responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 2

كتابشناسى نوين
اذکائى پرويز

(طرح و تدوين)
تأليف كتابشناسى همدان كه حدود دو سال پيش از طرف يكى از مراكز فرهنگى ـ پژوهشى كشور به اينجانب محوّل گرديد، رسماً تكليف نمود كه: (ضرورى است، متفاوت از كتابشناسى هاى متداول باشد…، صورت علمى كاملى يا بد…، علاوه از جنبه عملى، تدوين آن به نحوى باشد كه براى ديگر جاها و ساير موارد، نمونه و الگو قرار گيرد…). اكنون با ايفاى به عهد، آنچه بين الدفتين فرادست آمده، اگر مبالغه نباشد، صورت (علمى) كار از حدود متعارف و طرح اوليّه و تعهّد شده چنانكه بشرح خواهد آمد، بسى فراتر رفته است. منتها لازم است هم در اينجا، قبلاً، در آغاز سخن، دو نكته را تذكّر داد:
يكم اينكه كتابشناسى همدان، ممكن است در بادى نظر به سبب قيد خاصّ مكان يا اضافه و اطلاق آن به اسم شهرى در مغرب ايران، موهم به نوعى (محليّت)(Locality ) يا تصوّر محدوديّت (محلّى) در اذهان گردد، كه مؤلف البته از چنين تصوّرى متأسّف خواهد بود؛ چرا كه به زعم وى، كتابشناسى حاضر از لحاظ (روش) اصلاً محلّى نيست، و حتّى مدعى است كه از حدّ (ملّى) و كشورى هم فراتر است، و اساساً اختصاصى به (همدان) ندارد.
دوم اينكه، از لحاظ (محلّيت)، حسب مادّه و معنا، چنانكه ملاحظه توان كرد و بشرح نيز خواهد آمد، ابداً محدود به شهر (همدان) نيست؛ بلكه كوشش شده است كه حدود استقصاى مواد و شمول موضوعى آن دست كم منطقه كنونى استان همدان يا عراق عجم و ايالت جبال سده هاى ميانه، ولايات پهله و سرزمين (ماد) بزرگ باستان بوده باشد. فلذا زمينه جغرافيايى كار وسيعتر از شهر مركزى (همدان) است، همانا شهرستانها و اعمال و توابع استان را هم شامل مى گردد.
كتاب حاضر، گذشته از فهرستهاى نسخ خطّى كه مستقلاً تأليف كرده ام و يا در تأليف بعض آنها با اساتيد فنّ همكارى داشته ام، در زمينه كتابهاى چاپى پنجمين تأليف است كه به ترتيب عبارتند از: كارنامه بيرونى (كتاب شناسى و فهرست آثار) ، كتابنامه مردم شناسى ايران (به زبانهاى اروپايى) ـ كه سالهاست در بايگانى مركز مردم شناسى ايران خاك مى خورد، نقاوه آثار (فهرست كتابهاى برگزيده ايران و اسلام) ـ براى انتشارات سروش، كه در فصول آتى به مناسبت از آنها ياد خواهم كرد.
غرض از آنچه ياد شد، اينكه راقم سطور تمام تجارب فنّى سى و اند ساله خود را در رشته كتابشناسى در اين دفتر به كار بسته، هر آنچه ديده وخوانده و ورزيده، بالجمله از غربال نقد و تمحيص گذرانده است. عادت وى بر اين جارى بوده و هست كه از كسى (تقليد) نكند، چون حسب تقدير، به قول همشهريان: (آستين سرخود بارآمده)؛ اگرچه ممنون همه اساتيد مرده و زنده علم و ادب وطن است، كه البته از هر يك نكته ها آموخته.
بارى، به عنوان يك مُراجع همه روزه كتابخانه ها، مى توانم بگويم كه كتابشناسى ها متأسفانه در اين مملكت جزو كتابهاى مُرده اند، كه مدفن آنها مخازن راكد و قفسه هاى متروك است. كسى براى آنها (فاتحه) نمى خواند، لاى آنها را نمى گشايند، رجوعى به آنها نمى كنند. علل و اسباب اين امر را در جايى به مناسبت و تا حدودى نوشته ام. (1) پس هم از اين روست، يعنى با آگاهى از اين وضع است كه كوشيده ام دفتر حاضر، در عين حال، اگر چه مربوط به ولايتى از اين مملكت است،بلكه يك كتابشناسى زنده، خواندنى و كارآمد از كار درآيد. حالا تا چه حدّ توفيق يافته ام يا اصلاً نيافته ام، لابأسَ فيه، همانا تكليفى بوده است كه فداكارانه انجام داده ام، ديگر منتظر نتايج آن نخواهم بود.
اما ترتيب مطالب در همين بخش (مقدّمه فنّى) (در بيان روشهاى كاربسته) پس از اين پيشگفتار، هم به ترتيب بخشهاى كتاب، عمدتاً مباحث حول (فهرست عام) (به ترتيب الفبايى نام نويسندگان) و خصوصاً (طبقات موضوعى) (با رده بندى دانشهاى انسانى) است. بخش چهارم كه (فهرست پيوست) (متفرقات نوشته ها و پايان نامه ها) و بخش پنجم كه (فهرست اعلام) باشد، حاجت به توضيح و تفصيل ندارند. آنچه در پسگفتار مى آيد، باقى مطالبى است كه جاى آنها در اين ديباچه نيست، از حيطه مباحث فنّى هم بيرون اند، بسا كه جنبه شخصى دارند و هر مؤلفى گويا مجاز است و شايد حق داشته باشد به قدر مقبول بدانها پردازد. الف. فهرست عامّ
1. طرح و تعريف
مراد از (فهرست عامّ)General Repertory/catalogue )) عنوان اين بخش از كتاب، همانا (فهرست مؤلّف) (Author Catalog )در اصطلاح كتابدارى و فهرست نويسى است، كه سياهه الفبايى از شناسه(Entry )هاى پديدآوران يا اسامى مؤلفان آثار است. ترتيب الفبايى(Alphabetical Arrangement / order ) (مَطلع/ مَدخل/ معرّف/ شناسه هاى مؤلفان) (Author Entries )بنابر حرف اوّل (intial letter ) (اسامى آنهاست كه البته على المعمول حرفاً بعــد حرف (letter -by- letter alphabetizig )صورت پذيرفته است.
نامهاى پديدآوران(author names )يا مؤلفان آثار در فهرست عامّ همانا بر حسب اسم اَشهَر (Btter/well-known name ) آنان در مورد قُدما و شهرت يا نام خانوادگى(surname ) در مورد معاصران باشد. اينكه تعيين (اسم اَشهَر) در فهرست مؤلّفان حاضر بر طبق چه اصول و قواعدى صورت گرفته، اينك از بحث بيرون است (2) . همين قدر توان گفت كه آزمونها و كارورزيهاى متمادى مدوّن اين دفتر يكسره راهبر او بوده است (3) .
شناسه (entry )آورى در فهرست مؤلف به مثابه شناسا/ شناسگر(identifier ) عنوان اثر(title ) يا به عبارت ديگر، تقدم نام نويسنده بر نام كتاب در فهارس، يك سنّت و منهج غربى (اروپايى) است، و بالعكس، تقدّم نام كتاب بر نام نويسنده، يعنى شناسه آورى در (فهرست عنوان) (title catalog ) با اسامى كتب، حتّى در مواضع ارجاع و ذكر مراجع و فهرست منابع هم سنّت و روش شرقى (اسلامى) است.
ابن نديم (ح377ق) در الفهرست خود تقريباً مانند كتابنامه نويسان معاصر، در ذيل طبقه موضوعى كه (فنّ) ناميده، نخست نام نويسنده را (حسب اسم اَشهَر) آورده و سپس به ذكر آثار او پرداخته، البته با اين تفاوت كه هيچكدام ـ اسامى مؤلّفان و عناوين آثار ـ ترتيب الفبايى ندارند. اما روش شيخ طوسى (م460ق) در الفهرست خود ـ كه البته كتابى رجالى است ـ مبنى بر تقدّم نام نويسندگان، به ترتيب الفبايى، منتهانه به صورت اسم اَشهَر آنهاست. (فهرست) شيخ منتجب الدين رازى و (معالم) ابن شهر آشوب هم (سده 6ق) تقريباً همين طور است. ولى كشف الظنون حاجى خليفه (سده 11ق) و الذريعه شيخ آقابزرگ (سده 14ق) ، چنان كه دانسته است، اساساً مبنى بر تقدّم نام كتابها بر نام نويسندگان، يعنى شناسه آورى يا كلمه مَدخلى(Entry word ) با عناوين آثار به ترتيب الفبايى آنهاست. گويى سنّت غربى (اروپايى) كمابيش استمرار مَناهج شرقى (اسلامى) از حدود سده 7ق/13م البته با تصرّفات استكمالى در آنها باشد (4) .
بارى، فهرست مؤلف (Author catalog ) حاضر، درست حاوى هزار شناسه مؤلّف(Author entry ) است، كه هر شناسه با يك شماره مؤلف (Author number ) حسب ترتيب الفبايى(Filing word ) آنها در واقع طيّ يك نام نما/ نامنامه(Name index ) از يك تا هزارشماره رديف (Class number )نموده شده است. ارقام شماره ترتيب يا رديف مزبور، به مثابه شماره راهنما (Call number ) در فهرست، چنانكه ملاحظه مى شود، به صورت فرنگى است، تا آنكه به مثابه شماره كتاب/عنوان (Book/title number ) هم در ارجاعات بدانها طيّ (طبقات موضوعى) (بخش سوم كتاب) با ارقامِ فارسيِ متابعِ آنها كه نشانه جلد يا صفحات كتاب يا اثرند، تمايز داشته باشند.
عنوان كتب و آثار (titles ) طبق قواعد جارى برگه نويسى و فهرست نگارى(Cataloging ) البته با دَخل و تصرّفات، حذف و اختصارات، جمع و تركيبات ضرورى از طرف راقم سطور به ضبط آمده اند. اينك، مختصر اشارتى در اين خصوص لازم به نظر مى رسد؛ ولى نخست بايد يك اثر نمونه وار و برجسته كتابشناسى درحدّ جهانى را به لحاظ بررسى مقايسه اى و وارسى انتقادى، هم از جهت تبيين و تثبيت روشهاى كاربسته در كتابشناسى حاضر در اينجا شناساند، و آن كتابشناسى ايران پيش از اسلام (A Bibliography of pre -Islamic persia ) تدوين ج. دى. پيرسن (J.D.pearson ) استاد نامدار كتابشناسى مدرسه مطالعات شرقى و افريقايى دانشگاه لندن باشد، كه از آثار بسيار مهمّ و مشهور او يكى هم فهرستنامه مطالعات راجع به اسلام و سرزمينهاى اسلامى (INDEX ISLAMICUS ) در چندين مجلد است (5) .
بناى كتابشناسى پيرسن بر چهار پايه يا ركن موضوعى است، چنانكه در بحث مربوط (طبقات موضوعى) (در همين مقدمه) بشرحتر خواهد آمد. آنگاه، هر يك از طبقات اربعه اصلى موضوعى به طبقات فرعى يا زير رده هاى موضوعى تقسيم و تبويب شده، و در هر يك از اينها آثار مربوطه با شناسه هاى مؤلفان آنها ترتيب الفبايى يافته اند. واضح است كه: (1) ـ اگر يك مؤلف معيّن صاحب چند اثر در موضوعات مختلف باشد، اسم وى در هر طبقه اصلى و فرعى مربوط همراه با ذكر عنوانهاى آثار وى تكرار مى گردد. همچنين، (2) ـ اگر يك مؤلّف معيّن در يك موضوع معيّن صاحب چند اثر باشد، بر طبق قاعده كتابدارى كه براى هر عنوان (title ) يك شناسه (entry ) مستقل پيشنهاد مى كند، (گويند كه يك شناسه، قدر جمعى/Collective value آثار متعدّد ندارد، فلذا) باز اسم وى در ذيل رده موضوعى (مزبور) معيّن، همراه با ذكر عنوانهاى آثار وى تكرار مى گردد. نيز، (3) ـ و از همه بدتر آن كه اگر يك اثر معيّن متضمّن موضوعات متعدّد باشد، شناسه مؤلف آن با تعداد موضوعات اثر در هر طبقه اصلى يا فرعى مربوط، همچنان همراه با ذكر عنوان اثر مزبور تكرار مى گردد.
اين روش، يا قاعده تكرار تقريباً در همه كتابشناسيهاى موضوعى خارجى و داخلى، كه تاكنون به نظرم رسيده، مرعى و مجر است (6) . خلاف آن تاكنون نديده ام، مگر بعض فهارس مؤلفان(Author cataloges )و امثالها، كه متفاوت از كتابشناسى موضوعى اند. حال آن كه اين روش يا قاعده تكرار اگر در دانش كتابدارى(Librarian ship )ـ شايد ـ امرى واجب يا ضرورى به نظر رسد، بايد اعلام كرد كه در دانش كتابشناسى(Bibliography ) مطلقاً وجوب يا ضرورتى بر آن مترتّب نباشد، تكرار شناسه ها در مواضع مزبور به طريق مذكور همانا از مقوله (حشو) كه اگر قبيح نباشد، البته (زائد) است، و اصلاً عملى لغو و عبث مى باشد.
به لحاظ فنّى، كارى لغو و زائد و حشو است، زيرا كه در (فهرست مؤلّفان)(Author index ) يا نامنامه معمول پايانى همه اين كتابشناسيها، يكبار ديگر شناسه ها يا اسامى مؤلفان محترم، اين بار با ذكر شماره هاى مؤلفAuthor number ) ) يا ارقام ارجاعى به طبقات موضوعى يا صفحات كتاب، باز تكرار مى شود. اينك، هر كس مى تواند مقدار حجم زائد حشوى اين گونه كتابشناسيها را، بر اثر تكرار اسامى مؤلفان و عناوين آثار آنها در مواضيع متعدّد و مواضع مختلف، برآورد نمايد. ليكن هم اينجا بايد گفت كه چنين عيب و چنان تكرارى ناشى از ماهيّت ساختارى كتابشناسيها و نحوه طبقه بندى موضوعى آثار در آنهاست.
در اين خصوص، در بهره آينده (ـ طبقات موضوعى) مستدلاً تفصيلى خواهد رفت. اما آنچه در اينجا لازم به تذكّر است اينكه، چنان كه گذشت، در تمام مواضع تكرار، قدر مكرّر يا فقره مشترك همانا شناسه مؤلف با لوازم و تبعاتش يعنى عناوين آثار بوده است. اين قدر مكرّر به زبان رياضى (ـ جبر) همان (عامل مشترك) است، و عامل مشترك ـ اصطلاحاً ـ در عبارات جبرى على المعمول قابل فاكتورگيرى (Factorization ) است. در كتابشناسى عوامل غير مشترك يا مضروبات فيه، همانا (موضوعات) اند. به سبب اين عوامل مختلف الماهيه (غير مشترك) در زمينه موضوعى آثار مفهرسه كتابشناسيهاست كه مدوّنان ناگزير از تكرار عامل مشترك بوده اند.
فرض كنيم يك كتاب يا اثر متضمّن چهار موضوع باشد، كه آنها را با علائم aو b و c و d مى نمايانيم، و اگر صاحب اثر يا اسم يا شناسه مؤلف را هم با علامت X نشان دهيم، بديهى است كه در موارد اربعه مزبور عامل مشترك جبرى، (x ) است كه بدين صورت نموده مى ايد:dx و cx و bx و ax اينك اگر از عامل مشترك، فاكتور بگيريم: (d و c و b و a) x مفهوم آن به عبارت كتابشناسانه چنين است كه هر يك از موضوعات مزبور را در طبقه خاصّ (ـ يعنى در جمله جبرى) مى توان به شناسه مؤلف (ـ عامل مشترك) ارجاع داد (ـ ضرب كرد) ، و از تكرار آن به شيوه (ملا نصرالدين) خوددارى نمود.
به عبارت ديگر، و ساده تر: عوض آنكه عناوين كتابها را در يك چهارچوب طبقه بندى موضوعى محدود اقحام كنيم، كه ناچار از تكرار برخى يا بيشى از آنها در رده هاى گوناگون شويم، طبيعى و هم منطقى آن است كه يك طبقه بندى موضوعى را با طرحى نامحدود بر عناوين آثار احاله و ارجاع دهيم، كه بيش از يك بار در فهرست نمى آيند. بدين سان، كتابشناسى كه تا اين زمان در واقع روى كلّه اش ايستاده، اينك با اين روش بر روى پاهايش قرار مى گيرد، و استوارى علمى ـ فنى مى يابد. يكبار ديگر، بدين مطلب در جاى خود خواهم پرداخت.
2. فنون اِدغام
اكنون، سه وضع پيشگفته درباره تكرار شناسه ها و عناوين وابسته به آنها را بايد در نظر آورد، كه هم ياد گرديد اگر فهرست نگارى كتابدارانه محملى داشته باشد، در فهرست نويسى كتابشناسانه ابداً وجهى ندارد، حاجت به تكرار نباشد، و مى توان از تكرار بى وجهه، زائد و حشوى شناسه ها و عناوين پيشگيرى كرد. اينكه ياد گرديد در (فهرست مؤلف) حاضر، عنوان كتب و آثار (titles ) با دخل و تصرّفات، حذف و اختصارات، جمع و تركيباتِ ضرورى به ضبط آمده اند، مراد شيوه و شگردهايى است كه از آنها در يك كلمه به (فنون اِدغام)(incorporation arts/ways )تعبير مى كنيم.
در سه حالت مزبور، حسب مادّه و معنا، غالباً امكان در همكرد (= ادغام) خصوصاً در موارد (2) و (3) وجود دارد، وضع ممتنع بسا كه در مورد (1) پيش آيد. حالت امكان يا امتناع از نظر منطقى ـ اصطلاحاً ـ موكول به (نسبت حُكميّه)(judicatine relation ) بين محمول (predicate )و موضوع(subject )، يعنى وضع تعلّق آن دو بهم مى شود. اگر بين موضوع و محمول وَجهِ اتحادى باشد، كه در اصطلاح منطقيان (تواطى/ مواطات)(Comention ) گويند، با حمل مواطات يا اسناد تواطى بين آنها ادغام (= در همكرد) جايز، و گاه واجب است.
اينك مى توان با ذكر چند مثال و نمونه آورى، حالات امكان ادغام در شرايط اتحاد موضوع و محمول را نماياند: شماره 212 كه شناسه مؤلّف آن (بنگاه مستقل آبيارى) است (ـ محمول) متضمّن عناوين آثارى باشد مندرج در نشريات (آمار ساليانه رودخانه هاى ايران)، كه بالجمله راجعند به مقادير آبِ (ـ موضوع) رودخانه هاى استان همدان، آشكارا در اين صورت ادغام واجب است، شناسه هاى همنام اما متعدّد با عنوانهاى مشابه مطلقاً لازم نيست، (يك كاسه كردن) فهرستنگارانه به وجهى فنّى، چنانكه ملاحظه مى شود، فوايد و مزاياى قابل دركى هم در بر دارد.
همچنين، شماره 495 كه گزارشهاى سازمان برنامه، غالباً راجع به اوضاع اقتصادى استان همدان است؛ چون درجه اتحاد موضوعى بين آثار مفهرسه بيش از مغايرت آنها در وضع (تواطى) است، ادغام به طريقى كه ملاحظه مى شود جايز باشد. شماره 950، متضمّن سه گفتار به خامه (جرج هوسينگ) راجع به سه تن از شاهان ماد است، كه پيرسن هر گفتار را ذيل يك شناسه مؤلّف مستقلّ (ـ هوسينگ) فهرست كرده است. اينجانب هر سه را چنانكه ملاحظه مى شود، به نحوى دقيق و فنّى در يك شناسه و با يك شماره مؤلّف به ضبط آورده ام.
از اين نمونه ها بسيار است و در متن فهرست مؤلّف حاضر به وضوح توان ديد. اما بد نيست كه موردى هم از عدم امكان يا امتناع در امر ادغام نموده شود. شماره هاى 929 تا 936 بالجمله آثار ارنست هرتسفلد باستان شناس مشهور است، كه از اين هشت شناسه و شماره مؤلّف، اينجانب فقط شماره هاى 929 را كه متضمّن هفت گزارش درباره آثار مكشوفه در همدان و موجود در موزه هاى دنياست، نظر به آن كه اتحاد موضوع و محمول در آنها با درجه اى از عدم مغايرت در وضع مواطات بود، توانستم به صورتى كه ملاحظه مى شود ادغام نمايم، ما بقى با آنكه در پاره اى از موارد كمابيش اشتراك موضوعى دارند، اما ممتنع به نظر مى رسند.
اگر شمار ترتيب يا رديف شناسه هاى مؤلّف در فهرست حاضر عدد هزار (1000) است، بنابر آنچه گذشت، اين شمار حاصل كار بست فنون ادغام و در همكرد عناوين كتابات و آثار مفهرسه است؛ وگرنه در موضوع ما نحن فيه (ـ كتابشناسى همدان) تقريباً حدود 3500 برگه عنوان اثر، بر روى هم شامل واحد و مكرّر به ضبط آمد، كه اگر بدون ادغام و در همكرد، هر يك عنوان را با شناسه مستقلّ به فهرست مى آورديم، قطعاً شماره رديف در فهرست حدود رقم 2000 مى بود (7) . غرض از اظهار اين مطلب، هرگز بيان كثرت مواد و موضوعات كتابشناختى در باب همدان نيست، بلكه منظور تذكّر فوايد (ادغام) و مزايا و اهميّت فنّى آن است. 3. ترجمه عناوين
با يك حساب سرانگشتى، به ضرس قاطع توان گفت كه آنچه خارجيان در باب آثار مآثر ملّى و فرهنگى ما نوشته اند، صرفنظر از كيفيّت، از حيث كمّيّت به مراتب بيشتر از نوشته هاى خود ما ايرانيان است. يك نگاه، تنها به مجلّدات كتابشناسى ايران (به زبانهاى اروپايى) تأليف دكتر ماهيار نوّابى (تاكنون 8مجلد) صحت اين نظر را ثابت مى كند. نوشته هاى اروپاييان در زمينه هاى گوناگون دانشها و دانستنيها درباره ايرانزمين و فرهنگ و تاريخ و مردم اين سرزمين، از زمان هكاته ملطى (ح550 ـ 475ق م) و هرودوت هاليكار ناسى (ح484 ـ 425ق م) ـ پدران جغرافى و تاريخ در دست است.
در دوران اسلامى، از سده هفتم به بعد، پاى سيّاحان و مسافران اروپايى به اين سرزمين رسيد، كه اكثر ايشان از خود سفرنامه و نوشته ها در باب مشاهدات خويش از شهرها و مردمان ايران بر جاى نهاده اند، و مى توان گفت كه تقريباً همه آنها چاپ شده است. هر مسافرى كه از طريق بغداد وارد ايران مى شد، ناگزير بايد از همدان عبور مى كرد. حدود صد سفرنامه حسب استقصا در فهرست آورده ايم كه هر يك فصلى درباره همدان دارد، و ترديد ندارم كه تعداد آنها از اين رقم بيشتر است، منتها از حيطه اطلاع و دسترسى و بررسى ما بيرون مانده اند.
علاوه از اينها، آثار شرق شناسى و ايران شناسى كه در همه زمينه هاست. همدان با قدمتى بيش از دوهزار و هفتصدسال، و با آن همه خاندانهاى شاهى و فرمانروا، رويدادهاى سياسى ـ نظامى، اقوام ظاعن و مقيم كه به خود ديده، آثار باستانى و فرهنگى و جز اينها همواره يكى از نقاط مورد توجّه شرق شناسى و ايران شناسى بوده است. از اين رهگذر، نوشته هاى بسيارى نيز در موضوعات مربوط و مذكور به اَلسنه مختلفه اروپايى پديد آمده است. اما آنچه به زبان عربى (تا سده 6 و 7) و پس از آن به فارسى هم در كتب تاريخ و جغرافى راجع به همدان و توابع آن توان يافت، كم نيست. طى حدود 50 ـ 60 سال اخير نيز نوشته هايى درباره جوانب متعدّد تاريخى، باستانى، مدنى، اجتماعى و فرهنگى اين شهر به خامه نويسندگان ـ خواه همدانى يا جز آن ـ چاپ و نشر شده است.
در كتابشناسيهاى ايرانى معمول است كه عناوين نوشته هاى فارسى و عربى را ـ چون بر يك خطّ اند ـ، در يك بخش يكجا با هم فهرست كنند، و عناوين نوشته هاى اروپاييان را كه به خطّ لاتين اند در بخشى ديگر يكجا با هم فهرست كنند. در كتابشناسيهاى اروپايى راجع به كشورهاى فارسى زبان يا عربى و اردو زبان، معمولاً عناوين نوشته هاى اين زبانها را به خطّ لاتين آوانويسى مى كنند؛ درست همان طور كه عناوين نوشته هاى روسى يا خطوط سيريلى و يونانى را به لاتينى آوانويسى مى كنند. خطّ معيارى آوانوشت لاتينى طيّ دو سه دهه اخير، غالباً همان است كه در (انسيكلوپدى اسلام) (بريل) به كار مى رود.
اما اينكه ما همه عناوين نوشته هاى اروپايى (به زبانهاى انگليسى، فرانسه، آلمانى، روسى، يونانى و لاتينى) را به فارسى ترجمه كرده، گويى آثار فارسى نبشته اند، و يكجا در (فهرست مؤلّف) حاضر با وانوشت اسامى نويسندگان آنها به شناسه هاى خطّ فارسى در قيد ضبط آورده ايم، تا آنجا كه اطلاع داريم كارى بى سابقه است. اگر هم سابقه اى داشته باشد، آن نيز در كارهاى قبلى خود اينجانب است. از اين قرار كه نخست بار عناوين لاتينى (فهرست مراجع) و فهارس نُسَخ خطّى كتابخانه هاى غربى را در كارنامه بيرونى (كتابشناسى و فهرست آثار، تهران، 1352) به فارسى ترجمه كرده و ضبط نموده، در هامش صفحات عين عناوين فرنگى آنها را فرا نموده ام، تا هر كه خواهد متن آنها را بيابد.
ديگر بار در كتاب (نقاوه آثار) (دوهزار كتاب گزيده فرهنگ ايرانى و اسلامى) ـ براى انتشارات سروش (1369) به همان طريق مذكور، عين عناوين لاتينى آنها را با همان ارقام مؤلف در حواش فرا نموده ام تمام عناوين آثار شرقشناسى، اسلامشناسى و ايرانشناسى اروپاييان را به فارسى ترجمه كرده، عين عناوين فرنگى آنها را ذيلاً به دست داده ام، تا هر كه خواهد در هر جا كه بود، بيابد. اينك، سوم بار است كه در اين كتابشناسى هم، عناوين آثار همدان شناختى مغربيان را ـ اعم از كتاب و رساله و مقاله ـ با عناوين كامل مجلّات ادوارى و نشريات نهادها و جز اينها را دقيقاً به فارسى ترجمه كرده، به همان طريق مذكور، تا هر كه خواست بجويد و بيابد، بتواند.
لابدّ، فوايد و مزاياى اين كار بى سابقه در كتابشناسى ايرانى بر كسى پوشيده نيست. البته، ترجمه عناوين فرنگى به فارسى و ضبط آنها (Filing ) با عناوين نوشته هاى عربى و فارسى در فهرست مولف، نظربه ماهيّت ساختارى اين كتابشناسى موضوعى و روشمندانه، اساساً امرى ضرورى است، با ساير اجزاء كار و هم با فنون كار بسته ملازمت دارد. ما به خوبى واقفيم كه مراجعه كننده احتمالى ايرانى شايد قادر به استفاده از آثار خارجى نباشد، يا باشد و بساكه آنها را در كتابخانه هاى داخلى نيابد، ولى انصافاً اطلاعاتى كه از طريق ترجمه عناوين آثار به دست آمده است، قابل انكار نيست. اگر چه گفته اند كه از عنوان اثرى همواره نمى توان موضوعات احتوايى آن را دريافت، ولى باز حسب (الظاهرُ عنوان الباطن)،دست كم معلوم مى شود كه موضوع از چه قرار است. به علاوه، در بخش طبقات موضوعى، به تمام موضوعات هر اثر احاله گرديده است.
به طور كلى، ضبط آثار غربى، خواه طيّ فهرست جداگانه يا به طور متفرقه در كتابنامه هاى موضوعى و كتابشناسيهاى متداول كسى را بر نمى انگيزد، به دلايلى كه جاى ذكر آنها نيست، جز خطوط نا ماٌنوس و سطور منحوس در بخش مرده كتابها نباشند. بنابراين، گمان مى رود كه به دست دادن ترجمه فارسى آنها انگيزه بايسته اى فراهم كند، بسا كه براى زباندانان هم دل انگيز باشد. و بر روى هم اين كتابشناسى از اين جهت نيز، نه تنها خشك و بى روح، شايد كه كتابى زنده و جاندار باشد، (تا چه افتد و چه در نظر آيد). ب. طبقات موضوعى
1 ـ نقد و نظر.
مقصود از (طبقه) (Class ) : رده، و مراد از عنوان ياد شده همانا رده بندى موضوعى (Subject classification ) است، كه اصطلاحاً (فهرست رده بسته موضوعى) (classified subject catalog ) يا فهرست مطبّق/رده اى (classed catalog ) يا فهرست موضوع (subject catalog ) هم گويند. طبقه بندى موضوعى خواه در دانشها و يا در مورد كتابها، هم از عهود باستانى تداول يافته است. اينك اگر اشارتى به سوابق امر مى رود، هرگز قصد بيان تاريخچه فنّ طبقه بندى نيست، كه اصلاً در اينجا وجهى ندارد؛ بل از باب ذكر مَبانى اين فنّ است. اما موضوع (subject ) به تعبير قُدما مقوله خواصّ و اعراض ذاتى هر چيز، و يا به قول ابن سينا: (آن چيز بود كه اندر آن علم، نظر اندر حال وى كنند) (دانشنامه،134) . و در خصوص (موضوعات) كتب، مراد، محتواى فكرى آنهاست، خواه در عناوين ذكر شده باشد يا نشده باشد.
طبقه بندى علوم با طبقه بندى كُتُب مجانست دارد؛ زيرا كُتُب حاوى علوم اند كه در حكم ظرف و مظروف است. به عبارت ديگر، كتاب را (علم مكتوب) كفته اند، چنانكه دانش مدوّن (Recorded knowledge ) هم خوانند.
پس اگر حكيمى علوم را طبقه بندى كرد، در حقيقت كتب يا علوم مكتوبه را رده بندى كرده، و بالعكس اگر كتابشناسى كتب را رده نبدى نمود، در واقع محتواى علمى و فكرى آنها را كه (موضوعات) باشد، طبقه بندى كرده است. بر اين پايه، اينك بايد ديد كه كداميك از رده بندى هاى معمول كُُتُب با كداميك از طبقه بندى هاى مقبول علوم مطابقت دارد. متاٌسفانه بايد گفت كه هيچكدام. بناى داورى راقم سطور، كتابشناسيهايى است كه تا كنون مورد بررسى او قرار گرفته، و هم نمى داند كه اساساً طرح مساٌله عدم تطابق بين علوم و كُتُب در طبقه بندى آنها، آن هم در اين جهان پهناورِ سرشار از دانشها و نامه هاى كرامند، آيا واجد اهمّيتى هست؟
راقم سطور، چون روى سخن با اهل فنّ دارد، بدون تمهيد و بى تفصيل به اصل مطلب مى پردازد. طبقه بندى هاى علوم در دنيا متعدّد بوده، و هنوز هم حسب مكاتب مختلف تعدّدى دارند. زيرا، اصولاً هر طبقه بنديِ علم، اساسى نظرى و بنيانى منطقى ـ فلسفى داشته و دارد، فلذا هر طبقه بندى علم در جهان بر مبانى نظرى يك مكتب معيّن فلسفى پديد آمده، كه بدان منسوب است. در يونان باستان، چنانكه دانسته است، علم، معين فلسفه بود، و در اصل، فلسفه، امّ العلوم و (به قول فارابى) فنّ الفنون هم بوده است. ارسطو وقتى حكمت را به نظرى، عملى و ادبى تقسيم كرد، در حقيقت علوم متداول عصر را طبقه بندى نمود. پس از آن هم، با تشعّب در علوم و تخصّص يا بى آنها، حتى با استقلال بالمرّه يا بالطَفره علوم از فلسفه، هرگز مبانى فلسفى ـ منطقى تقسيم و طبقه بندى آنها، الى يومنا هذا، از بين نرفت و نخواهد رفت.
اينك، اگر كسى سخن ما را بپذيرد، بايد گفت كه با توجّه به مقدّمات منطقى پيشگفته در باب طبقه بندى (علوم مكتوب)، يعنى كتابها، همانا دو اسلوب متداول و مشهود امريكايى طبقه بندى كُتُب در عالم، يعنى (روش ديويى) (ـ دهدهى) و (روش كنگره) (ـ حروفى) هيچگونه مبانى فلسفى، نظرى، علمى و منطقى نداشته و ندارند. در نتيجه، اين دو طبقه بندى كذايى، نه معقول اند و نه منطقى. داستان، چنان كه همه مى دانند، از اين قرار است كه يك كشيش امريكايى به نام (چارلز كاتر/Charles Amis Cutter) (1837ـ1903م) كه كتابدار بود، بانى و واضع اين طبقه بنديها شد، كه موٌسّس بر هيچ مبناى فلسفى ـ منطقى نباشد، سهل است، پندارگرايى (Idealism ) مسيحى آن كشيش كتابدار كار به دست عالميان داد. روشى كه مى توانست، اگر مبتنى بر نظامى عقلى و منطقى و متكى به مكتبى فكرى و فلسفى مى بود، اساسى معقول بيابد، بعدها با اقتدار فزاينده امپرياليسم امريكايى، كه تمام اساليب علوم و فنون و فرهنگ و زندگيِ سرزمينى خود را با وسائل و اهرمهاى اِعمال قدرت و نفوذ در سراسر جهان ترويج و تبليغ و بل تحميل كرده و مى كند، اين روش كتابدارى نيز به مانند نظام آموزشى (واحدى) كه در دانشگاهها از همان (ينگه دنيا) ديكته شد، به كتابخانه ها و حوزه هاى كتابشناسى ممالك عقب مانده تحت سلطه تحميل گرديد.
بارى، انتقاد از روش هاى (كاتر) و (ديويى) در طبقه بندى كتب بهيچرو تازگى ندارد، اما تقريباً همه آنها از موضع فنّى و فهرست نويسى كتابدارانه است. انتقاد ما اساساً از موضع كتابشناسى و فهرست موضوعى است، زيرا متأسفانه طرحهاى طبقه بندى مذكور در كتابشناسيها نيز اعمال شده و مى شود، زيرا در كتابشناسيها و كتابنامه هاى موضوعى، دارد كه طرحى از شناسه هاى موضوعى(Subject entries ) يا سرعنوانهاى موضوعى(Subject headings ) باشد تا مطابق يا موافق با آن، كتب و رسالات بر حسب طبقات مربوطه به قيد ضبط و فهرست درآيد. متأسفانه، كتابنامه نويسان كشور ما تاكنون، بدون توجّه به اين كه طرحهاى كاترى و ديويى و (سيرز)، صرفاً براى امر فهرست نگارى موضوعى كتابخانه ها فراهم آمده، و كارآمدى و كاربستگى آنها در رشته كتابدارى است، و اين دو (كتابدارى و كتابشناسى) با هم تفاوت ماهوى دارند، بى هيچ نقد و تمييز يا دخل و تصرّفى آنها را در طبقه بندى موضوعى كتابنامه ها مأخذ گرفته، اساس كار قرار داده اند، و بدانها عمل كرده اند (8) .
ملويل ديويى/Melvill L.k. Dewey (1851 ـ 1931م) كه همكار كاتر سابق الذكر بود، روش خود را ملهم از طبقه بندى آن كشيش اِبداع كرد، و آن چنان كه دانسته است، طبقه بندى تصنّعى و متكلّفانه اعشارى باشد؛ بدين نحو كه دانشهاى آدمى را تنگ نظرانه در ده طبقه كلّى محدود كرد (و هر طبقه را نيز به ده طبقه فرعى ديگر…) كه به ترتيب عبارت است از: (1) كليات، (2) فلسفه، (3) مذهب، (4) اجتماعيات، (5) زبان شناسى، (6) علوم، (7) فنون، (8) هنرها، (9) ادبيات، (10) تاريخ ـ جغرافى. اشكال اساسى و جعل غير منطقى (و غير معرفت شناختى/ (Non-Epistemologic ) در اين طبقه بندى، چنان كه پيشتر اشاره رفت، اينكه حسب پنداربافيهاى مسيحى گرى، پس از كليات (ooo ) مرتبه اوّل به (فلسفه) و مرتبه ثانى به (مذهب) اختصاص يافته است.
دانسته است كه دانشها مرتبت هايى از (معرفت)اند، و سير معرفت آدمى هم على التحقيق از (عين)(object ) به طرف (ذهن)(Subject ) بوده باشد، صرفنظر از اين كه در روند (شناخت) تأثير متقابل دارند. فلسفه و مذهب، بى تفاوت، مَعارفى ذهنى هستند، زيرا كه با مقولات انتزاعى و مجرّدات سر و كارشان باشد. پس طبيعى، و هم منطقى چنان خواهد بود كه در رده بندى دانشها، هم از مَبادى عينى ابتدا شود، و بالمرّه با تنازل كلّيّت عينى (يا عينيّت ها) به مَبانى ذهنى اقتراب گردد. اينك، غافل از سنگِ لغزشى كه آن كشيش پندارگرا در بناى فكرى ما نهاده، با اين همه دعوى مسلمانى كه داريم، حكم قرآنى مصرَّح است به اين كه (سَنُريهم آياتَنا فى الآفاقِ و فى اَنفسِهم) (فصّلت/ 41، 53) .
خداوند هرگز نفرموده است كه نخست بدايع حكمت را (بنا به تفسير جلالين) در (انفُس) ـ يعنى عوالم ذهنى، سپس عوالم عينى (ـ آفاق) را به ايشان خواهيم نمود. بل حكم اِلاهى نيز قائل به سير معرفت اندوزى، نخست، از مَبادى عينى به طرف مفاهيم ذهنى است. عبرت آميزتر آياتى است كه مكرّر فرمايد: (قُل سيروا فى الارضِ فانظروا كيف بدأ الخلق/ كان عاقبة…/ الذين مِن قبل…) (6/11، 27/71، 29/19، 30/41) . آشكارا دلالت دارد بر اينكه، ساده بگويم، اول (جغرافى) ياد بگيريد، بعد (تاريخ) بفهميد. اما بالعكس، مرحومان كاتر و ديويى، چنان كه مكرّر گذشت، سوار بر ابرهاى پندارآميز مسيحيگرى يكسره از آسمان به زمين مى نگرند، و به سختى با نردبان ده پلّه اى خودشان پاى بر اين خاكدان مى نهند. چه، در طبقه بندى پيشگفته، جغرافيا ـ يعنى زمين پيمايى و طبيعت نگرى كه دانش بخش بزرگى از عالم عين است، در آخرين رده جزو تاريخ قرار گرفته، و تراجم احوال رجال را هم سفيهانه جزو زير رده هاى جغرافيا بر شمار آورده اند (9) .
ارسطوى صاحبُ المنطق، معلّم اوّل، و استاد بزرگ رده بندى علم در سراسر اَعصار هم در طبقه بندى مَقولات عَشر كه با (جوهر) آغاز نموده، عين را مقدّم داشته، سپس اَعراض را (ـ حسب تعبير خود) به ترتيب تنازل درجه عينيت آنها مقوله بندى كرده است (10) همچنين ارسطو در تقسيم حكمت(ـ علم) همانا (طبيعت) (= فيزيك) ـ يعنى عالم عين را ـ مقدّم بر ما بعد طبيعت (= متافيزيك) يا عالم ذهن آورده است. معلّم ثانى، حكيم فارابى ايرانى هم در (منطقيات)، (احصاء العلوم) (= رده بندى دانشها) و جز اينها و همه جا، طبيعت را بر مابعد طبيعت، يعنى عينيّات را بر ذهنيات مقدّم داشته است. فرانسيس بيكن (1561 ـ 1626م) صاحبُ الاستقراء، ضدّ حكمت مشّاء، و ارسطو ستيز مشهور انگليسى نيز در طبقه بندى خود از علم، اگر چه ناقص و ناجور، باز (طبيعى) و (مدنى) و (تاريخ) را مقدم ياد كرده، علوم منسوب به عقل را مؤخّر آورده است. معروف است كه رده بنديهاى كاتر و ديويى درست بر عكس طبقه بندى اين بشير و نذير علمى مغربزمين است، و همانا (خلاف رأى اُولو الألباب).
طبقه بنديهاى علم توسط حكماى فرانسوى سده هاى 18 و 19، مانند آمپر و كُنت، كه معقول ترين و منطقى ترين طبقه بندى هاست، اساساً بر شالوده دو مقوله (عينى) و (ذهنى)، تقدّم دانشهاى آن يك و تأخّر دانشهاى اين يك بنا گرديده است. ولى طبقه بنديهاى مورد بحث ما بويى از آن روايح علمى فرانسوى نشنيده اند. و از اين روست كه در ابتداى بحث در جواب به سؤال مقدّر گفتيم كه رده بنديهاى مزبور با هيچيك از طبقه بنديهاى حكيمانه و مقبول علـــم مطابقت ندارد. ناگفته نماند كه روش طبقه بنـدى حكيم و رياضى دان هندى شيالى رانگاناتانShialiR.Ranganathan))(1892ـ1972م) كه صرفاً كتابدارانه است، ضمن آنكه طبيعيات را مقدّم بر مابعدها داشته، نظر به تحليلى ـ تركيبى ((Analgtico-Synthetic بودن آن، بسا كه علمى ـ فنّى ترين طبقه بنديها در جهان باشد؛ منتها چون شادوران رانگاناتان از يك سرزمين فلكزده آسيايى مثل هندوستان برخاسته، و سياست كشورش بُرد امپرياليسى نداشته، متأسفانه روش نبوغ آساى وى فقط در چند ايالت هند و بعضى از كتابخانه هاى آسيايى كاربرد محدودى پيدا كرده است.
بارى، بى معنى ترين، غير عقلايى ترين و تصنّعى ترين طبقه بنديها همانا طبقه بندى كتابخانه كنگره امريكا (اِل. سى) است، كه در عين حال مشهورترين و رايجترين آنها در جهان باشد، خصوصاً پس از جنگ جهانى دوم همروند با توسعه نفوذ امپرياليسيتى امريكايى و تشديد استعمار نوين، اين نظام كتابدارى همراه با ساير نظامات فرهنگى و دانشگاهى ينگه دنيايى ديگر به كشورهاى تحت سلطه و نفوذ، چنانكه عرض شد، وارد و تحميل گرديد. گفتن ندارد، همه مى دانند كه طرح رده بندى كنگره حسب ترتيب حروف الفباى لاتينى (در44 رده) تدوين شده، ولى بايد دانست كه بر گرته همان كاتر كشيش خيالباف شالوده يافته است. دوست دانشمند و دانش شناس، آقاى هوشنگ اعلم، كه خود سالها در آن ديار (كتابخانه هاروارد) كارشناس و فهرست نگار بخش هاى مختلف بوده، ضمن تأييد مراتب پيشگفته اظهار مى دارد كه البته در نظر بانيان طرح مزبور، جنبه هاى عملى و كاربردى بسى بيش از جوانب نظرى مورد توجه بوده است، و خلاصه آن كه ضرورت ايجاب مى كرده كه در آن سرزمين عملگرايان (pragmatists ) يك طرح عملى و فورى براى ساماندهى به امور كتاب و خدمات كتابدارى و اطلاع رسانى فراهم شود، و منتظر نماندند تا حكما در مبانى عقلى ـ فلسفى و منطقى امر اِمعان نظر كنند (11) .
در هر حال، طرحهاى مزبور كه صرفاً كتابدارانه است، و براى امر فهرست نويسى كتابخانه اى و تهيه برگه هاى موضوعى كتابها (Subject card ) كارآمد مى باشد، متأسفانه مبناى طرح طبقه بندى موضوعى كتابشناسيهاى اختصاصى (Special Bibliography ) نيز واقع شده، بدون آن كه هم از لحاظ اسلوب، تفاوت و تناقض بين جنبه (عملى) آن يكى (ـ كتابدارى) و جنبه (نظرى) اين يكى (ـ كتابشناسى) مورد توجّه قرار گيرد. طرحى كه استاد پيرسن (سابق الذكر) در كتابشناسى ايران ما قبل اسلامى ارائه نموده، اگر چه متفاوت از طرح اندكس اسلاميكاس خود اوست (12) ، باز بر مبناى نظرى و منطقى مقبولى، چنان كه بشرح آمد، استوار نگرديده است. اينك، گذشته از نقايص نظرى طرح مزبور، عيوب فنّى كار را نيز ذيلاً طى مباحث مربوط به طرح طبقه بندى پيشنهادى خود باز مى نمايانيم. 2. طرح حاضر
نظام طبقه بندى موضوعى در هر كتابشناسى ويژه، نمى تواند تماماً طرحى قبلى، واحد و حاضر داشته باشد، زيرا (ويژگى) كتابشناسى الزاماً مواد و موضوعاتى به طرح رده بندى تحميل مى كند كه در مشابهات قبلى هم نباشد. بنابراين طرح كامل و دقيق رده بندى موضوعى در هر كتابشناسى ويژه، در حقيقت، بر اساس مواد حاضر و محتواى موجود فراهم مى آيد. به عبارت ديگر، طرح كار، صورت انتزاعى و مجرّد، حسب موادّ و معانى مشخص است. با اين حال، وجود يك (گرَتِه)(Scheme ) يا (بيرنگ) (Out line ) در هر رده بندى، كه نمودار خطوط كلّى باشد، البته ضرورى است.
نظر به آنكه رده بندى موضوعات، چنانكه مكرّر گذشت، شاخه اى از دانش شناسى است، آگاهى بر رده بندى دانشها واجب است. بل وجوب اطلاع از طبقه بندى هاى علم كافى نيست، دانستگى بر مبانى نظرى آنها، يعنى انديشه هاى فلسفى و روشهاى منطقى فرانسوى انها نيز بايسته است. به هر تقدير، دانش شناس (رده بند) (Classifier ) بايستى مبادى اطلاعات و مَواردى را كه طبقه بندى مى كند بشناسد، و بداند كه از كدام پلّه نردبان معرفت بايد بالا رفت و از كداميك فرود آمد. حاجت به تكرار نيست كه توجه ما يكسره معطوف به نظام طبقه بندى در (كتابشناسى) موضوعى است و با نظامات مربوطه در فنون كتابدارى اصلاً كارى نداريم.
طرح طبقه بندى (Classification schedule/scheme ) كتابشناسى اختصاصى يا موضوعى همدان، متضمّن سيزده طبقه اصلى (Main class ) يا (بخش) (division ) است، كه هر يك از آنها شامل چند طبقه فرعى (Sub-Class )يا (بهره) (Subdivision ) باشد. طبقات اصلى يا بخشها به ترتيب عبارتند از: 1. كليّات مراجع، 2. اوضاع طبيعى، 3. جغرافياى انسانى، 4. جغرافياى تاريخى، 5. جغرافياى سياسى، 6. اقتصاديات، 7. اجتماعيات، 8. قوم شناسى، 9. باستان شناسى (ما قبل اسلامى) ، 10. آثار قديم (دوره اسلامى) ، 11. تاريخ سياسى، 12. اعلام و رجال، 13. مردم شناسى. طرح حاضر محدوديتى از حيث تعدّد طبقات اصلى يا فرعى ندارد، و به اصطلاح از نوع (رده بندى گسترش پذير)(expansive classi fication ) تواند بود.
اما در ترتيب(order ) اين طبقات، يعنى تقدّم يا تأخّر آنها (Systematic schedule ) همه آنچه پيشتر ضمن نقد و بررسى رده بندى ها گذشت، رعايت شده است. به عبارت ديگر، از براى دعاوى نظرى (= تئوريك) يا كلّى گويى هاى خود، نمونه عملى (= پراتيك) به دست داده ايم، اساساً كتابشناسى همدان سبب يا بهانه اى بود و شد تا يك بررسى انتقادى از وضع كتابنامه نگارى و رده بندى هاى متداول موضوعى در كشور به عمل آيد. البته اين نكته را هم نبايد ناگفته گذاشت كه نظر مؤلّف، به لحاظ حدود و خصوص كتابشناسى حاضر، اَحكامى نيست كه جز در امور كلّيِ طبقه بندى بتواند شمول عامّ يابد.
ترتّب طبقات اصلى به قاعده معروف اگوست كُنت فرانسوى (1798 ـ 1857م) در طبقه بندى اش از علم صورت پذيرفته، كه در درسهاى (فلسفه اثباتى) خود مطرح نموده، و عبارت است از (كلّيّت متنازل و تفصيل/ تركيب متزايد/ متصاعد)، كه البته ترتّب طبقات فرعى نيز مبتنى بر همين اصل باشد. اگر چه اين قاعده به نام اگوست كُنت اشتهار يافته، بايد گفت كه در نزد حكماى ايرانى دوره اسلامى سابقه دارد؛ چنانكه ابن سينا در تقسيمبندى دانشها ظاهراً به تبع از فارابى گويد: (آغاز از علم برين كرده شود، و به تدريج به علمهاء زيرين شده آيد، به خلاف آن كه رسم و عادت است.) (دانشنامه، ص4) . مصطلحات ابن سينا در اين تقسيمبندى كه آشكارا ناظر به عوالم عِلوى (= زبرين) و سِفلى (= زيرين) است، گويا ملهم از نگره ارسطو در باب مراتب (كلّيّت) اصول اوليّه و ثانويّه علمها باشد.
روش (نمايه سازى زنجيرى)(chain Indexing ) ـ منسوب به حكيم رياضى و دانش شناس هندى (رانگاناتان) (سابق الذكر) ـ دقيقاً مبتنى بر همان قاعده معروف (اگوست كنت) فرانسوى است، ولى تا آنجا كه اطلاع يافته ام، نديده ام كه كسى در بيان تاريخ و تكوين (روش زنجيرى) بدين نكته اشارتى كرده باشد. اما روش زنجيره اى كه گويند بر اساس نظريات رانگاناتان در باب رده بندى چهريزه اى (Faceted classi fication ) پديد آمده، در واقع سلسله مراتب يا پايگان (hierarchy ) مناسبات كلّى به خاصّ، يا كلّ به جزء مى باشد؛ بدين سان كه شناسه هاى موضوعى (الفبايى) از مرتبه كلّى با فروعات ترتيبى به مرتبه خاصّ ترى تنازل مى يابند و نمايه مى شوند (13) . منتها در رده بندى موضوعى كتابشناسى، بخش سوم (ـ طبقات موضوعى) ، ضمن تدقيق در مناسبات زنجيره اى بين طبقات اصلى و فرعى، لزومى به ترتيب الفبايى شناسه هاى موضوعى نبود. به طور كلّى، در كاربست روش زنجيرى در طرح طبقه بندى موضوعى (كتابشناسى)ها حاجت و ضرورتى به ترتيب الفبايى شناسه ها ـ اعم از اصلى يا فرعى ـ نباشد. زيرا، يكبار ديگر ناگزير از تذكار و تكرار اين مطلب هستيم كه كار ما (كتابشناسى) است، و چون جنبه نظرى طبقه بندى موضوعى در آن غالب و ملحوظ باشد، لوازم و ضرورات عملى كار (كتابدارى) بر آن واجب نيايد. در كتابشناسيها خيلى هم كه مفصّل باشند، حاوى تعداد معيّن و محدودى از كتب و آثارند، و بالنسبه دايره موضوعات در آنها تنگ و تعداد شناسه هاى موضوعى كم است؛ بالاخصّ (كتابشناسى هاى ويژه) كه ديگر بديهى است حسب مقدار نسبتاً قليل شناسه هاى موضوعى در آنها قلمرو محدودى هم در كتاب دارند.
به علاوه، در جز و فهارس پايان كتاب (كتابشناسى) مى توان يك نامنامه موضوعى (subject catalog/index ) يا فهرست تحليلى (الفبايى) موضوعات(subject analytic/analitic index ) ضميمه كرد؛ همين كارى كه ما قصد كرده ايم (14) . پس ترتيب الفبايى شناسه هاى موضوعى در نمايه سازى زنجيرى، چنانكه گذشت، مربوط به فهرست نگارى كتابخانه ها و روشهاى كتابدارى مى شود، كه البته از براى آنها مجموعه هاى عظيم (طبقات موضوعى) و (سرعنوانهاى موضوعى) تأليف و تدوين كرده اند. خلاصه، آنچه براى طبقات موضوعى يك كتابشناسى ويژه از (نمايه سازى زنجيرى) مى توان الهام گرفت و يا اقتباس كرد، همانا (روش) آن است، نه ترتيب الفبايى موضوعات و شناسه هاى موضوعى. البته، يك چنين الهامى را هم مى توان در اين مورد از همان قاعده پيشگفته (اگوست كنت) گرفت.
بنابراين، غير ضرورى بودن يا عدم تقيّد به ترتيب الفبايى در شناسه هاى موضوعى در متن (طبقه بندى موضوعى) كتابشناسى، كه الزامات لغت سازى و قيود زبانى و حرف اول و جز اينها را در بر ندارد، البته مَجال و فسحتى مشروط جهت انتخاب كلمات مدخليِwords) (Entry موضوعات، ايجاز در الفاظ مفاهيم، تدقيق در نظم و ترتيب(order ) زنجيره اى و جز اينها بران مدوّن فراهم مى آيد. در آن فُسحت و مَجال، مدوّن يا (رده بند) بايد بكوشد كه از تداخل موضوعات همنام در طبقات مختلفه اصليه يا فرعيه اجتناب شود (ـ يعنى آن مواد و موضوعات كه مشترك است بين چند علم) ، و از براى عدم تكرار موضوعات مشترك در طبقا ت مَظانّ آنها تدبير نمايد، يعنى مواضع تحديد را بشناسد، و خلاصه مسائل فنّى مربوط به اشتراك لفظى و معنوى شناسه ها را به طريق صحيح حلّ كند.
پيشتر گذشت كه استاد (پيرسن) انگليسى، كتابشناسى ايران ما قبل اسلامى را بر چهار طبقه يار كن اصلى موضوعى نهاده، كه به ترتيب عبارتند از: A ـ زبان ادبيات، B ـ تاريخ، C ـ دين، D ـ هنر و باستان شناسى. يعنى تمام 7311 كتاب و رساله ومقاله فهرست شده را بر اين چهار طبقه اصلى توزيع نموده، كه البته هر طبقه اصلى، حسب طرح (رده بندى) استاد، خود به طبقات فرعى منقسم است. در مقدمه كتاب هم اشاره كرده و گفته است: (خصوصاً آنچه بايد در نظر داشت، نظام رده بندى عنوان هاست كه البته اختيارى بوده، و حاصل كوششى به جهت در برگرفتن همه نوشته هاى چاپ شده و در دسترس به زبانهاى اروپايى است) (تمام) . آنگاه، چنانكه پيشتر نيز در بهره 1 (طرح و تعريف) از بخش الف (فهرست عامّ) همين مقدمه ياد شد، هر يك از عنوانهاى آثار با شناسه مؤلّف خود در ذيل يكى از زير رده هاى موضوعى كتابشناسى مزبور با ديگر شناسه هاى مؤلّفان ترتيب الفبايى يافته، و مدوّن همراه با شماره مؤلّف هر يك، آن حرف طبقه اى ـ(Class letter ) اصلى مربوط را (كه همان D ،C ،B ،A باشد) نيز آورده يا به عبارت درستتر تكرار كرده، كارى كه ضرورت فنّى نداشته، و بايد گفت از همان مقوله (حشو) و زائد است.
كتابشناسيهاى موضوعى در عالَم، تمامى آنچه تاكنون ديده ام، بر همين نهج و نمط كه ياد شد، تأليف و تدوين شده اند. پيداست كه مدوّنان در اين گونه كتابشناسيها، از براى هر اثر معيّن، غالباً يك موضوع ـ كه لابد موضوع اصلى و عمده و كليدى و اساسى است ـ استنباط كرده اند، و بر اين پايه، آن اثر را در ذيل همان طبقه موضوعى گنجانده اند. حال اگر يك اثر متضمّن چند موضوع باشد، فرضاً حسب قاعده راجع به فهرست نگارى برگه اى كتابخانه ها كه تا چهار موضوع مجاز به سر عنوان دادن آنها هستند، يا هم بر شمار طبقات اصليه در كتابشناسى ايران استاد (پيرسن) كه چهار موضوع را اركان طبقه بندى قرار داده، در اين حالت آن اثر معيّن با شناسه مؤلّف خود به تعداد موضوعات مربوطه، فرضاً چهار بار در چهار موضع از كتابشناسى تكرار مى شود، و البته چهار شماره مؤلّف (Author number ) هم از طرف مدوّن دريافت مى كند.
در باب قاعده تكرار، بل به عبارت درستتر، تكرار بى قاعده شناسه هاى مؤلفان به تعداد موضوعات آثارشان در هر طبقه اصلى يا فرعى، و به طور كلّى اقسام تكرار مؤلف و عنوان، قبلاً در بهره 1 (طرح و تعريف) از بخش الف (فهرست عامّ) همين مقدمه، به تفصيل گفتگو كرده ايم، و در اين موضع از گفتار حاجت به (تكرار) نباشد. آنچه در اين جا لازم به تذكّر است اينكه ياد كرديم عيب و ايراد در مورد تكرارهاى كذايى همانا ناشى از ماهيّت ساختارى كتابشناسيها و خصلت طبقه بندى موضوعى در آنهاست. از اين قرار كه: اولاً، خود مدوّن مجبور است كه (اغلب) فقط همان يك موضوع اصلى را در هر اثر مناط فهرست كردن آن در طبقه مربوطه بداند. ثانياً، خود اثر هم محكوم است به اينكه (اغلب) فقط يك موضوع از جميع مواضيع ممكن و محتمل و محتوى آن نموده آيد. ثالثاً، خود تدوين هم محدود است به اينكه (اغلب) فقط يكبار اثرى را در يك طبقه موضوعى بپذيرد.
در بهترين حالات، چنانكه گذشت، طى يك كتابشناسى موضوعى، نمى توان بيش از چهاربار، آن هم به تكرار (زائد) بى قاعده، اثرى را به قيد ضبط و فهرست آورد. البته عملاً اين محدوديّت وجود ندارد كه اگر اثرى متضمّن بيش از چهار موضوع بود، مثلاً حتى بيست تا سى تا (آثار از اين دست بسيار است) ، مدوّن بيست تا سى بار عنوان آن اثر را در مواضع مربوطه موضوعى بياورد و تكرار كند. اما آيا اين كار ملاّ نصرالدينى، عملى غير فنّى و از همان مقوله (لغو) نيست؟ در اين جهان پُر (فنّ) و (روش)، آيا يك جاى اين كار عيب ندارد، و به قول عوام يك پاى كار نمى لنگد؟ بايد عرض كنم كه اصلاً تمام جاى كار عيب دارد، يعنى (ساختار) كتابشناسيها. بدين سان، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا نمى توان با تبديل ساختار كنونى كتابشناسيها، از تنگناهاى (موضوع) به طريقى بيرون رفت، و از ت

 

پی نوشت :
(1). ر.ك: (اطلاع رسانى فرهنگى). آيينه پژوهش. (سال1، ش 5، بهمن و اسفند 1369). ص 4 به بعد.
(2). آنچه در اين خصوص به زبان فارسى ديده ام در مقدّمه (فهرست مستند اسامى مشاهير و موٌلفان) (تهيه شده در مركز خدمات كتابدارى، تهران، 1356)، چكيده آزمون هاى دوستان دانشمند كتابشناس: شادروان دكتر احمد طاهرى عراقى، آقاى كامران فانى و آقاى بهاءالدين خرّمشاهى است. يك رساله مستقّل عربى هم بيست و اند سال پيش در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ديده ام، و يكى دو گفتار به انگليسى و گويا فارسى هم كه ديگر به ياد نمى آرم.
(3). يك نمونه عملى كار، از جمله، فهرست اعلام الرجال در جزو (فهارس ستّه) مفاتيح الاسرار يا تفسير شهرستانى است (ج2، تهران، مركز انتشار نسخ خطّى، 1368). در اين روش، اسامى اشهر مَبدوء به (ابن) (در وضع بُنوّت) و (ابو) (در وضع اُبوّت)، چنانكه در فهرست حاضر هم ملاحظه مى شود، جدا از حرف (الف) و مقدم بر آن مى آيد.
(4). راقم سطور گمان مى كند كه شناسه كردن نام نويسنده بر نام كتاب، يعنى تقدّم نام انسان بر نام بيجان، ناشى از جريان مداوم (انسان گرايى)(humanism ) طى ادوار تجديد حيات علمى ـ فرهنگى و پيشرفت اجتماعى مردم در مغربزمين باشد، كه بر اين قياس، لابدّ با (اومانيسم) عصر نهضت يا نوازيى فرهنگى ايرانى ـ اسلامى (طى سده هاى 3 تا 6ق) وجه تاٌييدى مى يابد. اينكه حتّى در مغربزمين با ذكر نشانيها بر روى نامه هاى پستى يا عناوين آنها و جز اينها به طور سنّتى (برعكس مشرقزمين) همواره اسامى اشخاص و نام آدم را بر نام خيابان و محلّ و شهر و بنا مقدّم مى دارند، گمان مى برم ناشى از همان جريان اومانيستى بوده باشد.
(5). راجع به كتابشناسى ايران ماقبل اسلامى (پيرسن)، شانزده سال پيش يك كتابگزارى به قلم اينجانب در مجله (هنر و مردم) (سال 14، ش 168، مهرماه 1355، ص83 ـ 84) به طبع رسيده است.
(6). در كشورمان، كتابشناسى هاى ايران دكتر صبا، دكتر نوّابى، دكتر پاكدامن، كتابنامه علوم اسلامى دكتر نصر، كتابشناسى هاى افشار، بنى آدم و جز اينها، (فهرست مقالات فارسى) افشار (در چهار مجلّد) كه بر طرح گرته (اندكس اسلاميكاس) پيرسن تدوين گرديده، و جز اينها يكسره بر قاعده تكرار با تقليد از نمونه هاى فرنگى كتابشناسى اند.
(7). رقم گرد شده (Round)1000در شماره رديف فهرست موٌلّف، و رقم200 شماره رديف فهرست پيوست، كه ممكن است برخى بپندارند، تصنعّى و متكلفانه نيست، در واقع، با كار بست فنون ادغام، چنانكه گذشت، تقريباً حدود همين ارقام به دست آمد.
(8). از اين دست است: كتابشناسى ايران (فرانسه و انگليسى) دكتر محسن صبا، كتابهاى ايران (فارسى) ايرج افشار، كتابشناسى بيست ساله (و) موضوعى (فارسى) حسين بنى آدم، فهرست مقالات فارسى تاٌليف استاد ايرج افشار (4مجلّد) و جز اينها؛ مابقى بر اساس همين ها نظام رده بندى موضوعى پيدا كرده اند. طرح كتابشناسى تمدّن ايرانى در زبان فرانسه، تاٌليف ابوالحمد (و) پاكدامن (3مجلد) قدرى متفاوت به نظر مى رسد، و اصولاً طرحهاى طبقه بندى سبك فرانسوى كمابيش منطقى ترند. طرح كلى كتابشناسى ايران (به زبانهاى اروپايى) دكتر ماهيار نوّابى (8مجلّد) كه (ديويى) گونه است، ناقص و غير فنّى و ناموسّع باشد.
(9). اين فقره ظاهراً به قول قدما معلول به علّت مؤثره باشد. زيرا (ينگه دنيا) ـ يعنى قاره جديد و تازه مسكون امريكا كه تاريخ و هويّتى نداشته. كشيش هاى كتابدار آنجا اهميتى براى اين دانش قديم و قويم ملل تاريخمند جهان قائل نبوده اند.
(10). مرحوم ديويى كه وسواس عجيبى به دهدهى كردن دانشها ابراز نموده، اگر (عقل) داشت و منطقى بود، سعى مى كرد طبقات اصلى خود را بر گَرته و گُرده همان مقولات دهگانه ارسطويى بنا مى كرد، كه يكى از طبيعى ترين و منطقى ترين طبقه بندى دانشها را پديد مى آورد.
(11). نظير اين اظهارات را نيز ديگر دوستان اهل فن نموده اند، و در خصوص اتخاذ و كار بست طرح كنگره در كتابخانه هاى دانشگاهى و جز آنها در كشور ما، اين نظر هم وجود دارد كه به هر حال نظام مزبور همانند ديگر موارد اخذ و اقتباس و تقليد از آن طرف دنيا، يا صدور و تحميل، فرقى نمى كند، در اينجا نيز رايج و متداول شده؛ درست همان طور كه نظام (واحدى) امريكايى. در دانشگاهها معمول گرديده است.
(12). طرح اين فهرستنامه عظيم متأثر از همان طرح و مرح هاى كاتر و ماتر و ديويى است، كه قبلاً در تضاعيف مباحث بدين موضوع اشاره رفت.
(13). ر.ك: دائرة المعارف كتابدارى و اطلاع رسانى (به انگليسى)، صفحات 423، 425، 427، 429. (فتوكپى مقاله مربوطه را كه دوست دانشمند آقاى هوشنگ اعلم لطفاً براى بنده فرستاده اند، مشخصات مرجع مزبور را مرقوم نفرموده اند).
(14). علاوه از نامنامه الفبايى موضوعات در آخر كتاب، در فهرست مطالب اول كتاب هم، طرح طبقه بندى موضوعى عيناً با ذكر موضوعات اصلى و فرعى مى آيد، كه خود راهنماى ديگرى است به طرف موضوعات مورد نظر مراجعه كننده.
(15). بايد گفت كه شمارى از آثار كه غالباً مقالات مندرج در نشريات اند، شماره صفحات مربوط به آنها در متن خود عنوان (طيّ فهرست عام) قيد گرديده است. شمارى از آثار هم حسب دلايل، لزوم يا امكان قيد شماره صفحات در مورد آنها نبوده است.
(16). باز سابقه امر به طريق مذكور در كار قبلى راقم سطور، و آن (كارنامه بيرونى) (كتابشناسى و فهرست آثار) است، كه هم در متن فهرست و هم در طبقات موضوعى بدين روش (ـ كنكور دانس) عمل گرديده است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست