responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 133  صفحه : 2

دستاوردهاى نظريه نقد منبع در تحليل متون عربى سده هاى ميانه
آقايى سيد على

سباستين گونتر2       ترجمه سيدعلى آقايى

آثار عربى در سده هاى ميانه زير عنوان كلى نظام آموزش و نقل اسلامى, با همه ويژگى هاى خاص آن جاى مى گيرند. ما شاهد پديده شناخته شده اى در اين مصنّفات هستيم و آن اينكه در آنها براى تأييد اعتبار منابع از زنجيره راويان استفاده شده است; اين بدان معناست كه در سده هاى ميانه هر روايت يا واحد اطلاعاتى از گونه كلامى, تاريخى يا هر موضوع علمى ديگر, هم متن و هم زنجيره اى از اساميِ ناقلان متن مزبور را شامل مى شود; به عبارت ديگر همه اشخاصى كه روايت با استناد به اعتبار آنها نقل شده, ذكر شده اند. اين زنجيره راويان متن, اِسناد نامگذارى شده است.
از نظر مسلمانان, اِسناد صحيح به پيامبر يا يكى از صحابه يا تابعين ختم مى شود. اين اسناد بايد به طور متصل تا نخستين راوى متن يا شاهد واقعه مربوط ادامه يابد; براى نمونه الگوى نوعى اِسناد به صورت زيرقابل نمايش است: (من (يعنى گردآورنده مصنّف) مى گويم: استادم به من گفت: راوى 1 و راوى 2 با اجازه فلانى به من خبر داده اند كه فرد اخير سخن پيامبر را شنيده است… ). پس از اين زنجيره راويان, حديث يا خبر نقل شده است.
مسئله اصالت اسانيد, هنوز به طور كامل تبيين نشده است. تاكنون, به ويژه در ميان محققان غربى, اين گرايش وجود داشته كه نسبت به اسانيد به ديده شك و ترديد بنگرند, اعتبار آن را انكار كنند و در نتيجه گاه اعتبار خود روايات را رد كنند; بنابر اين ديدگاه, اِسناد ابداع دوره هاى متأخر تلقى مى شود كه طراحى شده تا روايات را ـ كه عمدتاً از دوره عباسى (يعنى از نيمه دوم قرن دوم هجرى) به بعد تاريخ گذارى مى شوند ـ (اصيل) و (خالص) جلوه دهند; در واقع, كاركرد اِسناد اين بوده است كه مقبوليت روايات را تضمين كند. مسلماً نگرش انتقادى و منطقى به ويژه درباره ارزش اين زنجيره هاى راويان كه ظاهراً سده نخست هجرى را پوشش مى دهند, همواره مقرون به صواب بوده است. در مقابل, انكار اصالت همه اسانيد و به تبع آن نفى يكسره اعتبار روايات كهن چندان موجّه به نظر نمى رسد; برعكس, برخى موادّ كهن متعلق به سده هاى نخست اسلامى كه به تازگى كشف شده (مثلاً كتاب نبيه عبّود درباره تاريخ نگارى كهن اسلامى و آثار حديثى)3 و تحقيقاتى كه اخيراً درباره آن دوره صورت گرفته است (براى نمونه كتاب بسيار جالب توجه هارالد موتسكى درباره شكل گيرى فقه كهن اسلامى),4 اينك به مقبوليت فزون تر اسانيد انجاميده است; از اين رو به سود علم نوين نيست كه اطلاعات گوناگونى كه از طريق همان زنجيره راويان درباره پيدايش و تكوين اسلام و علوم اسلامى, و در اصل تاريخ اسلام قابل دستيابى است, ناديده گرفته شود. با رويكرد اخير, زمينه مقبولى براى بررسى دقيق اين اطلاعات كه در زنجيره راويان (رمزگزارى شده اند) و نيز به كارگيرى مؤثر آنها در ارزيابى شواهد متنى فراهم مى آيد.
اگر قرار باشد درباره مصنّفى كه در آن از اِسناد استفاده شده, روش هاى (تحليل منبع) يا (نقد منبع) به كار بسته شود, پيشاپيش آنها (تحليل اسناد) قرار مى گيرد. هدف از اين كار, آن است كه روشن شود منابع مكتوبى كه مصنَّف مورد بحث از آنها تشكيل و ساخته شده, چه بوده اند; خاستگاه و زمان پيدايش آنها معلوم شود; ماهيت آنها, روش ها و قالب هاى نقل شان و ارزش شان به عنوان منابعِ آن مصنَّف دقيقاً روشن شود; و دست آخر, مهم ترين مطالب مكتوب كهن و افرادى كه در نقل آن مشاركت داشته اند, معلوم و ارزيابى شود.
البته ضمن پرداختن به نقد منبع يك مصنَّف متعلق به قرن دوم تا چهارم هجرى, با چند مشكل مواجهيم. صرف نظر از مسائلى كه پيشتر درباره اعتبار و ارزش اسانيد به عنوان شواهد تاريخى به آنها اشاره شد, اين مشكل ها عمدتاً از ويژگى هاى خاص نظام آموزشى مبتنى بر گفتار و به تبع آن بحث درباره سهم نقل شفاهى و كتبى متون در طى سه سده نخست هجرى نشأت مى گيرد. اين مشكلات به ويژه از آن رو مطرح مى شود كه با شناخت نظرى و عملى از تحقيق درباره (منابعِ) اثرى مكتوب از سده هاى ميانه به زمينه اى در مطالعات متون عربى قدم مى نهيم كه تاكنون هم از نظر روش شناسى و هم از لحاظ اصطلاح شناسى كاستى داشته است.
طى چند دهه اخير, پيشرفت قابل ملاحظه اى در مسئله شناسى آموزش اسلامى در دوران كهن و نقل شفاهى در برابر نقل كتبى صورت پذيرفته و در اين زمينه اتفاق نظرى ويژه حاصل شده است. اگرچه همچنان ديدگاه هاى متفاوت و نظريه هاى مناقشه آميزى مطرح است, با اين حال مى توان به نتايج زير در اين زمينه اشاره كرد.
الف) در امتداد سنت نبوى, از نخستين دهه هاى قرن نخست هجرى, مجالس و حلقه هايى درسى به قصد آموزش برگزار مى شد. اين مجالس در مساجد يا خانه هاى شخصى تشكيل مى شد. اين نوع (آموزش شفاهى) كهن ترين روش انتقال دانش دانسته شده است. اين شيوه در طول دو سده نخست اسلامى توسعه يافت و به مهم ترين نهاد در نظام آموزشى اسلامى بدل شد. با پيدايش (علم الحديث) انتقال اطلاعات از طريق درس گفتارها و حلقه هاى درسى به طور گسترده به ديگر علوم نيز تسرى يافت.
ب) طالبان علم, غالباً براى كسب دانش (طلب العلم) به سراسر سرزمين هاى اسلامى سفر مى كردند تا مطالب مرتبط با زمينه هاى علمى خاص را گرد آورند, شخصاً در جلسات درسى استادى مشهور (شيخ) حضور يابند و مباحث را از طرق مختلفى كه استادان بيان مى كردند, بياموزند. رابطه ميان استاد و شاگردان (عجيب نبود كه سال هاى متمادى همراه يك استاد باشند), يادگيرى در جامعه اى با پيوندهاى قومى و اهميت الگوى استاد, همگى نقش ويژه اى در اين نظام آموزشى داشت.
ج) اعتبار فوق العاده رابطه ميان استاد و شاگرد با تكيه بر جنبه شفاهى ـ يا دست كم, تأثير متقابل و شديد گفتمان گفتارى و نوشتارى ـ مشخصه نظام آموزشى اسلامى در سده هاى ميانه است. غلبه آشكار نقل (شفاهى) در سده هاى نخست اسلامى ـ كه بيش از هر چيز با انگيزه دينى همراه بود ـ و ضرورت و سودمندى ارتباط نزديك ميان استاد و شاگرد را اساساً مى توان با نامأنوس بودن رسم الخط عربى و دشوارى هاى موجود در خواندن و فهم متون بدون اعراب تبيين كرد; از اين رو عالمان مسلمان (روايت شنيده شده) (الرواية المسموعة يا السماع) را بهترين و موثق ترين گونه نقل برشمرده اند; به عبارت دقيق تر, امروزه خاورشناسان اصطلاح (نقل شنيده شده) يا (نقل شنيدارى) را به جاى اصطلاح نادقيق (نقل شفاهى) كه به گونه اى ناموجّه تعميم يافته, به كار مى برند.
د) صرف نظر از اينكه در ميان مسلمانان نظريه هاى مختلفى درباره كاربرد نگارش و واژه مكتوب وجود دارد, مى توان بر اين موضوع تأكيد كرد كه كهن ترين راويان نيز نگارش را به كار گرفته اند و مطالب مكتوب براى مقاصد متنوعى كاربرد داشته است. عالمانِ ديگر شاخه هاى علوم اسلامى در قياس با علم حديث, در دامنه وسيع ترى از نگارش در كنار (حفظ كردن) براى حفظ و نگهدارى اطلاعات بهره مى گرفته اند. روشن است كه از سده نخست هجرى امر بدين منوال بوده است و ادله خوبى در اختيار داريم كه نشان مى دهد تاريخ نگارى در زمره علومى قرار مى گيرد كه در آنها از قديم ترين دوران موادى مكتوب توليد شده و به كار رفته است.
همين كه تا چند سال پيش روش مقبولى براى تحليل اسانيد وجود نداشت, خود مزيد بر علت بود تا خاورشناسان به كل از مطالعه زنجيره راويان صرف نظر كنند; اما آثار فؤاد سزگين درباره صحيح بخاري5 و مانفرد فلايشهامر درباره الأغانى ابوالفرج اصفهاني6 بابى تازه گشودند. هر دو اثر كاملاً مستقل از يكديگر, روشى را طرح و اجرا كردند كه در آن, اسانيد (كتاب) مورد بحث, كاملاً لحاظ شده و به ترتيب از متقدم ترين راويان تا راويان كهن تر بررسى شده اند. روش ديگر تحليل اسانيد را يوزف شاخت در كتاب خاستگاه فقه اسلامى ابداع كرده است كه در آن (حديثى خاص) از قديمى ترين راوى(ها) تا راويان متأخر آن حديث بررسى مى شود.7 خوتير يُنبُل به ويژه در كتاب سنت اسلامى اين روش را به كار بسته و بهبود بخشيده است.8
اگرچه ثابت شده تحليل اسناد كارآمدترين رويه در تحليل منبع است, اما مشكلات روش شناختى و اصطلاح شناختيِ آن, چنان كه بايد بررسى نشده اند; به ويژه بايد دقيقاً روشن شود كه اصطلاح (منبع) در مورد مصنَّفى كهن با توجه به ماهيت نظام آموزشى در سده هاى ميانه و سازوكارهاى گهگاه مبهم و نامفهومِ نقل, به چه معناست.
به طور كلى, همه موادّى كه يك نويسنده براى نگارش اثر خويش به كار گرفته است, صرف نظر از دوره و ماهيت شان, (منبع) تلقى مى شود. هرچند براى ارزيابى معنادار اين مواد و افرادى كه در نقل آنها شركت داشته اند, تعريفى دقيق تر از اصطلاح (منبع) ضرورى است. ابتداى امر, چنين به نظر مى رسد كه مى توان به واژگانى كه در آثار مربوط وجود دارد, اعتماد كرد; اما فقدان اصطلاح شناسى مقبول نزد عموم, هم بر تلاش هاى انجام شده براى مفهوم سازى مشكل منابع و هم بر تحليل عملى اسانيد و منابع مربوط به آنها اثر منفى دارد; افزون بر اين, حتى در مطالعات موردى انجام شده دشوارى هايى در تعميم و مقايسه نتايج وجود دارد.
اينها مسائلى بود كه من در هنگام تحقيق درباره منابع كتاب مقاتل الطالبين, اثر مشهور تاريخى ـ شرح حال نگارى شيعى (شامل تراجم كشته شدگانِ اخلاف ابوطالب عموى پيامبر) ـ در قرن چهارم از ابوالفرج اصفهانى با آن مواجه شدم.9 همچنان كه تحقيق من پيش مى رفت, ضرورت تبيين اصطلاحاتى خاص نظير راوى, جامع, مؤلف و منبع كه پيشتر در مطالعات خاورشناسان طرح شده بودند, بيشتر آشكار مى شد. همه اينها بايد تعريف و مقوله بندى مى شد; به علاوه, براى اشاره ويژه به خود مطالب منبع بايد مجموعه اى از اصطلاحات جديد ابداع مى شد.
اصطلاحات دسته اول به (اشخاصى) اشاره دارند كه در فرايند نقل شركت دارند. اين اصطلاحات به ويژه بر نقش فنى آنان در نقل دلالت دارند; يعنى اعتبار ايشان در مقام مرجع براى اثر جامع مفروض و نقش و سهم آنان در تقويت و (تثبيت) نهايى مطالب نقل شده; براى نمونه, اصطلاحات زير از اين قرارند: راوى, مروى عنه, مؤلف, مُنقّح, جامع.
دسته دوم اصطلاحات به موادّ منبع اشاره دارند. اين اصطلاحات به ويژه بر وضعيت صورى آنها در فرآيند نقل دلالت دارند; يعنى اهميت آنها در مقام منبع براى مصنَّف مورد بحث و ماهيت و انسجام آنها (شفاهى و كتبى). در اينجا با اصطلاحاتى نظير اين موارد مواجهيم: منبع بى واسطه, منبع بى واسطه كهن تر, منبع اصلى, منبع واقعى, منبع اصيل, منبع مكتوبى كه با ذكر نام از آن نقل شده, منبعى كه بى شك مكتوب بوده, منبعى كه از مكتوب بودن آن اطمينان حاصل شده و منبع مكتوب احتمالى.
اينها برخى از اصطلاحات موردنياز است كه از عام به خاص ارائه شد. اين اصطلاحات بيانگر (وضعيت ها)ى مختلفى هستند كه در (چارچوپ) فرايند نقل, به ترتيب به افراد و مواد نسبت داده شده اند و در آنها ديده مى شوند. ارزشمندى اين ابزارهاى مفهومى در تحليل منبعى كه درباره مصنّف تاريخى ابوالفرج اصفهانى انجام داده ام, ثابت شده و اين امكان را فراهم مى آورد تا ميان انبوه مطالب راويان و متونى كه به آنان رسيده است, تمايز قائل شويم و آنها را با محك (نقد منبع) مشخص و ارزيابى كنيم.10
براى اينكه اين ملاحظات اندكى عينى تر شوند, خوب است به برخى نتايج تحليل اسناد كتاب مقاتل اشاره كنم. براساس اطلاعاتى كه در آثار تراجم يافت مى شود, به اين نتيجه مى رسيم كه مؤلف, يعنى ابوالفرج از مطالبى در كتابش استفاده كرده كه احتمالاً از 53 راوى بى واسطه و غالباً كوفى و بغدادى دريافت كرده است; 10% از آنان از اعضاى خاندان پيامبر بوده اند. بررسى (منابع) او, تعداد زيادى از نگاشته هايى را كه ابوالفرج بى واسطه استفاده كرده, مشخص مى سازد; يعنى كتاب هاى استادانش و ديگر نسخه هاى كهن تر كه در بازار كتاب بغداد يافته است; البته, غالباً بر اطلاعاتى تكيه كرده است كه از طريق يك يا چند راوى مدنى, به واسطه درس گفتارهاى استادش يا رونويسى و بازنويسى نگاشته هاى كهن تر دريافت كرده است.
براى نمونه, يكى از مهم ترين منابع بى واسطه ابوالفرج, اثرى مفصل و مفقود از استادش احمد بن محمد همدانى (م.333) به نام من شهد مع أميرالمؤمنين على است كه 120 بار به آن ارجاع داده است. به گفته ابوالفرج, او نسخه اى از كتابى نسبتاً كهن تر به نام من قُتل من الطالبيين اثر احمد بن حارث خرّاز (م. 285) در اختيار داشته كه 29 بار به آن ارجاع داده است. اين كتاب را بايد ذيل عنوان منبع مكتوب بى واسطه كهن تر كه با نام از آن نقل شده, قرار داد.
بيشتر مراجع يا (مؤلفان) متقدمى كه ابوالفرج مستقيماً به آنها ارجاع مى دهد, در فاصله ميان پايان قرن دوم تا ميانه قرن سوم هجرى مى زيسته اند. اين نگاشته ها را ـ كه ابوالفرج از آنها مطالبى در مقاتل درج كرده است ـ بايد ذيل عنوان منابع كهن و البته در بيشتر موارد, منابع حقيقى وى طبقه بندى كرد. مؤيد اين حكم آن است كه آثار مُخبِران (راويان) بى واسطه و استادان وى نيز بر آنها استوار شده اند.
در تاريخ آثار مكتوب, كشف نام و مشخصات آثار مرجع اهميت ويژه اى دارد. چنان كه درباره بسيارى از آثار عربى سده هاى ميانه مى دانيم, تنها اندكى از آثار كهن در قالب نسخه هاى خطى اصيل يا مستقل به جاى مانده اند. احتمالاً اغلب آنها هرگز يافت نخواهند شد. بنابراين مقايسه متونى كه در مصنّف ما يافت مى شوند, با منابع مكتوب (اصيل) تنها در مواردى نادر ميسّر است. با اين حال, در كتاب هاى تراجم سده هاى ميانه انبوهى از (عناوينِ كتاب ها) و جزئيات ارزشمندى درباره گردآورندگان و نويسندگان, منابع, روش هاى نقل آنها و مطالبى از اين دست نقل شده است. اين موضوع بسيار اهميت دارد; هرچند بايد توجه داشته باشيم كه اغلب اين كتاب ها كه با (عنوان) ياد شده اند, در زمره آثار مكتوبى كه كه نهايتاً توسط مؤلفان شان تنقيح و منتشر شده اند, قرار نمى گيرند. از آنجا كه كتاب تا اوايل قرن سوم هجرى در وهله نخست به معناى (مكتوب) است, اين عناوين اساساً بر (الف) نوشته هايى كه عالمان به عنوان (حافظه كمكى) براى درس گفتارهايشان تدوين و استفاده كرده اند, يا (ب) يادداشت هاى درسى, يا رونوشت هايى كه شاگردانشان از آن نوشته ها داشته اند, دلالت دارند. غالباً اين متون ـ يا دقيق تر, (اجزاء) كه به صورت موضوعى سامان يافته اند ـ با محتوا و حجم هاى متفاوت, قالبى مكتوب و تثبيت شده يافته اند, و دست آخر توسط يكى از شاگردان آن عالم يا شاگرد شاگردش منتشر شده اند. اين متون عموماً تا اواخر قرن دوم و در طول قرن سوم, قالب ثابتى (محفوظ يا مكتوب يا هر دو) نيافته اند; البته از آن پس, اين متون با روش هايى اندك متفاوت نقل شده اند.
براى توصيف دقيق تر گونه هاى مختلف اين نگاشته ها يا ويژگى هاى متفاوت (كتبى) اين متون در آثار عربى سده هاى ميانه, خاورشناس آلمانى, گرگور شوئلر اصطلاحات سينگراما (Syngramma) و هيپومنِما (Hypomnema) را از مطالعات يونان باستان به مطالعات اسلامى وارد كرده است.11 سينگراما در يونان باستان عبارت بود از (كتاب منقّح و منتشرشده) ـ كه در آن, انتشار معيارى مهم براى كتاب به معناى دقيق كلمه بود ـ در حالى كه تعبير هيپومنِما بيانگر گونه اى (نوشته براى استفاده شخصى) يا (يادداشت هاى درسى) بود. كاربرد اين دو تعبير به عنوان اصطلاحات فنى, حكايتگر گامى مهم به جلو در فهم ما از آثار مكتوب عربى در سده هاى ميانه است.
البته به نظر من, گونه سومى از نگاشته ها قابل شناسايى است كه آشكارا در تاريخ اسلامِ سده هاى ميانه اهميت داشته است. نظر به ويژگى (پوياى) آثار مكتوبى كه در مدارس نقل مى شده اند, گونه اى از اين نوشته ها بوده اند كه نمى توان آنها را يادداشت شخصى (هيپومنِما) يا كتاب حقيقى (سينگراما) محسوب كرد; زيرا از يكسو, ظاهراً اين نگاشته ها فراتر از (ياداشت هاى درسى) صرف اند, چنان كه در منابع سده هاى ميانه با نام شناخته و ياد مى شوند; به علاوه آنها به موضوعى خاص مى پردازند و به نظر مى رسد توسط خود (مؤلفان) در قالب اثرى مكتوب كه مشخصه آن طراحى و ارائه نسبتاً سنجيده و حساب شده مطالب در آن است, درآمده اند. از سوى ديگر, نشانه هاى روشنى ديده مى شود مبنى بر اينكه آثارى از اين دست هنوز به اندازه (كتاب هاى واقعى) تكامل نيافته بوده اند, بلكه نخستين بار يكى از شاگردان مؤلف مذكور آن را به شكل متنى مكتوب و نهايى عرضه كرده است.
به هرحال, چنين آثارى تدوين يا تصنيف شده اند و توسط خود عالمان نگاشته و بنابر عرف معمول (توسط خود يا شاگردانشان) از طريق درس گفتارها نقل شده اند. من اين دست نگاشته ها را (مدوّنه)12 مى نامم.
در اين زمينه بايد توجه خواننده را به اين نكته جلب كنم كه در سنت يونان باستان دست كم يك پديده مشابه نظير اين آثار كه ذيل عنوان (مدوّنه) طبقه بندى شد, يافت مى شود و آن كتاب مابعد الطبيعه ارسطو است.13 از يك سو, ظاهراً اين كتابچه مختصر صرفاً مجموعه (درس گفتارها)ى وى بوده است و از سوى ديگر, اين كتابچه مجموعه اى از نوشته هاست كه از نظر محتوا و ساخت به خوبى تكوين يافته و توسط ارسطو نگاشته شده, و حتى در سطحى خاص, يعنى در جلسات درسى و از طريق درس گفتارهايش نشر يافته است. اينكه تعداد معتنابهى از كتاب هاى عربى در سده هاى ميانه ـ به رغم ويژگى هاى منحصر به فرد نقل در سده هاى نخست اسلامى ـ در زمان خود به عنوان محصول نوشتارى عالمانى خاص شناخته شده بوده و آشكارا به آنان نسبت داده شده اند, دليل موجّه اين ديدگاه است.
نمونه درخور توجه از اين دست آثار, تاريخ المدينه عمر بن شَبّه (م. 262) است كه اخيراً به صورت محقَّق در دسترس قرار گرفته است.14 در بادى امر ممكن است چنين تصور شود كه كتابى از يك محدث ـ مورّخ متقدّم در قالب اصلى اش در اختيار ماست. اسانيد غالباً با حدّثنا آغاز مى شوند و در ادامه اسامى استادان عمر بن شَبّه آمده است. به اين ترتيب چنين مى نمايد كه اين متن نسخه اى از (كتابى واقعى) از خود مؤلف است; اما در صفحه 133 چنين آمده است: (حدّثنا أبوزيد (كذا: عمر بن شَبّه) و قال: ليس هذا ممّا فى الكتاب; حدّثنا سعيد بن عامر… ); بنابراين, اين كتاب نيز (صرفاً) اثرى است كه توسط يكى از شاگردان عمر تصنيف شده است! هرچند باتوجه به اينكه تقريباً كل متن منحصراً از عمر بن شبه نقل شده است, بنابر اصطلاح شناسى ما, قطعاً اين كتاب فراتر از مجموعه يادداشت هاى درسى عمر است. به نظر من اين كتاب از همان سنخ نگاشته هايى است كه به درستى مى توان آن را اصطلاحاً (مدوّنه) ناميد.
وضعيت طبقه بندى برخى ديگر از (منابع) كهن ترى كه ابوالفرج در مقاتل خويش به كار برده, كاملاً مشابه است: بخشى از اين نگاشته ها را مى توان از گونه هيپومنما و بخشى ديگر را از سنخ مدوَّن ها در نظر گرفت; اما نخستين كتابچه مورد استفاده ابوالفرج ـ كه ظاهراً كهن ترين كتاب از گونه مقاتل نويسى است ـ خود (كتابى واقعى) (سينگراما) بوده است: مشخصه اين كتاب ترتيب تثبيت يافته و نظام مند در ارائه مطالب, دربر داشتن مقدمه و توضيحات مناسب است, و نهايتاً آنكه آشكارا كل كتاب توسط خود مؤلف نگاشته شده است.

نتايج
1. تعامل ميان زبان كتبى و شفاهى بايد به عنوان مشخصه نظام نقل عربى ـ اسلامى در سده هاى ميانه در نظر گرفته شود. غلبه نسبى يكى بر ديگرى در طول سه قرن نخست هجرى به معناى طرد يكى از سوى ديگرى نيست.
2. بنابراين, در اين دوران (مفهوم كتاب) (يوهان فوك)15 به مثابه كل منسجم از نظر ويژگى هاى صورى در زبان, سبك و شكل تدوين, به طور تفكيك ناپذيرى با خصايص فردى مؤلف پيوند خورده و هنوز تعميم نيافته بود. يك مؤلف تنها قادر بود آراى مستقل و باورهاى شخصى اش را به واسطه گزينش موضوعى مطالب مكتوب, چينش متونى كه استفاده كرده و حجم مصنّف خويش بيان كند.
3. (نقد منبع) درباره مصنّفى كه در آن اسناد به كار رفته, پيش از هر چيز به معناى (تحليل اسنادى) است. اين (روش بيرونى) در اغلب موارد تنها روش اجرايى براى رديابى (منابع) مصنّفات عربى در سده هاى ميانه است; چه اينكه نسخه هاى خطى كهن تر كه ظاهراً براى اين كار مناسب اند, به دست ما نرسيده اند.
4. طبقه بندى نظرى و دقيق از پاره هاى مختلف اطلاعاتى يا قطعات متنى كه جامعان سده هاى ميانه از جوامع پيشين اخذ كرده اند, راه را براى بازسازى متن متعلق به نگاشته هاى كهن تر كه يك مؤلف استفاده كرده و نيز تعيين منابع وى هموار مى سازد. چنان كه پيشتر اشاره شد, در اين تحليل ميان اصطلاحات دال بر (اشخاصى) كه در فرايند نقل مشاركت دارند و اصطلاحاتى كه به طور خاص ناظر به (مطالب) منابع اند, تمايزى اساسى وجود دارد.
5. براى فهم و توصيف ويژگى متمايز نگاشته هاى عربى سده هاى ميانه كه برخاسته از نظام نقل در سده هاى اوليه است, خوب است به وضعيتى كاملاً مشابه در يونان باستان اشاره شود. اصطلاحات هيپومنما (يادداشت درسى) و در درجه بعدى سينگراما (كتاب حقيقى) نيز براى توصيف بسيارى از آثار عربى سده هاى ميانه مناسب اند. البته از آنجا كه اين دو اصطلاح آن دسته از نگاشته هايى را كه تا حدودى بينابين قرار مى گيرند, پوشش نمى دهند, بايد از تعبير سومى با عنوان (مدوّنه) استفاده كرد. اين اصطلاح گونه اى از مصنَّفات را توصيف مى كند كه در قياس با هپيومنما تا اندازه نسبتاً زيادى توسط خود مؤلف پديد آمده است; هرچند هنوز به سينگراما بدل نشده است.
6. در پايان قرن سوم و اوايل قرن چهارم بود كه اين سنخ از (كتاب هاى درسى مرجع) يا (مدوّنه ها) تا سطح يادداشت هاى درسى يا نوشته هاى كمكى براى حافظه تنزل يافت; چه در آن زمان كتاب هاى حقيقى (سينگراما) در كل مقبوليت فزون ترى يافته بود و (ويرايش) كتاب هاى حقيقى معمول شده بود. از آن پس, ديگر درس گفتارهاى عالمان در كلاس هاى درسى يا حلقه هاى آموزشى شان, آنچنان كه پيشتر مورد توجه بود, به (نشر) سپرده نمى شد. برعكس, از آنها در دوره هاى آموزشى يا مدارس علمى بهره گرفته مى شد. به عقيده من, اين ديدگاه در مورد بخش معتنابهى از آثار سده هاى ميانه, خصوصاً آثار تاريخى و تراجم صادق است و مى تواند پاسخگوى برخى ابهامات درباره ارزش تاريخى ـ ادبى آنها باشد; به ويژه در مورد آن دسته از كتاب ها كه همزمان خصوصيات هيپومنما و سينگراما در آنها قابل رديابى است.

 1. مقاله حاضر نخست در سى و چهارمين كنگره مطالعات آسيا و شمال آفريقا در 22 ـ 28 آگوست 1993 در هنگ كنگ ارائه شده است. اين مقاله به طور فشرده و البته در قالبى كامل تر و بسط يافته تر از مقاله پيشين نگارنده كه در پانوشت شماره 9 به آن اشاره شده, آخرين دستاوردهاى تحقيق وى را در اين زمينه خاص از مطالعه متون عربى عرضه مى دارد. مقاله حاضر با مشخصات زير منتشر شده است:
"Due Results in Theory of Source-Criticism in Medieval Arabic Literature" Al-Abhath, 42 (1994) PP.3-15.
در اينجا مراتب سپاس و قدرشناسى خود را از همكار دانشورم دكتر مالك حسينى اعلام مى دارم كه از سر لطف, متن نهايى ترجمه ام را مطالعه و نكات ارزشمندى را يادآورى كرد و از دوست فاضلم مرتضى كريمى نيا كه از راهنمايى ها و پيشنهادهاى سودمندش درباره مضمون مقاله و گزينش اصطلاحات فنى بهره فراوان برده ام (م. ).
 2. Sebastian Gunther.
3. Nabia Abbott: Studies in Arabic literary papyri, I: Historical Texts, II: Qur'anic Commentary and Tradition  Chicago 1957 and 1967.
4. Harald Motzki: Die Anfange der islamischen jurisprudenz: Ihre Entwicklung bis zur Mitte des 2./8. jahrhunderts  Stuttgart 1991.
5. Fuat Sezgin: Bbukhari'nin kaynaklari hakkinda arastirmarlar. Istanbul 1965; and Geschichte des Arabischen  Schrifttums, Vol. I. Leiden 1967, P.P. 29-84.
6. Manfred Fleichhammer: Quellenuntersuchungen zum kitab al-Aghani. (Habilitationsschrift, not publ.) Halle/Saale 1965.
7. Joseph Schacht: The Origin of Muhammadan jurisprudence. Oxford 1950
8. G.H.A. juynboll: Muslim Tradition: Studies in chronology, provenance and authorship of early hadith . Cambridge, London etc. 1983.
9. Sebastian Gunter: Quellenuntersuchungen zu den "Maqatil at-Talibiyyin" des Abu- l-Farag al-Isfahani (gest.356/967) Ein Beitrag zur mundlichen und schriftlichen Uberlieferung in der mittelalterichen arabischen  Literature. Hildesheim, Zurich, New York 1991.
10. Id: Source Criticism and isnad-analysis in medieval Arabic literature, In: Late Antiquity and early Islam series  IV, Princton (in print).
11. در اينجا صرفاً به مجموعه چهار مقاله از گرگور شوئلر اشاره مى كنم كه در آنها به تفصيل به اين موضوع پرداخته است. ر. ك به:
Der Islam 62 (1985), P.P. 201-30; 66 (1989), P.P. 38-67 and 213-51; 69 (1992). P.P. 1-43.
12. مؤلف در مقاله واژه Literary composition را به كار برده كه ترجمه تحت اللفظى آن (مصنَّف مكتوب) مفيد معناى مقصود مؤلف نيست. ظاهراً اين اصطلاح و دو اصطلاح پيش گفته (سينگراما و هيپومنما) در مصطلح الحديث معادلى ندارند و از اين رو مترجم ناگزير شده اصطلاحاتى جعل كند كه با مراد مؤلف تناسب مفهومى داشته باشد(م.).
13. Werner Wilhelm, jaeger: Studien zur Entstehungsgeschichte der Metaphysik des Aristotles. Berlin 1912; esp. pp. 31, 39,  44, 96, 112, 126, 128, 130, and his: Aristotles: Grundlagen einer Geschichte seiner Entwicklung. Berlin 1923, esp. pp.172, 201.
14. عمر بن شَبّه: تاريخ المدينة المنوّرة لأبى زيد عمر بن شَبّه النُمَيرى البصرى (173 ـ 262). چاپ فُهَيم محمد شلتوت. قسم 1 ـ 4. مكه 1399/1979. مايلم از گرگور شوئلر (باسيل) به سبب راهنمايى ارزشمندش درباره اين كتاب سپاسگزارى كنم.
15. Johann Fuck: Muhammad Ibn Ishaq: Literarhistoriche Untresuchungen. Frankfurt a.M. 1925, p.5.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 133  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست