responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه قرآن شناخت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 1  صفحه : 5
الهی بودن متن قرآن از منظر علامه طباطبايی و نقش آن در تفسير الميزان / امیررضا اشرفی

(ص85)

قرآن‌شناخت، سال اول، شماره اول، بهار و تابستان 1387، صفحه 130 ـ 85

اميررضا اشرفي*

چکيده

اين مقاله به بررسي و تحليل ديدگاه علامه طباطبايي در باب آفرينندة الفاظ و عبارات قرآن و بيان ادلة آن مي‌پردازد. به عقيدة علامه طباطبايي، الفاظ و عبارات قرآن عيناً از جانب خداوند متعال نازل شده است و ديدگاه‌هايي که معاني قرآن را از جانب خداوند مي‌دانند، ولي انتخاب الفاظ و چينش آنها را به فرشتة وحي يا پيامبر اکرم(ص) نسبت مي‌دهند، نادرست‌اند. به باور علامه، آياتي که ديگران را به تحدي و هماوردي با قرآن فرا مي‌خواند، آيات حاکي از تبعيت محض پيامبر(ص) از وحي الهي، آيات حاکي از نزول قرآن به زبان عربي، تقسيم آيات به محکم و متشابه، و نيز برخي آيات ديگر، همگي دلالت بر اين دارند که الفاظ و عبارات قرآن عيناً از جانب خداوند نازل شده است. به عقيدة علامه، الهي بودن الفاظ و عبارات قرآن موجب شده که متن قرآن کاملاً به دور از تسامح و تساهل، اختلاف و تناقص انديشه‌ها و باورهاي باطل و دقيقاً وافي به مقصود الهي باشد. صاحب تفسير «الميزان» به اين مباني توجه کرده و كوشيده تا حد امکان دقايق و ظرايف الفاظ و عبارات قرآن را در اداي مقاصد الهي متجلي سازد.

واژگان کليدي: متن قرآن، مباني تفسير، علامه طباطبايي، الهي بودن، الفاظ و عبارات قرآن.


(ص86)

مقدمه

يکي از پرسش‌هاي قابل طرح دربارة متن قرآن اين است که آيا اين متن، عيناً از سوي خدا نازل شده است يا اينکه فرشتة وحي، پيامبر اکرم(ص) يا ديگران نقشي در تکوين آن داشته‌اند. هرگونه موضع‌گيري و قضاوت پيشيني مفسر در اين باره‌، در نحوة برداشت او از قرآن كريم مؤثر است. اگر اين امر مورد پذيرش و توجه مفسر قرار گرفته باشد، که افزون بر محتواي قرآن، متن آن عيناً از سوي خداي متعال نازل شده است، در مقام تفسير به گونه‌اي متفاوت از متني بشري با آن مواجه خواهد شد و انتظاري فراتر از متون بشري از آن خواهد داشت.1 از اين روي، مي‌توان اعتقاد به الهي بودن متن قرآن را يکي از مباني تفسير به شمار آورد.2

يکي از مباني تفسيري علامه طباطبايي، اعتقاد به الهي بودن محتوا و متن قرآن است. در اين مقاله، پس از اشاره به ديدگاه‌هاي مختلف در اين زمينه، به تحليل و تبيين ديدگاه علامه خواهيم پرداخت. در انتهاي مقاله نيز نيم‌نگاهي به نقش اين مبنا در تفسير الميزان خواهيم داشت.

بيان ديدگاه‌ها

دست‌كم چهار ديدگاه از سوي متفكران مسلمان دربارة چگونگي تكوين الفاظ و معاني قرآن مطرح شده است:

1. معاني قرآن از جانب خداست، ولي پيامبر اکرم(ص) معاني قرآن را به قالب زبان عربي درآورده است؛

2. معاني قرآن از جانب خداست، ولي الفاظ و عبارات آن را حضرت جبرئيل انتخاب و تنظيم كرده است؛

3. پيامبر(ص) محتوا و متن قرآن را انشا كرده است؛

4. محتوا و متن قرآن، عيناً از سوي خدا نازل شده است، و پيامبر و فرشتة وحي هيچ نقشي در خلق معاني و گزينش الفاظ و عبارات قرآن نداشته‌اند.


(ص87)

1. پيامبر بر قامت محتواي قرآن لباس عربي پوشانيده است

ديدگاه اول چنين القا مي‌كند كه حضرت جبرئيل از سوي خداوند, تنها معاني قرآن را بر پيامبر نازل كرده و پيامبر خود بر اين معاني, لباس عربي پوشانيده است.3 برخي نويسندگان، پيشينة اين ديدگاه را به ابن‌كلاب،4 متكلم معروف سدة سوم هجري، رسانده‌اند.5 در سدة اخير نيز برخي نويسندگان جهان اسلام با گرايش به اين نظر، درصدد تقويت و ترويج آن برآمده‌اند. از اين عده مي‌توان از شاه ولي‌الله دهلوي, سيداحمدخان‌ هندي،6 سيداميرعلي‌هندي7 و اخيراً نصرحامد ابوزيد نام برد. نصرحامد ابوزيد كه به اعتراف خود در ارائة نظرياتش دربارة قرآن, بسيار متأثر از فوكو, برخي زبان‌شناسان, عبدالقاهر جرجاني به قرائت امروزي آن, امين‌الخولي, محمد احمد خلف‌الله, شكري محمد عياد, همة نويسندگان هرمنوتيك, پديدارشناساني چون حسن حنفي و برخي كتاب‌هاي ماركسيستي‌اش است,8 تصويري خاص از دريافت وحي و نزول قرآن ارائه كرده است و كوشيده برداشت‌هاي خود را از مقولة وحي و نزول قرآن با برخي دلايل درون‌ديني تأييد كند. با توجه به شهرت اين آراء در برخي محافل آكادميك و قرابت زياد آن با آراي برخي نويسندگان داخلي,9 دربارة ديدگاه و مستندات وي اندکي درنگ و تأمل مي‌كنيم.

ابوزيد بر اين نكته تأكيد مي‌كند كه نبايد به‌سادگي ميان نظريات مختلف متن‌شناسي يكي را پذيرفت و بر قرآن تطبيق كرد, بلكه بايد در قدم اول به تحليل دروني متن بر اساس ميراث برجاي‌ماندة پيرامون آن بپردازيم, تا مفهوم آن متن را درون فرهنگ خودش بشناسيم و سپس تحليلي خارج از آن فرهنگ بر آن عرضه كنيم‌. او مدعي است كه در كتاب خود (مفهوم النص) براي فهم و قرائت دوباره‌اي از علوم قرآن سنتي, صرفاً از معرفت‌هاي معاصر بهره گرفته است, اما از دلالت‌هاي موجود در فرهنگ و ميراث پيشين خود غفلت نورزيده است.10 وي در اين كتاب با تكيه بر آية 51 سورة شوري (وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ


(ص88)

حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ)11‌ مدعي شده كه انواع سخن گفتن خدا با بشر، كه در اين آيه به آن اشاره شده، سه گونه است:

1. وحي, به معناي الهامي رمزي و فاقد كلام كه شاهد آن آياتي ديگر است كه وحي را در مورد الهام غريزي زنبور عسل (نحل: 68) و الهام به مادر حضرت موسي(ع) (قصص: 7) مطرح مي‌كند؛

2. سخن گفتن با كلمات، كه تنها نمونة آن در قرآن, سخن گفتن خدا (تكليم) با موسي (نساء: 164) است؛

3. وحي با واسطة فرشته، كه در آن تنها معاني القا مي‌شود. وي مدعي شده، تكليم خدا با پيامبر اسلام در قرآن تنها به روش سوم يعني وحي با واسطة فرشته وحي (جبرئيل) صورت گرفته است‌. بنابراين فاقد كلام بوده است. وي آيات نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (شعراء: 193 و 194) و فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ (بقره: 97) را كه طبق آن، منزلگاه وحي قرآن قلب پيامبر است, همخوان با چنين برداشتي مي‌داند.12

ابوزيد شواهد ديگري همچون تعدد قرائات مشهور قرآن از عصر نزول تا امروز، تجويز قرائات گوناگون از طرف پيامبر(ص)، روايات نزول قرآن بر احرف سبعه و رواياتي كه دلالت بر نوعي توسعه و آزادي در قرائت قرآن دارند، بر صحت مدعاي خود ارائه كرده است و در اين زمينه مي‌گويد:

ديدگاه مذكور (خلق الفاظ و كلمات از جانب پيامبر) به حقيقت نزديك‌تر است؛ زيرا اگر معتقد باشيم كه الفاظ قرآن عين كلام الهي است, در آن صورت تعدد و اختلاف قرائات چه مي‌شود؟ با پيدايش قرائت‌هاي مختلف چه روي داده است؟ آيا مي‌توان پذيرفت كه در نفس كلام الهي انحراف روي داده است؟ آيا مثلاً كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‌ (قارعه: 5) با «كالصوف المنفوش» ـ قرائت منسوب به ابن‌مسعود ـ يكسان‌اند؟ اگر بپذيريم وحي همان كلام‌الله حرفي و ملفوظ است, به‌ناچار يكي از دو قرائت اشتباه است.13


(ص89)

بررسي تفصيلي ديدگاه و دلايل ابوزيد در اين مقال نمي‌گنجد, ولي مي‌توان در اينجا به چند نكته اشاره كرد:

الف) به كار رفتن واژة وحي به معناي الهام غريزي در مورد زنبور عسل يا الهام به مادر موسي(ع) دليل بر اين نيست كه اين واژه در سورة شوري يا در هر جاي ديگر عيناً به همان معنا باشد؛ چنان‌كه در آية شريفة وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا (شوري: 7‌)، سخن از وحي قرآني به زبان عربي است؛ در حالي كه طبق تصويري كه ابوزيد ارائه داده، وحي الهي هرگز نمي‌تواند به زبان عربي تحقق يافته باشد‌. افزون بر اينکه اساساً‌ چنين فرضيه‌اي با واقعيت معارف قرآن فاصلة بسيار دارد، يکي از اشکالات نظرية مزبور اين است که نمي‌توان براي آن تبيين روشني ارائه کرد. چگونه ممکن است خداوند معارف قرآن را بدون واسطة الفاظ به پيامبر ارائه کرده باشد‌. براي مثال، وقتي خداوند مي‌خواهد توسط جبرئيل سورة يوسف را بياورد، چگونه ممکن است معاني را بياورد، اما الفاظ و عبارات را نياورد؟ آيا واقعاً مي‌توان داستان يوسف يا موسي(ص) را با جزئيات مرتبط با آن بدون الفاظ القا کرد؟

ب) بسياري از آيات قرآن صراحت دارد كه پيامبر اكرم(ص) هم محتوا و هم الفاظ قرآن را دريافت كرده است. جالب توجه اينكه خود ابوزيد معترف است، ديدگاه وي با صريح قرآن ناسازگار است. وي در اين زمينه مي‌گويد:

بي‌ترديد اين ديدگاه با ‌شناختي كه متنِ قرآني از خود به دست مي‌دهد، ناسازگار است؛ چراكه قرآن خود را ”قول“ و ”قرآن“ مشتق از قرائت (خوانده شده يا خواندني) و نيز پيامي زباني مي‌داند كه دست بردن در منطوق و ظواهر آن يا تحريف و تغييرش ممنوع است: وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (اسراء: 73‌)؛ «و چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه به سوي تو وحي كرده‌ايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندي، و در آن صورت تو را به دوستي خود بگيرند».14 نيز آية 86 از همين سوره و


(ص90)

آيه‌اي كه بيش از همه با اين برداشت ناسازگار است، همان است كه پيامبر را از شتاب در به زبان آوردن قرآن نهي مي‌كند: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قيامت: 16 ـ 18‌)؛ «زبانت را به‌خاطر عجله براي خواندن آن (قرآن) حركت مده؛ زيرا جمع‌كردن و خواندن آن بر عهدة ماست. پس هرگاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروي كن.15

ج) انتساب قرائات متعدد به پيامبر، و حتي صدور مجوزي براي قرائات متعدد از جانب پيامبر ثابت نيست‌، بلكه قراين و دلايل متقني بر خلاف آن وجود دارد‌. با بررسي اين قرائات مي‌توان به اين نتيجه رسيد که پيدايش آنها عمدتاً ناشي از اشتباه يا اجتهاد قاريان است.16 از طرفي، اعتبار قرآن وابسته به قرائات قاريان مشهور نيست‌. بنابراين تعدد قرائات نمي‌تواند پشتوانه‌اي استوار براي ديدگاه مذکور باشد.17

د) معناي روايات «احرف سبعه»، چنان‌كه بسياري از محققان شيعه وسني گفته‌اند, مبهم است و احتمالات فراواني دربارة اين روايات مطرح شده است. از طرفي اين روايات با مضامين متعدد و بعضاً متناقض نقل شده است‌. وجوهي از معنا نيز كه براي آن ذكر كرده‌اند، به‌ويژه وجوهي که مورد استناد نويسندة‌ مذکور قرار گرفته, به دلايل متعدد قابل التزام نيست.18 لذا براي اثبات جواز قرائات متعدد, به هيچ وجه قابل استناد نيست‌. بگذريم از اينکه بسياري از اين روايات به لحاظ سند نيز قابل اعتماد نيستند.

به هر صورت، بررسي دلايل طرفداران ديدگاه اول دربارة متن قرآن،نشان مي‌دهد که اين ديدگاه از پشتوانة قرآني، روايي و تاريخي استواري برخوردار نيست.

2. الفاظ و عبارات قرآن آفريدة فرشتة وحي است

حاصل ديدگاه دوم اين است كه جبرئيل كه حامل معاني قرآن بوده، در يك
مرحله معاني قرآن را در قالب زبان عربي درآورده، و سپس به پيامبر ابلاغ


(ص91)

كرده است. اين قول يا احتمال با اقبال چنداني از جانب قرآن‌پژوهان روبه‌رونشده است‌. از اين روي، نمي‌توان طرفداري براي آن در ميان ايشان يافت. زركشي در البرهان اين ديدگاه را به نقل از سمرقندي آورده است.19 زرقاني نيز ديدگاه اول و دوم را با عنوان ديدگاه‌هاي انحرافي و باطل در اين مسئله طرح كرده و دربارة آن مي‌نويسد:

«قد اسّف بعض الناس فزعم ان جبريل كان ينزل علي النبي(ص) بمعاني القرآن, والرسول يعبر عنه بلغة العرب. و زعم آخرون أن اللفظ لجبريل وأنّ الله كان يوحي اليه المعني فقط, وكلاهما قول باطل اثيم, مصادم لصريح الكتاب والسنة والاجماع ولايساوي قيمته المداد الذي يكتب به. فكيف يكون القرآن حينئذٍ معجزاً و اللفظ لمحمد او لجبريل؟ مع أنّه يقول حتي يسمع كلام الله الي غير ذلك مما يطول بنا تفصيله‌»؛ برخي از مردم به کژراهه رفتند؛ زيرا گمان کرده‌اند که جبرئيل تنها معاني قرآن را بر پيامبر(ص) نازل کرده است و پيامبر خود آن را در قالب زبان عربي در آورده است، و دسته‌اي ديگر پنداشته‌اند که الفاظ قرآن ساختة جبرئيل است و خداوند تنها بر جبرئيل معاني را وحي كرده است‌، ولي هر دو قول باطل، انحرافي و با صريح قرآن و سنت و اجماع ناسازگار است و حتي به اندازة قلمي که با آن نوشته شده، نمي‌ارزد. اگر الفاظ قرآن از جانب پيامبر يا جبرئيل باشد، چگونه قرآن معجزه خواهد بود؛ اين در حالي است که خداوند دربارة قرآن مي‌فرمايد: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ (توبه: 6)؛ يعني اگر کسي از مشرکان به تو پناه آورد، پناهش ده تا اينکه کلام خداوند را بشنود؛ و دلايل ديگري نيز در اين باب موجود است که ذکر آن به طول مي‌انجامد.20


(ص92)

3. الفاظ و محتواي قرآن انشاي پيامبر است

بر اساس اين ديدگاه، الفاظ و معاني قرآن از انشائات پيامبر اكرم(ص) است‌. دربارة نحوة تکوين اين الفاظ، برخي گفته‌اند که مرتبه‌اي از نفس شريف پيامبر كه روح‌الامين ناميده مي‌شود, آن را به مرتبه‌اي كه قلب ناميده مي‌شود, القا كرده است.

علامه طباطبايي در بخشي از تفسير خود، پس از اشاره به ديدگاه اول مي‌نويسد:

«سست‌تر از ديدگاه اول، ديدگاه کسي است که مي‌گويد: پيامبر الفاظ و محتواي قرآن را انشاء کرده است و قرآن را از مرتبه‌اي از نفس شريف پيامبر که «روح‌الامين» نام دارد، به مرتبه‌اي ديگر که قلب ناميده مي‌شود، القا کرده است».21

اين ديدگاه نيز ميان مسلمانان مقبول نيفتاده است. تنها از برخي عبارات بعضي از نويسندگان معاصر، ممکن است بتوان تمايل به چنين نظريه‌اي را استنباط کرد. يکي از اين نويسندگان معاصر در اين باره مي‌نويسد:

پيامبر(ص) كه همة سرمايه‌اش شخصيتش بود, اين شخصيت, محل و موجد و قابل و فاعل تجارب ديني و وحيي بود، و بسطي كه در شخصيت او مي‌افتاد, به بسط تجربه و بالعكس منتهي مي‌شد، و لذا وحي تابع او بود نه او تابع وحي، و هرچه آن خسرو مي‌كرد, شيرين بود، و اگر بخواهيم به زبان عارفان سخن بگوييم او در اثر قرب فرايضي و نوافلي چنان شده بود كه حق, سمع و بصر و شم او بود، و به حكم وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي (انفال:17) كلامش حق بود. او نه تابع جبرئيل كه جبرئيل تابع او بود.22

اگر مرادِ نويسنده از اين سخن اين باشد که الفاظ و عبارات قرآن حقيقتاً از جانب پيامبر است، ولي خداوند به ملاحظاتي آن را ـ به اسنادي مجازي ـ به خود نسبت داده است، در نقد اين ديدگاه چند نکته قابل ذکر است:

الف) در مقابل تصريحات قرآن و دلايل متقني که قالب و محتواي قرآن را صريحاً از سوي خدا مي‌داند، دليل معارضي نداريم تا ناچار باشيم از اين دلايل دست


(ص93)

برداريم يا صريح و ظاهر قرآن را تأويل كنيم. بگذريم از اينكه اساساً محل و موجد و قابل و فاعل اوصافي در مقابل هم هستند و با يكديگر در يك شيء جمع نمي‌شوند؛ مگر اينكه بخشي از وجود پيامبر را قابل و بخشي را فاعل بدانيم، كه در اين صورت نقشي براي خداوند در صدور پيام الهي باقي نخواهد ماند!

ب) آية هفده سورة انفال ناظر به جنگ بدر است و مراد از اسناد رمي به پيامبر و در عين حال اسناد آن به خداوند، تأکيد بر اين حقيقت است که در اين جنگ، خداوند عنايت ويژه‌اي به پيامبر و مؤمنان داشته است و ايشان را از امدادهاي غيبي خود بهره‌مند ساخته است‌. در غير اين صورت، ايشان با عِده و عُدة اندک، راهي به پيروزي نداشتند؛ يا اينکه اسناد اين عمل به پيامبر و در عين حال به خداوند، حاکي از فاعليت طولي خداوند و تأکيد بر توحيد افعالي است. به هر صورت، تعابير اين آيه نمي‌تواند دليل يا شاهدي براي ادعاي يادشده به حساب بيايد؛ چون در مسئلة مورد بحث، آياتي به صراحت نزول متن قرآن از جانب خداوند مي‌داند، و هيچ دليل استواري بر خلاف آن نداريم تا درصدد توجيه و بيان وجه جمع باشيم.

ج) اين ادعا كه قرآن و به طور كلي دين، حاصل تجربة روحي و اجتماعي پيامبر است و لذا تابع اوست،23 با اعجاز قرآن و دلالت آن بر نبوت پيامبر اكرم ـ كه از امور بديهي ديني در ميان مسلمانان تلقي مي‌شود ـ به گونه‌اي آشكار در تضاد است؛ زيرا در اين ادعا، دين و قرآن حاصل تجربة روحاني بشري عادي تلقي شده كه البته چون شخصيت او بر اثر عبادت رشد يافته، سخني بر خلاف رضاي خدا نمي‌گويد. چنين سخني هرچند نهايتاً مورد تأييد خداوند باشد, معجزه نخواهد بود و نبوتِ آورنده را ثابت نمي‌كند.

4. الفاظ و عبارات قرآن از سوي خداست (ديدگاه علامه)

عمدة دانشمندان مسلمان برآن‌اند كه معاني و الفاظ قرآن از سوي خداست و پيامبراكرم(ص) و فرشتة وحي (جبرئيل), تنها مبلّغ (رساننده) وحي الهي بوده‌اند، و


(ص94)

هيچ دخالتي در تكوين قالب و محتواي وحي الهي نداشته‌اند. اين ديدگاه به دليل برخورداري از پشتوانه‌هاي متقن قرآني و روايي در باور غالب انديشمندان مسلمان در حد ضروري دين جاي گرفته است.24 شواهد فراواني از اين اتفاق‌نظر در سيرة عملي مسلمانان نيز به چشم مي‌خورد‌. از جمله تلاش گستردة مسلمانان براي صيانت از الفاظ و عبارات قرآن از هرگونه تحريف در طول تاريخ, عنايت ويژة دانشمندان مسلمان به شناخت واژه‌ها, جمله‌ها و اسلوب‌هاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت قرآن و نيز تلاش‌هاي فراواني كه دربارة فهم و تفسير كلمات و عبارات قرآن صورت گرفته است, كه همگي حكايت از باوري همگاني و هميشگي در ميان عموم مسلمانان و دانشمندان اسلامي به آسماني بودن اين كتاب در محتوا و متن دارد.25

صاحب تفسير الميزان مانند غالب انديشمندان و مفسران برجستة مسلمان بر اين باور است كه افزون بر محتواي قرآن، متن آن نيز عيناً از سوي خدا نازل شده است و پيامبر يا فرشتة وحي هيچ‌گونه دخل و تصرفي در متن قرآن نداشته‌اند. وي براي اين مدعا دلايلي اقامه کرده است که به برخي از آنها اشاره مي‌شود.

دلايل الهي بودن متن قرآن

در بيانات علامه طباطبايي، افزون بر نقد ديدگاه‌هاي ديگر، به دو روش براي اثبات اين مبنا استناد و استدلال شده است؛ يکي استدلال به برخي وجوه اعجاز قرآن و ديگري استناد به بيانات صريح و ضمني قرآني که ذيلاً به بيان هر دسته از دلايل مي‌پردازيم.

1. استدلال به وجوه اعجاز قرآن

علامه طباطبايي در روش اول در دو محور به طرح، تبيين و اثبات الهي بودن متن قرآن پرداخته است. نخست آنکه برخي از آيات قرآن بر معجزه بودن آن در


(ص95)

فصاحت و بلاغت و اعجاز آن از جهت امي بودن آورندة آن دلالت دارد و آن را فوق توان بشر دانسته و به آن تحدي کرده است. اين آيات متضمن ادعاي الهي بودن متن قرآن و استدلال بر آن است. دوم آنکه راز ناتواني بشر در همانندآوري قرآن در خود آن نهفته است و ديدگاه صرفه باطل است.

الف) اعجاز بلاغي قرآن

اعجاز قرآن ابعاد گوناگوني دارد كه يكي از مهم‌ترين آنها اعجاز بلاغي آن است.26 اين بُعد از اعجاز قرآن، تقريباً مورد توافق تمام قرآن‌پژوهان برجسته است و بسياري از ايشان به اين بعد از اعجاز قرآن تصريح كرده‌اند.27 به عقيدة علامه تحدي قرآن در آياتي مانند آية چهارده سوره هود و آيات 38 ـ 39 سورة يونس و در مقابل ناتواني بشر از هماوردي با قرآن، دليلي آشکار بر از سوي خدا بودن متن قرآن است. وي در اين زمينه مينويسد:

يكي از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدي كرده، يعني فرموده: «اگر در آسماني بودن اين كتاب شك داريد، نظير آن را بياوريد»، مسئلة بلاغت قرآن است. قرآن در اين باره فرموده: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ


(ص96)

اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‌ (هود: 14)؛ «و يا مي‌گويند: اين قرآن سخن خود اوست كه آن را به دروغ به خدا بسته است. بگو اگر چنين چيزي ممكن است، شما نيز ده سورة ساختگي مثل آن را بياوريد؛ و هر كسي را هم كه مي‌توانيد به ياري فرا خوانيد‌، اگر راست مي‌گوييد؛ و اما اگر دعوت شما را اجابت نکردند، پس بدانيد كه اين كتاب به علم خدا نازل شده، و اينكه معبودي جز او نيست. پس آيا ديگر تسليم مي‌شويد؟» و نيز فرموده: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ…»‌ (يونس: 38 ـ 39)؛ و يا مي‌گويند: قرآن را به دروغ به خدا بسته است. بگو اگر چنين چيزي ممکن است، شما نيز يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسي را هم كه مي‌توانيد به ياري فرا خوانيد‌، اگر راست مي‌گوييد؛ لكن اينها بهانه است حقيقت مطلب اين است كه آنان چيزي را كه احاطة علمي بدان ندارند، و هنوز تأويلش به آنها نرسيده است، تكذيب مي‌كنند». اين دو آيه مكي‌اند، و در آنها به نظم و بلاغت قرآن تحدي شده است؛ چون تنها بهره‌اي كه عرب آن روز از علم و فرهنگ داشت، و حقاً هم در آن متخصص بود، همين مسئلة سخنداني و بلاغت بود؛ چه، تاريخ هيچ ترديدي نكرده در اينكه عرب خالص آن روز‌ ـ يعني قبل از آنكه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر اصالت خود را از دست بدهد‌ ـ در بلاغت به حدي رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتي را از هيچ قوم و ملتي، قبل از ايشان و بعد از ايشان، و حتي از اقوامي كه بر آنان آقايي و حكومت مي‌كردند، سراغ ندارد، و در اين فن به حدي پيش رفته بودند، كه پاي احدي از اقوام بدان‌جا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتي، كمال بيان و عظمت و زيبايي نظم و رسايي لفظ، و رعايت مقام و سهولت منطق ايشان را نداشت.28

قرآن در برابر سخن‌دانان و سخن‌شناسان عرب تحدي كرده است و از آنان خواسته تا اگر ترديد دارند که قرآن از سوي خداست, كلامي مانند آن بياورند، و همين عجز ايشان را از هماوردي با قرآن دليل بر الهي بودن الفاظ و عبارات و معاني قرآن گرفته است. بنابراين هيچ بشر ديگر ـ حتي پيامبر اكرم(ص) ـ نمي‌تواند خالق محتوا يا الفاظ قرآن باشد.

از ديدگاه علامه، اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت تنها متكي به الفاظ يا صرفاً معاني آن نيست، بلكه حاصل تنيدگي عناصري مانند الفاظ و محتواي قرآن است.


(ص97)

دقت در گزينش الفاظ و هماهنگي آن با محتواي بلند قرآن از طرفي، و پشتوانة علمي معاني آن از سوي ديگر، از قرآن بناي شامخي ساخته كه هيچ موجودي توان همانندسازي آن را ندارد و همين تقليدناپذيري، دليل از سوي خدا بودن آن به حساب مي‌آيد. ايشان در بخشي از تفسير آية 23 سورة بقره مي‌فرمايد:

بلاغت به تمام معناي كلمه، وقتي براي كسي دست مي‌دهد كه اولاً به تمامي امور واقعي احاطه و آگاهي داشته باشد؛ و ثانياً الفاظي كه ادا مي‌كند الفاظي باشد كه نظم و اسلوبي داشته باشد و موبه‌مو همة آن واقعيات و صورت‌هاي ذهني گوينده را به ذهن شنونده منتقل سازد؛ و ترتيب ميان اجزاي لفظ بحسب وضع لغوي با اجزاء معنايي كه لفظ مي‌خواهد قالب آن شود، مطابق باشد و اين مطابقت به طبع هم باشد؛ يعني وضع با طبع موافقت كند، و اما معنا در صحت و درستي‌اش متكي بر خارج و واقع باشد؛ به طوري كه در قالب لفظ، آن وضعي را كه در خارج دارد از دست ندهد؛ و اين مرتبه مقدم بر مرتبة قبلي و اساس آن است؛ براي اينكه چه بسيار كلام بليغ كه تعريف بلاغت شامل آن هست، يعني اجزاي لفظ با اجزاي معنا مطابقت دارد، ولي اساس آن كلام شوخي و هذيان است كه هيچ واقعيت خارجي ندارد، و يا اساسش جهل است و معلوم است كه نه كلام شوخي و هذيان مي‌تواند با جد مقاومت كند، و نه جهالت بنية آن را دارد كه با حكمت به معارضه برخيزد، و نيز معلوم است كه كلام جامع ميان شيريني و نوشين بودنِ عبارت و استحکام اسلوب و بلاغت معنا و حقيقت واقع، عالي‌ترين كلام است.29

به عقيدة علامه شكل تحدي قرآن به‌ويژه در آياتي مانند آية 38 سورة بقره، آيات 13 ـ 14 سورة هود و آيات 38 ـ 39 سورة يونس که قرآن در آن از مخاطبان خود خواسته که براي هماوردي با يك سوره يا چند سورة قرآن، هر که را مي‌خواهند


(ص98)

اعم از عرب و غيرعرب به ياري طلبند، نشان مي‌دهد كه حتي فصيح‌ترين عرب‌زبانان نيز نمي‌توانند کلامي مانند آن بياورد؛ زيرا در غير اين صورت، استمداد از ديگران (غيرعرب) معنا نداشت‌. علامه ذيل آيات 13 و 14سورة هود كه در واقع پاسخ قرآن به كساني است كه الفاظ و كلمات قرآن را از جانب پيامبر مي‌دانند، ضمن توضيحي نسبتاًّ مفصل چنين نتيجه مي‌گيرد كه متن قرآن هرگز نمي‌تواند از جانب پيامبر باشد؛ زيرا اگر چنين بود، با توجه به اينکه پيامبر بليغ‌ترين و فصيح‌ترين انسان است، ممکن بود ديگران نيز براي آفرينش کلامي مانند قرآن کمر همت ببندند و بتوانند دست‌کم مشابهِ برخي آيات را بياورند؛ هرچند از آوردن مانند تمام قرآن ناتوان باشند. بنابراين ناتواني مخاطبان از پاسخ به تحدي قرآن و آوردن يك يا چند جمله مانند سوره‌هاي کوچک قرآن ـ حتي با استمداد از غيرعرب ـ بهترين دليل بر اين است که هيچ‌كس، حتي پيامبر خدا بدون اتكا به وحي الهي قادر نيست چنين کلماتي را بر زبان جاري سازد.30

ب) اعجاز قرآن از جهت آورنده

از ديگر دلايل الهي بودن الفاظ و محتواي قرآن، آورندة آن است. توجه به خصوصيات پيامبر و محيط پيرامون او، اين حقيقت را متجلي مي‌سازد كه قرآن هرگز نمي‌تواند كلام پيامبر باشد. مرحوم علامه در تفسير آيات مرتبط با اين مسئله چنين مي‌نويسد:

قرآن كريم در پاسخ كساني كه از پيامبر مي‌خواهند قرآن ديگري بياورد يا كلام الهي را تغيير دهد، مي‌فرمايد: قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ (يونس:15)؛ «من حق ندارم كه از جانب خود قرآن را تغيير دهم؛ زيرا قرآن سخن من نيست, بلكه يكسره وحي الهي است و من تنها از آنچه به من وحي شده است, پيروي مي‌كنم». به دنبال اين آيات، خداوند اين حجت را به پيامبرش


(ص99)

تلقين مي‌كند که: قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (يونس: 16)؛ «بگو اگر خدا مي‌خواست، آن را بر شما نمي‌خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمي‌گردانيد؛ چراکه پيش از آوردن آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‌ام. آيا انديشة خود را به كار نمي‌گيريد؟» معناي آيات مذکور با توجه به سياق آن اين است كه امر در نزول قرآن وابسته به مشيت الهي است نه خواست من. من تنها فرستادة پروردگارم هستم. اگر خدا مي‌خواست قرآني ديگر فرو فرستد و اين قرآن را نمي‌خواست، من آن را بر شما تلاوت نمي‌كردم و خدا شما را بدان آگاه نمي‌كرد. من پيش از نزول اين کتاب عمري در ميان شما درنگ كردم، و در بين شما زندگي كرده‌ام، و با شما معاشرت و آميزش نموده‌ام، اما اثري از وحي الهي در سخن من نيافتيد. اگر اين كلمات از جانب من و به دست من بود, پيش از اين به آن مبادرت مي‌كردم و آثار آن قبلاً نمايان مي‌شد. پس من در اين امر تنها تابع مشيت الهي هستم.31

آية ديگري که به نظر علامه طباطبايي به اعجاز قرآن از جهت آورندة آن اشاره دارد، آية 44 سورة نحل است: … وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل: 44)؛ «و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي و اميد كه آنان بينديشند». به نظر علامه طباطبايي، طبق اين آية شريفه، هدف از نزول قرآن بر پيامبر اکرم(ص) دو چيز است: يکي اينکه پيامبر آنچه را به تدريج بر وي نازل شده براي مردم بيان كند، و ديگر اينکه مردم نه‌تنها در نزول قرآن، بلکه در نزول آن با تمام زمينه‌ها و شرايط حاکم تفکر كنند. به نظر علامه، موضوع اصلي تفکر در «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، خود پيامبر به عنوان دريافت‌کنندة ذکر الهي است؛ زيرا تفکر دربارة پيامبر اکرم(ص) و اوضاع و شرايطي که در آن مي‌زيسته، بهترين دليل بر اين است که پيامبر هيچ


(ص100)

دخالتي در پديد‌ آوردن قرآن نداشته است، بلکه خداوند قرآن را به علم خود نازل کرده است و پيامبرش را براي دريافت قرآن به قدرت خود تأييد کرده است؛ بدون اينکه اسباب عادي در شکل‌گيري قرآن دخالتي داشته باشد.32

2. بيانات صريح و ضمني قرآن

دسته‌اي ديگر از دلايل الهي بودن الفاظ و معاني آن، سخنان صريح و ضمني قرآن دربارة اين مطلب است. سخنان صريح و ضمني قرآن در اين باب بسيار است كه نمونه‌هايي از آن را با تکيه بر تفسير الميزان بيان مي‌كنيم.

الف) آيات حاکي از تبعيت محض پيامبر از وحي الهي

آياتي از قرآن پيامبر را تابع محض وحي الهي مي‌داند؛33 نظير: وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ… (اعراف: 203)؛ «و هرگاه براي آنان آياتي نياوري، مي‌گويند: چرا آن را خود برنگزيدي؛ بگو: من فقط از آنچه از سوي پروردگارم به من وحي مي‌شود پيروي مي‌كنم». ظاهر اين آيات به خوبي نشان مي‌دهد که پيامبر هيچ نقشي در آفرينش متن قرآن نداشته است و در حرف به حرف قرآن، تابع وحي الهي است. علامه در توضيح مضمون اين آيات مي‌فرمايد:

معناي آيه، طبق سياق و با توجه به اينکه در پاسخ کساني نازل شده که قرآن را ساخته و پرداختة پيامبر مي‌دانستند اين است که: تو هنگامي که آيه‌اي به آنان عرضه نمايي آن را تکذيب مي‌کنند، و اگر ‌آيه‌اي نياوري ـ مثلاً اگر با تأخير آيه‌اي را به آنان عرضه نمايي ـ مي‌گويند: چرا آنچه را آيه مي‌نامي از اينجا و آنجا جمع‌آوري نکردي؛ بگو: من در اين امر از خود نقشي ندارم و تنها از آنچه پروردگارم بر من وحي مي‌کند، پيروي مي‌کنم.34


(ص101)

ب) آيات حاکي از نزول و وحي قرآن به زبان عربي

آياتي که نزول قرآن را به زبان عربي معرفي مي‌کند، نشان مي‌دهد که خداوند خود به آيات قرآن لسان عربي پوشانيده است. از اين دسته آيات از چند آيه ياد مي‌کنيم:35 «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (يوسف: 2)؛ «همانا ما اين كتاب را در قالب الفاظي خواندني به زبان عربي فرو فرستاديم, تا در آن بينديشيد»؛ وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا... (شوري: 7)؛ «و بدين گونه قرآن عربي به سوي تو وحي كرديم...»؛ اين قبيل آيات نشان مي‌دهد كه قرآن با همين قالب و زبان از سوي خدا وحي شده است. علامه دربارة آية اول مي‌فرمايد:

معناي اين آيه اين است كه خداوند خود در مرحلة نزول, بر آيات اين كتاب لباس عربي پوشانده است تا انديشة بشر بتواند آن را دريابد، و اگر خداوند خود معاني قرآن را در قالب الفاظ و عبارات در نياورده بود, فهم قرآن به پيامبر(ص) اختصاص پيدا مي‌كرد و قوم و امت او به اسرار آيات راه نمي‌يافتند. اين آيه نشان مي‌دهد كه وحياني و عربي بودنِ الفاظ قرآن كريم، در ضبط اسرار آيات و حقايق معارف آن نقش دارند، و اگر خداوند تنها معناي آيات را بر پيامبر القا مي‌نمود و پيامبر خود بر قامت آن معاني لباس الفاظ مي‌پوشاند ـ چنان‌كه در احاديث قدسي چنين امري تحقق يافته است ـ و يا اينكه عبارات قرآن را به زبان ديگري ترجمه مي‌نمود, برخي از اسرار آيات بيّن الهي بر عقول مردم آشكار نمي‌گشت و دست عقل و فهم ايشان از آن اسرار كوتاه ميماند. باري، براي كسي كه در آيات قرآن تدبر نمايد, در اينكه خداوند به خصوص الفاظ وحي, عنايت خاصي داشته, ترديدي باقي نمي‌ماند.36

ج) تعابير حاکي از نزول متن قرآن از سوي خداوند

از ديدگاه علامه، آيات حاکي از نزول کتاب آسماني مسلمانان در قالب قرآن (امري خواندني)،37 کتاب (نوشته) و امري تفصيل‌يافته از سوي خدا، دلالت بر الهي بودن


(ص102)

متن قرآن دارد. طبق تصويري که علامه با تکيه بر آيات قرآن از حقيقت قرآن ارائه مي‌دهد، اين کتاب آسماني در اصل داراي حقيقتي بسيط (فاقد تفصيل)، متعالي، و خارج از دسترس بشر عادي بوده است و خداوند آن حقيقت را تفصيل داده38 و در قالب نوشته و امري خواندني درآورده تا براي بشر قابل فهم باشد. از منظر علامه، انتسابِ تفصيل قرآن به خدا و نزول آن در قالب امري خواندني و نوشتني، حاکي از نزول قرآن در قالب متن موجود از جانب خداست.39

د) تقسيم آيات به محكم و متشابه

تقسيم آيات قرآن به محكم و متشابه در آية هفتم سورة آل‌عمران40 و مرجع قرار دادن محکمات براي فهم متشابهات نيز از ديدگاه علامه، حاكي از نزول قرآن از سوي خداوند در قالب متن موجود است. با اين توضيح كه تشابه و اِحكام از ديدگاه علامه از اوصاف دلالت قرآن و وابسته به شيوة بيان و كلمات و عبارات قرآن است و طبق آية مذکور، اين ويژگي در مرحلة نزول تدريجي قرآن وجود داشته است. بنابراين به طور حتم، آنچه خداوند در اين مرحله نازل كرده، از سنخ الفاظ و عبارات بوده است.41

تأثير الهي بودن متن قرآن در متن و تفسير آن

قالب و محتواي هر متن با صفات و ويژگي‌هاي پديدآورندة آن متناسب است. از منظر علامه، متن و محتواي قرآن از جانب خداست. طبعاً چنين متني، تناسبي کامل با پديدآورندة آن دارد و از ويژگي‌هايي برخوردار است که آن را در جهاتي از متون بشري متفاوت مي‌سازد. علم و احاطة تام خداوند به واقعيات خارجي، معاني مقصود و کلمات و عباراتِ متناسب با آنها، ايجاب مي‌کند که خداوند مقصود خود را در قالبِ مناسب‌ترين کلمات با بهترين چينش القا كند و سخن او با دقت و ظرافت تمام، وافي به مقصود باشد.


(ص103)

پرداختن به تأثير ويژگي‌هاي الهي در کلام وحي از منظر علامه طباطبايي نيازمند مقاله‌اي مستقل است. در اين مجال به‌طورگذرا، به تأثير برخي از اين ويژگي‌ها در متن قرآن و نقش آن در تفسير قرآن مي‌پردازيم.

1. سنجيده‌گويي

يكي از لوازم الهي بودن متن قرآن با توجه به علم و حکمت الهي, سنجيده‌گويي و دوري از تسامح و تساهل است. از نظر علامه طباطبايي، خداوند حكيم در بيان مقاصد خود همان روش عام بشري را اختيار كرده است، اما در عين حال، كلام او با كلام بشري از جهاتي متفاوت است؛ از جمله اينكه سخن آدمي ترجمان انديشه و بازتاب درك او از واقعيات خارجي است. چنين گفتاري به دليل محدوديت‌هاي علمي بشر, مسامحه‌آميز و سهل‌انگارانه است، اما كلام خداي متعال كه از يك سو احاطة كامل به واقعيات هستي دارد، و از سوي ديگر، به تمام قالب‌هاي زباني ـ به عنوان ابزاري براي انتقال درست و دقيق يك انديشه ـ آگاه است, كاملاً سنجيده و به دور از تسامح و تساهل است. ايشان در اين زمينه مي‌فرمايد:

قرآن كريم در ابلاغ پيام رساي خود روش نوظهوري اختيار نكرده و راه جديدي در به كارگيري الفاظ و تركيب جملات و وضع كلمات به ازاي معاني ابداع نكرده است، بلكه به همان روش عادي مشي كرده است؛ اما كلام او با كلام بشر در امر ديگري
متفاوت است و آن اينكه ما گويندگان بشري ـ چه بليغ باشيم و چه نباشيم ـ گفتار خود را بر پاية درك خود از معاني مبتني مي‌سازيم و درك ما نسبت به معاني به ميزان درکي است كه از حيات اجتماعي خود بدان دست يافته‌ايم؛ همان حيات اجتماعي كه ناشي از فطرت اجتماعي ماست. كار چنين دركي قياس کردن است و همين كه پاي قياس به ميان مي‌آيد، باب تساهل و تسامح به روي ذهن ما گشوده مي‌شود. در نتيجه در سنجش‌ها حكمِ «غالب افراد» را، به «همه» نسبت


(ص104)

مي‌دهيم؛ «غالب اوقات» را به جاي «دايم» مي‌گيريم؛ «فرد نادر» را به «معدوم» ملحق مي‌كنيم و.... اين ويژگي كلام بشر است كه مبتني بر ميزان درک و علم او از واقعيات خارجي است؛ اما كلام خداوند سبحان از اين نقيصه پالوده است؛ زيرا احاطة كامل به واقعيات هستي دارد؛ چنان‌كه خود در اين باره مي‌فرمايد: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (طارق: 13 ـ 14)؛ «اين كلامي است جداكنندة حق از باطل و گفتاري هزل‌آميز نيست».42

يکي از انتقادهاي جدي علامه به برخي مفسران, کم‌توجهي به اين پيش‌فرض مبنايي در تفسير قرآن است. وي ذيل آية 54 سورة مائده (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ…) مي‌فرمايد:

بسياري از مفسران هرچند متوجه شده‌اند که اين آيه اشاره‌اي به ملحمه (فتنه‌اي‌گمراه‌کننده) دارد و دربارة مصداق آن بحثي طولاني کرده‌اند، در تفسير مفردات آن سهل‌انگاري کرده‌اند و چنان‌که بايد و شايد حق معناي مفردات آن را رعايت نکرده‌اند. در نتيجه، عملاً‌ با کلام خداوند سبحان همان معامله‌اي را کرده‌اند که با کلام غير او مي‌کنند و وقوع مسامحات و سهل‌انگاري‌هاي عرفي را در آن ممکن دانسته‌اند...، در حالي که کلام خداوند سبحان را بايد از مسامحات عرفي بري بدانيم؛ زيرا کلام کسي است که به تمام واقعيات هستي احاطه دارد و خداوند آن را اين‌گونه وصف کرده که إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (طارق: 13 ـ 14). بر اين اساس، وقتي خداوند در اين آية شريفه در مقام بيان خصوصيات قومي مي‌فرمايد: «يُحِبُّهُمْ» و هيچ قيد متصل و منفصلي نمي‌آورد، از اين آيه ـ با اخذ به اطلاق آن ـ مي‌توان چنين نتيجه گرفت که خداوند هيچ چيز آنها را دشمن نمي‌دارد. به عبارت ديگر،


(ص105)

هيچ عاملي که موجب خشم و غضب الهي شود، در ظاهر يا باطن آنها وجود ندارد. همچنين وقتي به طور مطلق مي‌فرمايد: «أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ»، مراد اين است که حقيقتاً ايشان در مقابل مؤمنان به جهت صفت ايمانشان در همة احوال خاضع و خاشع هستند. اگر مراد غير از اين بود در حالي که خداوند استثناي متصل يا منفصلي ذکر نکرده، آن‌گاه کلام خدا، قول فصل نبود.43

وي همچنين ضمن بحثي انتقادي با صاحب المنار دربارة شمول آية شريفة وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ (هود: 113) نسبت به مصاديق به ظاهر جزئي از «تکيه بر ستمکاران» مي‌فرمايد:

صاحب المنار دربارة شمول اين آيه نسبت به برخي مصاديق آن سخن خود را نقض كرده است؛ زيرا اعتراف كرده است كه برخي امور مذكور در سخن زمخشري ـ مانند مجالست با ستمكاران, ديدارشان, سازش با آنها و رضايت به كارهايشان ـ از مصاديق ركون (ميل اندك) به ستمكاران است، ولي شمول آيه را نسبت به اين مصاديق نفي كرده است، در حالي كه هرگونه نافرماني الهي امري عظيم است که نبايد كوچك شمرده شود. مشكل اين است كه اكثر مفسران عادتشان اين شده كه از نسبت دادن برخي سهل‌انگاري‌ها به بيان خداوند تعالي ابايي ندارند.44

نمونة ديگرِ تأکيد علامه بر اين مبنا ذيل آية 35 سورة يونس (أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي) نمايان است. وي با استفاده از قرينة مقابله به اين نكته مي‌رسد كه «هادي الي الحق»45 بايد «مهتدي بنفسه»46 باشد. سپس مي‌فرمايد:

اين مطلب نكته‌اي است كه بي‌شك ظاهر آية شريفه بر آن دلالت دارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه اين كلام از قبيل


(ص106)

مجازگويي‌هاي رايج اهل عرف كه كلام خود را بر آن مبتني مي‌سازند, نيست؛ زيرا ايشان به هر كسي كه كلمة حقي را بر زبان آورد‌ و به حق دعوت نمايد, «هادي به حق» مي‌گويند؛ هرچند خود به آن اعتقاد نداشته باشد و به حق عمل نكند و يا اينكه به حق عمل نمايد، اما به آن متعهد نباشد، و خواه خود به حق رهمنون شده باشد يا ديگري او را هدايت كرده باشد.47

علامه کِراراً‌ با تذکار اين مبنا و انتقاد از اين قبيل مسامحات، به تفسيرِ سنجيدة آيات پرداخته که مجال ذکر آن نيست.48

2. تناسب کامل متن قرآن با مقاصد هدايتي آن

خداوند قرآن را با هدف هدايت مردم نازل کرده است. لذا الفاظ و عبارات اين کتاب آسماني سمت‌وسوي خاصي به خود گرفته است. براي مثال، سبک و سياق حکايت‌ها و داستان‌هاي قرآن با داستان‌هاي متعارف متفاوت است. قرآن گاه از ماجرايي طولاني تنها به اشارتي ياد مي‌کند و از بسياري از جزئيات آن مي‌گذرد. گاه نام شخصيت‌هاي اصلي يك داستان را به زبان نمي‌آورد؛ مثلاً در سورة مباركة يس با لحني ستايش‌آميز از مجاهدي نستوه (مؤمن آل‌فرعون) سخن مي‌گويد كه يك‌تنه در مقابل سيل باورهاي نادرست قوم خويش مي‌ايستد، ولي هرگز به نام، زمان و مكانِ زندگي او اشاره نمي‌كند. جوانمردي و پايمرديِ اصحاب كهف در راه عقيده را به رخ مي‌كشد و جزئياتي از داستان پررمز و راز آنها عيان مي‌كند، اما دربارة تعداد آنها, هويتشان و حتي زمان و مكان وقوع ماجراي ايشان سخني به ميان نمي‌آورد. از ديدگاه علامه، تمام قيود و خصوصياتِ مطرح شده در اين حكايات در ايفاي مقاصد الهي نقش دارد و تکيه بر يك مطلب و گذر از مطلب ديگر، متناسب با مقاصد هدايتي قرآن است. وي در سخني مرتبط با اين نكته مي‌فرمايد:

انتقال از سخني به سخن ديگر، به دليل عنايت بر مقصودي خاص در قرآن كريم, امري نادر به حساب نمي‌آيد؛ زيرا قرآن كتاب قصه


(ص107)

نيست تا ناتمام گذاشتن داستان عيبي براي آن باشد؛ بلكه قرآن كتاب هدايت, راهنمايي و حكمت است؛ قرآن از هر داستان، آنچه را كه براي او اهميت دارد و با اهداف خاص هدايتي آن تناسب دارد آورده است.49

يكي از نقاط برجستة تفسير الميزان، ريزبيني, نكته‌سنجي‌ و ژرف‌نگري علامه در حکمتِ گزينش آيات و کلمات قرآن و بيان ارتباط آن با اهداف هدايتي قرآن است. ثمرة توجه علامه به اين موضوع، دقت‌ها و ريزبيني‌هاي فراوانِ اين مفسر فرزانه است كه تنها يكي از نمونه‌هاي آن را مي‌توان ذيل آية 260 سورة بقره مشاهده كرد؛ آنجا كه خداوند متعال حکايتي از زندگي حضرت ابراهيم(ع) بازگو مي‌كند: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (بقره: 260)؛ و ياد كن آن‌گاه كه ابراهيم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مي‌كني؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده‌اي؟» گفت: «چرا، ولي تا دلم آرامش يابد». فرمود: «پس چهار پرنده برگير، و آنها را پيش خود ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهي پاره‌اي از آنها را قرار ده؛ آن‌گاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوي تو مي‌آيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است».

به نظر علامه، اينكه خداوند در پاسخ حضرت ابراهيم(ع) از او خواسته، پرندگان متعدد (چهار پرنده) برگيرد؛ آنها را به دست خود قطعه قطعه كند؛ قطعات را با هم بياميزد؛ هر جزء از آن قطعات را بر كوهي بنهد، همه را يکباره بخواند و ظرايف ديگري كه قرآن به ذکر آن عنايت داشته، همه تأمل‌خيز, دقت‌برانگيز و تابع حكمت و مقاصد خاصِ هدايتي قرآن است.50 مرحوم علامه به تفصيل و با دقت فراوان به بيانِ حکمتِ گزينش اين فرازها و ارتباط هر يك با پرسش حضرت ابراهيم(ع) پرداخته و نكات و ظرايف ارزشمندي بيان كرده که به ذکر گوشه‌اي از آنها اکتفا مي‌کنيم. وي ذيل اين آية شريفه مي‌فرمايد:


(ص108)

اينكه خداوند در اين آية شريفه فرموده فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ؛ «چهار پرنده برگير»، پاسخي به پرسش حضرت ابراهيم است و روشن است كه پاسخ بايد متناسب با پرسش باشد، و بلاغت و حكمت گوينده مانع از اين است كه سخن او مشتمل بر لغو و زيادتي باشد كه بر آن فايده‌اي همسو با غرض و مقصود او مترتب نباشد؛ به‌ويژه در قرآن كه بهترين سخني است كه بهترين گوينده بر بهترين شنونده و نگهدارنده51 (پيامبر اعظم(ص)) القا كرده است؛ اين قصه به همين سادگي كه در نظر اول به چشم مي‌آيد, نيست كه اگر چنين بود، داستان با زنده كردن هر مرده‌اي بدون ترتيبي خاص تمام مي‌شد و مقصود فراهم مي‌آمد و بيش از آن, آوردن هر قيد و خصوصيتي لغو و بيهوده بود؛ در حالي كه چنين نيست. چنان‌كه مشاهده مي‌شود، در اين داستان خصوصياتي بيش از آنچه در يك نگاه لازم به نظر مي‌رسد, لحاظ شده است كه فهرستي از برخي عناصر مهم آن به اين قرار است:

1. بازيگران اصلي صحنه به فرمان خداوند بايد پرنده و زنده باشند؛

2. پرندگان انتخاب‌شده بايد متعدد (چهار عدد) باشند؛

3. پرندگان بايد به دست حضرت ابراهيم(ع) كشته و قطعه‌قطعه گردند و اجزايشان با يكديگر مخلوط شود؛

4. قطعاتي از اجزاي پرندگان ـ به‌طور اتفاقي ـ پس از اختلاط بايد جدا شود و در جايي دور از يكديگر مانند قلة كوهي قرار بگيرد؛

5. امر احياء، بايد به دست حضرت ابراهيم (سؤال‌کننده) صورت بگيرد و همة پرندگان به دعوت او زنده شوند و نزد او اجتماع كنند. اين خصوصيات، بي‌دليل و حكمت در داستان ذكر نشده است و قطعاً، هر يك از آنها به نوبة خود در ايفاي معناي قصود، نقشي ويژه داشته است. مفسرانِ نكته‌سنج و ژرف‌انديش در حكمت


(ص109)

ذكر هر يك از اين خصوصيات، وجوهي ذكر كرده‌اند كه براي هر پژوهشگري شگفت‌آور است. به هر صورت، اين ويژگي‌ها بايد مرتبط با سؤال باشد.52

تناسب متن پاسخ الهي با پرسش حضرت ابراهيم

مرحوم علامه به تفصيل و با دقت فراوان به بيان ارتباط هر يك از اين ويژگي‌ها و ارتباط آن با پرسش حضرت ابراهيم(ع) پرداخته و ظرايف بسياري را ذيل اين آية شريفه بيان كرده كه برخي از آنها به اين قرار است:

1. كاربرد لفظ «تُحيي» به صيغة مخاطب به اين لحاظ است كه مورد سؤال، مشاهدة «احياي الهي» بوده است. به عبارت ديگر، حضرت ابراهيم(ع) مي‌خواسته فعل الهي را مشاهده كند، نه اينكه در قدرت الهي ترديدي داشته است.53 تكيه بر عزت و حكمت الهي به جاي قدرت او در انتهاي همين آيه نيز مؤيد همين نكته است؛54

2. استفاده از لفظ «موتي» (مردگان) در سؤال حضرت ابراهيم با عنايت صورت گرفته است؛ زيرا آنچه بيشتر شگفت‌انگيز مي‌نمايد اين است كه خداوند چگونه مردگان را با پراكندگي و آميختگي اجزايشان زنده مي‌كند؛

پاسخ الهي و جزئيات تعابير آن در قرآن، دقيقاً متناسب با پرسش ابراهيم(ع) است. برخي از اين جزئيات بدين قرار است:

الف). از آنجا كه درخواست حضرت ابراهيم(ع) مشاهدة كيفيت فعل الهي بوده است، خداوند حضرت ابراهيم(ع) را مجراي فعلِ احياء قرار داده است تا حضرت کيفيت فعل الهي را بالعيان مشاهده كنند. اينكه به گزارش قرآن, احياي پرندگان به دست حضرت ابراهيم(ع) و به دعوت او صورت گرفته, به همين جهت است؛

ب) پرسش از چگونگي احياي اجزاي متفرق مردگان، از طرف حضرت ابراهيم(ع)55 با تعدد پرندگان در صحنة نمايش الهي برطرف مي‌شود. لذا انتخاب چهار پرنده و گزارش آن در قرآن اتفاقي و بي‌دليل نبوده است، بلكه دقيقاًَ متناسب با مورد سؤال است؛56


(ص110)

ج) پرندگان بايد به فرمان الهي قطعه‌قطعه شوند و قطعات آنها با يكديگر آميخته شود و هر قطعه بر سر كوهي دور از يکديگر قرار بگيرند، و بلافاصله پس از دعوت حضرت ابراهيم زنده شوند و به سوي او بيايند تا استبعادِ جمع شدن اجزاي متفرق و آميختة مردگان با مشاهدة امر احياء مرتفع شود؛57

د) پرندگان بايد به دست حضرت ابراهيم(ع) گرفته شوند و با حضرت انس بگيرند تا حضرت آنها را به خوبي بشناسد و با فراخواندن آنها و زنده شدن همان پرندگان, رخنه‌اي براي ترديد يا انكار باقي نماند. اين مطلب با توجه به اوامر اين آية شريفه (فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ... ثُمَّ ادْعُهُنَّ) و ويژگي‌هاي معنايي هر يک از آنها به دست مي‌آيد؛58

3. تعبير «ادعهنّ» با اينكه مخاطب ظاهري در اين دعوت، اجزاي متلاشي و پراكندة پرندگان است, نشان مي‌دهد كه مخاطب واقعي روح پرندگان بوده است، و اجزاي بدن پرندگان به تبع روح آنها به دعوت ابراهيم جمع و به يكديگر ملحق شدند.59

نمونة ديگر اين نکته‌سنجي‌ها را ذيل داستان عزير در آية 259 سورة بقره مي‌توان ملاحظه كرد. علامه در تفسير اين آيه نيز از هيچ عبارت و واژه‌اي به آساني عبور نکرده است، بلکه با بهره‌گيري از انواع دلالت‌ها به بيان مفاد و نکاتِ گزينش هر واژه و عبارتِ آن پرداخته است که ذکر آنها به طول مي‌انجامد.60

از نگاه علامه طباطبايي(ره) گزينش دقيق متن قرآن از سوي خداوند متعال، تنها به ساختارهاي كلان آن، مانند انتخاب يك جمله يا عبارت تام ختم نمي‌شود، بلكه هر واژه نيز در راستاي بيان مقاصد الهي، جايگاه ويژه‌اي دارد. براي مثال طبق اين مبنا، تعابيري كه در قرآن براي اهل هدايت و سعادت يا اهل ضلال و شقاوت بيان شده است, هر يك كاشف از حقيقت خاصي دربارة ايشان است و هرگز نبايد اين‌گونه گردش تعابير را بر عبارت‌پردازي و قلم‌فرسايي رايج ميان نويسندگان بشري قياس كرد.61 علامه در اين باب مي‌فرمايد:

مبادا اوصافي را كه خداوند سبحان در كتابش براي بندگان سعادتمندش و يا اهل شقاوت برشمرده، از قبيل «مقربين»، «مخلصين»،


(ص111)

«مخبتين»، «صالحين» و «مطهرين» و يا «ظالمين»، «فاسقين»، «خاسرين»، «غاوين»، «ضالين» و امثال آن را اوصافي پيش‌پاافتاده، يا صرفاً براي عبارت‌پردازي و تزيين كلام بپنداري كه اگر چنين كني، قريحه و دركت در فهم كلام خداي‌تعالي پريشان گشته، همه را به يك شكل مي‌بيني. آن‌گاه كلام خدا را هم مانند سخنان ديگران, عاميانه, سطحي و كوچه‌بازاري خواهي پنداشت! حقيقت اين است كه هر يك از اين اوصاف، كاشف حقيقتي از حقايق روحاني و مقامات معنوي در صراط سعادت و شقاوت است و هر يك از آنها به خودي خود، منشأ آثار و احكامي خاص و معين است؛ چنان‌كه مراتب سن آدمي و خصوصيات قواي او و اوضاع خلقتش، هر يك منشأ احكام و آثار مخصوصي است كه نمي‌توان يكي از آن آثار را در غير آن سن و سال، از كسي توقع داشت. اگر در كلام خداي متعال تدبر نمايي، صدق ادعاي ما را خواهي يافت.62

3. سازواري معنايي

اختلاف يا تناقض‌گويي در سخن يك گوينده، معمولاً از آنجا پيدا مي‌شود كه انديشه‌هاي وي بر اثر مرور زمان و تغيير احوال به نقص يا كمال ميل كند و نظر او دربارة مطلبي تغيير نمايد؛ يا اينكه گوينده رأي و سخن پيشين خود را فراموش كند و سخني متفاوت بر زبان جاري سازد. اين‌گونه تلون در گفتار، ناشي از شخصيتي تحول‌پذير و دانشي متأثر از مرور و توالي ايام است، اما قرآن سخن خداوند دانا و حكيمي است كه هيچ نقصي در علم او راه ندارد و گردش ايام، هيچ تغييري در كمالات بي‌حد او ايجاد نمي‌كند. لذا معاني کلام او کاملاً با واقع و با يکديگر سازگار و سازمند است. علامه طباطبايي سِر راه ‌نيافتن اختلاف و تناقض به كلام الهي را از همين رهگذر بيان کرده است. وي در اين‌باره مي‌فرمايد:


(ص112)

انسان به مرور زمان رشد مي‌كند و در عرصة صنعت و تدبير و انديشه محكم‌تر و استوارتر گام برمي‌دارد. اين سير در اموري كه پيوستگي خاصي دارند و با يك رشته مرتبط مي‌شوند ـ مانند نويسندگي, شعر و سخنوري ـ نيز به خوبي مشهود است. شعر متأخر يك شاعر و يا آخرين سخنان يك سخنور يعني زماني كه به بلوغ خود در آن رشته رسيده است با سروده‌ها و گفته‌هاي نخست او در يك سطح نيست، بلكه عادتاً شعر و سخن متأخر او بهتر و سخته‌تر است. تحول شخصيت انسان‌ها در اثر تحول ايام موجب ظهور و بروز اختلافاتي در اعمال آنها مي‌شود. اين قانون كلي در مورد تمام انسان‌ها و ساير موجوداتِ ناقص و تحول‌پذير جاري است.63

اما قرآن كريم سخن متكلم حكيمي است كه تمام كمالات يكجا براي او مهياست، و گذر ايام هيچ تغيير و تحولي در اوصاف نيكوي او ايجاد نمي‌كند. علم نامتناهي او نيز كه از ذات بي‌مثالش نشئت گرفته است، هرگز دچار آفت زوال و فراموشي نمي‌شود. از اين روي، با اينكه قرآن كريم در طول مدتي نسبتاً طولاني فرود آمده است، هيچ يك از شئونش دچار نشيب و فراز نشده و هيچ اختلاف و تناقضي در آن روي نداده است. علامه در اين باب مي‌فرمايد:

هر جست‌وجوگري در قرآن تدبر نمايد، اين حقيقت را درمي‌يابد كه قرآن كتابي است كه در تمام شئون مرتبط با انسانيت، از جمله مبدأ و معاد و آفرينش و ايجاد, فضيلت‌هاي عام انساني, قوانين فردي و اجتماعيِ حاكم بر نوع انسان‌ها ـ بدون وانهادن امري خرد يا کلان ـ وارد شده است و با اينكه قرآن در طول 23 سال در حالات گوناگون, در شب و روز, سفر و حضر, جنگ و صلح و سختي و آسايش نازل شده است، هرگز در بلاغت خارق‌العاده و اعجاز آن تغييري رخ نداده و معارف عالي و حكمت‌هاي بلند و قوانين اجتماعي و فردي‌اش


(ص113)

دستخوش نوسان و تغيير نگشته است، بلكه آنچه در آخر 23 سال نازل شده به آنچه در آغاز نازل شده انعطاف و توجه دارد؛ همة احكام و قوانينش چونان شاخ و برگي هستند كه از تنه و ريشة توحيد نشئت گرفته‌اند و برعكس توحيد ناب و خالصش چون تفصيل يابد, در صحنة زندگي اجتماعي بشر در قالب احكام و قوانيني مبتني بر توحيد نمودار مي‌شود. اين شأن و شيوة قرآن است؛... و هر انسان انديشمندي كه در قرآن تدبر كند بر اساس شعور زنده و عقل فطري خود، چنين حكم مي‌كند كه صاحب اين كلام كسي نيست كه گذشت ايام و تحول و تكامل پديده‌هاي عالم در او كارگر افتد، بلكه او خداي واحد قهار است.64

با وجود اين، ممکن است برخي آيات قرآن براي دسته‌اي از تلاوت‌کنندگان آن، در نظر اول ناسازگار جلوه نمايد. به باور علامه، قرآن خود، راه حل اين تعارض‌هاي بدوي و ظاهري را بيان نموده است. وي در اين زمينه مي‌نويسد:

آية شريفة أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء: 82) اين مطلب را خاطرنشان مي‌سازد كه شبهاتي دربارة قرآن وجود دارد و اوهامي مبني بر وجود اختلاف در قرآن به ذهن خطور مي‌كند؛ اختلافي كه ناشي از تنافي مضمون برخي آيات با يكديگر است...، اما قرآن، خود راه حل اختلاف و تعارض بدوي را معين نموده است و آن «تدبر در قرآن» است. قرآن اين نكته را صراحتاً بيان مي‌دارد كه با برخي آيات قرآن مي‌توان مسئلة تعارض ظاهري آيات ديگر را حل نمود و به اين وسيله، شبهة پديد آمده را از اذهان زدود. لذا كسي كه در جست‌وجوي كشف مراد و مقصد خداوند است, بايد از برخي آيات براي فهمِ آيات ديگر مدد بگيرد و برخي آيات را شاهد بر آيات ديگر قرار دهد و آيه‌اي را با آية ديگر به سخن درآورد.65


(ص114)

وي همچنين ذيل برخي آياتي كه در نگاه اول ممكن است نوعي اختلاف و تعارض در ظاهر آنها به نظر برسد, مي‌نويسد:

نبايد تصور كرد كه خداوند وقتي آية شريفة ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ (نساء: 79)؛ «هر خوبي كه به تو برسد از جانب خداست و هر بدي از جانب خود توست»، به پيامبر(ص) وحي كرده است، حقيقت هويدا و روشني را كه در دو آية «اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ... (زمر: 62) و الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ... (سجده: 7) بيان كرده ـ و همه چيز را مخلوق خود و به خودي خود خوب و نيكو شمرده ـ فراموش كرده است؛ زيرا خداوند در آيات ديگر به اين اصل مسلم تصريح كرده است كه …وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (مريم: 64)؛ «پروردگار تو فراموشكار نيست» و نيز فرموده: ...لايَضِلُّ رَبِّي وَلا يَنسَي (طه: 52)؛ «پروردگار من نه خطا مي‌كند و نه فراموش مي‌نمايد».66

علامه در اين قبيل موارد، با تدبري دقيق و همه‌جانبه در قرآن, آياتي را كه ميان مضمون آنها نوعي تنافي به نظر مي‌رسد و رفع تنافي از آنها براي بسياري از مفسران دشوار افتاده، به گونه‌اي دقيق با ارائة راه حلي عرفي و عقل‌پسند تفسير نموده است.67

4. پيراستگي از باورهاي باطل

از منظر علامه طباطبايي يكي از اهداف مهم نزول قرآن، هدايت تمامي انسان‌ها به حق و حقيقت از راه بيان واقعيات هستي و تصحيح نگاه ايشان به جهانِ آفرينش است. قرآن حكيم بر پاية بنيان‌هاي توحيدي خود, بينش‌هاي پالوده و درست از حقيقت انسان, جايگاه او در جهان هستي, ارتباط او با خداوند متعال, سير زندگي انسان در اين جهان و پس از آن به عالم بشريت عرضه داشته و از اين رهگذر به تصحيح نگرش‌ها, گرايش‌ها و رفتارهاي انسان پرداخته است.68


(ص115)

پيراستگي قرآن از انواع باطل، حاصل تجلي علم و حكمت پديدآورندة آن است. علامه طباطبايي معتقد است، از آنجا كه قرآن كريم كلام كسي است كه به تمام دقايق آشكار و پنهان آسمان‌ها و زمين آگاه است: (يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) (حجرات: 18) انواع باطل از قبيل جهل, خبط و خطا در آن راه ندارد.69 حكمت الهي نيز اقتضا مي‌كند كه كلام او از هر باطلي مبرا باشد؛ زيرا خداوند حكيم قرآن را با هدفي متعالي نازل كرده است و يكي از اهداف اساسي نزول قرآن, هدايت و راهنمايي بشر به صراط مستقيم مي‌باشد و قرآن كه راهنماي حركت در اين صراط است، بايد از جنس حق خالص باشد و هيچ باطل و اعوجاجي در آن راه نيافته باشد؛ زيرا هرگز نمي‌توان با نقشه‌اي آلوده به اعوجاجِ باطل, مردم را به مسير حق و حقيقت رهنمون ساخت. وي در اين زمينه مي‌فرمايد:

قرآن كتابي است كه خود مدعي است كه از سوي خدا براي هدايت بشر به سوي سعادت حقيقي‌اش نازل شده است؛ كتابي كه بر اساس حق و به سوي حق هدايت مي‌كند. از اين روي، لازم است كسي كه درصدد تفسير چنين كتابي و استنطاق مقاصد و مطالب آن برمي‌آيد, اين پيش‌فرض را مبناي كار خود قرار دهد كه قرآن در سخنش راستگوست و در تمام اخبار و بياناتش و نيز براهيني كه بر مقاصد و اغراضش اقامه كرده, تنها حق خالص را بيان كرده است، و راهنما به صراطي است كه باطل در آن راه ندارد، و رساننده به غايتي است كه شائبة هيچ باطلي در آن نيست، و هيچ سخن سست و بي‌پايه‌اي در آن راه ندارد. چگونه ممكن است مقصدي حق مطلق باشد و باطل در طريق دعوت به آن اندكي راه پيدا كرده باشد؛ و چگونه ممكن است, كلامي «قول فصل» و جداكنندة حق از باطل باشد؛ با اين حال در بياني كه به آن منتهي مي‌شود حتي اندكي تساهل و تسامح راه يافته باشد؛ و چگونه ممكن است كه سخن يا خبري كلام خدايي باشد كه


(ص116)

«امور پنهان آسمان‌ها و زمين را مي‌داند»70 و باز هم جهل و خبط و خطا در آن نفوذ پيدا كرده باشد؟ آيا هرگز از ظلمت، نور مي‌رويد و يا مادرِ جهل, معرفت مي‌زايد؟

اين مبنا همان اصل مسلمي است كه بايد در استنطاق قرآن كريم در مضامين آياتش در نظر گرفته شود و از آن تخطي نشود؛ زيرا قرآن با همين اصل، خود را به مخاطبانش شناسانده است كه «قرآن كلام حقي است كه هرگز در هدف و طريقش آلوده به باطل نمي‌شود».71

ارتباط حكمت الهي با نفوذناپذيري آن در برابر باطل، در آيات قرآن به خوبي پديدار است. آنجا كه خداوند از نفوذناپذيري اين كتاب الهي نسبت به انواع باطل خبر داده و بر نزول آن از جانب خداوندي حكيم و حميد (شايستة ستايش) تأكيد كرده است: وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت: 41 ـ 42)؛ «و اين كتابي نفوذناپذير است كه باطل هيچ راهي در آن ندارد؛ نازله‌اي از جانب خداي حكيم و شايستة ستايش است». علامه طباطبايي در مقام تبيين ارتباط اين صفات با نفوذناپذيري باطل در قرآن مي‌فرمايد:

راهيابي باطل در قرآن به آن است كه برخي از آيات يا تمام آيات آن باطل شود به اينكه برخي از معارف آن حق و برخي غيرحق باشد، و يا اينكه احكام و دستورات اخلاقي آن ـ همه يا بعضي ـ لغو باشد و عمل به آن شايسته نباشد...؛ و آية شريفة تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ به منزلة تعليل براي نفوذناپذيري قرآن در مقابل باطل است؛ با اين توضيح كه حكيم كسي است كه فعل او از اتقان برخوردار باشد و هيچ كار سستي از او سر نزند. مقتضاي چنين صفتي آن است كه هيچ باطلي از جمله سخنان ناحق در قرآن نباشد.72

توصيف قرآن به «حق» و «حكيم» و نيز دعوت‌كنندة به حق در آيات متعدد73 ـ با توجه به معناي اين دو واژه ـ 74 متناسب با همين هدف متعالي قرآن است. علامه ذيل آية اول سورة لقمان (الم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ) مي‌فرمايد:


(ص117)

وصف آيات كتاب به حكيم, به اين مطلب اشعار دارد كه اين كتاب سخن لهو نيست، بلكه كتابي است كه هيچ راه رخنه‌اي براي سخن لهو و باطل در آن نيست.75

طبق اين ديدگاه، متن دعوت الهي را بايد از هر باورِ ناصوابِ عصري ـ تحت هر عنواني ـ پيراسته دانست. اين داعية قرآن دربارة نحوة تعامل با انواع باطل است، اما آيا قرآن كريم توانسته است به اين داعيه به‌طور كامل جامة عمل بپوشاند يا اينکه به جهت هم‌زباني با مردم عصر نزول در مواردي ـ مثلاً در برخي تشبيه‌ها و استعاره‌ها ـ انديشه‌ها و باورهاي اين عصر را در خود جاي داده است؟

به عقيدة علامه, متن قرآن کريم کاملاً از هر انديشه و عقيدة باطلي پيراسته است و قرآن به هيچ بهانه‌اي انديشة باطلي را در خود راه نداده است. وي دراين‌باره مي‌فرمايد:

خداي متعال بزرگ‌تر از آن است كه متن گفتار خود را مستند به عقيده‌اي باطل و لغو نمايد؛ هرچند از باب تشبيهي رايج باشد مگر اينكه بعد از استناد و تشبيه, بطلان آن عقيده را هم بيان كند، و دارندة چنان عقيده‌اي را تخطئه نمايد؛ چون قرآن فرموده: لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت: 42)؛ باطل به هيچ روي در قرآن راه ندارد؛ چراکه از جانب خداوندي حکيم و ستودة صفات نازل شده است و نيز فرموده: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (طارق: 13)؛ «همانا قرآن گفتاري جداکنندة ‌حق از باطل است و هزل و شوخي نيست».76

به باور علامه، با تدبر در آياتي مانند آية 38 سورة يس و 275 سورة بقره که برخي نويسندگان، عبارات يا تشبيهات آن را «همخوان با باورهاي عصر نزول» يا «بازتابي از فرهنگ زمانه» دانسته‌اند، مي‌توان به اين حقيقت رسيد که قرآن هيچ انديشة‌ نادرستي را ـ حتي به بهانة هم‌زباني با قوم ـ در خود راه نداده است.


(ص118)

مرحوم علامه، آياتي را که برخي نويسندگان، ظاهر آنها را موافق با انديشه‌هاي باطل عصري پنداشته‌اند و ورود آنها را به قرآن بازتابي از فرهنگ زمانه در قرآن قلمداد نموده‌اند، با تکيه بر سياق آيات به گونه‌اي تفسير و تحليل کرده است که از طرفي با واقعيات خارجي تنافي ندارد و از طرف ديگر، با انديشه‌هاي باطل عصري در تنافي است. از اين جمله مي‌توان به تفسير و تحليلِ «تشبيه رباخوار به جن‌زده» (بقره: 275)، «جريان مستمر خورشيد» ( يس: 38 ـ 40) و «تشبيه ميوه‌هاي جهنم به سرهاي شياطين» (صافات: 64) اشاره کرد.77

5. تکراري نبودن عبارات

از ديدگاه علامه، الهي بودن متن قرآن و دقت خداوند در گزينش کلمات قرآن، موجب شده که هر واژه در عبارات قرآن از چنان جايگاهي برخوردار باشد که نتوان آن را با واژة ديگر جايگزين ساخت. نكتة دقيق‌تر اينكه حتي از يك واژه يا جمله در دو عبارت با فاصلة كوتاه نيز معنايي كاملاً يكسان و يكنواخت اراده نشده است، بلكه واژه يا عبارت دوم، مفيدِ معنا و نکته‌اي تازه است. نمونة آن، عبارت «اتقوا الله» در آية 18 سورة حشر است؛ اين عبارت هرچند دو بار در اين آيه کار رفته، اما هر بار ناظر به معنايي خاص است. به عقيدة علامه تعبير «اتقوا الله» در بخش نخست آيه، امر به تقواي الهي است كه مراد از آن با تکيه بر روايات، ورع از محارم الله (پرهيز از محرمات) است، اما «اتقوا الله» در انتهاي اين آيه، پس از عبارت «ولْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَد»، ناظر به اين معناست كه انسان در مقام محاسبة اعمال خود نيز بايد مراعات تقواي الهي را بكند و بنگرد که آيا به راستي آنچه براي فرداي قيامت پيش فرستاده، مرضي پروردگار و قابلِ عرضه به پيشگاه الهي بوده است.78

واژة عفو نيز دو مرتبه با فاصله‌اي اندک در آية 152 و 155 سورة آل‌عمران به کار رفته است. اين واژه نيز به نظر علامه در هر يك از دو كاربرد, مفهوم خاصي را افاده مي‌كند كه با توجه به مجموعة قراين خود آيه قابل استيفاست.79 تكرار واژة عسي در آية 216 سورة بقره كاملاً به مقتضاي بلاغت ويژة آن است كه ذكر نكتة


(ص119)

دقيق بلاغي آن به طول مي‌انجامد.80 نمونه‌هاي فراواني از اين قبيل وجود دارد كه بيش از اين مجال ذكر آنها نيست. توجه به اين مبنا، لزوم توجه مضاعف مفسر را در تفسير عبارات به ظاهر مکرر قرآن طلب مي‌کند. مفسر با عنايت به اين مبنا نمي‌تواند ذکر دوبارة برخي تعابير قرآن را با بي‌دقتي حمل بر تکراري زايد و بي‌دليل کند و به آساني از آن بگذرد، بلکه با توجه به شأن پديدآورندة آن مي‌بايست تمام توان خود را در کشف حکمت ذکر مجدد برخي تعابير قرآن به کار ببندد.

7. كاربستِ شامخ‌ترين وجوه ادبي

به باور علامه، قرآن در بيان مقاصد خود به هيچ قاعدة ادبي سست و دون‌پايه‌اي81 چنگ نزده است، بلكه با اعجاز بياني خود از خشت‌خشتِ استوارترين قواعد ادبي چنان بناي شامخي ساخته است كه هر آشناي به فن يان را به شگفتي وخضوع وا مي‌دارد. كتاب شريف الميزان مشحون از عباراتي است كه شگفتي علامه از فصاحت و بلاغت بي‌مثال قرآن و خضوع او را در برابر عظمت اين كتاب الهي نشان مي‌دهد. در اينجا تنها به سه نمونه از اين عبارات اشاره مي‌كنيم و در پي آن، به تأثير اين مبنا در تفسير الميزان اشاره مي‌کنيم. علامه طباطبايي ذيل آية 230 سورة بقره (فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) مي‌فرمايد:

«و في الآية من عجيب الإيجاز ما يبهت العقل، فإن الكلام علي قصره مشتمل علي أربعة عشر ضميرا مع اختلاف مراجعها و اختلاطها من غير أن يوجب تعقيدا في الكلام، و لا إغلاقا في الفهم»؛
ايجاز شگفت‌انگيز آيه عقل را مبهوت مي‌كند؛ زيرا كلام خداوند با وجود كوتاهي تعبير, مشتمل بر چهارده ضمير با مرجع‌هاي مختلف و آميخته به يكديگر است؛ بدون اينكه اين امر موجب پيچيدگي كلام و دشواري فهم آن گردد.82


(ص120)

همچنين ذيل آية 44 سورة هود (وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) مي‌نويسد:

«ففي الآية الكريمة اجتماع عجيب من أسباب الإيجاز و توافق لطيف فيما بينها كما أن الآية واقفة علي موقف عجيب من بلاغةالقرآن المعجزة يبهر العقول و يدهش الألباب و إن كانت الآيات القرآنية كلها معجزة في بلاغتها. و قد اهتم بأمرها رجال البلاغة و علماء البيان فغاصوا لجي بحرها و أخرجوا ما استطاعوا نيله من لئاليها، و ما هو ـ و قد اعترفوا بذلك ـ إلا كغرفة من بحر أو حصاة من برّ»؛ در آية كريمه، اجتماع اسباب ايجاز و توافقي لطيف ميان آن به چشم مي‌خورد؛ چنان‌كه آية شريفه در جايگاه اعجاب‌آوري از بلاغت معجزه‌آساي قرآني قرار دارد؛ بلاغتي كه عقل را حيران و مدهوش مي‌كند؛ گو اينكه همة قرآن بلاغتي معجزه‌آسا دارد، ولي خصوص اين آية شريفه آن‌قدر بليغ و مشتمل بر نكاتي ادبي است كه رجال ادب و متخصصان بلاغت دربارة آن اهتمام ويژه‌اي نموده‌اند و در آبهاي اين بحر عميق غواصي نموده، به قدر توان خود مرواريدهاي غلتان استخراج نموده‌اند، اما خود اعتراف كرده‌اند كه آنچه بدان دست يازيده‌اند در مَثَل, چونان کفي از دريا و يا سنگريزه‌اي از صحراست.83

علامه در الميزان با اشاره به بلاغت منحصر به فردِ كلام خداوند سبحان, وجوه ادبي نامتناسب با بلاغت اين کتاب آسماني را كه از سوي برخي مفسران ذيل برخي آيات قرآن مطرح شده, رد كرده و خود به تفسير آيه بر اساس قوي‌ترين وجوه ادبي پرداخته است.84 از نظر علامه، افزون بر اينكه نمي‌توان يك عبارت از قرآن را بر وجهي ضعيف از نظر ادبي تركيب نمود, حتي يك واژه از قرآن را نيز نمي‌توان به


(ص121)

وجهي شاذ و ضعيف حمل كرد. براي نمونه، وي در پاسخ به كساني كه «أنّ» را در بخشي از آية 109 سورة انعام (ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ) به معناي «لعلّ» گرفته‌اند, مي‌فرمايد:

«برخي مي‌گويند «أَنَّ» در قول خداوند، «أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ» به معناي «لعلّ» است! اين معناي شاذي است كه مثل كلام خداوند بر آن حمل نمي‌شود؛ هرچند چنين معنايي در لغت ثابت شده باشد».85

نمونه‌هاي فراواني از اين دست در الميزان يافت مي‌شود كه به جهت رعايت اختصار از آنها مي‌گذريم.

جمع‌بندي

به عقيدة علامه طباطبايي، تمام الفاظ و عبارات قرآن عيناً از جانب خداوند متعال نازل شده است و ديدگاه‌هايي که تنها معاني قرآن را از جانب خداوند مي‌دانند، ولي انتخاب الفاظ و چينش آنها را به فرشتة وحي يا پيامبر اکرم(ص) نسبت مي‌دهند، باطل است. اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت و بيانات صريح و ضمني قرآني، از جمله آيات حاکي از تبعيت محض پيامبر(ص) از وحي الهي، نزول قرآن به زبان عربي، تقسيم آيات به محکم و متشابه و نيز آياتي که نزول قرآن را در قالب امري نوشتني، خواندني به خدا نسبت مي‌دهد، نشان اين است كه متن قرآن عيناً از جانب خداوند نازل شده است. به عقيدة علامه، هرچند خداوند براي القاي پيام خود از همان زبان متداول بشري بهره برده، علم و احاطة تام او به واقعيات هستي، معاني مقصود و کلمات و عباراتِ متناسب با آنها، موجب شده که سخن او از جهاتي با کلام بشر متمايز باشد که از جمله مي‌توان به موارد ذيل اشاره کرد:

1. سخن خداوند با دقت و ظرافت تمام، وافي به مقصود او، کاملاً سنجيده و به دور از مسامحات و سهل‌انگاري‌هاي بشر عادي است. لذا نسبت دادن مسامحات عرفي


(ص122)

به سخن خداوند و برداشت مسامحه‌آميز از آيات قرآن، روا نيست و براي کشف دقيق مراد و مقصود خداوند بايد در ويژگي‌ هر واژه و عبارت، تدبر کافي كرد؛

2. کلمات و عبارات قرآن تناسبي کامل با مقاصد هدايتي آن دارد. اين ويژگي در حکايات و داستان‌هاي قرآن کاملاً مشهود است. لذا در اين داستان‌ها پرگويي‌هاي داستان‌هاي متعارف مشاهده نمي‌شود، بلکه گزينش هر واژه و عبارت آن در راستاي مقاصد عالي قرآن صورت گرفته است؛

3. آفرينندة قرآن، حکيمي است که علم او بي‌انتهاست؛ دچار فراموشي نمي‌شود؛ کمالاتش ـ که يکجا براي او فراهم است ـ هرگز ميل به افول پيدا نمي‌کند؛ بنابراين هيچ موجبي براي تناقض‌گويي و ناسازگاري در کلام او وجود ندارد؛ تدبر در کلام او اين پيش‌فرضِ مبنايي را تأييد مي‌کند؛ و سازگاري تام و تمامِ آياتي که در نظر اول ممکن است، نوعي ناسازگاري ميان آنها به چشم بيايد، جلوه‌گر مي‌سازد؛

4. چشمه‌سارِ زلالِ قرآن از منبع لايزال علم الهي جوشيده تا تشنگان حقيقت را حياتي تازه و پاکيزه بخشد. آبِ حيات قرآن بي‌ترديد نمي‌تواند آلوده به هيچ انديشة باطلي باشد. تدبر در قرآن ما را به اين واقعيت رهنمون مي‌سازد که قرآن، تنها حقايق را بازمي‌تاباند؛

5. هر واژة قرآن ويژگي‌اي دارد که در واژة ديگر نمي‌توان يافت. براي مثال، تعابير به ظاهر هم‌افق قرآن دربارة اهل سعادت يا شقاوت، هر يک بيانگر زاويه‌اي از حقيقتِ وجوديِ ايشان است. گوناگوني اين واژگان را در قرآن هرگز نبايد با قلم‌فرسايي رايج ميان نويسندگان قياس کرد؛

6. تکرار واژگان قرآن در فرازهاي مختلف آن هرگز بي‌ثمر نيست؛ مُشک مكرري است که هر بار بوي تازه‌اي مي‌دهد و هر نوبت معناي نويي را به مخاطبان القا مي‌کند؛


(ص123)

7. قرآن با اعجاز خود از خشت‌خشتِ استوارترين قواعد ادبي بناي شامخي ساخته كه هر آشناي به فن بيان در برابر بزرگي و عظمت آن فرو مي‌ماند. از اين روي، براي شناخت معاني قرآن و هندسة اعجاب‌انگيزِ معارف بلند آن، نبايد قواعد سست‌ و دون‌پايه‌اي را که در خورِ متون فاخر ادبي نيست، به کار بست.


(ص124)

پي نوشت ها

* استاد‌يار گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

[1]. درباره شکل‌هاي مختلف اين تأثير در انتهاي مقاله به اجمال سخن خواهيم گفت.

[2]. مباني تفسير قرآن را مي‌توان مجموعه‌اي از پيش‌فرض‌ها دربارة خود قرآن و واحدهاي تشکيل‌دهندة (الفاظ و عبارات) آن از جهت ظهور، دلالت و فهم و تفسير دانست. روش تفسير قرآن وابسته به اين پيش‌فرض‌هاست. تعريف مذکور، هماهنگ با تعريف ارائه شده در روش‌شناسي تفسير قرآن، تأليف علي‌اکبر بابايي و ديگران، ص 3 و مباني و روش‌هاي تفسيري، تأليف محمدکاظم شاکر، ص 40 و همسو با برداشت کتاب مباني کلامي اجتهاد در برداشت از قرآن کريم، تأليف مهدي هادوي تهراني از مباني تفسير قرآن است.

[3]. زركشي اين قول را به عنوان يكي از آرا، در اين مسئله ذكر كرده است (ر.ك: بدرالدين محمد بن عبدالله الزرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 290 ـ 291).

[4]. وي از تدوين‌كنندگان عقايد كلامي سلف است. ابن کلاب معتقد بود كلام خدا حقيقتي قديم است و همچون ذات او تغيير نمي‌كند و‌ در هيچ قالبي مجسم نمي‌گردد. بنابراين آنچه ما با نام تورات, انجيل يا قرآن مي‌شناسيم، تعبيري از آن حقيقت است و نه عين آن. به عقيدة وي طي نزول قرآن و شنيده شدن وحي توسط پيامبر اسلام، پديدة «تعبير» تحقق يافته و قرآن واجد مشخصات زبان عربي شده است. ظاهراً ابن‌كلاب معتقد بود با محدوديت‌هايي كه در زبان عربي به عنوان يك پديدة مخلوق وجود دارد, كلام خدا در طي نزول محدوديت پيدا كرده و بشري شده است و نمي‌توان گفت، آنچه به صورت قرآن در دسترس ماست, عين كلام خداوند است (ر.ك: مدخل ابن‌كلاب در دايرة‌المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر سيدكاظم موسوي بجنوردي، ج4، ص 519 ـ 521).

[5]. ر.ك: ابراهيم كلانتري، قرآن و پاسخگويي به نيازهاي زمان، ص 88.

[6]. سيد احمدخان هندي اين سخن را كه تنها مضامين قرآن بر پيامبر(ص) نازل شده، از شاه ولي‌الله دهلوي نقل مي‌كند و آن را مردود مي‌شمارد, اما خودش در صفحات بعد به نوعي همان ديدگاه دهلوي را تأييد مي‌كند (ر.ك: سرسيد احمدخان هندي، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ج1، صفحات يب ـ يج (اصل چهارم) و ص 35).

[7]. احمد امين، زعماء الاصلاح في العصر الحديث، ص 139 ـ 145.

[8]. ر.ك: نصرحامد ابوزيد، معناي متن (ترجمة مفهوم النص)، ترجمة مرتضي کريمي‌نيا، بخش گفت‌وگوي مترجم با نويسنده, ص 508 ـ 509.

[9]. ابوزيد در پاسخ سؤالي دربارة قرابت آراي وي با ديدگاه امثال عبدالكريم سروش و مجتهد شبستري، پس از اشاره به برخي نقاط اختلاف چنين اظهار مي‌دارد: «جدا از برخي تفاوت‌هاي اندک، گمان مي‌كنم كه ما (من و سروش) هر دو نقطة عزيمت واحد و اهداف بسيار مشابه داريم. اما دربارة استاد شبستري, تا آنجا كه دربارة ايشان شنيده‌ام و در مدت اقامت وي در شهر ليدن با وي گفت‌وگو كردم, بايد بگويم چنانچه آثار مكتوب ايشان همه از اين قبيل باشد, من هيچ‌گونه اختلاف نظري با ايشان ندارم. در حقيقت برايم سعادت بزرگي بود كه از محقق مسلماني چون او مي‌شنيدم كه هيچ چيزي در قرآن بذاته واضح نيست (ر.ك: نصر حامد ابوزيد، معناي متن (ترجمة مفهوم النص), ترجمة مرتضي كريمي‌نيا, گفت‌وگوي مترجم با مؤلف، ص530 ـ 531).

[10]. ر.ك، همان، ص 525.

[11]. و هيچ بشري را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحي، يا از فراسوي حجابي، يا فرستاده‌اي بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحي كند.

[12]. ر.ك: نصرحامد ابوزيد، معناي متن (ترجمة مفهوم النص), ترجمة مرتضي کريمي‌نيا، گفت‌وگوي مترجم با مؤلف، ص516 ـ 517.

[13]. ر.ك: همان، ص 517.

[14]. در ترجمة آياتِ قرآن، بيشتر از ترجمة محمدمهدي فولادوند استفاده شده است.

[15]. ر.ك: نصر حامد ابوزيد، مفهوم النص دراسة في علوم القرآن, ص 45. البته نويسندة اين کتاب در برخي از آيات قرآن در صدد توجيه برآمده است. براي نمونه، ذيل سورة يونس: آية 15 (قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ) معقتد شده است که مراد از اين تبديل و تغيير، تغيير معناي آيه است، اما شاهد قابل قبولي دراين‌باره ارائه نکرده است (ر.ک: نصرحامد ابوزيد، معناي متن، ترجمة مرتضي کريمي‌نيا، بخش گفت‌وگوي مترجم با مؤلف، ص 518).

[16]. تعدد قرائات در برخي موارد، مستلزم وجود معاني متناقض در قرآن و توالي فاسد ديگري است كه به هيچ وجه نمي‌توان به آن ملتزم شد (ر.ک: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج2، ص 84 ـ 85).

[17]. در اين باره ر.ک: ابوالقاسم الموسوي الخويي، البيان في تفسير القرآن، ص 149 ـ 170.

[18].مثلاً در برخي از اين روايات آمده که آيات قرآن را در حدي که آية رحمت به عذاب يا بالعکس تبديل نشود، مي‌توان تغيير داد. بي‌شک چنين تجويزي موجب هدم اساس قرآن به عنوان معجزه و حجت جاويد خداوند خواهد شد. علاوه بر اينکه طبق صريح آيات قرآن، پيامبر اکرم(ص) مجوزي براي تغيير قرآن نداشته‌ است (يونس: 159) پس چگونه چنين مجوزي را براي ديگران صادر کرده است (دربارة نقد اين روايات و وجوه معنايي آن، ر.ك: همان, ص 171ـ‌193؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن, ج2، ص 85 ـ 108).

[19]. ر.ك: محمد بن عبدالله الزرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 291.

[20].محمد عبدالعظيم الزرقاني، مناهل العرفان في علوم القرآن، ج1، ص 48 و 49.

[21]. وأسخف منه قول من قال: إن القرآن بلفظه ومعناه من منشئات النبي(ص) ألقته مرتبة من نفسه الشريفة تسمي الروح الأمين إلي مرتبة منها تسمي القلب (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 15، ص 317).

[22]. عبدالكريم سروش، بسط تجربة نبوي، ص 134.

[23]. همان، ص19.

[24]. ر.ك: الزركشي، البرهان، ج 1، ص 290؛ الزرقاني، مناهل العرفان، ج 1، ص 49؛ محمد بن عبدالكريم شهرستاني, مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار (تفسير الشهرستاني)، ج 1، ص 119. استاد معرفت در اين باره مي‌نويسد: «اتفق كلمة الامة في جميع ادوار التاريخ علي أنّ النظم الموجود و الاسلوب القائم في جمل و تراكيب الآيات الكريمة هو من صنع الوحي السماوي لاغيره؛ الامر الذي التزم به جميع الطوائف الاسلامية علي مختلف نزعاتهم وآرائهم في ساير المواضيع»؛ تمام مسلمانان در همة دوره‌هاي تاريخ اسلام بر اين مطلب اتفاق دارند كه نظم موجود و شيوة حاكم در جمله‌ها و تركيب آيات قرآن كريم، تنها حاصل وحي الهي است و همة فرقه‌هاي مسلمان با وجود اختلاف در گرايش‌ها و آرائشان در ساير موضوعات, دربارة اين مسئله اتفاق نظر دارند (ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 274).

[25]. ر.ك: ابراهيم كلانتري، قرآن و پاسخگويي به نيازهاي زمان، ص 83 .

[26]. دربارة ماهيت اعجاز، ابعاد آن و چگونگي دلالت آن بر صدق پيامبر از ديدگاه علامه، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 58 ـ 73.

[27].ر.ك: مركز دفتر تبليغات اسلامي، علوم القرآن عند المفسرين، ص 427 ـ 567.

[28]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 68.

[29]. همان، ج 1، ص 72 (ذيل بقره: 23).

[30].ر.ك: همان، ج10، ص 171.

[31]. همان، ص 29.

[32]. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 260.

[33]. در سوره‌هاي انعام: 50، يونس: 15 و احقاف: 9 نيز تعبير إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي إِلَيَّ به كار رفته است.

[34]. همان، ج 8، ص 382.

[35]. علاوه بر آيات مذكور در متن ر.ك: يوسف: 2؛ طه: 113؛ شعراء: 193ـ 195.

[36]. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 75.

[37]. زخرف: 4.

[38]. هود: 1 و اسراء: 106.

[39]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 53؛ همان، ص 49.

[40]. هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ… (آل‌عمران: 7)؛ «او كسي است كه اين كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاد. پاره‌اي از آن آيات، محكم (صريح و روشن) است. آنها اساس كتاب‌اند و پاره‌اي ديگر متشابهات‌اند (دوپهلو و قابل تأويل‌اند).

[41]. «عنايته تعالي فيما أوحي من كتابه باللفظ مما لا يرتاب فيه المتدبر في كلامه كيف وقد قسمه إلي المحكمات والمتشابهات وجعل المحكمات أم الكتاب ترجع إليها المتشابهات قال تعالي: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ (آل عمران: 7) و قال تعالي أيضاً: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ» (نحل: 103) (ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 75).

[42]. همان، ج 5، ص 381.

[43]. همان، ص 382.

[44]. همان، ج 11، ص 56.

[45]. راهنماي به سوي حق.

[46]. مراد از مهتدي بنفسه اين است كه خودِ شخص مستقيماً از جانب خدا هدايت شده باشد، نه اينكه ديگري او را از طريق عادي به راه راست هدايت كرده باشد.

[47]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص 58.

[48]. براي نمونه، ر. ک: همان، ج 5، ص 389؛ ج12، ص 167 و ص 236؛ ج 15، ص 154؛ نيز مقالة «تجلي علم و حکمت الهي در متن قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي»، مجلة مشکوة، شمارة 94، ص 49 ـ53.

[49]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 271.

[50]. دربارة حکمت بيان هر يک از اين فرازها ر. ک: همان، ج 2، ص 374 ـ 375.

[51]. اين واژه در ترجمة «واع» آمده است.

[52]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 374 ـ 375.

[53]. و في قوله: أرني كيف تحيي الموتي، دلالة: أولا علي أنه(ع) إنما سأل الرؤية دون البيان الاستدلالي، فإن الأنبياء و خاصة مثل النبي الجليل إبراهيم الخليل أرفع قدرا من أن يعتقد البعث و لا حجة له عليه، و الاعتقاد النظري من غير حجة عليه إما اعتقاد تقليدي، أو ناش عن اختلال فكري و شيء منهما لا ينطبق علي إبراهيم(ع)، علي أنه(ع) إنما سأل ما سأل بلفظ كيف، و إنما يستفهم بكيف عن خصوصية وجود الشيء لا عن أصل وجوده فإنك إذا قلت: أرأيت زيدا كان معناه السؤال عن تحقق أصل الرؤية، و إذا قلت: كيف رأيت زيدا كان أصل الرؤية مفروغا عنه و إنما السؤال عن خصوصيات الرؤية، فظهر أنه(ع) إنما سأل البيان بالإراءة و الإشهاد لا بالاحتجاج و الاستدلال (همان، ج 2، ص 367).

[54].لو كان سؤال ابراهيم عن كيفية قبول الاجزاء للحياة كان اللازم علي ذلك أن يختم الكلام بمثل أن يقال: و أعلم أن الله علي كل شيء قدير لا بقوله: و اعلم أن الله عزيز حكيم، علي ما هو المعهود من دأب القرآن الكريم، فإن المناسب للسؤال المذكور هو صفة القدرة دون صفتي العزة و الحكمة فإن العزة و الحكمة ـ و هما وجدان الذات كل ما تفقده و تستحقه الأشياء و إحكامه في أمره ـ إنما ترتبطان بإفاضة الحياة لا استفاضة المادة لها (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 368).

[55]. اين نوع استبعاد، طبق فرمايش علامه با توجه به جمع بودن لفظ «الموتي» در پرسش حضرت ابراهيم(ع) به دست مي‌آيد.

[56].ر.ك: همان، ج 2، ص 375 ـ 377.

[57]. همان.

[58]. همان.

[59]. همان.

[60]. در اين باره، ر.ک: اميررضا اشرفي، «تجلي علم و حکمت الهي در متن قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي»، مجلة مشکوة، شمارة 94، ص 46 ـ 59.

[61]. از قــياسـش خنده آمـد خـلق را كو چو خود پنداشت صاحب دلق را كار پاكان را قياس از خود مگير گـرچـه باشـد در نوشتـن شيـر، شيـر

[62]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 93.

[63]. همان، ج 5، ص19.

[64]. همان، ص 20.

[65]. همان، ج 7، ص167.

[66]. ر.ک: همان، ج 5، ص 14.

[67]. براي نمونه، مي‌توان به وجه‌الجمع علامه در باب تنافي ظاهري آياتي كه سخن‌گفتن در روز قيامت را نفي مي‌كنند با آياتي كه حاكي از سخن گفتن در روز قيامت است, اشاره كرد. ر.ك: همان، ج 11، ص15.

[68]. ر.ك: همان، ج 19، ص 271 ـ 272.

[69]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 7، ص 167.

[70]. يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (حجرات: 18).

[71]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 7، ص 166‌ ـ 167.

[72].ر.ك: همان، ج 11، ص 398 ـ 399.

[73]. نظير اين آيات: آل‌عمران: 58؛ يس: 2؛ احقاف: 30.

[74]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 271.

[75]. همان، ج 16، ص 209.

[76]. همان، ج2، ص 412.

[77]. در اين باره ر.ک: اميررضا اشرفي، «پيراستگي قرآن از انديشه‌ها و باورهاي باطل»، مجلة معرفت، ش 107، آبان 1385، ص 18 ـ 28.

[78]. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 217 ـ 218.

[79]. همان، ج 4، ص 51.

[80]. ر.ك: همان، ج 2، ص 166.

[81]. مراد قاعده‌اي شاذ است که در متون فصيح و شامخ ادبي جايگاهي ندارد.

[82]. همان، ج 2، ص 235.

[83]. همان، ج 10، ص 232.

[84]. نمونة آن را مي‌توانيد در بيان نقش واژة «قليلاً» ذيل آية 46 سورة نساء ملاحظه نماييد. ر. ک: همان، ج 4، ص 366، و مجلة مشکوة، ش 92، ص 66 ـ 69.

[85]. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 7، ص 319.

منابع

- ابوزيد، نصر حامد، مفهوم‌النص دراسة في علوم القرآن، بيروت، المرکز الثقافي العربي، 1996م، الطبعة الثالثة.

- ابوزيد، نصرحامد، معناي متن (ترجمة مفهوم النص)، مترجم: محمدمهدي کريمي‌نيا، تهران، طرح نو، 1380.

- اشرفي، اميررضا، «پيراستگي قرآن از انديشه‌ها و باورهاي باطل»، معرفت، آبان 85، شمارة 107.

- ــــــــــــــــ ، «تجلي علم و حکمت الهي در متن قرآن از منظر علامه طباطبايي(ره)»، مشکوة، بهار 86، شمارة 94.

- امين، احمد، زعماء الاصلاح في العصر الحديث، بيروت، دار الکتب العربي، بي‌تا.

- بابايي، علي‌اکبر؛ عزيزي‌کيا، غلامعلي؛ روحاني‌راد، مجتبي، روش‌شناسي تفسير قرآن، زير نظر محمود رجبي، قم، پژوهشکدة‌ حوزه و دانشگاه، تهران، سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه‌ها (سمت)، 1389.

- الزرقاني، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان في علوم القرآن، بيروت، دار الفکر، 1408 ق.

- الزركشي، بدرالدين محمد بن عبدالله، البرهان في علوم القرآن, بيروت، دارالفکر، 1408 ق.

- سروش، عبدالكريم، بسط تجربة نبوي، تهران، مؤسسة فرهنگي صراط، 1379.

- شاکر، محمدكاظم، مباني و روش‌هاي تفسيري، قم، انتشارات مرکز جهاني علوم اسلامي، 1381.

- الشهرستاني, محمد بن عبدالكريم، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار (تفسير الشهرستاني)، تحقيق و تعليق: محمدعلي آذرشب، تهران، احياء كتاب، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1376 ج 1.

- الطباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1391ق ـ 1972 م.

- کريمي‌نيا، مرتضي، «مصاحبه با ابوزيد»، مجلة كيان، مهر ـ آبان 1379، شماره 54.

- کلانتري، ابراهيم، قرآن و پاسخگويي به نيازهاي زمان، تهران، دفتر نشر معارف، 1382.

- مجتهد شبستري، محمد، مدخل ابن‌كلّاب، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر سيدكاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1383.

- مصباح‌يزدي، محمدتقي، قرآن ‌شناسي، تحقيق و نگارش: محمود رجبي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380.

- معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1416ق، ج 2 و 1.

- الموسوي الخويي، ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، قم، دار الثقلين، 1418 ق، الطبعة الثالثة.

- هادوي‌تهراني، مهدي، مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم، مؤسسة فرهنگي خانة خرد، 1377.

- هندي، سيداحمدخان، تفسير القرآن و هوالهدي و الفرقان، ترجمه محمدتقي فخر گيلاني، تهران، چاپخانه آفتاب، بي‌تا.

نام کتاب : نشریه قرآن شناخت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 1  صفحه : 5
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست