متفكران عصر جديد در تئوريهاى خود، اركان تفكر نوبنياد امروز را به گونهاى پى ريزى كردهاند كه در آن بر خلاف گذشته، انسان به طور كلى بريده از فطرت الهى خويش تعريف مىشود.
اين تفكر، پيش از آنكه مبتنى بر اصول عقلانى باشد، ناشى از خشم و نفرت و روح انتقام جويى توده ها، در برابر زورگوييها و ستمگريهاى جاهلانه ارباب كليسا، در قرون وسطى بوده است.
كليسا، اگر چه قيد و بندها و خرافاتى را به مذهب و حتى به كتاب آسمانى خود بسته بود كه علت عقب ماندگى جوامع تلقى مىشد، اما در آن زمان هنوز، با يك سرى آموزشها و تعاليم اخلاقى همراه بود كه در عمق فطرت جامعه انسانى ريشه داشت و رفتار پيروان خود را تا اندازهاى تعديل مىكرد. هنگامى كه در آن دوران سياه، غرب عليه مذهب عصيان كرد و خود را از ستم كليسا و زنجيرى كه از خرافات عوام فريب در پاى او نهاده بودند رها ساخت، افسار گسيخته و ديوانه وار به نام جدايى از دين، جنبه هاى اخلاقى و معنوى مذهب را نيز در وجدان خويش، لگدمال كرد. از آن پس، هر چند كه در اثر رهايى از قيد و بندها به وسيله رفورم مذهب خرافى، حركت و تلاش خستگى ناپذير و خصوصاً استفاده از ميراث تمدن عظيم اسلامى در جنگهاى صليبى، توانست به سرعت برفراز صخره هاى