پرسش اصلي اين پژوهش آن است كه تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين چيست و او چگونه وجود واجب تعالي را اثبات ميكند؟ نويسنده تلاش كرده ابتدا با اشاره به راههاي رسيدن به خدا، تعريفي اجمالي از برهان صديقين ارائه دهد. سپس با تمركز بر تقرير علامه طباطبايي از اين برهان، آن را تبيين كند و نقاط قوت آن را بر شمارد. در پايان نيز برخي از انتقادهايي كه ممكن است بر اين برهان وارد گردد و پاسخ آنها ذكر شده است. روش تحقيق در اين پژوهش، تحليلي ـ عقلي است. بر پايه اين روش، همة مقدماتي كه در شكلگيري تقرير علامه طباطبايي نقش داشتهاند ـ خواه مقدّمات نمايان و خواه مقدّمات پنهان ـ به صورت صريح ذكر ميشود.
مبدأ و معاد مسايلي هستند كه از گذشته دور، فكر بشر را به خود مشغول كردهاند. از ميان اين دو، مسأله مبدأ اهميت بيشتري دارد؛ زيرا با حل آن، پاسخ دادن به مسأله معاد آسانتر خواهد شد. پرسش در باب مبدأ اين است كه آيا عالم آفريدگاري دارد. ميدانيم كه بشر راههاي متعددي به سوي خدا دارد كه دو راه عمده عبارت است از: راه دل و راه عقل. (مصباح يزدي، 1365: 19 و 20) راه دل ـ كه آن را شناخت حضوري نيز مينامند ـ شناختي است كه از دل سرچشمه ميگيرد و ابزار آن تزكيه و تصفيه روح است. در اين نوع شناخت، واقعيت خارجي معلوم نزد عالم حاضر است؛ بدون آنكه ميان عالم و معلوم واسطهاي باشد. در شيوه عقل ـ كه آن را شناخت خداوند از راه علم حصولي نيز ميگويند ـ با استفاده از قضاياي كلي و مقدمات يقيني، وجود موجودي مافوق همه موجودات اثبات ميگردد. استفاده از مفاهيم و صورتهاي عقلي و ذهني، شيوه شناخت حصولي يا راه عقل را به شيوهاي عمومي و قابل نقل و انتقال بدل كرده است. (همان: 20) براي رسيدن به خدا از راه عقل، تبيينهاي متعددي ارائه شده است كه در يك تقسيم كلي به دو دسته تقسيم ميشوند: 1. تبيين بينيازي واجب الوجود از اثبات؛ 2. استدلال براي اثبات واجب الوجود.
به هر حال، حكيمان و فيلسوفان براي رسيدن به خداوند راههايي ارائه دادهاند كه در پس مقدمات يقيني آنها نتايجي قطعي و يقيني وجود داشته باشد. از جمله اين راهها برهان صديقين است. با بررسي متون فلسفه اسلامي به اين نتيجه ميرسيم كه نخستين اشاره به برهان صديقين در كلام فارابي به چشم ميخورد:
فصٌ لك ان تلحظ عالم الخلق فتري فيه امارات الصنعة و لك ان تعرض عنه و تلحظ عالم الوجود المحض و تعلم انه لابد من وجود بالذات؛ فان اعتبرت عالم الخلق فانت صاعد و ان اعتبرت عالم الوجود المحض فانت نازل تعرف بالنزول ان ليس هذا ذاك و تعرف بالصعود ان هذا هذا.( فارابی، 63؛ تاکیدها افزوده شده است)
آنچه در كلام فارابي وجود دارد، تنها اشارهاي به برهان صديقين است و او تقريري از برهان صديقين، نه در كتاب فصوص الحكم و نه در ساير كتابهايش ارائه نكرده است. به هر حال، تعريف برهان صديقين به اجمال چنين است: «شيوهاي كه بدون نياز به اثبات وجود مخلوقات و تنها از طريق ملاحظه وجود محض، وجود خداوند را اثبات كند». (ابن سينا، 1375: 3/18) در سنت فلسفه اسلامي، نخستين فيلسوفي كه تقريري براساس معيارهاي استدلال منطقي براي این برهان ارائه كرده، ابن سيناست. (همان) با توجه به اهميت واجب الوجود در مباحث الاهيات، اغلب فيلسوفان مسلمان سعي در ارائه يا تكميل تقريري از برهان صديقين ـ كه با مباني فلسفي خود هماهنگ باشد ـ داشتهاند. براي نمونه شهابالدين سهروردي (1397: 2/121)، محقق طوسي (ابن سينا، همان، 3/18 و 19)، صدرالمتالهين (1410: 6/14 ـ 16). و محقق سبزواري (همان: 16، پاورقي) تقريرهايي براي برهان صديقين ارائه كردهاند. از جمله اين فيلسوفان، علامه طباطبايي (1321 ـ 1402 ق) فيلسوف معاصر است. ايشان تقريري نو از برهان صديقين ارائه داده است كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است. در اين مقاله تلاش شده است با تمركز بر تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين، ضمن ارائه گزارشي از تقرير، به انتقادهايي كه ممكن است به اين تقرير مطرح گردد و نيز پاسخهاي آنها پرداخته شود.
روش تحقیق
روش به كار رفته در اين پژوهش كتابخانهاي و مبتني بر مطالعه و بررسي متون و منابع نوشتاري است، سعي شده در ارجاعات، بر منابع معتبر و دست اول تكيه شود. در گزارش ديدگاه علامه طباطبايي نيز روش تحليلي ـ عقلي برگزيده شده است. در اين روش، باور بر آن است كه يك ديدگاه با توجه به الگوي مبناگروي بر پايه مجموعهاي از مقدمات استوار است؛ ولي لزوماً چنين نيست كه يك متفكر در نوشته خود تنها به بيان اين مقدّمات اكتفا كند؛ بلكه در برخي موارد مطالب ديگري را كه ارتباط منطقي چنداني به ديدگاه ندارد نيز مطرح ميكند. از اينرو گام اساسي در فهم ديدگاه يك متفكر آن است كه آن دسته از مقدمات و شروط لازم و كافي را كه به ديدگاه مذكور انجاميده است، از ساير مطالب باز شناخت. در گزارش ديدگاه علامه طباطبايي تلاش شده همة مقدماتي كه در شكلگيري آن نقش داشته ـ خواه مقدّمات نمايان و خواه مقدّمات پنهان ـ به صورت صريح ذكر شود و هر مقدمه با شماره خاصي در جايگاه منطقي خود قرار گيرد. اين روش علاوه بر مفيد بودن در گزارش ديدگاه، براي بررسي آن ديدگاه نيز سودمند است؛ زيرا با پيروي از آن ميتوان به دقت نشان داد نقطة ضعف يك ديدگاه دقيقاً به كدام يك از مقدمات آن باز ميگردد.
گزارش تقرير علامه طباطبايي
علامه طباطبايي تقرير اصلي خود را در تعليقه بر كتاب الحكمة المتعاليهصدرالمتالهين (1410: 6/23) مطرح كرده است؛ ولي ميتوان آن را با اندكي تفاوت در كتاب اصول فلسفه (1370: 5/19) نيز يافت. محور اصلي تقرير علامه طباطبايي چنين است كه وي در تبيين نظر خويش بر واقعيتي كه شكي در وجود آن نيست و مرز ميان فلسفه و سفسطه محسوب ميشود، انگشت مينهد. سپس با ارائه مقدماتي نشان ميدهد كه اين واقعيت ـ كه هر كس ناگزير از پذيرش آن است و انكار آن نيز به اثباتش ميانجامد ـ چيزي جز واجب الوجود نيست. وي معتقداست بيانش صرفاً تنبيهي بر امر بديهي است؛ نه اينكه برهاني بر اثبات واجب باشد. (صدرالدين شيرازي، 1410: 6/15) به عبارت ديگر، اين تقرير جديد، به هيچ مبدأ تصديقي نياز ندارد. وضوح تقرير علامه طباطبايي تا بدان حد است كه برخي بداهت آن را در حدي دانستهاند كه ميتوان آن را نخستين مسأله از مسائل فلسفي به حساب آورد. (جوادي آملي، 1375: 216)
در اين قسمت، نخست عبارت علامه طباطبايي در تقرير اين برهان را از نظر ميگذرانيم و سپس به توضيح و تبيین آن ميپردازيم. علامه طباطبايي در تعليقه خود بر كتاب الحكمة المتعاليه ميگويد:
و هذه هي الواقعية التي ندفع بها «السفسطة» و نجد كل ذي شعور مضطراً الي اثباتها و هي لاتقبل البطلان و الرفع لذاتها حتي انّ فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها و وضعها، فلو فرضنا بطلان كل واقعية في وقت او مطلقاً كانت حينئذ كل واقعية باطلة واقعاً (اي الواقعية ثابتة) و كذا السوفسطي لو رأي الاشياء موهومة او شك في واقعيتها فعنده الاشياء موهومة واقعاً و الواقعيه مشكوكة واقعاً (اي هي ثابته من حيث هي مرفوعة) و اذا كانت اصل الواقعية لاتقبل العدم و البطلان لذاتها فهي واجبة بالذات فهناك واقعية واجبة بالذات و الاشياء التي لها واقعية مفتقرة اليها في واقعيتها قائمه الوجوديها. (1410: 6/14 و 15، تعليقه).
وي همچنين در كتاب اصول فلسفه با تفصيل بيشتري به ارائه تقرير خود از برهان صديقين ميپردازد و ميگويد:
بيان اول: واقعيت هستي كه در ثبوت وي هيچ شك نداريم، هرگز نفي نميپذیرد و نابودي بر نميدارد. به عبارت ديگر واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط، واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لا واقعيت نميشود، و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفي را ميپذيرد، پس عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست. بلكه با آن واقعيت، واقعيت دار و بي آن از هستي بهرهاي نداشته و منفي است. البته نه به اين معني كه واقعيت با اشيا يكي شود و يا در آنها نفوذ يا حلول كند و يا پارههايي از واقعيت جدا شده و به اشيا بپيوندد؛ بلكه مانند نور كه اجسام تاريك با وي روشن و بي وي تاريك باشند و در عين حال همين مثال نور در بيان مقصود، خالي از قصور نيست. و به عبارت ديگر، او خودش عين واقعيت است و جهان و اجزاي جهان با او واقعيتدار و بي او هيچ و پوچ ميباشد. نتيجه: جهان و اجزاي جهان در استقلال وجودي و واقعيتدار بودن خود تكيه به يك واقعيت دارند كه عين واقعيت و به خودي خود واقعيت است. (1370: 5/77 ـ 88)
تقريري كه علامه طباطبايي از برهان صديقين ارائه كرده است، در ظاهر به هيچيك از مقدمات فلسفي پيچيده مانند اصالت وجود، تشكيك وجود و ربط علّي كه ممكن است در ساير تقريرها با آن مواجه شويم، نياز ندارد. ايشان مستقيماً سراغ واقعيت رفته است؛ همان واقعيتي كه مرز ميان فلسفه و سفسطه شمرده ميشود و مهم، پذيرش اين واقعيت است؛ خواه آن را بر وجود تطبيق دهيم، خواه بر ماهيت؛ خواه آن را واحد به وحدت شخصي بدانيم، خواه آن را كثير به حساب آوريم. از اينرو ايشان تصريح ميكند هر كسي كه از توانايي عقلي برخوردار باشد، به وجود اين واقعيت اذعان خواهد كرد. (صدرالدين شيرازي، همان: 6/14) نياز نيست تا اصيل بودن وجود و اعتباري بودن ماهيت براي او اثبات گردد. بعد از پذيرش واقعيت، روشن ميشود كه اين واقعيت بالذات بطلان و نيستي را بر نميتابد و هر آنچه بالذات بطلان و نيستي را برنتابد، واجب الوجود خواهد بود. صورت اجمالي برهان را ميتوان اين گونه تقرير كرد:
1ـ واقعيت عيني بالذات، بطلان و نيستي را بر نميتابد. (مقدمه بديهي وجداني)؛
2ـ هر چيزي كه بالذات بطلان و نيستي را بر نتابد، واجب الوجود بالذات است. (مقدمه براساس تعريف «واجب الوجود بالذات»؛
3ـ واقعيت عيني واجب الوجود بالذات است. (استنتاج از مقدمههاي 1 و 2)؛
ميتوان براساس روش تحليلي ـ عقلي و با مراجعه به آثار مختلف علامه طباطبايي، مانند كتاب اصول فلسفه، بداية الحكمه و تعليقه بر الحكمة المتعالية، استدلال ايشان را با توجه به مقدّمات مطوي آن چنين تقرير كرد.
1ـ واقعيتي در خارج هست. (مقدمه بديهي وجداني)؛
2ـ هر چيزي تا هست، نبودش محال است. (براساس امتناع اجتماع نقيضين)؛
3ـ آن واقعيت در خارج تا هست، نبودنش محال است. (استنتاج از 1 ـ و 2)؛
4ـ هر چيزي تا هست، نبودنش محال است، (تا هست، ضرورت دارد.) (براساس تعريف «ضرورت»)؛
5ـ تا آن واقعيت در خارج هست، ضرورت دارد. (استنتاج از 3 و 4)؛
6ـ هر شرطي غير از مشروط است. براساس تحليل مفهوم «شرط» و «مشروط»)؛
7ـ شرط واقعيّت بايد غير از خود واقعيّت باشد. (استنتاج از 5 و 6)؛
8ـ هر چه غير از واقعيت در خارج باشد، معدوم است. (براساس امتناع اجتماع نقيضين)؛
9ـ شرط واقعيت در خارج معدوم است. (استنتاج از 7 و 8)؛
10ـ هر چه شرطش معدوم باشد، غير مشروط است. (براساس تحليل عقلي)؛
11ـ واقعيت در خارج، غير مشروط است. (استنتاج از 9 و 10)؛
12ـ واقعيت غير مشروط در خارج ضرورت دارد. (استنتاج از 5 و 11)؛
13ـ هر چيزي به صورت غير مشروط ضرورت داشته باشد، ضرورت ازلي دارد. (براساس تعريف «ضرورت ازلي»)؛
14ـ واقعيتِ در خارج، ضرورت ازلي دارد. (استنتاج از 12 و 13)؛
15ـ آنچه ضرورت ازلي دارد، واجب الوجود بالذات است. (براساس تعريف «واجب بالذات»)؛
16ـ واجب بالذات در خارج وجود دارد. (استنتاج از 14 و 15)؛
با توجه به سير برهان علامه طباطبايي روشن ميشود كه او پذيرش واقعيت خارجي را نقطه آغاز برهان قرار داده است. و در پايان براساس برخي مقدمات بديهي، وجود واجب بالذات در خارج را اثبات كرده است. حال پس از اين گزارش سراغ بررسي تقرير ايشان ميرويم.
بررسي تقرير علامه طباطبايي
در حال حاضر، آنچه در محافل علمي در باب تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين به چشم ميخورد، گوياي دو رويكرد متفاوت به اين تقرير است. توضيح آنكه، از يكسو عدهاي با تمركز بر مفهوم «واقعيت» كه محور اصلي تقرير ايشان را تشكيل ميدهد و آن را مرز ميان فلسفه و سفسطه دانستهاند، معتقدند اگر چه چنين واقعيتي بتواند وجود واجب را اثبات كند، از اثبات هستي ازلي واجب الوجود ناتوان است. از اينرو بايد سراغ ساير تقريرهاي برهان صديقين رفت. (عليزماني، 1374: 248 و 249؛ بدخشان، 1381: 138) از سوي ديگر، برخي با پذيرفتن اشكال مذكور با افزودن بعضي مقدمات سعي در تكميل تقرير علامه نمودهاند. (حسينزاده، 1376: 219) در اين بخش با تمركز بر اين انتقادها و ايرادها، به بررسي آنها ميپردازيم.
اشكال يكم
ترديدي نيست كه انسان برخي مفاهيم را در ذهن خود جاي ميدهد؛ زيرا وجود چنين مفاهيمي را با علم حضوري مييابد؛ اما نكته اصلي اين است كه چگونه ميتوان مدعي شد مفاهيم موجود در ذهن، مانند واقعيت و وجود در عالم خارج مصداق دارد؟ به عبارت ديگر، در تقرير علامه طباطبايي وجود مصداق براي مفهوم واقعيت در عالم خارج تبيين نشده است. ميتوان اين اشكال را اينگونه نيز توضيح داد كه اشكال به مقدمه (1) باز ميگردد كه مدعي است واقعيتي در خارج هست. (مقدمه بديهي وجداني)
محور اشكال اين است كه آنچه را علامه طباطبايي «مقدمة بديهي وجداني» دانسته، چندان هم بديهي وجداني نيست؛ زيرا اين احتمال عقلي وجود دارد كه آنچه را ما واقعيت ميشماريم، چيزي جز يك مفهوم ذهني نباشد. براي مثال شخصي كه در بيابان گرفتار بيآبي شده است و براي رفع تشنگي خود در جستجوي آب بر ميآيد، از دور آبي را مشاهده ميكند و يقين دارد آنچه ميبيند، آب است. از اينرو همه توان خود را به كار ميگيرد تا به آن آب برسد؛ ولي زماني كه به آن نزديك ميشود، چيزي جز سراب نمييابد! بنابراين صرف ادعاي وجود يك مفهوم ذهني براي اثبات مصداق داشتن آن در عالم خارج كافي نيست و اينكه اين مفهوم ذهني در عالم خارج نيز مصداقي دارد، نياز به اثبات يا دست كم تبيين دارد.
بررسي اشكال اول
پاسخي كه ميتوان در دفاع از علامه طباطبايي ارائه كرد، اينكه ايشان در مقدمه(1) به نكتهاي دقيق اشاره كرده است. كه مفاهيم بر دو قسم هستند؛ برخي از مفاهيم تنها داراي صورت ذهني هستند، مانند مفاهيم منطقي جزئي بودن، كلي بودن و موجبه بودن؛ در حالي كه برخي ديگر از مفاهيم به گونهاي هستند كه محال است مصداق خارجي نداشته باشند و مصداق نداشتن و انكار مصداق خارجي آنها مستلزم تناقض است. (جوادي آملي، 1375: 218 و 219) از جمله اين مفاهيم عبارتند از مفهوم «واجب الوجود بالذات»، مفهوم «موجود بينهايت» و مفهوم «كاملترين موجود». بنابراين صحيح است بگوييم «هر مفهومي كه در ذهن وجود دارد، لزوماً در خارج مصداق ندارد» ولي اين مطلب مستلزم آن نيست كه «برخي از مفاهيم ذهني بالضروره داراي مصداق خارجي نباشند»؛ بلكه برخي مفاهيم بالضروره در عالم خارج داراي مصداق هستند. حال با توجه به اين توضيح، به مقدمه (1) باز ميگرديم. به نظر علامه طباطبايي، مفهوم «واقعيت» از جمله مفاهيمي است كه بالضروره داراي مصداق خارجي است؛ به گونهاي كه انكار مصداق خارجي آن مستلزم تناقضگويي است. (صدرالدين شيرازي، همان: 6/15)
نكته بسيار مهم در تقرير علامه طباطبايي تبيين اين نكته است كه چگونه مفهوم «واقعيت» به گونهاي است كه انكار مصداق خارجي آن به تناقضگويي منجر ميگردد؟ البته همه توان نوآوري اين تقرير در همين نكته نهفته است كه چگونه انكار مصداق خارجي مفهوم «واقعيت» به تناقضگويي ميانجامد.
اما پاسخ علامه؛ ايشان ميپرسد كسي كه منكر مقدمه(1) است و مصداق داشتن مفهوم «واقعيت» در عالم خارج را انكار ميكند، چه هدفي دارد؟ او ميخواهد اثبات كند يا دستكم نشان دهد كه سخن او بر حق است و به عبارت دقيقتر، مدعاي او «واقعيت» دارد! بنابراين مستشكل همه توان خود را به كار بست تا آن چيزي را اثبات كند كه در صدد نفي آن بود؛ يعني مصداق داشتن مفهوم «واقعيت» به عبارت ديگر، در وجود مصداقي در عالم خارج براي مفهوم «واقعيت» ترديدي وجود ندارد. تنها اختلاف در اين است كه آيا آن مصداق، اين است كه «واقعيتي در خارج هست» (مقدمه (1) در تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين) یا اينكه «واقعيتي در خارج نيست» (مدعاي مستشكل). با اين توضيح ميتوان تقرير علامه طباطبايي را اينگونه بازنويسي كرد:
1ـ واقعيتي را در نظر ميگيريم كه شخص:
(a /1) آن را واقعاً تصديق ميكند؛
(b /1) آن را واقعاً انكار ميكند. (تقسيم عقلي دائر بين نفي و اثبات)؛
2ـ در هر صورت واقعيتي است. (براساس 1)؛
3ـ و...؛
اشكال دوم
مستشكل در ادامه اشكال اول و ناظر به پاسخي كه علامه طباطبايي ارائه كرده است، اشكال دومي را مطرح ميكند. براساس اين اشكال، تقرير علامه زماني تمام خواهد بود كه مستشكل به يقين مدعي شود «واقعيتي در خارج نيست» و چون مستشكل در عدم وجود واقعيتي در عالم خارج يقين دارد، ميتوان نتيجه گرفت او «همه توان خود را به كار بست تا آن چيزي را اثبات كند كه درصدد نفي آن بود»؛ اما اگر در نظر آوريم كه مستشكل نسبت به وجود يا عدم وجودِ واقعيتي در عالم خارج يقين ندارد، بلكه به آن شك دارد و در ترديد به سر ميبرد، آيا باز هم ميتوان مدعي شد او درصدد اثبات واقعيت داشتن مدعاي خود برآمده است؟! با اين توضيح، دوران بين نفي و اثبات كه در مقدمه (1) در پاسخ به اشكال اول مطرح شده بود، مخدوش ميگردد و اين احتمال وجود دارد:
1ـ واقعيت را در نظر ميگيريم كه شخص:
(a /1) نه آن را واقعاً تصديق ميكند؛
(b /1) نه آن را واقعاً انكار ميكند؛
(c /1) بلكه نسبت به آن شك دارد.
و با مخدوش شدن دَوَران مذكور، مقدمه (1) مخدوش ميگردد و با مخدوش شدن اين مقدمه، استدلال نيز مخدوش خواهد شد.
بررسي اشكال دوم
علامه طباطبايي اين اشكال را نيز بيپاسخ نگذاشته است. او در دفاع از استدلال ميگويد اين مستشكل كه در وجود يا عدم وجود واقعيت خارجي شك دارد، آيا در صدد آن نيست تا نشان دهد كه واقعاً به وجود يا عدم وجود واقعيت خارجي شك دارد؟ اگر واقعاً به آن شك نداشته باشد، سخن او چيزي جز وهم و خيال نخواهد بود و در بحثهاي عقلي جايي براي وهم و خيال نيست. اگر هم واقعاً به وجود يا عدم وجود واقعيت خارجي شك دارد، بنابراين او نيز به وجود مصداقي براي مفهوم «واقعيت» اذعان كرده است و اين مصداق چيزي جز همان «شك واقعي» او نيست (صدرالدين شيرازي، 1410: 6/15) با اين توضيح ميتوان تقرير ايشان را اينگونه بازنويسي كرد:
1ـ واقعيتي را در نظر ميگيريم كه شخص:
(a /1) يا واقعاً به آن شك دارد؛
(b /1) يا واقعاً به آن شك ندارد؛ (تقسيم عقلي دائر بين نفي و اثبات)؛
2ـ واقعيتي كه شخص واقعاً به آن شك ندارد:
(a /2) يا آن را واقعاً انكار ميكند؛
(b /2) يا آن را واقعاً انكار نميكند. (تقسيم عقلي دائر بين نفي و اثبات)؛
3ـ در هر صورت واقعيتي هست. (براساس 1 و 2)؛
4ـ ...؛
با اين توضيح روشن ميشود كه دوران مذكور در استدلال مخدوش نيست و استدلال تمام است. علاوه بر اين روشن ميشود كه مفهوم «واقعيت» از جمله مفاهيمي است كه نه تنها انكار مصداق خارجي داشتن آن به مصداق داشتن آن منجر ميگردد، حتي كوچكترين ترديدي در مصداق داشتن آن نيز به مصداق خارجي داشتن اين مفهوم منجر خواهد شد و با پذيرش مصداق خارجي براي مفهوم «واقعيت» مقدمه (1) استدلال تمام خواهد بود. (همان: 14)
اشكال سوم
اشكال سومي كه بر اين تقرير براساس پاسخي كه علامه طباطبايي به اشكال دوم داده است، شكل ميگيرد و در آن بر يك لازمه غير قابل قبول اين تقرير تكيه ميشود. براساس اين اشكال، تقرير علامه مستلزم مطلبي است كه به هيج وجه قابل قبول نيست؛ زيرا بر پايه اين تقرير، مفهوم «واقعيت» به گونهاي است كه انكار مصداق خارجي آن به تناقضگويي و امر محال منجر ميگردد و به عبارت ديگر محال است كسي اين مفهوم را در سر داشته باشد و وجود خدا را نيز انكار كند. به عبارت ديگر، عدم وجود خداوند واقعاً غير قابل تصور است. حال اگر عدم وجود خداوند واقعاً غير قابل تصور باشد، پس هيچ كس نبايد در وجود خدا شك داشته باشد! در حالي كه در عالم واقع، نه تنها عدهاي در وجود خدا شك دارند، برخي وجود خدا را نيز انكار كردهاند. همين كه در عالم خارج با افرادي مواجه ميشويم كه وجود خدا را انكار ميكنند، نشان ميدهد چنين نيست كه «عدم وجود خدا غير قابل تصور باشد». ميتوان اشكال را به اين صورت تقرير كرد:
1ـ اگر مفهوم واقعيت به گونهاي باشد كه انكار مصداق آن ممكن نباشد، لازم ميآيد كسي در وجود خدا شك نداشته باشد.
2ـ ليكن در خارج كساني هستند كه در وجود خدا شك داشته باشند.
3ـ چنين نيست كه مفهوم واقعيت به گونهاي باشد كه انكار مصداق آن ممكن نباشد. (استنتاج از 1 و 2)؛
بررسي اشكال سوم
پاسخي كه علامه طباطبايي به اين اشكال ارائه كرده، اين است كه ترديدي در اينكه مفهوم «واقعيت» به گونهاي است كه نه تنها انكار مصداق خارجي آن، بلكه حتي شك و ترديد در وجود مصداق خارجي آن نيز به پذيرش واقعيت خارجي ميانجامد، وجود ندارد. آري، در اينكه در جهان خارج كساني هستند كه حاضر به پذيرش وجود خدا نشدهاند يا دستكم در وجود خدا شك دارند نيز ترديدي وجود ندارد؛ ولي پذيرش مطلب دوم، مستلزم دست كشيدن از مطلب اول نيست؛ زيرا مطلب اول مبتني بر اين است كه شخصي كه در وجود يا عدم وجودِ مصداقي براي مفهوم «واقعيت» ترديد دارد، بايد نخست مفهوم «واقعيت» را به درستي تصور كرده باشد تا بتواند دربار مصداق داشتن يا نداشتن آن سخن بگويد. از اينرو اگر كسي در مصداق داشتن اين مفهوم ترديد دارد، همين نشانه آن است كه تصور دقيقي از مفهوم «واقعيت» به دست نياورده است و تنها آن چيزي را انكار ميكند يا در آن چيزي ترديدي دارد كه آن را «واقعيت» ميپندارد. (صدرالدين شيرازي، همان: 6/15)
صورت اين پاسخ را ميتوان به اين صورت نيز بيان كرد:
1ـ اگر كسی مفهوم «واقعيت» را به درستي تصور كرده باشد، محال است وجودِ مصداقِ مفهومِ «واقعيت» را انكار كند.
2ـ ليكن در خارج كساني هستند كه در وجود خدا شك داشته باشند.
3ـ چنين نيست كه آنها مفهوم «واقعيت» را به درستي تصور كرده باشند. (استنتاج از 1 و 2)؛
اشكال چهارم
در مورد اين تقرير، اشكال چهارمي نيز وجود دارد. علامه طباطبايي در تعليقه خود بر اسفار پس از ذكر تقرير مذكور، تصريح ميكند كه همه براهين اثبات واجب بالذات صرفاً تنبيهاتي بر يك امر بديهي هستند: «و من هنا يظهر للمتأمّل انّ اصل وجود الواجب بالذات ضروري عند الانسان و البراهين المثبتة له تنبيهات بالحقيقة». (همان) براساس اين عبارت، گزاره «واجب بالذات موجود است» ضروري و بديهي است و هرگونه برهاني كه براي اثبات آن اقامه شود، در حقيقت تنبيه بر امري بديهي است.
درباره اين مطلب مناسب است اين پرسش را مطرح كنيم كه قضيه ضروري و بديهي چگونه قضيهاي است و تعريف آن كدام است؟ خود علامه طباطبايي به تعريف قضيه ضروري و بديهي پرداخته است. بر اساس آنچه در كتاب رسائل سبعه آمده، قضيه به دو قسم ضروري و نظري تقسيم ميشود: «القضية امّا ان لايحتاج في حصول التصديق اليقيني بها الي تصديق آخر او يحتاج و يسمي الاوّل ضرورياً و بديهياً و الثاني نظريّا». (1362: 13) قضيه ضروري و بديهي قضيهاي است كه تصديق يقيني به آن، نيازمند تصديق ديگري نباشد. با اين توضيح باز ميگرديم به قضيه «واجب بالذات موجود است». آيا تصديق اين قضيه نيازمند به تصديق ديگري است؟ اگر تصديق به اين قضيه، به تصديق ديگري نياز ندارد، پس مقدمات پانزدهگانه مذكور چه نقشي برعهده دارند؟ اگر تصديق به اين قضيه به مقدمات مذكور نيازمند است، پس ديگر نميتوان آن را ضروري و بديهي ناميد.
بررسي اشكال چهارم
همانگونه كه علامه طباطبايي اشاره كرده است، قضيه ضروري و بديهي قضيهاي است كه در تصديق به آن نياز به تصديق به قضيهاي ديگر نباشد. بينيازي قضيه ضروري و بديهي در تصديق، به معناي مطلق بينيازي آن نيست؛ بلكه چه بسا يك قضيه به رغم آنكه ضروري و بديهي است، ضروري و بديهي بودن آن به دليل برخي شبههها و ابهامات بر افراد پوشيده باشد. از اينرو لازم است با ذكر برخي تصديقات ديگر، اين شبههها و ابهامات را رفع كنيم تا راه براي پي بردن به ضروري و بديهي بودن آن هموار گردد. به عبارت ديگر، نقشي كه مقدمات پانزدهگانه مذكور بر عهده دارند، ابهام زدايي از موضوع يا محمول قضيه «واجب بالذات موجود است» ميباشد، نه استنتاج يك مجهول و نتيجه نظري از مجموعه مقدمات يقيني.[i]
اشكال پنجم
مستشكل در اشكال پنجم بر اين مطلب متمركز ميشود كه علامه طباطبايي در صدد بود تا تقريري ابتكاري از برهان صديقين ارائه دهد؛ حال با توجه به تعريفي كه از برهان صديقين ارائه كرديم و گفتيم برهان صديقين شيوهاي است كه بدون نياز به اثبات وجود مخلوقات و تنها از طريق ملاحظه وجود محض، وجود خداوند را اثبات كند و براساس مطالب مطرح شده در توضيح تقرير علامه طباطبايي، آيا ميتوان برهان ايشان را تقريري از برهان صديقين به حساب آورد؟ به عبارت ديگر، آيا ميتوان پذيرفت در تقرير علامه طباطبايي، از طريق «وجود محض» وجود خداوند اثبات شده است؟
بررسي اشكال پنجم
پاسخ اين است كه اگر علامه براساس آنچه در تعليقه خود بر اسفار اظهار كرد. (1410: 6/15) تقرير خود را تنبيه بر امر بديهي بداند، در اين صورت بدون ترديد نميتوان آن را تقرير يك برهان به حساب آورد؛ ولي اگر بدون در نظر گرفتن اين سخن علامه، به ارزيابي تقرير ايشان بپردازيم، خواهيم ديد كه از يكسو در مقدمه (1) وجود واقعيت خارجي مطرح شده است و بنابراين با ملاحظه وجود واقعيت خارجي در صدد اثبات واجب بالذات برآمده است. از سوي ديگر، اين تقرير هيچ نيازي به ملاحظه و اعتبار عالم امكان ندارد. افزون بر اين، ويژگي مهمي كه اين تقرير دارد آن است كه بدون طرح جنبه واجب بالذات يا ممكن بالذات بودن واقعيت خارجي، مستقيماً به اثبات واجب بالذات ميپردازد.
اشكال ششم
در اين اشكال نيز مقدمه (1) هدف قرار گرفته است. مستشكل در اشكال خود اين پرسش را مطرح ميكند كه «واقعيت» - كه آن را مرز ميان فلسفه و سفسطه دانستهايد ـ با «وجود محض» ـ كه محور اصلي برهان صديقين است ـ چه رابطه و نسبتي دارد؟ سپس خود درصدد پاسخ به آن بر ميآيد. و ميگويد آن «واقعيتي» كه در مقدمه (1) لحاظ شده است، واقعيت به معناي «نفس الامر» است؛ ولي آن وجود محضي كه محور اصلي برهان صديقين محسوب ميشود وجود عيني است. واقعيت نفس الامري همان واقعيتي است كه در بحث از مطابَق قضايا مطرح ميشود و براساس آن حتي قضاياي سالبه نيز داراي واقعيت نفس الامري هستند؛ زيرا اين واقعيت اعم از واقعيت عيني است و شامل امور عدمي نيز ميگردد؛ در حالي كه آنچه سوفسطي انكار ميكند، واقعيت عيني است، نه واقعيت نفس الامري. رابطه اين دوگونه واقعيت در تصوير زير نشان داده شده است:
عدم
مطابَق
(واقعیت نفسالامری)
مطابقت
وجود محض (واقعیت عینی)
مطابِق
به عبارت ديگر، آنچه موضوع فلسفه است و سوفسطي از پذيرش آن ابا دارد، همان «وجود محض» است و همين مرز ميان سفسطه و فلسفه شناخته ميشود؛ ولي مراد از واقعيت، براساس توضيحي كه در پاسخ به اشكال اول و دوم مطرح شد، واقعيت نفس الامري است. وقتي مستشكل ميگويد «من واقعاً به وجود مصداق واقعيت عيني شك دارم» اين سخن او به دو قضيه تحليل ميشود:
1ـ من به وجود مصداق واقعيت عيني شك دارم.
2ـ اينكه «من به وجود مصداق واقعيت عيني شك دارم» مطابق با واقع است.
مستشكل قضيه دوم را با كلمه «واقعاً» در ضمن قضيه نخست بيان كرده است. با اين توضيح روشن ميشود پاسخي كه در دفاع از تقرير علامه طباطبايي به اشكالهاي اول و دوم ارائه شده است، تمام نيست؛ زيرا حد وسط در اين مقدمات تكرار نشده است. نتيجه آنكه، مراد از «واقعاً» در دو مقدمه نخست همان واقعيت نفس الامري است؛ اين دو مقدمه را دوباره مينگريم:
1ـ واقعيتي را در نظر ميگيريم كه شخص:
(a /1) واقعاً به آن شك دارد؛
(b /1) يا واقعاً به آن شك ندارد. (تقسيم عقلي دائر بين نفي و اثبات)؛
2ـ واقعيتي كه شخص واقعاً به آن شك ندارد:
(a /2) واقعاً آن را انكار ميكند؛
(b / 2) یا واقعاً آن را انكار نميكند. (تقسيم عقلي دائر بين نفي و اثبات)؛
و «واقعاً» ناظر به مطابقت قضيه با واقع خودش است؛ در حالي كه مراد از «واقعيت» در مقدمه (3) واقعيت عيني است:
3ـ در هر صورت واقعيتي هست. (براساس 1 و 2)؛
حال با توجه به اينكه واقعيت نفس الامري اعم از واقعيت عيني است و اعم هيچگاه دلالت بر اخص نميكند، ميتوان پي برد كه تقرير علامه طباطبايي بر پايه اين دفاع، ناتمام خواهد بود.
اشكال هفتم
عدهاي با تمركز بر مفهوم «واقعيت» كه محور اصلي تقرير علامه طباطبايي را تشكيل ميدهد و ايشان آن را مرز ميان فلسفه و سفسطه دانستهاند، معتقدند حتي اگر چنين واقعيتي بتواند واجب الوجود را اثبات كند، از اثبات هستي ازلي آن ناتوان است. از اينرو بايد سراغ ساير تقريرهاي برهان صديقين رفت. (عليزماني، 1374: 248 و 249؛ بدخشان، 1381: 138)
بررسي اشكال هفتم
با توجه به مقدمات (9) تا (12) روشن ميگردد كه تقرير علامه ضرورت غير مشروطي را براي واقعيت ثابت ميكند كه همان ضرورت ازلي است. دوباره اين مقدمات را از نظر ميگذرانيم:
9ـ شرط واقعيت در خارج، معدوم است. (استنتاج از 7 و 8)؛
10ـ هر چه شرطش معدوم باشد، غير مشروط است. (براساس تحليل عقلي)؛
11ـ واقعيت در خارج، غير مشروط است. (استنتاج از 9 و 10)؛
12ـ واقعيت غير مشروط خارجي ضرورت دارد. (استنتاج از 5 و 11)؛
نتيجهگيري
براساس مطالب مطرح شده به اين نتايج ميرسيم:
1ـ تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين با همه تقريرهاي ديگري كه پيش از ايشان ارائه شده است، تفاوت دارد و مشتمل بر نوآوري است.
2ـ اين تقرير از مقدمات كمتري نسبت به تقرير فيلسوفان ديگر مانند ابنسينا، محقق طوسي و صدرالمتالهين شكل گرفته است.
3ـ محور اصلي تقرير علامه را مفهوم «واقعيت» و مصداق داشتن اين مفهوم تشكيل ميدهد.
4ـ درباره اين تقرير، هفت اشكال مطرح شده است كه از ميان آنها اشكالهاي اول، دوم، سوم، چهارم و هفتم بر تقرير علامه وارد نيست.
5ـ اشكال پنجم از دو حال خارج نيست؛ يا اصلاً بر تقرير علامه وارد نيست، يا آنكه اگر وارد باشد، منتج بودن تقرير علامه را هدف قرار نداده است؛ بلكه تنها نشان ميدهد نميتوان آن را برهان صديقين ناميد.
6ـ از ميان اشكالها، اشكال ششم جدي است و تقرير علامه طباطبايي بدون افزودن مقدمات تكميلي براي پاسخگويي به اين اشكال، تمام نخواهد بود.
فهرست منابع
- ابن سينا، ابوعلي، حسين بن عبدالله، 1375، الاشارات و التنبيهات، شرح محقق طوسي، قم: نشر البلاغة، ج 3.
- بدخشان، نعمتالله، 1381، «برهان صديقين در حكمت متعاليه»، كيهان انديشه، شماره 82، ص 125 ـ 141.