روح انساني در اين عالم از ابتداي وجود، مراحل مختلفي را طي ميكند و در
هر مرحلهاي خواستها و نيازهاي ويژهاي دارد، بعضي از اين مراحل را همه
ما كم و بيش تجربه كردهايم، از هنگامي كه خويشتن را شناختهايم و به خاطر
ميآوريم كه از خود آگاهي داشتهايم، تا به اين پايه كه از عمرمان ميگذرد
تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پيوسته است كه ميتوانيم با تجربه دروني
يا به اصطلاح فلسفي با «علم حضوري» آنها را بيابيم.
مثلاً همه ما در دوراني تنها به خوردن و آشاميدن ميانديشيديم، حركت و
تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها براي خوردن و آشاميدن است، احيانا اگر
ناراحتي و درد و رنجي يا گرسنگي و تشنگي برايش پيش آيد آن را به صورت گريه
اظهار ميكند تا نيازش برطرف شود، پس اولين نيازي كه انسان درك ميكند،
نياز به خوردنيها و نوشيدنيهاست و تا مدّتي بيش از اين خواستهاي ندارد.
البته ممكن است ما از ماههاي اوليّه زندگي خود چيزي به ياد نداشته باشيم
ولي اين مسأله را ميتوان در مورد ديگران تجربه كرد. بچههاي نوزاد را
ميبينيم كه در طول ماههاي اوليه زندگي، جز به خوردن و آشاميدن به چيزي
ديگر توجه پيدا نميكنند، لذا هر چه به دست آنها بيفتد در دهانشان قرار
ميدهند.
اندكي بعد از اين مرحله كه روح انسان
تكامل مييابد (تكاملي طبيعي و فطري و بدون اختيار خود) و چيزهاي ديگري هم
درك ميكند. در اين مرحله محبت پدر و مادر به ويژه محبت مادر را درك
ميكند. از نگاههاي محبّتآميز مادر، خوشش ميآيد، از اينكه او را در
آغوش بگيرد و نوازش كند، لذّت ميبرد، اين چيزي است غير از خوردن و
آشاميدن.
ممكن است طفل سير باشد و هيچ احتياجي به غذا نداشته باشد امّا از اينكه
مورد بيمهري پدر و مادر قرار گيرد، خيلي ناراحت ميشود، پس در اين مرحله
نياز جديدي در طفل به وجود آمده است كه يك نوع خواست و درك ديگري است.
از اين مرحله كه بگذرد، تدريجا ميل به بازي پيدا ميكند، البتّه گذشتن
از اين مرحله بدين معنا نيست كه خواستههاي قبلي را فراموش كند، پيداست ميل
به خوردن و آشاميدن تا پايان زندگي اين دنيا، همواره در انسان باقي است،
ولي بعضي از خواستهها وجود دارد كه تغيير ميكند در زماني به يك صورت و در
زماني ديگر، به صورت ديگري است.
به هر حال اين مرحله مرحلهاي است كه كودك ميل به بازي پيدا ميكند اين
هم ميلي فطري و خدادادي است. از همينروست كه نبايد به بچه آموخت بازي را
دوست داشته باشد، بلكه خود به خود ميل به بازي در او پيدا ميشود، گاهي آن
قدر از بازي كردن لذّت ميبرد كه خوردن و خوابيدن را هم فراموش ميكند،
ممكن است ساعتها از وقت غذايش گذشته باشد، گرسنه باشد، امّا ياد غذا
نباشد، و سرگرم بازي باشد. مخصوصا اگر همبازي مناسبي هم داشته باشد. حتي
اگر همبازي نداشته باشد، با خود بازي ميكند. در تخيّلات خود فرو ميرود،
بازيهايي اختراع ميكند و از چيزهايي كه ديده و شنيده، مشابهاش را
ميسازد.
مثلاً اگر كودك دختر بچه است چادرش را سر ميكند و ميگويد: دارم ميروم
ميهماني، و يا فرض ميكند كه ميهماني به خانهشان آمده است، در عالم خيال
خود با او صحبت و از او پذيرايي ميكند، همبازي براي خودش ميسازد و با او
سرگرم ميشود به هر حال اين يك تمايل فطري طبيعي است كه بدون تعليم و تربيت
و خود به خود در بشر پيدا ميشود و نيازي است كه بايد ارضاء شود، تا به سن
بلوغ ميرسد. در هنگام بلوغ تمايلات جديدي در انسان به وجود ميآيد كه
سابقه ندارد. نيازهاي شديد تازهاي در خود احساس ميكند كه مشابهش در گذشته
وجود نداشته است و آن تمايل به «نزديك شدن با جنس مخالف است».
اين تمايل ابتدا به وضوح مورد آگاهي كودك نيست. يعني در اين مرحله به
درستي نميفهمد دنبال چه ميگردد. دقيقاً برايش روشن نيست كه چه خواستهاي
دارد، ولي كم كم روشن ميشود. اگر پسر است بيشتر دوست دارد با دخترها بازي
كند و اگر دختر است بيشتر دوست دارد با پسرها بازي كند و بالاخره اين
تمايل تا هنگام بلوغ شدّت پيدا ميكند و كاملا به آگاهي ميرسد و مطلوب
خودش را كاملا ميشناسد و تا اوج جواني همواره اين خواسته رو به شدت و
افزايش است. اين خواست در دخترها زودتر شروع ميشود. آنها معمولا از سن 9
يا10 سالگي اين احساس را در خود مييابند. به هر حال تحولي است كه در روح
انسان پيدا شده و بيارتباط با دستگاههاي بدني نيست.
اين تحولاتي كه در روح پديد ميآيد و خواستههاي جديدي كه براي انسان
پيدا ميشود، هماهنگ با تحولات فيزيولوژيكي است. با اندامهاي بدن، با
غدهها، با هورمونهايي كه ترشح ميشود و با تحولات كه در دستگاههاي مختلف
بدن پديد ميآيد، هماهنگي دارد ولي به هر حال درك آنها و احساس نياز به
اين خواستهها امري روحي است. خودِ بدن و اندامهاي بدن درك نميكنند كه
تحولاتي در آنها پديد آمده است، درك متعلق به «روح انسان» است.
انساني كه هنوز به حدّ بلوغ يا نزديك به بلوغ نرسيده است، مثل بچّه دو
يا سه سالهاي است كه هنوز دركي از مسائل جنسي و نيازهاي جوانان و افراد
بالغ ندارد. اگر اتفاقاً كلامي در اين زمينه بشنود كه اشخاص بالغ، نيازهاي
خاصي دارند كه به وسيله جنس مخالف تأمين ميشود و موجب لذاتي ميشود كه
قابل مقايسه با خوردن و آشاميدن نيست بلكه سنخ ديگري است باز نميتواند
تصوري از آن نيازها و لذّتها داشته باشد، مَثَل معروفي است كه مولوي در
مثنوي آورده كه بايد گفت: مثل عسل شيرين است. اگر بخواهند آن حالت را براي
طفل كه هنوز دركي از مسائل جنسي ندارد، تعريف كنند، به هيچ وسيلهاي ممكن
نيست، نميتوان به او فهماند، چهگونه لذّتي است، چهگونه تمايلاتي است و
چگونه نيازي است. زيرا او غير از خوردن و آشاميدن و بازي كردن و لذايذ
مربوط به آنها، چيز ديگري درك نميكند. اين تحولات را همه در طول زندگي
تجربه كردهاند.
تحولات غيرمحسوس دروني
گذشته از تحولات فوق دگرگونيهاي ديگري هست كه به صورتهاي مختلف در
افراد پديد ميآيد و چندان محسوس نيست. اين نوع دگرگونيها را دگرگونيهاي
دروني و روحي ميناميم. افراد از نظر دگرگونيهاي روحي متفاوتند و
استعدادها، نسبت به اين نوع دگرگونيها و اميال مربوط به آنها فرق دارد.
به خلاف ميل به خوردن و آشاميدن كه تقريباً در همه افراد يكسان است، هر چند
ممكن است بعضي افراد از بعضي خوردنيها بيشتر خوششان بيايد، بعضي غذاها
را بيشتر دوست داشته باشند.
ولي اصل ميل در همه انسانها چه مرد و چه زن تقريبا يكسان است. همچنين
ميل به بازي در همه بچهها يكسان وجود دارد و بالاخره ميل جنسي هم در همه
نوجوانان و جوانان سالم، تقريبا به طور يكسان هست، حال گاهي ضعيف و گاهي
شديد.
اميال موقت و اميال ماندگار
در اين ميان ميلهايي هست كه در برخي افراد وجود مييابد و گويا در
سايرين نيست. به عبارت ديگر تفاوت اين ميلها در افراد خيلي زياد است.
مثلاً ميل به هنر، هنرهاي ظريف و هنرهاي زيبا، گاهي در افرادي وجود مييابد
و آنچنان شدت دارد كه تمام امور زندگي آنها را تحتالشعاع قرار ميدهد و
پارهاي افراد نيز هستند كه گويا اصلا دركي از مسأله هنر ندارند.
همه مردم كم و بيش از منظره باغ سبز و خرّم و از تماشاي امواج دريا و
چين و شكن كوهها خوششان ميآيد، ولي بعضي افراد از تماشاي اين مناظر
آنچنان مست و از خود بيخود ميشوند كه ساير مسائل زندگي را فراموش
ميكنند. ساعتها يك گل يا درخت را تماشا كرده لذّت ميبرند و نميخواهند
چشم از آن بردارند. همين ميل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مييابد،
ميخواهد خود، زيبايي را بيافريند و ايجاد كند. از اين روست كه در خلق
هنرهاي زيبا مانند نقاشي، خوشنويسي و گلدوزي يا هنرهاي ديگري از قبيل شعر
گفتن و نگارش متنهاي ادبي ميكوشد و در آنها ابتكاراتي به خرج ميدهد.
افرادي وجود دارند كه هنگام شنيدن شعر يا نثري، آنچنان لذّت ميبرند كه
از هيچ چيز ديگري به اين اندازه لذّت نميبرند يا برخي از شنيدن صداي خوش،
آن قدر لذّت ميبرند كه حالتي شبيه حالت مستي براي آنها پيدا ميشود ولي
سايرين اينطور نيستند، نسبت به زيباييها و هنرها اينقدر حساسيّت ندارند.
كساني كه اين حساسيّت را دارند هم خود ميتوانند پيدايش اين تغيير روحي
حالت جديد را در خويش بيابند و هم ديگران ميتوانند از آثار آن به آن پي
برند و بفهمند كه در اين فرد حالت تازه و خواسته جديدي پيدا شده كه قبلا
سابقه نداشت، لذتهايي ميبرد كه سابقا نبود و در ديگران نيز وجود ندارد.
به هر حال اين اختلاف وجود دارد و انسان ميفهمد كه از آغاز پيدايش تا سنين
جواني و رشد كامل و سپس تا سنين كهولت و پيري خواستههاي متنوعي در او
پديد ميآيد. در هر دوراني يك نياز و ميل جديد روحي در او وجود مييابد كه
قبلا نبود. گاه اتفاق ميافتد كه استثنائا افرادي پيدا ميشوند كه بعضي
ميلها يا اصلا در آنها نيست و يا خيلي ضعيف است، اين افراد چه از نظر
روحي و چه از نظر جسمي بيمار تلقّي ميشوند و كمبود دارند.
گاهي اميال و خواستههاي مراحل بعدي آنچنان بر انسان غالب ميشود كه
اميال مراحل قبلي را به تمسخر ميگيرند. مثلاً هنگامي كه انسان به حدّ بلوغ
رسيد اسباببازيهاي ايام كودكي را مانند جان خود دوست ميداشت رها ميكند
و گاهي عارض ميآيد كه به آنها دست بزند. البتّه در برخي افراد به عللي
ميل به بازي تا سنين پيري نيز باقي ميماند.
روانشناسان در اين باره تحقيقاتي دارند و توضيحاتي درباره عوامل اين
پديده ميدهند. معمولاً ميگويند اين ميلي است كه در دوران خودش ارضا نشده و
سركوب شده است و در نتيجه اين تمايل باقي مانده است، و لذا سفارش ميكنند
كه بگذاريد بچهها در دوران بازي كاملا از بازي ارضا شوند. به هر حال گاهي
ميلهاي گذشته در انسان به فراموشي سپرده ميشود و نميخواهد آن خواستهها
را دنبال كند و اساساً ديگر خواستي نسبت به آنها ندارد. ولي بعضي تمايلات
هست كه تا پايان عمر همچنان باقي است و ارتباط مستقيم با اندامهاي بدن
ندارد. اين اميال نه تنها با ازدياد سن رو به ضعف نميرود بلكه شدّت
بيشتري نيز پيدا ميكنند. اميالي كه ارتباط مستقيم با اندامهاي بدن دارند
با قويتر شدن بدن شدّت بيشتري پيدا ميكنند. امّا اميالي وجود دارد كه
ارتباط مستقيم با اندامهاي بدن ندارد شخص لاغر باشد يا چاق، ضعيف باشد يا
قوي، پير باشد يا جوان. آن اميال در او هست. مانند ميل به احترام، هر كس
دوست دارد كه محترم باشد، ديگران به او احترام بگذارند، براي او شخصيت قايل
باشند. اين خواست مربوط به عضو و اندامي از بدن نيست، ربطي به چشم، گوش،
دست، پا، جهاز تناسلي، جهاز گردش خود و ساير جهازهاي بدن ندارد. انسان در
هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصيت والايي برخوردار باشد، ميخواهد
ديگران به او احترام گذارند، اين ميل پير نميشود. هيچگاه به فراموشي
سپرده نميشود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتي اشخاصي ديده ميشوند كه ميل
دارند پس از مرگ نيز مورد احترام باشند كارهايي انجام ميدهند كه بعد از
مردن نيز در خاطرهها باقي باشند و مردم با احترام از آنها ياد كنند. اين
يك نوع خواست است كه در انسان هست. كارهايي انجام ميدهد، زحماتي ميكشد،
از خيلي چيزها صرفنظر ميكند تا بعد از مرگ نيز مردم نامش را با احترام
ببرند، اين خواستي است كه تمام شدني نيست، بلكه هرچه سن زيادتر ميشود اين
خواست نيز افزايش مييابد.
اينها نمونههايي از خواستها و نيازهاي روحي هستند كه به صورتهاي
گوناگون در انسان پديد ميآيند و رشد ميكنند كه برخي باقي ميماند و برخي
از بين ميروند. همه ما كم و بيش ميتوانيم آنها را در وجود خود تجربه
كنيم، و بيابيم.
اميالي كه تاكنون گفتيم همه به طور طبيعي و بدون فعاليت انسان خود به
خود به وجود ميآيند و مراحل مختلف خود را طي ميكنند ولي آيا همه اميال و
خواستههاي انسان همين گونهاند؟ آيا اميالي نيز هستند كه خودرو نباشند؟
آيا تحولات و نيازهاي روحي و تكاملاتي كه كم و بيش در انسان پديد ميآيد
از همين انواعي است كه همه ميدانند و ميشناسند كه به طور طبيعي پديد
ميآيند، رشد ميكنند، سپس با پير شدن يا ضعيف يا همچنان باقي ميمانند.
آيا ممكن است تمايلات ديگري هم وجود داشته باشد كه صد درصد طبيعي و خودرو
نباشند؟ جواب اين سؤال مثبت است.
مايههايي در درون انسان هست كه بايد با فعاليت خودش آنها را شكوفا
كرده به صورت يك ميل و خواست بالفعل درآورد. اگر خودش روي اين مايههاي
فطري كار نكند، تمايلات مربوط به آنها در او پديد نميآيند، مثلا انسان
گاهي حس ميكند گمشدهاي دارد، چيزي ميخواهد، كمبودي دارد، اما نميفهمد
چيست. اگر بخواهد درست براي او مشخص شود و كاملا به آگاهي برسد بايد خودش
فعاليت و تلاش كند تا آن نياز در او ظاهر و شكوفا شود، تا خودش نخواهد و
تلاش نكند، آن تحول در روحش پديد نيامده و آن نياز در او شكوفا نميشود.
آيا چنين چيزي ممكن است؟ براي روشن شدن مطلب به توضيح بيشتري نياز است.
همه ما در ادبيات، در اشعار، نثرها و رمانها، داستان كساني را كه حالات
عاشقانه شديدي در آنها به وجود آمده است خواندهايم. شايد همه ما مراتبي
از اين حالت را در خود درك كرده باشيم، شايد بعضي هم اصلاً درك نكرده
باشند.
به هر حال عشق عبارت است از اينكه در انسان تعلّق خاطر شديدي به انسان
ديگري پيدا شود. هنگامي خواسته عاشق تأمين ميشود كه با محبوبه و معشوقش
مواجه و روبهرو گردد و لبخندي از او ببيند با ديدن لبخند او آنچنان سرمست
ميشود كه گويي همه دنيا را به او بخشيدهاند و آنگاه كه نارضايتي وقهري از
او احساس كند، گويي تمام دنيا را از او گرفتهاند، اين عشق يك نوع ميل و
خواست است و ويژگي آن اين است كه در كساني كه شكوفا ميشود هر چه بيشتر به
آن دامن زنند و مجال دهند، شديدتر ميشود، ابتدا به صورت كمرنگي ظاهر
ميگردد، هر قدر شخص به ظهور اين ميل ميدان بيشتري بدهد شديدتر ميشود.
هرچه بيشتر به ياد معشوق باشد، انس بيشتري با او داشته باشد، درباره او
شعر سرايد و يا قطعات ادبي بگويد اين عشق شديدتر ميشود، چون آتشي است كه
با اين كارها دائما بر افروخته ميگردد. ولي اگر به آن ميدان ندهد يا
گرفتاريهاي زندگي مقدماتي را فراهم كند كه اين تمايل در اوضعيف شود، و سعي
كند معشوق را فراموش كند كم كم اين عشق از بين ميرود و ديگر خودش را نشان
نميدهد. پس ميتوان گفت خواستههايي وجود دارد كه لااقل رشد و شكوفايي آن
تا حدّ زيادي در اختيار خود انسان است، انسان خود ميتواند كاري كند كه
اين خواستهها رشد پيدا كنند و نيز ميتوانند كاري كند كه از بين بروند.
البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آنها فرق ميكند شرايط زندگي متفاوت است و
از اينرو رشد دادن يا از بين رفتن همين ميلها نيز تا حدودي ممكن است در
اختيار انسان نباشد ولي تا حد زيادي نيز در اختيار خود انسان است.
كساني هستند كه چنين حالاتي برايشان پيش آمده است و تجربه كردهاند كه
ميتوانند با اختيار خود با تمهيد مقدماتي ميلي را در خود شديد يا يك حالت
روحي و نفساني را در خود تقويت نمايند و نيز ميتوانند تضعيف كنند، طبعاً
براي چنين كساني اين سؤال روشنتر مطرح ميشود كه: آيا اساسا ممكن است برخي
تمايلات لطيف در انسان وجود داشته باشد كه در ابتدا ناآگاهانه باشد و رشد و
آگاهانه شدن آنها در گرو فعاليّت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دين به
دست ميآيد و تجربيات انسانهاي بلند همّت نشان ميدهد و انديشههاي
انديشمندان بزرگ تأييد ميكند اين است كه جواب اين سؤال مثبت است.
آري انسان تمايلات دروني لطيفي دارد كه در ابتدا مبهم است. گمشدهاي
دارد كه به درستي آن را نميشناسد، تمايل به معشوقي دارد كه آگاهي كامل به
او ندارد. احساس نيازي در روحش پديد ميآيد اما به خوبي نميداند به چه چيز
و چه كس؟ درك ميكند كه گمشدهاي دارد، اما نميداند چيست؟ كيست؟ كجاست؟ و
چگونه ميشود اين خواست را ارضا كرد؟ چگونه ميتوان آن محبوب را پيدا كرد؟
و چگونه بايد با او ارتباط برقرار كرد؟ اين تمايل از تمايلاتي است كه خود
به خود رشد نميكند.
شايد اكنون باشند و البتّه دلايلي داريم كه از گذشته افرادي بودهاند كه
اين خواست به طور قوي در سن طفوليت در آنها وجود داشته است و به سرعت آن
را به مرحله آگاهي رسانده، محبوب خود را شناخته و براي رسيدن به او تلاشي
آگاهانه انجام دادهاند. البته اينچنين افرادي استثنايياند. همان كساني
هستند كه در لسان دين «انبياء و اولياء خدا» ناميده ميشوند، گاه در هنگام
تولد نيز دركهايي دارند كه ما از آنها سردرنميآوريم، گاهي در شكم مادر
هم درك دارند، سخن ميگويند، ميانديشند، اينها افرادي استثنايي هستند
البتّه خيلي هم نبايد تعجّب كرد، گاهي در همين زمانها ديدهايد و يا
شنيدهايد كه گاهي طفل سه سالهاي چند زبان خارجي ياد ميگيرد. در
روزنامهها خواندهايد كه گاه اطفال سه ساله، چهارساله يا پنج ساله، علومي
آموختهاند كه جوانهاي 14،15 ساله توان يادگيري آن را ندارند. بچه 5ساله
مسائل رياضي اي حل كرده كه ديپلمههاي رياضي نميتوانند حل بكنند. گهگاه
چنين افرادي يافت ميشوند اين افراد آيات الهي هستند. وجود چنين افراد
نشانگر اين است كه خدا ميتواند افراد استثنايي بهگونههاي ديگري
بيافريند كه بسيار كاملتر از ساير مردماند و نه تنها ميتواند بيافريند
كه آفريده است، بعضي از مردم افتخار شناخت و ايمان به آنها را پيدا
ميكنند، و بعضي نه. به هر حال بحث ما درباره چنين افرادي نيست بحث درباره
افراد متعارف و عادي است، امثال خودمان كه تقريب زندگي مشابه، تمايلات
مشابه و رشدي مشابه داريم.
چه از نظر نيازها، تمايلات و خواستهها و چه از نظر قواي روحي و معنوي
افرادي مشابه هم هستيم، آيا ممكن است در نهاد ما ميل نهفتهاي وجود داشته
باشد كه خود به درستي آگاه نباشيم و اگر بخواهيم اين ميل ظهور كند و كاملاً
خود را نشان دهد بايد خود تلاش كنيم و پس از ظهور و نيز براي ارضاي آن
بايد تلاش ديگري را شروع كنيم به طوري كه خود آن ميل و تلاشهايي كه براي
ارضاء آن انجام ميگيرد، همه مقدمهاي باشند براي كمالي كه بايد نهايتا در
روح انسان پديد آيد؟ جواب ما بر اساس بينش اسلامي و تجارب بزرگان مثبت است.
انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، امّا در آغاز به اين خواست خود
آگاهي كامل ندارد. گاه اين خواسته خود را نشان ميدهد امّا پس از اندكي
حجاب و پردهاي بر رخساره زيباي آن ميافتد و انسان دوباره از آن غافل
ميشود. گاهي رايحه و نسيم لطيفي را احساس ميكنيم كه از اعماق وجودِ ما
وزيدن ميگيرد ولي آلودگيهاي دنيا اين نسيم را مكدّر ميكند.
مسأله «اخلاق» به معناي عام، عرفان به معناي اصطلاحي، سير و سلوك به
معنايي كه علماي تربيت اخلاق مطرح ميكنند درباره چنين مقولهاي است. اساس
اين مطالب بر اين است كه روح انسان استعداد كمالي دارد كه اولا درك نياز به
آن كمال احتياج به فعاليت خود انسان دارد. در قدم اول انسان بايد تلاش كند
تا بفهمد اصلاً چه ميخواهد و سپس بايد راهي را در جهت ارضا و رشد اين
خواست بپيمايد تا سرانجام به مقصدي برسد كه آن خواست كاملا ارضا شود و
ناكامي وجود نداشته باشد.
اساساً نهضت انبياء و بعثت پيامبران الهي و رجال وحي و ائمه معصومين: براي همين هدف است و بقيه مسائل همه مقدمه همين هدفند.
درست است كه انبياء براي اقامه قسط و عدل در جامعه قيام كردهاند، درست
است كه قيام كردهاند براي اينكه دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و
مستضعفان كوتاه كنند، درست است كه انبياء براي آموزش و پرورش انسانها
مبعوث شدهاند، معلّمان و مربّيان حقيقي انسانها بودهاند. درست است كه
انبياء از طرف خداوند دستوراتي براي بهبود زندگي دنيايي انسانها و حتي
مربوط به اندامهاي بدنشان و بهداشت آنها آوردهاند، درست است كه اديان
الهي احكام اقتصادي، سياسي، نظامي و قوانين حقوقي و جزايي داشتهاند، ولي
نبايد تصور كنيم كه: هدف انبيا همين بوده است و نبايد گمان شود كه تنها اين
مسائل در مكتب انبيا اصالت داشته است، اين فكر بدون ترديد غلط است، همه
اينها مقدمه چيز ديگري است، هدف چيز ديگري است.
بايد بشر سالم وجود داشته باشد، تا بين مردم روابط انساني و درست برقرار
باشد، بايد جامعهاي مبتني بر عدل و قسط به وجود آيد، جلوي ظلم و ستم
گرفته شود، بايد هر كسي به حقّ خودش برسد ولي چرا همه اينها بايد محقق
شود؟ جواب اين است: اينها محقق شود تا زمينهاي براي رشد هرچه بيشتر و هر
چه بهتر انسانها فراهم شود، هدف همين است، لذا در كلمات امام بزرگوار؛
مكرّر اين مطلب مورد تأكيد واقع شد كه حتّي حكومت اسلامي هدف نهايي انبيا
نيست. برقراري عدل و داد هدف نهايي نيست، اينها همه مقدمه است براي اينكه
انسانها هر چه بيشتر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوي او حركت
كنند و به او نزديك شوند. معناي اخلاق و سير و سلوك و عرفان صحيح نيز اين
است كه انسان استعداد دارد براي به آگاهي رساندن و رشد دادن نيرويي مرموز و
ناشناخته كه در درون او وجود دارد. نيرويي كه او را به سوي خدا سوق
ميدهد.
آنچه ما آشنايي داريم همه از مقولات مادي و دنيوي است ولي رشد و كمال
معنوي از مقوله ديگري است، اگر بخواهند آن را تعريف كنند كه از چه مقوله
است؟ و چه خاصيتي دارد؟ عينا مثل اين است كه بخواهند براي طفلي نابالغ
مراحل بلوغ انساني را تعريف كنند و لذّتهاي انسانهاي بالغ را به او معرفي
كنند كه چه مزهاي دارد، بايد بگويند: مزه عسل دارد، امّا عسل كجا و آن
مسائل كجا؟ چه ربطي به هم دارد؟ امّا جز اين نميتوان گفت زيرا طفل چيزي
لذيذتر از عسل نميشناسد. اگر بخواهند براي افراد عادّي كه هنوز به اين
خواستها و كمالات مربوط به آنها آشنا نشدهاند بگويند »مناجات با خدا چه
لذّتي دارد؟ اُنس با خدا چه لذّتي دارد؟ چگونه بگويند؟ بگويند از چه
مقولهاي است؟ او هنوز بويي از اين مقوله نبرده است، نزديكترين چيزي كه
ميتوان گفت: اين است كه؛ بگويند لذت مناجات با خدا، لذّت انس با معشوق
است. اگر بويي از اين مقوله برده باشد اين نزديكترين مفهومي است كه
ميتوان به او القا كرد. امّا باز از اينجا تا آنچه حقيقت است فرسنگها
فاصله است تا كسي مزه آنها را نچشد، نميفهمد چه مزهاي دارد. آن را كه
خبر شد، خبري باز نيامد. و نميتوانست هم باز بيايد زيرا ديگران گوشي كه
بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش ديگري ميخواهد. ديگران چشم
ندارند كه آن جمال را ببينند، آن جمال چشم ديگري ميخواهد، البتّه به يك
معنا دارند، امّا هنوز باز نشده است. مثل نوزادي كه هنوز چشم باز نكرده
است، همه ما كم و بيش چشم و گوش باطني داريم، امّا متأسفانه دير باز ميشود
و گاه نيز هنگامي باز ميشود كه ديگر كار از كار گذشته است و ميگوييم:
«رَبَّنا أبصرنا و سمعنا فَارجعنا نعمل صالحا انّا موقنون» (سجده: 12)
«خدايا حالا ديديم و شنيديم آنچه را بايد ببينيم و بشنويم، ما را باز گردان
به دنيا تا كار شايستهاي انجام بدهيم» اما اين آرزويي است كه هيچگاه
تحقق نخواهد يافت، به ايشان ميگويند: «اَلَمْ يَأتكم رسلٌ منكم يقصُّون
عليكم آياتي» (انعام: 130) «مگر پيامبران نيامدند؟ و به شما چنين روزي را
خبر ندادند؟ اين حقايق را به شما گوشزد نكردند؟»
پس در حقيقت ميتوان گفت: عرفان حقيقي يعني رسيدن انسان به عاليترين
مقامي كه براي يك انسان ممكن است، عرفان يعني شناخت، شناخت خدا، آن هم
شناختي از سنخ شناختهايي كه براي اولياء خدا ممكن بوده است نه شناختهاي
مفهومي كه ما با آنها آشنايي داريم، شناختي است كه «با ديدن و يافتن» حاصل
ميشود نه با دانستن و شنيدن. اگر عرفان به اين معناست، اين مطلوب همه
انبياء است، اين چيزي است كه پيامبرانِ خدا در راه رسيدن به اين هدف و آشنا
كردن بشر به اين مقصد از هيچ تلاشي فروگذار نكردند، خون دل خوردند و
بالاخره بسياري از آنها بر سر آن جان دادند. با هر زباني كه ممكن بود با
مردم سخن گفتند تا اندكي آنها را به راه آشنا كنند.
اما متأسفانه هر كالايي كه گرانبهاتر است در آن بيشتر تقلب ميشود،
الماس خيلي گرانبها است امّا هيچ چيز هم مثل الماس، بدلي ندارد، طلا نسبتا
خيلي قيمتي است، امّا اجناس شبيه به طلا هم زياد ميسازند، جواهرات قيمتي
زياد است، اما شيشههاي رنگارنگ و مهرههاي شبيه به آنها هم زياد ساخته
ميشود. و كساني كه آشنا نيستند فريب خورده به جاي جواهرات اصل، بدلي
ميخرند، در ظاهر هر دو مثل هماند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و
برّاق دارد، امّا زرگري كه طلا را به محك ميزند ميفهمد كدام طلا است و
كدام مطلّا، و متأسفانه كارشناس اين مسائل بسيار كم است. مدّعيان دروغين
فراوانند، اما كساني كه خودشان به اين كمال رسيده باشند، كساني كه صلاحيت
تشخيص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفكيك كنند بسيار
كمند. اين است كه بايد سعي كنيم علائم و مشخصات عرفان حقيقي را بشناسيم تا
هم انگيزه بيشتري براي تحصيل آن در ما پديد آيد و هم خودمان را از فريب
شيادان حفظ كنيم.
آيه: «قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدي به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام» (مائده: 15و16)
اشارهاي به اين مسأله دارد، قرآن كريم نوري است روشنگر، اگر كسي از
حقايق آن آگاه شود، از ظلمتها، تاريكيها و فريبها نجات مييابد، امّا
همه از نور قرآن مستنير نميشوند، همه از هدايت قرآن بهرهمند نميگردند
كساني از اين نور استفاده ميكنند كه يك شرط اساسي در وجود آنها تحقّق
يافته باشد: «يهدي به اللّه من اتبع رضوانه» كساني از اين نور استفاده
ميكنند كه اين شرط را داشته باشند كه: «من اتبع رضوانه»، تلاششان براي
خوشنودي هر چه بيشتر خدا از آنها باشد. اگر اين شرط در دل كسي تحقق يافت،
از نور قرآن خيلي استفاده كرده است، پردههاي ظلمت را ميدرد امّا اگر اين
شرط در او نباشد نه تنها استفادهاي نميكند، گاهي سوء استفاده هم ميكند.
«و لايزيد الظالمين الّا خسارا» (اسراء: 82)
همين قرآني كه نور هدايتكننده و برطرفكننده ظلمتها و تيرگيهاست، بر
تيرگي عدّهاي ميافزايد آنچنان را آنچنانتر ميكند. آنها كساني هستند كه
نميخواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهي ندارند، ميخواهند از قرآن
وسيلهاي براي اغراض شوم و نيّتهاي پليدشان به دست بياورند. دين را وسيله
دنيايشان قرار ميدهند، خدا و اولياء خداوند را وسيلهاي براي رسيدن به
مقاصد پست و دنيويشان قرار ميدهند. چنين كساني از نور قرآن استفادهاي
نخواهند كرد، هر كس باشد و در هر لباسي كه باشد.