كنند[1]؛ زيرا خداوند مىفرمايد: وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلَلا مُبِينا[2]؛ و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكار گرديده است.
بنابراين هيچ انسانى خود به خود و ذاتاً حق حاكميت بر ديگران را ندارد، ولى اين امر منافات ندارد با اينكه كه خداى متعال براى عدهاى حق حاكميت قرار دهد. نبايد تصور كرد كه نفى حاكميت غير، يا اثبات حاكميت براى خود انسانها، به معناى نفى حاكميت از طرف خدا است. اين مطلبى است كه در بسيارى گفتوگوها و مطالبى كه در روزنامه، مجلات و كتابها مطرح مىگردد، مورد غفلت (يا تغافل) قرار مىگيرد و توجه به آن بسيار كارگشا است. گاهى گفته مىشود: «انسان حاكم بر سرنوشت خويش است» و تأكيد مىگردد كه اين امر در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز آمده است. در پاسخ بايد گفت كه انسان حاكم بر سرنوشت خويش است تا مادامى كه خدا براى او حاكمى قرار نداده باشد. وقتى از ناحيه خداوند حاكم تعيين مىگردد، اطاعت او بر همگان واجب است. اگر مىگويند: هيچ كس حق حكومت بر ديگران را ندارد، مىگوييم: هيچ كس ذاتاً و از ناحيه خودش حق حكومت بر ديگران را دارا نيست؛ ولى ممكن است خداى متعال براى برخى انسانها حق حكومت قرار دهد. اگر پرسيده شود كه آيا مصداقاً چنين حقى قرار داده شده است، در پاسخ مىگوييم: آرى؛ به دليل آياتى از قبيل أَلنَّبِىُ أَوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم[3]؛ و أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَه[4].
اين دو آيه و آيات مشابه ديگر، حق حكومت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ثابت مىنمايد. اكنون اين پرسش مطرح است كسى غير از پيامبر نيز داراى چنين حقى مىباشد؟ اشاره كرديم كه پاسخ مثبت است؛ به دليل آياتى چون: يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَْمْرِ مِنْكُم[5]؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را (نيز) اطاعت كنيد.
[1] محمدتقى مصباح يزدى، حقوق و سياست در قرآن، (قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله)، 1377)، ص 286. [2] احزاب (33)، 36. [3] احزاب (33)، 6. [4] انفال (8)، 1، 20 و 46 و مجادله (58)، 13. [5] نساء (4)، 59.