responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 11  صفحه : 3

تأملى در فرهنگ شاعران زبان پارسى
اسفنديارى محمد

عبدالرفيع حقيقت (رفيع). فرهنگ شاعران زبان پارسى از آغاز تا امروز. (چاپ اول: تهران, شركت مؤلفان ومترجمان ايران, 1368). 633 ص, وزيرى.
شرح حالنگارى از شاعران در تاريخ ادبيات ايران, پيشينه اى به درازاى هشت قرن دارد. ظاهراً نخستين كسى كه به شرح حالنگارى از شاعران پرداخت و كتابى مستقل در اين باره سامان داد, سديدالدين محمّد عوفى (تولد ومرگ در ميان سالهاى 567 تا 572 ـ 630 تا 640ق) است. وى با نگارش كتاب لباب الالباب, شرح حالنگارى از شاعران (تذكره نويسى(1)) را بنيان نهاد و ديگر تذكره نويسان را وامدار و عيال خود ساخت. چنين مى نمايد كه عوفى, كتاب لباب الالباب را در سال 618 قمرى به فرجام رسانيد. و تا آنجا كه مى دانيم پيش از اين تاريخ, هيچ تذكره اى نوشته نشده و يا ـ خدا مى داند ـ نوشته شده و در دَوَران دوران به دست ما نرسيده است. به هر رو, لباب الالباب عوفى قديمترين تذكره اى است كه اينك در دست داريم و شرح حال بسيارى از شاعران گذشته, فقط از رهگذر همين تذكره به دست ما رسيده است.
البته پيش از لباب الالباب, چهار كتاب ديگر تأليف شده كه يا شبيه به تذكره شعراست و يا بخشى از آن عهده دار شرح حال شاعران. از آن جمله است كتاب مناقب الشعراء از ابوطاهر خاتونى (متوفى در حدود 530ق) كه امروزه در دست نيست و به احتمال زياد, تذكره شعرا به معنى دقيق كلمه نبوده است.(2) و از آن جمله است كتاب چهار مقاله از نظامى عروضى (تأليف شده در حدود 550ق) كه مقاله دوّم آن (در ماهيت علم شعر و صلاحيت شاعر) است و در ضمن آن, اشاراتى به شرح حال برخى از شاعران شده است. و هكذا كتاب تاريخ بيهق از ابوالحسن بيهقى (تأليف شده در اوايل نيمه دوّم قرن ششم) كه فصلى از آن در باره شاعرانى است كه از ناحيه بيهق برخاسته اند. و نيز كتاب تذكره مصوّر (تأليف شده در 580ق) كه به احتمال زياد, مجموعه اى بوده است شامل گزيده اشعار شاعران.(3)
بارى, كتابهاى ياد شده گواينكه مقدم بر لباب الالباب عوفى است, امّا هيچيك از آنها تذكره شعرا ـ به معنى دقيق و مصطلح كلمه ـ نيست و كوشش مؤلفان آنها معطوف به مسائل ديگرى بوده و اگر هم به شرح حال شاعران پرداخته اند, به طور جنبى و استطرادى بوده است.
پس از لباب الالباب, دوّمين تذكره اى كه نوشته شده, كتاب تذكرة الشعراء از دولتشاه سمرقندى است كه تأليف آن در سال 892 به فرجام رسيد. گرچه دولتشاه سمرقندى در آغاز كتاب خود مى گويد: (تاريخ و تذكره و حالات اين طايفه [شاعران] را هيچ آفريده [اى] از فضلا ضبط ننموده)(4) است, اما اين گفته او, ناشى از بى اطلاعى بوده است. چه, همان گونه كه گفتيم, پيش از دولتشاه, عوفى در سال 618, نخستين كسى بود كه كتاب مستقلى در تذكره شعرا نوشت. و قطعاً دولتشاه, كتاب لباب الالباب عوفى را نديده بود و از اين رو مى پنداشت كه خود نخستين فردى است كه اثرى در تذكره شعرا تأليف كرده است.
بنابر آنچه گذشت, لباب الالباب عوفى نخستين تذكره شاعران است كه در قرن هفتم نگاشته شد. در قرن هشتم, كتاب تذكره اى پديد نيامد و در قرن نهم, تذكرة الشعراء دولتشاه سمرقندى به عنوان دوّمين اثر در اين زمينه فراهم آمد. آنك در قرن دهم, تذكره نويسى بشدّت رواج يافت و تذكره هاى متعددى چون تحفه سامى, روضة السلاطين, مخزن اخبار, مذكر احباب و… تأليف شد. در قرن يازدهم, تذكره نويسى رونق بيشترى گرفت و دو تذكره بسيار مهمّ فراهم آمد كه به لحاظ جامعيت و دقت, نادرالمثال است: يكى تذكره عرفات العاشقين و عرصات العارفين از تقى الدين اوحدى كه نگارش آن از سال 1022 تا 1024 به درازا كشيده و سپس مؤلف تا سال 1042, پيوسته مطالب جديدى بر آن افزوده و كتاب را استدراك و تكميل كرده است. اين تذكره مشتمل بر احوال و منتخب اشعار بيش از سه هزار و سيصد شاعر از آغاز شعر فارسى تا زمان تأليف كتاب است و به لحاظ جامعيت و غناى منابع كتابشناختى مؤلف و رعايت امانت, ارزنده و پرنكته است. غير از اين, تذكره ميخانه از ملا عبدالنبى فخرالزمانى قزوينى, از تذكره هاى دقيق و متقن قرن يازدهم است كه مشتمل بر شرح حال ساقى نامه سرايان و ذكر ساقى نامه هاى آنهاست و تأليف آن در سال 1028 به فرجام رسيده است.
تذكره نويسى در قرن دوازدهم, به طرز بى سابقه اى گسترش يافت. دراين قرن بيش از پنجاه تذكره نگاشته شد كه از ميان آنها رياض الشعراء از واله داغستانى (تأليف شده در 1161) و آتشكده از آذر بيگدلى (تأليف شده در 1193) بسيار معروف است. در قرن سيزدهم, گواينكه انتحال و سرقت از تذكره هاى گذشتگان بسيار به چشم مى خورد, اما به روى هم, تذكره نويسى هم پربارتر گرديد و هم پربرگ تر. از تذكره هاى مشهور اين قرن, مى سزد به تذكره بسيار مفصل صحف ابراهيم از على ابراهيم خليل خان (متخلص به خليل) اشاره كرد كه نگارش آن در سال 1205 به فرجام رسيد و در آن شرح حال نزديك به سه هزار و سيصد شاعر قديم و جديد آمده است. همچنين تذكره رياض العارفين از رضاقلى خان هدايت (تأليف شده در 1260) و نيز مجمع الفصحاء از همو (تأليف شده در 1284), از تذكره هاى مشهور اين قرن است كه البته انتحال در اين دو كتاب بسيار ديده مى شود.
در اوايل قرن چهاردهم, احمد ديوان بيگى با نگارش تذكره مفصل حديقة الشعراء, به معرفى بيش از هزار و پانصد شاعر همعصر خود پرداخت(5) و كتابش را در سال 1310 به فرجام رساند.(6) از اواسط قرن چهاردهم, تذكره نويسى در ايران به همراه پيشرفتى كه در ديگر تحقيقات به وجود آمد, پيشرفته تر و علميتر گرديد و دانشمندان فرهيخته اى در اين عرصه قلم زدند. در سال 1308 شمسى, استاد بديع الزمان فروزانفر با تأليف كتاب عديم النظير سخن و سخنوران, نخستين تذكره علمى و تحقيقى را در اين عصر رقم زد. در سال 1339, دكتر ذبيح الله صفا به سفارش يونسكو, كتاب گنج سخن را نگاشت و به معرفى يكصد و چهل و سه شاعر نامدار پارسى گو و منتخب اشعار آنان پرداخت. در سال 1346, استاد احمد گلچين معانى با انتشار كتاب شهر آشوب در شعر فارسى, شرح حال سى و هشت تن از شهر آشوب سرايان را به دست داد. همو در سال 1348, با انتشار كتاب مكتب وقوع در شعر فارسى, دوميّن تذكره خود را به معرفى شصت و پنج شاعر وقوعى اختصاص داد. تذكره مهمّ ديگرى كه در اين قرن منتشر گرديد, تذكره پيمانه است كه آن نيز از استاد گلچين معانى است و بار نخست در سال 1359 شمسى (برابر با 1400 قمرى) چاپ شد. تذكره پيمانه به عنوان ذيل (استدراك و تكميل) تذكره ميخانه نگاشته شده و در آن به معرفى ساقى نامه سرايان و ذكر ساقى نامه هاى آنان پرداخته شده است.
آنچه گذشت, گزارشواره اى كوتاه و شتابان بود درباره سير تذكره نويسى در ايران از قرن هفتم تا چهاردهم.(7)اكنون به معرفى و نقد كتابى پرداخته مى شود كه در همين موضوع است و لابد انتظار مى رود كه با پشتوانه هشت قرن تذكره نويسى در ايران, خاصّه با عنايت به تذكره هاى عالمانه اى كه در قرن اخير منتشر گرديده است, اين اثر, كتابى باشد سرآمد ديگر تذكره ها و يا همسنگ با آنها. امّا ….درنگى در كتاب
آقاى عبدالرفيع حقيقت (رفيع) ـ كه پيشتر چندين كتاب پربرگ و كم بار از ايشان خوانده و ديده بوديم ـ در ذيل عنوان درازدامن فرهنگ شاعران زبان پارسى از آغاز تا امروز, عهده دار معرفى شاعران فارسى گو گرديده و كتابى در ادامه سنت تذكره نويسى فراهم آورده است. تنظيم اين كتاب, مانند همه فرهنگنامه ها و بر اساس حروف الفباست و بنا به توضيح ايشان: (شرح احوال الفبائى شاعران در فرهنگ حاضر به استناد تخلص شعرى هر شاعر تنظيم گرديده است. در صورت نداشتن تخلص, نام مشهور آنان در ادبيات پارسى مورد توجه و عمل قرار گرفته است.)(ص7).
شاعران و ناظمانى كه در اين اثر معرفى شده اند, تخميناً در حدود هزار و دويست نفرند. در ميان اينان, هم شاعران برجسته و ممتاز ديده مى شود و هم متشاعران و ناظمانى كه بويى از شعر به مشامشان نرسيده است. هم شاعرانى كه به سبك كلاسيك شعر گفته اند و هم شاعران نوپرداز. هم كسانى كه تنها به عنوان شاعر, نامدار هستند و يا وجه غالبشان شاعرى است, هم آنان كه گاه از سر تفنن و ذوق آزمايى, شعرى سروده اند و ابداً به عنوان (شاعر) معروف نيستند و خود نيز مدعى آن نيستند.
در كتاب حاضر, گاه زندگينامه شاعران بسيار كوتاه و در حد يك ـ دو سطر (از يك ستون كتاب) آورده شده است و گاه بالغ بر چند صفحه. گواينكه در مواردى نمونه شعر شاعران به دست داده شده, امّا اساساً به جنبه شغلى آنها توجه شده و به سنجش شعر و مكانت شاعرى آنان عنايتى نشده است. در معرفى شاعران معاصر, بيشتر از اين آثار, البته با ذكر نام, استفاده شده است: سخنوران نامى معاصر از سيد محمدباقر برقعى; تذكره شعراى معاصر از سيد عبدالحميد خلخالى; تذكره خوان نعمت از نعمت الله ذكائى بيضائى و شعر امروز خراسان از نعمت ميرزا زاده و محمدرضا شفيعى كدكنى.
نويسنده در مقدمه كتاب درباره دامنه كار خود چنين توضيح داده اند:
در تهيه و تنظيم اين تأليف چهار اصل مورد توجه بوده است:
نخست: انتخاب شاعران بزرگ زبان پارسى بطور عموم.
دوّم: شاعرانى كه اشعار آنان در ادبيات پارسى بسيار مشهور است.
سوّم: شاعرانى كه اشعار آنان در 6مجلد نگين سخن آمده است.[كتاب نگين سخن, تأليف ديگر نويسنده ومشتمل بر مجموعه اى از اشعار است.]
چهارم: عموم شاعران معاصر, اعم از كهن سرا و نوپرداز كه اشعار آنان در تذكره هاى عمومى معاصر, و يا بصورت مجموعه شعر, و يا در روزنامه ها و مجله هاى تهران چاپ و منتشر شده است.(ص6).
سپس نويسنده توضيح داده اند كه نام برخى از شاعران معاصر به علت عدم دسترسى به احوال و اشعارشان, در اين كتاب نيامده است.
اينك به اجمال, برخى از نواقص و نقايص كتاب حاضر را مورد اشاره قرار مى دهيم.روش گريزى
بى روشى, و فراتر از آن, روش گريزى, در سراسر اين كتاب رخ مى نمايد, از كتابى كه تحت عنوان (فرهنگ …) منتشر شده است, قطعاً انتظار مى رود كه بقاعده و داراى انسجام و مطابق با يك فرهنگنامه باشد و چارچوب و ضبط و ربط داشته باشد. اما متأسفانه كار نويسنده در اين كتاب بيش از آنكه علمى و روشمندانه باشد, ذوقى و روش گريزانه است. در ذيل, به چند نمونه از اين ديمى كاريها و روش گريزيها مى پردازيم.
1. براى يافتن نام يك شاعر در كتاب حاضر, خواننده سرگردان مى شود كه شاعر در ذيل نام شخصيش (نام كوچك) معرفى شده و يا نام خانوادگيش. چه اينكه در اين كتاب, از روش واحدى پيروى نشده است. مثلاً شرح حال پروين اعتصامى در ذيل نام شخصيش در حرف (پ) آمده است, اما شرح حال پدرش (يوسف اعتصامى) در ذيل نام خانوادگيش (اعتصامى) در حرف (الف) آمده است! حتى در يك صفحه كتاب نيز از يك روش واحد پيروى نشده است. مثلاً يك شاعر (فريدون مشيرى) در ذيل نام شخصيش و شاعر ديگر (محمد فريور) در ذيل نام خانوادگيش معرفى شده است. (ص442). غير از اينها, افرادى كه سپس به نام آنها اشاره مى شود, در ذيل نام شخصيشان معرفى شده اند: بهار سعيدى افغانى (ص94); حبيب يغمائى (ص161); سيمين بهبهانى (ص296); صادق بروجردى (ص333); عطا مهاجرانى (ص395); فريدون كار (ص442); ويسه حبيب اللهى (ص608). اما برخى ديگر در ذيل نام خانوادگيشان معرفى شده اند. مثلاً: حالت (ص157); خرمشاهى (ص188); دبير سياقى (ص203); زرين كوب (ص253); سهيلى (ص293); فرشيد ورد (ص432).
2. گاه براى يك شاعر متوسط, يك صفحه شرح حال نگاشته شده و گاه شاعرى ممتاز در نيم ستون معرفى شده است. براى نمونه, افرادى كه در ذيل نامشان مى آيد, با وجود مقام بلندى كه در عرصه شعر و ادب دارند, شرح حالشان به اختصار آمده است: اديب برومند (ص36, نيم ستون); اديب صابر (ص38, كمتر از يك ستون); اميد (ص61, حدود نيم ستون); بامداد (ص81, نيم ستون). اما برخى ديگر كه قطعاً مقام شعريشان از اينان كمتر است, شرح حالشان به تفصيل آمده است. مثلاً: پارسا تويسركانى (ص107, دو صفحه); رفيع حقيقت (ص235, دو صفحه); سرخوش (ص272, يك صفحه); ناطق تبريزى (ص551, بيش از يك صفحه). از اين نمونه ها در كتاب حاضر فراوان است; به طورى كه خواننده مى تواند يقين كند كه در معرفى بسيارى از شاعران, مكانت ادبى آنان درنظر گرفته نشده است; بلكه نويسنده مطابق ذوق و خوشداشتهاى خود قلمفرسايى كرده است. روشنتر بگويم كه نويسنده, شرح حال اخوان ثالث را تقريباً به اندازه شرح حال كفاش همدانى نگاشته است كه (داراى تحصيلات ابتدائى بود). (ص474). و يا شرح حال احمد شاملو راچند سطر بيش از شرح حال اكبر جمشيدى نگاشته كه (تحصيلات مرتبى نداشته) است. (ص148). و يا شرح حال سيمين بهبهانى را تقريباً به اندازه شرح حال رنجى تهرانى نگاشته است كه (سواد كافى نداشت). (ص240).
3. در معرفى برخى از شاعران, يك يا چند نمونه از اشعارشان آورده شده است; اما در معرفى برخى ديگر, به يك بيت از اشعارشان نيز اقتصار نشده است. اگر شاعرى كمتر شناخته شده بود و نمونه شعرش آورده مى شد, و يا بسيار معروف بود و نمونه برجسته اى از شعرش آورده مى شد, مى توانستيم بگوييم كه نويسنده لااقل به دلايلى نمونه شعر برخى را آورده و نمونه شعر بعضى ديگر را نياورده است. اما ابداً در كار نويسنده هيچ ملاك و ضابطه اى به چشم نمى خورد. بنگريد كه نمونه شعر حجاب يزدى در بيش از يك ستون (ص163 ـ 164), و نمونه شعر دولت قاجار در يك و نيم صفحه (ص207 ـ 208), و نمونه شعر سالك يزدى در يك صفحه (ص262) آورده شده است; اما از بسيارى ديگر از شاعران حتى يك بيت نيز آورده نشده است. بگذريم از اينكه در انتخاب شعر بعضى از شاعران, بى سليقگى شده و نمونه اى سست و خنك از اشعارشان نقل شده است. مانند شعرى كه از رفيعى (ص239) و ساوجى (ص515) آورده شده است.
4. در معرفى برخى از شاعران ـ كه نويسنده نيز هستند ـ عنوان برخى از آثارشان و يا فهرست كامل آن, آورده شده است; اما در معرفى برخى ديگر ـ كه آنها نيز نويسنده هستند ـ به هيچ اثرى از آنان اشاره نشده است. مثلاً افرادى كه سپس نامشان مى آيد, عنوان آثارشان به تفصيل آورده شده است: خليلى افغانى (ص193); سادات ناصرى (ص259 ـ 260); سرشك (ص274); ناصح (ص545 ـ 546); نفيسى (ص572). اما در معرفى افراد ذيل, به هيچ كتابى از آنان اشاره نشده است: اسلامى ندوشن (ص42); حكيمى (ص175); سبزوارى (ص176); داعى شيرازى (ص198); سروش خراسانى (ص277); سهيلى (ص293). اين دوگانگى و ناهمگونى, هنگامى تعجب برانگيز است كه خواننده بنگرد در معرفى يك شاعر (مثلاً سفيد نفيسى), نزديك به يك صفحه كتاب به فهرست آثار وى اختصاص داده شده, ولى در معرفى شاعرى ديگر (مثلاً اسلامى ندوشن), آن هم در كمتر از نيم ستون, به هيچ اثرى از وى اشاره نشده است. و يا اينكه در معرفى هدايت قومسى (ص611 ـ 613), ضمن اينكه فهرست كامل آثار چاپ شده اش آورده شده, عنوان كتابهاى چاپ نشده اش نيز آمده است; اما در معرفى بسيارى ديگر, به هيچ اثرى از آنان كه چاپ شده, اشاره نگرديده است.
5. نابسامانتر از آنچه تا كنون گفتيم, چگونگى تنظيم ونگارش اين كتاب است كه شباهتى به فرهنگها و دايرة المعارف ندارد وبه مقالات مندرج در روزنامه ها مانند است. تنها شباهت اين كتاب به فرهنگها ودايرة المعارفها, تنظيم آن بر اساس حروف الفباست كه آن هم خالى از لغزش نيست. غير از اين, هيچيك از استانداردهاى متداول و روشهاى معمول در فرهنگ نويسى ـ كه امروز سخت بر آنها تكيه وتأكيد مى شود ـ رعايت نگرديده است. كافى است كتاب حاضر با يكى از دايرة المعارفهاى جديد (مثلاً فرهنگ زندگى نامه ها يا زندگينامه علمى دانشوران) مقايسه شود. از آنچه بعد از اين گفته مى شود, اين نكته نيز روشن مى گردد.انتحال
متأسفانه در كتاب حاضر, انتحال از تحقيقات و تأليفات ديگران بسيار ديده مى شود. نويسنده تا توانسته است به كتابهاى ديگران دستبرد زده و حاصل تحقيقات آنان را عيناً و يا با اندك تصرفى در برخى از كلمات, در كتاب خود آورده است. گاه نويسنده چنان گستاخانه مطالب كتابهاى ديگران را سرقت كرده كه حتى به خود زحمت نداده است كه لااقل جامه الفاظ جديدى به آن مطالب بپوشاند. جداً موجب تأسف است كه نويسنده اى نامدار, براى نگارش شرح حال برخى از شاعران كه دهها تذكره و مأخذ درباره آنها موجود است, به پخته خوارى رو آورد و آنچه را سعيدنفيسى در كتاب خويش آورده, عيناً و بدون كم و كاست رونويسى كند. اگر نو نويسنده اى نوخاسته به كتابهاى ديگران دستبرد بزند, شايد بتوان عذر او را همان (نونويسنده) و (نوخاسته) بودن دانست; اما آقاى عبدالرفيع حقيقت چرا؟
البته نويسنده در مواردى, به اشباع از كتابهاى ديگران استفاده كرده و سپس مأخذ خود را نشان داده است كه امانت نيز چنين حكم مى كند; اما در مواردى, شرح حال يك شاعر را عيناً از كتاب سعيد نفيسى رونويسى كرده و سپس مأخذ آن را كتاب ديگر خود (تاريخ نهضتهاى فكرى ايرانيان) ذكر كرده و نتيجتاً, تحقيق وى را به خود منسوب داشته است. گيرم كه نويسنده در كتاب ياد شده, هر كجا مطلبى از سعيد نفيسى آورده, مأخذ خود را نشان داده است; اما چرا در اين كتاب مطالبى كه از او آورده, به كتاب همو ارجاع نداده و كتاب ديگر خود را به عنوان مأخذ ذكر كرده است؟
اينك فقط به پانزده مورد كه نويسنده از كتابهاى ديگران انتحال كرده است, اشاره مى شود.
1. شرح حال اثيرالدين اخسيكتى (ص32), از كتاب سخن و سخنوران(8) (تأليف بديع الزمان فروزانفر, ص533) انتحال شده است.
2. شرح حال اسدى طوسى (ص40 ـ 41), از كتاب تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى (9) (تأليف سعيد نفيسى, ج1, ص47 ـ 48) انتحال شده است.
3. شرح حال اوحدى بليانى اصفهانى (ص71 ـ 72), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص379 ـ 380) انتحال شده است.
4. شرح حال اهلى ترشيزى (ص74), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص316 ـ 317) انتحال شده است.
5. شرح حال اهلى شيرازى (ص75), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص440) انتحال شده است.
6. شرح حال بهروز تهرانى (ص96), از كتاب تذكره خوان نعمت (10) (تأليف نعمت الله ذكائى بيضائى, ج1, ص50 ـ 51) انتحال شده است.
7. شرح حال خواجوى كرمانى (ص194), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص200) انتحال شده است.
8. شرح حال داعى شيرازى (ص198), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص311) انتحال شده است.
9. شرح حال دانش بزرگ نيا (ص200), از كتاب تذكره شعراى معاصر ايران (11) (تأليف سيد عبدالحميد خلخالى, ص166) انتحال شده است.
10. شرح حال رشيد وطواط (ص288), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص92) انتحال شده است.
11. شرح حال سپنتا (ص266 ـ 267), از كتاب تذكره خوان نعمت (ج1, ص170 ـ 173) انتحال شده است.
12. شرح حال عرفى شيرازى (ص391), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص417) انتحال شده است.
13. شرح آثار عنصرى (ص405), از كتاب سخن و سخنوران (ص115 ـ 116) انتحال شده است.
14. شرح حال قطران تبريزى (ص460 ـ 461), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص48) انتحال شده است.
15. شرح حال نظيرى نيشابورى (ص568 ـ 569), از كتاب سابق الذكر نفيسى (ج1, ص429) انتحال شده است.
بارى, آنچه در فوق نشان داده شد, فقط اشاره به پانزده مورد بود كه نويسنده از كتابهاى ديگران انتحال كرده است. ناگفته نماند كه گاه ضمن انتحال از يك كتاب, عبارتى از آن كاسته يا به آن افزوده شده و يا اينكه در برخى از كلمات تصرف شده است.لغزشهاى تاريخى
در كتاب حاضر, تاريخ تولد و مرگ برخى از شاعران به دست داده نشده است. برخى از شاعران نيز تاريخ تولد يا مرگشان غلط ضبط شده است. براى برخى ديگر نيز يك رقم به عنوان تاريخ مرگشان ثبت گرديده است; در حالى كه تاريخ مرگ آنها دقيقاً معلوم نيست و در تذكره هاى چند قول آمده است. در پى, فقط به پانزده نمونه از لغزشهاى تاريخى اين كتاب اشاره مى شود.
1. تولد عبدالحسين آيتى (ص20), به سال 1290 قمرى ذكر شده كه 1288 صحيح است.(12)
2. وفات اثيرالدين اخسيكتى (ص32), به سال 570 ذكر شده است. معلوم نيست كه وى در اين تاريخ درگذشته است. مرگ او را به سال 577 و 579 و 580 نيز گفته اند كه احتمالاً 577 صحيح است.(13)
3. وفات عباس اقبال آشتيانى (ص54), به تاريخ 22 بهمن 1334 ذكر شده كه 21 بهمن صحيح است.(14)
4. وفات اقدسى مشهدى (ص57), به سال 1004 ذكر شده كه 1002 يا 1003 صحيح است. حكيم ركناى مسيح, ماده تاريخ وفاتش را (ز عالم اقدسى رفت), يافته كه برابر با 1003 است.(15)
5. وفات انورى (ص68), به سال 585 ذكر شده است. معلوم نيست كه وى در اين تاريخ درگذشته است. پانزده رقم در تاريخ مرگ وى ذكر كرده اند كه درست تر از همه, سال 583 به نظر مى رسد.(16)
6. وفات اوحدى بليانى اصفهانى (ص72), به سال 1030 ذكر شده كه قطعاً غلط است. چه, وى كتاب كعبه عرفان را در سال 1036 تأليف كرده است. فراتر ازاين, وى شرح حال شاعران همعصر خود را تا سال 1042 در تذكره خود (عرفات العاشقين و عرصات العارفين) ضبط كرده است. پس او لااقل تا سال 1042 در قيد حيات بوده است.(17)
7. وفات خواجوى كرمانى (ص194), به سال 763 ذكر شده كه 753 صحيح است.(18)
8. وفات على اكبر دهخدا (ص209), به تاريخ هجدهم اسفند 1334 ذكر شده كه هفتم اسفند صحيح است.(19)
9. تولد احمد بهمنيار (ص212), به سال 1262 و مرگ او به سال 1335 ذكر شده كه غلط در غلط است. تولد وى به سال 1363 و مرگش به سال 1334 بوده است.(20)
10. مرقوم داشـته اند: (مرگ زلالى خوانسارى را به سال 1024 يا 1031 هجرى ثبت كرده اند.) (ص254). اولاً مرگ او را به سال 1016 و 1025 و 1037 نيز ثبت كرده اند. ثانياً مرگ وى به سال 1031 بسيار دور مى نمايد; بلكه به احتـمـال قوى در پيرامون سال 1205 بوده است. زيرا (زلالى مثــنوى محمـود واياز را در سال 1024 بپايان برده ليكن اجل فرصتش نداد تا آن را از مسوده ببياض آرد و اين كار به دست ديگران انجام شد.)(21)
11. وفات حسن خان شاملو (ص301), به سال 1100 ذكر شده كه صحيح نيست. وى پيش از اين تاريخ درگذشته است.(22)
12. تولد عبرت نائينى (ص388), به سال 1283 و مرگ او به سال 1351قمرى, برابر با 1312 شمسى ذكر شده كه غلط در غلط است. به گفته خود او, تاريخ تولدش در ماه رمضان 1285 است. تاريخ مرگ وى نيز به سال 1321 است و ماده تاريخ وفاتش را (مُرد عبرت و عليه الرّحمه), يافته اند كه برابر با 1321 است.(23)
13. وفات فلكى شــروانى (ص449), به سال 587 ذكر شــده است. معـلوم نيست كه وى در اين تاريخ درگذشته است. مرگ او را به سال 577 نيز گفته اند. (24)
14. وفات قاسم اردستانى (ص456), به سال 986 ذكر شده كه قطعاً غلط است. زيرا او شاه عباس را ـ كه آغاز پادشاهيش از سال 996 بوده ـ مدح كرده است و از اين رو معلوم مى شود كه كه وى لااقل تا اين تاريخ (996) در قيد حيات بوده است. تقى الدين اوحدى كه همعصر قاسم اردستانى بوده, تاريخ مرگ او را (بعد از تحمّل الف) (1000) ذكر كرده است.(25)
15. وفات ناظم هروى (ص554), به سال 1080 يا 1081 ذكر شده كه قطعاً هر دو تاريخ غلط است. وى تا سال 1083 زنده بود.(26)
بيم از آن است كه اگر به همه لغزشهاى تاريخى كتاب حاضر اشاره شود, اين مقاله به درازا كشيده شود. متأسفانه از اين گونه لغزشها در سراسر كتاب ملاحظه مى شود. آنچه را هم در فوق نقل كرديم, بر سبيل اشاره و براى نشان دادن پانزده مورد از لغزشهاى تاريخى كتاب بود. بر نمايندن همه لغزشها را حجم اين مقاله برنمى تابد. پس بگذاريم و بگذريم. ضبط اسامى نامشهور شاعران
نويسنده در مقدمه كتاب مرقوم داشته اند كه شرح حال شاعران در فرهنگ حاضر, بر اساس تخلّص شعرى آنان آمده و در صورت نداشتن تخلّص, نام مشهور آنان در ادبيات پارسى مورد توجه قرار گرفته است. (ص7). ظاهراً دراين روش اشكالى به چشم نمى خورد; جز اينكه برخى از شاعران ابداً به تخلّصشان مشهور نيستند و چه بسا خوانندگانى كه تخلّص يك شاعر را نمى دانند تا از طريق آن به شرح حال او دست يابند. درست اين بود كه شرح حال شاعران بر اساس (نام اشهر) آنان آورده مى شد. مثلاً چون تقى آق اولى به تخلّصش (بينش) مشهورتر است, شرح حالش مى بايد در ذيل تخلّصش آورده شود; امّا چون خليل سامانى به تخلّصش (موج) مشهورتر نيست, شرح حالش مى بايست در ذيل نام خانوادگيش آورده شود.
به هر رو, برخى از شاعران در فرهنگ حاضر در ذيل تخلّصشان معرفى شده اند و در صورتى كه ابداً به تخلّصشان مشهور نيستند. از اين رو چه بسيار خوانندگانى كه به اين كتاب مراجعه مى كنند و شرح حال اين دسته از شاعران را در ذيل نام مشهور آنان ـ كه در نظر دارند ـ نمى يابند. البته در مواردى, در ذيل نام يك شاعر به تخلّص وى ارجاع داده شده كه خوانند از اين طريق مى تواند شرح حال او را در ذيل تخلّصش بيابد. امّا در مواردى ديگر ـ كه حال به آن اشاره مى شود ـ چنين ارجاعى داده نشده و شرح حال يك شاعر در ذيل تخلّصش آورده شده است كه به آن مشهور نيست. افزون بر اين, نام برخى ديگر از شاعران, نادرست ضبط شده است كه در ذيل به چند نمونه از اين موارد اشاره مى شود.
1. حسين آهى در ذيل نام ابن آهى معرفى شده (ص23) كه غلط است.
2. پورياى ولى در ذيل نام پورياى ولى معرفى شده است (ص120) كه به آن مشهور نيست.
3. شا ه اسماعيل اول صفوى د رذيل تخلصّش (خطائى) معرفى شده است (ص 191) كه به آن مشهور نيست.
4. سلمان ساوجى در ذيل نام سلمان ساوه اى معرفى شده است (ص282) كه به آن مشهور نيست.
5. احمد بشيرى در ذيل تخلّصش (سمندر) معرفى شده است (ص 258) كه به آن مشهور نيست.
6. اميرمختار كريم پورشيرازى در ذيل تخلّصش (شورش) معرفى شده است (ص317) كه به آن مشهور نيست.
7. قرة العين برغانى در ذيل تخلّصش (طاهره) معرفى شده است (ص370) كه به آن مشهور نيست.
8. عماد فقيه در ذيل نام عماد كرمانى معرفى شده (ص 401) ودر صورتى كه به گفته نويسنده, به عماد فقيه مشهور است.
9. فرخ تميمى در ذيل نام فرخ تهرانى معرفى شده (ص427) كه غلط است.
10. غلامرضا قدسى خراسانى در ذيل نام قدسى مشهدى معرفى شده است (ص458) كه به آن مشهور نيست.
11. سيد على اكبر برقعى در ذيل تخلّصش (كاشف) معرفى شده است (ص468) كه به آن مشهور نيست.
12. محتشم السلطنه (حسن اسفنديارى) در ذيل نام محتشم اسفنديارى معرفى شده (ص501) كه غلط است.
13. حكيم ركناى كاشانى در ذيل تخلّصش (مسيح) معرفى شده است (ص520) كه به آن مشهور نيست. گفتنى است كه نويسنده, خود يادآور شده اند كه وى مشهور به (حكيم ركناى كاشانى) است.
14. خليل سامانى در ذيل تخلّصش (موج) معرفى شده است (ص535) كه به آن مشهور نيست. درباره نامبرده نيز يادآور شده اند كه مشهور به خليل سامانى است.
15. محمود صناعى در ذيل نام هونر معرفى شده است (ص622) كه به آن مشهور نيست. شاعرانى كه معرّفى نشده اند
اگر عنوان اين كتاب را معيار سنجش آن قرار دهيم, بيدرنگ درمى يابـيم كه هزاران شــاعر نامدار هستند كه نام و نشان در كتاب نيـامده است. پيشتر گفتيم كه در كتاب حاضر, تخمــيناً شرح حال هزارو دويست شاعر آمده است. حـال بنگريد عنوانى كه براى اين كتاب انتخاب شده, فرهنگ شاعران زبان پارسى از آغاز تا امروز است. پيداست كه نويســنده عنوان بزرگى براى كتاب انتخاب كرده و از عهده آن برنيامده است و تنها بدين اقتصار كرده كه شرح حال برخى از شاعران را در كتاب خويش بياورد.
اگر نويسنده بجدّ تصميم داشت كه به معرفى يكايك شاعران ايرانى از آغاز تا امروز بپردازد, تعداد مجلّدات اين كتاب لااقل به ده جلد سر مى زد و شرح حال هزاران شاعر در ضمن آن به دست داده مى شد. امّا نويسنده در ذيل چنين عنوانى دهن پركن, چيزى در حدود هزارو دويست شاعر را معرفى كرده و هزاران شاعر نامدار را ناديده گرفته است. در صورتى كه در چند قرن اخير, دست كم هزارو دويست شاعر نامدار در هر قرن وجود داشته است. مضافاً اينكه امروزه نيز حدود بيست هزار نفر در ايران به عنوان شاعر معروف هستند.(27) بنابراين اگر عنوان اين اثر را ملحوظ داريم, مى نگريم كه هزاران شاعر هستند كه نام و نشان در تذكره ها موجود است و شرح حالشان به تفصيل نگاشته شده و با وجود اين, هيچ نامى از آنان در كتاب حاضر نيامده است.
بهتر است از عنوان اين كتاب صرف نظر كنيم و توضيحى را كه نويسنده در مقدمه كتاب مرقوم داشته اند, معيار سنجش آن قرار دهيم. در مقدمه كتاب آمده است كسانى كه در اين كتاب معرفى مى شوند; يا از: 1. (شاعران بزرگ زبان پارسى) هستند; 2. يا (اشعار آنان در ادبيات پارسى بسيار مشهوراست); 3. يا (شاعرانى كه اشعار آنان در 6مجلد نگين سخن آمده است) و 4. (عموم شاعران معاصر … كه اشعار آنان چاپ و منتشر شده است.) سپس نويسنده توضيح داده اند كه: (نام برخى از شاعران معاصر [و در واقع اغلب شاعران معاصر], بعلت عدم دسترسى كامل [كذا] به شرح احوال و نمونه آثار آنان و يا به موقع نرسيدن, در اين تأليف نيامده است.) (ص6).
اگر از عنوان دراز دامن اين كتاب بگذريم و همين چهار اصل را معيار سنجش آن قرار دهيم, باز هم مى نگريم كه شاعران فراوانى يافت مى شوند كه در كتاب حاضر معرفى نشده اند. محض نمونه, به نام پانزده نفر ـ از گذشتگان و معاصران ـ اشاره مى شود كه يا (از شاعران بزرگ) هستند و يا اشعارشان (بسيار مشهور) است و يا اينكه (اشعار آنان چاپ و منتشر شده است) و طبق توضيح نويسنده مى بايست شرح حال آنان در كتاب حاضر آورده مى شد.
1. بهرامى سرخسى; از شاعران مشهور قرن پنجم كه اشعار برجاى مانده از او كم است و با وجود اين, استادى او در شعر و ادب نمايانگر است.
2. عيّوقى; از شاعران مشهور قرن پنجم و نخستين ناظم داستان ورقه و گلشاه در ادب فارسى.
3. لامعى گرگانى; از شاعران مشهور قرن پنجم كه (در زمان خود شهرت بسيار داشت و تمام شعراى عصر بوى اقتدا مى كردند).(28)
4. ضياءالدين خُجَندى; از شاعران مشهور قرن ششم و هفتم كه علاوه بر مقام شعرى, مردى دانشمند بود.
5. اميرخسرو دهلوى; از شاعران بسيار مشهور قرن هفتم و هشتم كه (بحق بزرگترين شاعر پارسى گوى هند و صاحب قريحه يى وقاد و اشعار بسيارست.)(29)
6. حسن دهلوى; از شاعران مشهور قرن هفتم و هشتم كه از سرآمدن شاعران پارسى گوى هند است. وى را (سعدى هندوستان) لقب داده اند.(30)
7. امير عليشير فانى نوايى; از شاعران مشهور قرن هشتم كه در زبان جغتايى به نوايى و در زبان فارسى به فانى تخلّص كرده است. وى را مؤسس شعر جغتايى دانسته اند.(31)
8. ابن حُسام (محمّدبن حسام الدين) قهستانى); از شاعران مشهور قرن نهم و از منقبت گويان ائمه طاهرين ـ ع ـ كه منظومه خاوران نامه او معروف است.
تا بدين جا به نام هشت تن از شاعران گذشته اشاره كرديم كه شرح حال آنان در كتاب حاضر از قلم افتاده است. حال به نام هفت تن از شاعران معاصر اشاره مى شود كه اشعار آنان در چند مجلّد به چاپ رسيده و با اينكه شرح حال آنان در دسترس است, اما در كتاب حاضر معرفى نشده اند.
9. منصور اوجى; عنوان برخى از آثار: باغ شب, خواب و درخت, شهر خسته و تنهايى زمين.
10. طه حجازى; عنوان برخى از آثار: قفس و پرواز, مردى از خاكستان, ميقات در نور و زخم عتيق.
11. محمّد حقوقى; عنوان برخى از آثار: زوايا و مدارات, فصلهاى زمستانى, شرقى ها, چهره هاى شعر امروز و شعر نو از آغاز تا امروز.
12. محمّدعلى سپانلو; عنوان برخى از آثار: خاك, هجوم, نبض وطنم را مى گيرم, رگبارها و نويسندگان پيشرو ايران.
13. طاهره صفارزاده; عنوان برخى از آثار: سفر پنجم, حركت و ديروز, ديدار صبح, بيعت با بيدارى و مردان منحنى. در كتاب اخير, زندگينامه شاعر آمده است.
14. احمدرضا احمدى; عنوان برخى از آثار: وقت خوب مصائب, من فقط سپيدى اسب را گريستم, طرح و روزنامه شيشه اى.
15.مصطفى رحماندوست ; عنوان برخى از آثار: زيباتر از بهار, باغ مهربانيها, كوچه هاى آبى وبازگشت.
بارى, اگر عنوان دراز دامن اين اثر را معيار سنجش آن قرار دهيم, هزاران شاعر يافت مى شوند كه در كتاب حاضر معرفى نشده اند. و اگر توضيح نويسنده را در مقدمه كتاب ملحوظ داريم, باز هم بسيارى از افراد يافت مى شوند كه در شمار (شاعران بزرگ زبان پارسى) هستند و يا اشعار آنان (بسيار مشهور) است و يا اينكه (اشعار آنان چاپ و منتشر شده است) و با وجود در دسترس بودن شرح حال آنان, نام و نشانى از آنان در اين كتاب نيست. افرادى كه در فوق نامشان گذشت, نمونه اى از اين دست شاعران هستند. از اين نمونه ها فراوان است و چون بناى در اين مقاله بر اين است كه در هر زمينه به پانزده مورد از نادرستيها و كاستيهاى كتاب اشاره شود, اينك نيز به همين پانزده مورد بسنده مى شود.شاعرانى كه در سه كلمه معرفى شده اند!
در حالى كه شرح حال برخى از شاعران در كتاب حاضر در يك يا دو صفحه آمده, شرح حال برخى ديگر در سه كلمه آمده است! خواهيد گفت مگر ممكن است شرح حال يك فرد, چه رسد به اينكه شاعر هم باشد, با سه كلمه نگاشته شود؟ چنين كارى را نويسنده كتاب حاضر ممكن دانسته و كرده است. بدين گونه كه در ذيل نام برخى از شاعران, تنها مرقوم داشته اند كه وى (از شاعران معاصر) است; همين و بس! البته پس از آن مرقوم داشته اند كه نمونه شعر او در فلان جلد و صفحه كتاب نگين سخن آمده است. و اين, كل آن چيزى است كه مثلاً به عنوان شرح حال حدود سى تن از شاعران, در كتاب حاضر آمده است.
البته مقصود نويسنده اين بوده كه شرح حال كليه شاعرانى را كه نمونه اشعارشان در كتاب نگين سخن آمده است, در اين فرهنگ بياورد. امّا پيداست كه از عهده چنين كارى برنيامده و با سه كلمه (از شاعران معاصر), سر و ته شرح حال شاعران را به هم دوخته است. حتى معلوم نكرده اند كه فلان شاعر معاصر, در قيد حيات است و يا در گذشته و محل تولدش كجاست و تاريخ تولدش چيست و چه مقدار تحصيلات و چه آثارى داشته است. به هيچيك از اين نكات پيش پا افتاده اشاره نگرديده و تنها بدين بسنده شده كه در معرفى برخى از شاعران معاصر آمده است: از شاعران معاصر! بجاست كه گفته شود ثمّ ماذا؟ هذا اوّل الكلام.
لابد عذر ـ البته بدتر از گناه ـ نويسنده اين است كه شرح حال اين دسته از شاعران به دست نيامده است. اگر چنين است, پس بايد گفت كه سفره نينداخته يك عيب دارد و سفره انداخته هزار عيب. مقصودم اين است كه اگر نام اين دسته از شاعران حذف مى شد, بهتر بود كه به عنوان شرح حالشان تنها سه كلمه دلخوشكنك (از شاعران معاصر) آورده مى شد. مضافاً اينكه اگر بنا باشد كه در معرّفى يك شاعر حتى بدين اندازه بسنده شود, نويسنده مى توانست نام بسيارى از شاعران را كه اشعارشان در جرايد منتشر مى شود, در كتاب خويش بياورد و در ذيل نامشان مرقوم دارد كه (از شاعران معاصر) است و نمونه اشعارش در فلان نشريه آمده است.
بارى, برخى از شاعران كه در كتاب حاضر شرح حالشان در سه كلمه آمده است, اينهايند: آذر شيدا (ص11); آزاد شيرازى (ص15); بديع كوثر (ص85); پورحسينى (ص121); جاويد (ص140); جاويد (ص141); جعفرزاده (ص142); جوهرى (ص151); جهانگير (ص151); خائف شيرازى (ص181); خرم تويسركانى (ص188); درود (ص204); دستور (ص204); زهره تقوى (ص255); سبزعلى سروستانى (ص266); شعبانى (ص310); شمشير (ص317); صدرى تبريزى (ص346); عزيزى (ص392); فروزش (ص434); كاوه (ص470); مساعد (ص517); مشكين پوش (ص523); ناقوس (ص554); هرمزى اهوازى (ص614). طرفه اينكه در معرفى برخى ديگر, حتى معاصر بودنشان هم معلوم نشده است! يعنى نام شاعر آمده و فقط اشاره شده كه نمونه شعرش در كتاب نگين سخن آمده است. حال اين افراد از معاصران هستند و يا از گذشتگان, اين مسأله هم گفته نشده است. بنگريد به حيدر على خان (ص177); كافر مازندرانى (ص469); مسعود ترك (ص519) و معنوى (ص527). البته شرح حال برخى ديگر از شاعران نيز ـ كه كم نيستند ـ در حدود سه ـ چهار سطر (از يك ستون كتاب) نوشته شده و فقط اشاره به تاريخ تولد و يا قرنى كه در آن مى زيسته اند, شده است. ديگر, حتى يك كلمه هم كه متضمن شرح حال شاعر باشد, نيامده است.
ناگفته نماند كه نويسنده در مقدمه كتاب مدعى شده اند كه اين اثر (شرح احوال علمى و فرهنگى شاعران) است. آيا مى توان اين ادّعا را تلقى به قبول كرد؟ گمان نمى كنم. بلكه به ضرس قاطع مى توان گفت كه اين گونه شرح حالنگارى, مصداق (لا يسمن و لا يغنى من جوع) است و چنين شرح حالنگارى, مصداق (ما عنده خلّ و لاخمر). فتأمّل.نثر كتاب: فارسى درى ـ ورى,
به جاى فارسى درى
نثر كتاب حاضر, بسيار نابهنجار و ژورناليستى است و غلطهاى ادبى در آن فراوان است. عبارتهاى بى شيرازه, تركيبهاى بدتركيب, مترادفهاى بى نقش, جمله هاى زائد, نامرتب بودن جمله ها, غلطهاى صريح دستورى, ناهمگونى در رسم الخط, استعمال نادرست و خنده آور نشانه هاى سجاوندى و لغزشهاى نابخشودنى ديگر, در سراسر كتاب به چشم مى خورد. در پيش نيز گفتيم كه سبك نگارش كتاب, هيچ شباهتى به فرهنگها و دايرة المعارفها ندارد و به مقالات مندرج در روزنامه ها مانند است. اينها همه, اگر نگوييم نشانه كم مايگى نويسنده, نشانگر سر به هوانويسى و در نتيجه, درى ـ ورى نويسى اوست. كوتاه سخن اينكه در نثر اين كتاب, راه و رسم باباشملى و ملا نصرالدينى بسيار ديده مى شود. از اين رو نثر آن, به فارسى درى ـ ورى شبيه تر است تا فارسى درى. بازهم محض نمونه, فقط به پانزده مورد از لغزشهاى ادبى كتاب اشاره مى شود.
1. در شرح حال اديب نيشابورى مرقوم داشته اند: (در چهار سالگى بعلت مرض آبله يك چشمش نابينا و چشم ديگرش كور گرديد.) (ص39). گمان نمى كنم مضحكتر و مزخرفتر از اين جمله, جمله اى را بتوان يافت. و حيف از كلمه (مزخرف) (زراندود) كه به اين جمله آشفته و مهمل اطلاق شود. چه معنى دارد كه گفته شود اديب نيشابورى يك چشمش نابينا و چشم ديگرش كور شد؟ آيا ميان نابينا و كور تفاوتى است؟ يا اينكه نويسنده به اين طريق خواسته است غناى واژگانى خود را نشان دهد و براى هر چشم اديب نيشابورى, يك صفت بياورد: (نابينا), صفت يك چشم و (كور), صفت چشم ديگر؟! جداً شرم آور و مضحك است.
حقيقت اين است كه مرحوم اديب نيشابورى در چهارسالگى به علت ابتلا به مرض آبله, از يك چشم نابينا شد و از بينايى چشم ديگرش جز ربعى باقى نماند.
2. در شرح حال شيخ بهائى مرقوم داشته اند: (در سيزده سالگى رونويس كردن نسخه اى از رسائل عزالدين حسين پدر خود را در ماه شوال سال 966 هجرى به پايان رسانده است.) (ص91). در اين جمله هم فعل اوّل آن (رونويس كردن) و هم فعل دوّم (به پايان رسانده است), غلط است. به جاى فعل اوّل مى بايست مرقوم مى داشتند: (رونويسى از…) و به جاى فعل دوّم مى بايست مرقوم مى داشتند: (به پايان رساند). نيازى به بسط سخن نيست; تنها يادآورى مى شود كه نويسنده به جاى ماضى مطلق, ماضى نقلى را استعمال كرده كه نابجاست و غالباً در مواردى به كار مى رود كه يا فعلى در زمان گذشته شروع شده و هنوز هم ادامه دارد و يا اينكه نتيجه آن تا حال باقى است و يا انتظار واقع شدنش مى رود.
ناگفته نماند كه نويسنده در ادامه جمله مزبور, باز هم مرتكب اين لغزش شده و ماضى نقلى را به جاى ماضى مطلق استعمال كرده است!
3. در شرح حال على اصغر حكمت مرقوم داشته اند: (تحصيلات علوم قديمه را در شيراز فراگرفت). (ص173). كلمه (تحصيلات) زائد است و جمله مزبور را مخدوش كرده است. مى بايست مرقوم مى داشتند كه (علوم قديمه را در شيراز فراگرفت.) (و يا تحصيل كرد.) مضافاً اينكه تعبير (علوم قديمه) نيز درست نيست. زيرا كلمات در فارسى, مؤنث و مذكر نيست تا صفت (قديمه) با موصوف (علوم) تطيق كند.
4. در شرح حال سيناى اصفهانى مرقوم داشته اند: (سرانجام در بين سالهاى 1313 و 1314 خورشيدى ناپديد گرديد). (ص296). مگر ميان سال 1313 و 1314, سال ديگرى نيز هست؟!
5. در شرح حال صباى كاشانى مرقوم داشته اند: كتاب شاهنشاهنامه را (در چهل هزار بيت (سى و سه هزار بيت) به اتمام رسانيد و چهل هزار مثقال طلا گرفت.) (ص339). آيا چهل هزار بيت يعنى سى و سه هزار بيت كه در داخل پرانتز چنين مرقوم داشته اند؟
6. در شرح حال طاعتى گيلانى مرقوم داشته اند: (در سال 1327 خورشيدى سردبيرى روزنامه هفتگى §§سازمان§§را … بر عهده گرفت.) (ص365). گويا نويسنده از فرط سر به هوانويسى فراموش كرده اند كه روزنامه, (روز) نامه است و نه هفته نامه; و (روزنامه هفتگى), معنى ندارد و غلط است.
7. در شرح حال خواجه عبدالله انصارى مرقوم داشته اند: (نسبتش اگر چه به ابوتراب ميرسد ولى در اثر توجه و علاقه اى كه به تصوف ايرانى داشت از عارفان سخن سراى فارسى زبان گرديد.) (ص386). از اين عبارت چنين مى شود كه ميان نسبت داشتن با على ـ ع ـ و عارف سخنسرا شدن, منافاتى وجود دارد. قطعاً مقصود نويسنده محترم چنين نبوده است; امّا نتيجه سر به هوانويسى, همين درى ـ ورى نويسى است كه ملاحظه مى شود.
8. در شرح حال غارت تهرانى مرقوم داشته اند: (بطوريكه نوشته اند: اين شاعر با ذوق و اديب وارسته هرگز منزل و سامانى نداشته و اشراف و اعيان و خوش طبعان آن زمان او را هيچ شب و روزى نمى گذاشتند كه در منزل خود باشد.) (ص409). به هر حال معلوم نكرده اند كه اين شاعر (هرگز منزل و سامانى نداشته) و يا اينكه ديگران (نمى گذاشتند كه در منزل خود باشد)؟ پيداست كه صدر و ذيل اين عبارت متناقض است و به فرض اينكه نويسنده آن را عيناً از ديگران نقل كرده, ايشان نيز در نقل اين عبارت مخدوش, مسؤول است.
9. مرقوم داشته اند: (… سرانجام زبان شيرين و دوست داشتنى پارسى بعد از چند قرن تسلط در كشور پهناور هندوستان از رسميت افتاد و بجاى آن زبان انگليسى بر پايه قدرت و رسميت نشست.) (ص411). در اين جمله هم تعبير تسلّط زبان غلط است و هم بر پايه قدرت نشستن و بر پايه رسميت نشستن. مگر تعبير مرسوم و صحيح (به رسميت شناخته شدن) چه عيبى دارد كه چنان تعبيرهاى گوشخراش و نادرستى در كنار آن استعمال شود؟ آيا اين گونه تعبيرهاى نادرست و (مِن عِندى), موجب از هم گسيخته شدن (زبان شيرين و دوست داشتنى پارسى) نمى شود؟
10. در شرح حال عبدالرحمان فرامرزى مرقوم داشته اند: (مدت بيست سال سردبير روزنامه يوميه كيهان بود). (ص426). گفتن ندارد كه تعبير (روزنامه يوميه) (روزانه), حشو قبيح است.
11. در شرح حال محمد داراشكوه مرقوم داشته اند: (فعاليتهاى ادبى او در ترجمه اثرهاى عرفانى و حكمى هند به فارسى [بود] كه دنباله كار جلال الدين اكبرشاه … بود). (ص455). اين جمله بدون فعل (بود) ـ كه آن را داخل قلاب گذاشته ايم ـ غلط و نامفهوم است.
12. در شرح حال مجد همگر مرقوم داشته اند: (ديوان اشعارش شامل نزديك هفت هزار بيت دارد.) (ص497 ـ 498). اگر اين بنده معلّم انشا بودم و دانش آموزى اين جمله را در انشاى خويش مى نوشت, يك صفر بزرگ به او مى دادم.
13. مرقوم داشته اند: (ديوان مختارى غزنوى كه شامل نزديك به هشت هزار بيت دارد ….) (ص510) و اين دفعه, آن دانش آموز را از كلاس بيرون مى كردم.
14. در شرح حال منطقى رازى مرقوم داشته اند: (به فارسى و عربى نيز شعر ميسرود). (ص533). از اين عبارت چنين فهميده مى شود كه وى در اصل به زبانى ديگر (غير از فارسى و عربى) شعر مى سرود و در كنار آن, به فارسى و عربى نيز شعر مى سرود. در صورتى كه مقصود نويسنده اين بوده كه وى در اصل به زبان فارسى و در كنار آن, به عربى نيز شعر مى سرود. بنابراين جمله مزبور بايد بدين گونه تصحيح گردد كه وى (به فارسى و نيز عربى شعر مى سرود.)
15. در شرح حال هشيار كردستانى مرقوم داشته اند: (در سالهاى 1341 تا چند سال در انجمن ادبى حكيم نظامى در تهران شركت مى كرد). (ص615). پرت و پلا نويسى يعنى همين كه سال 1341 را, (سالها) قلمداد كرده است! فى الواقع نويسنده مى خواسته است بگويد كه وى از سال 1341 تا چند سال پس از آن در … شركت مى كرد. امّا لفظ گفته است و معنى ز خدا طلبيده است.
بارى, از اين گونه نادرستيها و لغزشهاى ادبى در سراسر كتاب ملاحظه مى شود. آنچه نقل شد, نمونه اى از اين مسامحات بود و شمارش همه آنها, خود نيازمند به مقاله اى مستقل است. گذشته از اين, كتاب حاضر كه عنوان فرهنگ را دارد, هيچ شباهتى به فرهنگها و دايرة المعارفها ندارد و نثر آن منتظم و مطابق با قاعده فرهنگ نويسى نيست و لفّاظى و زياده گويى و نامرتب بودن جمله ها در آن بسيار به چشم مى خورد. از رسم الخط و نشانه هاى سجاوندى كتاب, نگو و نپرس!لغزشهاى ديگر
در پايان, باز هم محض نمونه, به پانزده مورد از لغزشهاى اين كتاب اشاره مى شود.
1. عنوان كتاب, گسترده تر از محتواى آن است. با ملاحظه اين عنوان انتظار مى رود كه كتاب حاضر واقعاً فرهنگ شاعران زبان پارسى از آغاز تا امروز باشد. در صورتى كه فرهنگ حاضر شامل شرح حال گزيده اى از شاعران است و هزاران شاعر را مى توان يافت كه دراين اثر معرفى نشده اند. پيداست كه عنوان كتاب, دهن پركن است و سنگ بزرگى است كه نويسنده آن را برداشته و نزده است.
2. آنچه در تأليف اين اثر ناديده گرفته شده, توضيح درباره سبك شعر و مكانت شاعرى افراد است. جز در چند مورد ـ كه برخى از آنها هم انتحال است ـ اشاره اى به چگونگى شعر افراد نشده و موقعيت آنان در تاريخ ادبيات و مبتكر يا مقلّد بودنشان مورد بحث قرار نگرفته است. در عوض, كوشش نويسنده بيشتر معطوف به زندگى شاعران بوده و در مورد معاصرين, يكسره توجه به شغل و كار و بار آنان شده است. در مثل بنگريد به آنچه در معرفى شاعران ذيل آمده است: رضا (ص230 ـ 231); شهريار (ص324 ـ 325); شهنازى (ص326); على آبادى (ص399 ـ 400); مشيرى (ص442) و هونر (ص622 ـ 623).
بعد از اين خواهيم گفت كه كاستيهاى اين كتاب, بيش از نادرستيهاى آن است ـ با اين همه نادرستيها كه ملاحظه مى شود. و از كاستيهاى نابخشودنى كتاب, همين بى توجهى به چگونگى شعر افراد است. در مورد شاعران قديم, ضرور مى نمود كه به سبك آنان در شعر و تبحّرشان در هر يك از انواع آن و مقامشان در عرصه ادب و پيشرو يا پيرو بودنشان و مسائل ديگرى از اين دست, اشاره گردد. در مورد شاعران برجسته نوپرداز نيز اشاره به سهم آنان در تكوين و پيشرفت شعر نو و تأثير

 

پاورقى:
1. كتابهايى را كه مشتمل بر شرح حال شاعران است, تذكرة الشعراء و يا تذكره شعراء و يا تذكره مى خوانند.
2. گفتيم كه مناقب الشعراء, تذكره شعرا به معنى دقيق كلمه نبوده است. دليلى كه براى اين مدعا مى توان اقامه كرد اين است كه دولتشاه سمرقندى در كتاب تذكرة الشعراء, در عين حال كه در يك موضع مطلبى از كتاب مناقب الشعراء نقل مى كند, اما با وجود اين در مقدمه كتاب خود ادعا مى كند كه شرح حال شاعران را كسى پيش از او, ضبط نكرده است. بنابراين اگر مناقب الشعراء, تذكره شعرا به معنى دقيق كلمه بوده است, دولتشاه با وجود ملاحظه اين كتاب و نقل از آن, چنين ادعايى نمى كرد. البته در متن مقاله يادآور شده ايم كه عوفى پيش از دولتشاه, نخستين فردى بود كه كتابى در شرح حال شاعران نگاشت; اما قطعاً دولتشاه از كتاب عوفى, اطلاعى نداشت. براى تحقيق بيشتر بنگريد به مقدمه علامه محمد قزوينى بر كتاب لباب الالباب عوفى (كتابفروشى ابن سينا, 1335), صفحه پانزده و شانزده.
3. استاد احمد گلچين معانى در جلد اول تاريخ تذكره هاى فارسى (چاپ دوّم: كتابخانه سنائى, 1363) مرقوم داشته اند كه تذكره مصوّر, (قديميترين تذكره ايست كه از آن نشان داريم). (ص347). همچنين در معرفى تذكره ها به ترتيب قرن تأليف, اين كتاب و كتاب مناقب الشعراء را مقدّم بر لباب الالباب عوفى دانسته اند. با توضيحى كه در پاورقى گذشته درباره مناقب الشعراء داده شد, گفتيم كه اين اثر ظاهراً كتاب مستنقلى در تذكره شعرا نبوده است. درباره تذكره مصوّر نيز آنچه در كتاب راحة الصدور آمده و جناب گلچين معانى در معرفى اين تذكره بدان استناد جسته اند, معلوم مى گردد كه تذكره مصوّر (مجموعه يى بود از اشعار). بنابراين مناقب الشعراء و تذكره مصوّر را نمى توان از تذكره هاى مقدم بر لباب دانست. واللّه اعلم بحقيقة الحال.
4. دولتشاه سمرقندى. تذكرة الشعراء. تحقيق و تصحيح محمد عباسى. (تهران, كتابفروشى بارانى). ص17.
5. استاد گلچين معانى در كتاب تاريخ تذكره هاى فارسى مرقوم داشته اند: حديقة الشعراء (شامل 426 ترجمه) از شاعران است. (ج1, ص439). آنگاه فهرست اسامى شاعرانى را كه در اين كتاب معرفى شده اند, آورده است. در حالى كه حديقة الشعراء شامل شرح حال هزار و چهارصد و چهل شاعر مرد و هشتاد شاعر زن است. ر.ك: سيد احمد ديوان بيگى شيرازى. حديقة الشعراء: ادب و فرهنگ در عصر قاجاريه. تصحيح و تكميل و تحشيه عبدالحسين نوائى. (چاپ اول: انتشارات زرين, 1364). ج1, ص يازده.
6. استاد گلچين معانى در كتاب ياد شده مرقوم داشته اند. احمديوان بيگى (بمدت سه سال از 1294 تا 1296هـ.ق تأليف خود را [حديقه الشعراء] تكميل كرده است). (ج1, ص439). البته مأخذ ايشان درباره اين تاريخ, همان مقدمه حديقة الشعراء است كه ديوان بيگى مى گويد: (در سنوات هزارو دويست و نودو چهارو پنج و شش … اصرار و تشويق و همراهى استاد اديب … به اتمام و انجام [اين كتاب] عازم و جازهم كرد.) (ج1, ص7). اما با مراجعه به متن كتاب معلوم مى شود كه اتمام و انجام نهايى حديقه الشعراء تا سال 1310 به درازا كشيده است. زيرا ديوان بيگى در ضمن شرح حال سيد قزوينى (ج1, ص815) مى گويد: (اكنون كه سال 1297 است). وفراتر از اين, در ضمن شرح حال داور شيرازى (ج1, ص 601) مى گويد: (حال كه سنه هزارو سيصدو سه … مى باشد). و باز هم فراتر از اين, در ضمن شرح حال حسينقلى خان قزوينى (ج1, ص456) مى گويد: (شهر شوال هذه السنه 1310). بنابراين سال 1296 را نمى توان تاريخ تكميل حديقة الشعراء قلمداد كرد; بلكه تكميل و اتمام نهايى آن تا سال 1310 به درازا كشيد.
7. براى تحقيق بيشتر رجوع شود به كتاب عالمانه و پرفايده استاد گلچين معانى تحت عنوان تاريخ تذكره هاى فارسى كه پيشتر مشخصات چاپ آن گذشت. و نيز: سيد عليرضا نقوى. تذكره نويسى در هند و پاكستان. (تهران, مؤسسه مطبوعاتى علمى, 1343). ناگفته نگذاريم كه پس از پيدايش شعر نو در ايران, چند كتاب در احوال و ـ بيشتر ـ نقد اشعار شاعران نوپرداز منتشر گرديده كه مى تواند آنها را تذكره شعرا قلمداد كرد. از آن جمله است: طلا در مس; شعر نو از آغاز تا امروز; چشم انداز شعر نو فارسى. همچنين در دهه هاى اخير, يك سلسله آثارى تحت عنوان تاريخ ادبيات ايران تأليف شده كه در بخشى از اين آثار به شرح حال شاعران و نقد اشعار آنان پرداخته شده است. از آن جمله است: تاريخ ادبى ايران از ادوارد براون; تاريخ ادبيات ايران از رضازاده شفق; تاريخ ادبيات در ايران از ذبيح الله صفا; تاريخ ادبيات ايران از جلال الدين همائى; تاريخ ادبيات فارسى از هرمان اته; شعرالعجم يا تاريخ شعرا و ادبيات ايران از شبلى نعمانى; تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى از سعيد نفيسى.
8. مشخصات چاپ مورد استناد ما: چاپ چهارم, تهران, شركت سهامى انتشارات خوارزمى, 1369.
9. مشخصات چاپ مورد استناد ما: چاپ دوّم, [تهران], انتشارات فروغى, 1363. دو جلد.

10. مشخصات چاپ مورد استناد ما: تهران, 1348.
11. مشخصات چاپ مورد استناد ما: چاپ اوّل, تهران, كتابخانه طهورى, 1333.
12. احمد صدر حاج سيد جوادى و ديگران. دايرة المعارف تشيع. (تهران, بنياد اسلامى طاهر, 1366). ج1, ص241; حسن مرسلوند. زندگينامه رجال و مشاهير ايران. (چاپ اول: انتشارات الهام, 1369). ج1, ص 62; احمد گلچين معانى. تاريخ تذكره هاى فارسى, ج2, ص 2.6.
13. بديع الزمان فروزانفر, سخن و سخنوران. ص539; سعيد نفيسى. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى. ج1, ص107 ; ذبيح الله صفا. گنج سخن: شاعران بزرگ پارسى گوى و منتخب آثار آ نان. (چاپ نهم: انتشارات ققنوس, 1369). ج1, ص354.
14. احمدصدر حاج سيد جوادى و ديگران. دايرة المعارف تشيع. (تهران, سازمان دايرة المعارف تشيع, 1368). ج2, ص294; ايرج افشار. سواد و بياض. (چاپ اوّل: تهران, كتابفروشى دهخدا, 1344). ج1, ص259.
15. ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران. (چاپ سوّم: تهران, انتشارات فردوس, 1368). ج5, بخش2, ص834; سعيد نفيسى. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى. ج1, ص517.
16. بديع الزمان فروزانفر. سخن وسخنوران. ص341 ـ 342; ذبيح الله صفا. گنج سخن. ج1, ص377; سعيد نفيسى. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى. ج1, ص81. سعيد نفيسى در اين اثر, پانزده قول در تاريخ مرگ انورى ياد كرده است.
17. احمد گلچين معانى. تاريخ تذكره هاى فارسى. ج2, ص9و11.
18. ذبيح الله صفا. گنج سخن. ج2, ص247.
19. ايرج افشار. سواد و بياض. ج1, ص253; سيد محمددبير سياقى. گزيده امثال و حكم علامه على اكبر دهخدا. (چاپ چهارم: تهران, انتشارات تيراژه, 1366). ص چهل و هفت.
20. محمدابراهيم باستانى پاريزى. (ترجمه ى احوال استاد بهمنيار). در كتاب: احمد بهمنيار. داستان نامه بهمنيارى. (چاپ دوم: انتشارات دانشگاه تهران, 1369). ص يك و پنجاهم; ايرج افشار. سواد و بياض. ج1, ص250.
21. ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران. ج5, بخش 2, ص967.
22. همان. ص1112
23. احمد گلچين معانى. تاريخ تذكره هاى فارسى. ج2, ص210 و 213 و 215.
24. بديع الزمان فروزانفر. سخن و سخنوران. ص608; ذبيح الله صفا. گنج سخن. ج2, ص20.
25. ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران. ج5, بخش2, ص742 ـ 743.
26. همان. ص1269.
27. چندى پيش دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن با انتشار مقاله اى اعلام كرد كه در ايران هجده هزار شاعر نوپرداز داريم. پيش از ايشان, مرحوم عباس مهرين شوشترى ضمن تأليف كتابى درباره ادبيات معاصر به اين نتيجه رسيده بود كه در ايران نزديك به بيست هزار نفر, شعر نو مى سرايند. ر.ك: (آلبوم عكس و خبر). مجله آرمان. (شماره 6 و 7 آذر 1369). ص10. احتمالاً اين رقم خالى از مبالغه نيست. خاصه با عنايت به اينكه فقط شاعران نوپرداز را لحاظ داشته اند. از اين رو, ما در فوق مدعى شده ايم كه امروز (حدود بيست هزار نفر) در كشور گل و بلبل ـ كه ايران باشد ـ به عنوان شاعر معروف هستند; خواه آنانكه شعر نو مى سرايند و يا كلاسيك; و خواه آنانكه واقعاً شاعر هستند و يا متشاعر.
28. سعيد نفيسى. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى. ج1, ص50.
29. گنج سخن: شاعران بزرگ پارسى گوى و منتخب آثار آنان. ج2, ص220.
30. همان. ص227.
31. سعيد نفيسى. تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى تا پايان قرن دهم هجرى. ج1, ص290.
32. احمد گلچين معانى. تاريخ تذكره هاى فارسى. ج2, ص11.
33. ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران. ج5, بخش 2, ص1275 ـ 1276.
34. همان. ص1276.
35. تفصيل اين قضيه و مرگ او مرثيه در سوگ او, در اين كتاب آمده است: احمد گلچين معانى. تاريخ تذكره هاى فارسى. ج2, ص214 ـ 215.
36. ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران. ج5, بخش 2, ص1268.
37. محمد اسماعيل رضوانى. (نسيم شمال). در كتاب: مجموعه گفتارهائى درباره چندتن از رجال ادب و تاريخ ايران. به اهتمام قاسم صافى. (انتشارات كتابخانه مركزى و مركز اسناد, 1357). ص165. تحقيق آقاى رضوانى بر اساس سرلوحه شماره هايى از نسيم شمال است كه در رشت انتشار يافته. عجيب اينجاست كه خود نسيم شمال در يكى از اشعارش, سال 1324 را آغاز انتشار نسيم شمال گفته است.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 11  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست