بعد از اثبات واجب الوجود به عنوان نخستين علت براى پيدايش موجوداتِ ممكن الوجود و در نظر گرفتن اينكه همگى آنها در هستى خودشان نيازمند به او هستند صفت خالقيت براى واجب الوجود، و مخلوقيت براى ممكنات انتزاع مىشود. مفهوم «خالق» كه براساس اين رابطه وجودى بدست مىآيد مساوى با علت هستى بخش و موجد (= ايجاد كننده) مىباشد و همه موجودات ممكن و نيازمند، طرف اضافه آن بوده، متّصف به مخلوقيت مىگردند.
ولى گاهى واژه «خلق» به معناى محدودترى در نظر گرفته مىشود و تنها موجوداتى كه از ماده قبلى بوجود آمدهاند طرف اضافه آن، قرار مىگيرد و در مقابل آن، مفهوم «ابداع» در مورد موجوداتى كه مسبوق به ماده قبلى نيستند (مانند مجردات و ماده نخستين) بكار مىرود. و بدين ترتيب، ايجاد به دو قسم خلق و ابداع، تقسيم مىگردد.
به هر حال، خلق كردن خدا مانند تصرفات انسان در اشياء و ساختن مصنوعات نيست كه نيازى به حركت و بكار گرفتن اندامهاى بدن داشته باشد و حركت به عنوان «فعل» و پديده حاصل از آن به عنوان «نتيجه فعل» تلقى شود و چنان نيست كه «آفريدن» چيزى و «آفريده» چيز ديگرى باشد زيرا علاوه بر اينكه خداى متعال از حركت و خواص موجودات جسمانى، منزه است اگر آفريدن خدا مصداق عينىِ زائد بر ذات آفريده مىداشت موجودى ممكن الوجود و مخلوقى از مخلوقات خدا به شمار مىرفت و سخن درباره آفريدن آن، تكرار مىشد. بلكه همانگونه كه در تعريف صفاتِ فعليّه گفته شد اينگونه صفات، مفاهيمى هستند كه از صفات و نسبتهايى بين خدا و خلق، انتزاع مىشوند و قوام اضافه و نسبت به لحاظ عقل است.
ربوبيّت
از جمله روابطى كه بين خدا و خلق، لحاظ مىشود اينست كه مخلوقات نه تنها در اصل وجود و پيدايششان نيازمند به خدا هستند بلكه همه شئونِ وجودى آنها وابسته به خداى متعال است و هيچگونه استقلالى ندارد و او به هر نحوى كه بخواهد در آنها تصرف مىكند و