ثابت مىگردد. و نيز روشن مىشود كه خداى متعال، قابل رؤيت با چشم و قابل ادراك با هيچ حس ديگرى نيست، زيرا محسوس بودن آن خواص اجسام و جسمانيّات است.
از سوى ديگر، با نفى جسميّت، ساير خواص اجسام مانند مكان داشتن و زمان داشتن نيز از واجب الوجود، سلب مىشود، زيرا مكان براى چيزى تصور مىشود كه داراى حجم و امتداد باشد. و همچنين هر چيز زماندارى از نظر امتداد و عمر زمانى، قابل تجزيه مىباشد و اين نيز نوعى امتداد و تركيب از اجزاء بالقوه بشمار مىرود. بنابراين، نمىتوان براى خداى متعال، مكان و زمانى در نظر گرفت، و هيچ موجود مكاندار و زماندارى واجب الوجود نخواهد بود.
و سرانجام با نفى زمان از واجب الوجود، حركت و تحول و تكامل هم از او نفى مىشود زيرا هيچ حركت و تحولى بدون زمان، امكان پذير نيست.
بنابراين، كسانى كه براى خدا مكانى مانند عرش، قائل شدهاند يا حركت و نزول از آسمان را به او نسبت دادهاند يا او را قابل رؤيت با چشم پنداشتهاند يا وى را قابل تحول و تكامل شمردهاند خدا را بدرستى نشناخته اند1.
بطور كلى هرگونه مفهومى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت و نياز، داشته باشد از خداى متعال نفى مىشود و معناى صفات سلبيّه الهى همين است.
علت هستى بخش
نتيجه دومى كه از برهان گذشته بدست آمد اين بود كه واجب الوجود، علت پيدايش ممكنات است. اينك به بررسى لوازم اين نتيجه مىپردازيم و نخست، توضيحى كوتاه پيرامون اقسام علت مىدهيم و آنگاه ويژگيهاى عليّت الهى را بيان مىكنيم.
علت به معناى عامش بر هر موجودى كه طرف وابستگىِ موجود ديگرى باشد اطلاق مىگردد و حتى شامل شروط و معدّات هم مىشود. و علت نداشتن خداى متعال به اين معنى
[1] مكان داشتن و نزل از عرش و رؤيت با چشم از طوايفى از اهل سنت، و تحول و تكامل خدا از گروهى از فلاسفه غرب مانند هگل و برگسون و ويليام جيمز و وايتهد، نقل شده است. ولى بايد دانست كه نفى حركت و دگرگونى از خدا به معناى اثبات سكون براى او نيست بلكه به معناى ثبات ذات اوست، و ثبات، نقيض تغيير است اما سكون، عدم ملكه حركت مىباشد. و جز چيزى كه قابليت حركت داشته باشد متصف به آن نمىگردد.