responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 11

نامه 6



نامه (6)
(ادامه مطالب بخشهاى پيشين)
چراغ تجربه افروز زانكه در برِ عقل
نشان بدمنشان آشكار بايد و نيست
(توللى)
اشاره كرديم كه لازمه يك انقلاب, تغيير ماهوى و بى امان زندگى مردم و روابط جامعه است در جهت آگاهى و آزادى و عدالت و مساوات و حل مشكلات اساسى زندگى مردم, و ايجاد مقتضيات و زمينه هاى رشد فردى و اجتماعى در جامعه, و رفع موانع رشد فردى و اجتماعى, به وسيله ريشه كن كردن ظلم و ساقط كردن قاطع طاغوتها, چه سياسى و چه فكرى و چه اقتصادى (فرعون و هامان و قارون). هر انقلابى, الهى و دينى, اينگونه بوده است و لاغير; وگرنه يا (انقلاب) نيست, يا (الهى) و (دينى) نيست, زيرا انقلاب دينى و الهى انقلابى واقعى است, نه شعار. و انقلاب واقعى بدون از ميان بردن سه طاغوت ياد شده (كه در نصّ قرآن كريم آمده است), انقلاب نيست. و از همينجاست كه مى نگريم در انقلابهاى پيامبران الهى نيز, امر به همينگونه است, يعنى حركت ـ از آغاز كار ـ در جهت تصحيح دو رابطه است:
1 ـ رابطه خلق با خالق.
2 ـ رابطه خلق با خلق.
و سه طاغوت ياد شده مانع تحقّق پذيرى و صحت اين دو رابطه اند, كه اصل فلسفه حيات و جنبش زندگى است. آنان مى خواهند انسانها را برده سازند و در بردگى نگاه دارند, تا همگان برده به دنيا آيند, و برده زندگى كنند, و برده از دنيا بروند. و براى اهميت مبارزه با اين روش است كه امام على(ع) بر قلّه پاسدارى از ارزشهاى انسانى مى ايستد, و اينگونه هشدار مى دهد:
لا تَكُن عبدَ غيرِك وقد جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً. (1)
ـ خداوند تو را آزاد آفريده است, پس بردگى هيچكس را نپذير.
طاغوتان نه به (ايمان صحيح) عقيده دارند و نه به (عمل صالح); و هرگز نمى خواهند كه انسانها از اين دو موهبت بزرگ برخوردار باشند, از اين رو همواره مى كوشند تا سيطره خود را بر جامعه حفظ كنند, و مردم را ـ با اعمال نفوذ و قدرت ـ به سوى بردگى سوق دهند و در بردگى نگاه دارند, چه بردگى سياسى و چه بردگى فكرى و چه بردگى اقتصادى, زيرا آقايى آنان در بردگى ديگران است. آرى, استثمارگران جز به استثمار به چيزى نمى انديشند.
و روشن است كه انسان استثمار شده از هر گونه رشدى بى نصيب است, هم رشد درونى (داشتن (ايمان صحيح)) و هم رشد برونى(امكان (عمل صالح)). انسان تحت استثمار نه مى تواند با خداى خود رابطه اى درست داشته باشد (و احكام و تكاليف شرعى و دينى خود را چنانكه بايد فرا گيرد و عمل كند), و نه با همنوع خود يعنى انسانهاى ديگر. زيرا نخستين گام داشتن رابطه درست, داشتن شناخت درست و آگاهى درست (تربيت و فرهنگ و اقتصاد درست) است. و شناخت و آكاهى درست در پرتو داشتن امكانات و فرصتها و آزادى و استقلال در شخصيت و زندگى و اقتصاد به دست مى آيد. و اين امور كجا در زندگى انسانهاى استثمار گشته (مستضعف) به هم خواهد رسيد؟ اين است كه پيامبران الهى نخست مى كوشيدند تا انسانها را از بندگى بتها و بردگى طاغوتها برهانند و بند و زنجيرها (اِصر و اغلال) را از زندگيهاى مردمان بردارند, و توده ها را به خدا توجه دهند, تا از بندگى غير خدا آزاد گردند; و سپس به اقامه عدل فرا مى خواندند, تا از بردگى استثمارگران و سرمايه داران درآيند, بردگيى كه وجه عمومى و شامل سقوط آفرين آن, بردگى اقتصادى و معيشتى و نياز حياتى است, نيازمندى به خوراك, پوشاك, مسكن و … و اين بردگى, پيوسته در وضعيّتى تحقق مى يابد و استوار مى گردد و زنجيرهاى ستبر خود را بر دست و پاى مردم محكم مى كند كه روابط اقتصادى تكاثرى و ناسالم بر جامعه حكومت كند. و پيامبران از گام نخست به مبارزه با اينگونه روابط و نفى آنها و كوبيدن و زدودن آنها مى پرداختند, و با جباران مالى و سرمايه داران جانى اعلان جنگ مى دادند, و از مال و منال دنيوى چشم مى پوشيدند (ويا قوم لا اٌساٌلُكم عليه مالاً) (1), تا به آرمان رهايى انسان دست يابند, و به ساختن جامعه خدايى موفّق گردند. آرى بايد از اغنيا بريد, تا بتوان به فقرا رسيد, تا بتوان بى رودربايستى حق محرومان را از آنان گرفت, و به صاحب حق واگذار كرد. جز اين راهى نيست. و بهترين گواه تجربه است (كه هر كس از اغنيا چنانكه بايد نبريد, به فقرا چنانكه بايد نرسيد).
در واقع, تعريف جامعه دينى و انبيائى چيست؟ يعنى جامعه اى كه انبياى الهى مى خواستند بوجود آورند كدام است و تعريفش چيست؟ تعريف جامعه دينى و انبيائى اين است: (جامعه اى كه در آن, مقتضيات رشد انسانى موجود باشد و موانع رشد انسانى مفقود). تعريفى غير از اين و كمتر از اين را نمى توان, در مورد جامعه دينى پذيرفت. يعنى جامعه اى كه در آن, زمينه ها و مقتضيات رشد انسانى وجود نداشته باشد و موانع رشد انسانى در آن حضور داشته باشد, جامعه اى دينى نيست. و اين مطلب واضح است. چون دين عامل فعّال رشد انسانى است. دين است كه انسان را به رشد برتر و تعالى مى رساند, و او را مهذّب مى سازد, و دانا مى گرداند. تربيت انسان رشيد كار دين است (يُزَكِّيهم و يُعَلِّمُهُمُ الكتابَ والحكمة). انسان دينى انسانى است فرهيخته, تهذيب يافته و درستكار; و جامعه دينى جامعه اى است كه غالب انسانهاى آن اينگونه باشند. پس در چنين جامعه اى حضور رسمى و پذيرفته شده موانع رشد قابل قبول نيست.
و دو چيز عمده ترين مانع رشد و تعالى انسان است, و ديگر مانعها به اين دو باز مى گردد:
1 ـ شرك (كفر),
2 ـ ظلم.
كفر و شرك و انواع آن, كه ناشى از جهل انسان است (جهل به خدا و به خود و به حقيقت عالم), مانع بزرگ رشد و تعالى انسان و بسط وجودى او است.
ظلم نيز ـ كه مهمترين وجه آن, ظلم اقتصادى و معيشتى و همان علّة العلل فقر است ـ از عمده ترين موانع رشد انسان است, بلكه پس از كفر و شرك مهمترين مانع همين است. و در برابر اين دو مانع رشد, دو عامل رشد و مقتضى رشد و تعالى انسانى قرار دارد كه عبارت است از:
1 ـ توحيد,
2 ـ عدل.
توحيد يعنى ارتباط درست با خدا; عدل يعنى ارتباط درست با خلق خدا. چون انسان در عالم وجود جدا ومنفكّ از ديگر حقيقتها و واقعيّات و كائنات (يعنى خدا و خلق خدا) نيست, بلكه با آنها مرتبط است و بدانها پيوسته است. و در همين ارتباط و پيوستگى است كه بايد رشد يابد و تعالى پيدا كند, تا از حيات زايل و فانى خويش بهره مند گشته به حيات ثابت و باقى برسد, و سعادت جاودان را دريابد. دريافت سعادت ـ چنانكه واضح است ـ به چگونگى ارتباط انسان با حقيقتها بستگى دارد. اگر ارتباط او با حقيقتها و واقعيّتها درست بود, ارتباط, سازنده و تكاملى خواهد بود, وگرنه ويرانگر و تسافلى است. يعنى نتيجه يك ارتباط (ارتباط صحيح), رسيدن به اعلى عليّين (درجات والاى مينوى) است; و نتيجه ارتباطى ديگر (ارتباط ناصحيح), در افتادن به اسفل السّافلين (دركات پست دوزخى). و اين دين الهى و كامل است كه ارتباط صحيح را به انسان مى آموزد, هم ارتباط صحيح با خدا (توحيد) را, و هم ارتباط صحيح با خلق خدا (عدل) را. و جامعه الهى و دينى و اسلامى, جامعه اى است كه در آن توحيد و عدل حاكم باشد, هر دو, نه فقط توحيد و اظهار عقيده به خداى متعال. و اگر بدرستى بنگريم توحيد بدون عدل, توحيدى درست نيز نيست. و از اينجاست كه مى نگريم كه قرآن كريم ـ چنانكه باز هم اشاره كرده ام ـ به هنگام نقل سرگذشت پيامبران مى گويد كه آنان انقلاب خويش را, با اين دو دعوت آغاز مى كردند: (اٌنِ اعبُدُوا اللّه… و اٌوفُوا الكيلَ و الميزان) اى مردمان! خدا را بپرستيد (تصحيح ارتباط با خدا), و مسائل اقتصادى خود را سالم سازيد (تصحيح ارتباط با خلق خدا). و اين است لُبّ دين: توحيد و عدل. و اين است كه پيامبران در گام نخستين به زدودن دو مانع ـ باهم ـ و شكستن دو بت ـ باهم ـ مى پرداختند: بت سياسى (يعنى فرعون يا هر چيز و هر كسى غير از خداى متعال كه مورد پرستش و اطاعت باشد), و بت اقتصادى (يعنى قارون يا هر سرمايه دارى كه سر نخ مسائل اقتصادى جامعه و سرنوشت كيل و ميزان, ارزاق و بازار و توزيع و نرخ و… در دست او باشد). و چون طاغوت سوم, يعنى طاغوت فكرى و فرهنگى و تبليغى (هامان به تعبير قرآنى), عامل آن دو طاغوت است, با از ميان رفتن آن دو, اين طاغوت نيز از ميان خواهد رفت و جايى نخواهد داشت.
پس كار بزرگ پيامبران در گام نخست, دعوت است به دو تغيير بنيادى, اعتقادى و اقتصادى. آنان بدينگونه جامعه هاى مشركِ غرق در ستم و جاهليّت و استثمار و استعباد را دعوت مى كردند به شكستن همه اين قيد و بندهاى ذلّت آور و اين سيطره هاى خانمانسوز; دعوت مى كردند به پرستيدن خداى يگانه يعنى توحيد, و سالمسازى روابط اقتصادى و معاملاتى يعنى عدل.
و راستى جاى تعجّب نيست كه در انقلاب پيامبران الهى, در كنار دعوت توحيد و ارشاد جامعه ها به پرستش خداى بزرگ و يگانه, فورى سخن از امور مادى و داد و ستد و ترازو و پيمانه به ميان مى آيد؟ نه, جاى تعجب نيست, بلكه تعجب از انقلابهايى است كه اينگونه نيست. چرا؟ زيرا كه انقلاب هميشه در جايى و جامعه اى به وجود مى آيد, كه زمينه هاى رشد انسانى در آن جامعه از ميان رفته و زمينه هاى ضد رشد در آن حضور يافته باشد. در اين احوال جامعه دست به انقلاب مى زند تا وضعيّت موجود را در جهت عكس آن تغيير دهد و به عكس آن بدل كند, يعنى زمينه ها و عوامل ضدّ رشد انسانى را معدوم سازد و زمينه ها و عوامل رشد را پديد آورد. و آيا حضور ظلم و استثمار در جامعه و سيطره آن بر شئون مختلف زندگى مردم, و قدرت ثروت و نفوذ شوم آن در حيات اجتماعى, عامل رشد است يا عامل ضد رشد؟ آيا رشد اجتماعى و رشد افراد در اجتماع بدون وجود عدالت معيشتى در جامعه امكان پذير است؟ و آيا عدالت با وجود روابط ناسالم اقتصادى (بهره كشى, احتكار, تورّم, درآمدهاى تكاثرى و نرخگذاريهاى بدون مراقبت, و ثروت و نفوذ آن), تحقق خواهد يافت؟ و اينها مسائلى است فطرى و بديهى و تجربه شده و ملموس, كه تنها مرتجعان بى درك و دنياخواهان خود محور و سرمايه داران بهره پرست نمى توانند به آنها بينديشند و آنها را بپذيرند.
اقدامهاى درخشان انبيا(ع) نيز ـ چنانكه ياد شد ـ بر پايه همين اصل فطرى و عقلى و تجربى استوار است. انبيا مى آمدند تا جامعه را از انحطاط و ارتجاع خلاص كنند و در جهت رشد و تكامل و تعالى قرار دهند, تا در نتيجه راه وصول به (سعادت), كه آرمان اصلى حيات است, گشوده گردد. و روشن است كه همانگونه كه خداناشناسى و كور باطنى و مادّيگرى يك پديده ارتجاعى و ضد رشد است (در برابر فطرت متجّلى و مترقى و الهى بشر كه از واقعيت بزرگ و راز اصلى غافل نيست), ظلم و استثمار نيز يك پديده ارتجاعى و ضد رشد است. پس (شرك) و (سرمايه دارى) هر دو پديده هايى ارتجاعيند. و در يك حركت انقلابى (آنهم درنوع الهى آن, كه اگر تحقّق بيابد بيقين جز اين نخواهد بود), بايد اين هر دو پديده ارتجاعى, از حيات فردى و اجتماعى زدوده شود, تا راه رشد افراد ـ و سپس سعادت آنان ـ گشود گردد.
بنابراين, جامعه اى كه در آن ظلم باشد, در آن رشد نيست, چه ظلم به خود (شرك) و چه ظلم به غير (استثمار و…), زيرا افراد در چنين جامعه اى از تناسب معيشتى محروم خواهند بود. وچون تناسب معيشتى نبود, تعادل روانى تحقق نخواهد يافت. و پيمودن راه رشد و رسيدن به آن بدون تعادل روانى هرگز ميسور نيست. پيامبر اكرم(ص) نيز بصورتى جدّى بر اين امر مهم, يعنى تناسب معيشتى افراد مسلمان تأكيد داشته است و مصرفهاى زايد و اشرافى را كه موجب بر هم زدن تعادل زندگى و تنا سب معيشتى جامعه است و نتايج بسيار زيانبارى دارد محكوم مى كرده است.
مفسّر بزرگ شيخ طبرسى, روايت كرده است از أَنَس بن مالك كه (روزى پيامبر اكرم(ص) درآمد و در محلى در مدينه قبّه اى ديد بلند كه بر خانه اى ساخته شده است. پرسيد: اين چيست؟ اصحاب گفتند: متعلّق به مردى از انصار است. پس چيزى نگفت تا صاحب آن آمد و در جلو مردم سلام كرد. پيامبر از او روى گرداند (جواب سلام او را نداد). و اين رفتار را چند بار تكرار كرد تا اينكه آن مرد فهميد پيامبر بر او خمشگين و از او رويگردان است. موضوع را با اصحاب در ميان نهاد و گفت: به خدا سوگند من نمى دانم چرا پيامبر با نظر خشمالود به من نگاه مى كند, آيا چه اتفاقى افتاده است و من چه كرده ام؟. اصحاب داستان قبه را (كه پيامبر آن را ديده و پرسيده بود از آن كيست) به او گفتند. مرد رفت و آن را ويران نمود و با زمين يكسان كرد. سپس روزى پيامبر از آنجا گذشت و آن قبه را نديد, پرسيد بر سر اين قبّه چه آمد؟ اصحاب گفتند: صاحب آن از رويگردانى و بى اعتنايى شما گله كرد. ما علت را به او گفتيم. پس او آن را خراب كرد. در اينجا پيامبر فرمود: هر ساختمانى كه ساخته شود, روز قيامت وبال گردن صاحب آن است, مگر آن اندازه كه مورد نياز باشد).(1) اين است واقعيّات دينى و حقايق تعاليم اسلامى. اكنون به اين زندگيهاى متفاوت بنگريد, و به اين خانه ها و كاخها و ويلاها, و اينهمه تبعيض و تفاوت, و همه مدّعى مسلمانى(1). نگرانى اين است كه نسل جوان و كسانى كه خود درباره اسلام مطالعات شخصى ندارند و از تعاليم اسلامى و سيره پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) آگاه نيستند, همين چگونگيها و عملكردها را اسلام بدانند, و از همه چيز و همه كس سر بخورند و ببرند, و ندانند كه اينها اسلام نيست. اينها سيره و زندگانى قارونى است نه انبيايى, سفيانى است نه محمدى, اموى است نه علوى, از هر كه گو باش و به هر نام…
ملاحظه كنيد, دين خدا, در اصل خويش چه تجلّى عظيمى دارد, و چگونه طبق فطرت سالم انسانى, و بدور از نفسانيّات و شيطنتها, همه را به تناسب در معيشت و تعادل در زندگى فرا مى خواند, و امتياز خواهى و تمايزگرايى را طرد مى كند, و انسانيّت يكپارچه و سالم را مى پذيرد نه جز آن را.
بارى, سخن بر سر اين موضوع سازنده بود كه در انقلابهاى الهى از گام نخست با دو مانع رشد انسانى, يعنى (شرك) و (استثمار) مبارزه شده است. يك نمونه كامل از اين انقلابها انقلاب حضرت موساى كليم(ع) است. قرآن كريم داستان اين انقلاب را چندين بار نقل كرده است, شايد به همين منظور كه به عنوان الگو و نمونه يك انقلاب راستين دينى در مدّ نظر بشريّت باشد, و ماهيت يك انقلاب دينى و ابعاد آن و هدف آن كه نجات دادن توده هاى مردم (بندگان خدا) است, بخوبى شناخته گردد و سرمشق قرار گيرد, و ميزانى براى صدق و كذب اقدامها و ادعاها, يا موفقيّت و عدم موفقيّت آنها, در هر دوره تاريخى, در دست باشد.
سيماى اين انقلاب اينگونه ترسيم شده است: (و لَقد أرسَلنا موسى بآياتِنا و سلطانٍ مبين إلى فرعونَ و هامانَ و قارون…)(1). و اين نص, بصراحت نشان مى دهد كه مشكل راه بشريّت ـ چنانكه اشاره شد ـ سه طاغوت است, و نجات كامل هر جامعه به حذف اين سه طاغوت, و حضرت موسى(ع) نيز هنگامى موفّق شد بنى اسرائيل را نجات دهد, كه اين هر سه طاغوت را از ميان برد: فرعون در آب غرق شد, و قارون در خاك فرو رفت, و هامان به دنبال آنان ناپديد گشت. طاغوت فكرى و فرهنگى و تبليغى نظريه تراش و توجيه گر آن دو طاغوت است. و چون آن دو از ميان رفتند او نيز از ميان مى رود; ليكن اگر از آن دو طاغوت يا بقاياى آن دو (طاغوتچه ها), كسانى و خطهايى بر جاى بمانند, انگار نه انگار كه كارى شده است, چون همانان دوباره طاغوت فكرى را تغذيه مى كنند, و در دل ساده مرتجعين مى دمند, و به توجيه گرى و برده سازى اذهان و افكار مى پردازند. و همه ارزشها را بى اعتبار و همه شعارها را خوار و زار مى سازند.
نمونه كامل و ملموس ديگر, از انقلابهاى الهى تاريخ, انقلاب پيامبر بزرگ اسلام است. اين انقلاب نيز يك نمونه كامل انقلاب الهى و دينى و اسلامى است. و سراسر درگيرى است با شرك و جاهليّت و ستمهاى اقتصادى و معيشتى و اجحافها و تبعيضها و فقرها و غناها. در اينجا براى خفه كردن فرياد شيطان كه از حلقوم مرتجعان و سرمايه داران و نفوذيان بيرون مى آيد, و مى خواهد منافع امپرياليسم داخلى را حفظ كنند و فاتحه انقلاب را بخواند (و در نتيجه آبروى اسلام را ببرد), هيچ چيز بهتر از استناد به سخنان صريح و فراوان امام خمينى ـ رحمة الله عليه ـ در اين باره نيست. پس به اين جهت يكى از اين سخنان را نقل مى كنم:
پيغمبر خودمان كه تاريخش نزديك است و همه آقايان مى دانند, يك شخصى بود كه از همين توده ها و جمعيّتها بود, و با همينها بود از بدو بعثت تا آخر, با قدرتمندها و با غدارها و ملك دارها و سرمايه دارها هميشه در جدال بود.(1)
***
پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) نيز همين هدف الهى و انبيايى, در خط اسلام اصلى, پيگيرى شد, يعنى در قيام حضرت صدّيقه كبرى, فاطمه زهرا(س); در اين قيام اصيل الهى, و سخنرانيها و موضعگيريهايى كه در جريان آن شد, همواره تأكيد بر (حكومت عدل) بود و اقامه عدل, و حمايت از سنخ حكومت انبيايى, يعنى حكومت امام على بن ابيطالب(ع), و نفى حكومتهاى ديگر. و اين نكته بتأكيد بيان مى شد كه اگر حكومت انبيا (ع) در خط ولايت اوصيا(ع) قرار گيرد و به دست وصيّ پيامبر(ص) سپرده شود, حق استقرار مى يابد, و عدل اجرا مى گردد, و دين زنده مى ماند; وگرنه همواره در ميان امت ظلم و ستم و حق كشى و خونريزى شيوع خواهد داشت, و شمشير بر زمين گذاشته نخواهد شد, و ظالمان استبدادگر حكومت خواهند كرد, و اموال عمومى به يغما خواهد رفت, و آسايش مردمان تباه خواهد گشت, و مردمان به (استبداد ظالمان) دچار گردند, و به استثمار استثمارگران گرفتار آيند, يعنى چنان شود كه حاصل زحمت زحمتكشان را ديگران ببرند, و كِشته مردم محروم را محروميّت آفرينان بدروند (1).
در زمان خلافت ظاهرى حضرت على(ع) نيز همين هدف الهى و انبيايى پيگيرى شد. امام على(ع) در جريان يك انقلاب به خلافت رسيد. و خود ـ به شيوه پيامبران ـ از نخستين روزها به حل مسائل اقتصادى و تصحيح روابط مالى و اجراى عدالت معيشتى, در همه سطوح جامعه, بپرداخت. و سرانجام مى نگريم كه جامعه اى را كه در چهارده قرن پيش در كوفه توانست بسازد, جامعه اى بود آرمانى (ايده آل), كه هنوز متفكران و مصلحان و روشنفكران و انساندوستان و انقلابيون جهان نتوانستند جامعه اى نزديك به آن بسازند, يعنى جامعه اى كه در آن نيازمندى به هم نرسد, و فواصل زندگى و معيشت و بهره ورى و برخوردارى بيداد نكند. خود امام در ترسيم سيماى اين جامعه چنين مى گويد:
ما أصبَحَ بالكوفة أحدٌ إلاّ ناعماً, إنّ أدناهم منزلةً لَيَأكُلُ البُرّ, و يَسكُنُ فى الظِلّ, و يَشرَبُ من ماءِ الفُرات.(2)
ـ همه مردم ساكن كوفه در رفاه بسر مى برند, پايين ترين افراد نان گندم مى خورند (تغذيه خوب), و خانه دارند و از آب آشاميدنى خوب استفاده مى كنند.
حتى يتيمان كوفه در دوران خلافت آن امام آمارى داشتند, و طبق آمار به آنان رسيدگى مى شد و هيچيك از آنان از قلم نمى افتاد و از حق خويش محروم نمى ماند, و به سقوط دچار نمى گشت.(1)
در حركت خورشيدى و خورشيد آفرين عاشورا نيز مى بينيم كه هدف اساسى, مبارزه با ظلم و دفاع از عدل و اقامه عدل است. امام حسين(ع), در سخنان شورانگيزى كه هدف خويش را از اين قيام بيان مى كند, همواره مسئله عدل و دفاع از مظلومان و محرومان را به يادها مى آورد, و از جمله در خطبه دوم روز عاشورا ـ كه بيانگر سيماى درخشان آفتاب تابان قيام عاشوراست ـ بصراحت موضوع پايمال شدن عدل را به وسيله حكومت ضد قرآنى بنى اميه يادآور مى شود, و خط حركت خونين عاشورا را مشخّص مى سازد(2).
همچنين بايد ياد كنيم از سرزنشهاى سختى كه حضرت امام حسين(ع) درباره عالمان ساكت در برابر ظلم روا داشته است, و آنان را براى ترك دفاع از حقوق محرومان و بيچارگان نكوهيده است. اين تعاليم نبايد فراموش گردد. مردم ـ بويژه شيعه اهل بيت(ع) ـ بايد اين تعاليم و حقايق را بدانند, تا دنبال هر كس نروند و مريد هر كس نشوند, و ميزان انتخاب را در دست داشته باشند. و از مرجعى و عالمى و واعظى و مدرّسى و طلبه اى و روحانيى اطاعت و حمايت كنند, كه سيره عملى او مورد رضاى ائمّه طاهرين(ع) و منطبق با تعاليم آنان باشد. نگفتن و تشريح نكردن و نشر ندادن اين تعاليم ظلم است به جامعه, و خيانت است به اسلام, و جنايت است در حق تشيّع….
آنچه را گفتيم, در تعاليم و احاديث ديگر ائمه معصومين(ع) نيز آمده است. در تعاليم و احاديث آن بزرگواران ـ كه يادگار جريان الهى و انبيايى تاريخند, و همواره با نمرودان و فرعونان و قارونان و جالوتان و مستكبران و اشراف اموى و فراعنه عباسى درگير بوده اند ـ همواره تأكيد شده است بر اقامه عدل, و اجراى مساوات, و مبارزه با تطاثر و فقر, و دعوت به همسطح بودن زندگى همه مردم. و اينهمه در مآخذ معتبر ذكر شده است(1). من در اينجا براى اداى وظيفه اى كوچك در برابر اين تعاليم و احاديث مظلوم و مغفول, يكى از آن ميراث غنى و فراوان را نقل مى كنم, حديثى از حضرت امام جعفر صادق(ع):
أهلُ الاسلامِ هم أبناءُ الاسلام, أسَوّي بينهم فى العطاء و فضائلُهم بينهم و بينَ اللّه, أحمِلُهُم كَبَني رجلٍ واحد, لايَفضُلُ أحدٌ منهم لفضلِه و صلاحِه, في الميراث, على الآخر ضعيفٍ منقوص. قال: و هذا فعلُ رسولِ اللّه(ص) في بدوّ امره. و قد قال غيرُنا: أُقَدِّمُهم في العطاء بما قد فَضَّلَهُمُ اللّه بسَوابقهم فى الاسلام(2).
ـ مسلمانان, همه فرزندان اسلامند, ميان همه آنان در عطا (مال, حقوق, بخشش) بطور مساوى عمل خواهم كرد و هر كس فضيلتى دارد مربوط است به خود او و خداى او. من همه را مانند فرزندان يك پدر به شمار مى آورم, بد انسان كه هر كدام برترى و صلاحيّت بيشترى دارد, ارث بيشترى نخواهد برد. سپس امام فرمود: اين كار خود پيامبر است در آغاز اسلام, ليكن كسانى كه راهى جز راه ما رفتند (يعنى خلفا و نظام خلافت), گفتند, هر كس در اسلام سابقه بيشترى داشته باشد, او را در عطا (حقوق مالى) بر ديگران مقدم مى داريم.
اين سخن والاى امام صادق(ع) بخوبى نشان مى دهد كه اسلام مروّج اصل (مساوات) است, چه در جيره هاى حكومتى و چه جز آن, زيرا ذكر (ارث) نيز بصراحت به ميان آمده است. و امام بتصريح مى گويد اين روش و عملكرد خود پيامبر اكرم (ص) است در صدر اسلام, كه ديگران آن را تغيير دادند و موضوع (سابقه دارى) و (امتيازطلبى) را به ميان آوردند. بدينگونه روشن است كه اسلام امامت, اسلام مساوات است و با اسلام خلافت متفاوت است. و همان اسلام امامت است كه دنباله راه خدا و سيره انبيا(ع) است. و آيا ما با همه ادّعايى كه داريم راه اسلام امامت را مى سپريم, هرگز! ما در امتيازخواهى و امتيازدهى و گرايش به خواهانيها و رعايت مربوطان و ايجاد امكانات براى آنان, و پذيرفتن اينهمه فاصله هاى جهنّمى و تفاوتهاى شيطانى و شادخواريهاى ضد انسانى ـ در كنار طبقات محروم و كمبوددار ـ دست فلك را از پشت بسته ايم….
موضوعى را كه امام صادق(ع) در اين حديث مطرح فرموده است (يعنى تحكيم اصل مساوات(1) و زدن توى دهان امتيازخواهان و ويژگى طلبان, بخصوص كسانى كه به فضيلت و صلاح خود يا سابقه دينى و مبارزاتى خود تكيه مى كنند), امام على(ع) نيز مطرح كرده است, زيرا در زمان آن حضرت نيز اينگونه سوء استفاده چيان كه مى خواستند از كارى كه براى دين كرده اند حداكثر استفاده مادى و دنيايى و مالى و مقامى ببرند وجود داشتند (مانند همين روز و همين روزگار). از اين رو امام على(ع) با قاطعيّت مسلمانى و صلابت قرآنى با آنان روبرو شد و توى دهان آنان زد.
حديث اين است, حديثى عظيم و تعليمى سازنده و بزرگ, كه هم اكنون بايد اينگونه احاديث ملاك عمل باشد:
(آگاه باشيد! هر كس از اصحاب پيامبر, از مهاجرين و انصار, تصور مى كند كه به دليل مصاحبت با پيامبر (و صحابى بودن), برتريى بر ديگران دارد (بايد بداند كه), برترى درخشان مربوط به فرداى قيامت است و در نزد خدا; و ثواب و پاداش اينگونه كسان با خداست. هر كس دعوت خدا و پيامبر را پذيرفته و شريعت ما را قبول كرده است و در دين ما داخل شده و رو به قبله ما نماز خوانده است, بايد از همه حقوق و حدود اسلام (بدون امتياز و تفاوت) برخوردار باشد.
بنابراين, شما بندگان خداييد! و اين مال, مال خداست, و بطور مساوى ميان همه تقسيم خواهد شد. و هيچ كس بر ديگرى امتيازى نخواهد داشت. و خداوند خود در فرداى قيامت بهترين پاداش را به تقوى داران خواهد داد. خداوند اين دنيا (و اموال و مقامات اين دنيا) را پاداش پرهيزگاران قرار نداده است (پس نبايد متدينين در برابر خدمات دينى خود, چيزى از امور دنيا بخواهند, چه مال و منال و چه پست و مقام, چه آشكارا و چه پوشيده). پاداشى كه نزد خداست براى نيكان بهتر است (از متاع و مقام دنيا). فردا صبح ـ انشاء الله ـ همه بياييد.
و چون فردا رسيد, بامداد امام آمد و مردم آمدند. و آن مال را پيش نهاد, و به حسابدار بيت المال, عبيداللّه بن ابى رافع, گفت: از مهاجرين آغاز كن و آنان را صدا بزن, و به هر كس آمده است سه دينار بده. پس انصار را بخوان و همينسان عمل كن. سپس سهم كسانى را كه نيامده اند, از سرخ و سياه (يعنى همه و هر كس هست) به همينگونه (بطور مساوى) بده. (و هنگامى كه جمعى اعتراض كردند كه چرا همه را در تقسيم مساوى قرار داده است, و سيره سياسى را كه سياستمداران و حاكمان در اينگونه مواقع رعايت مى كنند, رعايت نكرده است فرمود:)
اين كتاب خداست در ميان ما, و اين عملكرد پيامبر و روش اوست در دست ما. و كسى جز جاهلِ رويگردان از حق, منكر آن نيست. خداى متعال فرموده است: (اى مردمان! ما شما را خلق كرديم, از مردى و زنى (آدم و حوا), و شما را به صورت نژادها و قبيله ها درآورديم, تا در صدد شناسايى هم برآييد (و روابط آشنايى داشته باشيد, نه اينكه تفاخر كنيد و امتياز بخواهيد). و همانا گرامى ترين شما در نزد خداوند پرهيزگارترين شماست).
سپس با بانگى رسا فرياد زد: خدا را و پيامبر خدا را اطاعت كنيد. و اگر روى برگردانيد (و اطاعت نكنيد), پس (بدانيد كه) همانا خداوند كافران (و بى طاعتان) را دوست نخواهد داشت. آنگاه گفت: اى جماعت مهاجر و انصار! آيا بر خدا و پيامبر خدا منّت داريد كه مسلمان شده ايد؟ (آيا با اسلامتان و خدمتتان به دين اسلام بر خدا و پيامبر خدا منت مى گذاريد؟), بلكه اين خداست كه بر شما منّت دارد, زيرا كه شما را هدايت كرد و اهل ايمان قرار داد, اگر راست مى گوييد كه مسلمانيد (مسلمانى اين است. منّت خدا و رسول را پذيرفتن نه بر آنان منت داشتن)…(1)
و ما از اين تعليم سازنده علوى امورى چند مى آموزيم:
1 ـ اينكه كسانى كه دين حق را و نهضتى دينى را يارى كرده اند و كمك داده اند, جايز نيست در برابر كار خود مال و مقام بخواهند, زيرا اين امر نقض غرض دين و هدف نهضت است, و مانع اجراى قسط و عدل است, و استفاده ويژه از ارزشهاست به زيان دين و جامعه.
2 ـ اينكه كمك به اهداف نهضت دينى, نبايد وسيله استفاده مادى گردد, و به امتيازطلبى و سوء استفاده منجر شود, حتى اگر اين كمك در مصاحبت و خدمت پيامبر خدا(ص) باشد, تا چه رسد به موارد ديگر.
3 ـ اينكه اجر و پاداش خدمتها و فداكاريها و هزينه گذاريها همه با خداست, و مجاهدان و ايثارگران اجر خود را از خدا خواهند گرفت. پس آنان نبايد در پى مناصب و فرصتها و استفاده از آنها باشند.
4 ـ اينكه اگر كمك كنندگان به دين حق, از روى ايمان و اخلاص و از سر صدق و ديندارى, كمكى و خدمتى كرده اند, هرگز در پى پاداش مادى نخواهند بود, و ارزشهاى دين را فداى خواسته هاى دنيا نخواهند كرد.
5 ـ اينكه مجاهدان راه حق و فداكاران راه دين, هرگز نبايد منّتى بر دين و اهل دين داشته باشند, بلكه بايد منّت پذير و شكرگزار خداى متعال باشند كه آنان را به توفيق خدمتى نواخته و براى جهاد و ايثارى موفق داشته است.
6 ـ اينكه رعايت مساوات و تأكيد بر آن و كوشش براى تحقق يافتن آن, خود يك اصل مهم قرآنى و نبوى است, كه منطق قرآن كريم و سيره و سنّت و عملكرد پيامبر بزرگوار آن را تثبيت مى كند, و عدول از آن, عدول از كتاب و سنّت است.(1)
پس بدينگونه روشن گشت كه جوهر حركتهاى الهى تاريخ و انقلابهاى دينى راستين, تغيير ماهوى زندگى مردم و روابط آن است از صورت ظلم و ستم به صورت عدل و قسط, از ظلم شرك به عدل توحيد; و از ظلم فقر و محروميت به عدل قسط و مساوات. و تا دامنه رستاخيز هر حركتى و اقدامى و انقلابى كه به نام دين خدا انجام يابد, وخود را از مقوله حركتهاى الهى تاريخ بداند, در صورتى آن حركت دينى و الهى است كه در نخستين اقدامهايش و در سرلوحه كارهايش, همين اقدام مقدّس بدرخشد, يعنى تغيير اوضاع از ظلم به عدل, و الاّ فلا….
ملاحظه كنيد, علماى بزرگ اين حديث را از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند كه فرمود: (كيف يُقدِّسُ اللّهُ قوماً, لايُؤخَذُ لضعيفِهم من شديدِهم)(1). يعنى: (چگونه ممكن است خداوند براى ملتى كه حق ضعيفان را از حلقوم قدرتمندان بيرون نمى كشند (و به آنان نمى رسانند) ارزشى قايل باشد؟). نيك بنگريد, در نظر پيامبر اكرم ما, هنگامى قومى و ملتى وجامعه اى و نظامى و حكومتى و انقلابى مى تواند ارزش داشته باشد ومورد نظر خداى متعال و رضاى او باشد, كه حق ضعيفان و طبقات محروم و انسانهاى فراموش شده, و خانواده هاى عيالوار كم درآمد, و قشرهاى نجيب ساكت كمبوددار, و دختران وپسران محروم از زندگى سالم و مناسب, و يتيمان بينوا و اطفال و نوباوگان بى سرپرست و همواره در حال حرمان وفشار و… از حلقوم قارونان جانى و مستكبران مالى و طاغوتان اقتصادى و سرمايه داران ستمگر و اسثتماركنندگان زالو صفت و سودپرستان بى ايمان و متظاهران فرصت شناس و درندگان انسان نما وسلاطين نرخ و سود و سرمايه و احتكار و تورّم بيرون كشيده شود, و با كمال احترام و كرامت به دست حقداران ستمديده و استخوانهاى زيربار زندگى خرد شده و چهره هاى از فشار محروميت زرد گشته و دستهاى پينه بسته و كمرهاى خميده و رخسارهاى رنگ پريده برسد. اينگونه كه شد و اينگونه كه بود, خداى متعال به قومى و جامعه اى ـ بنابر نصّ سخن پيامبر اكرم(ص) ـ نظر دارد و آنان را تقدير و تطهير مى كند, و از روحانيّت اسلام و قرآن برخوردار مى سازد. وگرنه خواب است و خيال….
پس از اين مقدمه بايد ببينيم براى تحقق يافتن و به ثمر رسيدن اين آرمان الهى و اين خواسته اصلى پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع), يعنى تحوّلى دگرگونساز در شئون زندگى و ايجاد انقلابى راستين و واقعى, چه چيز ضرورى است. مسلم است كه هيچ حركتى به صورتى صحيح انجام نمى پذيرد مگر اينكه از پيش تصوّرى صحيح درباره آن وجود داشته باشد, چنانكه هيچ ساختمانى به صورتى شايسته ساخته نمى شود, مگر اينكه از پيش نقشه اى درست براى آن تهيه شده باشد. و (تصوّر انقلابى), بدون (شناخت انقلابى) و (آگاهى انقلابى) وجود نخواهد داشت ـ شناخت درباره نوع ارتجاعى زندگى و روابط حاكم بر آن و نوع مترقّى آنها. اگر ما شناختى درست از انسان و زندگى انسان و محتواى اين زندگى و عصرى كه انسان در آن زندگى مى كند و طرز انديشيدن انسان در آن عصر, و احساس انسان در آن عصر, و شرايط و مسائل آن عصر نداشته باشيم, و همه اين موضوعات را و مظاهر اصلى و غير اصلى آنها را نشناسيم, و از ماهيّت تطوّر و محتواى عصر آگاه نباشيم, نمى توانيم ميان صورت ارتجاعى زندگى و صورت مترقّى آن فرق بگذاريم. و همه فاجعه از همين نقطه اتفاق مى افتد, زيرا در اين صورت است كه چه بسا بخواهيم جامعه را به يك حيات مترقى و انقلابى سوق دهيم, اما در عمل نتوانيم, و در واقعيّت شكست بخوريم; و يكبار ببينيم كه عكس مقصود حاصل شده است.
و اگر ـ خداى ناخواسته ـ در روزى و روزگارى, چنين اتفاقى به نام اسلام بيفتد, تصور مى كنيد فاجعه تا چه اندازه بزرگ و زيانبار خواهد بود, و توالى فاسد آن تا چه اندازه زياد و سنگين خواهد گشت؟ از جمله اينكه وانمود شود كه دين اسلام دينى انقلابى نيست, بلكه ـ معاذ الله ـ ماهيّت ارتجاعى دارد, يا اينكه روحانيّت اسلام از داشتن درك مترقى و قدرت همگامى با زمان و شناخت انسان و مسائل انسان عاجز و ناتوان است….
و در چنين احوال, به هر اندازه در يك حركت و انقلاب, ارزشهاى اسلامى بيشتر به كار گرفته شده باشد, و از وجهه و آبروى پيامبر و قرآن و امامان و قبله و نماز و مسجد و رمضان و عاشورا و… بيشتر استفاده شده باشد, به همان اندازه خطر افول آن ارزشها بيشتر است. و هر چه ايثار و فداكارى بيشترى به كار برده شده باشد, خطر سر خوردن آگاهان, و بريدن جوانان, و مأيوس شدن فداكاران, و خشگمين گشتن ايثارگران, و پشيمان شدن كوشندگان, و حيرت مردمان, و بيفروغى خون شهيدان, و بى پناهى محرومان, و شكست جبهه مستضعفان, و شادى دشمنان, و موجّه گشتن مخالفان, و دراز شدن زبان بدگويان, فزونتر خواهد بود. و به هر نسبت كه در آغاز كار و در هنگامه پيروزى(1), ارزشهاى مورد نظر و ادّعا بيشتر درخشيده باشد, به همان نسبت, و به صورتى سنگين تر, رو به غروب و افول خواهد گذاشت. و هر چه, ايثار و فداكارى, در نظر ملّتى جاذبه بيشترى يافته باشد, به همان اندازه حالت عكس آن پديدار خواهد گشت (و پناه بر خدا از چنين پيشامدي…).
و چون نظام امروز جامعه ما, نظامى است انقلابى, البته به اين معنى كه نظامى و حكومتى است كه پس از يك قيام (و يك حركت انقلابى), بوجود آمده است (آنهم حركتى دينى و اسلامى كه از همه ارزشهاى الهى و اسلامى در آن بهره گرفته شده و از همه آبروها استفاده گشته است), و اكنون همه شئون اين نظام, در سطوح مختلف حاكميت و مديريّت و قدرت ـ مستقيم و غير مستقيم ـ در دست حوزه و اهل حوزه و تربيت يافتگان حوزه است, و هر روز نظام عناصرى را از حوزه و اهل حوزه جذب مى كند و به كار مى گمارد, بويژه در مقامهاى عالى مثل قضاوت, و موقعيّتهاى حياتى مثل اقتصاد, و مراحل حسّاس تماس با اذهان و افكار مثل تدريس در دانشگاهها; چون چنين است بسيار بسيار روشن است كه امروز سرنوشت اسلام و مسلمانى, و ملّت مسلمان و فداكار ايران (و بتبع آن, ديگر ملّتهاى اسلامى كه به ايران چشم دوخته اند و به انقلاب آن اميد بسته اند), تا چه اندازه به حوزه ها و چگونگى آنها بستگى و پيوستگى يافته است.
امروز اسلام در دست حوزه قرار گرفته است, و در برابر بشريّت, و تاريخ بزرگ انسان و انسانيّت, و تمدنها و فرهنگها و مرامها و مسلكها و انديشه ها و اذهان و مكاتب و اديان در سراسر جهان, هر چه در ايران به نام (اسلام) عرضه شود, همان است كه از حوزه عرضه مى شود(1), و از مجموعه ذهنيّت حوزه و ديد و درك و شناخت و آگاهى و تشخيص و شعور حوزه مايه مى گيرد. امروز درياى بزرگ معارف ژرف و تعاليم غنى و زندگيساز و كرامت آفرين و خورشيد آساى اسلام, از مجراى حوزه و ظرفيّت ادراكى حوزه, به انسان معاصر عرضه مى گردد (البته در ارتباط با ايران, ايران اسلامى), زيرا كه همه قدرتها و از جمله قدرت عرضه و تبليغ بكمال در دست حوزه است. پس امروز روز, ـ با وضعيتى كه پيش آمده است ـ حساسترين نقطه, در تبلور ارزشهاى اسلامى يا افول آنها, همان حوزه است; و موضوع بسيار مهم, چگونگى برخورد و تشخيص و درك و برداشت و تلقّى و شناخت و آگاهى حوزه و اهل حوزه, بويژه سردمداران و صاحب نفوذان, حوزه است با اين مسائل:
ـ انسان و مسائل انسان…
ـ زمان و مسائل زمان…
ـ اسلام و مسائل اسلام…
ـ بازشناسى مسائل اصلى از غير اصلي…
ـ و مقدم داشتن مسائل اصلى بر غير اصلي…
 

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 16  صفحه : 11
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست