به لغت اعتنا دارد عجيب نخواهد بود كه مترجم نيز به ترجمه واژه به واژه رو كند. به همين دليل است كه اين شيوه نه تنها در اين ترجمه مقامات بلكه در همه ترجمه‌هاى آن به فارسى رعايت شده است:(« اين نسخه‌ها همگى بر گردان‌هاى زيرنويس وكلمه به كلمه است»)(همانجا).
رواقى ادامه مى‌دهد:
علت اين امر آن است كه مقامات را بيشتر به عنوان يك متن درسى براى فراگيرى واژه‌هاى عربى مى‌آموختند( ص نوزده - بيست).
شوقى صنيف مى‌پندارد كه غرض از تأليف مقامات« آموزش زبان و لغت بوده است نه ساختن داستانى و پرداختن قصه‌اى»(همانجا). به نظر مى‌رسد خلاصه كردن مقامه‌ها در لغت و در واقع تقليل آنها به اين سطح چندان پذيرفتنى نباشد. وگرنه بايد اين را هم بپذيريم كه اصولاً« ادب مصنوع» - كه مقامه‌ها به آن حوزه تعلق دارند - براى آموزش زبان و غلت ابداع شده است! هنوز ما مى‌توانيم ساليانى را به ياد بياوريم كه در آن متون ادبى مصنوع، مثل كليله و دمنه، براى لغت آموزى و درس املا به كار مى‌رفت. اما آيا مى‌توان بر اين اساس گفت كه مثلاً همه حيثيت‌هاى ادبى كليله و دمنه در لغت خلاصه مى‌شود؟ در عين حال، نمى‌توان انكار كرد كه مقامه‌ها به دليل قدرت‌نمايى مؤلفان آنها در گردآوردن لغات شاذ و غريب متون مناسبى براى آموزش لغت هستند. بنابراين، مى‌توان تصور كرد كه مترجمان مقامات حريرى اصولاً متن را براى تدريس به فارسى زبانان آماده‌سازى مى‌كرده‌اند. از اين رو، ترجمه آنها را بايد« ترجمه آموزشى» يا «ترجمه معلمانه» دانست. اين هم كه ترجمه آنها از هر آرايه و پيرايه‌اى تهى است و صرفاً گزارش خشك متن اصلى است ناشى از همين خصلت آموزش بوده است، و گرنه آنها نيز چون نصرالله منشى و وراوينى احتمالاً مى‌توانستند ترجمه خود را به انواع صنايع و بدايع و تصرفات بيارايند و آن راحقيقتاً به يك« متن فارسى» تبديل كنند. بنابراين، ترجمه‌هاى مقامات را نمى‌توان يك« متن ادبى» كه از زيباشناسى خاص چنين متونى برخوردار است تلقى كرد. در حالى كه مقامات در متن اصلى بيگمان متنى ادبى است. ترجمه‌هاى مقامات« براى تاريخ زبان فارسى ارزش فراوان دارد»(رواقى، ص بيست و يك) يعنى: براى تطور لغات. ولى براى دريافت زيبايى‌هاى ادبى شاهكار حريرى شايد نياز باشد كه مقامات را يكبار ديگر به زبان فارسى ترجمه كرد.
ترجمه مقامات زياد مفيد به متن است و در عين حال از نظر آموزشى نيز ترجمه را آسيب‌پذير ساخته است. به تعقيد و ابهامى كه در ترجمه شعر زياد ديده مى‌شود توجه كنيد:
گفتيم محبوبه را و كشش كرده بود در ميان مالحظه‌ها با سحر او چند ازين و هيچ خواهد مر كشته محبت را هيچ قصاص(ص 15).
در نمونه‌اى ديگر:
زيارت مكن آن را كه دوست مى‌دارى در هر ماهى جز روزى و ميفزاى او را بر آن‌
كه جلوه شدن ماه نو در هر ماهى روزى باشد
پس ننگرد چشمها بدو( ص 112)
كه ترجمه اين دو بيت است:
لا تزر من تحب فى كل شهر
غير يوم و لا تزده عليه‌
فاجتلاء الهلال فى الشهر يوم‌
ثم لا تنظر العيون اليه( عربى، 128)
ترجمه واژه به واژه معنى را به درستى نرسانده است؛ حداقل در دو موضع: لا تزده عليه / ثم لا تنظر العيون اليه. در فارسى شده متن مرجع ضمير در «ميفزاى او را بر آن» اندكى مبهم است و دريافت معنى شعر دچار اختلال مى‌شود. ابهام بيشتر در آخرين مصرع ديده مى‌شود:«پس ننگرد» در ترجمه« ثم لا تنظر» دقيق نيست، بلكه بايد گفته مى‌شد:«پس از آن ديگر ننگرد». اصرار در بازگو كردن معناى لغت به جاى مفهوم آن در مواردى كاملاً غيرعادى و غير فارسى است:
به زندگانى تو كه نيست آدمى مگر پسر روز او
بر آنچه روشن شود روز او و نه پسر دى او( ص 176).
چنانچه خواننده مى‌تواند حدس بزند. مترجم پسر روز و پسر دى رادر ترجمه« ابن يوم» و «ابن امس» آورده است:
لعمرك ماالانسان الاّ ابن يومه‌
على ما تجلى يومه لا ابن امسه‌
ترجمه «لعمرك» نيز دقيق نيست و« به جان تو سوگند» به جاى آن پذيرفتنى‌تر است. در ترجمه بيت دوم شعر نيز خلل معنايى يا رسانايى ديده مى‌شود:
و نيست فخر به استخوان پوسيده و به درستى كه‌
فخر آنكس كه بجويد فخر به تن اوست‌
مصرع دوم ترجمه« فخار الذى بيغى الفخار بنفسه» است كه مفهوم آن به فارسى چنين است: آنكه خواهان فخر است بايد در خويشتن فخر بجويد( نه در استخوان پدران). در اين مورد، به ويژه بيگانگى از نحو فارسى و كمى تسامح در به كار بردن« تن» به جاى «خويشتن» فهم معناى ساده بيت را دچار كندى ساخته و به هر حال از شرط فصاحت و شيوايى و روانى دور است.
به طور كلى، بايد گفت كه مترجم مقامات براى ترجمه شعر حساب خاصى باز نكرده و اشعار مقامات را به همان ترتيبى ترجمه مى‌كند كه متن نثر آن را. اين موضوع در عين حال توضيح دهنده اين هم هست كه چرا ابهام‌هاى معنايى يا كند شدن روند انتقال معنا به خواننده در ترجمه‌هاى او از اشعار بيشتر ديده مى‌شود، زيرا اگر ترجمه كلمه به كلمه در نثر راهى به جايى ببرد، در شعر به دليل ظرافت‌ها و پيچيدگى‌هاى زبانى و اشارات و استعارات و كنايات مندرج در آن ترجمه زيرنويس بيشتر اسباب رهزنى خواهد بود. در واقع، از آنجا كه شعر به لحاظ معنايى فشرده‌تر از نثر است سياست ترجمه آن نمى‌تواند از سياست ترجمه نثر تبعيت كند. به اين دليل است كه قاضى ابرقوهى در ترجمه شعر معمولاً دست به تفسير و تشريح مى‌يازد تااشارات آن را باز كند. در واقع براى ترجمه مطلوب شعر راهى جز اين نيست كه يا آن را به شعر برگردانيم كه برگردان زبان فشرده به زبان فشرده است يا به ترجمه‌اى تشريحى دست بزنيم كه برگردان مفاهيم فشرده زبان در زبانى مبسوط - يا منثور - است. ترجمه‌هاى منثور و در عين حال مقيد كه نه افزون بر اصل را مى‌پسندند و نه به جوهر شعرى دست مى‌يابند، همواره با خطر ابهام معنايى رو به رويند كه ملازم تنزل معنايى و زيباشناختى است. چنين ترجمه هايى در دوران معاصر نيز به فراوانى به زبان فارسى منتشر شده است و در ميان آنها حتى آثار برجسته‌اى را مى‌توان نشان داد كه گرفتار چنين ترجمه هايى خامدستان و غير هنرى شده‌اند( براى نمونه نك:ترجمه شهباز از شعر بلند اليوت به نام The waste land كه با نام منظومه سرزمين بى‌حاصل منتشر شده است و يا ترجمه اسلامى ندوشن از دو اثر بودلر به نام‌هاى Les le spleen de paris , Les Flewrs du mal تحت عنوان گل‌هاى بدى و ملال پاريس.)
البته گرايش به تشريح و توضيح گاهى در كار مترجم مقامات ديده مى‌شود ولى گرايشى بارز و چيره نيست:
ببارانيد معشوقه مرواريدها از نرگس - اى چشم -
و آب دادن گلى را - اى رخسار را - و فرو برد بر سنجيلان ژاله را(ص 15)
از نمونه بالا مى‌توان حدس زد كه مخاطبان اين ترجمه - در زمان مترجم - در سطحى بوده‌اند كه لازم بوده براى آنها معنى« از نرگس مرواريد باراندن» يامستعار له «گل» را توضيح داد. سطح بعضى توضيحات اندكى بالاتر است:
بودند چو انتجاع - گياه - سايلان خلل كردى‌
در سال سرخ سپيد - اى سال قحط - مرغزارى نيكو ساخت( ص 93)
و يا:
سخن گفتم باايشان بيافتم محبان و ايل را
نزد ايشان چو باقل گنگ‌
كه افزودن صفت« گنگ» بر باقل براى توضيح و معرفى باقل است و در متن اصلى نيست. گاهى مترجم انگار به نارسايى ترجمه تحت اللفظ خود آگاه مى‌شود و براى رفع آن توضيحى مى‌افزايد:
افتادن جاى سر من - اى مولد من - ( ص 213)
چنين توضيحاتى در ترجمه متن نثر مقامات هم ديده مى‌شود:
گفتم: چگونه جمع كنم ميان غل و قل - اى با درويشى و اندكى عيال چه كنم؟ - (ص 201).
و يا
دختر خُنب - اى خمر - ( ص 204).
دور بودن ترجمه شعرهاى مقامات از عالم شعر و نزديكى آن به يك متن درسى را از همان توضيحاتى كه در ميان شعر مى‌افتد مى‌توان دانست. مترجم حتى گاه به دو معناى يك واژه هم در ميانه ترجمه خود از شعر اشاره مى‌كند:
لا جرم بر جستم در ميان ايشان چو برجستن گرگ‌
خو كرده بر بره - و اسب كره را نيز گويند - (ص 206 - 207)
چنين توضيحاتى متن ترجمه را كاملاً به متن اصلى وابسته مى‌كند به طورى كه نمى‌توان ترجمه را به استقلال و جدا از متن اصلى خواند؛ در نمونه زير اين موضوع كاملاً آشكار است:
و بامداد كردند چو بدروشيد بام در جاى دوشيدن‌
- اينجا مراد نه شهر است، دوشيدنست...( ص 320).
كه اگر كسى نداند در متن اصلى نام« حلب» آمده توضيح مترجم را در نخواهد يافت:
فاصبحوا حين لاح الصبح فى حلب(عربى، 362).
در ميان همه ترجمه شعرهاى مقامات، ترجمه قصيده بائيه‌اى كه در مقامه چهل و چهارم( المقامة الشتويه) آمده- و مثال بالا از آن انتخاب شده بود - استثنا است. (نك: فارسى، 318 - 326). زيرا مترجم از شيوه خود به نحوى آشكار عدول كرده و معانى و اشارات قصيده را - البته بعد از ترجمه هر بيت كه به طور معمول واژه به واژه صورت گرفته - بسط داده و تفسير كرده است، در اين قصيده 49 بيتى كمتر بيتى است كه مترجم به شرح آن نپرداخته باشد. دليل اين امر را بايد در پيچيدگى و معما گونه بودن قصيده و استفاده فراوان شاعر از ايهام دانست.
يعنى امرى كه معانى قصيده را بيش از آن فشرده و پيچيده كرده است كه بتوان به ترجمه‌اى زيرنويس از آن بسنده كرد. به نمونه‌اى از كار مترجم توجه كنيد:
و ديدم نيز زنانى پس از آنكه شبگير كردند از مهتر حلب‌
بامداد بر زدند بر كاظمه بى رنجى.
- مراد به كاظمه زنيست كه فرو خورد خشم خود را نه آنجا كه آن را كاظمه گويند -.
و نيز ديدم شبگير كنندگان را كه برفتند به شب از زمين كاظمه.
- اينجا موضع است -. (ص 320).
و يا:
و ديدم نيز روثه‌اى كه قيمت كردند آن را به مالى باخطر و خداونده آن به مال خويش نبود.
- مراد به روثه نه سرگين است بلكه مقدمه بينى است و در آن قصه ايست -. (ص 323)
مترجم در ترجمه متن نثر كتاب هم در يك مقامه به همين شيوه در آمده است و آن مقامه سى و دوم(المقامة الطيبية) است كه در آن صد مسأله فقهى به شكل لغز و معما طرح شده و ترجمه آن بدون شرح فهما نبوده است. (نك: فارسى، 222 - 232). اين دو نمونه ترجمه نثر و شعر، گرايش مترجم را به پرهيز از آميختن متن و شرح با يكديگر نشان مى‌دهد. يعنى او زمانى هم كه مى‌خواهد به شرح واژه يا عبارتى بپردازد آن را با ترجمه در نمى‌آميزد و در بافتى واحد ارائه نمى‌كند. اين خصلت مؤيدى ديگر بر آموزشى بودن متن است كه در همه حال متعهد ترجمه واژه‌هاى متن اصلى است و براى آن حفظ اصالت آموزشى ترجمه بر به وجود آوردن يك متن ادبى فارسى و يكدست و زيبا مرجح است.
مترجم مقامات حريرى انصافاً تا جايى كه در توان داشته ترجمه‌اى« فارسى» به دست داده و در برابر متن عربى غالباً واژگان سره پارسى به كار برده است:
اى خوشا دميدن نسيم نمگن آن‌
و ديدار گاه زيباى آن‌
و شكوفه‌هاى بالاهاى آن‌
چو باز شود برفها
هر كه بيند آن را گويد شيرين ترين‌
باغ دنيا« سروج» است(214)
در عين حال ترجمه او را مى‌توان آميخته‌اى از واژگان پارسى زيبا و چه بسا دشخوار و ناآشنا و واژگان متداول عربى در زبان فارسى روزگار و ناحيت او دانست:
* مچسب به وطنى‌
كه در آن ستم بر تو و به ذله دارند ترا (ص 282).
* گويى او ندانست كه من آن زنى‌ام كه تلقين كردم آن شيخ را رجزها
و منم كه اگر خواهم بگذارم او را
خندستانى در ميان ساكنان تبريز(ص 289)
*بشنو وصف او و تعجب كن‌
پس كاژوار بنگرست چو كاژوار نگرستن ديو ستنبه (ص 301)
* و چندا كه فرمان بردم هوا را به فريفتگى و گشتى كردم...
و چندان كه فرو كشيدم لگام نيزكى را دوستنى...
كاشكى من بودمى پيش ازين‌
كاله حيض فراموش كرده و جنايت نكردمى آنچه كردم (ص 347 - 375)
با آنكه مترجم مقامات به موزون كردن ترجمه خود توجه نداشته است، اما چنانكه در نمونه‌هاى ذكر شده تا اينجا مى‌توان ديد نوعى قافيه‌بندى يا رديف ناقص در كار او ديده مى‌شود. به نمونه‌اى از اين زاويه توجه كنيد:
فرو نشان به حلم تو آن را كه برافروزد خداوند نادانى‌
از آتش گرم تو و درگذر اگر جنايت كند جنايت كننده‌اى
كه حلم فاضل‌تر چيزيست كه آراسته شود خردمندان بدان‌
و فراگرفتن به عفو سزاتر چيزيست كه بچيند آن را چيننده‌اى( ص 351).
و گاهى نيز برخى سطرها نسبتاً موزون مى‌افتد:
* بگير اين را به سوى خود وصيتى‌
كه چنين وصيت نكرد پيش من كسى(ص 369).
* من در عالم نشانه‌ام‌
و اهل علم را قبله‌ام( ص 233)
در يك جمع‌بندى مقايسه‌اى مى‌توان جدول زير را براى سه اثر بررسى شده در اين جستار ترتيب داد. اين جدول البته همه جنبه‌هاى موضوع را نمى‌پوشاند اما مقايسه چگونگى شاخصه هايى معين نيز در اين سه اثر مى‌تواند تا حدودى گويا باشد:مراجع: تفسير ابوالفتوح رازى. به كوشش ابوالحسن شعرانى، تهرانى، اسلاميه، 1382ق. سيرت رسول الله. به كوشش اصغر مهدوى، تهران، خوارزمى، 1361. مقامات حريرى. ترجمه فارسى. به كوشش على رواقى. تهران 1365. مقامات حريرى، متن عربى. به كوشش عيسى سابا، تهران 1364 (از روى چاپ دارصادر بيروت).

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 21  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست