responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 101  صفحه : 18

كتابشناسى توصيفى آثار علامه شرف الدين
مطلبى سيد ابوالحسن

مقدمه
فراخوان كنگره بزرگداشت علامه شرف الدين عاملى موجب گرديد تا صاحب اين قلم با پذيرش نگارش موضوع كتاب شناسى توصيفى آثار گرانسنگ مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى توفيق مراجعه و مطالعه آن آثار را نموده و (جرعه هايى جانبخش) از جام آن برگيرد. به راستى سترگى و عظمت پديدآورنده اين آثار ماندگار و ارزشمند را بايد از نگاشته هاى پر ارج او دريافت, چه زيبا و حكيمانه, امير بيان, على(ع) فرموده است كه (كتاب الرجل عنوان عقله وبرهان فضله)1 و در جاى ديگر گفته (كتاب المرء معيار فضله ومسبار نبله)2 يعنى نوشته هركس, نمايه خرد و دليل فضل و دانش و معيار و ميزان و محك تجربه و تبحر اوست.
نوشته هاى شرف الدين حاوى و حاكى از فكر بلند و انديشه ژرف آن عالم بزرگ است. جناب استاد محمدرضا حكيمى, كه خود در فن نويسندگى صاحب نظر و حكيمى فرزانه است از شيوايى و زيبايى و گيرايى نثر و متفكرانه نگارى مرحوم علامه شرف الدين اظهار شگفتى نموده و در مقام نويسنده اى بزرگ وى را چنين مى ستايد:
من در اين مقام, در برابر شرف الدين, دچار هيجانى گسترده و عميق مى شوم. اين فقيه محدث كه در نجف تحصيل كرده و با كتاب ها و متون معهود سر و كار داشته است چگونه است كه وقتى قلم به دست مى گيرد و به بيان انديشه و آفرينشِ تعبير مى نشيند گوى سبقت از نويسندگان بزرگ و متخصصان اهل قلم مى ربايد.
اين كيست كه در آفاق كلمه و تعبير اين گونه مى درخشد و در جهان كلمات اين سان حكومت مى كند؟
اين كيست كه در انتخاب تعبير براى اداى انديشه, و در پروردنِ انديشه براى حضور در تعبير, اين گونه غوغا مى كند؟
اين كيست كه همچون نقاشى چيره دست از نوشته هاى خود, تابلوهايى به اين زيبايى مى آفريند و به خوانندگان آثار خويش ـ به نام نوشته ـ تصوير ارائه مى دهد؟
اين كيست كه چنان آهنگسازى ظريف از كلمات نغمه مى آفريند و از كلام و تعبير موسيقى عبارات خويش را مى آرايد؟
اين كيست كه عظمت كوه ها را با عمق درياها به هم مى آميزد, سپس واژه هايى لطيف, چونان نسيم به كار مى گيرد و استوارتر از زنجيره آهنين, عبارات را مى آرايد؟
اين نويسنده بزرگ و كاتب كبير, كه اين همه هنر و ذوق و ابداع و توان را در خدمت حق و دفاع از تشيع علوى به كار گرفت و آثارى جاودان آفريد شرف الدين است, سيد عبدالحسين شرف الدين.
پيروزى شرف الدين در كار آفريدن آثار خجسته و بديع خويش, مرهون درك درست او بود. او به خوبى درك كرده بود كه (عرضه فكر) كمتر از خود (فكر) نيست. او دانسته بود كه هرچه معلومات و دليل و استناد در دست داشته باشد, اگر آنها در قالبى مناسب و اصيل و پر جاذبه عرضه نگردد اثرى چندان نخواهد داشت. او ديده بود كه متفكران و مصلحان بزرگ در راه تعليم و پيشبرد مقاصد خود از هنر بلاغت استفاده زياد برده اند, بالاتر از همه, نگريسته بود كه (قرآن كريم) به سلاحِ بلاغت مجهز است و چشم خويش باز كرده و ديده بود كه خداوند عالم براى هدايت انسان, (كلام بليغ) را وسيله قرار داده است. شرف الدين به اين حكمت خداوندى ايمان آورد. همچنين سخنان پيامبر اكرم و امام على بن ابيطالب را ـ كه نمونه فصاحت و بلاغت است ـ سرمشق خويش ساخت. از اين رو به اهميت كلام و كيفيت آن اذعان كرد. او همواره كوشيد تا (كلمه) و اسرار آن را و چگونگى تأثير آن را بشناسد, آن گاه آن را به كار گيرد.
آرى, آثار جذاب و برجسته اى كه شرف الدين براى ترويج حق و نشر حقايق و هدايتِ نفوس و تعليم فضيلت و تحكيم مبانيِ عدالت و آزادى و احياى خلق پديد آورد, همه و همه, مرهون قدرت او بود بر گزينشِ كلمه و پيدا كردنِ تعبير و كوشش او در راه فهم اسرار بلاغت, و شناختِ او از اهميت كلمه و كلام.
شرف الدين در تحصيل فن نويسندگى و پرورش ملكه ادبيِ خويش, زحمات بسيار كشيد و اطلاعات لازم را به دست آورد و ممارست ها و تمرين هاى خود را به سامان رسانيد تا توانست صاحب آن قلم توانا و غنى شود و آن گونه كه مى نوشت بنويسد. درباره يكى از ادباى عرب نوشته اند: (جعل مِن العلم نبراساً, ومِن الكلمة راية خفّاقةً; او از دانش, مشعلى ساخته بود و از كلمه, درفشى افراشته).
درست است, كسانى كه علم را با هنرِ نويسندگى درآميزند از اطلاعات و معلومات خويش, مشعل هايى مى سازند كه راه جامعه را روشن مى كند و به جامعه جهت درست مى دهد و از آثار خامه خود پرچم هايى مى افرازند كه در آشفته بازار افكار و عقايد و تبليغات, مردمان را به سوى حق و فضيلت فرامى خواند و در گرداگرد نقطه هدايت گرد مى آورد. فرزند برومند و فرهيخته او, اديب و نويسنده معروف, سيد صدرالدين شرف الدين, درباره اين خصلت پدر ـ گزينش كلمه و كوشش براى پيدا كردنِ تعبير زيباتر ـ چنين نوشته است:
كانت الكلمة عند أبي حاسّة سادسة لا يُرضيه منها إلاّ أن تجمعَ إلى شروط الصّحة, مقاييسَ الجمال وفضيلة الوضوح;3 كلمه در نظر پدرم به منزله حس ششم بود. هيچ گاه راضى نمى شد كلمه اى به كار ببرد, مگر اين كه هم صحيح باشد, هم زيبا, هم روشن.
عالم و اديب معروف نجفى, مرحوم ميرزا محمدعلى اردوبادى نيز نوشته هاى شرف الدين را با تعبير (لَفظَةُ الفَخم)4 مى ستايد, يعنى واژه هاى فاخر و پر توان او و شيخ مرتضى آل ياسين, او را داراى (اسلوب حكيم) مى خواند.5
مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى هم آورده است:
وكان له فى الكتابة, أُسلوب خاص تميَّزَ به عَمَّن سِواه6; او در نويسندگى سبكى ويژه داشت كه از سبك نويسندگان ديگر ممتاز بود.
شيوه شيواى شرف الدين در نگارش, زبانزد خاص و عام است, در اين جا نام و سخن چند تن ديگر از شخصيت هايى كه سبك نويسندگى آن مصلح فرهيخته را ستوده اند نقل مى كنيم:

شيخ مرتضى آل ياسين:
…بل كُلّ ما كتب انيق رقيق, رفيع عميق, يجمع بين سُمُوّ الفكر تَرَف اللفظ. هو ما أشرنا إليه ـ فى صدر كلامنا ـ من كونه حريصاً على المُزاوَجَة بين علمه وفنّه. فإذا قَرأت فصلاً علميّاً خالصاً خلتَ ـ لقوّة أسلوبه ونَصاحته ـ أنّك تَقرأ فصلاً أدبياً يَروعُكَ جَمالُهُ المستجمِع لكل الضامر الأدبيّة;7 هرچه او نوشته است, همه خوش سبك است و لطيف, بلند است و عميق, تفكرات عالى در الفاظ فاخر. اين همان موضوعى است كه در آغاز سخن بدان اشاره كرديم; يعنى اين كه شرف الدين اصرار دارد تا علم و هنر را درهم آميزد, بدان سان كه شما هرگاه در نوشته هاى او, يك بخش علمى صرف را مى خوانيد به علت سبك محكم و درخشان او تصور مى كنيد مشغول خواندن يك قطعه ادبى هستيد, قطعه اى كه زيبايى مبتنى بر وفور عناصر ادبى در آن, انسان را به اعجاب و دهشت وامى دارد.

سيد محمدتقى حكيم:
أمّا أسلوب الكتاب فهو أسلوب سَماحَتِهِ فى جملة مؤلَّفاته: إشراق و أصالة ويُسر, مع اعطاء للحادثة ما تستحقُّها من ايجاز أو إطناب…;8 سبك نويسندگى در اين كتاب (النص والاجتهاد) همان سبك حضرت شرف الدين است در ديگر نوشته هاى او, يعنى تابناكى, اصالت و روانى, با رعايت به جاى اختصار يا تفصيل.

سيد محمدصادق صدر:
(كان نَثرُه فصيح اللفظ, مشرق الديباجَة, مُتقَن السّبك, يمسك بعضُه بعضاً ولا يستطيعٌ الكاتب الفذُّ ـ مَهما أوتى قوّة فى البيان أن يحذِف لفظة أو يضع محلَّها أخرى. لأنَّه ـ رحمه الله ـ فكّر قبل أن يُعبِّرَ, وأنشأ التعبير بعد أن احسنَ الاختيار. وكان ـ رحمه الله ـ يَعرض الجملة على حسّه المُرهف قبل أن يُفرغها ثم يُمليها على كاتبه, بعد أن يرتَضيها, ولها رنين و جَرَس, كأحسَن مايمكن للشِعر القويّ من حسّ و رَوى;9نثر شرف الدين فصيح است, با سرآغازى درخشان و سبكى محكم و درهم آميخته (هم چون بتون آرمه). نويسنده توانا ـ هرچند پر توان ـ نمى تواند يك كلمه از نوشته هاى او را حذف يا عوض كند. چرا؟ چون شرف الدين ـ خدايش بيامرزاد ـ پيش از اين كه كلمه را به قلم آورد خوب مى انديشيد و پس از آن كه كلمه را با دقت و وسواس انتخاب مى كرد جمله را مى ساخت و جمله را نيز نخست بر قريحه تيزياب خويش عرضه مى كرد و سپس آن را بر كاتب خود مى خواند تا يادداشت كند و او هنگامى جمله را مى پسنديد كه طنين داشته باشد و در گوش زنگ بزند, مانند كلمه ها و تعبيرهايى كه در اشعار عالى به كار مى رود.

صدرالدين شرف الدين:
تابَعتُ هذا الكتاب الجليل فى تَنزّلاته وشاهدتُ بناءه المحكم وهو يَنمو ويتكامل, رُويدا, رويداً, فى اَناة الإبداع, ومهل التجويد وإعادة النظر. كنتُ أدخل على مؤلّفه الخالد فى ساعات المَخاض فأجده مندَمجا بالموضوع, يحيى الفكرة تأملاً ويُفرِغُها هَمهَمَة فإذا استقامَ له القالب ـ فَنَهَضَ فى فنّه الذواق بالمحتوى ـ أملاه على كاتبه تخطيطاً يعود إليه غير مرّة قبلَ وَضعه بصيغة نهائيّة. ولايَفرُغُ منه إلا اذا تناغَم فى سَمعه اداءً وايقاعاً وتماسك فى يده نَسجاً وتحابُكاً وانسَجَم فى عينه خطّاً ولوناً…;10 من به هنگامى كه اين كتاب جليل, فراز و نشيب هاى تأليف را مى پيمود به همراه آن بودم و مى ديدم كه چگونه شالوده استوار آن ريخته مى شود و چگونه, آهسته آهسته, راه آماده شدن را با شكيبايى لازم در ابتكار و حوصله پر توان پرداخت و بازنگرى مى پيمايد.
من در ساعت هايى كه نويسنده جاودانياد سخت درگير كار نوشتن بود به او سر مى زدم. مى ديدم كه با مسائل كتاب درهم آميخته, موضوعى را مى پروراند و سپس تعبيراتى را زمزمه مى كند تا وقتى كه قالب خورند محتوى را بيابَد و همين كه ـ برحسب معيارهاى هنرى خويش ـ قالب مناسب براى بيان فكر را مى يافت به دبير خود مى گفت تا بنويسد, آن هم به صورتِ پيش نويس و سپس بارها آن را سبك سنگين مى كرد و تنها هنگامى مى پسنديد كه كلمات, رسا باشد و آهنگين و جملات, منسجم باشد و خوش بافت, و نوشته تابلوى شده باشد رنگ آميزى شده….

* * *
تذكار چند نكته
1. كتاب شناسى حاضر, در سه بخش تدوين شده است:
الف) تأليفات چاپ شده و موجود.
ب) تأليفات از دست رفته و مفقود.
پ) تقريظات.
2. چنان كه از كتاب شناسى توصيفى, انتظار مى رود كه دورنمايى از محتواى كتاب ها ترسيم و ارائه شود; در كتاب شناسى حاضر نيز حتى الامكان بدين امر اهتمام شده است.
3. به دليل فرصت محدود كنگره و اشتغالات ديگر و از آن جا كه مصنوع بشرى خالى از خطا و سهو و كاستى و نسيان نيست ممكن است كاستى هايى هم در اين نوشته رخ داده باشد كه اهل كتاب, كريمانه بر اين كمترين خواهند بخشود; والعذر عند كرام الناس لمقبول.
4. در پايان, اميد است كه اين مختصر ذخيره خيرى گردد براى نگارنده در روز بازپسين; روزى كه كل امّة تُدعى إلى كتابها11 و روز بزرگ پاسخگويى به اين خطاب خطيرِ صاحب كتاب تكوين و تشريع: هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ماكنتم تعملون.12
* * *
الف. آثار چاپ شده:
1 . ابوهريره.
بقلم الامام السيد عبدالحسين شرف الدين الموسوى العاملى. الطبعة الرابعة, دارالتعارف للمطبوعات, بيروت, بى تا, 239صفحه, وزيرى.
اين كتاب, چاپ هاى مختلفى دارد از جمله دارالتعارف و دارالزهراء در بيروت, مطبعه حيدريه در نجف, مطبعه العرفان در صيدا و مؤسسه انصاريان و شريف رضى در قم.
چنان كه استاد ارجمند, محمدرضا حكيمى ـ به نقل از مقدمه المراجعات و مقدمه النص والاجتهاد ـ به قلم شيوايش در شرف الدين13 نگاشته: اين كتاب در شرح حال و شناساندن ابوهريره (م 57 يا 58 ق) است و نشان دادن مقدار اعتبار احاديث او و (گام جديدى است در شرح حال نويسى به صورتى جامع و تحليلي… در اين كتاب, زندگانى ابوهريره و عصر او و محيط و علايق او و احاديثى كه نقل كرده است همه مورد بحث و رسيدگى قرار گرفته است).14
(اين كتاب, گام نوينى است در فهم و نقل احاديث نبوى. پس از انتشار آن, عالم مصرى, شيخ ابوريّه, نيز كتاب كم مانند خويش (شيخ المَضيرَة) را در همين باره نوشت و چقدر ما مسلمانان امروز نيازمند مردانى هستيم كه حق را آشكارا بگويند و از تعصبات دورى گزينند, مانند سيد شرف الدين عاملى و شيخ ابوريه مصرى).15
از مراجعه به اين كتاب به خوبى روشن مى گردد كه شرف الدين در مورد احاديث و اسناد اهل سنت نيز تبحر بسيار دارد و اين اطلاع و تبحر براى عالمان و فاضلان شيعه لازم و سودمند است.
تأليف كتاب پر مايه ابوهريره, ميزان تبحر و سعه اطلاعات وسيع مرحوم شرف الدين را در خصوص احاديث و راويان اهل سنت مى رساند; در اين باره در مقدمه النص والاجتهاد آمده است:
علماى اسلام در همه عصرها نسبت به احاديث نبوى اهتمام ورزيدند. احاديث درست را از نادرست جدا ساختند, راويان موثق را از غير موثق بازشناختند. اين كار را هم شيعه انجام داد و هم اهل سنت. البته شيعه احاديث ائمه طاهرين را نيز در كنار احاديث نبوى قبول كرد, زيرا احاديث ائمه نيز از احاديث جدّشان بود, چنان كه خود ائمه, دنباله وجودى پيامبر(ص) بودند. اطلاعات رجالى و حديثى شرف الدين منحصر به احاديث و رجال شيعه نبود. او از احاديث و راويان اهل سنت نيز اطلاعات وسيع داشت, چنان كه اين امر از همه كتاب هاى او آشكار است و مشايخ اجازه حديثى او از اهل سنت نيز بسيارند, كه آنان را در كتاب ثبت الأثبات ذكر كرده است.16
علامه شيخ عبدالله علائلى در مجله الاديب17 ـ كه در مقدمه كتاب ابوهريره, چاپ دارالتعارف للمطبوعات لبنان چاپ شده ـ درباره كتاب ابوهريره آورده است: (…فالكتاب ادق ما كتب فى مثل موضوعه وهو اكبر قيمة من ان يكتفى بهذا التعريف اليسير).18
در مقدمه چاپ شده, به نقل از مجله الثقافه19 از احمدامين مصرى هم آورده شده است: (نحن نحمد للمؤلف جهده الكبير وتحليله المفصل الدقيق, واطلاعه الواسع, ونظرته الشاملة فى الموضوع).20 نگاهى به مقدمه
مرحوم شرف الدين, خود در مقدمه كتاب نگاشته است:
برخى مواردى كه ابوهريره آورده با عقل و عقيده نه در صورت و نه در معنى سازگارى ندارد. برخى مطالب متناقضند, پاره اى خارج از قواعد علمى برگرفته از صلب دين است و بيشتر آنها در راستاى تقرّب و تزلّف به بنى اميه است, مثلاً مى گويد: ملك الموت پيش از زمان حضرت موسى آشكارا بر مردم ظاهر مى شد تا اين كه بر موسى وارد شد, حضرت به او سيليى زد كه بر اثر آن چشم عزرائيل كور شد, از اين رو پس از آن, مخفيانه به سراغ مردم مى رود.
در حديث ديگرى آورده كه گاو و گرگ به (لسان عربى مبين) تكلم مى كنند و رواياتى كه براى حق ـ سبحانه و تعالى ـ شكل و شمائل قائل است.
و حديث عجيب و غريب ديگرى كه درباره جهنم نقل كرده, مى گويد: جهنم پر نمى شود تا اين كه خدا پايش را درون آن گذارد.
و حديثى كه مى گويد: خدا هر شب به آسمان دنيا فرود مى آيد. كه مجموعاً منشأ مذهب تجسيم در اسلام شده و موجب انواع بدعت ها و ضلالت هاست و فتح بابى است براى قول به عدم عصمت انبيا!
مرحوم مصنف در نهايت, ابوهريه را چنين معرفى كرده:
(وحسبك فى ابوهريره انه كان يحدث بما لم يره ولم يسمعه). مرورى بر محتوا
محتواى كتاب را با مرورى فهرست وار بر عناوين آن چنين مى توان ارائه كرد: اسم و نسب ابوهريره
در حسب و نسب او اختلاف بسيار است و او تنها به همين كنيه (ابوهريره) معروف است. هركس براى آگاهى از شرح حال او به كتاب هاى تراجم از قبيل الاستيعاب و الاصابة و اسد الغابة و طبقات ابن سعد و غيره مراجعه كند اين امر بر او روشن و آفتابى مى شود.
نشو و نماى او, اسلام آوردن و صحابى شدنش
در يمن به دنيا آمد, سى سال از عمرش را در جاهليت گذراند و سرانجام پس از فتح خيبر, اسلام آورد و به تصريح خودش تنها سه سال توفيق صحابت داشت. ابوهريره در دوران پيامبر(ص) در زمره مساكين اهل صفه بود.
ساير عناوين كتاب عبارتند از: ابوهريره در عصر حضرت وصى(ع), در عهد معاويه, برخورد ايادى بنى اميه با او, ابوهريره در خدمت سياست اموى, شمار احاديث وى, كيفيت و چگونگى روايات او, دو تذكار; يكى درباره حديثى از ابوهريره كه براساس آن, آدم شصت ذراع طول داشته و نقد و نقض روايت با عرضه داشتن بر كريمه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم21 و ديگرى درباره اسلام.
در ادامه مرور بر عناوين كتاب به بازكاوى احاديثى از ابوهريره مى رسيم, مثل اين روايات: رؤيت خداوند در قيامت با چشم به صورت هاى گوناگون, دوزخ پر نمى شود تا اين كه خداوند پايش را در آن گذارَد, نزول پروردگار در هر شب به آسمان دنيا, نقض سليمان حكم پدرش داوود ـ على نبينا وعليهما السلام ـ را, طواف حضرت سليمان به همراه صد زن در شبى, سيلى موسى ـ على نبينا وعليه السلام ـ بر چشم ملك الموت, موساى عريان در ميان بنى اسرائيل و نگريستن آنان به او به روايتى از ابوهريره و تطبيق آن بر كريمه يا ايّها الذين امنوا لاتكونوا كالذين اذَوا موسى فَبَرّاه الله ممّا قالوا و كان عندالله وجيها22 كه مرحوم شرف الدين روايت مزبور را عقلاً محال و ممتنع شمرده و ساحت مقدس موسى كليم الله را از آن مبرّا مى داند, نقد روايت ديگرى از ابوهريره كه مضمون آن با عظمت شأن و مقام والاى انبياى اولوالعزم و لزوم توقير و احترام آن اوصيا و اصفياى الهى منافى است, نقد و ردّ حديثى از ابوهريره كه قائل به شك انبيا و نيز برترى مقام حضرت يوسف(ع) بر رسول خدا(ص) شده است.
در ادامه, اين عنوان ها به چشم مى خورد: موسى و آتش زدن انبوه مورچگان, ايوب و ملخ طلايى, سهو نبى, نقل روايتى با اين مضمون كه پيامبر آزار مى رساند, تازيانه مى زد و سبّ و لعن مى كرد كسى را كه استحقاق هم نداشت و نقد منطقى و مستدل مصنف به اين كه انبيا از هرگونه قول و فعلى كه با عصمت آنان منافات داشته باشد منزهند و بر آنان سزاوار و جايز نيست كه ـ چه در حال رضا و چه در حال غضب ـ به ناحق, خشم و غضب كنند و از روى خشم, كسى را سبّ و لعن نمايند يا تازيانه زنند; از ديگر منقولات ابوهريره عروض شيطان بر رسول خدا(ص) در حال نماز است و ديگر خواب ماندن و قضا شدن نماز صبح پيامبر(ص) و تكلّم گرگ و گاو به زبان عربى آشكار (عربى مبين) و تكلّم عمر با ملائكه, نمونه هايى از خيال بافى هاى ابوهريره, دعوى حضور او در وقايعى كه به يقين حضور نيافته, انكار سلف ابوهريره در عهد خود او, دفاع او, نگاهى به فضائل ابوهريره كه مرحوم مصنف هيچ سند و منبعى غالباً بر آنها نيافته جز خود او (ابوهريره), نوادر ابوهريره, مرگ او و فرزندى كه از وى باقى مانده و بالاخره خاتمه كتاب كه به دو كلام از رسول خدا(ص) اختصاص يافته كه به ابوهريره تعلق دارد و نتيجه گيرى از آن. مرحوم شرف الدين در پنجشنبه مورخ 23 ماه رمضان 1362 قمرى در شهر صور از نگارش اين كتاب فراغت يافته است. ترجمه كتاب
(ابوهريره) به فارسى ترجمه شده و مشخصات چاپ آن چنين است: ابوهريره و احاديث ساختگى, ترجمه نجفعلى ميرزايى, انتشارات هجرت, قم, 1376 ش, 249 صفحه. 2 . اجوبة مسائل جارالله.
بقلم سماحة الامام آيةالله السيد عبدالحسين شرف الدين الموسوى, تحقيق السيد عبدالزهراء الياسرى. مجمع جهانى اهل البيت(ع), 1416ق, قم, 128 صفحه, وزيرى.
اين كتاب در پاسخ به پرسش ها و در واقع شبهات و اتهامات موسى جار الله, يكى از علماى اهل سنت به شيعه تأليف شده است. موسى جارالله مسافرت هايى به كشورهاى اسلامى و غير اسلامى نمود و از احوال و اوضاع مسلمانان, اطلاعاتى به دست آورد, آن گاه پرسش هايى را مطرح كرد و از عالمان شيعى, پاسخ خواست; كتاب حاضر, شامل بيست پاسخى است كه علامه بزرگوار شيعه, مرحوم شرف الدين, در جواب او داده است.
پرسش هايى كه موسى جارالله مطرح كرده و مؤلف بدانها پاسخ گفته است عبارت است از:23
1ـ2. آيا كتب شيعه, جميع صحابه را تكفير مى كند؟ مؤلف در پاسخ به اين پرسش اثبات مى كند كه نظر شيعه درباره صحابه, معتدل ترين آراست.
3. آيا شيعه ابوبكر و عمر را لعن و تكفير مى كند؟
4. آيا شيعه قائل به تحريف قرآن است؟
5. آيا شيعه, حكومت هاى دولت هاى اسلامى و قضات و علماى آنان را طاغوت مى داند.
6. رأى شيعه درباره فرقه هاى اسلامى چيست؟
7. آيا شيعه معتقد است كه جهاد امت هاى اسلامى واجب و مشروع نيست و جهاد به همراهى غير امام مفترض الطاعة حرام است؟
مرحوم مؤلف در بخشى از پاسخ به اين پرسش مى نويسد:
اگر به صفحات تاريخ مراجعه كنيد مى بينيد در جبهه هاى جنگ و راندن دشمن از حريم اسلام, علماى شيعه پيشگام بوده اند, هنگامى كه مردم عراق مى خواستند دشمن را از سرزمين خود دور كنند, علماى شيعه, علاوه بر اين كه مردم را به جهاد تشويق مى كردند, خود به پايمردى و پايدارى در صف ساير مجاهدان به پيكار مى رفتند و حضرت آيةالله شيخ الشريعه اصفهانى و حبوبى حسينى كه هر دو از مجتهدان بزرگ شيعه بودند پيشاپيش آنان قرار داشتند. عجب اين كه اين دو مجاهد عظيم الشأن عمر شريفشان حدود هشتاد بود و با اين حال, ضعف و پيرى آن دو بزرگوار را از رهبرى و قيادت پيكارگران مجاهد باز نداشت و خوشبختانه پس از تحمل نگرانى ها و دشوارى ها پرچم فتح و پيروزى را به اهتزار درآوردند.
8. سؤال هشتم در تبيين اين سخن موسى جارالله است كه مى گويد: در كتب شيعه آمده است كه هر حديثى را امامان اهل سنت روايت مى كردند امامان شيعه انكار مى نمودند و هر حديثى را كه مالك روايت مى كرد موسى بن جعفر انكار مى نمود تا اين كه مى گويد: جعفر بن محمد پيوسته به آنچه خلاف اهل سنت و جماعت بود امر مى كرد.
9. سؤال نهم درباره شيعه و تأويل برخى از آيات قرآن كريم است كه در خصوص فضيلت و عظمت ائمه اطهار(ع) و پيروان آنان نازل شده است.
10. درباره نظر شيعه و تقيه است كه موسى جارالله شيعه را متهم كرده كه دلباخته و فريفته تقيه است.
11. در مورد حضرت وصى, اميرالمؤمنين(ع) و طلاق عايشه است. جارالله مدعى شده كه شيعه معتقد است حضرت وصى, عايشه را طلاق داده. مؤلف در پاسخ فرموده: اين گونه اخبار, نزد شيعه ارزش علمى و عملى ندارد و به اجماع شيعه از درجه اعتبار ساقط است. مرحوم شرف الدين بر رفع اين تهمت هاى ناروا از خداوند سبحان يارى جسته و حسن ختام پاسخش اين كريمه است: والله المستعان على ما تَصفون.
12. شيعه و (عول) در فرائض و آن عبارت از اين است كه تركه ميت از سهم وارثانش كمتر باشد, مثل اين كه زنى بميرد و داراى شوهر و دو خواهر باشد, زيرا سهم دو خواهر, دو ثلث تركه و سهم شوهر, نصف تركه است. طبق نظر شيعه در اين صورت بايد اول سهم شوهر را كه نصف تركه است به او داد و سپس هرچه باقى ماند بين دو خواهر تقسيم كرد.
مرحوم علامه شعرانى قدس سره در نثر طوبى ذيل واژه (عول) آورده است:
عال, يعول, عولا: ستم كردن و از راه حق بيرون رفتن و كفالت و رسيدگى در كار كس كردن. لحيانى گفته: العول: النقصان و از اين باب است: عال الميزان عولا. فراء گفته: عال الرجل يعول: كار بر او دشوار آمد, او را در زحمت و مشقت انداخت. و نيز عول به معنى ميل و انحراف از حد اعتدال است. (ذلك ادنى الاّ تعولوا):24 اگر از تزويج زنان متعدد مى ترسيد كه عدالت مابين ايشان نكنيد, يك زن اختيار كنيد يا كنيز بخريد كه حقوق مملوكه به قدر حرّه نيست, اگر اين طريقه را اختيار كرديد از حد اعتدال منحرف نشده ايد.25
در مسأله پيش گفته, خليفه دوم به اشتباه حكم كرد كه نقص به نسبت سهام بر همه وارثان توزيع شود! حاكم, از عالمان اهل سنت در مستدرك26 خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: اول كسى كه عول در فرائض پديد آورد عمر بود, ولى به خدا قسم اگر سهمى را كه خدا مقدم داشته نخست از تركه, جدا مى كرد و آن را كه خدا مؤخر داشته به آخر مى انداخت عول لازم نمى آمد…
حاكم پس از نقل اين حديث گويد: طبق شرايطى كه مسلم براى صحت حديث ذكر كرده, اين حديث صحيح است, ولى خود مسلم و بخارى آن را روايت نكرده اند.
مؤلف (مرحوم شرف الدين) گويد: ذهبى در تلخيص27 خود اين حديث را آورده و به صحتش اعتراف نموده, ولى به اين سخن حاكم اشاره اى نكرده است.
علماى شيعه بر مضمون اين حديث اجماع دارند و رواياتشان در اين معنى متواتر است, ولى متأسفانه موسى جارالله بدان پى نبرده و توجه نكرده است.28
13. مسأله سيزدهم داراى چهار بحث است: 1. بداء 2. متعه 3. مسح بر پاپوش 4. تبرى.
در بحث اول, مؤلف (مرحوم شرف الدين) فرموده است:
ناصبى ها پنداشته اند كه شيعه مى گويد: گاهى خدا به چيزى معتقد مى شود و بعد خلاف آن برايش آشكار مى گردد و اين تهمت و افترايى است كه از راه دشمنى به شيعه مى بندند.
شيعه اعتقاد دارد علم خدا عين ذات خداست و هرگز تغيير و تبديلى در آن راه نمى يابد و خلاصه آنچه شيعه در اين باره مى گويد اين است كه خدا گاهى از رزق مى كاهد و گاهى به آن مى افزايد و همچنين است اجل, صحت, مرض, سعادت, شقاوت, محنت, مصيبت, ايمان, كفر و چيزهاى ديگر, چنان كه مقتضاى اين آيه مباركه است: يمحوا الله مايشاء ويثبت وعنده ام الكتاب.29
خدا هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد ثبت مى نمايد, چنان كه طبق احاديث متواتر, نيكى به پدر و مادر موجب محو شقاوت و ثبت سعادت و فزونى عمر مى شود.
اين است بدائى كه شيعه مى گويد و به اصطلاح فنى, لفظ بداء را به علاقه مشابهت مجازاً بر آن اطلاق مى كند. اهل سنت هم به همين قائلند, ولكن نامش را (بداء) ننهاده اند. پس در حقيقت, نزاع در نام گذارى است و اگر اهل سنت بدانند كه شيعه, اين نام را مجازاً بر آن معنى اطلاق مى كند نه حقيقت, براى آنان روشن مى شود كه اساساً نزاعى بين شيعه و سنى در اين باره نيست, حتى در لفظ, زيرا باب مجاز نزد عرب بسى وسيع است و به كمترين مناسبتى, لفظى را در معنايى مجازاً به كار مى برد. با اين وصف, اگر اهل سنت بر نزاع اصرار مى ورزند و نمى خواهند لفظ بداء بر معناى مذكور مجازاً اطلاق شود شيعه تنزل مى كند و پيرو حكم آنها مى شود.
بحث دوم در متعه زنان است كه آن را ازدواج موقت گويند و به صيغه مشهور شده, در اين بحث از شش امر سخن رفته است:
الف. در بيان محل نزاع بين شيعه و سنى;
ب. در اصل تشريع متعه با استناد به كتاب و اجماع و سنّت;
پ. اثبات استمرار و دوام حليت و مشروعيت متعه با استناد به روايات فريقين;
ت. اثبات منسوخ نشدن حكم متعه و ردّ مدعيان نسخ با استدلال;
ث. خليفه دوم و تحريم متعه;
ج. در بيان اين كه بعضى از بزرگان, تحريم متعه را استنكار كردند, از جمله حضرت وصى(ع), عبدالله بن عباس, جابر بن عبدالله انصارى, عبدالله بن عمر, عبدالله بن مسعود, عمران بن حصين و….
14. عنوان اين مسأله, ارث بردن حضرت وصى(ع) از رسول خدا(ص) است. در اين بخش از كتاب آمده كه موسى جارالله مى گويد: در كتب شيعه است كه پيامبر(ص) ارث خود را به عمويش عباس و پسرعمويش اميرالمؤمنين(ع) عرضه داشت…. آن گاه بر آن خدشه كرده و به خيال اين كه اين ارث, ارث مالى است آن را رد كرده و گفته با بودن عمو و دختر, پسرعمو ارث نمى برد و عرضه داشتن ارث هم معنا ندارد, زيرا كه تركه ميت به مجرد مردن به وارثش منتقل مى شود چه ميت و وارث بخواهند و چه نخواهند و….
اين مسأله با تبيين درست موضوع و پاسخ مستدل مؤلف پايان مى يابد.
بحث سوم در مسح بر پاى پوش است كه هنگام وضو گرفتن به جاى شستن و مسح پا انجام مى شود و اين مورد اختلاف است. در اين مبحث, مؤلف به اين نتيجه مى رسد كه به حكم كتاب و سنت, مسح پا در وضو واجب است كه شيعه هم همان را مى گويد و اما مسح بر پاپوش, از طريق شيعه, دليل شرعى ندارد و رواياتى كه در اين خصوص مورد اعتماد اهل سنت است نزد شيعه ثابت و معتبر نيست و لذا شيعه به جاى پا بر پاى پوش و به جاى سر بر عمامه, مسح نمى كنند; زيرا به اصطلاح علمى, اصل, عدم جواز مسح در اين گونه موارد است.
بحث چهارم درباره شيعه و مسأله تبرّى است و آن بيزارى جستن از دشمنان خدا و رسول (ص) و دشمن داشتن آنان است. در بخشى از اين مبحث آمده است: شايد آقاى جارالله (تبرّى) از يزيد بن معاويه را بر شيعه عيب مى گيرد, آرى يزيد فاجر جنايتكارى كه عترت پاك رسول خدا(ص) را كشت و مال و جان و ناموس اهل مدينه را بر سربازانش مباح كرد, موسى جارالله مى خواهد كه شيعه با يزيد و امثال وى دشمنى نورزد و يزيد و پدرش معاويه را از آن دوازده خليفه حقى به شمار آورد كه رسول خدا(ص) از آنها به مسلمين بشارت داد, چنان كه قاضى عياض, همين را احتمال داده و علماى اهل سنت پس از او در اين احتمال پيروى اش كردند. ابن حجر هم در شرح صحيح بخارى اين پندار را نيكو پنداشته و ينجم از آن دوازده خليفه را معاويه و ششم را يزيد و دوازدهم را وليد بن يزيد بن عبدالملك دانسته است با اين كه خودكامگى و زناكارى و ميگسارى و فسق و فجور وليد بر اهل اطلاع پوشيده نيست.
سيوطى در اوايل كتاب تاريخ الخلفاء كلام ابن حجر را در اين موضوع نقل كرده است.
15. وحدت اسلامى, موضوع پانزدهم پاسخ ديگرى است به موسى جارالله كه خواسته است با حربه وحدت اسلامى جنايات بنى اميه را تطهير كند و آن را صرفاً يك حادثه تاريخى قلمداد كند كه در گذشته تاريخ رخ داده و تمام شده است.
16. ولايت جائر و عادل پاسخى است به گستاخى موسى جارالله به ساحت امام باقر(ع) به سبب حديث شريفش كه فرمود: خداوند مى فرمايد عذاب مى كنم آن رعايايى را كه ولايت پيشواى جائر را بپذيرند, اگرچه نيكوكار باشند و مى بخشم آن رعايايى را كه ولايت پيشواى عادل را بپذيرند اگرچه بدكردار باشند.
17. مسأله هفدهم در توضيح و تبيين مسأله (نَسَىء) است. (نَسىء) كه در آيه 137 سوره مباركه توبه آمده مصدر است مانند (نذير) و معنايش تأخير است و مقصود از آن در اين آيه تأخير ماه هاى حرام و غير حرام قمرى است از آن نحوه اى كه خداوند سبحان مرتب كرده است.
18. مسأله هيجدهم در پاسخ به شبهاتى است كه موسى جارالله درباره حج پيامبر(ص) نموده است.
19. مسأله نوزدهم در خصوص موسم حج در سال نهم هجرى و در پاسخ به پرسش هايى پيرامون آن است.
20. آخرين موضوع مطرح شده در كتاب درباره شيعه و حفظ و قرائت قرآن كريم است و در پاسخ به اين اتهام موسى جارالله است به شيعه كه مى گويد: در بين شيعه اعم از عالم و غير عالم, ايرانى و عراقى كسى را نديده ام كه حافظ قرآن يا قارى خوب آشنا به تجويد باشد و سببش اين است كه شيعه در انتظار قرآن على است كه نزد قائم آل محمد(ص) است و اين قرآنى را كه در دسترس مسلمين است ناقص و تحريف شده مى داند.
مرحوم شرف الدين اين رساله ارزشمند را در آخر ماه ربيع الاول 1354 قمرى در شهر صور به پايان برده است.
ترجمه كتاب
اين كتاب به فارسى ترجمه شده با اين مشخصات:
1.بيست پاسخ به موسى جارالله,30 ترجمه محمدمختار شاهى طبسى, با مقدمه محمدمهدى آصفى. انتشارات جهان آرا, تهران,بى تا (تاريخ مقدمه 25/10/1352), 322 صفحه, جيبى.
2. جواب اشكالات موسى جارالله, ترجمه على روحانى نجفى اصفهانى, چاپخانه محمدى, اصفهان, 1372ق, 157 صفحه. 3 . الى المجمع العلمى العربى بدمشق
مطبعة العرفان, صيدا, 1369ق, 128 صفحه, جيبى.
علامه شرف الدين در پى نشر مطالبى تفرقه انگيز و مفترياتى به شيعه در يكى از نشريات وابسته به مجمع علمى عربى دمشق از روى احساس وظيفه و تكليف آنان را نصيحت نموده توصيه به وحدت مى نمايد و از تكروى برخى از اعضاى مجمع و طرح مباحث آنها در نشريه بدون كسب آراى تمامى اعضاى مجمع و مشورت با آنان كه بالطبع به حساب همه اعضا ريخته مى شود, آن هم مجمعى كه عالمان برجسته اى همچون علامه سيد محسن امين جبل عاملى صاحب اثر گرانقدر اعيان الشيعه را در جمع خود داشته ابراز شگفتى و تأسف مى نمايد و بر نقاط وحدت مورد اتفاق بين همه مذاهب اسلامى پاى مى فشارد از جمله اين كه اهل مذاهب, تعصب نورزند, خداى ما يكى است, رسول خدا(ص) پيامبر ما و قرآن كتاب ما و قول و فعل و تقرير رسول خدا(ص) سنت ماست, حلال, حلالى است كه خدا و رسول خدا حلال كرده اند و حرام حرامى است كه خدا و رسولش حرام كرده اند, نزاع بين شيعه و سنى صغروى است نه كبروى: كُلَّ امن باللّه وملائكته وكتبه ورسله لا نفرّق بين احد من رسله.31 4 . بغية الراغبين فى سلسلة آل شرف الدين
سيد عبدالحسين شرف الدين, تحقيق سيد عبدالله شرف الدين, الدار الاسلاميه, بيروت, 1411ق, دو مجلد, 49«811 صفحه, وزيرى.
بغية الراغبين فى سلسلة آل شرف الدين چنان كه از نامش پيداست درباره شرح حال خاندان بزرگ و سلسله نسب شريف و درخشان شرف الدين كه با 31 واسطه به ابراهيم المرتضى فرزند امام هفتم, حضرت موسى بن جعفر(ع) مى رسد, تأليف شده است. عالم گرانقدر, مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره سلسله جليله و آل شرف الدين مى نويسد:
آل شرف الدين و آل صدرالدين دو فرع از يك اصلند و دو شاخه از يك درخت برومند. در اين دو خاندان از روزگارانى قبل, پيشوايان دينى و فقيهان و عالمان بزرگ ظهور كرده اند, عالمانى كه آثار افتخارآميز آنان همواره بر صفحه روزگار مى درخشد و براى نسل هاى آينده آنان همچون نشان افتخار به شمار مى آيد, اما سيد شرف الدين كه از بزرگان عالمان اسلام و از نوابغ شيعه است خود به تنهايى در تاريخ افتخارات اين خاندان, صفحه اى تازه گشوده و به تنهايى يك تاريخ جامع است و خود سرفصل افتخار است هم براى گذشتگان و هم براى آيندگان, پدر و مادر شرف الدين هر دو از سادات شريف و محترم آل شرف الدين بودند; پدر, سيد يوسف شرف الدين و مادر, بانو زهرا صدر, دختِ آيت الله سيد هادى صدر و خواهر عالم دينى معروف, سيد حسن صدر, صاحب تأليفات بسيار از جمله تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام.32
استاد ارجمند, جناب محمدرضا حكيمى درباره بغية الراغبين نگاشته اند:
كتابى است دينى, ادبى, تاريخى, رجالى, در شرح حال عالمان خاندان شرف الدين و خاندان صدر, و ذكر آثار و احوال و استادان و شاگردان آنان.33
عالم گرانمايه, شيخ مرتضى آل ياسين در مقدمه اى كه بر المراجعات يكى ديگر از آثار گران سنگ علامه شرف الدين نگاشته درباره بغية الراغبين آورده است:
انه تاريخ اجيال بتاريخ رجال; تاريخ عصرها و نسل هايى چند كه به نام شرح زندگانى مردانى از آل شرف الدين تدوين يافته است.34
شيخ آقا بزرگ تهرانى, نسخه خطى اين كتاب را به خط خود شرف الدين در كتابخانه دايى او, علامه سيد حسن صدر ديده و در الذريعه35 از آن ياد كرده است.36
جناب آقاى مهدوى راد هم با خامه خوش خويش, اين كتاب را چند سال پيش در مجله آينه پژوهش37 معرفى كرده كه در بخشى ازآن آمده است:
بغية الراغبين در ضمن شرح حال اين خاندان بزرگ, تاريخ ادبى سياسى, اجتماعى و فرهنگى لبنان و نجف اشرف ـ كه علامه شرف الدين در آن جا تحصيل كردند و به جايگاه والاى اجتهاد دست يافتند ـ نيز هست. كتاب پس از مقدمه اى به خامه استاد محمدعلى قاسم درباره شرف الدين و شخصيت علمى, اجتماعى و اصلاحى وى, با مقدمه اى از مؤلف درباره آل شرف الدين آغاز مى شود و با شرح حال نياى بزرگ آنان شرف الدين (سيد شريف ابومحمد ابراهيم بن زين العابدين) ادامه مى يابد. سپس شرح حال برادران شرف الدين است و فرزندان وى. آن گاه عموهاى شرف الدين و سپس شرح حال جد وى و پدرش.
در باب دوم, سخن از ديگر رجال آل شرف الدين است و در ادامه آن, شرح حال سيد محمد, معروف به سيد صدرالدين, فرزند سيد صالح, نياى بزرگ خانواده صدر و آن گاه شرح حال چهره ها و شخصيت هاى اين تيره از آل شرف الدين, از جمله سيد اسماعيل صدر (ج1, ص190) و سيد صدرالدين صدر (ج1, ص242) و سيد حيدر بن سيد اسماعيل صدر (ج1, ص264) كه در ذيل شرح حال كوتاه وى, شرح حال بلند و سودمندى را از چهره علمى و اجتماعى او محقق كتاب افزوده است و در پى آن شرح حال فرزند وى, سيد اسماعيل صدر را به خامه علامه شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر آورده است و نيز شرح حال كوتاه شهيد صدر را. در باب دوم از بخش دوم, از سيد محمدعلى, فرزند سيد صالح سخن رفته است و از فرزندان و نوادگان وى. در اين بخش, شرح حال علامه عالى قدر و مجتهد بزرگ اين خاندان, آيت الله سيد حسن صدر به گونه اى بس زيبا, دلپذير و استوار و سرشار از اطلاعات آمده است و در ادامه آن, زندگانى سياستمدار بزرگ اين خاندان, سيد محمد صدر. افزوده هاى جناب سيد عبدلله شرف الدين در اين دو شرح حال بر غنا و سودمندى آن افزوده است. در بخش سوم اين باب, گزارش زندگانى سيد ابوالحسن, فرزند سيد صالح است و فرزندان و نوادگان وى از جمله شرح حال سيد محمدصادق صدر, مؤلف كتاب هاى حياة اميرالمؤمنين, الشيعه والإجماع فى التشريع الإسلامى.
بخش عظيمى از كتاب, مشتمل بر زندگى نامه خودنوشت علامه سيد عبدالحسين شرف الدين است. وى اين بخش را با زندگانى مادر بزرگوارش آغاز مى كند و با گزارش زندگانى و آثار و مآثر برادرش, سيد شرف, و فرزندان وى ادامه مى دهد. آن گاه به زندگى نامه خود پرداخته و از چگونگى تحصيلاتش در لبنان و سپس هجرتش به نجف اشرف و ادامه تحصيل در آن ديار مقدس سخن گفته و در ضمن آن از استادان گرانقدرش در علوم اسلامى با كلماتى زيبا و جملاتى دلپذير و بليغ تجليل كرده و سپس به تفصيل, آثار و نگاشته هايش را گزارش نموده است. در بخش بعد, از مراجعت به جبل عامل سخن گفته است و از قيام شكوهمندش عليه استعمار و درگيرى اش با جريان هاى انحرافى, و شكيبايى خود و همراهانش در راه اعتلاى كلمه حق و رنج ها و زجرها و سختى هايى كه كشيده اند و نامردمى ها و زشت رفتارى هاى جباران و سيه دلان و نيز همراهان متلوّن و همگامان سست اراده و بد سگال. زندگى نامه اين (مرزبان بزرگ حماسه جاويد) يكسره اقدام است و استوار و براى رهروان راه راستى و آزادى و انسانيت, تنبه آفرين و پندآموز.
جناب سيد عبدالله شرف الدين در ادامه كتاب به تفصيل, شرح حال فرزندان علامه شرف الدين را به قلم تنى چند از عالمان گزارش كرده است و در ادامه آن, بسيارى از نامه ها و خطابه ها و بحث هاى وى را ثبت و ضبط نموده است و مقالات فراوانى از متفكران و مصلحان و اديبان و نويسندگان را در تبيين زندگانى علمى و سياسى ادبى و اهداف بلند و آرمان هاى والايش نقل كرده است. در پايان, زندگى نامه امام سيد موسى صدر و آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر و خواهر شهيدش را به تفصيل آورده است.38 5 . ثبت الأثبات فى سلسلة الرواة
در اين اثر, اسامى شيوخ اجازه روايى مرحوم مصنف فراچنگ آمده است و تاكنون چند بار در صيدا و ديگر نقاط عالم اسلام چاپ و منتشر شده است.
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى از معاصران مرحوم شرف الدين نام اين كتاب را در الذريعه فهرست كرده و در ذيل آن نگاشته است:
اجازة مبسوطة لمولانا المعاصر السيد عبدالحسين شرف الدين العاملى الموسوى ويقال (الثبت الموسوى) ايضاً… وطبع كذلك فى 1355ق.39 6 . عقلية الوحى
زينب بنت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع), آيةالله السيد عبدالحسين شرف الدين, مطابع ابن زبدون, دمشق, بى تا (تاريخ تحرير, 20 شعبان 1334قمرى در صور), 31 صفحه, جيبى.
اين اثر, رساله مختصرى است درباره فضائل و شخصيت حضرت زينب(س) و اشاره كوتاه و گذرايى به زندگانى آن بانوى بانوان كه در پى ساختن ضريحى در ايران براى آن حضرت و فرستادن آن به سوريه جهت نصب بر مرقد مطهر عقيله بنى هاشم نگاشته شده است. مؤلف در بخشى از اين رساله با استناد به آيات و رواياتى ايرانيان را ستوده كه اين يكى از عبارات اوست: (ايران و ماادراك ما ايران).
از جمله آياتى كه مؤلف در مدح ايرانيان بدان استناد كرده كريمه واِن تتولَّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا امثالكم40 و اين روايت شريف نبوى در ذيل آن است:
ان ناس من اصحاب رسول الله(ص) قالوا: يا رسول الله مَن هؤلاء الذين ذكرهم الله فى كتابه؟ وكان سلمان الى جنب رسول الله(ص) فضرب يده على فخذ سلمان فقال: هذا وقومه, والذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس;41 رسول خدا(ص) چون آيه (و اگر روى برتابيد (خدا) جاى شما را به مردمى غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود) را تلاوت كرد, از ايشان پرسيدند: اينهايى كه اگر ما روى برتابيم خداوند آنها را جايگزين ما مى كند, كيستند؟ حضرت در حالى كه به شانه سلمان مى زد فرمود: اين مردم و هموطنان او. سوگند به آن كه جانم در دست اوست اگر ايمان به ثريّا آويزان باشد, مردانى از ايران به آن دست مى يابند. ترجمه كتاب
عقيلة الوحى را آقاى محمدرضا مهرى با عنوان عقيله خاندان وحى به فارسى ترجمه كرده و انتشارات سناى تهران در سال 1380 در 56 صفحه آن را چاپ كرده است. 7 . الفصول المهمه فى تأليف الأمّة
سيد عبدالحسين شرف الدين, تحقيق عبدالجبار شراره, الجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلامى, تهران, 1382ش, 384ص, وزيرى.
چاپ هاى مختلفى از اين اثر گران سنگ در دست است و ناشرانى در بغداد و تهران و صيدا و قم و نجف اشرف آن را منتشر كرده اند. برخى از ناشران نيز به انضمام الكلمة الغراء فى تفضيل الزهرا(س), اثر ارجمند ديگرى از مؤلف, آن را چاپ كرده اند, از جمله مطبعة النعمان در نجف و انتشارات داورى در قم.
نويسنده متعهد, توانمند و درد آشناى معاصر, جناب استاد ارجمند محمدرضا حكيمى در معرفى الفصول المهمه نگاشته است:
(مى خواهم اين منشور مقدّس را ـ به اختصار ـ معرفى كنم. يكى از نخستين كتاب هاى شرف الدين و آثار مبارك خامه خجسته او اين كتاب گرامى است, و اين منشور وحدت و برادرى, و بيانيه اسلامى.
روح اصلاح طلب و پرخروش شرف الدين ـ كه همواره به بازگرداندن مجد اسلام و عزّت مسلمين مى انديشيد ـ از نخستين روزگار اقدامات اجتماعى و دينى خويش, در صدد برآمد تا جامعه بزرگ اسلام را به مبانى صحيح (اتحاد اسلامى) فراخواند, و پرده هاى فريب و نفاق و جهل را از جلوى چشمان توده هاى مسلمان كنار زند. او در اين باره كتابى به نام (الفصول المهمّة) نوشت, و در ضمن فصول مهم اين كتاب, حقايق بسيارى كه براى آگاهانيدنِ مسلمانان اهل سنّت و شيعه سودمند و لازم است گرد آورد, و با بيان روشن و صميمى و بليغ خويش عرضه داشت. اين مطالب ـ همه ـ در زمينه آگاهى هاى صحيح اسلامى است, كه دانستن درست آنها در روابط اسلامى اهل سنّت و شيعه, و الفت يافتن آنها با هم تأثير بسزا دارد, و نتايج سوءسمپاشى ها و جهل پراكنى هاى عالمان مغرض, و نويسندگان جاهل, و ايادى خائن را, از ميان مى برد. شرف الدين خود در سرآغاز كتاب, چنين مى گويد:
تنها و تنها با (وحدت اسلامى) است كه اقداماتِ عمرانى هماهنگ مى گردد, وسائل ترقى فراهم مى شود, روح تمدن جلوه مى كند, فروغ آسايش در آفاق زندگى مى تابد, و يوغ بردگى از گردن همه برداشته مى شود.
آرى هنگامى كه (وحدت اسلامى) پيدا شد, و عزم ها متحد گشت, و دل ها با هم پيوند يافت, و تصميم ها يكى شد, مى توان در راه اعتلاى امت اسلامى قيام كرد, و مسلمانان را در جهان به مقامى كه بايد برسند رسانيد. و اگر چنين شود و مسلمانان در سايه اتحاد, براى اعتلاى خود و نجاتِ انسان ها بپاخيزند, زمين روى شادمانى مى بيند, و آسمان بركات خود را همچون ذرات طلايى خورشيد بر همگان فرو مى بارد, و چشمه سارانِ مهر و دوستى, از دل قلّه فروغزاد برابرى و برادرى, به سوى پهنه هاى ترقى و آبادى سرازير مى گردد, و رودخانه هاى عظيم عشق و يگانگى را به جريان مى آورد, تا پيكرهاى مرده را حيات مجدّد بخشد, و انسانيت را از نو زنده كند و قانون فطرت را از فراموشى رهايى دهد. و چون چنين شود, انوار تابناكِ (قسط) همه جا تابيدن مى گيرد, و نظام (حكومت عدل) بر همه سوى سايه مى گسترد. در چنين حكومتى, زمامدار, مانند پدرى مهربان ـ كه به حال فرزند مى رسد ـ به حالِ همه مردم رسيدگى مى كند. و اگر چنين حكومتى برپا گشت, همكارى با آن واجب است, تا همه سرزمين ها زنده گردد, و آبادى به همه سوى روى كند, و امور مردمان انتظام يابد, و مفاسد جامعه بشرى اصلاح شود, و گمراهان هدايت پذيرند, و سركشان به جاى خود نشانده شوند, و مستضعفان بالا آيند, و نادانان تعليم يابند و تربيت شوند.
اينها همه, در سايه اتحاد مسلمانان تحقق پذير خواهد بود, ليكن اگر امت اسلام به صورت كنونى باقى مانند, يعنى گروه هايى باشند پراكنده, و ملت هايى با هم دشمن, همه سرگرم كارهاى بيهوده, و غافل از مصالح عاليه, و مانند بوته هاى خشكِ بيابانى, در مسير بادهاى توفنده قرار گرفته و هر يك به گوشه اى افتاده چنين قومى همواره اسير ذلتند و بى سامانى, تا بدانجا كه هركس رسد در آنان طمع بندد, و هر جهانخوارى آنان را طعمه خويش خواهد, و هر تيراندازى آنان را آماج سازد, و هر تازه به قدرت رسيده اى از آنان باج طلبد; قومى در سرزمين هاى ذلت و مذلّت و فقر ساكن, و در چنگال بدبختى و مرگ و مصيبت گرفتار, نه از سازمان هاى تبليغى درست برخوردار, و نه از قدرت هاى مركزى معتبرى كه پناهشان باشد بهره مند, چه سرنوشتى خواهند داشت و چه عزتى؟…
پس اى مسلمانان! از تفرقه حذر كنيد!
اى مسلمانان! از جدايى و اختلاف حذر كنيد!
حذر كنيد! حذر كنيد!
و بدين گونه شرف الدين, در راه مصالح اسلام و اعتلاى مسلمانان مى خروشد, و خروش شورآفرين خويش را بر سر جوامع غافل اسلامى فرو مى بارد. نام كامل اين كتاب چنين است: الفصول المهمّة فى تأليف الأمّة يعنى (فصل ها و بحث هاى مهم در راه متحد ساختن امت اسلامى). اين كتاب به سال 1327 هجرى قمرى, تأليف يافته است.42
حضرت استاد, آيت الله محمد يزدى سال ها پيش در مقدمه اى كه بر ترجمه اين كتاب نگاشته آن را چنين معرفى نموده و ستوده است:
(وقتى سراپاى اين اثر نفيس را نگاه مى كنيم چنان شيفته و فريفته زيبايى و ريزه كارى هاى آن شده كه راستى نمى دانيم آ1. غرر الحكم و درر الكلم, عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى, با شرح جمال الدين محمد خوانسارى, با مقدمه و تصحيح و تحقيق مير جلال الدين حسينى ارموى. انتشارات دانشگاه تهران, تهران, 1360, ج4, ص635, ح7260. 2. همان, ح7261. 3. النص والاجتهاد, مقدمه, ص62, نقل از شرف الدين, ص83. 4. المراجعات, مقدمه, ص31, چاپ20, قاهره, مطبوعات النجاح, همان نقل. 5. همان, ص28. 6. نقباء البشر, ج3, ص1083, همان نقل, ص89. 7. المراجعات, مقدمه, ص22, چاپ17, نقل از شرف الدين, ص90. 8. النص والاجتهاد, مقدمه, ص55, همان نقل. 9. همان, ص22, همان نقل, ص91. 10. همان, ص66, همان نقل, ص92. 11. جاثيه/ 45, آيه28. 12. همان, آيه29. 13. محمدرضا حكيمى, شرف الدين, ص143و144,چ3: دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران,1378. 14. المراجعات, مقدمه, ص23, چاپ17. 15. النص والاجتهاد, مقدمه, ص29, چاپ4. 16. همان, ص20, نقل از شرف الدين, ص144. 17. الاديب, سال ششم, شماره5, ص51. 18. ابوهريره, ص ى. 19. الثقافه, سال نهم, ش427, ص21. 20. ابوهريره, ص ج. 21. سوره تين(45) آيه4 (ما انسان را (در مقام) احسن تقويم (نيكوترين مراتب صورت وجود) بيافريديم). 22. احزاب(33) آيه69 (اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد شما مانند آن مردم نباشيد كه پيامبرشان موسى را (به تهمت زنا و قتل و ديگر عيب جويى ها) بيازردند تا آن كه خدا از آن تهمتش مبرّا و منزّه ساخت و او نزد خدا پيغمبرى با وِجهِه و آبرومند بود). 23. اين پرسش ها در واقع ـ چنان كه اشاره شد ـ اتهامات است كه در اين جا به صورت پرسش مطرح شده اند. 24. نساء/ 4, آيه3. 25. ابوالحسن شعرانى, نثر طوبى (دائرةالمعارف لغات قرآن مجيد), چاپ دوم, انتشارات كتابفروشى اسلامى, تهران, 1398ق(ج2, ص200). 26. الامام ابوعبدالله محمد النيسابورى المعرف بالحاكم, المستدرك على الصحيحين فى الحديث و فى ذيله تلخيص المستدرك, مكتبة النصر الحديثه, رياض, 1968م, ج4, ص304. 27. شمس الدين ابوعبدالله محمد بن احمد الذهبى. تلخيص المستدرك, چاپ شده در ذيل مأخذ قبل, ج4. 28. بنگريد به بيست پاسخ به موسى جارالله, ص185ـ 198. 29. رعد/ 13, آيه39. 30. اين ترجمه, سليس و روان است و در معرفى (اجوبة…) از آن سود جسته و آنچه نقل و اقتباس كرديم از اين منبع بوده است. 31. بقره/ 2, آيه285. 32. شرف الدين, ص50 ـ51, به نقل از نقباء البشر. 33. شرف الدين, ص109. 34. همان. 35. الذريعه, ج3, ص132. 36. شرف الدين, ص50. 37. آينه پژوهش, شماره15, مهر و آبان 1370, ص79ـ80. 38. همان. 39.شيخ آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى تصانيف الشيعه, چاپ اول: چاپخانه مجلس, تهران, 1323ق (ج5, ص6). 40. محمد/ 47, آيه38. 41. امين الاسلام ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى, مجمع البيان فى تفسير القرآن, مؤسسة الاعلمى للمطبوعات, بيروت, 1415ق (ج9, ص180); ميزان الحكمة, محمدى رى شهرى, ترجمه حميدرضا شيخى. چاپ دوم: دارالحديث, قم, 1379 (ج10, ص4569). 42. شرف الدين, ص123ـ 125. 43. نقل و اقتباس و تلخيص از در راه تفاهم. 44. الصواعق المحرقة, ص96. 45. بينه/ 98, آيه7. 46. در راه تفاهم, ص82 ـ84 (با تلخيص). 47. اقتباس از مأخذ شماره48 . 48. محمدرضا حكيمى, شرف الدين, چاپ سوم, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران, 1378 (ص125ـ126). 49. آل عمران/ 3, آيه61. 50. احزاب/ 33, آيه33. 51. شورى/ 42, آيه23. 52. دهر/ 76, آيه5. 53. اين نكته شايان ذكر است كه هنگام وقوع جنگ جهانى اول, مرحوم شرف الدين از حوزه درسى خود آواره شد و نيروهاى جنايتكار فرانسوى به خانه آن مرحوم هجوم آوردند و كتابخانه ايشان را آتش زدند (جلوه اى از دمكراسى و تمدن اروپايى!) و كتاب هاى او را سوزاندند, در نتيجه اين چهار جلد كتاب نيز در آتش سوخت و خاكستر شد و تنها مقدمه آن باقى ماند. 54. مناظرات. ترجمه المراجعات, علامه شهير سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى, ترجمه حيدرقلى بن نور محمدخان سردار كابلى, ناشر: سيد على اكبر على زاده خراسانى, بيروت, 1324ش, ص1ـ 6 با اندكى تلخيص. 55. ريحانةالادب, ج3, ص196. 56 . به جهت احتراز از تطويل بيش از حد, تنها به عنوان نمونه به دو مورد بسنده كرديم كه مأخذ آن ترجمه مرحوم سردار كابلى است با تلخيص و در موارد اندكى تغيير در برخى الفاظ. 57 . كافى, ج1, ص293; بحارالانوار, ج22, ص465, با اندكى تفاوت (فلاتسبقوكم) به جاى (فلاتقدّموهم). 58 . قرون ثلاثه عبارت است از عصر حضرت رسول اكرم(ص) و عصر صحابه و عصر تابعين و در اين سه عصر, نام و نشانى از مذهب اشعرى و مذاهب اربعه نبوده. (مترجم). 59 . اين روايت را ترمذى و نسايى از جابر روايت نموده و متقى هندى در اول باب الاعتصام بالكتاب والسنة از كتاب كنز العمال خود (ج1, ص44) نقل نموده است. 60 . مضمون اين روايت با تعبيرهاى ديگرى نيز نقل شده است از جمله: (انى تارك فيكم خليفتين), (انى تارك فيكم الثقلين) كه اولى را احمد به دو طريق صحيح از زيد بن ثابت روايت كرده, يكى در اول صفحه 182 و دومى در آخر صفحه 189 از جلد 5 مسند خود و آن را طبرانى هم در كبير خود از زيد بن ثابت روايت كرده و آن حديث 873, احاديث كنز (ج1, ص 44) است. تعبير دوم در روايت ديگرى است كه حاكم آن را در مستدرك(ج3, ص148) روايت نموده است. 61 . كنز العمال, ج1, ص44, ح874. كه آن را ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده است. 62 . مستدرك, ج3, ص109 و 533 (به دو طريق). حاكم, اين روايت را از زيد بن ارقم مرفوعاً روايت كرده و گفته اين حديث صحيح است بر شرط شيخين يعنى مسلم و بخارى, ذهبى نيز آن را در تلخيص آورده و به صحت آن اعتراف نموده است. 63 . آن را طبرانى روايت نموده, چنان كه در اربعين الاربعين بنهانى و احياء الميت سيوطى است. 64 . اواخر فصل دوم از باب نهم صواعق محرقه ابن حجر, بعد از چهل حديث, صفحه75. 65 . مآخذ آن پيشتر گذشت. 66 . كافى, ج1, ص293; بحار, ج22, ص465 با اندكى تفاوت. 67 . در باب وصيت پيغمبر(ص) درباره ايشان به صواعق, ص135 مراجعه كن آن گاه از ابن حجر بپرس كه چرا بر ايشان مقدم داشتى اشعرى را در اصول دين و فقهاى اربعه را در فروع؟! و چگونه در حديث مقدم داشتى بر ايشان عمران بن حنطان و امثال او را از خوارج؟! و مقدم داشتى بر ايشان در تفسير, مقاتل بن سليمان را كه از مرجئه و قائل به جسميت خداست؟! و مقدم داشتى بر ايشان در علم اخلاق و مرض هاى نفس و علاج آنها (معروف) و امثال او را؟ و چگونه در خلافت و نيابت پيغمبر(ص) مؤخَّر داشتى برادر و ولى او را كه جز او از آن حضرت ادا نتوان نمود. آن گاه در خلافت اولاد وزع را (مروان بن حكم) بر فرزندان پيغمبر(ص) مقدم داشتى؟! و كسى كه اعراض نموده از عترت طاهره در اين مراتب عاليه و وظايف دينيه مذكوره و پيروى مخالفان ايشان نموده چه خواهد كرد با احاديث صحيحه ثقلين و امثال آن و چگونه مى تواند مدّعى شود كه متمسك به عترت و سوار بر كشتى ايشان و داخل باب حطه ايشان است؟! 68 . اربعين الاربعين بنهانى, اربعين 25, ص216, حديث18. 69 . مستدرك حاكم, ج3, ص149. حاكم آن را از ابن عباس روايت كرده و گفته صحيح الاسناد است. 70 . اين نكته هم درخور ذكر است كه متأسفانه اغلاط مطبعى بسيارى در اين طبع ديده مى شود, چنان كه در پايان كتاب, هژده صفحه ـ هر صفحه دو ستون و در مجموع حدود هزار اشتباه چاپى ـ به فهرست اغلاط اختصاص يافته است. اين كتاب, اخيراً تجديد چاپ شده است (نشر سايه, تهران, 1380, 532ص, وزيرى). 71 . مناظرات, ترجمه المراجعات, ص (يد). 72 . اين نكته شايان ذكر است كه در اين چاپ, كتاب الارض والتربة الحسينية اثر مجتهد بزرگ مرحوم محمدحسين آل كاشف الغطاء نيز ـ در 81 صفحه ـ به كتاب, منضم و ملحق شده است, همچنين (المسح…) را مجمع جهانى اهل بيت(ع) در سال 1416قمرى در 52 صفحه و مكتبة نينوى الحديثه در تهران و در 87 صفحه چاپ كرده اند. 73 . اعراف/ 7, آيه172. 74 . چاپ اول, كتابخانه بزرگ اسلامى, تهران, 1351, 548ص, وزيرى; چاپ اخير, بنياد بعثت, تهران, 1377, 548ص, وزيرى. 75 . نقل و اقتباس و تلخيص از مقدمه اجتهاد در مقابل نص, ترجمه استاد ارجمند آقاى على دوانى ـ دام عزه و عمره. 76 . مصفى المقال, ص221, نقل و اقتباس از (الكلمة الغراء…), ص29. 77 . النص والاجتهاد, ص32 (مقدمه), همان نقل. 78 المراجعات, مقدمه, ص25, همان نقل, ص31. 79 . النص والاجتهاد, ص31 (مقدمه), همان نقل, ص31. 80 . بنگريد به: شيخ آقا بزرگ تهرانى, طبقات اعلام الشيعه (نقباء البشر فى القرن الرابع عشر), چاپ دوم, دار المرتضى للنشر, مشهد, 1404ق, ج3, ص1087 ـ 1088. 81 . على اكبر دهخدا, لغت نامه, چاپ دوم از دوره جديد, دانشگاه تهران, 1377ش, ذيل تقريظ.

نام کتاب : آیینه پژوهش نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 101  صفحه : 18
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست