responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 131  صفحه : 1

ديوان سرايندگان قديم در دستنويس تازه اى از خلاصة الاشعار
بشری جواد

خلاصة الاشعار وزبدة الافكار, بزرگ ترين پروژه تذكره نويسى شاعران فارسى گو تا سده دهم قمرى است كه تقى الدين محمدبن على حسينى كاشانى متخلص به ذكرى, شاگرد محتشم كاشانى و شعرشناس بزرگ عصر شاه طهماسب و شاه عباس اول, آن را به تنهايى به انجام رسانيد. اهميت كار او ـ كه از سروده هاى هر شاعر (به غير از مثنوى ها), گزيده اى بسيار مفصل تهيه مى كرد ـ آنجا روشن مى شود كه بدانيم اگر او در سده دهم بسيارى ديوان ها را در اثرش ثبت نكرده بود, اكنون از همين داشته هاى ناچيز خود از شاعران متقدم نيز چيزى كمتر در اختيارمان بود.
تذكره بزرگ او در يك مقدمه تقريباً صد صفحه اى, چهار ركن مفصل درباره متقدمين (شعراى سده چهارم تا نهم و اوايل دهم) و يك خاتمه فوق العاده تفصيلى در احوال معاصران تنظيم شده است.
تقى در طرح ذهنى منظمش, نخست ركن هاى اول تا چهارم را به ترتيب تاريخ حيات شاعران تنظيم كرد كه در عصر شاه طهماسب به ثمر نشست و از آن, نسخه ها برداشتند; سپس به سراغ معاصران آمد و خاتمه كتاب را تدوين نمود. او در تنظيم احوال معاصران, به ترتيب ولايات محل زندگيِ شاعران عمل كرد و خاتمه را كلاً به دوازده اصل منقسم ساخت; البته در حين نگارش خاتمه, نيم نگاهى هم به ديوان هاى متقدمين داشت تا ركن هاى چهارگانه را كامل تر كند; از اين رو در تصحيح و يا هر گونه بررسى قسمت هاى مختلفِ خلاصة الاشعار ضرورى است به همه نسخه هاى موجود كتاب كه از آن قسمت خاص موجود است توجه شود; زيرا برخى نسخه ها در مدخل شاعران ويژه, اطلاعات افزوده مؤلف را در خود جاى داده است.
حجم كتاب تقى البته بسيار است و مثلاً ركن نخست, خود دو مجلّدِ قطور و هر جلد آن حدود چهارصد / پانصد برگِ قطع رحلى بزرگ چهارستونه را شامل مى شود; به همين دليل از نظر زمانى و فيزيكى, به صرفه نيست كل كتاب تقى الدين تصحيح و منتشر شود. از طرفى بسيارى از شاعرانِ ركن هاى اوليه كتاب, صاحب ديوان هايى نشريافته هستند كه در برخى, مصحّحين آن ديوان ها از مدخل مرتبط با شاعرشان در خلاصة الاشعار استفاده كرده اند; پس توجه به خلاصة الاشعار در مطالعات شعرشناسى فوق العاده ضرورى است, ولى تصحيح و نشر همه قسمت هاى آن, البته بايد با اولويت بندى قسمت هاى مهم تر انجام شود; چنان كه بخش خاتمه كه بسيار ارزنده و در مطالعات شعرى عصر صفوى جايگاه ويژه اى دارد, اندك اندك چاپ شده و يا در دست تصحيح و انتشار است.
من در اينجا قصد پرداختن به كارهايى كه درباره خلاصة الاشعار انجام شده و يا بايد مى شد, ندارم; زيرا بيان كاستى هاى تصحيح ديوان هايى كه از خلاصة الاشعار استفاده نكرده اند و يا نسخه هاى متعددى كه از اين تذكره باقى مانده و بسيارى از آنها شناسايى شده است و حتى كم كارى ما در به دست آوردن تصوير و ميكروفيلم از نسخه هاى خارج از كشور, خود مجالى مى طلبد كه فعلاً در دست نيست. به اميد خدا در تك نگارى اى كه درباره تقى الدين كاشى در دست تدوين دارم, به همه نسخه هاى موجود خلاصة الاشعار و آثار ديگر تقى خواهم پرداخت و به تفصيل آنها را معرفى خواهم كرد; اما در اينجا از نسخه اى سخن خواهم گفت كه به تازگى تصوير واضحى از آن در ميان لوح هاى فشرده مجمع ذخاير اسلامي1 به دست آمد و نسخه اى نويافته از كتاب محسوب مى شود.
ارزش اين دست نويس به غير از كمياب بودن نسخه هاى خلاصة الاشعار, در نكته اى ديگر است و آن اينكه اين نسخه به تناوب مدخل هايى پراكنده از ركن هاى اول تا چهارم را شامل است كه از برخى مدخل ها به خصوص مدخل هاى شاعران سده هاى هفتم و هشتم قمرى هيچ دستنويسى در ايران وجود نداشته است. از ميان شاعران مزبور مى توان اينها را نام برد كه يافتن بيت يا ابياتى از آنها مستلزم صرف وقت بسيار و جستجو در منابع خطى دور از دسترس و در حالتى نااميدانه بود: رضى الدين بابا قزوينى, جلال جعفر فراهانى, سيد عضد يزدى, جلال الدين عتيقى, ابن جلال, ميركرمانى, غياث الدين كججى, شاه شجاع شيرازى, عيسى ساوجى, عبداللّه مرواريد كرمانى و شاه طاهر انجدانى.
اين نسخه, مسوّدِ مؤلف محسوب مى شود كه خود يكى از امتيازات نسخه و از ديدگاهى ديگر عيب آن است. حسن آن اين است كه نسخه اصل است و تلاش تقى الدين در گزينش اشعار به سبك سنتى, يعنى استنساخ و افزودن مطلبى بر مطالب قبلى را در حاشيه برگ ها به شيوه اى آشفته روشن مى كند; همچنين نشان مى دهد تقى در چينش مدخل ها بعدها تصميم گيرى كرده و از آغاز جاى خاصى براى آنها در نظر نگرفته بوده است. او هر ديوانى را كه به دستش مى رسيده, در جزوه هايى به سبك نسخه حاضر ثبت مى كرده تا روزى برسد كه او داشته هايش را نظم و ترتيب دهد; زمانى كه در اواخر قرن دهم فرا رسيد و تقى الدين موفق به اتمام نگارش (تبييض) ركن هاى چهارگانه شد.
عيب آن, همان آشفتگى اش است; زيرا قرائت خط تندنويس پر از حاشيه براى پژوهشگر دشوار است; همچنين موريانه خوردگى و سوراخ هاى ريز و درشت به خصوص در محل عطف و حاشيه ها, ما را از داشتن سطر يا سطورى از كتاب محروم كرده و اين خود مزيد بر علت است. برخى سطرها هم كه در قسمت داخلى صفحات (محل دوخت) نوشته شده, از آنجا كه نسخه كهنه و آسيب ديده قابل باز شدن به تمامى نبوده است, در تصوير حاضر ديده نمى شود.
با اين همه, پژوهشى زمان بر و پرشور آغاز شد تا نسخه ديگرى از خلاصة الاشعار معرفى شود; نسخه اى كه اكنون در كتابخانه چشمه رحمت هندوستان به شماره 84 نگهدارى مى شود. از اين دستنويس ارزشمند, هيچ يك از فهرست نگاران آثار فارسى سخنى نگفته اند و بايد كشفى در مطالعات شعرشناسى تلقى شود. ويژگى هاى نسخه شناسى از جمله قطع و نوع كاغذ را از روى لوح فشرده نمى توان تعيين كرد, اما دست كم مى توان گفت نسخه اى است در قطع وزيرى بزرگ و شايد در اندازه رحلى كوچك, داراى چهار ستون نوشته در صحفات شعردار, هر صفحه داراى 25 يا30 سطر ريزنويس كه البته گويا صفحات 25 سطرى پاكنويس شده و صفحات 30 سطرى به صورت مسّود باشند. قريب به اتفاق قسمت ها به خط تقى الدين است كه برخى مدخل ها مانند مدخل عتيقى با قلم ديگرى نوشته شده است. عناوين به شنگرف است. موريانه به نسخه بسيار آسيب زده است و رطوبت و فرسودگى به اكثر برگ ها سرايت كرده است. نسخه دو يا سه مرتبه شماره صفحه خورده كه آنچه در دست ماست, با عدد 340 آغاز و به 668 ختم مى شود.
براى نسخه فهرست محتوياتى ترتيب داده و در برگ هاى جديدى به آغاز آن الصاق كرده اند. لابلاى قسمت موجود نيز افتادگى هايى هست كه با برگ هاى الصاقى سفيد سعى در نشان دار كردن آن داشته اند. نام كتاب و شماره آن روى يكى از برگ هاى الصاقى ابتداى دستنويس به اين صورت نوشته شده است: (495ـ جزو تذكره سيد تقى الدين الحسينى). مهرى مستطيل هم روى برگ ابتدايى متن و در قسمت بالاى سمت چپ هست, در قطع مستطيل بزرگ به خط نستعليق با سجع (. . على ابراهيم خان… امين الدوله عزيزالملك… . ) كه كهنه است. روى برگ هاى ابتدايى الحاقى نيز وقف نامه اى نوشته شده به اين وصف: (موقوفه براى چشمه رحمت اورينتل كالج غازيپور مِن جانب زوجه محترمه جناب داروغه على حسين خال صاحب مرحوم ساكن محله كپورپور شهر غازيپور).
در پايان, با اذعان به اينكه از ركن ها و مدخل هاى نسخه حاضر, باز هم نسخه هاى بهترى در كتابخانه هاى خارج از كشور وجود دارد, اين نسخه را به عنوان تنها تصوير دستنويس برخى مدخل هاى مهم در ايران به علاقه مندان معرفى و باقى بحث را به تك نگارى اى كه درباره تقى و آثارش در دست تدوين است موكول مى كنم.
براى معرفى مدخل هاى موجود در اين سفينه, با شماره برگ دادن به عكس ها از عدد 1 تا 163, مدخل ها به دقت معرفى و ذيل هر كدام, گفتنى هاى لازم و اينكه مدخل هر شاعر در خلاصة الاشعار چقدر اهميت دارد, به دقت بيان شد.
در اينجا ابتدا به دسته بندى محتويات نسخه حاضر بر اساس ركن هاى كتاب پرداخته مى شود و سپس به ترتيب چينش اوراق آشفته آن, هر مدخل يكى پس از ديگرى مى آيد. آنچه از ركن هاى مختلف در اين نسخه هست, چنين است:
ـ ركن اول, مجلد نخست: انورى, قوامى گنجه اى;
ـ ركن اول, مجلد دوم: سراج الدين قمرى, امامى هروى;
ـ ركن دوم: رضى الدين بابا قزوينى, جلال جعفر فراهانى, سيد عضد يزدى, نجم الدين حسن دهلوى, جلال الدين عتيقى, سيدجلال عضد يزدى, خواجوى كرمانى, ابن جلال, ميركرمانى, ابن يمين, غياث الدين كججى, ركن الدين صاين سمنانى, ابواسحاق شيرازى, شاه شجاع كرمانى;
ـ ركن چهارم: ميرحسين معمايى, شيخ احمد سهيلى, سيفى عروضى بخارى, درويش دهكى, عيسى ساوجى, عبداللّه مرواريد كرمانى, نجم ساوجى, نظام الدين معمايى استرابادى, شهيدى قمى, هلالى جغتايى, فضولى بغدادى, نثارى تونى و معزالدين شاه طاهر انجدانى.
و اينك وصف جداگانه هر مدخل:

1. ميرحسين شفيعى معمايى (نيشابورى) (904 ق) (a1 ـ a3)
ذكر او در رديف چهارم از ركن چهارم تذكره خلاصة الاشعار آمده است. وى كه اغلب منابع, درگذشتش را 904 و گروهى ديگر 912 ق ثبت كرده اند, از همروزگاران امير عليشير نوايى و جامى و زيسته در هرات است. از ديوانش اكنون نسخه اى در دست ما نيست, ولى از دستور معماى او نسخه هاى متعددى مى شناسيم.
تقى ذيل احوال او به اين نكات پرداخته است:
ـ كسب علم در جوانى در مدرسه اخلاصيه هرات و پس از آن تمايل به فن معما;
ـ توضيحاتى راجع به سبك معماسازى وى و مقايسه آن با سبك شرف الدين على يزدى صاحب حلال مطرّز;
ـ مواردى از اخلاق وى به همراه نقلى از مجالس النفايس;
ـ و ماجراى عشق او;
ـ نام بردن اثرى براى وى در فن معما و تمجيد از آن به اين عبارت: (آن نسخه انتخاب ندارد و جميع معمياتش در كمال خوبى است; اما طرداً للباب چندين معما از آن بيرون نوشته در اين خلاصه ثبت نموديم) (b1);
ـ ذكر تاريخ درگذشت وى در 904 ق و اشاره به مدفنش, (گنبد مدرسه اخلاصيه) و نقل ماده تاريخ وفاتش:
مظهر خُلق حَسَن, ميرحسين
سّيد فاضل فرخنده صفات
كرد رحلت به سوى خُلد برين
ييافت از حادثه دهر نجات
نور رحمت چو برو نازل شد
نور رحمت شودش سال وفات
آنچه از اشعار ميرحسين معمايى نقل شده, منحصر است به معميات او و چون از دستور معمايش نسخه ها باقى است, ارزش چندانى براى اين بخش قايل نخواهيم بود.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 861; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 345 (با نسبت (شفيقى) كه نادرست است); تاريخ تذكره هاى فارسى; ج 1, ص 527; فهرست مشترك پاكستان; ج 14, ص 22ـ23; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2186ـ 2188 (30 نسخه از دستور معما); فهرستواره كتاب هاى فارسى, ج 10, ص 282 (بحرالمعميات)].

2. امير نظام الدين شيخ احمد سهيلى (907 ق) (b3ـa6)
پنجمين شاعر از ركن چهارم خلاصة الاشعار است كه محل آن بلافاصله پس از ميرحسين معمايى قرار دارد. در نسخه حاضر با آنكه كامل نيست, احوال و اشعار اين دو شاعر پشت سرهم آمده است.
نكاتى كه در قسمت احوالات شاعر مزبور در مدخل خلاصة الاشعار بدان پرداخته شده, چنين است:
ـ اينكه اصل وى از الوس جغتاى است و توضيحى درباره آن خاندان;
ـ نقلى از صاحب تذكره (تذكرة الشعراى دولتشاه) در ابتداى شاعرى وى و نحوه برگزيدن تخلص و اخذ آن از شيخ آذرى طوسى;
ـ وصف داستان عاشقى او;
ـ برشمردن آثار وى: (اما اميرفاضل شيخ احمد سهيلى صاحب دو ديوان پرشور است: يكى تركى و فارسى با هم و ديگرى فارسى; ومضامين غريبه در آنجا مندرج است كه مخصوص وى است… . گويند مثنوى ليلى و مجنون نيز دارد و بسيار خوب گفته, ليكن تا غايت به نظر اين ذره بى مقدار نرسيده) (a4);
ـ نظر اهل خراسان درباره شعر او: (و اهل خراسان اعتقادى زياده از حد به شعر وى دارند) (a4);
ـ تاريخ وفاتش كه 907 ق بوده و در بالاتر از 85 سالگى شاعر روى داده است.
انتخاب تقى, از ديوان فارسى وى است كه گويد قريب به سه هزار بيت شعر دارد. نسخه هاى ديوان امير شيخ احمد سهيلى باقى است, اما اغلب آنها دور از دسترس است و در كتابخانه هايى چون دارالكتب قاهره, آسيايى بنگال, كتابخانه هاى روسيه و موزه بريتانيا نگهدارى مى شود. آنچه در ايران قابل استفاده است, ميكروفيلمى در دانشگاه تهران از ديوان شاعر است كه نسخه خطى آن در كتابخانه بادليان آكسفورد نگهدارى مى شود شامل 100 برگ 13 سطرى; همچنين ميكروفيلم نسخه نور عثمانيه (تركيه) در همان جا به شماره 4037 موجود است كه شامل 35 برگ شعر از سهيلى است.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 472ـ473; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 307; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2128; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2365ـ2366 (4 نسخه از ديوان); نشريه نسخه هاى خطى, ج 8, ص 146ـ147 و 183 (2 نسخه روسيه); فهرست ميكروفيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران, ج 1, ص 92 و ج 3, ص 6].

3. مولانا سيفى عروضى بخارى (909 ق) (a6ـb7)
وى همان نگارنده ميزان الاشعار مشهور به عروض سيفى است كه چاپ شده و رساله بسيار مشهور و متداولى در حوزه خود بوده و هست. سيفى كه اثر پيش گفته را در 896 ق به نام امير عليشير نوائى تأليف كرده, گويا رساله اى در فن معما نيز دارد كه نسخه هايى از آن باقى است. 2 وى را با سيفى ديگرى موسوم به امير يادگاربيك مذكور در ركن سوم خلاصة الاشعار3 نبايد در هم آميخت.
از ديوان اشعار سيفى بخارى نسخه هايى منتخب باقى مانده است كه تاكنون تدوين و چاپ نشده است. به جز سه نسخه منتخبى كه منزوى از آن نام برده است (يكى از آنها در دانشگاه و ديگرى در مجلس), بايد به نسخه كتابخانه بنياد خاورشناسى شهر تفليس در مجموعه اى به شماره 115, اشعار او در سفينه / مجموعه اشعار توبينگن به شماره OCT-3732 (عكس كتابخانه ملى), ديوانچه وى در قاهره به شماره (182ـ م ادب فارسى) مورخ 886 ق و نسخه اى از گزيده ديوانش در كتابخانه بادليان آكسفورد, اشاره كرد.
محل قرار گرفتن شرح احوال و اشعار سيفى در ركن چهارم, بلافاصله پس از مدخل احمد سهيلى, يعنى به همين شكلى كه در نسخه حاضر آمده مى باشد. تقى كاشى درباره سيفى بخارى به اين نكات اشاره كرده است:
ـ اينكه در عصر سلطان ابوسعيد به دارالسلطنه هرات آمد و به تحصيل علوم مشغول شد;
ـ آغاز به مثل گويى در شعر و گفتن ابياتى براى اهل صنعت و حرفت كه در ميان عوام شهرتى تمام دارد واينكه گويا در اين فن مخترع است;
ـ آگاهى از صنايع و بدايع شاعرى, چنان كه مسلم اهل بخاراست;
ـ نگاشتن رساله اى در عروض كه خالى از اعتبار نيست و قولش را سند مى دانند;
ـ نقلى از مجالس النفايس راجع به شرابخوارى وى و نتيجه گيرى اينكه: (مولانا مردى نامستقيم الاحوال بوده) و سپس آغاز بحثى اخلاقى به تفصيل;
ـ اشاره به حجم ديوان: (اما ديوان مولانا سيفى قريب به دو هزار بيت هست مشتمل بر لطايف اهل صنعت و حرفت; و مسوّد اين اوراق به ايراد بعضى از آن درين خلاصه اكتفا نمودم تا ناظران را نمودگارى باشد) (b6);
ـ آوردن محل و تاريخ وفات او: (وفاتش در دارالسلطنه هرات اتفاق افتاده فى ذى الحجه سنه تسع و تسعمائه در حوالى مزار مؤيد بارى, خواجه عبداللّه انصارى مدفون است) (b6);
ـ تمايل مولانا سيفى به طريق اماميه با وجود آنكه از بخارا بود. و اينكه در اواخر حال اظهار عقيده صادقه مى كرد; و وصيت كردن فرزندان به اين طريق كه نمونه خلفِ صدقش مولانا صفى است كه در آن ديار به عقيده شيعيان مشهور است و نقل از يكى از ثقات بخارا درباره او و اشفاق و مهربانى اش راجع به مذهب اماميه و نقل حديثى از رسول اللّه (ص) درباره بخارا.
از غزليات سيفى 108 بيت در مدخل وى در خلاصة الاشعار آمده است كه بايد در تصحيح آينده اين ديوان, لحاظ شود.
[ فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 482; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 293; شهر آشوب در شعر فارسى (تحرير ثانى, چاپ دوم), ص 44ـ88; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; فهرست مشار, ج 3, ص 3509; دانشنامه ادب فارسى (ويراست دوم); ج 1, ص 539; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2130; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2369; نشريه نسخه هاى خطى, ج 3, ص 101 و ج 8, ص 183; فهرس المخطوطات الفارسيه (القاهره), ج 1, ص 195].

4. درويش دهكى (قرن 9 ق) (b7ـb9)
هفتمين شاعر از ركن چهارم خلاصة الاشعار است كه ذكرش در همين جا و به همان ترتيبى است كه در اين نسخه قرار گرفته است. وى كه شاعرى شاغل به جولاهگى و خشت مالى و منسوب به دهكِ قزوين (عراق عجم) بوده, همان كسى است كه عليشير نوايى درباره اش نوشته است: (و او بى مبالغه دوهزار مطلع خوب دلپذير بى نظير دارد). از ديوانش نسخه اى احتمالاً به خط خود او در كتابچه شچدرينِ روسيه به شماره 420 در 251 برگ نگهدارى مى شود كه جزو دستنويس هاى وقفى شاه عباس اول بر آستانه شيخ صفى الدين اردبيلى بوده است. از وى اشعارى نيز در سفينه هاى اوايل عصر صفوى نقل شده است.
آنچه تقى كاشى ذيل مدخل او به آنها اشاره كرده, اينهاست:
ـ اصالتاً قزوينى بودن;
ـ سخن گفتن به طرز اهل خراسان و اينكه هيچ كس آن مقدار مطلع خوب ندارد كه وى; چنانچه اكثر مطالع ديگران به اسم او شهرت دارد;
ـ اشاره به جولاهى و خشت مالى در اوايل حال و اينكه گهگاه به نزد اهالى مناصب مى رفته تا شعرى بخواند تا اينكه مطلع زير از او به گوش سلطان يعقوب ـ كه در ميان سلاطين تركمان, مثل او شاهزاده خوش طبع كم بوده و شعر را خوب مى فهميده ـ مى رسد, وى را حاضر مى كند و كم كم از اهل مجلس امرا و اكابرش مى گرداند و شاعر مقرر پاى تخت مى شود; و اينك آن مطلع:
بر مثال صورت ديوار بيجان مانده ام
پشت بر ديوار بر روى تو حيران مانده ام
ـ وصف داستان عاشقى او;
ـ ديدار جامى در سفر حجاز با وى و اينكه اكثر اشعار او را پسنديده است; خصوصاً اين بيت را:
منزل عشق كه وادى سموم است و سراب
غير مجنون كه در آن آب و هوا دارد تاب
ـ نقل از صاحب مجالس النفايس درباره او: (تا به شعر و شاعرى اشتغال مى نمايم, از جانب عراق بهتر از ابيات دهكى, نظمى به من نرسيده) (b7);
ـ توضيح راجع به شعر و ديوانش: (شعرش خالى از خيالى و فكرى نيست; اما ديوانش چندان شهرتى درين زمانه ندارد و آنچه از اشعار وى به اين بى مقدار رسيده, قريب به هشت هزار بيت هست);
ـ اينكه تخلص (درويش مى كند) و (نام اصلى وى عزيزاللّه است), (گويند معمر بوده و قريب به صد سال عمر يافته) وتاريخ فوتش معلوم نيست (a8);
ـ توضيحى راجع به نحوه گزينش اشعار او در خلاصة الاشعار: (ابيات غزلش نسبت به مطلع, آسمان است و ريسمان; و لهذا در انتخاب وى اكثر مطلع مسطور گشت) (a8);
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 337ـ338; تاريخ نظم و نثر, ج1, ص 316 و 440; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; (درويش دهكى), نجيب مايل هروى, شاخه هاى شوق (يادگارنامه بهاءالدين خرمشاهى), ج 2; (شاعر گمنام ايران درويش دهكى و ديوان اشعارش), دكتر على گوزل بوز, مجله نامه آشنا (چاپ رايزنى فرهنگى ايران و آنكارا) زمستان 1382 ـ بهار 1383, ش 15ـ16; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2092; نشريه نسخه هاى خطى, ج 8, ص 141].4
5. صدرالافاضل قاضى عيسى ساوجى (896/898 ق) (b9ـb12)
هشتمين شاعر از ركن چهارم خلاصة الاشعار كه در اين نسخه ناقص, در محل اصلى خودش قرار گرفته است. وى وزير سلطان يعقوب آق قويونلو و ممدوح گروهى از شاعران سده نهم بوده است. احوالاتش را از آن رو كه بيش از جنبه شاعرى به صدارت و وزارت سلطان يعقوب و اصلاحات سياسى عصر تركمانان شهرت دارد, علاوه بر منابع تذكره اى, تعدادى از مآخذ تاريخى نيز ثبت كرده اند كه برخى را خيام پور نام برده است. از ديوان او نسخه اى در دانشگاه استكهلم به خط نستعليق ممتاز سده دهم موجود است.
آنچه تقى كاشى ذيل احوالات او به آن اشاره كرده, از اين قرار است:
ـ كسب فضايل در باب الجنة قزوين;
ـ شرح ماجراى غزل سرايى او براى سلطان يعقوب;
ـ رسيدن قاضى به صدارتِ عظمى در عهد حكمرانى سلطان يعقوب و اطاعت و انقياد از حكمش در همه امور مالى و ملكى;
ـ اشاره به رونق مجلس وى و اينكه اهل استعداد دايم از صحبت او راضى و مشكور بوده اند: (چنانچه گويند چندان اهل فضل و كمال در زمانش مرفه الحال و فارغ البال بودند كه در زمان هيچ پادشاه معلوم نيست كه آن قدر به خوشى گذرانيده باشند)(b9) ; و نقلى ازمجالس النفايس در مورد تعظيم بسيار سلطان يعقوب, قاضى را; و آوردن حكايتى از حبيب السير درباره نمونه اى از امر به معروف و نهى از منكر قاضى كه بر اساس آن, قاضى عيسى كلاه زردوزى شده سلطان را در روز مراسم پرشوكت استقبال از ايلچيان مصر و روم از سرش بر مى دارد و به جاى آن فرجى آبفت خودرنگ در وى مى پوشاند, و سلطان به هيچ وجه از احتساب قاضى متغير نمى گردد و اطاعت مى كند (b9);
ـ اينكه بعد از فوت سلطان يعقوب, صوفى خليل بنابر كلفتى كه نسبت به وى داشت, او را هلاك ساخت (و كان ذلك فى شهور سنه ثمان و تسعين و ثمانمائه, وبعضى از افاضل علم تاريخ, اين واقعه را در شهور سنه 896 نوشته اند) (b9);
ـ (اما ديوان قاضى عيسى قريب به سه هزار بيت هست مشتمل بر غزليات عاشقانه پركيفيت و رباعيات عارفانه پرحالت و سخن را هموار و مستعدانه ادا مى كند و خالى از فكرى نيست. و اكثر در زمان مجالست سلطان يعقوب گفته و خطاب با اوست) (9b);
ـ آنچه از اشعار او نقل شده, مقدار قابل توجه و شايسته اعتنايى است با تخلص (عيسى).
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 842 (مسيح ساوه يى); تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 346 و ج 2, ص 796 (تاريخ 806 براى درگذشت وى گويا اشتباه مطبعى است); تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2219; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2480; نشريه نسخه هاى خطى, ج 5, ص 714].

6. مفخرالصدور خواجه شهاب الدين عبداللّه مرواريد المتخلص به بيانى (992 ق (a13ـa16)
محل قرار گرفتن بخش مربوط به او در خلاصة الاشعار ركن چهارم, مدخل دوازدهم است. خواجه شهاب الدين عبداللّه مرواريد كرمانى, منشى, وزير و نديم سلطان حسين بايقرا (911 ق) كه در فن ترسل بى مانند دانسته شده و چندين مجموعه از نامه هاى ديوانى وى در دست است; از جمله شرفنامه, شرفيه و منشآت, و انشاى مرواريد كه نسخه هاى آن را در منابع نشان داده اند.5 يك مجموعه از رباعيات او موسوم به مونس الاحباب هم در دست است كه مورد پژوهش و بررسى قرار گرفته است. از ديوانش نسخه اى نفيس در كتابخانه طوپقاپوسراى تركيه مورخ919ق (عصر حيات شاعر) و نسخه اى نيز درانجمن ترقى اردوى پاكستان به شماره3 ق ف 289 از سده دهم قمرى به نستعليق خوش در 188 صفحه وجود دارد كه گويا هنوز چاپ نشده است.
تقى كاشى در مدخل او و در قسمت شرح احوالش به اين نكات پرداخته است:
ـ تصريح به فضل و تبحر خواجه عبداللّه مرواريد در صنايع و بدايع انشا;
ـ اشاراتى به احوال پدرش خواجه شمس الدين محمد مرواريد كه از اعاظم ملك كرمان و وزير سلطان روزگار بوده و در اواخر عمراستعفا كرده و در گوشه كاشانه اش به خيرات و مبرات مشغول شده است;
ـ تلاش خواجه عبداللّه در اوايل كار براى كسب انواع علوم و فنون و تمايل سلطان حسين ميرزا[بايقرا] به تربيت او كه در نهايت به رابطه نزديك طايفه خواجه با سلطان منجر شده است;
ـ نقلى از حبيب السير مبنى بر آنكه خواجه شهاب الدين عبداللّه در چمن دولت و اقبال سلطان حسين ميرزا نشو و نما يافته و در جوانى به صدارت او رسيده است, و سپس كناره گيرى از صدارت در عصر قدرت گرفتن خواجه قوام الدين نظام الملك و ملازمت سده سلطنت در حالت استعفا از امور به مدت دو ـ سه سال, تا اينكه خواجه نظام الملك كرت مورد مؤاخذه و مصادره قرار مى گيرد و از آن به بعد خواجه رو به ترقى مى نهد, ابتدا منصب رسالت و پروانه را ـ كه در عصر تيمورى از جلايل مناصب سر كار سلطنت بوده ـ به عهده مى گيرد, بعد از آن در جرگه امرا در مى آيد;
ـ وصف داستان عاشقى او;
ـ نقلى از مجالس النفايس درباره تبحر خواجه در قانون نوازى;
ـ تمايل به شيوه شرب با وجود كمال عظمت و بزرگى (منصب صدارت) و جمع كردن اعمال متضاد به واسطه حسن سيرت;
ـ تداوم مقام بلند وى تا آخر عصر حيات سلطان حسين ميرزا و انزوا گزيدن پس از مرگ سلطان مزبور و روى آوردن به كتابت قرآن مجيد و ترتيب منشآت;
ـ ذكر وفات خواجه به تاريخ رجب 922ق و دفن شدن در مصلاى هرات;
ـ نقل ابياتى از مرثيه اميرصدرالدين سلطان ابراهيم امينى در سوگ او و اشاره به بيت ماده تاريخ آن مرثيه:
بر لوح دل نوشت امينى به دودِ آه
تاريخ آنكه قدوه اهل كمال رفت
ـ برشمردن آثار منظوم و منثور وى: (ديوان قصايد و غزليات و رباعيات وى قريب به دو هزار بيت در ميان فرق انام مشهور است, و ترسلى كه محتوى است بر مكاتيب و مناشير و رباعياتى كه موسوم است به مونس الاحباب) (a13);
ـ تصريح به اينكه در خلاصة الاشعار چند قصيده, ابياتى از غزليات و پاره اى از رباعيات و مكتوباتى از منشات او نقل شده است;
ـ آنچه از خواجه عبداللّه مرواريد به خصوص در قسمت غزليات و نيز رباعيات نقل شده, به دليل كميابى, شايسته توجه است.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 152; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 259 و ج 2, ص 777; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; فهرست مشترك پاكستان, ج 5, ص 26ـ27, ج 7, ص 641 و ج 9, ص 2013; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2253, ج 4, ص 3249; فهرست نسخه هاى خطى فارسى انجمن ترقى, ص 130; (مرواريد كرمانى و رباعيات سرگردان) سيدعلى ميرافضلى, مجله معارف 14, 1376, ش 3, ص 24ـ36]

7. شيخ نجم ساوجى (قرن 9 ق) (b16)
محل قرار گرفتن مدخل او رديف سيزدهم از ركن چهارم خلاصة الاشعار است.
او شيخ نجم الدين ساوجى متخلص به يعقوبى (به واسطه انتساب به سلطان يعقوب تركمان) است كه عمو يا عموزاده قاضى عيسى ساوجى (رديف 5 از همين مقاله) و از دانشمندان ووزراى دربار يعقوب تركمان بوده است.
در نسخه حاضر, از مدخل مربوط به او فقط مطلع چندين غزل در نيم صفحه ثبت شده است تا بعدها با نوشتن شرح احوال و نگارش متن كامل غزل ها تكميل شود. آنچه فعلاً موجود است, مطلع همان غزليات است و بس, و واضح است از اين نسخه مسوّدِ مؤلف, در مورد اين شاعر نمى توان استفاده چندانى كرد.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 1014; تاريخ نظم و نثر, ج 2, ص709; تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527]

8. مولانا جلال الدين عتيقى (741 / 744 ق) (b17ـb31)
محل قرار گرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار, رديف هفدهم از ركن دوم است.
او جلال الدين بن قطب الدين تبريزى است. پدر و پسر هر دو مشهور به عتيقى هستند كه پدر (قطب) و پسر (عتيقى) تخلص مى كرده است. بررسى آثار و اشعار پراكنده اش, پس از كشف نسخه ارزنده سفينه تبريز (محفوظ در كتابخانه مجلس, چاپ عكسى مركز نشر دانشگاهى) به مرحله جديدى رسيد و بسيارى به دنبال نشر پراكنده هاى بازمانده از او برآمدند. يكى از فعاليت هايى كه خوشبختانه به تازگى ثمر داد, چاپ فاكسيميله نسخه ديوان او در كتابخانه فاتح استانبول است كه اخيراً فرهنگستان زبان ادب فارسى با مقدمه دكتر پورجوادى و آقاى كريمى آن را نشر داده است; ديوانى كه سال ها پيش مرحوم تربيت در دانشمندان آذربايجان از آن ياد كرده بود. مأخذشناسى همه سروده هاى او را به اميد خدا در جزوه اى (موسوم به عقيقى نامه) نشر خواهم داد تا راه تصحيح ديوان بر اساس همه داشته ها فراهم شود.
تقى الدين ذيل احوال او به اين نكات اشاره كرده است:
ـ ترديد در اصليت او و اينكه گروهى گويند از شروان است و گروهى ديگر معتقدند: (از اَهَرمشكيست, مِن اعمالِ تبريز) (b17), اما در شروان و تبريز مى بوده است. تقى در ادامه نوشته: (اما تحقيق آن است كه وى تبريزى است; چنان كه خود گفته در قطعه اي… .
اگرچه هست ز تبريز اصل و منشأ من
به هر لقب كه كنون خوانيم همى مى خوان)
ـ پسر قطب الدين عتيقى بوده و به واسطه آنكه نسبتش به خليفه اول ابابكر مى رسيده, عتيقى تخلص كرده. بعضى گفته اند كه او پسر برادر شهاب الدين عتيق اهرى است كه از عارفان زمان خود و ملقب به امام (به خاطر جلالت قدر و يا پيشنمازى) بوده و منسوبان او را عتيقى مى خوانده اند. جمعى ديگر گويند عتيق نام مسجدى است در تبريز كه منازل ايشان در جوار آن مسجد بوده است و به اين جهت مشهور به عتيقى شده اند;
ـ اينكه قطب الدين عتيقى در عهد خود سردفتر صوفيان عصر بوده و با فراهم كردن اسباب طريقت و آداب حقيقت, در جامع تبريز منصب وعظ و تذكير داشته است; اكثر اوقات در آنجا خلوت و اعتكاف و اشعار غزل بر حاضران نثار مى كرده. تقى دو غزل از او را در اين مدخل ثبت كرده به مطلع هاى زير:
بيار آن دوست دانا را عدوى روح دانايى
گهى سرمايه ضعف و گهى اصل توانايى
من ازين بار كه رخ سوى سفر مى آرم
از دل و ديده خود خون جگر مى بارم
ـ (جلال الدين عتيقى, فصيح جهان و يگانه زمان خود بوده ودر فنون شاعرى گوى سبقت از مستعدان دوران ربوده و اشعار قصايد و غزل وى چون نسيم جهانگرد در همه ديار عراق و خراسان گرديده, بلكه به تمامى ممالك ايران و توران و بلاد هندوستان رسيده و ديوان اشعارش قريب به شش هزار بيت در ميان ارباب استعداد, پيدا مى گردد و معانى خاص و مضامين نيكو در آنجا يافت مى شود; و سواى ديوان اشعار, رسايل و مصنفات ديگر دارد و در فن شريف انشا و وادى تصوف و علم فقه و فتوا قدرت بيش از وصف داشته, چنانچه از كتاب آداب السلاطين و سؤالى كه از خواجه رشيدالدين وزير نموده و در كتاب اسؤله و اجوبه خواجه مذكور مسطور است, اين معنى ظهور تمام دارد). (b17);
ـ ظهور در زمان سلطان محمد الجايتو و تربيت يافتن در عهد سلطان ابوسعيدخان و اينكه در مدح آن پادشاه و اركان دولت او, قصايد غرّا دارد;
ـ سلوك بين الاماثل و الاقران در كمال عزت و وقار و گفتن غزليات عاشقانه و رباعيات عارفانه;
ـ و شرح ماجراى عشق او;
ـ نقل ماجراى آزادى رستم به سبب نيكى كردن در حق كيكاووس و نجات دادن او از چنگ ذوالاعمار, ملك يمن كه كيكاووس را اسير كرده, در چاه افكنده بود, و آوردنِ متن آزادنامه رستم. نقل اين حكايت استطرادى است و ربطى به ماجراى عتيقى ندارد;
ـ (اما مولانا جلال الدين عتيقى به خلاف پدر خود, عمر دراز يافته, چنانچه آورده اند كه بعد از پدر شصت و پنج سال زيسته و بعد از آنكه سال عمرش از تسعين (90) تجاوز نموده بود, در شهور سنه احدى يا سنه اربع و اربعين و سبعمائه (741/744) رخت حيات به منزل فوات كشيده و در مقبرة الشعرا[ى] تبريز مدفون گرديده);
از عتيقى بيش از 1250 بيت در اين مدخل گزينش و نقل شده است كه پس از نسخه ديوان او كه چاپ عكسى شده و دو نسخه ديگر ديوانش كه كسى به آن توجه نداشته, بايد مهم ترين منبع اشعار شاعر تلقى شود.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 625; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 217ـ218; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2175; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2435]
9 . مير كرمانى (قرن 8 ق) (a32 ـb34)
محل قرارگرفتن مدخل وى, جايگاه بيست ويكم از ركن دوم خلاصة الاشعار است كه تا كنون نسخه اى در ايران از آن سراغ داده نشده است.
مير / امير كرمانى كه طبق اطلاع منحصر به فرد تقى كاشى, بهاءالدين محمد نام داشته است, شاعرى خوشگو از سده هشتم, زيسته در ولايت فارس و على الخصوص كرمان است كه مدح خاندان مظفرى در اشعار بازمانده اش ديده مى شود. تمايلات عرفانى مير از خلال اشعار متفرقى كه صاحبان سفينه ها و جنگ هاى شعرى به وى نسبت داده اند, كاملاً هويداست. تقى كاشى او را مريد تقى الدين على دوستى سمنانى دانسته كه اين اطلاع وى نيز منحصر به فرد است. از ديوانش نسخه اى تا چند دهه پيش در تهران نزد محمود نجم آبادى بوده در هشت هزار بيت و از عصر حيات شاعر, كه اكنون خبرى از آن نداريم. سيدعلى ميرافضلى پژوهشگر دقيق و خوش ذوق خطه كرمان, اشعار متفرقه اش را از منابع سفينه اى گردآورى و تدوين كرده است. با اين اوصاف منقولات تقى از اشعار مير اهميت ويژه پيدا مى كند. اشعار نقل شده از شاعر در مدخل مربوط به او 194 بيت در 84 قطعه شعر است كه اكثر آنها بايد گزينش شده از غزليات مير باشد. از اين تعداد و در مقايسه با يافته هاى ميرافضلى 151 بيت آن نويافته محسوب مى شود كه آمار ارزشمندى است.6
تقى كاشى در شرح احوال او اطلاعات تاريخى زيادى عرضه نمى كند; ولى همان مواردى را هم كه ذكر مى كند, درباره شاعرى كه منابع تذكره اى به احوالاتش اشاره اى جز ذكر نام نكرده اند, حائز اهميت است. تقى درباره مير چنين نوشته است:
ـ نام, محمد و لقب, بهاءالدين و اينكه از كبار مشايخ اهل كرمان است;
ـ اينكه (در غزل طبعش خالى از هموارى نيست و سخن را صوفيانه و بلند مى گويد) (a32);
ـ متعارف نبودن ديوانش در ميان مردم و برعكس نقل سخنانش در رسايل فضلا;
ـ در اختيار داشتن ديوانى شش هزار بيتى از او;
ـ ارادت او به شيخ ابوالبركات تقى الدين على دوستى سمنانى, مريد علاءالدوله سمنانى و بيان شمه اى از ارج و قرب دوستى سمنانى نزد علاءالدوله كه ربطى به احوالات مير ندارد;
ـ وصف داستان عاشقى او;
ـ ارادت مير پس از مرگ پسر به تقى الدين على دوستى و التزام هفت ساله به ماندن در صومعه شيخ;
ـ كسب اجازه از شيخ و بازگشت به كرمان پس از هفت سال ارادت;
ـ تاريخ وفات, نامعلوم.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 93, ج 2, ص 899 ; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 209; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 525ـ537; شاعران قديم كرمان, صص 397ـ494 و 669ـ678; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2280]7

10. امير فخرالدين محمود الشهير بابن يمين الفريومدى (745ق)8 (a35ـa45)
وى بيست ودومين شاعر از ركن دوم خلاصة الاشعار است. ابن يمين, شاعرى است كه در اشتهار به قطعه سرايى و ديگر قالب ها بى نياز از وصف است. ديوانش نسخه هاى بسيار دارد و چند بار از جمله به كوشش مرحوم باستانى راد چاپ شده است. چنان كه منزوى در فهرست مشترك پاكستان به درستى اشاره كرده, او را با ابن يمين شبرغانى (1005م) از مردم شبرغان بلخ و شيخ آن ديار, نبايد درآميخت.9
تقى كاشى در احوالات او به اين موارد پرداخته است:
ـ نام ميرمحمود بن امير يمين الدين محمد الفريومدى ملقب به كمال اسماعيل ثانى به سبب قطعات خوب و مشهورش, تا حدى است كه (حتى اگر قطعه از ديگرى خوب واقع شده است, به اسم او شهرت دارد) (a 35);
ـ بيان كرم و مهمان دوستى او و اينكه از دهقانى نان حاصل مى كرده و براى فضلا و فقرا ضيافت مى داده است;
ـ اينكه (در فن انشا نيز در زمان خود عديل نداشته و در عذوبت الفاظ و لطافت اشعار بى مانند است) (a35);
ـ حرمت سلاطين روزگار در حق او و رجوع به او براى وزارت و رد كردن امير محمود و سپس فصلى مشبع در فريبكارى دنيا;
ـ ارادت امير محمود به شيخ حسن و استعفا از ملازمت سلاطين و اشتغال به دهقانى و عبادت در فريومد;
ـ شرح ماجراى عشقى امير فخرالدين محمود;
ـ اينكه او اشعارى هم در مدح سلاطين زمان خود و جماعت سربداران دارد;
ـ اشاره به كليات اشعار او: (و كليات امير محمود آنچه به مطالعه اين منتخب رسيده, از غزل و قصايد و رباعيات و مقطعات و منشآت, قريب به دوازده هزار بيت بود, اما [قصايدش]10 چون نه بر طريق استادان بود, در انتخاب آن خوضى نشد و به غزل و مقطعات اكتفا كرده شد) (a36);
ـ اينكه او شيعه اثنى عشرى بوده است;
ـ ذكر تاريخ وفاتش, 745 قمرى و محل دفنش, فريومد در صومعه والد او و در كنار پدر.
انتخاب اشعار ابن يمين در خلاصة الاشعار مفصل است و در صورت انجام هرگونه تصحيح علمى ديگرى از اشعار او ـ كه البته نيازمند آن هستيم ـ بايد مدّ نظر قرار گيرد.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص20 ; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 200; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 382ـ384 و ج 9, ص 1973ـ 1974; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, صص 1845 و 2211ـ2214; فهرست مشار, ج 2, ص 2260]

11. معين احكام حى قادر, شاه معزالدين طاهر (953 / 956 ق) (a45ـb48)
ذكر اين شاعر در فهرستى كه گلچين معانى از مدخل هاى موجود خلاصة الاشعار به دست داده, نيست و پيداست تقى آن را بعدها به مدخل چهارم افزوده است.
او معزالدين طاهر بن رضى الدين انجدانى / انكوانى حسينى, از سادات خوانديه قزوين است كه در ابتداى امر و پس از كسب علوم ظاهرى و باطنى بر جايگاه پدر نشست. بعدها به دلايل امنيتى, مسند درويشى را رها كرد و پس از پيوستن به دربار شاه اسماعيل, به عنوان مدرس به كاشان رفت. شاگردان بسيار گردش را گرفتند و همين مقبوليت حقد و حسد كلانتر كاشان را فراهم كرد. كلانتر در نامه اى به شاه اسماعيل, شاه طاهر را اسماعيلى خواند و شاه هم پروانه قتلش را امضاء كرد. اين قضيه باعث گريختن دانشور شيعى به هند از طريق بندر جرون و اقامتش در دكن شد; جايى كه با بالارفتن مقام و اعتبار او نزد سلاطين قطب شاهيه دكن, رفته رفته به مركز تشيع تبديل گشت. وى در احمدنگر درگذشت و همان جا به خاك سپرده شد. از اشعارش تا كنون نسخه مدونى به دست نيامده است. آقا بزرگ از اشعار او در جنگى متعلق به فخرالدين نصيرى ياد كرده است. نسخه اى از مجموعه / سفينه اى در دانشگاه به شماره 2473 موجود است كه اشعارى از او دارد; نيز نسخه 304 سنا از سده دوازدهم كه از آن مهدى بيانى بوده و اشعارى از شاه طاهر در آن هست; همچنين بايد از نسخه 459 دائرة المعارف بزرگ اسلامى مورخ 1007 تا 1061 ق ياد كرد كه حدود 460 بيت از شاه طاهر دارد. با اين اوصاف, منقولات تقى كاشى از اشعار او كه مقدار قابل توجهى هم هست, اهميت ويژه پيدا مى كند.
تقى ذيل سرگذشت او, به اين موارد پرداخته است:
ـ اصل او و اينكه (از ولايت قم است مِن كوره همدان) (a45) و نسبش به سادات انجدان مى رسد.
ـ توطن در دارالمؤمنين كاشان, ممتاز بودن در وفور فضايل و فنون خصايل, تلاش براى اثبات قوايم دين و احكام و قواعد يقين و نشر حقايق و معارف در كاشان در عصر شباب و جوانى, و اينكه مجلس او رونقى داشته است;
ـ حسد كردن در حق او در مجلس سلطان صاحب قران, ابوالغازى شاه اسماعيل به اين صفت كه شاه طاهر مذهب اسماعيليه دارد. ادامه ماجرا به اين شرح كه: يكى از غازيان عظام مأمور آوردن شاه [طاهر] به درگاه شاه مى شود; اما ميرزا شاه حسين اصفهانى كه منصب وكالت داشته, چند روزى قورچى اى را كه مأمور انجام آن حكم بوده, نگاه مى دارد تا پروانه را به مهر اعلى برساند و در اين فاصله شاه طاهر را خبر مى كند كه از قلمرو سلطنت صفوى بيرون رود;
ـ رفتن سيد با اهل و متعلقات خود به هند و توسل به پادشاه ابوالفتح نظام الملك احمدنگر كه موجب سكونت در آنجا و تقرب وى در درگاه آن شاه مى شود. شاه به اين واسطه شيعى اثنى عشرى مى شود و به تبليغ اين شيوه روى مى آورد و حتى پس از مرگ وصيت مى كند جنازه اش را به حاير ابوعبداللّه حسين بن على (ع) منتقل كنند; و آوردن فصلى در حقانيت شيعه و لزوم اعتقاد بدان;
ـ تمجيد از قدرت شاعرى شاه طاهر: (با وجود كمالات و دانشمندى, شاعرى رنگين و سخن پردازى متين است و در اقسام شعر قدرتى بيش از وصف دارد; خصوصاً در طرز قصيده, و از كسانى كه قصايد منقبت گفته اند, بعد از مولانا نظام11 هيچ كس به درستى و متانت وى سخن نگفته… و شعر غزلش نيز بد نيست) (b45);
ـ اينكه تقى الدين از عشق آن سيادت پناه اطلاعى حاصل نكرده و در مدخل او اين بخش را بدون توضيح مى گذارد; با بيان اندكى در لزوم عشق;
ـ وفات در هند به سال 956 ق و انتقال جسد مطهرش به مشهد كربلا براى تدفين.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 582; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 367ـ368 و ج 2, ص 803 ـ 805; آثار الشعرا (فرهنگ شعراى فارسى گوى شبه قاره), ص 259; كاروان هند, ج 1, ص 791ـ802; فهرست مشترك پاكستان, ج 3, ص 2162; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2413; فهرست سنا, ج 1, ص 153; فهرست دانشگاه, ج 9, ص 1243; فهرست دائرة المعارف بزرگ اسلامى, ج 1, ص 111]
12. سيد نظام الدين بن سيد جلال عضد يزدى متخلص به (ابن جلال) (763 ق) (a49ـ b55)
محل قرار گرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار, رديف بيستم از ركن دوم كتاب و دقيقاً بين خواجو و ميركرمانى است كه به دليل آشفتگى چينش اوراق اين نسخه, در اينجا قرار گرفته است. مدخل او در نسخه حاضر, سرگذشت و شرح احوال ندارد و فقط گزيده اشعارش هست كه البته چون نسخه ديگرى از مدخل او در ايران نمى شناسيم, بسيار مغتنم است.
نكته قابل ذكر اينكه هيچ يك از تذكره نويسان مطلقاً متذكر وجود چنين شاعرى نشده اند مگر تقى الدين كاشانى و صاحب صحف ابراهيم كه او نيز با اختصار تمام به احوالات او اشاره كرده و طبق سنت تذكره نويسى اش كه با آن آشنايى داريم, آن را از تقى الدين كاشانى گرفته است; همچنين تقى الدين اوحدى بليانى صاحب عرفات العاشقين كه در اوايل قرن يازدهم درباره ابن جلال نوشته است: (ديوان ابن جلال را با ديوان ابن قطب (مذكور در مدخل قبلى اش) در يك جلد ديدم كه دويست و پنجاه سال قبل از اين نوشته بودند. وى از عراق است و از درويشان وقت خود بود). اوحدى همچنين سيزده بيت از اشعار او را با تخلص ابن جلال نقل مى كند. نظر به اهميت اشعار اين شاعر, بر خلاف شيوه نگارش مقاله كه به سفينه ها اشاره اى نمى شود, در اينجا استثنائاً به اشعارى كه از ابن جلال در سفينه ها يافت شد, مى پردازم.
به غير از تذكره تقى كه مهم ترين مأخذ ابيات ابن جلال است, از او در سفينه ارزنده مجمع الشعرا منسوب به سالار از سده نهم شماره 530 سنا در هفت موضع (طبق نوشته فهرست سنا), سفينه قرن هشتم و نهم انيس الخلوة ملطيوى در سه موضع (داراى سه ملمع در برگ هاى 109 ـ 110 ب, يك ترجيع بند در برگ هاى 136ـ 137 و سه غزل در برگ هاى 344 ب ـ 345 ب) و نيز سفينه تدوين شده براى جلال الدين اسكندر ميرزا تيمورى محفوظ در كتابخانه موزه بريتانيا شماره Add.27261 كتابت شده در سال 813 ـ 814 ق در يك موضع (برگ 246 يك غزل) اشعارى آمده است كه در قياس با هم, برخى تكرارى است.
همچنين در اين قسمت بر خلاف مشى معمول اين گفتار, نگاهى به گزيده اشعار ابن جلال در خلاصة الاشعار مى اندازم تا از خلال آن به اطلاعاتى از احوال او دست پيدا كنيم. از او قصايدى توحيدى و نعتى و تعداد بسيارى قصيده مدحى, مقدارى قطعه, غزل, رباعى و چند بيت هزلى نقل شده است. او در يك جا (a 49) در مورد خاندان رسول خدا چنين سروده است:
گر چرخ اطلست برساند به سلطنت
جز بندگى درگه آل عبا مجوى
اما ممدوحان او با توجه به قصايد مدحى اش: شاه ابواسحاق بن محمود شيرازى (a 49, b 49, a50, b50, b52, a53) اقضى القضاة شمس الدين محمد صاين (b50), وزيرى با لقب شمس الدين (a51), وزيرى با لقب كمال الدين (a51), وزيرى با لقب ركن الدين موسوم به عميدالملك بن محمود (b51, a52), سلغرشاه (a52), شاه مظفربن محمد كه شاه كرمان بوده12(b52), بانو صفوة الدين همسر شاه (b52ـ a53) و دانشورى ملقب به عمادالدين (a53).
او يك جا خود را از خاندان قديم خوانده است (a54):
ز خاندان قديمم, ولى ز فرط كمال
چو اهل جهل تفاخر به خاندان نكنم
در انتها براى روشن تر شدن شيوه شاعرى او, به مرثيه اى كه در مرگ پدرش سروده و جزو قطعات او آمده, اشاره مى كنم و آن را به تمامى نقل مى نمايم:
توحيد و نعت و منقبت نظم گفته ام
كاندر امورِ عاقبت آيد به كار من
وانگه ثناى سايه يزدان كه در حيات
اين است مايه شرف روزگار من
ترجيح دارم از رهِ ترجيع در جهان
كان است تا به عهد ابد يادگارِ من
ملكِ سخن به قطعه شد اقطاعِ خاطرم
قطعاً نظير نيست… در ديار من
هنگام استماع ز خود بى خبر شوند
ارباب ذوق از غزلِ آبدارِ من
در شيوه رباعى اگر نيك بنگرى
گردى مريدِ خاطرِ معنى گزارِ من
ور ميل سوى فكر معما بود تو را
بگشا به فكر نام بتِ گلعذار من13
ورگه گهى به هزل بود رغبتت بخوان
آن چند قطعه خوشِ مسعودوارِ من
از مثنوى چه لاف زنم چون مجال نيست
كآيد بجوش بحرِ درِ شاهوارِ من
وين نيك روشن است و بداند كسى كه هست
واقف ز روزگار من و كار و بار من
هرگز دلم به نظم مراثى نمى كشد
معذور دار, مويه گرى نيست كار من
با اين همه به مثنوى آن قصه گفته ام
در باب رحلت پدر نامدار من
سلطان اهل فضل و بلاغت جلالِ دين
سبط رسولِ پاك و خداوندگار من
مخدومِ مشفق و پدرِ تربيت مرا
فى الجمله يار غار من و غمگسار من
تا اتفاق فرقتش افتاد مانده ام
من در ميان آتش و خون در كنار من
هرچند كرد دورِ زمانش ز من جدا
بادا قرينِ رحمت پروردگار من(b53ـa54)
از آنجا كه قسمت احوالاتِ شاعر در اين نسخه از خلاصة الاشعار باقى نمانده است نمى توان به قطعيت راجع به اينكه چرا تقى كاشى ابن جلال را فرزندِ سيد جلال الدين بن عضد يزدى معرفى كرده, نظرى داد; ولى كمينه آن است كه بر اساس اين قطعه, نام پدر او سيد جلال بوده است. درمورد خاندان سيد جلال عضد, يعنى پدرش عضدالدين و نيز خود او (بر اساس حكايت دولتشاه سمرقندى) گره هايى وجود داشت كه اين نيز به آن اضافه شد: فرزند سيدجلال كه او نيز مانند پدر مداح ابواسحاق اينجوست. آيا مى توان اين نكته را با قرائن تاريخى تطبيق داد و اين شاعر را فرزند سيد جلال عضد يزدى دانست؟
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 18; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 226; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; عرفات العاشقين, ص 108; انيس الخلوه: 109 ر ـ 110 ب, 136 ر ـ 137 ر, 344 ب ـ 345 ب; آثار فارسى در آناطولى, ص 64; جنگ اسكندرميرزا تيمورى: 246 ر; فهرست سنا, ج 1, ص 329 ـ 335]

13. ملك السعيد رضى الدين باباقزوينى (676 ق) (a56 ـ b58)
محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار, رديف هفتم از ركن دوم كتاب است.
او به سال 676ق پس از آنكه از حكمرانى ديار موصل بركنار شد, به دست مغولان به قتل رسيد. از وى اشعارى در مدح خاندان جوينى باقى است كه در اقتفاى شعراى متقدم خود گفته و بعضاً در هر كدام از قصايدش بيتى از آنها را تضمين كرده است. من به تمامى آنچه از منابع چاپى و خطى راجع به او مى شناخته ام, در پاورقى مقاله اى كه اخيراً در (نامه فرهنگستان) راجع به قطعه اى منسوب به فردوسى منتشر شده, برشمرده ام كه مى توان بدان نگريست. در آنجا از اينكه مدخل مربوط به او از خلاصة الاشعار را در دست نداريم, اظهار تأسف شده است و حالا با يافته شدن اين نسخه, بيشترين اشعار او در قياس با پراكنده هايى كه از رضى الدين در سفينه هاى خطى وجود داشته, به دست آمد.
تقى الدين ذيل احوال او, به اين قسمت ها پرداخته است:
ـ رسيدن نسبش به محمدِ ابابكر;
ـ اينكه اشرف اكابرِ ايران و الطفِ اهالى توران بوده و به كمال دانشورى و سخنورى عَلَم بوده است, نزد سلاطين عزّت و احترام داشته و از دين سيد مرسلين و ائمه حمايت مى كرده است; همچنين با ارباب فضل و دانش به تواضع رفتار مى نموده و به آنان انعام مى داده است.
ـ حكمرانى دياربكر در عهد اباقاخان و نيز صاحب اختيارى ولايت اربل و موصل براى مدتى;
ـ اينكه در عهد حكمرانى, يكى از نويسندگان, دفتر انعامات يكساله او را نسبت به مردم, سربالا كرده كه مبلغ 260 تومان شده است;
ـ ماجراى عزل او از حكمرانى: خواجه شمس الدين صاحب ديوان, خواجه مسعود نام شخصى را كه از خويشان خود بوده, نزد ملك رضى الدين مى فرستد تا به رعايت ملك رضى الدين مستعد شود. ملك مراسم استقبال و اكرام در پذيرايى را به وجهى كامل به جا مى آورد, اما فقط در روز استقبال, سوار بر اسب او را در كنار مى گيرد. خواجه مسعود وقتى نزد خواجه شمس الدين باز مى گردد, از انواع الطاف رضى الدين مى گويد; ولى خواجه شمس الدين كه يكى از عمال خود را براى حكومت آن ديار در نظر گرفته بوده, همان روز به بهانه حركت ناشايست ملك رضى الدين در روز استقبال, او را عزل مى كند و امير جلال الدين سراحيشى را حاكم آنجا مى نمايد. ملك رضى الدين كه ماجرا را مى شنود, يك رباعى با پيشكش هايى نزد خواجه مى فرستد:
شاها ستدى كشورت از همچو منى
دادى به مخنثى, نه مردى نه زنى
زين كار چو آفتاب روشن گشتم
پيش تو چه دف زنى, چه شمشيرزنى
ـ و ماجراى عشق رضى الدين;
ـ ملك رضى الدين پس از آنكه در عهد اباقاخان از حكمرانى برخى ممالك آذربايجان كنار مى رود, به كنج عزلت در باب الجنه قزوين مى گرايد. در عهد تكودار بن هلاكوخان موسوم به سلطان احمد, جمعى معاندان, تقلب ملك رضى الدين و بسياريِ سامان او را به خان مى رسانند. مدتى بعد ملك رضى الدين به اردوى خان مغول خوانده مى شود و سلطان احمد به او مى گويد سال ها كمر خدمت سلاطين ما را بر ميان بستى و ضبط جمع اموال بعضى ممالك ايشان نمودى. امروز جمعى چنين تقرير مى كنند كه جمعيت تو بسيار است و تقلب تو در دفاتر سلاطين سابق بى شمار. رضى الدين هم پاسخى لطيف مى گويد كه خان مغول از سر او در مى گذرد و او را عفو مى كند. رضى الدين به قزوين بازمى گردد تا اينكه در 709 ق به ديار باقى مى رود (تقى الدين از قتل او به دست خان مغول آن هم در 676 ق اطلاعى نداشته است);
ـ راجع به اشعار او و عصر شاعرى اش: (ملك رضى الدين شاعرى خوش گو… (موريانه خوردگى) و از اقران همام الدين… و اثيرالدين اومانى است. قصايد بسيار دارد, ليكن… . كم پيدا مى شود; و ديوانى نيز از او اليوم در ميان نيست و آنچه از قصايد او در سفاين قدما پيدا مى شود, اين چند قصيده است كه درين خلاصه سمت تحرير مى يابد) (b56);
تنها, مطلع قصايد مزبور نقل مى شود تا بعدها به تصحيح آنها اقدام كنم:
تو را كه در همه عالم به حسن همتا نيست
چرا به حال مَنَت هيچ گونه پروا نيست
اى در عقيق كرده نهان لؤلؤ عدن
وى مشك ناب ريخته بر برگ ياسمن
زهى ز زلف تو در رشك و تاب مشك خطا
ز شرم روى تو خورشيد گشته ناپيدا
مرا مشترى هست در نفس طالع
نگردد به رغم بدانديش راجع
نسيم باد صبا چون گذر كنى سوى روم
ببر ز بنده پيامى به حضرت مخدوم
برو اى باد حالى سوى اردو
بر آن ماه روى مشك گيسو
اى ناشكفته در چمن دل به از تو گل
خوش باشد از كف تو درين فصل جام مُل
دوش باغ عشق را آب از جگر مى داشتم
وز فراق روى آن بت ديده تر مى داشتم
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 387; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 174; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; (گناه بخت من است, اين گناه دريا نيست: (بررسى قطعه اى منسوب به فردوسى), ص 51ـ52]
14. خواجه سيد غياث الدين الشهير بشيخ كججى (778ق) (b59 ـ b62)
مدخل مربوط به او در خلاصة الاشعار, رديف سى ام از ركن دوم است. او خواجه غياث الدين محمد بن ابراهيم كججانى تبريزى متخلص به (كجج) است كه شيخ الاسلامى تبريز را پس از جلايريان به عهده گرفت; منصبى كه تا عهد شاهرخ در خاندان او باقى بود. دولتشاه وصف او را به اختصار آورده و منابع تذكره اى متأخر, مانند عرفات العاشقين هم مدخلى را به او اختصاص داده اند; ولى هيچ كدام به نسخه ديوانش كه به نوشته تقى الدين پنج هزار بيت شعر داشته است, دسترسى نداشته اند.
وقفنامه ابواب البر او در تبريز شامل مسجد, مدرسه, دارالحديث, بيت التعليم, خانقاه, زاويه و مانند آن كه در عهد سلطان حسين ايلكانى با حكم و امضاى جمعى از فقها, علما, قضات و شاهزادگان جلايرى در 782 قمرى ثبوت پذيرفته, اكنون به صورت طومارى نوشته شده از روى نسخه اصل در كتابخانه ملى محفوظ است كه مورد استفاده مرحوم سلطان القرائى در تعليقات روضات الجنان ابن كربلايى قرار گرفته است. سلطان القرائى در تعليقه مفيدش همچنين نام خواجه را چنين ثبت كرده است: خواجه شيخ محمدبن خواجه ابراهيم ثانى بن خواجه احمدشاه بن خواجه ابراهيم اول بن خواجه صديق. اگر تاريخ 782 ق تاريخ نسخه اصل و خط مؤلف وقفنامه بوده باشد, بايد در تاريخ 778 ق كه تقى كاشى براى فوت خواجه غياث كججى عرضه كرده, ترديد كرد و آن را به تأخير انداخت.14
تقى الدين كاشانى ذيل احوال او به اين موارد اشاره كرده است:
ـ توضيح درباره كجج و اينكه از ولايات تبريز است;
ـ تولد شيخ در كجج و سكونت در تبريز;
ـ وصف زهد و صلاح او, مهربانى اش در حق غريبان و اينكه شعراى زمان مدحش گفته اند;
ـ بيان حالات عرفانى و برشمردن اين موارد: ظهور آثار تقوا در ناصيه اش از طفوليت, قدرت وافى در بيان معارف دين, قرابت حاصل كردن ارباب وجد و حال با وى در سن وقوف, ميرخيل عارفانِ زمان شدن, گزاردنِ حج در اوان جوانى و دو سال ماندن در حرمين شريفين, بناى خانقاه در تبريز پس از بازگشت از حج, عدم ملاقات با سلاطين;
ـ ارادت سلاطين جلايريه از جمله سلطان اويس و علاقه او به زيارت شيخ تا اينكه مدت دو سال سلطان در تبريز ماند و هر هفته يك بار او به زيارت شيخ مى رفت و يك بار شيخ به ديدارش آمد و بيان اندكى از گفتارهاى شيخ با سلطان;
ـ بيان شمه اى از الطاف سلطان اويس در حق شيخ: دادن منصب شيخ الاسلامى تبريز و مضافات آن در عصر سلطنتش, وقف مبلغى كثير بر خانقاه شيخ كه باعث شد تا مدت ها شيخ با فراغت بتواند فرش و روشنايى و اطعام جهت مساكين و واردين مهيا سازد; و اينكه اولاد شيخ از حاصل و محصول آن خير توانگر شدند. توضيح ديگر آنكه: تا زمان دولت شاهرخ سلطان (تيمورى) منصب شيخ الاسلامى به اولاد شيخ متعلق بود و خانقاه شيخ رونق تمام داشته است. تقى درباره اين خانقاه در عصر خودش مى نويسد: (واليوم خراب است) (60a);
ـ اينكه شيخ كجج را اشعار بسيارى است, اعم از قصايد و غزليات و اينكه تمام را در عصر سلطان اويس گفته و پس از او لب از شعرگويى بسته است;
ـ وفات شيخ: (اما وفات شيخ بعد از روزگار دولت سلطان اويس به دوازده سال اتفاق افتاد, فى شهور سنه 778) (همان);
ـ درباره ديوان اشعارش: (ديوان شعرش در آذربايجان و عراق قبل از اين شهرتى داشته و اليوم متروك است. و مسوّد اين اوراق بعد از جِدّ بسيار, پنج هزاربيت شعر, از غزل و قصايد و مثنوى پيدا كرد و برخى از آن انتخاب نموده جهت نمودار درين خلاصه ثبت نمود, و الحق سخنش پاكيزه و هموار و درويشانه است) (همان).
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 761; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 213 و ج 2, ص 763ـ764; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات, ج 3, ص 1090; روضات الجنان, ج 2, صص 41 و 437ـ540; (گنجور و برنامه او), ص 89 ـ 90; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2228 (اشعار / ديوان كججى), ج 12, ص 2199 (تذكره شيخ محمدبن صديق الكججى); فهرستواره كتابهاى فارسى, ج 3, ص 2070ـ2071 ; فهرست مشار, ج 1, ص 1248]

15. مولانا بدرالدين هلالى (936/939 ق) (a63ـa65)
مدخل وى در خلاصة الاشعار, رديف شصت و سوم از ركن چهارم كتاب است. او بدرالدين هلالى استرآبادى جغتايى, شاعر شناخته شده سده دهم قمرى و صاحب مثنوى هاى شاه و درويش, صفات العاشقين و ليلى و مجنون است كه ديوان اشعارى مكرر چاپ شده نيز دارد. نسخه هاى ديوان هلالى فراوان است. لقب / نام او را برخى منابع, نورالدين ثبت كرده اند كه يكى بايد تصحيف شده ديگرى باشد. آنچه هست, تقى كاشى, بدرالدين آورده است.
تقى ذيل احوال او به اين مطالب پرداخته است:
ـ اصل از اتراك;
ـ اشتغال به تحصيل در اوايل حال, وقوف به اكثر علوم در اندك مدتى و كسب حرمت در ميان فضلا و اينكه در زمان سلطان حسين بايقرا از مستعدان به شمار مى رفت;
ـ توجه به فن شعر و پيروى از اقسام آن در اندك زمانى به واسطه سليقه و فطرت ذاتى و رسيدن اشعارش به اكثر بلاد عالم و اينكه (ديوان غزل و بعضى مثنويات وى مثل صفات العاشقين و شاه و درويش در آفاق عزتى زياده از وصف دارد; و فى الواقع منظومات مولانا از اكثر اشعار سخنوران دوران در روانى الفاظ و جزالت عبارت و درستى معنى و چاشنى بيان, در پيش است و هچ كس از معاصران به هموارى وى سخن نگفته و اهل خراسان وى را جامى كوچك گفته اند) (a63);
ـ و شرح ماجراى عشقى مولانا بدرالدين هلالى;
ـ استعفا از عشق و سفر در عراق و آذربايجان و مباحثه و مجادله با شعراى اطراف و عزت يافتن بسيار نزد اكابر, مانند شاهزاده ابوالنصر سام ميرزا (صفوى, صاحب تحفه سامى) و در ملازمت وى بودن براى مدتى;
ـ بازگشتن به وطن مألوف, هرات, در زمان تسلط عبيداللّه خان اوزبك و ساختن قصيده اى در مدح وى;
ـ بدگويى حاسدان از او نزد عبيداللّه خان و نسبت دادن هجو خان به او, تا اينكه (بعد از آنكه در ميان فرق شيعه به تسنن مشهور و سرزده بود, حكم قتلش به واسطه تشيع حاصل كرده, به سياستگاه عدمش رسانيدند و كان ذلك فى شهور سنه تسع و ثلثين و تسعمائة ( 939);
ـ نقل بيتى از او در روزى كه او را به كشتنگاه مى برده اند, در حالى كه سرشكسته و خون به روى دويده بوده است;
ـ توضيحى درباره اينكه معشوق او (حقيرى) تخلص مى كرده و اينكه به (حقيرى مروى) معروف است, شعرش چندان شهرتى ندارد و ديوانى از او در ميان نيست; نقل مطلع ابياتى از او كه صاحب مجالس النفايس نقل كرده و نيز مطلع هايى كه به تقى الدين رسيده است و توضيح درباره اينكه او با (حقيرى تبريزى) ـ كه در روزگار مؤلف غزلسرايى مى كرده ـ و مدخلى در خلاصة الاشعار به او اختصاص خواهد يافت, فرق دارد.
اشعار هلالى در خلاصة الاشعار به دليل وجود نسخه هاى متعدد خوب و چندين چاپ از ديوان او, اهميتى جز ارزش نسخه بدلى ندارد; مگر آنكه تازه هايى از شعر وى در اين بخش باشد.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 1000ـ1001; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 409; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 528; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 659ـ668; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2610ـ2611; فهرست مشار, ج 2, ص 2392; فهرست كتابهاى فارسى چاپ سنگى و كمياب كتابخانه گنج بخش, ج 1, ص 831ـ832 و ج 2, ص 1303]

16. جمال الدين شيخ ابواسحق شيرازى (755ق) (a66ـ b66)
اين قسمت و قسمت بعدى (شاه شجاع) عنوان (تذنيب) دارد, با اين توضيح: (در ذكر بعضى از سلاطين كه به واسطه استعداد ذاتى و موزونيت جبلى به نظم اشعار قيام و اقدام نموده اند). گويا تقى الدين ابتدا قصد داشته است شاهان سراينده و شاعر را در قسمتى به مثابه استدراك و تذنيب بياورد, ولى بعدها هنگام پاكنويس كردن و به بياض آوردن تذكره اش, ركن ها را برهم نمى زند و اين دو شاعر را ذيل ركن مربوط به خود قرار مى دهد. محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار رديف چهل و يكم از ركن دوم است كه نسخه ديگرى از آن در ايران نمى شناسيم.
تقى الدين ذيل احوال او به نكات تاريخى مى پردازد و از شاه ابواسحاق فقط همان دو رباعى معروفى را كه هنگام قتلش بر زبان رانده, نقل مى كند. او درباره ساير اشعار وى مى نويسد: (و باقى اشعار وى انشاءاللّه وحده العزيز چون به نظر مطالعه رسد, در ذيل اين رباعيات به تحرير و تقرير پيوندد, بمنه وجوده) (b66).
و اينك پرداختن به برخى نكات غيرتاريخى كه تقى الدين در اين مدخل بدان ها اشاره كرده است:
ـ فرزند امير محمود شاه اينجو است;
ـ موصوف بودن به مكارم اخلاق و تربيت افاضل آفاق و ايثار دينار و درم او در حق فضلا و شعرا;
ـ تلمذ نزد قاضى عضدالدين ايجى كه از آثار قاضى مى توان به شرح مختصر اصول ابن حاجب در مذاهب اربعه و جواهر العيون در علم كلام و فوايد غياثى در معانى و بيان اشاره كرد; و اينكه البته به دليل عشرت شبانه روزى از خوض در آن علوم محروم مانده و چنان كه بايد, به عمق آنها نرسيده, ولى در رياضى, بى مثل ايام خود بوده است; و ذكر ماجرايى شاهد بر آن. (و نيز در طريق شعر خصوصاً طرز رباعى طبع نيكو داشته و رباعيات عارفانه و اشعار شاعرانه بر صحيفه دوران به يادگار گذاشته) (b66);
ـ مرگ او توسط امير مبارز در روز جمعه بعد از نماز, بيست و يكم جمادى الاولى سال 758ق;
ـ اشاره به اشعار برخى شاعران در واقعه قتل او, مانند عبيد زاكانى و حافظ شيرازى و نقل ابياتى از ايشان.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 21; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 198; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ عصر حافظ, ج 1, ص 119 (دو رباعى ابواسحاق)]

15. جلال الدين ابوالفوارس شاه شجاع (786 ق) (a67 ـ b70)
محل قرارگرفتن ذكر او در خلاصة الاشعار, رديف چهل و دوم از ركن دوم و بلافاصله پس از مدخل ابواسحاق شيرازى است. ذكر او, آخرين ذكر از ركن دوم است و پس از آن, ركن سوم كتاب آغاز مى شود.
شاه شجاع در واقع شايد به واسطه آنكه نامش از طريق اشعار خواجه حافظ شيرازى در زبان ها افتاده, مشهورترين شاه از شاهان آل مظفر در فارس و كرمان سده هشتم قمرى تلقى شود. ولى حقيقت آن است كه او به واسطه اقدامات مهمى كه از نظر سياسى ـ نظامى و فرهنگى در روزگار پرآشوب سده هشتم انجام داد, مقتدرترين حكمران نواحى جنوبى ايران در آن عصر نيز شناخته مى شود. مرگ او كه مصادف با حملات تيمور به جنوب ايران بود, در واقع دوره ديگرى از آشوب و قتل و غارت را به همراه داشت كه ساليانى تا استقرار حكومت آرام و مقتدر ديگرى در شيراز (تا عصر جلال الدين اسكندر ميرزا, نوه تيمور گوركانى) به طول انجاميد.
اگرچه تك نگارى هايى تاريخى از روزگار حكمرانى آل مظفر بر بلاد كرمان و فارس باقى است (مانند تاريخ آل مظفر اثر محمود كتبى يا مواهب الهى اثر يزدى), ولى هيچ كدام از شاهان مظفرى شرح وقايع مستقل, مانند آنچه براى شاه شجاع نوشته شده است, ندارند. كتابى كه شرح وقايع سلطنت او را در عصر حياتش به قيد كتابت كشيده, مناهج الطالبين فى معارف الصادقين اثر على بن حسين بن على مشهور به علاء قزوينى هلالي15 نام دارد كه نسخه هايش را منزوى برشمرده است.16
در اينجا قصد ندارم اطلاعاتى را كه راجع به شاه شجاع گردآورده ام, عرضه كنم و به بيان اوضاع ادبى ـ علمى فارس در عصر او بپردازم; زيرا فقط برشمردن تمامى آثار تقديم شده به او, مجالى گسترده مى طلبد; ولى عجالتاً به قديمى ترين منابع اشعار او در سفينه هاى شعرى پيش از سده يازدهم اشاره اى مى كنم تا در صورت نياز در اختيار علاقه مندان باشد:
الف) از ديوان او نسخه ناقصى شامل ديباچه عربى ديوان و چند شعر مختصر در مجموعه / جنگ ماردينى تدوين شده در اوايل سده نهم قمرى, باقى است كه نسخه اش از آنِ سيدنصراللّه تقوى بوده است. اين نسخه در عصر حيات تقوى مورد توجه علامه قزوينى و قاسم غنى قرار گرفته كه در آثارشان (به ترتيب (يادداشتهاى قزوينى) و (تاريخ عصر حافظ) آن مقدار مختصر را به تمامى نقل كرده اند. اين نسخه بعدها به كتابخانه مجلس منتقل شد و اكنون به شماره 4559 در آنجا نگهدارى مى شود.
ب) در سفينه كتابخانه بادليان آكسفورد, به شماره MS.E.D.Clarke Or.24 از اواخر سده هشتم يك رباعى تكرارى شاه شجاع وجود دارد. اين سفينه را على فردوسى يافت و اشعار حافظ آن را اخيراً با اين مشخصات نشر داد:
ـ غزلهاى حافظ: نخستين نسخه يافت شده از زمان حيات شاعر, گردآورى علا مرندى در 791 ـ 792 هجرى قمرى, به كوشش على فردوسى, تهران: ديبابه, 1387 ش.
ج) در سفينه مونس العشاق سليمان قونوى مورخ 860 قمرى كه اكنون در كتابخانه مرعشى قم نگهدارى مى شود, دو غزل از او وجود دارد. درباره اين سفينه تك نگارى مبسوطى مهياى چاپ كرده ام.
د) در جنگ / سفينه اسكندرميرزا تيمورى 813 ـ 814 ق برگ 145ر يك رباعى از او وجود دارد.
هـ) ذكر او و اشعارش در عرفات العاشقين بليانى (نسخه ملك) صفحات 556ـ557 آمده است.
و) در سفينه فايضاى هروى نسخه 2466 دانشگاه كه قسمت قديمش در 1007 ق گردآورى شده, شعر شاه شجاع هست.
ز) شعر عربى او در برگ 174 و از مجموعه بسيار ارزنده كوپرلوى تركيه به شماره 1589 از سده هشتم و نهم قمرى آمده است كه فيلمى از آن به شماره 462ـ463 در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران هست.
ح) از ساقى نامه او آقابزرگ در الذريعة (ج 12, ص 108) ياد كرده است. در نشريه (نسخه هاى خطى) (ش 1, ص 25) از نسخه ساقى نامه او در تاشكند و نيز نسخه ديگر آن (منتخب ساقى نامه) در مجموعه منشآت شهاب منشى, از سده نهم محفوظ نزد آقاى سلطان القرائى (گويا اكنون در مجلس نگهدارى مى شود) سخن رفته است. در مورد نسخه تاشكند نيز ر. ك به: نشريه نسخه هاى خطى, شماره 9, صفحه 137 ـ 138.
ط) اشعار او در بياض تاج الدين احمد وزير, تدوين شده در نيمه دوم سده هشتم قمرى در شيراز نيز وجود دارد. اين بياض به صورت عكسى و حروفى چاپ شده و در دسترس است.
يى) شعر او در مجمع الشعراى بايزيد دورى هروى نسخه 2448 دانشگاه تهران كه شعر نويافته اى نيست.
تقى ذيل احوال او به اين مطالب پرداخته است:
ـ اينكه او پسر اميرمبارزالدين محمد بن مظفر بن منصور بن غياث الدين حاجى خراسانى است;
ـ توصيف خصال ظاهرى و باطنى اش به اين وصف: جهاندارى عالى همت است, شهريارى قوى نخوت, پادشاهى عاقل, سلطانى فرخ سيما, داراى لطف طبع, حسن خلق, وفور ادب, كمال مكرمت و فرط جود و شجاعت;
ـ وصف تعلم او و اينكه از هفت سالگى آغاز به علم آموزى كرده, در نه سالگى كلام اللّه مجيد را حفظ شده و سپس لغت عرب را بر صحيفه خاطر نگاشته; همچنين اشاره كرده به اينكه او نزد قاضى عضدالدين ايگى (ايجى) شرح مفصل ابن حاجب و ديگر كتب مشكله را مى خوانده است;
ـ رسيدن به درجه اى بالا از دانش و فضل و اينكه علما و فضلا پيوسته به مجلس همايونش راه مى يافته, از دانش اش تعجب مى كرده اند;
ـ نقل از كتب تواريخ درباره قوت حافظه اش, به طورى كه هفت, هشت بيت عربى را با يك بار شنيدن حفظ مى شده است;
ـ اينكه نظم تازى و پارسى و مكتوبات و رسايلش در اطراف عراق و فارس معروف و مشهور بوده است;
ـ بيان حكايتى از بزرگى او به اين وصف كه روزى در نوبت دوم نشستن او بر مسند حكمرانى فارس, در راه بازگشت از تيراندازى, پيرزنى راه او را مى گيرد و از اينكه به علت قرض, دو دختر كوچكش در رهن نومسلمانى از بنى اسرائيل هستند, اظهار عجز و طلب كمك مى كند. شاه چاره اى مى انديشد تا آنها را به بهترين شكلى آزاد كند;
ـ نقل حكايتى از روضة الصفا در مورد گذركردن او با ابهتى تمام در كوچه هاى شيراز و اينكه صبر مى كند تا دخترى كه مادرش او را براى ديدن شاه بر بام مى خوانده, برسد و شاه را مشاهده كند;
ـ حكايت جاسوسى كه از طرف شاه يحيى و از سمت يزد به شيراز مى آيد براى سركشى به اينكه آيا شاه شجاع آن سال به يزد لشكركشى مى كند يا نه و ماجراى آن;
ـ نقلى از مطلع السعدين درباره سختگيرى امير مبارز در امر به معروف و نهى از منكر و اينكه شاه شجاع و ظرفاى شيراز او را محتسب مى خوانده اند. شعر معروف حافظ (اگرچه باده فرح بخش و باد گلبيز است… ) در اين قسمت نقل شده, به همراه اين رباعى از شاه شجاع:
در مجلس دهر ساز مستى پست است
نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه تركِ مى پرستى كردند
جز محتسب شهر كه بى مى مست است
ـ نقل ابيات عربى او در هنگام جنگ با برادرش شاه محمود در 765 قمرى و استمداد شاه محمود از سلطان اويس جلاير و سپس اشعار فارسى او خطاب به برادر و عقب نشينى شاه شجاع;
ـ افتادن شيراز به دست شاه محمود و نقل ابياتى از شعر سلمان ساوجى در اين باره و بسيارى نكات و وقايع تاريخى كه از بازگفتن آن چشم پوشى مى شود;
ـ مرگ در سال 786 ق و دفن كردن او در كوى چهل مقام;
ـ توضيح تقى درباره اشعار شاه شجاع اين است: (و اشعار وى آنچه به نظر رسيده, همين است كه درين خلاصه مرقوم كلك مشكين رقم گرديده) (a69) كه نشان مى دهد ديوانى از شاه شجاع نداشته است, ولى منقولات او از اشعار شاه قابل توجه و بيش از صد بيت است, شامل كمى سروده هاى عربى و بيشتر فارسى.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 495ـ496; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 198; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات در ايران, ج 3, ص 1089; تاريخ عصر حافظ, ص 334ـ353; (بررسى اوضاع ادبى فارس در سده هشتم و منابع اين بررسى), ص 71; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2133; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2371]

18. مولانا فضولى بغدادى (970ق)17 (b71ـb74)
ذكر فضولى در مرتبه نود و پنجم از ركن چهارم خلاصة الاشعار آمده است.
محمدبن سليمان بغدادى, متخلص به فضولى, شاعر مشهور صوفى مسلك سه زبانه كه رساله هايى چون رند و زاهد و صحت و مرض, سه ديوان به فارسى, تركى آذربايجانى و عربى و يك ساقى نامه فارسى دارد. آثار عربى و تركى ديگر وى نيز در منابع برشمرده شده است. او پس از شاه اسماعيل صفوى متخلص به خطايى, نخستين پايه گذار شعر تركى آذربايجانى به شمار مى رود. از ديوان فارسى او نسخه هاى متعددى وجود دارد و در آنكارا به سال 1962 به تصحيح حسيبه مازى اوغلى چاپ شده است.
تقى كاشى درباره او به اين نكات اشاره كرده است:
ـ اينكه مردى كم طمع و پيرو طريق فقر و مسكنت و ديندار و راسخ اعتقاد بوده است;
ـ شعرگويى به سه زبان تركى, عربى و فارسى و اينكه از تركى گويان به متانت او سخن نگفته اند و بى همتايى در شاعرى (گويا فارسى) از ميان اهالى عراق عرب;
ـ داشتن معانى غريبه و مضامين عجيبه در ابياتش و نقل يك رباعى:
آسوده كربلا به هر حال كه هست
گر خاك شود, نمى شود قدرش پست
برمى دارند و سبحه اش مى سازند
مى گردانندش از شرف, دست به دست
ـ و ماجراى عشق مولانا فضولى بغدادى;
ـ قتل ابراهيم خان به دست ذوالفقار و از هم پاشيدن سلسله سلطنت او و دورى فضولى از محبوبش كه جزو دستگاه سلطنت بوده;
ـ وصف كلياتش: (اما اشعار مولانا كه به نظر راقم اين حروف رسيده, دو ديوان بود يكى فارسى و ديگرى تركى; و ديوان فارسى وى زياده از پنج هزار بيت هست, مشتمل بر قصايد غرّا و غزليات نيكوى فرح افزا… و هر كه را ذوق اشعار تركى وى باشد, رجوع به ديوان تركى وى كند; و رسايل نثر نيز دارد و لطايف و ظرايف وى بين الخواص و العوام مشهور است) (a72);
ـ درگذشت در 970 ق در حالى كه سنين عمرش از… 18 گذشته بود و تدفين در بغداد.
اهميت اشعار فضولى در اين مدخل از خلاصة الاشعار چندان زياد نيست.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 713; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 436ـ437; (صحت و مرض) و (سفرنامه روح) (وى اين دو را دو اثر جداگانه دانسته), ص 825; تاريخ ادبيات در ايران, ج 5, ص 674 ـ 675; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 528; فهرست مشترك پاكستان, ج 3, ص 1675ـ1676, ج 6, ص 981ـ982, ج 7, ص 686ـ687 و ج 9, ص 2208ـ2209; فهرستواره كتابهاى فارسى, ج 10, ص 252; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, صص 1887ـ1888 و 2467ـ2468]

19. مولانا نثارى تونى (968ق) (a75ـb78)
محل قرارگرفتن ذكر او در خلاصة الاشعار مرتبه نود و ششم از ركن چهارم كتاب, يعنى بلافاصله پس از فضولى بغدادى است. نثارى, شاعر شيعى عصر صفوى است كه در تون و گناباد ساكن بوده, شعر منقبتى, غزل و مثنوى دارد. از ديوانش دو نسخه خطى در دانشگاه تهران به شماره هاى 3285 و 2497 حدوداً در پنج هزار بيت نگهدارى مى شود كه هنوز چاپ نشده است.19 مثنوى اى نيز موسوم به سرو و تذرو از او باقى است كه بر اساس نسخه منفرد كتابخانه برلين به اين مشخصات چاپ شده:
ـ سرو و تذرو; نثارى تونى; با مقدمه و تصحيح و توضيح دكتر محمدجعفر ياحقى; تهران: سروش, 1368.
تقى كاشى ذيل احوال او به اين مطالب اشاره كرده است:
ـ اينكه شاعرى خوش سخن, نكته پرداز و داراى حلاوت گفتار بوده است, به خصوص در طرز غزل, چنان كه ابيات خوب و نكات مرغوب از او بر السنه و افواه مذكور است;
ـ پيوسته بودن با دربار ايقوت سلطان, حاكم ولايت تون به عنوان نديم و رسيدن صيت شاعرى اش به همه جا و توجه ايقوت سلطان به او;
ـ عشق او بر يكى از خويشان نزديك ايقوت و رسيدن خبر آن عشق به گوش سلطان كه باعث مى شود سلطان به خاطر طعن عوام, پنهانى به مطلوب مولانا دستور دهد ديگر نزد او نرود. در اين اوضاع, سلطان بر احترام مولانا مى افزايد تا خاطر او نيز آزرده نشود, ولى مولانا به صحرا مى رود و يك ماه در آنجا مى گذراند و رعونات نفس سركش را در هم مى شكند. معشوق كه از اين امر باخبر مى شود, پنهانى به زيارت عاشق مى رود و آن روز را متعهد ملازمت مولانا مى گردد. خبر پخش مى شود و سلطان در مى يابد كه عشق آنها نفسانى نيست. مولانا را به شهر فرا مى خواند و عذرخواهى مى كند, مولانا در آن روز غزل زير را مى گويد:
 به سينه از تو خدنگ شكارى اى دارم
ترحمى كه عجب زخم كارى اى دارم…
نثار بزم تو كردم هزار گوهر اشك
بدان اميد كه گويى نثارى اى دارم
مطلوب مدتى بعد اراده زيارت على بن موسى الرضا (ع) مى كند و ايقوت سلطان, نثارى را با او مى فرستد. بعد از زيارت و مراجعت مطلوب, مولانا مدتى مديد در مشهد مى ماند و به محبت حقيقى و دريافت لذت عبادت نايل مى شود.
ـ فصلى مشبع در بيان (رجاء) به فضل خداوند;
باقى شرح احوال نثارى از نسخه افتاده است. در تصحيح آينده ديوان شاعر, حتماً بايد اين مدخل از خلاصة الاشعار را مد نظر قرار داد.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 920ـ921; تاريخ نظم و نثر, ج 2, ص 689; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 528; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2287; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2567]

20. اكمل المحبين مولانا نظام الدين المعمايى الاسترآبادى (921 / 925 ق) (a79ـb98)
محل قرار گرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار, رديف بيست و نهم از ركن چهارم است.
او نظام الدين معمايى استرابادى, شاعر شهير منقبت سراى فارسى و يكى از توانمندترين ها در اين شيوه است. نفيسى به دو نفر با اين تخلص (نظام) و نسبت قائل شده است كه يكى مداح عليشير و سلطان حسين بايقرا و گروهى ديگر از بزرگان سياسى زيسته در اواخر عصر تيمورى و پس از آن بوده و ديگرى همين شاعر منقبت سراى ماست كه قصيده چرخيات يا معراج الخيال او شهرت دارد.
منزوى از ديوان اشعارش نسخه هايى برشمرده است كه به جز آن بايد از نسخه 530 صفحه اى كتابخانه ملى به شماره 2514/ف ( بخش اول) و نيز نسخه شماره 1353 سنا مورخ 979ـ987 ق ياد كرد. اين ديوان گويا تصحيح شده و در دست چاپ است. استفاده از منقولات تقى الدين در اين مدخل, در تصحيح ديوان ضرورى است.
تقى الدين ذيل احوال او به اين نكات پرداخته است:
ـ فضل او در علوم رسمى و طور شاعرى و شيوه سخنورى و اينكه در حلاوت گفتار و بدايع افكار و كثرت مهارت در فن شعر نظير ندارد;
ـ (ذوفنون زمان خود است; چنانچه محققين او را ثانى خواجه جمال الدين سلمان ساوجى گفته اند) (a79);
ـ پيش بودن شعرش از ساير مداحان اهل بيت از حيث خيال و اينكه (صنايع فلكيات و بدايع تشبيه و چرخيات را كم كسى مثل او گفته) (همان);
ـ رفتن از استراباد به دارالسلطنه هرات در عهد سلطان حسين ميرزا و مسلم الثبوت شدن در شيوه معما و علم شعر;
ـ تدوين رساله در فن معما و ترك آن فن پس از رسيدن به صحبت اميرحسين معمايى نيشابورى و مطالعه معميات او تا جايى كه (معميات خود را بشست) (همان);
ـ آغاز به قصيده گويى و ساختن قصيده اى موشح به اسم اميرعليشير و خرده گرفتن امير بر شعر او و توصيه به تتبع مولانا كاتبى با اين استدلال (زيرا كه تو استرابادى[اى] و مولانا كاتبى, خراسانى; و هر آيينه تتبع او تو را اَنسَب است) و پاسخ مولانا نظام. اميرعليشير پس از چند روز دوباره قصيده مولانا نظام را مى خواند ودر مى يابد كه او بِحق بوده, وى را مى طلبد و به انعام و الطاف مى نوازد;
ـ روى تافتن از هرات و آمدن به استرآباد به دليل ميل به مناقب گويى;
ـ وصف داستان عشقى مولانا نظام الدين المعمايى الاسترآبادى;
ـ اجازه گرفتن از پير پس از تكميل و تحصيل علوم باطنى و مراجعت به استراباد و اينكه (به غير از مدايح ائمه هدى عليه السلام به شعر ديگر مشغولى نمى فرمود);
ـ توضيح درباره ديوان او: (اما ديوان قصايد مولانا درين روزگار عزيز و مكرم است و صاحب نظران و خوش فهمان به قصايد وى اعتقاد تمام دارند و اكثر قصايدش بين الخواص و العوام شهرتى عظيم دارد و مولانا را سواى مناقب ائمه, در مدح اكابر استراباد خصوصاً بتكچيان قصايد غرا بوده. گويند بعد از فوت آن جماعت يكى از برادران مولانا بعضى آن قصايد را به اسم شريف ائمه عليهم السلام مزين ساخته اند و داخل ديوان قصايد وى گردانيده; و ما از كليات قصايد او كه قريب به دوازده هزاربيت بود, انتخاب نموده, برخى از آن درين خلاصه ثبت نموديم) (b79);
ـ نام بردن آثار ديگرش: (دو مثنوى نيز دارد يكى را بلقيس و سليمان نام نهاده و ديگرى را به آثار المظفر موسوم ساخته و آن شعر مشتمل است بر حالات… سيدالمرسلين و خاتم النبيين [كه] به روايت صاحب روضة الاحباب تأليف نموده و آن مثنوى زياده بر بيست هزار بيت است);
ـ (اما وفاتش در شهور سنه خمس و عشرين و تسعمائه (925) بوده و در استراباد مدفون است. گويند بعد از فوت وى, يكى از برادران او [در قطعه اى]… از خواجه سيف الدين مظفر بتكچى طلب سنگ كرده, جهت قبر وي… ) (همان).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 939; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 313 و 446; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; تاريخ ادبيات در ايران, ج 4, ص 463; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 639ـ640 و ج 9, ص 2294; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2576 و ج 4, ص 2910; فهرست ملى, ج 6, ص 15; فهرست سنا, ج 2, ص 231]

21. مولانا ركن الدين صاين (قرن 8) (a99 ـ b102)
محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار رديف سى و پنجم از ركن دوم20 است.
او عميدالملك ركن الدين صاين هروى, شاعر سده هشتم قمرى است كه با وجود انتساب به هرات, مداحى غياث الدين محمد وزير و خاندان آل مظفر در شيراز را كرده است. ديوان او در سال 1959 م در پتنه هندوستان به كوشش پرفسور سيدحسن چاپ شده است. نسخه هايى از آن شناخته شده مانند نسخه 4665 مجلس كه در فهرست به اشتباه ديوان ركن كرمانى معرفى شده است و نسخه كتابخانه اورينتل بانكيپور در هند به شماره 337 مورخ 883 قمرى در 67 برگ. از وى اشعارى نيز در سفينه هاى شعرى و مجموعه ارزنده 5307 كتابخانه ملك هست كه گويا در سده دهم قمرى كتابت شده است.
تقى الدين كه البته اين شاعر را ركن الدين صاين سمنانى و جدا از ركن الدين صاين هروى دانسته, ذيل احوالاتش به اين موارد اشاره مى كند:
ـ اصل از سمنان, قاضى زاده بودن و اينكه در شاعرى نكته پرور بوده است;
ـ تقرب نزد طغاتيمورخان كه از چنگيزيان و از آخرين ايشان بوده است;
ـ علامه و مقتدابودن در قلمرو سلطنت طغاتيمور و اينكه مناصب وعظ و تذكير, پيش نمازى و امامت جماعت آنجا به وى انتساب داشته و او اسباب و اموال بسيار فراهم كرده است;
ـ رنجيده خاطرشدن خان از او طى اين ماجرا: روزى پس از آموزش دادن به خانِ اُمّى, يكى از نزديكان از ركن الدين مى پرسد كه آيا خان چيزى آموخت؟ ركن پاسخ مى دهد: (او به خان) را چيزى آموختن آسان تر است كه اين خان را; يعنى مرده به از اين زنده; و خان از پس خرگاه مى شنود و او را براى مدتى مديد حبس مى كند;
ـ گريختن با بندِگران از بندگاه و در سر راه خان قرار گرفتن و تقاضاى بخشش با خواندن اين رباعى:
در حضرت شاه چون قوى شد رايم
گفتم كه ركاب را ز زر فرمايم
آهن چو شنيد اين حكايت از من
در تاب شد و حلقه بزد بر پايم
خان او را مى بخشد و دوباره با خلعت گرفتن از دست او به مقام ها و سمت هاى قبلى بازمى گردد;
ـ شرح ماجراى عشقى مولانا ركن الدين صاين;
ـ توضيح درباره ديوانش: (اما اشعار ركن الدين صاين آنچه به نظر راقم رسيده, ديوانى بود قريب به سه هزار بيت و بعضى غزل هاى وى در ديوان خواجه حافظ به نظر رسيده و شايد كه از صاين باشد, چه جامع ديوان خواجه حافظ ديگرى است) (b99);
ـ توضيح درباره ركن الدين صاين ديگر: (و مولانا ركن الدين نام ديگرى بوده تبريزى الاصل و با امير مبارزالدين محمد مظفر مى بوده و از ناظمان در بلاغت به وفور فصاحت مستثناست, و او را در مدايح و محامد محمد مظفر و اولاد وى قصايد غرّاست و در مذمت و نكوهش امير شيخ ابواسحاق مقطعات نيز دارد و اين قطعه از اشعار او به راقم رسيده:
دگر بر درِ اهل دُنيى مرا
نبينى وَرَم صد ببينى نياز
كه خوش بويى نرگس شوخ چشم
نيرزد همانا به گند پياز
انشاءاللّه اگر بر باقى اشعار وى اطلاع پيدا شود… به ذكر عليحده مذكور گردد) (b99).
اشعاربرگزيده او در بررسى مجدد ديوان ركن صاين هروى و حل معضل يك يا چند نفر بودن ركن ها بايد مورد بررسى قرار گيرد.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 546; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 208; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات در ايران, ج 3, ص 936ـ950; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2103; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2402 (ديوان صاين), ج 4, ص 2819 (ده نامه = تحفة العشاق); فهرست مجلس, ج 13, ص 49ـ50; فهرست ملك, ج 8, ص 282; مرآة العلوم, ج 1, ص 61; (حافظ و ركن الدين صاين هروى), فتح اللّه مجتبايى, جشن نامه استاد دكتر محمد خوانسارى, تهران, 1384ش]

22. مولانا شهيدى قمى (935 / 936 ق) (b103ـ b114)
مدخل او در مرتبه پنجاه و ششم از ركن چهارم خلاصة الاشعار است.
او, شاعر مشهور سده نهم است كه در خراسان با جامى ديدار كرده, به آذربايجان و دربار سلطان يعقوب رفته و به ملك الشعرايى آنجا رسيده است. وى بعد از درگذشت سلطان به گجرات رفته, در دربار عادلشاه محترم بوده تا اينكه در 935 / 936 درگذشته است. مدفن او در سرگنج گجرات است.
منزوى در فهرست نسخه هاى خطى فارسى, از ديوانش هفت نسخه سراغ داده است كه بايد بر اين تعداد, نسخه هاى كويته پاكستان متعلق به انعام الحق كوثر به نستعليق سده دهم قمرى و نسخه شماره 2966 / ف كتابخانه ملى, برگ هاى 66 تا 83 و نسخه شماره 3626 كتابخانه آيت اللّه العظمى مرعشى را اضافه كرد. ديوان اشعارش تا كنون چاپ نشده است كه در صورت هرگونه تصحيح و بررسى, اين قسمت از خلاصة الاشعار كه گزينش مفصلى از اشعار شهيدى را دارد, بايد مد نظر قرار گيرد.
تقى ذيل احوال او به اين موارد پرداخته است:
ـ اينكه در جودت طبع, قوت ذهن, متانت خيال و رزانت افكار, در ميان شاعران و سخنوران خطه عراق ممتاز است;
ـ غزل گويى به شيوه اهل خراسان و شهرت يافتن بيش از حد شعرش بين اهل زمانه; چنان كه برخى خوش فهمان ابيات عاشقانه او را در مرتبه اشعار اميرخسرو و افكار عارفانه اش را در شيوه غزليات حسن دهلوى مى دانند; و سپس نقلى به اين صورت: (محققى گفته كه عشق و سوز بابافغانى, خيالات و فكر خواجه آصفى, لطافت و درستى سخن مولانا جامى در شعر مولانا شهيدى جمع است) (b103);
ـ علاقه او به كمالات ظاهرى و باطنى و تلاش براى داشتن علم لدنى و كسبى;
ـ نقلى از مجالس النفايس درباره اوايل حال شهيدى;
ـ برجسته شدن در شاعرى در بدو حال و اوايل كار و رفتن به دارالسلطنه تبريز در مجلس سلطان يعقوب و تفويض مقام ملك الشعرايى به او;
ـ وصف داستان عاشقى مولانا شهيد قمى;
ـ ترك آذربايجان و عراق پس از فوت سلطان يعقوب و آمدن به هرات و استقبال جامى از او و باقى ماجرا: (آورده اند كه چون مولانا جامى, شهيدى را دريافت, از او شعر طلبيد, مولانا اين مطلع كه در آن زودى گفته بر وى خواند, شعر:
مهار از دست ليلى در ربا اى ناقه كارى كن
سرِ خودگيرى و بر مجنون سرگردان گذارى كن
گويند مولانا جامى را بعد از استماع اين مطلع, وجد و حال غالب شده, شهيدى را در برگرفته و سر و روى وى را بوسه داد و گفت اگر به عوض مهار, زمام گفته شود, هر آينه بهتر خواهد بود. شهيدى بعد از قبول اصلاح از روى انصاف در دست و پاى مولانا جامى افتاد و شرايط ملازمت و مريدى به جاى آورد… ) (a104) و ادامه ماجرا كه جامى وى را بر استر خود سوار كرده, به شهر مى آورد;
ـ چند مرتبه حضوريافتن شهيدى در دربار سلطان حسين بايقرا و تحسين شدن شعرش و به انعام و ادرار رسيدن;
ـ دامنگيرشدن شهيدى به درد طلب و دست زدن به دامن جامى به عنوان مريد كه ده سال به طول مى انجامد;
ـ اينكه در اواخر حال از شيعه اثنى عشرى برگشته, (ديده بصيرتش به اغواى مولانا جامى نابينا گرديد و… از روى اعتقاد مذهب اهل سنت و روش مشايخ نقشبنديه برگزيد) (a14). آوردن تمثيلى توسط نويسنده تذكره درباره برگشتن شهيدى از روش حق خود و بيان مطلبى مستوفى در اين موضوع;
ـ رفتن به هند پس از درگذشت مولانا جامى به دليل تصرف خراسان به دست ابوالغازى شاه اسماعيل و اينكه شهيدى در مطلع غزلى به دودمان شاه صفوى كنايه زده بوده:
از كلاه سرخ صوفى پرده سازم ديده را
تا نبيند چشم من آن سر به خون غلطيده را
ـ مورد احترام قرار گرفتن در هر شهرى از هند كه بدان مى رسيده و اقامت در گجرات;
ـ درگذشت در سال 935 ق پس از رسيدن عمرش به صد سال و تدفين در همان جا;
ـ درباره ديوانش: (اما ديوان غزليات وى آنچه به نظر مسوّد اين اوراق رسيده, قريب به پنج هزار بيت عاشقانه پرشور است و اشعارش در اين روزگار شهرتى زياد از وصف يافته و مستعدان هر ديار ابيات وى را مى پسندند و اعتقاد تمام به سخنانش دارند) (a105).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 524; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 337; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527; كاروان هند, ج 1, ص 662ـ667; آثار الشعرا, ص 234; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 659 و ج 9, ص 2145; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2389; فهرست ملى, ج 6, ص 718 ـ 719; فهرست مرعشى, ج 10, ص 24]

23. استاد الشعرا و البلغاء ابوالفضايل قوام الدين احمد الشهير به قوامى گنجه (قرن 6ق) (a115ـ b119)
گويا تقى الدين نخست بنا نداشته مدخلى ناقص به وى اختصاص دهد و تا اواخر عمر اميد به يافتن ديوانى از او داشته است, ولى با نااميدماندن, مدخلى مى نگارد و در آن علاوه بر عرضه اطلاعات محدود راجع به قوامى گنجه اى, به پيرى خود تصريح مى كند و در ادامه, وصيت نامه و پندنامه اى به فرزندش مى نويسد كه بسيار حايز اهميت است.
شاعر مورد بحث در اين مدخل, قوام الدين مطرّزى گنجه اى شاعر توانا و صنعت پرداز سده ششم قمرى است كه جز قصيده بديعيه رائيه بسيار معروفش و مقدارى شعر پراكنده ديگر, چيزى از او در دست نداريم. گفتنى است تذكره نويسان درباره قوامى گنجه اى هيچ تصوير روشنى نداشته اند. اغلب او و اشعارش را با قوامى رازى شاعر شيعى مذهب نانواى سده پنجم و ششم خلط كرده اند. حتى به نظر من, ديدگاه تقى كاشى درباره اينكه او اشعار توحيدى و زهدى داشته, بايد ناشى از همين خلط باشد. دولتشاه او را برادر نظامى گنجوى دانسته كه در منابع پس از او هم تكرار شده است.
تقى الدين در مدخل او كه آن را بعدها در انتهاى مجلد اول ركن نخست و پس از مدخل خاقانى قرار داده, به اين نكات پرداخته است:
ـ وصف شاعرى اش با اين جملات: قدوه شعراى روزگار, زبده سخن اندوزان آموزگار, نقاد جواهر معانى, صراف رسته بازار سخندانى, پرده شكاف بدايع افكار, نكته طراز غرايب اشعار, زيب ده محفل بديع بيانان و غيره… ;
ـ اينكه ارباب تاريخ مدعى شده اند او برادر صلبى نظامى و مشهور به قوامى مطرزى بوده و اعتقاد برخى ديگر بر اينكه او عموزاده نظامى بوده و هر دو مريد اخى فرج زنجانى بوده اند; (ليكن حقيقت اين نسب و درستى اين نسبت تا غايت بر مسوّد اين اوراق ظاهر نشد و در كتاب معتبر نيز نديد) (a115);
ـ (اما قوامى شاعرى قدرت آثار است ودر علم شعر و بدايع و فنون و صنايع آن كسى از متقدمين همچو او نبوده و اعلم الشعرا و الفضلا رشيدالدين وطواط و مجيرالدين بيلقانى و ديگر اكابر به وى اعتقاد بيش از وصف داشته اند و سخنانش را به سند در مصنفات خود آورده و الحق در سلوك آن طريق به درجه اى بوده كه… قصيده مصنوع او سند استادان اين طرز بديع… . است) (همان);
ـ (و در معارف و مواعظ و ذوقيات و زهديات قصايد واشعار بسيار دارد) (همان);
ـ (بعضى گويند ديوان او قريب به هشت هزار بيت هست, ليكن اليوم ناياب و متروك است و به غير از اين چند قصيده كه به مرور ايام به نظر راقم رسيده و در اين اوراق ثبت شده, شعر ديگر ازو نديده);
ـ ماجراى ديوان قوامى نزد يكى از معاصران تقى: (يكى از موزونان شهر ما كه در شعر چندان مرتبه نداشت و خود را از اجله اين طايفه مى پنداشت, ديوان وى به او رسيده بود. به واسطه ضنّت يا حسد كه در طبيعت داشت يا چيزى ديگر, آن ديوان به كسى نمى داد, بلكه به ياران نمى نمود. لاجرم بعد از فوت وى كه زمان فترت دارالمؤمنين كاشان بود, آن ديوان به دست نااهلى شعر نافهم افتاد و به اين طالب نرسيد. ان شاءاللّه تعالى كه آن ديوان يا مثل آن درين اواخر عمر به نظر مطالعه رسد و اين آرزو چون ديگر آرزوها از زواياى خفا و مكمن غيب بر منصّه ظهور و بروز جلوه گر آيد, به حق محمد و آله الاطهار) (a115);
ـ شرح ماجراى عشقى ابوبالفضايل قوام الدين احمد;
ـ رفتن به بردع پس از ماجراى معشوق, به بهانه آنكه در آنجا خويشان دارد و خوابيدن نايره عشق و بازگشت به وطن خود;
ـ درگذشتن قوامى در سال 574 ق با دلِ بيدار و باطنِ حقيقت يار و تدفين در جوار مزار نظامى;
ـ اشاره به سال نگارش اين مدخل, يعنى 1015 ق;
ـ ادامه مطلب, چند صفحه اى است در نصحيت و وصيت خطاب به فرزندش تا اين كتاب را تكميل كند و ادامه ماجرا (تفصيل بيشتر از حوصله اين مقاله خارج است).
متأسفانه اين مدخل در نسخه حاضر با پايان وصيت و پندنامه تقى الدين به فرزندش تمام مى شود و درست در محلى كه آغاز انتخاب اشعار قوامى گنجه اى بوده, شاهد افتادگى اوراق هستيم.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 750; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 108; تاريخ ادبيات در ايران, ج 2, ص 799; فهرست مشترك, ج 9, ص 2225; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2488]

24 و 25. [مدخل هاى ناشناس و ناقص ] (a121 ـ b123)
دو برگ ناقص از دو مدخل جداگانه كه به نظر, از شعراى ركن هاى اول يا دوم باشد در بين نسخه وجود دارد كه چون آغاز و انجام آنها افتاده, شاعران آنها شناسايى نشد; البته به نسخه سرلشكر فيروز در كتابخانه مجلس و نيز يكى از نسخه هاى دانشكده ادبيات تهران مراجعه شد تا اشعار اين مدخل ها بازيابى شود كه نتيجه اى نداشت; به هر روى از هر كدام از اين برگ هاى آشفته سرآغاز اشعارى آورده مى شود تا بعدها شناسايى گردد.
سرآغازهايى از مدخل اول:
برخيز كه شب خيمه به صحراى عدم زد
بر بام فلك خسرو سياره عَلَم زد
از زلف تو چون كرد صبا طرّه به يكسو
فرياد برآورد شب غاليه گيسو
آخر آيينه روى از چه سبب ننمايى
تا ز آيينه جان, زنگ هوس بزدايى
صبا ز مهد هوا چون دم مسيحا زد
گل از حجاب عدم خيمه سوى صحرا زد
خيز اى سپهر حسن تو را اختر آفتاب
تا افكنيم در افق ساغر آفتاب
اى جرم نوربخش ندانم چه پيكرى
گويا كه طوق مركب خورشيد كشورى
زمانه داد به فرمان كردگار جهان
به دست خواجه دنيا, زمام كار جهان
آخر كشيد گرد مهش خامه ازل
خطى كه بر ولايت روز افكند خلل
دوش در گردن شب عقد ثريا ديدم
نوعروسان فلك را به تماشا ديدم
هر دل كه سوى حضرت توحيد راه يافت
در سايه سرادق عزت پناه يافت
زلف تو شد كمينه آشوب روزگار
روى تو گشت كارگهِ صنعِ كردگار
و سرآغازهايى از مدخل دوم:
چون فلك مشعله صبح ز سر درگيرد
كاروان حبشه راه عدم برگيرد
چون چادر ظلام جهان در سرافكند
گيتى قباى كحليِ شب در بر افكند
صبح چو روى تو كرد پرده درى اختيار
غمزدگان را چو صبح خيز و مى تازه آر
از عكس رخت شمع فلك تاب ندارد
بى رنگ رخت زاده كان آب ندارد
تا جزع تو از حقه تقدير برآمد
بس ناله كه از جادوى كشمير برآمد
رشيد الدين دولت مرشد عقل
كزو قد ضلالت شد خميده
 داور ملك شرع سيف الدين
صدر موسى كف مسيح نفس
من از طعن تو اى قاضى خزاعى
كجا مانم طريق شاعرى را
مى گفت عقل دوش كه صاحب قران شرع
پيوسته جز رعايت كركس نمى كند
دوش وقتى كه صبا طره سنبل مى بافت
همچو گل خنده زنان يار در آمد ز درم
26. ملك الفضلا امامى هروى (قرن 7ق) (b123)
محل قرارگرفتن مدخل او, رديف بيستم از مجلد دوم ركن اول خلاصة الاشعار است.
او شاعر مشهور سده هفتم قمرى, رضى الدين محمد هروى است كه بعد از آنكه هرات را ترك كرد, به كرمان و اصفهان آمد و در آنجا به شاعرى پرداخت تا اينكه در 686 درگذشت. از ديوان كم حجم او, نسخه هاى فراوان باقى مانده كه منزوى بسيارى را برشمرده است. اين ديوان يك بار هم به كوشش همايون شهيدى تصحيح و چاپ شده است.
در نسخه حاضر از خلاصة الاشعار فقط يك صفحه ناقص از شرح حال امامى باقى است و گزيده اشعارش هم مطلقاً باقى نمانده است. آنچه از احوالات او عجالتاً در اين نسخه در دست است, نقل خواهد شد; اما شرح حال كامل او از تذكره تقى الدين و گزيده اشعارش را در نسخه هاى ديگر خلاصة الاشعار مى توان جستجو كرد.
تقى به اين موارد ذيل احوال او اشاره كرده است:
ـ ضبط نام وى به صورت عبداللّه بن محمد بن ابى بكر;
ـ اشاره به اينكه از صناديد شعرا و اجله علماست, از ساير شعراى خراسان ممتاز و در قصيده بى نظير است;
ـ اعتقاد اهل روزگارش به شعر وى و نقل ماجراى معروف ترجيح شعر او بر سعدى با جزئيات كامل: (آورده اند كه روزى خواجه شمس الدين محمد صاحب ديوان جشنى آراسته بود و اكابر روزگار در آن مجلس حاضر بودند, از آن جمله ملك معين الدين پروانه كه در زمان اباقاخان حاكم ممالك روم بود و مولانا شمس الدين صدر و ملك افتخار الدين كرمانى, و شعر مولانا امامى خوانده مى شد و بعضى اشعار وى را بر شعر شيخ ترجيح مى نهاده اند. آخرالامر هر چهار فاضل اتفاق كرده اين قطعه نزد خواجه مجدالدين همگر فرستاده اند و از او استفسار اين مدعى كرده.
قطعه
ز شمس فارس مجد ملت و دين
سؤالى مى كند پروانه روم
ز شاگردان تو هستند حاضر
رهى و افتخار و نور مظلوم
چو دولت حضرتت را هست لازم
دعاگو صاحب ديوان ملزوم
 ز اشعار تو سعدى و امامى
كدامين به پسندند اندرين بوم
تو كن تعيين اين چون ملكِ انصاف
بود در دست تو چون مهره موم
لمجدالدين فى الجواب:
ما گرچه به لطف طوطى خوش نفسيم
بر شكر گفت هاى سعدى مگسيم
در شيوه شاعرى به اجماع امم
هرگز من و سعدى به امامى نرسيم(b124)21
سپس تقى افزوده كه گويا سبب ترجيح در وادى قصايد مدح ملوك و صنايع و بدايع شعرى بوده و الا اشعار شيخ را شيرينى و فصاحت ديگر است.
ـ توضيح درباره ممدوح امامى كه فخرالملك وزير كرمان است و ارجاع به قصايد اودر مدح فخرالملك كه در خلاصة الاشعار آمده است;
ـ وصف عشق او در اواخر حال;
ـ نقل ماجرايى در زمان ابتلا به عشق جوان از اينكه در گرماى تموز به كنار بركه اى مى رود و از خمى (شايد گودال و چاله پيوسته به بركه) كه آنجا بوده, آب مى نوشد. آب آن را تلخ مى يابد و ناچار از آب بركه مى چشد. در كمال تعجب مى بيند شيرين است. سه روز در پاى خم مى ماند و از خدا زارى كنان سّر آن را مى طلبد كه پس از سه روز در خواب مى بيند خم به صورت شخصى درآمد و به زبان حال با وي… . (باقى افتاده است).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 87; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 161ـ162; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 525 ـ 526; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 251 ـ 253 و ج 9, ص 1993; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2231ـ2232; فهرست مشار, ج 2, ص 2265]

27. انورى (قرن 6 ق) (a125ـ b126)
مدخل مرتبط با او, در رديف بيست ويكم از مجلد نخست ركن اول خلاصة الاشعار قرار دارد كه نسخه هاى فراوان از آن مى شناسيم. در نسخه حاضر, به دليل افتادگى تنها دو برگ از اشعار انورى شامل چند قطعه و غزليات او باقى مانده كه همان نيز به دليل مسوّد بودن, بسيار آشفته است.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 104; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 80 ـ 81; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 525; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 41ـ46 و ج 9, ص 1996ـ1999; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 1847 و 2235ـ2242]

28. سراج الدين قمرى آملى (625ق) (a127)
محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار, مرتبه چهاردهم از مجلد دوم ركن اول است كه از آن نسخه هاى ديگرى مى شناسيم. او سراج الدين آملى قزوينى متخلص به قمرى, شاعر خوب سده ششم و هفتم قمرى است كه ديوانش به كوشش مرحوم دكتر شكرى چاپ شده است. دكتر شكرى در تصحيح ديوان از نسخه خلاصة الاشعار متعلق به فخرالدين نصيرى استفاده و تمام نوشته تقى الدين در احوال سراج الدين قمرى را در مقدمه اش نقل كرده است.22 به نوشته وى, تقى الدين سه هزار بيت از سراج قمرى در تذكره اش آورده است.23 يك صفحه از منتخب اشعار سراج در نسخه حاضر باقى است كه صفحه آخر آن بايد باشد.
[فرهنگ سخنوران, ج 2, ص 748; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 525; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2111; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2347 (كه اطلاعاتش درباره شاعر نادرست است)]

29. اكمل المعشوقين خواجه نجم الدين24 حسن دهلوى (738 ق) (b127ـ b134)
محل قرارگرفتن مدخل او, مرتبه شانزدهم از ركن دوم خلاصة الاشعار است.
او نجم الدين حسن بن علاء سجزى دهلوى, شاعر مشهور هند و معروف به سعدى هندوستان است كه در سده هفتم و هشتم زيسته و در غزلسرايى بى نياز از معرفى است, اگرچه ديوانش همه قالب هاى شعرى, حتى مثنوى را هم در بر مى گيرد. از ديوان او نسخه هاى متعددى در دست است و چندين بار, از جمله يك بار به صورت سنگى, يك بار با پيشگفتار مسعود على محوى در 1352ق در حيدرآباد هند, يك بار به شكل چاپ عكسى از يك نسخه خطى (احتمالاً چاپ روسيه) و بار ديگر به صورت تصحيحى و به كوشش سيداحمد بهشتى شيرازى و حميدرضا قليچ خانى (تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1383) منتشر شده است; اما چنان كه بايد, در تصحيح آن دقت صورت نگرفته و از تمامى منابع استفاده نشده است. على الظاهر تصحيح بهترى نيز از آن به كوشش دكتر نرگس جهان در دهلى به سال 2003م منتشر شده است كه آن را نديده ام.
تقى در مدخل او به اين نكات پرداخته است:
ـ بيان لقب و نسب او, نجم الدين حسن بن علاءالدين سنجرى (صورت تصحيف شده اى كه اكثر تذكره ها آورده اند);
ـ اينكه كاتب و مريد شيخ نظام الدين اوليا بوده است;
ـ آوردن قدرى از مكارم اخلاق او و نقل از (صاحب تاريخ هند) با عبارات (همچو اويى كمتر ديده ام) و (از مجالست او مى يافتم) و مانند آن, كه نشان مى دهد منبع مزبور در قرن هشتم تأليف شده است;
ـ نقل از همان صاحب تاريخ هند درباره مراوده اش با اميرخسرو دهلوى و اميرحسن: (سال ها مرا با اميرخسرو و خواجه حسن تودد و يگانگى بود. نه ايشان بى محبت من توانستندى بود و نه من بى محبت ايشان; و به واسطه من حسن ميان ب… . (؟) بست, عنان رابطه محبت و سلسله مودّت نگاه داشت كه در اين مدت هرگز نوعى نكرد كه هيچ كدام از يكديگر گله مند گرديم و نيز اميرخسرو گفته بود كه مدت بيست سال با خواجه حسن بودم, هرگز كارى نكرد كه از او غبارى بر خاطر اين سوخته نشيند; بلكه شرايط اختلاط كماينبقى به جا آورد; بى شائبه تعيّن و تكبر… ) (b128) و بيان فصلى مشبع در فضايل انسانيت و ناليدن از دوستان نااهل زمانه كه مشخص نيست نقل از تاريخ هند است يا نوشته تقى الدين;
ـ وصف داستان عاشقى نجم الدين حسن دهلوى;
ـ اشاره به كتاب فوايد الفوائد از حسن: (انفاس متبركه شيخ را كه در مجلس صحبت شنيده, در چند جلد جمع كره است و آن را فرايد (كذا) الفؤاد نام نهاده, و در آن روزگار و در آن ديار دستور ارباب ارادت شده) (a129);
ـ وصفى نيكو از اشعار پرحال و شور او و اينكه در بين مردم شهرتى تمام دارد; سپس مى نويسد: (اما ديوان غزلش آنچه به نظر فقير رسيده, قريب به ده هزار بيت بود و او صحايف نثر و مثنوى نيز دارد و از آن جمله بعضى قصايد خاقانى را شرح نوشته25 و خالى از فايده نيست) (a129);
ـ (اما تاريخ وفات خواجه حسن بعد از اميرخسرو بوده, بيست سال و قبر وى در پهلوى اميرخسرو در قدم شيخ نظام اوليا در دهلى واقع است) (a129).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 257; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 171ـ172; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات در ايران, ج 3, ص 817 ـ 831; فهرست مشترك پاكستان, ج 3, ص 1769 و ج 7, ص 404 ـ 405 و ج 9, ص 2058; فهرست كتابهاى فارسى چاپ سنگى و كمياب كتابخانه گنج بخش, ج 2, ص 1280ـ1281]

30. سيد شمس الدين عضد يزدى (قرن 7و 8) (a135 ـ b139)
مدخل او در خلاصة الاشعار, رديف پانزدهم از ركن دوم كتاب است.
دولتشاه ذيل مدخل جلال الدين بن عضد يزدى (جلال عضد) ـ كه خواهد آمد ـ سيد عضد را وزير اميرمبارزالدين محمد مظفرى و فرزندش جلال را در كودكى مورد آزمايش قرارگرفته به دست شاه مظفرى معرفى كرده است. اما از اشعار سيدجلال الدين كه ديوانش در دست است, بر مى آيد كه او مداح آل اينجو على الخصوص شاه شيخ ابواسحاق (حكومت 742ـ755 ق) باشد. پس چگونه ممكن است كسى كودكى اش در عصر اميرمبارزالدين (765 ق) سپرى شود و در عهد جوانى مداح ابواسحاق شود؟! مگر اينكه به قول تقى الدين كاشى, تكيه كنيم كه اين تناقض را اين طور حل كرده است: (ليكن تواند بود كه در زمان صبى و آغاز تباشيرِ صبحِ سعادتِ مشاراليه در دارالعباده يزد, به دريافت ملاقات محمدمظفر رسيده باشد) (a142); اما مشكل به تمامى حل نشده, زيرا اگر جلال فرزند عضد يزدى وزير امير مبارز است, چرا فرزند به رقيب آل مظفر, يعنى ابواسحاق اينجو مايل شده است؟
به نظر مى رسد پاسخ به اين سؤالات با زدن نقبى به تاريخ بسيار ساده باشد. اين سيد عضد چنان كه دكتر صفا به درستى اشاره كرده است; اصلاً وزير آل مظفر نيست. صفا مى نويسد: (وى در سال 717 هجرى ظاهراً بر اثر ملالت از شحنگى فارس, آنجا را رها كرد و به وطن خود يزد روى آورد تا درآنجا بماند. سلطان ابوسعيد بهادر كه اين عمل را به منزله تمرّد سيد عضد تلقى كرده بود, مبارزالدين محمد و اتابك حاجى شاه بن يوسف شاه اتابك يزد را مأمور بازگرداندن وى به فارس نمود و او چون ياراى مخالفت نداشت, به اردوى ابوسعيد شتافت تا از خود دفع شر كند; با اين حال در كتبى كه شرح حال سيد عضد يا پسرش جلال را نوشته اند, گفته اند كه سيدعضدالدين يزدى در عهد اميرمبارزالدين به وزارت او رسيد و صحت اين سخن اصلاً معلوم نيست و گويا به علت مقامات بلندى كه داشت, تصور چنين مرتبه اى براى وى شده باشد). 26
اين مدعا در اين صورت تأييد مى شود كه به جمله دعايى (طاب ثراه) (دعاى درگذشتگان) براى سيد عضد توجه كنيم كه محمد بن بدر جاجَرمى در سفينه اشعارش (كتابت شده در 741ق) آورده است27 و يا اينكه او را همان شخصى بدانيم كه براى مجموعه آثار خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى (718ق) ستايش نامه نوشته است. با اين حساب وى به هيچ روى وزير اميرمبارز كه حكومت فارس را در سال 741 ق به قلمروش اضافه كرد, نخواهد بود.
از ديوان سيد عضد نسخه اى منحصر به فرد و كهنه در كتابخانه عارف حكمت مدينه وجود دارد كه در دست تصحيح و انتشار است.28
تقى الدين در احوالات او به اين نكات اشاره كرده است:
ـ از سادات جليل القدر دارالعباده يزد بودن و اشتغال به صرافى;
ـ فضل و خوشگويى, مسلّم بودن در فصاحت وبلاغت نزد فضلا, تتبع طرز حكماى قديم, خصوصاً سوزنى و اينكه از اقران سعدى, خواجوى كرمانى و ناصرالدين بجّه است;
ـ ظهور در روزگار سلطان اولجايتوخان محمد خدابنده;
ـ انتساب مثنوى گل و نوروز29 به او;
ـ شهرت بيش از حد غزلياتش در روزگار حيات, تا جايى كه بر اشعار خواجو و عماد ترجيح داده شده است;
ـ ناياب و متروك بودن اشعارش در عصر تقى الدين كاشانى و ادامه نوشته او: (و مسوّدِ اين اوراق بعد از تفحص بسيار دوهزار بيت از غزليات وى پيدا كرده, پاره اى از آن در اين خلاصه ثبت گردانيد تا ناظران را نمودگارى باشد; و الحق شاعرى ملايم سخن و فاضلى صوفى فطن است) (a 136);
ـ شرح ماجراى عشق سيد شمس الدين عضد يزدى;
ـ ارادت سيد عضد پس از آن عشق به شيخ عارف عبدالرحمن اسفراينى و اشتغال به رسوم صوفيه و پس از مدتى رسيدن به صحبت علاءالدوله سمنانى به همراه شيخ نجم الدين موفق اسفراينى, و اينمه از خلفاى آن جناب مى گردد;
ـ (اما وفاتش در روزگار سلطان ابوسعيد خان اتفاق افتاده فى شهور سنه اربعين و سبعمائه (740ق).
تخلص اين شاعر مثل نمونه هاى ديگرى كه از او در سفينه هاى خطى باقى است, عضد است. اشعارى كه از او در اين مدخل آمده, منحصر است به تعداد زيادى غزل كه از هر يك ابياتى انتخاب شده است; چند قطعه طولانى كه برخى خطاب به قدرتمندان عصر و تقاضايى است و چند رباعى. بايد منتظر بود و كار آقايان ايمانى و قوجه زاده را كه در تصحيح ديوان نويافته شاعر جّداً تلاش كرده اند, مشاهده كرد.
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 638ـ639 (ذيل دو مدخل عضد شيرازى و عضد يزدى); تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات در ايران, ج 3, ص 921ـ925; سندبادنامه منظوم, ص 24; (نگاهى به شرفنامه منيرى), ص 218; شرفنامه منيرى, ج 1, ص 392; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2183; مخطوطات فارسى در مدينه, ص 21]

31. سيد جلال الدين بن عضد يزدى (قرن هشتم ق) (a140ـ a146)
محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار رديف هجدهم از ركن دوم است. او سيد جلال الدين فرزند سيد عضد يزدى وزير اميرمبارزالدين مظفرى و از شاعران خوب سده هشتم و از پيروان سبك غزل سرايى سعدى در شيراز آن روزگار است. پدر او سيد عضد در مدخل ديگرى از خلاصة الاشعار كه در نسخه حاضر خوشبختانه موجود است, به عنوان شاعر معرفى شده و مسائل ظريف مربوط به او در همان مدخل توضيح داده شد.
از ديوان سيد جلال به دليل مقبوليتش در عصر تيمورى, نسخه هاى متعددى باقى است. اين ديوان يك بار هم به صورت بسيار مغلوط و ناقص به اهتمام احمد كرمى چاپ شده است.30 نكته گفتنى ديگر راجع به او, توجه به خلط نكردن اشعارش با دو نفر با تخلص جلال است: يكى جلال طبيب شيرازى (صاحب مثنوى گل و نوروز, چاپ اوپسالا, على محدث و سراينده غزليات و ملعمات) در قرن هشتم و ديگرى جلال الدين خوافى (سراينده غزليات و نگارنده چندين رساله مصنوع به نثر) است.
تقى ذيل احوال او به اين نكات پرداخته است:
ـ اصل از دارالعباده يزد و اينكه اكثر اوقات در شيراز نزد شاه ابواسحاق بوده است;
ـ ستوده شدن در عصر خود به جودت ذهنِ مستقيم, حدّت طبع سليم و مهارت و كمال قدرت در شاعرى;
ـ وصف داستان عاشقى سيدجلال الدين عضد يزدى;
ـ بازايستادن از عشق غير و رجوع به عشق خود به قضاى ربانى و آمدن به دارالموحدين شيراز و تقرب يافتن نزد سلطان ابواسحاق;
ـ محسود واقع شدن و اينكه بر اثر چشم زخم حاسدان, در 739 ق درگذشته است;
ـ تأسف سلطان ابواسحاق بر فوت او و اينكه: (فرمود تا مستعدان ديوان سيد را ترتيب داده, از آن نسخه ها برداشتند). نكته ديگر درباره محبوبيت ديوان او در عصر تيمورى است به اين وصف: (و در زمان آل مظفر و سلاطين تيمورى, ديوان وى شهرتى عظيم داشتى و اكابر و افاضل, اشعار او را بر شعر اقران ترجيح دادندى; چنانچه منقول است كه سلطان سعيد بايسنقر را التفات زياده از وصف به ديوان سيد بوده و اكثر اوقات در مجلس وى از غث ّ و ثمين اشعار وى سخن مى رفته) (a142);
ـ توضيحى درباره اشعار او در عصر تقى الدين: (اما در اين روزگار, اشعار وى متروك است) (همان);
ـ فاش كردن اشتباه دولتشاه: (و امير دولتشاه در تذكره نقل كرده كه سيد مشاراليه از مداحان آل مظفر است و در مدح ايشان قصايد دارد; اما اين سخن از منهج صدق و صواب دور است و از غلط هايى است كه در آن كتاب مذكور; زيرا كه فوت مشاراليه در زمان دولت سلطان ابواسحق واقع شده و ظهور آل مظفر بعد از شهادت سلطان مشاراليه بوده, ليكن تواند بود كه در زمان صبى و آغاز تباشير صبح سعادت مشاراليه در دارالعباده يزد به دريافت ملاقات محمد مظفر رسيده باشد و العلم عنداللّه و اللّه عليم بالعالمين) (همان).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 218; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 203; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; تاريخ ادبيات در ايران, ج 3, ص 925 ـ 935; عرفات العاشقين, ص 271ـ273; فهرست مشترك پاكستان, ج 9, ص 2183; فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2271 (ش 22235) و 2445.

32. عارف اسرار ربانى, كمال31 الدين خواجو كرمانى (753ق)32 (a146 ـ 161b)
محل قرار گرفتن مدخل خواجو, رديف نوزدهم از ركن دوم خلاصة الاشعار است.
شاعر مورد گفتگو در اين قسمت, سراينده مشهور سده هشتم قمرى است كه بى نياز از وصف اضافه اى است. نام و لقبش كمال الدين محمود, ملقب به خواجوست كه در 689 ق زاده شد و پس از عمرى زندگى باعزت و خلق آثارى بديع, در سال 753 قمرى درگذشت.
ديوان او چند بار چاپ شده است و مثنوى هايش هم اغلب تصحيح شده اند. براى اطلاع از احوالش مى توان به ارجاعات جناب ميرافضلى در شاعران قديم كرمان نگريست كه مشخصاتش در آخر اين مدخل خواهد آمد. از ديوان خواجو نسخه هاى متعدد خوبى هم باقى است كه در منابع معرفى شده است.
تقى ذيل احوال او به اين نكات پرداخته است:
ـ كنيه اش كه ابوالعطاست و نامش كه محمدبن على بن محمود المرشدى است واينكه از اكابرزادگان كرمان بوده است;
ـ اختيار تقوا و روش صوفيه با وجود طبيعت شاعرى;
ـ تمجيد از مقام والاى او در شعر, به اين صورت: (در شعر شيرين كلام و بليغ است و در اصناف شعر مهارت تمام داشته و از انواع فنون و كمالات بهره مالاكلام يافته و بعضى از محققين, او را در اكثر شيوه نظم بى نظير و بى مانند مى دانند و در طرز سخنورى او را نخلبند شعرا مى نامند) (a147); نكته ديگر اينكه: (سخن را منشيانه ادا كرده و در شعر او الفاظ مربوط جزيل متين معتبر است و تركيب و عبارات خوش آينده مصنوع و اغراق و اختراع معانى دقيق لازم و از حشو و خلل خالى و از استعارات و تشبيهات مهذبه مملو) (همان);
ـ سياحت او براى مدت هاى مديد و ملاقات با بسيارى اكابر و فضلا و نيز جواب خمسه نظامى سرودن در اثناى اين سياحت كه همه را خوب دانسته, على الخصوص هماى و همايون و روضة الانوار را;
ـ اشاره به چند رساله منثور او: (و از نتايج طبع لطيفش چند رساله ديگر نثر است در مناظرات ابر و آفتاب و شمع و شمشير) و تمجيد بسيار از آنها و اينكه امكان نقل آنها در اين خلاصه (خلاصة الاشعار) وجود ندارد; چون نمى توان آنها را گزينش كرد و (كلامى را ناقص بيان كردن, خالى از بى مزگى نيست) (a147);
ـ رفتن در اوايل حال به دارالسلام بغداد و شرح ماجراى عشق وى;
ـ به طول انجاميدن شش ساله دوره سلوك خواجو نزد علاءالدوله و بازگشتن به كرمان, سپس رفتن به اصفهان به علت (اندك بى سامانى كه او را دست داده بود) و اينكه مردم اصفهان او را رعايت چندانى نكردند, و رفتن به شيراز و مورد مهر قرار گرفتن از سوى شيخ ابواسحاق و پسرش على سهل, و توطن دائمى در شيراز تا پايان عمر;
ـ تاريخ مرگ او 745 ق, و اينكه (قبر وى در آنجا (شيراز) واقع است و جاى معين است امروز) (a148);
ـ توضيح درباره ديوانش: (و ديوان غزليات مصنوع و قصايد رنگين و مقطعات دارد و كليات اشعار خواجو آنچه به نظر فقير رسيده, قريب به پانزده33 هزار بيت بود. در غزل طريق شيخ سعدى و اميرخسرو دارد, اما گاهى به واسطه صنعت ارخاى عنان كرده, سخن را از حالت عشق مى كشاند; اما ديوان قصايدش نيكو و بر روش استادان متقدمين واقع است و خالى از فكرى نيست; و لهذا در اين خلاصه, از اكثر قصايد او انتخاب نموده, چندين قصيده ثبت اين اوراق شد تا ناظران را نمودارى باشد و از غزلياتش آنچه به خاطر خوش آمد, مسطور اين… گرديد) (a148).
[فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 319; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 199ـ200; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; شاعران قديم كرمان, ص 507ـ511; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 397ـ403 و ج 9, ص 2079ـ2080; فهرست نسخه هاى خطى فاسى, ج 3, صص 1857ـ1858 و 2321ـ2322]

33. سيد جلال جعفر فراهانى (736 ق) (a162 ـ b163)
محل قرارگرفتن مدخل او در خلاصة الاشعار رديف يازدهم از ركن دوم كتاب است.
او سيدجلال بن ابومنصور جعفرى فراهانى, شاعر شيعى مذهب زاده در فراهان (از توابع قم گذشته و اراك امروز) و منقبت گوى حكمت پردازِ سده هفتم و هشتم قمرى است. او در عصر خود به آگاهى از علوم و فنون مختلف شهره بود و در شاعرى به عنوان استاد شناخته مى شده است. قديمى ترين تذكره اى كه ذكر او را دارد, تذكرة الشعراى دولتشاه است كه مثنوى او در اقتفاى مخزن الاسرار را پس از تمجيد فراوان از آن, هزاربيت بيشتر از مخزن معرفى كرده است. اين مثنويِ ارزنده را ـ كه فقط چند بيت آن (حكايت معروفِ (برزگرى داشت يكى تازه باغ) باقى است ـ تقى الدين اوحدى بليانى, صاحب عرفات العاشقين نيز در دست داشته است كه متأسفانه هيچ از آن نقل نمى كند. تقى الدين كاشانى از مثنوى مزبور طورى سخن مى گويد كه گويا آن را در اختيار نداشته است. شاعر مزبور در اشعارش به جلال جعفر/ جعفرى تخلص مى كند و اشعار بازمانده اش در قالب غزليات عاشقانه (به سبك سعدى) و قصايد توحيدى, نعت, منقبت, حكمت و زهد بعضاً باقى است. نسخه ديوان تدوين شده او را نمى شناسيم. اشعار برجاى مانده از او را كه به حدود پانصد بيت بالغ مى شود, در طول چهارسال گردآورى كرده ام كه با مقدمه اى تفصيلى آماده چاپ است.
تقى الدين ذيل احوالش به اين نكات پرداخته است:
ـ تولد در همدان و توطّن در قريه بُرزآبادِ فراهان;
ـ اينكه از ساداتِ صحيح النسب آنجاست;
ـ ستايش از خصال حميده و فعال پسنديده او و اينكه از دهقنت كسب روزى و به درويشان, اهل اللّه و عَجَزه رسيدگى مى كرده است;
ـ داشتن مرتبه عالى در شاعرى و داشتن اشعار رنگين در توحيد, نعت, منقبت; اشاره به مثنوى اش در جواب مخزن الاسرار با حجمى قريب به سه هزار بيت و اينكه دادِ فصاحت در آن داده و كمال حالت شاعرى اش را در آن نموده است;
ـ شرح ماجراى عشقى سيدجلال جعفر فراهانى;
ـ اعتقاد اهالى ساوه به وى و اينكه او را صاحب كرامات دانسته اند. تقى الدين گويا مطالب زيادى از احوال او مى دانسته كه با اين جمله به آن خاتمه داده است: (و باقيِ حالات وى طولى دارد و تحريرِ آن چندان فايده در اين خلاصه ندارد) (b 163);
ـ درگذشت به سال 736 ق;
ـ توضيح درباره ديوان اشعارش: (اما اشعارش آنچه به نظرِ راقم اين حروف رسيده, قصيده[اى] چند بود كه در توحيد و نعت و منقبت در سلك نظم كشيده, بعضى از آنها جهت تيمّن و تبرّك در اين خلاصه صورت اندراج يافت. انشاءاللّه چون بر باقيِ اشعار وى اطلاع حاصل شود, ضميمه اين اشعار خواهد ساخت) (همان);
ـ آوردن ابيات برگزيده از مثنوى او در تتبّع مخزن (همان حكايتِ برزگر) به نقل از (صاحب مجمع الشعرا).
[ فرهنگ سخنوران, ج 1, ص 217; تاريخ نظم و نثر, ج 1, ص 180; تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 526; عرفات العاشقين, ص 274ـ275].

منابع
1. آثار الشعراء: فرهنگ شعراى فارسى گوى شبه قاره از عصر مسعود سعد تا عصر علامه اقبال; ترتيب و تدوين دكتر سيدمحمد اكرم اكرام; اسلام آباد: مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان, 1387 ش/ 2008 م.
2. (آثار فارسى در آناطولى از قرن ششم تا هشتم هجرى قمرى); آتش, احمد (پروفسور); ترجمه دكتر صائمه اينال صاوى; ستاد بزرگ ارتشتاران, نشريه شماره 12, [بى تا].
3. انيس الخلوة و جليس السلوة; ملطيوى, مسافر بن ناصر; نسخه خطى به شماره 1670 اياصوفيا, اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم.
4. بحث در آثار و افكار و احوال حافظ; غنى, قاسم; ج 1, چ 7, تهران: زوّار, 1375.
5. (بررسى اوضاع ادبى فارسى در سده هشتم و منابع اين بررسى: به بهانه معرفى ديوان حيدر شيرازى); آينه پژوهش; بشرى, جواد; س 17, ش 97, فروردين ـ ارديبهشت 1385, ص 69ـ80.
6. تاريخ ادبيات در ايران; صفا, ذبيح اللّه; ج 2 ـ 5, چ 12, تهران: فردوس, 1372.
7. تاريخ تذكره فارسى; گلچين معانى, احمد; ج 1, چ 2, تهران: كتابخانه سنائى, 1363.
8. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى; نفيسى, سعيد; ج 2, چ 2, تهران: كتابفروشى فروغى, 1363.
9. جنگ اسكندر ميرزا تيمورى; نسخه Add.27261 كتابخانه موزه بريتانيا, مورخ 813 ـ 814 ق, ميكروفيلم 24 دانشگاه تهران.
10. ديوان سراج الدين قُمرى آملى; به اهتمام يداللّه شكرى; تهران: معين, 1368.
11. روضات الجنان و جنات الجنان; كربلايى تبريزى, حافظ حسين; تصحيح و تعليق جعفر سلطان القرائى; ج 2, تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1349.
12. سندبادنامه منظوم, يزدى, عضد; به تصحيح محمدجعفر محجوب; تهران: توس, 1381.
13. شاعران قديم كرمان; ميرافضلى, سيدعلى; تهران: كازرونيه, 1386.
14. شرفنامه مَنْيَرى يا فرهنگ ابراهيمى; قوام فاروقى, ابراهيم; مقابله نُسَخ, تصحيح, مقدمه و تعليقات دكتر حكيمه دبيران; ج 1, تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى, 1385.
15. فرهنگ سخنوران; خيام پور, ع (تاهباز زاده); تهران: طلايه, ج 1, 1368 و ج 2, 1372.
16. فهرس المخطوطات الفارسيه التى تقتنيها دارالكتب حتى عام 1963 م; طرازى, نصراللّه مبشّر; القاهره: مطبعة دارالكتب, 1966 م.
17. (فهرست اجمالى چهل مجموعه); افشار, ايرج; به كوشش رسول جعفريان; ج 5, ميراث اسلامى ايران, قم, كتابخانه آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى, 1376.
18. فهرست كتابخانه مجلس شوراى ملى; منزوى, احمد; ج 13, تهران: چاپخانه مجلس, 1346.
19. فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه تهران; دانش پژوه, محمدتقى; ج 9, تهران: دانشگاه تهران, 1340.
20. فهرست كتابهاى چاپى فارسى; گردآورنده خانبابا مشار; ج 1, تهران, [بى نا], بهمن 1350 و دى 1351.
21. فهرست كتابهاى خطى مجلس سنا; دانش پژوه, محمدتقى و بهاءالدين علمى انوارى; ج 1, [بى جا], [بى نا], 2535.
22. فهرست كتابهاى فارسى چاپ سنگى و كمياب كتابخانه گنج بخش; نوشاهى, سيدعارف; ج 1, اسلام آباد: مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان, 1365 ش / 1986 م و ج 2, 1369 ش / 1989م.
23. فهرست مشترك نسخه هاى خطى فارسى پاكستان; منزوى, احمد; اسلام آباد: مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان, ج 3, 1363 ش, ج 6 و 7, 1365 ش, ج 8, 1366 ش, ج 9, 1367 ش, ج 12, 1370 ش; ج 14, عارف نوشاهى, 1375 ش.
24. فهرست ميكروفيلمهاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران; دانش پژوه, محمدتقى; ج 1, تهران: دانشگاه تهران, 1348.
25. فهرست نسخ خطى كتابخانه ملى; انوار, سيدعبداللّه; ج 6, تهران: كتابخانه ملى, 1354 ش.
26. فهرست نسخه هاى خطى فارسى انجمن ترقى اردو; نوشاهى, سيدعارف; اسلام آباد. گجرات: مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان, اداره معارف نوشاهيه, 1363 ش/ 1984 م.
27. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى حضرت آيةاللّه العظمى نجفى مرعشى; حسينى, سيداحمد; زير نظر سيدمحمود مرعشى; ج 10, قم: چاپ خيام, 1362.
28. فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملى ملك; زير نظر و تاليف ايرج افشار, محمدتقى دانش پژوه و با همكارى محمدباقر حجتى و احمد منزوى; ج 8, مشهد: آستان قدس, 1369.
29. فهرست نسخه هاى خطى مركز احياء ميراث اسلامى; حسينى, سيداحمد; ج 1, [بى جا], [بى نا], 1377.
30. فهرست نسخه هاى خطى مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى; منزوى, احمد; تهران: مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى, 1377.
31. فهرستواره كتابهاى فارسى; منزوى, احمد; تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى, 1374, ج 3, 1376 و ج 10, مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى, 1376.
32. كاروان هند; گلچين معانى, احمد; ج 2, مشهد: آستان قدس رضوى, 1369.
33. (گناه بخت من است, اين گناه دريا نيست: بررسى قطعه اى منسوب به فردوسى); نامه فرهنگستان; بشرى, جواد; دوره دهم, ش 39, پاييز 1387, 48 ـ 68.
34. (گنجور و برنامه او); به نقل از: حديث عشق 2 (دانش پژوه در قلمرو جستارهاى نسخه هاى خطى), دانش پژوه, محمدتقى; به كوشش نادر مطلبى كاشانى و سيدمحمدحسين مرعشى; تهران: كتابخانه موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى, 1381.
35. مرآة العلوم; فهرست نسخ خطى فارسى ارينتل پبلك لائبريرى ـ بانكيپور, خان بهادر مولوى عبدالمقتدر, پتنه, صادقپور پريس, ج 1, 1925 م.
36. بشرى, جواد; (نگاهى به شرفنامه مَنيَرى: به مناسبت انتشار جلد نخست آن); آينه پژوهش, خرداد و تير 1386, شماره 104, ص 78 ـ 87.
37. نسخه هاى خطى; نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران; زير نظر محمدتقى دانش پژوه و ايرج افشار; ج 5 و 6, تهران: دانشگاه تهران, 1348.

 

1. با تشكر از آقاى سيدصادق حسينى اشكورى (آصف آگاه) كه با همتى درخور, تصاوير برخى نسخه هاى هندى را به ايران آورد. تصوير نسخه حاضر يكى از آنها بود كه سال گذشته در مجمع ذخاير اسلامى نزد ايشان ديدم و كتاب ناقصى را كه ارزش آن بر كسى معلوم نبود, به لطف حق و با آشنايى قبلى با خط تقى الدين و كتاب خلاصة الاشعارش شناسايى كردم. به پيشنهاد ايشان قرار بر اين شد يافته شدن اين نسخه را در مقالاتى به اطلاع علاقه مندان برسانم و سپس مجمع ذخاير به چاپ عكسى (فاكسيميله) تمام يا قسمت هايى از آن اقدام كند. پيشنهاد خوبى بود و خبرى مسرت بخش كه البته تا فراهم شدن مقدمات چاپ عكسى و نگارش مقاله ـ كه از سوى من با صبر و تأنى و از سوى مجمع با ترديد در گزينش نوع چاپ (دورنگ يا يك رنگ) همراه بود ـ اندكى به طول انجاميد. در اين فاصله البته لوح فشرده كتاب به دست برخى علاقه مندان رسيد كه حتى اخبارى مبنى بر تصحيح آن شنيده شد; كارى كه هيچ بدان توصيه نمى كنم.
2. اين رساله به جز نسخه هاى كتابخانه ملك و دارالكتب قاهره (فهرست نسخه هاى خطى فارسى, ج 3, ص 2190; فهرست ملك, ج 5, ص 63) نسخه اى نيز در دانشكده الهيات تهران (منتقل شده به كتابخانه مركزى) دارد (فهرست دانشكده الهيات, ج 1, ص 160ـ 161); همچنين در فهرست مرعشى, نسخه اى از آن معرفى شده كه با گمان اينكه دستنويس از سده هشتم است, انتساب آن به سيفى مورد ترديد قرار گرفته است (فهرست مرعشى, ج 32, ص 604); حال آنكه دستنويس مزبور به دلايلى كه در فهرست نيز اشاره اى كوتاه بدان شده, از سده دهم و قطعاً جديدتر از تاريخ ثبت شده به عنوان رقم كاتب است (رؤيت و بررسى نسخه). نسخه اى ديگر نيز از رساله مزبور در همان كتابخانه مرعشى به شماره 7/7935 نگهدارى مى شود.
 3. خلاصة الاشعار, نسخه روسيه, برگهاى a162ـa165;تاريخ تذكره هاى فارسى, ج 1, ص 527.
4. طبق مطلبى كه وقتى در مجله (ايران شناخت) (ش 13, ص348) خواندم, بولديروفِ روس نيز درباره اين شاعر و نسخه خطى ديوانش در روسيه مقاله اى دارد.
5. اخيراً چند صفحه از نوشته اى از او به خط خودش از مرقع سلطنتى دانشگاه استانبول چاپ عكسى شده است. ر. ك به: حسين متقى, (اسنادى نويافته از ميان مواريث كهن); پيام بهارستان, دوره دوم, سال اول, شماره 1ـ2, پاييز و زمستان 1387, صص 289ـ291, 302 و310.
6. اين ابيات مورد بررسى دقيق و جزء به جزء قرار گرفت و تصحيح شد كه انشاءاللّه در دو ماهنامه (گزارش ميراث) منتشر خواهد شد.
 7. براى مطالعه اشعار ديگرى از وى در سفينه ها, مى توانيد به پيوست مقاله اى كه درباره ميركرمانى در نشريه گزارش ميراث نوشته ام, مراجعه كنيد.
 8. در تاريخ وفات او اختلاف جدى وجود دارد كه ضبط تقى كاشى عجالتاً ثبت شد.
 9. درباره او به مقاله اميرحسين عابدى در مجموعه مقالاتش رجوع شود. به نظر, نسخه مركز احياى ميراث اسلامى كه قبلاً از آن عبدالحسين بيات بوده, از همين ابن يمين شبرغانى است; همچنين نسخه اى از ديوان ابن يمين كه از آن آقاى احمد شاهد اسفراينى بوده و استاد ايرج افشار آن را از نزديك ديده است, بايد از شبرغانى باشد, ر. ك به: فهرست نسخه هاى خطى مركز احياى ميراث اسلامى, ج 1, ص 125; (فهرست اجمالى چهل مجموعه), ص 612; نشريه نسخه هاى خطى, ش 6, ص 86; فهرست مشترك پاكستان, ج 7, ص 737).
10. موريانه خوردگى.
11. منظور, نظام استرآبادى است كه مدخل وى در اين نسخه موجود است.
12. خوش آن زمان كه به تأييد آسمان ناگاه
رسد به خطه كرمان بشير مقدم شاه
فرشته فر شرف ملك و دين, محيط ظفر
مظفربن محمد, شكوه تخت و كلاه
13. مصرع دوم, معماست.
14. براى برادرِ جد اين شيخ غياث الدين, يعنى شيخ محمدبن صديق كججى معاصر اباقاخان مغول تذكره اى مختصر به دست حسن بن حمزه بن محمد پلاسى شيرازى تأليف شده است كه اكنون ترجمه اى از آن به فارسى در دست است كه آن را نجم الدين طارمى در اوايل سده نهم قمرى از عربى برگردانده است. اين ترجمه چندين بار احتمالاً از روى نسخه اى ناشناخته در شيراز چاپ شده است و اكنون نسخه اى خطى از آن نمى شناسيم; ر. ك به: فهرستواره كتابهاى فارسى; ج 3, ص 2070ـ2071; فهرست مشار, ج 1; ص 1248.
15. صاحب عرفات العاشقين احوال او را ذيل مدخل ابن هلال آورده است (عرفات العاشقين, ص 105).
 16. فهرستواره كتابهاى فارسى; ج 1, ص 658 و فهرست ميكروفيلمهاى كتابخانه مركزى, ص 206.
17. در تاريخ درگذشت او نيز اختلاف هست كه نقل تقى كاشى فعلاً ثبت شد.
 18. موريانه خوردگى.
19. اين ديوان در قالب پايان نامه, به تصحيح محمدباقر ياحقى و به راهنمايى محمدمهدى ركنى يزدى در دانشگاه مشهد دفاع شده اما هنوز به نشر نرسيده است.
20. تقى الدين كاشانى به سه (ركن) قائل شده است: ركن هروى (دكترصفا در مدخل ركن صاين از روى نسخه دانشكده ادبيات تهران از آن استفاده كرده است), ركن الدين صاين و ركن صاين سمنانى كه مد نظر ما در مدخل حاضر, سومى است.
21. صورت كامل اين حكايت در منابع تذكره اى و سفينه هاى شعرى هست. يكى از قديم ترين منابع آن طبق اطلاع من, انيس الخلوه و جليس السلوه (سفينه اى ارزنده از سده هشتم يا اوايل سده نهم قمرى, نسخه كتابخانه اياصوفيه, خط مؤلف, اثر ملطيوى) برگ هاى b211ـa212 است.
22. ديوان سراج الدين قمرى آملى; صص 24ـ28 و 52ـ53.
 23. همان, ص 31.
 24. نخست تاج الدين ثبت كرده بوده كه بعدها با همان قلم معروفش و با مركب مشكى آن را اصلاح كرده است.
25. اگر اين اطلاع درست باشد, كهن ترين شرح ديوان خاقانى به شمار مى رود كه البته هنوز نسخه اى از آن به دست نيامده است.
26. تاريخ ادبيات در ايران; ج 3, ص 921.
 27. مونس الاحرار فى دقائق الاشعار; ج 2, ص 1051. از عكس نسخه خط مؤلف, محفوظ در دانشكده ادبيات تهران شماره 5 عكسى هم كنترل شد.
 28. وصف كامل جزئيات احوال سيد عضد را در مقدمه تفصيلى اين ديوان كه به كوشش سروران گرامى, بهروز ايمانى و عليرضا قوجه زاده تصحيح شده است, خواهيد يافت.
29. مثنوى گل و نوروز از جلال طبيب شيرازى است كه در اوپسالاى سوئد به اين مشخصات چاپ شده است: گل و نوروز; جلال طبيب شيرازى (734 ق) با تصحيح و توضيح و مقدمه تحليلى على محدث; سوئد: اوپسالا, 2001 م.
30. تصحيح پاكيزه اى از اشعار او به اهتمام آقايان بهروز ايمانى و عليرضا قوجه زاده انجام شده كه زير چاپ است.
31. ابتدا (رشيد الدين) ثبت كرده است و بعداً با قلم خود خط زده, بالاى آن (كمال الدين) نوشته است.
 32. منابع تذكره اى به اشتباه تاريخ هاى ديگرى نوشته اند; حتى تقى الدين كاشى.
 33. گويا بعدها روى آن نوشته است: (بيست).

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 131  صفحه : 1
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست