responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه معرفت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 60  صفحه : 14
تفسير روشمند وحى با وحى

دكتر محمدعلى رضايى اصفهانى

مقدمه

يكى از پرسابقه ترين روش هاى تفسير قرآن كريم، روش تفسيرى قرآن به قرآن است. اين روش تفسير، يكى از اقسام روش نقلى تفسير به شمار مى آيد.

در مورد كم تر روش تفسيرى همچون اين روش اتفاق نظر وجود دارد. همه مفسّران و صاحب نظران، جز تعداد اندكى، اين روش را پسنديده، در بسيارى موارد از آن استفاده كرده، و برخى آن را بهترين روش تفسير دانسته اند.

اهميت اين روش هنگامى روشن مى شود كه بدانيم تفسير موضوعى قرآن بدون استفاده از روش تفسير قرآن به قرآن ممكن نيست و در تفسير ترتيبى نيز مفسّر نمى تواند از اين روش بى نياز باشد و اگر آن را كنار بگذارد، در حقيقت از قراين نقلى موجود در آيات ديگر صرف نظر كرده است و در نتيجه، به دام تفسير به رأى مى افتد.

از اين رو، لازم است كه مفسّر قرآن اين روش را به خوبى بشناسد و با تمرين و ممارست در آن مهارت يابد.

اين مقال روش تفسير قرآن به قرآن را مورد بررسى و تحليل قرار داده و مثال هاى متعددى براى آن ارائه مى كند.

واژگان

1. تفسير:كشف و پرده بردارى از ابهامات كلمات و جمله هاى قرآن و توضيح مقاصد و اهداف آن هاست. به عبارت ديگر، تبيين مفاد استعمالى آيات قرآن و آشكار كردن مراد جدّى آن ها بر اساس قواعد ادبيات عرب و اصول عقلانى محاوره است.[1]

2. روش:مقصود از «روش» در اين جا استفاده از ابزار يا منبع خاص در تفسير آيات قرآن است كه معانى و مقصود آيه را روشن ساخته و نتايج مشخصى را به دست مى دهد.

3. قرآن به قرآن:مقصود از «به» در عنوان «تفسير قرآن به قرآن» استعانت يا سببيّت است[2]; يعنى آيات قرآن را به كمك يا به وسيله آيات ديگر توضيح دادن و مقصود آن را مشخص ساختن.

تاريخچه تفسير قرآن به قرآن

تفسير قرآن به قرآن يكى از كهن ترين روش هاى تفسير قرآن است. سابقه آن به صدر اسلام و زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى گردد. سپس اين روش توسط اهل بيت(عليهم السلام)ادامه يافت و برخى از صحابه و تابعين نيز از اين روش استفاده كرده اند.

اينك به مثال هاى زير توجه كنيد:

1. از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مورد مقصود از «ظلم» در آيه «لم يلبسوا ايمانهم بظلم» (انعام: 82) سؤال شد و حضرت با استناد به آيه «انّ الشرك لظلم عظيم» (لقمان: 13) پاسخ دادند كه مقصود از ظلم در آيه اول همان شرك است كه در آيه دوم بيان شده است.[3]

اين حديث و احاديث مشابه نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مى كرده اند و عملاً آن را به پيروان خود مى آموخته اند.

2. امام على(عليه السلام) با استناد به آيه «و فصاله فى عامين» (لقمان: 14) و آيه «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» (احقاف: 15) نتيجه گرفتند كه كوتاه ترين مدت باردارى زنان شش ماه است.[4]يعنى اگر شيرخوارى كودك دو سال است (يعنى 24 ماه) و مدت حمل و شيرخوارى با همديگر سى ماه است، اگر اين دو آيه را كنار همديگر بگذاريم، روشن مى شود كه كوتاه ترين مدت باردارى شش ماه است. اين نوعى تفسير قرآن به قرآن است.

3. امام باقر(عليه السلام) نيز در مورد قصر نماز مسافر در توضيح آيه «فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة» (نساء: 101) به آيه «فلا جناح عليه ان يطوّف بهما» (بقره: 158) استدلال كردند و با تفسير قرآن به قرآن، وجوب نماز قصر را اثبات كردند.[5]

4. دكتر ذهبى با بيان مثالى از ابن عباس نقل مى كند كه صحابه پيامبر از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مى كردند.[6]

5. مرحوم طبرسى در مجمع البيان مطالبى از تفسير قرآن به قرآن تابعين را آورده است.[7]

در دوره هاى بعدى با پيدايش تفاسيرى همچون تبيان و مجمع البيان، مفسّران از اين روش استفاده كردند. در ميان اهل سنت نيز مفسّران متعددى به سوى اين روش رفتند، به طورى كه برخى از آنان نوشتند: «اگر كسى بپرسد كه بهترين روش تفسير چيست؟ جواب آن است كه صحيح ترين روش تفسير قرآن به قرآن است. پس آنچه كه در جايى مجمل آمده، در جاى ديگر تفسير شده است و آنچه در موضعى مختصر آمده است، در موضع ديگر توسعه داده شده است.»[8]

برخى محدثان بزرگ شيعه همچون علامه مجلسى در بحارالانوار نيز اول هر مبحث و فصل، آيات قرآن را در همان موضوع فصل، دسته بندى كرده اند كه در حقيقت از روش موضوعى تفسير قرآن به قرآن استفاده نموده اند. در ميان مفسّران يك قرن اخير نيز اين روش جايگاه ويژه اى پيدا كرده است، به طورى كه روش اصلى برخى تفسيرها همچون الميزان، تفسير الفرقان دكتر محمد صادقى تهرانى، تفسير القرآنى للقرآن عبدالكريم خطيب و آلاءالرحمن بلاغى قرار گرفت.

علامه طباطبائى معتقد است كه قرآن بيان همه چيز است، پس نمى تواند بيان خودش نباشد. پس در تفسير آيات بايد به سراغ خود آيات قرآن برويم، در آن ها تدبّر كنيم، مصاديق آن ها را مشخص سازيم و تفسير قرآن به قرآن كنيم. و نيز ايشان بر آن است كه تفسير قرآن به قرآن همان روشى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام)در تفسير پيموده اند و تعليم داده اند و در رواياتشان به ما رسيده است.[9]

همچنين افرادى كه درباره شيوه هاى تفسير قرآن دست به تأليف كتاب زده اند، نسبت به روش تفسير قرآن به قرآن تأكيد و سفارش فراوان كرده اند.

از جمله اين افراد آية الله معرفت، استاد عميد زنجانى و عبدالرحمن العك را مى توان نام برد.[10]

دلايل موافقان تفسير قرآن به قرآن

در مورد جايز بودن و مطلوب بودن تفسير قرآن به قرآن، مى توان به آيات قرآن و سنّت و سيره استدلال كرد. در اين جا مهم ترين اين دلايل را بيان مى كنيم:

الف. آيات قرآن

1. قال الله تعالى: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء» (نحل: 89); كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم در حالى كه بيانگر هرچيز است.

علامه طباطبائى(رحمه الله) با استدلال به آيه مزبور، در مورد تفسير قرآن به قرآن مى نويسد: «حاشا كه قرآن بيان كننده همه چيز باشد، ولى بيان كننده خودش نباشد!»[11]

2. قال الله تعالى: «و أنزلنا اليكم نوراً مبيناً» (نساء: 174); به سوى شما نور روشنگرى فرو فرستاديم.

علامه طباطبائى با استدلال به اين آيه مى نويسد: «چگونه قرآن هدايت و حجت و جداكننده حق از باطل (= فرقان) و نور روشنگرى براى مردم در مورد تمام آنچه بدان نياز دارند باشد، ولى احتياج مردم در مورد تفسير قرآن را كه شديدترين نياز است، كفايت نكند.»[12]

3. قال الله تعالى: «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» (نساء: 82); و آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از طرف غير خدا بود، حتماً در آن اختلافات فراوانى مى يافتند.

علامه طباطبائى در تفسير آيه فوق الذكر مطالبى بيان مى كنند كه خلاصه آن چنين است: اول، آن كه قرآن كتابى است كه فهم افراد معمولى نيز بدان دسترسى دارد. دوم، آن كه آيات قرآن مفسّر يكديگرند.[13]زيرا خداى متعال خود مردم را براى تدبّر در آيات قرآن دعوت كرده تا با انضمام آيات به يكديگر، عدم اختلاف ميان آن ها، براى مردم آشكار گردد.

4. قال الله تعالى: «هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات» (آل عمران: 7); او كسى است كه بر تو اين كتاب را فرو فرستاد. كه (قسمتى) از آن ها آيات محكم است كه آن ها اساس اين كتابند و (قسمتى) ديگر متشابه اند.

در اين آيه، آيات قرآن به دو گروه محكم و متشابه تقسيم شده است. واژه «محكم» در اصل از «اِحكام» به معناى «ممنوع ساختن» گرفته شده است و به موضوعات پايدار محكم گويند; چرا كه عوامل نابودى را از خود مى رانند و نيز به سخنان روشن و قاطع كه هرگونه احتمال خلافى را از خود مى رانند محكم گويند.[14]

بنابراين، آيات محكم آياتى اند كه مطالب آن ها واضح و روشن است و جاى گفتوگو و بحث در معناى آن ها نيست. اما آيات متشابه، آياتى هستند با معناى پيچيده يا داراى احتمالات متعدد كه با توجه به آيات محكم معناى آن ها روشن مى شود.

در آيه مزبور بيان شده كه آيات محكم قرآن «اُم» است; يعنى اصل و اساس و مادر آيات ديگر است. به عبارت ديگر، بايد ديگر آيات متشابه را به محكمات ارجاع دهيم تا معناى آن را دريابيم.[15]و اين يكى از گونه هاى تفسير قرآن به قرآن است كه مورد تأييد خود قرآن كريم نيز مى باشد.[16]

5. قال الله تعالى: «فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه، ثم انّ علينا بيانه» (قيامت: 19ـ18); پس هرگاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان (و توضيح) آن بر عهده ماست.

بيان قرآن گاهى به وسيله خود آيات قرآن و گاهى از زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. در اين آيه به طور اعم فرموده است كه بيان و توضيح قرآن بر عهده ماست.

6. تكرار آيات قرآن مستلزم تفسير قرآن به قرآن است; چرا كه براى فهم و تفسير اين آيات مراجعه به آيات مشابه لازم است.

براى مثال، داستان موسى(عليه السلام) و فرعون در سوره اعراف: 136ـ105 و طه: 98ـ9 و شعرا: 67ـ10 و نمل آمده است كه بدون مراجعه همزمان به اين آيات، تفسير آن ها بسيار مشكل و بعيد است و ابهام آيات را برطرف نمى كند و ممكن است مفسّر را به خطا اندازد. از اين رو، اين آيات فى الجمله بر جواز و مطلوب بودن تفسير قرآن به قرآن دلالت مى كنند.

اما در اين جا تذكر چند نكته لازم است:

اول آن كه، قرآن بيانگر كليات هرچيز در رابطه با هدايت بشر است. پس قرآن بيان براى آيات خودش نيز هست. اما گاهى بيانات قرآن از حدّ كليّات تجاوز نمى كند، همان طور كه در مورد ركعات نماز در ظاهر قرآن توضيحى نيامده است. در اين موارد، نيازمند بيان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) هستيم.

دوم آن كه، قرآن نور است و نور بودن به معناى آن است كه قرآن در ذات خود روشن و روشنگر است. ولى مخاطبان و استفاده كنندگان از قرآن درجات علمى متفاوتى دارند، برخى عرب و برخى غيرعرب هستند و براى فهم قرآن نيازمند لغت، ادبيات عرب، احاديث و... مى باشند. اين به معناى نيازمندى قرآن به غير نيست، بلكه به معناى نيازمندى مفسّر و مخاطب قرآن به وسيله تفسير قرآن است.

ب. سنت

در اين مورد به دو بخش از سنّت مى توان استدلال كرد:

نخست، سنّت عملى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) كه خود اقدام به تفسير قرآن به قرآن كرده اند. اين عمل معصومين در تفسير قرآن به قرآن كه در احاديث حكايت شده است، دليل جايز بودن تفسير قرآن به قرآن، بلكه مطلوب بودن آن است.

دوم، احاديث خاص است كه به تفسير قرآن به قرآن اشاره كرده اند.

مهم ترين اين احاديث عبارتند از:

1. قال اميرالمؤمنين على(عليه السلام): «كتاب الله... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض»;[17]كتاب خدا (قرآن)... برخى قسمت هايش با كمك برخى قسمت هاى ديگر سخن مى گويد و برخى قسمت هاى آن شاهد برخى قسمت هاى ديگر است.

اين كه حضرت فرمودند: برخى آيات قرآن به وسيله و كمك برخى آيه هاى ديگر به سخن مى آيد، مى تواند اشاره به تفسير قرآن به قرآن باشد. در اين روش تفسيرى، مفسّر به وسيله و كمك برخى آيات، برخى ديگر را به سخن مى آورد.

از اين روست كه در حديث ديگرى از امام على(عليه السلام)حكايت شده است كه قرآن را به سخن در آوريد.[18]

2. قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): «ان كتاب اللّه ليصّدق بعضه بعضاً و لا يكذّب بعضه بعضاً»;[19]در حقيقت كتاب خدا (قرآن) برخى قسمت هايش برخى قسمت هاى ديگر را تصديق (و تأييد) مى نمايد ولى همديگر را تكذيب نمى كنند.

تصديق برخى آيات قرآن براى برخى ديگر، به معناى عدم اختلاف در قرآن است و نيز به معناى اين است كه معانى آيات مؤيّد يكديگر است. پس مى توان آيات را مؤيّد يكديگر قرار داد.

بنابراين، حديث مزبور اشاره به نوعى تفسير موضوعى قرآن به قرآن است.

3. «القرآن يفسّر بعضه بعضاً»; قرآن برخى از آن، برخى ديگر را تفسير مى كند.

كلام فوق دلالت صريح بر تفسير قرآن به قرآن دارد، اما سند آن روشن نيست; چرا كه برخى آن را از ابن عباس شاگرد امام على(عليه السلام) در تفسير نقل كرده اند[20] و برخى ديگر به صورت حديث مضمر آورده اند.[21]

بررسى:برخى از احاديث فوق الذكر دلالت صريحى بر تفسير قرآن به قرآن داشتند، اما از نظر سند داراى اشكال بودند. برخى ديگر، اگرچه دلالت صريحى بر تفسير قرآن به قرآن و تفسير موضوعى قرآن نداشتند ولى در مجموع مى توانند مؤيدى براى تفسير قرآن به قرآن باشند.

ج. روش عقلا

هنگامى كه نويسنده اى كتابى مى نويسد و به ديگران عرضه مى كند، براى فهم آن مى بايست قراين موجود در كلام وى را در نظر بگيريم و اگر در جايى از كتاب مطلبى را به صورت مطلق و عام بيان كرده و در جاى ديگر با قيد و استثناى خاص، لازم است به كل سخنان و جملات او توجه كرده و سپس نتيجه گيرى نماييم.

اين روش عقلا در برداشت از كتاب هاست. قرآن كريم هم كه كتاب بزرگ الهى است، از اين روش مستثنا نيست. اين چيزى است كه به نام تفسير قرآن به قرآن خوانده مى شود; يعنى استفاده از برخى آيات به عنوان قرينه فهم و تفسير آيات ديگر.

شارع اسلام نيز اين روش عقلايى را منع نكرده، بلكه براساس احاديثى كه بيان گرديد، آن را تأييد كرده است.

در طول تاريخ نيز صحابه و تابعين و مفسّران قرآن و مسلمانان براى فهم آيات قرآن از اين روش استفاده مى كرده اند. اين استمرار روش نشان مى دهد كه اين كار نه تنها جايز بوده و شارع منعى از آن نكرده است،[22] بلكه براساس احاديثى كه گذشت، مورد تأييد نيز بوده است.

دلايل مخالفان تفسير قرآن به قرآن

هرچند كه مخالفت صريحى با تفسير قرآن به قرآن ثبت نشده است، ولى برخى مبانى اخباريون و برخى احاديث، موهم مخالفت با اين روش است. در ذيل برخى از اين احاديث و مبانى را مورد بررسى قرار مى دهيم.

الف. احاديث ضرب القرآن

1. على بن ابراهيم عن ابيه عن نضربن سويد عن قاسم بن سليمان عن ابى عبدالله(عليه السلام) قال: قال ابى: «ما ضرب رجل، القرآن بعضه ببعض الاكفر;»[23]

امام صادق(عليه السلام) از پدرش (امام باقر(عليه السلام)) حكايت مى كند كه فرمودند: هيچ كس برخى از قرآن را به برخى ديگر نزد مگر آن كه كافر شد.

2. سيوطى از مفسّران اهل سنت حكايت مى كند: «انّ رسول الله خرج على قوم يتراجعون فى القرآن و هو مغضب فقال: بهذا ضلّت الامم قبلكم باختلافهم على انبيائهم و ضرب الكتاب بعضه ببعض. قال: و انّ القرآن لم ينزل ليكذّب بعضاً و لكن نزل يصدِّق بعضه بعضاً فما عرفتم منه فاعملوا به و ما تشابه عليكم فآمنوا به»;[24]رسول خدا از كنار گروهى گذشتند كه (درباره آيات قرآن (با شيوه نادرستى) بحث مى كردند، ايشان در حالى كه (از اين عمل) خشمناك بودند، فرمودند: به همين طريق، امّت هاى قبل از شما گمراه شدند.

آنان درباره پيامبرانشان با همديگر اختلاف كردند و مطالب كتابشان را به يكديگر زدند. سپس فرمودند: به راستى كه قرآن فرو فرستاده نشده تا برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند، بلكه قرآن نازل شده تا برخى قسمت هاى آن، برخى ديگر را تصديق نمايد. پس هر چه را از قرآن شناختيد، بدان عمل كنيد و هرچه را كه بر شما مشتبه بود، بدان ايمان آوريد.

بررسى:اين احاديث از ناحيه سند و دلالت قابل بررسى است:

الف. از نظر سند، حديث اول مشكل دارد; زيرا گرچه همه رجال سند ثقه هستند، ولى براى قاسم بن سليمان در رجال مدح و ذمى آورده نشده است. از اين رو، اين روايت معتبر نيست.[25]

ب. از نظر دلالت، اين روايات دلالت صريحى بر منع تفسير قرآن به قرآن ندارند، بلكه احتمالات متعددى در معانى اين احاديث داده شده است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. علامه طباطبائى معتقد است: «اين روايات، مفهوم و معناى "ضرب القرآن" را در برابر "تصديق القرآن" قرار داده است و به مقتضاى اين مقابله بايد گفت: معناى ضرب القرآن، همان خلط بين آيات و به هم زدن آن ها از نظر مقامات و مناسبت هاى مفاهيم آيات با يكديگر و نيز اخلال نمودن در ترتيب بيان مقاصد قرآن است. مانند آن كه آيه محكمى را به جاى متشابه و آيه متشابهى را به جاى محكم مورد استفاده قرار دهند.»[26]

2. مرحوم فيض كاشانى هم بر آن است كه شايد منظور از روايات ضرب القرآن، تأويل برخى متشابهات قرآن به بعضى معانى (براساس هواى نفس و امثال آن) باشد.[27]

3. مرحوم صدوق مى نويسد: از استادم ابن وليد پرسيدم: معناى اين حديث (ضرب القرآن) چيست؟ وى در پاسخ گفت: معناى حديث اين است كه كسى در تفسير آيه اى به تفسير آيه ديگر جواب دهد.[28]

4. استاد عميد زنجانى در توجيه روايات مزبور مى نويسد: «ممكن است كه مفاد روايات فوق را چنين توجيه كنيم: مراد از «ضرب القران بعضه ببعض» مقارنه آيات و ارجاع آيه اى به آيات ديگر، به منظور ابراز اختلاف و تضاد بين آيات و ايجاد فتنه در دين خدا باشد.»[29]و تعبير «لم ينزل ليكذّب بعضه بعضاً» در روايت سيوطى را مؤيّد اين معنا مى داند. و نيز اين كه در روايت از كفر اين افراد سخن گفته شده است، روشن مى كند كه مقصود تفسير غلط قرآن نيست; چرا كه تفسير غلط عامل كفر كسى نمى شود، بلكه منظور عملى است كه لازمه آن انكار آيات قرآن و تكذيب آن ها باشد.[30]

5. علامه مجلسى احتمال مى دهد كه مقصود از روايات ضرب القرآن كوبيدن قرآن به زمين يا به هم زدن قرآن باشد كه نوعى استخفاف به قرآن و حرام است. در اين صورت، كفر هم به معناى گناه بزرگ خواهد بود.[31]

لازم به ياداورى است، هرچند كه معناى چهارم با ظاهر احاديث سازگارتر است، اما نمى توان احتمال اول و دوم را نيز نفى كرد. بنابراين، اگر يكى از اين احتمالات را بپذيريم، مفاد اين احاديث ربطى به تفسير قرآن به قرآن ندارد. واگر در مورد معناى حديث ترديد پيدا كنيم، معناى اين احاديث مبهم مى شود و قابل استدلال نيست.

ب. عدم حجيّت ظواهر قرآن در نظر اخباريون

جواز تفسير قرآن به قرآن متوقف بر آن است كه ظاهر قرآن حجّت باشد و مفسّر بتواند در تفسير به ظواهر قرآن استدلال كند.

اما برخى از علماى اخبارى[32]معتقدند كه ظاهر قرآن حجّت نيست. هرچند كه اصل اين مبحث در علم اصول الفقه مورد بحث دقيق قرار مى گيرد و در تفسير به عنوان اصل مسلّم و پيش فرض پذيرفته مى شود، ولى در اين جا ناچاريم كه به صورت گذرا به دلايل طرفين و حاصل بحث اشاره كنيم.

اول. اصوليون كه قايل به حجيّت ظواهر قرآن هستند گفته اند: روش عقلا در (نوشته ها و گفته ها) آن است كه در هنگام تعيين مراد و مقصود گوينده، از ظاهر كلام او پيروى مى كنند (و به آن استدلال مى نمايند) و شارع مقدس اسلام نيز منعى از اين روش عقلانى نكرده و روش ديگرى نيز اختراع نكرده است.[33] پس همان روش عقلا در فهم و تفسير قرآن نيز حجّت است.

دوم. بسيارى از اخباريون كه قايل به عدم حجيّت ظواهر قرآن هستند و ظواهر كتاب را بدون روايات معصومين(عليهم السلام)حجّت نمى دانند به دلايل زير تمسّك كرده اند:

1. فهم قرآن مخصوص اهل آن و مخاطبان حقيقى آن، يعنى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) است، همان طور كه در برخى احاديث آمده است.[34]

2. قرآن مضامين عالى و مشكل دارد كه افكار انسان هاى معمولى به آن ها نمى رسد و راسخان در علم آن ها را مى فهمند.

3. قرآن شامل آيات متشابه است كه همين مطلب مانع پيروى از ظواهر كتاب مى شود.

4. علم اجمالى داريم كه برخى آيات قرآن تخصيص يا تقييد خورده يا معناى مجازى دارند. همين علم اجمالى، مانع از تمسّك به ظواهر كتاب مى شود.

5. روايات تفسير به رأى مانع اخذ به ظواهر كتاب است.[35]

بررسى: علماى اصول الفقه پاسخ هاى مبسوطى به اين استدلال ها داده اند كه ما فقط به برخى آن ها اشاره مى كنيم:[36]

1. مقصود از اختصاص فهم قرآن به مخاطبان حقيقى و اهل بيت(عليهم السلام)، همان فهم تمام قرآن اعم از محكم و متشابه و... و جلوگيرى از استقلال در فتوا بدون مراجعه به اهل بيت(عليهم السلام)است. ولى اگر كسى پس از مراجعه به قراين نقلى، يعنى روايات اهل بيت(عليهم السلام)، و يا پس از جستوجو و نيافتن روايات معتبر، اقدام به اخذ ظواهر قرآن كند، مانعى ندارد. علاوه بر آن كه، خود روايات ما را به قرآن و استدلال به آن ارجاع مى دهند.

2. اين كه قرآن مضامين عالى و مشكل دارد، مانع از آن نمى شود كه ما به ظواهر روشن قرآن مراجعه كنيم و بدان استدلال نماييم.

3. ظواهر قرآن از متشابهات قرآن نيست. مقصود از متشابهات در اين جا، آيات مجمل است ولى ظواهر قرآن مجمل و متشابه نيست.

4. هنگامى كه كسى به مخصص ها و مقيّدهاى آيات و روايات مراجعه كند و سپس ظاهر قرآن را بگيرد و تفسير كند، علم اجمالى منحل مى شود و مانعى از اخذ به ظواهر نيست.[37]

5. روايات تفسير به رأى به معناى تفسير قرآن بدون مراجعه به قراين عقلى و نقلى است. اما اخذ ظواهر قرآن و تفسير آن پس از مراجعه به قراين عقلى و نقلى، اعم از آيات و روايات معتبر، جزو تفسير به رأى نخواهد بود،[38] بلكه برخى اصوليون گفته اند: حمل ظاهر الفاظ قرآن بر ظاهرش تفسير نيست; چون تفسير كشف پرده است و ظاهر قرآن پرده ندارد و مقصود از تفسير به رأى، همان اعتبار ظنى است كه اعتبار ندارد; مثل حمل لفظ بر خلاف ظاهرش براساس رجحانى كه نظر شخصى اوست.[39]

نتيجه آن كه، دلايل اخباريون براى منع حجيّت ظواهر قرآن مخدوش است و دليل اصوليون در اين مورد پذيرفته مى شود.

جمع بندى و نتيجه گيرى

از مجموع دلايل موافقان تفسير قرآن به قرآن استفاده شد كه اين روش تفسيرى معتبر بوده و مورد تأييد خود قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) بوده است و دلايل مخالفان تفسير قرآن به قرآن، قابل اشكال و ردّ بود.

ديدگاه ها درباره تفسير قرآن به قرآن

1. علامه طباطبائى

ايشان در مقدمه تفسير الميزان پس از بيان مطالبى در مورد تفسير قرآن مى فرمايد: «اين مطلب بر دو گونه است:

اول. اين كه، ما بحثى علمى يا فلسفى يا غير آن در مورد مسأله اى از مسائل آيه قرآن بنماييم تا به حق در مسأله برسيم. سپس به سراغ آيه آييم و آن آيه را بر آن مطلب حمل كنيم. اين همان روشى است كه در مباحث نظرى (علوم) به كار مى رود. اما قرآن اين شيوه را نمى پسندد.

دوم. اين كه، قرآن را با قرآن تفسير كنيم و معناى آيه را از آيات مشابه آن، با تدبّر به دست آوريم; تدبّرى كه خود قرآن به آن سفارش كرده است. سپس مصاديق آن را مشخص سازيم و آن ها را به وسيله ويژگى هايى كه خود آيات به دست مى دهد، بشناسيم.»[40]

سپس با استدلال به برخى آيات از جمله آيه «تبيناً لكل شىء» اين شيوه را تأييد مى كند كه قران بيان همه چيز هست پس چگونه بيان خودش نباشد.[41]

2. آية الله معرفت

ايشان پس از بيان اين مطلب كه استوارترين منبع براى تبيين قرآن، خود قرآن است، تفسير قرآن به قرآن را به دو شيوه تقسيم مى كند:

اول. اين كه، آيه اى در موضعى مبهم باشد و در موضع ديگر قرآن بيان شده باشد و اين دو آيه با يكديگر تناسب معنوى يا لفظى داشته باشد.

سپس به آيات مربوط به شب قدر[42]مثال مى زند كه از مجموع آيات به دست مى آيد كه قرآن در شبى مبارك، كه همان ليلة القدر از ماه رمضان است، نازل شده است.

دوم. تفسير قرآن به قرآن است كه آيه اى ارتباط ظاهرى لفظى و معنوى با مورد ابهام آيه ديگر ندارد، ولى مى توان از آن آيه در رفع ابهام آيه ديگر شاهد آورد.

سپس آيه «السارق والسارقه فاقطعوا ايديهما» (مائده: 38) را مثال مى زند كه امام جواد(عليه السلام) در مورد مقدار قطع دست دزد، به آيه «انّ المساجد لله» (جن: 18) استناد كردند و اشاره كردند كه مقصود آن است كه دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند، چون كه كف دست يكى از مواضع سجود است و اين موضع براى خداست و چيزى كه براى خداست قطع نمى شود.[43]

3. استاد عميد زنجانى

ايشان در مورد روش تفسير قرآن به قرآن مى نويسد: «از روش هاى نوينى كه از عصر حاضر در باب تفسير قرآن معمول و متداول شده است، تفسير قرآن به قرآن و استخراج معانى آيات به كمك آيات مشابه است كه موضوع و محتواى آن ها يكسان يا نزديك به هم است.»[44]

4. ابن تيميه (661ـ728 هـ.)

وى روش تفسير قرآن به قرآن را بهترين و صحيح ترين روش مى داند و مى گويد: «آنچه كه در جايى مجمل آمده در جاى ديگر تفسير شده است و آنچه در موضعى مختصر آمده است در موضع ديگر توسعه داده شده است.»[45]

5. شيخ خالد عبدالرحمن العك[46]

ايشان در مورد بهترين روش تفسير مى نويسد: «اجماع علما بر آن است كه هركس مى خواهد قرآن را تفسير كند، اول تفسير آن را از خود قرآن طلب كند، كه هرچه در مكانى مجمل آمده در مكان ديگر تفسير شده و آنچه در موردى مختصر آمده است، در موضع ديگر توسعه داده شده است. پس لازم است كه در قرآن با دقت بنگرد و آيات را در يك موضع جمع كند و با همديگر مقايسه نمايد.»[47]

بررسى: در اين جا تذكر به چند نكته لازم است:

الف. معمولاً كسانى كه در مورد تفسير قرآن به قرآن نظرداده يا آن را به نوعى تعريف كرده اند، به گونه هاى خاصى از اين روش تفسيرى اشاره نموده اند. براى مثال، علامه طباطبائى و استاد عميد زنجانى دو گونه استفاده از آيات مشابه براى تفسير بيان كرده اند و آية الله معرفت نيز به دو گونه آن اشاره نموده و ابن تيميه گونه مجمل و مبين، مختصر و مفصل را بيان كرده است. اما بايد دانست كه گونه هاى تفسير قرآن به قرآن متعدد است و شامل همه موارد فوق و موارد ديگر نيز مى شود.

ب. تمام كسانى كه درباره تفسير قرآن به قرآن اظهارنظر نموده اند، اين روش را تأييد كرده اند. ما كسى را نيافتيم كه مستقيماً و به طور كلى روش تفسير قرآن به قرآن را مردود شمارد. بلكه همان طور كه گذشت، عبدالرحمن العك ادعاى اجماع نموده كه اين روش بهترين شيوه تفسيرى قرآن است.

هرچند در مبحث دلايل بيان كرديم كه از برخى احاديث و ظاهر كلام علماى اخبارى مخالفت استفاده مى شود، ولى در همان موضوع پاسخ مناسب داده شد.

ج: از مجموع سخنان صاحب نظران استفاده مى شود كه روش تفسير قرآن به قرآن عبارت است از: «تبيين معانى آيات قرآن و مشخص ساختن مقصود و مراد جدى از آن ها به وسيله و كمك آيات ديگر قرآن. به عبارت ديگر، قرآن را منبعى براى تفسير آيات قرآن قرار دادن.»

جايگاه سنت در تفسير قرآن به قرآن

در مورد جايگاه و ارزش سنت و احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) در تفسير قرآن به قرآن، دوديدگاه عمده وجود دارد:

اول. ديدگاه لزوم استفاده از احاديث در تفسير قرآن به قرآن:

اين مطلب از كلام آية الله خوئى در البيان، در مبحث تفسير به رأى استفاده مى شود كه مى نويسند: «احتمال دارد كه معناى تفسير به رأى، استقلال در فتوا بدون مراجعه به ائمه(عليهم السلام) باشد. با اين كه آنان قرين قرآن در وجوب تمسك هستند و لازم است[48] كه امور به آنان ختم شود. پس اگر انسان به عموم يا اطلاق آيات قرآن عمل كند، ولى تخصيص و تقييدى كه از ائمه(عليهم السلام) وارد شده است را نگيرد، اين تفسير به رأى مى شود.»[49]

استاد عميد زنجانى در مورد اين ديدگاه مى نويسد: «درست است كه قرآن خود، واضح بوده، مبيّن خويش است; ولى روايات صحيح نيز مى تواند در توضيح پاره اى از آيات و همچنين به منظور تشريح آيات احكام و قصص و تشريح بعضى از امور كه در قرآن به اختصار بيان شده است، مورد استفاده قرار گيرد... منافاتى بين روشن و واضح بودن معانى قرآن و لزوم استفاده از سنّت در پاره اى از حقايق قرآن وجود ندارد. قرآن، در عين اين كه نسبت به مقاصد و مفاهيمى كه درصدد بيان آن ها بوده است، كامل و واضح و مستغنى از غير مى باشد، تفصيل پاره اى از امور و معارف آيات را به عهده سنّت و بيان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)گذارده و نبى اكرم را صريحاً معلم و مبيّن قرآن معرفى نموده است.»[50]

دوم. ديدگاه بى نيازى قرآن از غير قرآن و نفى احاديث در تفسير قرآن:

اين مطلب از ظاهر كلام علامه طباطبائى استفاده مى شود. ايشان در مقدمه تفسير الميزان، تفسير قرآن به قرآن را به عنوان روش مى پسندند و آن را روش اهل بيت(عليهم السلام) معرفى مى كنند.[51]

سپس ذيل آيه 7ـ9 آل عمران در مورد روايات تفسير به رأى مطالب مبسوطى بيان مى كنند و در پايان مى فرمايند: «حاصل آن كه، آنچه مورد نهى (روايات تفسير به رأى) قرار گرفته است، فقط استقلال در تفسير قرآن و تكيه كردن مفسّر بر خويشتن بدون رجوع به غير است و لازمه اين مطلب آن است كه مفسّر واجب است (در تفسير قرآن) از غيركمك گيرد و به او رجوع كند. و اين غير، يا خود قرآن است يا سنّت است.

اما اين كه (آن غير) سنّت باشد، با قرآن و خود سنّت منافات دارد; چرا كه سنّت فرمان مى دهد كه به قرآن رجوع كنيم و اخبار را بر قرآن عرضه كنيم، پس در تفسير قرآن، چيزى جز نفس قرآن نمى ماند كه به آن رجوع كنيم و از آن كمك جوييم.»[52]

استاد عميد زنجانى نيز مبناى تفسير قرآن به قرآن را همين ديدگاه مى داند و مى نويسد: «مبناى اين روش تفسيرى (قرآن به قرآن) براساس استغناى قرآن از غير قرآن بوده، طرفداران آن مدّعى اند هر نوع ابهام و اجمال ابتدايى كه در بادى امر نسبت به پاره اى از آيات قرآن مشاهده مى شود، معلول عدم توجه به ساير آيات مشابه بوده، با مراجعه و تدبّر در مجموع آياتى كه موضوع آن ها با موضوع آيات مورد نظر يكسان و يا نزديك به آن هاست، برطرف خواهد شد. از اين رو، در تفسير آيات و فهم مقاصد قرآن، نيازى به سنّت وروايات تفسيرى نيست. و هر مفسّرى مى تواند در كمال آزادى، بدون آن كه خود را به امرى جز قرآن مقيّد نمايد، معانى و مقاصد هر آيه را با تدبّر در آن و آيات مشابه آن استخراج نمايد.»[53]

سپس به استدلال هاى اين افراد مثل تبيان بودن و نور بودن قرآن و تحريف ناپذيرى آن و اين كه روايات دچار دستبرد جاعلان و سوداگران حديث گشته و روايات جعلى چند برابر روايات صحيح است اشاره كرده است. از اين رو، روايات مزبور ارزش و اعتبار خود را از دست داده و فاقد صلاحيت لازم براى تفسير قرآن مى باشند.[54]

استاد عميد زنجانى از صاحب تفسير «الهداية و العرفان فى تفسير القرآن بالقرآن» به عنوان يكى از طرفداران سرسخت اين ديدگاه نام مى برد.[55]

بررسى:ذكر چند نكته در اين مورد لازم است:

الف. قرآن كريم كه خود را نور و تبيان معرفى مى كند بدان معناست كه در ذات خود روشن و واضح است، اما چون مخاطبان قرآن متفاوت هستند، برخى از مطالب قرآن برايشان مشكل يا مبهم است. از اين رو، نياز به لغت، شأن نزول و احاديث دارند تا تفسير آن را به خوبى متوجه شوند.

پس استفاده از لغت و احاديث و مانند آن ها در تفسير قرآن به معناى نيازمندى قرآن به غير نيست و مستغنى بودن قرآن از غير با اين مطلب منافاتى ندارد.

ب. خداى متعال در سوره نحل مى فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نُزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون» (نحل: 44) ما ذكر (= قرآن) را به سوى تو فرو فرستاديم تا براى مردم بيان كنى آنچه را به سوى آنان فرود آمده است و باشد كه آنان تفكّر كنند.

اين آيه خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و ايشان را بيان كننده قرآن معرفى مى كند.

علامه طباطبائى در مورد تفسير اين آيه مى نويسند: «اين آيه دلالت مى كند بر حجيّت قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بيان آيات قرآن و به سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق مى شود بيان اهل بيت(عليهم السلام) او به خاطر حديث ثقلين كه متواتر است و غير آن حديث. اما غير آنان از امت مثل صحابه و تابعين حجيّتى براى بيان آنان (در تفسير قرآن) نيست، چون آيه شامل آن ها نمى شود و نص مورد اعتمادى نيز در اين مورد نداريم كه بيان آنان را به طور مطلق حجّت گردند... اين در مورد اخبار شفاهى آنان، اما در مورد خبر حاكى (از آنان) هرچه متواتر يا محفوف به قراينه قطعى و يا ملحق به آن باشد، حجّت است چون بيان است.»[56]

بنابراين، احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اهل بيت(عليهم السلام)فى الجمله مفسّر قرآن و حجّت است.

ج. در مورد اقسام احاديث، معتبر و غيرمعتبر در تفسير، در روش تفسير روايى مباحثى وجود دارد. البته بايد بگوييم كه احاديث جعلى و ضعيف، از مبحث ما خارج است. پس اين اشكالات در احاديث، دليل كنار گذاشتن كل سنّت از تفسير قرآن نمى شود; چرا كه بسيارى از احاديث متواتر يا صحيح است و بسيارى از آن ها هم به وسيله قراين موجود در متن آن و هماهنگى با قرآن معتبر مى شود.

د. از مطالب بالا روشن شد كه ظهور ابتدايى كلام علامه طباطبائى در ذيل آيه 7 سوره آل عمران قابل اخذ نيست و مقصود ايشان كنار گذاشتن كليه احاديث و قراين عقلى در تفسير نيست; چون كلام ايشان ذيل آيه 44 سوره نحل كلام ايشان را توضيح مى دهد.[57]

جمع بندى و نتيجه گيرى

بنابراين، استفاده از احاديث معتبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) در تفسير قرآن مانعى ندارد، بلكه روش تكامل يافته تفسير قرآن به قرآن آن است كه از قراين موجود و احاديث نيز استفاده شود كه اين دستور خود قرآن است.


  • پى نوشت ها

    [1]ر.ك به: راغب اصفهانى، تاج العروس، قاموس قرآن / علامه طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 4 / سيوطى، الاتقان، ج 2، ص 192 / طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 13

    [2]استاد عميد زنجانى معناى استعانت را آورده اند. (مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 288) اما به نظر مى رسد كه معناى سببيّت نيز صحيح است هرچند كه تفاوت چندانى در اين جا وجود نخواهد داشت.

    [3]فقالوا ينالم يظلم نفسه، ففسره ره النبى(صلى الله عليه وآله) بالشرك و استدل بقوله تعالى ان الشرك لظلم عظيم. صحيح بخارى، كتاب تفسير قرآن / تفسير ابن كثير، ج 4، ص 444 / بصائر الدرجات، صفار، ص 195

    [4]صافى، ج 5، ص14 (ذيل آيه 16ـ15 سوره احقاف) و نيز تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 2، ص 445 از صحابه نقل مى كند.

    [5]وسايل الشيعه، ج 5، ص 538، باب 22 من ابواب صلوة المسافر، حديث 2

    [6]دكتر ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 41

    [7]ر.ك: مجمع البيان، طبرسى، ج 1، ص 478 ذيل آيه 1: غاشيه، چاپ قاهره، 1379

    [8]ابن تيميه،(728ـ661 هـ.)، مقدمة فى اصول التفسير، ص 93 (فالجواب ان اصح الطرق فى ذلك، ان يفسر القرآن بالقرآن)

    [9]نك: تفسير الميزان، ج 1، ص 15ـ14، از مقدمه تفسير نقل به مضمون كرديم و كلام ايشان را به طور كامل در ديدگاه ها خواهيم آورد.

    [10]ر.ك.به: التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 287 و اصول التفسير و قواعده، ص 79

    [11]الميزان، ج 1، ص 14

    [12]الميزان، همان

    [13]الميزان، ج 5، ص 20

    [14]تفسير نمونه، ج 2، ص 320 تا 329

    [15]تفسير نمونه، ج 2، ص 320 تا 329

    [16]در مورد گونه هاى تفسير قرآن به قرآن و رجوع آيات متشابه به محكم و مثال هاى آن در مباحث بعدى مطالبى بيان خواهيم كرد.

    [17]نهج البلاغه، خطبه 133

    [18]«ذلك القرآن فاستنطقوه»، نهج البلاغه، خطبه 188

    [19]بحارالانوار، ج 9، ص 127 و مشابه آن (ان الكتاب يصدق بعضه بعضا) در نهج البلاغه، خطبه 158

    [20]پيام قرآن، آيت الله ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 21

    [21]سيوطى، درّالمنثور، سيوطى، ج 2، ص 6 / فيض كاشانى، صافى، (مقدمه تفسير)/ دكتربى آزارشيرازى، قرآن ناطق،ج1،ص266

    [22]از اين مطلب با عنوان «سيره متشرعه» ياد مى شود.

    [23]كافى، ج 2، ص 632 و بحارالانوار، ج 89 ،ص 39 و نيز مشابه همين حديث در معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 190

    [24]الميزان،ج3،ص90، ومبانىوروش هاى تفسير قرآن، ص 4ـ 373

    [25]ر.ك.به: معجم رجال الحديث، آية الله خوئى و ديگران ذيل نام «قاسم بن سليمان»

    [26]الميزان، ج 3، ص 85

    [27]وافى، ج 5، ص 274

    [28]بحارالانوار، ج 89، ص 39

    [29]مبانى و روش هاى تفسيرى قرآن، ص 376، چاپ چهارم

    [30]مبانى و روش هاى تفسيرى قرآن، ص 376، چاپ چهارم

    [31]بحارالانوار، ج 89، ص 39

    [32]اخباريه همان اصحاب حديث هستند كه در شيعه آنان را اخبارى مى نامند. ايشان تابع اخبارند و اجتهاد را باطل مى دانند. ملا محمدامين بن محمد شريف استرآبادى (متوفى 1033 هـ.) مؤسس اين مذهب در ميان شيعيان متأخر بود. و كتاب او به نام فوائد المدنيه مشهور است. او منكر اجتهاد شد و گفت: قرآن هم داراى ناسخ و منسوخ و... است و استخراج احكام دين از آن دشوار است. پس بايد به اخبار ائمه(عليهم السلام)مراجعه كرد. در برابر اخباريه، گروه اصوليون قرار دارند كه در استنباط احكام شرعيه فرعيه، به قرآن، سنت، اجتماع و عقل استناد مى كنند و اجتهاد را واجب كفائى مى دانند. (فرهنگ فرق اسلامى، دكتر محمدجواد مشكور، ص 41ـ40)

    [33]كفاية الاصول، مبحث حجيّت ظواهر (حجيّت ظاهر كتاب)، ج 3، ص 405

    [34]در اين مضمون روايات متعددى حكايت شده است از جمله:

    «عن الصادق(عليه السلام) قال: يا اباحنيفه تعرف كتاب الله حق معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ؟ فقال: نعم. يا اباحنيفه لقد ادعيت علماً و يلك ما جعل الله ذلك الاّ عند اهل الكتاب الذى انزله عليهم»

    عن الباقر(عليه السلام): «ويحك يا قتاده انما يعرف القرآن من خوطب به»

    عن الباقر(عليه السلام): «ما يستطيع احد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كلّه ظاهره و باطنه غيرالاوصياء (تفسير صافى، ج 1، ص 20و22، مقدمه تفسير) البته اين گونه احاديث ناظر به همه علوم قرآن (اعم از ظاهر و باطن و تأويل و...) است و معمولاً در برابر مخالفان و كسانى كه خود را فقيه مى دانسته اند و بدون توجه به احاديث اهل بيت(عليهم السلام)فتوا مى داده اند. همان طور كه حديث اول به «قتاده» فقيه اهل بصره و ابوحنيفه فقيه اهل عراق گفته شده است. براى اطلاع بيش تر نك: بيّنات، ش 3ـ22، ص 226، مقاله روايت «انّما يعرف القرآن...»)

    [35]كفاية الاصول، همان و نيز فرائد الاصول، شيخ انصارى، ج 1، ص 140 به بعد

    [36]در اين زمينه، ر.ك. به: همان ها و نيز آية الله خوئى، مصباح الاصول / امام خمينى، تهذيب الاصول، مبحث حجيّت ظواهر كتاب / آية الله خوئى، البيان، مبحث حجيت ظواهر قرآن.

    [37]كفاية الاصول، همان

    [38]در مورد روايات تفسيربه رأى در مبحث روش تفسير به رأى مفصل بحث كرديم.

    [39]كفاية الاصول، همان و نيز فوائدالاصول، ج 1، ص 142 همين مضمون را دارند.

    [40]الميزان، ج 1، ص 11 (مقدمه)

    [41]اين كلام علامه را در مبحث دلايل موافقان تفسير قرآن به قرآن آورديم.

    [42]ر.ك: دخان: 1ـ3 و قدر: 1 و بقره: 185

    [43]تفسير عياشى، ج 1، ص 320ـ319 والتفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 25ـ 22

    [44]مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 228، چاپ اول

    [45]مقدمة فى اصول التفسير، ابن تيميه، ص 93

    [46]المدرس فى ادارة الافتاء العام بدمشق

    [47]اصول التفسير و قواعده، ص 79

    [48]يعنى در حديث ثقلين هر دو در كنار هم آمده اند و لازم است به هر دو تمسك جوييم.

    [49]البيان فى تفسيرالقرآن، ص 269

    [50]مبانى و روش هاى تفسيرقرآن، ص 289

    [51]كلام ايشان در ديدگاه ها و تاريخچه گذشت.

    [52]والمحصل: ان المنهى عنه انما هو الاستقلال فى تفسير القرآن و اعتماد المفسر على نفسه من غير رجوع الى غيره، و لازمه وجوب الاستمداد من الغير بالرجوع اليه و هذا الغير لا محالة اما هو الكتاب او السنة. و كونه هى السنة يثافى القرآن و نفس السنة الامرة بالرجوع اليه و عرض الاخبار عليه فلا يبقى للرجوع اليه و الاستمداد منه فى تفسير القرآن الاّ نفس القرآن (الميزان، ج 3، ص 89، ذيل آيات 9ـ7: آل عمران، بحث آخر روايى)

    [53]مبانى و روش هاى تفسيرى قرآن، ص 8ـ287

    [54]الميزان، ج 12، ص 2ـ161

    [55]الميزان، ج 12، ص 2ـ161

    [56][57]البته ممكن است كه گفته شود منظور علامه در ذيل آيه 7: آل عمران آن است كه قرآن نيازى به سنّت ندارد و مستقلاً قابل تفسيراست و ظاهر آن حجّت است. يعنى رجوع به سنت جايز است نه واجب، اما در ذيل آيه 44: نحل بحث از حجيّت قول پيامبر و اهل بيت است. پس اين دو با همديگر تفاوت ندارد. ولى مشكل اين جاست كه اگر حجيّت سنّت در تفسير اثبات شد، و قرينه بودن احاديث مشخص شد ديگر نمى توان آن قرينه ناديده گرفت و گفت كه قرآن بى نياز است.

نام کتاب : نشریه معرفت نویسنده : موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)    جلد : 60  صفحه : 14
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست